نقدی بر نظرات ایرج آذرین بخش دوم

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۲ دقیقه

عاقبت اکونومیسم: همدستی با سرمایه داری بجای مقابله با آن

نوشته زیر بخش دوم نقد نظرات ایرج آذرین از ” اتحاد سوسیالیستی کارگری”  می باشد. بخش اول این نقد، در حقیقت شماره ۳۱ درج شد. در آغاز روی مقاله ای به نام “بیراهه سوسیالیسم” به قلم آذرین (نشریه بارو شماره ۲۲- اردیبهشت ۸۵) که نقدی است بر نظرات محسن حکیمی، تمرکز کردیم. قصد داشتیم، سلسله نقدهای خود را بر روی همان مقاله متمرکز کنیم اما در ادامه مجبور شدیم فراتر رفته و به مهمترین اثر آذرین، کتابی تحت عنوان “چشم انداز و تکالیف” (تاریخ انتشار سال ۱۳۷۹) نیز رجوع کنیم.

برای بخش دوم از نقدمان، موضوع استراتژی سیاسی را نشانه کرده بودیم. از آنجا که موضوع رفرمیسم با استراتژی سیاسی ارتباط مستقیم دارد و آذرین مدعی است که پایه های عینی تولید رفرمیسم در جنبش کارگری و راه مقابله با آن را تبیین کرده است، بجاست که در ابتدا به بررسی واقعیت این مدعا بپردازیم.

مقدمه

یکی از موضوعاتی که آذرین در نقد حکیمی پیش می کشد، مسئله رفرمیسم در جنبش کارگری و طریق مقابله با آن است. هر دوی اینها (آذرین و حکیمی) وقتی صحبت از گرایش رفرمیستی در جنبش کارگری می کنند، منظورشان گرایش سندیکالیستی است. عجیب اینجاست که در تعیین شاخص های رفرمیسم، هیچیک از این دو، سیاست انقلابی در قبال قدرت سیاسی حاکم را محک قرار نمی دهند. در حالیکه، رفرمیسم بیش از هر چیز ناظر بر موضع و روش هر گرایش نسبت به قدرت سیاسی حاکم و روندهای سیاسی است که صحنه کلان اجتماعی را رقم می زند. محدود کردن معنای رفرمیسم به گرایش سندیکالیستی، دور کردن اذهان از محتوای سازش طبقاتی است که می تواند در اشکال گوناگون منجمله سندیکالیسم بروز یابد. البته، نیت مقابله با رفرمیسم در جنبش کارگری از سوی آذرین، قابل قدردانی است. اما بدون داشتن سیاست انقلابی در زمینه مسائل سیاسی کلان که صحنه سیاست جامعه را اشغال می کنند، بدون تلاش برای تبدیل این سیاست انقلابی به سیاست مسلط در جنبش کارگری، مقابله با رفرمیسم امکان ندارد و مانند آب در هاون کوبیدن است.

مدل جدید توسعه اقتصادی و پایه های عینی رفرمیسم

       در این مقاله و نوشته های دیگر، آذرین جریان سندیکالیستی وابسته به سازمان “اکثریت”  را جریان رفرمیستی در جنبش کارگری می خواند. این جریان سندیکالیستی که پروژه مشترک “اکثریت” و جناح “اصلاح طلبان” حکومت یعنی حزب مشارکت است، در واقع تلاشی است برای شکل دادن سندیکاهای زیر نفوذ این جناح از هیئت حاکمه در مقابل جناح دیگر که بر شوراهای اسلامی کار و خانه کارگر تسلط دارد.

      آذرین در کتاب “چشم انداز و تکالیف” می گوید این یک “رفرمیسم جدید” در جنبش کارگری است. وی سعی می کند پایه های عینی این “رفرمیسم جدید” را در ایران امروز نشان داده و تاکتیکها و شعارهای مقابله با آن را ارائه دهد.

       او می گوید، پایه های عینی رفرمیسم جدید در جنبش کارگری، با چرخش در مدل توسعه اقتصادی ایران و راه افتادن خط تولید جدیدی که “رو به بازار خارج” دارد، بوجود آمده است.  وی ، معتقد است این مدل توسعه جدید، اقتصاد ایران را در بازار جهانی ادغام می کند (۱)  و موجب شکل گیری یک قشر نازک در طبقه کارگر می شود که امتیازاتی نسبت به باقی بخش های طبقه کارگر خواهد داشت. مثلا، اجازه خواهد یافت در اتحادیه های کارگری متشکل شده و منافعش را در چارچوب این مدل توسعه اقتصادی برآورده کند. او می گوید، گرایش رفرمیستی سندیکالیستی، می خواهد این قشر را از بقیه کارگران جدا کرده و آنان را تبدیل به دنبالچه اصلاح طلبان حکومتی کند.(۲)

       او می نویسد: «این مدل اقتصادی اکنون لازم می سازد تا سرمایه با بخشی از کارگران بصورت متشکل مواجه شود. چنین امری در تاریخ سرمایه داری ایران بیسابقه است. و بازتاب آن در جنبش کارگری قطعا بشکل تقویت رفرمیسم خواهد بود. رفرمیسمی که اینک یک پایه مادی تازه در الگوی اقتصادی حاکم خواهد یافت.» (ص ۶۰)  آذرین می گوید، این مدل جدید توسعه اقتصادی، به قشر کوچکی از کارگران آزادی تشکل داده و باعث رفرمیست شدن این کارگران خواهد شد! او می نویسد: « مسئله اینجاست که این لایه از کارگران اکنون واقعا می توانند در متن این نظام و در عملکرد عادی این نظام منافع کوتاه مدت خود را تعقیب کنند و به تحققش امیدواری واقع بینانه داشته باشند و این پایه جدیدی برای رفرمیسم می شود. » (ص ۶۵- ۶۷ تاکیدات از ما است.)

       البته معلوم نیست به چه دلیل او حکم می دهد که این نوع توسعه اقتصادی نیازمند “اتحادیه” است و امکان تحقق منافع این قشر کوچک در متن این نظام را فراهم می کند. فقط نگاهی به پروژه عسلویه کافی است تا ببینیم حتا بخش هائی که بر مبنای این “مدل جدید توسعه” شکل گرفته اند بی حقوقی مفرط را در زمینه تشکل یابی اتحادیه ای به کارگران تحمیل می کنند و امنیت سرمایه را سرنیزه سپاه پاسداران تامین می کند. در این پروژه های صنعتی که توسط سرمایه های خارجی براه افتاده و کارفرمایان، شرکت های خارجی می باشند، برای شکاف انداختن در طبقه کارگر از همان متدهای “قدیمی”  استفاده می شود. در همین پروژه عسلویه طبقه بندی شغلی کارگران بر مبنای ملیتهای مختلف انجام گرفته و دامن زدن به تفرقه در میان کارگران ملل مختلف یکی از حیله های کثیف شرکتهای سرمایه گذار خارجی و شرکای ایرانی شان است.

      البته این واقعیتی است که سرمایه داری در کشورهای تحت سلطه یک قشر کارگری که از ثبات شغلی و رفاه بیشتری نسبت به بقیه اقشار طبقه کارگر برخوردار است بوجود می آورد. شکاف هائی از این قبیل در مدل های توسعه ی قبلی ایران نیز بوده و همواره خواهد بود. در اقتصاد نفتی ایران، کارگران شرکت نفت از ثبات شغلی و رفاهی بالاتراز بقیه اقشار کارگری، برخوردار بوده اند. بنابراین ما با هیچ موقعیت “عینی”  جدیدی روبرو نیستیم. سرمایه همواره و مرتبا این لایه بندی و شکاف های درون طبقه کارگر را بوجود می آورد. اما همزمان شکاف بزرگ و خصمانه طبقاتی هم بزرگتر می شود. یعنی شکاف میان طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان با نظام اقتصادی و سیاسی حاکم و دولت آن. با اتکاء به این شکاف است که  می توان نه تنها طبقه کارگر را متحد کرد بلکه اتحاد بزرگی میان طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان و ستمدیدگان جامعه ایجاد کرد. آگاهی طبقاتی و مبارزه سیاسی، عنصر تعیین کننده در ایجاد وحدت بر پایه این شکاف طبقاتی است. هر گونه کم بهائی به این واقعیت، افتادن در چاله های بیشماری است که سرمایه داری با کارکرد خود و یا عامدانه بوجود می آورد.

       درک یا تعریف آذرین از “رفرمیسم” در طبقه کارگر این است که قشر مرفه تر و با ثبات تر کارگران، حساب خود را از بقیه طبقه کارگر که در شرایط بی ثباتی و فلاکت و فقر بیشتری دست و پا می زنند، جدا می کند و بجای پیوستن به بقیه کارگران در مبارزه برای مطالباتی عمومی، بدنبال سندیکالیسم و تحقق منافع اقتصادی خود در چارچوب نظام حاکم می رود. باید بگوئیم که این فقط یک شکل از رفرمیسم است. همانطور که از خط آذرین خواهیم دید، رفرمیستها حتا سعی می کنند کارگران لایه های پائینی طبقه کارگر را نیز به رفرمیسم بکشانند و برای اینکار از شکاف های دیگری استفاده می کنند. تا زمانی که این نظام پابرجاست میان گرایش رفرمیستی و انقلابی در درون طبقه کارگر کشمکش و جدل خواهد بود. گرایش رفرمیستی همواره تلاش خواهد کرد تا با دامن زدن به انگیزه های فردی، بخشی و عقب مانده  در میان کارگران و مهمتر از آن با سیاست زدائی از جنبش کارگری، در آن شکاف اندازد. این یکی از فعالیت های عمال سرمایه داری در میان کارگران است. وقتی که انقلابیون به سیاست های اکونومیستی در می غلتند و مبارزه طبقاتی را محدود به مبارزه اقتصادی برای ارتقاء سطح معیشت می کنند، نه می توانند طبقه کارگر را در مبارزه طبقاتی متحد کنند و نه با گرایش رفرمیستی مقابله کنند.

      اما آذرین از دایره باطل اکونومیسم نمی تواند بیرون بیاید و بر آن پافشاری می کند:  «مقابله با این رفرمیسم نیز نمی تواند فقط از طریق اشاعه آگاهی طبقاتی انجام گیرد (امری که قطعا لازم است اما ناکافی است) … نفس طرح و تبلیغ مطالبات برای طبقه ناکافی است، چرا که معضل اصلی فقدان خودآگاهی طبقاتی نزد توده کارگران نیست بلکه وجود یک شکاف عینی در طبقه است.» (ص۷۷ و ۷۸)

       حال که معضل اصلی “فقدان آگاهی طبقاتی”  نیست، آذرین تکالیف تازه ای برای ” گرایش سوسیالیسم کارگری”  تعیین می کند؛ تکلیفی بس حیرت انگیز! او می گوید، برای مقابله با این رفرمیسم جدید، “گرایش سوسیالیسم کارگری”  باید “در عمل” این شکاف عینی جدید را پر کند! آذرین می گوید، این گرایش باید به ورای طرح مطالبات اقتصادی رفته و در مورد نرخ مبادله ارزی و تمرکز سرمایه های کوچک و بالاخره مدل توسعه اقتصادی، مبارزه کارگری راه اندازد تا این “شکاف عینی”  را بطور “عینی”  پر کند. بطور خلاصه، خط  و استدلال آذرین این است: باید به بزرگ شدن و تمرکز و سودآوری سرمایه های کوچک کمک کرد زیرا وقتی سرمایه های کوچک، متمرکز و بزرگ شوند، کارگران واحدهای کوچک نیز زیر سقف یک سرمایه بزرگ گرد می آیند و بدین ترتیب پر شدن شکاف میان سرمایه داری بزرگ صنعتی و سرمایه های کوچک، میان قشرهای بالایی و پایینی کارگران نیز پر می شود و بهتر میتوان طبقه کارگر را متمرکز کرد!

      عجبا! اگر “تکلیف”، کمک به تمرکز سرمایه های کوچک و تعیین  نرخ مبادله ارزی و ارائه بدیل مدل اقتصادی به سرمایه داری است، چرا آذرین سراغ طبقه کارگر آمده است؟ بواقع آدرس را عوضی گرفته است. اما آذرین دست بر دار نیست و حتما می خواهد یکسری “تکالیف” بورژوائی بر عهده فعالین جنبش کارگری بگذارد  و به آنان قول می دهد که این “تکالیف” هم به نفع کارگران است و هم به نفع جناحی از سرمایه داران. وی می گوید، کارگران باید گاه طرف یک بخش از سرمایه داران و گاه طرف جناحی دیگر را بگیرند. او می گوید: «گرایش سوسیالیستی در طبقه کارگر باید در پروسه شکل گیری الگوی اقتصادی جدید در ایران مداخله کند. … منظورم را با یک مثال بیان می کنم: بر خلاف تبلیغات نئولیبرالی، یکی از ملزومات ادغام در بازار جهانی ابدا سپردن تعیین نرخ مبادله ارزی به عملکرد بازار نیست. … میتوان و می باید از زاویه منافع طبقه کارگر با سقوط آزاد نرخ مبادله ارزی مخالفت کرد و مثلا خواستار تضمین تثبیت آن توسط دولت در یک سطح معین شد. اما همین اقدام از جانب آن بخش از سرمایه که تولیدش برای بازار داخلی وابسته به واردات کالای سرمایه ای است نیز مفید است، و طرح چنین خواسته ای از جانب کارگران مورد حمایت آنها نیز قرار میگیرد. یا به عبارت دیگر، اگر بخواهم منظورم را بشکل پرووکاتیو بیان کنم، طبقه کارگر میتواند در موارد معینی در قبال اختلافاتی که میان بخشهای مختلف سرمایه (مالی وصنعتی، دولتی و خصوصی، داخلی و خارجی، صادراتی و بازار داخلی و جز اینها) بر سر سیاستهای اقتصادی مشخصی در میگیرد بی تفاوت نماند و برحسب منافع خود در این یا آن مورد، وزن خود را پشت سر این یا آن سیاست اقتصادی معین بیندازد. … » (ص ۸۰)

      اگر این، دعوت کارگران به دنباله روی از سرمایه داران و منافع آنان نیست، پس چیست؟ تمام دغدغه سندیکالیسم دقیقا همین است که میان منافع کارگران و سرمایه داران وجه اشتراکی یافته و سیاست های خود را بر روی آن “وجه اشتراک” بنا کند. آیا این تحلیل بدیع اقتصادی  در مورد بروز “شکاف های عینی جدید در طبقه کارگر” برای جستجوی وجوه اشتراک منافع میان کارگران و جناحی از سرمایه داران نیست؟ قضاوت را بعهده خوانندگان می گذاریم.

      آذرین برای موجه جلوه دادن “تکالیف تازه” خود،  شروع به جلب ترحم برای سرمایه داران کوچک می کند و در نقش داور میان سرمایه داران کوچک و مطالبات کارگری ظاهر می شود. او می گوید: «معضل، همخوانی یا ناهمخوانی مطالبات کارگری با سودآوری سرمایه است. به این دلیل ساده که در شرایط حاضر و در مثال معین ما اگر تحقق مطالبات کارگری در کارگاه های تولیدی کوچک سودآوری آنها را نقض کند این واحدها تعطیل می شوند.» (ص ۸۳) ومی گوید، « مساله اینجاست که تحقق مطالبات کارگری با ادامه کار کارگاههای کوچک در شکل فعلی  همخوان نیست» (ص ۸۵) آذرین پیشنهاد می دهد که برای “همخوان کردن” باید “دخالتگری”  کرد و “شکل فعلی”  را عوض کرد. او می گوید: دو راه بیشتر متصور نیست. «یا برای حفظ شغل باید به سودآوری کارگاه رضایت داد … یا باید راهی برای عملی کردن تغییر تکنولوژی در این شاخه صنعت یافت. … راه دوم مسیری است که طبقه کارگر می تواند برایش مبارزه کند… منظور من از تکالیف جدید در دوره حاضر دقیقا پرداختن به اینگونه عرصه هاست.» (۸۶)

     اما اینجا متوجه می شود که  به کمک دولت هم نیاز دارد! پس به فعالین جنبش کارگری می گوید، بخشی از این “تکالیف تازه” آنست که به  دولت هم پیشنهاد دهند که به تمرکز سرمایه های کوچک کمک کند! معلوم نیست “تکالیف تازه” برای متشکل کردن کارگران است یا سرمایه داران و دولت! ببینید چه می گوید : « این امر بدون تمرکز سرمایه های آنان ممکن نیست. تمرکز سرمایه اشکال مختلفی می تواند بخود بگیرد که همه آنها از نظر عینی مقدورند. بطور نمونه، دولت می تواند این شاخه را موظف به ادغام سرمایه ها و تمرکز تولید در واحدهای بزرگ کند، و خود نیز میزان معینی به آنها کمک کند یا وام بدهد … یک راه دیگر هم اینست که دولت خود راسا ادغام سرمایه و تمرکز تولید این شاخه را انجام دهد و مدیریت را نیز از صاحبان کارگاه ها بگیرد و برای آنها سهام صادر کند… یک راه دیگر اینست که دولت …» (ص ۸۶)

      در اینجاست که حکم  آذرین از طریق خود وی به اثبات می رسد: در ایران امروز، رفرمیسم جدید واقعا از جنس دیگری است!

       اینکه آذرین با چنین رفرمیسم افسارگسیخته ای چگونه خود را قهرمان مقابله با رفرمیسم در جنبش کارگری قلمداد می کند، خود معمائی است. و بدتر آنکه این حرفها را “سوسیالیسم کارگری”  می خواند. دغدغه  های “تکالیف تازه” بوضوح دغدغه های بورژوازی لیبرال و سرمایه های کوچک است. با این حرفها معلوم نیست به چه جهت او حساب خود را از سندیکالیستهائی که نقش مشاور دولت را بازی می کنند جدا می کند؟ حرفهای آذرین آنقدر خود افشاگر است که نیازی به تجزیه و تحلیل آنها نیست. ما امیدواریم آذرین بخود آید و این “تکالیف تازه” را بدور افکند.

       اما آذرین پافشاری می کند. او در وارونه جلوه دادن محتوای طبقاتی تکالیف تازه اش، بدعت تاریخی می تراشد و آن را ملقب به “نپ در اپوزیسیون” می کند.  او می نویسد: «به یک معنا می توان گفت که تکالیف جدید ما را می توان معادل ضروری شدن “نپ” در اپوزیسیون دانست.» (ص ۸۹)

     نپ یا “سیاست اقتصادی تازه” سیاستی است که لنین در سال ۱۹۲۱ در روسیه پیش گذاشت. این سیاست از سوی دولت دیکتاتوری پرولتاریا در کشور سوسیالیستی شوروی، یک عقب نشینی در زمینه اقتصادی محسوب می شد زیرا برای سرمایه داران خصوصی در یکسری حیطه ها امکان فعالیت و استثمار را فراهم کرد. (۴) اما این سیاست عقب نشینی را دولت پرولتاریا تحت کنترل خود و برای مدت کوتاهی انجام داد. تلاش برای عملی کردن همان سیاست ها، در شرایطی که طبقه کارگر قدرت سیاسی ندارد، رویزیونیسم ناب یعنی سوسیالیست در حرف و بورژوا در عمل است.

       آذرین با یک تن سریشم هم نمی تواند “تکالیف تازه” خود را به سیاست “نپ” لنین بچسباند و هر چه بیشتر برای اینکار تلاش کند بیشتر در باتلاق راست ترین شکل رفرمیسم فرو خواهد رفت.

       البته آذرین کماکان مدعی “مقابله با رفرمیسم” است و در انتهای کتاب گوئی که این حرفها یادش رفته می نویسد: «مشخصه رفرمیسم این است که این رفرمها را نه از طریق مبارزه علیه منافع سرمایه و سرمایه داران بلکه از طریق همکاری با سرمایه و سرمایه دار تعقیب می کند …» (ص ۲۰۸) این  وصف حال خودش است.

      بازهم برای ایجاد توهم در مورد محتوای طبقاتی خطش وعده می دهد که: «در مقطعی از مبارزه همه این رفرمها باید او را (طبقه کارگر را) قادر به انجام انقلاب اجتماعی و برانداختن اساس نظام اقتصادی کارمزدی کند.» که البته این وعده از جنس بزک نمیر بهار میاد کمپوزه با خیار می آید است. در نظام فکری آذرین این “مقطع” هرگز نمی رسد. این خط فکری در هر عرصه ای غلبه یابد، نه از تاک “انقلاب اجتماعی”  چیزی باقی می ماند و نه از تاک نشان.

     برای اینکه فعالین “گرایش سوسیالیستی”  منظور آذرین را خوب بفهمند او باز هم توضیح می دهد و تاکید می کند که:  «برای گرایش سوسیالیستی در شرایط حاضر مبارزه طبقاتی در ایران نه نفس تلاش برای ایجاد تشکل های مستقل کارگری، و نه حتی مطالبات جامعتر و رادیکالتر خط فاصل با گرایش رفرمیستی را ترسیم نمی کند. در شرایطی که رفرمیسم می تواند وعده تحقق برخی از مطالبات کارگری را برای قشری از کارگران به استقرار مدل جدید توسعه اقتصادی در ایران گره بزند … گرایش سوسیالیستی نیز می باید بتواند تحقق مطالبات اقتصادی فوری رامنوط به اقدامات آلترناتیو دیگری قرار دهد.» (ص ۲۱۷ – تاکید از ما است). که نتیجه اش این می شود: پیش بسوی مبارزه برای بزرگ و متمرکز کردن سرمایه های کوچک! شکاف میان “گرایش سوسیالیستی”  آذرین و سوسیالیسم واقعی، بواقع پرنشدنی است. او هر چقدر هم اسم های پر طمطراق دولا پهنا مانند “کمونیسم کارگری”  و “سوسیالیسم کارگری”  برای نامگذاری جهان بینی و مشی سیاسی خود انتخاب کند بازهم در حقیقت ماجرا که این نه یک خط سوسیالیستی بلکه یک خط کاملا بورژوائی است، تغییری بوجود نمی آورد.

 در انتظار “کسی که مثل هیچکس نیست”

       آذرین پیش بینی می کند این “مدل جدید توسعه اقتصادی”  پی آمدهای مهم دیگری نیز دارد. یکی آنست که موجب تجدید ساختار دولت در ایران شده  و دولت از دولت رانت خواران وابسته به قدرت، تبدیل به دولت سرمایه داران می شود. او تاکید می کند که، به این ترتیب برای اولین بار در ایران “حالت کلاسیک” دولت بوجود می آید. نتیجه گیری دیگر او این است که با ظهور این “حالت کلاسیک”، چیدمان صحنه مبارزه طبقاتی عوض می شود و برای اولین بار طبقه سرمایه داران و دولت در یک طرف قرار می گیرند و کارگران در طرف دیگر. به نظر او،  این اتفاق، «مبارزه طبقاتی را در ایران بالاجبار سرراست تر خواهد کرد: یک طرف طبقه کارگر خواهد بود و طرف دیگر بورژوازی و دولتش. و این حالت کلاسیکی است که تازه تمامیت تئوری سوسیالیسم  را در ایران بطور روزمره موضوعیت عینی خواهد داد.» (ص ۲۰۳ چشم انداز و تکالیف) (۵)

       این تحلیل چند ایراد بسیار مهم دارد:

       ایراد اول آن است که تحلیل درستی از دولت در کشورهای تحت سلطه ی امپریالیسم (تحت سلطه ی سرمایه داری جهانی) ارائه نمی دهد. این واقعیتی است که نقش اقتصادی دولت در کشورهای تحت سلطه با نقش اقتصادی دولت در کشورهای سرمایه داری پیشرفته، تفاوت های کیفی دارد. اما، این تفاوت بسیار کلاسیک و متعارف و منطبق بر جایگاه هر یک از اینها در تقسیم کار اقتصادی سرمایه داری جهانی است. دولت در کشورهای تحت سلطه مستقیما کارگزار صدور سرمایه امپریالیستی وپایگاه توزیع  در اقتصاد داخلی است. بخش بزرگی از این صدور سرمایه در ایران به شکل درآمدهای نفتی و وام های خارجی است. در کشورهای تحت سلطه،  سرمایه های انحصاری بزرگ بومی فقط در ارتباط با قدرت سیاسی حاکم و امتیازات قدرت، شکل می گیرند. (رجوع کنید به برنامه حزب کمونیست ایران – م.ل.م. ص ۱۵۹ در باره شکل گیری دولت نیمه مستعمراتی در ایران)

        بهمین دلیل مائوئیستها نام این سرمایه داری را سرمایه داری بوروکراتیک می گذارند. این چیزی است که برخی آن را “رانت خواری”  می نامند. هر چند سیاست های نئولیبرالی جدید که سرمایه داری امپریالیستی در چارچوب “گلوبالیزاسیون” به کشورهای تحت سلطه دیکته می  کند، خواهان کم کردن نقش اقتصادی دولت است اما این  به معنای برچیدن “رانت خواری”  یا شکل گیری سرمایه های انحصاری بزرگ با پشتوانه امتیازات دولتی نیست.

       این ساختار، سرمنشاء تناقضات متعدد برای دولت های کشورهای تحت سلطه است. شکل گیری باندهای مافیائی اقتصادی و انشقاق در طبقات حاکمه یکی از پی آمدهای آن است که بحران های سیاسی می آفریند. بعلاوه، سرمایه های کوچک همواره در معرض فشارهای گوناگون از سوی دولت بوده و بعناوین مختلف میدان فعالیت های آنها توسط انحصارگری سرمایه های بوروکراتیک و سیاست های دولت محدود می شود. جنبه مثبت این تضادها، از زاویه انقلاب، این است که یکی از منابع تولید بحران در دولت طبقات حاکمه است و هر چه دشمن بحرانی تر شود برای انقلاب بهتر است. اما جنبه منفی هم دارد زیرا  در صحنه مبارزه طبقاتی اغتشاش ایجاد می کند بطوریکه اغلب، بخشی از “اپوزیسیون” دولت را بخش هائی از طبقات ارتجاعی “ناراضی”  تشکیل می دهند. همین مسئله، یکی از پایه های عینی برای نفوذ رفرمیسم (در شکل توهم به جناح هائی از هیئت حاکمه یا سرمایه داران) در جنبش چپ و کارگری و جنبش های اجتماعی گوناگون است.

       ایراد دیگر این تحلیل آنست که “انتظار” ایده آلیستی برای شکل گیری “حالت کلاسیک”، پوششی می شود برای ای موجه جلوه دادن یک خط غیر انقلابی و بورژوائی برای حالات “غیر کلاسیک”.

       ایراد بسیار مهم دیگر این تحلیل آن است که، پایه های عینی تئوری سوسیالیسم را تقلیل می دهد به یک تصویر ابتدائی و غیر واقعی از صف آرائی ها و مبارزه طبقاتی (“یک طرف طبقه کارگر خواهد بود و طرف دیگر بورژوازی و دولتش”). صحنه مبارزه طبقاتی در هیچ نقطه از تاریخ و جهان اینقدر تر و تمیز و بی درد سر که آذرین دوست دارد، نبوده است. آذرین “موضوعیت عینی”  یافتن “تمامیت تئوری سوسیالیسم در ایران” را منوط به ظهور این حالت کلاسیک می کند. اما تئوری سوسیالیسم، برای اینکه “موضوعیت عینی”  بیابد، نیاز به ظهور”حالت کلاسیک” مورد نظر آذرین، ندارد. زیرا تضاد اساسی عصر سرمایه داری، هر ثانیه و در هر نقطه جهان، به آن موضوعیت عینی می دهد. پایه عینی تفکر سوسیالیستی و برنامه انقلاب سوسیالیستی  تضاد اساسی عصر سرمایه داری است: تضاد میان تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی که همیشه در حال تشدید است. با هر چه شدیدتر و فراگیرتر شدن این تضاد، یعنی با هر چه اجتماعی تر شدن تولید از یک سو و خصوصی تر شدن کنترل محصول تولید از سوی دیگر، شاهد حادتر شدن مبارزه طبقاتی هستیم – چه در مقیاس جهانی و چه در ایران.  بنابراین، اصلا لازم نیست منتظر آن زمانی باشیم که آذرین قول می دهد با ظهور آن، “تازه تمامیت تئوری سوسیالیسم را در ایران بطور روزمره موضوعیت عینی خواهد داد.”

       آذرین دنبال “حالت کلاسیک سرمایه داری”  است. اما تنها  حالت کلاسیک سرمایه داری آن است که در هر چرخش سرمایه داری، این تضاد اساسی عصر سرمایه داری حادتر می شود. حالت کلاسیک آن است که سرمایه داری بطور خشونت بار و پر هرج و مرج زندگی بشر را در اقصی نقاط جهان سازمان و تجدید سازمان می دهد و تبعات خود را در هزار و یک شکل آشکار می کند و راه حل سوسیالیستی و کمونیستی را فریاد می زند. ما با یک نظام تولیدی بسیار پیچیده جهانی سر و کار داریم که هرگز به آن تصویر ساده آذرین که یک طرف کارگران و طرف دیگر بورژوازی و دولتش خواهند ایستاد، نخواهد رسید.  تنها نوع دخالتگری که صحنه مبارزه طبقاتی را از حالت اغتشاش در آورده و قطب بندی مساعد به حال طبقه کارگر و انقلاب پرولتری بوجود می آورد، دخالتگری سیاسی انقلابی است. وظیفه کمونیستها در جنبش کارگری، تقویت سیاست انقلاب پرولتری است. مبارزات اقتصادی طبقه کارگر را باید بعنوان یک مدرسه تعلیم جنگ طبقاتی سازمان داد اما برای اینکه واقعا به مثابه یک مدرسه تعلیم جنگ طبقاتی خدمت کند، باید بطور زنده و پویا آن را با سیاست انقلابی پیوند زد. هر سیاست دیگر موجب قطب بندی های مساعد به حال بورژوازی خواهد شد. در این مسئله، ذره ای هم نباید شک کرد. اوضاع عاجل ایران بیش از همیشه عملی کردن این نوع دخالتگری را طلب می کند.

شکست های متعدد انقلاب جهانی یک پایه عینی مهم برای نفوذ رفرمیسم

       شکل عمومی رفرمیسم در جنبش کارگری، اکونومیسم است که شعارش این است: هدف چیزی است که امروز ممکن است! امروزه، در شرایطی که یک دوره مبارزه برای انقلابات سوسیالیستی تمام شده است بدون آنکه حتا یک کشور سوسیالیستی در این جهان باشد، این رفرمیسم خود را متکی بر یک واقعیت می کند: اینکه به پیروزی رساندن انقلابات پرولتری، امری بسیار پیچیده و سخت است. رفرمیستها همیشه از سختی های انقلاب، برای موجه جلوه دادن خط رفرمیستی سودجوئی می کنند.

       بر خلاف آنچه اکونومیستها فرض می کنند، تاریخ و تئوری برای توده های کارگر بسیار مهم است. بر خلاف فرض آنها، ذهنیت توده های کارگر “با ندای شکم” شکل نمی گیرد. تاریخ مبارزه طبقاتی مانند باری بزرگ بر اذهان توده های مردم سنگینی می کند. شکست ها، یک جمعبندی خودبخودی درمیان مردم تولید می کند که: واژگون کردن این دولت امکان ندارد؛ پیروزی امکان ندارد. رفرمیستها و رویزیونیستها از این گرایش خودبخودی و غلط در میان توده ها حداکثر سوء استفاده را می کنند تا استراتژی خود را در میان مردم تثبیت کنند؛ گاه خاتمی را “قهرمان نجات دهنده” و گاه آمریکا را بعنوان “نیروی رهائی بخش” معرفی کنند.

       تجربه نشان داده است که همواره (بجز در دوره های بحران انقلابی) گرایش غالب در میان توده های مردم عبارتست از انطباق خود با دستگاه حاکمه و نظام. معمولا  اقلیتی از میان توده های مردم منجمله کارگران، گرایش به آن دارند که بطور فعال و متشکل مقاومت انقلابی کنند. وظیفه کلیدی کمونیستها در جنبش کارگری آن است که این اقلیت پیشرو را تبدیل به قلب تپنده جنبش سیاسی انقلابی در جامعه کنند. بدون شکل گیری یک گرایش سیاسی انقلابی (هر چند کوچک اما موثر) در جنبش های اجتماعی، بهیچوجه نمی توان تضمین کرد که این جنبش ها (منجمله جنبش کارگری) بالاخره تبدیل به دنبالچه سیاست های این یا آن باند بورژوازی نشوند.

       اگر ضرورت درهم شکستن دولت و برقراری دولت دیکتاتوری پرولتاریا برای ریشه کن کردن استثمار و هر گونه ستم، درک نشود؛ اگر ضرورت فعالیت و سازماندهی برای این هدف، درک نشود؛ اگر این خط فکری در میان قشر پیشرو کارگران جا نیفتد؛ اگر مبارزات اعتصابی و اعتراضی امروز توسط این قشر پیشرو به مثابه مدرسه جنگی برای آن جنگ طبقاتی بزرگ در نظر گرفته نشود؛ صحبت از مقابله با رفرمیسم در جنبش کارگری، مانند آب در هاون کوبیدن است. بیک کلام، بزرگترین معضل طبقه کارگر و اکثریت توده های مردم آنست که قدرت سیاسی ندارند. طبقه کارگر باید عمیقا درک کند که: بدون قدرت سیاسی همه چیز توهم است!

جایگاه هدف در مبارزات امروز- سرنگونی دولت و خط رفرمیستی

        نزد آذرین، مقابله با رفرمیسم در جنبش کارگری، ربطی به متصل کردن مبارزات امروز با هدف سرنگونی قهرآمیز دولت طبقات حاکم ندارد. در حالیکه رفرمیسم یعنی قفل کردن مبارزات توده های مردم (منجمله کارگران) در چارچوبه نظام سیاسی اقتصادی حاکم. این کار می تواند با عناوین و ظواهر راست یا با عناوین و ادعاهای به ظاهر مارکسیستی انجام شود. فرقی در ماهیت امر نمی کند. برخی با این ادعا که مبارزه سیاسی باید از درون مبارزه اقتصادی که از همه چیز به قلب کارگران نزدیک تر است بجوشد و بیرون آید، این کار را می کنند و برخی دیگر با موعظه در مورد اینکه اکنون، اوضاع غیر انقلابی حاکم بر جامعه است، پس باید تاکتیکهای غیر انقلابی که “زمینی تر است” اتخاذ کرد.

       آذرین، می گوید، «… انقلاب اجتماعی که نابودی نهاد مالکیت خصوصی بورژوائی را عملی می کند، از لحاظ عینی هدف نهائی ای است که تمام مبارزه طبقاتی کارگران ناگزیر باید در جهت آن سیر کند. با لغو مالکیت خصوصی، یعنی با اقدام نهائی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر، مشخصات جامعه نوینی که بر استثمار استوار نیست در عمل عروج خواهد کرد و شکل خواهد گرفت. تحقق جامعه آینده نیازی به تصویرپردازی هر چه جامع تر ندارد. برای پیشروی بسوی سوسیالیسم، بجای تدقیق تصویرپردازی از سوسیالیسم، باید مبارزه طبقاتی جاری کارگران را تقویت کرد، یعنی موانع نظری و عملی پیشروی اش را کنار زد.» (ص ۴۵ ستون اول- بارو شماره۲۲)

        این حرف یکی دو نکته درست در مورد هدف نهائی دارد اما دارای نکات نادرست بسیار است.  (6) رابطه میان “هدف نهائی”  و مبارزات امروز طبقه کارگر مورد نظر ماست. در بحث آذرین جای این رابطه خالی است. و جای این سوال که پیشرط های بزرگ تحقق این هدف چیست خالی تر است.

        جامعه نوین آینده، نه فقط هدف بلکه  همچنین قطب نمای کارهای امروز است. سیاست گرایشات گوناگون درون جنبش چپ در مورد “جنبش جاری طبقه کارگر” دقیقا از هدف نهائی هر یک سرچشمه می گیرد و تحت تاثیر تصویری است که هر یک از جامعه نوین آینده دارند. هر چه روشن تر کردن مشخصات جامعه نوین، مانع از آن می شود که جریان های رویزیونیست (سوسیالیست های قلابی) با دادن القاب “سوسیالیستی”  و “کمونیستی”  و “سوسیالیستی کارگری”  و “کمونیستی کارگری”  و غیره سوسیالیسم و کمونیسم را از محتوا تهی کنند. مختصات جامعه آینده محک مهمی در تمیز دادن سوسیالیست های واقعی از رویزیونیستها (یا سوسیالیستهای قلابی) است. بنابراین، هر چه روشن تر کردن این مشخصات به جهت گیری درست مبارزات امروز کمک می کند و علی السویه نمی باشد. مشخص کردن مختصات جامعه نوین آینده روی اینکه با “جنبش جاری”  چه باید کرد و”تقویت” کردن آن چه معنائی دارد، تاثیر بلافصل می گذارد.

       روشن کردن مختصات جامعه نوین در همان حد زمان مارکس و انگلس برای مرزبندی با رفرمیسم یک کار واجب و تعیین کننده است: روشن کردن این حقیقت که  پیشرط تحقق انقلاب سوسیالیستی، سرنگونی دولت حاکم و کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریاست. مرز میان خط رفرمیستی و انقلابی در جنبش کارگری، در برخورد به این معضل روشن می شود. منظورمان دست زدن به عمل فوری برای انجام آن نیست. بلکه این است که چه سیاستی باید جنبش های اجتماعی بخصوص جنبش طبقه کارگر را رهبری کند تا جاده صاف کن تحقق این پیشرط باشد. اگر کسی می خواهد انقلابی باشد و رفرمیست و رویزیونیست (سوسیالیست قلابی) نباشد باید این مسئله را روشن کند که رابطه میان جنبش های جاری با تحقق این پیشرط بزرگ چیست؟ باید روشن کند که آیا سیاست هائی که برای جنبش کارگری پیش می گذارد، جنبش کارگری را در جهتی تقویت می کند که انقلابی شود یا در جهتی تقویت می کند که هر چه بیشتر از فکر انقلاب دور شود و به خودش و مسائل اقتصادی و رفاهی کنونی اش بپردازد.

       اگر سرنگونی دولت ( درهم شکستن ماشین دولتی) پیشرط انقلاب اجتماعی است (که هست) طبقه کارگر، از همین امروز، چگونه برای آن آماده می شود؟ اگر قرار است سرنگونی این دولت را طبقه کارگر رهبری کند (که باید بکند وگرنه به، دست بدست شدن آن توسط یک دارودسته دیگر از همان جنس، ختم می شود)، طبقه کارگر، از همین امروز، چگونه برای آن تعلیم فکری و عملی می بیند؟ اگر سرنگونی دولت به رهبری طبقه کارگر، نیاز به اتحاد گسترده اقشار و طبقات زحمتکش و تحت ستم دیگر دارد، این رهبری، از همین امروز، چگونه بروز می یابد؟

        آذرین می گوید: «… در شرایط امروز ایران، مبرمترین مساله طبقه کارگر ایجاد تشکل های توده ای کارگران است. … نه فقط چنین شیوه ای برای تامین وحدت نظر و وحدت اراده میان فعالان گرایش چپ جنبش کارگری لازم است، بلکه از نظر مارکسیست ها تنها راه مقابله با رفرمیسم و گرایش راست در جنبش کارگری نیز همین است.» (ص ۴۹)

        صحبت از “ایجاد تشکل های توده ای کارگران” کردن اما صحبتی از “سیاست” این تشکلات نکردن، یکی دیگر از مشخصات اکونومیستهاست. باید بگوئیم که اولا، هر “تشکلی”  دارای یک محتوای سیاسی هست. بنابراین، برای سنجش هر تشکلی یا درست کردن هر تشکلی اول باید بسراغ محتوای سیاسی آن رفت. ثانیا، ایجاد تشکل، بخودی خود، هیچگونه “وحدت نظر و وحدت اراده” ایجاد نمی کند. بیائید مثال سندیکای شرکت واحد را نگاه کنیم زیرا نشریه بارو (در شماره ۲۲) بشدت از آن تعریف و تمجید کرده است. شکل گیری این تشکل کارگری، نه تنها وحدت نظر میان فعالان گرایش چپ جنبش کارگری بوجود نیاورد بلکه همان به که چنین وحدت نظری را بوجود نیاورده است. زیرا این سندیکا، با وجود آنکه منطبق بر خواست عادلانه کنونی کارگران آن است، اما رهبرانش ایدئولوژی اسلامی حاکمیت را در میان کارگران تبلیغ می کنند و بطور کلی مرزهای استقلالشان از جناح های هیئت حاکمه مخدوش است. چنین تشکلی، اصولا نمی تواند راهی برای مقابله با رفرمیسم باشد.

       آذرین، در انتهای این بخش می گوید: «… از زمان مانیفست آموخته ایم که پای فشردن بر منافع کل طبقه در برابر منافع بخشهای آن، مد نظر داشتن اهداف نهائی طبقه در کنار اهداف فوری و مرحله ای آن، تنها راهی است که اکثریت عظیم توده کارگران را در طول مبارزات خود به صحت و حقانیت سیاست های سوسیالیست ها قانع می کند.» (بارو ۲۲- ص ۴۹ ستون دوم)

        این قابل تقدیر است که آذرین می خواهد “اهداف نهائی طبقه درکنار اهداف فوری و مرحله ای آن” را “مد نظر” داشته باشد. اما ما در سیاست هائی که ایشان برای “تقویت جنبش جاری طبقه کارگر” ارائه می دهند نشانی از این “مد نظر” داشتن را نمی بینیم.

        این “مد نظر داشتن” را لنین بطور مفصل در “چه باید کرد؟” و دیگر آثار خود توضیح داده است: طبقه کارگر باید به همه و هر گونه اجحافی که از سوی حکومت علیه همه اقشار و طبقات تحت ستم و استثمار می شود، عکس العمل نشان دهد و علیه آن مبارزه کند. این یعنی رفتن طبقه کارگر به ورای مسائل اقتصادی پیش پایش، و مبارزه علیه حکومت در مورد مسئله دهقانان، زنان و روشنفکران و غیره. بطور خلاصه طبقه کارگر باید درگیر یک جنبش سیاسی انقلابی علیه حکومت شود. قشر پیشرو طبقه کارگر، یعنی کمونیستها، باید مبارزات جاری طبقه کارگر را به شاهراه مبارزه انقلابی سیاسی علیه دولت بکشند. نه تنها در “چه باید کرد؟” بلکه در آثار دیگر و بالاخره در اثر “دولت و انقلاب”،  لنین بروشنی می گوید: «روشن است که رهائی طبقه ستمکش نه فقط بدون انقلاب قهری، بلکه بدون امحاء آن دستگاه قدرت دولتی نیز که طبقه حکمفرما بوجود آورده … محال است.» (دولت و انقلاب- لنین)

      اینجاست که “مد نظر داشتن اهداف نهائی طبقه” بازتاب می یابد. و برای آن باید شعار و تاکتیک و سیاست داشت و برایش نیروهای طبقه کارگر را سازماندهی کرد. در سیاست ها و شعارهای پیشنهادی آذرین برای جنبش کارگری، مسئله قهر و امحاء دستگاه قدرت دولتی چگونه “مد نظر” قرار داده می شود؟ این سوالی است که باید به آن جواب دهد. لنین، در همان اثر با تاکید بر اهمیت اثر مارکس به نام “نقد برنامه گوتا” می گوید:  «ضرورت تربیت سیستماتیک توده ها بقسمی که با این نظریه و همانا با این نظریه ی انقلاب قهری مطابقت داشته باشد، همان نکته ایست که شالوده ی تمام آموزش مارکس و انگلس را تشکیل می دهد. بارزترین نشانه ی خیانت جریانات فعلا حکمفرمای سوسیال شوینیسم و کائوتسکیسم به آموزش مارکس و انگلس اینستکه خواه این جریان و خواه آن دیگر این ترویج و این تبلیغ را فراموش کرده اند.»

توضیحات

۱- اقتصاد ایران بیش از نیم قرن است که عمیقا در اقتصاد جهانی ادغام شده  و جایگاه آن در تقسیم کار بین المللی کاملا روشن است. با عوض شدن رژیم حاکم در ایران در این وضع تغییری بوجود نیامد. این اقتصاد، هم به لحاظ کارکرد، در اقتصاد جهانی ادغام است و هم به لحاظ سیاست های کلانی که از سوی نهادهای اقتصادی سرمایه داری جهانی و مراکز مالی جهان به آن دیکته می شود.

۲- آذرین می نویسد: « این چرخش عبارت است از تلاش برای تغییر مدل توسعه اقتصادی ایران، که با ریاست جمهوری رفسنجانی آغاز شد و در دوران خاتمی نیز همچنان ادامه دارد. من در ادامه این بخش نشان خواهم داد که بازتاب این چرخش در جنبش کارگری ایران صرفا تقویت رفرمیسم آشنای گذشته نیست بلکه یک پایه مادی جدید برای یک رفرمیسم جدید فراهم میاورد.» (چشم انداز و تکالیف – ص ۵۵- تاکید از ما است)آذرین این چرخش در مدل توسعه اقتصادی را توضیح می دهد که بطور خلاصه این است: کم شدن نقش دولت در تولید و سرمایه گذاری و آزادتر و گسترده تر شدن بخش خصوصی. وی در ادامه می گوید، این چرخش در زمان رفسنجانی آغاز شد اما ناکام ماند. «علت این ناکامی در این است که مدل جدید اقتصادی باید همرای با یک سلسله شرایط سیاسی و اجتماعی باشد؛ شرایط سیاسی ای که دولت رفسنجانی نتوانست فراهم کند.» (ص ۵۷) «این الگوی رشد سرمایه دارانه به اتحادیه (آزاد یا دوفاکتو) برای کارگران دسته اول که بخش کوچک اما پیشرفته تر طبقه هستند، نیاز دارد تا آنها را از باقی کارگران جدا کند.» (ص ۶۴)

۳- سه جانبه گری به سیاستی گفته می شود که سه طرف یعنی دولت، کارفرما و تشکلات کارگری مشترکا در مورد سیاست های کارگری تصمیم گیری می کنند. بطور مثال سازمان جهانی کار یا آی.ال.او به اصطلاح متشکل از سه طرف مربوطه است: دولت- کارفرما- تشکلات کارگری

۴- ضرورت این عقب نشینی از آنجا بود که پرولتاریا هنوز نتوانسته بود اقتصاد دهقانی را سازماندهی کند و دهقانان را با برنامه سوسیالیسم متحد کند. بعلاوه، اقتصاد کشور در نتیجه جنگ جهانی و جنگ داخلی ویران شده بود و کمونیستها تجربه ای در اداره یک اقتصاد نداشتند. اقتصاد دهقانی عظیم کشور با اقتصاد نوپای سوسیالیستی پیوندی نداشت. نرسیدن محصولات دهقانی به شهرها مردم را با خطر قحطی روبرو کرده بود. در چنین شرایطی به سرمایه داری خصوصی اجازه داده شد که در محدوده ای کنترل شده به سازمان دادن اقتصاد بپردازد و بهره خود را نیز از آن ببرد. اما ویژگی این سرمایه داری در آن بود که تحت کنترل دولت دیکتاتوری پرولتاریا فعالیت می کرد و قدرت سیاسی پرولتاریا محدوده های آن را تعیین و کنترل می کرد. در حالیکه آذرین مجبور است از دولت جمهوری اسلامی بخواهد که “نپ” ایشان را عملی کند. (برای آشنائی با سیاست نپ در روسیه به مقاله لنین به نام “در باره نقش و وظایف اتحادیه ها در شرایط سیاست اقتصادی نوین” در منتخب آثار وی رجوع کنید).

۵- جالب است که اینجا طرز تفکر قدیمی آذرین و همفکرانش (از دوره تشکیل حزب کمونیست ایران همراه با منصور حکمت) را مشاهده می کنیم که همواره در انتظار “عروج” “دولت متعارف” و “حالت کلاسیک” بوده اند تا یک صف آرائی تمیز که در یک طرف طبقه کارگر است  و در طرف دیگر بورژوازی و دولتش، شکل بگیرد.

۶-  مثلا می گوید لغو مالکیت خصوصی اقدام نهائی انقلاب اجتماعی است. در حالیکه اینطور نیست. سوسیالیسم که با لغو مالکیت خصوصی مستقر می شود و دوران گذار طولانی بسوی کمونیسم است. این دوران گذار مملو از مبارزه انقلابی برای رسیدن به جامعه کمونیستی در سطح جهان است که در آن دیگر اثری از طبقات منجمله طبقه کارگر و دولت طبقه کارگر و حزب طبقه کارگر هم نیست.

 یا می گوید، مشخصات جامعه سوسیالیستی خودبخود در عمل “عروج” می کند. در حالیکه اینطور نیست. حداقل تا کنون اینطور نبوده است. بلکه با بروز نشانه های آن در جامعه سرمایه داری، مارکس و انگلس مقدار زیادی کار فکری آگاهانه کردند تا آن مختصات جامعه سوسیالیستی را تبیین کنند. از این پس، سوسیالیسم انقلابی برنامه جامعه آینده و یک قطب نما شد. در جریان پراتیک های عظیم انقلابی در انقلاب های سوسیالیستی شوروی و چین، مختصات این جامعه دقیق تر شد. شکست سوسیالیسم در هر دوی این کشورهای و احیای سرمایه داری در آنها ماتریالهای زیادی را در اختیارجنبش کمونیستی بین المللی گذاشته است که با جمعبندی از آنها مختصات جامعه سوسیالیستی را دقیق تر ترسیم کنیم تا قطب نمای ما در مبارزات امروز شفاف تر باشد.