رسول محمدی (کاک محمد)

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲ دقیقه
کاک محمد در صف.ف سربداران در جنگلهای آمل. سال ۱۳۶۰

رفیق رسول محمدی (کاک محمد) از اعضای رهبری سربداران؛ از فرماندهان اصلی نظامی.از فعالین اصلی “گروه مبارزه برای آزادی طبقه کارگر”؛ از مسئولین اصلی نظامی “تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان” در شهرهای بوکان و سقز.
او برادر رفیق پیروت محمدی (کاک اسماعیل) بود.
کاک محمد بخاطر تلاشهایش در متشکل کردن دهقانان منطقه، از نفوذ و محبوبیت وسیعی برخوردار بود. او در سال ۵۹ مدتی در بین کارگران شهرک صنعتی البرز در شهر قزوین فعالیت کرد. کاک محمد نقش تعیین کننده ای در هدایت مبارزه مسلحانه سربداران در جنگل و شهر داشت. در جنگل مسئولیت نظامی کمپ بالا و سپس گروه بهنام را بر عهده داشت. محمد تلاش زیادی برای سازمان دادن عقب نشینی منظم قوای سربداران در آمل نمود.
در غروب ۶ بهمن، رفقا گروه گروه خود را به باغ نارنجی در انتهای شهر ـ مشرف به جاده طالقانی ـ می رساندند. کاک محمد بهمراه تنی چند از رفقا نقاط استقرار نیروهای سربداران و سنگرهای مختلف رفقا را بازرسی کرده و پس از اطمینان حاصل کردن از عقب نشینی همه، به محل تجمع نیروها آمدند. پاسداران و بسیجی ها و خیل مزدوران حزب الله با خمپاره و نارنجک و مسلسل به باغ هجوم می بردند تا بخیال خام خود، مقاومت سربداران را درهم شکنند. کاک محمد نیروها را بصورت نیمدایره آرایش نظامی داد و خود در پیشاپیش قرار گرفت. آنگاه بالاپوش سربازیش را از تن کند، کوله پشتیش را از فشنگ خالی کرد و بکناری نهاد، فشنگها را در جیب شلوار جای داد و با قاطعیت گفت: “رفقا، دشمن ما را محاصره کرده و راهی بجز شکستن حلقه محاصره نداریم. باید هرطور شده خود را بجاده برسانیم، اگر موفق به انجام این کار نشدیم، آنقدر مقاومت می کنیم تا کشته شویم” آنگاه خود و دیگر یارانش باحالت نیم خیز بقصد پیشروی، برصفوف دشمن آتش گشودند. درهمین اثنا، صدای رگبار کالیبر ۵۰ بلند شد. همه بسرعت خود را به زمین پرتاب کردند و پناه گرفتند. در این میان، محمد با پشت به زمین پرتاب شد و اسلحه اش بروی پایش غلتید. گلوله ها سینه اش را شکافته بودند، رفیقی بروی او خم شد و صدایش کرد. کاک محمد سربرگرداند، لبخندی زد و خواست چیزی بگوید؛ اما نتوانست. سپس همه نیروی خود را جمع کرد، مشت راستش را بالا آورد و گفت: “زنده باد آزادی! مرگ بر خمینی!” باردیگر تلاش کرد مشت چپش را بالا بیاورد، اما نتوانست و آرام گرفت.