مائوئیستها و مبارزه دو خط

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

کشف قوانین مبارزه دو خط در احزاب کمونیست یکی از خدمات مهم مائوتسه دون است. مائو با توجه به تجربه شکست سوسیالیسم در شوروی و در جریان پیشبرد انقلاب فرهنگی توانست این قوانین را کشف کند. انقلاب فرهنگی چشم کمونیستهای جهان را بر یک حقیقت بزرگ عینی گشود که مبارزه علیه بورژوازی در جامعه سوسیالیستی اساسا با مبارزه علیه بورژوازی درون حزب گره خورده است. یعنی کسانی که رهرو راه سرمایه داری می گردند. بر خلاف آنچه که استالین تحلیل کرده بود، خطر عمده در درون حزب است نه بیرون از آن. این امر به خاطر نقش کیفیتا متفاوت حزب  نسبت به قبل از کسب قدرت سیاسی در جامعه است. حزب کنترل دولت، اقتصاد، سیاست و  فرهنگ جامعه را در دست دارد و اینکه چه خطی اتخاذ می کند می تواند کاملا منطبق  بر حفظ منافع و امتیازات طبقاتی موجود در جامعه باشد یا برعکس محدود کننده آن.

تئوری مبارزه دو خط مائو نشان می دهد که هرازچندگاهی به ناگزیر مبارزه برای حفظ ماهیت انقلابی حزب در می گیرد. اگر با ایده های غلط، گرایشات نادرست و خطوط رویزیونیستی مبارزه صورت نگیرد  حزب پرولتری می تواند قلب ماهیت دهد و به یک حزب بورژاوئی بدل شود. این مسئله برای یک حزب کمونیست چه در دوران قبل از کسب قدرت سیاسی و چه بعد از آن صدق می کند. هر چند نحوه و چگونگی برخورد و هم چنین پایه های مادی بروز مبارزه دو خط در دوره قبل از کسب قدرت با بعد از کسب قدرت کیفیتا متفاوت است. و نباید تفاوت میان ایندو کیفیت مختلف به  اشتباه یکی گرفته شود. در دوران بعد از کسب قدرت سیاسی با توجه به موقعیتی که حزب از لحاظ عینی دارد مبارزه با بورژوازی که درون رهبری حزب فشرده می شود عمده است.  حال آنکه در دوران قبل از کسب قدرت که حزب در موقعیت رهبری کننده اقتصادی _ سیاسی جامعه قرار ندارد وضعیت متفاوت است و عموما مبارزه با بورژوازی بیرون حزب که در راس قدرت سیاسی قرار دارد عمده است هر چند در مقاطع معینی می تواند تعیین تکلیف و مبارزه با رهبران رویزیونیست شده حزب عمده گردد. مبارزه ای که اگر صورت نگیرد حزب پرولتری از هم می پاشد یا قلب ماهیت می دهد.

تئوری مبارزه دو خط مائو بارها توسط دگماتیستها و انواع و اقسام رویزیونیستها مورد مخالفت قرار گرفت. شاید بتوان گفت در این زمینه انور خوجه رهبر حزب کار آلبانی بیش از هر کسی تلاش کرد تئوری مبارزه دو خط مائو را بی اعتبار اعلان کند که موفق نشد.

نوشته زیر که گزیده فصلی از کتاب «حمله دگما رویزیونیستی علیه اندیشه مائو را در هم شکنیم» است به رد اتهامات و استدلالات انور خوجه می پردازد. این نوشته  کمکی است به خوانندگان که همه جانبه تر به درک مائوئیستها از مبارزه دو خط پی ببرند. کتاب مورد نظر  نخستین بار در سال ۱۹۷۹ توسط حزب کمونیست انقلابی آمریکا به چاپ رسید. و ترجمه فارسی آن در تارنمای حزب کمونیست ایران (مارکسیست _ لنینیست _ مائوئیست) قابل دسترس است. ما مطالعه این کتاب را به همگان توصیه می کنیم.

لازم به تذکر است که آنزمان رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا عبارت مارکسیسم _ لنینیسم . نه مارکسیسم _ لنینیسم _  مائوئیسم را بکار می بردند

*********

مارکسیست ـ لنینیستها همواره از این تز فلسفی که “آزادی درک ضرورت است” دفاع نموده اند. توانایی انسان در تغییر جامعه یا طبیعت در درجه اول به اراده او بستگی ندارد، بلکه بسته به درک صحیح او از جهان عینی است. چون تنها با عمل کردن بر حسب قوانین حاکم بر جامعه و طبیعت است که او میتواند بر آنها تاثیری بگذارد. گفتن اینکه چون مائو ظهور خط بورژوایی و مقر فرماندهی بورژوایی در حزب را تایید نمود و چون او اولین نفر بود که به طور همه جانبه و سیستماتیکی قوانین تعیین کننده در ظهور بورژوازی در حزب را تشخیص داد، پس مقصر است بدین میماند که لوئی پاستور را متهم کنیم که چرا وجود ویروس را تایید نمود!این قیاس را بخواهیم بیشتر ادامه دهیم، لوئی پاستور بدین دلیل قادر گشت اولین واکسن را تکامل دهد چون توانست وجود ویروس را کشف کند. و همینطور هم مائو بدین دلیل قادر گشت سیاستها و استراتژی و تاکتیکهای شکست دادن نه صرفا یکباره بلکه مکرر خط بورژوایی و مقرهای بورژوایی مختلف را تکامل دهد، چون توانست قوانین درون جامعه سوسیالیستی را که به ظهور خط بورژوایی درون حزب پا میدهد کشف کند.

خوجه با مبتذل کردن “اصول لنیستی” در مورد حزب و استفاده از نقل قول استالین درباره “حزب مونولیتیک پرولتاریا”، تنها کاری که میکند افشای جهانبینی ضد دیالکتیکی و متافیزیکی خودش است و نیز عدم درک خود را از تکامل واقعی هر حزب مارکسیستی برملا میسازد.

وجود خطوط و گرایشات رویزیونیستی درون حزب بدین شکل نیست که کسی به آنها “اجازه” وجود داده باشد. آنها انعکاس گریزناپذیر نیروهای طبقاتی درون جامعه اند که موجودیت آنها به “اجازه” مارکسیست ـ لنینیستها بستگی ندارد، بلکه وابسته به شرایط مادی و ایدئولوژیکی در جامعه و از جمله بقایای طبقه استثمارگر جامعه در زیربنا و روبنای جامعه سوسیالیستی میباشد.

یک جناح رویزیونیستی درون حزبی میتواند ضربه خورده نابود گردد، رهبران اصلی آن میتوانند از حزب اخراج شوند و غیره، اما این بدین معنی نیست و نمیتواند باشد که گرایشات رویزیونیستی و خطوط رویزیونیستی دیگر در حزب موجودیت ندارند. آنها نه تنها درون حزب در کلیت خود خواهند بود، بلکه در تفکر افراد حزبی نیز موجودند!

تشخیص خطوط غلط درون حزب و فهمیدن پایه طبقاتی و ریشه های تاریخی آنهاست که مارکسیست ـ لنینیستها را قادر میسازد علیه آنها مبارزه نموده و آنها را شکست دهند. موضوع “اجازه” اصلا در کار نیست.

آیا وجود مبارزه دو خط درون حزب با این امر که خوجه مطرح نمود که “حزب مارکسیست ـ لنینیستها حزب تنها یک طبقه و آن طبقه کارگر است” منافات دارد؟(۱) تنها کسانی که ناتوان از درک دیالکتیک هستند چنین نتیجه گیری میکنند.

حزب کمونیست حزب طبقه کارگر است چون به وسیله مارکسیسم ـ لنینیسم، ایدئولوژی طبقه کارگر هدایت میشود. چون طبقه کارگر تنها طبقه ای است که منافعش در سرنگونی سرمایه داری و همه اشکال استثمار و ستم و در تحقق کمونیسم نهفته است. و چون اصول تشکیلاتی حزب یا “معیارهای لنینیستی” منعکس کننده خصلت اجتماعی شده تولید و خصوصا نقش پرولتاریا در تولید میباشد. بدین معنا و تنها با این نگرش صحیح است که حزب کمونیست را به مثابه حزب طبقه کارگر دانست.

حزب، طبقه کارگر و مارکسیسم ـ لنینیسم در یک شکل “ناب” ظاهر نمیگردند. این امر مثلا در نگاه کردن به طبقه کارگر به وضوح دیده میشود. تنها درصد کوچکی از کارگران در جامعه سرمایه داری آگاه به نقش خود به مثابه گورکنان سرمایه داری هستند. وانگهی در میان صفوف پرولتاریا، انشقاق موجود است و همراه با آن خطوط سیاسی، ملی و اقتصادی نیز وجود دارد؛ اگرچه حتی تمام کارگران به طور عینی در منافع طبقاتی مشترک سهیم اند. بنابراین صحبت از پرولتاریای “ناب” کردن نهایت مزخرف گویی است و نیاز مبرم به وجود حزب کمونیست را نفی میکند. و به همان درجه هم صحبت از “ناب” بودن حزب و مارکسیسم ـ لنینیسم در بررسی وجود مشخص و واقعی هر حزبی یا خط هر حزب مزخرف میباشد. این کار نیاز به پیشبرد مبارزه درون حزب را نفی می کند. به همین خاطر است که مائو درک “وحدت مونولیتیکی <یکدست >” حزب و جنبش بین المللی را به سخره میگیرد. (“بعضی ها فکر میکنند که … حزب را نباید تحلیل نمود و موضوع قابل تحلیل نیست، یعنی در واقع حزب مونولیتیک و اونیفورم …”).(۲)

برویم نقل قول استالین را بررسی کنیم که خوجه امیدوار است به واسطه آن میتواند خواننده را از بررسی نقادانه این موضوع بترساند. و نیز با نقطه عزیمت دیالکتیکی به بررسی این نقل قول بپردازیم: “حزب کمونیست حزب مونولیتیک پرولتاریاست. حزب بلوکی از عناصر طبقات گوناگون نمیباشد.” نقل قول بالا از یک جنبه درست است و از جنبه دیگر نادرست. به مثابه یک انتزاع عملی به درجاتی این نقل قول موثر و مفید است، اما به مثابه یک تحلیل از هر حزب خاص، مضر و نادرست است. خط سیاسی و اصول تشکیلاتی حزب باید از یک انتزاع درست و علمی حرکت نماید (همانگونه که لنین طرح نمود، تا خصلت حزب را “عمیقتر، حقیقیتر و کاملتر” منعکس کند). بله، از این انتزاع باید حرکت نماید که حزب، حزب پرولتاریا و فقط پرولتاریاست. اما اعضای حزب کمونیست میتواند و باید شامل دقیقا “عناصر مختلف از طبقات مختلف” باشد. بله، آنها باید بر اساس اتخاذ جهانبینی و خط پرولتاریا به درون حزب پذیرفته گردند، اما آیا میتوان گفت که در هیچ حزبی، بعنوان مثال روشنفکران با خود برخی جهانبینی، خطوط و عادات تشکیلاتی از بورژوازی و خرده بورژوازی را به درون حزب نمیاورند؟ آیا دهقانان با خود جنبه هایی از جهانبینی تولید کننده خرد را به درون حزب نمیاورند؟ آیا غلط است اگر از اعضای حزب تحلیل طبقاتی نموده و (به شیوه دیالکتیکی و نه مکانیکی) چنین تحلیل طبقاتی را در خدمت فهمیدن انحرافاتی که سر بلند میکنند و طریق مقابله با آنها قرار دارد؟ مسلما تمام اعضای حزبی، از جمله کارگران، زمانی که به حزب میپیوندند، با خود انواع گوناگون ایدئولوژی بورژوایی و اشتباهات سیاسی به همراه میاورند. و هشدار طنزآمیز مائو هم در این باره است: “به نظر چنین میاید هر کس که در حزب است، صددرصد باید مارکسیست باشد.” (3) “مارکسیست صددرصد” نداریم.

آیا تشخیص اینکه حزب “مونولیتیک” نبوده و در واقع پر از تضاد و منعکس کننده مناسبات طبقاتی درون جامعه و آرایش طبقاتی خود حزب میباشد، نافی ضرورت مبارزه علیه فراکسیونیسم است یا این اصل را که حزب تنها میتواند توسط یک خط واحد رهبری شود را نفی میکند؟ دوباره برای متافیزیسنها این سوالات مشکل ایجاد میکند ولی نه برای مارکسیست ـ لنینیستها.

تصدیق اینکه حزب در درون خود دو خط، و از یک جهت اساسی خطوط بورژوایی و پرولتری را در بر دارد، در عین حال قبول این امر است که یکی از این خطوط باید مسلط و غالب باشد و به عبارت دیگر یکی از این خطوط عمده و تعیین کننده خصلت حزب است. و نیز تصدیق امکان تبدیل شدن دو جنبه تضاد به یکدیگر و رویزیونیست شدن حزب میباشد. تا آنجا که خط رهبری کننده درون حزب مارکسیست ـ لنینیستی است ـ که در واقع، خط جمعی حزب و رهبری چون در تئوریها، سیاستها و نشریات و غیره حزب منعکس میشود ـ صحیح است که آن حزب را حزبی مارکسیست ـ لنینیست، حزب طبقه کارگر خطاب کنیم. برای چنین حزبی باقی ماندن حزب به مثابه یک حزب مارکسیست ـ لنینیست مستلزم به راه انداختن مبارزه شدید و بیرحمانه علیه تمام مظاهر خط غلط میباشد. تصدیق این ضرورت در عین حال تصدیق ضرورت جنگیدن و خرد کردن جناحهای بورژوایی که در حزب ظهور میکنند است.

تاریخ جنبش بین المللی کمونیستی بر ضرورت پیشبرد مبارزه بدین شیوه، شکست دادن تلاشهای بورژوازی در گرفتن کنترل حزب و اعمال خط رویزیونیستی به وسیله گروهبندیهای رویزیونیستی سازمانیافته درون حزب صحه میگذارد. سلب قدرت از مقامات بلندپایه رهروان سرمایه داری و شکست دادن و خرد نمودن مقرهای فرماندهی رویزیونیستی شان، وظیفه اصلی انقلاب فرهنگی بود. با اینهمه مزخرفات خوجه را بنگریم که سعی دارد از انقلاب فرهنگی “اثبات” کند که مائو موجودیت مقر فرماندهی بورژوازی درون حزب را “مجاز دانست”.

در عین حال تصدیق وجود دو خط در حزب و وجود پایه طبقاتی برای شکل گیری دو خط، تصدیق این امر نیز هست که شکل گیری جناحهای اپوزیسیون بورژوایی در درون حزب امری تصادفی یا یک پدیده سر خودی نبوده بلکه بخش گریزناپذیری از مبارزه طبقاتی و تکامل حزب است. هر جا گرایشات نادرست موجود باشد، هر جا خط نادرست در هسته خود موجود باشد (و به طور اجتناب ناپذیری این امر به دلایلی که برشمردیم رخ میدهد)، دیر یا زود افرادی قدم به جلو گذاشته و مدافع این گرایشات شده آنها را به یک خط و برنامه کامل و تکامل یافته فرموله میکنند و برای جایگزین کردن این خط نادرست با خط مارکسیست ـ لنینیستی حزب مبارزه نموده برای آن میجنگند. درک این مطلب حزب و تمام بدنه آن و اعضایش را از تشخیص فوری این پروسه بازنمیدارد و آنها را قادر میسازد فورأ این پروسه را از شروع (مکرر) تکامل خود بازشناخته و علیه آن اقدامات قاطعی اتخاذ نمایند.

فراکسیونیسم، خودش نمایانگر خط نادرست است. فراکسیونیسم خصلت انشعابگر، رقابت جو و قانون جنگلی سرمایه داری را منعکس مینماید. و در ضدیت با خصوصیات همبستگی و اشتراکی کارگران به مثابه یک طبقه است. بنابراین مارکسیست ـ لنینیستها باید با فراکسیونیسم مبارزه کنند. همانطور که مائو در سه آری و سه نه مشهور خود به این پدیده اعلان جنگ داد:مارکسیسم را به کار بندیم نه رویزیونیسم را، وحدت کنیم، انشعاب نکنیم، رک و صریح باشیم، تفرقه گر و توطئه چین نباشیم. اما همانطور که انقلابیون در چین بدان اشاره نموده اند، دو دستورالعمل آخر “سه آری و سه نه” به اعمال دستورالعمل اولی بستگی دارد.(۴) (رجوع کنید به گزارش وان هون ون در مورد اساسنامه کنگره دهم حزب) مارکسیست ـ لنینیستها در جستجوی وحدت اند و به تفرقه و توطئه چینی نیازی ندارند. نیروی آنها در این امر نهفته است که خط آنها به درستی منعکس کننده واقعیت عینی است و در خدمت منافع اکثریت عظیم  مردم بوده و به پیشرفت انقلاب منجر میشود. بنابراین هر چه بیشتر از اصول لنینیستی درست زندگی درون حزب حمایت گردد، در مجموع بیشتر به سود خط درست خواهد بود. واضح است آن کسانی که از یک خط بورژوایی دفاع میکنند، به طرز گریزناپذیری در توطئه و دسیسه چینی و تفرقه افکنی آلوده خواهند گشت، چون در این عرصه است که میتوانند جان بگیرند، و به همین دلیل است که از مبارزه آشکار سیاسی میترسند و از زیرش در میروند. بنابراین موضوع “اجازه دادن” به فراکسیونیسم، توطئه چینی و تفرقه افکنی در حزب نمیباشد، بلکه مساله تصدیق مبارزه علیه این امر، بخشی از “کاربست مارکسیسم و نه رویزیونیسم” است. و اعضای حزبی و توده ها را به این حقیقت هشیار و گوش به زنگ مینماید که آنانی که از خط نادرست پیروی میکنند نمیتوانند بر روی اصول تشکیلاتی مارکسیست ـ لنینیستی پابرجا بمانند و نمیمانند. اصرار خوجه بر سر وجود “وحدت مونولیتیکی” در حزب انعکاس انکار او در تئوری و عمل در نقطه عزیمت و مبنا قرار دادن تقسیم یک بر دو در تحلیلهای اوست.

و بسیار مرتبط با این امر، اتخاذ خط “مکتب دبورین” در عرصه فلسفه است. (این مکتب به اسم فیلسوف روسی است که در سالهای 1920 بخشاً از اهمیت برخوردار گشت، مخصوصاً در میان کسانی که از میان همه چیزها، ستایشگر این امر بودند که تضاد لزوماً در سراسر پروسه تکامل هر شیئی یا پدیده وجود ندارد، بلکه تنها در یک مرحله معینی از تکاملش ظهور میکند، مکتب دبورین در فلسفه بر آن بود که درون “رتبه سوم اجتماع” هیچ تضادی وجود نداشته است، آن نیروهایی که در دوره انقلاب فرانسه با اشرافیت و کلیسا ضدیت داشتند، در درون خودشان هیچ تضادی نداشتند، بلکه تضاد تنها بعدأ هنگامی که تولید سرمایه داری بیشتر تکامل یافت، بین کارگران و سرمایه داران پدیدار شد.) مائو اهمیت زیادی به مبارزه علیه مکتب دبورین داد و در اثر مشهور خود درباره تضاد متذکر شد که:ایده آلیسم دبورین در حزب کمونیست چین تاثیر بسیار زیانبخشی گذاشته است و نمیتوان ارتباط نظرات دگماتیستی درون حزب ما را با متدلوژی این مکتب نادیده گرفت.(۵)

چگونه میتوان بدون بررسی تضاد داخلی درون حزب، تضاد بین دو خط، پدیده ظهور و قدرتگیری رویزیونیسم را در حزب توضیح داد؟ یا باید تضاد داخلی را من حیث المجموع حذف نمود و آنرا صرفاً به مثابه قبضه حزب توسط نیروهای خارجی تصویر نمود یا بحث کرد که تضاد داخلی در حزب فقط در یک مرحله معینی از تکاملش و در نتیجه فشار خارجی بروز میکند، “اشتباه” انقلابیون و غیره. هر دو این توضیحها متافیزیکی هستند.

استالین تضاد و دو خط را درون حزب نفی کرد. و آن را “مجاز” ندانست، با اینهمه از سر بلند کردن رویزیونیسم خروشچفی جلوگیری ننمود. آیا در اتحاد شوروی توده ها برای فهمیدن اینکه چه اتفاقی افتاده است و چه باید کرد، به واسطه این اشتباهات استالین، بهتر مسلح بودند؟ مسلماً در مورد استالین میتوان گفت که زندگی حزب تحت سوسیالیسم را به طور یکجانبه بیان نموده است. و این در دورانی است که هیچ تجربه پیشینی از یک حزب کمونیست راستین که با موفقیت انقلاب نموده و به ضد خود (یعنی به حزب بورژوایی) تبدیل شده و سرمایه داری را احیاء کرده باشد در میان نبود.  اما در مورد خوجه موضوع کاملا چیز دیگری است. او در تکرار این اشتباهات استالین و ارتقاء آنها تا سطح اصول اصرار میورزد و آنهم زمانی که تجربه تاریخی، پایه محکمی برای تصحیح این اشتباهات به دست داده است، در زمانی که در واقع این اشتباهات توسط مارکسیست ـ لنینیستها و ورای همه آنها رفیق مائوتسه دون جمعبندی گشته و تکامل داده شده است.

هنگامی که اپورتونیسم در انترناسیونال دوم در دوران جنگ جهانی اول پیروز شد، لنین توانست با به کار بستن علم دیالکتیک پیشرفت تضادی را که منجر به این خیانت شد، تعقیب نموده و ریشه های اجتماعی و تاریخی آن را نشان دهد. او نشان داد چگونه سوسیال دمکراسی به دو بخش انقلابی و اپورتونیست تقسیم گردید، چگونه پایه مادی این پدیده در رشد آریستوکراسی کار در کشورهای امپریالیستی نهفته است و چگونه یک دوره درازمدت کار مسالمت آمیز و قانونی از یک طرف احزاب سوسیال دمکرات را به احزاب توده ای کارگران در اروپا منتهی گردانید و از طرف دیگر از جانب اکثر رهبران این احزاب، یک کشش قوی به جانب اتخاذ عملکرد و جهانبینی پارلمانتاریستی و فیلیستین (بی فرهنگی) به وجود آمده بود. او نشان داد چگونه با شروع جنگ جهانی اول دیگ اپورتونیسم جوش آمد.

خوجه نمیتواند قدرتگیری رویزیونیسم خروشچفی را توضیح دهد، زیرا او از تصدیق این امر امتناع میورزد که تضادهای درون جنبش بین المللی کمونیستی با کودتای خروشچف ظهور نکردند، بلکه این کودتا صرفاً آنها را به انفجار رساند. و بنابراین، “خدمات عظیم” خوجه در نفی پیشرفتهای واقعی است که در بیست ساله اخیر در مبارزه علیه رویزیونیسم به دست آمده میباشد و او اصرار میورزد که هر فرمولبندی غلط، هرگونه اشتباه و مبنای ایدئولوژیک چنین خطاهایی، مثل کتاب مقدس، حرمتش ارج گذاشته شود و هر کس که بر این تقدس تعظیم نکند، مفسد فی الارض محسوب میشود.

منابع

۱ ـ کتاب “امپریالیسم و انقلاب” انور خوجه

۲ – “یک برخورد دیالکتیکی به وحدت درون حزبی”، منتخب آثار مائو (جلد ۵)

۳ ـ همانجا

۴ ـ “اسناد دهمین کنگره سراسری حزب کمونیست چین”، باز تکثیر در “و مائو پنجمی بود”، ریموند لوتا

۵ ـ “درباره تضاد”، منتخب آثار مائو (جلد اول)

حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست)

شهریور ۱۳۸۳