هنر و انقلاب: نقد شعر سلطانپور

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)

اواخر دهه ۱۳۴۰، جنبش چریکی بر متن اعتراضات روشنفکری علیه سیستم حاکم شاهنشاهی، با تاثیر از شروع و رشد مبارزه مسلحانه در اقصا نقاط جهان، در ایران نیز پا بعرصه وجود نهاد. نسل نوین قشر روشنفکر و مبارز ایران که مدتها تحت رهبری سیاستهای سازشکار و خیانتکارانه حزب توده و جبهه ملی بودند، در مرحله ای نوین و متاثر از دیگر نقاط جهان بعنوان جنبشی نو پدیدار شد. مشی چریکی بخاطر شرایط آنزمان ایران و خاص قدرت گیری فکری این اندیشه در کشورهای تحت سلطه و دقیقاً متعاقب پیروزی تفکر چریکی در کوبا و تئوریزه شدن این خط توسط چه گوارا، در میان توده های روشنفکر سریعاً رشد و وسیعاً پایه گرفت.

عرصه هنر نیز از این تاثیر پذیری بی بهره نماند. هنرمندان انقلابی اندیش و مترقی، متاثر از این جنبش، که البته در بطن خود لبریز از گرایشات ناسیونالیستی باب طبع بورژوا دموکراتهای انقلابی بود، دست به خلق آثاری نو زدند. خوانائی روشنفکران خرده بورژوا با جنبش فوق الذکر، خود تبلوری از همخوانی مشی چریکی با منافع، اهداف و آرمانهای خرده بورژوازی انقلابی بود.

زمانیکه هنر ضد مردمی، بزک کرده و گول زنک هدفی جز تایید ارتجاع نداشت؛ زمانیکه شعر و داستان و موسیقی و سینما، ملغمه ای تهوع آور و مضمحل کننده بودند؛ زمانیکه هنر اپوزیسیون آلوده به رمانتیسمی تخدیرکننده و تسلیم طلبانه بود؛ زمانیکه هنر زیر برق شمشیر و زرق طلا، وسیله سرکوب دستگاه حاکمه بود؛ هنر مقاومت با همت افرادی محدود و اغلب گمنامی چون سعید سلطانپور زاده و به عرصه مبارزه طبقاتی آورده شد.

سلطانپور ـ شاعر و هنرمند تئاتر ـ یکی از آن روشنفکرانی بود که در میدان مبارزه ضد سیستم ارتجاعی حاکم با افکاری انقلابی و مترقی آشنا شد. بعدها وقتی به زندان افتاد با تفکر چریکی آشنا و به سازمان چریکهای فدائی خلق پیوست.

شعر سلطانپور، میدان تقابل هنر او با هنر حاکمیت بورژواکمپرادورهای محمد رضا شاهی؛ و یا با هنر منفعل بعد از ۲۸ مرداد ۳۲ بحساب می آمد.

هرچند اشعار اولیه سلطانپور را غبار ناراحتی و رنج و درد از “نابسامانی میهن” در بر گرفته؛ و هرچند جایگاه آن مسیری که توده ها را به پیروزی رهنمون میکند، در آن آثار خالی بود؛ اما مفهوم سرخی در آنها موج میزد که با عزم شوریدگان، خشم و کین سوزان را متوجه ظالمان و ستمگران میکرد. تصاویر هنر سلطانپور از نوعی شفافیت و مفاهیم و درک و توصیف برخوردار بود؛ نقطه قوت اشعارش در طرح صریح مسائل و شناخت پدیده ها بود. او در شعر “با روستا و شهر” چنین میگوید: وقتی که مفهومی بزرگ و سرخبا جامعه شوریدگان خلقدر ازدحام شهر بی آواز میگرددو میرود، تند و نهان تا قریه های دور یا نزدیکو باز میگرددو می نشیند در میان قهوه خانه های دودآلودبا گل مراد و محسن و بقراطو میدود در مدرسه با خسرو و به روزو در خیابان عابران را با سلامی برمی انگیزدو در اتوبوس از گرانی های رنج روز میگویدو در کنار کارمندان می نشیند با دلی غمناکو سوگواری میکند روی مزار رتبه و قانونو در جنوب شهر بر دیوارهای فقر میکوبدو در کنار کار و زحمت میسراید شهر خونین رهائی رازندان چه بی مقدار میآیداین قلعه پوسیدهاین تدبیراین بند و این زنجیرگرایش قهرمان سازنده تاریخ است، یک گرایش قوی خرده بورژوائی است. این گرایش در اشعار سلطانپور به چشم میخورد. گرایشی که توده ها و نیروی لایزال توده ها را در بهترین حالت خود، کمک به دسته ای قهرمان و چریک میبیند که در حال قیام مسلحانه هستند. درحالیکه چیزی که باید در صدر تحلیل ها قرار گیرد این است که توده ها سازندگان تاریخند و تنها به نیروی توده هاست که انقلاب انجام میگیرد. برای مثال به شعری که سعید سلطانپور بخاطر سیاهکل سروده رجوع میکنیم:قلب گوزنهای جوانقلب انفجاردر چشمه ها و آتش و خونخفتبادی هراسناک برآمدقلب هزارچشمه خونیندر جنگل سیاهکل آشفتجنگل شکافتو پانزده ستاره خونینبا نعره های سوزان برخاست از نهفتو بر مدارهای گریزانچرخیدچرخید روی جنگل وتوفید روی شهر ـ در قلب شب شکفت.

اگر به اینکه انقلاب تنها از طریق مبارزه آگاهانه خود توده ها صورت میگیرد معتقد نباشیم، باید به چیزی دیگر باور داشت. مثلا به اینکه اسلحه تعیین کننده است. از سوی دیگر مشی چریکی برای خط تمایز کشیدن میان تفکرات و جریانهای طبقاتی، اسلحه را معیار تعیین کننده قرار میدهد. این تفکر معتقد است که هر جریانی که جنگ و تفنگ را قبول دارد، چپ و رادیکال؛ و هر جریانی که قبل از هر چیز به تعیین کننده بودن خط ایدئولوژیک ـ سیاسی اعتقاد داشته باشد و اینکه سیاست بر اسلحه فرماندهی میکند؛ راست و سازشکار میباشد. این چنین بود که دیدیم چریکهای ایرانی، چریکهای رویزیونیست در نقاط دیگر جهان را متحد خود معرفی کردند، و بین آنها با احزاب سنتی رویزیونیست ـ تنها بدان جهت که تفنگ در دست داشتند، فرق ماهوی قائل بودند.

مشی چریکی که توسط دبره و گوارا در دهه ۶۰ میلادی فرموله شد، معتقد بر این بود که دسته ای چریک مسلح و انقلابی با استفاده از “سه اصل طلائی”، یعنی تحرک دائم، بی اعتمادی دائم و مراقبت دائم میتواند بر دشمن فایق آید؛ و اگر بخواهیم در جائی از آثارمعتقدین به این مشی، نشانه ای از اعتماد به توده ها، اتکاء به خلق، بیابیم، مطمئناً موفق نخواهیم شد.

این واقعیتی است که شعر سلطانپور سرشار از رادیکالیسم است. این مسئله خصوصاً در دوره ای که این اشعار در آن سروده شده، چشمگیر است ـ دوره ای که در آن شعر انفعال آور و نومید از مبارزه را شعرای بازمانده از حزب توده و جبهه ملی عرضه میکردند. شعر سلطانپور دقیقاً در مقابل چنین اشعاری ایستاد. و بهمین دلیل از وجهه و اعتباری بسیار درمیان جوانان طالب انقلاب برخوردار شد. بدون شک رادیکالیزم شعر سلطانپور، بیان رادیکالیزم خرده بورژوازی تحت ستم امپریالیسم و ضدیتش با راههای تجربه شده و شکست خورده سازشکارانه و رفرمیستی بورژوازی ملی و خرده بورژوازی مرفه بود.

در مقابل سروده هائی همچون:

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفت و دیدار

یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است…

سعید سلطانپور از خشم، از آینده، از امید به مبارزه، از به جنگ علیه نظام رفتن، از تسلیم نگشتن، از:

قلب مرا بردارید

این قلب

این ستاره خونین را

این خون خشمگین را

این ارغوان کوهی را

که میچرخد در طوفان

و نعره میکشد از آتش جگر در باد..،

صحبت میکرد. دیگر برای نسل سلطانپور

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

نبود آنها:

با شور گردباد

آنک

تفته تر از گردبادها

در خارزار بادیه

میچرخیدند

سعید سلطانپور که خود بر سر افشاگری از سیستم ایدئولوژیک ـ سیاسی حاکم در حیطه هنر و ادبیات و در دفاع از رزم زندانیان مقاوم و اسیر به زندان افتاد، مقاومت انقلابی را در اشعاری زیبا و بیاد ماندنی بهنگام اسارت خویش توصیف کرد. نمونه این اشعار، غزل بند است که در زندان سروده شده:

تا که در بند یکی بندم هست

با تو ای سوخته پیوندم هست

نبرم راز، مگر با خورشید

تا به خون ریشه سوگندم هست

خنجر خاری در خون دهان

گریز گلزار بپرسندم هست

داغ سرسختی اندیشه سرخ

زخم خونین خطرمندم هست

گل خون میشکنم، میروم

آ…ی باغ را گل گل، مانندم هست

تو برآنی که مرا پشتی نیست

من برآنم که دماوندم هست

شفقی ریخته در سرب و سرود

روی دلتای فرآیندم هست

دل اکنونم اگر خفته بخون

دل فردائی خرسندم هست.

تحول در شعر سلطانپور، انعکاس تحول در طرفداران مشی چریکی و مشخصاً سازمان چریکهای فدائی بود. این تحول که بعد از سال ۱۳۵۵ و متعاقب شکست عملیات های مسلحانه صورت گرفت، به ظهور گرایشی در جهت نقد مبارزه چریکی انجامید. سازمان چریکهای فدائی به چند شاخه تقسیم شد. شاخه ای از آنها از لحاظ خطی و نظری، رویزیونیسم روسی نوع حزب توده را قبول کرده، انتقادات کهنه این حزب به مبارزه مسلحانه چریکی را منطقی تلقی مینمود و اگر اختلافی نیز با آنها داشت بر سر کسب رهبری و حق آب و گل بود. شاخه دیگر که کماکان بر سر شوروی و رویزیونیسم سانتریست باقی مانده بود، دیگر شیوه های چریکی را کارساز نمیدانست، اما اعتبار گذشته را میخواست و آنرا میراث و افتخار خود میدانست. و بالاخره شاخه ای نیز بود که هرچند نسبت به دو دیگر از حیث کمیت ضعیف تر بود، اما میکوشید هرطور شده به اصول اولیه و نقطه عزیمت مشی چریکی وفادار بماند و با تجدیدنظرطلبان درون صفوف چریکها ـ با حرکت از موضع انقلابیگری خرده بورژوائی ـ مبارزه نماید. سعید سلطانپور در این چند شاخه شدنها به طیف دوم تعلق داشت.

شعر سلطانپور که دیگر اعتقاد و ایمان آغازین را به مبارزه مسلحانه پیشاهنگ از کف داده بود، به ایده های نزدیکی به توده ها ـ اما از دیدگاهی اکونومیستی ـ روی میآورد. او بر خلاف اشعار قبلی خود که در وصف چریک (قهرمان و ناجی توده ها) یا کسی که آزادی را به ارمغان میآورد و پیروزی نهائی در گرو فدا شدن و جنگیدن اوست سروده میشد، با اشعاری دیگر به میدان آمد، با اشعاری نظیر ۴ حرف:

حرف میزنیم

از چهار حرف، حرف میزنیم

هدفهایمان پیله ای میشوند

میگوئیم پروانه “او” خواهیم شد

و در آتش اندوهش خواهیم سوخت

و بیشتر به کرمی کوچک شباهت میبریم

برای آنکه تصویر روشنتر و کاملتری از این جهتگیری نوین در شعر سلطانپور بدست آوریم، به گوشه ای دیگر از شعر چهار حرف رجوع میکنیم:

حرف میزنیم

با خشه های حرف، حرف میزنیم

در خانه ها فریاد میزنیم

تجربه های تلخ را قرقره میکنیم و میریزیم

اگرچه شعر چهار حرف برخوردی به روشنفکران مرفه مدعی چپ بودن و مردمی بودن نیز هست، اما این برخورد برخلاف خط سنتی پیروان مشی چریکی حول مسئله اسلحه بدست گرفتن یا نگرفتن صورت نگرفته، بلکه اشاراتی به لزوم پیوند با خلق را در بر دارد؛ مثلا آنجا که میگوید: آنکه با “او” میرود، میشناسد. سعید سلطانپور در نمایشنامه “عباس آقا کارگر ایران ناسیونال” که در اول ماه مه ۵۸ به صحنه آمد، در پی انتقاد از دور بودن طرفداران مشی چریکی از توده ها از همان آغاز شکل گیری این اندیشه، برآمده، در گوشه ای چنین خط اولیه سازمان چریکهای فدائی خلق را نقد میکند: “ما خیلی از تو دور بودیم عباس آقا، نشناختیمت، نفهمیدیم عباس آقا”. بعد از قیام ۲۲ بهمن ۵۷ سیر غلبه یک خط اکونومیستی آشکار روزبروز در اشعار سلطانپور بیشتر خودنمائی میکرد. او در شعر جهان کمونیست، که بیاد جهانگیر قلعه میاندوآب، از اعضاء سازمان چریکها ـ اقلیت و یکی از رهبران جنبش کارگری سروده شده، به طرح شعاری مبتنی بر پایین ترین سطح خواستهای توده تنزل کرده و با پرچمداری مبارزه ای صنفی در میتینگ یادبود این کارگر شهید، اکونومیسم عریان سازمان چریکهای فدائی ـ شاخه اقلیت ـ را بنمایش میگذارد. این شعار بیان خطی است که برای جنبش جلو گذاشته شده؛ و همین شعار است که از سوی چریکهای اقلیت برای ماهها بر در و دیوار شهرها نقش میشد. “گوشت گران،  بنشن گران،  بیکاری و حسرت نان،  بپا بپا زحمتکشان”. سرانجام دستگیری سلطانپور در فروردین ماه ۱۳۶۰ و سپس شهادتش در اوین بهمراه جمعی دیگر از مبارزان انقلابی به نشانه آغاز یورش سراسری و گسترده جمهوری اسلامی به صف اپوزیسون، نقطه پایان بر گوشه ای از این دفتر شعر و ترانه و سرود نهاد. کم نبودند آشنایان با شعر سلطانپور که با شنیدن خبر شهادت وی و آن مبارزان اصیل زیر لب زمزمه کردند:

نغمه در نغمه خون

غلغله زد، تندر شد

شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگر شد

آن دلاور که قفس با گل خون میآراست

لبش آتشزنه آمد، سخنش آذرشد

خلاصه کنیم؛ شعر سلطانپور با نخستین جرقه های حرکت چریکی در ایران زاده شد و زان پس سیر تکاملی خود را پابپای تفکر روشنفکران خرده بورژوازی چپ معتقد به مشی چریکی و سازمان آنروزشان طی کرد. شعر سلطانپور آئینه ای بود از انقلابیگری اولیه و نیز تمامی کاستی ها و گرایشات غیر پرولتری مرتبط با آن مشی. شعر وی آئینه ای بود که در آن هم میشد ناسیونالیسم چشمگیر را دید؛ هم ستایش قهرمان و عمده کردن نقش قهرمانان را؛ هم میشد نقش رهبری را بجای سیاست به اسلحه دادن دید؛ نظیر آنجا که میگوید: “پوینده باد آن دست که تفنگ روی کتاب نهاد” و هم چرخش ناگزیر معتقدان به مشی شکست خورده دبره ـ گوارائیستی را بسوی اکونومیسم. و البته این شعر یک مشخصه مهم دیگر هم داشت: شعر سلطانپور، شعری مردسالارانه است. در آن هیچ نشان، حتی هیچ اشاره کوچکی به نقش و جایگاه زن در روند انقلاب نیست. و اگر در یکی دو مورد انگشت شمار واژه هائی بکار رفته یا تصاویری عرضه شده که خبر از موجودیت زن در جامعه میدهد؛ چیزی جز یک تصویر سنتی و رایج در چپ غیر پرولتری ـ چپ شبه کمونیست ـ در ایران نیست. زن بمثابه مادری که تنها ویژگیش، داغدیده بودن بعد از شهادت فرزند است. این را در شعر بهار ۵۱ بصورت “چشم گریان مادرانی” میبینیم که “جامه زندان فرزندان به اشک میشویند” یا

صد مادر سوگواری که

با جامه های مشکی

بر نرده های دادرسی

سر میکوبند

همین چهره از زن، بعدها توسط سلطانپور در شعر غزل زمانه هم ارائه میشود، آنجا که میسراید: آتش سینه گل، داغ دل مادر شد آری، شعر سلطانپور آئینه ایست که میتوان در آن ایده ها، نگرش و افت و خیزهای قشر معینی از روشنفکران انقلابی ضدامپریالیست خرده بورژوا را مشاهده کرد.