کلمبیا : استراتژی قیام در مقابل جنگ خلق و قدرت سیاسی سرخ

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷۴ دقیقه

نوشته گروه کمونیستی انقلابی کلمبیا (گ.ک.ا)

از جهانی برای فتح ۱۲، ۱۳۶۸

مقدمه

گروه کمونیستی از بدو تشکیل، یعنی سال ۱۹۸۲، وظیفه ایجاد حزب کمونیست انقلابی را در مقابل خود قرار داده و در انجام آن کوشا بوده است؛ به این مفهوم گ.ک.ا.، حزبی در حال شکل گیری است.

گ.ک.ا. در پروسه ایجاد وتدوین خط سیاسی درک خود را از علم انقلاب یعنی مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون عمیقتر کرده و توانسته این علم را بطور صحیح تر بکار بندد، نتیجتا نظرات نادرست (خود مترجم) در مورد وظایف و راه انقلاب را اصلاح نموده است. گ.ک.ا. به این درک رسیده که ساختمان ایدئولوژیک و سیاسی، و تدوین خط سیاسی حزب از ساختمان دو سلاح اساسی دیگر انقلاب یعنی ارتش و جبهه جدایی ناپذیر بوده، و ساختمان این سه، اصلی جهانشمول است که می باید بطور مشخصی در کلمبیا، با ویژگیهایش بعنوان یک کشور تحت سلطه امپریالیسم پیاده شود. نتیجتا امر ساختمان و در ارتباط با آن خط سیاسی حزب با درستی یا نادرستی برخوردش به مسئله مبارزه مسلحانه و جبهه متحد گره خورده است.

گ.ک.ا. به حقیقت قدرتمند نظرات مائو در مورد “طرح مبارزه مسلحانه از همان ابتدای کار” و نیاز اتکاء بر نیروی نظامی پرولتاریا برای ایجاد قدرت سیاسی سرخ و مناطق پایگاهی انقلابی دست یافته است. بهمین منوال گ.ک.ا. به درک روشنتری از خصلت جامعه، خصلت و قوانین انقلاب و وحدت بین حقیقت جهانشمول مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون و بکار بست آن در شرایط مشخص کلمبیا دست یافته است.

براین اساس گ.ک.ا. تصدیق می کند که قبلا برسر درک از جوهر دمکراسی نوین حامل نظراتی اشتباه بوده است، ولی این بمفهوم نادرست بودن همه نظرات ما در مورد دمکراسی نوین نیست. با وجود اینکه بسیاری از نیروها از نحوه تقسیم کنونی جمعیت بلحاظ کمی، و درجه بالای شهرنشینی (دوسوم شهری و یک سوم روستایی) بطور ساده انگارانه سوسیالیستی بودن مرحله انقلاب کلمبیا را نتیجه می گیرند، گ.ک.ا. کماکان معتقد است که مرحله اول این انقلاب، دمکراتیک نوین و راه استراتژیکش جنگ خلق است. ما کماکان برآنیم که استقلال کامل و همه جانبه از امپریالیسم و حل مسئله ارضی و نابودی انحصار به زمین که اینک در دست ملاکین است دو وظیفه اساسی انقلاب دمکراتیک را تشکیل میدهد.

تشکیلات ما با تصحیح و تکامل خط سیاسی خود، قدرت و انسجام درونی بیشتری پیدا کرده و سطح سیاسی ایدئولوژیک اعضایش ارتقا یافته است. ما برپایه بحث و مبارزه بین نظرات متفاوت در مورد مسائل خطی به یک مرزبندی روشن با نظریات مبتنی بر باصطلاح “استراتژی قیامی” که از زمان پیروزی ساندنیستها، در کشورهای تحت سلطه مد شده دست پیدا کرده ایم. ما، سند حاضر که بخش و محصولی از این مرزبندی است را به کمونیست ها و همه انقلابیون عرضه می کنیم.

مرزبندی ما با “گرایش قیامی” بمفهوم استراتژی انقلاب در کشورهای تحت سلطه، بمعنای یکسان گرفتن این خط با راه و جهت گیری جنگ انقلابی در کشورهای امپریالیستی نیست، میدانیم که در کشورهای نوع دوم انقلاب باید با قیام در شهرها، هنگامیکه شرایط غلبه بر بورژوازی مهیاست، آغاز شود. بعلاوه، در کشورهای امپریالیستی نیز، مثل کشورهای تحت سلطه، هرگونه انقلابی، یا حداقل هرگونه انقلاب پرولتری تنها با هدایت مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون میسر است. این حرف بهیچوجه بیان دگماتیسم حقیر نیست. ما ایمان داریم که بدون پیشروی بر اساس مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون انقلاب واقعی در کلمبیا امکان ناپذیر است؛ راه صحیح پیشروی این است که نقطه عزیمت خود را انقلاب چین، انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی و دستآوردهای جنبش انقلابی انترناسیونالیستی که تشکیلات ما به شرکت در آن افتخار می کند قرار دهیم.

***

توده های خلق در کلمبیا با دو راه متضاد مواجهند؛ یک طرف، راه ضدانقلاب است: راه امپریالیسم، سرمایه داری بوروکرات و نیمه فئودالیسم. رفرمیسم بورژوازی بزرگ، نوعی سرمایه داری را رشد میدهد که در خدمت منافع سرمایه خارجی بخصوص سرمایه آمریکایی است؛ در عین حال از انحصار برمالکیت ارضی و قدرت سیاسی طبقاتی ملاکان حفاظت می کند. ماحصل بحرانهای حدت یابنده اقتصادی، بی ثباتی سیاسی و سرکوب است. طرف دیگر، جاده انقلاب قرار دارد: این جاده، پرولتاریا و توده های خلق را تحت هدایت حزب کمونیست واقعی پرولتاریا، حزبی که در حال شکل گیری است، به دمکراسی نوین، سوسیالیسم و بالاخره کمونیسم می رساند. پرولتاریا و حزبش با برپایی جنگ خلق این راه را خواهند گشود. این کار تنها راه حل دو مسئله عظیمی است که بر دوش انقلاب قرار دارد: مسئله ملی یا رهایی کشور از یوغ امپریالیسم، و مسئله ارضی بعنوان قلب مسئله دمکراتیک. این دو وظیفه بزرگ متقابلا بهم مرتبط است.

در جاده انقلاب نیز دو راه وجود دارد؛ دو راه منطبق بر دو نگرش متضاد که بر سر هدایت طبقه کارگر و توده های خلق با یکدیگر برخورد دارند. انقلابیون، کارگران آگاه، پیشروان و خود توده ها باید ایدئولوژی ها، سیاستها و طبقات درگیر را بررسی کرده و از این دو راه یکی را انتخاب کنند: یا استراتژی “قیامی”، یا کمونیسم انقلابی یعنی راه پرولتاریا و مرام و استراتژی جنگ خلق. این دو راه به دو آینده متفاوت برای توده های خلق و ملت منتهی میشوند: یکی آینده “گرایش قیامی” که مضمونش مذاکره، انقیاد ملی و وجه المصالحه قرار دادن مبارزات انقلابی خلق نزد امپریالیسم و بخشی از بورژوازی بوروکرات و طبقات حاکمه و ملاک است؛ و دیگری انقلاب دمکراتیک نوین کامل و همه جانبه برای نابودی سلطه امپریالیسم، بورژوازی بوروکرات و ملاکان، و ایجاد نظم و دولت و جامعه نوین بر خرابه های نظم کهن. جمهوری و دولت دمکراتیک نوین بروشنی هدف سوسیالیسم را در مقابل خود داشته و بعنوان منطقه پایگاهی و برای انقلاب جهانی عمل خواهد کرد؛ انقلابی که بشریت را بسوی کمونیسم رهنمون خواهد شد. “قیام گرایان” در کمیته هماهنگی چریکی سیمون بولیوار (ک چ س ب) (یک تشکیلات فراگیر که اخیرا همه گروههایی که در مقاله حاضر مورد نقد قرار گرفته اند را در خود جمع کرد — ج.ب.ف) متشکلند. نظرات اینان رفرمیستی است و اگر هم برای قدرت دولتی مبارزه می کنند نه از زاویه منافع پرولتاریا بلکه از زاویه منافع طبقاتی خرده بورژوایی، بورژوازی ملی و حتی بخش جدیدی از بورژوازی کمپرادور طرفدار شوروی است که میخواهد با ملاکان و بخشی از بورژوازی ملی، متحد شده و بر راستای منافع خود و سوسیال امپریالیسم شوروی برقدرت دولتی تکیه زند…امپریالیسم یک رابطه تولیدی بین المللی است، رابطه ای که در آن سرمایه مالی بین المللی از طریق ایجاد روابط تولیدی و بورژوازی بوروکرات در کشورهای تحت سلطه، بر اقتصادهای این ملل ، مسلط می گردد. بورژوازی بوروکرات نقش کارگزار سرمایه مالی امپریالیستی را دارد؛ بعلاوه طبقه ملاک نیز بعنوان پایه اجتماعی نفوذ امپریالیستی عمل می کند. امپریالیسم، عمدتا از طریق صدور سرمایه، یک سرمایه داری بوروکراتیک را ایجاد می کند که در خدمت سرمایه خارجی قرار دارد و نتیجه اینکار، اعوجاج و ناموزونی اقتصاد کلمبیاست. در عین حال، “رشد” حاصله با منافع طبقه کارگر و توده های خلق و حتی بخشی از سرمایه خصوصی که خصلت ملی دارد، در تضاد است.

ستم امپریالیسم بر کشور که ارتباطی تنگاتنگ با کنترل انحصاری بر زمین دارد، راه حلی ریشه ای را می طلبد؛ و این یعنی نابودی امپریالیسم، سرمایه داری بوروکرات و نیمه فئودالیسم. جوهر انقلاب دمکراتیک نوین عبارتست از دیکتاتوری طبقات انقلابی تحت رهبری پرولتاریا بقصد پایان بخشیدن به ستم امپریالیستی و مناسبات اجتماعی نیمه فئودالی و راه گشودن بر سوسیالیسم. بدون جنگ انقلابی توده ها دستیابی به این هدف غیرممکن است. در مقابل، “استراتژی قیامی” راه تکامل سرمایه دارانه و راه حل توهم آمیز و تخیلی ایجاد یک کشور “سرمایه داری مستقل” را پیش می گذارد و برای آن می جنگد. نسخه طرفدار شوروی این استراتژی، خواهان یک کشور سرمایه داری بوروکراتیک وابسته به سوسیال امپریالیسم است. این دو راه حل یک وجه مشترک دارند…

صفات مشخصه گرایش قیامی

خط فاصل بین “استراتژی گرایش قیامی” و جریانی که اخیرا بخود نام “قدرت خلق” داده را باید در چارچوب همین اوضاع رسم کرد و بعد از آن است که مشخصا به تحلیل “استراتژی گرایش قیامی” در کلمبیا خواهیم پرداخت. عناصر اساسی این استراتژی به “راه نیکاراگوآ” تعلق دارد، هرچند که در کلمبیا ویژگیهای خاص خود را داراست.

نخست به توضیح مشخصات اساسی می پردازیم:

۱) از نظر استراتژی قیامی، چون جنبش های توده ای بمثابه محور مبارزه مطرح بوده و اساسا در شهرها متمرکزند، نقطه تمرکز این استراتژی شهرهاست.

از این استراتژی چنین نتیجه میشود که نیروهای “سیاسی” نقش تعیین کننده و نیروهای نظامی نقش تبعی دارند؛ و اینکه مبارزه توده ها مهم است و نه “پیشاهنگی” که توده ها صرفا نقش طرفدارش را بازی کنند. این استراتژی اتحادهای قابل انعطاف با اپوزیسیون بورژوایی را از پیشاهنگ مهمتر می شمارد؛ و نیز به پشتیبانی نیروهای قدرتمند در سطح بین المللی از قبیل سوسیال دمکراسی (انترناسیونال دوم) و سوسیال امپریالیسم شوروی دل می بندد.

۲) “استراتژی قیامی” ذاتا طالب محدود کردن آماج انقلاب دمکراتیک نوین، موعظه اتکا به شکل های بورژوا دمکراتیک، و سرپوش نهادن بر ضرورت نابودی دولت و رژیم ارتجاعی می باشد. از آنجا که “استراتژی قیامی” به سوسیال امپریالیسم شوروی و سوسیال دمکراسی وابسته است، در “مبارزه ضدامپریالیستی” ادعائیش فقط امپریالیسم آمریکا را مد نظر دارد؛ و آنهم بطریقی محدود. از هرچه بگذریم، امپریالیسم اروپایی (سوسیال دمکراسی) بخشی از بلوک امپریالیستی بسرکردگی آمریکاست و سوسیال امپریالیسم شوروی هم فقط خواهان مقابله با بخشی از جناحهای طرفدار آمریکای طبقات حاکم است و نه کل دولت و طبقات حاکمه. جهت گیری استراتژیک شوروی عبارتست از غصب دولت توسط کودتا، مذاکره و یا اعمال خشونت، جهت شراکت در قدرت سیاسی با بخشی از نیروهای طرفدار آمریکا و طرفدار اروپا.

۳) در استراتژی قیامی تشدید جنگ چریکی مطرح است و نه تبدیل آن به جنگ متحرک یا جنگ موضعی؛ هرچند ممکن است چنین اشکالی نیز بخود بگیرد. استراتژی قیامی پیش بینی می کند که سقوط دولت در نتیجه ترکیبی از اعتصاب عمومی، خیزش توده ای و جنگ چریکی صورت خواهد گرفت.

جای یک فاکتور عمیقا در این استراتژی خالی است و آن عبارتست از نقش دهقانان در انقلاب. دنباله روان مدل ساندنیستها، دهقان را نیروی عمده نمی دانند. هدف آنها در روستا استقرار یک “اقتصاد مختلط” است که از طریق حفظ مزارع بزرگ و متوسط سرمایه دارانه و ترکیب آن با شکل های “خودگردانی” تحقق می یابد.

جنگ چریکی از نظر “استراتژی قیامی” عنصری کلیدی در بسیج مداوم توده ها و بخصوص دهقانان فقیر و کارگران روستایی، و ایجاد ارتش سرخ انقلابی جهت نابودی نظم کهن نیست. جنگ چریکی در استراتژی جنگ خلق، امری ضروری در بسیج توده ها و ارتقا سطح سیاسی آنهاست. رهبری پرولتاریا و حزب کمونیست اساس این استراتژی است. لیکن از نظر “استراتژی قیامی” جنگ چریکی، در کنار تظاهرات، بسیج، اعتصابات، فشارهای ملی و بین المللی، صرفا اهرم فشاری برای چنگ انداختن به قدرت سیاسی است.

یکی از تفاوتهای جنگ چریکی و “استراتژی قیامی” در این است که جنگ چریکی به توده ها، و سازماندهی، تسلیح، بسیج و آموزش سیاسی ایدئولوژیک آنها اهمیت بسیار میدهد. شرکت آگاهانه و فعال توده های خلق در انقلاب و جنگ عامل کلیدی جنگ خلق است. در حالیکه “استراتژی قیامی”، توده ها را نه برای فعال کردن پتانسیل انقلابی سرکوب شده شان، بلکه جهت تبدیل آنها به گروه فشار، بسیج و سازماندهی می کند.

۴) …علیرغم اینکه گرایش طبقاتی “استراتژی قیامی” تا حدی پایه اجتماعی دهقانی را حفظ می کند، اما رو بسوی خرده بورژوازی، بخشهایی از بورژوازی ملی و نیروهای اپوزیسیون درون خود طبقات حاکم، یعنی نیروهای بقول ایشان “مترقی”، دارد.

ارجح دانستن مبارزه سیاسی به مبارزه نظامی در “استراتژی قیامی”، نقطه مقابل آموزه جنگ خلق است. جنگ خلق مبارزه مسلحانه را عالیترین شکل مبارزه میداند؛ چرا که توده ها تنها از این طریق می توانند قدرت سیاسی را کسب کنند، آنرا بسازند و از آن بدفاع برخیزند؛ این یعنی مبارزه برای نابودی نظم و دولت کهن و ساختمان ذره ذره دولت و نظم نوین راهی که به کسب قدرت و اعمال کنترل بر سراسر جامعه و تجدید سازماندهی آن می انجامد.

ا.ک.-ارم: یک گام به پس؟

بیائید در شکلی که “استراتژی قیامی” در کلمبیا بخود میگیرد دقیق شویم. پیشاپیش همه؛ “اتحاد کامیلیست ارتش رهائیبخش ملی” (ا.ک – ارم) قرار دارد. (کامیلیست از کامیلو تورز می آید، او یک کشیش طرفدار کوبا بود که با این جنبش ارتباط داشت ج.ب.ف.) ارم در ژوئیه ۱۹۶۴ در کوههای استان سانتاندر (شرق کلمبیا) بعنوان یک “تشکیلات سیاسی نظامی” قدعلم کرد و اهدافش عبارت بود از الف) کسب قدرت برای طبقات خلقی و پیشبرد راه قیامی بعنوان شکل عمده مبارزه. اما چرا ارم راه قیام را شکل عمده مبارزه میدانست؟ چون “طبق برداشتی که از جنگ خلق بمثابه جنگی که توسط اکثریت عظیم استثمارشدگان علیه اقلیت استثمارگر صورت میگیرد داریم، معتقدیم که وقتی کانالهای قانونی بروی اکثریت خلق بسته است یک پیشاهنگ مسلح باید بپاخیزد تا ادامه مبارزه برای قدرت سیاسی را تضمین کند.” (“یک قدم عقب نمی رویم، یا مرگ یا آزادی!” مصاحبه با فابیو واسکزکاستانو، مجله ساکس، ژوئیه ۱۹۷۶). ارم خواهان برقراری “یک دولت دمکراتیک انقلابی و بهمین سیاق، اجرای یک برنامه انقلابی و دمکراتیک برای رهایی ملی” بود. ب) ارم می گفت “صحنه اصلی مبارزه در آمریکای لاتن و کلمبیا روستاست.” چرا که در دهه ۱۹۶۰ جمعیت روستایی بیشتر از جمعیت شهری بوده، طبقه کارگر “پختگی لازم برای رهبری یک مبارزه انقلابی واقعی” را نداشت، و نیز “کارمخفی در کوهها می تواند به پیش برده شود” بعلاوه، دهقانان “پیشاهنگ این مبارزه اند”، زیرا روستا را بهتر از هرکسی می شناسند. ج) ارم به “دفاع صریح از انقلاب کوبا” و “تحسین ثبات ایدئولوژیک رهبری این حکومت انقلابی و در راس آن فیدل کاسترو در هدایت خلق کوبا” می پرداخت.

ارم از ابتدای تاسیسش به “مناطق پایگاهی” بعنوان تاکتیک می نگریست: “اولین مرحله زندگی چریکی از این دوره ها گذشت: یکم، حفظ خود در شرایط مخفی؛ دوم، شناسایی منطقه؛ سوم، تعلیم نظامی چریکها؛ چهارم، ایجاد پایگاه انقلابی در میان دهقانان؛ پنجم ایجاد واحدهای اطلاعات و ارتباطات.” در آن زمان ارم جنگ دراز مدت را یک “روحیه” و “یک برخورد تاکتیکی استراتژیک” می نامید. ارم، چه آنموقع و چه اکنون عبارت “پایگاه میان دهقانان” را بشیوه گوارا بکار می برد. ولی نظریه ای که “پایگاه” را معادل با نفوذ در میان توده ها قرار میدهد کاملا با برداشت مائوتسه دون از مناطق پایگاهی فرق دارد. “پایگاه میان دهقانان” و “اردوگاههای پایگاهی ثابت”، مفاهیمی گواریستی بوده و باز هم تکرار می کنیم با مفهوم مارکسیست لنینیستی از مناطق پایگاهی مغایرت دارند. (بعدا به این نکته باز میگردیم). این امر در مورد جنگ طولانی بعنوان استراتژی یا بمثابه “برخورد تاکتیکی استراتژیک” نیز صادق است.

خط ارم در زمان تاسیس تبلور دمکراتیسم انقلابی خرده بورژوازی رادیکال و ناسیونالیست بود. ارم انقلاب کوبا را بیان خطی می دید که “راه قیام را نشان داد، راهی که خلقهای آمریکای لاتن باید در پیش گیرند.”… این خط چریکی نوع گوارائی یمعتقدین به کانونهای چریکی مترجمه با خط احزاب کمونیست طرفدار شوروی در تضاد قرار داشت، هرچند که فوکوئیستها همیشه در آخر کار قصد توافق با این احزاب را داشتند؛ میخواستند که ح.ک (حزب کمونیست) آنها را از لحاظ نیروی جنگجو تامین کند و راه حل سیاسی را نشان بدهد. بعبارت دیگر خط گواریستی که “قیام گرایان” ارم تبلیغش را می کردند برای پیشبرد سیاست خود به نیروهای شهری نیاز داشت. اینگونه بود که ارم، جبهه متحد کامیلو تورز را جذب کرد و درصدد جذب پشتیبانی حزب کمونیست طرفدار شوروی و سازمان جوانان جنبش انقلابی لیبرال (جال – MRL) بخشی از بورژوازی بزرگ) برآمد. بنابراین خط کنونی ا.ک ارم شکل “بالغ” “استراتژی قیامی” است که بر ملغمه ای از گواریسم و ساندنیسم استوار است…

این “تشکیلات سیاسی نظامی” در دوره حیاتش بواسطه کارزارهای “محاصره و سرکوب” ضربات شدیدی خورده ولی تغییر کیفی در نحوه برداشت و عقاید اساسی اش حاصل نشده است…

۱) حال آنها می گویند که به استراتژی “جنگ درازمدت خلق” معتقدند، ولی درکشان از این عبارت چیست؟ می گویند این استراتژی با “قدرت خلق” که “رابطه جدیدی بین پیشاهنگ و توده ها”ست بیان میشود؛ “پیشاهنگان نقش مشارکت جویانه توده ها را تقویت و تاکید برنقش خود را کم می کنند.” این عبارات ساندنیستی معنی سیاسی خاصی دارد: منظور از “پیشاهنگ”، چریکها و تشکیلات “سیاسی نظامی”شان است، از “توده ها” یا “نیروهای سیاسی” عمدتا نیروهای شهری از قبیل اپوزیسیون بورژوایی مدنظر است و نه توده های کارگر و دهقان.

در نگرش گواریستی برای نامیدن چریکها یا “سازمانهای سیاسی نظامی”، واژه “پیشاهنگ” استفاده می شود: “باید تاکید شود که مبارزه چریکی، نبرد توده ها، نبرد خلق است؛ چریک هسته مسلح است، پیشاهنگ رزمنده خلق است…” (چه گوارا، “اصول عام مبارزه چریکی”). آنها چریک را “پیشاهنگ مسلح هسته بزرگ خلقی که پشتیبانی اش می کند” نیز می نامند.

کایتانو کارپیو، رویزیونیست السالوادوری تعریف ذیل را از “تشکیلات سیاسی نظامی” ارائه داد: “تشکیلات سیاسی نظامی، اجرای استراتژی سیاسی نظامی در عمل است، این یعنی ترکیب تمامی شیوه های مبارزه.”

از اینجا نتیجه میشود که واحد چریکی، رهبری سیاسی جنبش توده ای بوده و بدین مفهوم برای ترسیم استراتژی سیاسی و نظامی هیچ احتیاجی به حزب نیست. واحد چریکی نیروی رهبری کننده است و شکل عمده مبارزه توده ها، مبارزه سیاسی (اعتصاب، بسیج، راهپیمائی دهقانان به شهر، حماقت پارلمانی و غیره). این موضوع آنجا روشن میشود که به نقش صرفا کمی جنگ چریکی در “ترکیب تمام شیوه های مبارزه” توجه کنیم، هرچند که رهبری جنبش با تشکیلات چریکی باشد. FMLN (جبهه فاراباندومارتی) در السالوادور که تشکیلاتی سیاسی نظامی است و “همه شیوه های مبارزه” را برای قیام رهبری می کند، نمونه ای از این دست است.

از آنجا که قیامگران شکل اصلی تشکیلات توده ای را نه ارتش، بلکه سازمانهای توده ای وابسته به احزاب سیاسی اپوزیسیون می دانند، طبیعی است که مبارزه چریکی را هم بخش کمکی از کل جنبش بحساب آورند؛ وقتی می گویند “پیشاهنگان نقش مشارکت جویانه توده ها را تقویت و تاکید بر نقش خود را کم کنند” منظورشان همین است.

در اصل، گواریسم و ساندنیسم لزوم حزب کمونیست اصیل که تنها تضمین رهبری جنگ خلق می باشد را رد کرده، شدیدا با آن مخالفت می ورزند. شاید بهتر بگوئیم که آنها منکر لزوم سه سلاح جادویی یک انقلاب واقعیند: یک حزب مبتنی بر مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون، ارتشی که توسط این حزب رهبری شود، و جبهه متحدی از طبقات انقلابی برای پیشبرد این جنگ.

اک.ارم بعنوان نماینده وفادار التقاط سالوادوری – ساندنیستی – گواریستی، آنچنان “استراتژی جنگ دراز مدت خلق” را پیش می گذارد که: نافی حزب، یعنی هسته رهبری کننده جنگ درازمدت خلق است. اک ارم بواسطه نفی حزب، فقط می تواند “استراتژی جنگ دراز مدت خلق” را”رابطه جدیدی بین پیشاهنگان و توده ها” معرفی کند. بعبارت دیگر، استراتژی جنگ دراز مدت خلق از نظر اک.ارم یعنی ایجاد نوعی رابطه بین چریکها و بسیج بخشهایی از توده ها.

وقتی قیام گرایان اک.ارم نیروهای سیاسی را عمده می بینند و نیروهای نظامی یا چریکها را تبعی، در واقع به مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون حمله می کنند. چرا که م ل م معتقد است حزب عالیترین شکل تشکیلات پرولتاریا است، ارتش شکل عمده تشکیلات توده ای است و حزب بر ارتش فرمان می راند، و سایر اشکال سازماندهی توده ها تابع شکل اصلی آن تحت رهبری حزب می باشند. بدون این شروط، دیگر حتی نیازی به صحبت در باره جنگ خلق نیست. جنگ طولانی یک استراتژی است. خصلت طولانی بودن از این واقعیت ناشی می شود که جنگ انقلابی نمی تواند بسرعت پیروز شود. “خصلت طولانی جنگ با این واقعیت توضیح داده می شود که نیروهای ارتجاعی قوی هستند، در حالیکه نیروهای انقلابی تنها ذره ذره قدرت کسب می کنند. بنابراین هرگونه بی صبری مضر بوده و بدنبال نتیجه سریع روان شدن، نادرست است.” (مائوتسه دون). این اصل در مورد کلمبیا صادق است هرچند که برخی منکر آنند. براین مبنا، جنگ درازمدت خلق باید در روستا تمرکز یابد و نه در شهر. عمده کردن شهرها، از جمله شهرهای بزرگ و تبلیغ قیام، استراتژی مبتنی برنتیجه سریع است و نه استراتژی جنگ طولانی.

۲) اک ارم فراخوان تشکیل یک “جبهه وسیع سیاسی” شامل “سازمانهای خودمختار توده ها” را میدهد. توده ها از طریق سازمانهایشان درگیر پروسه ایجاد یک قدرت جدید می شوند که “نطفه دولت نوین” خواهد بود. بعلاوه این امر با “پیشاهنگ دستجمعی” میسر می شود، “مقوله ای که بما اجازه میدهد نیروهای انقلابی را در یک بلوک همگون و باثبات متحد کرده و بتوانیم برای تشکیل یک جبهه وسیع سیاسی شرایط را مهیا کنیم.” آیا با “قدرتی” که از طریق کار در جنبشهای سیاسی توده بدست آمده است میتوان دولت نوین را بنا نهاد یا با رهبری توده ها در جنگ؟ لب مطلب کماکان نقش توده ها در انقلاب و جنگ انقلابی است. همانطور که نشان دادیم روشن است که “پیشاهنگان” (یا چریکها) قرار نیست عامل اصلی یا قهرمان داستان باشند، اما قدرت سیاسی خلق چگونه بنا میشود؟ آخر، قدرت سیاسی خلق بمعنای قدرت دولتی است و قدرت دولتی یعنی قدرت مسلح توده هایی که دیکتاتوری خود را اعمال می کنند.

در آمریکای لاتن بطور اعم و در کلمبیا بطور اخص یک سنت “جبهه گرایی” موجود است. باید تفاوت این را با مفهوم جبهه طبقات انقلابی روشن ساخت.”جبهه گرایی” را که در حال حاضر توسط ساندنیستها تبلیغ میشود، می توان بعنوان اتحاد سیاسی نیروها و احزاب سیاسی که با رژیم کنونی مخالفند تعریف کرد. یعنی وحدت احزاب خرده بورژوازی، بورژوازی ملی و بخشی از طبقات حاکمه، حول یک برنامه مشخص. معمولا “جبهه گرایی” متمایل به استفاده از پارلمان است. بعضی احزاب، هم “بازوی مسلح”شان را دارند وهم “جبهه ” شان را. بعضی دیگر جنگ را تقبیح و فقط جبهه را تبلیغ می کنند. خاصه، نوع ویتنامی “جبهه آزادیبخش ملی” بسیار رایج است و نامهای مختلفی بخود میگیرد که از آن جمله اند: “جبهه وطن پرستان”، “جبهه خلق”، “اتحاد وطن پرستان” و غیره. مضمون چنین جبهه هایی برداشت محدود و تنگ نظرانه از وظایف انقلاب دمکراتیک ملی، کم بها دادن به رهبری حزب پرولتاریا و ترویج ناسیونالیسم تنگ نظرانه است. بتازگی شاهد رواج “جبهه وسیع سیاسی” نوع السالوادوری هستیم، منظور این جریان تبلیغ مبارزات آزادیبخش ملی است و نه انقلاب دمکراتیک نوین.

شکی نیست که “قیام گرایان” دارند از “ابداعات” دوره معاصر آمریکای مرکزی درس می گیرند. از نظر آنها برای ایجاد “جبهه وسیع وطن پرستان” در کنار پیشاهنگ سیاسی (چریکها) میتوان گروههای سیاسی اپوزیسیون دیگری نیز داشت و مخلوطی از “دمکراسی مستقیم” (گردهم آیی های توده ای و غیره) و “دمکراسی انتخابی” (انتخاباتی نظیر انتخابات شهرداریها) را بکار گرفت. بدین ترتیب “قدرت محلی” “سازمان خودمختار توده ها” با انتخابات پارلمانی بورژوادمکراتیک تلفیق میشود. مرکزثقل این “جبهه گرایی” توده های تحتانی نبوده، بلکه نیروهای اپوزیسیون خرده بورژوایی، بورژوازی ملی، بخشهایی از بورژوازی بزرگ و نیز استفاده از طویله های پارلمانی می باشد.

البته مرزبندی با “جبهه گرایی” نباید به نفی اهمیت جبهه ای که مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون مطرح می کند و شامل طبقات انقلابی است، منجر شود. تفاوت اساسی ما با اک.ارم و سایر “قیام گرایان” در مورد جبهه این است که آنها هیچوقت مسئله دیکتاتوری را مطرح نمی کنند. طبقات حاکمه ارتجاعی، دیکتاتوری طبقاتی بورژوازی و ملاکین را بر توده ها اعمال می کنند. “جبهه وسیع سیاسی” اک.ارم چه نوع دیکتاتوری را عرضه می کند؟ دیکتاتوری بورژوازی، بخصوص بخشی از بورژوازی ملی، احتمالا در اتحاد با بورژوازی بزرگ و ملاکین. بدین طریق خرده بورژوازی شهری نیز به قدرت می رسد و همگی با هم به اعمال این دیکتاتوری که “حکومت مردم” نام گرفته، می پردازند. اگر هدفشان این نیست، پس چه نوع دیکتاتوری را مطرح می کنند؟ جوابشان اینست: “هیچ، چرا که ما خودکامه نیستیم.”

جبهه طبقات انقلابی، یک دیکتاتوری و بیان مشخص دولت نوین و قدرت سیاسی انقلابی نوینی است که در مناطق پایگاهی انقلابی شکل می گیرد. انقلاب دمکراتیک نوین از نظر سیاسی بمعنی اتحاد طبقات انقلابی “برای اعمال دیکتاتوری” بر امپریالیستها، بورژوازی کمپرادور و بوروکرات و بر ملاکین، خائنین و ارتجاعیون است. انقلاب و ارگانهای انقلابی قدرت سیاسی چیزی نیست جز جبهه طبقات انقلابی تحت دیکتاتوری پرولتاریا. روشنتر بگوئیم، “منظور از خلق چیست؟ در چین، در مرحله کنونی، خلق عبارتست از طبقه کارگر، دهقان، خرده بورژوازی شهری و بورژوازی ملی. این طبقات تحت رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست متحد می شوند، حکومت خاص خود را بنیاد می نهند، دولت خاص خود را برمی گزینند و نسبت به سگان زنجیری امپریالیسم یعنی طبقه مالکان ارضی و بورژوازی بوروکرات دیکتاتوری اعمال می کنند.” (مائوتسه دون، درباره دیکتاتوری دمکراتیک خلق.) ارگانهای قدرت سیاسی، دولت نوین و جمهوری دمکراتیک نوین در گرماگرم جنگ خلق و در مناطق پایگاهی انقلابی بتدریج شکل گرفته و رشد می کنند. بدون مبارزه مسلحانه نه می توان دولت نوین را بنیان نهاد و نه می توان دولت کهنه و ارتجاعی را نابود ساخت. سخن کوتاه، قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید. اک.ارم “پیشاهنگ دستجمعی” را بجای حزب، و “جبهه سیاسی وسیع” و یا “جبهه گرایی” را بجای جبهه طبقات انقلابی می نشاند.

باید به تحریف (ویا در مواردی عدم درک) رویزیونیستی جبهه طبقات انقلابی نیز اشاره شود. از نظر اینها، رهبری انقلاب دمکراتیک نوین و جبهه با بورژوازی ملی است. مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون معتقد است که بورژوازی ملی در برخی موارد و تا حد معینی می تواند در جبهه و انقلاب شرکت کند. منظور هم نه همه بورژوازی ملی بلکه تنها انقلابی ترین نیروهایش است. همانطور که مائوتسه دون می گوید “بورژوازی ملی: فقط در دوره های مشخص و بدرجه معینی متحد ماست” و نکته مهمتری که به آن اشاره می کند، اینست که “سراسر تاریخ انقلاب ثابت می کند، انقلاب بدون رهبری طبقه کارگر شکست میخورد و با رهبری طبقه کارگر پیروز می شود. در عصر امپریالیسم، هیچ طبقه دیگری، در هیچ کشوری نمی تواند انقلاب حقیقی را به پیروزی برساند. دلیل این امر انقلاباتی است که چندین بار بوسیله خرده بورژوازی و بورژوازی ملی چین رهبری شد و همه به شکست انجامید” (مائوتسه دون درباره دیکتاتوری دمکراتیک خلق) امروز در کلمبیا بسیاری جریانات موجودیت بورژوازی ملی را نفی می کنند؛ حال آنکه، بورژوازی ملی نقشی مهم بازی کرده و فی المثل مبارزه مسلحانه را هم به پیش برده است. مضحک اینجاست که جریانات فوق الذکر یا خودشان نمایندگان همین طبقه اند و یا می خواهند با این طبقه وحدت کنند. بهرصورت تاریخ و واقعیات نشان می دهد که رویزیونیستها خطاکارند.

۳) اینها بهنگام بحث درباره جوانب عمده استراتژی خود، اهمیت درجه اول را به جنبش سیاسی توده ها و مبارزه وسیع سیاسی در اتحاد با طبقات میانی و “شخصیت های دمکرات” که ضامن واقعی بودن “جنبش وسیع سیاسی” هستند، می دهند. بعلاوه طبق این بحث، بخشهای گوناگون توده ها در تشکلات مختلفی “متمرکز” میشوند که میباید به هم پیوسته و “کمیته هماهنگی ملی توده ها” را تشکیل دهند؛ عین آنچه در السالوادور صورت گرفته است.

اینجا دوباره با یکی دیگر از “ابداعات” آمریکای مرکزی مواجه می شویم. نظریه السالوادوری ها جبهه چریکی، کمیته هماهنگی ملی توده ها (که سازمانهای مختلف توده ای در آن شرکت می کنند)، جبهه دمکراتیک انقلابی (یعنی اتحاد احزاب اپوزیسیون بورژوایی) و دولت دمکراتیک انقلابی را در بر می گیرد. همه اینها تحت رهبری FMLN است (جبهه آزادیبخش ملی فارابوندومارتی) در بخش قبلی این نوشته به ماهیت این استراتژی پرداخته شد.

۴) اک.ارم معتقد است که انقلاب به “پشت جبهه بین المللی” محتاج است که اساسا از خلقهایی که به ساختمان سوسیالیسم مشغولند” تشکبل می شود: بعلاوه باید کوشش شود “تا با بهبود کار برای کسب همبستگی بین المللی با سایر خلقهای مبارز و بخصوص خلقهای آمریکای لاتن فضای استراتژیک بدست آوریم؛ هدف ما باید متحد کردن جنبش انقلابی قاره باشد و در عین حال باید بکوشیم تا نیروهای بینابینی را کشیده یا حداقل خنثی نگاه داریم، این کار از طریق برقراری رابطه با دول و احزاب مترقی انجام می شود و در این میان تاکید بر دول سوسیالیستی است”….

اک.ارم طرفدار شوروی است ولی با طرفداران کله گنده تر شوروی ,UP, FARC, PCcً تضاد دارد. (به ترتیب: حزب کمونیست کلمبیا؛ ارتش آن، نیروی مسلح کلمبیا؛ و حزب سیاسی قانونیش اتحاد وطن پرستان – ج.ب.ف)

 اک.ارم نظرات متمایل به شوروی را با دیدگاههای سوسیال دمکراسی مسیحی ترکیب می کند. استفاده از عبارات شبه مارکسیستی در دیپلماسی بین المللی حقه ای بیش نیست…اک.ارم ارتش خود را دارد و در شهر و روستا پایه اجتماعی دارد؛ بهمین خاطر می تواند ادعا کند که “کوتاهترین” و “سریعترین راه” کسب قدرت سیاسی در کلمبیا راه قیامی است؛ آنها می گویند جنگ خلق “خیلی طول می کشد” و راه مناسبی نیست. یکی از دلایل عدیده اک.ارم این است که نیکارگوئه “نشان داد” خط نظامی انقلابی که مائوتسه دون تدوین کرد اعتبار ندارد. شاید راه نیکاراگوئه خیلی کوتاه بود ولی آیا این کشور اکنون تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریاست؟ این سوسیالیسم است که آنجا ساخته می شود؟ آیا کمک کوبا، این عامل سوسیال امپریالیسم شوروی، برای تضمین ساختمان جامعه ایست که در آن توده ها حاکم بر سرنوشت خویش بوده و مجبور نیستند انقلابشان را وجه المصالحه با هیچ قدرت امپریالیستی قرار دهند؟

نبرد علیه کی….؟

رویزیونیستهای حزب کمونیست کلمبیا (مارکسیست لنینیست)، ح ک ک (م.ل) نیز راه قیام گرایی را پیش می نهند.

منشاء خط کنونی اینها از کنگره یازدهم حزبشان در سال ۱۹۸۰ است، یعنی وقتی که حزب براساس خوجه ایسم “بازسازی” شد. در آن زمان به بهانه رد “انحرافات مائوئیستی” قبلی خود مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائو و مفهوم جنگ خلق را رد کردند.

پیشتر از این، در کنگره دهم حزب (۱۹۶۵) که کنگره موسس نیز محسوب میشد (ح ک ک (م ل) خود را ادامه دهنده ح ک قدیمی و ۹ کنگره قبلی آن می داند – ج ب ف) مطرح گشت که کلمبیا “کشوری است اساسا سرمایه داری با بقایای فئودالیسم”، انقلاب نمی تواند بورژوا دمکراتیک (از نوع نوین) یا دمکراتیک نوین باشد بلکه “میهنی خلقی ضدامپریالیستی” است؛ یعنی خلقی است ولی دمکراتیک نیست. آنها از “انقلاب قاره ای” اسم بردند و انقلابات ملی مختلف را نفی کردند؛ آنها وجود بورژوازی ملی را نفی کردند. آنها گفتند شرایط انقلاب را خود چریکها که بمثابه “کانون قیام گر” عمل می کنند بوجود می آورند. ح ک ک (م ل) در کنگره دهم نه برپایه مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون بلکه با تروتسکیسم و گواریسم بنیان گذاشته شد. البته مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون تاثیراتی هم داشت ولی صرفا بشکل این ایده غلط که فقط می توان بعضی جنبه های تئوری نظامی مائوتسه دون را قبول کرد. ح ک ک (م ل) از سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۶، با امواج التقاط به اینسو و آنسو کشیده شد تا اینکه بالاخره در ۱۹۷۶ چندپاره گشت. ح ک ک (م ل) از حزب، جبهه و ارتش انقلابی برداشتهایی نادرست داشت. ارتش آزادیبخش خلق (EPL) “بازوی مسلح” حزب بود و جبهه که آن را “جبهه آزادیبخش ملی وطن پرست” می نامیدند در واقع چیزی نبود جز یکی از اشکال گرایش جبهه ای سن[تی در آمریکای لاتن. ح ک ک (م ل) هیچوقت بدنبال انقلاب دمکراتیک نوین نبود. در جریان فروپاشی سیاسی و ایدئولوژیکی حزب، مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون کنار گذاشته شد و تکه تکه شدن تشکیلات را نتیجه داد. این امر یکی از فرآکسیونهای حزب را برآن داشت که که در سال ۱۹۸۰، خود را به هیبت خوجه ایسم “بازسازی” کند. رویزیونیسم ح ک ک (م ل) کنونی، ریشه های تاریخی مشخص خود را دارد.

جمعبندی رویزیونیستهای ح ک ک (م ل) از این دوره بقرار زیر است: “در سال ۱۹۶۵ افراد در منطقه شمال شرقی نفوذ کردند تا با فعالیت خود شرایط را برای قیام مهیا سازند. اشتباهات چریکی در جریان کار اصلاح شد ولی تاثیر منفی تئوری مائوتسه دون در مورد جنگ درازمدت خلق کماکان ادامه داشت.” از نظر خوجه ایستها، “تاثیرمنفی” تئوری و استراتژی جنگ خلق، بدوی گرایی در رهبری مبارزه مسلحانه بود. ح ک ک (م ل) از این نظر که مسئله جنگ خلق را مطرح میکرد مثبت بود ولی از همان ابتدا، انتقاد از خودش بر سر فوکوئیسم پیگیر نبود و از این درک رویزیونیستی بلحاظ تئوریک و پراتیک گسست ننمود.

ح ک ک (م ل) تا مدتهای مدید مائوتسه دون و انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی را تبلیغ میکرد؛ و البته بسیاری تشکلات و محافل دیگر نیز بودند که خود را مدافعین مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون میخواندند. علیرغم اینکه نباید جنبه مثبت مسئله را از نظر دور داشت، ولی در واقع امر “جنبش مائوئیستی” کلمبیا در سالهای ۱۹۶۰ جریانی رویزیونیستی بود که به دو شکل متفاوت بروز کرد. اولا، برخورد چریکی به مبارزه مسلحانه که در ح ک ک (م ل) تبلور می یافت. جنبه مثبت برخورد فوق این بود که برای مبارزه مسلحانه در امر انقلاب اهمیت قائل بوده و راهی غیر از این را موجود نمی دانست؛ جنبه منفی اش این بود که تفاوت بین مبارزه مسلحانه و جنگ خلق اینکه جنگ خلق به جنگ چریکی محدود نمی شود هرچند جنگ چریکی اساسی است را نمی فهمید و هیچگونه تدارک ایدئولوژیک ، سیاسی و تشکیلاتی برای شروع جنگ خلق را مدنظر نداشت. تشکیل ارتش (EPL) نه حاصل کار نقشه مند بلکه بدلیل “ضروریات روز” برای دفاع از خود بود. تجارب سایر فراکسیونهایی که از ح ک ک (م ل) قدیم جدا و درگیر مبارزه مسلحانه شده اند، مثل رسته پدرولئون آربودا (پلا)، برملغمه رویزیونیستی گوارا و ماریگلا ییک فرد برزیلی که خودآموز کوچک جنگ چریکی شهری را در سالهای ۱۹۶۰ برشته تحریر درآورد ج ب فه مبتنی بود و نه خط نظامی پرولتاریا.

گرایش عمده دیگر درون “جنبش مائوئیستی” جریان رویزیونیستی بود که جنگ خلق را در حرف قبول داشت ولی هیچوقت آنرا به عمل در نیاورد. این گرایش به بهانه “نبود شرایط عینی و ذهنی انقلاب”، کار تدارک جنگ خلق را به تعویق می انداخت. درک غلط از پیش شرطها مانع جمع آوری نیرو از طریق مبارزه مسلحانه بود. در مورد شرایط عینی گفته می شد که نخست باید توده ها را از طریق جنبش های اقتصادی توده ای در سطح کشور جلب نمود. این حرف مبتنی بر معیارهایی بود که به پیشرفت اوضاع انقلابی برمبنای خطوط انقلاب روسیه نگاه میکرد. در مورد نیروهای ذهنی گفته می شد که باید حزب را ساخت، و حزب سازی را از ساختمان ارتش و جبهه کاملا جدا میکرد. گفته می شد که ارتش “بازوی مسلح” حزب است. بعضی تشکلات، جبهه را بهانه ای برای شرکت در حماقت پارلمانی می دانستند. برخی سازمانهای “م.ل”، حامل خط “تشکیلات سیاسی نظامی” بودند. آنها بدون اینکه واقعا در موقعیت جنگی باشند دست به عملیات مسلحانه می زدند این نوعی گرایش چریکی در مقیاس کوچک بود. برای اینکه مفهوم کمونیستی انقلابی از جنگ خلق، در تئوری و پراتیک مبارزه طبقاتی و عمل انقلابی توده ها، جایگزین انحرافات فوق الذکر شود، باید پیگیرانه با این انحرافات مبارزه نمود و آنها را تصحیح کرد…حال که ح ک ک (م ل) مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون، تئوری دمکراسی نوین و استراتژی و تئوری جنگ خلق را رد کرده، چه چیزی را ارائه می دهد؟

اولا، آنها خود را فقط مارکسیست لنینیست می نامند. آیا می شود خود را “م ل” خواند و مائوتسه دون را برسمیت نشناخت؟ مسلما نه. غیرممکن است کسی مارکسیست لنینیست باشد ولی خدمات فنا ناپذیر مائوتسه دون به علم انقلاب را در تمام جوانبش و نه فقط در چند زمینه مختصر تئوری نظامی قبول نداشته باشد و از آن دفاع نکند، معتقد نباشد که علم انقلاب یک کل واحد و همگون به نام مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون است. اینکه آیا باید برپایه مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون جلو رفت یا نه در نهایت بدین معناست که آیا خواهان انقلاب واقعی هستیم یا نه. نفی مائوتسه دون کنه رویزیونیسم ح ک ک (م ل) است و از اینجاست که یک خط سیاسی غلط برمی خیزد.

ثانیا، آنها استراتژی قیامی و انقلاب سوسیالیستی را موعظه می کنند؛ ولی مسیر این قیام ملغمه ای است از راه قیامی، “راه اکتبر”ی که لنین برای کشورهای امپریالیستی فرموله کرد و مقدار زیادی ساندنیسم.

در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم، انقلاب از دو مرحله می گذرد: انقلاب دمکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی. ترکیب التقاطی این دو مرحله متفاوت نشانه “خلوص ایدئولوژیک” نیست، بلکه علامت انحراف عمیق ایدئولوژیک و تحلیل غلط از جامعه کلمبیا است.

انقلاب کلمبیا نمی تواند انقلاب پرولتری سوسیالیستی باشد چرا که منافع طبقات و اقشار گوناگون با دمکراسی مطابقت دارد نه با سوسیالیسم. تاریخ خواهان محو سلطه امپریالیسم، سرمایه داری بوروکراتیک و نیمه فئودالیسم است؛ و محو این دشمنان بمفهوم استقرار سوسیالیسم نبوده، بلکه استقرار دمکراسی، یعنی دمکراسی نوین را معنا می دهد.

انقلاب دمکراتیک نوین تنها مالکیت خصوصی امپریالیستها، بورژوازی بزرگ و زمینداران بزرگ را از میان می برد. ولی رویزیونیستهای تروتسکیست ح ک ک (م ل) فقط برمبنای امیال ذهنی خود، بدون اینکه وجود اقشار اجتماعی و طبقات بورژوایی که آماج انقلاب دمکراتیک نوین نیستند در نظر بگیرند، معتقدند همه جور مالکیت خصوصی، کلا همه جور سرمایه داری در کلمبیا، باید “با یک امضاء” از بین برود. وقتی خوجه ایستهای ح ک ک (م ل) بحث انقلاب سوسیالیستی را می کنند، منظورشان این است که اصلا انقلاب نمی خواهند .

ح ک ک (م ل) می گوید کلمبیا یک “کشور سرمایه داری انحصاری دولتی” است و در این زمینه نظرات طرفداران شوروی را قبول می کند. اصل مسئله در سرمایه داری انحصاری دولتی بودن یا نبودن کلمبیا نیست، بلکه باید مشخص کرد این مفهوم در کشور تحت سلطه چه معنایی می یابد. سئوال اینست که چه نوع سرمایه داری در کلمبیا وجود دارد؟ در اینجا سرمایه انحصاری دولتی از نوع سرمایه داری دولتی موجود در کشورهای امپریالیستی نیست؛ این سرمایه مالی امپریالیستی نیست بلکه شکل مشخص و ویژه ای است بنام سرمایه بوروکراتیک. امپریالیسم برای اعمال سلطه خویش سرمایه بوروکراتیک را بوجود می آورد. ولی از آنجا که ح ک ک (م ل) تفاوت بین کشورهای امپریالیستی و کشورهای تحت سلطه امپریالیسم را مخدوش می کند، “سرمایه داری انحصاری دولتی” را همان سرمایه مالی امپریالیستی می انگارد؛ و این کاملا غلط است. اعتقاد به وجود چیزی بنام “سرمایه انحصاری دولتی” در کلمبیا مشابه با سرمایه مالی امپریالیستی، مسلما به آنجا می رسد که در زمینه سیاست، بغلط از وجود “فاشیسم” (دیکتاتوری ارتجاعی ترین بخش بورژوازی) صحبت شود و در زمینه اقتصاد نیز امپریالیسم مساوی با شرکت های چندملیتی و صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و غیره و یک “دشمن خارجی” قلمداد گردد. التقاط عجیبی است. در کلمبیا نه بورژوازی مالی وجود دارد و نه سرمایه مالی؛ در عوض یک بورژوازی بوروکرات بمثابه کارگزار سرمایه مالی امپریالیستی وجود دارد، بدون اینکه واقعاً مالک آن سرمایه باشد. این “سرمایه داری انحصاری دولتی” با سرمایه امپریالیستی، با منافع کمپرادوری و با ملاکین رابطه نزدیک دارد. در واقع این “سرمایه انحصاری دولتی”، سرمایه بوروکراتیک (کمپرادور و فئودال) است.

ح ک ک (م ل) کلمبیا را کشوری سرمایه داری می داند و نتیجتا موعظه گر انقلاب سوسیالیستی، قیام و جنگ داخلی است. برای پیشبرد چنین انقلابی اینها طرح یک جبهه خلقی را ارائه می دهند؛ این “جبهه ای تاکتیکی” از همان نوع “استراتژی قیامی”هاست؛ اینها مبلغ یک باصطلاح “همگرائی دمکراتیک” هستند که ائتلافی است از بخشهایی از خرده بورژوازی، بورژوازی ملی و حتی نیروهای اپوزیسیون درون طبقات حاکمه با هدف “رفرمهای دمکراتیک”. اینها با درکی کاملا رویزیونیستی از این بحث می کنند که جبهه و “همگرائی” باید شخصیت های بورژوا را که با “فاشیستی شدن” مخالفند در بربگیرد. ح ک ک (م ل) درک خاصی از تضاد عمده و آماج انقلاب دارد.

این حزب وقتی از “فاشیستی شدن دولت” صحبت می کند، آماج حمله را میلیتاریسم و فاشیسم میداند و مثل طرفداران شوروی مدعی است “شخصیت های دمکراتیکی” در میان هیئت حاکمه موجودند که “فاشیست” نبوده و با “پروسه فاشیستی شدن” مخالفند. ح ک ک (م ل) براساس چنین ادعاهایی در مورد “فاشیسم” در کلمبیا است که نتیجه می گیرد، در کشور دو اردوگاه موجود است: “یک طرف فاشیستها و ارتجاعیون؛ طرف دیگر طبقه کارگر، توده های مردم و نیروهای دمکرات انقلابی.” (ضمیمه لیبراسیون، ارگان EPL، ۱۹۸۷).

این تضاد است چون “جنبش چریکی که ما جزیی از آن هستیم دقیقا برچنین زمینه ای خواهان وحدت جنبش انقلابی دمکراتیک می باشد. بالنتیجه در کنار جنبش چریکی می تواند یک جنبش دمکراتیک همگرایانه بوجود بیاید که از پروسه فاشیستی شدن و میلیتاریزه شدن جلوگیری کرده و راه حلی سیاسی برای وضعیت جامعه بدست دهد.

” راه حل سیاسی پیشنهادی ح ک ک (م ل) یک بندو بست، یک توافق از طریق مذاکره با طبقات حاکمه ای است که دولت ارتجاعی بوروکرات ملاک را اداره می کنند. این راه حل شامل رفرم در قانون اساسی، رفراندوم ، تشکیل مجلس ملی موسسان، و به یک کلام رفرم سیستم حکومتی و ارگانهای ارتجاعی قدرت سیاسی است. ح ک ک (م ل) برای بدست آوردن این “معجزات” است که فراخوان ترکیب “همه اشکال مبارزه” را صادر می کند؛ جنبش سیاسی را عمده می بیند و جنبش و مبارزه چریکی را کمکی بحساب می آورد. اینجاست که گرایش ساندنیستی ح ک ک (م ل) آشکار می گردد. این حزب از نقطه نظر نظامی خواهان تشکیل یک ارتش منظم با تکیه برتکنیک، آموزش پیشرفته در زمینه تاکتیک و شیوه ها، تخصص فرماندهان در جنگ موضعی و متحرک، و نیز ایجاد میلیشیا و گارد از افراد عادی محلی است. اما مسئله واقعی “آموزش پیشرفته در زمینه تاکتیک و شیوه ها” نیست؛ مسئله این است که چنین “آموزش پیشرفته ای” برخط نظامی رویزیونیستی متکی است. خط نظامی رویزیونیستی سلاح، تکنیک و تکنولوژی را عمده می داند، و بجای تکیه بر توده ها، تکیه براین فاکتورها را تبلیغ می کند. خط نظامی رویزیونیستی هرچند که تا حدودی به توده ها تکیه می کند ولی به بسیج و ارتقا سطح آگاهی سیاسی آنها نمی پردازد.

تاکید برنامه “جبهه خلقی” بر رای عمومی، رفراندوم و مجلس ملی موسسان بعنوان “مکانیسم هایی که تحقق تغییرات مورد نیاز این کشور را امکانپذیر می سازند” است. هدف از مبارزه ضدامپریالیستی مطلوب این جبهه، “حق تعیین سرنوشت خلقها” برای دفاع از “حق حاکمیت ملی و منابع طبیعی” است. آنها مسئله ارضی را درجه دوم می دانند و آنرا به “رفرم دمکراتیک ارضی” برپایه “مصادره دولتی بدون ضرر” تقلیل می دهند یعنی نهایتا مذاکره و بندوبست. آنها بدنبال سودجوئی از مبارزه ضدامپریالیستی هستند، تا بتوانند با دست بالاتر با امپریالیسم وارد مذاکره شوند، یا از موضع برتری با ملاکین برسر “مصادره” زمینهایی که در اختیارشان است به مذاکره بپردازند. ح ک ک (م ل) نماینده منافع خرده بورژوازی “رادیکال” است و از نقطه نظر سیاسی عمدتا به سمت شوروی گرایش دارد.

منافع بورژوازی، و بویژه بورژوازی ملی، و خرده بورژوازی را می توان در خطوط و برنامه هایی پیدا کرد که هدف خود را حل مشکلات یک ملت تحت ستم از دیدگاه طبقات فوق الذکر قرار داده است. جامعه موجود، نیروهای اجتماعی گوناگون را به شرکت در انقلاب، و از آنجمله در مبارزه مسلحانه، وا میدارد. ولی آنها با ایده های تنگ نظرانه و کوته بینانه در مورد مفهوم یک انقلاب دمکراتیک نوین کامل و عمیق در انقلاب شرکت می کنند. این امر در مورد ح ک ک (م ل) هم صدق می کند.

پائیز پدر سالاران؟

نیروهای طرفدار شوروی، طتاً FARC قط، از لحاظ طبقاتی نماینده بورژوازی کمپرادور، برخی نیروهای طرفدار شوروی (UP, FARC, PCc) در میان ملاکین و بخشی از بورژوازی ملی هستند. دیدگاه عمال ارتجاعی سوسیال امپریالیسم شوروی در کلمبیا و درکشان از مفهوم انقلاب، استراتژی قیامی است: ترکیبی از خط بورژوایی طرفداری از شوروی بعلاوه خط نظامی ویتنامی ها با چاشنی ساندنیسم. جنبه عمده خط بورژوایی طرفدار شوروی است. این نیروهای سیاسی نظامی “استراتژی قیامی” را در نکات زیر فشرده می کنند:

۱) مبارزه توده ای در ترکیب با عملیات چریکی و بعنوان جنبه کمکی آن مبارزه. بقول رهبر UP “ائتلاف جنبش مسلحانه در روستا با جنبش های شهری و اتحادیه ای.” نکته مرکزی در اینجا، همان تئوری رویزیونیستی “ترکیب همه اشکال مبارزه” می باشد. در این تئوری التقاطی شهر و روستا از اهمیت یکسان برخوردار بوده و نتیجتا براهمیت حیاتی تعیین مرکز ثقل و وظیفه مرکزی پرده ساتر کشیده می شود.

فرمول “ائتلاف” جنبش مسلحانه در روستا و “کار شهری اتحادیه ای” مرکزثقل را تعیین نمی کند؛ چرا که طبق تئوری رویزیونیستی کارعمده مبارزه مسلحانه در روستا نبوده، بلکه استفاده از اشکال دیگر مبارزه نظیر اعتصابات شهری (بستن دکان ها و خواباندن کل فعالیت اقتصادی – ج ب ف)، بسیج دهقانان برای رفرم، “مهاجرت” دهقانی )راهپیمائی از روستا به سمت شهر — ج ب ف)، اشکالی از مصادره زمین، حماقت پارلمانی و عملیات چریکی بعنوان کمکی برای همه اینهاست. جاکوبر آرناس درباره رابطه مبارزه چریکی با مبارزه توده ای چنین پاسخ گفت: “وظیفه (عملیات چریکی) دقیقا تحریک یک تهاجم توده ای بسوی اعتصابات محلی و سراسری است که ما بنوبه خود با عملیات نظامی از آن دفاع خواهیم کرد.” (مجله کروموس، آوریل ۱۹۸۸، بوگوتا) بعبارت دیگر برای طرفداران شوروی مبارزه مسلحانه شکل عمده مبارزه نیست و ارتش شکل اصلی تشکیلات توده ای نیست. بلکه “تشکیلات سیاسی توده ای”، اتحاد وطن پرستی (UP)، است و این بیان درک “جبهه گرایی” بورژوایی آنهاست. البته حزب مسئول این خط سیاسی، یعنی ح ک ک، تبلور عقب ماندگی، افلاج و طرفداری از امپریالیسم شوروی بوده و نمی تواند در مورد جنگ انقلابی و رهبری پرولتری هیچ چیز مثبتی به کسی یاد دهد. ارتجاع طرفدار شوروی در کلمبیا از خط التقاطی که توسط ژنرال ویتنامی نگوین جیاپ فرموله شده پیروی می کند و کار در شهر و روستا را به یک نسبت پیش می گذارد. آنها از ترکیب تمام اشکال سیاسی و نظامی مبارزه و لزوم “پایگاه” داشتن “در روستا” هم صحبت می کنند که درکشان از مسئله، شبیه “کنترل منطقه ای” السالوادوری ها است. این هیچ ربطی به نظریه مناطق پایگاهی انقلابی ندارد. تز مشهور این جریان درباره “ترکیب تمام اشکال مبارزه” برای تبدیل “جنبش چریکی” به “یک جنبش وسیع توده ای” هیچ ربطی به جنگ انقلابی توده ها ندارد چراکه هدفش “گسترش جنبش های توده ای شهری و روستایی جهت رفرم و علیه میلیتاریسم و فاشیسم” است. اساس مسئله از نظر آنها، حفظ و رشد قابلیت دفاع از خود در پروسه دمکراتیک انقلابی، یا “قدرت جنبش مسلح جهت مذاکره” است.

جوهر خط و استراتژی طرفدار شوروی مبارزه برای رفرم در رژیم سیاسی، ارگانهای قدرت سیاسی دولت بوروکرات ملاک طرفدار آمریکا، و نفوذ تدریجی در دولت از طریق “گشایش های دمکراتیک” (رفرمها، فشار توده ای و نظامی، مذاکره بین چریکها و رژیم ارتجاعی) است. “گشایش دمکراتیک” موردنظر کل “چپ قانونی”، ستاره قطبی تمام فعالیت های کنونی طرفداران شوروی است؛ FARC و UP هردو تابع این خط هستند. بهمین دلیل هم هست که FARC در سال ۱۹۸۴ “آتش بس موقتی” را (با دولت ج ب ف) امضاء کرده و برای تضمین “عدم تقلب در پروسه انتخابات” فراخوان “آتش بس حین انتخابات” را می دهد؛ به همین دلیل است که اکنون خواهان “آتش بس نامحدود” بوده و همه نیرویش را در جهت رای گیری عمومی گذاشته. نیروهای طرفدار شوروی به ائتلافی محکمتر با بخشهایی از ملاکین و طبقات حاکمه طرفدار آمریکا محتاجند. این صفت مشخصه “استراتژی قیامی” است که در سطح ملی بدنبال ائتلاف با نیروهای اپوزیسیون بورژوائی باشد؛ در عین حال، “متحد طبیعی خلقها” یعنی اتحاد شوروی نیز راه استراتژیک را در سطح بین المللی به آنان نشان میدهد.

با وجود اینکه در حال حاضر نیروهای طرفدار شوروی میخواهند از رفرمها و گشایشهای دمکراتیک سود جویند، این امکان نیز موجود است که از طریق کودتا، جنبش قیامی، انتخابات و یا مجموعه ای از این طرق برای کسب قدرت حرکت کنند.

۲) فعلا نیروهای طرفدار شوروی در موقعیتی نیستند که دست به قیام بزنند….

۳) نیروهای طرفدار شوروی FARC معتقدند برای انجام “استراتژی قیامی”شان باید طبق مدل FMLN در السالوادور جلو بروند؛ یعنی جهت وحدت عمل بین گروههای چریکی همانطوری که CGSB فراخوانش را داده “گام به گام” حرکت کرده و براین پایه یک فرماندهی مشترک متحد تشکیل دهند. البته طبق گفته خودشان، این امکان ر ا هم مدنظر دارند که همه گروههای چریکی را درون FARC متحد کنند. این هدف با تحمیل برنامه ها و منافع ارتجاعی FARC بر دیگر بخشهای جنبش چریکی و اعمال سلطه برآنها می تواند عملی گردد. و نتیجتا “قدرت مذاکره” این جریان را افزایش دهد. این کاری است که در واقع در حال انجامش هستند. آنها می خواهند از راه وحدت جریانات چریکی و جنبش های “اتحادیه ای و غیر نظامی” قدرت سیاسی را بدست بیاورند تا بهدف “پالایش و تقویت بخش دولتی اقتصاد بمنظور استقلال کامل این بخش از سرمایه چندملیتی صندوق بین المللی پول بمثابه مظاهر آن دست یابند تا این بخش بتواند بخش هدایت کننده اقتصاد کلمبیا شود.” معنای این حرفها چنین است: دولت بجای آنکه تحت کنترل امپریالیسم آمریکا باشد، باید تحت کنترل سوسیال امپریالیسم شوروی قرار گیرد. سایر “بولیواریست”های CGSB هم با این خط موافقند.

مشکل طرفداران شوروی این نیست که چگونه دولت نوینی بسازند، بلکه مشکلشان در چگونگی “پالایش” دولت ارتجاعی موجود است؛ بنحوی که بتواند به حاکمیت بورژوازی بوروکرات طرفدار شوروی خدمت کرده و دیکتاتوری ارتجاعی برطبقه کارگر و توده های خلق را تحکیم نماید.

۴) آنها معنقدند برای گرفتن قدرت دولتی باید آماج انقلاب را به بخش طرفدار آمریکای بورژوازی بوروکرات، باصطلاح نیروهای “میلیتاریست”، محدود نمود. طرفداران شوروی می خواهند از طریق مذاکره به توافقاتی با نمایندگان امپریالیسم اروپا (سوسیال دمکراتها) دست یابند. آنها بعضی را “فاشیست” و برخی را “دمکرات” می نامند. طرفداران شوروی از دیرباز مبلغین اصلی تئوری دولت ارتجاعی دوبخشی بوده اند: یک بخش خلقی و یک بخش ضدخلقی. آنها از سرنگونی آلنده در شیلی درس آموزی کرده اند. البته این درس ربطی به لزوم پیشبرد جنگ چریکی توده ها ندارد. برعکس، درسی که هوادارن شوروی آموخته اند اینست که اگر نیرویی صاحب ارتشی باشد که حمایتش کند، آنوقت می تواند از طریق حماقت پارلمانی بقدرت برسد. برای همین هم هست که ایدئولوژیست های FARC از امکانات متعدد موجود برای کسب قدرت، از انتخابات، اعتصابات عمومی و قیام و غیره صحبت می کنند. آنها بهیچوجه معتقد نیستند که توده ها سازندگان تاریخند و از طریق جنگ خلق جامعه نوین را بنا می نهند.

۵) در عرصه نظامی، FARC یک ارتش ارتجاعی و مزدور، تبلور خط و منافع سیاسی ملاکین و بورژوازی کمپرادور طرفدار شوروی، و عامل سوسیال امپریالیسم شوروی است. این محتوای بورژوایی و طرفدار شوروی خط آنهاست. نقشه FARC، “کار” برای “ایجاد یک ارتش منظم سی هزارنفره” است. چرا که طبق گفته دون مانوئل تیروفیخواه “TIROFIJO” ی”چشم مرده” رهبر FARC — ج ب ف) بدون دست یافتن به این پیش شرط دست زدن به قیام غیرممکن است. این خط بورژوایی، عمدگی را به اسلحه و تکنیک می دهد و مثل ویتنام “تشکیل واحدهای نخبه کماندو” را واجب دانسته، از توده ها برای حمایت لجستیکی استفاده می کند. ولی FARC برای ایجاد چنین ارتشی به “یک جنبش قدرتمند توده ای بمثابه پیش شرط اساسی” هم نیازمند است…..

شراکت در قدرت

در سال ۱۹۷۰ وقتی حزب پوپولیست دست راستی ANAPO در انتخابات ریاست جمهوری شکست خورد و نتیجتا منشعب شد، ام ۱۹ بوجود آمد. (این تاریخ در نام رسمی سازمان نیز جای گرفته است: جنبش ۱۹ آوریل — ج ب ف) این گروه همیشه خود را نه بعنوان یک گروه چپی بلکه بعنوان یک “تشکیلات سیاسی نظامی”، یک تشکیلات ناسیونالیستی با گرایشات سوسیال دمکراتیک تعریف کرده؛ تشکیلات مارکسیست لنینیستی که جای خود دارد. این تشکیلات از لحاظ طبقاتی نماینده منافع بخشی از بورژوازی ملی و خرده بورژوازی شهری است. بخشی از ام ۱۹ هم حاصل جدائی از FARC است؛ اینها همان افرادی هستند که “هیچ آینده ای” در FARC ندیدند. جمعبندی ام ۱۹ از جنبش کلمبیا آنها را به این اعتقاد رساند که باید “مظاهر سرزمین پدری” را احیاء کرده، ندا در دهند که بین الملل پرولتری و انترناسیونالیسم پرولتری “مزخرفات” از مد افتاده است.

خط پایه ای ام ۱۹، “جنگ کردن بخاطر صلح” است. منظور آنها از این خط، مذاکره و گفتگوی سراسری برای شریک شدن در قدرت می باشد. پیشنهاد آنها یک “دولت گذار” تحت عنوان “معاهده ملی” است؛ چرا که بقول خودشان “کلمبیا بواسطه جدل و خونریزی در جنگی که ما خواهانش نیستیم تجزیه می شود” و “مقوله دمکراسی” بخطر می افتد. دمکراسی ام ۱۹ عبارتست از دیکتاتوری بورژوازی؛ قوای قضائیه، مقننه و مجریه؛ پارلمانتاریسم و رای گیری عمومی برای “تمام مردم” دمکراسی مورد نظر اینها، بورژوادمکراسی نوع کهن و پوسیده ای است که در عصر امپریالیسم و انقلابات پرولتری در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم امکان پذیر نیست.

دیدگاههای کنونی ام ۱۹ ناشی از شکستهایی است که در زمینه نظامی متحمل شده است. در ضمن نقطه نظرات ام ۱۹ نشان میدهد که چگونه بورژوازی ملی از لحاظ اقتصادی ضربه خورده و دیگر مخاطبینش را درون طبقات حاکمه از دست داده است. این سازمان از زمان پیوستنش به کمیته هماهنگی چریکی سیمون بولیوار تئوری های “همگونی دمکراتیک برای صلح و زندگی” و “متمرکز شدن” تشکلات توده ای را پذیرفته، نکاتی از قبیل “بدهی خارجی و حاکمیت ملی”، “راه حل سیاسی برای برخورد نظامی” را در برنامه خود وارد کرده و بخصوص بدفاع از صنایع کوچک و متوسط در مقابل انحصارات برخاسته است. اگرچه این نکته از شکلی دمکراتیک برخوردار است، اما جوهر قضایا چیز دیگری است.

ام ۱۹ خط “قیام گرایی” هم دارد ولی در نظراتش پیگیر نیست. آنها بودند که برای اولین بار تبلیغ جنگ شهری و متعاقبش پیشبرد جنگ متحرک و موضعی در روستا پرداختند. جنگی که ام ۱۹ در روستا پیش میبرد تحت هدایت یک طرز تفکر شهری است. شاید بتوان ام ۱۹ را آشکارترین نماینده خط نظامی بورژوایی “کلاسیک” متعلق به ارتش های منظم دانست که با تئوری های گواریستی تلفیق شده است. ام ۱۹ بقول خودش، در عرصه های سیاسی و نظامی “اندیشه سیمون بولیوار” را محترم می شمارد.

نظرات ام ۱۹ نوعی ویژه از “قیام گرایی” است؛ آنها هیچوقت نابودی دولت ارتجاعی را مطرح نکرده اند، چرا که به مسئله دولت کاری ندارتد. ام ۱۹ با درکی اتوپیستی خواهان یک کشور “مستقل سرمایه داری” است.

قدرت سیاسی سرخ و جنگ خلق

اخیرا زیاد درباره “قدرت خلق” صحبت می شود. مثلا اک.ارم می گوید قدرت خلق از زاویه “حدادی اشکال قدرت محلی” یک مسئله تاکتیکی بوده و موجد “فضاها”یی است که در آن دمکراسی، تبارزات فرهنگی، اشکال سازمانی و غیره تمرین می شود و از طریق آن، مشکلات اقتصادی را می توان حل کرد. این “قدرت” قرار است جایگزین قدرت سیاسی “الیگارشی” شود و از آنجا یک “تهاجم عمومی تاکتیکی” صورت بگیرد. آنها خواهان ترکیب پارلمانتاریسم بورژوا دمکراتیک با “شرکت مستقیم” یا “تشکیلات خودمختار توده ها” هستند. آنها علاوه بر مطالبه انتخابات شهرداری ها (که تا همین اواخر توسط دولت منصوب می شدند — ج ب ف( خواهان “مجمع عمومی” بمثابه نهادی برای خنثی کردن شوراهای سنتی شهری هستند. این شبیه همان “انجمن ها”یی است که ح ک ک (م ل) خواهان است. UP شوراهای شهر را “مراکز عمومی میهنی” می خواند. تنها کاری که باید بکنید این است که اسم این نهادهای ارتجاعی را عوض کنید و در یک چشم بهم زدن قدرت خلق برقرار میشود! طرفداران شوروی در مورد این “مراکز عمومی میهنی” می گویند که “انتخابات خلقی شهردارها آینه ای بدست ما میدهد که خود را در آن وارسی کرده و نشان دهیم که تا چه حد قادر به اعمال قدرت سیاسی هستیم.” نتیجتا این قبیل انتخاباتها راهی برای “دمکراتیزه کردن” جامعه است.

دفاتر شهرداریها و شوراهای شهر نیروی مقننه و مجریه محلی دولت ارتجاعیند؛ آنها ارگانهای قدرت سیاسی ارتجاعی بوروکرات ملاک بوده و تحت کنترل گامونالهایمستبدین فئودال محلی ج ب فه قرار دارند. انتخابات خلقی شهردارها از نظر آنها راهی است جهت “رفرم” و “دمکراتیزه” کردن رژیم سیاسی و ارگانهای ارتجاعی قدرت، و در عین حال دست نزدن به ترکیب سیستم دولتی….

قدرت خلق چیست؟ یا بعبارت صحیحتر قدرت سیاسی سرخ چیست و چگونه ساخته می شود؟ برای ساختن قدرت سیاسی انقلابی شرایط زیر را باید در نظر گرفت:

وجود حزبی از انقلابیون کمونیست. قدرت خلق بدون این پیش شرط غیرممکن است. تجربه تاریخی چه در کلمبیا و چه در سطح بین المللی گواه این امر است. این یک شرط مهم است. حزب باید در ارگانهای قدرت سیاسی نقش رهبری ایفا کند.

وجود یک ارتش انقلابی از توده ها. طبق تئوری مارکسیستی دولت، ارتش جزء اصلی قدرت دولتی است. قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید. ارگانهای قدرت سیاسی نمایندگان دولت جدیدند که از طریق مبارزه مسلحانه ساخته می شود. جبهه طبقاتی انقلابی این شکل دولت دمکراتیک نوین را بیان می کند.

تکوین، تحکیم قدرت سیاسی سرخ تنها بر اساس مناطق پایگاهی انقلابی میسر است.

با براه انداختن جنگ خلق است که قدرت سیاسی ساخته می شود، یعنی زمانیکه توده های مسلح و متشکل به بزرگ مالکین و ارتجاعیون ضربه وارد می آورند. قدرت سیاسی محلی بزرگ مالکین، گامونالها و آتوریته های شهری باید نابودشوند؛ قدرت مسلح ارتجاع منجمله باندهای مسلح تحت رهبری ملاکان و غیره باید داغان شود. قدرت سیاسی انقلابی توده های دهقان و کارگر باید ذره ذره بنا شود.

دولت دمکراتیک نوین یعنی دیکتاتوری کارگران و دهقانان بر ارتجاعیون. ارگانهای قدرت سیاسی یعنی مجامع توده ای و سانترآلیسم دمکراتیک. همه اینها قدرت سیاسی است.

موجودیت قدرت سیاسی سرخ وابسته به تکامل اوضاع انقلابی است.

رفرم ارضی باید توسط ابزار انقلابی و قهرآمیز تعمیق شود.

بنابراین مسئله اصلی هر انقلاب، کسب قهرآمیز قدرت بوده و در کلمبیا این امر معنای کنکرت استراتژی جنگ خلق می یابد؛ ساختمان قدرت سیاسی در طول این جنگ هم مسئله اصول است و هم مسئله استراتژی. اگر مثل UC – ELN این امر را صرفا مسئله ای تاکتیکی بدانیم، بدان معنی است که مسئله را به حد اشکال سازمانی بدون دورنما تنزل داده ایم. همه نیروهای پیرو “مشی قیامی” که صحبت از قدرت سیاسی می کنند هیچوقت نمی گویند مدافع چه نوع دیکتاتوری و یا چه سیستم دولتی، و خواهان چه نوع ارگانهای قدرت سیاسی، یا سیستم حکومتی هستند ۰ در اینجا به تروتسکیستهای نوع جدید که درباره “قدرت کارگران” حر[افی می کنند، نمی پردازیم. آنها حتی سزاوار اشاره هم نیستند.

تئوری و استراتژی جنگ خلق که در طول انقلاب چین توسط مائو تدوین شد را نمی توان معادل یا مشابه مشی چریکی دانست، یا شبیه باصطلاح “استراتژی قیامی” محسوب داشت.

مائوتسه دون با نشان دادن رابطه بین ناموزونی اوضاع انقلابی (مرتبط با تکامل ناموزون اجتماعی اقتصادی جامعه) و طولانی مدت بودن جنگ معتقد بود که جنگ دراز مدت خلق یک استراتژی است. او اشاره کرد که “انقلاب، بمثابه یک حکم، اول در آن مناطقی که نیروهای ضدانقلاب در مقام مقایسه ضعیف هستند آغاز می شود، رشد می کند و به پیروزی می رسد؛ در حالیکه در نقاطی که نیروهای ضدانقلاب قوی هستند به کندی رشد می کند.” (“درباره تاکتیکهای ضدامپریالیسم ژاپن”). تکامل ناموزون انقلاب ایجاب می کند که جنگ بلحاظ استراتژیک درازمدت باشد. ولی این یک جنبه مسئله است. جنبه دیگر این است که درازمدت بودن جنگ خلق با قدرت امپریالیسم رابطه دارد. قوای امپریالیستها و طبقات حاکمه از نیروهای انقلاب قوی ترند، هرچند توسط جنگ نابودسازی می توان دشمن را ذره ذره نابود کرد و توازن قوا را بهم زد. منظور مائو از اینکه جنگ دراز مدت است این نبود که صرفا مسئله زمانی است؛ او هشدار داد که بی صبری بیش از حد “هیچگاه ثمر نمی دهد.” با وجود این، صرف اعتقاد به این واقعیت که دشمن قوی است و نیروهای انقلابی ضعیفند نیز طولانی بودن جنگ را تعیین نمی کند. “نه در تئوری و نه در پراتیک، یک مبارزه طولانی صرفا از ضدیت ضعیف با قوی، نتیجه نمی شود. این مبارزه صرفا بواسطه ضدیت بزرگ با کوچک، مترقی علیه ارتجاعی، طولانی نمی گردد…. نتیجه گیری ما از مناسبات متقابل همه عوامل درگیر در هردو طرف نشئت گرفته است.”

تئوری و استراتژی جنگ خلق یک دیدگاه صرفا نظامی نیست. مائو آنرا براساس تحلیل خود از نقاط ضعف و قوت ارتجاعیون، و همینطور پرولتاریا و خلق در عرصه های نظامی، سیاسی اقتصادی و فرهنگی، فرموله نمود.

این یک استراتژی است برای تضعیف سیاسی دشمن و تقویت سیاسی نیروهای خلق با هدف پیروزی نظامی و تربیت توده ها در امر ساختمان و اعمال قدرت نوین دولتی و آماده کردن آنها برای سرنگونی امپریالیسم و طبقات ارتجاعی، سازماندهی مجدد و ساختمان جامعه نوین تحت رهبری پرولتاریا. استراتژی جنگ خلق مجموعه ای از عوامل سیاسی، ایدئولوژیک، اقتصادی، فرهنگی و نظامی را در بر می گیرد.

انقلاب در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم باید از دو مرحله مجزا گذر کند: انقلاب دمکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی؛ و استراتژی جنگ خلق با این واقعیت ارتباط تنگاتنگ دارد. تنها با تکیه برجنگ درازمدت خلق است که می توان انقلاب دمکراتیک نوین را به پیش برد و به پیروزی رساند. این حقیقتی است چرا که برنامه دمکراسی نوین در عرصه سیاسی فراخوان دولت جدید و جمهوری دمکراتیک نوین را می دهد؛ در عرصه اقتصادی مصادره شرکتهای امپریالیستی و متعلق به ارتجاعیون و اراضی مالکین، اجرای سیستم “زمین به کسی که روی آن کار می کند”، و حمایت و تحدید سرمایه خصوصی با خصلت ملی را در دستور دارد؛ در عرصه فرهنگی خواهان فرهنگ نوین است که نطفه اش انقلاب فرهنگی است. برنامه دمکراسی نوین تنها برپایه جنگ خلق که برایش پایه جنگ چریکی است قابل تحقق می باشد.

آنهایی که “انقلاب سوسیالیستی و جنگ خلق” یا “رهایی ملی و جنگ خلق” را موعظه می کنند، کنه مطلب را درک نکرده اند. بهمین دلایل جنگ خلق تنهابه رهبری پرولتاریا و حزب کمونیست انقلابی آن میسر است؛ هیچ طبقه دیگری توان پیشبرد آنرا ندارد. برای بعمل درآوردن برنامه دمکراتیک نوین استراتژی و تئوری جنگ خلق ضرورت دارد؛ و بالعکس هدف از جنگ خلق و نطفه اش جنگ چریکی، پیشبرد برنامه دمکراتیک نوین است. قدرت سیاسی، اقتصاد نوین و فرهنگ نوین از طریق جنگ خلق بدست می آید. جنگ چریکی و ارتش سرخ چریکی اجرای تدریجی دو وظیفه اساسی دمکراسی نوین را میسر می کند. یعنی: استقلال کامل و همه جانبه از امپریالیسم، و نابودی سیستم نیمه فئودالی، و محو انحصار مالکیت زمین در دست زمینداران بزرگ. جنگ خلق یعنی دمکراسی انقلابی و ضدامپریالیسم پیگیر.

سایر طبقات اجتماعی نظیر خرده بورژوازی و بخشهایی از بورژوازی ملی قادرند جنبشها و مبارزه مسلحانه را رهبری کنند ولی تنها می توانند کاری محدود با اهداف محدود انجام دهند و این بخاطر درک بورژوایی شان از انقلاب و منافع طبقاتی شان است. این نیروها اشکال متفاوتی از ناسیونالیسم تنگ نظرانه را تبلیغ کرده و چه در مورد حل “مسئله ارضی” و چه در مبارزه ضدامپریالیستی پیگیر نیستند. پرولتاریا و حزب کمونیست اصیلش می توانند به این نیروها کمک کنند تا در راهی که با پرتو کمونیسم انقلابی روشن شده بعنوان متحد پاپیش بگذارند.

استراتژی جنگ خلق یک جزء لاینفک ایدئولوژیک دارد که عبارتست از آموزش توده ها و بسیج آنها در ساختمان ارگانهای قدرت سیاسی بطوری که در جریان جنگ تربیت شوند و به سطح بالایی از آگاهی سیاسی و استحکام ایدئولوژیک دست یابند، تا برای زمانی که کنترل تمام جامعه را بدست آورده و به سازماندهی مجدد آن می پردازند آماده باشند.

استراتژی جنگ خلق، جنگ توده هاست؛ سازماندهی آنها، بسیج آنها و اتکا به آنهاست. یکی از اصول اساسی جنگ خلق اعتماد به پتانسیل انقلابی توده هاست. شکل مشخصی که این اصل بخود می گیرد، بسیج و سازماندهی دهقانان، بخصوص دهقانان فقیر، پرولتاریای شهری و روستایی، و خرده بورژوازی بمعنی سازماندهی آنها در ارتش چریکی می باشد تا امر نابودی قدرت سیاسی کهن و ساختمان قدرت نوین و دولت دمکراتیک نوین را به پیش برند. “قیام گرایان” چه طرفدار شوروی، رویزیونیستها، سوسیال دمکراتها و چه مسیحیان، مجبورند تا حد معینی به توده ها تکیه کنند. ولی اینکار را بمنظور بیدار کردن نیروی توده ها برای نابودی کهنه و خلق نو انجام نمی دهد، بلکه آنها توده ها را ابزاری برای اعمال فشار بر دولت ارتجاعی و دستیابی به توافق از طریق مذاکره می دانند. آنها توده ها را فقط تا حدی که با منافعشان جور در بیاید بسیج می کنند، چرا که از توان انقلابی توده ها می ترسند؛ چرا که نمی خواهند و نمی توانند انقلاب را تا به آخر به پیش برند.

وقتی که نقطه عزیمت ما دراز مدت بودن جنگ باشد، آنگاه ایجاد مناطق پایگاهی انقلابی جهت توانایی در رهبری انقلاب و جنگ انقلابی، یک مسئله استراتژیک می شود.

با این حساب مناطق پایگاهی انقلابی در جنگ چریکی چیستند؟ “این مناطق پایگاههای استراتژیکی هستند که نیروهای چریکی با تکیه بدانها وظایف استراتژیک خود را انجام می دهند و بهدف خود که عبارت از حفظ و بسط و توسعه نیروهای خودی و نابودی و بیرون راندن دشمن می باشد، نائل می آیند. بدون وجود چنین پایگاههای استراتژیکی، هیچ نقطه اتکایی جهت اجرای وظایف استراتژیک و یا نیل بهدف جنگ موجود نخواهد بود. بطور کلی نبرد بدون پشتگاه یکی از ویژگیهای جنگ چریکی در پشت جبهه دشمن است، زیرا نیروهای چریکی در این مناطق از پشت جبهه عمومی کشور جدا هستند. ولی جنگ چریکی بدون وجود مناطق پایگاهی نه می تواند مدت زیادی دوام یابد و نه قادر است بسط و توسعه یابد. این مناطق پایگاهی در واقع پشتگاه جنگ چریکی را تشکیل می دهند.” (مائوتسه دون، “مسائل استراتژی در جنگ چریکی ضد ژاپنی”).

وجود برخی شرایط برای ایجاد مناطق پایگاهی لازم است: ۱) وجود نیروهای مسلح؛ ۲) وجود یک حزب کمونیست انقلابی؛ ۳) تحمیل شکست به دشمن با استفاده از نیروهای مسلح، با پشتیباتی توده های خلق؛ ۴) بسیج توده ها در مبارزه انقلابی در جریان مبارزه، سازماندهی دسته ها و واحدهای چریکی، و در ضمن، ایجاد تشکلات انقلابی توده ای، سازماندهی کارگران، دهقانان، جوانان، زنان، بچه ها، تجار و متخصصین، “با توجه به درجه آگاهی سیاسی و اشتیاقشان به نبرد.”

در جریان مبارزه انقلابی، با اتکا بر توده های خلق، قدرت سیاسی کهنه گامونالها و سایر دشمنان عیان و پنهان توده ها نابود می شوند و قدرت نوین، قدرت سیاسی سرخ، تحکیم شده توان انقلابی توده ها را بکار می گیرد. ارگانهای قدرت سیاسی باید برنامه دمکراتیک نوین و سیاستهای جبهه متحد را به عمل درآورند، این یعنی مفهوم خاص بخشیدن به دولت نوین دیکتاتوری کارگر دهقان تحت رهبری پرولتاریا و حزب کمونیستش؛ و بدین ترتیب توده های خلق علیه امپریالیسم، بورژوازی کمپرادور و بوروکرات و ملاکین متحد می شوند.

توان توده های بسیج شده در جریان مبارزه انقلابی بطور کامل، همه جانبه و ذره ذره مناسبات اجتماعی و تولیدی کهن را در هم شکسته، مناسبات اجتماعی و تولیدی نوین را بنا می نهد، و سیاست و اقتصاد و فرهنگ نوین را بظهور می رساند.

خط اقتصادی که در مناطق پایگاهی دنبال می شود باید بر پایه برنامه دمکراتیک نوین و جبهه متحد و خودکفایی باشد که بخشی از آن پیشبرد و تعمیق رفرم ارضی با شیوه های انقلابی است. می بینیم که مناطق پایگاهی، نیز مانند خود استراتژی جنگ خلق، صرفا مقوله ای نظامی نیست. همانطور که مائو گفت مناطق پایگاهی، پشتگاه استراتژیک انقلاب است. منظور پرولتاریا پشتگاهی است که توسط انقلاب پرولتری جهانی ایجاد شده باشد؛ و این کاملا خلاف نظر رویزیونیستی است که توسط امثال ساندنیستها در مورد “منطقه پشتگاه بین المللی” تبلیغ می شود.

مسئله استراتژیک منطقه پایگاهی انقلابی با این که آیا میخواهیم سیستم امپریالیستی، سرمایه داری بوروکرات و نیمه فئودالیسم را نابود و ریشه کن کنیم و یا برعکس میخواهیم با رژیم ارتجاعی یا بخشهایی از آن به سازش برسیم، کاملا مرتبط است. همانطور که مائوتسه دون مطرح کرد، “از آنجا که امپریالیسم مقتدر و متحدان مرتجع او در چین مدت مدیدی است که شهرهای کلیدی کشور را به اشغال خود درآورده اند، اگر نیروهای انقلابی نمی خواهند با امپریالیسم و نوکرانش سازش کنند، بلکه مصمم هستند بمبارزه خود ادامه دهند؛ اگر آنها قصد دارند نیروهای خود را ذخیره و آبدیده کنند و تا موقعیکه بقدر کافی نیرومند نشده اند، از نبرد تعیین کننده با چنین دشمن قوی احتراز جویند، باید مناطق روستایی عقب مانده را به مناطق پایگاهی مترقی و مستحکم، به دژهای بزرگ نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انقلاب مبدل سازند تا با اتکا بدانها علیه دشمن درنده که با تکیه به شهرها به مناطق روستایی حمله می کند، مبارزه نمایند و از این طریق در جریان پیکار طولانی بتدریج به پیروزی نهایی انقلاب دست یابند.” (“انقلاب چین و حزب کمونیست چین”) جمعبندی مائو در شرایط کنونی کلمبیا صادق است.

استراتژی جنگ خلق از خطوط استراتژیک محاصره شهرها از طریق دهات پیروی می کند، و اساس آن استقرار این یا آن نوع منطقه پایگاهی در روستاها و شهرهای کوچک برپایه جنگ چریکی است. این امر امکان بپاخیزی توده های شهری که به قیام منجر می شود را نفی نمی کند؛ نافی استفاده از اعتصابات و تعطیل عمومی در مناطق مشخص هم نیست. ولی این اشکال بخشی از استراتژی کلی جنگ خلق هستند و نمی توان از آن جدایشان نمود. نکته مرکزی قابلیت حزب کمونیست انقلابی در بسیج دهقانان برای شرکت در انقلاب دمکراتیک نوین تحت رهبری پرولتاریاست.

کلمبیا :

استراتژی قیام در مقابل جنگ خلق و قدرت سیاسی سرخ

نوشته گروه کمونیستی انقلابی کلمبیا (گ.ک.ا)

از جهانی برای فتح ۱۲، ۱۳۶۸، www.sarbedaran.org\rim

مقدمه

گروه کمونیستی از بدو تشکیل، یعنی سال ۱۹۸۲، وظیفه ایجاد حزب کمونیست انقلابی را در مقابل خود قرار داده و در انجام آن کوشا بوده است؛ به این مفهوم گ.ک.ا.، حزبی در حال شکل گیری است.

گ.ک.ا. در پروسه ایجاد وتدوین خط سیاسی درک خود را از علم انقلاب یعنی مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون عمیقتر کرده و توانسته این علم را بطور صحیح تر بکار بندد، نتیجتا نظرات نادرست (خود مترجم) در مورد وظایف و راه انقلاب را اصلاح نموده است. گ.ک.ا. به این درک رسیده که ساختمان ایدئولوژیک و سیاسی، و تدوین خط سیاسی حزب از ساختمان دو سلاح اساسی دیگر انقلاب یعنی ارتش و جبهه جدایی ناپذیر بوده، و ساختمان این سه، اصلی جهانشمول است که می باید بطور مشخصی در کلمبیا، با ویژگیهایش بعنوان یک کشور تحت سلطه امپریالیسم پیاده شود. نتیجتا امر ساختمان و در ارتباط با آن خط سیاسی حزب با درستی یا نادرستی برخوردش به مسئله مبارزه مسلحانه و جبهه متحد گره خورده است.

گ.ک.ا. به حقیقت قدرتمند نظرات مائو در مورد “طرح مبارزه مسلحانه از همان ابتدای کار” و نیاز اتکاء بر نیروی نظامی پرولتاریا برای ایجاد قدرت سیاسی سرخ و مناطق پایگاهی انقلابی دست یافته است. بهمین منوال گ.ک.ا. به درک روشنتری از خصلت جامعه، خصلت و قوانین انقلاب و وحدت بین حقیقت جهانشمول مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون و بکار بست آن در شرایط مشخص کلمبیا دست یافته است.

براین اساس گ.ک.ا. تصدیق می کند که قبلا برسر درک از جوهر دمکراسی نوین حامل نظراتی اشتباه بوده است، ولی این بمفهوم نادرست بودن همه نظرات ما در مورد دمکراسی نوین نیست. با وجود اینکه بسیاری از نیروها از نحوه تقسیم کنونی جمعیت بلحاظ کمی، و درجه بالای شهرنشینی (دوسوم شهری و یک سوم روستایی) بطور ساده انگارانه سوسیالیستی بودن مرحله انقلاب کلمبیا را نتیجه می گیرند، گ.ک.ا. کماکان معتقد است که مرحله اول این انقلاب، دمکراتیک نوین و راه استراتژیکش جنگ خلق است. ما کماکان برآنیم که استقلال کامل و همه جانبه از امپریالیسم و حل مسئله ارضی و نابودی انحصار به زمین که اینک در دست ملاکین است دو وظیفه اساسی انقلاب دمکراتیک را تشکیل میدهد.

تشکیلات ما با تصحیح و تکامل خط سیاسی خود، قدرت و انسجام درونی بیشتری پیدا کرده و سطح سیاسی ایدئولوژیک اعضایش ارتقا یافته است. ما برپایه بحث و مبارزه بین نظرات متفاوت در مورد مسائل خطی به یک مرزبندی روشن با نظریات مبتنی بر باصطلاح “استراتژی قیامی” که از زمان پیروزی ساندنیستها، در کشورهای تحت سلطه مد شده دست پیدا کرده ایم. ما، سند حاضر که بخش و محصولی از این مرزبندی است را به کمونیست ها و همه انقلابیون عرضه می کنیم.

مرزبندی ما با “گرایش قیامی” بمفهوم استراتژی انقلاب در کشورهای تحت سلطه، بمعنای یکسان گرفتن این خط با راه و جهت گیری جنگ انقلابی در کشورهای امپریالیستی نیست، میدانیم که در کشورهای نوع دوم انقلاب باید با قیام در شهرها، هنگامیکه شرایط غلبه بر بورژوازی مهیاست، آغاز شود. بعلاوه، در کشورهای امپریالیستی نیز، مثل کشورهای تحت سلطه، هرگونه انقلابی، یا حداقل هرگونه انقلاب پرولتری تنها با هدایت مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون میسر است. این حرف بهیچوجه بیان دگماتیسم حقیر نیست. ما ایمان داریم که بدون پیشروی بر اساس مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون انقلاب واقعی در کلمبیا امکان ناپذیر است؛ راه صحیح پیشروی این است که نقطه عزیمت خود را انقلاب چین، انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی و دستآوردهای جنبش انقلابی انترناسیونالیستی که تشکیلات ما به شرکت در آن افتخار می کند قرار دهیم.

***

توده های خلق در کلمبیا با دو راه متضاد مواجهند؛ یک طرف، راه ضدانقلاب است: راه امپریالیسم، سرمایه داری بوروکرات و نیمه فئودالیسم. رفرمیسم بورژوازی بزرگ، نوعی سرمایه داری را رشد میدهد که در خدمت منافع سرمایه خارجی بخصوص سرمایه آمریکایی است؛ در عین حال از انحصار برمالکیت ارضی و قدرت سیاسی طبقاتی ملاکان حفاظت می کند. ماحصل بحرانهای حدت یابنده اقتصادی، بی ثباتی سیاسی و سرکوب است. طرف دیگر، جاده انقلاب قرار دارد: این جاده، پرولتاریا و توده های خلق را تحت هدایت حزب کمونیست واقعی پرولتاریا، حزبی که در حال شکل گیری است، به دمکراسی نوین، سوسیالیسم و بالاخره کمونیسم می رساند. پرولتاریا و حزبش با برپایی جنگ خلق این راه را خواهند گشود. این کار تنها راه حل دو مسئله عظیمی است که بر دوش انقلاب قرار دارد: مسئله ملی یا رهایی کشور از یوغ امپریالیسم، و مسئله ارضی بعنوان قلب مسئله دمکراتیک. این دو وظیفه بزرگ متقابلا بهم مرتبط است.

در جاده انقلاب نیز دو راه وجود دارد؛ دو راه منطبق بر دو نگرش متضاد که بر سر هدایت طبقه کارگر و توده های خلق با یکدیگر برخورد دارند. انقلابیون، کارگران آگاه، پیشروان و خود توده ها باید ایدئولوژی ها، سیاستها و طبقات درگیر را بررسی کرده و از این دو راه یکی را انتخاب کنند: یا استراتژی “قیامی”، یا کمونیسم انقلابی یعنی راه پرولتاریا و مرام و استراتژی جنگ خلق. این دو راه به دو آینده متفاوت برای توده های خلق و ملت منتهی میشوند: یکی آینده “گرایش قیامی” که مضمونش مذاکره، انقیاد ملی و وجه المصالحه قرار دادن مبارزات انقلابی خلق نزد امپریالیسم و بخشی از بورژوازی بوروکرات و طبقات حاکمه و ملاک است؛ و دیگری انقلاب دمکراتیک نوین کامل و همه جانبه برای نابودی سلطه امپریالیسم، بورژوازی بوروکرات و ملاکان، و ایجاد نظم و دولت و جامعه نوین بر خرابه های نظم کهن. جمهوری و دولت دمکراتیک نوین بروشنی هدف سوسیالیسم را در مقابل خود داشته و بعنوان منطقه پایگاهی و برای انقلاب جهانی عمل خواهد کرد؛ انقلابی که بشریت را بسوی کمونیسم رهنمون خواهد شد. “قیام گرایان” در کمیته هماهنگی چریکی سیمون بولیوار (ک چ س ب) (یک تشکیلات فراگیر که اخیرا همه گروههایی که در مقاله حاضر مورد نقد قرار گرفته اند را در خود جمع کرد — ج.ب.ف) متشکلند. نظرات اینان رفرمیستی است و اگر هم برای قدرت دولتی مبارزه می کنند نه از زاویه منافع پرولتاریا بلکه از زاویه منافع طبقاتی خرده بورژوایی، بورژوازی ملی و حتی بخش جدیدی از بورژوازی کمپرادور طرفدار شوروی است که میخواهد با ملاکان و بخشی از بورژوازی ملی، متحد شده و بر راستای منافع خود و سوسیال امپریالیسم شوروی برقدرت دولتی تکیه زند…امپریالیسم یک رابطه تولیدی بین المللی است، رابطه ای که در آن سرمایه مالی بین المللی از طریق ایجاد روابط تولیدی و بورژوازی بوروکرات در کشورهای تحت سلطه، بر اقتصادهای این ملل ، مسلط می گردد. بورژوازی بوروکرات نقش کارگزار سرمایه مالی امپریالیستی را دارد؛ بعلاوه طبقه ملاک نیز بعنوان پایه اجتماعی نفوذ امپریالیستی عمل می کند. امپریالیسم، عمدتا از طریق صدور سرمایه، یک سرمایه داری بوروکراتیک را ایجاد می کند که در خدمت سرمایه خارجی قرار دارد و نتیجه اینکار، اعوجاج و ناموزونی اقتصاد کلمبیاست. در عین حال، “رشد” حاصله با منافع طبقه کارگر و توده های خلق و حتی بخشی از سرمایه خصوصی که خصلت ملی دارد، در تضاد است.

ستم امپریالیسم بر کشور که ارتباطی تنگاتنگ با کنترل انحصاری بر زمین دارد، راه حلی ریشه ای را می طلبد؛ و این یعنی نابودی امپریالیسم، سرمایه داری بوروکرات و نیمه فئودالیسم. جوهر انقلاب دمکراتیک نوین عبارتست از دیکتاتوری طبقات انقلابی تحت رهبری پرولتاریا بقصد پایان بخشیدن به ستم امپریالیستی و مناسبات اجتماعی نیمه فئودالی و راه گشودن بر سوسیالیسم. بدون جنگ انقلابی توده ها دستیابی به این هدف غیرممکن است. در مقابل، “استراتژی قیامی” راه تکامل سرمایه دارانه و راه حل توهم آمیز و تخیلی ایجاد یک کشور “سرمایه داری مستقل” را پیش می گذارد و برای آن می جنگد. نسخه طرفدار شوروی این استراتژی، خواهان یک کشور سرمایه داری بوروکراتیک وابسته به سوسیال امپریالیسم است. این دو راه حل یک وجه مشترک دارند…

صفات مشخصه گرایش قیامی

خط فاصل بین “استراتژی گرایش قیامی” و جریانی که اخیرا بخود نام “قدرت خلق” داده را باید در چارچوب همین اوضاع رسم کرد و بعد از آن است که مشخصا به تحلیل “استراتژی گرایش قیامی” در کلمبیا خواهیم پرداخت. عناصر اساسی این استراتژی به “راه نیکاراگوآ” تعلق دارد، هرچند که در کلمبیا ویژگیهای خاص خود را داراست.

نخست به توضیح مشخصات اساسی می پردازیم:

۱) از نظر استراتژی قیامی، چون جنبش های توده ای بمثابه محور مبارزه مطرح بوده و اساسا در شهرها متمرکزند، نقطه تمرکز این استراتژی شهرهاست.

از این استراتژی چنین نتیجه میشود که نیروهای “سیاسی” نقش تعیین کننده و نیروهای نظامی نقش تبعی دارند؛ و اینکه مبارزه توده ها مهم است و نه “پیشاهنگی” که توده ها صرفا نقش طرفدارش را بازی کنند. این استراتژی اتحادهای قابل انعطاف با اپوزیسیون بورژوایی را از پیشاهنگ مهمتر می شمارد؛ و نیز به پشتیبانی نیروهای قدرتمند در سطح بین المللی از قبیل سوسیال دمکراسی (انترناسیونال دوم) و سوسیال امپریالیسم شوروی دل می بندد.

۲) “استراتژی قیامی” ذاتا طالب محدود کردن آماج انقلاب دمکراتیک نوین، موعظه اتکا به شکل های بورژوا دمکراتیک، و سرپوش نهادن بر ضرورت نابودی دولت و رژیم ارتجاعی می باشد. از آنجا که “استراتژی قیامی” به سوسیال امپریالیسم شوروی و سوسیال دمکراسی وابسته است، در “مبارزه ضدامپریالیستی” ادعائیش فقط امپریالیسم آمریکا را مد نظر دارد؛ و آنهم بطریقی محدود. از هرچه بگذریم، امپریالیسم اروپایی (سوسیال دمکراسی) بخشی از بلوک امپریالیستی بسرکردگی آمریکاست و سوسیال امپریالیسم شوروی هم فقط خواهان مقابله با بخشی از جناحهای طرفدار آمریکای طبقات حاکم است و نه کل دولت و طبقات حاکمه. جهت گیری استراتژیک شوروی عبارتست از غصب دولت توسط کودتا، مذاکره و یا اعمال خشونت، جهت شراکت در قدرت سیاسی با بخشی از نیروهای طرفدار آمریکا و طرفدار اروپا.

۳) در استراتژی قیامی تشدید جنگ چریکی مطرح است و نه تبدیل آن به جنگ متحرک یا جنگ موضعی؛ هرچند ممکن است چنین اشکالی نیز بخود بگیرد. استراتژی قیامی پیش بینی می کند که سقوط دولت در نتیجه ترکیبی از اعتصاب عمومی، خیزش توده ای و جنگ چریکی صورت خواهد گرفت.

جای یک فاکتور عمیقا در این استراتژی خالی است و آن عبارتست از نقش دهقانان در انقلاب. دنباله روان مدل ساندنیستها، دهقان را نیروی عمده نمی دانند. هدف آنها در روستا استقرار یک “اقتصاد مختلط” است که از طریق حفظ مزارع بزرگ و متوسط سرمایه دارانه و ترکیب آن با شکل های “خودگردانی” تحقق می یابد.

جنگ چریکی از نظر “استراتژی قیامی” عنصری کلیدی در بسیج مداوم توده ها و بخصوص دهقانان فقیر و کارگران روستایی، و ایجاد ارتش سرخ انقلابی جهت نابودی نظم کهن نیست. جنگ چریکی در استراتژی جنگ خلق، امری ضروری در بسیج توده ها و ارتقا سطح سیاسی آنهاست. رهبری پرولتاریا و حزب کمونیست اساس این استراتژی است. لیکن از نظر “استراتژی قیامی” جنگ چریکی، در کنار تظاهرات، بسیج، اعتصابات، فشارهای ملی و بین المللی، صرفا اهرم فشاری برای چنگ انداختن به قدرت سیاسی است.

یکی از تفاوتهای جنگ چریکی و “استراتژی قیامی” در این است که جنگ چریکی به توده ها، و سازماندهی، تسلیح، بسیج و آموزش سیاسی ایدئولوژیک آنها اهمیت بسیار میدهد. شرکت آگاهانه و فعال توده های خلق در انقلاب و جنگ عامل کلیدی جنگ خلق است. در حالیکه “استراتژی قیامی”، توده ها را نه برای فعال کردن پتانسیل انقلابی سرکوب شده شان، بلکه جهت تبدیل آنها به گروه فشار، بسیج و سازماندهی می کند.

۴) …علیرغم اینکه گرایش طبقاتی “استراتژی قیامی” تا حدی پایه اجتماعی دهقانی را حفظ می کند، اما رو بسوی خرده بورژوازی، بخشهایی از بورژوازی ملی و نیروهای اپوزیسیون درون خود طبقات حاکم، یعنی نیروهای بقول ایشان “مترقی”، دارد.

ارجح دانستن مبارزه سیاسی به مبارزه نظامی در “استراتژی قیامی”، نقطه مقابل آموزه جنگ خلق است. جنگ خلق مبارزه مسلحانه را عالیترین شکل مبارزه میداند؛ چرا که توده ها تنها از این طریق می توانند قدرت سیاسی را کسب کنند، آنرا بسازند و از آن بدفاع برخیزند؛ این یعنی مبارزه برای نابودی نظم و دولت کهن و ساختمان ذره ذره دولت و نظم نوین راهی که به کسب قدرت و اعمال کنترل بر سراسر جامعه و تجدید سازماندهی آن می انجامد.

ا.ک.-ارم: یک گام به پس؟

بیائید در شکلی که “استراتژی قیامی” در کلمبیا بخود میگیرد دقیق شویم. پیشاپیش همه؛ “اتحاد کامیلیست ارتش رهائیبخش ملی” (ا.ک – ارم) قرار دارد. (کامیلیست از کامیلو تورز می آید، او یک کشیش طرفدار کوبا بود که با این جنبش ارتباط داشت ج.ب.ف.) ارم در ژوئیه ۱۹۶۴ در کوههای استان سانتاندر (شرق کلمبیا) بعنوان یک “تشکیلات سیاسی نظامی” قدعلم کرد و اهدافش عبارت بود از الف) کسب قدرت برای طبقات خلقی و پیشبرد راه قیامی بعنوان شکل عمده مبارزه. اما چرا ارم راه قیام را شکل عمده مبارزه میدانست؟ چون “طبق برداشتی که از جنگ خلق بمثابه جنگی که توسط اکثریت عظیم استثمارشدگان علیه اقلیت استثمارگر صورت میگیرد داریم، معتقدیم که وقتی کانالهای قانونی بروی اکثریت خلق بسته است یک پیشاهنگ مسلح باید بپاخیزد تا ادامه مبارزه برای قدرت سیاسی را تضمین کند.” (“یک قدم عقب نمی رویم، یا مرگ یا آزادی!” مصاحبه با فابیو واسکزکاستانو، مجله ساکس، ژوئیه ۱۹۷۶). ارم خواهان برقراری “یک دولت دمکراتیک انقلابی و بهمین سیاق، اجرای یک برنامه انقلابی و دمکراتیک برای رهایی ملی” بود. ب) ارم می گفت “صحنه اصلی مبارزه در آمریکای لاتن و کلمبیا روستاست.” چرا که در دهه ۱۹۶۰ جمعیت روستایی بیشتر از جمعیت شهری بوده، طبقه کارگر “پختگی لازم برای رهبری یک مبارزه انقلابی واقعی” را نداشت، و نیز “کارمخفی در کوهها می تواند به پیش برده شود” بعلاوه، دهقانان “پیشاهنگ این مبارزه اند”، زیرا روستا را بهتر از هرکسی می شناسند. ج) ارم به “دفاع صریح از انقلاب کوبا” و “تحسین ثبات ایدئولوژیک رهبری این حکومت انقلابی و در راس آن فیدل کاسترو در هدایت خلق کوبا” می پرداخت.

ارم از ابتدای تاسیسش به “مناطق پایگاهی” بعنوان تاکتیک می نگریست: “اولین مرحله زندگی چریکی از این دوره ها گذشت: یکم، حفظ خود در شرایط مخفی؛ دوم، شناسایی منطقه؛ سوم، تعلیم نظامی چریکها؛ چهارم، ایجاد پایگاه انقلابی در میان دهقانان؛ پنجم ایجاد واحدهای اطلاعات و ارتباطات.” در آن زمان ارم جنگ دراز مدت را یک “روحیه” و “یک برخورد تاکتیکی استراتژیک” می نامید. ارم، چه آنموقع و چه اکنون عبارت “پایگاه میان دهقانان” را بشیوه گوارا بکار می برد. ولی نظریه ای که “پایگاه” را معادل با نفوذ در میان توده ها قرار میدهد کاملا با برداشت مائوتسه دون از مناطق پایگاهی فرق دارد. “پایگاه میان دهقانان” و “اردوگاههای پایگاهی ثابت”، مفاهیمی گواریستی بوده و باز هم تکرار می کنیم با مفهوم مارکسیست لنینیستی از مناطق پایگاهی مغایرت دارند. (بعدا به این نکته باز میگردیم). این امر در مورد جنگ طولانی بعنوان استراتژی یا بمثابه “برخورد تاکتیکی استراتژیک” نیز صادق است.

خط ارم در زمان تاسیس تبلور دمکراتیسم انقلابی خرده بورژوازی رادیکال و ناسیونالیست بود. ارم انقلاب کوبا را بیان خطی می دید که “راه قیام را نشان داد، راهی که خلقهای آمریکای لاتن باید در پیش گیرند.”… این خط چریکی نوع گوارائی یمعتقدین به کانونهای چریکی مترجمه با خط احزاب کمونیست طرفدار شوروی در تضاد قرار داشت، هرچند که فوکوئیستها همیشه در آخر کار قصد توافق با این احزاب را داشتند؛ میخواستند که ح.ک (حزب کمونیست) آنها را از لحاظ نیروی جنگجو تامین کند و راه حل سیاسی را نشان بدهد. بعبارت دیگر خط گواریستی که “قیام گرایان” ارم تبلیغش را می کردند برای پیشبرد سیاست خود به نیروهای شهری نیاز داشت. اینگونه بود که ارم، جبهه متحد کامیلو تورز را جذب کرد و درصدد جذب پشتیبانی حزب کمونیست طرفدار شوروی و سازمان جوانان جنبش انقلابی لیبرال (جال – MRL) بخشی از بورژوازی بزرگ) برآمد. بنابراین خط کنونی ا.ک ارم شکل “بالغ” “استراتژی قیامی” است که بر ملغمه ای از گواریسم و ساندنیسم استوار است…

این “تشکیلات سیاسی نظامی” در دوره حیاتش بواسطه کارزارهای “محاصره و سرکوب” ضربات شدیدی خورده ولی تغییر کیفی در نحوه برداشت و عقاید اساسی اش حاصل نشده است…

۱) حال آنها می گویند که به استراتژی “جنگ درازمدت خلق” معتقدند، ولی درکشان از این عبارت چیست؟ می گویند این استراتژی با “قدرت خلق” که “رابطه جدیدی بین پیشاهنگ و توده ها”ست بیان میشود؛ “پیشاهنگان نقش مشارکت جویانه توده ها را تقویت و تاکید برنقش خود را کم می کنند.” این عبارات ساندنیستی معنی سیاسی خاصی دارد: منظور از “پیشاهنگ”، چریکها و تشکیلات “سیاسی نظامی”شان است، از “توده ها” یا “نیروهای سیاسی” عمدتا نیروهای شهری از قبیل اپوزیسیون بورژوایی مدنظر است و نه توده های کارگر و دهقان.

در نگرش گواریستی برای نامیدن چریکها یا “سازمانهای سیاسی نظامی”، واژه “پیشاهنگ” استفاده می شود: “باید تاکید شود که مبارزه چریکی، نبرد توده ها، نبرد خلق است؛ چریک هسته مسلح است، پیشاهنگ رزمنده خلق است…” (چه گوارا، “اصول عام مبارزه چریکی”). آنها چریک را “پیشاهنگ مسلح هسته بزرگ خلقی که پشتیبانی اش می کند” نیز می نامند.

کایتانو کارپیو، رویزیونیست السالوادوری تعریف ذیل را از “تشکیلات سیاسی نظامی” ارائه داد: “تشکیلات سیاسی نظامی، اجرای استراتژی سیاسی نظامی در عمل است، این یعنی ترکیب تمامی شیوه های مبارزه.”

از اینجا نتیجه میشود که واحد چریکی، رهبری سیاسی جنبش توده ای بوده و بدین مفهوم برای ترسیم استراتژی سیاسی و نظامی هیچ احتیاجی به حزب نیست. واحد چریکی نیروی رهبری کننده است و شکل عمده مبارزه توده ها، مبارزه سیاسی (اعتصاب، بسیج، راهپیمائی دهقانان به شهر، حماقت پارلمانی و غیره). این موضوع آنجا روشن میشود که به نقش صرفا کمی جنگ چریکی در “ترکیب تمام شیوه های مبارزه” توجه کنیم، هرچند که رهبری جنبش با تشکیلات چریکی باشد. FMLN (جبهه فاراباندومارتی) در السالوادور که تشکیلاتی سیاسی نظامی است و “همه شیوه های مبارزه” را برای قیام رهبری می کند، نمونه ای از این دست است.

از آنجا که قیامگران شکل اصلی تشکیلات توده ای را نه ارتش، بلکه سازمانهای توده ای وابسته به احزاب سیاسی اپوزیسیون می دانند، طبیعی است که مبارزه چریکی را هم بخش کمکی از کل جنبش بحساب آورند؛ وقتی می گویند “پیشاهنگان نقش مشارکت جویانه توده ها را تقویت و تاکید بر نقش خود را کم کنند” منظورشان همین است.

در اصل، گواریسم و ساندنیسم لزوم حزب کمونیست اصیل که تنها تضمین رهبری جنگ خلق می باشد را رد کرده، شدیدا با آن مخالفت می ورزند. شاید بهتر بگوئیم که آنها منکر لزوم سه سلاح جادویی یک انقلاب واقعیند: یک حزب مبتنی بر مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون، ارتشی که توسط این حزب رهبری شود، و جبهه متحدی از طبقات انقلابی برای پیشبرد این جنگ.

اک.ارم بعنوان نماینده وفادار التقاط سالوادوری – ساندنیستی – گواریستی، آنچنان “استراتژی جنگ دراز مدت خلق” را پیش می گذارد که: نافی حزب، یعنی هسته رهبری کننده جنگ درازمدت خلق است. اک ارم بواسطه نفی حزب، فقط می تواند “استراتژی جنگ دراز مدت خلق” را”رابطه جدیدی بین پیشاهنگان و توده ها” معرفی کند. بعبارت دیگر، استراتژی جنگ دراز مدت خلق از نظر اک.ارم یعنی ایجاد نوعی رابطه بین چریکها و بسیج بخشهایی از توده ها.

وقتی قیام گرایان اک.ارم نیروهای سیاسی را عمده می بینند و نیروهای نظامی یا چریکها را تبعی، در واقع به مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون حمله می کنند. چرا که م ل م معتقد است حزب عالیترین شکل تشکیلات پرولتاریا است، ارتش شکل عمده تشکیلات توده ای است و حزب بر ارتش فرمان می راند، و سایر اشکال سازماندهی توده ها تابع شکل اصلی آن تحت رهبری حزب می باشند. بدون این شروط، دیگر حتی نیازی به صحبت در باره جنگ خلق نیست. جنگ طولانی یک استراتژی است. خصلت طولانی بودن از این واقعیت ناشی می شود که جنگ انقلابی نمی تواند بسرعت پیروز شود. “خصلت طولانی جنگ با این واقعیت توضیح داده می شود که نیروهای ارتجاعی قوی هستند، در حالیکه نیروهای انقلابی تنها ذره ذره قدرت کسب می کنند. بنابراین هرگونه بی صبری مضر بوده و بدنبال نتیجه سریع روان شدن، نادرست است.” (مائوتسه دون). این اصل در مورد کلمبیا صادق است هرچند که برخی منکر آنند. براین مبنا، جنگ درازمدت خلق باید در روستا تمرکز یابد و نه در شهر. عمده کردن شهرها، از جمله شهرهای بزرگ و تبلیغ قیام، استراتژی مبتنی برنتیجه سریع است و نه استراتژی جنگ طولانی.

۲) اک ارم فراخوان تشکیل یک “جبهه وسیع سیاسی” شامل “سازمانهای خودمختار توده ها” را میدهد. توده ها از طریق سازمانهایشان درگیر پروسه ایجاد یک قدرت جدید می شوند که “نطفه دولت نوین” خواهد بود. بعلاوه این امر با “پیشاهنگ دستجمعی” میسر می شود، “مقوله ای که بما اجازه میدهد نیروهای انقلابی را در یک بلوک همگون و باثبات متحد کرده و بتوانیم برای تشکیل یک جبهه وسیع سیاسی شرایط را مهیا کنیم.” آیا با “قدرتی” که از طریق کار در جنبشهای سیاسی توده بدست آمده است میتوان دولت نوین را بنا نهاد یا با رهبری توده ها در جنگ؟ لب مطلب کماکان نقش توده ها در انقلاب و جنگ انقلابی است. همانطور که نشان دادیم روشن است که “پیشاهنگان” (یا چریکها) قرار نیست عامل اصلی یا قهرمان داستان باشند، اما قدرت سیاسی خلق چگونه بنا میشود؟ آخر، قدرت سیاسی خلق بمعنای قدرت دولتی است و قدرت دولتی یعنی قدرت مسلح توده هایی که دیکتاتوری خود را اعمال می کنند.

در آمریکای لاتن بطور اعم و در کلمبیا بطور اخص یک سنت “جبهه گرایی” موجود است. باید تفاوت این را با مفهوم جبهه طبقات انقلابی روشن ساخت.”جبهه گرایی” را که در حال حاضر توسط ساندنیستها تبلیغ میشود، می توان بعنوان اتحاد سیاسی نیروها و احزاب سیاسی که با رژیم کنونی مخالفند تعریف کرد. یعنی وحدت احزاب خرده بورژوازی، بورژوازی ملی و بخشی از طبقات حاکمه، حول یک برنامه مشخص. معمولا “جبهه گرایی” متمایل به استفاده از پارلمان است. بعضی احزاب، هم “بازوی مسلح”شان را دارند وهم “جبهه ” شان را. بعضی دیگر جنگ را تقبیح و فقط جبهه را تبلیغ می کنند. خاصه، نوع ویتنامی “جبهه آزادیبخش ملی” بسیار رایج است و نامهای مختلفی بخود میگیرد که از آن جمله اند: “جبهه وطن پرستان”، “جبهه خلق”، “اتحاد وطن پرستان” و غیره. مضمون چنین جبهه هایی برداشت محدود و تنگ نظرانه از وظایف انقلاب دمکراتیک ملی، کم بها دادن به رهبری حزب پرولتاریا و ترویج ناسیونالیسم تنگ نظرانه است. بتازگی شاهد رواج “جبهه وسیع سیاسی” نوع السالوادوری هستیم، منظور این جریان تبلیغ مبارزات آزادیبخش ملی است و نه انقلاب دمکراتیک نوین.

شکی نیست که “قیام گرایان” دارند از “ابداعات” دوره معاصر آمریکای مرکزی درس می گیرند. از نظر آنها برای ایجاد “جبهه وسیع وطن پرستان” در کنار پیشاهنگ سیاسی (چریکها) میتوان گروههای سیاسی اپوزیسیون دیگری نیز داشت و مخلوطی از “دمکراسی مستقیم” (گردهم آیی های توده ای و غیره) و “دمکراسی انتخابی” (انتخاباتی نظیر انتخابات شهرداریها) را بکار گرفت. بدین ترتیب “قدرت محلی” “سازمان خودمختار توده ها” با انتخابات پارلمانی بورژوادمکراتیک تلفیق میشود. مرکزثقل این “جبهه گرایی” توده های تحتانی نبوده، بلکه نیروهای اپوزیسیون خرده بورژوایی، بورژوازی ملی، بخشهایی از بورژوازی بزرگ و نیز استفاده از طویله های پارلمانی می باشد.

البته مرزبندی با “جبهه گرایی” نباید به نفی اهمیت جبهه ای که مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون مطرح می کند و شامل طبقات انقلابی است، منجر شود. تفاوت اساسی ما با اک.ارم و سایر “قیام گرایان” در مورد جبهه این است که آنها هیچوقت مسئله دیکتاتوری را مطرح نمی کنند. طبقات حاکمه ارتجاعی، دیکتاتوری طبقاتی بورژوازی و ملاکین را بر توده ها اعمال می کنند. “جبهه وسیع سیاسی” اک.ارم چه نوع دیکتاتوری را عرضه می کند؟ دیکتاتوری بورژوازی، بخصوص بخشی از بورژوازی ملی، احتمالا در اتحاد با بورژوازی بزرگ و ملاکین. بدین طریق خرده بورژوازی شهری نیز به قدرت می رسد و همگی با هم به اعمال این دیکتاتوری که “حکومت مردم” نام گرفته، می پردازند. اگر هدفشان این نیست، پس چه نوع دیکتاتوری را مطرح می کنند؟ جوابشان اینست: “هیچ، چرا که ما خودکامه نیستیم.”

جبهه طبقات انقلابی، یک دیکتاتوری و بیان مشخص دولت نوین و قدرت سیاسی انقلابی نوینی است که در مناطق پایگاهی انقلابی شکل می گیرد. انقلاب دمکراتیک نوین از نظر سیاسی بمعنی اتحاد طبقات انقلابی “برای اعمال دیکتاتوری” بر امپریالیستها، بورژوازی کمپرادور و بوروکرات و بر ملاکین، خائنین و ارتجاعیون است. انقلاب و ارگانهای انقلابی قدرت سیاسی چیزی نیست جز جبهه طبقات انقلابی تحت دیکتاتوری پرولتاریا. روشنتر بگوئیم، “منظور از خلق چیست؟ در چین، در مرحله کنونی، خلق عبارتست از طبقه کارگر، دهقان، خرده بورژوازی شهری و بورژوازی ملی. این طبقات تحت رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست متحد می شوند، حکومت خاص خود را بنیاد می نهند، دولت خاص خود را برمی گزینند و نسبت به سگان زنجیری امپریالیسم یعنی طبقه مالکان ارضی و بورژوازی بوروکرات دیکتاتوری اعمال می کنند.” (مائوتسه دون، درباره دیکتاتوری دمکراتیک خلق.) ارگانهای قدرت سیاسی، دولت نوین و جمهوری دمکراتیک نوین در گرماگرم جنگ خلق و در مناطق پایگاهی انقلابی بتدریج شکل گرفته و رشد می کنند. بدون مبارزه مسلحانه نه می توان دولت نوین را بنیان نهاد و نه می توان دولت کهنه و ارتجاعی را نابود ساخت. سخن کوتاه، قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید. اک.ارم “پیشاهنگ دستجمعی” را بجای حزب، و “جبهه سیاسی وسیع” و یا “جبهه گرایی” را بجای جبهه طبقات انقلابی می نشاند.

باید به تحریف (ویا در مواردی عدم درک) رویزیونیستی جبهه طبقات انقلابی نیز اشاره شود. از نظر اینها، رهبری انقلاب دمکراتیک نوین و جبهه با بورژوازی ملی است. مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون معتقد است که بورژوازی ملی در برخی موارد و تا حد معینی می تواند در جبهه و انقلاب شرکت کند. منظور هم نه همه بورژوازی ملی بلکه تنها انقلابی ترین نیروهایش است. همانطور که مائوتسه دون می گوید “بورژوازی ملی: فقط در دوره های مشخص و بدرجه معینی متحد ماست” و نکته مهمتری که به آن اشاره می کند، اینست که “سراسر تاریخ انقلاب ثابت می کند، انقلاب بدون رهبری طبقه کارگر شکست میخورد و با رهبری طبقه کارگر پیروز می شود. در عصر امپریالیسم، هیچ طبقه دیگری، در هیچ کشوری نمی تواند انقلاب حقیقی را به پیروزی برساند. دلیل این امر انقلاباتی است که چندین بار بوسیله خرده بورژوازی و بورژوازی ملی چین رهبری شد و همه به شکست انجامید” (مائوتسه دون درباره دیکتاتوری دمکراتیک خلق) امروز در کلمبیا بسیاری جریانات موجودیت بورژوازی ملی را نفی می کنند؛ حال آنکه، بورژوازی ملی نقشی مهم بازی کرده و فی المثل مبارزه مسلحانه را هم به پیش برده است. مضحک اینجاست که جریانات فوق الذکر یا خودشان نمایندگان همین طبقه اند و یا می خواهند با این طبقه وحدت کنند. بهرصورت تاریخ و واقعیات نشان می دهد که رویزیونیستها خطاکارند.

۳) اینها بهنگام بحث درباره جوانب عمده استراتژی خود، اهمیت درجه اول را به جنبش سیاسی توده ها و مبارزه وسیع سیاسی در اتحاد با طبقات میانی و “شخصیت های دمکرات” که ضامن واقعی بودن “جنبش وسیع سیاسی” هستند، می دهند. بعلاوه طبق این بحث، بخشهای گوناگون توده ها در تشکلات مختلفی “متمرکز” میشوند که میباید به هم پیوسته و “کمیته هماهنگی ملی توده ها” را تشکیل دهند؛ عین آنچه در السالوادور صورت گرفته است.

اینجا دوباره با یکی دیگر از “ابداعات” آمریکای مرکزی مواجه می شویم. نظریه السالوادوری ها جبهه چریکی، کمیته هماهنگی ملی توده ها (که سازمانهای مختلف توده ای در آن شرکت می کنند)، جبهه دمکراتیک انقلابی (یعنی اتحاد احزاب اپوزیسیون بورژوایی) و دولت دمکراتیک انقلابی را در بر می گیرد. همه اینها تحت رهبری FMLN است (جبهه آزادیبخش ملی فارابوندومارتی) در بخش قبلی این نوشته به ماهیت این استراتژی پرداخته شد.

۴) اک.ارم معتقد است که انقلاب به “پشت جبهه بین المللی” محتاج است که اساسا از خلقهایی که به ساختمان سوسیالیسم مشغولند” تشکبل می شود: بعلاوه باید کوشش شود “تا با بهبود کار برای کسب همبستگی بین المللی با سایر خلقهای مبارز و بخصوص خلقهای آمریکای لاتن فضای استراتژیک بدست آوریم؛ هدف ما باید متحد کردن جنبش انقلابی قاره باشد و در عین حال باید بکوشیم تا نیروهای بینابینی را کشیده یا حداقل خنثی نگاه داریم، این کار از طریق برقراری رابطه با دول و احزاب مترقی انجام می شود و در این میان تاکید بر دول سوسیالیستی است”….

اک.ارم طرفدار شوروی است ولی با طرفداران کله گنده تر شوروی ,UP, FARC, PCcً تضاد دارد. (به ترتیب: حزب کمونیست کلمبیا؛ ارتش آن، نیروی مسلح کلمبیا؛ و حزب سیاسی قانونیش اتحاد وطن پرستان – ج.ب.ف)

 اک.ارم نظرات متمایل به شوروی را با دیدگاههای سوسیال دمکراسی مسیحی ترکیب می کند. استفاده از عبارات شبه مارکسیستی در دیپلماسی بین المللی حقه ای بیش نیست…اک.ارم ارتش خود را دارد و در شهر و روستا پایه اجتماعی دارد؛ بهمین خاطر می تواند ادعا کند که “کوتاهترین” و “سریعترین راه” کسب قدرت سیاسی در کلمبیا راه قیامی است؛ آنها می گویند جنگ خلق “خیلی طول می کشد” و راه مناسبی نیست. یکی از دلایل عدیده اک.ارم این است که نیکارگوئه “نشان داد” خط نظامی انقلابی که مائوتسه دون تدوین کرد اعتبار ندارد. شاید راه نیکاراگوئه خیلی کوتاه بود ولی آیا این کشور اکنون تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریاست؟ این سوسیالیسم است که آنجا ساخته می شود؟ آیا کمک کوبا، این عامل سوسیال امپریالیسم شوروی، برای تضمین ساختمان جامعه ایست که در آن توده ها حاکم بر سرنوشت خویش بوده و مجبور نیستند انقلابشان را وجه المصالحه با هیچ قدرت امپریالیستی قرار دهند؟

نبرد علیه کی….؟

رویزیونیستهای حزب کمونیست کلمبیا (مارکسیست لنینیست)، ح ک ک (م.ل) نیز راه قیام گرایی را پیش می نهند.

منشاء خط کنونی اینها از کنگره یازدهم حزبشان در سال ۱۹۸۰ است، یعنی وقتی که حزب براساس خوجه ایسم “بازسازی” شد. در آن زمان به بهانه رد “انحرافات مائوئیستی” قبلی خود مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائو و مفهوم جنگ خلق را رد کردند.

پیشتر از این، در کنگره دهم حزب (۱۹۶۵) که کنگره موسس نیز محسوب میشد (ح ک ک (م ل) خود را ادامه دهنده ح ک قدیمی و ۹ کنگره قبلی آن می داند – ج ب ف) مطرح گشت که کلمبیا “کشوری است اساسا سرمایه داری با بقایای فئودالیسم”، انقلاب نمی تواند بورژوا دمکراتیک (از نوع نوین) یا دمکراتیک نوین باشد بلکه “میهنی خلقی ضدامپریالیستی” است؛ یعنی خلقی است ولی دمکراتیک نیست. آنها از “انقلاب قاره ای” اسم بردند و انقلابات ملی مختلف را نفی کردند؛ آنها وجود بورژوازی ملی را نفی کردند. آنها گفتند شرایط انقلاب را خود چریکها که بمثابه “کانون قیام گر” عمل می کنند بوجود می آورند. ح ک ک (م ل) در کنگره دهم نه برپایه مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون بلکه با تروتسکیسم و گواریسم بنیان گذاشته شد. البته مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون تاثیراتی هم داشت ولی صرفا بشکل این ایده غلط که فقط می توان بعضی جنبه های تئوری نظامی مائوتسه دون را قبول کرد. ح ک ک (م ل) از سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۶، با امواج التقاط به اینسو و آنسو کشیده شد تا اینکه بالاخره در ۱۹۷۶ چندپاره گشت. ح ک ک (م ل) از حزب، جبهه و ارتش انقلابی برداشتهایی نادرست داشت. ارتش آزادیبخش خلق (EPL) “بازوی مسلح” حزب بود و جبهه که آن را “جبهه آزادیبخش ملی وطن پرست” می نامیدند در واقع چیزی نبود جز یکی از اشکال گرایش جبهه ای سن[تی در آمریکای لاتن. ح ک ک (م ل) هیچوقت بدنبال انقلاب دمکراتیک نوین نبود. در جریان فروپاشی سیاسی و ایدئولوژیکی حزب، مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون کنار گذاشته شد و تکه تکه شدن تشکیلات را نتیجه داد. این امر یکی از فرآکسیونهای حزب را برآن داشت که که در سال ۱۹۸۰، خود را به هیبت خوجه ایسم “بازسازی” کند. رویزیونیسم ح ک ک (م ل) کنونی، ریشه های تاریخی مشخص خود را دارد.

جمعبندی رویزیونیستهای ح ک ک (م ل) از این دوره بقرار زیر است: “در سال ۱۹۶۵ افراد در منطقه شمال شرقی نفوذ کردند تا با فعالیت خود شرایط را برای قیام مهیا سازند. اشتباهات چریکی در جریان کار اصلاح شد ولی تاثیر منفی تئوری مائوتسه دون در مورد جنگ درازمدت خلق کماکان ادامه داشت.” از نظر خوجه ایستها، “تاثیرمنفی” تئوری و استراتژی جنگ خلق، بدوی گرایی در رهبری مبارزه مسلحانه بود. ح ک ک (م ل) از این نظر که مسئله جنگ خلق را مطرح میکرد مثبت بود ولی از همان ابتدا، انتقاد از خودش بر سر فوکوئیسم پیگیر نبود و از این درک رویزیونیستی بلحاظ تئوریک و پراتیک گسست ننمود.

ح ک ک (م ل) تا مدتهای مدید مائوتسه دون و انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی را تبلیغ میکرد؛ و البته بسیاری تشکلات و محافل دیگر نیز بودند که خود را مدافعین مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون میخواندند. علیرغم اینکه نباید جنبه مثبت مسئله را از نظر دور داشت، ولی در واقع امر “جنبش مائوئیستی” کلمبیا در سالهای ۱۹۶۰ جریانی رویزیونیستی بود که به دو شکل متفاوت بروز کرد. اولا، برخورد چریکی به مبارزه مسلحانه که در ح ک ک (م ل) تبلور می یافت. جنبه مثبت برخورد فوق این بود که برای مبارزه مسلحانه در امر انقلاب اهمیت قائل بوده و راهی غیر از این را موجود نمی دانست؛ جنبه منفی اش این بود که تفاوت بین مبارزه مسلحانه و جنگ خلق اینکه جنگ خلق به جنگ چریکی محدود نمی شود هرچند جنگ چریکی اساسی است را نمی فهمید و هیچگونه تدارک ایدئولوژیک ، سیاسی و تشکیلاتی برای شروع جنگ خلق را مدنظر نداشت. تشکیل ارتش (EPL) نه حاصل کار نقشه مند بلکه بدلیل “ضروریات روز” برای دفاع از خود بود. تجارب سایر فراکسیونهایی که از ح ک ک (م ل) قدیم جدا و درگیر مبارزه مسلحانه شده اند، مثل رسته پدرولئون آربودا (پلا)، برملغمه رویزیونیستی گوارا و ماریگلا ییک فرد برزیلی که خودآموز کوچک جنگ چریکی شهری را در سالهای ۱۹۶۰ برشته تحریر درآورد ج ب فه مبتنی بود و نه خط نظامی پرولتاریا.

گرایش عمده دیگر درون “جنبش مائوئیستی” جریان رویزیونیستی بود که جنگ خلق را در حرف قبول داشت ولی هیچوقت آنرا به عمل در نیاورد. این گرایش به بهانه “نبود شرایط عینی و ذهنی انقلاب”، کار تدارک جنگ خلق را به تعویق می انداخت. درک غلط از پیش شرطها مانع جمع آوری نیرو از طریق مبارزه مسلحانه بود. در مورد شرایط عینی گفته می شد که نخست باید توده ها را از طریق جنبش های اقتصادی توده ای در سطح کشور جلب نمود. این حرف مبتنی بر معیارهایی بود که به پیشرفت اوضاع انقلابی برمبنای خطوط انقلاب روسیه نگاه میکرد. در مورد نیروهای ذهنی گفته می شد که باید حزب را ساخت، و حزب سازی را از ساختمان ارتش و جبهه کاملا جدا میکرد. گفته می شد که ارتش “بازوی مسلح” حزب است. بعضی تشکلات، جبهه را بهانه ای برای شرکت در حماقت پارلمانی می دانستند. برخی سازمانهای “م.ل”، حامل خط “تشکیلات سیاسی نظامی” بودند. آنها بدون اینکه واقعا در موقعیت جنگی باشند دست به عملیات مسلحانه می زدند این نوعی گرایش چریکی در مقیاس کوچک بود. برای اینکه مفهوم کمونیستی انقلابی از جنگ خلق، در تئوری و پراتیک مبارزه طبقاتی و عمل انقلابی توده ها، جایگزین انحرافات فوق الذکر شود، باید پیگیرانه با این انحرافات مبارزه نمود و آنها را تصحیح کرد…حال که ح ک ک (م ل) مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون، تئوری دمکراسی نوین و استراتژی و تئوری جنگ خلق را رد کرده، چه چیزی را ارائه می دهد؟

اولا، آنها خود را فقط مارکسیست لنینیست می نامند. آیا می شود خود را “م ل” خواند و مائوتسه دون را برسمیت نشناخت؟ مسلما نه. غیرممکن است کسی مارکسیست لنینیست باشد ولی خدمات فنا ناپذیر مائوتسه دون به علم انقلاب را در تمام جوانبش و نه فقط در چند زمینه مختصر تئوری نظامی قبول نداشته باشد و از آن دفاع نکند، معتقد نباشد که علم انقلاب یک کل واحد و همگون به نام مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون است. اینکه آیا باید برپایه مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون جلو رفت یا نه در نهایت بدین معناست که آیا خواهان انقلاب واقعی هستیم یا نه. نفی مائوتسه دون کنه رویزیونیسم ح ک ک (م ل) است و از اینجاست که یک خط سیاسی غلط برمی خیزد.

ثانیا، آنها استراتژی قیامی و انقلاب سوسیالیستی را موعظه می کنند؛ ولی مسیر این قیام ملغمه ای است از راه قیامی، “راه اکتبر”ی که لنین برای کشورهای امپریالیستی فرموله کرد و مقدار زیادی ساندنیسم.

در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم، انقلاب از دو مرحله می گذرد: انقلاب دمکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی. ترکیب التقاطی این دو مرحله متفاوت نشانه “خلوص ایدئولوژیک” نیست، بلکه علامت انحراف عمیق ایدئولوژیک و تحلیل غلط از جامعه کلمبیا است.

انقلاب کلمبیا نمی تواند انقلاب پرولتری سوسیالیستی باشد چرا که منافع طبقات و اقشار گوناگون با دمکراسی مطابقت دارد نه با سوسیالیسم. تاریخ خواهان محو سلطه امپریالیسم، سرمایه داری بوروکراتیک و نیمه فئودالیسم است؛ و محو این دشمنان بمفهوم استقرار سوسیالیسم نبوده، بلکه استقرار دمکراسی، یعنی دمکراسی نوین را معنا می دهد.

انقلاب دمکراتیک نوین تنها مالکیت خصوصی امپریالیستها، بورژوازی بزرگ و زمینداران بزرگ را از میان می برد. ولی رویزیونیستهای تروتسکیست ح ک ک (م ل) فقط برمبنای امیال ذهنی خود، بدون اینکه وجود اقشار اجتماعی و طبقات بورژوایی که آماج انقلاب دمکراتیک نوین نیستند در نظر بگیرند، معتقدند همه جور مالکیت خصوصی، کلا همه جور سرمایه داری در کلمبیا، باید “با یک امضاء” از بین برود. وقتی خوجه ایستهای ح ک ک (م ل) بحث انقلاب سوسیالیستی را می کنند، منظورشان این است که اصلا انقلاب نمی خواهند .

ح ک ک (م ل) می گوید کلمبیا یک “کشور سرمایه داری انحصاری دولتی” است و در این زمینه نظرات طرفداران شوروی را قبول می کند. اصل مسئله در سرمایه داری انحصاری دولتی بودن یا نبودن کلمبیا نیست، بلکه باید مشخص کرد این مفهوم در کشور تحت سلطه چه معنایی می یابد. سئوال اینست که چه نوع سرمایه داری در کلمبیا وجود دارد؟ در اینجا سرمایه انحصاری دولتی از نوع سرمایه داری دولتی موجود در کشورهای امپریالیستی نیست؛ این سرمایه مالی امپریالیستی نیست بلکه شکل مشخص و ویژه ای است بنام سرمایه بوروکراتیک. امپریالیسم برای اعمال سلطه خویش سرمایه بوروکراتیک را بوجود می آورد. ولی از آنجا که ح ک ک (م ل) تفاوت بین کشورهای امپریالیستی و کشورهای تحت سلطه امپریالیسم را مخدوش می کند، “سرمایه داری انحصاری دولتی” را همان سرمایه مالی امپریالیستی می انگارد؛ و این کاملا غلط است. اعتقاد به وجود چیزی بنام “سرمایه انحصاری دولتی” در کلمبیا مشابه با سرمایه مالی امپریالیستی، مسلما به آنجا می رسد که در زمینه سیاست، بغلط از وجود “فاشیسم” (دیکتاتوری ارتجاعی ترین بخش بورژوازی) صحبت شود و در زمینه اقتصاد نیز امپریالیسم مساوی با شرکت های چندملیتی و صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و غیره و یک “دشمن خارجی” قلمداد گردد. التقاط عجیبی است. در کلمبیا نه بورژوازی مالی وجود دارد و نه سرمایه مالی؛ در عوض یک بورژوازی بوروکرات بمثابه کارگزار سرمایه مالی امپریالیستی وجود دارد، بدون اینکه واقعاً مالک آن سرمایه باشد. این “سرمایه داری انحصاری دولتی” با سرمایه امپریالیستی، با منافع کمپرادوری و با ملاکین رابطه نزدیک دارد. در واقع این “سرمایه انحصاری دولتی”، سرمایه بوروکراتیک (کمپرادور و فئودال) است.

ح ک ک (م ل) کلمبیا را کشوری سرمایه داری می داند و نتیجتا موعظه گر انقلاب سوسیالیستی، قیام و جنگ داخلی است. برای پیشبرد چنین انقلابی اینها طرح یک جبهه خلقی را ارائه می دهند؛ این “جبهه ای تاکتیکی” از همان نوع “استراتژی قیامی”هاست؛ اینها مبلغ یک باصطلاح “همگرائی دمکراتیک” هستند که ائتلافی است از بخشهایی از خرده بورژوازی، بورژوازی ملی و حتی نیروهای اپوزیسیون درون طبقات حاکمه با هدف “رفرمهای دمکراتیک”. اینها با درکی کاملا رویزیونیستی از این بحث می کنند که جبهه و “همگرائی” باید شخصیت های بورژوا را که با “فاشیستی شدن” مخالفند در بربگیرد. ح ک ک (م ل) درک خاصی از تضاد عمده و آماج انقلاب دارد.

این حزب وقتی از “فاشیستی شدن دولت” صحبت می کند، آماج حمله را میلیتاریسم و فاشیسم میداند و مثل طرفداران شوروی مدعی است “شخصیت های دمکراتیکی” در میان هیئت حاکمه موجودند که “فاشیست” نبوده و با “پروسه فاشیستی شدن” مخالفند. ح ک ک (م ل) براساس چنین ادعاهایی در مورد “فاشیسم” در کلمبیا است که نتیجه می گیرد، در کشور دو اردوگاه موجود است: “یک طرف فاشیستها و ارتجاعیون؛ طرف دیگر طبقه کارگر، توده های مردم و نیروهای دمکرات انقلابی.” (ضمیمه لیبراسیون، ارگان EPL، ۱۹۸۷).

این تضاد است چون “جنبش چریکی که ما جزیی از آن هستیم دقیقا برچنین زمینه ای خواهان وحدت جنبش انقلابی دمکراتیک می باشد. بالنتیجه در کنار جنبش چریکی می تواند یک جنبش دمکراتیک همگرایانه بوجود بیاید که از پروسه فاشیستی شدن و میلیتاریزه شدن جلوگیری کرده و راه حلی سیاسی برای وضعیت جامعه بدست دهد.

” راه حل سیاسی پیشنهادی ح ک ک (م ل) یک بندو بست، یک توافق از طریق مذاکره با طبقات حاکمه ای است که دولت ارتجاعی بوروکرات ملاک را اداره می کنند. این راه حل شامل رفرم در قانون اساسی، رفراندوم ، تشکیل مجلس ملی موسسان، و به یک کلام رفرم سیستم حکومتی و ارگانهای ارتجاعی قدرت سیاسی است. ح ک ک (م ل) برای بدست آوردن این “معجزات” است که فراخوان ترکیب “همه اشکال مبارزه” را صادر می کند؛ جنبش سیاسی را عمده می بیند و جنبش و مبارزه چریکی را کمکی بحساب می آورد. اینجاست که گرایش ساندنیستی ح ک ک (م ل) آشکار می گردد. این حزب از نقطه نظر نظامی خواهان تشکیل یک ارتش منظم با تکیه برتکنیک، آموزش پیشرفته در زمینه تاکتیک و شیوه ها، تخصص فرماندهان در جنگ موضعی و متحرک، و نیز ایجاد میلیشیا و گارد از افراد عادی محلی است. اما مسئله واقعی “آموزش پیشرفته در زمینه تاکتیک و شیوه ها” نیست؛ مسئله این است که چنین “آموزش پیشرفته ای” برخط نظامی رویزیونیستی متکی است. خط نظامی رویزیونیستی سلاح، تکنیک و تکنولوژی را عمده می داند، و بجای تکیه بر توده ها، تکیه براین فاکتورها را تبلیغ می کند. خط نظامی رویزیونیستی هرچند که تا حدودی به توده ها تکیه می کند ولی به بسیج و ارتقا سطح آگاهی سیاسی آنها نمی پردازد.

تاکید برنامه “جبهه خلقی” بر رای عمومی، رفراندوم و مجلس ملی موسسان بعنوان “مکانیسم هایی که تحقق تغییرات مورد نیاز این کشور را امکانپذیر می سازند” است. هدف از مبارزه ضدامپریالیستی مطلوب این جبهه، “حق تعیین سرنوشت خلقها” برای دفاع از “حق حاکمیت ملی و منابع طبیعی” است. آنها مسئله ارضی را درجه دوم می دانند و آنرا به “رفرم دمکراتیک ارضی” برپایه “مصادره دولتی بدون ضرر” تقلیل می دهند یعنی نهایتا مذاکره و بندوبست. آنها بدنبال سودجوئی از مبارزه ضدامپریالیستی هستند، تا بتوانند با دست بالاتر با امپریالیسم وارد مذاکره شوند، یا از موضع برتری با ملاکین برسر “مصادره” زمینهایی که در اختیارشان است به مذاکره بپردازند. ح ک ک (م ل) نماینده منافع خرده بورژوازی “رادیکال” است و از نقطه نظر سیاسی عمدتا به سمت شوروی گرایش دارد.

منافع بورژوازی، و بویژه بورژوازی ملی، و خرده بورژوازی را می توان در خطوط و برنامه هایی پیدا کرد که هدف خود را حل مشکلات یک ملت تحت ستم از دیدگاه طبقات فوق الذکر قرار داده است. جامعه موجود، نیروهای اجتماعی گوناگون را به شرکت در انقلاب، و از آنجمله در مبارزه مسلحانه، وا میدارد. ولی آنها با ایده های تنگ نظرانه و کوته بینانه در مورد مفهوم یک انقلاب دمکراتیک نوین کامل و عمیق در انقلاب شرکت می کنند. این امر در مورد ح ک ک (م ل) هم صدق می کند.

پائیز پدر سالاران؟

نیروهای طرفدار شوروی، طتاً FARC قط، از لحاظ طبقاتی نماینده بورژوازی کمپرادور، برخی نیروهای طرفدار شوروی (UP, FARC, PCc) در میان ملاکین و بخشی از بورژوازی ملی هستند. دیدگاه عمال ارتجاعی سوسیال امپریالیسم شوروی در کلمبیا و درکشان از مفهوم انقلاب، استراتژی قیامی است: ترکیبی از خط بورژوایی طرفداری از شوروی بعلاوه خط نظامی ویتنامی ها با چاشنی ساندنیسم. جنبه عمده خط بورژوایی طرفدار شوروی است. این نیروهای سیاسی نظامی “استراتژی قیامی” را در نکات زیر فشرده می کنند:

۱) مبارزه توده ای در ترکیب با عملیات چریکی و بعنوان جنبه کمکی آن مبارزه. بقول رهبر UP “ائتلاف جنبش مسلحانه در روستا با جنبش های شهری و اتحادیه ای.” نکته مرکزی در اینجا، همان تئوری رویزیونیستی “ترکیب همه اشکال مبارزه” می باشد. در این تئوری التقاطی شهر و روستا از اهمیت یکسان برخوردار بوده و نتیجتا براهمیت حیاتی تعیین مرکز ثقل و وظیفه مرکزی پرده ساتر کشیده می شود.

فرمول “ائتلاف” جنبش مسلحانه در روستا و “کار شهری اتحادیه ای” مرکزثقل را تعیین نمی کند؛ چرا که طبق تئوری رویزیونیستی کارعمده مبارزه مسلحانه در روستا نبوده، بلکه استفاده از اشکال دیگر مبارزه نظیر اعتصابات شهری (بستن دکان ها و خواباندن کل فعالیت اقتصادی – ج ب ف)، بسیج دهقانان برای رفرم، “مهاجرت” دهقانی )راهپیمائی از روستا به سمت شهر — ج ب ف)، اشکالی از مصادره زمین، حماقت پارلمانی و عملیات چریکی بعنوان کمکی برای همه اینهاست. جاکوبر آرناس درباره رابطه مبارزه چریکی با مبارزه توده ای چنین پاسخ گفت: “وظیفه (عملیات چریکی) دقیقا تحریک یک تهاجم توده ای بسوی اعتصابات محلی و سراسری است که ما بنوبه خود با عملیات نظامی از آن دفاع خواهیم کرد.” (مجله کروموس، آوریل ۱۹۸۸، بوگوتا) بعبارت دیگر برای طرفداران شوروی مبارزه مسلحانه شکل عمده مبارزه نیست و ارتش شکل اصلی تشکیلات توده ای نیست. بلکه “تشکیلات سیاسی توده ای”، اتحاد وطن پرستی (UP)، است و این بیان درک “جبهه گرایی” بورژوایی آنهاست. البته حزب مسئول این خط سیاسی، یعنی ح ک ک، تبلور عقب ماندگی، افلاج و طرفداری از امپریالیسم شوروی بوده و نمی تواند در مورد جنگ انقلابی و رهبری پرولتری هیچ چیز مثبتی به کسی یاد دهد. ارتجاع طرفدار شوروی در کلمبیا از خط التقاطی که توسط ژنرال ویتنامی نگوین جیاپ فرموله شده پیروی می کند و کار در شهر و روستا را به یک نسبت پیش می گذارد. آنها از ترکیب تمام اشکال سیاسی و نظامی مبارزه و لزوم “پایگاه” داشتن “در روستا” هم صحبت می کنند که درکشان از مسئله، شبیه “کنترل منطقه ای” السالوادوری ها است. این هیچ ربطی به نظریه مناطق پایگاهی انقلابی ندارد. تز مشهور این جریان درباره “ترکیب تمام اشکال مبارزه” برای تبدیل “جنبش چریکی” به “یک جنبش وسیع توده ای” هیچ ربطی به جنگ انقلابی توده ها ندارد چراکه هدفش “گسترش جنبش های توده ای شهری و روستایی جهت رفرم و علیه میلیتاریسم و فاشیسم” است. اساس مسئله از نظر آنها، حفظ و رشد قابلیت دفاع از خود در پروسه دمکراتیک انقلابی، یا “قدرت جنبش مسلح جهت مذاکره” است.

جوهر خط و استراتژی طرفدار شوروی مبارزه برای رفرم در رژیم سیاسی، ارگانهای قدرت سیاسی دولت بوروکرات ملاک طرفدار آمریکا، و نفوذ تدریجی در دولت از طریق “گشایش های دمکراتیک” (رفرمها، فشار توده ای و نظامی، مذاکره بین چریکها و رژیم ارتجاعی) است. “گشایش دمکراتیک” موردنظر کل “چپ قانونی”، ستاره قطبی تمام فعالیت های کنونی طرفداران شوروی است؛ FARC و UP هردو تابع این خط هستند. بهمین دلیل هم هست که FARC در سال ۱۹۸۴ “آتش بس موقتی” را (با دولت ج ب ف) امضاء کرده و برای تضمین “عدم تقلب در پروسه انتخابات” فراخوان “آتش بس حین انتخابات” را می دهد؛ به همین دلیل است که اکنون خواهان “آتش بس نامحدود” بوده و همه نیرویش را در جهت رای گیری عمومی گذاشته. نیروهای طرفدار شوروی به ائتلافی محکمتر با بخشهایی از ملاکین و طبقات حاکمه طرفدار آمریکا محتاجند. این صفت مشخصه “استراتژی قیامی” است که در سطح ملی بدنبال ائتلاف با نیروهای اپوزیسیون بورژوائی باشد؛ در عین حال، “متحد طبیعی خلقها” یعنی اتحاد شوروی نیز راه استراتژیک را در سطح بین المللی به آنان نشان میدهد.

با وجود اینکه در حال حاضر نیروهای طرفدار شوروی میخواهند از رفرمها و گشایشهای دمکراتیک سود جویند، این امکان نیز موجود است که از طریق کودتا، جنبش قیامی، انتخابات و یا مجموعه ای از این طرق برای کسب قدرت حرکت کنند.

۲) فعلا نیروهای طرفدار شوروی در موقعیتی نیستند که دست به قیام بزنند….

۳) نیروهای طرفدار شوروی FARC معتقدند برای انجام “استراتژی قیامی”شان باید طبق مدل FMLN در السالوادور جلو بروند؛ یعنی جهت وحدت عمل بین گروههای چریکی همانطوری که CGSB فراخوانش را داده “گام به گام” حرکت کرده و براین پایه یک فرماندهی مشترک متحد تشکیل دهند. البته طبق گفته خودشان، این امکان ر ا هم مدنظر دارند که همه گروههای چریکی را درون FARC متحد کنند. این هدف با تحمیل برنامه ها و منافع ارتجاعی FARC بر دیگر بخشهای جنبش چریکی و اعمال سلطه برآنها می تواند عملی گردد. و نتیجتا “قدرت مذاکره” این جریان را افزایش دهد. این کاری است که در واقع در حال انجامش هستند. آنها می خواهند از راه وحدت جریانات چریکی و جنبش های “اتحادیه ای و غیر نظامی” قدرت سیاسی را بدست بیاورند تا بهدف “پالایش و تقویت بخش دولتی اقتصاد بمنظور استقلال کامل این بخش از سرمایه چندملیتی صندوق بین المللی پول بمثابه مظاهر آن دست یابند تا این بخش بتواند بخش هدایت کننده اقتصاد کلمبیا شود.” معنای این حرفها چنین است: دولت بجای آنکه تحت کنترل امپریالیسم آمریکا باشد، باید تحت کنترل سوسیال امپریالیسم شوروی قرار گیرد. سایر “بولیواریست”های CGSB هم با این خط موافقند.

مشکل طرفداران شوروی این نیست که چگونه دولت نوینی بسازند، بلکه مشکلشان در چگونگی “پالایش” دولت ارتجاعی موجود است؛ بنحوی که بتواند به حاکمیت بورژوازی بوروکرات طرفدار شوروی خدمت کرده و دیکتاتوری ارتجاعی برطبقه کارگر و توده های خلق را تحکیم نماید.

۴) آنها معنقدند برای گرفتن قدرت دولتی باید آماج انقلاب را به بخش طرفدار آمریکای بورژوازی بوروکرات، باصطلاح نیروهای “میلیتاریست”، محدود نمود. طرفداران شوروی می خواهند از طریق مذاکره به توافقاتی با نمایندگان امپریالیسم اروپا (سوسیال دمکراتها) دست یابند. آنها بعضی را “فاشیست” و برخی را “دمکرات” می نامند. طرفداران شوروی از دیرباز مبلغین اصلی تئوری دولت ارتجاعی دوبخشی بوده اند: یک بخش خلقی و یک بخش ضدخلقی. آنها از سرنگونی آلنده در شیلی درس آموزی کرده اند. البته این درس ربطی به لزوم پیشبرد جنگ چریکی توده ها ندارد. برعکس، درسی که هوادارن شوروی آموخته اند اینست که اگر نیرویی صاحب ارتشی باشد که حمایتش کند، آنوقت می تواند از طریق حماقت پارلمانی بقدرت برسد. برای همین هم هست که ایدئولوژیست های FARC از امکانات متعدد موجود برای کسب قدرت، از انتخابات، اعتصابات عمومی و قیام و غیره صحبت می کنند. آنها بهیچوجه معتقد نیستند که توده ها سازندگان تاریخند و از طریق جنگ خلق جامعه نوین را بنا می نهند.

۵) در عرصه نظامی، FARC یک ارتش ارتجاعی و مزدور، تبلور خط و منافع سیاسی ملاکین و بورژوازی کمپرادور طرفدار شوروی، و عامل سوسیال امپریالیسم شوروی است. این محتوای بورژوایی و طرفدار شوروی خط آنهاست. نقشه FARC، “کار” برای “ایجاد یک ارتش منظم سی هزارنفره” است. چرا که طبق گفته دون مانوئل تیروفیخواه “TIROFIJO” ی”چشم مرده” رهبر FARC — ج ب ف) بدون دست یافتن به این پیش شرط دست زدن به قیام غیرممکن است. این خط بورژوایی، عمدگی را به اسلحه و تکنیک می دهد و مثل ویتنام “تشکیل واحدهای نخبه کماندو” را واجب دانسته، از توده ها برای حمایت لجستیکی استفاده می کند. ولی FARC برای ایجاد چنین ارتشی به “یک جنبش قدرتمند توده ای بمثابه پیش شرط اساسی” هم نیازمند است…..

شراکت در قدرت

در سال ۱۹۷۰ وقتی حزب پوپولیست دست راستی ANAPO در انتخابات ریاست جمهوری شکست خورد و نتیجتا منشعب شد، ام ۱۹ بوجود آمد. (این تاریخ در نام رسمی سازمان نیز جای گرفته است: جنبش ۱۹ آوریل — ج ب ف) این گروه همیشه خود را نه بعنوان یک گروه چپی بلکه بعنوان یک “تشکیلات سیاسی نظامی”، یک تشکیلات ناسیونالیستی با گرایشات سوسیال دمکراتیک تعریف کرده؛ تشکیلات مارکسیست لنینیستی که جای خود دارد. این تشکیلات از لحاظ طبقاتی نماینده منافع بخشی از بورژوازی ملی و خرده بورژوازی شهری است. بخشی از ام ۱۹ هم حاصل جدائی از FARC است؛ اینها همان افرادی هستند که “هیچ آینده ای” در FARC ندیدند. جمعبندی ام ۱۹ از جنبش کلمبیا آنها را به این اعتقاد رساند که باید “مظاهر سرزمین پدری” را احیاء کرده، ندا در دهند که بین الملل پرولتری و انترناسیونالیسم پرولتری “مزخرفات” از مد افتاده است.

خط پایه ای ام ۱۹، “جنگ کردن بخاطر صلح” است. منظور آنها از این خط، مذاکره و گفتگوی سراسری برای شریک شدن در قدرت می باشد. پیشنهاد آنها یک “دولت گذار” تحت عنوان “معاهده ملی” است؛ چرا که بقول خودشان “کلمبیا بواسطه جدل و خونریزی در جنگی که ما خواهانش نیستیم تجزیه می شود” و “مقوله دمکراسی” بخطر می افتد. دمکراسی ام ۱۹ عبارتست از دیکتاتوری بورژوازی؛ قوای قضائیه، مقننه و مجریه؛ پارلمانتاریسم و رای گیری عمومی برای “تمام مردم” دمکراسی مورد نظر اینها، بورژوادمکراسی نوع کهن و پوسیده ای است که در عصر امپریالیسم و انقلابات پرولتری در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم امکان پذیر نیست.

دیدگاههای کنونی ام ۱۹ ناشی از شکستهایی است که در زمینه نظامی متحمل شده است. در ضمن نقطه نظرات ام ۱۹ نشان میدهد که چگونه بورژوازی ملی از لحاظ اقتصادی ضربه خورده و دیگر مخاطبینش را درون طبقات حاکمه از دست داده است. این سازمان از زمان پیوستنش به کمیته هماهنگی چریکی سیمون بولیوار تئوری های “همگونی دمکراتیک برای صلح و زندگی” و “متمرکز شدن” تشکلات توده ای را پذیرفته، نکاتی از قبیل “بدهی خارجی و حاکمیت ملی”، “راه حل سیاسی برای برخورد نظامی” را در برنامه خود وارد کرده و بخصوص بدفاع از صنایع کوچک و متوسط در مقابل انحصارات برخاسته است. اگرچه این نکته از شکلی دمکراتیک برخوردار است، اما جوهر قضایا چیز دیگری است.

ام ۱۹ خط “قیام گرایی” هم دارد ولی در نظراتش پیگیر نیست. آنها بودند که برای اولین بار تبلیغ جنگ شهری و متعاقبش پیشبرد جنگ متحرک و موضعی در روستا پرداختند. جنگی که ام ۱۹ در روستا پیش میبرد تحت هدایت یک طرز تفکر شهری است. شاید بتوان ام ۱۹ را آشکارترین نماینده خط نظامی بورژوایی “کلاسیک” متعلق به ارتش های منظم دانست که با تئوری های گواریستی تلفیق شده است. ام ۱۹ بقول خودش، در عرصه های سیاسی و نظامی “اندیشه سیمون بولیوار” را محترم می شمارد.

نظرات ام ۱۹ نوعی ویژه از “قیام گرایی” است؛ آنها هیچوقت نابودی دولت ارتجاعی را مطرح نکرده اند، چرا که به مسئله دولت کاری ندارتد. ام ۱۹ با درکی اتوپیستی خواهان یک کشور “مستقل سرمایه داری” است.

قدرت سیاسی سرخ و جنگ خلق

اخیرا زیاد درباره “قدرت خلق” صحبت می شود. مثلا اک.ارم می گوید قدرت خلق از زاویه “حدادی اشکال قدرت محلی” یک مسئله تاکتیکی بوده و موجد “فضاها”یی است که در آن دمکراسی، تبارزات فرهنگی، اشکال سازمانی و غیره تمرین می شود و از طریق آن، مشکلات اقتصادی را می توان حل کرد. این “قدرت” قرار است جایگزین قدرت سیاسی “الیگارشی” شود و از آنجا یک “تهاجم عمومی تاکتیکی” صورت بگیرد. آنها خواهان ترکیب پارلمانتاریسم بورژوا دمکراتیک با “شرکت مستقیم” یا “تشکیلات خودمختار توده ها” هستند. آنها علاوه بر مطالبه انتخابات شهرداری ها (که تا همین اواخر توسط دولت منصوب می شدند — ج ب ف( خواهان “مجمع عمومی” بمثابه نهادی برای خنثی کردن شوراهای سنتی شهری هستند. این شبیه همان “انجمن ها”یی است که ح ک ک (م ل) خواهان است. UP شوراهای شهر را “مراکز عمومی میهنی” می خواند. تنها کاری که باید بکنید این است که اسم این نهادهای ارتجاعی را عوض کنید و در یک چشم بهم زدن قدرت خلق برقرار میشود! طرفداران شوروی در مورد این “مراکز عمومی میهنی” می گویند که “انتخابات خلقی شهردارها آینه ای بدست ما میدهد که خود را در آن وارسی کرده و نشان دهیم که تا چه حد قادر به اعمال قدرت سیاسی هستیم.” نتیجتا این قبیل انتخاباتها راهی برای “دمکراتیزه کردن” جامعه است.

دفاتر شهرداریها و شوراهای شهر نیروی مقننه و مجریه محلی دولت ارتجاعیند؛ آنها ارگانهای قدرت سیاسی ارتجاعی بوروکرات ملاک بوده و تحت کنترل گامونالهایمستبدین فئودال محلی ج ب فه قرار دارند. انتخابات خلقی شهردارها از نظر آنها راهی است جهت “رفرم” و “دمکراتیزه” کردن رژیم سیاسی و ارگانهای ارتجاعی قدرت، و در عین حال دست نزدن به ترکیب سیستم دولتی….

قدرت خلق چیست؟ یا بعبارت صحیحتر قدرت سیاسی سرخ چیست و چگونه ساخته می شود؟ برای ساختن قدرت سیاسی انقلابی شرایط زیر را باید در نظر گرفت:

وجود حزبی از انقلابیون کمونیست. قدرت خلق بدون این پیش شرط غیرممکن است. تجربه تاریخی چه در کلمبیا و چه در سطح بین المللی گواه این امر است. این یک شرط مهم است. حزب باید در ارگانهای قدرت سیاسی نقش رهبری ایفا کند.

وجود یک ارتش انقلابی از توده ها. طبق تئوری مارکسیستی دولت، ارتش جزء اصلی قدرت دولتی است. قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید. ارگانهای قدرت سیاسی نمایندگان دولت جدیدند که از طریق مبارزه مسلحانه ساخته می شود. جبهه طبقاتی انقلابی این شکل دولت دمکراتیک نوین را بیان می کند.

تکوین، تحکیم قدرت سیاسی سرخ تنها بر اساس مناطق پایگاهی انقلابی میسر است.

با براه انداختن جنگ خلق است که قدرت سیاسی ساخته می شود، یعنی زمانیکه توده های مسلح و متشکل به بزرگ مالکین و ارتجاعیون ضربه وارد می آورند. قدرت سیاسی محلی بزرگ مالکین، گامونالها و آتوریته های شهری باید نابودشوند؛ قدرت مسلح ارتجاع منجمله باندهای مسلح تحت رهبری ملاکان و غیره باید داغان شود. قدرت سیاسی انقلابی توده های دهقان و کارگر باید ذره ذره بنا شود.

دولت دمکراتیک نوین یعنی دیکتاتوری کارگران و دهقانان بر ارتجاعیون. ارگانهای قدرت سیاسی یعنی مجامع توده ای و سانترآلیسم دمکراتیک. همه اینها قدرت سیاسی است.

موجودیت قدرت سیاسی سرخ وابسته به تکامل اوضاع انقلابی است.

رفرم ارضی باید توسط ابزار انقلابی و قهرآمیز تعمیق شود.

بنابراین مسئله اصلی هر انقلاب، کسب قهرآمیز قدرت بوده و در کلمبیا این امر معنای کنکرت استراتژی جنگ خلق می یابد؛ ساختمان قدرت سیاسی در طول این جنگ هم مسئله اصول است و هم مسئله استراتژی. اگر مثل UC – ELN این امر را صرفا مسئله ای تاکتیکی بدانیم، بدان معنی است که مسئله را به حد اشکال سازمانی بدون دورنما تنزل داده ایم. همه نیروهای پیرو “مشی قیامی” که صحبت از قدرت سیاسی می کنند هیچوقت نمی گویند مدافع چه نوع دیکتاتوری و یا چه سیستم دولتی، و خواهان چه نوع ارگانهای قدرت سیاسی، یا سیستم حکومتی هستند ۰ در اینجا به تروتسکیستهای نوع جدید که درباره “قدرت کارگران” حر[افی می کنند، نمی پردازیم. آنها حتی سزاوار اشاره هم نیستند.

تئوری و استراتژی جنگ خلق که در طول انقلاب چین توسط مائو تدوین شد را نمی توان معادل یا مشابه مشی چریکی دانست، یا شبیه باصطلاح “استراتژی قیامی” محسوب داشت.

مائوتسه دون با نشان دادن رابطه بین ناموزونی اوضاع انقلابی (مرتبط با تکامل ناموزون اجتماعی اقتصادی جامعه) و طولانی مدت بودن جنگ معتقد بود که جنگ دراز مدت خلق یک استراتژی است. او اشاره کرد که “انقلاب، بمثابه یک حکم، اول در آن مناطقی که نیروهای ضدانقلاب در مقام مقایسه ضعیف هستند آغاز می شود، رشد می کند و به پیروزی می رسد؛ در حالیکه در نقاطی که نیروهای ضدانقلاب قوی هستند به کندی رشد می کند.” (“درباره تاکتیکهای ضدامپریالیسم ژاپن”). تکامل ناموزون انقلاب ایجاب می کند که جنگ بلحاظ استراتژیک درازمدت باشد. ولی این یک جنبه مسئله است. جنبه دیگر این است که درازمدت بودن جنگ خلق با قدرت امپریالیسم رابطه دارد. قوای امپریالیستها و طبقات حاکمه از نیروهای انقلاب قوی ترند، هرچند توسط جنگ نابودسازی می توان دشمن را ذره ذره نابود کرد و توازن قوا را بهم زد. منظور مائو از اینکه جنگ دراز مدت است این نبود که صرفا مسئله زمانی است؛ او هشدار داد که بی صبری بیش از حد “هیچگاه ثمر نمی دهد.” با وجود این، صرف اعتقاد به این واقعیت که دشمن قوی است و نیروهای انقلابی ضعیفند نیز طولانی بودن جنگ را تعیین نمی کند. “نه در تئوری و نه در پراتیک، یک مبارزه طولانی صرفا از ضدیت ضعیف با قوی، نتیجه نمی شود. این مبارزه صرفا بواسطه ضدیت بزرگ با کوچک، مترقی علیه ارتجاعی، طولانی نمی گردد…. نتیجه گیری ما از مناسبات متقابل همه عوامل درگیر در هردو طرف نشئت گرفته است.”

تئوری و استراتژی جنگ خلق یک دیدگاه صرفا نظامی نیست. مائو آنرا براساس تحلیل خود از نقاط ضعف و قوت ارتجاعیون، و همینطور پرولتاریا و خلق در عرصه های نظامی، سیاسی اقتصادی و فرهنگی، فرموله نمود.

این یک استراتژی است برای تضعیف سیاسی دشمن و تقویت سیاسی نیروهای خلق با هدف پیروزی نظامی و تربیت توده ها در امر ساختمان و اعمال قدرت نوین دولتی و آماده کردن آنها برای سرنگونی امپریالیسم و طبقات ارتجاعی، سازماندهی مجدد و ساختمان جامعه نوین تحت رهبری پرولتاریا. استراتژی جنگ خلق مجموعه ای از عوامل سیاسی، ایدئولوژیک، اقتصادی، فرهنگی و نظامی را در بر می گیرد.

انقلاب در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم باید از دو مرحله مجزا گذر کند: انقلاب دمکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی؛ و استراتژی جنگ خلق با این واقعیت ارتباط تنگاتنگ دارد. تنها با تکیه برجنگ درازمدت خلق است که می توان انقلاب دمکراتیک نوین را به پیش برد و به پیروزی رساند. این حقیقتی است چرا که برنامه دمکراسی نوین در عرصه سیاسی فراخوان دولت جدید و جمهوری دمکراتیک نوین را می دهد؛ در عرصه اقتصادی مصادره شرکتهای امپریالیستی و متعلق به ارتجاعیون و اراضی مالکین، اجرای سیستم “زمین به کسی که روی آن کار می کند”، و حمایت و تحدید سرمایه خصوصی با خصلت ملی را در دستور دارد؛ در عرصه فرهنگی خواهان فرهنگ نوین است که نطفه اش انقلاب فرهنگی است. برنامه دمکراسی نوین تنها برپایه جنگ خلق که برایش پایه جنگ چریکی است قابل تحقق می باشد.

آنهایی که “انقلاب سوسیالیستی و جنگ خلق” یا “رهایی ملی و جنگ خلق” را موعظه می کنند، کنه مطلب را درک نکرده اند. بهمین دلایل جنگ خلق تنهابه رهبری پرولتاریا و حزب کمونیست انقلابی آن میسر است؛ هیچ طبقه دیگری توان پیشبرد آنرا ندارد. برای بعمل درآوردن برنامه دمکراتیک نوین استراتژی و تئوری جنگ خلق ضرورت دارد؛ و بالعکس هدف از جنگ خلق و نطفه اش جنگ چریکی، پیشبرد برنامه دمکراتیک نوین است. قدرت سیاسی، اقتصاد نوین و فرهنگ نوین از طریق جنگ خلق بدست می آید. جنگ چریکی و ارتش سرخ چریکی اجرای تدریجی دو وظیفه اساسی دمکراسی نوین را میسر می کند. یعنی: استقلال کامل و همه جانبه از امپریالیسم، و نابودی سیستم نیمه فئودالی، و محو انحصار مالکیت زمین در دست زمینداران بزرگ. جنگ خلق یعنی دمکراسی انقلابی و ضدامپریالیسم پیگیر.

سایر طبقات اجتماعی نظیر خرده بورژوازی و بخشهایی از بورژوازی ملی قادرند جنبشها و مبارزه مسلحانه را رهبری کنند ولی تنها می توانند کاری محدود با اهداف محدود انجام دهند و این بخاطر درک بورژوایی شان از انقلاب و منافع طبقاتی شان است. این نیروها اشکال متفاوتی از ناسیونالیسم تنگ نظرانه را تبلیغ کرده و چه در مورد حل “مسئله ارضی” و چه در مبارزه ضدامپریالیستی پیگیر نیستند. پرولتاریا و حزب کمونیست اصیلش می توانند به این نیروها کمک کنند تا در راهی که با پرتو کمونیسم انقلابی روشن شده بعنوان متحد پاپیش بگذارند.

استراتژی جنگ خلق یک جزء لاینفک ایدئولوژیک دارد که عبارتست از آموزش توده ها و بسیج آنها در ساختمان ارگانهای قدرت سیاسی بطوری که در جریان جنگ تربیت شوند و به سطح بالایی از آگاهی سیاسی و استحکام ایدئولوژیک دست یابند، تا برای زمانی که کنترل تمام جامعه را بدست آورده و به سازماندهی مجدد آن می پردازند آماده باشند.

استراتژی جنگ خلق، جنگ توده هاست؛ سازماندهی آنها، بسیج آنها و اتکا به آنهاست. یکی از اصول اساسی جنگ خلق اعتماد به پتانسیل انقلابی توده هاست. شکل مشخصی که این اصل بخود می گیرد، بسیج و سازماندهی دهقانان، بخصوص دهقانان فقیر، پرولتاریای شهری و روستایی، و خرده بورژوازی بمعنی سازماندهی آنها در ارتش چریکی می باشد تا امر نابودی قدرت سیاسی کهن و ساختمان قدرت نوین و دولت دمکراتیک نوین را به پیش برند. “قیام گرایان” چه طرفدار شوروی، رویزیونیستها، سوسیال دمکراتها و چه مسیحیان، مجبورند تا حد معینی به توده ها تکیه کنند. ولی اینکار را بمنظور بیدار کردن نیروی توده ها برای نابودی کهنه و خلق نو انجام نمی دهد، بلکه آنها توده ها را ابزاری برای اعمال فشار بر دولت ارتجاعی و دستیابی به توافق از طریق مذاکره می دانند. آنها توده ها را فقط تا حدی که با منافعشان جور در بیاید بسیج می کنند، چرا که از توان انقلابی توده ها می ترسند؛ چرا که نمی خواهند و نمی توانند انقلاب را تا به آخر به پیش برند.

وقتی که نقطه عزیمت ما دراز مدت بودن جنگ باشد، آنگاه ایجاد مناطق پایگاهی انقلابی جهت توانایی در رهبری انقلاب و جنگ انقلابی، یک مسئله استراتژیک می شود.

با این حساب مناطق پایگاهی انقلابی در جنگ چریکی چیستند؟ “این مناطق پایگاههای استراتژیکی هستند که نیروهای چریکی با تکیه بدانها وظایف استراتژیک خود را انجام می دهند و بهدف خود که عبارت از حفظ و بسط و توسعه نیروهای خودی و نابودی و بیرون راندن دشمن می باشد، نائل می آیند. بدون وجود چنین پایگاههای استراتژیکی، هیچ نقطه اتکایی جهت اجرای وظایف استراتژیک و یا نیل بهدف جنگ موجود نخواهد بود. بطور کلی نبرد بدون پشتگاه یکی از ویژگیهای جنگ چریکی در پشت جبهه دشمن است، زیرا نیروهای چریکی در این مناطق از پشت جبهه عمومی کشور جدا هستند. ولی جنگ چریکی بدون وجود مناطق پایگاهی نه می تواند مدت زیادی دوام یابد و نه قادر است بسط و توسعه یابد. این مناطق پایگاهی در واقع پشتگاه جنگ چریکی را تشکیل می دهند.” (مائوتسه دون، “مسائل استراتژی در جنگ چریکی ضد ژاپنی”).

وجود برخی شرایط برای ایجاد مناطق پایگاهی لازم است: ۱) وجود نیروهای مسلح؛ ۲) وجود یک حزب کمونیست انقلابی؛ ۳) تحمیل شکست به دشمن با استفاده از نیروهای مسلح، با پشتیباتی توده های خلق؛ ۴) بسیج توده ها در مبارزه انقلابی در جریان مبارزه، سازماندهی دسته ها و واحدهای چریکی، و در ضمن، ایجاد تشکلات انقلابی توده ای، سازماندهی کارگران، دهقانان، جوانان، زنان، بچه ها، تجار و متخصصین، “با توجه به درجه آگاهی سیاسی و اشتیاقشان به نبرد.”

در جریان مبارزه انقلابی، با اتکا بر توده های خلق، قدرت سیاسی کهنه گامونالها و سایر دشمنان عیان و پنهان توده ها نابود می شوند و قدرت نوین، قدرت سیاسی سرخ، تحکیم شده توان انقلابی توده ها را بکار می گیرد. ارگانهای قدرت سیاسی باید برنامه دمکراتیک نوین و سیاستهای جبهه متحد را به عمل درآورند، این یعنی مفهوم خاص بخشیدن به دولت نوین دیکتاتوری کارگر دهقان تحت رهبری پرولتاریا و حزب کمونیستش؛ و بدین ترتیب توده های خلق علیه امپریالیسم، بورژوازی کمپرادور و بوروکرات و ملاکین متحد می شوند.

توان توده های بسیج شده در جریان مبارزه انقلابی بطور کامل، همه جانبه و ذره ذره مناسبات اجتماعی و تولیدی کهن را در هم شکسته، مناسبات اجتماعی و تولیدی نوین را بنا می نهد، و سیاست و اقتصاد و فرهنگ نوین را بظهور می رساند.

خط اقتصادی که در مناطق پایگاهی دنبال می شود باید بر پایه برنامه دمکراتیک نوین و جبهه متحد و خودکفایی باشد که بخشی از آن پیشبرد و تعمیق رفرم ارضی با شیوه های انقلابی است. می بینیم که مناطق پایگاهی، نیز مانند خود استراتژی جنگ خلق، صرفا مقوله ای نظامی نیست. همانطور که مائو گفت مناطق پایگاهی، پشتگاه استراتژیک انقلاب است. منظور پرولتاریا پشتگاهی است که توسط انقلاب پرولتری جهانی ایجاد شده باشد؛ و این کاملا خلاف نظر رویزیونیستی است که توسط امثال ساندنیستها در مورد “منطقه پشتگاه بین المللی” تبلیغ می شود.

مسئله استراتژیک منطقه پایگاهی انقلابی با این که آیا میخواهیم سیستم امپریالیستی، سرمایه داری بوروکرات و نیمه فئودالیسم را نابود و ریشه کن کنیم و یا برعکس میخواهیم با رژیم ارتجاعی یا بخشهایی از آن به سازش برسیم، کاملا مرتبط است. همانطور که مائوتسه دون مطرح کرد، “از آنجا که امپریالیسم مقتدر و متحدان مرتجع او در چین مدت مدیدی است که شهرهای کلیدی کشور را به اشغال خود درآورده اند، اگر نیروهای انقلابی نمی خواهند با امپریالیسم و نوکرانش سازش کنند، بلکه مصمم هستند بمبارزه خود ادامه دهند؛ اگر آنها قصد دارند نیروهای خود را ذخیره و آبدیده کنند و تا موقعیکه بقدر کافی نیرومند نشده اند، از نبرد تعیین کننده با چنین دشمن قوی احتراز جویند، باید مناطق روستایی عقب مانده را به مناطق پایگاهی مترقی و مستحکم، به دژهای بزرگ نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انقلاب مبدل سازند تا با اتکا بدانها علیه دشمن درنده که با تکیه به شهرها به مناطق روستایی حمله می کند، مبارزه نمایند و از این طریق در جریان پیکار طولانی بتدریج به پیروزی نهایی انقلاب دست یابند.” (“انقلاب چین و حزب کمونیست چین”) جمعبندی مائو در شرایط کنونی کلمبیا صادق است.

استراتژی جنگ خلق از خطوط استراتژیک محاصره شهرها از طریق دهات پیروی می کند، و اساس آن استقرار این یا آن نوع منطقه پایگاهی در روستاها و شهرهای کوچک برپایه جنگ چریکی است. این امر امکان بپاخیزی توده های شهری که به قیام منجر می شود را نفی نمی کند؛ نافی استفاده از اعتصابات و تعطیل عمومی در مناطق مشخص هم نیست. ولی این اشکال بخشی از استراتژی کلی جنگ خلق هستند و نمی توان از آن جدایشان نمود. نکته مرکزی قابلیت حزب کمونیست انقلابی در بسیج دهقانان برای شرکت در انقلاب دمکراتیک نوین تحت رهبری پرولتاریاست.