کشتزارهای نیشکر را بسوزانید!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۸۰ دقیقه

یادداشت هایی براقتصاد سیاسی کوبا

 از مجله ی انترناسیونالیستی «جهانی برای فتح» شماره های ۱۴ و ۱۵ سال ۱۳۶۹

 به قلم: رودی مامبیسا

 بخش اول

نخستین بخش این نوشته به وابسته شدن کوبا به شکر و اینکه چگونه شکر، کاسترو و چریک هایش را به محافظین مسلح خود تبدیل کرد می پردازد. بخش دوم نتایج این وابستگی را بررسی کرده و به توسعه کلی اقتصاد کوبا طی دهه 1960 تا ۱۹۹۰، مسئله «کمک های» شوروی ومقوله ی «سوسیالیسم وابسته» رابررسی می کند. 

 1 – مقدمه:”توریسترویکا”ی کاسترو

 جو عمومی در کوبا محزون است. مسئله فقط فشاراوضاع نیست ـ هرچند اوضاع هم فشار وارد می آورد. سوال این جاست که آینده ی کوبا چیست؟

یک دهه فعالیت برای “همگون و عقلائی کردن” اقتصاد که به کلاف سر درگمی مانند سه میلیون آئین نامه کاری (بیش ازتعدادکل کارگران کوبا) و نرخ های گوناگون قطعه کاری و طبقه بندی مشاغل برمبنای سودآوری بنگاه یا بریگاد تولیدی منتهی گردید، کوبا نتوانست جلوی رکود اقتصادی مجدد را بگیرد. (۱) همراه با ارائه ی کارزار “اصلاحات” کاسترو کاهش جیره ی شیر و گوشت وافزایش هزینه ی حمل و نقل و بهای سایر مایحتاج اعلام شد. ظاهر پرزرق و برق «پیشبرد ساختمان سوسیالیسم ازطریق انگیزه های معنوی» نمی تواند شباهت این “اصلاحات” با طرح های متعارف صندوق بین المللی پول را پنهان کند: سفت کردن کمربندها همراه با کاهش واردات و افزایش صادرات به قصد تامین ارز برای بازپرداخت بدهی ها به طلبکاران خارجی.

گفته شده است که کاسترو هنگام دیدارگورباچف از کوبا درآوریل ۱۹۸۹ افسرده به نظرمی رسید، درحالی که ازقرار به گورباچف خوش می گذشت. اگرچه جزئیات اندکی ازمذاکرات آنان علنی شده است اما عقیده عمومی براین است که کوبا مجبور خواهد بود قراردادهای معینی با بنگاه های شوروی منعقد کند. این بنگاه ها به نوبه خود مشمول موازین “حسابرسی هزینه” هستند. نتیجتا، توافقات اقتصادی کوبا و شوروی جزء به جزء بررسی خواهند شد و قاعدتاً هرجزء باید سودآوری نشان دهد.

عمل کرد اقتصاد کوبا بدین گونه است: کوبا شکر تولید میکند؛ شوروی بخش اعظم آنرا به نرخ ثابت می خرد و بخشاً به جای آن نفت میدهد؛ کوبا این نفت را به همراه شکری که روی دستش مانده در بازار جهانی به فروش میرساند؛ سپس کوبا از این ترکیب روبل و دلار برای واردکردن مواد خوراکی و سایر مواد و تولید شکر بیشتر استفاده میکند. و اکنون که بهای نفت و شکر تواماً در بازارهای جهانی پائین است، به نظر میرسد که نیاز به دلارهای بیشتر جهت تسریع بازده سرمایه شوروی در کوبا، اجتناب ناپذیر باشد. فیدل کاسترو اخیراً مدعی شده که «توریسم سودآورتر از نفت است». توگویی کشف بزرگی کرده است.(۲) این کشف برای بسیاری از کوبایی ها تجدید خاطره یک کابوس است. “دومین درو” نامی بود که به صنعت توریسم اطلاق شده و مکمل وابستگی کوبا به شکر تلقی می شد و قرار بود به همراه سلطه آمریکا از بین برود. درسال ۱۹۵۹ درهاوانا، یک صدهزار روسپی، یعنی بیش از ۱۰درصد کل جمعیت پایتخت  به کار اشتغال داشتند. این تعداد به همراه هزاران راننده تاکسی، گدا و غیره درانتظار تجار، توریست ها و ملوانان آمریکایی بعضی خیابان ها را به بازار مکاره تبدیل می کردند. قماربازی، فعال ترین بخش اقتصاد کوبا بود. درسال ۱۹۵۹، سیصد هزار توریست آمریکایی، کانادایی و اروپایی از انواع خدمات کسانی که توسط اقتصاد شکر به “جمعیت اضافه” تبدیل شده بودند، بهره مند می شدند.(۳)

درسال ۱۹۸۸، با اندکی تاکید بیشتر بر پلاژهای ساحلی، کوبا ۲۲۵ هزار توریست کانادایی و اروپایی را جذب کرد. حکومت کوبا امیدوار است تا پایان دهه بعد این رقم را به دو میلیون توریست درسال برساند. هتل بزرگ هیلتون که زمانی ورود سیاهپوستان کوبایی بدان ممنوع بود ـ و بعداً “کنفرانس سه قاره” درسال ۱۹۶۶ به صورت سمبولیک در آن بر گزار شد که طی آن امپریالیسم آمریکا و چین انقلابی با هم مورد تقبیح قرار گرفتند ـ یکبار دیگر از زوج های برنزه شده و شکم سیر مونترالی و میلانی پر شده است. کاباره های مملو از دختران رقاصه که زمانی بعنوان سمبل انقیاد کوبا مورد انزجار بودند، یکبار دیگر بکار افتاده اند تا با به نمایش گذاردن ذلت پر زرق و برق زنان کوبایی، پولدارهای مست خارجی را سرگرم سازند. مذاکرات برای انعقاد قرارداد با آژانس کلوپ مدیترانهclubmed  در حال انجام است. (۴) پس از سی سال کمبود شدید مسکن، ساختمانهای مسکونی نوساز، هتلهایی با ظرفیت هزاران اتاق، پلاژهای تفریحی و یک فرودگاه کاملا جدید طی پنج سال آینده در اشتراک با سرمایه گذاران اروپایی ساخته خواهد شد.

یک ترانه اعتراضی که جدیدا بر سر زبان ها افتاده چنین می گوید: «دلار مهمتراز مردم کوباست». چیزی را که بسیاری از کوبایی ها مطمئن بودند به دست آورده اند ـ یعنی، نقطه پایان بر اسارت کشورشان توسط آمریکایی ها ـ اکنون به نظر می رسد که به معرض فروش نهاده شده است. کوبایی ها می گویند که کاسترو، پرسترویکای نوع خودش را دارد: “توریسترویکا”.

یک سند حزبی متعلق به سال ۱۹۸۸ در مورد «گسترش نارضایتی، نگرانی، و خشم» در میان مردم کوبا هشدار داده و تاکید بر لزوم اتخاذ تدابیری جهت کنترل «تبارزات بی انضباطی کاری و اجتماعی» می گذارد.(۵) کاسترو در سخنرانی های ملال آورش در مورد فقدان روحیه و اشتیاق در میان مردم هشدار میدهد. روایات اخیر دیدارکنندگان از کوبا حاکی از گسترش بدبینی عمومی نسبت به حکومت است.

“کمک های” سی ساله شوروی به کوبا به قیمت از دست رفتن روح و روان این کشور تمام شد (که جلوتر بررسی خواهیم کرد) ولی ثبات معینی را برایش دست وپاکرد (که محتوی این را نیز ارزیابی خواهیم کرد). واکنون که شواهد و قرائن از این حکایت می کنند که پرسترویکای گورباچف مشکلات بیشتری برای کوبا در انبان دارد، این ثبات نیز مورد تردید قرار میگیرد. کاسترو اخیراً دریک جلسه محرمانه گفت: “اگرتنها یک کشور سوسیالیستی درجهان وجود داشته باشد، آن کوبا است.” (۶) اما این گزافه گویی تنها زبان گوینده اش را آزار میدهد. بسیاری این استدلال مائوئیستی ما دال براینکه زمانیکه کاسترو به شوروی وابسته شد سرمایه داری در شوروی احیا شده بود را قبول ندارند؛ وقتی که این احتمال را تائید نمایند که شوروی ممکن است دست از سوسیالیستی بودن بکشد، آنگاه مجبور خواهند بود به عقلانی بودن سیاست سی ساله کوبا که این جزیره را به شوروی وابسته کرد، شک کنند. یک “دیپلمات خارجی” که مشخص نشده (احتمالا روسی) متذکر شد: «بیشتر از اینکه گورباچف به کاسترو احتیاج داشته باشد، کاسترو به گورباچف محتاج است.»(۷) تیره وتار بودن آینده کوبا که در خارج و داخل کشور علنی شده، یک سوال اساسی را مطرح میسازد: اول از همه، چگونه این چنین شد؟

 ۲ – چگونه شکر کوبا را آفرید

از آنجا که خدایی وجود ندارد، وظیفه آفرینش کوبا بر عهده شکر افتاد.

بسیار پیش از این که پای شکر به این جزیره برسد، مردمی درآن می زیستند. اما هنوز کوبا نشده بود. شکر چهره این جزیره را تغییر داده و خلقش را آفرید. خلقی که تاریخشان تاریخ طغیان و جنگ بود: طغیان علیه روابط تولیدی در حال تکوین و سایر روابط اجتماعی که از آن منتج شد و به شکر قدرت دهشتناک اعطاء کرد.

اروپایی ها درقرن شانزدهم نیشکر را از هندوستان به هند غربی بردند و بردگان آفریقایی را نیز برای بریدن آنها به همراه آوردند. و به نوبه خود، تجارت این دو کالای شکر و برده نیروی محرکه ای در رشد سرمایه داری و پیروزی سیاسی آن دراروپا گردید.

درسال ۱۷۹۳ بردگانِ هائیتی علیه اربابان فرانسوی خود شورش کرده و آنان را بیرون راندند. برخوردهای سیاسی دراز مدت میان دول استعمارگر برسرآن جزیره، مستعمره نشینان بیشتری را به کوبا سرازیر کرد و نیز توسعه تا آن زمان آهسته اش را شتاب بخشید. سراسر قرن نوزدهم، اوج شکر در کوبا بود. شکر فرمان پاک سازی جنگل های مناطق حاره راصادر کرد ـ درست مثل زمانی که امر به نابودی بومی های جزایر کارائیب کرد زیرا گردن به کار اجباری نمی گذاشتند. آثار اندکی از زندگی قبلی جزیره باقی مانده است ـ جز برخی نام های اماکن که دیگر بی مسمی شده اند، چیزی نمانده است.

شکر به اروپا فرستاده می شد که در آنجا به پول تبدیل شود و این پول درآفریقا صرف خرید برده می شد. بردگان به کوبا وسایر نقاط در “جهان نوین” فرستاده می شدند تادر آنجا پایبند شده و شکر بیشتری تولید کنند. در قرن نوزدهم، کوبا مقصد اصلی آفریقائیان بخت برگشته ای بود که به دست سفید پوستان گرفتار می شدند. بین سالهای ۱۵۱۲ و ۱۸۶۵، ششصد هزار آفریقایی به کوبا آورده شدند. بخش اعظم این شمار پس از سال ۱۸۲۰ که تجارت بین المللی برده به اصطلاح ممنوع شده بود، درکوبا اسکان داده شدند. معذالک، جمعیت سیاهپوست و “مولاتو” در کوبا در اواسط قرن نوزدهم بیش از نصف این رقم نبود.(۸) آفریقایی ها پس از هفت تا ده سال کار طاقت فرسا دراین کشتزارهای نیشکر می مردند. طبق یک بررسی که درهمان زمانها انجام شده، زنان و مردان برده ۱۹  تا ۲۰ ساعت در روز و ۶ تا ۷ روز در هفته کار میکردند. اکثر برده داران ترجیح میدادندکه نیروی کار مورد نیازشان را از طریق خرید بردگان جدید تجدید کنند تا اینکه بردگان چند ساعت درهفته به منظور تجدید نسل دست از کار بکشند. مادران برده عموماً سقط جنین کرده و یا نوزاد را به محض تولد سر به نیست میکردند. چرا که ترجیح میدادند آنها برای برده شدن بزرگ نشوند.(۹)

سفید پوستان فقیر بیشتر جذب کار در کشتزارهای قهوه و بویژه تنباکو می شدند. تنها در نیمه دوم قرن نوزدهم بود که گروههای بزرگ اروپائیان به کوبا سرازیر شدند. چینی ها نیز به عنوان کارگر به کوبا آورده شدند. در اوائل قرن بیستم، کارگران بیشتری از جامائیکا، هائیتی و نیز سرخپوستان “یوکاتان” از مکزیک آورده شدند. امروز شمار سیاه پوستان کوبا به اندازه سیاهپوستان سایر جزایر همسایه نیست (تخمینها، بنا به نظر هر محقق، حول یک سوم تا اکثریت دور میزنند). اما بدلیل درصد بالای آفریقایی هایی که برای تجدید جمعیت به کوبا آورده می شدند، دراز مدت بودن تجارت برده (تاحدود ۱۸۸۰)، و ازبین رفتن بسیار دیر برده داری (۱۸۸۶) و این حقیقت که سفید پوستان به کشوری آمدند که از دیرباز مسکن سیاهان بود، کوبا را به “دختر آفریقا” بدل ساخت که مورد تجاوز برده داران قرار گرفت. وجوه تشابه زبانی، مذهبی و سایر خصوصیات فرهنگی توده های کوبایی، بویژه درمیان اقشار فقیر وبیشتر از همه در روستاها، با خلقهای آفریقای غربی به سادگی قابل تشخیص است. در حقیقت این خصوصیات فرهنگی تا حدی تمام کوبایی ها از هر رنگ و نژادی را در بر میگیرد.

طبق قوانین اسپانیا و مذهب کاتولیک کتک زدن گاو ممنوع بود ولی کتک زدن برده ممنوع نبود. بردگان می بایست کتک می خوردند، چرا که سر به طغیان بر می داشتند. غالباً کشتزارهای نیشکر را به آتش کشیده و به کوهستان ها می گریختند (به این دلیل برای چیدن دانه های شکننده ی قهوه و به ویژه برگ تنباکو برده ها به کار گرفته نمی شدند و به جای آن ها کارگران آزاد به کار گرفته می شدند). طغیان های سازمان یافته عمده ای در سالهای ۱۷۹۵ و ۱۸۴۴ به وقوع پیوست. رهایی از قید بردگی بدون سرنگون کردن رژیم برده دار که مورد حمایت اسپانیا بود غیرقابل تصور بود. کوبایی ها از سال ۱۸۶۸، جنگی ده ساله برای استقلال و رهایی را آغاز کردند. اسپانیا نیم میلیون سرباز برای سرکوب یک میلیون کوبایی فرستاد. در سال ۱۸۸۰ یک شورش مهم دیگر آغاز شد که شکست خورد. در سال ۱۸۹۵ چریک های سفید وسیاه تحت فرماندهی یک ژنرال سیاهپوست به جنگی دیگر دست زدند که این بار موفق بود… اما درآستانه پیروزی بود که آمریکا به اسپانیا اعلان جنگ داده و مستعمرات آن کشور (کوبا، پورتوریکو، گوام و فیلیپین) را از چنگش در آورد.

نیروهای آمریکایی کوبا را اشغال کردند. ماموریت آن ها دوگانه بود: زدن تیر خلاص به اسپانیا و جلوگیری از تبدیل کوبا به “جمهوری سیاه”. ارتش شورشی و پیروزمند کوبا از ورود به شهرها منع شد و منحل شد. نیروهای آمریکایی از سال ۱۸۹۸ تا سال ۱۹۰۲ این جزیره را در اشغال داشتند. آنها پیش از ترک کوبا “اصلاحیه پلات” را در قانون اساسی این کشور وارد کردند. بر طبق مفاد آن آمریکا اجازه می یافت به میل خود در کوبا دخالت کند. دهقانان کوچک بدون داشتن سند بر روی زمین های فردی یا جمعی کشت می کردند. قانون جدیدی به تصویب رسید که شرط کشت را در دست داشتن سند مالکیت زمین قرار داد. شرکت های آمریکایی که کشتزارهای نیشکر را خریداری کردند به کمک این قانون توانستند کسانی را که در راه گسترش سطح زمین های زیر کشت نیشکر، جهت تامین مواد اولیه برای کارخانجات مکانیزه و جدید تصفیه شکر مانع محسوب می شدند از سر راه کنار بزنند. نیروهای آمریکایی برای حمایت از این رسم دوباره درسال ۱۹۰۶ کوبا را تصرف کرده و مدت سه سال در آنجا مستقر شدند. بار سوم در سال ۱۹۱۲ و بار چهارم در سال ۱۹۱۷، که این کشور را اشغال کردند. این بار ۵ سال ماندند تا اینکه ارتش کوبا را بوجود آورده و مهره های سیاسی دست نشانده ای را بر مصادر امور گماردند تا برایشان حکومت کنند. بعداً در ازای این که شکر این کشور به جایگاه ویژه ای در بازار آمریکا دست یابد، کوبا کلیه محدودیت ها و تعرفه های گمرکی بر واردات آمریکایی را لغو کرد. به علاوه، آمریکا، شرقی ترین ناحیه جزیره کوبا به نام “گوانتانامو” را غصب کرد که هنوز هم در آنجا یک پایگاه دریایی مهم دارد. بعدها آمریکا از “گوانتانامو” برای تامین بمب های ناپالم برای حکومت کوبا در جنگ با شورشیان فیدل کاسترو استفاده کرد. هواپیما های آمریکایی مستقر در “گوانتانامو” می توانند خود را در مدت سه دقیقه به “سانتیاگو”، دومین شهر بزرگ کوبا برسانند.

سودآوری شکر طی چندین قرن وابسته به برده داری بود ـ اگر چه این برده داری خود در خدمت بازار جهانی در حال شکل گیری سرمایه داری بوده و متقابلا کوبای برده نیز عمیقاً مورد نفوذ سرمایه داری واقع شد. در اواسط قرن نوزدهم، هاوانا پایتخت کوبا سومین شهر بزرگ قاره آمریکا محسوب می شد ـ درست پس از نیویورک و فیلادلفیا. کوبا جزء نخستین کشورهای جهان بود که از راه آهن سراسری برخوردار شد ـ درست هم زمان با آمریکا و پیش از اسپانیا (مالک مستعمراتی اش). در واقع شهرهای کوبایی (مملو از سرمایه های آمریکایی که در اواخر قرن نوزدهم به این کشور سرازیر شده بودند) جزو نخستین شهرهای جهان بودند که از نیروی برق بهره مند شدند. لیکن راه آهن برای حمل و نقل شکر ساخته شده بود نه حمل و نقل مردم. این نیروی برق برای روشن کردن مناطق شهری محل سکونت صاحبان کشتزارها، بازرگانان و کارکنان شهر نشین آنها، تفرج گاهها و باشگاههای قایقرانی و کاباره های آمریکایی ها بود، نه برای روشن کردن حتی کورسویی در کلبه ها، کپرها و سرپناه های بی در و پیکر مناطق روستایی.

بالاخره منطق سودجوییِ خودِ سرمایه خواهان لغو برده داری در کوبا جهت مکانیزه کردن کارخانجات شد. توسعه سریع جزیره نه به معنای توسعه سرمایه کوبایی بلکه توسعه سرمایه آمریکایی در کوبا بود. کشاورزی کوبا در جهت تامین آذوقه کارگران و تامین مواد مورد لزوم کارخانجات رشد نکرد. صنعت هم در جهت تامین احتیاجات کشاورزی و مابقی بازار داخلی توسعه نیافت. در عوض، کوبا تبدیل به کشوری شد که عملا چیزی تولید نمی کرد و ذخیره اش بسیار اندک بود. تقریباً همه چیزش از راه دریا و هوا از آمریکا (به فاصله ۱۵۰ کیلو متری) وارد می شد و تقریباً همه تولیدش به همین طریق به آمریکا صادر می شد. گفته می شد که ناحیه تولیدی کوبا در نیویورک و انبارش در میامی بود. خطوط تلفنی میان هاوانا و شهرهای آمریکا بسیار بیشتر از این خطوط میان هاوانا و سایر نقاط خود کوبا بود.

مهاجرین دهه بیست، مارکسیسم را با خود به کوبا آوردند. حزب کمونیست کوبا هنگام تاسیس عضو انترناسیونال کمونیستی شد. این حزب، اعتصابات و سایر مبارزات و حتی قیام های دهه ۱۹۳۰ را با خواست تشکیل شوراهای انقلابی کارگران صنعت تولید شکر رهبری کرد. اما این حزب به جای اینکه بر دهقانان و زحمتکشان مزارع به عنوان متحدین طبقه ی کارگر صنعتی نسبتاً کوچک در صنایع تولید شکر و سیگارسازی و بنادر اتکاء کند، نگاه خود را به جای دیگری دوخت. این حزب تحت عنوان وحدت علیه فاشیسم به حمایت از فولجنسیو باتیستا (گروهبان سابق و سپس ژنرال دست نشانده آمریکا) برخاست. حزب کمونیست کوبا طی دوره ی جبهه متحد بین المللی علیه دول فاشیستی در مقطع جنگ جهانی دوم، وارد حکومت باتیستا شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، باتیستا طبق دستور آمریکا این اتحاد را بر هم زد. در این مقطع دیگر انقلابی گری در کالبد این حزب باقی نمانده بود. به جای اینکه حزب کمونیست مبارزه مسلحانه را راه انداخته و رهبری کند، فیدل کاستروی طرفدار «دموکراسی جفرسونی» (۱۰) به قصد سرنگونی حکومت باتیستا اسلحه برداشت.

طبقات مختلف به دلایل مختلف با شرایط موجود در کوبا، در تقابل قرار داشتند. کولونو  coluno طبقه ای بود که در تضاد شدید با حکومت باتیستا و سیستم کشاورزیش قرار داشت. آنان کسانی بودند که خارج از این سیستم، زمین اجاره می کردند و یا می خریدند. کارگر استخدام می کردند و نیشکر به کارخانجات می دادند. بسیاری از آنان سرمایه دارانی بودند که از زمین های خود با کارآیی بسیار بیشتر از زمین های وسیع صاحبان کارخانجات بهره برداری می کردند. صاحبان موسسات تولید شکر زمین های بسیار فراوانی را مستقیماً در دست خود داشتند. برای آنها انحصار برزمین غالباً بسیار مهمتر از کشت آن بود. و همیشه قسمت بزرگی از زمین هایشان بهره برداری نشده می ماند. “کولونو” ها با انواع و اقسام محدودیتهای وضع شده توسط مالکان مزارع و موسسات تولید شکر روبرو بودند. سرمایه کوبایی خود را در سایر عرصه های کشاورزی و صنعت نیز تحت فشار می یافت. پدر کاسترو یک اسپانیایی مهاجر بود که “کولونو” ی موفقی شد. خود فیدل کاسترو رهبر یک حزب اپوزیسیون بورژوایی و یک وکیل بود ـ در کوبای مستبد و فلاحتی، تعداد وکلا ده برابر تعداد متخصصین کشاورزی بود. در این شرایط، نیروهای گوناگون اپوزیسیون از همگونی هایی برخوردار بودند. اگر در چنین شرایطی، حزبی کمونیست با خط مشی درست و توانایی لازم برای رهبری مبارزه علیه امپریالیسم و ملاکین و کمپرادورهای کوبایی وابسته بدان موجود بود، می توانست از چنین اپوزیسیون بورژوایی استفاده کند. اما در عوض این اپوزیسیون بورژوایی بود که حزب کمونیست را به دنبال خود کشید.

این حزب ابتدا با کاسترو مخالفت کرد ولی دستِ آخر در واپسین ماه های جنگ به او پیوست. “کارلوس رافائل رودریگه” یکی از رهبران اصلی حزب و وزیر “کمونیست” در کابینه باتیستای جنایت کار برای مذاکره با کاسترو به کوهستان سییراماسترا رفت. فیدل کاسترو به کمک کادرهای “جنبش ۲۶ ژوئیه” خود و نظایر رودریگه از حزب کمونیست قبلی، در ۱۹۶۵ یک حزب کمونیست “جدید” بوجود آورد. رودریگه امروز “ایدئولوگ” حزب کاسترو محسوب می شود.

می توان چنین جمعبندی کرد که این شکر بود که باتیستا را بوجود آورد و هم او بود که سرنگونش کرد: رکود دراز مدت پس از جنگ و سقوط تجارت شکر کوبا زمینه را برای به وقوع پیوستن حوادثی مهیا ساخت که در آن نمایندگان طبقات دارای کوبا سر به اعتراض برداشتند. اعتراض علیه چه؟ علیه سلطه آمریکا و در ابتدا علیه شکر و در آخر کار (همانگونه که خواهیم دید) برای شکر. آنها علیه “اعلیحضرت شکر” شورش کردند، ولی آخرالامر وزرای کابینه اش شدند.

شکست باتیستا زیاد به مقوله انقلاب مرتبط نبود. مسئله به فرو ریختن رژیم باتیستا بیشتر شباهت داشت تا سرنگون شدن آن. نیروهای کاسترو طی مدت ۲۵ ماه در کوهستان ها به انباشت نیرو پرداختند. آنان بخشی از اهالی شهر بودند که برایشان کوهستان های کم جمعیت و تقریباً غیر قابل دسترس “سییراماسترا” جای خوبی برای جنگیدن بود ـ نه چیزی بیش از این. در روزهای نخست، به کمک کشت کاران کوچک قهوه در سییرا وابسته بودند. از این که بگذریم، آن ها بجز در موارد منفرد، تلاش چندانی جهت شرکت دادن توده های وسیع در مبارزه نکردند.(۱۲) تلاش در جهت سازمان دادن اعتصابات عمومی در شهرها و روستاها در آوریل ۱۹۵۸، امروزه توسط بسیاری از تاریخ دانان، ناموفق ارزیابی میشود زیرا نتایجش نا موزون بود. دل حالی که سایرین آن را به عنوان نشانه ی حمایت توده های زحمتکش از کاسترو ارزیابی می کنند. در بهترین حالت می توان گفت که توده ها تماشاگرانی علاقمند بودند ـ تعداد شورشیان حتی تا چند ماه آخر جنگ تنها چند صد نفر زن و مرد مسلح بود. ارتش باتیستا هیچوقت در جنگ به طور قطعی شکست نخورد. آمریکا که در بمباران نیروهای کاسترو به رژیم باتیستا کمک میکرد، دو جانبه عمل کرده واز کاسترو نیز حمایت می کرد. سازمان سیا از طریق کانال هایی برای کاسترو پول فرستاد که او در تشخیص منبع اش حیران مانده بود.(۱۱)

هنگامی که نیروهای کاسترو از این سوی جزیره وارد شهر “سانتیاگو دو کوبا” شدند، باتیستا پایتخت را از آن سوی جزیره ترک گفت. آمریکا دومین کشور (پس از ونزوئلا) بود که حکومت جدید کاسترو را به رسمیت شناخت. سفیر آمریکا در کوبا که به دوستی نزدیک با باتیستا معروف بود، عوض شد. سفیر جدیدی به جای وی فرستاده شد. به سفیر جدید، «حالی کرده بودند باور کند که دو کشور می توانند روابطی با هم برقرار کنند که به نفع طرفین باشد.» شیوه برخورد کاسترو و آمریکا، هر دو، به همین شکل بود. با اینحال، چند روز پس از این که کاسترو به قدرت رسید آمریکا مجدداً برای حفظ منافع خود طرح سوء قصد به جان کاسترو را نیز برای موقع ضروری آماده کرد.(۱۲)

کاسترو از همان ابتدا برای متقاعد کردن آمریکا به اینکه وی رادیکال نیست، دچار مشکل بود. «اولا و مهمتر از همه اینکه، ما برای نابود کردن دیکتاتوری و بنیان گذاشتن شالوده های یک حکومت که به واقع اکثریت را نمایندگی کند، در کوبا می جنگیم…. ما هیچ برنامه ای جهت خلع ید و یا ملی کردن سرمایه های خارجی نداریم.» این عین گفته وی در سییرا، در مصاحبه با یک مجله پرتیراژ آمریکایی است.(۱۳) وی در ۱۹۵۹ پس از پیروزیش، طی یک سخنرانی در نیویورک اعلام کرد: «من به صورت واضح و موجز گفته ام که ما کمونیست نیستیم…. درها به روی سرمایه گذاری های خارجی که به توسعه صنعتی کوبا کمک کنند باز است… پیشرفت برای ما بدون همکاری با آمریکا کاملا نا ممکن است.»(۱۴) اما پس از اینکه حکومت کاسترو بخشی از زمین های بزرگترین کشتزارهای نیشکر را گرفت، آمریکا شدت عمل به خرج داد و کوبا را محاصره دریایی کرد. شوروی در زمان باتیستا از جمله خریداران شکر کوبا بود. در این زمان، کاسترو از شوروی خواست که خریدش را دو برابرکند. گفته میشود که خروشچف پس از نخستین دیدارش با کاسترو چنین گفت: «کاسترو مجبور است مثل براده آهن به سوی ما جذب شود.»(۱۵) آمریکا در آوریل ۱۹۶۱ به تجاوزی بزدلانه و ناموفق به کوبا دست زد. کشتی های آمریکایی بسوی سواحل کوبا روان شدند. کاسترو بعدها چنین یاد کرد: «من خصلت سوسیالیستی انقلاب را پیش از جنگ “جیرون” (خلیج خوک ها) اعلام کردم.»(۱۶) اصل مطلب اینست که کاسترو بدین ترتیب اعلام کرد کوبا با سلاح های روسی از خود دفاع خواهد کرد. در اول ماه مه ۱۶۹۱، کاسترو که تا آن زمان همیشه مدال مریم باکره را بر سینه می زد اعلام کرد که او و رژیمش “مارکسیست ـ لنینیست” می باشند. این نخستین بار بود که مردم کوبا چیزی بجز هجویات ضد کمونیستی از کاسترو می شنیدند.

او طی سال ها سعی کرد تغییر موضع خود را در مصاحبه هایی توجیه کند. کاسترو به “تادزولک” خبرنگار آمریکایی گفت که او قصد داشت سوسیالیستی بودن کوبا را در اول ماه مه اعلام کند اما تجاوز آمریکا به خاک کوبا اینکار را تنها چند هفته تسریع کرد. او همچنین توضیح داد که اگرچه مدت ها به طور نهان خود را مارکسیست می دانست اما پس از مواجه با تجاوز آمریکا بود که به سوسیالیسم بعنوان “مسئله عاجل” کوبا پی برد. پاسخ وی به اینکه چرا این مسئله را پنهان کرده بود صریح است: «برای دست یافتن به برخی چیزها، می بایست پنهان نگاه داشته می شد. چرا که اعلامش باعث ایجاد مشکلات بسیار بزرگی برای دست یافتن به آن چیزها می شد.»(۱۷) گفته شده که کاسترو طی جنگ انقلابی به افراد نزدیک خود مانند برادرش رائول و چه گوارا (که علناً هوادار شوروی بودند) تذکر داد که «من می توانم سوسیالیسم را از قله تورکینو، بلندترین کوهستان کوبا اعلام کنم. اما هیچ تضمینی وجود ندارد که پس از آن بتوانم از کوهستان پائین بیایم.»(۱۸) اگر کاسترو در مورد “مارکسیست ـ لنینیست” بودنش از همان روز اول دروغ گفته باشد؛ بنابراین هیچ دلیلی در دست نیست باور کنیم که اصلا روزی هم “مارکسیست ـ لنینیست” شد. اگر هم راست گفته باشد، پس این چه “انقلابی” است که اهداف و آمالش را از مردم پنهان می کند. آیا یک کلاهبرداری نیست؟

“تادزولک”، یکی از بیوگرافی نویسان کمابیش معتبر کاسترو چنین نظر میدهد که کاسترو در اواخر جنگ به این مسئله که چگونه از شوروی به نفع کوبا استفاده کند فکر می کرد؛ اگر چه نمی توانست حدس بزند که اگر قصد بیرون کردن شوروی و آمریکا را بکند چه نتیجه ای ببار می آید. زولک همچنین اظهار نظر می کند که کاسترو به طور همزمان و یا مدتی کوتاه پس ازآن، می بایست از مباحثات شوروی ها و چینی ها و تقبیح خروشچف توسط مائو به خاطر سرنگون کردن سوسیالیسم در شوروی و مخالفت با انقلاب در سایر نقاط جهان، مطلع شده باشد. ۱۹۶۰ شوروی به قصد تقویت نیروهای هوادارش در چین، جهت خرابکاری در اقتصاد چین تلاش کرده بود. سال بعد، شوروی به مبارزه ضد استعماری “پاتریس لومومبا” در کنگو خیانت کرد. کاسترو قاعدتاً می بایست می دانست که با چه کسانی طرف است. آیا وی روی این امر حساب باز کرد که در چنین اوضاعی شوروی برای سوء استفاده از پرستیژ انقلاب کوبا حاضر به پرداخت بهای گزاف تری خواهد بود؟

اکنون پس از گذشت سال ها از جریان، بی شک می توان پرسید که روند اوضاع چگونه می شد اگر شوروی ها موفق به سوءاستفاده از پرستیژ انقلاب کوبا در مبارزه خود علیه خط مشی سیاسی ـ ایدئولوژیک مائوتسه دون نمی شدند؟ اهداف شوروی ها عبارت بود از تبدیل مبارزات انقلابی جهان به سرمایه ای برای سوسیال امپریالیست های شوروی. کوبا نقشی کلیدی در نفوذ شوروی ها به درون کشورهای تحت سلطه بویژه در نیم کره ی شمالی (که تا آن زمان در انحصار امپریالیست های غربی بود) ایفاء کرد. خروشچف به چنگ آوردن کوبا را بزرگترین موفقیت خود به حساب می آورد.

گفته میشود چه گوارا که غالباً جناح رادیکال انقلاب کوبا را نمایندگی می کرد، هنگام جنگ در سییراماسترا در سال  1975 طی نامه ای به یکی از دوستانش، تقابل نظراتش با کاسترو را بیان کرده است: «من به خاطر زمینه ایدئولوژیک خود به گروهی تعلق دارم که معتقد است راه حل مسائل جهان در پشت پرده آهنین قرار دارد. من اینطور درک می کنم که جنبش ۲۶ ژوئیه کاسترو یکی از بسیار جنبش هایی است که تحت تاثیر خواست بورژوازی برای رهایی خود از قید زنجیرهای اقتصادی امپریالیسم بر پا شده است. من همواره فیدل را بعنوان یک رهبر قاطع بورژوای چپ به حساب خواهم آورد.»(۱۹) چه گوارا بعدها هنگامی که کوبا را به قصد بولیوی ترک می کرد (که به دست سازمان سیا در بولیوی به قتل رسید) طی نامه خداحافظی به کاسترو نوشت: «تنهااشکال مهم من این بود که از همان نخستین روزها در سییرا ماسترا به تو اعتماد زیادتر نکردم و ویژگی های تو را به عنوان یک رهبر و یک انقلابی به وضوح کافی درک نکردم.» (۲۰)

شاید نظر روزهای نخست چه گوارا در مورد کاسترو صحیح تر بود. لب کلام انتقاد از خود چه گوارا اینست که وی در آغاز درک نمی کرد که درجه تفاهم نهایی او و کاسترو تا چه حد است. چه گوارا همواره مدافع شوروی رویزیونیستی و مخالف سرسخت چین انقلابی بود.

جای تعجبی نیست که توده های کوبایی به اندازه امپریالیسم آمریکا از گرویدن کاسترو به “مارکسیسم ـ لنینیسم” هراسان نشدند. از نظر کاسترو و چه گوارا، مارکسیسم ـ لنینیسم بجز مقابله با آمریکا چندان معنا و مفهوم دیگری نداشت. مارکسیسم از نظر آنان چندان رابطه ای با تعریف مارکس از ایدئولوژی پرولتری نداشت. مارکسیسم پرولتاریای انقلابی را در نابودی کلیه تمایزات طبقاتی، کلیه روابط تولیدی که این تمایزات را تولید می کند و کلیه روابط و عقاید اجتماعی ناشی از آنها(۲۱) راهنمایی می کند. اما مارکسیسم از نظر آنها، عبارت بود از کندن از امپریالیسم آمریکا و پناه بردن به آغوش سوسیال امپریالیسم شوروی. از این نقطه نظر بود که آنان تغییر دادن روابط اقتصادی کوبا را غیر ضروری تشخیص دادند. درو اقع این نقطه نظر، تغییر روابط اقتصادی را ناممکن کرد. بررسی استراتژی نظامی انقلاب کوبا، که بعداً آن ها تلاش کردند در مقابله با استراتژی جنگ خلق دراز مدت مائو آن را نزد دیگران به رهن بگذارند، در این نوشتار نمی گنجد و به جای خود محتاج مطالعه و نقد دیگری می باشد. (۲۲) اما نکته مورد نظر در اینجا به لحاظ اقتصاد سیاسی اینست: راهی که کاسترو و محفلش برای کسب قدرت سیاسی اتخاذ کردند با آنچه در پی نیل بدان بودند و با آنچه که آنها در حقیقت پس از کسب قدرت می توانستند انجام دهند، منطبق بود. گفته می شود، اعتقاد انقلابیون چین این بود که کوبایی ها به طور تصادفی به گنجی رسیده اند و از دیگران نیز میخواهند برای چنین تصادف میمونی حساب باز کنند. مسئله اینست که کاسترو و هم قطارانش این گنج را تنها با ورود به حیطه روابط اجتماعی معینی می توانستند مورد استفاده قرار دهند و این روابط نیز مستقل از عقاید ذهنی خوب یا بد آنها قوانین و عملکرد خود را داشت. تز ما این نیست که کاسترو صرفاً استاد فریبکاری بود. هم پیش و هم پس از مدعی کمونیست بودن، رشته خط دنباله دار و برجسته ای در حرفه سیاسی اش بچشم می خورد: تلاش در جهت کاستن از بار فشار وارده از سوی آمریکا بر کوبا و رساندن کوبا به توسعه ای معین. او ابتدا تلاش کرد این کار را به کمک آمریکا انجام دهد. شالوده این امید متناقض و عبث دیدگاهی بود که نمی توانست راه عملی دیگری را بیابد و ببیند. بعداً هنگامیکه این کار ممکن نشد، افسار اعطائی خروشچف را به گردن انداخت (گفته شده که خروشچف کاسترو را بعنوان “اسب جوان رام نشده” توصیف کرده است). (۲۳)

سی سال است که کاسترو گنده گویی را با تملق گویی از امپریالیسم، یکجا در هم آمیخته است. به عبارتی، هنگامی که کاسترو “مارکسیست ـ لنینیست” بودنش را اعلام کرد، این نه کاسترو بلکه شکر بود که سخن می گفت: شکر برای اینکه بتواند از مرحله نیشکر بودن گذر کند می بایست به فروش می رسید. شوروی خریدارش بود. بدین گونه بود که “سوسیالیسم” وارد کوبا شد. “اعلیحضرت شکر” این بار لباس نظامی بر تن کرده، ریش گذاشته و سیگار برگ دود می کرد. کاسترو شاید خواهان گسست ازسیستم تولید شکر اعمال شده توسط آمریکا بود اما نمی توانست از آن روابط تولیدی که به شکر قدرت فراوان میداد، گسست کند.

 ۳ –  کوبایی که به کاسترو  به ارث رسید

هنگام انقلاب کاستروئی در سال ۱۹۵۹، ورد زبان همگان این بود که “کوبا بدون شکر نابود میشود”. یک سوم کل تولید کشور ـ دقیقاً ۳۶ درصد تولید ناخالص ملی ـ صادر می شد و شکر ۸۴ درصد این رقم صادرات را به خود اختصاص می داد.(۲۴) این آمار تنها موقعی جایگاه واقعی خود را نشان می دهد که دریابیم بیشترین تمرکز سرمایه در بخش تولید برای صادرات بود. مصرف کود در صنعت تولید شکر طی واپسین پنج سال پیش از انقلاب تقریباً سه برابر شد. این صنعت درصد بزرگ کل ماشین آلات در صنایع را به خود اختصاص داد.(۲۵) این در حالی بود که ریشه های خوراکی، قارچ و سایر سبزیجات خوراکی مردم با دست از دل خاک بیرون آورده می شد.

۱۶۱ کارخانه تولید شکر در مناطق روستایی مستقر بود. ۳۶ فقره ی آنها تحت مالکیت مستقیم شرکت های آمریکایی بود.(۲۶) اما خود تجارت شکر ـ مثل کل تجارت کشور ـ تحت تسلط سرمایه آمریکایی قرار داشت. بیش از یک دوم زمین زیرکشت کشور به کشت نیشکر اختصاص داشت. بخش اعظم زمین کشت نشده به دامداری بسیار گسترده (و به طور نسبی غیرمولد) تخصیص یافته بود. ۲۸ خانواده، شرکت و بنگاه بیش از ۸۳ درصد کل زمین زیر کشت نیشکر و  7، 22% کل اراضی را در اختیار داشتند.(۲۷) در جوار کشتزارهای گسترده نیشکر متعلق به موسسات بزرگ، معمولا مالکیت های متوسط متعلق به “کولونو” ها و یا تحت سرپرستی آنها وجود داشت.

مسئله کلیدی در تولید سودآور شکر اینست که نیروی کار بسیار گسترده ای باید برای فصل درو که فقط چند ماه طول می کشد حاضر باشد. حدود ۱۰۰ هزار نفر در تمام طول سال در خود تاسیسات تصفیه شکر کار می کردند. وضع آنها نسبت به سایر اهالی روستاها بهتر بود. حدود ۴۰۰  هزار نفر نیز به مدت ۲ تا۴ ماه در سال به بریدن و بار کردن نیشکر می پرداختند. اکثر آنان سیاهپوست و یا “مولاتو” بودند. (۲۸) درسال ۱۹۵۵، کارگران در کشتزارها به طور متوسط هریک به مدت ۶۴ روز درسال به ازای هر روز یک دلار کار می کردند. این در حالی بود که بهای اکثر مایحتاج آن ها دربازار چیزی کمتر از بهای آن ها درخود آمریکا نبود.

با وجود آن که مالکین کمتر از بهای نیروی کار کارگران (یعنی کمتر از هزینه ی تامین بقای حیات، بازتولید توان کار و هزینه تجدید نسلشان) را به آنها می پرداختند اما این سیستم می توانست پایدار بماند. سوال این جاست که چگونه؟ بر خلاف دوره برده داری، به سادگی نمی شد برای این کارگران جانشین پیدا کرد ـ اگر چه وارد کردن مداوم کارگر از سایر نقاط جزایر کارائیب عنصری از این مسئله را در خود داشت. اما این سیستم خود را باز تولید می کرد زیرا  دستمزد پرداختی بخشی از ممر حیات این کارگران و خانواده هایشان را تشکیل می داد و بقیه از جای دیگر تامین می شد. از کجا؟ در دوره برده داری، برده داران به هر برده قطعه زمین کوچکی می دادند تا وی آن را جهت تامین آذوقه اش  کشت کند (در ضمن از این طریق مانعی ایجاد می کردند در مقابل فرار یا  آتش زدن کشتزارها توسط برده ها ). مالکان نیز بهمین گونه بسیاری از کارگران را در ازای دستمزد برای برداشت فصلی نیشکر و سایر محصولات  استخدام می کردند و در عین حال قطعه زمینی کوچک یا چند باریکه در حد فاصل میان کشتزارها و حاشیه جاده ها به آنان می دادند که برای کشت سیب زمینی و سایر ریشه های خوراکی استفاده کنند و دلخوش باشند. چنین “امتیازاتی” باعث ایجاد تعهدات شخصی آنان نسبت به مالکین می شد.

بخش اعظم سال را این افراد در موقعیت متناقض نیمه پرولتر روستایی بسر می بردند تا بردگان مزدوری تمام عیار.

گزارش شده که یک کارگر متعارف مزرعه در “کاماگه” که در این آمارها نه دهقان بلکه کارگر مزدور قلمداد میشود؛ علیرغم اینکه درآمد نقدش ۱۱۸ دلار در سال بود، ۹ تا۱۰ماه از سال را به کمک آب نیشکر و سیب زمینی گذران می کرد.(۲۹) یک تحقیق در سال ۱۹۶۶ در کوبا (توسط یک محقق اروپایی که بخاطر فقدان آمار موثق در دوره پیش از انقلاب، از تخمین استفاده می کرد) نشان می دهد که ۳۸ درصد از کسانی که در سال ۱۹۵۷ خود را “پرولترهای کشاورزی” اعلام کردند، در آنزمان صاحب یک قطعه زمین بوده و یا از آن بهره برداری می کردند.(۳۰) این رقم احتمالا شامل آن رشته زمین های باریک در حدفاصل مزارع یا حاشیه جاده ها نمی شود. این مردان و خانواده هایشان (زنان و کودکانی که معمولا روی این قطعه زمین ها کار می کردند بدون اینکه بعنوان کارگر در هیچ آماری به شمارش روند) هم زندانی این قطعه زمین ها بودند و هم محروم از آن و در اسارت “لاتیفوندیا” (مزارع بزرگ) بودند که نه آنها را به طور کامل جذب می کرد و نه زمین کافی برای مستقل و مولد شدن به آنها می داد. سودآوری شیوه تولید سرمایه داری که این مردان را به عنوان کارگر مزدور به کار می گرفت، به تداوم شیوه ی تولیدی ماقبل سرمایه داری وابسته بود.

درآن زمان تقریباً سیصدهزار خانواده دهقان نیز وجود داشت که از درآمدی به شکل دستمزد برخوردار نبودند، این بخش شامل زمینداران کوچک، اجاره داران، نسق داران و خوش نشین ها می شد. حد اقل ۱۷۵  هزار خانوار آنها minifundistas“” بودند که مالک حداکثر 67 هکتار و میانگین ۱۵ هکتار زمین محسوب می شدند. این میانگین نابرابری بسیار زیادی را لاپوشانی می کند. چرا که برخی فقط آنقدر زمین داشتند که آذوقه خانواده شان را تامین کنند، و بسیاری از این حد هم محروم بودند.(۳۱) این دهقانان اکثر آذوقه اهالی را تامین می کردند؛ قدرت تولیدی آنها نیز توسط موسسات بزرگ تولید نیشکر که زمین و سایر منابع را در انحصار داشتند (لاتیفوندیا) و نیز توسط قدرت سیاسی صاحبان آنها، محدود می شد.

ایالت “اورینته”، محل تولد کاسترو در شرق کوبا، به ویژه در دشت ها، مقر بورژوازی روستا بود. در کوهستان سییراماسترا که ارتش کاسترو بوجود آمد و توسعه یافت، اکثر اهالی به کشت قهوه اشتغال داشتند. آنان نسق داران تیپیکی بودند که تا حدود ۴۰ درصد از محصولشان را به مالک مسترد می داشتند. و یا خوش نشینان قطعه زمین کوچک تعبیه شده در دامنه کوه بودند که هر زمان به اراده مالک می بایست آن را ترک می گفتند. دوره عمر کشت مزارع (که پس از پنج سال حاصلخیز می شود و تا چهل سال قابل کشت است) چنین معلوم می دارد که اخراج یک نسق دار، یک خوش نشین و یا یک دهقان که به مالک اجاره بهاء می داد، برایش فاجعه بود. و همین واقعیت، آتوریته مالکین را شدیداً افزایش می داد. کشت قهوه نیز به کارگران بسیار زیادی احتیاج دارد. اما غالباً کار شوهر و زن و فرزندان برای بخش اعظم سال کافی بود. پسران بزرگ برای مدت چند ماه دروی قهوه برمی گشتند و سپس برای دروی نیشکر و سایر محصولات به کشتزارهای بزرگ می رفتند. در غالب موارد، دستمزدشان تنها امید خانواده برای کاستن از بار قرض کمر شکنی بود که در ازای زمین یا کالا (مالکین بازرگانی را نیز در کنترل داشتند) به مالک بدهکار بودند، اگر چه در بعضی موارد امید به استفاده از دستمزد پسران بزرگ برای به دست آوردن زمین نیز وجود داشت.(۳۲) در عرصه کشت تنباکو در سوی دیگر جزیره کوبا، کشاورزان خرد و متوسط ـ ترکیبی از مالک، اجاره دار، و نسق دار ـ که معمولا نسبشان نه به بردگان بلکه به اسپانیایی های قدیم میرسید، به کار بدون اجرت خانواده هایشان برای بخش اعظم سال و به کار کارگران استخدام شده برای درو و جمع آوری برگ تنباکو وابسته بودند. (۳۳)

پلومرغ که از قرار غذای ملی کوبایی ها است، از دسترس بسیاری از روستائیان دور بود. در عوض، غذایشان را “سوپ خروس” تشکیل میداد که در حقیقت چیزی جز شکر تصفیه نشده و آب گرم نبود. بنا بر آمار سال ۱۹۵۳ کوبا، حدود دو سوم از سکنه روستاها در کلبه هائی بر روی گل و لای زندگی می کردند. حدود ۸۵ درصد آنها فاقد سیستم آبرسانی و یا برق بودند. بیش از نیمی حتی از مستراح هم برخوردار نبودند و بیش از 90 درصد فاقد حمام یا دوش بودند. تولید گوشت سرانه کوبا ۳۲ کیلو گرم در سال بود. اما تنها ۱۱ درصد از کل خانواده های روستایی به طور مرتب شیر می نوشیدند و تنها ۴ درصد به طور مرتب گوشت میخوردند.(۳۴)

همه چیز، بویژه در شهرها، از آمریکا وارد می شد: بجز آبجو، نوشابه و برخی آذوقه. تقریباً ۴۰۰ هزار نفری که در استخدام کارخانجات تولیدی بودند، مثل سایر خواهران و برادرانشان در کشتزارها، معمولا برای بازار خارجی کار میکردند، نظیر سیگار برگ، پوشاک، کفش، محصولات چوبی و چوب پنبه ای ـ غیر از برخی تولیدات اغذیه جات برای مصرف داخلی (که آنهم غالباً توسط شرکت های امپریالیستی کنترل می شد). ربع میلیون نفر در بخش بازرگانی کار میکردند. دو برابر این رقم در بخش متورم خدمات بکار اشتغال داشت.(۳۵) خود همین نکته تصویری از اقتصاد انگلی شهر می دهد: جایی که توده ها در خدمت تغذیه، تهیه البسه و فراهم آوردن وسایل عیش و نوش طبقات ثروتمند و متوسط که اکثرشان در نهایت به کشاورزی وابسته اند، کار میکردند. و یا در خدمتگذاری به توریستهای آمریکائی، کانادائی و اروپایی جان می کندند. سالیانه صدها هزار توریست جذب وضعیت حقارت بار کوبا که اقتصاد ناهنجارش خلقش را مجبور میکرد در خدمت آنان بدنبال شغلی باشند، میکرد.

انقلاب ارضی: راهی که انتخاب نشد

بردگانی که سر به طغیان برداشته و به کوهستان ها پناه می بردند و دهقانانی که با اسپانیایی ها و آمریکایی ها می جنگیدند، همیشه کشتزارهای نیشکر را به آتش می کشیدند. حق با آنها بود. آنها حق به جانب بودند نه تنها بدین خاطر که شورششان برحق بود و به آتش کشیدن کشتزارها دشمن را به لحاظ اقتصادی ـ نظامی به دردسر می افکند، بلکه همچنین از نقطه نظر اقتصاد سیاسی مارکسیستی نیز محق بودند. کاسترو نیز در هنگام جنگ برخی کشتزارها را به آتش کشید. بعداً حکومت انقلابی نیز طی چند سال نخست دهه شصت، تلاشهایی جهت کاستن از وابستگی به شکر و صنعتی کردن کشور از طریق استراتژی جانشینی واردات (تولید برخی اقلام مصرفی در داخل که قبلا از خارج وارد می شد، با این ایده که کوبا بدین طریق خواهد توانست بعداً سرمایه و ظرفیت تکنیکی کافی جهت تولید وسایل تولید را انباشت کند) بعمل آورد. اما چنین به نظر رسید که کوبا نمیتواند این اقلام را به آن قیمت ارزانی که امپریالیستها به آنها میفروختند، تولید کند. کاسترو خیلی سریع به تجدید و توسعه کشتزارهای نیشکر روی آورد.(۳۶) و این نقطه پایان نخستین دوره کوتاه انقلاب بود.

سیاست اقتصادی نخستین حکومت کاسترو در ۱۹۵۹عبارت بود از تعیین چهار صد هکتار بعنوان حداکثر نصاب کشتزارهای بزرگ (لاتیفوندیا)، و توزیع مازاد این حد نصاب میان دهقانان کوچکتر. این اقدام بیشتر بنفع دهقانان مرفه و بورژوازی روستا بود ـ اگرچه بعضی نسق داران و خوش نشینان نیز صاحب سند زمین هایی که می کاشتند، شدند و برخی دهقانان کوچک نیز بویژه در کشت تنباکو صاحب زمین بیشتری شدند. پس از ۱۹۶۳ که تصمیم بر بازگشت نیشکر گرفته شد، ۶۷ هکتار بعنوان حداکثر نصاب تعیین گردید ـ نه بدین خاطر که مازادش میان دهقانان کوچکتر توزیع شود، بلکه در اختیار “لاتیفوندیا” هائی قرار گرفت که اکنون کشتزارهای دولتی محسوب می شدند. بعداً پس از ۱۹۶۸ برای اینکه منابع انسانی و اقتصادی بیشتری به کشت نیشکر و تولید شکر اختصاص یابد، کارگران این کشتزارها و موسسات از حق داشتن قطعه زمین های کوچک خانوادگی محروم شدند. نتیجتاً، ۸۰ درصد زمین ها ملی شدند.

تحقیق سال ۱۹۶۶ (که قبلا ذکرش رفت) روشن می کند که “اصلاحات ارضی” کوبا تنها تغییر اندکی در روستاها ایجاد کرد. حدود ۴ نفر از هر ۵ نفری که پیش از بقدرت رسیدن کاسترو برای امرار معاش به قطعات کوچک زمین وابسته بودند (بدون اینکه بر درآمد قابل ملاحظه دستمزدی متکی باشند) پس از آن نیز وضعشان همینطور ماند و مابقی به کارگران مزدور کشتزارهای دولتی تبدیل شدند. تنها یک نفر از هر  10نفری که عمدتاً دستمزد ممر حیاتشان بود و یک نفر از هر ۶ نفری که هم به دستمزد و هم به زمین متکی بودند، زمین کافی برای زندگی به دست آوردند و اکثر آنان نیز به نیروی کار در کشتزارهای دولتی اضافه شدند.(۳۷) به عبارت دیگر، آنها که بیشتر داشتند بیشتر به دست آوردند، در حالی که آنها که کمتر از همه داشتند همان را نیز از دست دادند.

چرا زمین میان کسانی که در بردگی سیستم “لاتیفوندیا” قرار داشتند، تقسیم نشد؟ توضیح خود فیدل کاسترو بحد کافی گویا است: «هنگام پیروزی انقلاب دریافتیم که ایده تقسیم زمین هنوز رواج بسیار دارد. اما در همان زمان نیز به این نتیجه رسیده بودم که، به طور مثال، اگر یک کشتزار دوهزاروپانصد هکتاری داشته باشیم… و آنرا به دویست قطعه۵ / ۱۲ هکتاری تقسیم کنیم، آنچه که بناگزیر اتفاق میافتد اینست که مالکین جدید بلافاصله کشت نیشکر را در هر قطعه به نصف تقلیل میدهند و نصف دیگر را به کشت انواع و اقسام محصولات کشاورزی برای مصرف شخصی خود اختصاص خواهند داد، که در بسیاری موارد این زمین برای آنها کافی نخواهد بود»(۳۸) به عبارت دیگر، حکم بر تداوم کشت نیشکر و تولید شکر بمثابه شالوده اقتصاد کوبا و حکم بر عدم تقسیم زمین میان دهقانان تنها در ذهن کاسترو و اطرافیانش جریان نداشت، بلکه ریشه عینی هم داشت. زمین تقسیم نشد چرا که برای تولید شکر بد بود. نیشکر میبایست کشت می شد، چرا که مناسبترین محصول برای کشتزارهای بزرگ دولتی تحت مدیریت عریض و طویل بوروکراتیک بود. توسعه همه جانبه کوبا و تامین آذوقه مردم این کشور، در این رابطه از هیچ اهمیتی برخوردار نبود.

همچنین مسئله پیشبرد خط مشی توده ای، به معنای همگامی با خواسته های پیشرو توده های تحت استثمار و رهبری آن، اصلا مطرح نبود؛ این خواسته ها بسیار بیش از افکار کاسترو در تطابق با نیازهای کوبا برای دست یافتن به رهایی بودند. “رنه دومون” (کارشناس کشاورزی اهل فرانسه، که در ۱۹۶۰ بعنوان مشاور کاسترو به کوبا فراخوانده شد) هنگامی که مسئله چگونگی برخورد به مسئله “لاتیفوندیا” در میان صفوف رژیم جدید مورد مباحثه بود، به همراه کاسترو از مناطق روستایی دیدن کرد. او در این باره چنین مینویسد: «از من، و نه از کارگران و دهقانانی که مجبور بودند در این موسسات کار کنند، خواسته شد که نظر بدهم. حتی منع شده بودم که با آنها در اینمورد صحبت کنم. به من گفته شد که اینها بیسوادند و افکارشان معمولا خیلی محافظه کارانه است، این وظیفه ما است که آنها را رهبری کنیم.»(۳۹)

این “رهبری” کردن صرفاً عبارت از آن بود که کاسترو و محفل او، تحت لوای آنکه کار مزدوری در روستاهای کوبا گسترده است و از این جهت میتوان از روی مرحله انقلاب ارضی جهید و با تبدیل “لاتیفوندیا” ها به مزراع دولتی مستقیماً وارد مرحله “سوسیالیستی” شد، مزارع “لاتیفوندیا” را به چنگ خود درآورند. بحث آنها این بود که “لاتیفوندیا” ها باید بهمین شکل باقیمانده و حتی گسترش یابند، چرا که تولید گسترده بهترین راه برای تولید کم هزینه شکر است و شکر نیز کم هزینه ترین محصول برای تولید شدن است.

اقتصاددانان کاپیتالیست و رویزیونیست، هر دو به یکسان، معتقدند که کوبا از “برتری نسبی” در تولید شکر برخوردار است، چرا که (با معیار پولی) نتایج بکارگیری مقدار معینی سرمایه در مقدار معینی زمین در کوبا در عرصه تولید شکر نسبت به تولید مثلا برنج بیشتر است. یا بعبارت دیگر، “برتری نسبی” در این رشته بیش از بکارگیری سرمایه بلافصل موجود در کوبا در هر رشته دیگر است. این تئوری برای نخستین بار توسط “ریکاردو” در قرن نوزدهم ارائه شد. بعداً رویزیونیست ها آن را “سوسیالیستی” خواندند تا مفهوم خاص خود از “تقسیم کار بین المللی ” را محق جلوه دهند. بنا به این تئوری، هر کشور باید بر تولید کالاهایی تمرکز دهد که به ارزانترین قیمت تولید میکند و مابقی چیزها را وارد نماید ـ و اهمیتی هم ندارد که اگر این امر منجر به سودآوری پائین و یا حتی ضرر شود، که ظاهراً اکثر کشتزارهای دولتی کوبا در اواسط دهه هشتاد از این دست بودند. (۴۰)

این بیان منطق کاپیتالیستی در مورد مقوله سودآوری است، نه بیان الزام پرولتاریای انقلابی به تغییر کل جامعه و جهان. این تئوری کاملا در تقابل با تئوری و پراتیک ساختمان اقتصاد واقعاً سوسیالیستی، در شوروی لنین و استالین و سپس بویژه در شیوه ساختمان اقتصاد سوسیالیستی متکی به خود مائو، بود. زحمتکشان بسیار بیش از استثمارگران در این امر ذینفع هستند که زمان کار اجتماعاً لازم در تولید را پایین آورند. این مسئله می تواند توسط مکانیزاسیون و تکنولوژی و نیز محاسبه دقیق هزینه پولی، تعمیق یابد. اما این امر باید در خدمت ـ و تابعی از ـ ماموریت پرولتاریا برای “رهایی خود و بشریت” قرار گیرد.

به علاوه، منطق سودآوری در کشورهای تحت سلطه به شکل خاصی عمل میکند؛ این ها «صورتبندی های تابع در روابط تولیدی امپریالیستی هستند و ساختار اقتصادی شان عمدتاً توسط نیروهای بیرون از آن شکل می گیرد: تولیدات، صادرات، واردات، تخصیص منابع و غیره اول از همه و بیش از همه بازتاب تحت سلطگی شان است، نه الزامات درونی و روابط میان بخشهای گوناگون. آنها به ضربان قلب دیگری پاسخ میدهند.»(۴۱)

تبدیل املاک و دارایی های تولید شکر به بنگاه های دولتی یک منطق کمپرادوری بود. به جای ایجاد تحول انقلابی در روابط تولیدی، این اقدام هم به طور درونی (برحسب روابط تولیدی در کوبا) و هم برونی (برحسب روابط کوبا با سیستم جهانی امپریالیسم)، در جهت حفظ روابط موجود (وتغییری محدود در آن ها) بود.

از نقطه نظر کالاها و قیمت ها ممکنست که تولید شکر در کوبا سودآورترین باشد. اما از نقطه نظر رهایی کشور، توسعه اقتصادی می بایست بر مبنای توسعه همه جانبه کشاورزی صورت می گرفت؛ حتی اگر، به طور مثال، تولید برنج در کوبا ابتدا گرانتر از وارد کردن آن تمام می شد. کاسترو طی یک سخنرانی کاستن زمین های زیر کشت برنج به نفع افزایش کشت نیشکر را توجیه کرد و کوبا قرارداد همکاری با چینی ها را که قرار بود به کوبا کمک کنند تا در تولید برنج خودکفا شود ملغی کرد. (۴۲)

اولا، موجودیت خود “لاتیفوندیا” و موقعیت مسلط شکر در کشاورزی کوبا تنها تا زمانی امکانپذیر است که این کشور تابعی از بازار جهانی باشد. روابط تولیدی مسلط در سطح خود کوبا یعنی همان روابط موجود در عرصه تولید گسترده و مدرن شکر، توسط روابط تولیدی خارجی این کشور بوجود آمده و وابسته بدان است. این تبعیت کوبا از بازار جهانی یک رابطه تولیدی است که بدون گسست از آن نمی توان نیروهای مولده این کشور را رها کرد ـ بویژه نیروهای مولده ای نظیر خود زحمتکشان کشور که توانائی شان در دگرگون کردن کوبا و اغلب حتی امکان کارکردنشان توسط سازمان موجود تولید بین المللی سرکوب می شود.

هرچه سرمایه داری در عرصه تولید شکر بیشتر پیشرفت کرد، مابقی اقتصاد بیشتر به بیرون گرایش یافت ـ یعنی اینکه بخش های مختلف اقتصاد به جای پیوند با یکدیگر، بیشتر به پیوند با سرمایه خارجی تمایل پیدا کردند و هرچه زمین، کار و سایر منابع در عرصه تولید شکر بیشتر متمرکز شد، سایر بخش های اقتصاد کوبا به ویژه بخش تامین خوراکی برای مصرف داخلی از زمین و کار و منابع بیشتر محروم شدند. بدین جهت کوبا مجبور شد بیشتر وارد کند. و این دور باطل به وضع ناهنجاری تکرار شد. داده های لازم برای خود صنعت تولید شکر ـ مثل مواد شیمیایی، ماشین آلات و وسائط نقلیه، و غیره ـ نیز وارد می شود. برخلاف کشورهای امپریالیستی که سرمایه داری در آنجا بر اساس یک بازار یکدست داخلی و توسعه موزون صنعت و کشاورزی رشد کرده است، رشد سرمایه داری در کوبا به معوج کردن اقتصاد گرایش دارد. این اعوجاج هم ناشی از وابستگی کوبا بوده و هم آن را تعمیق می بخشد؛ و در عین حال در برگیرنده نوعی روابط تولیدی و غل و زنجیری بر دست و پای زحمتکشان کوباست.

ثانیاً، سرمایه گذاری امپریالیستی، توسعه سرمایه داری در تولید شکر را تسریع بخشید. اما تاثیرات کلی اش متناقض بود. توسعه صنعت شکر و به میزان کمتری صنعت تنباکو، باعث رشد بالای سرمایه داری در برخی زمینه ها (از جمله بردگی مزدوری در سطح گسترده) در کوبا گردید، که این کشور را به یکی از پیشرفته ترین کشورهای آمریکای لاتین در سال ۱۹۵۹برحسب تولید سرانه (با معیار پولی) تبدیل کرد.(۴۳) لیکن در عین حال، سودآوری اش بر حفظ جوانب بسیاری از بقایای برده داری و نیمه فئودالیسم استوار بود. بنا به تذکر لنین در بررسی اش از رشد سرمایه داری در کشاورزی، غالباً بزرگترین املاک، از نظر میزان کارآیی و سرمایه بری پیشرفته ترین ها نیستند.(۴۴) یک بررسی از میزان زمین زیر کشت در کشتزارهای با مساحت های متفاوت پیش از انقلاب کاسترو، یک جنبه از این مسئله را نشان میدهد. چرا که، هرچه مقیاس کشتزار بزرگتر، درصد مساحت زیر کشت کمتر است(۴۵) و این در حالی است که غالباً کشتزارهای کوچک در مناطق مرتفع و کشتزارهای بزرگ در دشتها قرار دارند. این مسئله با این واقعیت ربط مییابد که “لاتیفوندیا” برای اینکه سودآور باشد، میبایست زمین را در انحصار خود در می آورد ـ و این در حالی است که حتی سرمایه کافی برای بهره برداری از آن زمین در اختیار نداشتند. خارج کردن زمین از دست دهقانان نه تنها بدین معنا بود که زمین در انحصار “لاتیفوندیا” قرار میگرفت، بلکه بدین ترتیب دهقانان مجبور می شدند برای “لاتیفوندیا” کار کنند. در حالیکه املاک بزرگ “لاتیفوندیا” از جهات مهمی کاپیتالیستی بودند، اما پیشرفته ترین بخش کشاورزی کوبا (حتی بر مبنای معیارهای کاپیتالیستی) نبودند. آنها از تمامی قدرت اقتصادی و سیاسی خود برای حفظ سیستم عقب افتاده و خرد مینی فوندیا  minifundia و کونوکو conuco  و تابع کردن سایر بخشهای تولیدی، استفاده میکردند. به طور خلاصه، این صحیح است (همانطور که کاسترو و مدافعینش مدعی اند) که سرمایه داری شدن تولید شکر به پرولتریزه شدن جمعیت روستایی و توسعه سرمایه داری می انجامید. اما این تنها یک بعد مسئله بود. این چه نوع سرمایه داری بود؟ رشد سرمایه داری در این عرصه به نوعی بود که بر حفظ شیوه های عقب افتاده استثمار متکی بوده و تابع سرمایه خارجی، و بنابراین راه رشد کلی و موزون نیروهای مولده را سد می کرد. روابط تولیدی مستتر در سلطه تولید شکر ـ یعنی وابستگی، اعوجاج و عقب ماندگی مستمر ـ زنجیرهایی بر دست و پای زحمتکشان کوبا می افکند که شکسته شدنشان تنها به کمک ریشه کن کردن شکر امکان پذیر بود. شکر آماج وجه دمکراتیک و وجه ملی انقلاب کوبا شد. اما از نظر کاسترو و هوادارانش ابقاء موقعیت جاری شکر و ابقاء روابط تولیدی موجود، دو روی یک سکه بودند ـ آنهم سکه ای که در ازای آن خود را به امپریالیسم فروخته بودند.

همانگونه که کاسترو به روشنی می گوید، مسئله عبارت بود از: کشت نیشکر یا تقسیم زمین. از زاویه رهایی کوبا از وابستگی، آن بخش از اقتصاد – یعنی تولید شکر — که ظاهرا سطح نیروهای مولده ی پیشرفته تری نسبت به بخش های دیگر دارد، در عین حال مضرترین بخش به حال رشد همه جانبه و مستقل اقتصاد کوبا بود و در واقع ظرفیت های توسعه ی اقتصادی کشور را به بند می کشید. درست از همین زاویه، عقب افتاده ترین بخش نیروهای مولده ـ اقتصاد خرد دهقانی ـ در برگیرنده ی برخی برتری های اقتصادی بالقوه و مهم بود. زیرا این بخش شامل تولید محصولات صادراتی کمتر وابسته به سرمایه امپریالیستی بود و مهمتر از هر چیز تامین کننده ی آذوقه مردم بود. هنگامی که کلیه روابط تولیدی موجود دستخوش تغییر شوند، این بخش شالوده ای برای توسعه ی اقتصاد مستقل است.

محصولات خوراکی متعارف در کوبا، مانند ریشه های خوراکی، برنج و لوبیا نسبت به کشت نیشکر بسیار بیشتر کاربر بوده و کمتر محتاج داده های سرمایه ای می باشند. در سطح کنونیِ رشد نیروهای مولده در کوبا (یا در اکثر کشورهای جهان) این نوع محصولات به اندازه سایر محصولات، نظیر شکر به سادگی مکانیزه نمی شوند. تولید این محصولات راحت تر گسترش یافته، به صورت متمرکز و بوروکراتیک اداره نمی شوند. کشت محصولات خوراکی متعارفِ کوبا تنها به دانش و ابتکار عمل کسانی که روی آن ها کار می کنند بستگی دارد. این نکته بدین معنا نیست که مالکیت فردی در کشاورزی همیشگی شود و یا حتی پیش درآمد دستیابی سریع به سطوح مختلف کلکتیویزاسیون و یا پیشروی سریع در سطح نیروهای مولده باشد.

خردکردن “لاتیفوندیا”، سوزاندن کشتزارهای نیشکر (و بدین ترتیب پاک کردن و آماده کردن زمین برای کشت محصولات جدید) و قادر کردن بسیاری از کارگران کشاورزی به بازگشت به کشاورزی خرد و زمینی که به طور قطعی از آن جدا نشده بودند، لازمه ی گذر از مرحله تولید کوچک بود. این امر راه را برای رشد سرمایه داری در کشاورزی باز می کرد. این یک واقعیت است. لیکن، این درهم شکستن نظام کهنه همچنین می توانست دروازه را بیش از پیش به روی سوسیالیسم بگشاید. همان طور که نمونه ی چین نشان داد این تدابیر پایه سیاسی و اقتصادی را برای کلکتیویزاسیون و توسعه سوسیالیستی کشور مهیا کرد.(۴۶)

مسئله کلیدی اینست که برای این کار به چه کسانی باید اتکاء کرد. در چین که درجه کار مزدوری در روستاها بسیار پایین تر از کوبا بود، امکان اتکاء کردن به استثمار شده ترین اقشار روستایی، یعنی دهقانان فقیر و بی زمین، نابود کردن روابط تولیدی کهنه، رها کردن نیروهای مولده (که رها کردن خود انسان های کارکن از روابط تولیدی کهنه در قلب آن قرار دارد) و تداوم انقلابی کردن روابط تولیدی در سراسر دوره انقلاب ملی ـ دمکراتیک و انقلاب سوسیالیستی وجود داشت.

بخش بزرگی از سکنه مناطق روستایی که تحت فشار “لاتیفوندیا” قرار داشتند دهقانان مرفه و کشاورزان سرمایه دار بودند که حتماً و  به درجات مختلف در برابر گذار به سوسیالیسم مقاومت نشان می دادند. اما از سوی دیگر، بخش بزرگتر این سکنه روستایی را دهقانان بی زمین و نیز پرولترهایی تشکیل می دادند که منافعشان در انقلاب تمام عیار نهفته بود. این افراد در جنگی انقلابی و در ساختمان اقتصادی روستاها برانگیخته و سازماندهی نشده و مورد اتکاء قرار نگرفتند. در عوض، کوبا بر ماشین آلات وارداتی و یا واردات سایرداده ها، بر اقتصاد دانان و متخصصین کشاورزی بلوک شوروی و رویزیونیست های آموزش دیده ی کوبائی اتکاء کرد. این افراد عموماً طوری عمل می کردند که تو گویی تولید گسترده، سطح بالای مکانیزاسیون و مالکیت دولتی به خودی خود انقلابی هستند.

ایدئولوگ های انقلاب کوبا برای اینکه صحت شیوه ای را که برگزیده اند ثابت کنند، عموماً به تفاوت واقعی میان کوبا و چین دوره مائوتسه دون انگشت می گذارند. بی شک این تفاوت ها عمیق و مهم هستند. اما شباهت ها عمیق تر و مهمترند. گرچه تاریخ فئودالیسم در کوبا همانند چین نبود، اما خود ساختار سرمایه داری در کوبا به درجاتی بر مبنای تداوم روابط ناشی از شیوه های تولیدی ماقبل سرمایه داری استوار بود. ثانیاً، این نکته از بحث مائو که «رشد سرمایه داری در چین، نه رشد سرمایه چینی بلکه رشد سرمایه خارجی در چین بود»(۴۷) در مورد کوبا نیز صادق بود ـ اگر چه سرمایه داری درکوبا بیش از سرمایه داری در چین رشد یافته بود. مائو در مورد چین گفت: «طبقه مالک و طبقه کمپرادور، زائده های بورژوازی بین المللی بوده و برای بقاء و رشد خود به امپریالیسم اتکاء دارند.» (۴۸) درکوبا که اقتصاد طبیعی (تولید خودکفا برای مصرف) ضعیف تر از چین و تولید کالایی (تولید برای فروش) بسیار گسترده تر بود، “لاتیفوندیا” ها و بورژوازی بزرگ در صنایع (چه کوبایی، چه خارجی) نیز بسیار بیشتر به تبدیل مستمر سرمایه به کالا (شکر) و کالا به سرمایه (دستمزد و داده های فیزیکی) از طریق عملکرد مدارهای بین المللی سرمایه وابسته بودند. بدین معنی، بخش تولید شکر که سرمایه داری در آن توسعه یافته، نقطه ای است که اقتصاد کوبا از طریق آن به بیشترین حد با امپریالیسم پیوند خورده، «زائده بورژوازی بین المللی» بوده و عامل توسعه مستقل اقتصاد نیست. به علاوه، سطح نیروهای مولده در عرصه ای از کشاورزی مانند کشت محصولات خوراکی که یک حکومت انقلابی باید بیشترین اهمیت را برای آن قائل باشد، بسیار پایین بود و باید به بهای از بین بردن برخی چیزها که به نظر می رسید کوبا را “پیشرفته” می کند، از بیشترین اولویت برخوردار شده و منابع تخصیص مجدد یابند.

تجربه کوبا در مورد جستن از روی انقلاب ارضی، درستی و عملی بودن اساسی خط مشی مائو در انقلاب دمکراتیک را نشان می دهد ـ حتی در کشورهای بسیار پیشرفته تر از چین. به طور عام، انقلاب در کشورهای تحت سلطه شکل جنگ دراز مدت خلق را به خود می گیرد، که خود مرتبط است با پیشبرد انقلاب ارضی و ساختمان مناطق پایگاهی انقلابی؛ مناطقی که در آن دهقانان تحت رهبری حزب پرولتری قدرت سیاسی انقلابی را اعمال می کنند.

مناطق روستایی عرصه مبارزه مسلحانه کاسترو بود که اکثریت جمعیت کشور را در بر می گرفت. کوهستان سییرا ماسترا صحنه نمایشی بود که بازیگران شهری نمایش خود را به اجرا درآوردند. حمایت توده ها در این نمایش، نقشی فرعی داشت. در سناریوی کاسترو، زحمتکشان روستاها و شهرها در بهترین حالت اضافی بودند. بدون یک جنگ درازمدت توده ای تحت رهبری پرولتاریا در روستاها، این مردم چه کار دیگری می توانستند بکنند؟ اگر چه نیروهای کاسترو در پیروزی سریع و نسبتا ساده بر حکومت باتیستا «خوش شانس» بودند، اما از نظر پیشبرد تحولات واقعی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در عرصه روستاها این وضع مساعدت چندانی نداشت ـ اکثریت عظیم دهقانان برای انقلاب برانگیخته نشده، مسلح نگشته و به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک آموزش ندیده بودند. بی شک برای کاسترو و نیروهایش، این شیوه ی کسب قدرت، کاملا منطبق بر آن بود که پس از کسب قدرت با آن چه می خواهند بکنند!

از نظر مائو، نکته محوری انقلاب ملی ـ دموکراتیک عبارت بود از انقلاب ارضی تحت شعار “زمین به کشتگر”. کوبایی ها همیشه سیاست ملی کردن “لاتیفوندیا” ی خود را انقلابی تر از سیاست تقسیم زمین چینی ها قلمداد کرده اند. بنابر ادعای کوبایی ها، بدین ترتیب آنها توانستند بخش بزرگی از مالکیت خصوصی را با یک ضربت از بین ببرند، در حالیکه (با توجه به هدف دراز مدت گذار تدریجی به مالکیت دولتی) چند دهه پس از انقلاب در چین، مالکیت در عرصه کشاورزی هنوز از سطح مالکیت کلکتیوی دهقانان فراتر نرفته بود. لیکن بجز از این طریق که استثمار شده ترین و ستمدیده ترین اقشار زمین هایی را که در آنها به بردگی کشیده شده بودند را مصادره کنند، اینها به چه طریق دیگری می توانستند خودشان را آزاد کرده و به رهایی کشور از قید روابط تولیدی نیمه فئودالی و وابسته به امپریالیسم و سایر روابط ارتجاعی ناشی از اینها، کمک نمایند؟ به چه طریق دیگری شرایط سیاسی ـ اقتصادی مناسب برای گذار به سوسیالیسم آماده می شد؟

مصادره و توزیع زمین در چین ابتدا طی مراحلی و برخی اوقات به شکلی معتدل در مناطق پایگاهی سرخ بر اساس قدرت سیاسی مسلح دهقانان تحت رهبری حزب کمونیست انجام گرفت. پس از اینکه تحت هدایت خط مشی مائو قدرت دولتی در سطح سراسر کشور کسب شد، در پی خط مائو طوفان عظیم دهقانی در مناطق روستایی به راه افتاد و کمیته های دهقانی زمین ها را به طور مساوی میان افراد ـ از جمله زنان و کودکان، دهقانان بی زمین و کشاورزان مزدوری ـ تقسیم کردند. هدف این بود که نیروهای مولده به ریشه ای ترین وجه از چنگ ملاکین رها شوند و کلیه بقایای فئودالی در روبنا ـ از جمله حاکمیت پدرسالاری، سلطه پدر به مثابه “بزرگ خانواده” ـ مورد ضربه قرار گیرد. (۴۹) این در حالیست که در کوبا در مناطقی که زمین تقسیم شد، بقایای فئودالیسم در روبنا پابرجا ماند.

انقلاب ارضی در چین برای تدارک شرایط عینی و ذهنی سوسیالیسم اجتناب ناپذیر بود. از آنجا که دهقانان چینی تحت رهبری حزب پرولتری، حاکمیت خود را در مناطق روستایی برقرار کردند، توانستند حتی پیش از دست یابی به سطح بسیار بالایی از مکانیزاسیون، پروسه ی سریع )اگر چه گام به گامِ( ارتقاء سطح کار کلکتیوی و مالکیت کلکتیوی را پیش برند. همان طور که مائوتسه دون تاکید کرد، این سیاست ها پرولتاریا را قادر کرد تا اتحاد نزدیکی با دهقانان برقرار کند، به ویژه بر دهقانان فقیر اتکاء کرده و آنها را در مبارزه علیه کلیه ی مظاهر جامعه ی کهنه رهبری کند: هم در دوره ی پیش از کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا و هم در دوره ی پس از کسب قدرت سیاسی. دموکراسی نوینِ مائوتسه دون روشی تئوریکی و پراتیکی بود که چین عقب مانده به کمک آن توانست شرایط را برای پیشروی اش به سوی انقلاب سوسیالیستی مهیا کند.

موضوع کشتزارهای بزرگی که کوبا ملی نکرد و کئوپراتیوهای کشاورزی که تشکیل داد چه بود؟ از نظر بسیاری از دهقانان، کئوپراتیوهایی که حکومت کوبا تشکیل داد صرفاً شیوه ای بود که زمینشان را از چنگشان در آورد. چرا که وقتی زمین هایشان در کشتزارهای بزرگ دولتی ادغام شد و بخشی به کشت نیشکر اختصاص یافت، آنها از حق نظر چندانی برخوردار نبودند. گذشته از این، تقریباً به مدت دو دهه تلاش چندانی جهت هدایت زمینداران خصوصی به سوی سطوح عالیتر مالکیت از طریق کلکتیویزاسیون صورت نگرفت (که به هر حال، این امر بدون اتکا بر استثمار شده ترین اقشار روستایی به جای داراترها، امکان پذیر نبود). برعکس، آن نوع قطب بندی که مشخصه ی رشد سرمایه داری در کشاورزی است صورت گرفت ـ یعنی، تعداد مزرعه داران خصوصی کمتر و ثروت هرکدام بیشتر شد و مابقی به بردگان مزدی تبدیل شدند. افزایش تعداد کئوپراتیوها در دهه اخیر را نمیتوان به عنوان شاخص پیشرفت نیروهای مولده به حساب آورد. چرا که ساختار و اهدافشان به عنوان واحدهایی اقتصادی، نه ایجاد “کشتزارهای سوسیالیستی” ـ آنگونه که در چین خوانده می شدند ـ بلکه سرمایه داری خردی بود که به درجات مختلف در تضاد و همگونی با منافع سرمایه داران دولتی بوروکرات ـ کمپرادور کوبا قرار می گرفت.

طی دهه اخیر تعاونی ها و کشت خانواری همچنان به بقاء خود ادامه داده و در حقیقت به طور روزافزونی از نقش مهمی در کشاورزی کوبا برخوردار شده است. آن ها به خصوص در عرصه تولید قهوه که به ویژه در کوبا از شیوه های سرمایه- بر نمی توان استفاده کرد اهمیت دارند. تعاونی ها و کشت خانواری در عرصه کشت تنباکو عمده است. مالکیت خصوصی بدون به جریان انداختن کار بی اجرت خانوارها، به ویژه زنان قادر به سودآوری نیست. (۵۰) همچنین شماری از کشاورزان به طور شخصی به کار کشت دانه های خوراکی و پرورش دام (مثل خوک) اشتغال دارند. در اواسط دهه ی 70، دولت کوبا بهای پرداختی به کشاورزان بخش خصوصی در ازای دانه های خوراکی و اجاره پرداختی برای زمین های تصرف شده شان (توسط املاک بزرگ تولید شکر) را پایین نگه می داشت تا این خانواده ها را مجبور کند که اعضای خود را جهت کار به “لاتیفوندیاهای” بزرگ بفرستند ـ درست مثل پیش از انقلاب کاسترو. (۵۱)

پا به پای رشد مکانیزاسیون در کشت نیشکر، نیاز به این نیروی کار کاهش یافت. اما در سال ۱۹۸۶، حکومت کوبا که به دلیل بحران شدید در تامین ارز خارجی، با کمبود داده های کشاورزی روبرو شد یک بار دیگر به “تهاجم انقلابی” دست زد که به از بین رفتن بازارهای محلی منتهی شد. این ها بازارهائی بودند که کشاورزان بخشِ خصوصی محصولات و مواد خوراکیِ اضافی خود را در آنجا به بهای بیشتری نسبت به بهای پرداختی دولت در ازای این اجناس، به فروش می رساندند. بی شک مقصود از این اقدام، سمت دادن و کانالیزه کردن منابع بیشتری به سوی تولید شکر به بهای از بین بردن زمین های زیرکشت دانه های خوراکی بود. این نمونه ایست از این که چگونه سرمایه داری بومی زیر منگنه سرمایه خارجی رشد می کند و با واسطه ی این سرمایه خارجی، موسسات دولتیِ تولید شکر تابع سرمایه خارجی و نظام سرمایه داری جهانی می شوند. کسانی که سعی دارند نکته ای خوب در کاسترو بیابند چنین بحث میکنند که اگر کوبا هیچ کاری نکرده باشد حداقل بقایای فئودالیزم را نابود کرده است. لیکن، حتی این قضاوت نیز یک جانبه است. لنین در بررسی خود از شیوه های مختلف رشد سرمایه داری در کشاورزی، شیوه ای را تحت عنوان “شیوه پروسی” تشریح کرد. در این شیوه، سرمایه داری در کشاورزی بر اساس حفظ مالکیت های سابق و تبدیل ملاکین به سرمایه داران روستا رشد می کند. این شیوه راه توسعه اقتصادی همه جانبه کشاورزی را سد میکند.(۵۲) کشاورزی کوبا، همانگونه که خواهیم دید، از زاویه مکانیزه تر شدن رشد کرده است. اما هم گام هایش و هم رشد کیفی اش عقب مانده است: البته در مقایسه با آنچه که انقلاب دموکراتیک نوین که به انقلاب سوسیالیستی واقعی منتهی می شود می توانست امکانپذیر کند.

بوی زننده پروسیِ بقایای فئودالی در فضای کشتزارهای دولتی کوبا پیچیده است. اکنون مدیران دولتی در این کشتزارها بر جای ملاکین سابق تکیه زده اند. تغییر اندکی در سایر روابط اجتماعی به جا مانده از برده داری و نیمه فئودالیسم (از جمله میان سیاه و سفید، میان زن و مرد، و میان طبقات مختلف) صورت گرفته است. در پیِ تصرف “لاتیفوندیاها” و موسسات تولید شکر توسط حکومت کاسترو تحول چندانی در روابط تولیدی صورت نگرفت و از این نظر کوبا با جمهوری دومینیکن که در آنجا نیز حکومت بسیاری از “لاتیفوندیاها” و اکثر موسسات بزرگ تولید شکر را دولتی کرده است، یکسان می باشد.

سرمایه داری با جدا کردن توده ها از زمین و تبدیل آنها به بردگان مزدی، آنها را اجتماعی می کند. در کوبای کاسترو، اکثر شاغلین روستایی اجتماعی شده اند اما مالکیت بر ابزار تولید صرفاً ملی شده است (در تصرف دولت) و نه اجتماعی (در تصرف کل جامعه). زمین، موسسات و همه چیز در دستانی قرار دارند که با منافع توده ها ضدیت دارند ـ یعنی حکومتی که مازاد تولید زحمتکشان کوبایی را تصرف می کند تا آنرا به مالک واقعی کوبا، یعنی سرمایه امپریالیستی تسلیم کند. بر مبنای این معیارها، هیچ انقلابی در عرصه روابط مالکیت صورت نگرفته است. رشد نیروهای مولده در کوبا فواید و نیز مضراتی را برای انقلاب داشته است. این رشد به خودی خود به معنای رهایی کارگران نیست ـ همانطور که تبدیل بردگان به بردگان مزدی در موسسات تولید شکر کوبا توسط سرمایه داری در انتهای قرن نوزدهم، نبود؛ و به خودی خود رهایی کشور را نیز نزدیکتر نمی کند.

بخش دوم

۵ ـ برنامه ریزی نومستعمراتی

کاسترو در سال ۱۹۶۳برای مذاکره حول افزایش روابط تجاری به شوروی سفر کرد. پس از این سفر بود که برنامه قبلی کوبا دایر بر کاهش تولید شکر به برنامه ای برای افزایش آن تبدیل شد.

از نظر چه گوارا که مسئول اقتصاد کوبا بود، “سوسیالیسم” و صنعتی شدن دو کلمه مترادف بودند، یعنی اینکه هر دوی آنها انکشاف نیروهای مولده را معنا می دادند. هدف عبارت بود از انباشت مازاد با حداکثر سرعت و در حداکثر کمیت ممکن ـ و این یعنی تولید شکر. او چنین توضیح می دهد: «کل تاریخ اقتصادی کوبا نشان داده است که هیچ فعالیت اقتصادی دیگری بازدهی ای همچون کشت نیشکر ندارد. بسیاری از ما در آغاز انقلاب به این واقعیت اساسی اقتصادی واقف نبودیم، چرا که ایده ای خرافی سلطه شکر را با وابستگی به امپریالیسم و فلاکت در مناطق روستائی پیوند می داد، بدون اینکه علل واقعی، یعنی رابطه مربوط به موازنه تجاری نابرابر را بررسی کند».(۵۳) به عبارت دیگر، او ویژگی تعیین کننده وابستگی کوبا را در خارج از پدیده تصویر می کرد ـ اینکه شکر به چه مقدار و به چه کسی فروخته می شد، نه اینکه وابستگی، ذاتی سازمان سرمایه در خود کوبا است. از این رو نتیجه گرفتند که “سوسیالیسم” طریقه بهتری برای ادامه همان نظام زراعی قدیمی است. از اواسط دهه شصت تا دهه هفتاد، دولت کوبا تلاش کرد تا اقتصاد این کشور را به کمک اوامر مامورین عالیرتبه دولتی بگرداند و کلیه منابع ممکن را در جهت افزایش قابل توجه تولید شکر به کار گیرد ـ با این ایده که مازاد را در صنعتی کردن کشور مورد استفاده قرار دهد. تلاش های رسمی در جهت دامن زدن به شور و شوق عمومی برای نیل به اهداف بورژوائی و تاکید چه گوارا بر پاداش های “معنوی” به جای پاداش های مادی برای کار، برخی منتقدین مجرب کوبا را به اشتباه انداخت تا این دوره را مصرانه دوره “چینی ـ گوارائی” یا “مائوئیستی ـ گوارائی” بخوانند. حتی کارشناسان مجرب هوادار کوبا به این اشتباه دچار شدند.(۵۴) اما یک نفر درک درستی از این دوره ارائه داد و خاطرنشان کرد: «رهبری کوبا در حالیکه شعارهای نوع چینی می داد اما توسعه نوع روسی را به کار میگرفت». (۵۵) بنابراین دولت کوبا تلاش می کرد از روش “چینی” برای نیل به توسعه ی نوع “روسی” استفاده کند: یعنی برای نیل به هدف انباشت مازاد در سودآورترین بخش های اقتصادی به جای پیشبرد ساختمان اقتصاد به طور همه جانبه بر مبنای توسعه موزون و هماهنگ کشاورزی، صنایع سبک و صنایع سنگین. کوبائی ها در اصل کاریکاتوری از روش “چینی» را ارائه می دادند زیرا سیاست انقلابیِ چینی ها در زمینه ی تکیه به توده ها صرفاً دامن زدن به احساسات آنها نبود بلکه تکیه بر آگاهی سیاسی و خلاقیت توده ها در اقتصاد بود و اصل «به هر کس به اندازه کارش» را به کار می گرفتند.

دولت کوبا هیچ راهی بجز روی آوری به انگیزه های “معنوی” به جای انگیزه های مادی در این دوره نداشت، چرا که وضع اقتصاد فاجعه بار بود و وضع به مدت بیش از یک دهه به همین شکل باقی ماند. این بدان معنا نبود که سیاست هایشان انقلابی شده بود. مائو در مورد وضعیت مشابهی در لهستان در دهه پنجاه چنین گفت، «به نظر می رسد که همواره تاکید بیش از حد برانگیزه های مادی به عکس خود تبدیل می شود. نوشتن تعداد زیادی چک، قشر بالایی را خوشحال نگه میدارد. اما هنگامی که توده های وسیع کارگر و دهقان می خواهند چک هایشان را نقد کنند ولی نمیتوانند، جای تعجبی نیست که فشار برای “معنوی” شدن زیاد می شود.» (۵۶)

از اواسط دهه شصت، حکومت کاسترو همه چیز را تحت الشعاع نیل به هدف تولید ده میلیون تن شکر در کشت و برداشت سال ۷۰ ـ ۱۹۶۹ کرد. شکر طبق قراردادهایی پیش فروش شد ولی مقدار محصول یک شکست بود و قربانی شدن مابقی اقتصاد در خدمت نیل به این هدف باعث ناهنجار شدن وضع جزیره شد. در دهه ۱۹۷۰، کوبا به استفاده از روش های محاسبه اقتصادی که در دوره لیبرمن(Liberman) به سال ۱۹۶۵ در اتحاد شوروی اتخاذ شده بود، پرداخت. این روش عبارت است از سنجش سود و زیانِ وارده از طریق محاسبات اقتصادی پیچیده و برنامه ریزی اقتصادی بر پایه این محاسبات ـ یعنی تقلید بازار آزاد از نظر محاسبات و به کار بردن سنجه های سرمایه داری در تمام سطوح و در عین حال حفظ مالکیت دولتی بر اکثریتِ ابزار تولید. در واقع این ها فنونی هستند که به کاسیگین نسبت داده میشوند و در خود شوروی تا زمان به قدرت رسیدن گورباچف کاملا معمول نشدند. از همین رو است که می توان کوبا را در اجرای برخی سیاست های اقتصادی پرسترویکا، پیشتاز دانست.

نخستین کنگره حزب کمونیست کوبا در سال ۱۹۷۵، به آن منطقی که از روز اول انقلاب، به طور تلویحی جهت گیری کشور را تعیین کرده بود، صراحت بخشید و آن را نهادینه کرد. بدین ترتیب قرار شد که آشکارا، کاملا، پیگیرانه و از بالا تا پائین، از طریق کامپیوتر و نه کار حدسی، به کار بسته شود. در قطعنامه کنگره نوشته شد: «پزوی واحد، پول کوبا باید واقعا کل فعالیت اقتصادی کوبا را کنترل کند.»(۵۷) یعنی اعلام شد که انباشت سرمایه هدف اقتصاد کوبا است. اما، نتایج این سیاست های اقتصادی برای کوبا متفاوت از پی آمدهای آن برای شوروی بود. شوروی یک ابر قدرت امپریالیستی بود، در حالی که کوبا با پیوستن به کومکون (بازار مشترک بلوک شوروی) در سال ۱۹۷۲ نقش تولید کننده شکر را در تقسیم کارِ تحت سرپرستی شوروی کسب کردـ درست همان موقعیتی را که سابقا در بلوک غرب تحت رهبری آمریکا داشت.

S.D.P.E (سیستم مدیریت و برنامه ریزی اقتصادی) مصوبه نخستین کنگره حزب کمونیست کوبا در ۱۹۷۵، دستمزد کارگران را بر پایه پاداش (تا حد ۳۰ درصد از نرخ پایه) تنظیم کرد ـ پاداش در ازای متحقق کردن میانگین و یا گذر از آن. و برای پرسنل فنی و مدیران پاداشی تا معادل یک ماه حقوق اضافی در سال را در نظر گرفت. در سال ۱۹۸۰، «نظام قرارداد شغلی آزاد یا مستقیم» حق استخدام و اخراج را با در نظر گرفتن چند استثناء به مدیران داد. در اواسط دهه ۱۹۸۰، معرفی «بریگادهای بازدهیِ مداوم» راه این نظام را بیش از پیش باز کرد، به نحوی که دستمزد کارگران بر مبنای سودآوری هر واحد تولیدی خاص پرداخت می شد.

سپس در سال ۱۹۸۶، پس از سقوط قیمت شکر و نفت، سومین کنگره حزب کمونیست کوبا فراخوان “بازگشت به گواریسم” را صادر کرد و تاکید بر “انگیزه های معنوی” را دوباره زنده کرد. نوشته ها و شعارهای چه گوارا در ستایش از “انگیزه های معنوی” از انبارها (که از اوایل دهه هفتاد در آنها جای داده شده بودند) بیرون کشیده شد. خود کاسترو که حدود یک و نیم دهه به ندرت از چه گوارا سخنی به میان آورده بود، به هر بهانه ای ذکر خیری از او می کرد. این دورنما که پرسترویکای گورباچف در کوبا ممکن است سفت تر کردن کمربندها را الزام آور کند، نرخ سهام چه گوارا در بازارِ لفاظی کاسترو بالاتر برد و سوخت کارزاری را تامین کرد که هنوز هم ادامه دارد: «کارزار اصلاح». محتوی اصلی این “اصلاح” ریاضت کشی است. کاسترو در وارد کردن فاکتور “گواریسم” در “محاسبات اقتصادی” نوع روسی که به جای مدیریت گوارائی (که استیل تندتری داشت) نشسته بود، هیچ مشکلی نداشت. دلیلش هم این بود که هر دوی این ها دارای جهت گیری اساسا یکسانی هستند.

جای تردید باقی نمانده است که افق اقتصادی کوبا مانند سایر کشورهای آمریکای لاتین تیره و تار است. تئوری “برتری نسبی”  که مورد حمایت چه گوارا بود، هنوز هم برای اثبات این ادعا استفاده می شود که تولید شکر توانست حدی از توسعه اقتصادی را برای کوبا بخرد. در رد ادعای فوق باید نشان داد که همین توسعه، خود یک عامل محرک اوضاع اسفبار کنونی کوبا بوده است. به عبارت دیگر، آنچه کوبا با استفاده از پول فروش شکر “خریده” سوسیالیسم نبوده بلکه دامن زدن به وابستگی بوده است.

 ۶ ـ صنعتی شدن وابستگی

پس از گذشت سی سال از انقلاب و پانزده سال از اتخاذ S.D.P.E(سیستم مدیریت و برنامه ریزی اقتصادی) دستاوردهای کوبا چه بوده است؟

ماشینی شدن بار گیری نیشکر و بخش اعظم پروسه دروی آن که شاهکاری بی نظیر در جهان است، مهمترین تحول در کوبا است. اگر این کار صورت نمی گرفت، از بین بردن تکه زمین هایی که خانواده های روستایی طی «فصل مرده ی» حدفاصل میان دروها، غذای بخور و نمیر خود را از آنجا تامین می کردند، ممکن نمی شد.

این درجه از صنعتی شدن تولید شکر نتوانست کوبا را از تک محصولی بودن رها کند. کارگران صنعت شکر و خانواده هایشان یک ششم کل جمعیت را تشکیل میدهند. همچنین یک سوم وسایل تولیدی صنعتی کشور به شکر اختصاص دارد. صادرات شکر ۸۲ درصد کل صادرات کوبا است (۵۸) که به لحاظ درصدی از دهه بیست تاکنون تغییر اندکی کرده است.(۵۹) تنها تفاوت واقعی میان زمان حال و دوره پیش از کاسترو این است که اکنون ۶۹ درصد شکر کوبا به جای بلوک آمریکا به بلوک شوروی صادر می شودد.(۶۰)

اگر چه در صد زمین زیر کشت شکر به ۷۵ درصد افزایش یافته، اما کل مقدار زمین زیر کشت کاهش یافته است.(۶۱) کشتزارهایی که پرت اند و یا پستی و بلندی دارند و بدین جهت از نظر کشاورزی مکانیزه سودآور نیستند، به حال خود رها شده اند. بدین جهت، دولت تلاش نکرده تا سطح تولید شکر را از سطح متوسط کنونی اش که حدود ۸ میلیون تن ـ تقریبا به همان اندازه زمان باتیستا است، افزایش دهد. از یک رشته محصولات مرکبات (که به جای تنباکو مقام دوم را در صادرات کوبا اشغال کرده) که بگذریم، محصولات غذائی کاهش یافته است. علت این نیست که امکان رشد محصولات غذائی و یا نیاز به آن موجود نیست. بلکه مساله این است که بر مبنای معیارهای امپریالیستی، رشد این محصولات سودآور نیست. کشت محصولات دیگرـ جز شکرـ از ۳۵ درصد (درصدی تاریخی) در سال ۱۹۶۲به ۲۹ درصد در سال ۱۹۷۶کاهش یافت. و پرورش دام از ۳۴ درصد به ۳۱ درصد نزول پیدا کرد. و این در حالی بود که تولید شکر رو به افزایش داشت.(۶۲) اگر چه برخی سرمایه گذاری ها در عرصه تولید برنج صورت گرفت، اما با کنار گذاردن شیوه کاربر(“چینی”) و روی آوردن به شیوه سرمایه بر (“آمریکایی”)، در دهه هفتاد، از میزان جیره دولتی هر فرد کاسته شد و در دهه هشتاد همچنان پائین نگه داشته شد. علت امر هم این بود که تقاضا بسیار بیش از تولید داخلی بود و افسار واردات نیز بالاخره می بایست در جایی کشیده می شد و نباید فراموش کرد که برنج پایه ای ترین مواد غذائی کوبائی است.(۶۳) تولید یوکا، مالانگا و لوبیا شدیدا کاهش یافت. تولید شیر پائین آمد. تولید سیب زمینی و گوجه فرنگی و پرورش خوک اندکی سریعتر از آهنگ رشد جمعیت بود. تنها پیشرفت در تولید تخم مرغ (که خصوصا با استفاده از تکنولوژی سرمایه بر بازدهی بالایی دارد) چشم گیر بود.(۶۴) اما مرغ ها دانه روسی می خوردند.

بنا بر آمار «سازمان خوراک و کشاورزی ملل متحد» (F.A.O) کشاورزی کوبا به طور کل (از جمله شکر) طی دوره ۷۶ـ۱۹۶۲آخرین مکان را در میان کشورهای آمریکای لاتین داشت.(۶۵) تولید شکر و مرکبات از سال ۱۹۷۶به بعد بهبود قابل توجهی داشت است. اما اینها مواد اساسی خوراکی توده ها را تشکیل نمی دهند.

کشتزارهای خصوصی و کئوپراتیوها که به ترتیب ۸ درصد و ۲۱ درصد زمین زیر کشت را به خود اختصاص می دهند وضعیت پیچیده ای را بوجود آورده اند، زیرا که هم محصولات صادراتی (تنباکو، قهوه و حتی نیشکر) و هم اکثر ریشه های خوراکی، سبزیجات، لبنیات و سایر مواد خوراکی را تولید می کنند. بازده این بخش از زمین های کشاورزی بین سالهای ۱۹۶۲و ۱۹۸۴به طور کل بیش از زمین های دولتی بود. (۶۷) در عین حال، این بخش بخاطر پرداخت قیمت های پائین از سوی دولت برای محصولاتش (به ویژه تا ۱۹۷۶) و مالیات (طی دوره ۸۶ـ۱۹۸۲ که بازارهای آزاد کشاورزان اجازه کار یافتند) تحت فشار بود و تهی شد.(۶۸) از سال ۱۹۸۶ به بعد، این بازارها برچیده شد و باز هم همان قیمت های اجباری دولتی تعیین شد. این برنامه در سال ۱۹۸۶ با ظهور مشکلات در زمینه تامین کود شیمیایی برای کشتزارهای نیشکر، به علت کمبود ارز خارجی، هم زمان شد. واکنشِ دولت کوبا قابل پیش بینی بود. این هم به نوبه خود نشانی از وابستگی ساختاری سرمایه داری کوبا است، زیرا در حالی که از نقطه نظر سرمایه داری به طور مجرد (یعنی، به لحاظ کیفیت تولیدی) موسسات خصوصی و تعاونی ها می بایست از حمایت دولتی بیشتر (ونه کمتر) برخوردار می شدند اما باز هم این شکر بود که به خاطر اعتیاد اقتصاد کشور به جذب سرمایه خارجی، برای طبقه حاکمه کمپرادورـ بوروکرات حیاتی تر و بسیار مهمتر بود.

بنا به تخمین یکی از منتقدین کاسترو، صنعت کوبا طی سالهای پس از انقلاب (۷۲ـ۱۹۵۹) از میانگین نرخ رشد ۵ درصد برخوردار بود.(۶۹) و بنا به تخمین یکی از محققین طرفدار کاسترو، همین نرخ رشد طی سالهای ۸۰ـ۱۹۶۵ برابر 6/5 درصد بود.(۷۰) این رقم به خودی خود چندان قابل توجه نیست. سهم تولیدی مصنوعات در کل تولید کشور طی پانزده سال نخست شدیدا کاهش داشت.(۷۱) از آنزمان تا کنون کوبا شاهد مقداری رشد صنعتی بوده است و صنعت کوبا بر حسب ارزش افزوده، بازدهیِ “موفق” تری نسبت به کشاورزی داشت. اما بر حسب معیارهای کیفی، صرفا وابستگی را صنعتی کرده است ـ بخاطر نوع روابط میان صنعت و کشاورزی، میان بخش های مختلف خود صنعت و به دلیل روابط میان سرمایه ی کوبایی و امپریالیستی. کره جنوبی نمونه ای از کشورهایی است که به جایگاه صادر کننده ی عمده ی مصنوعات تولیدی دست یافته بدون اینکه لحظه ای از زیر فشار امپریالیسم کمر راست کند. به عبارت دیگر، اساسی ترین ترین مشکل کوبا نه سطح نیروهای مولده اش بلکه روابط تولیدی آنست. باز هم مقایسه میان کوبا و چین زمان مائو خالی از فایده نیست، زیرا چین در عین حال که بسیار فقیرتر بود توانست با پیمودن راهی متفاوت از کوبا دستاورهای بسیار بیشتری داشته باشد.

نخست در رابطه با کشاورزی: همان گونه که یک کتاب اقتصاد سیاسی چینی (که تحت رهبری مائو نوشته شد) توضیح می دهد، وی سیاست عمومی زیر را تعیین کرد: «کشاورزی به مثابه اساس، صنعت بمثابه عامل رهبری کننده.»(۷۲) این به معنای آن است که: «حمایت کل صنعت و تجارت از کشاورزی خصیصه ای بس مهم در اقتصاد سوسیالیستی است.» (۷۳) تولید کشاورزی چین طی دوره ۷۰ـ ۱۹۴۹ یک و نیم برابر افزایش یافت، تولید دانه های خوراکی طی همین دوره دو برابر، و تولید صنعتی هجده برابر شد. (۷۴) اگرچه مائو کشاورزی را یک منبع مهم انباشت می دید، اما بیشترین تاکید را بر این نکته می گذاشت که توسعه کلی اقتصاد باید به معنای توسعه تا حد امکان سریع تر کشاورزی باشد و نه توسعه صنعت به قیمت چپاول کشاورزی. بازده کشاورزی کوبا طی سی سال گذشته دچار سکون شده و به ویژه تولید محصولات خوراکی زیان دیده است. مائو به موازنه روابط میان کشاورزی و صنعت به مثابه ضرورتی می نگریست که پرولتاریا را در زمینه ی متحد کردن دهقانان و تغییر آنان توانمند می کرد. او این نکته را در مخالفت با کشیدن شیره کشاورزی توسط صنعت و بهره کشی شهرها از روستاها در جوامع بورژوایی مطرح می کرد.

انقلاب ارضی بعنوان تنها وسیله تامین خوراک مردم، تنها یکی از جوانب اهمیتش برای انقلاب دمکراتیک است. یک جنبه دیگرش این است که توسعه صنعت نیز به توسعه کشاورزی وابسته است ـ برحسب ارزان کردن فرآورده های مزدی (مثل مواد خوراکی و سایر مایحتاجی که با دستمزد خریداری میشوند)، تامین مواد خام مهم و ضروری برای صنایع خودکفا (مثل مواد اولیه برای صنایع تولیدات غذائی، پنبه، شاهدانه، چرم، چوب و غیره) و تامین بازاری برای تولید فرآورده های مصرفی و صنعتی. در اکثر کشورهای امپریالیستی، کشاورزی طی نخستین مراحل صنعتی شدن، توسعه یافت. اما در کوبا، چه پیش و چه پس از انقلاب کاسترو، پیوندهای میان کشاورزی و صنعت ضعیف بوده و آنچه جهتگیری حرکت تولید صنعتی را تعیین میکرد، نه احتیاجات کشاورزی و توسعه کلی اقتصاد بلکه سرمایه خارجی بوده است. این ناموزونی میان صنعت و کشاورزی در کوبا متفاوت از طرح توسعه سایر کشورهای تحت سلطه آمریکای لاتین و دیگر مناطق نمی باشد.

این که آیا صنعتی شدن به تکوین یک اقتصاد ملی منسجم کمک میکند یا نه، به ترکیب تولیدات صنعتی نیز بر میگردد ـ یعنی روابط میان بخش های مختلف صنعت، از جمله موازنه میان تولید ابزار تولید (ماشین آلات و داده های فیزیکی، یعنی فرآورده های بخشI) و فرآورده های مزدی (برای مصرف، یعنی فرآورده های بخش II). نابرابری و عدم توازن میان این دو بخش تولیدی حلقه مهم دیگری در زنجیره ای است که کوبا را به سرمایه خارجی وصل میکند.

کوبا طی دهه گذشته به توانائیش در تولید معدودی از فرآورده های بخش ذ بخشاً یا کلا افزوده است. بنحوی که امروز یک سوم فرآورده های سرمایه ای مورد نیازش را خودش تولید میکند؛ که این رقم بسیار کمتر از برزیل، مکزیک و کره جنوبی است که اقتصاددانان بورژوا آنها را نمونه های “مثبت” توسعه صنعتی در جهان سوم به شمار می آورند و به طور کیفی از چین انقلابی که در عرصه تولید فرآورده های سرمایه ای اساساً خودکفا گردید، فاصله دارد. به علاوه پیشرفت های کوبا در عرصه تولید فرآورده های سرمایه ای از نوعی بود که این کشور را از توسعه صنعتی موزون و اقتصاد خودکفا دور کرد.

تقریباً ۳۰ درصد فرآورده های مولد ساخت کوبا عبارت است از ماشین آلات برای کشت، برداشت، بار گیری و آسیاب کردن نیشکر ـ بدون احتساب آن وسایلی که به طور غیرمستقیم در خدمت نیشکر قرار دارند، مثل وسائط حمل و نقل که دومین گروه پس از ماشین آلات را تشکیل میدهند.(۷۶) مکانیزه شدن درو نیشکر باعث توسعه تولید فرآورده های سرمایه ای و در واقع توسعه صنعتی کوبا شده است. اما از آنجا که این توسعه در حلقه های نیشکر (یعنی حلقه های اولیه مشتمل بر عمدتاً کشت و برداشت نیشکر؛ و تا حدودی، حلقه های ثانویه مشتمل بر تصفیه شکر و تولید مشتقات آن) است، انکشاف سرمایه کوبایی نتوانسته است از خطوط کلی تعیین شده توسط روابط تولیدی امپریالیستی خود را برهاند. درواقع، این توسعه به افزایش واردات منتهی شده است. کوبا بولدوزر، تراکتور، ماشین های خاکبرداری و غیره، و سایر داده های کشاورزی که بدانها محتاج است مثل مواد ضد آفات گیاهی، مواد ضد علفهای هرزه و کودهای شیمیایی تولید نمیکند. درعین حال، به جای اینکه بخش صنایع سبک برمبنای کشاورزی توسعه یابد تا به نوبه خود بتواند هم احتیاجات مصرفی توده های درگیر صنعت و کشاورزی را برطرف سازد و هم بمثابه بازاری برای فرآورده های مولد و منبعی برای انباشت عمل کند. بخاطر تخصیص منابع صنعتی به عرصه تولید شکر، صنایع سبک (بویژه تولید کننده فرآورده های مصرفی) بسیار عقب تر از نیازهای کشور می باشند.

این عقب افتادگی صنایع سبک باعث شده تا واردات فرآورده های مصرفی افزایش یابد که برای این امر به ارز خارجی احتیاج است. درعین حال، دریغ داشتن منابع از سایر عرصه های کشاورزی سوای نیشکر باعث شده تا همچنان درصد بالایی از مواد خوراکی اولیه کشور از خارج تامین شود. (۷۷) همه اینها که برشمردیم به نوبه خود دست به دست هم میدهند تا کوبا آن چیزی را که در تولیدش بیشترین برتری را دارد، صادر کند. به دلیل این عوامل، در اواخر دهه ی ۱۹۷۰  نسبت واردات به کل تولیدات داخلی افزایش چشمگیر داشت. (۷۸) قرار بود صادرات پا به پای واردات رشد کند. اما در اواسط دهه ۱۹۸۰ کوبا دیگر نتوانست به اندازه کافی صادر کند تا بتوان میان صادرات و واردات موازنه برقرار کند و واردات برای اقتصاد کوبا از جایگاهی حیاتی برخوردار بود. بحران اقتصادی کنونی از این تضاد بلند شده است.

اگر آشفتگی جاری اقتصادی را در چارچوب جهانی قرار دهیم می بینیم که این بحران، بحران سازمان سرمایه در کوبا است. می گوییم “سرمایه” زیرا اگر عنوان “سوسیالیستی” آن را کنار بگذریم، صنعت شکر کوبا بدون بازار جهانی چیزی جز مشتی آهن پاره و تعدادی کشتزار مملو از گل و لای نیست. نخستین عامل چکاننده ی این بحران بروز مشکلات روزافزون در تحقق سرمایه ی به کار رفته در صنعت شکر کوبا (تبدیل کالا به سرمایه پولی) بر بستر  اقتصاد جهانی امپریالیستی است که به طور روزافزون بخش عظیمی از شکر را به مازاد تبدیل می کند.

آن دسته از صنایع کوبا که وابسته به شکر نمی باشند، چگونه اند؟ یکی از داستان های موفقیت صنعتی کوبا در عرصه ساخت قطعات کامپیوتری است که اکنون پس از گذشت تنها چند سال از آغازش ۲ درصد کل تولید فرآورده های سرمایه ای کوبا را تشکیل میدهد. (۷۹) تولید این قطعات به قصد صادر کردن به اروپای شرقی جهت ساختن کامپیوتر انجام میشود. قرار بود این نوع رشد صنعتی در چارچوب “تقسیم کار” امپریالیستی که کومکون طراحی کرده است نقش عمده ای در تلاش های کوبا جهت صنعتی شدن آتی این کشور ایفاء نماید. (۸۰) بهم خوردن اوضاع در اروپای شرقی می تواند به طور اساسی این طرح ها را ملغی کند.

سایر صنایع کوبا چنین اند: صنعت فرآورده های غله (با استفاده از غله وارداتی)؛ کتان، کنف و فرآورده های نساجی (با استفاده از کتان وارداتی)؛ فولاد و فلزکاری (با استفاده از مواد خام وارداتی جهت ساختن وسایل یدکی ماشین آلات مستعمل آمریکائی)؛ مونتاژ وسائط نقلیه موتوری، لاستیک سازی (با استفاده از نفت وارداتی)، و مواد شیمیایی (این نیز با استفاده از مواد اولیه وارداتی). سیمان سازی یکی از معدود رشته های تولیدی است که بر مواد اولیه داخلی متکی است. (۸۱)

کوبا علاوه بر شکر، اقلام زیر را نیز صادر می کند: محصولات تنباکوی درجه اعلا (سیگارهای دست پیچ مهمترین کالای ساخته شده صادراتیش است)، محصولات دریایی، مرکبات، ورشو و قهوه. واردات کوبا عبارتند از: نفت، ماشین آلات، وسائط نقلیه، مواد خوراکی (مثل برنج، گندم، روغن گیاهی، قهوه و تنباکوی درجه پست که مورد انزجار توده ها است)،مواد شیمیایی، مواد اولیه غیر خوراکی مثل چوب، کتان، خمیر کاغذ و کود طبیعی. (۸۲) از این لیست معلوم میشود آنچه کوبا را از انکشاف یک اقتصاد مستقل باز میدارد، عمدتاً فقدان منابع طبیعی نیست بلکه سلطه ی روابط کالاییاست. زیرا اکثر آنچه را که وارد میشود می توان در خود کوبا تهیه کرد و یا با چیز دیگری جایگزین کرد. و درجه نیاز به سایر اقلام نیز تا حد زیادی توسط همین روابط تعیین می گردد.

ظاهرا نبود نفت در کوبا مانعی بسیار جدی است. گفته می شود که بضاعت کوبا در هیدروکربن ها (مثل نفت، گاز و ذغال سنگ) و نیروی هیدرو الکتریک (رودخانه های قابل سد بستن) راهی جز تکیه بر شکر برای آن باقی نگذاشته است. چرا که تولید شکر به “نیروی خورشیدی” وابسته است و برای اجتناب جستن از وابستگی بازهم بیشتر به نفت (که توسعه صنایع متکی به نفت وارداتی همراه می آورد) بهتر است. (۸۳) نخست اینکه، کوبا تا حدی نفت تولید می کند و نمی توان از نظر دور داشت که یک کوبای انقلابی در آینده می تواند تجربه چین انقلابی تکرار کند ( سابقاً متخصصین غربی چین را کشوری “غیر نفت خیز” اعلام کرده بودند ولی به دلیل تلاش های عظیم کارگران و تکنیسین های چینی مشکلات اکتشاف و تولید حل شد و در این زمینه خودکفا شد). سیاست جاری دولت کوبا عبارت است از کنار گذاشتن این احتمال. اخیراً، حفاری اکتشافی در ناحیه “وره درو” که احتمال اکتشاف نفت در آن میرفت، تعطیل شد. چرا؟ به دلیل آن که کاسترو تصمیم گرفته صنعت توریسم را به جای نفت در آن منطقه گسترش دهد.(۸۴)

دوم اینکه، کوبا به پیشرفت های مهمی در زمینه استفاده از تفاله نیشکر به عنوان ماده سوختی دست یافته است. تجربه سایر کشورها نشان میدهد این تفاله ها و یا محصولات استخراج شده از آنها (مثلا الکل) را میتوان در تامین سوخت صنایع و وسائط نقلیه استفاده کرد. موفقیت برزیل نیز در این زمینه بی نظیر بود تا اینکه نزول بهای نفت در بازارهای بین المللی، نفت را از اتانول ارزانتر کرد و قانون ارزش اقتضاء کرد که این تدبیر که از پتانسیل کمک به استقلال اقتصادی برخوردار بود، کنار گذاشته شوند. کوبا تا کنون از این تفاله ها بیشتر در جهت تامین سوخت صنعت نیشکر استفاده کرده تا در جهت از بین بردن استبداد آن. سوم اینکه، نفتی که کوبا وارد می کند عمدتا در جهت تامین سوخت کارخانجات تولید محصولات صادراتی مثل ورشو (که یکی از بزرگترین صنایع مصرف کننده انرژی است) استفاده می شود. کوبای انقلابی به این سیاست خاتمه خواهد داد.

برای اینکه موقعیت واقعی کوبا خوب مجسم شود باید رابطه میان صادرات شکر و عملکرد کلی اقتصاد کوبا را ترسیم کرد. این رابطه زیاد هم مستقیم نیست، بلکه در کلیت خود، ارزش حاصله از فروش شکر در هر دوره ای (که توسط بهای پرداختی و مقدار فروش محاسبه می شود) نقش تعیین کننده ای در عملکرد کلی اقتصاد در آن دوره دارد. علت این امر آنست که درآمد حاصله از فروش شکر نقشی مرکزی میان شاخص های اقتصادی کشور ایفاء می کند. و همچنین دیگر ستانده های وارداتی صنعتی به مقدار زیادی توسط درآمد شکر تامین می شود. (۸۵) هر آنچه که کاسترو بر زبان می آورد و انجام می دهد، بر همین زمینه، در همین عرصه و در همین چارچوب صورت می گیرد. در غل و زنجیر بودن اقتصاد کوبا دست کمی از زمان مستعمره بودن و بردگیش ندارد.

در چین انقلابی نیز رابطه ای متقابل میان یک دروی خوب و رشد صنعتی در هر سال معین موجود بود. اما تفاوت در این است که تولید کشاورزی و صنعتی چین به توسعه یکدیگر خدمت می کردند. در صورتیکه در کوبا، نیشکر بی مصرف خواهد ماند مگر اینکه مدارهای بین المللی سرمایه عمل کنند تا ارزش این کالا از آن طریق تحقق یافته و به سرمایه بیشتر تبدیل شود.

نرخ رشد کلی اقتصاد که به بهای افزایش شدید وابستگی تمام شده، ناچیز بوده است ـ تنها حدود ۴ درصد از تولید اجتماعی جهانی (GSP) طی دوره ۸۹ ـ ۱۹۵۹ (طبق آمار و ارقام خود کاسترو). (۸۶) میانگین رشد تولید ناخالص ملی (GNP) کوبا طی دوره ۸۲ ـ ۱۹۷۳ طبق محاسبات یک شرکت انگلیسی 4/8 درصد بوده است. طبق تخمین های همین شرکت این میانگین سالانه برای جمهوری دومینیکن ـ همسایه کوبا ـ 4/5درصد بوده است.(۸۷) میانگین سالانه رشد تولید ناخالص ملی کره جنوبی طی دوره ۸۵ ـ ۱۹۶۲برابر 8/5 بوده است.(۸۸) در واقع، آنچه کاسترو به عنوان میانگین سی ساله کوبا ارائه می دهد، روند رکود و رشد بسیار نازل کل دوره نیمه دوم دهه هشتاد را لاپوشانی میکند. (۸۹)

بی شک میانگین رشد سالانه شاخص خوبی برای نشان دادن رهایی کشور نیست چراکه چیز زیادی در مورد روابط تولیدی بازگو نمی کند. نکته این است که کاسترو راه وابستگی را انتخاب کرد و بحث کرد که تنها بدین طریق کوبا از رشد اقتصادی برخوردار می شود. او به غلط این رشد را پیش شرط ضروری دست یافتن به رهایی ملی واکرد کرد. سی سال گذشت و هیچکدام حاصل نشد ـ نه رشد و نه رهایی ملی.

در نقطه مقابل، طبق آمارهای دولت آمریکا، چین طی دوره ۷۴ ـ ۱۹۵۳ از میانگین رشد 5/6 درصد محصول ناخالص ملی برخوردار بود.(۹۰) در این موفقیت هیچ کمک مادی خارجی (بجز چند وام خارجی پیش از ۱۹۵۷ و پس از آن هیچ)، مطلقاً هیچ استقراض، سرمایه گذاری خارجی و یا هر شکل دیگری از بردگی ملی، دخیل نبود. این رشد همچنین برمبنای توسعه کاملا موزون اقتصادی، حاصل شد و نه ناموزونی شدید ناشی از رشدی که امپریالیست ها در جهان سوم پیش می برند؛ برخی از کشورهای جهان سوم که برای سرمایه گذاری های گسترده امپریالیستی برگزیده شدند تا مدتی از نرخ رشد چشمگیری برخوردار گردیدند اما به شدت با محدودیت های رشد معوج و ناموزون روبرو شدند.

رشد کیفی چین سوسیالیستی بسیار چشمگیرتر از رشد کمی آن بود ـ اما با این وجود، تجربه ی چین نشان داده که رشد کمی اقتصادی تنها بر مبنای انقلاب پیگیر علیه امپریالیسم و متحدین بومیش امکانپذیر است. اگر کوبا کشتزارهای نیشکر را می سوزاند، زمین لاتیفوندیا ها را میان بردگان و دهقانان سابق این زمین ها تقسیم می کرد، به آنها که اشتغال مولدی در پایتخت برایشان وجود نداشت اجازه بازگشت به روستاها را میداد و صنعت را اساساً برپایه منابع و ضروریات کشاورزی رشد می داد، آنوقت شاید اقتصادش سریعتر و نه آهسته تر رشد می کرد. و درعین حال و بهر حالت می توانست به رهایی ملی دست یافته و سوسیالیسم را برپا کند، نه اینکه خود را عمیق تر در اسارت و رنج مداوم فرو برد.

زندگی مردم چگونه شده است؟

تحقیقات کارشناسان امور کوبا که به درجات مختلف دارای تمایلات هواداری از کوبا هستند، هرکدام به بخشی از حقایق در مورد وابستگی کوبا اشاره کرده اند ـ اگرچه بحث شان این بوده که سطح زندگی توده ها در کوبا حداقل بالاتر از اکثر کشورهای آمریکای لاتین است. سطح باسوادان و بهداشت در کوبا بسیار بالا است. کوبا از پائین ترین نسبت مرگ و میر اطفال در آمریکای لاتین برخوردار است (۱۱/۹ در هزار در ۱۹۸۸). این نسبت حتی از بسیاری گتوهای اقلیت ها در ایالات متحده آمریکا نیز پائین تر است. کاسترو به درستی در این زمینه فخر می فروشد. (۹۱) منتقدین کوبا خاطرنشان کرده اند (۹۲) که این کشور از پائین ترین نرخ مرگ و میر اطفال و مرگ و میر عمومی در آمریکای لاتین حتی پیش از انقلاب کاسترو نیز برخوردار بود. (۹۳ ) کوبا وجه مشترک دیگری نیز با کشورهای امپریالیستی دارد: در زمینه خودکشی با رکورد جهانی برابری میکند (۲۱/۷ از هر یک صد هزار مرگ) که طی دوره ۸۵ ـ ۱۹۷۰ دوبرابر شده است.(۹۴)

مدارکی دال بر گرسنگی گسترده در کوبا موجود نیست. لیکن میانگین تغذیه از نظر معیارهای رشد جسمی بسیار پائین است. ریشه های خوراکی و حبوبات که خوراک معمول مردم است نایاب می باشد، زیرا دولت کشت آنها را مستلزم استفاده گسترده از نیروی کار می داند ـ اگرچه اینها برخلاف اکثر محصولات صادراتی کوبا (که نیروی کار به عوض تولید مواد غذائی به آنها اختصاص داده شده است) به سطح نازلی از ماشین آلات و کودهای شیمیایی و آفات نباتی خارجی احتیاج دارند. تنها سبزیجات تازه براحتی یافته می شود. میوه جات که به فراوانی تولید می شوندجهت صادرات است. صرف یک فنجان قهوه در این کشور صادر کننده ی قهوه، تجمل محسوب میشود. کوبایی ها از میزان بسیار زیاد لبنیات (غالباً وارداتی) و تخم مرغ در جیره غذایی رسمی که قرار است به عنوان منبع پروتئین جای گوشت خوک محلی را (که از آن لذت می برند) بگیرد، منزجرند. جیره شکر بر حسب مناطق مختلف ۲ تا ۳ کیلو برای مصرف هر فرد در ماه است ـ گذشته از شکر مجانی در اغذیه فروشی های عمومی. مردم به تمسخر می گویند که دولت ماست را به جیره غذایی اضافه کرده تا چیز دیگری هم باشد که بشود رویش شکر ریخت.

این جیره غذایی بر مبنای ضروریات یک اقتصاد کشاورزی صادراتی تعیین شده است. نه موجب توسعه مستقل اقتصادی می شود و نه اینکه بهداشتی است. در ضمن توده ها از این ترکیب غذائی متنفرند. (مطبوعات دولتی کوبا به خود می بالند که جیره غذایی کوبا امراض مخصوص “کشورهای پیشرفته” را باعث شده است ـ حملات قلبی بسیار زیاد، فشار خون بالا و امراض مربوطه، چاقی و غیره ـ تو گویی این نشانه پیشرفت کوبا است).

هاوانا برخلاف سایر پایتخت های کشورهای آمریکایی در محاصره حلبی آبادهای ورم کرده و مالامال از دهقانان نیست. عمدتاً به این دلیل که رشد جمعیت کوبا طی دهه های گذشته اندک بوده است. کوبا نرخ زاد و ولد خود را پائین نگه داشته و “مازاد” جمعیتش را با کشتی به ایالات متحده رانده است. حدود ۸ درصد از ۱۰ میلیون نفر جمعیت این کشور از جهنمی به جهنمی دیگر افتاده اند ـ در ادامه همان روند سرازیر شدن جمعیت روستایی کوبا به کارخانجات و گتوهای ایالات متحده که از دهه چهل آغاز شد.

اکثریت خانواده های کوبایی در همان خانه هایی زندگی می کنند که اقوامشان پیش از انقلابِ کاسترو در آنها زندگی می کردند. (۹۶) این امر نشانه بهت آوری از ناچیزی تحول اجتماعی صورت گرفته در کوباست. کوبا در سال ۱۹۸۴سیاست منازل مسکونی دولتی را پایان داد و از اجاره نشینان خواست تا آنها را بخرند. انگیزه این بود که از هزینه نگهداری منازل مسکونی دولتی بکاهند (یعنی ۷۰ درصد کل هزینه اسکان که خود نشانه ای از سطح بسیار نازل خانه سازی در کوبا است) و خانه سازی خصوصی و مالکیت بر آنها را تشویق کنند.(۹۷) به نظر می رسد کاسترو در این زمینه از “مارگارت تاچر” آموخته است.

تا آنجا که به مسئله حقوق بشر مورد علاقه آمریکا و متحدانش مربوط میشود، طبق قانون اساسی کوبا، مقامات دولتی محلی و استانی و کشوری انتخابی میباشند؛ که به نسبت زمان زمامداری آمریکا در این کشور کمتر خونین بوده اند و بهمان اندازه سایر کشورهای جهان سوم دمکراتیک می باشند (یعنی توده ها از هیچ حقوقی برخوردار نیستند). درصد زندانیان (نسبت به جمعیت) در کوبا به اندازه ی آمریکاست. پس هیچکدام از دوطرف نمی توانند در این زمینه به دیگری فخر بفروشند.(۹۸)

امروزه، به ویژه در خارج از کشور، افراد جدی زیادی وجود ندارند که بتوانند ادعا کنند کوبا جامعه ای بسیار انقلابی است. آنها نمی توانند جو سیاسی مهیب این کشور را انکار کنند. پس تلاش میکنند ادعاهای خود را به معیارهای کمی محدود کنند؛ مثلا اینکه “برابری” در کوبا بیش از برزیل است ـ برحسب تقسیم سرانه درآمد نقد میان فوقانی ترین و تحتانی ترین اقشار جامعه.(۹۹) همین بحث ها را در مورد سوئد و آلمان هم می توان مطرح کرد بدون اینکه به این مسئله تعیین کننده که چه نوع جامعه ای هستند، اشاره کرد. به علاوه، اگر پای مقایسه کوبای شوروی و پورتوریکوی آمریکا پیش بیاید، می توان گفت که کوبا در انتخاب ارباب امپریالیستی اشتباه کرده است. همواره میتوان کشور تحت سلطه ای را یافت که وضعش بهتر از کشور تحت سلطه دیگری باشد. و این هیچ دلیلی به نفع امپریالیسم و یا سلطه امپریالیستی نیست.

در کوبای امروزی، طبقات همان نقش سابق را ایفاء می کنند. اینکه چهره های جدیدی در میان مقامات دولتی یا مدیران کارخانجات یا کشتزارها به چشم میخورد، برای هیچ کس دیگری مگر خودشان مهم نیست. شوراهای کارگری که زمانی عنصری کلیدی در “سوسیالیسم” نوع کوبایی به شمار می رفت، بسیار غیرفعال و فراموش شده است. مباحثاتی در مورد چگونگی اجرای برنامه های تعیین شده برای بنگاه های گوناگون در آنها صورت می گیرد. و این کل ماجراست. یکی از روسای هیئت برنامه ریزی اقتصادی کوبا خطاب به محققی که بسیار مشتاق اثبات “سوسیالیستی” بودن کوبا بود، گفت: «ما مسائل مربوط به موازنه پرداخت ها را با کارگران کارخانجات در میان نمی گذاریم.» (۱۰۰) تحت شرایط جاری هر نوع “خودگردانی کارگری” چیزی قلابی خواهد بود، چراکه بدون یک انقلاب واقعی آنچه در کوبا بوقوع می پیوندد در جائی دیگر تعیین می شود. و تا آنجا که به گفتار مائو در مورد “بزرگترین حق کارگر”(۱۰۱) ـ یعنی حق به دست گرفتن سکان جامعه و متحول کردن جهان ـ مربوط میشود، این حتی در لفاظی های کوبایی ها جائی ندارد.

 “کمک های” شوروی همان صدور سرمایه است

برخی مدعی هستند “کمک ها”، “امتیازات” و پرداخت های شوروی به کوبا سرمایه نیست. اما هنگام بررسی آنها، برخی خصایل غیرقابل انکار ظاهر می شود. پرداخت های شوروی به کوبا به سه شکل است: کمک برای پروژه های خاص، سوبسید به شکل دادن قیمت های مناسب جهت کالاهای وارداتی و صادراتی، وام جهت تامین موازنه پرداخت ها (جهت پوشاندن مابه التفاوت میان صادرات کوبا و نیازهای وارداتی پایان ناپذیرش). این اشکال عملا بسیار درهم تنیده اند. زیرا هر نوع”کمک” چنان نابود کننده است که برای جبران ضایعات آن نیاز به جلب “کمک های” بیشتر است.

نخست اینکه، “کمک” مستقیم بلوک شوروی در جهت توسعه، کوچکترین جزء این کمک ها را تشکیل می دهد (بالغ بر 883/5 میلیون دلار در ۱۹۸۶).(۱۰۲) در پایان دهه ۱۹۸۰ بخش عمده ی این کمک ها به ایجاد ۱۱ کارخانه جدید شکر و مدرنیزه کردن 23 کارخانه از 159کارخانه شکر اختصاص یافت. (۱۰۳) با توجه به آنچه تا کنون گفته شد، ماهیت کریه این “کمک ها” روشن است.

دوم اینکه، این فاکت معروف که شوروی شکر کوبا را بسیار گرانتر از قیمت بازار جهانی خریداری می کند گمراه کننده است. کمتر از ۲۰% شکر جهان به این قیمت فروخته می شود. مابقی برمبنای قراردادهای درازمدت یا بر پایه سهمیه بندی و یا برخی موازین ترجیحی دیگر خریداری می گردد. به طور مثال، هنگامی که “قیمت بازار جهانی” شکر در ۱۹۸۸ حول ۱۱ سنت آمریکایی در ازای هر پوند نوسان داشت، آمریکا شکر فیلیپین را به قیمت ۱۸۵ سنت در ازای هر پوند خریداری کرد.(۱۰۴) در اینجا مشکل بتوان در مورد نیت خیر آمریکا صحبت کرد. گذشته از دلایل سیاسی، این گونه قراردادهای درازمدت و با نرخی بالاتر از قیمت بازار جهانی سودمند هستند، چراکه کمیت و کیفیت معین شکر در زمانی معین را برای بازارهای گسترده و تصفیه خانه های عظیم تضمین میکند. در حقیقت، آمریکا در زمانی که کوبا وابسته اش بود، مرتباً قیمتی ترجیحی بابت شکر این کشور می پرداخت.

با استناد به اقتصاددانی که تقریباً متمایل به کوبا است، قیمتی که شوروی در ازای شکر از اوایل دهه شصت تا ۱۹۷۶به کوبا پرداخت، بالاتر از قیمت بازار جهانی ولی پائین تر از میانگین قیمتی بود که آمریکا طی همان دوره در ازای شکر وارداتی خود می پرداخت.(۱۰۵) پس از آن، پرداخت های شوروی بر یک رشته قراردادهای پیچیده و متغیر مبتنی شد که در وحله اول پرداخت قیمت بالایی برای شکر را در نظر داشتند؛ اما این قیمت ها با تغییرات جهانی در قیمت کالاها گرایش نزولی نشان دادند. قیمت های پرداختی شوروی در اوایل و اواخر دهه هشتاد بالاتر از قیمت میانگینی بود که آمریکا می پرداخت. هنگامیکه قیمت بازار جهانی در ۱۹۸۷ برای شکر 75 سنت آمریکایی بابت هر پوند بود، آمریکا به تولیدکنندگان برگزیده اش ۲۱ سنت و شوروی به کوبا ۳۷ سنت پرداخت می کردند ـ طبق نرخ رسمی مبادله ارز برای پزوی کوبا.(۱۰۶) و اگر پزو برمبنای ارزش واقعی برابریش با دلار در بازار در نظر گرفته شود شاید این قیمت چیزی کمتر از قیمت آمریکا از آب درآید. ۱۰۷)

مضاف بر این، شوروی اکثراً در ازای خریدهایش پول نقد پرداخت نمی کند، بلکه اجناس روسی مبادله می کند. همانگونه که بسیاری تحقیقات از جمله تحقیق خود بانک مرکزی کوبا نشان می دهد، میانگین قیمت فرآورده های شوروی در بازارهای تحت سلطه اش دوبرابر قیمت های جهانی برای فرآورده هایی با همان کیفیت است.(۱۰۸) برای دیدن آنکه این شکل از “کمک های” شوروی به کوبا استخراج ارزش اضافی از این کشور را لاپوشانی می کند، تا بدین حد نیاز به افشاگری نمیباشد.

سوم اینکه، وام های شوروی موازنه تجاری منفی کوبا (که در سال ۱۹۷۶به ۵ میلیارد دلار رسید) را جبران می کند. (۱۰۹) این وام ها غالباً بعنوان شکل دیگری از “کمک های” شوروی محسوب می شود، زیرا درازمدت (۱۰ تا ۱۲ ساله) و دارای نرخ بهره پائین (۲ درصد تا ۳ درصد) بوده و به واسطه شکر یا صدور سایر فرآورده های کوبایی قابل پرداختند. اما وام های درازمدت یا کوتاه مدت ابزار متداولی هستند که امپریالیست ها به کمک آنها، به قول لنین، «دوبار از یک مشک دوغ کره می گیرند» ـ یکبار با چپاول یک کشور از طریق مبادله تجاری نابرابر و بار دیگر بوسیله اجبار کشور به پرداخت بهره وام هایی که جهت تامین این چپاول اخذ شده است. (۱۱۰) نرخ بهره ظاهراً پائین، بی معنا است، چرا که نقش این وام ها عبارت است از نگاهداری روابط کلا نابرابر. به دلیل شرایط اقتصادی جاری در کوبا، شوروی مجبور شده است تا بازپرداخت اصل و بهره وام هایش توسط کوبا را چند سالی به تعویق اندازد. این حالت شبیه موقعیتی است که امپریالیست های اروپای غربی و ژاپن در رابطه با وام هایشان به کوبا با آن مواجهند و آمریکا نیز مجبور شده است تا در مناسباتش با همسایگان کوبا روش مشابهی را اتخاذ کند.

از آن جا که کوبا قراردادهایش با شوروی را سودآور نمی بیند، هر سال که شکری مازاد بر قراردادهای درازمدتش با بلوک شوروی تولید می کند، این مازاد را در بازارهای غرب به فروش می رساند. ظاهراً این کار منطقی نیست و چنین به نظر می رسد که کوبا با رد کردن قیمت پیشنهادی شوروی متضرر می شود.(۱۱۱) تا حدودی علتش این است که شوروی ها همیشه نمی توانند (از نظر کمی و کیفی) فرآورده های مورد نیاز کوبا را تامین کنند اما علت دیگرش آنست که کوبا روابط واقعی تجاری با غرب را نامساعدتر از این روابط با بلوک شرق نمی بیند.

پس از شکر، نفت مهمترین فرآورده تجاری میان کوبا و شوروی است. کوبا طی سال هایی که قیمت نفت بالا بود (در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد) قیمتی کمتر از بازار جهانی به شوروی پرداخت. و در سالهای اواخر دهه هشتاد که قیمت نفت پائین بود، کوبا مجبور بود بالاتر از قیمت بازار جهانی بپردازد.(۱۱۲) کوبا بیش از احتیاجش نفت از شوروی وارد می کند و بیش از سه چهارم صادرات شکرش به این کشور بابت این نفت است.(۱۱۳) کوبا سپس این نفت را صادر کرده و به قیمت بازار جهانی بفروش می رساند. (در واقع امر، مقدار نفت بسیار اندکی دست به دست میشود. شوروی مقدار معینی نفت موجود در پالایشگاه هایش در اروپای شرقی را با همان مقدار نفت در پالایشگاه های ونزوئلا طاق می زند. شوروی این نفت را در اروپا در اختیار مشتریان ونزوئلا قرار می دهد و ونزوئلا به نوبه خود نفت کوبا را تامین می کند ـ و کوبا هم مازاد نفت خود را به سایر کشورهای آمریکای لاتین که آنرا مستقیماً از ونزوئلا دریافت می کنند، می فروشد). علاوه بر این، شوروی به گمان خودش قیمت سوبسید شده ای در ازای ورشوی کوبا به این کشور می دهد.

این سیستم تجاری به اندازه چیزهای دیگر در غرب عجیب و غریب است و هیچ ربطی به مبادله ارزش های مصرف (که بعضی ها خیال میکنند)، ندارد. به طور مثال، طی دوره ۸۵ ـ ۱۹۸۳، هنگامی که قیمت شکر در بازار جهانی شدیداً سقوط کرد، کوبا با استفاده از ذخایر ارزی دلار خود از جمهوری دومینیکن شکر خرید (یعنی از شرایط مشقت بار کار برده وار کارگران هائیتی در کشتزارهای نیشکر دومینیکن که باعث ارزان تهیه شدن شکر در این کشور میشود، منفعت برد) و این شکر را در ازای نفت به شوروی فروخت. کوبا سپس این نفت را در بازارهای بین المللی (در ازای دلارهای بیشتر) به فروش رساند. به نظر میرسد که کوبا، هم در سال های خوب و هم در سال های بد تولید شکر، برای دلار بیش از روبل ارزش قائل است.

هنگامی که قیمت نفت در بازارهای جهانی طی دهه متعاقب ۱۹۷۳ ده برابر شد، شوروی قیمت نفت خود برای کوبا را تنها دوبرابر کرد. از قرار هزینه تولید نفت در شوروی تغییر فاحشی نداشت. نتیجتاً شوروی در یک رشته از تجارت (چه خرید شکر باشد یا فروش نفت) به سودی کمتر از حداکثر سود قانع شده بود ـ با توجه به سود آوری کلی این قرار و مدارهای تجاری. اگر صرفاً به این توجه شود که فلان مقدار شکر جهت خرید بهمان مقدار نفت شوروی لازم است و ارزش محتمل هر دو کالا در سایر بازارها نادیده گرفته شود، آنگاه میتوان بدین نتیجه رسید که روابط تجاری میان شوروی و کوبا از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ به نصف تقلیل یافت.(۱۱۴)

بر پایه توان کنونی و آتی درآمدهای نفتی، کوبا، مثل بسیاری کشورهای جهان سوم استراتژی “توسعه به کمک قرض” را در اواخر دهه هفتاد دنبال کرد. علیرغم آنچه که بروی کاغذ، “کمک های” انبوه شوروی خطاب می شود، در سال ۱۹۸۸بدهی کوبا به کشورهای بلوک آمریکا به 5/7 میلیارد دلار رسید. برمبنای بدهی سرانه، تقریباً با جمهوری دومینیکن قابل مقایسه است. (۱۱۵) کوبا از سال ۱۹۸۶ به بعد دیگر قادر به بازپرداخت بهره وام هایش نبوده است. ثابت شد که کوبا فوق العاده در مقابل همان عواملی شکنندگی دارد که بحران در کشورهای مشابه آن در بلوک غرب را باعث گردید، بویژه نزول قیمت اکثر مواد اولیه در بازارهای جهانی و افزایش نرخ بهره وامهای امپریالیست های غربی. در عین حال، از آنجا که فروش نفت کوبا و فروش شکرش به بلوک غرب بواسطه دلار صورت می گیرد، هنگامیکه ارزش دلار در مقابل ارزهای اروپای غربی کاهش یافت، فشار وارده بر کوبا بخاطر بدهی های ارزی دلاریش به کشورهای اروپایی خرد کننده شد. کوبا رابطه تجاری با آمریکا ندارد، اما دلار هنوز انتقام می گیرد.

کوبا در مورد موازنه تجاری و بدهی های کلی اش هیچ آماری انتشار نمی دهد. آماری که توسط سازمان سیا منتشر می شود، رایج ترین منبع اطلاعات در این باره است. طبق این آمار وام های شوروی به کوبا در سال ۱۹۸۶ به رقم 8/2 میلیارد دلار بالغ گردید. اگر این درست باشد و این رقم را با 5/7 میلیارد دلار بدهی بازپرداخت نشده کوبا به غرب (از آنجا که بهره پرداخت نشده به اصل بدهی اضافه میشود، این مبلغ نیز در حال افزایش است) جمع کنیم، نتیجه میشود که کوبا در میان کشورهای جهان سوم دارای بالاترین نسبت بدهی خارجی به تولید ناخالص ملی است.

برآوردهای سازمان سیا در مورد اینکه کوبا چقدر “خرج” روی دست شوروی گذاشته، با سوءنیت این رقم را بالاتر می برد ـ با محاسبه ارزش نفت و شکر در بازارهای بین المللی و به حساب آوردن تفاوت میان این و قیمتی که واقعاً پرداخت شده، به عنوان سوبسید. سازمان سیا بر این پایه مدعی است که شوروی طی سال های ۸۲ ـ ۱۹۷۶ به طور متوسط سالانه 2/5 میلیارد دلار به کوبا اضافه داده است.(۱۱۶) اما برخلاف برآوردهای سیا، یک هیئت آکادمیک که برای وزارت بازرگانی آمریکا کار می کند نتیجه گیری کرده است که: «آنچه ظاهراً سوبسیدی برای کوبا است، در واقع به شوروی نیز منفعت می رساند. مشکل بتوان گفت کدامیک بیشتر نفع می برد».(۱۱۷)

از دولت آمریکا نمیتوان انتظار افشای عملکرد امپریالیسم را داشت. لیکن روابط تجاری و مالی کوبا در هاله ای از ابهام قرار دارد که هیچ تحلیل منتشر شده ای نتوانسته آنرا به طور کامل برطرف کند، چراکه پای بسیاری پارامترهایی که یا محرمانه اند و یا تشخیص شان مشکل است، در میان می باشد. این سوال مطرح است که چرا شوروی ها مبادلاتشان را به این شکل انجام می دهند. معقولترین حدس این است که به این طریق میتوانند بسیاری چیزها را به خوبی لاپوشانی نمایند. شوروی ها و کمپرادورهای کوبائی شان به عمد از آن نوع شیوه های حسابرسی استفاده می کنند که جوهر واقعی مناسباتشان را مخفی می نماید.

امپریالیسم صرفاً عبارت از استخراج ارزش توسط کشورهای ثروتمند از کشورهای فقیر از طریق روابط تجاری نابرابر و یا طرق دیگر نیست ـ آنگونه که چه گوارا و نویسندگان “تئوری وابستگی” که هوادار چه گوارا بودند، می پنداشتند. کم نیستند کسانی که خود را مارکسیست می انگارند و روابط امپریالیستی میان شوروی و کوبا را تشخیص نمی دهند. چرا که فرض میکنند سلطه امپریالیسم فقط میتواند به “توسعه عقب ماندگی” منجر گردد و نمی تواند درجه ای از رشد و صنعتی شدن را موجب گردد. لیکن سلطه امپریالیسم بهیچوجه مستلزم ممانعت از رشد اقتصادی در کشور تحت سلطه نیست. یک ویژگی اساسی امپریالیسم که لنین تصریح کرد، صدور سرمایه است.(۱۱۸) این بدان معنا نیست که موسسات، صنایع و غیره توسعه یافته در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم باید از نظر حقوقی تحت نام امپریالیست ها ثبت شده باشند. آنچه از طریق صدور سرمایه انکشاف می یابد، یک روابط تولیدی است که در چارچوب آن بخش های فزاینده ای از اقتصاد کشور تحت سلطه در مدارهای بین المللی سرمایه امپریالیستی ادغام میگردد و عمدتاً به نیازهای آن پاسخ میدهد. تحت شرایط سلطه امپریالیستی هرچه رشد اقتصادی بیشتر باشد، اقتصاد کشور معوج تر و از هم گسیخته تر می گردد. شوروی ها سرمایه شان را به شکل نفت، ماشین آلات و مواد شیمیایی به کوبا صادر می کنند. این دست کمی از سرمایه متعارف ندارد. ماحصل آن چیزی نیست جز بازتولید گسترده تر روابط وابستگی. در کوبا سرمایه تا جایی که تحت انقیاد سرمایه امپریالیستی است، انباشت می شود. و تنها می تواند درون محدوده های مدار بین المللی سرمایه عمل کند ـ یعنی تا زمانی که سرمایه امپریالیستی در کوبا است و نه واقعا سرمایه کوبایی.

 ۸ ـ آیا چیزی بنام “سوسیالیسم وابسته” وجود دارد؟

استدلال مشترک مدافعین کوبا اینست: «کوبا تنها با دست کشیدن از انقلاب می توانست از وابستگی اجتناب ورزد». یک نویسنده فرانسوی با اشاره به آنچه که وی آنرا “دستاوردهای قابل توجه کوبا” می نامد، حق به جانب می پرسد: «به چه قیمت؟ به قیمت قرار گرفتن در جبهه شوروی ـ علیرغم مناسبات غالباً پر افت و خیز. اما هاوانا در رویارویی با تجاوز و محاصره اقتصادی آمریکا چه می تواند بکند؟ هیچ کشوری نمی تواند اقتصادی مستقل داشته باشد، به ویژه هنگامی که مبادلات اقتصادیش اساساً تک پایه ـ شکر ـ است و تمام دروازه ها هم به ناگهان به رویش بسته می شوند. دست کشیدن از انقلاب تنها آلترناتیو است. و این کاری است که کاسترو و کوبایی ها هرگز نمی کنند. مردم جهان سوم خواهان رها شدن از فقر و حقارت ملی هستند».(۱۱۹)

این استدلال فرض میکند هنگامیکه کوبا روابطش را با آمریکا قطع کرد (یا بهتر بگوییم آمریکا با کوبا بهم زد) “انقلاب” وظایفش را به حد اکمل انجام داد. در حقیقت سرنگون شدن باتیستا و ملاکین و کمپرادورهای وابسته به آمریکا و اردنگ خوردن آمریکا، یک گام بزرگ و یک انقلاب بود. اما امپریالیسم، سرمایه داری کمپرادور ـ بوروکرات و بقایای جامعه برده داری و فئودالیسم بیرون رانده نشده بودند و نشدند. اینها کماکان پایه های سازمانیابی زندگی اقتصادی (و در نتیجه نهایتاً سیاسی) کوبا هستند.

کتاب اقتصاد سیاسی سوسیالیسم که در چین انقلابی نگاشته شد و قبلا ذکرش رفت،  به درستی تاکید می کند که: «نظام مالکیت یک رابطه اجتماعی است… مارکس در کاپیتال از ارسطو نقل می کند، “موقعیت اجتماعی ارباب بیشتر بدین ترتیب تعیین می شود که او ارباب برده است تا بدین دلیل که او برده را خریده است”. مارکس سپس ادامه می دهد، “موقعیت اجتماعی سرمایه دار بیشتر بدین ترتیب تعیین میشود که او دارای قدرت استخدام کارگر، یعنی مزدبگیر، در پروسه تولید است تا بدین دلیل که او صاحب سرمایه است ـ که قدرتش در خرید نیروی کار نیز از اینجا ناشی می شود.» (۱۲۰) به عبارت دیگر، انتقاد ما این نیست که کوبا وارد روابط با امپریالیست هایی که صاحب سرمایه اند شده است، بلکه این است که زحمتکشان کوبایی در چنبره روابط اجتماعی گرفتار آمده اند که تنها تا موقعی که کارشان به انباشت سرمایه (خارجی) سود می رساند می توانند کار کنند و کل ثمره کارشان به ایجاد ساختاری کمک می کند که مافوقشان و در تقابل با آنها قرار دارد. تا زمانی که این خانه به کس دیگری تعلق دارد زحمتکشان کوبا نمی توانند در خانه ی خود ارباب باشند.

گوئی کاسترو مصرانه در پی آن است که ثابت کند مردم کوبا ارزش چندانی ندارند؛ از اینرو طرح هایی برای گسترش توریسم در این کشور در نظر گرفته که ۴۰۰ میلیون دلار در سال یعنی ۴۰ درصد درآمدهای صادراتی کنونی کوبا را تامین کند. (۱۲۱) چگونه می توان یک جامعه سوسیالیستی را بر چنین پایه ای بنا کرد؟ و سازماندهی مادی جامعه و منابع آن را بر پایه حضور دو میلیون توریست گذارد؟ فعلا در مورد حضور دو میلیون توریست نسبتاً مرفه از کشورهای امپریالیستی که تمام روابط اجتماعی شان را به شکل چمدان و دلار حمل می کنند چیزی نمی گوئیم. چگونه کشوری که از صدقه ی سر توریست های کشورهای امپریالیستی سرپا می ماند می تواند از انقلاب جهانی دفاع کند؟ و اگر به پیشروی انقلاب کمک نکند، چگونه میتوان بر رشد نابرابر که امپریالیسم بر جهان تحمیل می کند فائق آمد و چگونه می توان جهان را کمونیستی کرد؟

مسئله این نیست که برپائی کمونیسم در یک مستعمره توریستی مشکل تر از برپائی آن در یک کشتزار نیشکر است. بلکه گندیدگی کل ماجرا آشکارتر است. هیچ جامعه سوسیالیستی ای نمی تواند برمبنایی تک محصولی بنا شود، اما مسئله بسیار عمیق تر از اینها است. همانگونه که کتاب اقتصاد سیاسی سوسیالیستی چینی ها توضیح می دهد، تحت سوسیالیسم، «ماهیت تولید اجتماعی تغییر می کند. هدف تولید اجتماعی و ابزار نیل بدان نیز تغیر می کند… قصد تولید اجتماعی عبارت می شود از بالا بردن سطح زندگی مادی و معنوی پرولتاریا و زحمتکشان، تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا، تقویت دفاع ملی، و حمایت از مبارزات انقلابی مردم جهان. در تحلیل نهایی، این تولید اجتماعی باید به محو طبقات و تحقق کمونیسم خدمت کند».(۱۲۲)

منظور از “هدف تولید”، خط سیاسی هدایت کننده اقتصاد و جامعه است. تحت رهبری مائو، ساختمان اقتصادی چین از استراتژی “برای مقابله با جنگ و ضایعات طبیعی آماده باشید، و برای مردم همه کار انجام دهید”، تبعیت می کرد.(۱۲۳) مائو همچنین خاطرنشان کرد: «برمبنای دیدگاه لنینیستی، پیروزی نهائی سوسیالیسم در یک کشور نه تنها به تلاش های پرولتاریا و توده های وسیع مردم خویش نیازمند است، بلکه باید منتظر پیروزی انقلاب جهانی باشد…» (۱۲۴) این به معنای اخذ تصمیمات استراتژیک درمورد چگونگی توسعه اقتصاد چین بود.

“کنار نگذاشتن انقلاب”، پیش برد مبارزه ی واقعی علیه امپریالیسم و ادامه انقلاب به چه معنا است؟ این امر از نظر داخلی متضمن نیل به برترین تغییرات انقلابی ممکن در کلیه روابط تولیدی است و نیز پیشبرد بی وقفه ی تغییر در روبنا (عرصه های سیاست، ایدئولوژی، فرهنگ و غیره) است جهت هموار کردن راه برای تغییر بیشتر روابط تولیدی و نیروهای مولده که نهایتاً محدوده های هر انقلاب در هر کشور معین و در هر دوره معین را تعیین می کند. توسعه وابسته در تقابل است با توسعه شرایط مادی برای از بین بردن طبقات و تمایزات طبقاتی، از بین بردن تضادهای میان شهر و روستا، کار یدی و کار فکری، و کشاورزی و صنعت، و از بین بردن انقیاد زن توسط مرد که در جوار شیوه های گوناگون و متوالی استثمار به وجود آمده است. حتی تحت دیکتاتوری زحمتکشان، بدون اتکا بر توانائی و قوه ابتکار خود زحمتکشان، نمی توان آگاهی آنان را انقلابی و جامعه را زیر و رو کرد.

به علاوه، از آنجا که هیچ کشوری در دنیای امروزی “ایزوله” نیست (بدین معنا که به لحاظ اقتصادی، سیاسی و یا نظامی از سیستم امپریالیستی ایزوله باشد) تنها با تلاش بی وقفه در راه پیشبرد انقلاب جهانی است که می توان از محدوده های تقسیم جهان به کشورهای تحت سلطه و سلطه گر که توسط امپریالیسم تحمیل شده است، رها گردید. این مسئله باید در ساختمان اقتصادی یک کشور سوسیالیستی نیز مورد توجه قرار گیرد. پرولتاریای انقلابی این واقعیت را به رسمیت می شناسد که در سوسیالیسم قانون ارزش به عملکرد خود ادامه می دهد. به این معنا که هنوز کالاها برمبنای زمان کار اجتماعاً لازم در آنها مبادله می شود و برنامه ریزی اقتصادی نیز به این واقعیت توجه می کند. لیکن اگر این قانون در فرماندهی باشد و تعیین کند که چه چیزی باید تولید شود و چگونه تولید شود در به روی بازتولید گسترده ی کلیه روابط استثماری سرمایه داری باز خواهد شد. و آنگاه غلبه بر نابرابری های اجتماعی، از جمله میان کشورهای تحت سلطه و سلطه گر بسیار پرهزینه به نظر آمده و تبدیل به آماج انقلاب نخواهد شد. نیروهای مولده پیشرفته در کشورهای امپریالیستی و ارزان تمام شدن فرآورده های تولیدی و سایر امتیازاتی که همراهشان هست، نمی تواند برای انقلابیون کشورهای وابسته دلیلی برای کرنش در برابر امپریالیسم باشد. بلکه اتفاقاً دلیلی است بر اینکه چرا باید نهایت تلاش خود را جهت پیشبرد انقلاب جهانی تا سرحد پیروزی در سراسر جهان به کار بندند.

چیزی بنام “وابستگی سوسیالیستی” وجود ندارد. این مقوله توسط کسانی ارائه شد که با تحقیقات خود به حقایق گویایی در مورد واقعیات اقتصادی کوبا دست یافته اند ولی میل دارند آن ها خوب جلوه دهند.(۱۲۵) تضادی که کوبا با آن روبرو بود، اتکاء به خود یا انترناسیونالیسم نبود بلکه وابستگی یا انترناسیونالیسم بود. یک کشور جهان سومی هرچه بیشتر اقتصاد خود را به گونه ای بسازد که از توانائی مقاومت در برابر تهدیدات و تجاوزات امپریالیستی برخوردار باشد، بیشتر می تواند به انقلاب جهانی خدمت کند. “سوسیالیسم وابسته” مقوله ای ناممکن است، زیرا یک کشور وابسته نمی تواند وظایف سوسیالیستی اش را انجام دهد.

بلبل زبانی کاسترو در مورد اینکه “کوبا تنها کشور سوسیالیستی باقیمانده در جهان است”، دال بر قبول قاطعانه این وظایف نیست. بلکه بیان پر جار و جنجال تنگ ترین منافع کشور و به عبارت صحیح تر بیان منافع رقت بار یک دارودسته کمپرادور است. پس از سی سال جنایات سوسیال امپریالیسم شوروی، از جمله استفاده از کوبا به عنوان گوشت دم توپ در “بحران موشکی کوبا” در ۱۹۶۲، و اشغال چکسلواکی تا اشغال افغانستان ـ که همگی مورد تمجید علنی کاسترو قرار گرفتند ـ و پس از تمامی ماجراجویی های ارتجاعی شوروی که کوبا نیز در آنها نقش داشت (از جمله در آفریقا، که کاسترو وظیفه شناسانه سرباز گسیل داشت و پس از اینکه شوروی ها کارشان تمام شد آنها را بازگرداند)؛ اکنون زمانی که به نظر می رسد شوروی به صورت جدی تر در پی بازبینی حساب و کتاب هایش با کوبا است، ناگهان کاسترو در مورد “سوسیالیستی” بودن شوروی به شک و تردید دچار میشود!

کوبا نمی تواند تسلیحات خود را در داخل کشور تولید کند ـ بجز کارخانجات بسیار جدید تولید مسلسل. کوبا هنوز از تسلیحات ساخت خودش برخوردار نیست (هم برحسب اینکه چه کسی واقعاً تسلیحات را در کنترل دارد و هم به معنای متعارف کلمه) بلکه سلاح های روسی در اختیار دارد. کاسترو تسلیحات مجانی شوروی ها را برای به اصطلاح دفاع از کوبا به گرمی قبول کرد. کوبایی ها طی سی سال، از این تسلیحات جز در جهت برآوردن اهداف سیاست خارجی شوروی استفاده دیگری نکردند.

کاسترو طی صحبت در مورد مشکلاتی که در کوبا تبارز یافته، از فشارهای ناشی از انقلاب کردن در “۱۵۰ کیلومتری قدرتمندترین امپراطوری تاریخ و ۱۰ هزار کیلومتری اردوگاه سوسیالیستی” گله کرد.(۱۲۶) اما فاصله جغرافیائی شوروی از کوبا باعث نشد که توسعه ای وابسته را بر این کشور اعمال نکند. و این امر به نوبه خود شکنندگی جغرافیائی کوبا را در مقابل آمریکا، تشدید کرده است. سیاست های اقتصادی و نظامی کاسترو به موقعیتی منجر گردیده که شوروی تنها خط دفاعی واقعی کوبا را تشکیل می دهد. اکنون دیگر دیر شده تا در مورد چک برگشت خورده ای که خود را در ازای آن به شوروی فروخت، شکایت کند.

شاید، طبق گفته برخی ها، بدون حمایت اولیه شوروی، آمریکا مدتها پیش کوبا را اشغال می کرد. اما شواهدی در دست است که نشان می دهد آمریکا در دهه ۱۹۶۰ آمادگی پذیرش نتایج اشغال همه جانبه و درازمدت در کوبا را نداشت. استقرار موشک های شوروی در کوبا در ۱۹۶۲ توسط خروشچف، بیشتر برای زورآزمایی و کسب امتیاز از آمریکا بود تا حفاظت از جزیره. و پس از آن اشغال ویتنام توسط آمریکا، هیچ جای بحثی در مورد خون آشامی امپریالیست های آمریکایی باقی نمی گذارد؛ و اشغال جمهوری دومینیکن در ۱۹۶۵ نشان میدهد که آمریکا مصمم بود “حیاط خلوت” خود را ایمن نگه دارد. اما جای یک پرسش باقی است: آمریکا در آن واحد چند جنگ را می توانست به پیش ببرد و اینکار چه نتایجی برایش ببار می آورد؟ گذشته از این، آمریکا در جنگ ویتنام شکست خورد.

در هیچ کتاب مارکسیستی نوشته نشده که اگر کوبا راهی انقلابی تر در پیش می گرفت، رژیمش مطمئنا پابرجا باقی میماند. از آنجا که سوسیالیسم در دو کشور بزرگ شوروی و چین سرنگون شد، نمی توان مطمئن بود که در این جزیره کوچک در دریای کارائیب، آنهم درست زیر دماغ آمریکا، سوسیالیسم پابرجا می ماند. اهالی کوبا دارای ارتباطات گسترده با آمریکا هستند و این امکان وجود داشت که برخی اقشار حاضر به از دست دادن سطح رفاه زندگیشان که در مصاحبت با امپریالیسم آمریکا حاصل کرده بودند، نباشند و یا حتی اقشار گسترده تری از مردم نتوانند در برابر تهدیدات و تطمیعات آمریکا مقاومت نمایند. اما این امر نیز دو جنبه دارد. اگر آمریکا در کوبا هوادار داشت، کوبا هم “هواداران خودش” را در خارج داشت (یا می توانست داشته باشد) ـ از جمله میلیون ها تن در جزایر کارائیب و آمریکای لاتین و کلیه کسانی که چشم امید به کوبا داشتند، حتی در خود آمریکا، پس از سخنرانی کاسترو در مقر ملل متحد در ۱۹۶۰، هزاران تن در هتل محل اقامتش در محله هارلم نیویورک جمع شده و بر او درود فرستادند ـ درست در بحبوحه حدت یابی خصومت های دولت آمریکا نسبت به کوبا. شاید کوبا با حمله آمریکا روبرو می شد و در جنگ شکست می خورد. این شق نیز وجود دارد که اگر کوبا به انقلاب واقعی وفادار می ماند و به جای رویزیونیسم برای مارکسیسم مبارزه می کرد، نتایج عظیمی ببار می آمد.

نظریه “سوسیالیسم وابسته” معتقد است که مناسبات نفرت انگیز رژیم کاسترو با شوروی، بهایی بود برای حفظ و توسعه “نخستین منطقه آزاد شده در قاره آمریکا”. یکی از ستایش نامه های جدید مربوط به کاسترو، گفته ای از او در حمایت از اشغال چکسلواکی توسط شوروی نقل می کند: «در صورتی که یانکی ها به کشورمان حمله و یا حتی تهدید به حمله کنند، آیا شوروی ها نیروهای ورشو را به کوبا میفرستند؟» نویسنده می گوید، می بینید که کاسترو فی الواقع به شوروی علاقمند نبود: «کاسترو به جای اینکه کوبا را صرفاً تسلیم سیاست خارجی شوروی نماید، بوضوح تلاش می کرد تا حمایت کوبا از حمله به چکسلواکی را وثیقه چتر حمایت شوروی از کوبا در برابر امپریالیسم آمریکا قرار دهد.»(۱۲۷)

شاید کاسترو چنین قصدی داشت. اما تجربه کوبا نشان میدهد، در حالیکه از نظر ایدئولوژیک، رویزیونیسم و ناسیونالیسم میتوانند همراه باشند، در عمل همان دیدگاهی که کاسترو را بدانجا کشاند تا خلقهای جهان را فدای “کوبا” کند او را وادار کرد تا منافع گسترده تر مردم کوبا را نیز فدا کند. هر چند برخی رگه های ناسیونالیستی در دیدگاه کاسترو و محفلش ممکن است دیده شود؛ اما آنها نه توانستند و نه اینکه واقعاً تلاش کردند که تحول همه جانبه جامعه کوبا را در انطباق با انقلاب جهانی به پیش برند.

همانگونه که مائو تاکید کرد، در جهان کنونی وظایف انقلاب دمکراتیک (علیه فئودالیسم و امپریالیسم) در کشورهای تحت سلطه نمی تواند به دست هیچ نوع بورژوازی انجام شود؛ و انقلاب دموکراتیک نوین بخشی از انقلاب جهانی پرولتری ـ سوسیالیستی است.(۱۲۸) هرچند نیروهای بورژوایی این کشورها مرتبا با روابط تولیدی تحمیل شده توسط امپریالیسم و نیمه فئودالیسم برخورد خواهند داشت، اما چنانچه رهبری انقلاب را به دست گیرند (که همواره تلاش میکنند به دست گیرند)، منافع و جهان بینی آنها انقلاب را به شکست خواهد کشاند. دیدگاه ناسیونالیستی که “توسعه” کمی اقتصاد کشور تحت سلطه را بعنوان هدف نهائی و در خود می بیند، نمی تواند کشور را از قید سلطه امپریالیسم رها سازد. گفته مائو دال بر اینکه “تنها سوسیالیسم می تواند چین را نجات دهد” در مورد کوبا نیز صادق است.

کاسترو طی سخنرانی رسوایی در “کنگره سه قاره” در ۱۹۶۶، در حمله به مائو گفت: «هنگامیکه طبق قوانین بیولوژیک دیگر قادر به اداره امور نیستیم، باید بدانیم که چگونه جای خود را به کسانی که کار را بهتر انجام می دهند بسپاریم.» (۱۲۹) زمان ایراد این سخنان به هیچ وجه تصادفی نبود. در آن زمان مائو (که چندان هم از کاستروی امروز پیرتر نبود) درگیر جنگ مرگ و زندگی با رهبران رویزیونیست درون حزب کمونیست بود که می خواستند چین را به همان راهی ببرند که کوبا پیمود. مائو جوانان و میلیون ها توده های چینی را طی انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی، عالیترین قله ای که انقلاب جهانی پرولتری تا کنون فتح کرده است بسیج کرد. دو راه به واضح ترین وجهی در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. مطبوعات حزب کمونیست کوبا در سال ۱۹۸۹، با حرارت از کشتار تین آن من توسط دن سیائو پین که جانشینان راستین مائو را سرنگون کرده بود، دفاع کردند.

روابط تولیدی و کلیه روابط اجتماعی در کوبا همچنان طلب انقلاب خواهند کرد؛ تا اینکه نسل دیگری از کوبایی ها، مسلح به دیدگاه و روش مارکس، لنین و مائو و با اتکاء بر استثمارشده ترین و ستمدیده ترین توده های جامعه کوبا و به مثابه بخشی از جنبش کمونیستی بین المللی، انقلاب کمونیستی راستین کوبا را که تنها راه برون رفت از تحقیر و تحت سلطگی است، رهبری کنند. تا فرارسیدن آن زمان، پرولتاریا و کلیه ستمدیدگان از نمونه کوبا بعنوان تجربه ای منفی خواهند آموخت. درس های تجربه کوبا، بالاخص در کشورهای تحت سلطه دیگر و همچنین در کشورهای امپریالیستی، هم از اهمیتی بلند مدت برخوردار است و هم کوتاه مدت؛ چرا که در برگیرنده پروسه انقلابی از ابتدا تا انتها است.

پی نوشت ها:

 1 ـ کریستو بال کی، “اصلاحات اقتصادی و کلکتیویزاسیون در کشاورزی کوبا”، گاهنامه جهان سوم (لندن) ژوئیه ۱۹۸۸.

۲ ـ “کوبا لبه باریک گوه سرمایه داری را تصدیق میکند”، هفته نامه گاردین (لندن) ۱۹ فوریه ۱۹۸۹.

۳ ـ همانجا.

۴ ـ گزارش کشوری؛ واحد تجسسی اکونومیست: کوبا، شماره ۴، ۱۹۸۸ (لندن) صفحه ۳۱. (country report)

۵ ـ اطلاعیه جلسه هیئت سیاسی، به نقل از “گزارش هفتگی لاتین در باره مجمع الجزایر کارائیب” (لندن) ۳ نوامبر ۱۹۸۸.

۶ ـ “عزلت جدید فیدل کاسترو”، لوموند دیپلماتیک (پاریس) آوریل ۱۹۸۹.

۷ ـ گزارشات منطقه ای آمریکای لاتین: “مجمع الجزایر کارائیب” (لندن) ۱۹ ژانویه ۱۹۸۹.

۸ ـ هیوف توماس، “کوبا، یا پیگرد آزادی” (لندن، انتشارات آیر اسپاتیس وود، ۱۹۷۱) صفحات ۱۶۹، ۳۳ ـ ۱۵۳۲.

۹ ـ پیتر مارشال، “کوبای آزاد” (لندن: انتشارات ویکتور گولانز، ۱۹۸۷) ص ۲۰.

۱۰ـ رجوع کنید به کاسترو، “مانیفست جنبش ۲۶ ژوئیه”، به نقل از رولاندو بوناچی نلسون والده (ویراستاران) “کوبا در انقلاب” (نیویورک: انتشارات انکور، ۱۹۷۲).

۱۱ ـ تاد زولک، “فیدل کاسترو: یک تصویر انتقادی” (انتشارات هودر و استافتن: شرکت هاچیسون، ۱۹۸۷) ص ۴۶۹.

۱۲ ـ همانجا، ص ۵۲۶.

۱۳ ـ همانجا، ص ۴۷۴.

۱۴ ـ همانجا، ص ۵۵۴.

۱۵ ـ همانجا، ص ۵۸۰.

۱۶ ـ همانجا، ص ۶۰۶.

۱۷ ـ همانجا، ص ۳۳۸.

۱۸ ـ همانجا، ص ۵۲۰.

۱۹ ـ نامه چه گوارا به رنه لامو لانور، به نقل از کارلوس فرانکی، “فیدل کاسترو: یک تصویر خانوادگی” (لندن: انتشارات کیپ، ۱۹۸۴) ضمیمه، ص ۲۴۸.

۲۰ ـ تاد زولک، ص ۶۶۲.

۲۱ ـ کارل مارکس، “مبارزه طبقاتی در فرانسه: ۵۰ ـ ۱۸۴۸″، منتخب آثار (مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۶۵) ج۱، ص ۲۸۲.

۲۲ ـ رجوع کنید به لنی ولف، “گوارا، دبره و رویزیونیسم مسلح”، مجله انقلاب (شیکاگو) شماره زمستان، بهار ۱۹۸۵.

۲۳ ـ تاد زولک، ص ۵۸۳.

۲۴ ـ کارملو مسا لاگو، “اقتصاد کوبای سوسیالیستی” (انتشارات دانشگاه نیویورک، ۱۹۸۱) ص ۸.

۲۵ ـ سوزان شرودر، “کوبا: کتاب جیبی آمار تاریخی” (بوستون: انتشارات جی.ک.هال، ۱۹۸۲) ص ۲۴۳.

۲۶ ـ همانجا، ص ۲۵۷.

۲۷ ـ فرانسیسکو لوپز سگررا، “کوبا: سرمایه داری وابسته و تحت سلطه ( ۱۹۵۹ـ ۱۵۱۰)” (هاوانا: انتشارات کاسادلاس آمریکاس، ۱۹۷۲) ص ۳۶۶.

۲۸ ـ مارکوس وینو کور، “طبقات فراموش شده در انقلاب کوبا” (بارسلون: انتشارات گریجالبو، ۱۹۷۹) ص ۲۷.

۲۹ ـ همانجا، ص ۱۲۱. همچنین رجوع کنید به لوپز سگررا، ص ۳۷۹.

۳۰ ـ برایان پولیت، “بسوی تحول سوسیالیستی در کشاورزی کوبا” به نقل از پی.آی.گومز. (ویراستار). “توسعه روستایی در مجمع الجزایر کارائیب” (لندن: انتشارات سی.هرست و شرکاء، ۱۹۸۵) ص ۱۶۳.

۳۱ ـ رجوع کنید به برایان پولیت، ص ص ۱۶۱ ـ ۱۵۶. من برای کم کردن “کار بی اجرت” خانوادگی (مردانی که برای پدر خود و یا برای سایر خویشاوندانشان بدون دریافت اجرت کار میکنند) از مقوله “کار مزدوری”، این ارقام را دستکاری کردم و در عوض آنرا در مقوله “کشاورزان گنجانیده ام. همانگونه که برایان پولیت متذکر میشود، این ارقام مربوط به سرشماری سال ۱۹۵۳ در کوبا در اکثر موارد کار زنان و کودکان را به حساب نیاورده است. در رابطه با این ارقام، همچنین رجوع کنید به فرانسیسکو لوپز سگررا، ص ۳۶۵.

۳۲ ـ مارکوس وینو کور، ص ص ۱۱۰ ـ ۱۰۳.

۳۳ ـ هیوف توماس، ص ۱۱۵۹.

۳۴ ـ آدلفو مارتین بوریوس، “تاریخ سیاسی روستائیان کوبا”، به نقل از پابلو گونزالس کازنوا (هماهنگ کننده) “تاریخ سیاسی روستائیان آمریکای لاتین” (مکزیک: انتشارات دی.اف ۱۹۸۴) ص ۶۳. همچنین رجوع کنید به لوپز سگررا، ص ص ۷۰ ـ ۳۶۹.

۳۵ ـ سوزان شرودر، ص ۱۶۶.

۳۶ ـ فی الواقع در برخی کشورها، کشتزارهای نیشکر حدوداً هر پنج سال یکبار برای تعویض کشت نیشکر، به آتش کشیده میشوند. اما از این تکنیک در کوبا استفاده نمیشود.

۳۷ ـ برایان پولیت، ص ۱۶۴.

۳۸ ـ لی لاکوود، “کوبای کاسترو، فیدل کوبا، (نیویورک:انتشارات وینتیج، ۱۹۶۹) ص ۹۶.

۳۹ ـ رنه دومون، “نقد گسست”، به نقل از موریس لوموان (ویراستار) کوبا: سی سال انقلاب (پاریس، انتشارات اوتره مان، ۱۹۸۹،) ص ۵۳.

۴۰ ـ بنابر استناد به یک مصاحبه با کارلوس رافائل رودریگه، نایب شورای دولت و کابینه، به نقل از میدیا بنجامین، ژوزف کولینز، مایکل اسکات، “پایان ناهار مجانی: خوراک و انقلاب در کوبای امروز” (انتشارات انستیتو سانفرانسیسکو برای سیاست خوراک و توسعه، ۱۹۸۴)

۴۱ ـ ریموند لوتا، “آمریکا در سراشیب” (شیکاگو: انتشارات بانر، ۱۹۸۴) ص ۱۰۷.

۴۲ ـ رنه دومون، “آیا کوبا سوسیالیستی است؟” (ونزوئلا: انتشارات تیمپو نوه وو، ۱۹۷۰) ص ۱۱۹.

۴۳ ـ کارملو مسا لاگو، ص ۸.

۴۴ ـ لنین، “رشد سرمایه داری در کشاورزی”، مجموعه آثار (مسکو: انتشارات پروگرس، ۱۹۶۴) ج۴، ص ص ۱۳۴ ـ ۱۱۹.

۴۵ ـ برایان پولیت، ص ۱۵۳.

۴۶ ـ مائو تسه دون، “انقلاب چین و حزب کمونیست چین”، ج۲، ص ۳۲۷.

۴۷ ـ مائو تسه دون، “در باره دموکراسی نوین”، منتخب آثار (پکن: انتشارات زبانهای خارجی، ۱۹۷۶) ج۲، ص ۳۵۴.

۴۸ ـ مائو تسه دون، “تحلیل طبقات در جامعه چین”، ج۱، ص ۳۱.

۴۹ ـ مائو تسه دون، “مبارزه در کوهستان های جین گان”، ج۱، ص ۱۰۴(پانویس ۲۰).

۵۰ ـ رجوع کنید به ژان استاب، “مقوله انواع در کشت تنباکو”، به نقل از آندرو زیمبالیست (ویراستار) “اقتصاد سوسیالیستی بسوی دهه نود” (بولدر، لندن انتشارات لین رینر، ۱۹۸۷) ص ص ۶۵ ـ ۴۳. این نتیجه گیری ژان استاب نیست.

۵۱ ـ سوزان اکشتاین، “محدودیتهای داخلی و بین المللی موجود بر تولید کشاورزی بخشهای خصوصی و دولتی”، مطالعات کوبا ۳۲: ۲، تابستان ۱۹۸۳ (پیتسبورگ).

۵۲ ـ لنین، “رشد سرمایه داری در روسیه”، ج۳، ص ص ۳۳ ـ ۳۲. همچنین رجوع کنید به “برنامه کشاورزی سوسیال دمکراسی”، ج۱۳، ص ص ۳۴۷ ـ ۲۳۸ (فصول ۵ و ۶).                                                            

 53 ـ به نقل از برایان پولیت، “شکر، وابستگی و انقلاب کوبا”، “توسعه و تحول” (انتشارات دن هاگ) ۲ آوریل ۱۹۸۶

۵۴ ـ واژه “چینی ـ گوارائی” نخستین بار در دهه ۱۹۷۰ توسط “کارملو مساـ لاگو” معرفی شد و اخیرا در کتابی بنام اقتصاد سیاسی کوبا (بولدر و لندن: وست ویو پرس، ۱۹۸۸) به ویراستاری “آندره زیمبالیست” تکرار شده است؛ این کتابی است که به رد “مسا ـ لاگو” و دیگر “کوبا شناسان” ضد کاسترو اختصاص یافته است. هرچند “مسا ـ لاگو” و “زیمبالیست” دو قطب مخالف در بحث بر سر عملکرد اقتصادی کوبا میباشند (مسا ـ لاگو نظریه ای منفی و زیمبالیست مثبت دارد)، اما الگوهای تحلیلی پایه ای آنها وجه اشتراک زیادی دارد.

۵۵ ـ ک.س.کارول، “چریکها در قدرت”،(نیویورک، انتشارات هیل و وانگ، ۱۹۷۰) ص ۵۴۲.

۵۶ ـ مائو تسه دون، “نقد اقتصاد اتحاد شوروی” (نیویورک و لندن، انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۷۷) ص ۹۹ ـ ۹۸

۵۷ ـ به نقل از کی، ۱۲۴۷. کی جمعبندی ارزشمندی از انکشاف برنامه ریزی اقتصاد کوبا به دست میدهد.

۵۸ ـ برای سال ۱۹۸۳. کارل هانری فویر، “عملکرد صنعت شکر کوبا، ۸۵ ـ ۱۹۸۱″، به نقل از کتاب زیمبالیست (۱۹۸۷) ص ۶۹. تخمین در مورد درصد سهم شکر در صادرات کوبا طی سالهای اخیر بسیار بالاتر می رود ـ به طور معمول در محدوده بالای ۸۰ درصد است. رجوع کنید به “بررسی کشوری، واحد اطلاعاتی اکونومیست” ـ کوبا ۹۸ ـ ۱۹۸۸(لندن، ۱۹۸۸) ص ۲۳

۵۹ ـ مسا ـ لاگو، ص ۸۲

۶۰- در ۱۹۸۶ و ۱۹۸۷. محاسبه شده از روی آمار بانک ملی کوبا، به نقل از “بررسی کشوری، واحد اطلاعاتی اکونومیست”، ص ۱۳

۶۱ ـ همانجا، ص ۱۲

۶۲ ـ مسا ـ لاگو، ص ۲۰۳

۶۳ ـ همانجا، ص ۶۶ و ۱۵۸. همچنین رجوع کنید به بنیامین، فصل پنج. جیره برنج در اواخر دهه هشتاد پنج پوند در ماه بود که بقول همین نویسندگان تنها سه هفته دوام میاورد.

۶۴ ـ مسا ـ لاگو، ص ۳۷

۶۵ ـ به نقل از مسا ـ لاگو، ص ۳۸

۶۶ ـ هفته نامه جمعبندی گرانما(هاوانا) ۲۲ ژانویه ۱۹۸۹

۶۷ ـ خوزه لوئی رودریگه، “سیاست کشاورزی و توسعه آن در کوبا”، به نقل از زیمبالیست (ویراستار) ۱۹۸۷، ص ۳۲

۶۸ ـ آندره زیمبالیست ـ سوزان اکشتاین، “خطوط کلی توسعه کوبا: نخستین ۲۵ سال”، به نقل از زیمبالیست (ویراستار) ۱۹۸۷، ص۷

۶۹ ـ مسا ـ لاگو، ص ۳۶

۷۰ ـ آندره زیمبالیست،”رشد صنعتی کوبا ۸۴ ـ ۱۹۶۵″، به نقل از زیمبالیست(ویراستار) ۱۹۸۷، ص ۸۸

۷۱ ـ مسا ـ لاگو،ص ۷۲

۷۲ ـ “مبانی اقتصاد سیاسی”،(شانگهای، ۱۹۴۷، ناشر انگلیسی ام. ائی. شارپ، وایت پلینر، نیویورک) ص ۳۷۸

۷۳ ـ همانجا، ص ۳۷۷

۷۴ ـ همانجا، ص ۳۳۸

۷۵ ـ همانجا، ص ۳۷۸

۷۶ ـ فویر، ص ۱۰۶

۷۷ ـ سهم آذوقه و تنباکو در واردات کوبا طی دوره ۸۴ ـ ۱۹۸۲به طور متوسط سالانه ۱۷ درصد بود (به نقل از “بررسی کشوری، واحد اطلاعاتی اکونومیست”،ص ۲۴) رقمی که مسا ـ لاگو ارائه میدهد ۲۳ درصد است، ص ۸۶

۷۸ـ واردات در ۱۹۷۸ بالغ بر ۳۵ درصد بود ـ در مقایسه با ۲۵۷ درصد در ۵۸ ـ ۱۹۴۶. سهم صادرات در ۱۹۷۸ (۳۳/۸ درصد) بیش از میانگین ۵۸ ـ ۱۹۴۶ (۳۰/۸ درصد) بود. ارقام مربوط به دوره پیش از انقلاب کاسترو بر حسب تولید ناخالص ملی و ارقام مربوط به پس از آن بر حسب تولید ناخالص مادی است. تبدیل آنها در سیستمهای محاسباتی باعث برخی تفاوتها میشود، اما بهرحال روند مشهود همانست. مسا ـ لاگو، ص ۷۹

۷۹ ـ کلس بروندینوس، “توسعه و چشم اندازهای تولید فرآورده های وارداتی در کوبای انقلابی”، به نقل از زیمبالیست (ویراستار) ۱۹۸۷، ص ۱۰۶

۸۰ ـ “بررسی کشوری، واحد اطلاعاتی اکونومیست”، ص ۱۸

۸۱ ـ همانجا، ص ۱۸ و ۱۹.

۸۲ ـ همانجا، ص ۲۴

۸۳ ـ پولیت، “شکر، وابستگی و انقلاب کوبا”.

۸۴ ـ “بررسی کشوری، واحد اطلاعاتی اکونومیست”، شماره ۱ کوبا، ۱۹۸۹ (لندن) ص ۱۷

۸۵ ـ مسا ـ لگو، ص ۸۴

۸۶ ـ هفته نامه جمعبندی گرانما، ۲۲ ژانویه ۱۹۸۹. تولید اجتماعی جهانی (G.S.P) محاسبه ای است ویژه کوبا که به طور تقریبی معادل است با تولید ناخالص داخلی (G.D.P) منهای کلیه خدماتی که به طور مستقیم به تولید مربوط نمیشوند.

۸۷ ـ “کتاب جیبی اقتصادی کشورهای حوزه کارائیب” (لندن، انتشارات ایوروپ مانیتور، ۱۹۸۵) ص ۸۲ و ۸۳

۸۸ ـ اکونومیست (لندن) ۴ مارس ۱۹۸۹، “معجزه کره جنوبی”، ص ۹۳

۸۹ ـ بررسی کشوری، واحد اطلاعاتی تاکونومیست، ص ۲

۹۰ ـ کمیته مشترک اقتصادی، “چین: بازنگری اقتصاد” (واشنگتن، اداره انتشارات دولت آمریکا، ۱۹۷۵)

۹۱ ـ هفته نامه جمعبندی گرانما، ۲۲ ژانویه ۱۹۸۹

۹۲ ـ مسا ـ لاگو، ص ۱۶۶

۹۳ ـ بررسی کشوری، واحد اطلاعاتی اکونومیست، ص ۱۲

۹۴ ـ سارا ام. سانتانا، “سیستم تامین بهداشت کوبا: انعطاف پذیری نسبت به نیازها تو تقاضاهای در حال تحول”، به نقل از زیمبالیست (ویراستار) ۱۹۸۷، ص ۱۱۷

۹۵ ـ رجوع کنید به بنیامین، فصل ۱۰

۹۶ ـ مسا ـ لاگو، ص ۹۱۷۴

۹۷ ـ سوزان اکشتاین، “قشربندی دوباره پس از انقلاب: تجربه کوبا”، به نقل از ریچار د تاردانیکو(نیوبری پارک، بورلی هیلز، لندن، دهلی: انتشارات ساگ، ۱۹۸۷) ص ۲۲۴ و ۲۲۵

۹۸ ـ در کوبا سی هزار از ۱۰۳۶ میلیون (گزارشات منطقه ای آمریکای لاتین: دریای کارائیب، لندن، ۲۱ ماه مه ۱۹۸۸) در آمریکا ۶۷۴ هزار از ۲۴۰ میلیون (نیویورک تایمز، ۱۱ سپتامبر ۱۹۸۹)

۹۹ ـ به طور مثال رجوع کنید به تام آلبرتس و کلس بروندنیوس، “رشد با قاعده: بررسی نمونه برزیل در پرتو تجارب پرو و کوبا” (انستیتوی تحقیقاتی لوند، سوئد، ۱۹۷۹) و یا هر تحقیق مشابه دیگری از بروندنیوس.

۱۰۰ ـ لیندا فولر، “قدرت در حمل کار: حل برخورد بین کارگر و کارفرما در کوبا” به نقل از زیمبالیست (ویراستار)، ۱۹۸۷، ص ۱۵۲

۱۰۱ ـ مائوتسه دون، “نقد اقتصاد اتحاد شوروی”، ص ۶۱

۱۰۲ ـ بررسی کشوری، واحد اطلاعاتی اکونومیست، ص ۲۷

۱۰۳ ـ ویلهلم یامپل، “کوبا: کشور عضو کومکون”، مجله اخبار کشورهای شرق (پاریس) نوامبر ۱۹۸۷، صفحه ۱۵. شکل دیگری از کمک “آزادانه” شوروی عبارت ز چهار نیروگاه اتمی در دست ساختمان است که مسلماً به شوروی اجازه می دهد نفت خود را در کار دیگری استفاده کند. یک جزیره کوچک از نوع چرنوبیل به اندازه کافی وضع ناجوری است، اما خطرناک بودن این پروژه زمانی معلوم می شود که به یاد آوریم که کوبا کشوری است که می تواند زیر سایه بمب افکن های آمریکایی قرار گیرد.

۱۰۴ ـ “بررسی اقتصادی خاور دور”، (لندن) اول دسامبر ۱۹۸۸

۱۰۵ ـ تحقیقی از ویلیام رادل، به نقل از ریچارد توریتس، “تجارت، بدهی و اقتصاد کوبا”، به نقل از زیمبالیست (ویراستار) ۱۹۸۷، ص۱۷۵

۱۰۷ ـ توریتس، درباره مبادله پزو ـ دلار، ص 176

۱۰۸ ـ تحقیقی از بانک مرکزی کوبا، به نقل از زیمبالیست ـ اکشتاین، ص ۲۰. رقم مشابهی در مسا ـ لاگو ص ۸۷ نیز آمده است.

۱۰۹ ـ یامپل، ص ۱۶

۱۱۰ ـ لنین، “امپریالیسم، عالیترین مرحله سرمایه داری”، جلد ۲۲، ص ۲۹۳

۱۱۱ ـ مسا ـ لاگو، ص ۱۸۴. همچنین رجوع کنید به توریتس، ص ۱۷۱

۱۱۲ ـ یامپل، ص ۲۲. همچنین رجوع کنید به سوزان اکشتاین، “چرا انترناسیونالیسم کوبایی”، به نقل از زیمبالیست (ویراستار) ۱۹۸۸، ص ۱۷۱

۱۱۳ ـ توریتس، ص ۱۷۶

۱۱۴ ـ همانجا، ص ۱۷۵

۱۱۵ ـ ارقام مربوط به کوبا از “گزارشات منطقه ای آمریکای لاتین: دریای کارائیب”، ۲۱ ژوئیه ۱۹۸۸. جمهوری دومینیکن که حدود ۶ میلیون جمعیت دارد، 3/8 میلیارد دلار بدهی خارجی معوقه در آن سال داشت (گزارش هفتگی آمریکای لاتین، لندن، ۹ فوریه ۱۹۸۹)

۱۱۶ ـ توریتس، ص ۱۷۶ و ۱۷۸. وی خاطرنشان می سازد که این رقم باید با ۴۸ میلیارد دلاری که دولت آمریکا به حساب موسسات و افراد مختلف در پورتوریکو در ۱۹۸۵ ریخت، مقایسه شود.

۱۱۷ ـ تریوت ـ ماتسون، به نقل از توریتس، ص ۱۷۵

۱۱۸ ـ لنین، “امپریالیسم”، ص ۲۴۰. رجوع کنید به ص ۳۰۰ برای بحث در مورد امپریالیسم ورشد نیروهای مولده.

۱۱۹ ـ موریس له موآن، “چند اندرز پیش از سقوط”، به نقل از له موآن (ویراستار)، “کوبا: سی سال انقلاب”، (پاریس، انتشارات اوتره مان، ۱۹۸۹) ص ۸

۱۲۰ ـ “مبانی اقتصاد سیاسی”، ص ۲۷۲ و ۲۷۳

۱۲۱ ـ بررسی کشوری، واحد اطلاعاتی اکونومیست، شماره ۴ کوبا، ۱۹۸۸، ص ۱۲

۱۲۲ ـ مبانی اقتصاد سیاسی، ص ۱۱۳ و ۳۲۴

۱۲۳ ـ همانجا، ص ۳۲۴

۱۲۴ ـ همانجا، ص ۵۰۲

۱۲۵ ـ واژه مورد استفاده توریست، ص ۱۷۸ و ۱۸۰

۱۲۶ ـ هفته نامه جمعبندی گرانما، هفتم اوت ۱۹۸۸

۱۲۷ ـ فرانک فیتز جرالد، “بررسی مجدد تز شورایی شدن کوبا”، به نقل از زیمبالیست (ویراستار) ۱۹۸۸، ص ۱۴۸

۱۲۸ ـ مائوتسه دون، “درباره دموکراسی نوین”، جلد ۲، ص ۳۴۶

۱۲۹ ـ سخنرانی کاسترو در ۱۷ مارس ۱۹۶۶. به نقل از توماس، ص ۱۴۷۷ و ۱۴۷۸. همچنین به نقل از گاردین، “ستاره ای در حال نزول در صحنه خویش”، ۱۵ آوریل ۱۹۸۹

۱۳۰ ـ روزنامه ایندیپندنت، (لندن) ۱۷ اوت ۱۹۸۹