شرح زندگی ناظم حکمت و معرفی آثار او

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)،

نام ناظم حکمت برای کارگران و زحمتکشان بسیاری از نقاط جهان آشناست. اشعار ناظم حکمت بزبانهای گوناگون از جمله فارسی برگردانده شده، هرچند مانند دیگر اشعار ترجمه شده نتوانسته با توده های کارگر و دهقان در ایران نزدیک شود. بهرحال، پیوند درونی محکمی میان رود خروشان و زیبای شعر ناظم حکمت با طبقه کارگر جهانی و خلقهای ستمدیده وجود دارد. ایده های روشن انقلابی و آرمانهای والای کمونیستی، راهنمای آثار اوست. قلب اشعار وی برای رهایی بشریت میتپد؛ و این تپش پرطنین، محصول و نمودار زندگی پرتحرک، مبارزات پرفراز و نشیب و مملو از پیروزیها و شکستهای شاعر، برمتن جنبش کمونیستی در ترکیه و سراسر جهان است.

ناظم حکمت بسال ۱۹۰۲، در “سلانیک” ـ شهری بر خط مرزی یونان و ترکیه ـ چشم به جهان گشود. پس از اتمام دوره متوسطه وارد ارتش شد و از مدرسه افسری نیروی دریایی ترکیه فارغ التحصیل گشت. در سال ۱۹۲۰ از ارتش اخراج شد و همانسال به کشور شوراها سفر کرد. در یکی از دانشگاههای مسکو، در رشته اقتصاد سیاسی به تحصیل پرداخت و بعد از خاتمه تحصیلات راهی ترکیه شد. بین سالهای ۳۶ـ۱۹۳۱ مشاغل گوناگونی را تجربه کرد و در عین حال بکار در دفتر روزنامه و نشریات مشغول گشت. در سالهای ۳۸ـ۱۹۳۶، که فاشیسم در ترکیه، تحت تاثیر رشد این جریان در کل اروپا قدرتی گرفت، ناظم حکمت بر مبنای خط عمومی آندوره جنبش بین المللی کمونیستی و حزب کمونیست ترکیه به سرودن اشعار انقلابی و ضد فاشیستی پرداخت. این اشعار در میان روشنفکران کشور و بسیاری از افسران جوان ارتش ترکیه طرفداران بسیاری یافت و همین امر باعث شد که حکومت وی را شدیداً تحت نظر قرار دهد.

در سال ۱۹۳۸، گروهی از همین افسران جوان و ترقیخواه در جریان تماسهائی که با ناظم حکمت و در واقع حزب کمونیست ترکیه داشتند، فکر انجام شورش در ارتش را در سر پروراندند. اما پیش از آنکه اقدامی از جانب آنان صورت گیرد، رژیم ترکیه آنها را بهمراه ناظم دستگیر کرد. ناظم حکمت در دادگاه به ۲۸ سال و چهار ماه زندان محکوم شد. او دوازده سال از عمرش را در زندانهای استانبول، آنکارا، چانکری و بورسا گذراند. سپس قانون عفو عمومی تصویب شد و ناظم آزاد گشت. اما از آنجا که عوامل حکومت لحظه ای از تعقیبش دست نمیکشیدند، و حتی دسیسه ای برای کشتن وی طراحی کردند، مخفیانه ترکیه را ترک گفت. نخست به رومانی، سپس لهستان و دست آخر به دیار بلغار رفت. بعد از مدتی راهی مسکو شد و در آنجا سکنی گزید. در همین دوره دولت ترکیه وی را از حق تابعیت کشور محروم ساخت و خائن به وطنش نامید. بقیه عمر ناظم حکمت در شوروی و چند کشور دیگر گذشت و سرانجام بسال ۱۹۶۳، بعلت بیماری قلبی در مسکو درگذشت.

او علاوه بر مجموعه های مختلف شعر، ۱۱ رمان و نمایشنامه نیز نوشته که تمامی این آثار تا وقتیکه در قید حیات بود، در ترکیه اجازه انتشار نیافت.

شعر ناظم حکمت نیز مانند زندگیش، پرفراز و نشیب و سرشار از تحول است. او از ۱۲ سالگی به سرودن شعر روی آورد. در سال ۱۹۱۴، نخستین مجموعه شعرش را که در قالب کهن و با وزن و قافیه مرسوم نوشته شده بود، با امضاء “محمد ناظم” منتشر ساخت. اما زمانیکه برای تحصیل به مسکو رفت، انقلابی واقعی در زبان و قالب شعریش رخ داد. و این امر بدون شک تحت تاثیر شاعر بزرگ شوروی سوسیالیستی آنزمان، ولادیمیر مایاکوفسکی صورت گرفت. ناظم حکمت مضمون انقلابی و سرکش شعر خود را از بند قوافی رهانید و وزنی نوین بدان بخشید. او با اینکار یک سبک نو و دگرگونی بنیادی در شعر معاصر ترکیه بوجود آورد که نقطه عزیمت بخش عمده شعرائی شد که پس از وی در عرصه ادبیات ترکیه بظهور رسیدند.

کلمات در شعر ناظم حکمت سخت آهنگین است و موسیقی خاصی به شعر میبخشد. جای تاسف است که این جنبه از شعر وی در ترجمه آن منعکس نمیشود. ناظم حکمت، پیچیده سخن نمیگوید؛ اشعارش ساده و روان است و از اشکال روشنفکرانه بدور. هرچند گاه تشبیهاتی را بکار میگیرد که برای فهم درست آن میباید برویش تامل کرد.

تا آنجا که به مضمون آثار ناظم حکمت برمیگردد، باید ضمن تاکید بر جهتگیری انقلابی اکثر آنها، به یک نکته مهم اشاره کنیم؛ اینکه درک وی از انترناسیونالیسم و همبستگی بین المللی چیزی جدا از درک رایج در جنبش بین المللی کمونیستی آنزمان نبود. ناظم حکمت نیز مانند اکثریت قریب به اتفاق کمونیستهای آنروز جهان، خود را نماینده خلق خود و در عین حال انترناسیونالیست میدانست و از این موضع حرکت نمیکرد که پرولتاریا از لحاظ ایدئولوژیک میهن و ملت ندارد. این دیدگاه در اشعار وی، آنجا که در تبعید، از ترکیه سخن میگوید، نمایان است. آنجا که غریبانه میسراید:

وطنم را دوست دارم

و هیچ چیز اندوه از دلم برنمیگیرد

جز توتون کشورم و آوازهای محلیش

یا آنجا که در مقدمه ای بر یکی از کتابهایش، پیوند خود با مبارزات سایر خلقها را از دریچه مبارزات خلق خود مورد تاکید قرار میدهد و مینویسد: “نویسنده این کتاب قلبش را، قلمش را، اندیشه و سراسر زندگیش را به خلق کشور خود بخشیده است. اما در عین حال، ورای حد مرز و بوم، اسم و مکان جغرافیایی، نژاد و ملیت، مبارزه همه خلقها را در راه کسب آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و صلح در اشعار خود ستوده است. پیروزی آنان را پیروزی خلق خود و شکستشان را، شکست مردم خود میداند.”

اما این گرایش نادرست رایج، مانع از آن نمیشود که ناظم حکمت را با معیار و محک کمونیستی در موقعیت مشخص جنبش در آندوره، یک انترناسیونالیست بحساب آوریم. ببینید که چگونه در یکی از اشعارش به زبانی ساده پیوندهای طبقاتی را ورای مرزها و محدوده های ملی برجسته میسازد.

من و بقال سرگذرمان را

در آمریکا هیچکس نمیشناسد

با این وجود،از چین گرفته تا اسپانیا، از دماغه امید نیک تا آلاسکا،

در هر گام از خشکی و آب، دوستانی دارم و دشمنانی

دوستانی دارم، که هم را ندیده ایم حتی یکبار

اما حاضریم بمیریم باهم برای نان مشترک،

آزادی مشترک و رویای مشترک

و دشمنانی دارم تشنه بخون من، و من تشنه بخونشان

ناظم حکمت، مخاطبانش را بر بالهای شعر خود مینشاند و از صحراهای آفریقا به شهرهای شلوغ آمریکا، یا از گندابهای بورژوایی اروپا به دوردست ترین نقاط آسیا میبرد؛ تا در هر کجا عملکرد سیستم ستم و استثمار امپریالیستی، و نیز نبرد دورانساز توده های پرولتر و خلقهای ستمدیده را نشانشان دهد. منظومه های “ژوکوند و سی یا او” و “نامه هائی برای تارانتا ـ بابو” نمونه های درخشانی از این ایجاد ارتباط جهانی در اشعار حکمت است. در “نامه هائی برای تارانتا ـ بابو”، ناظم حکمت، دهشت جنگ تجاوزکارانه در آفریقا و منطق جنایتبار امپریالیسم را از زبان یک جوان حبشی به همسرش چنین تصویر میکند:

برای کشتن تو

راه دیارت را در پیش گرفته اند

تارانتا ـ بابو

برای دریدن شکمت

و دیدن روده هایت

که چون ماران گرسنه و پیچان بر شنها ولو خواهند شد

راه دیارت را در پیش گرفته اند

گو اینکه

نه آنها هرگز تو را دیده اند

نه تو آنها را

و نه بزی از بزهای تو هرگز پریده

از پرچین آنها

شعر ناظم حکمت، ادعانامه کوبنده ای علیه مناسبات جنون آسا و مبتنی بر قانون ارزش و سود است، وقتی که مینویسد:

پس این چه حکمتی است،

تارانتا ـ بابو

که در اینجا کارها وارونه است؟

چنان دنیای حیرت آوریست این دنیا،

که با قحط زنده است

و مرده است در فراوانی.

و در شعری دیگر میبینیم که چگونه ناظم حکمت با شعرش، راه سلطه امپریالیسم را سد میکند و با نظرات تسلیم طلبانه ای که رابطه با جهان امپریالیستی را یک ضرورت عینی قلمداد کرده، رفع عقب ماندگی و معضلات جوامع تحت سلطه را در برقراری چنین رابطه ای میجویند، به جنگ برمیخیزد. ناظم حکمت به جهان امپریالیستی نهیب میزند:

کسی از جمع شما

اگر بورژوا باشد

حق نزدیک شدن بما را ندارد

حتی اگر بخواهد و بتواند

به گاو نرمان که جان داده از گرسنگی

دوباره جان بخشد.

طی دهها سال پیکر جنبش کمونیستی ترکیه زیر سرنیزه ارتجاع حاکم و امپریالیسم، مداوماً مجروح گشته است. این جراحت را بخوبی میتوان در اشعار مختلف ناظم حکمت، طی دوره های مختلف حیات مبارزاتیش دید، وقتی که “با ریشه های تناور در خون شناور” سخن میگوید و فریاد میزند:خیزید و بنگرید که چه سان خصم را پذیرایندو چه سان ما را بر سر بازارها میفروشندیا وقتی، از آنان میگوید که:

پیراهنشان پاکیزه بود و خم بر ابرو نداشتند

اما در شقیقه شان جای زخمی تازه بود

یکی از مشهورترین شعرهای ناظم حکمت در رثای جانباختگان کمونیست؛ “قلب من” نام دارد که به یاد مصطفی صبحی، رهبر حزب کمونیست ترکیه و چهارده تن از یارانش سروده شده است. کشتی آنها توسط عوامل حکومتی نزدیک بندر ترابوزان گلوله باران شد. ناظم حکمت چنین به سوگ رفقایش مینشیند:

۱۵ زخم بر سینه دارم

آبهای تیره چون مارهای سیاه و لغزان

بر زخم های سینه ام پیچیده استو دریای تیره، این آبهای تیره خون آلود

قصد جانم را دارد

قصد جانم را دارد این آبهای تیره خون آلود

دلم باز میتپد

دلم باز خواهد تپید

۱۵ زخم بر سینه دارم

از ۱۵ نقطه سینه ام را شکافتند

به امید آنکه در پی این اندوه

دلم دیگر، هرگز نخواهد تپید

دلم باز میتپد

دلم باز خواهد تپید

اگرچه آخر اشعار ناظم حکمت سرشار از ایمان به پیروزی و امیدواری انقلابیست، اما هنگامیکه طاعون رویزیونیسم بعد از جنگ دوم جهانی، بعد از مرگ رفیق استالین و قدرت یابی بورژوازی نوخاسته برهبری خروشچف و شرکاء در حزب کمونیست اتحاد شوروی بر بخش بزرگی از جنبش کمونیستی غلبه یافت؛ ناظم حکمت نیز همانند بسیاری از کمونیستهای صادق دچار سردرگمی و رخوت و نومیدی شد. آرمانهای والا و روح سرکش وی با موعظات خائنانه و تسلیم طلبانه رویزیونیستهای غالب بر دولتها و احزاب اروپای شرقی خوانائی نداشت. سنگینی دستگاه بوروکراتیک دولت بورژوایی بر پیکر این جوامع، جو خفقان آلودی برای پرولترها و توده اهالی و عناصر صادق کمونیست بوجود آورده بود. ناظم حکمت که برای این سقوط و دگرگونی توضیحی علمی و راهگشا نیافته و لاجرم راه خلاصی از آنرا نمیدید؛ و در سالهای بیماری و پیری از دستیابی به جمعبندی های کمونیستی ـ انقلابی حزب کمونیست چین تحت رهبری رفیق مائوتسه دون از پدیده رویزیونیسم خروشچفی دور مانده بود، روحیات آن دوره خود را بسال ۱۹۵۹ در شهر لایپزیگ آلمان شرقی چنین بیان نمود:

درها همه، برویم بسته

پنجره ها همه محکم

نه یک دستمال آسمان، نه یک مشت ستاره!

گل من

مرگ ما را دفن خواهد کرد

رهائی از این شهر محال است

بدون شک، ناظم حکمت بواسطه اکثریت قریب به اتفاق آثارش در تاریخ، بعنوان یک شاعر سترگ انقلابی، یک هواخواه پرشور کمونیسم که شعرش را به فراخوان پیوستن به ارتش عظیم پرولتاریای آگاه بدل ساخته بود؛ ثبت گشته است. همو بود که حقیقت جهانشمول مارکسیسم ـ لنینیسم را به آفتابی تشبیه کرد که توده های محروم، همانها که کاسه هایشان سفالین است، باید برای رهایی و فتح، آنرا جرعه جرعه، دوشادوش یکدیگر بنوشند. همو بود که سرود:

این سرودیست،

سرود کسانی که

در کاسه های سفالین

آفتاب را مینوشند،

هموبود که عاشقانه کمونیسم را برگزید و اعلام کرد که:

من هم با آنان گذشتم

از پلی که به خورشید میپیوست

من هم در کاسه های سفالین

نوشیدم آفتاب را

من هم خواندم آن سرود را

و سپس پیام داد:

دلت را به دلهای ما بیافزای

حمله ای در کار است

حمله بر خورشید

خورشید را تسخیر خواهیم کرد

این فتح، نزدیکست

اینک شعر زیبایی را از ناظم حکمت میشنوید که “از زبان یک هندی” نام دارد:

از شرق میآیم،

از آستانه عصیان شرق میآیم

با بادهای شمالی پیمودم

راه های آسیا را

تا رسیدم به تو

چرا ایستاده ای

بازوانت را برویم بگشا

من از شرق میآیم

از آستانه عصیان شرق میآیم

شرقیم

که عصیان حق منست

فتیله کجاست؟

نشانم بده تا آنرا برافروزم

من فرزند میلیونهایی هستم که در شبانه روز

بیست و چهار ساعت کار میکنند

و داغ تازیانه ها

پینه بسته بر شانه های زرد استخوانیشان

من اوج فریاد آنانم

آسیا را مردابهائیست بی پایان

که کارخانه هائی همه از آهن

سر برکشیده در فضای سبز مسمومشان

و شب و روز

بر این فضای سبز هموار

انبوه دودهاست که چون کوه های تیره فرو میریزد

مردابها نفس میکشد

چرخها میچرخند و میچرخند و میچرخند

و زندگی در دیدگان خاموش میشود و خاموش میشود

آنجا خونابه های تب نوبه دار ما

به شمش های درخشان طلا تبدیل میشود

در افق های تیره آسیا

بانکهای هفتاد و هفت طبقه

چون غول قصه ها نفس میکشد

آنجا

در آن مردابه

اشکم برادران وبا گرفته ام

چون لاشه های مگس گرفته میخزد

و اینهمه در چشم دهقانان

چون رویایی از جهنم است

در چنین هنگامی

اشتیاق دیدارت

چون رویای زیارتی در دلم ریشه دوانده

و مپندار که چون سگی گرسنه نالیدم آنجا

نه

با بادهای شمالی پیمودم راههای آسیا را

تا به تو رسیدم

چرا ایستاده ای

بازوانت را بگشای بسویم

به دیدگانم ببخش روشنایی را

و در اندیشه ام برافروز آگاهی را

آنها، آنجا، مرا منتظرند.

طبقه کارگر جهانی در نبرد علیه نظم حاکم، به کارکنان ادبی و هنری خویش نیاز دارد. کارکنانی چون ناظم حکمت که ضرورتاً از دل مبارزه طبقاتی همواره زاده میشوند. شاعرانی که محدوده های شخصی و مرزهای روشنفکرانه خرده بورژوایی را بهم میریزند و به صدای رسای یک طبقه بین المللی تبدیل میگردند. هستند بسیاری از هنرمندان خرده بورژوا که آگاهانه با خصلت ها و منافع طبقاتی خویش به ستیز برمیخیزند و راه کمونیسم را در پیش میگیرند. اینان هنرمندان طبقه ما هستند. هستند کارگرانی که خلاقیت طبقاتی خویش را در عرصه آفرینش هنری بکار می اندازند و سلاح ضروری نبرد در این حیطه ایدئولوژیک را برای توده های ستمدیده تولید میکنند. طبقه کارگر و جنبش کمونیستی در ایران نیز به کارکنان ادبی و هنری خود دست می یابد؛ هرچند، صحنه ادبیات و هنر امروز ایران جولانگاه دمکراتهای انقلابی خرده بورژوا، ناسیونالیستها، و لیبرال های محافظه کار و ارتجاعی گشته باشد. باید جرات کرد و پای بمیدان گذاشت، و پیگیرانه در این عرصه تلاش نمود.