در باره نوعی از نقد بر جامعه مردسالار

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)

هفته گذشته در همین برنامه بحثی داشتیم درباره چند فیلم ایرانی. یکی از این فیلمها، “باشو غریبه کوچک” نام داشت: فیلمی ساخته بهرام بیضائی. درباره این فیلم نقدی را خواندیم که یکی از علاقمندان صدای سربداران برایمان فرستاده بود. رفیق ما درآن نقد، بروی نقش زن در فیلم “باشو غریبه کوچک” انگشت گذاشته و این را یکی از برجسته ترین و مثبت ترین نکات فیلم بیضائی دانسته بود. در عین حال، او نوشته بود که قهرمان زن در این فیلم نائی نام داشت، حرکت پیشرو و خلاف جریانش را در همان چارچوب مقرر کار خانگی و بچه داری و امثالهم به پیش میبرد و فیلم هیچ قدمی در جهت گسست زن از این چارچوب اسارت بار (حتی در ابتدائی ترین شکل) برنداشت.

اما در مورد “فیلم باشو غریبه کوچک” و سایر آثار بهرام بیضائی مقاله ای تشریحی نقادانه دیگری هم بدستمان رسیده که اخیراً بصورت جزوه از سوی انتشارات روشنگران منتشر گشته. این جزوه، “سیمای زن در آثار بیضائی” نام دارد و نویسنده آن شهلا لاهیجی است. از آنجا که این نقد حاوی نکات مثبت و در عین حال ضعف های جد ی و برجسته در برخورد به امر رهائی زن و ستم موجود در جامعه طبقاتی مردسالار است؛ و از آنجا که چنین نقدی بیان نگرش رایج در جامعه ـ خصوصاً در میان بسیاری از زنان ستمدیده میباشد، لازم دیدیم به آن نگاهی بیاندازیم. برای این کار ما صرفاً به مقدمه جزوه و بخشی رجوع می کنیم که درباره فیلم “باشو غریبه کوچک” نوشته شده است. شهلا لاهیجی مقاله اش را با پرخاشگری و خشم قابل ستایشی نسبت به نقش ارائه شده از زن در فیلم فارسی طی ده ها سال آغاز می کند. بگذارید این بخش از مقاله را برایتان بخوانیم:”…..

از آغاز تهیه فیلم فارسی در کشور ما طی سالیان دور و دراز در آنچه عرضه شد به زن ایرانی توهین شد و بانگ اعتراضی نیز برنخاست. موجود عجیبی که بنام زن ایرانی بنمایش درآمده هیچگونه وجه اشتراکی  با زنان ما نداشت و اگر کسی میخواست تنها با دیدن فیلم ایرانی، زن ایرانی را بشناسد گمان میبرد که اینجا سرزمین رقاصه و خوانندگان دوره گرد و یا نشمه هاست. به مقوله ساخت فنی و غیره وارد نمیشویم، بحث برسر داستان فیلم و نقش زن است. به تماشای هر فیلم که میرفتی قهرمانانش زنانی از این دست بودند که احساسی بجز نفرت برنمی انگیختند ـ نه به این دلیل که خود را بنمایش میگذاشتند و با حرکاتی بغایت زشت اندام خود را می لرزاندند، بل بیشتر از آن رو که حقیقی نبودند و همتای بیرونی نداشتند. مگر در برابر میلیونها زن معمولی که در این سرزمین در تکاپوی زندگی بودند، چندزن خواننده یا رقاصه در کافه ها و کاباره های آن روزگار آواز میخواندند و می رقصیدند؟ اما منقدین فیلم و روشنفکران آن دوره در این باره سکوت کردند. فیلم ها برای آنان ساخته نشده بودند و آنان را چکار بکار فیلم فارسی! درنهایت، بینی خودرا میگرفتند و گنداب فیلم ایرانی را برای نقد و بررسی، بی ارزش اعلام میکردند. اما دربرابر چشمان بی تفاوت همین منقدان و روشنفکران، فیلم های مبتذل و بازاری تاثیر مخرب خود را بر تماشاگر خاص اینگونه فیلم ها گذارد و ارزش زنان را در چشم تماشاگران از این دست که بیشترمردان بودند، تا حد همان چهره های عرضه شده در فیلمها، یعنی انسانهائی برای لذت جوئی و فرونشاندن شهوت، سقوط داد.

“این بود بخشی از مقدمه مقاله شهلا لاهیجی. سپس نویسنده به توجه خاص بهرام بیضائی و به جایگاه و نقش زن از همان فیلمهای نخستین اش می پردازد و ارزش و اعتباری که این فیلمساز برای زن قائل است را می ستاید. بعقیده شهلا لاهیجی این برخورد، به نوعی رجوع به نقش و اعتباری است که زن در گذشته های دور در این سرزمین داشته است. لاهیجی برآن است که آثار بیضائی نشان از “مادر محوری” دارد. او می نویسد: “چهره زن در فیلمهای بیضائی، انسانی است بغایت ملموس، زمین، حس شدنی، شکوهمند و افسانه ای.” و سپس در توضیح “مادرمحوری” می نویسد: “”مادرمحوری” غلبه عناصری از گفتار و کردار و اندیشه و رفتاراجتماعی است که روانی مادرانه دارد. جامعه مادرمحور ویژگیهائی دارد که آن را از جامعه پدرسالار متمایز میکند: مهرورزی، دفع و طرد خشونت در هر چارچوب و کیفیت، نفرت از مرگ و نیستی، نفرت از تخریب و انهدام در هر شکل و جامه، برقراری و دیرپائی مراسم و مناسک،… ایثار درعشق، و عطوفت،… با زبان کنایه و اشاره سخن گفتن، تلاش و تکاپو بجای تدبیر و زور، از خصلتها و سنتهای جامعه “مادرمحور” است.”

با چنین نگرشی، شهلا لاهیجی به بررسی آثار بیضائی، منجمله، “باشو غریبه کوچک” می پردازد. او عامدانه و برمبنای بحث ستایش از “مادرمحوری” همه جا بجای نام قهرمان داستان، عنوان مادر را بکار میبرد. بعقده نویسنده “باشو غریبه کوچک”، توصیف و سپاس از مادر بودن در تمام جلوه های آن، بصورت یک صفت، یک خصلت، یک ویژگی و فضیلتی است که گسترده است. بعقیده او، سیرکردن شکم گرسنگان برای مادر در حکم غریزه است، پس باشوی گرسنه را به خوردن دعوت میکند. و باز هم این احساس مسئولیت و حمایت مادری است که پسرک بی خانمان را در دامان امن نائی (قهرمان فیلم) جای میدهد. و دست آخر همین احساس و غریزه و عاطفه، و رفتار مادری است که سرنوشت باشو را رقم میزند؛ بر نارضایتی روستا و شوهر نائی چیره میشود و باشو را صاحب خانواده میسازد. این کل حرفی است که شهلا لاهیجی در مورد نقش زن در این اثر بهرام بیضائی میزند. آیا با سلاح چنین نقدی میتوان به جنگی پیروزمند با مردسالاری و ستم دیرینه برزن برخاست؟ آیا راه حل زن ستمدیده ـ و در واقع راه حل جامعه ایران و کل جامعه بشری ـ برای رهائی از هر نوع ستم، رجعت به گذشته ای است که در پندار شهلا لاهیجی قرنها پیش دراین سرزمین ـ یعنی ایران ـ وجود داشته است؟ آیا الگوی زن آزاده و طالب رهائی باید همان باشد که نویسنده تصویر کرده، یعنی یک مادر ـ مهرورز، دافع و طردکننده خشونت در هر چارچوب و کیفیت، متنفر از تخریب و انهدام در هر شکل و جامه، رحیم و با عطوفت، اهل تدبیر نه اهل زور و صاحب صفات مشابه دیگر؟ با صراحت بگوییم خیر. این نه راه رهائی، که راه تداوم اسارت است. بدین ترتیب منقد پرخاشگر و خشمگین ما نسبت به تبعیضات، اجحافات و ستمگری وقیحانه و زشت اعمال شده بر زن از سوی نظام طبقاتی مرد سالار، بهنگام ارائه راه حل، ناآگاهانه به رفرمیست و ایده آلیست تبدیل میشود که تیغ استدلالات و حملات در مواجهه با دشمن طبقاتی و ستمگری مردسالاری نظیر حکام اسلامی بشدت کند است. با عینکی که شهلا لاهیجی بچشم زده، یعنی عینکی مادری و برخورد مادرانه، هیچ دورنمای واقعاً متفاوتی نسبت به آنچه اینک حاکم است را نمی توان دید. اشکال در کجاست؟ اشکال در حذف طبقات و مناسبات طبقاتی و تولیدی از بحث ستم بر زن و ریشه های دیرینه این ستمگری است؛ اشکال دربررسی ذهنیت، رفتار، برخورد، عواطف و احساسات بمثابه مقولاتی جدا از مناسبات زیربنائی و جایگاه طبقات و اقشار گوناگون در مراحل مختلف تکامل اجمتاعی است؛ اشکال درسپردن نقش ثابت و ازلی و ابدی باصطلاح مادری به زن است؛ گوئی مقدر بوده و هست که جایگاه زن چنین باشد و کلا معرف و مشخصه زن همین نقشی است که در تقسیم کار اولیه بازی کرده و میکند. باید بگوئیم که این دیدگاه شدیداً محدود است؛ به محدودیت چارچوب  تنگ خانه و آشپزی خانه؛ به محدودیت محیط زندگی و فعالیت نائی و امثال نائی ها در شهر و روستا و در هر گوشه این جهان طبقاتی. چه کسی حکم داده که زن باید همیشه نقش “مادر متعهد” را بازی کند؟ چه کسی حکم داده و تعیین کرده که چنین باقی خواهد ماند؟ اگر به چنین احکامی معتقد باشیم، در واقع پا در طاس لغزان ایدئولوگهای نظام مرد سالارگذاشته ایم. ببینیم آخوندهای مرتجع حاکم و غیر حاکم چگونه تبعیضات و اجحافات علیه زن در جامعه را توجیه میکنند: آنها می گویند زن ومرد در آفرینش متفاوتند و وظایف مختلفی به آنان تفویض شده؛ و از لحاظ احساسات و عواطف و رفتار نیز آنقدر با هم تفاوت دارند که برخی کارها مختص به یکی از این دو گروه است و دیگری از پس آنها برنمی آید. آیا تکیه و تاکید بر مادر بودن و مسائلی ازاینگونه، گرفتار شدن در دام توجیهات فوق الذکر نیست؟ چرا؛ هست! بگذارید نکته ظاهراً تعجب آوری را مطرح کنیم: کمتر کسی را می توان پیدا کرد ـ خواه زن، خواه مردـ که قبول نداشته باشد زائیدن راه طبیعی بازتولید نسل بشر است؛ قبول نداشته باشد که زائیدن کار طبیعی ـ تقسیم کار طبیعی ـ زنان در روند تولید اجتماعی است. نظر شما چیست؟ به این مسئله فکر کنید. ما نظر خود را می گوئیم. ما کمونیستهای انقلابی معتقدیم هیچ نظم طبیعی و خدادادی برای امور وجود ندارد. ما معتقدیم بشر در مبارزه اش، در جریان تکامل از حیوان به انسان هنوز صاحب خصوصیاتی است که کاملا با پیشترفتهایش، انطباق نیافته است. در تکامل بدن انسان برخی تکامل نیافتگی ها بچشم می خورد ولی همه چیز در حال تغییر است. مسئله نحوه تولید مثل نیز جزئی از همین امور است. ما معتقدیم که از طریق علوم ـ خصوصا علم پزشکی ـ البته همراه با رهائی طبقاتی تغییراتی در این مسیر آگاهانه صورت خواهد گرفت. با وجود این دورنما که نشانه هایش از هم اکنون در عرصه پیشرفتهای علمی پدیدار گشته، آیا می توان کماکان اعتقاد به جایگاه و نقش ثابت و دست نخوردنی و تقریبا مقدسی که شهلا لاهیجی از مسئله مادری تصویر می کند، داشت؟

از این جنبه بحث می گذریم و می پردازیم به بحث تاریخی ارائه شده از سوی نویسنده. در مقابل مسئله ستم برزن همانطورکه گفتیم شهلا لاهیجی ستم بر زن را از مناسبات طبقاتی و تولیدی حاکم جدا می کند، لاجرم نمی تواند ربط صحیحی میان قدرت سیاسی موجود و نهادهای ریز و درشتش با حفظ و تداوم این ستمگری برقرار نماید. بهمین خاطر است که بهنگام بررسی سابقه تاریخی مسائل، آنجا که به قرن ها پیش رجوع می کند بدون توجه به نظام طبقاتی حاکم در ایران عصر فئودالیسم یا پیش از آن برده داری، زنان را در آن اعصار آزاد تر می داند. شهلا لاهیجی از اشکال مختلف اعمال ستم و مفهوم ستم ـ و نقش تبعی و درجه دوم زن ـ در جامعه طبقاتی که هر یک منطبق با مرحله ای از تکامل تاریخی است درکی نادرست ارائه می دهد و عملا نوعی از تحت ستم بودن را بنوعی دیگر ترجیح می دهد. این جدا کردن غیر واقعی روبنا از زیربنا و ستمگری ها از رابطه میان طبقات با روحیه ای ناسیونالیستی ـ که این روزها در بین روشنفکران ناراضی اقشار میانی بسیار رایج است ـ در آمیخته و به آنجا رسیده که نویسنده به غلط ادعا میکند، “شاید در ادبیات کمتر کشوری در جهان، زمان از این همه تاثیر و اعتبار برخوردار باشند که در ادبیات ما” او در ادامه این ادعای نادرست شروع به تعریف و تمجید از نقش زن در شاهنامه فردوسی می کند و این واقعیت را می پوشاند که در همان شاهنامه فردوسی بصراحت آمده: یزنان را به گیتی بود یک هنر نشینند و زایند شیران نر.

ه آری، دلبستگی به نقش مادر؛ و پرهیز و هراس از برخورد طبقاتی، باعث گشته که شهلا لاهیجی به یکی دو شخصیت استثنائی زن در داستانهای شاهنامه ـ که تازه، ویژگیشان رفتاری مردانه داشتن است ـ دلخوش کند و برای مناسبات موجود در قرون گذشته افسوس بخورد. روی دیگر سکه عدم تحلیل طبقاتی و علمی از مسائل اجتماعی، ارائه راه حلهای مسالمت آمیز و بی سرانجام برای آنهاست. در ذهن شهلا لاهیجی، زن خصلتاً مادر است؛ و مادری یعنی رحم داشتن، عطوفت داشتن، مهرورزیدن، اجتناب از زور و تخریب؛ یعنی دفع و طرد خشونت. آیا با چنین خصائلی میتوان به رهائی دست یافت؟ نه نمیشود. این را بسیاری از زنان ستمدیده که حتی بطور خودبخودی در همان چارچوب خانه و خانواده علیه مناسبات ناعادلانه و مردسالار قیام کرده اند هم می فهمد. این را در حوادث بیشمار خونین که در زندان خانه میان زندانی و زندانبانان می گذرد میتوان دریافت؛ این را از خشم سوزان و انباشته زنان هنگامی که در جریان نبردهای سیاسی و انقلابی آگاهانه فوران می کند میتوان دریافت؛ این را حتی در خشم و تیزی قلم روشنفکران طالب رهائی نظیر شهلا لاهیجی هم میتوان دید. برای رفع ستم باید یک نظام ارتجاعی و کل  دستگاه سرکوبگرش را سرنگون ساخت ـ بطور قهری هم سرنگون ساخت ـ یعنی برای رهائی به جنگی انقلابی نیاز است. جنگی که باید در جریان آن دشمن را بیرحمانه ـ بدون ذره ای عطوفت ـ با خشونت هر چه تمام تر نابود کرد؛ و این همه با دفع و طرد خشونت جور در نمی آید. در تاریخ معاصر هر جا گامهای اساسی در راه رهائی زنان به پیش برداشته شد و مشخصاً در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و در جریان انقلاب درازمدت چین، این کار با پیشبرد جنگ انقلابی  و کسب قهرآمیز قدرت سیاسی امکان پذیر گشت؛ امری که شرکت مستقیم، وسیع و آگاهانه زنان در تمامی سطوح را میطلبد. ظاهراً شهلا لاهیجی نتیجه گیری فیلم “باشو غریبه کوچک” را نمونه ای از پیروزی زن از طریق مطلوب خود یافته و برخورد مسالمت آمیز و ضد خشونت و مادرانه نائی را علت گردن گذاشتن روستا و شوهر نائی به تصمیم وی مبنی برنگهداشتن باشو میداند. ممکن است شهلا لاهیجی در ذهن خود چنین شیوه ای را قابل تعمیم به جامعه ارزیابی میکند؛ اما حتی در نتیجه گیری خودش از پایان فیلم باشو نیز میتوان حقیقتی جز این را نشان داد. او می نویسد: “پدر از بی حاصلی سفر سخن میگوید… او برای کار رفته و بجای بدست آوردن چیزی، دستش را از دست داده است. مادر از باشو حمایت خواهد کرد. حالا که دست راست پدر نیست، شاید باشو بتواند دست راست پدر باشد.”

در همین جمله حقیقت و استعاره ای نهفته است که نویسنده خود بدان واقف نبوده است. اینکه پدر با ماندن باشو موافقت میکند یک علت مشخص مادی دارد؛ او به باشو و کارش محتاج است. باشو باید دست راستش باشد؛ در این تصمیم گیری پدر، پا فشاری نائی نیست که نقش تعیین کننده را بازی میکند. هنوز مردسالاری و پدر سالاری حاکم است و معلوم نیست اگر این نیاز معین پدر به قابلیت کارکردن باشو نبود، داستان چه پایانی پیدا میکرد؟ آیا شهلا لاهیجی میتواند بما قول بدهد که در چنان حالتی، برخورد مادرانه نائی کارساز میشد و پدر را از تصمیم گیری برمبنای حقی که جامعه و جو طبقاتی مردسالار به او بخشیده باز میداشت؟ می بینید، نائی یا بقول نویسنده ـ مادر ـ مناسبات را بطور ریشه ای تغییر نداد بلکه شرایط عمومی طوری گشت که با خواستش موافقت شد. نائی ایستاد؛ مقاومت و مبارزه کرد؛ اما این مبارزه درچارچوبی محدود صورت گرفت و تنها دیوارها و موانعی فرعی را شکست. اگر مقاومت و مبارزه نائی برسر مناسبات اساسی تر و تعیین کننده تر براه می افتاد و کار به تعارض آشکار میکشید، آنوقت برخورد مسالمت آمیز و مادرانه، مخرب بودن خود را بهتر بنمایش می گذاشت. خلاصه کنیم؛ ما با تاکیدی مجدد بر جوانب مثبت “باشو غریبه کوچک” و مقاله شهلا لاهیجی، و با اصراری مضاعف بر لزوم گسست از دیدگاه و مواضعی غیر علمی، ایدئالیستی و نهایتاً رفرمیستی که در تعارض بارهائی واقعی و تمام و کمال زن از چنگال ستم و استثمار طبقاتی و مردسالار قرار میگیرد؛ باید بگوئیم که زنان آزاده و طالب رهائی باید به الگوها و مظاهری مبارزه جوتر و کیفیتاً آگاه تر و انقلابی تر از قهرمانان آثار مترقی کنونی در عرصه ادبیات و هنر ایران دست یابند. ما به الگوهائی نظیر “والاسووا” قهرمان زن در رمان مادر اثر گورکی، و به امثال “ووچینگ ـ هوا”، شخصیت زن شورشگر و کمونیست در باله رسته زنان سرخ زنان چین نیاز داریم: نه به سمن بر و گردآفرید و رودابه، و نه حتی به نائی. یافتن و پروراندن چنین شخصیت و الگوئی وظیفه ای است که انقلاب ستمدیدگان بر دوش هنرمندان پیشرو و مترقی در ایران نهاده است.