معیارها و حقیقت ـ منافع طبقاتی و واقعیت: آیا هیچ عرصه ای هست که مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم در آن اعمال نشود؟

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

مقاله ای از رفیق باب آواکیان مه ۱۹۹۷

مسئله ای که در اینجا میخواهم در موردش صحبت کنم موضوع نسبیت گرائی و معیارهاست. یا اگر بخواهیم طور دیگری به قضیه بپردازیم، مسئله حقیقت علمی و منافع طبقاتی در میانست. اولا، وقتی داریم از معیارها صحبت میکنیم باید سئوالی را مطرح کنیم و به آن پاسخ دهیم: کدامین معیارها، به نمایندگی کدام مناسبات اجتماعی و کدام منافع طبقاتی؟ من در نوشته های کوتاهی که پیرامون “اخلاقیات” داشتم، خاصه در انتقاد از کتاب ویلیام بنت بنام “دفتر صفات”، خاطر نشان کردم که چگونه مدافعان   “اخلاقیات   سنتی” ـ نظیر بنت ـ بر نیروی عادت و “قوه جبر” وضع موجود و نظم مستقر، و “ترس خرافی” که به توده ها از جانب قدرتهای موجود و دولت و سایر نهادها و ایده های مسلط در جامعه القاء میشود، تکیه میکنند. مدافعان “اخلاقیات سنتی” با تکیه بر همه اینها میکوشند که “ارزشها” و “اخلاقیات” خود را جهانشمول و افضل جا بزنند؛ انگار که واقعا یگانه ارزشها و اخلاقیات هستند. حال آنکه در واقعیت، اینها تبارز دیدگاه و منافع یک طبقه و یک نظام اجتماعی میباشند. این نظام اجتماعی، نظامی ارتجاعی و بلحاظ تاریخی منسوخ، در حال احتضار، فاسد و منحط است.

برای مثال، بنت در “دفتر صفات”، “سماجت” را بعنوان یکی از صفات “افضل” مطرح میکند. او داستانهای کوچک بسیاری درباره سماجت نقل میکند که قهرمانانش کسانی هستند که در انجام کارهای سخت پافشاری میکنند ـ حتی زمانی که بیرحمانه تحت استثمار قرار دارند و نظایر آن. من در بحثی که پیرامون این نکته داشتم مثال مورد استفاده مائو یعنی “یوگون پیرمردی که کوه را از جای می کند” را مطرح نمودم. مائو از این داستان برای به تصویر کشیدن این واقعیت استفاده کرد که حزب کمونیست چین باید در جنگ دراز مدت خلق و جذب توده ها در جریان جنگ، سماجت می ورزید؛ و اینکه چگونه توده ها بدین طریق بطور کامل در جانب حزب گرد می آمدند و حزب قادر میشد با کمک آنان سرانجام در جنگ انقلابی پیروز شود و کوههای ستم که بر دوش توده ها سنگینی میکرد را از جای بر کند. سپس من این سئوال روشن و مشخص را جلو گذاشتم که: آیا ویلیام بنت هم از این نوع سماجت صحبت میکند؟ فکر نمیکنم. بنابراین سئوال اینست که سماجت در خدمت چه چیز، در خدمت کدام نظام، کدام منافع طبقاتی، کدام مناسبات اجتماعی؟ سماجت چیزی مجرد نیست؛ صفتی جهانشمول که همیشه و در هر جا معنائی یکسان داشته باشد، نیست. و در واقع افرادی نظیر بنت مسئله را به نحوی طرح میکنند که سماجت همیشه و در همه جا در خدمت نظم موجود و مناسبات ستمگرانه و استثمارگرانه ای که این افراد مدافعش هستند قرار گیرد. در اینجا مسئله اخلاقیات و ارزشهای ما، یعنی اخلاقیات و ارزشهای کمونیستی مطرح است که مستقیما در ضدیت با اخلاقیات و ارزشهای آنها قرار دارد. یعنی بطور عامتر ایدئولوژی ما در ضدیت با ایدئولوژی آنها مطرحست. دیدگاهها و منافع طبقاتی بسیار متفاوت و متخاصم، توسط این اخلاقیات، ارزشها و ایدئولوژیهای مختلف نمایندگی میشوند. ایدئولوژی و اخلاقیات ما بنحوی فشرده در مقوله “چهار کلیت” تبارز می یابد: لغو تمام تمایزات طبقاتی، همه مناسبات تولیدی که این تمایزات طبقاتی بر آن استوارست؛ همه مناسبات اجتماعی که بر این مناسبات تولیدی منطبق است؛ و انقلابی کردن همه ایده هائی که تبارزی از این مناسبات اجتماعی است.

اخلاقیات ما، ایدئولوژی ما بمثابه یک کل، باید بنحوی عمیق در یک مبارزه انقلابی که با هدف دستیابی به این “چهار کلیت” پیوند داشته و بدین سوی حرکت میکند، تجسم یابد. مهم است بر این نکته نیز تاکید کنیم که نه فقط اخلاقیات ما مستقیما در ضدیت با اخلاقیات آنهاست، بلکه همزمان اخلاقیات ما در عصر حاضر بنحوی معین جنبه جهانشمول دارد. منظورمان نوعی “افضل” بودن، بمفهومی خارج از بعد زمان، و جدا از تکامل تاریخی و شرایط مادی و مناسبات اجتماعی نیست. بلکه بدین مفهوم که منطبق با پیشروی از عصر بورژوائی حاضر به عصر کمونیسم جهانیست. یعنی همان جهش عظیمی که نوع بشر میتواند و باید در این عصر انجام دهد. بدین مفهوم، اخلاقیات و معیارهای ما بنحو معینی جنبه جهانشمول دارد. و اخلاقیات و ارزشهای بورژوازی در این عصر به هیچ وجه چنین جنبه جهانشمولی ندارد؛ زیرا در عصر حاضر آنچه طلب میشود سرنگونی شیوه تولید بورژوائی و تمامی مناسبات و ایده های اجتماعی منجمله اخلاقیات و ارزشهائی است که منطبق بر این شیوه تولیدی میباشد. آنچه طلب میشود پشت سر گذاشتن این شیوه تولیدی است. اخلاقیات، ارزشها و معیارهای بورژوازی درست همانند کل نظامش منسوخ هستند؛ درست همانند نظامش ارتجاعی هستند.بنابراین در عینحال که کل اخلاقیات و معیارها به یک مفهوم نسبی هستند، بدون تردید و به مفهومی دیگر، دقیقا در چارچوب اینکه چه چیزی “در دستور کار تاریخی” این عصر قرار دارد، باید بگوئیم که اخلاقیات و معیارهای ما برتر از اخلاقیات و معیارهای بورژوائی و سایر طبقات استثمارگر است. وقتی از نسبی بودن کل اخلاقیات و معیارها میگوئیم بدین معناست که یک دسته معیارها و اخلاقیات که بتوان آنرا در هر عصر تاریخی و هر شکل از جامعه بکار بست موجود نیست؛ بلکه بر حسب اعصار مختلف و اشکال مختلف جوامع، معیارها و اخلاقیات مختلفی وجود دارد. اخلاقیات و معیارهای ما، گسست ریشه ای از تمامی اشکال استثمار، از تمامی تمایزات جامعه به ستمگر و ستمدیده، و از تمامی طرز تفکرهائی که با این تقسیمات استثماگرانه و ستمگرانه همراهند را نمایندگی میکند.این درک در ضدیت با نظریات و فرضیاتی قرار دارد که با کل مقوله “سیاستهای هویت گروهی” همراهند. بنظر میرسد که این مقوله یکی از گرایشات بالنسبه مهم در ایالات متحده و برخی کشورهای دیگر در حال حاضر است. کاری که این “سیاستهای هویت گروهی” میکند اینست که پدیده ها را به بخشهای کوچک و کوچک تر (یا “زیر بخشها”) در جامعه تقلیل میدهد. این بخشهای کوچک هر یک منافع و “دستور کارهای” خود را دارد که جدا از سایر “گروههای هویتی” و در تخالف با آنهاست. یک دیدگاه فلسفی معین نیز با این بحث همراهست. منظور فلسفه نسبیت گرائی است که بر مبنای آن هر گروه هویتی، دیدگاه خود و ادعای صاحب بودن “حقیقت خویش” و “مرکزیت داشتن” خویش را دارد. این فلسفه در تضاد با آن نوع سیاستهائی است که برای برخورد واقعی با تضادهای مهم جامعه و دگرگون کردن پدیده ها بر مبنای منافع توده های خلق (و نهایتا منافع کل نوع بشر) مورد نیاز است. آنچه مورد نیازست سیاستهائی است که بر منافع گسترده تر مبتنی باشد و جهتگیری جامعه را بمثابه یک کل مد نظر قرار دهد.مارکسیسم “در بر میگیرد ولی جایگزین نمیشود”:

همه این بحثها به نکته ای که مائو در “سخنرانی در محفل هنری و ادبی ین آن” مطرح نمود مربوط میشود. مائو در آنجا میگوید که مارکسیسم (که امروز ما به آن م ـ ل ـ م میگوئیم) حیطه ها یا قواعد گوناگون علمی و هنری و امثالهم را “در بر میگیرد ولی جایگزین آن نمیشود.”. معنای اینکه “در بر میگیرد ولی جایگزین نمیشود” چیست؟بگذارید به هر یک از این دو جنبه که یک وحدت اضداد میسازند بپردازیم و هر یک را در خود و نیز در مناسبات متقابلشان بررسی کنیم: در بر میگیرد……اما جایگزین نمیشود. معنای اینکه مارکسیسم حیطه ها یا قواعد گوناگون را “در بر میگیرد” چیست؟ همانگونه که مائو گفت معنایش اینست که در حالیکه دگماتیستها (و عموما ایده آلیستها) تنبل هستند و در مورد امور تحقیق نمیکنند ـ یا بطور عمیق و سرسختانه تحقیق نمیکنند ـ ماتریالیستهای دیالکتیک میتوانند شناخت واقعی را از طریق کار و تحقیق سرسختانه و بکاربست سیستماتیک دیدگاه و متدولوژی صحیح و علمی کسب نمایند. هیچ فعالیت بشری نیست که نتوان آنرا توسط بکاربست ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و سنتز کرد. و بهمین ترتیب هیچ چیزی در طبیعت وجود ندارد که حرکت و تکاملش، ردیه ای (یا “استثنائی”) بر ماتریالیسم دیالکتیک باشد. بعبارت دیگر ایدئولوژی ما ـ موضع، دیدگاه و روش ما ـ میتواند و باید به تمامی پدیده های کائنات، چه طبیعی چه اجتماعی، چه در تفکر انسانها چه چیزهای دیگر، اعمال شود. همه اینها که گفتیم جنبه “در بر میگیرد” را شامل میشود.جنبه “جایگزین نمیشود” به همان نکته بر میگردد که دگماتیستها (و عموما ایده آلیستها) تنبل هستند. همانگونه که مائو خاطر نشان کرد بکاربست واقعی موضع، دیدگاه و روش ما به یک حیطه مشخص، استفاده از موضع، دیدگاه و روش ما بمثابه راهنما در پرداختن به پدیده هائی که برای هر حیطه مشخص محسوب میشوند، پدیده هائی که “قوانین” (یا تضاد و حرکت مشخص خویش) را دارند، مستلزم کار است؛ و کار، مبارزه است. برای فهم یک عرصه مشخص از شناخت، شما باید در آن عرصه مشخص به تحقیق بپردازید.در چین سوسیالیستی، تحت دیکتاتوری پرولتاریا، این سئوال با قطعیت بسیار طرح شد: آیا توده ها میتوانند متخصصان را در حیطه های گوناگون منجمله در علوم و تولید رهبری کنند؟ این مسئله به کانون مبارزه ای حاد طی انقلاب فرهنگی تبدیل شد و در عبارات زیر بیان گشت: کدامیک مهمترست، “سرخ” (کمونیست بودن) یا متخصص بودن؟ خط انقلابی که از دیکتاتوری پرولتاریا دفاع میکرد و تشخیص میداد که توده ها باید بطور فزاینده قابلیت تبدیل شدن به سروران تمامی حیطه های جامعه را کسب کنند، اصرار داشت که سرخ بودن جنبه عمده است. مفهومش این بود که دفاع و بکاربست موضع، دیدگاه و روش کمونیستی، اساس و مهمترین چیزست. حتی توده هائی که شناخت تخصصی از یک حیطه ندارند میتوانند افرادی که شناخت تخصصی دارند را رهبری کنند. اما معنایش این نبود که شما فقط نیاز دارید سرخ باشید. مائو و کسانی که از رهبری وی پیروی میکردند نیز چنین بحثی را مطرح نکردند. آنها گفتند که شما باید سرخ و متخصص باشید. پیش از هر چیز و بالاتر از هر چیز باید سرخ باشید، اما متخصص نیز باشید. آنها گفتند، اگر شما از حیطه ای که مسئولیت رهبریش را دارید چیز نمیدانید باید در موردش یاد بگیرید ـ در موردش با بکاربست مارکسیسم به همان حیطه مشخص یاد بگیرید. بهمین علت بود که مائو تاکید داشت خوب یاد گرفتن کار مهمی است. و اینکه آنچه که نمیدانید را میتوانید بیاموزید.در نظر بگیرید که شما مسئول رهبری یک حیطه علمی هستید و شخصی از راه میرسد و میگوید “ما در حال آزمایش اتم بریلیوم هستیم، نظر شما درباره نتایج این آزمایش چیست؟” شما نمی توانید صرفا پاسخ دهید که: “بروید درباره تضاد مائو را مطالعه کنید. هرچه را نیاز دارید بدانید در آنجا گفته شده است.” این حرف برای رهبری کردن در آن عرصه کفایت نمیکند. شما میتوانید با افراد بنشینید و “درباره تضاد” را بخوانید و میتوانید شخصا آنرا مطالعه کنید تا ببینید چگونه میتوان این بحث را بطور کنکرت در مورد شکل مشخصی از ماده در حال حرکت که مورد بحث است (در اینمورد اتم بریلیوم) بکار بست. به مفهومی کلی این مطالعه بسیار اهمیت دارد. اما کماکان شما باید جلوتر بروید و واقعا آنرا در آزمایشی که مطرح شده بکار بندید؛ و باید از م ـ ل ـ م بمثابه راهنمائی جهت آموختن قوانین مشخص (قوانین فیزیکی، شیمیائی و غیره) که به این آزمایش مربوط است استفاده کنید.همین اصل در عرصه هنر نیز اعمال میشود. ما ادبیات و هنر انقلابی را چگونه تولید میکنیم؟ آیا فقط هنرپیشگانی را به صحنه میفرستیم که درباره ماتریالیسم دیالکتیک چند تا شعار بدهند؟ چه کسی به تماشای آنها خواهد آمد! هیچکس؛ حداقل برای مدت طولانی هیچکس. مگر اینکه چنین شعارهائی بنحوی بسیار خلاقانه در قالب یک سنتز هنری گسترده تر ریخته شده باشد. و فکر نمیکنم شما بتوانید تولیدات هنری بسیاری داشته باشید که شامل تکرار یک شعار باشند. برای مثال اگر شما یک اثر هنری درست کرده باشید ـ خواه یک ترانه یا رپ یا یک نمایش یا یک فیلم یا یک شعر ـ که در آن بشکلی بی انتها عبارت “م ـ ل ـ م در بر میگیرد اما جایگزین حیطه های گوناگون شناخت نمیشود” تکرار شده باشد، فکر نمیکنم هیچکس توجهی به آن نشان دهد ـ و حق با اوست.تمامی عرصه های شناخت و فعالیت (خواه هنر باشد، خواه فیزیک، اقتصاد سیاسی یا هر چیز دیگر) مستلزم کار و مبارزه است، مستلزم آموختن و بکاربست اصول یا “قوانین” مشخص مربوط به آن حیطه مشخص است، تا بتوان اینکار را بنحوی زنده به پیش برد. بدین ترتیب است که امور میتوانند در حیطه های مشخص و بطور کلی پیشرفت کنند. به این نحو است که سرخ میتواند متخصص را رهبری کند؛ خلق منجمله توده های تحتانی که مسلح به م ـ ل ـ م بوده و آنرا بکار می بندند میتوانند سایرینی که در یک حیطه مشخص متخصص هستند، و در هر مقطع معین شناختی گسترده تر از آن حیطه دارند، را رهبری کنند.

علم جنگ:

بیائید به چگونگی بکاربست این اصل (این وحدت اضداد) که “در بر میگیرد اما جایگزین نمیشود” در یک عرصه بسیار مهم دیگر نگاه کنیم: آموزه نظامی و امر جنگ. بگذارید در اینمورد بسیار روشن صحبت کنم. من فکر میکنم که هرکس در اینمورد روشن است؛ اما بهرحال ممکن است بعضیها روشن نباشند. وقتی ما بجائی برسیم که زمان براه انداختن قیام مسلحانه فرا رسیده باشد ـ و بطور کلی هنگام پیشبرد جنگ انقلابی برای سرنگونی حاکمیت سرمایه و استقرار و تحکیم حاکمیت پرولتاریا ـ ما به سمت بورژوازی کتاب شلیک نخواهیم کرد! این بهمان گفته مارکس برمیگردد که “سلاح انتقاد هرگز جای نقد مسلحانه را نمیگیرد.” بعبارت دیگر، انتقاد از طرف مقابل مهم است اما در نهایت شما باید پا به میدان بگذارید و با آنها توسط سلاحهای واقعی بجنگید. این در تحلیل نهائی قدرتمندتر از انتقادست. مارکس نگفت که انتقاد یا بطور کلی مبارزه ایدئولوژیک، غیر مهم است. اما در نهایت، سرنگونی انقلابی یعنی امری که مورد نیازست، از این طریق حاصل نمیشود. نیروی مادی را باید با نیروی مادی جواب داد و در هم شکست. جنگ انقلابی توده ها باید جنگ ضدانقلابی امپریالیستها و مرتجعین را شکست دهد.

زمانی که می کوشیم جنگ انقلابی را به پیش بریم وارد میدان نمیشویم تا در مقابل ارتش بورژوائی شعار سر دهیم. ما جنگ خلق واقعی را به پیش خواهیم برد. این جنگ در ایالات متحده معنایش قیام مسلحانه ای است که با جنگ داخلی دنبال خواهد شد. این، جنگی واقعی با سلاحهای واقعی و نیروهای مسلح واقعی تحت هدایت یک آموزه نظامی مشخص خواهد بود. ما جنگ را از طریق جنگیدن خواهیم آموخت؛ و اینکار بمعنای شعار سر دادن و شلیک کتاب بسوی دشمن نیست.این نیز مثال دیگری از “در بر میگیرد اما جایگزین نمیشود” است. دیدگاه و متدولوژی ما علم نظامی را در بر میگیرد اما جایگزین آن نمیشود. شما باید به مطالعه امر جنگ بپردازید. شما باید از تجربه جنگ انقلابی و بویژه از جنگ انقلابی در عصر حاضر تحت رهبری پرولتاریا بیاموزید اما از مورخین بورژوا (و سایرین) درباره تاریخ نظامی میگویند نیز باید بیاموزید. نمی توانید بگوئید “آنها بورژوا هستند و نگرشی بورژوائی دارند و بنابراین از آنها هیچ چیز نمیتوان آموخت.” آنها ممکن است حتی با نگرش و متدولوژی خود، بصیرت زیادی داشته باشند. هرچند نمی توانند بصیرتشان را به سطحی که ما میتوانیم سنتز کنند. ما کماکان برای اینکه مسائل را وارسی کرده و هر آنچه که امکان دارد را سنتز کنیم باید کارهائی انجام دهیم. این را حتی در مورد وارسی کردن و سنتز کارهای افرادی میگوئیم که نگرش و ایدئولوژی دشمن را بکار می بندند. این نیز به همان “در بر میگیرد اما جایگزین نمیشود” مربوط میشود. ما همواره باید از این دیدگاه و متدولوژی دفاع کنیم و آنرا بکار بندیم، اما همیشه باید برای بکاربست کنکرت آن به عرصه های مشخص گوناگون فعالیت کنیم. هیچ عرصه ای وجود ندارد که از بکاربست کنکرت معاف باشد ـ و هیچ عرصه ای وجود ندارد که نتوان این دیدگاه و متدولوژی را در آن بکاربست.