پیروت محمدی (کاک اسماعیل)

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه

اسماعیل (پیروت محمدی) و محمد (رسول محمدی) هر دو به سال ۱۳۳۳ در روستای حاجی خوش (نزدیک مهاباد) در خانواده ای فئودالی متولد شدند. بنا به رسم خانواده، اسماعیل را به دایه سپردند تا جدا از برادر دوقلویش بار آید. اسماعیل در روستا بزرگ شد و محمد در مهاباد و میاندوآب. زندگی سیاسی این دو پس از اتمام دوره دبیرستان در محیط سربازی و دانشگاه آغاز گشت. سنت مبارزاتی و جو سیاسی موجود در خطه کردستان، خواه ناخواه بر هر خانواده و هر جوان کرد تاثیر می گذاشت و اسماعیل و محمد نیز از این قاعده مستثنی نبودند، لیکن کسب آگاهی طبقاتی و آشنایی با علم رهائی طبقه کارگر و فراگیری آن، نمی توانست بطور خودبخودی از روحیات ضدرژیمی و جو مبارزات ملی در کردستان علیه حکومتهای ارتجاعی منطقه، ناشی شود. البته خیانت مرتجعینی نظیر ملامصطفی بارزانی به خلق کرد، تاثیر شدیدی برنحوه نگرش جوانان انقلابی کردستان می گذاشت و راه را بر نفوذ ایده های پرولتری و پافشاری بر مبارزه طبقاتی در مقابل محدودیتهای مبارزه صرفا ملی گشود؛ اما این تنها یک دریچه بسوی آگاهی پرولتری بحساب می آمد. برچنین زمینه ذهنی اسماعیل به سربازی رفت و محمد به دانشکده اقتصاد دانشگاه قزوین وارد شد. در این دو محیط متفاوت، این دو با عناصر و محافلی با گرایشات مارکسیستی ـ لنینیستی و مواضعی ضدرویزیونیستی در تماس قرار گرفتند. ارتباط اسماعیل با رفقای محفل اولیه ای بود که بعدها “گروه مبارزه در راه آزادی طبقه کارگر” را بنیان نهادند، و محمد با یکی از محافل مرتبط با چریکهای فدائی خلق تماس داشت. بعد از مدتی، محمد نیز با رفقای محفل اولیه ارتباط برقرار کرد و در فعالیتهای آموزشی ـ سیاسی فعالانه شرکت جست. در ابتدای فعالیت (سال ۱۳۵۳) این محفل از مشی چریکی طرفداری می نمود و خط روشنی درمورد ماهیت سوسیال امپریالیستی شوروی نداشت، هرچند مائوتسه دون را بعنوان یکی از رهبران پرولتاریای جهانی بحساب می آورد. چندی بعد، اسماعیل و چندتن یگر از رفقای محفل برای دستیابی بیشتر به آثار مارکسیستی، و همچنین قرار گرفتن در جریان حرکت مجموعه جنبش کمونیستی، راهی اروپا شدند. اما بواسطه پاره ای مشکلات بعد از مدت کوتاهی همگی به ایران بازگشتند. در بازگشت، بحث های فراوانی در محفل در گرفت که اساسا حول نقد مشی چریکی، نقد رویزیونیسم شوروی (سوسیال امپریالیسم) و نقد تئوری سه جهان صورت می پذیرفت. با جدائی چندتن از افراد حول و حوش محفل، و همچنین برقراری ارتباط با محفل دیگری از رفقای همفکر که در تهران و آبادان فعالیت داشتند، پایه های ایجاد “گروه مبارزه در راه آزادی طبقه کارگر” گذارده شد. ذوب آهن اصفهان، دانشگاه تهران و تراکتورسازی تبریز، عرصه فعالیت گروه بود و این فعالیتها مصادف شد با فرا رسیدن امواج انقلابی ۵۷ ـ ۱۳۵۶.امواج انقلاب جامعه را درمی نوردید و کمونیستها ـ پراکنده و بدون حزب و درگیر نوسانات سیاسی و ایدئولوژیک ـ هریک بنوعی تلاش می کردند تا این سیل خروشان را بسمتی صحیح سوق دهند، تحولات انقلابی را شتاب بخشند و مهر پرولتاریا را بر عرصه ای ـ هرچند کوچک ـ از این جنبش بکوبند. بر همین مبنا، اسماعیل و دیگر یارانش اعتصابات کارگری در کارخانه تراکتورسازی تبریز را سازمان دادند. اعلامیه فراموش نشدنی اعتصاب، که ارتش را به مصاف می طلبید، توسط اسماعیل نگاشته شد و با طرح خواسته های مشخصا سیاسی و انقلابی سمت و سوی مبارزه را تعیین نمود. وقتی جرقه قیام در بهمن ۵۷ زده شد، افراد “گروه مبارزه …” در تهران و کرمانشان فعالانه در رزم مسلحانه توده ای و تسخیر پادگان ها و کلانتریها شرکت کردند و در این راه رفیق پرارزشی چون داریوش صابر (از اعضای موثر محفل آبادان ـ تهران) را در تهران ازدست دادند. خط سیاسی ـ ایدئولوژیک مشترک گروه و اتحادیه کمونیستهای ایران که پاره ای ارتباطات و همکوشی ها را میان ایندو جریان پدید آورده بود، سرانجام در تابستان ۱۳۵۸ به وحدت کامل تشکیلاتی انجامید.اسماعیل و محمد نیز در عرصه جنبش انقلابی خلق کرد بعنوان دو پیشمرگ کمونیست، کار بسیج و سازماندهی دهقانان و سمت دهی و هدایت جنبش دهقانی را برای مصادره زمینهای خان ها و فئودالهای منطقه آغاز کردند. کاک اسماعیل و کاک محمد در کنار رفقای شهیدی چون کاک صلاح شمس برهان، کاک فوآد مصطفی سلطانی و… طرح ایجاد اتحادیه های دهقانی را به پیش بردند و هنگامیکه مرتجعین محلی با کمک ارتش و سپاه پاسداران و مزدوران قیاده موقت، سرکوب نظامی جنبش را آغاز کردند، کمونیستهای انقلابی با سلاح خویش و با مسلح کردن پیشروترین عناصر جنبش دهقانی به نبرد با خیل مرتجعان برخاستند و گوشمالی سختی به خمینی و مزدورانش دادند. جنگهای ۱۳۵۸ کاک اسماعیل را آبدیده کرد، و وقتیکه کاک یحیی خاتونی در کنارش بخاک افتاد، او پنجه در خون جوشان یحیی زد و سوگند یاد کرد که راهش را تا به آخر ادامه دهد. در جنگ کرفتو، اسماعیل زخم برداشت و اسیر خان های محلی شد و آنها نیز وی را به زندان و محکمه خلخالی جلاد سپردند. این دستگیری ها مصادف بود با شکست های پی در پی قوای خمینی در کردستان و اجبار جمهوری اسلامی به آتش بس و مذاکره. همین مسئله باعث شد که کاک اسماعیل از چنگال دژخیمان خمینی رها گردد و با بازگشت بصفوف یارانش، مبارزه انقلابی خویش را مصممانه تر و آگاهانه تر از پیش، ازسر گیرد.اعلام موجودیت تشکیلات پیشمرگه های زحمتکشان، به فعالیتهای اتحادیه کمونیستهای ایران در منطقه کردستان، بیانی تشکیلاتی بخشید. کاک اسماعیل و کاک محمد بعنوان دوتن از مسئولین تشکیلات در شهرهای سنندج و بوکان فعالیت می کردند و درمدت زمانی کوتاه ـ خصوصا در شرایط اشغال نظامی سنندج ازسوی قوای ارتجاع ـ توانستند با وارد آوردن ضربه بر نیروهای پاسدار و جاش مستقر در شهر، در میان مردم محبوبیت زیادی بدست آورند. در دوران برقراری آتش بس و آزادی سنندج، اسماعیل و محمد بهمراه پیشمرگان و رفقای دیگرشان مرتبا بمیان مردم شهر و روستا می رفتند و با انجام جوله سیاسی ـ نظامی و پیشبرد تقسیم زمین در روستاهای مختلف توده های دهقان و زحمتکشان شهری را در فعالیتی آگاهانه برای تغییر جامعه کهن درگیر می ساختند. رفته رفته، دوران کوتاه آتش بس، با تعرضات وحشیانه ارتش و پاسداران بسر می رسید و درگیریهای مداومی در ناحیه کامیاران جریان می یافت (و در یکی از همین درگیریها بود که بذری دیگر برای جامعه نوین کمونیستی برزمین افشانده شد و رفیق وریا مدرسی از اعضای اتحادیه کمونیستهای ایران و تشکیلات پیشمرگه های زحمتکشان به شهادت رسید) با فرا رسیدن بهار ۵۹، هجوم ارتش خمینی تحت هدایت بنی صدر به شهر سنندج آغاز شد. سنندج قهرمانانه ایستاد و دربرابر باران توپ و خمپاره و گلوله مقاومت کرد. پیشمرگان انقلابی درکنار توده های شهر سنگر گرفتند و جنگی جانانه را بمدت یکماه به پیش بردند. در این نبرد، کاک اسماعیل بعنوان یک فرمانده برجسته نظامی، نبوغ خویش را بنمایش گذاشت و توده های مردم را شیفته جسارت و کاردانی کمونیستی خویش ساخت.بعد از پایان جنگ یکماهه، کاک اسماعیل به تهران آمد. او در شورای سوم اتحادیه کمونیستهای ایران بعنوان مسئول نظامی کل سازمان و یکی از اعضای رهبری انتخاب شد. با این امر، تغییر و تبدیلاتی در کادر رهبری “تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان” ضروری افتاد و کاک محمد بعنوان مسئول نظامی تشکیلات تعیین گشت. آنچه مسلم است، اسماعیل و محمد در طول فعالیت خود در کردستان بهیچوجه صرفا رهبرانی نظامی نبودند و در پیشبرد خط سیاسی ـ ایدئولوژیک و مبارزه سرسختانه با خطوط و نیروهای بورژوا ـ ناسیونالیست، بورژوا فئودالهای ضدانقلابی و انقلابیون خرده بورژوا، نیز نقش موثری بازی کردند.دردوره متعاقب جنگ سنندج و بروز و غلبه برخی انحرافات راست روانه درمورد جنبش انقلابی خلق کرد، این کاک محمد بود که قاطعانه درمقابل انحرافات غالب بر سیاست رهبری اتحادیه کمونیستها ایستادگی نمود و با حفظ اصول و پرنسیپ های یک تشکیلات کمونیستی، مبارزه درونی خویش را برای طرد انحرافات به پیش برد. او در طول فعالیت تشکیلاتی خود، همواره از آموزش مائوتسه دون پیروی می کرد که: “کمونیستها همیشه به هر مسئله ای که بر می خورند، باید سئوال کنند: چرا؟ و برای چه؟ آنها باید با مغز خود بیندیشند و بادقت فکر کنند که آیا این با واقعیت وفق می دهد یا نه و آیا واقعا براساس صحیحی مبتنی است یا نه؟ آنها بهیچوجه نباید کورکورانه از دیگران تبعیت کنند و اطاعت برده وار را تبلیغ نمایند” کاک محمد از آنها نبود که مقوله بی محتوا و مجرد “منافع سازمانی” را بالاتر از خط سیاسی ـ ایدئولوژیک بعنوان عامل تعیین کننده در سرنوشت سازمان و انقلاب قرار دهد، زیرا می دانست این خط سیاسی ـ ایدئولوژیک صحیح است که امروز برای مقابله با انحرافات ظهور یافته در سطح یک حزب یا سازمان، و فردا در مواجهه با انحرافات و گرایشات غیرپرولتری دربرخورد به ساختمان جامعه نوین، امری ضروری و حیاتی است. او بدرستی از هیچگونه انحرافی ـ هرچند خرد ـ چشم نمی پوشید و این برخاسته از خصلت نقادانه ای بود که درک صحیح و عمیق سیاست و ایدئولوژی پرولتاریا در اختیارش می نهاد.از پائیز ۵۹ کاک محمد کردستان را ترک گفت و برای مدتی کوتاه بکار در میان کارگران کرد کوره پزخانه های اطراف قزوین مشغول شد و سپس در تهران بکار تبلیغ و سازماندهی پرداخت. در این دوره، تقریبا ارتباط وی با سازمان حالتی معلق داشت و علت این امر را می باید در شیوه های بوروکراتیکی که حاملین اصلی انحراف اپورتونیستی در برخورد به محمد پیشه کردند، جستجو کرد. علیرغم همه این فشارها، کاک محمد با ایمان بی شائبه نسبت به آرمان کمونیسم به مبارزه درونیش ادامه داد تا بهمراه اکثریت اعضا و هواداران اتحادیه در یک تندپیچ تاریخی، حساب خط کمونیستی و کمونیستهای راستین را از خطوط راست روانه غیرپرولتری و سرسخت ترین منحرفان جدا سازد. رشد جنبش مردم علیه حاکمیت ضدانقلابی در ماههای پایانی سال ۵۹ اوج گرفت و سئوالی جدی را درمقابل جنبش کمونیستی ایران و مشخصا سازمان ما قرار داد. اتحادیه، من حیث المجموع جهتگیری صحیح و انقلابی را دراین معرکه اتخاذ کرد و همین جهتگیری بود که در روزهای پرتلاطم خرداد ۱۳۶۰ به سطحی کیفیتا عالیتر ـ به طرح سربداران ـ ارتقا یافت. کاک اسماعیل درکنار اکثریت هیئت مسئولین اتحادیه، براین طرح پای فشردند و مقدمات برپائی قیام مسلحانه را پیگیرانه تدارک دیدند. در این کار، کاک محمد یار و یاور نزدیک اسماعیل و یکی از مسئولین سربداران گشت. کاری که اسماعیل و محمد بهمراه دیگر رفقایشان از شهریور ماه ۱۳۶۰ دوش بدوش یکدیگر آغاز کردند، نمایانگر جهشی بود که در خط و برنامه و نحوه نگرش جنبش کمونیستی ایران نسبت به رسالت و وظایف مقابل پا ایجاد شده بود و سطح کیفیتا عالیتری از روشن بینی، دورنگری، جسارت، ازخودگذشتگی و قاطعیت در تصمیم گیری را می طلبید. کاک اسماعیل در مقام فرمانده نظامی کل نیروهای سربداران و کاک محمد در مقام معاون فرمانده در تمامی این زمینه ها، تحول و تکامل جهش وار خودرا به نمایش گذاردند.هنگامیکه همه نیروهای سربداران در پایگاههای جنگل استقرار یافتند و تقسیم بندی گروهها انجام پذیرفت، اسماعیل مسئولین نظامی را فراخواند و با آنها به بحث نشست: “هر رفیقی باید درنظر داشته باشد که این مسئولیت ارث پدری نیست که قابل تغییر نباشد. باید هرکس که لیاقت و توانائی پیشبردش را دارد، چنین مسئولیتی را بعهده گیرد.” و ازآن لحظه به بعد، کاک اسماعیل مرتبا با تک تک افراد هرگروه به بحث می نشست، نظراتشان را جمع آوری می کرد، ارزیابیشان را از مسئول گروه و انتقادات مشخصشان را می گرفت و سرانجام باپیگیری و دقت عمل خاص  خود، این داده ها را بدرستی سنتز می نمود. کاک اسماعیل با صراحت و بدون هیچگونه ملاحظه کاری ـ حتی درمورد نزدیکترین و قدیمی ترین رفقایش ـ انتقادات افراد گروه را با مسئولین مطرح می کرد و با بحث و جدل و اقناع، طریق اصلاح انحرافات، و یا اصلاح درترکیب مسئولین را به پیش می برد. شیوه برخورد وی، کاربست آموزه انقلابی رفیق مائو بود که: “درپروسه یک مبارزه بزرگ، ترکیب گروه رهبری در بسیاری موارد نباید و نمی تواند در سراسر مرحله اول، مرحله میانی، و مرحله پایانی کاملا بلاتغییر بماند؛ فعالینی که درجریان مبارزه رشد می کنند باید دائما برای تعویض آن اعضای اولیه گروه رهبری که درمقایسه با آنها شایستگی کمتری دارند و یا انحطاط یافته اند، بالا برده شوند.”اسماعیل می دانست که درپروسه یک مبارزه بزرگ، خط سیاسی و ایدئولوژیک مداوما دروجود افراد معینی به عالیترین و فشرده ترین شکل متبلور می شود و به آنها شایستگی رهبری می بخشد و باید زمینه قرار گرفتن چنین افرادی را در جایگاه مناسب فراهم نمود. این همان جهتگیری ضروری و حیاتی است که انسانهای نوین باید برای جلوگیری از درجازدن و عقبگرد حتمی و “مرتبا انقلابی کردن حزب” در پیش گیرند، والا حزب، ارتش سرخ، دولت پرولتری و جامعه نوین (دمکراتیک نوین و سپس سوسیالیستی) از نوسازی دائمی و طرد و نفی جوانب کهنه غافل شده و خود به پدیده هائی کهنه و ارتجاعی بدل خواهند شد. حرکت کاک اسماعیل، سیاست نو کردن دائمی کهنه از طریق مبارزه را درخود فشرده داشت.شکوفائی سیاست پرولتری و ازهم گسستن زنجیرهای گران انحرافات باعث آن شد که نبوغ نظامی اسماعیل و محمد شکوفا گردد، و برای اینکه این شکوفائی خود را به بهترین شکل به نمایش گذارد، وقوع توفان نبرد مسلحانه ضروری بود: ۲۲ آبان ۱۳۶۰ این توفان وزیدن گرفت.مزدوران زخم خورده خمینی که در روز ۱۸ آبان، ضرب شست سربداران را در جریان اجرای موفقیت آمیز طرح راه بندان جاده هراز چشیده بودند، با نیروئی ۱۲۰۰ نفره، متشکل از ارتش، ژاندارمری، سپاه و بسیج و بکارگیری نیروهای ویژه رنجر، طرح محاصره و سرکوب نیروهای سربدار را ـ که “چکش و سندان” نامگذاری شده بود ـ در جنگلهای آمل به اجرا درآوردند. آنچه در فاصله ۳ ساعت آغازین این نبرد سنگین بر نیروهای دشمن گذشت و به کشته شدن فرمانده کل عملیات “چکش و سندان” و بسیاری از مسئولین درجه اول سپاه منطقه انجامید، و زمینه تارومار شدن کل نیروها و شکست قطعی طرح مزدوران جمهوری اسلامی شد، بدون شک در گرو رهبری کاک اسماعیل قرار داشت. اکثریت نیروهای سربداران تحت رهبری اسماعیل آنچنان به “چکش” ارتجاع تعرض کرد و خط محاصره را از چند جانب درهم شکست که بعد از چندساعت، صحنه نبرد کاملا دگرگون شده و این نیروهای خمینی بودند که درمحاصره سربداران قرار گرفته بودند. و در سوی دیگر صحنه، کاک محمد با خونسردی ضربات دقیق و حساب شده و کاری را بر “سندان” ارتجاع، نظارت و رهبری می کرد.دشمن در نبرد ۲۲ آبان شکست سختی متحمل شد. شکستی که خمینی و همدستانش تا لحظه مرگ دردش را فراموش نخواهند کرد. اسماعیل شکست دشمن را در جلسه جمعبندی از ۲۲ آبان بساده ترین و موجزترین شکل دراین جمله بیان نمود: “چکش و سندان اینها حلبی بود!”از فاصله این نبرد تا برپائی قیام آمل در ۵ بهمن ۱۳۶۰، فشار حکومت بر سربداران بیشتر شد و دشمن پایگاههای ویژه ای در خط حاشیه جنگل و ستاد عملیاتی مشترکی را به ریاست شخص خامنه ای در آمل، ایجاد نمود. گروههای سربدار بارها پایگاههای نوساخته ارتجاع را مورد هجوم قرار دادند و در انجام این نبردها با جدی ترین خطرات نیز روبرو شدند. هنگامیکه رفیق دلاور، اکبر اصفهان (از رهبران جنبش کارگری در اصفهان و از یاران شهید ناصر توفیقیان) در جریان عملیات رزکه به شهادت رسید و پیکرش درنزدیکی سنگرهای دشمن بخاک افتاد، کاک محمد با جسارت بی نظیری بارها از زیر آتش دشمن گذشت تا خود را به اکبر برساند و پیکرش را از دسترس مزدوران خمینی دور دارد، ولی آتش دشمن آنچنان سنگین بود که محمد موفق به انجام این کار نشد. اینکه او نمی خواست پیکر بیجان رفیق اکبر برجای بماند، کاری از سرتعصب یا احساسات نبود ـ اگرچه علاقه بسیاری به آن رفیق داشت ـ کاک محمد می دانست که دشمن برای تقویت روحیه نیروهای خود و نشان دادن قدرت خویش در ضربه زدن به سربداران، پیکر اکبر را به نمایش خواهد گذاشت و در منطقه خواهد چرخاند ـ که دقیقا چنین نیز شد.در آن روزها که بار مسئولیت و معضلات بردوش رهبری سربداران سنگینی می نمود، کاک اسماعیل و کاک محمد از صبح تا شام یک نفس تلاش می کردند و بعد از گذراندن یکروز پرمشغله و انجام ماموریتهای بیشمار، بی آنکه سر بر زمین نهند، در گوشه ای نشسته، چشم را می بستند تا قوایشان تجدید شده و دوباره کار خستگی ناپذیر را ازسر گیرند. ایندو از آندسته رهبرانی بودند که رفیق مائو در توصیف سبک کار و حرکت رزمنده شان می گفت: “تهور داشتن در نبرد، نترسیدن از قربانی و نهراسیدن از خستگی و پیکارهای مداوم (بمهفوم نبردهای پی در پی در زمان کوتاه و بدون استراحت)”سرانجام در دی ماه ۱۳۶۰، طرح برپائی قیام آمل مورد بحث و تصویب نهائی قرار گرفت و کاک محمد و رفیق مراد (غلامعباس درخشان) برای شناسائی و تعیین مناسب ترین راه برای انتقال نیروهای سربدار به آمل، به سمت شهر روان شدند. با توجه به کنترل شدیدی که بر گذرگاهها و راههای اصلی و فرعی ورود به جنگل اعمال می شد، محمد و مراد مسیری را برگزیدند که دوبار عبور از رودخانه های عریض و پرآب را ایجاب می کرد، ولی در عوض خط محاصره دشمن را ـ با حداقل احتمال خطر ـ قطع می نمود. کاک محمد ۶ روز در راه بود، بی آنکه خواب به چشم آورد. وی سرانجام بازگشت و صد کمونیست مصمم و مقاوم را بسوی شهر راهنمائی کرد.شبانگاه ۵ بهمن، نیروهای سربدار در گروههائی از پیش تعیین شده، شهر آمل را تحت کنترل خود درآوردند و پاکسازی محلات مختلف را از وجود مزدوران مسلح جمهوری اسلامی، آغاز نمودند. رفقا تمام شب را جنگیدند و تا ظهر ۶ بهمن با به محاصره درآوردن مراکز نظامی و انتظامی دشمن، بر تمام شهر تسلط داشتند. کاک اسماعیل و کاک محمد، جنگ خیابانی را با مزدورانی که رژیم بدون فوت وقت از شهرهای دور و نزدیک بسیج کرده و بسوی آمل روانه ساخته بود (۴۰۰۰ مزدور تا به دندان مسلح) به پیش می بردند. فداکاری و ازخودگذشتگی این دو خارج از حد تصور بود. آنها آنچنان جانانه می جنگیدند و برای نجات جان رفقائی که در خطر قرار داشتند آنچنان بی محابا در عرصه می گشتند و آنچنان به استقبال خطرات می شتافتند که بی باکیشان برای بسیاری قابل هضم نبود. بعضی ها این را بحساب ازخودبیخود شدن و سرگشتگی انقلابی می گذاشتند، حال آنکه هرگز چنین نبود. کاک اسماعیل و کاک محمد بعنوان دو رهبر توانای نظامی و دو کمونیست آگاه که ارتشی از بهترین فرزندان انقلابی پرولتاریا را هدایت می کردند، بدرستی به ارزش فرد فرد سربازان خود، بمثابه حاملین ایده های انقلابی طبقه کارگر، آگاهی داشتند و طبعا به ضرورت حفظ و حراست از چنین نیروی ارزشمندی جهت تعمیق و تداوم انقلاب، واقف بودند. اسماعیل و محمد برای حفظ این مظاهر جامعه نوین خود را به آب و آتش می زدند و “رقصی چنین میانه میدان” را در پیش می گرفتند. و آنگاه که رفیقی بخاک می افتاد نیز می دانستند چگونه غم ازدست دادنش را به خشم و کینه نسبت به دشمن طبقاتی، و این خشم را به انرژی و توان انقلابی، بدل سازند. آخر، کاک اسماعیل همان سخنور توانائی بود که بارها در کردستان، بغض غم توده های ستمدیده را به شور و شوق انقلابی تبدیل کرده بود، شور و شوقی که دهقانان فقیر برای درهم کوبیدن قیود و مناسبات کهن و پوسیده بدان نیاز داشتند، شور و شوقی که جوانان کرد برای رها کردن انرژی مبارزاتی خویش و پیوستن بصفوف پیشمرگان انقلابی، محتاجش بودند. اسماعیل، صاحب همان کلام آتشینی بود که در مراسم کاک وریا مدرسی در زمستان ۱۳۵۸، آتش خشم مردم سنندج را فزونی بخشیده بود. اینک در روز ششم بهمن ۱۳۶۰، این اسماعیل بود که آبدیده در کوره مبارزات انقلابی چندساله به اینسو و آنسو می دوید، مردم را برمی انگیخت، دشمن را بخاک می افکند و نیروهای سربدار را رهبری می کرد. ساعتی از ظهر می گذشت که ناگهان صدای شلیک گلوله ای برخاست و قامت رسای اسماعیل بخاک افتاد. مزدوری که از فراز یکی از بامهای اطراف تیر را شلیک کرده بود، فورا هدف گلوله های سربداران قرار گرفت و به هلاکت رسید. درآن لحظات تکان دهنده که رفیقی چند بالای سر رهبر سترگ خویش حلقه زده بودند، کاک اسماعیل آخرین فرمان را صادر کرد. او اسلحه اش را در کف یکی از رفقا نهاد و به آرامی گفت: “ادامه دهید”، و آنگاه باآرامش لبخندی زد و برای همیشه خاموش شد. فرمان اسماعیل، فرمان ادامه راه بود. راهی که نه تنها در آمل و نه فقط در سال ۱۳۶۰، بلکه در پهنه تاریخ مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه نظام ستم و استثمار از آغاز تا به امروز ترسیم گشته است.حال که فشار ارتجاع صد چندان شده و زمان عقب نشینی از شهر فرا رسیده بود، رسالت رهبری نیروهای سربدار بدوش کاک محمد قرار داشت. در غروب ۶ بهمن، رفقا گروه گروه خود را به باغ نارنجی در انتهای شهر ـ مشرف به جاده طالقانی ـ می رساندند. کاک محمد بهمراه تنی چند از رفقا نقاط استقرار نیروهای سربداران و سنگرهای مختلف رفقا را بازرسی کرده و پس از اطمینان حاصل کردن از عقب نشینی همه، به محل تجمع نیروها آمدند. پاسداران و بسیجی ها و خیل مزدوران حزب الله با خمپاره و نارنجک و مسلسل به باغ هجوم می بردند تا بخیال خام خود، مقاومت سربداران را درهم شکنند. کاک محمد نیروها را بصورت نیمدایره آرایش نظامی داد و خود در پیشاپیش قرار گرفت. آنگاه بالاپوش سربازیش را از تن کند، کوله پشتیش را از فشنگ خالی کرد و بکناری نهاد، فشنگها را در جیب شلوار جای داد و با قاطعیت گفت: “رفقا، دشمن ما را محاصره کرده و راهی بجز شکستن حلقه محاصره نداریم. باید هرطور شده خود را بجاده برسانیم، اگر موفق به انجام این کار نشدیم، آنقدر مقاومت می کنیم تا کشته شویم” آنگاه خود و دیگر یارانش باحالت نیم خیز بقصد پیشروی، برصفوف دشمن آتش گشودند. درهمین اثنا، صدای رگبار کالیبر ۵۰ بلند شد. همه بسرعت خود را به زمین پرتاب کردند و پناه گرفتند. در این میان، محمد با پشت به زمین پرتاب شد و اسلحه اش بروی پایش غلتید. گلوله ها سینه اش را شکافته بودند، رفیقی بروی او خم شد و صدایش کرد. کاک محمد سربرگرداند، لبخندی زد و خواست چیزی بگوید؛ اما نتوانست. سپس همه نیروی خود را جمع کرد، مشت راستش را بالا آورد و گفت: “زنده باد آزادی! مرگ بر خمینی!” باردیگر تلاش کرد مشت چپش را بالا بیاورد، اما نتوانست و آرام گرفت.