سوسیالیسم میلیون ها بار بهتر از سرمایه داری است و کمونیسم جهانی از آنهم بهتر است

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵۳ دقیقه

نوشته: ریموند لوتا – نشریه انقلاب ۱۵ ژانویه ۲۰۰۶

بخش ۱: مقدمه

بخش ۲: کمونیسم و سوسیالیسم

بخش ۳: بلشویکها انقلابی را رهبری می کنند که دنیا را تکان داد

بخش  4: انقلاب اجتماعی توسط قدرت پرولتری آغاز می شود

بخش ۵: تجربه شوروی: ساختمان اولین اقتصاد سوسیالیستی

بخش ۶:  تجربه شوروی:  جنگ جهانی دوم و پس از آن

بخش ۷: راهگشائی مائو: پیروزی انقلاب در چین

بخش ۸: مائوتسه دون – گسست از مدل اقتصادی شوروی و پیشروی

بخش ۹: جهش بزرگ به پیش

بخش ۱۰: انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی در چین، نه یک تسویه حساب درونی، بلکه رویاروئی راه سوسیالیستی با راه سرمایه داری بود

بخش ۱۱: مائو در باره تضادهای جامعه سوسیالیستی

بخش ۱۲: انقلاب فرهنگی، آتشفشان رهائی بخش

بخش ۱۳: انقلاب فرهنگی،مبارزه ای پیچیده و رهائی بخش

بخش ۱۴: دستاوردهای انقلاب فرهنگی در آموزش و پرورش — به فارسی ترجمه نشده است.

بخش ۱۵: انقلاب فرهنگی، بهداشت عمومی و اقتصاد — به فارسی ترجمه نشده است.

بخش ۱۶: شکست سوسیالیسم در چین و درس های آن برای آینده — به فارسی ترجمه نشده است.

اکثریت مردم جهان زیر شلاق بیرحمانه نظام سرمایه داری می پرسند آیا جهان تا ابد بر این  پاشنه خواهد چرخید؟ آیا راه برون رفتنی از این جهنم نیست؟ چرا هست. یک بدیل  واقعی برای جهان ظلم و جور کنونی وجود دارد: سوسیالیسم و کمونیسم. امپریالیست ها و مرتجعین دائما مردم را با این پیام که سوسیالیسم شکست خورد و سرمایه داری بهترین جهان ممکن است، بمباران میکنند. نسل کاملی از جوانان در مورد سوسیالیسم اساسا چیزی جز آنکه سوسیالیسم کابوس است، نشنیده است. این تحریف تاریخ است.  این باز نویسی تاریخ بسیاری از روشنفکران مترقی را نیز تحت تاثیر قرار داده است. حزب کمونیست انقلابی آمریکا کارزاری تحت نام  پروژه تحریف زدائی از تاریخ  در سطح دانشگاه های آمریکا براه انداخته است. بخشی از این پروژه، تور سخنرانی ریموند لوتا، متخصص  اقتصاد سیاسی  مائوئیستی  می باشد. در این سخنرانی، لوتا گذشته و آینده کمونیسم را به جدل می گذارد و با شجاعت در مورد “سوسیالیسم خیلی بهتر از سرمایه داری است و کمونیسم، دنیائی به مراتب  بهتر خواهد بود” صحبت کرده و با دروغ های بیشرمانه بورژوازی در مورد انقلاب بلشویکی در روسیه (۱۹۱۷ تا ۱۹۵۶) و انقلاب چین (۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶) مقابله می کند و نظریه های باب آواکیان، رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا را در مورد پروژه کمونیسم طرح می کند.

بخش ۱: مقدمه

عنوان بحث من این است: «سوسیالیسم خیلی بهتر از سرمایه داری است و کمونیسم جهانی به مراتب بهتر خواهد بود»؛ جهان باید به گونه ای باشد که نیست.

کسانی در این محل حضور دارند که تشنه یافتن بدیلی برای این سیستم هستند؛ کسانی که می خواهند زندگی شان را صرف انجام کاری ارزشمند برای بشریت کنند. بشریت میتواند به ورای نظام استثمار و شکاف اجتماعی برود. می تواند به سمت جامعه بدون طبقه رفته و جهانی بنا کند که در آن مردمان آزادانه در ارتباط با یکدیگرند؛ جهانی که به سمت کمونیسم برود. این کاریست که انقلاب پرولتری خواهان انجام آنست. و نخستین گامهای تاریخی برای ساختمان چنان جامعه ای توسط انقلابات روسیه و چین در قرن بیستم برداشته شد. این انقلابات شکست خوردند. ولی سرشارازآموزه و الهام هستند. در این سخنرانی می خواهم تاکید کنم که چرا امروزه کمونیسم بیش از هر زمان دیگر، موضوعیت دارد.

بله، این موضوع بشدت مورد مناقشه است. در زمانی زندگی می کنیم که ابدی بودن سرمایه داری را با شیپور جار می زنند. به ما می گویند، قرن بیستم حکم خود را صادر کرده است: تجربه سوسیالیسم شکست خورده و فقط می تواند شکست بخورد. ما را با این تبلیغات که بدیلی برای سرمایه داری وجود ندارد و اینکه سرمایه داری نظم طبیعی امور است، بمباران می کنند. به ما می گویند، هر چقدر هم که سرمایه داری اشکال داشته باشد، هر گونه تلاشی برای خلاص شدن از شر آن، امور را بدتر خواهد کرد.

گوئی برچسب های اخطار آمیزی در جاده تلاش های بشر برای بیرون آمدن از این وضع نصب کرده اند. خطر خطرـ هر چیزی که با سرمایه داری در افتد در بهترین حالت رویای نشئه گی است و در بدترین حالت اتوپیای غیرعملی تحمیلی از بالا ست که به کابوس منجر خواهد شد. احتیاط احتیاط ـ پروژه انقلاب کردن و ساختمان اقتصاد و جامعه ای که منافع جمعی را تقویت کند و به آن خدمت کند، تخطی از طبیعت بشر، تخطی از منطق اقتصاد، و تخطی از خود جریان تاریخ است. یادآوری یادآوری ـ ما به پایان خط تاریخ رسیده ایم: جوامع غربی نماینده بالاترین نقطه و خط پایان تکامل بشر هستند.

به هزار طریق، گاه در اشکال پیچیده و گاه در اشکال خام، این پیام داده می شود که تاریخ قرن بیستم تاریخ مصیبت و دهشت انقلاب سوسیالیستی و تاریخ پیروزی سرمایه داری و دمکراسی بورژوائی است. در رسانه ها این را می گویند، در کتاب های خاطرات می نویسند و پخش می کنند. در مدارس تدریس میشود. درون خطابه های روشنفکرانه تعبیه شده است. خلاصه به هزاران طریق این پیام را توی سر مردم فرو می کنند.

اما این “باور عامه”  در مورد کمونیسم، حقیقت ندارد. این باور دروغین را بر پایه ی تحریف تمام و کمال تاریخ انقلاب سوسیالیستی بنا کرده اند. این دروغ و فحاشی بی وقفه، به عنوان حقایق فی نفسه مورد قبول واقع شده اند. باید بگویم در رابطه با این موضوع به طرز حیرت انگیزی دقت و سخت گیری روشنفکری رخت بر می بندد و دود می شود. متاسفانه کسانی که به صداقت و دقت فکری خود می بالند این دروغ ها را باور می کنند و حتا تکرار می کنند. تحقیقات خام، تقریب های آماری و روش های  ارزیابی تحریف آمیز را که در  حرفه خودشان به کار نمی بندند و جدی نمی گیرند در مورد تاریخ کمونیسم قبول می کنند. عجیب است که وقتی موضوع بحث کمونیسم است، یکباره شروع می کنند به اتکاء به خاطرات شدیدا  ذهنی که طبق برنامه سیاسی مشخصی نوشته شده اند.

بیوگرافی جدید مائو را در نظر بگیرید: حکایت ناشناخته نوشته چونگ یانگ و جان هالیدی، نظر خیلی ها را جلب کرده است. این کتاب صرفا یک یاوه گوئی ضد کمونیستی است با  ادعاهای حیرت انگیزی چون: «در سراسر چین مدرسه ای وجود نداشت که در آن وحشیگری اعمال نشده باشد»! منبع این ادعا چیست؟ نویسندگان چیزی ارائه نداده اند. آنها صرفا حکم بی برو برگردی صادر کرده اند. اگر موضوع بحث چیزی بجز کمونیسم بود اصلا نمی گذاشتند چنین اثری به عنوان پژوهش عرضه شود. اما اگر در مورد انقلاب فرهنگی باشد، از هر تحریف و دروغی چشم پوشی می کنند و می گویند تفکر انتقادی است.

چند بار شنیده اید که گفته اند مائو ضد تعلیم و تربیت بود؟ ولی واقعیت آنست که چین زمان مائو سواد را از حدود ۱۵ درصد در سال ۱۹۴۹ به چیزی حدود ۸۰ در صد در سال ۱۹۷۶ رسانید. واقعیاتی مانند این نکته براحتی نادیده گرفته می شوند و یا در زیر کوهی از اینگونه دشنام ها مدفون می گردند. میدانید وقتی انقلاب چین در سال ۱۹۴۹ به قدرت رسید، حد متوسط عمر در چین ۳۲ سال بود! سال ۱۹۷۵، این رقم به ۶۵ سال رسید ـ افزایشی در حد دو برابر.

باید تاریخ را تحریف زدائی کنیم. در این بحث، با تحریفاتی که در رابطه با “اولین موج” انقلابات سوسیالیستی شده مقابله کرده، آنها را رد خواهم کرد.  وقتی راجع به ”اولین موج” انقلابات سوسیالیستی صحبت میکنم  منظورم تجربه توده های خلق اتحاد شوروی هنگامیکه جامعه ای واقعا سوسیالیستی بود ـ یعنی طی سال های ۵۶ ـ ۱۹۱۷، و به تجارب توده های خلق چین وقتی که واقعا سوسیالیستی بود ـ یعنی طی سال های ۷۶ ـ ۱۹۴۹ ـ است. این ها نخستین تلاش های الهامبخش در تاریخ معاصر برای ساختمان جوامعی آزاد از استثمار و ستمگری بودند.

می خواهم در این مورد که چرا این انقلابات روی دادند سخن بگویم. می خواهم بگویم مردم قصد انجام چه کاری را داشتند و با چه مشکلاتی مواجه بودند. راجع به کارهای شگفت انگیز و زمین لرزاننده ای می خواهم حرف بزنم که آنها توانستند بانجام برسانند و می خواهم در مورد “منحنی یادگیری” انقلاب کمونیستی صحبت بکنم. اینکه مائو چگونه از تجربه انقلاب بلشویکی آموخت، از خطاها جمعبندی کرد و راه نوینی را برای جلوتر رفتن و اتخاذ رویکردی بهتر برای انجام انقلاب، گشود. ما اکنون در آغاز مرحله جدیدی از انقلابات پرولتری قرار داریم. و من  راجع به آن صحبت خواهم کرد. یکی دیگر از موضوعات بحثم در مورد آن است که باب آواکیان درک از ماهیت انقلاب کمونیستی در جهان امروز را جلوتر برده است.

کمونیستها از حقیقت و واقعیت ترسی ندارند. ما میتوانیم با واقعیت آنطور که هست مواجه شده و آنرا درک کنیم. افق جهانی که در آن انسانها روابط بهتری با یکدیگر برقرار کنند نیز بر این اساس شکل گرفته است، یعنی بر اساس اینکه در این مرحله از تاریخ بشر، چه چیزی ممکن و ضروری است.

 در انجام انقلابات سوسیالیستی قرن بیستم که آن را «نخستین موج انقلابات سوسیالیستی» می خوانم، اشکالاتی وجود داشت. ما ترسی از بررسی این اشکالات نداریم. ولی ما باید بدنبال درکی واقعگرایانه باشیم. و حتی واقعیاتی که ما را به گریستن وامیدارند میتوانند محرکی برای بهتر انجام دادن کارها باشند. برعکس، آنهائیکه جهان فعلآ در چنگالشان گرفتار است، آنها همه نوع منفعتی در دروغ گفتن دارند: چه راجع به سلاح های کشتار جمعی، چه راجع به کمونیسم.

چرا درک واقعیت انقلابات روسیه و چین مهم است؟ زیرا بحث در باره آنها در واقع بحث در باره آینده بشریت است.

٭ ما در جهانی قرار داریم که در آن ۳۵۰۰۰ کودک روزانه بخاطر سوء تغذیه و امراض قابل پیشگیری می میرند.

٭ ما در یک سیستم جهانی زندگی میکنیم که در آن سه تن از پول دار ترین آمریکائی ها سرمایه ای بیشتر از مجموع تولید ناخالص ۴۰ کشور از فقیرترین کشورها را کنترل میکنند.

٭ ما در سیاره ای زندگی میکنیم که تعادل جوی آن بوسیله کارکرد کور سیستمی اقتصادی که سود را بعنوان ملاک و موتور توسعه قرار داده، تهدید میشود.

٭ ما در جامعه ای زندگی میکنیم که در آن یکنفر از هر ۸ سیاهپوست در سنین ۲۰ سالگی زندانی شده است.

سئوال اینست: آیا باید اینگونه زندگی کنیم؟ آیا واقعآ می شود این وضع را بالکل عوض کرد؟ در این باره باید بحثهای بسیاری جدی راه اندازیم. زیرا برد و باخت در این موضوع  هنگفت است.

یکی از مشکلات این است که مردم فکر می کنند می توانند بدون اینکه چیز زیادی در مورد کمونیسم بدانند، در مورد اینکه خوب است یا بد، ممکن است یا نیست، نظر دهند! اگر می خواهید بفهمید و قضاوت کنید که آیا کمونیسم هنوز موضوعیت دارد و یا اینکه  فکری است که زمانش گذشته و مشمول مرور زمان شده، آنوقت اول باید بدانید که کمونیسم چیست: شالوده ها و اهدافش کدام است.

بخش دوم: کمونیسم و سوسیالیسم

در اینجا می خواهم کمونیسم را تعریف کنم. می خواهم اول اینکار را بکنم چون کمونیسم هدفی است که سوسیالیسم به سویش می رود.

جامعه ای را تصور کنید که مردمش آگاهانه به شناخت جهان دست می یازند و آگاهانه آن را تغییر می دهند. جائی که مردم دیگر اسیر زنجیرهای سنت و جهل نیستند. جائی که مردم نه تنها با تعاون برای تولید نیازهای زندگی کار می کنند بلکه درگیر فعالیت هنری، فرهنگی و علمی نیز هستند و از این کار لذت می برند. جائی که بینش علمی و خیال پردازی در مقابل هم نیستند  بلکه یکدیگر را تقویت می کنند و به هم الهام می بخشند. جائی که وحدت و تنوع موجود است، مناظره های گسترده و مبارزه ایدئولوژیک بر سر جهت تکامل جامعه موجود است: با این فرق که در کمونیسم بر این مناظره ها و مبارزات دیگر مهر تخاصم اجتماعی نخورده است. جائی که مردم بر اساس احترام متقابل، نگرانی متقابل و عشق به بشر مراوده می کنند. جهانی که از محیط زیستش حفاظت و نگهداری می کند. این کمونیسم است.

کمونیسم (که تا کنون بوجود نیامده است) جامعه ای جهانی است که در آن تمام طبقات و تمایزات طبقاتی از میان رفته است؛ تمام نظام ها و روابط استثمارگرانه محو شده است؛ تمام نهادهای اجتماعی ستمگرانه و روابط مبتنی بر نابرابری اجتماعی، مانند تبعیض نژادی و سلطه مرد بر زن، رخت بر بسته اند؛ و افکار و ارزشهای عقب مانده و ستمگرانه به دور ریخته شده اند. کمونیسم جهانی است که در آن وفور است و مردم بطور جمعی تمام منابع جامعه را مشترکا در دست دارند.

کمونیسم، ایدئولوژی کمونیستی نیز هست. این روزها خیلی ها فکر می کنند که “ایدئولوژی” یکرشته افکار سیاسی انگیزه دار است که همه چیز را تحریف شده جلوه می دهد. خیر. منظور از ایدئولوژی کمونیستی یک بینش همه جانبه و متد علمی پرولتاریاست برای شناخت یافتن از نیروهای طبیعت و جامعه. ایدئولوژی کمونیستی راه یک پیشرفت تاریخی را به بشر نشان می دهد، راهی که طی آن بشر قادر است نیروهای طبیعت و جامعه را بشناسد و تغییر دهد. به علاوه ایدئولوژی کمونیستی اخلاقیاتی را ارائه می دهد که منطبق است بر آن جهش تاریخی که بشریت انجام آن را شروع کرده است.

کمونیسم یک نوع خوشخیالی رویائی و هوائی و یک اتوپی نیست. تکامل جامعه بشری، بشریت را به آستانه یک عصر تاریخی رسانده است.

نیروهای تولیدی جامعه (که فقط ماشین آلات، ابزار و تکنولوژی نیست بلکه مردم و دانش مردم نیز هست) تا بدان سطح تکامل یافته که به بشر اجازه می دهد نه تنها بر کمبود چیره آید، و نیازهای مادی اساسی مردم را تامین کند بلکه مقدار زیادی از اضافه بر جای بماند که به  رشد همه جانبه و آینده تکامل جامعه اختصاص دهد.

نیروهای تولیدی جامعه به درجه بالائی اجتماعی شده اند. بطوریکه لازم است هزاران و در نهایت میلیون ها تن با هم کار کنند تا تولید انبوه کنند (از البسه تا کامپیوتر)؛ تولیدی که توسط مردم در سراسر جامعه استفاده می شود. و این نیروهای تولیدی در مقیاس بین المللی بشدت درهم تنیده شده و مرتبطند: مواد خام و ترانزیستورها و ابزار ماشینی که در بخشی از جهان تولید می شود در بخشهای دیگر جهان وارد روند تولید می شوند. اما این نیروهای تولیدی اجتماعی شده بطور خصوصی کنترل می شوند. یک طبقه سرمایه دار، نتایج تولید را بصورت دارائی سرمایه داری خصوصی تصاحب می کند.

این است مشکل اساسی در جهان. و این مشکل را انقلاب پرولتری حل می کند.

پرولتاریا طبقه ای است که در جامعه سرمایه داری بر اساس نیروهای تولیدی اجتماعی شده به ظهور می رسد. پرولتاریا بازنمای کار تعاونی و تلاش تعاونی است که منطبق است بر ماهیت اجتماعی نیروهای تولیدی. پرولتاریا پایه مادی و جایگاه آن را دارد که بتواند یک راه بالکل و بنیادأ متفاوت را  برای سازمان دادن تولید جامعه و برای سازمان دادن جامعه ارائه دهد.

سوسیالیسم چیست؟ سوسیالیسم یک دولت رفاه بزرگ که از مردم نگاه داری می کند نیست. سوسیالیسم همان اقتصاد سرمایه داری که شکل دولتی بخود گرفته نیست. سوسیالیسم یک دوره گذار از سرمایه داری به کمونیسم، به جامعه بی طبقه، است. سوسیالیسم این است که پرولتاریا، در اتحاد با متحدینش که با هم اکثریت جامعه را تشکیل می دهند، ساختارهای اقتصادی، روابط اجتماعی، و افکاری را که شکاف طبقاتی و اجتماعی را تبلیغ کرده و نگهبانی می کنند، آگاهانه عوض می کند. سوسیالیسم یعنی رها کردن خلاقیت و ابتکار آن کسانی که قبلا در طبقه تحتانی جامعه قرار داشتند.

انقلاب سوسیالیستی یک حاکمیت سیاسی نوین برقرار می کند: دیکتاتوری پرولتاریا. این دیکتاتوری، طبقات استثمارگر قدیمی و نیروهائی را که می خواهند فعالانه این نظام نوین را سرنگون کنند مهار می کند. این حاکمیت سیاسی، به توده ها حق و توانائی تغییر جهان، مشارکت همه جانبه در جامعه، تبدیل شدن به اربابان جامعه را می دهد. در حال حاضر ما در سراسر جهان تحت نظام دیکتاتوری بورژوازی زندگی می کنیم. امروز در آمریکا این دیکتاتوری به شکل دموکراسی به اجرا در می آید. این دیکتاتوری، تقویت کننده نظامی است که در خدمت سرمایه داران است و بر مردم طوری حکومت می کند که راه را برای شکوفا شدن نظام سرمایه داری باز کند.

انقلاب سوسیالیستی یک اقتصاد نوین برقرار می کند که بر اساس مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و برنامه ریزی اجتماعی قرار دارد؛ برای حل مشکلات و تامین نیازهای اجتماعی بر تعاون مردم تکیه می کند؛ و  دارای یکرشته الویتهای اقتصادی و اجتماعی است.

دیکتاتوری پرولتاریا بر سرمایه داران دیکتاتوری کرده و تقویت کننده نظامی است که به انسان ها اجازه رهائی از سرمایه داری را می دهد. توده ها و هسته رهبری آنها باید محکم به این قدرت بچسبند. اما نمی توانند به این قدرت بعنوان هدفی در خود نگاه کنند. این قدرت برای آن است که برای نیک بختی بشریت مورد استفاده قرار گیرد؛ برای آفریدن شرایطی که خود این دیکتاتوری هم در جامعه کمونیستی آینده به موزه سپرده شود، مورد استفاده قرار گیرد.

در میدان نبرد، این ها اصول راهنمای پایه ای لنین برای رهبری  اولین انقلاب پرولتری در اکتبر ۱۹۱۷ بودند.

 بخش سوم: بلشویکها انقلابی را رهبری کردند که جهان را تکان داد

در فوریه ۱۹۱۷ اعتصابها و تظاهرات های توده ای کارگران در شهری که امروز سن پترزبورگ نام دارد، تزار را سرنگون کرد. یک حکومت ائتلافی لیبرال قدرت را بدست گرفت اما نتوانست اولیه ترین نیازها و خواستهای توده ها را برآورده کند و شرکت روسیه در جنگ جهانی اول (جنگی دهشتناک و نابود کننده) را ادامه داد. در اکتبر ۱۹۱۷، بلشویکها دست به یک قیام مسلحانه توده ای زدند که رژیم کهنه را بالکل جاروب کرد.

جان رید در کتاب ده روزی که دنیا را تکان داد، شرح زنده ای از قهرمانی و شور و هیجان انقلاب اکتبر بدست می دهد: تشکیلات کارگران راه آهن، جلسات پر از تنش در کارخانه ها، بیانیه ها و تدارکات قیام، ملوانان و گردان های کارگران مسلح در کرونشتات که تهاجم نهائی به مراکز حکومتی را پیشتازی می کنند. یک حکومت انقلابی نوین تشکیل می شود. این حکومت بلافاصله دو حکم حیرت انگیز صادر می کند: یکم، پایان شرکت روسیه در جنگ جهانی اول را اعلام می کند و دیگر اینکه به دهقانان قدرت می دهد که زمین های وسیع سلطنت تزار، نجبا و کلیسا را تصرف کنند. این اولین اقدامات نشانه آغاز یک تغییر سیاسی و اجتماعی بیسابقه برای توده ها بود. هنگام سروری آنان بالاخره رسیده بود. در اواخر اکتبر، بقایای رژیم سرنگون شده دست به تلاشی مستاصلانه برای باز گرداندن قدرت بدست خود زدند. هزاران هزار کارگر، زن و مرد، از کارخانه ها و محلات کارگری برای دفاع از انقلاب به خیابان آمدند.

یکی از دروغ هائی که بطور  استاندارد در ادبیات ضد کمونیستی  در مورد انقلاب بلشویکی تکرار می شود این است که این انقلاب، در واقع یک کودتای سازمان یافته توسط بلشویکها بود. داستان را اینطور حکایت می کنند: بدلیل از هم گسیختن نظم کهنه یک خلاء سیاسی بوجود آمد؛ لنین بطور غیر قانونی قدرت را بدست گرفت و از طریق فریب و اعمال سیاست های اقتدارگرایانه موفق به تحکیم موقعیت خود شد.

به چه دلیل این تصویر دروغین است؟ به دو دلیل اساسی. اولا، بر روی آن شرایط ستمگرانه ای که موجب خیزش میلیون ها نفر شد، پرده می افکند. ریچارد پایپس که یکی از متخصصین بورژوازی در زمینه انقلاب اکتبر روسیه است در یکی از آثار اصلی اش می گوید، «انقلاب اکتبر زندگی عادی مردم را بهم زد. انقلاب آغاز رنج های آنان بود.» منظورش آن است که قبل از انقلاب اکتبر رنجی در کار نبود؛ روسیه بی غم بود!

پس بیائید نگاهی به اوضاع روسیه در قبل از انقلاب کنیم. در روستاها که اکثریت مردم زندگی می کردند، دهقانان برای شخم زمین عمدتا از شخم چوبی استفاده می کردند. خرافات و مذهب زندگی روزمره مردم را در چنگال خود اسیر کرده بود. روستائیان زمان بذر پاشی را برحسب روزهای مقدس مذهبی تعیین می کردند. کتک زدن زن یک امر معمول بود. در شهرها، امراض فراگیر زندگی اهالی را تیره و تار کرده بود. جامعه تحت حاکمیت یک رژیم خودکامه بود که برای حکومت از یک شبکه گسترده پلیسی و زندان و جاسوسی استفاده می کرد. زبان و فرهنگ اقلیت ها سرکوب می شد. “زندگی عادی” دوران قبل از انقلاب، این بود. وقتی روسیه وارد جنگ جهانی اول شد، این وضع غیر قابل تحمل شد. دهقانان را بزور به سربازی می بردند و کارگران را به گوشت دم توپ تبدیل کرده بودند.     

داستان دروغین کودتای لنین این واقعیت را نیز پنهان می کند که انقلاب اکتبر عمیقا با عملکرد کلکتیو و آمال کارگران و دهقانان رقم می خورد. انقلاب در فضائی رخ داد که نارضایتی اجتماعی وسیع و عمیق بود؛ مقاومت توده ای گسترده بود؛ و جوشش فکری بزرگی در جریان بود.

پس نقش لنین و حزب پیشاهنگ تحت رهبری وی، چه بود؟ در جامعه روسیه، هیچ جریانی به اندازه این حزب خود را برای دست به عمل زدن و رهبری کردن، آماده نکرده بود. در کمیته های کارخانه ها، در نیروهای مسلح، و در شوراها (سوویت ها) پایه و تشکیلات داشت. (شوراها، مجامع نمایندگی غیرقانونی و ضد رژیمی کارگران بودند که در شهرها و شهرهای بزرگ برای قدرت مبارزه می کردند.) برنامه و چشم انداز بلشویکها در جامعه طنین انداخت. ارزش ها و نهادهای نظم کهنه وسیعا نقد و تحقیر شد. و قدرت نوین پرولتری اساس ارزش های اجتماعی نوین و همچنین روابط اجتماعی و اقتصادی انقلابی شد.

جان رید شرح خود از انقلاب را “ده روزی که دنیا را تکان داد” خوانده است. و واقعا غلو نکرده است.

در سراسر اروپای ویران از جنگ جهانی، سربازان و ملوانان بیجان و خسته و کارگران کشورهای درگیر در جنگ، وقتی شنیدند که کشور پیروزمند سوسیالیستی فراخوان صلح و ختم کشتار جهانی را داده است؛ فراخوان صلحی بدون فتح و الحاق، تکان خوردند و به جوش آمدند. در کیل و هامبورگ، ملوانان شورشگر نیروی دریائی آلمان از ادامه جنگ سرپیچی کردند. آنان پرچم سرخ را بلند کرده و قدرت نوین خود را “شوراها” خواندند و تمام کشور را فراخواندند که این راه را در پیش بگیرند.

در آن سوی دیگر دنیا، در سیاتل، در سال ۱۹۱۹ کارگران دست به یک اعتصاب عمومی ۵ روزه زدند. بورژوازی محلی فریاد برآورد که این آغاز قیام است و سیاتل دارد سن پتزبورگ می شود. هر چند خیلی مانده بود تا سیاتل تبدیل به سن پتزبورگ شود اما نفوذ و مدل انقلاب روسیه مثل روز روشن در ذهن کارگران بود. چند ماه بعد از این، دولت آمریکا برای تسلیح ضد انقلاب در روسیه، مهمات به سوی آنها روان کرد. وقتی قطارهای حامل بار مهمات از سیاتل رد می شد، کارگران ساحلی حاضر نشدند مهمات را به داخل کشتی ها بار بزنند.

وقتی انقلاب روسیه مانند آتشفشان فوران کرد، وقتی در ماه اکتبر یک چرخش رادیکال کرد – زمانی که کمونیستها (و نه صرفا بورژوا دموکراتهائی که می خواستند روسیه را مدرنیزه کنند) به مثابه رهبران یک جامعه در صحنه ظاهر شدند –  در این زمان،  از تازگی این پدیده نوین، مو بر اندام جهان راست شد. به ناگهان همه مبارزات قدیمی در پرتوی نوین ظاهر شدند. چشمان ترس آلود ستمگران و چشمان خندان ستمدیدگان به آن دوخته شد. کارگران خواندن روزنامه را خود آموزی می کردند تا بتوانند  آخرین خبرهای این موجود تازه مولود را دنبال کنند؛ در جلسات کوچک پس از کار روی روزنامه ها دمر می شدند و معنای کلمات عجیب و غریب تازه را بحث می کردند: شورا، سوسیالیسم. و نام های جدیدی را که می شنیدند: لنین، مارکس، استالین. مائوتسه دون تاثیرات انقلاب اکتبر بر چین را در یک جمله خلاصه کرد: توپ های انقلاب اکتبر مارکسیسم را به چین آورد. 

می خواهید درجه زمین لرزه انقلاب اکتبر را بدانید؟ پس به حرف وینستون چرچیل (سیاستمدار امپریالیسم انگلیس) گوش کنید که در سال ۱۹۴۹ یعنی ۳۰ سال پس از اینکه بلشویکها در روسیه قدرت را گرفتند گفت: « ما امروز داریم بهای سنگین آن را می دهیم که نتوانستیم بلشویکها را در نطفه خفه کنیم و روسیه را که در آن زمان از پا در آمده بود به طریقی به درون نظام عمومی دموکراتیک خود بکشانیم.»

اریک هابزمان، تاریخ پژوه در قید حیات، مقایسه جالبی می کند. او می گوید که در فاصله میان سالهای ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴، جنگ داخلی آمریکا بزرگترین جنگ در تاریخ آمریکا و نیز در مقیاس جهان بود. اما جنگ داخلی آمریکا تاثیر بزرگی بر رخدادهای نقاط دیگر جهان نداشت. در حالیکه، انقلاب بلشویکی پدیده ای تاریخساز بود که جهان را دگرگون کرد: هم بخاطر معنائی که برای مردم روسیه داشت، هم بخاطر معنائی که برای مردم جهان داشت، هم بخاطر معنائی که برای طبقات حاکمه و نیروهای ارتجاعی جهان داشت و بخاطر تاثیراتی که بر وقایع جهان گذاشت.

سرمایه داری جهانی دیگر نمی توانست مانند سابق پیش رود زیرا یک ششم جهان، بروی استثمار امپریالیستی بسته شد. امپریالیستها نگران سرایت ایدئولوژیک انقلاب بلشویکی بودند. این عامل بزرگی بود که در کشورهای اروپای غربی شروع  به دادن برخی امتیازات به کارگران کردند با این هدف که  صلح اجتماعی را تضمین کنند.

امپریالیستها سعی کردند انقلاب شوروی را درهم بشکنند. سعی کردند آن را در گهواره خفه کنند. و مرتبا این سعی و کوشش خود را تکرار کردند. فشارهای اقتصادی گذاشتند. اولین تحریم نفتی تاریخ جهان را علیه روسیه سوسیالیستی انجام دادند. تهدید نظامی کردند. بیرحمانه نیروهای انقلابی را در کشورهای همسایه روسیه در اروپای مرکزی و شرق مرکزی اروپا سرکوب کردند. در درون جامعه شوروی دست به ساختن نیروهای اپوزیسیون زدند.

انقلاب اجتماعی توسط قدرت پرولتری آغاز می شود

بخش چهارم: تجربه شوروی

 از سال ۱۹۱۷ تا اوائل سال ۱۹۵۰ اتحاد شوروی یا در حال جنگ بود یا در حال تدارک برای جنگ، یا در حال مرهم گذاشتن بر زخمهای جنگ و حل مشکلات جنگ در دوره پس از اختتام جنگ. هیچ دولت مدرن دیگر در تاریخ چنین وضع سختی را از سر نگذرانده است. این مسئله عمیقا بر شکل تکامل انقلاب و تصمیم گیری های سیاسی رهبری شوروی ، و مبارزات درون جامعه شوروی و درون رهبری حزب تاثیر گذاشت.

ساختن یک جامعه نوین در شرایط کمال مطلوب، دلپذیر است. اما طبقات تحت ستم و رهبران انقلابی شان دارای این انتخاب نیستند که اوضاع و شرایط کلی را بدلخواه تعیین کنند. هنگام انقلاب، روسیه یک کشور عقب مانده بود. تنها یک نسل از سرواژ (بسته بودن رعیت به زمین ارباب) گذشته بود. انقلاب روسیه یک پدیده توده ای بود و دهقانان از آن حمایت کرده بودند. در واقع انقلاب با ضرورت جلب حمایت دهقانان و گسترش انقلاب به روستا مواجه شد. با جنبش های اجتماعی عقب مانده در جامعه مواجه شد. انقلاب یک میتنیگ مودبانه شهروندان نبود. جامعه ای بود که جنگ آن را  داغان کرده بود؛ جامعه که قدم در آنچنان راهی برای دگرگونی اجتماعی گذاشته بود که قبلا هیچ جامعه دیگری آن راه را طی نکرده بود.

در سال ۱۹۱۸ نیروهای ارتجاعی سیاسی و نظامی دست به ضد انقلاب برای احیاء نظم کهن زدند. ۱۷ کشور جهان، از جمله آمریکا که سربازان خود را در سیبری پیاده کرد، یک ارتش مشترک برای ورود به روسیه و کمک به ضد انقلاب تشکیل دادند. بلشویکها در شرایطی قدرت را گرفتند که اقتصاد جنگی روسیه در آستانه فروپاشی بود. در چنین شرایطی و با چنین اقتصادی توده های مردم را در دفاع از انقلاب و تکامل آن رهبری کردند. انقلاب در جنگ داخلی پیروز شد. اما به بهای سنگین: تلفات جنگی، بیماری و جابجائی اقتصادی. دولت نوین پرولتری برای زندگیش مبارزه می کرد. یک انقلاب اجتماعی برای زنده ماندن می جنگید.

تاریخ نگاری ضد کمونیستی به انقلاب بلشویکی و پروژه کمونیستی بهتان می زند و می گوید این پروژه هیچ نیست بجز قدرت پرستی محض. اسم رمز این تاریخ نگاری “توتالیتاریسم” (تمامیت خواهی) است. به ما گفته می شود که هدف کمونیستها رام  و کنترل کردن توده های مردم است. اما بیائید ببینیم که این قدرت طبقاتی نوین، قدرت خود را چگونه بکار برد.

درهم شکستن زنجیرهای ستم بر زن      

قدرت دیکتاتوری پرولتاریا برای از بین بردن ستم بر زن مورد استفاده قرار گرفت. در سال ۱۹۱۸ قانون نوین ازدواج تصویب شد که ازدواج را تبدیل به یک مراسم مدنی کرد. در جامعه قبلی، ازدواج باید مورد تائید کلیسا قرار می گرفت. دولت جدید طلاق را قابل دسترس کرد. مردان قانونا از قدرت  بر زن و فرزندانشان خلع شدند. قوانینی که روابط خارج از ازدواج را جرم قلمداد می کردند ملغی شدند. مزد زنان و مردان شاغل یکسان شد. زایمان زنان در بیمارستان مجانی شد. در سال ۱۹۲۰ اتحاد شوروی اولین کشور اروپائی بود که سقط جنین را قانونی کرد. در روزنامه ها و مدارس بحثهای زنده در مورد نقش زن و مرد، ازدواج و خانواده براه افتاد. رمان های جدید که روابط اجتماعی نوینی را رویا پردازی می کردند، منتشر شد.

رسوم کهنه ستمگرانه و پدرسالارانه مورد نقد قرار گرفته و به چالش گرفته شدند. زنان جمهوری های آسیای مرکزی  که در جامعه کهن به زور روبنده و چادر به سر می کردند، تشویق شدند و به آنان قدرت داده شد که از این قید و بند خود را برهانند. زنان اکنون بجای  آنکه زیر کنترل قدرت خانواده، کلیسا و دولت باشند، صاحب قدرت شدند که برای رهائی خود بجنگند. حال به چهره جهان کنونی بنگرید تا اهمیت همه این ها خوب درک کنید. تا آن زمان هیچ یک از جوامع جهان سعی نکرده بود که نظام جنسیتی خود را این چنین زیر و رو کند.

درهم شکستن زنجیرهای ستم بر خلقهای اقلیت

این قدرت نوین پرولتری برای از بین بردن ستم بر خلقهای اقلیت بکار برده شد. انقلاب بلشویکی اولین دولت چند ملیتی جهان را بوجود آورد؛ دولتی که اساسش بر تساوی ملل قرار داشت. دولت سوسیالیستی نوین برای همه مللی که سابقا در امپراطوری تزار تحت ستم بودند حق تعیین سرنوشت را برسمیت شناخت.  در سال ۱۹۱۷ قانون حق ملل در تدریس زبان های خود در مدارس و دانشگاه ها تصویب شد.

اتخاذ این اقدامات و بسیاری دیگر نشان داد که عزم جزم در حل مشکلات، واقعی است. برای مثال، بسیاری از ملل اقلیت دارای زبان نوشتاری نبودند. برایشان الفبا درست شد تا صاحب زبان نوشتاری شوند. دولت شوروی منابع قابل توجهی را به تولید انبوه کتاب، مجله، روزنامه، فیلم سینمائی، موسیقی های فولکور و موزه در مناطق ملل اقلیت اختصاص داد. سیاست های مربوط به ملل مقرر کرد که رهبری در مناطق ملی جدید باید از خود آن مناطق باشد و نه از سوی ادارات روسی. از میان مردم خود آن ملل، رهبران حزبی و حکومتی، مدیران مدارس و آموزش و اقتصاد تعلیم یافتند. در امپراطوری تزار، روسها ملت مسلط و ستمگر بودند. در دولت سوسیالیستی، سرزمین روسیه به جمهوری های غیر روس تخصیص داده شد؛ در دولت جدید از روس ها خواسته شد که زبان های غیر روسی کشور را یاد بگیرند.  بر آزار و اذیت یهودیان نقطه پایان نهاده شد. روحیه مقابله با ستمگری ملی در جان و روح شوروی اولیه نفوذ یافت.

دولت نوین شوروی کارزارهای سراسری آموزشی و بهداشتی براه انداخت. در فاصله میان جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم، هیچ کشور جهان در زمینه رشد تناسب میان تعداد دکتر و جمعیت، به پای شوروی نرسید. درصد سواد از ۳۰ به ۸۰ درصد در سال ۱۹۳۹ رسید.

در آن زمان، در کدامین نقطه ی دیگر جهان، چنین وقایعی در جریان بود؟ در هیچ کجا. می دانیم که وضع آمریکا چگونه بود. در آمریکا، آرپاتاید نژادی (جدا سازی سفیدان و سیاهان)  قانون بود. قانون جیم کراو در اوج خود بود. وقتی پل رابسون، این هنرپیشه، خواننده و فعال رادیکال بزرگ آفریقائی تبار آمریکائی برای اولین بار به اتحاد شوروی سفر کرد، از موفقیتهای انقلاب در چیره شدن بر تعصبات نژادی و ملی حیرت زده شد. اقلیتهای ملی و فرهنگی  اتحاد شوروی مانند اقلیتهای در جنوب آمریکا  ضرب و شتم و کشتار نمی شدند. آمریکا و اتحاد شوروی دو دنیای کاملا متفاوت بودند.

خلق اولین اقتصاد سوسیالیستی جهان

بخش پنجم:تجربه اتحاد شوروی، ساختمان اولین اقتصاد سوسیالیستی جهان

لنین در سال ۱۹۲۴ درگذشت. پس از او، ژوزف استالین رهبری حزب کمونیست را در اتحاد شوروی بدست گرفت. انقلاب اجتماعی که از آن سخن راندم بطور لاینفک با رهبری استالین عجین است. در اواسط دهه ۱۹۲۰ این سوال مطرح بود که آیا می توان در اتحاد شوروی سوسیالیسم را ساخت؟ آیا در جامعه ای با اقتصاد و فرهنگ عقب مانده می توان چنین کرد؟ آیا در شرایطی که اتحاد شوروی به مثابه یک دولت پرولتری تنهاست و معلوم نیست که انقلابات دیگری در کشورهای دیگر رخ خواهد داد، می توان در این کشور سوسیالیسم را بنا کرد؟

استالین قدم پیش گذاشت و برای این نظریه مبارزه کرد که بله  شوروی می تواند و در این شرایط باید راه سوسیالیستی را در پیش گیرد. در غیر اینصورت نمی تواند بقاء یابد. و نخواهد توانست در نقطه دیگری به انقلاب یاری برساند. با این جهت گیری، استالین مبارزات پیچیده و حادی را برای اجتماعی کردن مالکیت صنایع و کلکتیویزه کردن کشاورزی هدایت کرد.

در اواسط دهه ۱۹۲۰ اوضاع اقتصادی در اتحاد شوروی چگونه بود؟ زراعت به شکل سابق دیگر کفاف تغذیه جمعیت شوروی را نمی داد. صنعت محدود بود و قادر به تولید کارخانه ها و ماشین هائی که برای مدرنیزه کردن اقتصاد لازم بود، نبود. روسیه جامعه ای بود که بخش روشنفکری آن کوچک بود. و فقط لایه نازکی از مردم دارای آموزش عالی در زمینه فنی و هنرهای لیبرال بودند. و همیشه در خطر حمله نظامی امپریالیستها بود. تضادهای اقتصادی و اجتماعی واقعی در مقابل انسان های واقعی که قصد داشتند جامعه و جهان را بر پایه ای نوین بسازند، قرار داشت.

ببینیم در همان دهه ۱۹۲۰ بقیه جهان چه شکلی بود؟ در اکثریت مناطق روستائی جهان فئودالیسم غلبه داشت. و سرمایه داری به شکلی بیرحمانه و بی برنامه در حال غرق کردن جهان بود.

اما اکنون در اتحاد شوروی، در این یک تکه قلمروی آزاد شده، یک جنبش پرولتری نوین به قدرت رسیده بود که باید یک برنامه اقتصادی بریزد که به مردم خدمت کند. وقتی واژه “برنامه پنج ساله سوسیالیستی” بیان شد، تا قبل از آن چنین چیزی به گوش هیچکس نخورده بود.  بنظر بورژوازی برنامه ریزی یک اقتصاد،  اوج بی حرمتی و خطا بود.

برنامه ریزی یک اقتصاد

انقلاب سوسیالیستی یک نوع اقتصاد نوین می آفریند.  این به معنای آن است که تولید دیگر امر خصوصی یک بخش اقلیت جامعه نیست. تولید زیر کنترل کلکتیو جامعه قرار می گیرد. و این کلکتیو از طریق کنترل دولت پرولتری بیان می شود. منابع اقتصادی دیگر برای تولید حداکثر سود نیست. بلکه برای برآورده کردن نیازهای اساسی و منافع توده ها و خدمت به انقلاب جهانی مورد استفاده قرار می گیرند. تولید اجتماعی دیگر بدون نقشه از پیش ریخته شده یا بدون هدف اجتماعی پیش برده نمی شود بلکه توسط اهدافی که آگاهانه اتخاذ شده اند شکل می گیرد و در کلیت خود هماهنگ می شود.

برنامه پنج ساله در اتحاد شوروی در سال ۱۹۲۸ آغاز شد. تمرکز آن آهن و فولاد بود. مجتمع های صنعتی عظیم جدید از صفر ساخته شدند. کارخانه های تراکتور سازی در الویت قرار داشتند. زیرا مناطق روستائی نیازمند تراکتور بودند. و کارخانه های تراکتور سازی در صورت لزوم، یعنی در صورت بروز جنگ، قابل تبدیل شدن به کارخانه های تانک سازی بودند. کارخانه های تولید ابزار بسرعت گسترش یافتند تا اقتصاد وابسته به واردات نباشد.

شعار برنامه پنج ساله این بود: «ما در حال ساختن یک دنیای نوین می باشیم». میلیون ها کارگر و دهقان با این روحیه به شور و حرکت در آمدند. در کارخانه ها و روستاها، مردم به بحث در مورد برنامه اقتصادی می پرداختند: اگر چنین اقتصادی ساخته شود چه تفاوتی در زندگی آنها- و مردم جهان-  بوجود خواهد آورد. خواستهایشان را بیان می کردند و اینکه چه چیزهائی را می توانند بسازند و برای ساختن آنها به چه چیزهائی نیاز دارند.

برنامه های محلی ریخته می شد و تحویل مراکز برنامه ریزی مرکزی داده می شد که با برنامه سراسری ادغام شده و دوباره به پائین فرستاده شود. در کنفرانس های کارخانه، همه در مورد اینکه روند تولید را چگونه سازمان دهند حرف می زدند و نظر می دادند. مردم داوطلب کمک به ساختن راه آهن در مناطق دور دست وبیابان ها می شدند. آنها داوطلبانه ساعات درازی را کار می کردند. در کارخانه های فولاد، در راه رفتن بر سر کار آوازهای انقلابی می خواندند. تا پیش از این در تاریخ سابقه نداشت که مردم آگاهانه برای تحقق یک برنامه اقتصادی و اهداف اجتماعی آن این چنین بسیج شوند. بگذارید یکبار دیگر سوال کنیم: در همین زمان، در باقی نقاط جهان چه خبر بود؟ اقتصاد سرمایه داری در  رکود اوایل دهه ۱۹۳۰ دست و پا می زد و سطح بیکاری به ۲۰ تا ۵۰ درصد رسیده بود. اما در اتحاد شوروی بیکاری توده ای خاتمه یافته بود. نه تنها بیکاری خاتمه یافته بود بلکه اتحاد شوروی با کمبود نیروی کار مواجه بود زیرا برای ساختمان جامعه نوین کارهای زیادی طلب می شد. صنعت سالیانه ۲۰ درصد رشد می کرد و سهم اتحاد شوروی از تولیدات صنعتی جهان که در سال ۱۹۲۱ فقط ۲ درصد بود  در سال ۱۹۳۹ به ۱۰ درصد رسید.

با کلکتیویزه کردن کشاورزی   در سال ۱۹۲۹، حزب کمونیست دست به یک حرکت بزرگ در جهت کلکتیویزه کردن کشاورزی زد. حکایت های ضد کمونیستی می گویند این نیز یک “توتالیتاریسم استالینی” بود. به ما می گویند استالین می خواست تمام قدرت را تحکیم کند و برای انجام این کار باید دهقانان را درهم می کوفت و گرسنه می کرد.

اما این نیز یک دروغ عجیب و غریب است. واقعیت آن است که کلکتیویزاسیون جوابی بود به تضادهای اقتصادی و اجتماعی در روستا و جوابی بود به نیازهای عاجل انقلاب. واقعیتی را که با این بهتان ها می خواهند سرپوش بگذارند آن است که کلکتیویزاسیون آتش یک خیزش توده ای اصیل را در میان دهقانان که اسیر فقر و روابط اجتماعی برده وار بودند، روشن کرد. بیائید از نزدیک ببینیم این کلکتیویزاسیون چه بود؟

شوروی بطور جدی با این مشکل روبرو بود که آیا می تواند بطور قابل اتکائی مواد غذائی شهرها را تامین کند به خصوص با این حساب که صنعت در حال جهش و جمعیت شهری بسرعت در حال گسترش بود. پس از انقلاب، زمین در میان دهقانان تقسیم شد. اما دهقانان مرفه، که کولاک خوانده می شدند، در اقتصاد روستائی که غرق در کشاورزی خصوصی مقیاس کوچک بود، در حال قدرت یافتن بودند. کولاکها صاحب زمینهای بیشتری بودند. صاحب آسیاب ها بودند. بخش بزرگی از بازار دانه های خوراکی را کنترل می کردند. پول قرض می دادند. این وضعیت قطب بندی طبقاتی را در روستاها تشدید کرده بود.

خطر واقعی بازگشت به شرایط دوران قبل از جنگ جهانی اول، کشاورزی را تهدید میکرد. این کولاکها صرفا مالکین بیگناه نبودند. بلکه برای اعمال حاکمیت خود دارودسته هائی براه انداخته بودند. دست به سازماندهی علیه رژیم زده بودند. و  نیروهای اجتماعی دیگر را نیز در روستا به گرد خود جمع کرده بودند.

جواب رهبری انقلابی، کلکتیویزاسیون بود. زمین و ابزار زراعت تبدیل به مالکیت جمعی شدند. بین سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳، ۱۴ میلیون دارائی های کوچک دهقانی غیر کارآمد با ۲۰۰ هزار مزرعه کلکتیو ادغام شدند. دولت به این مزارع جدید تراکتور و ماشین آلات می داد و آنها به دولت دانه های خوراکی می دادند. یک چنین مبادله پایه ای  برقرار شد.

کلکتیویزاسیون عکس العمهای اجتماعی مختلفی را برانگیخت. بخش بزرگی از دهقانان فقیر به آن خوشامد گفتند. بخشهای دیگر دهقانان نمی خواستند با آن همراهی کنند.این  کلکتیویزاسیون دربرگیرنده اعمال زور علیه بسیاری از این دهقانان بود اما یک جنبش اجتماعی بود. کارگران متعهد داوطلبانه به روستا رفتند تا در خط اول جبهه مبارزه علیه کولاکها درگیر شوند. این کارگران در اداره مزارع نقش رهبری را بدست گرفتند.

در بسیاری از مناطق کارگران کشاورزی و دهقانان فقیر که سابق بر این مرعوب کولاکها شده بودند، وقتی دولت را پشتیبان خود و در مقابل باندهای کولاک یافتند، دست به تصرف زمین زدند.

زنان که زندگیشان توسط سنت ستمگرانه و قیود پدرسالارانه تعیین می شد، تبدیل به رانندگان تراکتور شدند. برای تیم ها در مزارع کشاورزی کتابخانه های سیار روانه شد. در برخی دیگر از مناطق مزارع گروه های تئاتر خود را سازمان دادند. مذهب، خرافه و سنت هائی که مثل موریانه مغز آدمها را می خوردند، به چالش کشیده شدند. مردم سرشان را بالا گرفتند و با ضرباهنگ در جهت نوین جامعه هماهنگ و همراه شدند. شروع به بحث در مورد برنامه اقتصادی ملی و پیشرفتهای ملی کردند.

کولاکها انتقامجویانه مقاومت کردند.  داستان هائی که مخالفین سوسیالیسم تعریف می کنند همیشه یکجانبه است. اینها می گویند، کولاکها “قربانی” شدند. اما این دروغ است. کولاکها دست به کمونیست کشی و تهاجمات سازمان یافته علیه کلکتیوها می زدند، در برداشت محصول خرابکاری می کردند و باندهائی را برای تجاوز به زنان به حرکت در می آوردند. کولاکها بالاخره شکست خوردند، بسیاری دستگیر شدند و بسیار اخراج شده و کشته شدند. این یک “خونریزی استالینیستی” نبود. بلکه نبردی بود بر سر آینده روستاهای شوروی. نبردی بود بر سر اینکه آیا صنعتی کردن کشور و دگرگونی اجتماعی می تواند بجلو رود یا اینکه سرمایه داری احیاء شده در روستا جلوی آن را خواهد گرفت. این یک مبارزه طبقاتی حادی بود که  مرگ و زندگی قدرت دولتی را رقم میزد.

کلکتیویزاسیون بخش مهمی از ساختمان یک اقتصاد سوسیالیستی است و اینکار باید می شد. اما مائوتسه دون نسبت به روشهای استالین در انجام اینکار انتقادهای جدی داشت. مائو می گوید که در زمان استالین کلکتیویزاسیون قبل از آنکه دهقانان از طریق کار تعاونی در زمین و استفاده از ابزار تجربه کسب کنند صورت گرفت و مضافا اینکه دهقانان دارای یک پایه محکم سیاسی و ایدئولوژیک که  آگاهانه برای تحقق مالکیت اجتماعی کلکتیوی مبارزه کنند، نبودند. یکی دیگر از انتقادات مائوتسه دون به کلکتیویزاسیون شوروی آن است که دولت بیش از اندازه دانه های خوراکی از روستا منتقل کرد. این مسئله به روابط میان مناطق شهری و روستائی لطمه زد. مائو انتقادهای دیگر هم داشت و چین مائوئیستی وظیفه کلکتیویزاسیون کشاورزی را بسیار متفاوت از شوروی انجام داد. که بعدا در باره آن صحبت خواهیم کرد.

اما جنبش کلکتیویزاسیون در اتحاد شوروی بخشی از یک پیشتازی جسورانه و الهام بخش برای یافتن راهی بیرون از نظام کهنه مالکیت کوچک در کشاورزی و پیشروی بود. جنبش کلکتیویزاسیون به محرومان روستا امید بخشید. و بدون آن، اتحاد شوروی نمی توانست آلمان نازی را شکست دهد.

بخش ۶:  تجربه شوروی،  جنگ جهانی دوم و پس از آن

 در اواسط دهه ۱۹۳۰ مقدمه های جنگ جهانی دوم آماده می شد. در سال ۱۹۳۱ ژاپن به منچوری در چین، واقع در مرز خاور دور اتحاد شوروی سوسیالیستی، حمله کرد. سال ۱۹۳۴ هیتلر پس از درهم شکستن حزب کمونیست آلمان قدرت خود را تحکیم کرده و شروع به میلیتاریزه کردن اقتصاد کرده بود.

انقلاب شوروی به یک گره گاه حساس نزدیک می شد. خطر جنگ امپریالیستی رشد کرده بود. اتحاد شوروی سوسیالیستی چگونه می توانست خود را به لحاظ اقتصادی، نظامی و سیاسی و اجتماعی برای مواجهه با این وضع آماده کند؟

نبرداستالینگراد

  در سال ۱۹۳۴، استالین و دیگر رهبران شوروی احساس کردند که زمان تحکیم دستاوردهای سیاسی و اجتماعی انقلاب است. دولت پرولتری نوین در حال مواجه شدن با شرایط عینی بسیار سخت و پیچیده ای بود. جنگ در افق نمایان می شد. هیچ تجربه تاریخی در مواجه با مشکلاتی با این مقیاس از مسائل موجود نبود. باید خودشان را آماده می کردند. اما در راه جواب دادن به این ضرورت عاجل اشتباهاتی رخ داد. بر اساس تغییراتی که در زمینه مالکیت بوجود آمده بود، سیاست بالا بردن تولید در کارخانجات و دیسیپلین بیشتر، در پیش گرفته شد. اما گفته شد که رشد نیروهای مولده ضامن سوسیالیسم است. رهبری هر چه کمتر بر فعالیت و ابتکار عمل آگاهانه توده ها تکیه کرد. تجربه کردن های رادیکال دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ متوقف شد – تحکیم به گونه ای پیش رفت که روابط سنتی تر را تقویت کرد. سوسیالیسم در اتحاد شوروی باید مورد حمایت قرار می گرفت. اما رهبری شوروی دفاع از شوروی را مساوی و همسنگ منافع انقلاب جهانی قرار داد، گوئی تضادی بین اینها نیست.  و در همان حال بجای انترناسیونالیسم پرولتری، میهن پرستی ناسیونالیستی را تشویق کرد.

استالین و “تصفیه های بزرگ

خطر فزاینده جنگ میان امپریالیستها و احتمال تهاجم امپریالیستی به اتحاد شوروی صحنه را برای آنچه که محققین غربی “تصفیه های بزرگ” در حزب کمونیست شوروی نامیده اند، آماده می کرد. در تاریخ مدرن کمتر موضوعی تا به این اندازه تحریف شده است. یکبار دیگر، داستان سرائی بورژوازی را در این باره می بینیم. به ما گفته می شود که استالین مست قدرت بود و می خواست قدرت مطلق داشته باشد و هر کس را که با او کمترین مخالفتی می کرد زیر پا له می کرد.

اما واقعیت اوضاع این بود که انقلاب با فشارها و مصاف های جدیدی مواجه بود. و مبارزه سیاسی در درون حزب و حکومت شوروی در حال تشدید بود. این مبارزه بر سر مسائلی مانند سیاست داخلی و بین المللی از جمله اتحادهای بین المللی، جهتی را که انقلاب باید در پیش گیرد و اینکه آیا انقلاب می تواند دوام آورد یا خیر، درگرفت.

به ما گفته می شود استالین پارانویا داشت. اما باید در مقابل بگوئیم که دشمنان انقلاب، واقعی بودند و نه خیالی. خرابکاری هائی که علیه انقلاب صورت می گرفت بسیار واقعی بود. جنبش های عقب مانده در جامعه موجود بود. خطر بزرگ آلمان واقعی بود. و در سال ۱۹۳۴، کسی که بعد از استالین بزرگترین رهبر شوروی بود و از نزدیکان وی بود، ترور شد. فضای آن دوران اینگونه بود.

در مورد تصفیه ها باید صادقانه بگویم که باید تحقیقات بیشتری در مورد اینکه در دهه ۱۹۳۰ در درون حزب کمونیست شوروی واقعا چه خبر بود صورت بگیرد. اما بنظر می آید که مسئله این بود: با تشدید تنش های بین المللی، وضعیت حزب و ارتش، نگرانی استالین و دیگر رهبران انقلابی را برانگیخت. دلایل واقعی برای این نگرانی وجود داشت. آنان نمی دانستند در شرایطی که جامعه واقتصاد بسرعت در حال حرکت بسوی جنگ بودند، می توانند برای پیشبرد رهنمودهای کشوری به رهبران منطقه ای حزب اتکاء کنند یا خیر. دلایل موجهی موجود بود که رهبران انقلابی در مورد قابل اتکاء بودن فرماندهی بالای ارتش شوروی نیز در تردید باشند. بعد از جنگ جهانی اول، آلمان و شوروی وارد توافقات همکاری های نظامی شده بودند. این توافقات شامل تعلم افسران و فروش اسلحه بود. در مورد احتمال ایجاد روابط وبندهائی میان پرسنل ارتش شوروی و ارتش آلمان نگرانی موجود بود. سوال این بود که  در شرایطی که شوروی آماده رویاروئی با امپریالیسم آلمان می شد، می توانست به ژنرالهای شوروی تکیه کند یا اینکه این ژنرالها با آلمان سازش خواهند کرد؟

این بود فضائی که تصفیه های مقامات بالای حزبی و نظامی در آن صورت گرفت. استالین برای دفاع از انقلاب می جنگید. نمی خواست اجازه دهد که شوروی به عقب، به سرمایه داری، بازگردد یا اینکه در مقابل امپریالیسم به زانو درآید.

اما درک استالین از تضادها و مبارزاتی که در سوسیالیسم بروز می کند در جوانب گوناگون غلط بود. درک استالین با ماتریالیسم مکانیکی رقم می خورد تا با ماتریالیسم دیالکتیکی. روشهای او در حل پیچیدگی های اوضاع  دارای اشکالات جدی بود که به نتایج وخیمی منجر شد. او برای حل مشکلات به تصفیه و عملیات پلیسی دست یازید. در حالیکه می توانست توده ها را بسیج کند که مسائل عاجل سیاسی و ایدئولوژیک در مورد جهت گیر کلی کشور را بفهمند و بر اساس آن عمل کنند. مائو رویکرد استالین را نقد کرد و گفت استالین گرایش به آن داشت که دو نوع تضاد را که اساسا با هم متفاوتند مخلوط کند: تضاد میان مردم و دشمن؛ تضادهای میان خود مردم. سرکوب که رویکرد مواجهه با دشمن است علیه مردمی که دشمن نبودند و صرفا دچار اشتباهاتی شده بودند یا اینکه با سیاست حکومت ابراز مخالفت می کردند، بکار برده شد.

قهرمانی شوروی ها و شکست هیتلر

در ژوئن ۱۹۴۱ نازی ها به اتحاد شوروی حمله کردند. آنها مدرن ترین ارتش جهان و اکثر قدرت نظامی خود را علیه شوروی به میدان آوردند. هیتلر برای سربازانش روشن کرد که این یک جنگ نابود کننده است و در این جنگ هر گونه اصول بشری را باید دور اندازند.

شوروی ها با قهرمانی بی نظیری جنگیدند – استالینگراد شاهد جنگ بلوک به بلوک وسرزمین های یخ زده، شاهد نبردهای حماسی تانکها بود. زمان حمله آلمان، شوروی یک اقتصاد برنامه ریزی شده داشت و همین به شوروی امکان داد که در عرض چند هفته ۱۵۰۰ کارخانه عظیم را پیاده کرده و به مناطق شرقی اتحاد شوروی منتقل کند.

بیش از ۲۰ میلیون نفر از اهالی شوروی در جنگ جهانی دوم جان باختند. یعنی یک نفر از ده نفر. هر چند دروغ نویسان غربی به ما می گویند نقطه عطف جنگ جهانی دوم روز “د”  و پیاده شدن سربازان آمریکائی و بریتانیائی در نرماندی بود، اما واقعیت آن است که نبرد استالینگراد نقطه چرخش بود. در شکست هیتلر، شوروی ها عامل و نیروی عمده بودند.  این پیروزی بدون عزم بزرگ و فداکاری های عظیم مردم شوروی تحت رهبری حزب کمونیست شوروی که استالین در راسش بود، امکان نداشت. این نیز از دستاوردهای انقلاب شوروی است.

به لحاظ نظامی شوروی از جنگ جهانی دوم، پیروز بیرون آمد. اما انقلاب به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک بسیار ضعیف شده بود. نیروها و جریانات محافظه کار در حزب، حکومت و جامعه قوی شده بودند. پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ نیروهای بورژوازی جدید که در حزب کمونیست قوی شده بودند برای کسب قدرت مانور دادند. در سال ۱۹۵۶ خروشچف قدرت را بدست گرفت و حاکمیت یک طبقه سرمایه دار جدید را تحکیم کرد. تحت رهبری وی تجدید ساختار شوروی و تبدیل آن به یک جامعه سرمایه داری دولتی، بطور منظم پیش رفت. این پایان عمر اولین دولت پرولتری در تاریخ بود.

جایگاه انقلاب شوروی

اگر از یک چشم انداز گسترده تاریخی بنگریم، انقلاب شوروی یک راهگشائی تکان دهنده در زمینه رهائی بشر ستمدیده بود. توده های شوروی در مواجهه با موانع عظیم به دستاوردهای حیرت انگیزی رسیدند. جهان نوینی در پروسه آفریده شدن بود. این انقلاب الهام بخش ستمدیدگان جهان شد. این انقلاب بعد از کمون پاریس بازنمای اولین گام ها در جاده رهائی و بسوی جهانی خالی از ستم و از استثمار بود.

اما پروژه  رهائی در جا نمی زند؛ رشد و تکامل می یابد. رهبران انقلابی بزرگ که دارای افق روشن و درک علمی هستند می توانند درسها را جمعبندی کنند و درکهای جدیدی را تکامل دهند و راه حل جدیدی را برای مواجهه با چالش های ایجاد یک جهان بدون طبقه، بیابند. مائوتسه دون پروژه کمونیستی را به سطح کیفیتا عالیتری رساند.

انقلاب چین

بخش ۷: راهگشائی مائو: پیروزی انقلاب در چین

 اول اکتبر ۱۹۴۹، مائوتسه دون در مقابل میلیون ها نفر که در میدان صلح آسمانی در پکن گرد آمده بودند سخنرانی کرد. او به مدت ۲۰ سال مردم چین را در مبارزه مسلحانه برای سرنگونی فئودالها و بیرون راندن امپریالیستها رهبری کرده بود. در این جشن پیروزی مائو اعلام کرد: «مردم چین بپا خاسته اند.» ولوله شادی جمعیت را فرا گرفت. اما مائو، در عین حال که در شادی و غرور پیروزی آنان سهیم بود، به آینده نیز می نگریست. او گفت آن قهرمانی و فداکاری هائی که به جشن پیروزی امروز منجر شد، «تازه اول کار است… صرفا پیش درآمد کوتاه یک نمایشنامه طولانی است.»

به نظر مائو انقلاب نمی توانست در جا بزند و تمام شود. انقلاب در حال ورود به مرحله نوین دگرگونی سوسیالیستی اقتصاد، آفریدن نهادهای سیاسی نوین و شکل گیری ارزشهای جدید مبنی بر کار برای سعادت همگانی بود. هدف نهائی کمونیسم، جهان بدون طبقات، بود. اما در رهبری حزب کسانی بودند که وضع را اینطور نمی دیدند. از نظر آنان کسب قدرت در سال ۱۹۴۹ به منزله پایان انقلاب بود. از نظر آنان اکنون وظیفه یک چیز بود: ساختن چین مدرن. این بخشی از آن وضع چالشگر و پیچیده ای بود که مائو و توده ها مواجه شدند.

نه طبقات زمیندار و سرمایه دارانی که سرنگون شده بودند حاضر بودند سرنوشت خود را قبول کنند. و نه امپریالیستهائی که بر چین سلطه داشتند.

هنوز یکسال از بقدرت رسیدن کمونیستها در چین نگذشته بود که آمریکا جنگ کره را آغاز کرد. آنان جنگ را به نزدیک چین راندند و چین را تهدید به حمله هسته ای کردند. چین کمک های نظامی و داوطلب را به کره اعزام کرد و آمریکا را به زانو در آورد. اما بهای آن گران بود. ۲۰۰ هزار چینی در جنگ جان باختند و تعداد تلفات حدود ۹۰۰ هزار نفر بود.

آمریکا علاوه بر ناوگان ششم دریائی اش، شبکه ای از پایگاه های نظامی در تایوان، کره جنوبی و ژاپن علیه چین انقلابی بوجود آورد. به مدت ۲۰ سال، آمریکا و کشورهای غربی با اعمال تحریم اقتصادی علیه چین، مانع از آن شد که چین با اغلب نقاط جهان وارد  روابط تجاری شود. انقلاب با یک فضای جهانی خصومت آمیز روبرو شد.

چرا در چین انقلاب شد

به تازگی یک کتاب ضد مائو به نام “مائو: داستان ناشناخته” نوشته جان هالیدی و ژون چان منتشر شده است. این کتاب با روش ضد کمونیستی متعارف ادعا می کند که انقلاب چین محصول توطئه چینی های مائوتسه دون بود. طوری صحبت می کند که قبل از انقلاب، وضع چین خیلی خوب بود و ستم اجتماعی هم موجود نبود. بیائید نگاهی به چین پیش از انقلاب بیندازیم.

اکثریت عظیم مردم چین دهقانانی بودند که روی زمین کار می کردند اما زمین نداشتند یا کم داشتند. تحت سلطه زمینداری بودند که بر اقتصاد محلی و زندگی مردم حکمرانی می کرد. دهقانان با زحمت زیاد بقای خود را تامین می کردند. در سالهای بد که محصول کم بود، برگ و پوست درختان را می خوردند و مجبور می شدند فرزندانشان را بفروشند. یکسال سیل بود و یکسال خشکسالی. این توالی تمام نشدنی مشخصه کشاورزی چین بود. بین سال ۱۹۲۱ تا ۱۹۴۳ بطور متوسط سالانه یک قحطسالی می آمد و صدها هزار نفر را می کشت.

برای زنان، زندگی جهنم بود. کتک خوردن از شوهر، بستن پا از کودکی، ازدواج های از قبل تعیین شده، همبستری اجباری با زمیندار و جنگ سالاران محلی، شمه ای از زندگی اکثر زنان چین در قبل از انقلاب است.

با هر معیاری که تصور کنید، توسعه اقتصادی در پائین ترین سطح قرار داشت. صنعت بسیار کم بود. برای مثال جمعیت نانجینگ ۷۰۰ هزار نفر که ۲۰۰ هزار نفرشان خدمتکار، گارسون، دختران میخانه ها، فاحشه، راننده ریکشا و از این قبیل بودند. فقط ۱۶۰۰۰ کارگر صنعتی موجود بود.

در کارخانجات نساجی شانگهای، زنان جوان را شبها در محل کار حبس می کردند. مردم تنگ یکدیگر در دخمه های یک اتاقی و در کوچه های تنگ و تاریک زندگی می کردند. در این شهر،  گروه های بهداشت شهرداری سالانه ۲۵ هزار جسد از خیابانها جمع آوری می کردند. ولی مناطق تحت کنترل مملو از هتل ها و کلوبهای شبانه لوکس بود.

در چین قبل از انقلاب، پزشکی سنتی بطور گسترده استفاده می شد. اما برای کشوری که ۵۰۰ میلیون جمعیت داشت تنها ۱۲ هزار دکتر تحصیلکرده موجود بود. سالانه ۴ میلیون نفر از بیماری انگلی و مسری می مردند. چین ۹۰ میلیون معتاد داشت.

به این دلیل مردم انقلاب کرده و قدرت را در دست گرفتند. تحت رهبری مائو و حزب کمونیست چین، انقلاب چین بلافاصله شروع به تغییر شرایط کرد.

انقلاب جامعه چین را بطور تعیین کننده تغییر می دهد

وقتی ارتش سرخ تحت رهبری کمونیستها بر شهرهای بزرگ مسلط شد، بانکهای بزرگ، کارخانجات و دیگر شرکتها را در دست گرفت. دارائی های تولیدی را در خدمت یک اقتصاد نوین گذاشتند. ساعت کار از روزانه ۱۲-۱۶ ساعت به ۸ ساعت در روز تقلیل یافت.

وقتی ارتش انقلابی،  ارتش های چیانکایچک را که از سوی آمریکا حمایت می شد و نیروهای نظامی زمینداران محلی را درهم شکست، نظام فئودالی بسرعت سرنگون شد. در حقیقت سرنگون کردن ستمگران در جریان جنگ انقلابی در مناطق آزاد شده شروع شده بود. تیم های کار تحت رهبری حزب، روستا به روستا می رفتند و دهقانان را آموزش سیاسی می دادند و جلساتی از دهقانان ترتیب می دادند تا آنان در مورد مشکلات خود سخن گویند. آنان روستائیان را فرا می خواندند که بپا خیزند و خود را سازمان داده و زمین ها را تصرف کنند.

پس از پیروزی در سال ۱۹۴۹، اصلاحات ارضی تبدیل به قانون شد و سراسر چین را فرا گرفت، درست مانند آبی که سد را می شکند و سرازیر می شود. در سراسر چین، دهقانان زمین، ابزار و حیوانات را تقسیم کردند. در کشوری که زنان هرگز با مردان برابر نبودند، نه فقط مردان بلکه زنان نیز زمین دریافت کردند.

زنان سر خود را بالا گرفتند. در سال ۱۹۵۰ قانون جدید ازدواج به تصویب رسید و ازدواج کودکان و ازدواج های از پیش تعیین شده را پایان داد. قانون جدید حق طلاق را برای زن و مرد تضمین کرد. اما از نظر مائو انقلاب چیزی بیش از تصویب قوانین جدید بود. انقلاب باید فکر مردم را عوض می کرد. باید روابط اجتماعی ستمگرانه کهنه را عوض می کرد و افکار و ارزشهای کهنه را که نگهبان آن روابط اجتماعی ستمگرانه بوده و در میان مردم فراگیر بود، عوض می کرد.

بیوگرافی های ضد مائو و هیستریک به ما می گویند که مائو تشنه قدرت بود. اما این تهمتها صرفا اعتراضی است نسبت به انقلابی که قدرت کهنه طبقات زمیندار، سرمایه داران بزرگ و سلطه گران خارجی را سرنگون کرد و قدرت نوینی  بجای آن برقرار نمود.  این قدرت نوین، یک شکل از دیکتاتوری پرولتاریا بود. به کارگران ودهقانان قدرت داد تا حاکمیت خود را بر جامعه آغاز کنند و استثمارگران قدیمی و جدید را سرکوب کنند.

به ما گفته می شود که مائو میلیون ها نفر را کشت. اما در واقع، صدها میلیون نفر آزاد شدند؛ انقلاب مائوئیستی یک  نظام اقتصادی و اجتماعی نوین آفرید که  زندگی های بیشمار را  از نابودی نجات داد. در سراسر تاریخ به ستمدیدگان فقط به عنوان دو دست نگریسته شده است. اکنون اما آنان حق و توان ایستادن را داشتند. و پشتوانه شان ارتش رهائی بخش خلق بود.

فکرش را بکنید که در آمریکا جامعه ای بسازیم که قدرت در دست ستمدیدگان و در خدمت به منافع آنان باشد. دولت بجای اینکه پلیس را بجان مردم محله های محروم بیندازد به مردم کمک کند که میراث تبعیض را ریشه کن کنند. در چین مائوئیستی، آنانی که پیش از انقلاب “عددی” نبودند، آزادی و قدرت آن را یافتند که حیات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه را دگرگون کنند.

بخش ۸: مائوتسه دون – گسست از مدل اقتصادی شوروی و پیشروی

 هدف مائوتسه دون آفریدن یک اقصاد سوسیالیستی بر اساس تعاون اجتماعی و مالکیت اجتماعی بود:

* اقتصادی که نیازهای مادی و اجتماعی مردم را برآورده کند بدون آنکه بر استثمار تکیه داشته باشد.

* اقتصادی که مشکلات تاریخی چین مانند گرسنگی وسیع، سوء تغذیه و قحطی مکرر را حل کند.

*اقتصادی که بجای مکیدن منابع از روستا، روابط یاری متقابل میان صنعت و کشاورزی را به وجود آورده و تقویت کند.

* اقتصادی که به کم کردن و در نهایت از بین بردن شکاف میان شهر و روستا و نابرابری های منطقه ای خدمت کند.

* اقتصادی که در تولید بر دانش و مهارت جمعی تکیه کند.

* اقتصادی که بتواند در مقابل حمله امپریالیسم ایستادگی کند.

چنین اقتصادی نمی توانست و نباید برای وام یا کمک متکی به امپریالیسم باشد یا جوابگوی نیازهای بازار جهانی سرمایه داری باشد.

انقلاب مائوئیستی برای خدمت به نیازهای اکثریت جمعیت چین و خدمت به انقلابی کردن جامعه یک نظام آموزشی جدید بوجود آورد. این انقلاب شروع به ایجاد یک فرهنگ نوین و مبارزه علیه شیوه های فکری کهنه کرد.

همه اینها به ایدئولوژی کمونیستی ره گشود. هدف رسیدن به کمونیسم بود: جامعه ای بدون طبقات و هر شکل از ستم.

استقرار یک قدرت دولتی جدید که بر اتحاد کارگر – دهقان متکی بود امکان دست زدن به تغییرات قاطع در شرایط دهشتناک چین را بوجود آورد.

زخم جانکاه اعتیاد از طریق درمان وسیع و آموزش کاملا التیام یافت. کارزارهای توده ای برای تمیز کردن شهرها براه افتاد. وبا و دیگر بیماری های مسری محو و مهار شدند. کارخانه های جدید و مسکن برای کارگران بسرعت ساخته و  بیمارستان ها و مدارس پزشکی ایجاد شدند. در سال ۱۹۶۵ چین ۲۰۰ هزار دکتر عمومی داشت.

یک نظام سراسری آموزشی ایجاد شد. کارزارهای سوادآموزی براه افتاد و در اواخر دهه ۱۹۵۰ اکثر دهقانان سواد خواندن داشتند.

گسست از مدل شوروی

اینها دستاوردهای حیرت انگیز بود. اما در درون حزب کمونیست بر سر راه پیشروی، مبارزه درگرفت. یکی از بزرگترین موضوعات این بود که چگونه اقتصاد را تکامل داده و مدرن کنند.

یک بخش از رهبران حزب کمونیست برنامه صنعتی کردن سریع را جلو می گذاشتند. رویکرد آنها این بود که منابع را در بخش کارخانجات بزرگ و تکنولوژی پیشرفته متمرکز کنند. آنها می خواستند توسعه در مناطق شهری را پیش برند. از نظر آنان، بعد از توسعه شهرها، مواهب آن به روستاها هم می رسد. این رهبران میگفتند برای اداره اقتصاد ایجاد  یک دستگاه برنامه ریزی متمرکز ضروری است و برای تامین پرسنل اقتصاد جدید و ارگان های اداری جدید لازم است که لشگری از متخصصین تعلیم یابند. آنان میگفتند برای انگیزه دادن به مردم و کارکنان موسسات اقتصادی مختلف باید بر تفاوت دستمزدها و پاداش های مالی تکیه کرد.

این برنامه بازتاب نفوذ مدل شوروی بود که در دهه ۱۹۵۰ در چین بسیار قوی بود. اما مائو مشکلات این مدل را دریافت: دید که در عمل در شوروی چه مشکلاتی آفریده است و در دهه ۱۹۵۰ مشاهده کرد که با عملی کردن آن در چین چه مشکلاتی بروز کرده است. این راه توسعه، روی فن آوری و تخصص تاکید می گذاشت و ابتکار عمل آگاهانه و فعالیت آگاهانه توده ها را کنار می زد. در مدل شوروی، کشاورزی را تابع و در خدمت صنعتی کردن شهرها کرده بودند. مائو این مدل را نقد کرد. او گفت اگر قرار است چین بتواند در مقابل حملات امپریالیسم بایستد باید صنعت را غیر متمرکز کند و توسعه را در شهرها و سواحل که در مقابل تهاجم شکننده اند متمرکز نکند.

مائو در تلاش بود که یک راه متفاوت برای توسعه اقتصادی و اجتماعی بیابد. در واقع پس از کسب قدرت سیاسی سراسری در سال ۱۹۴۹ مائو علیه دو گرایش مبارزه می کرد. اول و بیشتر از همه، او علیه میراث و فشارهای مستمر و نفوذ سرمایه داری و امپریالیسم غرب مبارزه می کرد. دوم، در حال بریدن از میراث توسعه ی مدل شوروی بود که از بعد از پیروزی انقلاب در سال ۱۹۴۹ در چین پیاده کرده بودند.

بخش ۹: جهش بزرگ به پیش

جنبش جهش بزرگ به پیش در سال ۱۹۵۸-۱۹۵۹ در روستاهای چین براه افتاد. این اولین گام جسورانه مائو در متولد کردن یک راه رهائی بخش نوین در زمینه اقتصاد و توسعه سوسیالیستی بود.  مسئله مرکزی “جهش بزرگ به پیش”، ایجاد کمون های روستائی بود. کمون ها فعالیت های اقتصادی، اجتماعی، میلیشیا، و اداری را ترکیب کرده و تبدیل به واحدهای پایه ای قدرت پرولتری در روستاهای چین شدند.

کمون های خلق محصول یک روند بسیار پیچیده و پویای مبارزه اجتماعی و اقتصادی؛ دگرگونی و خیزش توده ای و آزمون بود.

در آغاز انقلاب، دهقانان با حمایت حزب، دست به تشکیل تیم های کمک متقابل زده بودند. اعضای تیم ها  در زمینه کاشت و برداشت به یکدیگر کمک می کردند. چند سال پس از انقلاب آنان دست به ایجاد تعاونی زدند. روستائیان عضو تعاونی ها بطور جمعی زمین خود را زراعت کرده و محصول زراعت را به  نسبت زمین، ابزار و حیوان و کاری که هر خانواده در اختیار تعاونی قرار داده بود تقسیم می کردند.

در اواسط دهه  1950 دهقانان دست به ایجاد تعاونی های سطح بالا زدند. آنان اسناد مالکیت زمینهایشان را سوزاندند زیرا اکنون بطور جمعی از زمین، ابزار و حیوانات استفاده می کردند. این یک روند پر از زیگ زاگ بود که برخی از مناطق زودتر و برخی دیرتر به این مرحله رسیدند.  برخی دهقانان وارد تعاونی ها شده و بعد خارج می شدند. اما مرحله ای رسید که دهقانان برای پیوستن به تعاونی ها در لیست انتظار نامنویسی کرده و منتظر ورود به تعاونی ها می شدند. بسیاری از دهقانان دست از قطعه زمین های منفرد خود کشیده ، زمین و کارشان را یک کاسه کردند تا چهره زمین را دگرگون کنند. این امر به دهقانان امکان داد که بتوانند از تراکتور و ماشین آلات دیگر استفاده کنند در حالیکه تا آن زمان فقط از شخم آهنی می توانستند استفاده کنند. این چارچوبه وقوع “جهش بزرگ به پیش” بود.

تولد کمون های خلق

کمون ها بطور خودبخودی شروع شدند. در سال ۱۹۵۷ در استان هونان، تعاونی های دهقانی نیروهای خود را با تعاونی های همسایه یکی کرده و یک پروژه عظیم انتقال آب از این سوی کوهستان به آن سوی کوهستان جهت آبیاری دشت های خشک راه اندازی کردند. دهقانان، تعاونی های خود را  ادغام کرده و شکل نوینی آفریدند: یک شکل اقتصادی و سیاسی نوین که از طریق آن ده ها هزارتن زندگی اجتماعی مشترکی ایجاد می کردند. مائو به این مناطق سفر کرد و بعدا برای تشریح این تحولات از کلمه “کمون” استفاده کرد.

بسیاری اوقات جهش بزرگ به پیش بعنوان یک آزمایش تخیلی غیر معقول تخطئه می شود. اما اگر از زاویه رهائی مردم و قدرت مولده ی آنان بنگریم، کمون چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ اقتصادی بجا و معقول بود.

کمون ها  نیروی کار ذخیره چین را که بسیار زیاد بود بسیج و سازماندهی کردند. در نتیجه  توانستند کارهائی مانند آبیاری و کنترل سیل، راهسازی، احیاء جنگل ها، احیاء خاک و دیگر پروژه ها را در مقیاس های بزرگ برنامه ریزی و عملی کنند و کارخانه های کود شیمیائی و سیمان و کارخانه های کوچک تولید برق بسازند. کمون ها برای تیم های متخصصین و دهقانان فضای آزمایشگاهی بوجود آوردند تا بتوانند درگیر زراعت علمی و زمین شناسی و هواشناسی شوند. 

جهش بزرگ به پیش، زنان را از خانه ها بیرون کشید و آنان را وارد گرداب نبرد برای آفرینش جامعه نوین کرد. کمون ها برای تامین نیازهای اجتماعی راه حل های جمعی پیش گذاشتند. بطور مثال سالن های غذاخوری عمومی، مهد کودک و تعاونی تعمیرات خانگی ایجاد کردند. زنان در راه اندازی کارخانجات جدید و در پروژه های آبیاری مانند پروژه آبیاری مشهور به کانال پرچم سرخ، سهیم شدند.

عادات و ارزشهای کهنه به چالش گرفته شدند. علیه خرافه، تعصب، اعتقاد به سرنوشت محتوم، و همچنین علیه سنن و آداب فئودالی که از گذشته بر جای مانده بود (مانند ازدواج قراردادی) مبارزه ایدئولوژیک براه افتاد. کمون ها شبکه های مدارس ابتدائی و متوسطه و تسهیلات بهداشت براه انداختند.

 جهش بزرگ به پیش، تاکید را بر مناطق روستائی گذاشت تا شکاف میان شهر و روستا؛ و کارگر و دهقان را بتدریج ببندد. صنایع کوچک در روستا ریشه دواندند؛ دهقانان در بکار بردن تکنولوژی مهارت یافتند؛ دانش علمی رواج یافت. در مقایسه با جابجائی اهالی روستا و مهاجرت های بزرگ به شهرها که در کشورهای جهان سوم تحت سلطه امپریالیسم در جریان است، رویکرد جهش بزرگ به پیش واقعا یک بدیل رهائیبخش بود.

برای کمونیستهای چین روشن بود که با داشتن یک اقتصاد خودکفا که ظرفیتهای صنعتی و فنی را به روستاها گسترش می دهد، بهتر می توان در مقابل حملات و تهاجمات امپریالیستی ایستاد و از انقلاب جهانی حمایت کرد.

تهمت بیشرمانه

جونگ چانگ و جان هالیدی در کتاب “مائو: داستان ناشناخته” بیشرمانه می گویند جهش بزرگ به پیش و کمون ها صرفا پوششی بودند برای کار بردگی! آنها ادعا می کنند که در چین ۳۰ میلیون نفر بدلیل سیاست های مائو مردند. جواب این اتهامات را باید صریح و واضح داد.

اولا، همانطور که توضیح داده ام، جهش بزرگ به پیش یک سیاست فکر نشده و خودبخودی نبود بلکه سیاست های منسجم و اهداف روشنی راهنمای آن بود.

آیا اشکالاتی وجود داشت؟ آیا کسانی از قحطی مردند؟ بله. اما اشکالات آن سالها یک موضوع بسیار پیچیده است. در سال ۱۹۵۹ یک افت تند در تولید مواد غذائی بوجود آمد. چین دچار یک فاجعه طبیعی بیسابقه در یک قرن گذشته شد. سیل و خشکی نیمی از زمین های زیر کشت چین را در بر گرفت.

مبارزه ایدئولوژیک میان چین انقلابی و شوروی شدت گرفته بود. مائو اعلام کرد رهبری شوروی، تغییر ماهیت داده و از راه سوسیالیسم بیرون رفته و در حال فروش منافع انقلاب جهانی به امپریالیسم آمریکاست. به یک کلام او گفت، رهبران شوروی رویزیونیست (سوسیالیست در حرف و بورژوا در عمل) شده اند. در جواب، شوروی برای تنبیه چین تمام مشاوران خود را از چین بیرون کشید، کمکهایش را قطع کرد و نقشه های تاسیسات صنعتی نیمه تمام را نیز با خود برد و چین را زیر بار قرضی که باید فورا می پرداخت، رها کرد. این مسئله فشارهای بیشتری بر اقتصاد چین گذاشت.

مائو برخی اشتباهات در زمینه سیاست های جهش بزرگ مرتکب شد. یکی از اشتباهات این بود که در بسیاری از مناطق روستائی زمان کار زیادی توسط دهقانان صرف پروژه های غیر کشاورزی شد. این ضربه ای به تولیدات مواد غذائی زد.  تحت تاثیر هیجانات انقلابی دوران، اغلب مقامات محلی در باره سطح بازده و ظرفیتها غلو می کردند. در نتیجه امکان محاسبه موجودی واقعی غلات و برنامه ریزی دقیق مشکل بود.

چانگ و هالیدی مائو را متهم می کنند که در مقابل سختی و رنج های مردم بی تفاوت بود و مخصوصا خبر مرگ و میر را  پنهان می کرد. اما واقعیت آن است که در مورد اوضاع تحقیقات دامنه داری انجام شد و  در سیاست ها تعدیل ایجاد شد. کمون ها کوچک تر شدند و در سطح ۱۵ تا ۲۵ هزار تن تثبیت شدند. مقدار غلات تحویل شده به دولت کمتر شد. برخی پروژه های غیر کشاورزی کوچکتر شدند بطوریکه روستائیان بیشتر اوقات کار خود را صرف تولید مواد غذائی می کردند. غلات در سراسر کشور جیره بندی شد و ذخیره های اضطراری غلات به مناطق قحطی زده ارسال شد.

در مورد اتهام مرگ ۳۰ میلیون نفر باید گفت که اتهامی مزخرف و بی پایه و بر پایه تعصبات است. متکی بر منابع غیر قابل اتکاء است. متکی بر روش محاسبه قلابی  است که شمار جمعیتی که “باید باشد” را با شمار جمعیتی که “هست” مقایسه می کند و نتیجه گیری می کند که رقم کسری جمعیتی است که مرده است. به عبارت دیگر کسانی که حتا بدنیا نیامده اند در ارقام مرگ و میر جای گرفته اند! 

نکته عمده این است: در سال ۱۹۷۰، چین برای اولین بار در تاریخ خود مشکل مواد غذائی را حل کرد. جامعه نوین توانست حداقل رژیم غذائی و امنیت غذائی را برای صد ها میلیون نفر از مردم این کشور تضمین کند. این دستاورد کاملا مرتبط بود با جهش بزرگ به پیش و تشکیل کمون ها. مرتبط بود با بسیج جمعی مردم برای ساختن شبکه های آبیاری و سیل بندی، احیاء و بهبود خاک، مهارت یافتن در تکنیک های جدید کشاورزی، و ایجاد صنایع کوچک در روستا. کاملا مرتبط بود با روحیه کار برای نیکبختی عموم که انقلاب سوسیالیستی در مردم می دمید.

بخش ۱۰: انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی در چین، نه یک تسویه حساب درونی، بلکه رویاروئی راه سوسیالیستی با راه سرمایه داری بود

سالهای “جهش بزرگ به پیش” در چین سوسیالیستی سالهای سختی بود. به دلیل بروز بحران غذائی و جابجائی های صنعتی در این دوره که مصادف شد با قطع ناگهانی کمکهای فنی شوروی ها، دست زدن به یکرشته تعدیل های اقتصادی و تشکیلاتی ضروری شد. اما این تعدیلها فرصتی را در اختیار نیروهای محافظه کار در حزب کمونیست چین  گذاشت. اینان کسانی بودند که با “جهش بزرگ به پیش” مخالفت کرده و در هر گام برای تضعیف آن تلاش می کردند.

در اوائل دهه ۱۹۶۰ این نیروهای محافظه کار رشد یافته و قوی شده بودند. آنان در تعیین الویت های سرمایه گذاری، سودآوری را معیار قرار می دادند. می خواستند یک نظام آموزشی نخبه پرور را مستقر کنند. این را در نظر داشته باشید که در دوره پس از انقلاب در سال ۱۹۴۹ نظام آموزش عالی در چین عمیقا تحت تاثیر مدل نظام آموزشی شوروی بود که بر سلسله مراتب، تخصص گرائی و قبول دانشجویان “تعلیم یافته تر” استوار بود. نیروهای محافظه کار در عرصه فرهنگ دست بالا و سنگرهای محکمی داشتند. عرصه فرهنگی کماکان یکی از سنگرهای قوی سنت بود. اپرا که در چین یکی از محبوب ترین هنرها بود هنوز تحت تسلط تم ها و شخصیتهای فئودالی بود.

در زمینه بهداشت، سیاست این نیروهای محافظه کار، متمرکز کردن منابع در شهرها و فرودست نگاه داشتن روستاها بود. در زمینه سیاست به کارگران و دهقانان می گفتند سیاست کار شما نیست، آن را به کادرهای “با کفایت” حزب واگذار کنید؛ کار شما انجام بهتر شغلتان و تامین زندگی تان است. این نیروهای نوسرمایه دار دارای یک برنامه منسجم بودند و در اوائل دهه ۱۹۶۰ در حال مانور برای کسب قدرت بودند.

 دروغ هائی که در مورد انقلاب فرهنگی رواج داده می شود

 گفته می شود مائوتسه انقلاب فرهنگی را براه انداخت تا کسانی را که خوش ندارد از حزب تصفیه کند. این بزرگترین دروغی است که به انقلاب فرهنگی نسبت داده می شود. کتاب ارتجاعی، “مائو: حکایت ناشناخته” می گوید که مائو از رهبران حزبی که جرات کرده و با او مخالفت کرده بودند بطور سادیستی انتقام می گرفت…. و انقلاب فرهنگی یک طرح بزرگ برای ترور و توطئه بود. اینها دروغهای وقیحانه بیش نیست.

اولا، مائو دشمن اختراع نمی کرد. بواقع در حزب نیروهای قدرتمند بورژوائی موجود بودند که در حال تدارک و سازماندهی برای کسب قدرت و استقرار یک نظام سرمایه داری دولتی بودند. اگر فکر کنیم که این غلو است و یا اینکه مائو پارانویا گرفته بود، نگاهی به چین کنونی بیندازید. چین سوسیالیستی تبدیل به یک مشقت خانه تولیدی و بهشتی برای سرمایه داری بین المللی شده است.

ثانیا، انقلاب فرهنگی حتا ذره ای به تصفیه و خونریزی توده ای شباهت نداشت. برای مائو روشن بود که تصفیه های استالین مشکل ممانعت از احیاء ضد انقلاب را در شوروی نتوانست و نمی توانست حل کند و آن را بروشنی تجزیه و تحلیل کرده بود. مائو گفت در شوروی، توده ها را منفعل کرده بودند و اغلب به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیکی بسیج نبودند. اهرم ها و اقدامات تشکیلاتی نمی تواند به توده ها توانائی آن را بدهد که تمایز میان برنامه و بینش هائی که جامعه را بسوی کمونیسم سوق می دهند و برنامه و سیاست هائی که آن را به عقب بسوی سرمایه داری می رانند، تشخیص دهد. برای مائو چالش این بود: چگونه می توان توده ها را برای گرفتن نقش تعیین کننده و آگاهانه جهت پیش روی جامعه، برانگیخت.

مائو بدنبال راه حلی برای این مشکل بود که انقلابات تازگی خود را از کف داده و با خطر عقب گرد مواجه می شوند. او در سال ۱۹۶۷ گفت: «در گذشته در مناطق روستائی، در کارخانه ها و در عرصه فرهنگی پیش بردیم و جنبش آموزش سوسیالیستی براه انداختیم. اما هیچ یک از اینها نتوانستند مشکل را حل کنند زیرا ما شکل و متدی را نیافتیم که بتوانیم از طریق آن توده ها را برانگیزیم که برخیزند و از پائین جوانب تاریک ما را افشا کنند.» (۱) مائو در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکل تاریخی جهانی انقلاب کمونیستی بود. باب آواکیان مسئله را اینطور توضیح می دهد: « در یک کشور سوسیالیستی چگونه می توانیم در عین حال که با تلاش های بورژوازی  برای سرنگون کردن حاکمیت پرولتاریا مقابله می کنیم، به این واقعیت که دیکتاتوری پرولتاریا از طریق توده ها حکومت می کند،  بازتاب دهیم؛ و این امر چه اشکال کنکرت و نهادینه را باید بیابد. و دولت سوسیالیستی چگونه به موازات قوی تر شدن صاجب تمایزات کیفیتا بیشتری با دولتهای پیشینی شود.» (۲) به عبارت دیگر، جلوی ضد انقلاب را با چه روشی باید گرفت که در تطابق با شیوه ها و اهداف انقلاب کمونیستی باشد؟

به تجربه انقلاب فرهنگی هم خواهم پرداخت. اما اول می خواهم برخی مسائل تئوریک را که هنوز چالشی در مقابل انقلاب در کشور سوسیالیستی است، بیشتر باز کنم. مائو بر اهمیت تئوری تاکید کرد. او گفت خط سیاسی و ایدئولوژیک تعیین کننده است. این مربوط است به اینکه ما دنیا را چگونه می فهمیم تا تغییرش دهیم: درک تئوریک ما از قوانین حرکت و رشد جوامع و جهان چیست و سیاست هائی که این درک را بازتاب می دهند کدامند.

آن گروه از رهبران حزب کمونیست که می خواستند چین را براه سرمایه داری بکشند تئوری ها و استدلالهای خود را برای این برنامه تکامل داده بودند. مائو در مقابل آنان و در حال رهبری  نیروهای انقلابی و خدمات تاریخی به  تکامل درک کمونیستها از دینامیک های جامعه سوسیالیستی بود. برخورد میان این چشم اندازهای تئوریک متفاوت، بخشی حیاتی از مبارزه طبقاتی در چین انقلابی بود.

بخش ۱۱: مائو در باره تضادهای جامعه سوسیالیستی

مائوتسه دون، مارکسیسم را به لحاظ تئوریک تکامل داد. او تحلیل کرد که در جامعه سوسیالیستی تضادهای طبقاتی خصمانه کماکان ادامه دارد. او تحلیل کرد که مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم، میان پرولتاریا که حاکم است و  بورژوازی که تحت حاکمیت است، کماکان ادامه دارد.

این مسئله پیچیده ای است زیرا بورژوازی در جامعه سوسیالیستی همان بورژوازی نوع قدیم که رسما دارای سند مالکیت و اوراق بهادار است نمی باشد. بله، در سالهای اولیه سوسیالیسم هنوز بقایای بورژوازی قدیم و انواع مرتجعین سیاسی از نوع قدیم که در هر گام علیه نظام جدید خود را سازمان می دهند، وجود خواهند داشت. اما با پیشروی انقلاب و تحکیم اقتصاد سوسیالیستی، یک نوع بورژوازی جدید نیز بوجود می آید. بورژوازی جدید در درون روابط و ساختارهای سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک جامعه سوسیالیستی زندگی می کند.

این مسئله به لحاظ سیاسی بسیار پیچیده است. اگر بورژوازی نوین در تلویزیون ظاهر می شد و به توده ها می گفت: «آهای، ما می خواهیم کل بنای سوسیالیسم را فرو ریزیم و شما را استثمار کنیم» مسئله خیلی راحت تر بود. اما خیر! این بورژوازی در درون چارچوب نهادینه سوسیالیسم و در زیر پوشش ادبیات شبه مارکسیستی و شبه سوسیالیستی خود را سازمان داده و تلاشهایش را پیش می برد. این، دقیقا  مربوط است به خصلت متناقض جامعه سوسیالیستی.

نابرابری در جامعه سوسیالیستی

سوسیالیسم یک جهش بزرگ به پیش است.  در این سخنرانی من در مورد دستاوردهای عظیمی که برای بشریت دارد صحبت کردم. اما سوسیالیسم همچنین یک جامعه در حال گذار است. سوسیالیسم جامعه ایست که زخمهای جامعه کهن را بر تن دارد. منظور چیست؟

میان تکامل صنعت و کشاورزی، شهر و روستا و مناطق مختلف با یکدیگر، ناموزونی هست. مهمتر آنکه هنوز میان کار فکری و کار یدی شکاف است: یعنی میان کسانی که عمدتا درگیر کار فکری، اداری و فعالیت های ابداع گرانه اند با کسانی که عمدتا درگیر کار با دستان خود هستند. هنوز اختلاف درآمد موجود است. هنوز پول، قیمت و قرارداد نقش مهمی در اقتصاد بازی می کنند.

برای رسیدن به کمونیسم باید بر این ها و دیگر نابرابری های اجتماعی و همچنین بقای مبادله کالائی فائق آمد. این تمایزات بر افکار و ارزشهای مردم تاثیر می گذارد. برای رسیدن به کمونیسم باید به لحاظ ایدئولوژیکی این ها را به چالش طلبید و بر آنها فائق آمد. اما این کار طول خواهد کشید و نیازمند یک پروسه طولانی و پیچیده ی مبارزه انقلابی و دگرگونی انقلابی است. مائو تحلیل کرد که این تفاوت های اجتماعی و روابط کالائی خاکی است که نیروهای ممتاز جدید و یک بورژوازی جدید در جامعه سوسیالیستی از آن بر می خیزند. مائو این تحلیل را گسترش داده و نشان داد که هسته بورژوازی نوین در رده های بالای حزب کمونیست شکل می گیرد. چرا؟

حزب پیشاهنگ به مثابه نقطه اصلی تضادها

در جامعه سوسیالیستی، حزب کمونیست نهاد سیاسی رهبری کننده و نیروی هدایت کننده اصلی اقتصاد است. توده ها نیازمند یک رهبری انقلابی هستند تا مبارزه را برای انقلابی تر کردن جامعه سوسیالیستی پیش برند. یک رهبری پیشاهنگ و یک دولت پرولتری برای هدایت جامعه و هماهنگ کردن اقتصاد به نفع توده ها و در خدمت به پیشروی انقلاب جهانی لازم است. یک دولت پرولتری قوی برای مقابله با امپریالیستی که دولت سوسیالیستی را محاصره می کنند ضروری است.

تمام پیچیدگی مسئله در اینجا نهفته است. در رده های بالای رهبری حزب و دولت سوسیالیستی نیروهائی به ظهور می رسند که برای یک خط بورژوائی کار کرده و تلاش می کنند. منظورم از خط بورژوائی بینش و سیاستهائی است که برای بسط نابرابری هائی که در بالا در موردش صحبت کردم می باشد.  بینش و سیاست هائی که ابتکار عمل توده ها را محدود می کند. آن نیروهائی که در مقامات بالای رهبری هستند و یک خط بورژوائی را دنبال می کنند در موقعیت استراتژیک برای عملی کردن برنامه هایشان قرار دارندو از این موقعیت برای تصویب و عملی کردن سیاستها و برای بازسازی مناسبات اقتصادی و اجتماعی در یک جهت سرمایه دارانه استفاده می کنند. مائو اسم اینان را “رهروان سرمایه داری” گذاشت. در جامعه سوسیالیستی این رهروان سرمایه داری در موقعیتهای کلیدی قرار دارند و با اتکاء به این موقعیت می توانند بخشی از نیروهای جامعه را بحول برنامه نو کاپیتالیستی خود بسیج کرده و بحرکت درآورند. برخی ها می گویند اگر یکباره حزب پیشاهنگ و دولت را منحل کنیم این معضل حل می شود. اما این معضل نه تنها به این ترتیب حل نمی شود بلکه پرولتاریا را در مقابله با تضادهائی که شرح دادم شکننده تر و بی قدرت تر می کند. و با این کار بورژوازی سریع تر به قدرت باز میگردد. یعنی حزب پیشاهنگ از یک طرف باید پروسه پیشروی انقلاب را رهبری کند. اما از طرف دیگر خودش مرکز ثقل تضادهای جامعه سوسیالیستی است. و مبارزه میان راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری در درون حزب، مرکز ثقل مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم است.

روشن کردن این واقعیت در مورد خصلت متناقض جامعه سوسیالیستی، یک کشف راهگشا و بیسابقه بود که توسط مائوتسه دون انجام گرفت.

بعلاوه، مائو پیشتاز کشف راه ها و روشهای حل این معضل نیز بود: بسیج توده ها از پائین و سرنگونی سیاسی مراکز قدرت بورژوای در درون حزب و انقلابی کردن حزب و نهادهای جامعه سوسیالیستی؛ و دست زدن به مبارزه ایدئولوژیک با هدف دگرگون کردن افکار و درکهای مردم. به این ترتیب، انقلاب سوسیالیستی خاکی را که تولید کننده سرمایه داریست شخم می زند.

حال با توجه به این پیش زمینه تئوریک می توانیم نگاهی به وقایع انقلاب فرهنگی بیندازیم.

ادامه دارد….

توضیحات:

۱- نقل شده در “گزارش کنگره ۹ حزب کمونیست چین از اسناد مربوط به نهمین کنگره سراسری حزب کمونیست چین،پکن: انتشارات زبان های خارجی ص ۲۷

۲- به نقل از “بخش ۱۱: اوضاع مرگ و زندگی… اعمال قدرت و حقوق مردم” از سری مقالات در مورد “دیکتاتوری و دموکراسی پرولتاریا: یک نظریه کاملا متفاوت در مورد رهبری جامعه”.

بخش ۱۲: انقلاب فرهنگی، آتشفشان رهائی بخش

  18 اوت ۱۹۶۶ است و مائوتسه دون در پکن، در همان بالکن مشرف به میدان “صلح آسمانی”  که در سال ۱۹۴۹ پیروزی انقلاب را اعلام کرد، ایستاده است. با این تفاوت که این بار در حال تماشای اولین رژه ی جوانان انقلابی  گارد سرخ است. یک میلیون نفر از آنان در اینجا جمع شده اند. آنان جشن گرفته اند زیرا دو هفته پیش مائوتسه دون یک روزنامه دیواری خارق العاده نوشت: مقرهای فرماندهی را بمباران کنید!

این کاری بود که هیچ رهبر انقلابی در قدرت، و در واقع هیچ فرد قدرتمند دیگر در تاریخ، انجام نداده بود. مائو مردم را فراخواند که ساختارهای ستمگرانه ی حاکم را به چالش بطلبند: برخیزند و مقامات بالای حزبی را که سعی می کنند چین را به راه سرمایه داری بکشانند، سرنگون کنند. او مردم را فراخواند که از پائین، آن بخش هائی از قدرت سیاسی و آن بخش هائی از اقتصاد، فرهنگ و آموزش که بزیر سلطه رهروان سرمایه داری رفته بود را باز پس گیرند.

مائو در  حال راه انداختن انقلابی در انقلاب، بود.

گاردهای سرخ کاتالیزور انقلاب فرهنگی

در رژه ی ماه اوت، مائو جمعیت را تشویق کرد و بازوبند گارد سرخ را به بازو بست. این علامت حمایت از جوانان انقلابی و قوت قلب دادن به آنان بود. او می خواست، روحیه چالش گری و شورشگری جوانان را رها کند. به این ترتیب، گارد سرخ نقشی کلیدی در راه افتادن انقلاب فرهنگی بازی کرد.

وضعیت جامعه ی آن زمان چین را باید درک کنیم. همانطور که گفتم، بخشی از رهبران قدرتمند حزب و دولت، سیاست های بورژوائی را تحت پوشش مارکسیستی، رواج می دادند. خیلی از کارگران و دهقانان فکر می کردند چون رهبرانشان خود را کمونیست می خوانند، پس باید آدمهای خوبی باشند. مائو می خواست در این گرایش ِهمراهی با وضع موجود که در توده ها  بود، اخلال ایجاد کند و در هیبت متفرعن رهروان سرمایه داری خدشه وارد کند. واقعیت آن است که در بسیاری از کارخانه ها و مناطق روستائی مردم از انتقاد به رهبران می ترسیدند.

گارد سرخ وارد صحنه میشود

گاردهای سرخ هیجانی در جامعه ایجاد کردند. تظاهرات و میتینگهای بحث راه انداختند. سطوح مختلف مقامات حزبی و دولتی را به انتقاد گرفتند. روسای مدارس را که مستبدانه رفتار می کردند، با هیاهو افشا کردند. نسل قدیم در دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ تجربه ی انقلاب و جنگ ضد ژاپنی و سرنگون کردن نیروهای چیانکایچک که تحت الحمایه آمریکا بود را، از سر گذرانده بود. اکنون یک نسل جدید انقلاب می کرد. دولت به جوانان اجازه داد تا مجانا با قطار به سفر بپردازند. گاردهای سرخ به اقصی نقاط کشور رفتند، دسته دسته روی کامیون های ارتشی سوار شده و خود را به مقصد می رساندند. به روستاها می رفتند تا با دهقانان حرف بزنند –  در حالیکه قبلا یاد گرفته بودند همه چیز را از بالا نگاه کنند و هیچ ارتباطی با توده ها نداشتند.

گاردهای سرخ کاتالیزور بودند. آنان به مردم جرات دادند که سر خود را بالا بگیرند، جرات کنند حرف بزنند، و جرات کنند انتقاد کنند. به گفته ی یکی از دهقانان گوش کنید:

«گاردهای سرخ خیلی سازمان یافته بودند. آنان میان خود تقسیم کار می کردند و به همه خانه های روستا سر می زدند. نقل قول هائی را برای ما می خواندند و به ما در مورد انقلاب فرهنگی در پکن و شانگهای می گفتند. پیش از آن هیچوقت اینهمه بیگانه به روستا نیامده بود. آنان در مورد زندگی مان سوال می کردند و می خواستند از ما چیزهائی بیاموزند. از ما می پرسیدند اوضاعمان در بریگاد چگونه است. وارد بحث با کادرهای رهبری بریگاد می شدند و در مورد امتیازات کاری پرس و جو می کردند. آنان کتاب سرخ مائو را در همه خانه ها توزیع کردند. دست آخر، بهمه ما یک جلد کتاب سرخ رسید. آن گاردهای سرخ برای ما خیلی عزیز بودند. پس از اینکه از اینجا رفتند، ما به خواندن آن نقل قولها ادامه دادیم. آنها را خوانده و با وضع خودمان و آنطور که امور در اینجا می گذرد مقایسه کردیم و به این نتیجه رسیدیم که خیلی چیزها باید عوض شود.» (جان میردال و گون کسل، چین: ادامه ی انقلاب. انتشارات ونتاج- نیویورک ۱۹۷۲)

جهت گیری مائو برای انقلاب فرهنگی

بورژوازی از انقلاب فرهنگی چین متنفر است. آن را بعنوان “کنترل افکار” تعریف می کنند. تصویرسازی آنان از گارد سرخ اینطور است که یک عده دیوانه مرتبا اینور آنور می رفتند و همه چیز را نابود می کردند. انواع و اقسام “پژوهش های”  سنگین و خاطرات منتشر کرده اند تا ثابت کنند انقلاب فرهنگی هیچ نبود جز خشونت و انتقام گیری. اما حقایق اساسی انقلاب فرهنگی در تضاد ۱۸۰ درجه با این تصویرسازی است.

اولا، انقلاب فرهنگی یک خشونت بی بند و بار نبود. رهبری مائوئیستی برای پیشبرد انقلاب فرهنگی راهنمای عمل مشخصی را منتشر کرده بود. یکی از اسناد عمده که همه باید بخوانند به اسم “تصمیم گیری ۱۶ نکته ای”  بود. در اینجا گزیده ای از آن رهنمودهای مائو را می خوانیم:

● بگذارید توده ها در جریان جنبش خودشان، خود را تعلیم دهند و یاد بگیرند که درست و غلط را از هم تمیز دهند و میان روش های صحیح انجام کارها و روش های غلط، تمایز قائل شوند.

● تمام نیروی خود را روی ضربه زدن به عده ی معدودی از راستهای بورژوای اولترا ارتجاعی، متمرکز کنید. آماج عمده ی جنبش اخیر آن افراد حزبی هستند که در مقامات اتوریته می باشند و راه سرمایه داری را در پیش گرفته اند.

● اکیدا باید میان دو نوع تضاد تمایز گذاشت: تضاد درون خلق و تضاد میان ما و دشمن.

● وجود نظرات متفاوت در میان مردم امری عادی است. هر جا که مناظره است، جدلها باید بر مبنای استدلال و ارائه دلیل اداره شود و نه با توسل به زور. (۱)

این جهت گیری مائو بود. آیا بی نظمی هم بود؟ بله. آیا افراط و خشونت هم بود؟ البته که بود. این یک انقلاب بود. اما انقلابیون مائوئیست تلاش کردند این جنبش را در جهت صحیح و با گذشت از تلاطم نگاه دارند: بحثهای توده ای، انتقادهای توده ای، و بسیج سیاسی توده ای.

یک صحنه ی جالب این نکته را نشان می دهد. در دانشگاه سینهوا، میان فراکسیون های مختلف دانشجویائی، دعوای زیادی موجود بود که به خشونت کشید. در جواب به این واقعه، رهبری مائوئیست یک تیم از کارگران غیر مسلح به دانشگاه اعزام شد که مسائل را بررسی کرده و به حل آنها کمک کند.

بخش ۱۳: انقلاب فرهنگی،مبارزه ای پیچیده و رهائی بخش

 یکی از تحریفهای بزرگ در مورد انقلاب فرهنگی آن است که  تمام این ماجرا، طرح و نقشه مائو بود. گفته می شود  پشت هر حرکت و مبارزه ای که در طول انقلاب فرهنگی انجام گرفت، مائو ایستاده بود؛ مائو مسئول همه موارد قهر و خشونت بود. خلاصه، این درک القاء می شود که همه چیز از یک مرکز قدرت و تصمیم گیری، صادر می شد.

طبقات و نیروهای اجتماعی مختلفی در انقلاب فرهنگی درگیر بودند. در حزب و تشکلات توده ای، مائوئیستهای اصیل بودند. اما گروهبندی های ضد مائو هم بودند که دانشجویان و کارگران و دهقانان را سازماندهی می کردند. نیروهای نظامی محافظه کار، گروهبندیهای اولترا چپ، تشکلات توده ای که به دو اردوی شورشگران و محافظه کاران تقسیم می شدند، و به یک کلام، منافع و انگیزه های طبقاتی متفاوت، همه در میدان حاضر و فعال بودند. بعضی ها از انقلاب فرهنگی برای تسویه حساب های شخصی سوء استفاده کردند. دشمنان مائو در حزب (کسانی که زیر حمله ی سیاسی بودند) اغلب تاکتیک دفاع از مائو را در پیش می گرفتند و بنام انقلاب فرهنگی، فراکسیونیسم و خشونت را دامن می زدند. آنان بطور هدفمند اینکار را می کردند تا مبارزه را منحرف کرده و جنبش انقلابی را بی اعتبار کنند. واقعیت این بود که انقلاب فرهنگی مبارزه ای پیچیده بود بر سر اینکه کدام طبقه باید جامعه را رهبری کند: آیا پرولتاریا در ائتلاف با متحدینش که اکثریت جامعه را تشکیل می دهد باید به انقلاب ادامه داده و جامعه را دگرگون کند یا اینکه یک طبقه بورژوازی نوین مهار جامعه را بدست گیرد.

با وجود این گرایشات و کششهای گوناگون در انقلاب فرهنگی، مائو و رهبری انقلابی قادر بودند آن را در جهت مشخصی هدایت کنند. یعنی، تمرکز مبارزه سیاسی را علیه رهروان سرمایه داری نگاه دارند، جامعه را انقلابی تر کنند و توده ها را قدرتمند کنند.

فقط فکرش را بکنید که چه  اتفاقی داشت می افتاد. مائو در حال شکستن قفل انرژی و ابتکار عمل صدها میلیون نفر بود، تا  درگیر جدل بر سر جهت گیری جامعه شوند و مسئولیت سرنوشت آن را بدست گیرند. در آمریکا و دیگر دموکراسی های بورژوائی، زندگی سیاسی با رای دادن تعریف می شود. هر چهار سال یکبار آدمها در آئینی که نظم موجود را تقویت می کند و آنان را منفعل نگاه می دارد، شرکت می کنند. اما در چین انقلابی دوران انقلاب فرهنگی، یک جوشش و غلیان باور نکردنی در جریان بود. جوشش وغلیانی که برای جامعه عالی است. قدر مسلم است که در چنین وضعی، روندهائی با جهات گوناگون براه می افتد و جامعه به سمت های مختلف کشیده می شود. می بینیم که در جریان انقلاب فرهنگی، گاردهای سرخ  به افراط در غلتیدند و در تلاش برای زدودن اثرات بورژوائی از جامعه، زیاده روی کردند. در چنین فضائی بود که مائو و رهبران انقلابی، توده ها را در زمینه تجزیه و تحلیل و حل مشکلات و جمعبندی از درسها و روشهای مبارزه و تحکیم دستاوردها، رهبری می کردند. 

مبارزه طبقاتی در جامعه (اینکه جامعه در راه سوسیالیسم پیشروی می کند یا به عقب بسوی سرمایه داری باز میگردد) در رده های بالای حزب و دولت تمرکز یافته بود. در رویکرد به این مسئله، بر خلاف تبلیغاتی که می شود، مائو دنبال به چنگ آوردن قدرت برای شخص خودش نبود. او می توانست همه ی مخالفینش را دستگیر کند اما، همانطور که در بخش های قبل گفتم، او اینکار را نکرد زیرا این کار، راه حل ممانعت از احیای سرمایه داری و واژگون شدن انقلاب نبود. مائو حاضر بود بخاطر بسیج سیاسی توده های میلیونی، بخاطر اینکه این توده ها بیدار شده و با مسائل بزرگ جامعه رو در رو شوند و سرنوشت آن را بدست گیرند، همه چیز را به خطر بیندازد. او خطر اتکاء به توده ها را بجان خرید. مائو تاکید کرد که انقلاب فرهنگی مبارزه ای است برای سرنگون کردن رهروان سرمایه داری  اما در سطوح عمیق تر در برگیرنده ی مسائلی است مانند جهان بینی و توان بخشی به توده ها که بتوانند آگاهانه جهان را درک کنند و آگاهانه جهان و خود را تغییر دهند.

یک جنبش توده ای بی نظیر

انقلاب فرهنگی شاهد مناظره های بزرگ و چالش گری های بزرگ بود. تظاهرات های سیاسی، گردهمائی های اعتراضی، راهپیمائی ها و میتنیگ های سیاسی  توده ای، مشخصه ی انقلاب فرهنگی بود. روزنامه های کوچک در همه جا منتشر می شد. فقط در پکن (پایتخت) ۹۰۰ روزنامه در می آمد. اوراقی که با ماشین های ماموگرافی چاپ شده و روزانه پخش می شد، غیر قابل شمارش است. مصالح مورد نیاز برای این فعالیت ها مجانی بود: کاغذ، جوهر، فرچه، پوستر، ماشین های چاپ، بلندگو، استفاده از سالن ها و میادین برای گردهمائی و غیره.

گارد سرخ برای گسترش این جنبش به پرولتاریا، کمک کرد. وقتی انقلاب فرهنگی در میان کارگران پایه گرفت، نقطه عطفی رخ داد. در سال ۱۹۶۷-۱۹۶۸، چهل میلیون کارگر درگیر مبارزه ی طبقاتی حاد، خیزشها و مبارزات توده ای پیچیده ی برای پس گرفتن قدرت از ارگان های حزبی محلات و شهرها شد که دژهای محافظه کاران بود. توده ها از طریق آزمایش کردن و مناظره و جمعبندی کردن، همراه با رهبری مائوئیستها، ارگان های قدرت سیاسی پرولتری نوینی  را برپا کردند.

انقلاب فرهنگی، در زمینه میدان فکر و عمل و شدت جریان، در تاریخ بشر بی نظیر است. روتین زندگی روزمره بی مهابا برهم زده شد. مردم از هر بخش جامعه درگیر مناظره و بحث های سیاسی و ایدئولوژیک بزرگ شدند. دهقانان درگیر بحث و تجزیه و تحلیل در مورد بقایای ارزش های کهنه و ارتجاعی کنفسیوسی شدند که هنوز در زندگی آنان پابرجا بود. کارگران کارخانه های شانگهای به آزمایش اشکال جدید مدیریت مشارکتی پرداختند.

هیچ چیز و هیچ کس در ماورای انتقاد قرار نداشت. مقامات سیاسی، اداری و آموزشی که از توده ها جدا شده بودند، مورد انتقاد قرار گرفتند. دیگر هیچ مقامی نمی توانست در دفتر خود سنگر گرفته و از آنجا دستور و رهنمود پارس کند. اکنون باید قدم رنجه می کرد و همراه با کارگران و دهقانان بخشی از وضعیت می شد.

انقلاب فرهنگی، یک روند خود-آزمونی ایدئولوژیک عمیق براه انداخت. مائو گفت، بدون دگرگون کردن سنت ها، عادات، و طرز تفکر، انقلاب امکان ندارد. انقلاب باید افکار نوین، روابط نوین میان مردم بوجود آورد. “خدمت به خلق” شعاری بود که در دوره انقلاب فرهنگی فراگیر شد. “خدمت به خلق” هیچ شباهتی با رویکرد خیرمابانه ی بورژوائی که پولدارها نسبت به فقرا دارند، نداشت. بلکه ناظر بر نیازهای اکثریت عظیم جامعه و آرمان کمونیسم جهانی بود. همچنین چالشی بود علیه طرز تفکر “اول من” که سرمایه داری اشاعه می دهد.

آنچه مائو تاکید می کند این است که می توان اقتصاد سوسیالیستی داشت، اما اگر روحیه ی کار برای مصالح اجتماعی بزرگتر تقویت نشود، مالکیت سوسیالیستی تبدیل به یک ظرف توخالی می شود.

تاثیرات بین المللی

در مورد تاثیرات انقلاب فرهنگی بر مردم خارج  از چین، هر قدر بگوئیم کم گفته ایم. دورانی بود که یک خیزش انقلابی رادیکال در سراسر جهان در جریان بود. دوره ای بود که اتحاد شوروی تبدیل به نیروئی شده بود که کاملا با انقلاب پرولتری ضدیت می ورزید. در چین، مائو در حال ارائه ی چشم انداز ِ یک انقلاب کمونیستی پیگیر بود. 

می توانم از تاثیراتی که گارد سرخ بر روی شخص من (در آمریکا) داشت صحبت کنم. آن زمان من دبیرستانی و یک دانش آموز شورشگر بودم. من هم می خواستم مانند آنان باشم. یادم می آید وقتی مائو آن بیانیه ی معروفش را در دفاع از خیزش سیاهان آمریکا ( در آوریل ۱۹۶۸  پس از به قتل رسیدن مارتین لوترکینگ) صادر کرد، چقدر روی من تاثیر گذاشت و به من الهام بخشید. چین مائوئیستی فقط از انقلابات سراسر جهان حمایت نمی کرد بلکه در خود جامعه ی چین هم در حال انجام انقلابی دیگر بود. و این برای من حیرت انگیز بود. و هنوز هم هست …

بخش های ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ ترجمه نشده اند.

۱- تصمیم گیری کمیته مرکزی حزب کمونیست چین در مورد انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی چین (که در ۸ اوت ۱۹۶۶  گرفته شده بود) درج شده در سندهای مهم در مورد انقلاب  کبیر فرهنگی چین – پکن: اداره زبانهای خارجی، ۱۹۷۰