استالینگراد:‏ نبرد تاریخی… تاریخ یک نبرد با نگاهی به فیلم «دشمن پشت دروازه ها» و کتاب «نبرد استالینگراد»

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۷ دقیقه

از مجله ی جهانی برای فتح شماره ۲۷. ۱۳۷۱

‏(این مقاله مروری است بر نبرد عظیم استالینگراد در بحبوحه جنگ جهانی دوم که میان ارتش تجاوزگر آلمان نازی و ارتش سرخ و مردم شوروی انجام گرفت و به نقطه عطفی در کل جنگ تبدیل شد. مقاله حاضر با نگاه به کتابی تحت عنوان “نبرد استالینگراد” نوشته مورخ بورژوای انگلیسی “بیور” و فیلم “دشمن در آستانه خانه” اثر سینماگر ضد کمونیست فرانسوی “ژان ژاک آنو” نوشته شده است و به برخی نکات و تصاویر ارائه شده در این آثار، برخورد می کند.)‏

‏  نبرد استالینگراد، برخوردی غول آسا میان آلمان نازی و اتحاد شوروی سوسیالیستی در جنگ جهانی دوم بود. تا به حال تحقیقات، کتابها، فیلمها و خاطرات بی شماری در مورد این موضوع نگاشته شده است. آخرین آثاری که در این زمینه خلق شده و به نسل جدید کمک کرده که به این عظیم ترین نبرد تاریخ توجه کنند، کتابی به نام استالینگراد: تهاجم تعیین کننده نوشته آنتونی بیوور اهل انگستان است که یکی از مهمترین نویسندگان در زمینه امور نظامی به شمار می آید. اثر دیگر فیلم مهمی ساخته کارگردان فرانسوی ژان ژاک آنو است. نبرد استالینگراد نه فقط یک برخورد نظامی عظیم بود که هر یک از طرفین با میلیونها سرباز در آن شرکت جستند، بلکه یک صحنه کلیدی در نمایش بزرگ مصاف نظام سرمایه داری امپریالیستی در قالب آلمان نازی با نظام برآمده از انقلاب اکتبر بود .دو دهه از برپایی این نظام و ساختمان سوسیالیسم تحت رهبری استالین می گذشت. اینک دو نظام در یک نبرد مرگ و زندگی درگیر شده بودند. نبرد استالینگراد نقطه عطفی در جنگ دوم به شمار می آمد. این نبرد، آغازی بر پایان آلمان هیتلری بود. اگر آلمان موفق به تسخیر شوروی سوسیالیستی می شد آنوقت می توانست بسادگی تقریبا کل اروپای شرقی و غربی را تحت سیطره خویش درآورد.‏

‏  تا آنجا که به شرح عظمت نبرد استالینگراد برمی گردد، هم کتاب بیوور و هم فیلم آنو ناموفق از آب درآمده اند. دلاوری مردمی که به دفاع از اتحاد شوروی سیوسیالیستی برخاسته بودند و مقاومت قهرماناته ارتش سرخ که سرانجام موفق شد دشمنی تا به دندان مسلح را شکست دهد یک واقعیت آشکار تاریخی است که هیچ کس نمی تواند آن را منکر شود. البته منصفانه نیست که کار تحقیقی بیوور را با داستان خام فیلم آنو که به سبک هالیوودی ساخته شده هم سنگ قرار دهیم. هر یک از این آثار در عرصه متفاوت و برای مخاطبان متفاوتی ساخته شده اند. اما هر یک از آنها از دیدگاه بورژوازی به شرح قهرمانی پرولتاریا می پردازند. هر دوی این آثار به واقعیات اتکاء می کنند (و اگر از یک دیدگاه انقلابی به آنها بنگریم می توانیم چیزهای زیادی بیاموزیم) اما یک دروغ بزرگ بر آنها سایه افکنده است. می گویند که این بزرگترین پیروزی نظامی دوران، علیرغم وجود نظام سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا و حتی در ضدیت با این نظام حاصل شد. می گویند که این پیروزی نهایتا یک حرکت بی سرانجام بود. مهم نیست که چقدر خالقان این آثار از استعداد و پشتوانه برخوردار باشند (یادآوری می کنیم که فیلم آنو از بودجه ای بی سابقه در تاریخ سینمای اروپا استفاده کرده است) مهم این است که نتیجه نهایی این آثار مثل تف سربالاست و علیرغم خواست سازندگانش نسل نوین را تشویق می کند که برود و خود معنی واقعی استالینگراد را پیدا کند. ‏

پیش زمینه نبرد‏

‏  طبقه حاکمه امپریالیست آلمان که در جنگ جهانی اول شکست خورده بود و تنبیهات معاهده ورسای بر او اعمال می شد، بیش از پیش گرایش داشت که به تقسیم نوین امپریالیستی جهان دست بزند. آنها این کار را از طریق حزب ناسیونال سوسیالیست به رهبری هیتلر به پیش بردند. یک محرک دیگر برای امپریالیسم آلمان، تلاش برای نابود کردن اتحاد شوروی به مثابه اولین دولت سوسیالیستی جهان بود. کلیه امپریالیستهای جهان در این هدف با آلمان سهیم بودند. انگلستان، فرانسه و آمریکا درست به همین اندازه از دیکتاتوری پرولتاریا نفرت داشتند. بدون شک یکی از اهداف عمده جنگی انگلستان و آمریکا در سراسر جنگ جهانی دوم این بود که ماشین جنگی نازیها را متوجه شرق کند تا بدین ترتیب اتحاد شوروی را نابود یا به میزان قابل ملاحظه ای تضعیف کند. مائو تسه دون نام این سیاست را نشستن بر فراز کوه و تماشای جنگ ببرها گذاشت.‏

‏  اتحاد شوروی در تلاش برای خنثی کردن این استراتژی، اقداماتی را برای دستیابی به توافق با امپریالیستهای انگلیسی و فرانسوی در دفاع مشترک علیه هیتلر به پیش برد. بعد از آنکه این تلاشها شکست خورد، شوروی در سال ۱۹۳۹ یک پیمان عدم تجاوز با آلمان نازی امضا کرد. طی دو سالی که از امضای این پیمان می گذشت ماشین نظامی آلمان،کشورهای لهستان، دانمارک، هلند و بلژیک را یکی پس از دیگری فتح کرد. فرانسه مورد تجاوز قرار گرفت و به سرعت تسلیم شد. (اکثریت بزرگی از طبقه حاکمه فرانسه اساسا طی جنگ با آلمان از در اتحاد درآمد. از طرف دیگر ارتش انگلیس که در اروپا مستقر بود بسرعت عقب نشینی کرد و به آنسوی کانال مانش رفت.)‏

‏  انگلستان آنچنان عقب نشینی کرد که هیتلر توانست سلطه خود را بر سایر بخشهای اروپا تحکیم کند و تعرض قدرتمندی را علیه اتحاد شوروی تدارک ببیند. روز ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ حمله آلمان آغاز شد. نیروی تعرضی آلمان ۵ میلیون و ۵۰۰ هزار سرباز را شامل می شد. (که این شامل قوایی از دولتهای دست نشانده هیتلر در رومانی و بلغارستان نیز بود. بعلاوه ارتش آلمان ۳۳۵۰ تانک و ۲۰۰۰ هواپیما را در این حمله به کار گرفت و از منابعی که در اروپای اشغال شده به دست آورده بود، سود جست.) آلمان بر سه محور عمده حمله خود را آغاز کرد: در جبهه شمال به سوی لنینگراد رفت، در جبهه مرکز به سوی مسکو و در جبهه جنوب به سوی کیف و بدنبال آن به جانب استالینگراد و منطقه قفقاز. ارتش سرخ مجبور شد که از جبهه غرب به طول ۴۵۰۰ کیلومتر به دفاع برخیزد که این شامل ۱۱۰۰ کیلومتر خط جبهه ساحلی بود. البته اتحاد شوروی به یک مفهوم کلی برای این درگیری ناگزیر، نظامی تدارک دیده بود اما حرکاتی که برای تحکیم خطوط دفاعی اش انجام داد هنوز کامل نشده و می توان گفت که به دام موقع سنجی، گستردگی و نقشه مندی تهاجم آلمانها افتاد. آلمان در مناطقی که لبه تیز حمله اش بود موفق شد نیروهای برتر را متمرکز کند. تناسب قوای طرفین در این نقاط ۴ یا ۵ به یک بود. بعلاوه آلمان از برتری تسلیحاتی و فرماندهانی که در نبرد باتجربه تر بودند و بخصوص از برتری در زمینه تانک برخوردار بود. آلمان دست به حملات ضربتی زد که تا آن زمان برایش در مقابله با دشمنان نتایج بسیار خوبی به بار آورده بود.‏

‏  نتایج روزها و هفته های آغازین جنگ برای اتحاد شوروی فاجعه بار بود. در تمامی جبهه ها، ارتش سرخ عقب نشست و واحدهای پراکنده و از هم گسیخته اش در سه هفته آغاز جنگ توسط ارتش آلمان به شدت در هم شکسته شد. بنا به تحقیقات بیوور، ارتش سرخ دو میلیون سرباز، ۳۵۰۰ تانک، هواپیما و درصد قابل ملاحظه ای از افسرانش را از دست داد. از ماه سپتامبر، قوای آلمان به حومه لنینگراد رسیده بودند. در جبهه جنوب، کیف پایتخت اوکرائین که بعد از روسیه بزرگترین جمهوری اتحاد شوروی به حساب می آمد، در خطر محاصره قوای گسترده دشمن قرار گرفت. استالین و رهبری شوروی، ارتش سرخ را به دفاع تا به آخر از کیف فراخواندند، و شاید این بزرگترین اشتباه نظامیشان در جنگ دوم بود. ارتش سرخ دفاع سرسختانه و قهرمانانه از شهر را سازمان داد، اما شکست در برابر چنین نیروی عظیمی اجتناب ناپذیر بود. ۵۰۰ هزار نفر از سربازان ارتش سرخ اسیر شدند.‏

‏  بر مبنای سناریوئی که توسط ماشین نظامی آلمان بارها در سراسر اروپا به اجرا درآمده بود، سقوط اتحاد شوروی حتمی بنظر می رسید. اواخر سپتامبر، هیتلر متفرعن که کاملا از پیروزی خود مطمئن بود، فرمان با خاک یکسان کردن استالینگراد و سپس مسکو را صادر کرد. او دستور داده بود که به جای مسکو، یک دریاچه مصنوعی بزرگ درست کنند. متفقین نیز کاملا انتظار سقوط لنینگراد و مسکو را داشتند. وزیر جنگ وقت آمریکا که هنری استیمسون نام داشت مطرح کرد که حداکثر تا سه ماه دیگر، آلمان پیروز می شود. در واقع او نظر مشترک سران نظامی آمریکا را بیان می کرد.‏

‏  با وجود این، حزب کمونیست اتحاد شوروی دست به یک بسیج نظامی بیسابقه در سراسر کشور زد و نبردی را پیش برد که ما امروز آن را جنگ خلق می نامیم. در لنینگراد، طبقه کارگر و کل توده ها موفق شدند قوای نظامی برتر آلمان را در بیرون شهر متوقف کنند. ۲۵۰ هزار نفر که اکثرشان زن بودند بسیج شدند و کیلومترها خندق دفاعی ضد تانک حفر کردند. سپس مردم به مدت ۹۰۰ روز در شرایط محاصره قهرمانانه مقاومت کردند که طی آن یک میلیون نفر که اکثرا زن بودند جان باختند. تا آنجا که به مسکو مربوط می شد، رهبران شوروی بطور جدی تخلیه شهر را مد نظر داشتند. جسد لنین را از آرامگاهش خارج کرده، به نقطه امن تری منتقل کردند. اما استالین علیرغم توصیه های بقیه،. حاضر به ترک مسکو نشد. برعکس، به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر یک مارش نظامی مصاف جویانه را در شهر سازمان داد که طی آن، قوای پیوسته به ارتش سرخ مستقیما از میدان سرخ مسکو راهی نبرد با تجاوزگران فاشیست آلمانی شدند.‏

‏  مردم در همه جا بسیج شدند. تعداد بیشماری از کمونیستها به جبهه ها اعزام شدند تا قابلیت ها و روحیه رزمی سربازان را برانگیزند. کمونیستها به طور گسترده در پشت خطوط دشمن، واحدهای پارتیزانی را برای پیشبرد جنگ چریکی علیه اشغالگران سازمان دادند. پارتیزانها با اتکا به توده ها موفق شدند شرایط دشوار زندگی و جنگ در جنگلها را از سر بگذرانند. مردم علیرغم سیاست جنایتکارانه نازی ها که هرگونه مقاومت اهالی غیر نظامی را با کشتار پاسخ می گفتند، به حمایت از پارتیزانها پرداختند. حمایتی که حیاتی بود. در برخی نواحی مردم شبانه روز برای انتقال کارخانه ها و خارج کردن آنها از دسترس تجاوزگران آلمانی تلاش کردند و به طرز بیسابقه ای تولید ابزار به شدت مورد نیاز برای جنگ را افزایش دادند.‏

‏  از ماه دسامبر ۱۹۴۱ که زمستان سخت روسیه (با هوای ۲۰ درجه زیر صفر) آغاز شد، دشمن بسوی دروازه های لنینگراد و مسکو و در سراسر محور شمالی – جنوبی که تا دریای کریمه می رسید، پیشروی کرد. اما تعرض آلمانی ها متوقف شد و برخی ضد حمله ها بر قوای دشمن آغاز گشت.‏

‏  فاشیستهای آلمانی، استقامت ارتش و مردم شوروی را واقعا دست کم گرفته بودند. این تفرعن که برخاسته از نگرش طبقاتی آنان بود، باعث شد فکر کنند که توان پیشبرد حمله همسان و همسنگ از سه محور را دارند. از زمانی که گرمای بهار آغاز شد، فرماندهی ارتش آلمان شروع به تصحیح نقشه ها کرد. آنان تصمیم گرفتند که بخش بزرگی از نیروهایشان را به یک تهاجم عظیم بسوی منطقه جنوب – شرق اختصاص دهند. یعنی به جانب شهری که نام رهبر شوروی بر آن نهاده شده بود: استالینگراد.‏

‏  استالینگراد که اینک ولگاگراد نامیده می شود، در کنار رود ولگا واقع است. ولگا یکی از رودهای اصلی روسیه است که به مثابه شاهراه حمل و نقل بین مرزهای اروپا و آسیا مورد استفاده قرار می گیرد. ولگاگراد دروازه قفقاز است. قفقاز منطقه ای بود که در آن بسیاری از ملل غیر روس از جمهوری های سوسیالیستی گوناگونی که در اتحاد شوروی سوسیالیستی متحد شده بودند، زندگی می کردند. برای نمونه، بسیاری از مللی که در دوران تزارها بر اثر تحمیق یا تهدید به نیروی ضربت علیه انقلابیون تبدیل شده بودند، در حاشیه رودهای دن و ولگا تمرکز داشتند.‏

‏  میادین نفتی باکو در آذربایجان شوروی، نزدیک مرز ایران، از اهمیت ویژه ای برای آلمانها برخوردار بود تا بتوانند سوخت ماشین جنگی خود را تامین کنند. تسخیر این میادین نفتی به معنای این بود که نیروهای شوروی از منابع نفتی خود محروم خواهند شد. بعلاوه ارتش آلمان فکر می کرد که با تسخیر استالینگراد و عبور از رود ولگا، کمی بعد می تواند راهی شمال شود و مسکو را به محاصره درآورد. در آن موقع مسکو از جانب جبهه غربی تحت حمله قرار داشت. کل نقشه جنگی آلمان در این مقطع به تسخیر استالینگراد گره خورده بود.‏

‏  در حالی که کمونیستها، کارگران آگاه و پیشروترین بخشهای مردم شوروی مصمم بودند که از هیچگونه فداکاری در راه غلبه بر تجاوزگران فاشیست فرو گذار نکنند، قلیلی ضدانقلابی نیز وجود داشتند که به فاشیستها تحت عنوان کسانی که قرار است مردم را از شر بلشویکها نجات دهند، خوشامد گفتند. بعلاوه تعداد قابل توجهی از مردم بر اثر پیروزهای اولیه ارتش آلمان بهت زده شده، ایمان خویش به پیروزی را از کف داده بودند. (شوروی ها بعدا جمعبندی کردند که این شکست طلبی در نتیجه تبلیغات ساده انگارانه قبل از آغاز جنگ که دشمن را کم توان وانمود می کرد، تقویت شد و زمانی که آلمان ثابت کرد حریف قدری است به روحیه باختگی و بی ایمانی انجامید. در این زمینه، جهت گیری صحیح همان است که مائو جمعبندی کرد: امپریالیستها و کلیه مرتجعین، ببر کاغذی با دندانهای واقعی هستند. مردم لازمست که توان آنها را از نظر استراتژیک کوچک شمرند ولی از لحاظ تاکتیکی جدی بگیرند.) درون ارتش و حزب شوروی منجمله در سطوح بالای آن نیز جلوه های قدرتمندی از شکست طلبی و فرارطلبی بروز یافت.‏

‏  در نخستین ماه هائی که از کارزار جبهه جنوب می گذشت، ارتش متمرکز و جهت دار آلمان باز هم ضربات سختی بر ارتش سرخ وارد کرد. استالین و رهبری شوروی به درستی مخاطرات نهفته در کارزاری که در برابرشان قرار داشت را درک کردند. روز ۲۷ ژوئیه ۱۹۴۲، استالین در مقام فرمانده کل قوا فرمان کلیدی شماره ۲۲۷ را صادر کرد که در بخشی از آن چنین آمده بود:‏

‏“نبرد در ناحیه ورونه ژ، دن، جنوب روسیه، در دروازه های شمالی قفقاز جریان دارد. تجاوزگران آلمانی به سوی استالینگراد و ولگا در حرکتند و می خواهند به هر قیمت که شده کوبان و شمال قفقاز را با منابع غنی نفت و غلاتش تصرف کنند. هم اینک دشمن وروشیلف گراد، استاروبلسک، روسوشی، کوبیانسک، والوییکی، نووچرکاسک، روستف – دن و نیمی از ورونه ژ را تصرف کرده است. برخی از واحدهای جبهه جنوب در پیروی از اضطراب آفرینان، بدون هیچگونه مقاومت جدی و بدون اینکه دستوری از مسکو دریافت کرده باشند، روستف و نووچرکاسک را ترک گفته اند و پرچم خویش را شرمگینانه پنهان کرده اند.. مردم کشور ما که برخوردی آکنده از عشق و احترام به ارتش سرخ دارند، اینک می روند که این ارتش را باعث سرشکستگی بدانند و ایمان خویش به آن را از دست بدهند. بسیاری از مردم، ارتش سرخ را به خاطر فرارش به سمت شرق و تنها گذاشتن اهالی زیر یوغ آلمان محکوم می کنند. برخی نابخردان در جبهه ها خیال سریازان را با این بحث خوش می کنند که می توان به عقب نشینی به سوی شرق ادامه داد؛ زیرا سرزمین های وسیعی داریم؛ زمین و نیروی انسانی ما گسترده است؛ و همیشه برای ما نان به وفور موجود خواهد بود. اما این بحثها فقط برای اینست که جبونی خود در جبهه را بپوشانند. همه این بحثها قلابی و اشتباه است و به نفع دشمنان ما تمام می شود. هر فرمانده، سرباز و افسر سیاسی باید این را درک کند که ذخایر ما نامحدود نیست. سرزمین اتحاد شوروی بکر و خالی از سکنه نیست؛ بلکه از کارگران، دهقانان، روشنفکران، پدران و مادران، همسران و برادران و فرزندان ما انباشته است. آن بخش از اتحاد شوروی که به تصرف دشمن درآمده و بخشهایی که قصد تصرفشان را دارد، نان و سایر ذخایر مورد نیاز ارتش و اهالی کشور را تامین می کند؛ آهن مور نیاز صنایع و کارخانه ها و مجتمع هایی را تامین می کند که برای ارتش ماشین آلات و تسلیحات می سازند. راه آهن شوروی نیز از این سرزمین ها می گذرد. از کف دادن اوکرائین، روسیه سفید، جمهوری های بالتیک، حاشیه رود دن و سایر مناطق به معنای از کف دادن سرزمین های وسیع است. به معنای آن است که ما بسیاری از مردم، نان، فلزات، کارخانه ها و مجتمع های خود را از دست داده ایم. ما در زمینه استفاده از منابع انسانی و تامین نان نسبت به دشمن، دیگر دست بالا را نداریم. ادامه عقب نشینی به معنای نابودی خویش و میهن ماست. هر تکه دیگر از خاک ما که رها شود و به دست دشمن بیفتد، او را قویتر و ما، دفاع ما، میهن ما را ضعیفتر خواهد کرد. بنابراین جلوی این بحث که ما تا ابد می توانیم عقب نشینی کنیم، سرزمین های بسیار داریم، کشوری وسیع و غنی داریم، جمعیت بسیار و نان کافی برای همیشه داریم را باید گرفت . این بحث ها قلابی و زیانبار است؛ ما را تضعیف و دشمن را تقویت می کند. اگر به عقب نشینی خاتمه ندهیم، دیگر نه نان در کار خواهد بود، نه سوخت، نه فلز، نه مواد خام، نه کارخانه و مجتمع، نه راه آهن. بنابراین زمان خاتمه عقب نشینی فرارسیده است. هیچکس نباید قدمی عقب بگذارد! این باید شعار جبهه های ما باشد. ما باید از هر یک از استحکامات، هر متر از خاک شوروی سرسختانه حفاظت کنیم. باید تا آخرین قطره خون به هر سانتیمتر از سرزمین خود بچسبیم و تا جایی که می شود از آن دفاع کنیم. میهن ما روزگار سختی را سپری می کند. ما باید به هر قیمت که شده جلوی پیشروی دشمن را بگیریم، به مصافش بشتابیم و نابودش کنیم. آلمان به آن اندازه ای که اضطراب آفرینان ادعا می کنند قدرتمند نیست. ایستادگی امروز ما در برابرش، ضامن پیروزی فردای ماست.”‏

‏  این فرمان که ترکیبی از اراده آهنین و درک درخشان وضعیت اساسی است، نحوه رهبری مردم شوروی توسط استالین در سال های جنگ را منعکس می کند. به خاطر همین نوع رهبری کردن بود که او از عشق و ستایش ماندگار توده ها نه فقط در مهد سوسیالیسم بلکه در سراسر دنیا برخوردار شد. به قول مائو، مردم دنیا با نفس های حبس شده هر گزارشی که از صحنه تکان دهنده نبرد در حال گسترش می رسید را دنبال می کردند. شعار حتی یک قدم عقب نگذارید! به فراخوان بسیج ارتش سرخ و یک اصل راهنمای نبرد استالینگراد تبدیل شد.‏

‏  مائو گفت که جنگ انقلابی فقط می تواند از طریق بسیج توده ها و با اتکاء به آنان به پیش برود. این حقیقت نه تنها در مورد سربازان در خطوط جبهه، بلکه درباره هر جنبه از امور جنگ صدق می کند. به واقع کل اهالی شوروی در خدمت پیشبرد امور جنگ بسیج شدند و همه چیز تابع جنگ شد. علیرغم سرزمین های فراوان و قابلیت های تولیدی عظیمی که شوروی از کف داده بود، میزان تولید تانک این کشور از ۶۰۰۰ عدد در سال ۱۹۴۲ به ۲۵۰۰۰ در سال ۱۹۴۲ افزایش یافت.‏

‏  دفاعی که از اتحاد شوروی صورت گرفت، بدون شک یک جنگ خلق بود. البته این جنگ برخلاف اغلب مراحل جنگ خلق در چین یا سایر جنگ خلق هایی که طی چند دهه اخیر به پیش رفته، عمدتا یک جنگ چریکی نبود؛ بلکه جنگی متحرک و موضعی با شرکت تعداد عظیمی سرباز و بکارگیری مهمات فراوان بود که عمل هماهنگ کلیه شاخه های قوای مسلح (پیاده نظام، تانک، نیروی هوایی، توپخانه، نیروی دریایی و غیره) را ایجاب می کرد. بعلاوه این نوع جنگ، ویژگی ها و قانونمندی های خود را داشت که رهبران سیاسی و نظامی می بایست آنها را می فهمیدند.‏

‏  مائو بر عامل آگاه و پویای انسان در جنگ تاکید می کند. این نکته را در چارچوب جنگ چریکی، ساده تر می توان مشاهده کرد. زیرا جنگ چریکی به میزان بسیار زیادی وابسته به شجاعت، ابتکار عمل، عزم و اراده فداکاری واحدهای نسبتا کوچک سربازان است. با وجود این، نبرد گسترده و فوق العاده هماهنگی که در اتحاد شوروی به پیش رفت نیز کاملا بیان همین حقیقت بود. و اگر نکته مائو نیاز به اثبات داشته باشد، مورد نبرد استالینگراد کافیست. ‏

‏  از همان آغاز جنگ، ارتش آلمان مبهوت روحیه جنگاوری سرباز شوروی شد. هالدر، ژنرال آلمانی در خاطرات خود نوشت که در همه جبهه ها، روس ها تا آخرین نفر می جنگند و به ندرت شاهد تسلیم کسی از آنان هستیم. به عقیده بیوور، بزرگترین خطای فرماندهان ارتش آلمان دست کم گرفتن ایوان (یعنی سرباز ساده ارتش سرخ) بود. این موضوع کاملا آشکار است که هیچکس مثل شوروی ها علیه ماشین جنگی آلمان نجنگید. اما همانگونه که نخستین سال جنگ نشان داد، فقط شجاعت و روحیه، کافی نبود. برای آزاد کردن نقش آگاهانه و پویای انسان، می بایست استراتژی و تاکتیکهای صحیح نیز به اجراء درآید.‏

استالینگراد ‏

روز ۲۱ اوت ۱۹۴۲، با عبور ارتش آلمان از رودخانه دن و رسیدن به چند کیلومتری رود ولگا، نبرد استالینگراد عملا آغاز شد. روز بعد، بمب افکنهای آلمانی وحشیانه شهر استالینگراد را به قصد نابودی، شخم زدند. واحدهای موتوریزه و تانکهای آلمان وارد شهر شده، به کرانه های ولگا رسیدند. به گفته “بیور” در همان هفته اول بمبارانها، ۴۰ هزار زن و مرد و کودک از جمعیت ۶۰۰ هزار نفری شهر کشته شدند. از روز ۲۵ اوت ۱۹۴۲، اغلب افرادی که توانایی نبرد نداشتند را از زیر بمباران بیرحمانه آلمانی رهانیدند و از شهر خارج کردند.‏

همه کسانی که در محلات و کارخانه های استالینگراد باقی مانده بودند در واحدهای دفاعی سازمان یافتند. منطقه صنعتی واقع در شمال شهر که چند مجتمع بزرگ را در بر می گرفت، در خدمت تولیدات نظامی قرار گرفته بود. حالا دیگر کارخانه تراکتورسازی دزرژنسکی، کارخانه باردیکادی و مجتمع اکتبر سرخ، تانک تولید می کردند و مستقیما به سمت جبهه روانه می ساختند. از روز ۳۰ سپتامبر، خط جبهه فقط چند دقیقه با این کارخانه ها فاصله داشت. مقر فرماندهی اصلی به سمت شرق (یا آسیایی) رود ولگا که کماکان بطور مستحکمی در دست شوروی ها بود منتقل شد. ارتش ۶۲ شوروی، بر خط جبهه باریکی که در مرکز شهر کشیده شده بود، پای محکم کرد. این جبهه که در برابر ارتش ششم آلمان برپا شده بود با خطوط جبهه ولگا فقط چند صد متر فاصله داشت. قوای آلمان بین ارتش ۶۲ و ارتش ۶۴ شوروی که در بخش جنوب شرقی به ایجاد خطوط دفاعی دست زده بود، قرار گرفت. فرماندهی سابق ارتش ۶۲ که ناتوانی خود در اجرای وظایف محوله را به اثبات رسانده بود، به جانب دیگر رود ولگا منتقل شد. فرماندهی به ژنرال واسیلی چویکوف سپرده شد و از او خواسته شد که استالینگراد را به هر قیمت که شده، حفظ کند. در آن زمان تعداد افراد ارتش ۶۲ به بیست هزار نفر تقلیل یافته بود و به شدت زیر آتش ارتش ششم آلمان قرار داشت. دستور هیتلر به ارتش ششم این بود که استالینگراد را به هر قیمت که شده، تسخیر کنید.در ماه سپتامبر، استالین و ژنرال ژوکوف که معاون فرمانده قوای نظامی شوروی بود، نقشه بزرگی را برای گرفتار کردن ارتش ششم آلمان در شهر استالینگراد و همزمان تدارک یک ضد حمله عظیم برای محاصره و نابودی کل ارتش ششم طراحی کردند. این عملیات که اسم رمز اورانوس بر خود داشت، کاملا مخفی نگاه داشته شد. استالین و ژوکوف از هرگونه بحثی بر سر این نقشه در بی سیم یا تلفن، حتی به رمز، خودداری کردند.‏

قوای شوروی دست به نبردی بیرحمانه زدند. گفته می شد که حتی یک ساختمان هم از بمباران ها جان سالم بدر نبرده، اما شوروی ها هر ویرانه را به قتلگاهی برای سربازان آلمان نازی تبدیل کردند. چویکوف برای پیشبرد جنگ خیابانی به تشکیل واحدهای کوچک ۶ تا ۹ نفری پرداخت. در جریان نبرد، ایستگاه مرکزی راه آهن، ۵ بار دست بدست شد. زمانی رسید که حتی یک انبار غله به یک جبهه کلیدی نبرد تبدیل شد. سربازان آلمان یک طبقه انبار را در تصرف داشتند و سربازان شوروی در طبقه بالایی و زیرین آنان مستقر شده بودند. چویکوف به قوای شوروی دستور داد که در هر حالت فاصله خط جبهه آنان از خطوط آلمانی ها نباید از ۵۰ متر بیشتر باشد تا همواره بتوان دشمن را با نارنجک مورد حمله قرار داد.‏

شورویها در پیشبرد این شکل از نبرد تن به تن و فشرده، تاکتیکهائی را بکار گرفتند که نقاط قوت سربازان یعنی بیباکی و خطر کردن و فداکاری را شکوفا کرد و امتیازات قوای آلمان، بویژه برتری تسلیحات و کثرت نفراتش را خنثی کرد. برپا کردن خطوط جبهه در فاصله نزدیک و در هم با قوای آلمان، کار دشمن را در استفاده از آتشبار یا حمله هوائی مشکل می کرد؛ زیرا نیروهای خودشان را هم به خطر می انداخت. چویکوف نوشت که سربازان آلمانی از نبرد تن به تن نفرت دارند:‏

‏”روحیه این نوع جنگ را ندارند. روحیه نگاه کردن در چشم سرباز شوروی را ندارند. بویژه شبها می توان محل استقرار سربازان دشمن در سنگرهای خط اول را تشخیص داد؛ زیرا بی وقفه شلیک می کنند. گاه اینکار پنج تا ده دقیقه ادامه پیدا می کند. واضح است که می خواهند به خودشان روحیه بدهند. بنابراین سربازان ما می توانند این “جنگجویان” را پیدا کنند و با یک گلوله یا بوسیله سرنیزه کلکشان را بکنند.” (نقل شده در نشریه “کارگر انقلابی”، ۱۵ آوریل ۲۰۰۱) شیوه جنگی امپریالیستی مبنی بر شلیک به هر هدف واقعی یا تخیلی، باعث شد که آلمانی ها فقط در ماه سپتامبر ۲۵ میلیون قطار فشنگ مصرف کنند. همین امر، مشکل دشمن در تامین و توزیع مهمات را وخیمتر کرد. (جای تعجب نیست که ارتش ارتجاعی اتحاد شوروی بعد از اینکه به یک کشور امپریالیستی تبدیل شد، در جریان تجاوز نظامی به افغانستان و اشغال آن کشور، مقادیر عظیمی بمب و فشنگ هزینه کرد. درست همان کاری که پیش از آن آمریکا در ویتنام کرده بود. این ماهیت طبقاتی جانور ارتجاعی است که او را به چنین شیوه نبردی می کشاند.)‏

جنبش تک تیراندازان شوروی که افرادی مانند “زیتف” (قهرمان فیلم “دشمن در آستانه خانه” که به “خرگوش صحرائی” مشهور بود) در آن جای داشتند، ضربات سختی بر ماشین جنگی آلمان وارد کردند. آنان که در شاه لوله های خشک و ویرانه ها پناه گرفته بودند، نه فقط تعداد زیادی از سربازان آلمانی را نابود کردند، بلکه یک تاثیر کلی بر صحنه نبرد بجای گذاشتند. به گفته چویکوف، آنان باعث شدند که “آلمانی ها به جای راه رفتن، چار دست و پا بر زمین بخزند.”‏

اگرچه در اوج نبرد قریب به دو میلیون سرباز درگیر شدند، اما پیشبرد نبرد به میزان بسیار زیادی توسط جنگ و گریزهای پراکنده از سوی واحدهای کوچک و حتی افراد جداگانه صورت گرفت. برای نمونه، برای دفاع از نقطه مرتفع محاط بر شهر که “مامائف کورگان” نام داشت و تحت محاصره قرار گرفته بود، تعداد اندکی که شامل چند صد سرباز می شدند درگیر شدند. این سربازان بر اهمیتی که حفظ “مامائف کورگان” بر نتیجه نهائی نبرد داشت آگاه بودند. به همین خاطر با عزم راسخ و به هر قیمت، به دفاع از این نقطه مرتفع برخاستند؛ آنهم در شرایطی که موفقیت در این کار اغلب غیر ممکن بنظر می رسید.‏

یکی از شاهکارهای پر آوازه استالینگراد، دفاع از “خانه پاولوف” بود این محل بعدها به نام سرجوخه “یاکف پاولوف” نامگذاری شد که فرمانده تعداد اندکی سرباز در دفاع از ساختمان مذکور بود. این ساختمان که نبش یک خیابان اصلی قرار داشت یک موضع استراتژیک محسوب می شد. سربازان بدون لحظه ای استراحت، پنجاه شبانه روز جنگیدند و زیر حملات آتشبارها، تانکها و بمباران های هوائی آلمانی ها دوام آوردند. نکته مهم و شایان ذکر اینست که مدافعان “خانه پاولوف” مجموعه رنگارنگی از ملیت های مختلف مردم شوروی بودند: روسها، اوکرائینی ها، ازبک ها، قزاق ها، تاجیک ها، تاتارها و سایرین. اگرچه “بیور” متفرعنانه نقش رزمندگان “بی فرهنگ” آسیائی را در نبرد استالینگراد نادیده می گیرد، ولی واقعیت اینست که ملل غیر روس نقشی حیاتی در امر دفاع از شهر، انتقال و تامین مایحتاج، و نیز در ضد حمله نهائی بازی کردند.‏

مدافعان استالینگراد در کار نابودی یا از کار انداختن تانکهای آلمان خبره شدند. باید اشاره کنیم که در مراحل اولیه جنگ جهانی دوم، تانکها در پیروزیهای آلمان نازی نقش مرکزی داشتند. تاکتیکهای مدافعان استالینگراد اغلب شامل حمله به تانکها از فاصله چند متری می شد. لازم به گفتن نیست که اینگونه قهرمانی ها با قربانی های بسیار همراه بود: بر اساس منابع رسمی شوروی، ۴۸ درصد از کل مردان و زنان بسیج شده در نبرد استالینگراد، کشته و زخمی و یا اسیر شدند.‏

جنبه دیگر دفاع استالینگراد، اتحاد فوق العاده محکم افسران و سربازان بود. به همین خاطر تصویری که فیلم “دشمن در آستانه خانه” از فرماندهان شوروی ارائه می کند، خشم بیننده آگاه را بیش از پیش بر می انگیزد. چویکوف تصمیم گرفت که محل فرماندهی خود را به یک منطقه امن تر یعنی جزیره ای که همان نزدیکی ها بر رود ولگا قرار داشت، منتقل نکند. او درباره این تصمیم نوشت: “چنان انتقالی می توانست تاثیر منفی فوری بر روحیه رهبران واحدها، افسران و کل رزمندگان بر جای گذارد. ما اهمیت این موضوع که نباید تمام وقت در مقرهای فرماندهی بنشینیم، و باید مرتب از محل های استقرار جوخه ها و هنگ ها و حتی سنگرها بازدید کنیم را…. فهمیدیم. بدین ترتیب، رزمندگان به چشم می دیدند که ژنرال ها ـ اعضای شورای نظامی ـ همیشه در کنارشان هستند.”‏

یکی از ارتجاعی ترین صحنه های فیلم “دشمن در آستانه خانه”، به گلوله بستن سربازان شوروی به هنگام عقب نشینی توسط فرماندهان خودشان است. اینبار نیز مثل اغلب دروغپردازی ها، یک جو حقیقت (یعنی تاکید زیاده از حد بر استفاده از زور) مورد استفاده قرار گرفته تا کوهی از دروغ تحویل بیننده داده شود. این یک قانون جنگ است که هیچ ارتشی، متعلق به هر طبقه ای که باشد، نمی تواند فرار از جبهه را تحمل کند. نمی توان جبونی خودخواهانه را مجاز شمرد زیرا اینکار جان سربازان دیگر و نتیجه نهائی یک نبرد را تهدید خواهد کرد. جنگ، خود یک “اجبار” بزرگ است که در آن، منافع هر فرد تابع کل است و باید چنین باشد. اینکه ارتش سرخ شوروی مانند هر ارتش دیگری، دستورات محکمی مبنی بر شلیک به فراریان از صحنه نبرد داشت، یک واقعیت است. اما این نتیجه گیری که دستاوردهای عظیم ارتش سرخ نتیجه حاکمیت نوعی ترس یا سلطه “ترور” بوده، یک ادعای کاملا مسخره است. علیرغم اینها، درک استالین از نحوه برخورد به فراریان و مقوله ترسوئی در جنگ، از نقاط ضعف معینی رنج می برد. این نقاط ضعف به همان خطاهایی مربوط می شد که بعدها مائوتسه دون در انتقاد از استالین خاطر نشان کرد.‏

در بخشهای پایانی فرمان “حتی یک قدم عقب ننشینید!” که قبلا از آن صحبت شد، استالین تاکید نادرستی بر اعمال انضباط با استفاده از ابزار نظامی داشت. او حتی نظام ایجاد جوخه های تنبیهی در ارتش آلمان را تحسین کرد. این جوخه ها متشکل از سربازان فراری بود و به آنان یک شانس دیگر داده می شد تا با نبرد در دشوارترین قسمت های جبهه، “گناه خود را بخرند.” استالین خواهان آن بود که نظام مشابهی در ارتش شوروی بوجود آید. اینجا استالین تاکید بیش از حدی بر تشابهات دو ارتش و نیاز آنها به اعمال انضباط می گذارد و بدین طریق ماهیت اساسا متفاوت دو ارتش را مخدوش می کند. در عین حال که هر ارتشی مستلزم انضباط آهنین نظامی است، اما چگونگی پیاده کردن و تضمین انضباط کاملا به اینکه چه طبقه ای حاکم است و کدام نظام اجتماعی در ارتش بازتاب می یابد، ربط دارد. این بخشی از معنی جمعبندی نظامی موجزی است که مائوتسه دون در عرصه استراتژی نظامی ارائه کرد: “تو به شیوه خود بجنگ، من به شیوه خود.”‏

در واقع، ارتشهای تحت رهبری پرولتاریا می توانند و باید برخورد بنیادا متفاوتی از ارتشهای ارتجاعی نسبت به مسئله انضباط و برقراری آن داشته باشند. اگرچه یک دولت سوسیالیستی گاهی اوقات می تواند و باید از شکل های مختلف اعمال زور استفاده کند (که برای نمونه می توان به فراخواندن افراد زیر پرچم اشاره کرد)، اما شالوده انضباط در ارتش نهایتا باید بر حقانیت آرمان، آگاهی سربازان و همبستگی میان رهبران و رهبری شوندگان استوار باشد. مائو تاکید کرد که “کار سیاسی، خون حیات بخش ارتش است.” عمل استالین نیز عمدتا و من حیث المجموع همین بود؛ بدین شکل که توده ها را بر می انگیخت و اتحاد و انضباط آنان را تضمین می کرد. سیاست حزب این بود که برای انجام مهمترین و خطرناکترین وظایف در جبهه ها، مصصم ترین کمونیستها را از سطوح مختلف اعزام کند. حزب با اینکار الگوی روشن و قدرتمندی ارائه می کرد. ترس از دادگاه های نظامی هرگز نمی توانست چنین تاثیر قدرتمندی بر ارتش داشته باشد.‏

بعلاوه این هم واقعیتی است که ارتش پرولتری هم از نیروهای پیشرو و میانی و عقب مانده تشکیل شده است. اگر چه ایدئولوژی پرولتری یک عامل محرکه قدرتمند بخش پیشرو است، اما ساده اندیشی است اگر فکر شود صرفا با رجوع به بخش آگاه تر می توان بر عقب افتادگی بخشهای دیگری از سربازان که ترس جان دارند، غلبه کرد. روشن است که زور یا اجبار در هر تشکیلات نظامی، و بیشتر از آن در صحنه هر نبرد، نقش بازی می کند. اما در اینجا بحث بر سر اینست که چه نوع زور و چه سیاستهائی باید اعمال شود. اینکه کدام طبقه در مقام رهبری قرار دارد، تفاوت عظیمی در چگونگی اعمال زور و سیاستها بوجود می آورد. در همین مورد، می توان به یک نمونه جالب، یعنی سیاستی که نیروهای مسلح انقلابی ویتنام طی جنگ علیه امپریالیسم آمریکا در برخورد به فراریان اتخاذ کردند، اشاره کرد. فراریان از جبهه، حتی کسانی که بارها چنین کرده بودند، بعد از اینکه از سوی توده های روستای محل زندگیشان مورد انتقاد شدید قرار می گرفتند مجددا در واحد قبلی خود در ارتش پذیرفته می شدند. سیاست شوروی که بر اعدام فراریان و افراد جبون تاکید داشت، در واقع بر جنبه نادرست تکیه می کرد (اعلام اینکه افراد خانواده فراریان هم مجازات می شوند نیز آشکارا نادرست بود). بعلاوه، پیشنهاد استالین مبنی بر ایجاد جوخه های تنبیهی بر اساس الگوی ارتش آلمان نیز کاری بیهوده و بی معنی بود. با اینکار، افراد عقب مانده یکجا جمع می شدند و تحت رهبری عقب مانده ترین افسران قرار می گرفتند. مسلما اینکار نمی توانست شرایط مساعدی برای تحول واقعی افکار و رفتار آنان ایجاد کند.‏

‏ ‏

درباره مقوله “جنگ بزرگ میهنی”‏

‏”بیور” و “آنو”، توضیح مشابهی از قهرمانی انکارناپذیر رزمندگان شوروی ارائه می کنند. علیرغم بهتان ها و تحریفاتی که در کتاب “بیور” و فیلم “آنو” وجود دارد، اما جلوه های این قهرمانی در آنها نیز انعکاس یافته است. قهرمانی رزمندگان شوروی با “میهن پرستی” توضیح داده شده است. به عبارت دیگر، می گویند که سربازان شوروی صرفا به خاطر نفرت از نیروی تجاوزگر خارجی و عشق غریزی به “وطن”، دست به کارهایی زدند که هیچیک از ارتشهای اروپائی قادر به انجامش نشدند. واقعیت اینست که همه کشورهای اروپا کوشیدند ارتش خود را با فراخوانهای میهن پرستانه بسیج کنند. آیا هیچ ملتی را “میهن پرست تر”، و در این مورد باید گفت هیچ ارتشی را شووینیست تر از امپریالیسم فرانسه سراغ دارید؟ با وجود این، سربازان و ارتش فرانسه طی جنگ جهانی دوم سوراخ موش می خریدند.‏

شاید هم مسئله را باید در چارچوب نوع ویژه ای از میهن پرستی “روسی” توضیح داد که کیفیت معجزه آسائی دارد و از میهن پرستی هر ملت دیگری قویتر است؟ اما یادآوری جنگ جهانی اول و تجاوز ارتش امپریالیستی آلمان به روسیه، برای اثبات پوچ بودن این بحث کافیست. مسلما تزار و بورژوازی روسیه کوشیدند توده های روس، به ویژه دهقانان را تحت شعار “دفاع از سرزمین پدری” بسیج کنند. اما همانطور که می دانیم، ارتش روسیه در جبهه گرفتار شکستهای پیاپی شد و به شدت روحیه اش را باخت. فراخوان لنین مبنی بر ضــدیــت با دفاع از “سرزمین پدری” امپریالیستی، و لزوم تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی انقلابی، نقشی تعیین کننده در گرد آمدن سربازان زیر پرچم بلشویک ها بازی کرد. فراخوان لنین مبنی بر خروج فوری روسیه از جنگ جهانی اول، بخشی از شعار مشهور انقلاب اکتبر یعنی “زمین، نان و صلح” بود.‏

بنابراین چه تفاوتی میان روسیه تزاری به هنگام جنگ جهانی اول و اتحاد شوروی به هنگام جنگ جهانی دوم موجود بود؟ یک دنیا تفاوت. طی جنگ جهانی دوم، در اتحاد شوروی دیکتاتوری پرولتاریا برقرار بود. دولتی برقرار بود که در آن، طبقه کارگر در اتحاد با دهقانان و سایر زحمتکشان بر جامعه حکم می راند. استثمارگران کهن از قدرت به زیر کشیده شده، تحت انقیاد قرار گرفته بودند. گام های عظیمی در مسیر ساختمان یک اقتصاد نوین سوسیالیستی که بر استثمار مبتنی نبود، به پیش برداشته شده بود. نیروی تولیدی توده های زحمتکش، آزاد از بردگی مزدی سرمایه داری، به شکلی کاملا بیسابقه رها شده بود، و آنچنان معجزه می آفرید که باعث تحسین هر ناظر خارجی می شد. (لازم به توضیح است که مدتها بعد، یعنی پس از خیانت رویزیونیستها در اتحاد شوروی که متعاقب مرگ استالین به سال ۱۹۵۳ صورت گرفت، بورژوازی جرات کرد و این بحث دروغ را اشاعه داد که تا به حال، جامعه تحت “سلطه ترور” حاکمیت کمونیستی قرار داشته است. طی دوران ساختمان سوسیالیستی قبل از جنگ دوم جهانی، جنب وجوش جامعه، شور و هیجان انقلابی مردم و حمایت گسترده ستمدیدگان دنیا از اتحاد شوروی آنچنان قدرتمند و آشکار بود که راه اشاعه چنین تبلیغاتی را می بست. نمونه این “تاریخ نگاری دروغ آمیز” را در مورد چین سوسیالیستی هم می بینیم. فقط بعد از شکست سوسیالیسم بود که امپریالیستها واقعا توانستند شب را روز، و روز را شب جلوه دهند.(۱‏)

‏ بنابراین وقتی که در سال ۱۹۴۱، هیتلر به اتحاد شوروی حمله کرد، برخلاف سایر کشورها در اروپا، توده ها واقعا چیز بسیار ارزشمندی داشتند که از آن دفاع کنند. آنان دولت سوسیالیستی را داشتند که نتیجه انقلاب اکتبر و نبردشان با بورژوازی بود. بذر توان و شور و امیدهای یک نسل در این دولت سوسیالیستی جوانه زده بود. چه فاصله عمیقی بود میان دفاع از این دستاورد با حمایت جنگ طلبانه ناسیونالیستی سایر به اصطلاح قدرتهای بزرگ! آن قدرتها هم بدون شک با امپریالیسم آلمان مخالف بودند ولی هدفی جز حفاظت از استثمار و ستم خونخوارانه ای که بر مردم سراسر دنیا روا می داشتند (نظیر امپراتوری بریتانیا)، یا توسعه استثمار و ستم (نظیر امپریالیسم تازه نفس آمریکا) در سر نداشتند.‏

در عین حال، شماری از اقدامات استالین و رهبری شوروی هر چه بیشتر این امکان را به دشمنان سوسیالیسم داد تا ماهیت طبقاتی جنگ خلقی که توسط اتحاد شوروی به پیش برده شد را بپوشانند. هنوز چند ساعت از آغاز درگیری نگذشته بود که شوروی ها آن را “جنگ بزرگ میهنی” خواندند. اینکار یادآوری آگاهانه “جنگ میهنی” در تاریخ روسیه بود که به سال ۱۸۱۲ در پاسخ به لشکرکشی ارتش فرانسه تحت رهبری ناپلئون به روسیه تزاری برپا شد. در آن جنگ، ارتش ناپلئون که به دروازه های مسکو رسیده بود، عقب رانده شد. سرود “انترناسیونال” کنار گذاشته شد و در مراسم دولتی از سرود جدیدی استفاده شد. تلاش زیادی برای برانگیختن احساسات میهن پرستانه روسی و تاکید بر آن انجام گرفت. ایزنشتاین سینماگر شوروی که شهرت جهانی دارد، فیلم قدرتمندی در ستایش از “الکساندر نوسکی” (الکساندر کبیر) ساخت که یکی از شخصیتهای تاریخ روسیه قرون وسطی است و به خاطر متحد کردن ملت در برابر تجاوزگران “تویتن” (قبایل آلمانی) شهرت دارد. یک نمونه جالب دیگر، “فرمان شماره چهار” است که به امضای ژنرال یرمنکو (رهبر نظامی کل جبهه جنوب غربی) و نیکیتا خروشچف (که بعدها در مقام کمیسر سیاسی اصلی ارتش سرخ در آن جبهه فعالیت کرد) منتشر شد. این فرمان که برای بکار بستن رهنمود استالین مبنی بر “حتی یک قدم عقب ننشینید!” صادر شده، خطاب به “حزب بلشویک، ملت ما و کشور کبیر ما” است. به عبارت دیگر، خروشچف و یرمنکو، “ملت روسیه” را هم تراز با کشور (اتحاد شوروی سوسیالیستی) قرار دادند. جالب اینجاست که استالینگراد در مکان استراتژیکی واقع بود که روسیه را با تعداد زیادی از جمهوری های غیر روس متصل می کرد. در نبرد استالینگراد نیز شمار گسترده ای از سربازان و افراد عادی غیر روس مستقیما شرکت داشتند.‏

بطور کلی، خط سیاسی شوروی در آن زمان، تلاشی بود برای اینکه درک از نیاز به دفاع از دولت سوسیالیستی را با رجوع به ناسیونالیسم روس به هم آمیزد. شک نیست که رهبری شوروی برای متحد کردن گسترده ترین بخشهای اهالی تا حد ممکن، زیر فشار جدی قرار داشت. مشکل بتوان از آنان خرده گرفت که چرا از بعضی احساسات میهن پرستانه، حتی در مورد بخشهائی از اهالی که برخوردشان به سوسیالیسم از کج دار و مریز تا خصمانه متغیر بود، سود جستند. برخی شخصیتهای فیلم “دشمن در آستانه خانه”، معرف این نوع نیروهای عقب مانده هستند که در تلاش رژیم شوروی برای ایجاد یک جبهه متحد علیه تجاوزگران فاشیست جای گرفتند.‏

اما به هیچوجه نمی توان انکار کرد که قلب و روح جنگ شوروی، کمونیستها و پرولتاریای آگاه بودند. آنان بودند که به استقبال هر مهلکه ای می شتافتند، سرمشق می شدند و بقیه را به پیش می راندند. یک نمونه را از گزارش “بیور” نقل می کنیم. در جریان نبرد استالینگراد، کارخانه ای در شرق یعنی در منطقه امن کوه های اورال برپا شده بود که تانکهای مشهور ت ـ ۴۳ تولید می کرد. تصمیم آن شد که از بخواهند کارگران آن مجتمع برای همراهی تانکها تا جبهه، به مثابه سربازان ارتش شوروی، داوطلب شوند. با وجودی که همه از خطرات عظیم با خبر یودند، در عرض ۶۳ ساعت ۳۶۳۴ نفر نام نویسی کردند که ۱۲۵۳ نفرشان زن بودند.‏

طی جنگ، برخی تغییرات در ارتش صورت گرفت که به تقویت نیروها و شیوه های بورژوائی انجامید. سسله مراتب ارتش احیاء شد و فرماندهان ارتش سرخ که قبلا آنان را با عنوان “رفیق” صدا می زدند، به سبک دوران قبل از انقلاب، “افسر” خطاب شدند. نظام فرماندهی دوگانه بین فرمانده نظامی و کمیسرهای سیاسی ملغی شد. (ظاهرا این کار به خاطر کسب رضایت افسران دوره قدیم صورت گرفت که از “مداخلات” کمیسرهای کمونیست ناخشنود بودند.) “بیور” می نویسد:‏

‏”به ژنرال های ارتش سرخ، آشکارا و با سر و صدا جایزه داده می شد. دادن سردوشی که مظهر امتیاز به حساب می آمد و برخی از اوباشان بلشویک (!) در سال ۱۹۱۷ آنها را به تن افسران تزاری فرو می کردند، دوباره باب شد… یکی از سربازان واحد گارد، خبر دادن سردوشی را از پیرمردی شنید که در ایستگاه راه آهن مشغول واکس زدن چکمه ها بود. پیرمرد با عصبانیت و ناباوری می گفت “اینها دوباره دارند سردوشی های طلائی را باب می کنند.” همقطاران سرباز نیز که خبر را وقت بازگشت به قطار از زبان دوستشان شنیدند شگفت زده شدند. آنان می پرسیدند: “چرا در ارتش سرخ؟”‏

بحث در مورد امتیازاتی که استالین به قشر بورژوا داد و شیوه های بورژوائی که به خاطر واقعیات جنگ الزام آور شد، از حوصله این نوشته خارج است. بدون شک، برخی تغییرات در سیاستهای گذشته، ضروری و امکان پذیر بود. اما درک این مسئله اهمیت دارد که چنین تغییراتی، چه آنها که احتمالا صحیح بوده و چه آنها که زیر سئوال است، نتایج معینی بر جای می گذاشت. اینها، تاثیرات منفی جدی و معینی داشتند. نیروهای پیشرو، گیج و جهت گم کرده به حال خود رها شدند. این در حالی بود که گرایشات عقب مانده، میدان عمل بیشتری یافته بودند. برای مثال، فهم این مسئله خیلی مشکل است که چگونه ناسیونالیسم روس قرار بود همبستگی ملیتهای مختلف اتحاد شوروی را تقویت کند. حال آنکه اثبات شده بود همبستگی ملل، پایه و اساس توان جنگی شوروی است.‏

بعلاوه، بعضی درکهای نادرست استالین در مورد خصلت متناقض سوسیالیسم باعث شد که وی راحتتر به دام اشتباهات معینی بیفتد. بکار بستن شیوه های بورژوائی، به میزان زیادی بورژوازی را در حزب تقویت کرد و پرولتاریا را درست در شرایط کسب بزرگترین پیروزیهای نظامیش، تضعیف کرد. درصد قابل توجهی از همان افراد که بعدها قدرت را غصب و سرمایه داری را در اتحاد شوروی احیاء کردند، منجمله خود خروشچف، در جنگ فعال بودند. مارشال ژوکوف به عنوان وزیر دفاع شوروی در میانه دهه ۵۰ میلادی، نقشی کلیدی در حمایت از کودتای خروشچف بازی کرد. این واقعیتی است که از نظر بورژوازی درون حزب، از روسیه دفاع شده بود و نه از سوسیالیسم که خودشان خیال سرنگونیش را در سر می پروراندند. بعدها، رویزیونیستهای شوروی برای به تن کردن یونیفورم “جنگ بزرگ میهنی” تلاش بسیار کردند تا به حاکمیت خود مشروعیت بخشند.‏

‏ ‏

زنان

یک جنبه مشترک در هر جنگ خلق، شرکت وسیع زنان است. این جنبه به شکل خیره کننده ای در نبرد استالینگراد نیز مشاهده شد. فیلم “دشمن در آستانه خانه”، یکی از زنان قهرمان ارتش سرخ را به نمایش می گذارد. او یک زن جوان یهودی است که خانواده اش قربانی کشتارهای نازی در ابتدای جنگ شده اند. اما وی یک عنصر میانی تصویر شده است، نه یک رزمنده کمونیست پیشرو. با وجود این، یکی از مشخصات ارتش سرخ شوروی، نقش قهرمانانه ای بود که هزاران زن آگاه در خطوط جبهه بازی کردند.‏

این واقعیتی است که قدرتهای امپریالیستی متفق، نظیر انگلستان و آمریکا، مجبور شدند به خاطر الزامات جنگ، زنان را در فعالیتهای مختلف مربوط به جنگ بسیج کنند. این کاری است که همین امروز هم ارتش آمریکا انجام می دهد. اما یک ارتش ارتجاعی بازتاب جامعه بورژوا و پدرسالاری است که هرگز نمی توان نیروی نهفته زنان را آزاد کند. در مقابل، یک ارتش مردمی که ارتش سرخ مسلما نمونه ای از آن بود، نمی تواند بدون آزاد کردن انرژی انقلابی زنان که نیمی از جامعه اند، موجودیت داشته باشد. جنگ خلق، دشمن را با بسیج توده ها و اتکاء به آنان شکست می دهد؛ و این کار با کنار زدن موانع ستم و سنت و عادت که مردم را از حاکم شدن بر جامعه باز می دارد میسر می شود. هر چند رهبری شوروی امتیازاتی برای ارزشهای سنتی روسیه قائل شد، اما زنان اتحاد شوروی سوسیالیستی را با روحیه کمون پاریس بسیج کرد و نه روحیه کاترین کبیر. (۱) وقتی جنگ به پایان رسید، بیش از ۲۴۶۰۰۰ زن یونیفورم پوش در جبهه بودند؛ که این “هنگ بمب افکن شب چراغ” زنان گارد ۴۶۷ را هم شامل می شد. افراد این هنگ از خلبان گرفته تا اسلحه ساز و مکانیک، همگی زن بودند.‏

زنان استالینگراد نه فقط تعداد زیادی از سربازان فاشیست را در جبهه نبرد نابود کردند، بلکه حضور آنان به خودی خود آلمانی ها را آشفته کرده بود. “بیور” بخشی از نامه یک سرباز آلمانی به پدرش را در کتاب خود نقل می کند: “تو مرتبا می گوئی که به اصولت ایمان داشته باش تا پیروز شوی. تو این حرفها را فراموش نخواهی کرد زیرا دیگر زمان اینکه هر آدم معقول در آلمان به جنون این جنگ لعنت بفرستد، فرا رسیده است. توضیح آنچه در اینجا اتفاق می افتد ناممکن است. هرکس که هنوز در استالینگراد سر و دست دارد، زن یا مرد، مشغول جنگیدن است.”‏

دفاع استوارانه از شهر استالینگراد پیروز شد. بر ارتش آلمان تلفات عظیمی وارد آمد و با نزدیک شدن زمستان، بطور جدی با کمبود سور و سات روبرو شد. در بین قوای آلمان که توقع پیروزی آسانی داشتند، روحیه باختگی وسیعی به چشم می خورد.‏

روز دهم نوامبر ۱۹۴۲، بعد از یک تدارک با حساب و کتاب اما اضطراری، ضد حمله اورانوس آغاز شد. ارتش ششم آلمان بطور کامل به محاصره افتاد. به گفته “بیور”، آغاز ضد حمله در ذهن بسیاری از سربازان شوروی به مثابه روز کبیر جنگ ثبت شد. ارتش سرخ موفق شد ضربات قدرتمندی بر قوای آلمان و موتلفانش وارد کند. دشمن به تله افتاده بود. ارتش ششم آلمان توانست به لطف بمباران های هوائی، دو ماه دوام بیاورد. فرمانده این ارتش که “پائولوس” نام داشت اتمام حجت حکومت شوروی برای دست کشیدن از این مقاومت بی سرانجام را رد کرد. تسلیم نهائی در روز ۳۱ ژانویه ۱۹۴۳ انجام گرفت؛ یعنی فقط زمانی که “پائولوس” و افسران عالیرتبه ارتش ششم اسیر شدند. کمی قبل از این تاریخ، “پائولوس” بوسیله هیتلر به مقام فیلد مارشالی ارتقاء یافته بود. ۸۰ هزار افراد باقیمانده ارتش ششم به اسارت در آمدند. این واقعه مردم سراسر جهان را شادمان ساخت. اگرچه ماشین جنگی آلمان چند سال دیگر هم دوام آورد و یک دشمن پلید باقی ماند، اما ورق برگشته بود. به قول مائوتسه دون، استالینگراد “نقطه عطف جنگ جهانی دوم” بود. (۲)‏

استالینگراد به مثابه یکی از عظیمترین تجارب جنگ انقلابی ثبت شده است. دلیل خوبی وجود دارد که پرولتاریا در سراسر دنیا از آنچه پیشینیان ما در سواحل ولگا انجام دادند، احساس غرور کند. ما هرگز نباید اجازه دهیم که دشمنان ما پیروزی هائی که طی آن چند ماهه سرنوشت ساز بدست آوردیم را بدنام یا تحریف کنند. آن نبردها، مسیر تاریخ دنیا را رقم زد. مسلم است که ما نباید از جذب همه درسهای نبردهای گذشته باز بمانیم. از این طریق است که می توانیم قاطعتر و موثرتر در نبردهای پیشاروی بجنگیم.‏

توضیحات ‏

‏۱) کاترین کبیر در قرن ۱۸ میلادی، ملکه روسیه بود. او بود که روسیه را گسترش داد و حامی یک دوره “روشنگری” شد.‏

‏۲) مائوتسه دون، مقاله “نقطه عطف در جنگ جهانی دوم”‏

‏    ‏