دربـــاره روبنــا و فرهنـــگ

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)،

نقطه عزیمت برای مارکسیسم این است که فعالیت ذهنی انسان، و ادبیات و هنر بعنوان بخشی از آن، بخودی خود و مجزا از سایر امور وجود ندارد. و این فعالیت ذهنی نیست که واقعیات را خلق میکند. یا بقول مارکس: “این شعور انسانها نیست که موجودیتشان را تعیین میکند، بلکه برعکس این وجود اجتماعی آنهاست که شعورشان را تعیین میکند.” بعبارت دیگر، دنیای مادی و فعالیت اقتصادی، نقطه عزیمت است. فعالیت مغز بشر، تکامل مغز بشر، و محصولات ذهنی، بر مبنای این شرایط مادی تعیین میشود. جامعه بشری، خود بر متن نیاز اساسی مردم به خوراک، پوشاک، مسکن و امثالهم شکل گرفته است. انسانهـا برای آنکه چنین نیازی را رفع کنند باید بشکل معینی جمع شوند تا دسته جمعی طبیعت را تغییر داده، مایحتاجشان را بدست آورند. یعنی، محتوای جامعه، ریشه در احتیاجات مادی مردم دارد. اما جامعه و طبیعت همواره در حال تغییر و پیشرفتند. بر همین مبناست که ما امروز چیزهایی داریم که صد سال پیش خوابش هم دیده نمیشد، چه رسد به یک میلیون سال پیش که تازه جامعه اولیه بشری داشت شکل میگرفت. این امر بخوبی نشان میدهد که جامعه، ریشه در مبارزه متشکل مردمی دارد که برای جنگ با طبیعت و تغییر آن متحد شده اند. و در عین حال، و بقول مارکس، “پیشرفت جامعه بشری، نهایتاً وابسته به نیروهائیست که انسانها در مناسبات خود با طبیعت، جهت تامین مایحتاجشان بوجود آورده اند” ـ یعنی نیروهای مولده جامعه. یعنی ابزار تولید ساخته دست انسانها، و مهمتر از همه، خود انسانها با تمام مهارتها و قابلیتهایشان.

انسانها برای استفاده از این نیروهای مولده، و در رابطه با روند تولید، مناسبات معینی با یکدیگر برقرار میسازند. محتوای این مناسبات بسته به درجه پیشرفت و تکامل نیروهای مولده تغییر میکند. این مناسبات را مارکس، مناسبات تولیدی نامید.

مناسباتی که، زیر بنا و اساس اقتصادی جامعه را تشکیل میدهد و مبنای روبنای حقوقی، سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی جامعه است. نهادهای سیاسی، ساختارهای قانونی، عادات، رسوم، و سنتهای هنری، فلسفه، نوع تفکر و جهانبینی در یک جامعه، در مقطع زمانی مشخص، همگی جزء مقوله روبنا محسوب میشوند. روشن است که در هر جامعه طبقاتی، طبقات تحت ستم، فلسفه و فرهنگ خود را دارند و طبقات حاکم نیز بهمچنین.

مارکس و انگلس بما میآموزند که “اندیشه های حاکم بر هر دوره، همواره عقاید طبقه حاکم بوده است.” یعنی اینکه، یک طبقه مشخص برای برقرار ساختن سلطه خود در حیطه ایدئولوژی، فرهنگ، و امثالهم نخست باید قدرت سیاسی را بدست بیاورد و خود را بعنوان طبقه حاکم در راس جامعه قرار دهد. این در مورد تمامی طبقات، از بورژوازی گرفته تا پرولتاریا صادق است. طبقه کارگر، باید همه تلاش خود را به کسب قدرت سیاسی از طریق انقلاب معطوف دارد، و در عین حال، روبنای متناسب و منطبق بر مناسبات تولیدی نوین را شکل دهد و بر قرار سازد. ازاینرو، پرداختن آگاهانه به مقوله فرهنگ و روبنا از جانب پرولتاریای انقلابی، جزئی ضروری و جدایی ناپذیر از انجام رسالت تاریخی دگرگون ساختن جهان کهنه است.

رابطــه هنــر بـا سیــاسـت و ایدئـولــوژی

برای آنکه درک درستی از رابطه میان هنر و سیاست پیدا کنیم، لازمست درک درستی از عملکرد اجتماعی هنر داشته باشیم. هنر کدامین نیاز تاریخی و اجتماعی را پاسخگوست؟ بدون شک هنر یک وسیله شادی آفرین، هیجان آفرین و سرگرم کننده است. از این زاویه هنر در چارچوب تفریح می گنجد. اما منظور ما از تفریح درک عامیانه و رایج از این کلمه نیست بلکه کلا اموری متفاوت با فعالیت و کار روزمره را مد نظر داریم. یعنی مقوله هنر را میتوان از فعالیتهای روزمره مردم تمیز داد.

البته هنر یک تفریح است نیز، کافی و همه جانبه نیست. عملکرد اجتماعی هنر را نمی توان در تفریح خلاصه کرد. چنین تصوری به یک گرایش انحرافی دیگر پا میدهد که هنر را از مبارزه طبقاتی جدا کرده و نظریه انحرافی “هنر برای هنر” را ترویج میکند. این انحراف مانع از آن می شود که هنر انقلابی به مثابه یک سلاح مهم در دست پرولتاریای انقلابی و متحدانش در عرصه مبارزه طبقاتی مورد استفاده واقع شود.

هنر را باید به حیطه ایدئولوژی، جهانبینی و نگرش اجتماعی مربوط دانست و از آثار هنری میتوان بعنوان اشکال ایدئولوژیک یاد کرد. هنر، احساسات، تمایلات، داوریها و افکار را خلق میکند. از نقطه نظر نیاز های اجتماعی به شکلگیری جهانبینی انسان یاری می رساند. مردم نیاز دارند که ایده ها در شکل هنر نیز به آنان عرضه گردد. از اینجا میتوان به اهمیت این گفته مائو تسه دون پی برد که: “اگر چه زندگی اجتماعی انسان تنها منبع ادبیات و هنر است و بطرز غیر قابل مقایسه ای از نظر محتوا زنده  و غنی  می باشد، اما مردم فقط به زندگی راضی نمیشوند، و خواهان ادبیات و هنرند. چرا؟ برای آنکه ، زندگی در عین زیبا بودن نمیتواند جای انعکاس خود در آثار ادبی و هنری را بگیرد. در این آثار، زندگی میتواند و می باید در سطحی عالیتر، فشرده تر، حدت یافته تر، نمونه تر و نزدیکتر به ایده آل و بنابراین عامتر از زندگی واقعی روزمره منعکس شود.”

هنر در عملکرد اجتماعی و در رابطه با مبارزه طبقاتی از سیاست و تبلیغ وترویج سیاسی متفاوت است. آنها که میکوشند هنر را بعنوان تبلیغ و ترویج سیاسی بیافرینند و از این طریق سیاست را برای توده ها باصطلاح قابل فهمتر و ملموس تر سازند آثاری بوجود می آورند که معمولا از لحاظ هنری فقیر است. و بیشتر از آنکه به مبارزه سیاسی یک جریان مشخص کمک کند، بدان ضرر می رساند. جنبش کمونیستی و انقلابی در ایران طی سالهای حکومت شاه و دوران اولیه حکومت جمهوری اسلامی بیشتر بدین سمت گرایش داشت و بعد ها وقتی بسیاری از نیرو های سیاسی بفکر انعطاف پذیری و باصطلاح درک ارزشهای هنری افتادند عملا برخورد “هنر برای هنر” را درپیش گرفتند. البته تبلیغ و ترویج را میتوان در اشکال هنری نظیر تئاتر، پوستر، نقاشی دیواری و غیره به پیش برد. و گاهی اوقات اشکال هنری تهییج سیاسی، بسیار هم مناسب است. خصوصا در دوران برآمدهای انقلابی این اشکال هنری بطور خود بخودی فراگیر و عمده می شوند. در دوره انقلاب ۷۵ نیز شاهد چنین مسئله ای بودیم. هنرمندان بسیاری بودند که دردل یک بحران انقلابی خود بسوی انقلاب روی آوردند و بر حسب جایگاه و تمایلات گوناگون طبقاتی خود این جهت گیری را در آثار خود مستقیما منعکس ساختند. آثاری که عمدتا شکل تبلیغ و ترویج آشکار سیاسی بخود میگیرد. و با توجه به نیاز های مردم در روزهای شورش و قیام باید چنین میشد.

اماهنر تبلیغی و ترویجی سیاسی اساس کار پرولتاریا در عرصه هنر نیست  و مبارزه ما با سایر طبقات در عرصه هنر نیز بر سر این شکل از هنر صورت نمیگیرد. حتی زمانیکه موضوع یک اثر هنری مبارزه سیاسی است باید توجه داشته باشیم که هنر، سیاست نیست. لیکن درست بدان علت که هنر مرتبط به ایدئولوژی است تاثیر بسیاری بر سیاست می گذارد. این امر در ارتباط با هنر هر طبقه ای و ایدئولوژی هر طبقه ای صادق است. رمانها، داستانهای کوتاه، ترانه ها و قطعات موسیقی ، فیلمها و نمایشنامه هائی هستند که بر موضوعات کاملا سیاسی و مبارزاتی استوارند. اما درست بخاطر چارچوب و ارزشهای هنری از یک مقاله، اعلامیه، یا اثر تئوریک سیاسی قابل تفکیک و تشخیص اند. اگر چنین نباشند بدون شک در چارچوب هنر نمی گنجند. پرولتاریا به هنری انقلابی نیاز دارد که او را در مبارزه انقلابش یاری دهد. کم بها دادن به تاثیرات هنر بر سیاست یا صرفا هنر را مساوی تفریح قلمداد کردن انحرافی جدیست. این گرایش انحرافی معتقد است که هنرمند نباید چگونه فکر کردن را به مردم عرضه کند. اما چنین چیزی غیر ممکن است. اگر هنرمندان مترقی و انقلابی در واقع چنین نکنند عرصه را با دست خود برای هنر ارتجاعی باز گذاشته اند. شک نداشته باشید که هنر ارتجاعی به مردم میگوید که ارتجاعی فکر کنند. مثلا فیلم ارتجاعی و مشهور رامبو را در نظر بگیرید این فیلم به مردم میگوید که در جنگ ویتنام آمریکائیهای تجاوزکار بر حق بودند نه خلق ستمدیده ویتنام. این قبیل فیلمها که طی سالهای اخیر بسیار تولید شده، قاتلین بزدل توده ها را سمبل عدل وعدالت و شهامت و حقانیت معرفی میکنند. هنر مسلما یک طریقه مهم خلق افکار عمومی است. هر چه قدرت یک اثر هنری در انجام اینکار بیشتر باشد عملکرد اجتماعی واقعی هنر بیشتر برآورده شده و هنر به سطح عالیتری ارتقا می یابد. نباید فراموش کرد که منافع طبقاتی و برخورد های طبقاتی در عرصه سیاست است که فشرده ترین بیان خود را می یابد و تضادهای طبقاتی بطور کیفی و از طریق قهر در عرصه سیاست حل می شود. حال آنکه بسیاری هنرمندان چنین می اندیشند که با کار خود جامعه را از لحاظ فرهنگی دچار تحول کرده، ذهنیت مردم را دگرگون ساخته و بدین ترتیب انقلابی را پی ریزی کرده و به ثمر خواهند رساند. اگر چه در جامعه تحت سلطه ای نظیر ایران دیکتاتوری عریان و خشن طبقه ارتجاعی و وابسته به امپریالیسم امکان چنین بلندپروازی را عملا از هنرمند مترقی سلب میکند، اما بهر حال این دیدگاه ساده اندیشانه و غیر واقعی در میان هنرمندان مترقی و طالب انقلاب وجود دارد. دیدگاهی که پیش از هر چیز بیان گرایش خود مرکز بینانه و خرده بورژوائیست که نقش هنر و هنرمند را در جامعه و جهان، فرای طبقات و مبارزه طبقاتی قرار میدهد. در هر صورت باید تاکید کرد که طبقات استثمارگر و ستمکار را نمیتوان صرفا و یا عمدتا با جنگ در حیطه هنر سرنگون ساخت و نابود نمود. در عین حال باید دانست که هدف تاریخی نابودی استثمارگران بدون دست زدن به یک مبارزه حاد در عرصه فرهنگ و هنر متحقق نخواهد شد. پرولتاریا باید جنگ در جبهه هنری را هم بروش خود به پیش برد. یعنی در انطباق با بینش و منافع پرولتاریا، بر مبنای درک درست، همه جانبه و ماتریالیستی ـ دیالکتیکی از عملکرد اجتماعی هنر و رابطه آن با سیاست. هنرمندانی که دل در گرو رهائی پرولتاریا دارند، نباید فراموش کنند که مبارزه سیاسی و عالیترین شکل آن یعنی مبارزه مسلحانه انقلابی مرکز کار و فعالیت عمومی هر فرد کمونیست و هر حزب و سازمان کمونیستی است. در عین حال پیشاهنگ پرولتری نباید فراموش کند که نقش ایدئولوژی بطور عام و هنر بطور خاص در رابطه با انجام این فعالیتها بهیچوجه غیر فعال و کناری نیست. در آینده این بحث را بیشتر خواهیم شکافت. در برخورد به مقوله هنر باید بروی دو نکته انگشت گذاشت. یکم هنر نقش مهمی در خلق افکار عمومی بازی میکند و هرچه بر تضاد های اجتماعی مهمتری انگشت بگذارد این نقش پراهمیت تر و عظیمتر خواهد بود. مثلا در نظر بگیرید فیلمی نظیر “یول” (راه) اثر فیلمساز فقید ترکیه  یلماز گونه ی را. این فیلم با انگشت گذاشتن بر روی یک مسئله عمیق اجتماعی، یعنی ستم بر زنان تصویر تکان دهنده ای از تضاد ها ومناسبات اجتماعی ناعادلانه و ارتجاعی ارائه میدهد و بهمان نسبت  بر ذهن بیننده اثری عمیق بر جای می گذارد. بنحوی که وقتی سالن نمایش را ترک میکند از احساس نفرت نسبت به مناسبات ناعادلانه و ستمگرانه موجود انباشته است. نکته دوم اینست که هنر قویا بر سیاست و مواضع سیاسی توده های مردم تاثیر میگذارد. بدین معنی هنر خود مقوله ای سیاسی است و بنفع این یا آن طبقه اجتماعی بر افکار عمومی موثر می افتد. حال میخواهد موضوع یک اثر هنری مستقیما مربوط به مبارزه سیاسی باشد یا بفرض در اشکال تجریدی عرضه گردد. مثلا در نقاشی آبستره نحوه استفاده از رنگ و شدت ضربه قلم مو احساس و حال و هوائی ایجاد می کند که کاملا مرتبط با او ضاع اجتماعی معینی است و بهمین ترتیب تاثیر اجتماعی معینی نیز بر جای می نهد. مهم این نیست که فلان هنرمند در پنهان کردن موضع خود تلاش میکند یا نه. مهم این نیست که خود رانسبت به سیاست یا ایدئولوژی بی تفاوت نشان میدهد یا نه.  مسئله اینست که هنرش چه تاثیر عینی خواهد داشت و ایده معینی را منتقل خواهد کرد. البته این امکان وجود دارد که تاثیر عینی یک اثر کاملا با مقاصد آفریننده اش متفاوت باشد. مثلا یک قطعه موسیقی بدون کلام ممکنست بطریقی در مبارزه سیاسی بکار گرفته شود که کاملا با مواضع سیاسی عمومی آهنگسازش در تضاد باشد. مثل بخشهائی از یک قطعه موسیقی که ما برای اتصال قسمتهای مختلف برنامه “صدای سربداران” بر میگزینیم. آهنگساز این قطعه ممکنست از لحاظ ایدئولوژیک ـ سیاسی با خط مائوئیستی توافقی نداشته باشد و حتی شدیدا با آن مخالف باشد. اما ترکیب نتهای بکار رفته توسط وی میتواند در ابتدا یا انتهای گفتار احساسی را القاء کند که مضمون بحث ما را برجسته تر بنمایش در آورد و بیک کلام در راستای خواسته ها و منافع انقلابی ما قرار گیرد. خود این مسئله نشان میدهد که هنر با سیاست یکی نیست. بلکه یک شکل ایدئولوژیک است و تاثیرات اجتماعیش را بمثابه ایدئولوژی متحقق میکند و بر سیاست بمثابه ایدئولوژی موثر می افتد. البته ما کاملا مخالف تبلیغ و اشاعه آثار هنرمندان ارتجاعی و نماینده دستگاه حاکمه هستیم. ما مخالف آنیم که نوای یک ترانه یا سرود ظاهرا زیبا و قدرتمند که در مدح یک دولت ارتجاعی نوشته شده را بگیریم شعرش را تغییر دهیم و بنام اثر انقلابی هنری یا پرولتری بخورد مردم دهیم. نمونه اینکار در جنبش ایران بسیار بچشم میخورد. فی المثل “چریکهای فدائی خلق” در دوران شاه سرودی را که بمناسبت دهه انقلاب سفید تهیه شده بود را گرفتند و بر آن شعر “انقلاب سرخ” گذاشتند. و یا همین کار را با سرود ناسیونالیستی ـ شوینیستی “ای ایران” کردند. باید دانست که هریک از آثار هنری، دیدگاه طبقاتی معینی را نمایندگی میکند و در خدمت یکی از طبقات قرار دارد. این بحث ما کاملا در ضدیت با دیدگاه “هنر برای هنر” است. دیدگاه “هنر برای هنر” می کوشد هنر را از مبارزه طبقاتی و طبقات جدا سازد و آنرا ورای طبقات قرار دهد. گرایش “هنر برای هنر” گرایش رایج و قدرتمندیست . خصوصا این گرایش در بین خود هنرمندان و حتی هنرمندان مترقی و دوستدار انقلاب شایع است. این دیدگاه به اشکال مختلف بروز میکند. مثلا بشکل نفی و انکار اینکه آثار هنری دارای تاثیر سیاسی بوده و باید چنین باشد. یا اینکه مهم نیست نقطه نظرات سیاسی هنرمند چه باشد، مهم نیست نقطه نظر مشخص یک اثر هنری چه باشد. از دیدگاه “هنر برای هنر” مهمترین مسئله اصالت هنرمند است و کارش. “هنر برای هنر” ی ها اصرار دارند که آثار هنری را نباید در درجه اول برمبنای نقطه نظرات سیاسی و تاثیرشان بر سیاست ارزیابی نمود و اضافه می کنند که نباید بر این مبنا آنها را تبلیغ و یا سرکوب کرد بلکه باید قبل از هر چیز با معیارهای هنری، آن آثار را بررسی کرد و بعد از آن شاید بتوان به تاثیراتش بر سیاست پرداخت.

گرایش “هنر برای هنر” در هر شکلی که بروز یابد بازتابی از فرد گرایی بورژوائی و تعصبات بورژوا دمکراتیک است. اصلا عجیب نیست اگر چنین نظریاتی بتوانند اکثر هنرمندان را بخود جلب کند. چرا که جایگاه اجتماعی و عینی هنرمندان بخصوص در مواقعی که یک جنبش قدرتمند انقلابی در جامعه وجود ندارد، به این نظریات پا می دهد. البته از درک یک نکته بسیار مهم نباید غافل شد. باید دانست مهمترین منبع و سرچشمه دیدگاه “هنر برای هنر”، این هنر مندان نبوده بلکه طبقات ارتجاعی حاکم هستند. خصوصا بورژوازی امپریالیستی که در دولت بورژوایی خود به تبلیغ پلورالیسم یا چند گانگی سیاسی می پردازد و مرتبا این ایده را القاء می کند که دولتهای دمکراتیک فاقد خصلت طبقاتی اند. بورژوازی همانطور که دولت را بشکل یک قاضی بیطرف در میان طبقات ترسیم میکند در برخورد به مقوله هنر نیز باصطلاح طرفدار بیطرفی سیاسی و طبقاتی بوده و مبلغ پلورالیسم هنری است. حتی در کشور های تحت سلطه نیز پلورالیسم هنری بعنوان یکی از ژست های دمکراسی است و پرده نازکی بر دیکتاتوری خشن وعریان بورژواـ کمپرادوری جایگاه خاصی دارد. در ایران دوران شاه سعی می شد ارج و قرب زیادی به هنرمندان بعضا مترقی داده شود و چندان به پرو پایشان نپیچند، در حالیکه هنرمندان انقلابی نظیر سعید سلطانپور کارشان به حبس و شکنجه می کشید. حتی رژیم جمهوری اسلامی هم چند سالیست با مجاز شمردن انتشار برخی مجلات و جنگ های هنری ـ ادبی مخالف خوان و از این قبیل کار ها سعی دارد رنگ ولعابی به چهره خود بزند.

البته روشن است که بورژوازی یا هر طبقه ای دیگر واقعا به “هنر برای هنر” معتقد نیست. چنین ادعائی همانقدر مسخره است که غیر طبقاتی دانستن حکومت های بورژوائی. تحقق “هنر برای هنر” همانقدر غیر واقعیست که دولت دمکراتیک بی طبقه در جهان واقعی. در بعضی مواقع بورژوازی خط “هنر برای هنر” را با خط آشکارتری عوض می کند و شعار هنر در خدمت منافع دولت بورژوازی، میهن بورژوازی، ارتش بورژوازی، جنگ بورژوازی را جلو میگذارد. مثلا اغلب ترانه ها، سرودها، فیلمها، اشعار و داستانهای دوره جنگ جهانی دوم به مو ضوعات این جنگ اختصاص دارد یا به همین روند در جریان جنگ میان ایران و عراق میتوان اشاره کرد.

به گرایش “هنر برای هنر” برگردیم. مبارزه علیه گرایش “هنر برای هنر” در میان هنرمندان مبارزه ای طولانی و مداوم است. این جزئی از مبارزه برای متحول کردن روشنفکران خرده بورژوا و سوق دادنشان بسوی قطب انقلاب پرولتری و جامعه نوین است. پرولتاریا باید تلاش کند با هنرمندان هوادار انقلاب بر سر یک نکته متحد شود: اینکه تاثیر عینی آثارشان عمدتا در خدمت مبارزه پرولتاریا قرار گیرد. پرولتاریا باید تلاش کند آنجا که میان نیات هنرمند و تاثیرات عینی اثرش تضاد وجود دارد با آنان %به مبارزه سیاسی ـ ایدئولوژیک برخیزد تا این تضاد در جهت صحیح حل شود. پرولتاریا باید به هنرمند انقلابی کمک کند تا هنرش در خدمت به آرمان کمونیسم و انقلاب قرار گیرد. مبارزه برای جلب هنرمندان مترقی و طالب انقلاب به سوی خط ایدئولوژیک ـ سیاسی پرولتاریا اساسی ترین کار برای تاثیر گذاری بر محتوای هنر آنهاست. البته باید توجه داشت که مبنای وحدت با این هنرمندان در عرصه هنر یا در صحنه سیاست قبول تمام و کمال خط سیاسی ـ ایدئولوژیک ما نیست. در برنامه های آینده به مسئله مفهوم، ضرورت و اهمیت هنر پرولتری می پردازیم.

مسئـله آفرینش آثـار هنـری نویـن و پرولتــری

به مسئله آفرینش آثار هنری چگونه باید نگریست؟

مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست چنین نوشتند: “انقلاب کمونیستی به معنای ریشه ای ترین گسست از مناسبات سنتی مالکیت است، و جای تعجب نیست که تکامل این انقلاب در گرو ریشه ای ترین گسست از ایده های سنتی است.”

این امر یعنی ریشه ای ترین گسست از ایده ها باید در حیطه هنر نیز منعکس شود. چرا که هنر خود بخش مهمی از  روبنا، خاصه ایدئولوژی است. در برخورد ماتریالیستی و دیالکتیکی با واقعیات خصوصا در رابطه میان روبنا و زیر بنای اقتصادی جامعه باید به این نکته توجه کردکه ایده ها بنوبه خود میتوانند بر واقعیت پیشی گیرند. یعنی ایده ها میتوانند درکی عمومی از واقعیت مادی به پیش بگذارند قبل از آنکه شرایط حل عملی تضاد های یک پدیده فراهم گشته باشد. اینکار بر مبنای تجزیه و تحلیل صحیح از آن پدیده انجام شدنی است. فی المثل میتوان جامعه کمونیستی آتی را در اساسی ترین خصوصیاتش تصویر کرد و نیز طرح عمومی مبارزه ضروری برای دستیابی به چنین جامعه ای را به پیش گذاشت. اگر چنین نبود، پایه واساسی برای تئوری انقلابی،  برای ایدئولوژی کمونیستی وجود نداشت. این حقیقتی اساسی است که می باید در قلمرو ایدئولوژی از جمله در حیطه های مختلف فرهنگ، بکار بسته شود.

بنابراین انجام یک گسست ریشه ای در حیطه هنر، یعنی آفرینش هنری که تحت هدایت دیدگاه پرولتاریا و در راستای هدف کمونیسم باشد. پیش از آنکه مناسبات سنتی مالکیت در کلیت خود ریشه کن شود، میتوان چنین آثاری را آفرید و باید آفرید. البته تسلط ایدئولوژی پرولتاریا بر جامعه تنها بعد از کسب قدرت سیاسی امکان پذیر می شود و این مسئله درمورد تسلط در حیطه هنر نیز صادق است. اما آفرینش آثار هنری و تقویت آثار پیشرو و نیرو های پیشرو در قلمرو هنر قبل از کسب قدرت سیاسی امکان پذیر بوده و خود بخشی از کار سازماندهی وتدارک کسب قدرت سیاسی است. بر پایه یک جنبش انقلابی و در شرایط مشخص جامعه ما برپائی و پیش برد جنگ خلق نمیتواند در حیطه ایدئولوژی، آثار هنری ضروری ومختص بخود نداشته باشد.

خصوصیات هنر پرولتری چیست و اصولا چنین مقوله ای وجود دارد یا نه؟ اگر بدنبال ترسیم خصوصیات هنر پرولتری در چارچوب  یک فرم و سبک مشخص هستیم، باید گفت که یک فرم واحد و خاص برای هنر طبقه ما متصور نیست. نمیتوان یک سبک یا قالب مشخص را برگزید و گفت که منافع پرولتاریا در حیطه هنر فقط در چنین قالبی میتواند برآورده و بیان شود. بنابراین انتخاب یک فرم و حذف فرمهای دیگر نه صحیح است و نه مفید. تلاش برای پیدا کردن یاآفریدن یک فرم واحد پرولتری نیز اشتباه است. وجود فرمها و قالبهای گوناگون از لایتناهی بودن طبیعت و ماده سرچشمه می گیرد. همانطور که طبیعت لایتناهی است فرم و قالب هم لایتناهی است. اما آنجا که به مسئله محتوا می پردازیم، بدون شک هنر پرولتری با یک محتوای واحد معنا میشود. اشکال گوناگون هنر پرولتری همگی باید بینش و منافع پرولتاریا را منعکس کند و تنها بدین طریق است که می توان در خدمت تحقق اهداف انقلابیش قرار گیرد.

آفرینش هنر پرولتری گسستی ریشه ای از انواع دیگر هنر را می طلبد. این امر حتی در مورد آثار هنری مترقی که در موضع ضدیت با نظم حاکم قرار داشته اما بینش پرولتاریا را منعکس نمی کند نیز صادق است. البته بسیاری از آثار هنری مترقی و انقلابی وجود دارند که میتوانند به تحقق هدف پرولتاریا خدمت کنند. در اینگونه آثار تضادهای مهم اجتماعی مورد برخورد قرار می گیرد و بدین طریق مخاطبانش که توده ها هستند تحریک و تهییج گشته و علیه نظم ارتجاعی و مناسبات وشرایط اجتماعی بر انگیخته می شوند. اینگونه آثار در طغیان علیه نظم حاکم الهام بخش توده ها می شوند و به شورشگران نیرو می بخشد. اینگونه آثار را نمی توان در تخاصم با پرولتاریا و جنگ تحت رهبری پرولتاریا بحساب آورد. اما خدمتی که اینها به امر انقلاب پرولتری می کنند با آثار هنری خود پرولتاریا کیفیتا متفاوت است. وجود هنرمندان مترقی غیر کمونیست و آثار هنری انقلابی آنان بهیچوجه نیاز به آفرینش آثار هنری پرولتری و فرا گیر کردن آنها را نفی نمی کند. پرولتاریا می باید خطوط راهنماو سیاست مشخص خویش در عرصه هنررا به  پیش بگذارد و براین مبنا هنر خویش را بیافریند. تجربه پرولتاریای جهانی در این عرصه بسیار ارزشمند است. خصوصا باید به تجربه پرولتاریا در چین در سالهای جنگ انقلابی و سپس در دوران ساختمان سوسیالیسم مراجعه کرد. مائو تسه دون آثار عمیقی پیرامون مسئله ادبیات و هنر از خود بجای گذاشته است. سخنرانی مائو در محفل ادبی و هنری ینان که بسال ۱۹۴۲ ایراد شده کماکان یک نقطه رجوع مهم برای پرداختن خطوط راهنمای ما در عرصه هنر است. در دوران انقلاب فرهنگی چین نیز تلاشهائی برای آفرینش آثار هنری پرولتری و همزمان نقد آثار هنری بورژوائی و گرایشات بورژوائی موجود در صفوف هنرمندان صورت گرفت. نمونه سازی و خلق قهرمانهای نمونه پرولتری در آثار نمایشی دوران انقلاب فرهنگی از برجستگی خاصی برخوردار بود. بعلاوه موضوع کار های هنری را عمدتا مبارزات انقلابی و تاریخی پرولتاریا و طبقات ستمدیده تشکیل میداد. خصوصیت دیگر آثار آن دوران دوری جستن از سبکها و آثار هنری زاده شده در جوامع غربی و عدم استفاده از آنها بود. آنچه میتوان بطور کلی درباره خطوط راهنمای پرولتاریا در عرصه هنر گفت آنستکه: یکم، در هنر ما، نمونه سازی از تضاد ها می باید نسبت به نمونه سازی از شخصیتها عمدگی داشته باشد. مبارزه طبقاتی، مناسبات کهنه و مناسبات نوین با ترسیم تضاد های اجتماعی و سیاسی و طبقاتی بر جسته تر و عمیقتر نمایان می شوند و بر ذهن مخاطبان آثار هنری موثر می افتند تا بشکل فشرده در خصوصیات یک قهرمان خاص. هر چند به نمونه سازی شخصیتی در آثار هنری پرولتاریا نیز باید پرداخت. دوم، مبارزات سیاسی، خصوصا مبارزات انقلابی توده ها بدون شک موضوعات مناسبی برای آثار هنری هستند، اما تنها موضوع نیستند و نباید باشند. در جزء جزء حیات تحت جامعه طبقاتی و در حیطه ایدئولوژی وعلم وفرهنگ میتوان موضوعاتی یافت که پرداختن به آنها در یک اثر هنری بتواند نگرش پرولتاریا به اهداف تاریخیش را به بهترین شکل منعکس کند.

سوم، پرولتاریا یک طبقه جهانیست. ایدئولوژی پرولتری و هنر پرولتری بمثابه جزئی از آن، محدودیت ملی نداشته و به کل طبقه ما متعلق است. در عین حال آثار هنری پرولتری بر حسب شرایط کشور های مختلف به ناگزیر در اشکال و قالبهای گوناگون ظاهر میشود. اشکال وقالبهائی که بدون شک در ریشه و آثار هنری غیر پرولتری تداخل یافته و از این زاویه بهم “شبیه” می شوند. اما این شباهت نباید باعث شود که بر یک رشته آثار هنری که محتوی پرولتری هم دارند صرفا بخاطر قالب شان خط بطلان کشیم. در عین حال لزوم انقلاب در اشکال و قالبها نیز ضروری و اجتناب ناپذیر است. محتوای پیشرو و انقلابی، قالبهای  مناسب خود را خواهد یافت و یا خواهد آفرید. آمیزش سبکهای مختلف و اشکال مختلف هنری، استقبال روزافزون توده های سراسر جهان از آثار پیشروی هنری زاده شده در کشور های مختلف را باعث گشته است. آثار هنری پرولتری هم از نظر قالب و هم از نظر محتوا، بیشتر از هر اثر هنری دیگری می تواند در سطح جهانی فراگیر شود.