رفع موانع تشکل یابی کارگران چگونه و با چه قیمتی؟

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

در باره نامه اخیر اسانلو رئیس سندیکای شرکت واحد

اخیرا منصور اسانلو (اسالو) رئیس سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی پس از آزادی از زندان مقاله ای تحت عنوان “وضعیت طبقه کارگر و جنبش کارگری ایران” به رشته تحریر در آورد و در مصاحبه های مختلف منجمله در اتاقهای اینترنتی و صدای آمریکا  به تشریح نظرات مندرج در آن مقاله پرداخت. در رابطه با این مقاله و اظهارات اسانلو،  نظراتی له و علیه آن در میان فعالین جنبش کارگری در داخل و خارج از کشور طرح شد.

اسانلو در ابتدای مقاله خود می گوید: « با فروپاشی نظام اقتصاد جمعی در بخش مهمی از کره زمین و رفع بسیاری از دستاوردهای آن از پیش پای گلوبالیزاسیون (globalization جهانی سازی) سرمایه داری، حمله به دستاوردهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، بهداشتی، طبقه کارگر در ابعاد بی سابقه ای گسترش یافت.»

منظور  اسانلو در اینجا از “فروپاشی نظام اقتصادی جمعی” اشاره به فروپاشی شوروی است. اما باید تاکید کنیم که شوروی و کشورهای بلوک شرق نه یک “نظام اقتصادی جمعی” بلکه دارای یک نظام سرمایه داری دولتی بودند. سوسیالیسم سالها پیش از فروپاشی شوروی ، در آنجا از بین رفته و جای خود را به سرمایه داری دولتی داده بود.

اما اینکه پس از فروپاشی بلوک شرق و رفع موانع برای تشدید استثمار طبقه کارگر ابعاد گسترده ای پیدا کرد، صحیح می باشد. پایان یافتن رقابت میان دو بلوک امپریالیستی آمریکا و شوروی، امکان گلوبالیزاسیون را فراهم آورد و ابعاد فقر و استثمار را در سطح جهانی کیفیتا بالا برد. بطور مثال پس از فروپاشی بلوک شرق و شوروی ۱۵۰  میلیون نفر از مردم آن خطه به دامن فقر پرتاب شدند.

اسانلو در ادامه  با افشای سیاستهای جدید سرمایه داری جهانی، که باید متذکرشد تشدید سیاستهای این نظام می باشد، می گوید: « در نبود نماینده گان واقعی طبقه کارگر در عرصه های مختلف اجتماعی، وضعیت اجتماعی شدیدا دو قطبی گردید.”

اما دو قطبی شدن (تشدید شکاف طبقاتی) فقط محدود به کشورهای تحت سلطه نمی شود. ما شاهد آن هستیم که در برخی کشورهای امپریالیستی غرب، سطح بیکاری به بیش از ۱۰% رسیده است. دولتهای اروپای غربی سالهاست در حال قطع سیاستهای معروف به “دولت رفاه” هستند. تاچر، نخست وزیر انگلستان، آغاز گر معروف سیاست بر چیدن دولت رفاه در اروپا بود. یک دلیل این مسئله پایان جنگ سرد بود و عمدتا با حذف یک رقیب مهم بخصوص در ابتدای سالهای ۹۰ ابعاد بی سابقه ای یافت. چرا که این سیاستها دیگر با سود آوری حداکثر سرمایه سازگاری نداشت و امروز با افزایش توان رقابت جوئی سرمایه های اروپائی در عرصه بین المللی و کار آمد کردن این سرمایه ها، در تضاد قرار گرفته بود.

اسانلو می گوید برای مقابله با  دو قطبی شدن و خصوصی سازی باید روش سه جانبه گرایی (دولت – نماینده کارگران – کارفرما) را بکار گرفت. آقای اسانلو مخالفتی با خصوصی سازی ندارند به شرطی که طرف سوم (طبقه کارگر) هم حضور داشته باشد.ایشان در یک مصاحبه اینترنتی در اتاق پالتاکی “اتحاد سوسیالیستها” به تاریخ یکم ماه مارس امسال می گوید:«خصوصی سازی بدون وجدانهای مستقل کارگری و فدراسیون ها و عدم حمایت پوشش های خانوادگی را تایید نمی کنیم که منجر به اخراج کارگران شود. ما با این شیوه خصوصی سازی مخالفیم.”

دفاع از خصوصی سازی حتا با قید شرط و شروط برای یک رهبری سندیکای کارگران چه معنائی دارد؟ اسانلو بخش مهمی از مقاله خود را به افشای این سیاست و نتایج ناگوار آن برای طبقه کارگر جهانی اختصاص داده است ولی باز  به دفاع از  آن می پردازد.محمود صالحی که در جنبش کارگری فرد شناخته ای شده ای است در مورد مقاله اسانلو و اصل سه جانبه گرایی در همین اطاق پالتاکی (اتحاد سوسیالیستها) در تاریخ یکم مارس گفت :” این یک توهم به نظام سرمایه داری است. حتی اگر ما سه نماینده رادیکال هم  برای پیش برد امر سه جانبه گرایی بفرستیم هیچ کاری از پیش نخواهد برد و فقط به توهم دامن می زند.” در اینجا دو سیاست در مقابل ما قرار می گیرد. یکی راهی که آقای اسانلو جلودار آن هستند و دیگری سیاستی که با اتکاء به طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان برای حقوقشان مبارزه می کنند.

اسانلو معتقد است که دخالت نیروهای سرکوبگر  «…در تناقض با بیان پذیرش سه جانبه گرایی و عضویت در سازمان جهانی کار و اعمال سیاست دو گانه خارجی_داخلی در این زمینه از دیگر موارد این موانع حقوقی و قانونی و اجرایی در پیش روی فعالان کارگری برای ایجاد  تشکل واقعی و مستقل و آزاد کارگری و فعالیت آنهاست.»

اسانلو شروطی مانند “سه جانبه گرائی” و “عضویت در سازمان جهانی کار” و “اعمال سیاست دوگانه خارجی – داخلی” را در تضاد با “دخالت نیروهای سرکوبگر” می داند. حال آنکه در سازمان یابی جهانی سرمایه داری، وجود دولتهائی مانند جمهوری اسلامی ایران و نیروهای سرکوبگر آن، مهمترین شرط تامین امنیت سرمایه و سودآوری آن است و نهادهائی مانند سازمان جهانی کار مکمل این نیروهای سرکوبگر می باشند.

سازمان جهانی کار در سال ۱۹۱۹ متعاقب انقلاب سوسیالیستی در روسیه تشکیل شد. هدفش این بود که مانع گسترش نفوذ بلشویکها در میان کارگران بخصوص کارگران اروپا شود. سازمان جهانی کار ( ilo ) همانطور که اسانلو نیز می داند ساختاری سه جانبه دارد: کارفرمایان در ارتباط نزدیک با کارگران متشکل (اتحادیه ها و سندیکاها و غیره) و دولت ها قرار می گیرند تا این ها، هر یک بنا به امکاناتشان، به تحقق اهداف سرمایه داری کمک کنند. سلاح سازمان جهانی کار اقناع و شرمندگی اخلاقی است. البته سازمان دیگری مانند “سازمان تجارت جهانی” ساختار سه جانبه ندارد و کارگران یکی از شرکای آن نیستند. سازمان تجارت جهانی به دولت ها دیکته می کند که چه کاری باید انجام دهند که بطور مشخص تصمیمات بزرگترین و قدرتمندترین شرکت های فراملیتی را به پیش برند. رابطه سازمان جهانی کار و سازمان تجارت جهانی در ارتباط با حقوق کارگران این است که  کارگران را خنثی کرده و آنان را به بازی در زمین “خودی” سرمایه داری بکشاند. حرف های سازمان جهانی کار تنها در حد حرف باقی می ماند و دولتها هم این را می دانند.

دراینکه کمونیستها و فعالین انقلابی جنبش کارگری از هر تلاش و مبارزه برای کسب یکسری خواسته ها از سرمایه داران برای بهبود وضع اسفبار خود و از جمله تغییر قانون کار سرمایه داران در جهت منافع کارگران حمایت می کنند، جای شک و شبهه ای نیست. اما بر این واقعیت نیز نمیتوان سرپوش گذاشت که در هر جامعه طبقاتی، قانون کار چیزی جز تنظیم قانونی روابط میان استثمارگر و استثمار شونده نیست. از دید منافع دراز مدت  طبقه کارگر در جامعه سرمایه داری قانون کار مترقی وجود نداشته و ندارد.

کشیدن مبارزه کارگری به درون چارچوب مبارزه برای اصلاح قوانین، بازی کردن در زمین دشمن است. سلاح کارگر در مبارزه اقتصادی، اعتصاب و اعتراض توده ای و فشار بر دستگاه حاکمه و کارفرما است. کاری که هنگام زندانی بودن اسانلو کارگران شرکت واحد یک چشمه از آن را نشان دادند.

دیدگاه های اسانلو یاد آور خط ومشی حزب توده در سالهای آخر عمر شاه است که نسخه مبارزه برای اصلاح قانون کار و شرکت در سندیکاهای زرد را به طبقه کارگر تجویز میکرد.

وحدت با هیئت حاکمه تحت عنوان “وحدت ملی” برای به دست آوردن حق سندیکا؟!

شاید بتوان به جرات گفت که تمام صحبتهای اسانلو مقدمه ای باشد برای نتیجه گیری و پیامی که در آخر مقاله و گفتگوهای رادیویی و اینترنتی می گیرد. این پیام چیست؟ ایشان میگویند: «به نظر من وجود سندیکاهای کارگری و اتحادیه ها و فدراسیون های مختلف در کشور باعث می شود یک وحدت ملی بوجود بیاید. و کارگرانی که در استانهای مختلف و با ملیت های مختلف در حال کار هستند از طریق این نهادهای کارگری مثل فدراسیون کارگری به مرکز متصل شوند و برای حل مشکلات خودشان در چارچوب تشکلات مستقل خودشان و مشکلات با کارفرما بتوانند جایگاه خودشان را پیدا کنند و حقوق خودشان را به دست بیاورند و در نتیجه وجود این فدراسیون های مستقل و آزاد می تواند به وحدت ملی کشور هم کمک کند و این خودش یک مایه بزرگ می شود در جلوگیری از حمله نیروهای متخاصم به کشور.»

همانطور که ملاحظه میکنید این سخنان متعلق به یک سندیکالیست است که طی سالهای گذشته اصرار می کرد که “حرکت و خواسته های ما فقط صنفی است و ما با سیاست کاری نداریم” . اما اکنون می توان مشاهده کرد که ایشان در بیانیه خود راه حل سیاسی برای اوضاع کنونی کشور جلو گذاشته است. منتها سیاست ایشان کارگران را به بیراه می برد. خود این مسئله نشان می دهد که جنبش کارگر ی باید آگاهانه در سیاست دخالت کند تا تحت لوای “عدم دخالت در سیاست” برخی سیاست های غلط به اسم آنها پیش گذاشته نشود.

اسانلو برای به دست آوردن حق تشکل برای همه آحاد جامعه و “رسیدن به یک جامعه آزاد و دموکراتیک” مسائل سیاسی مهم، اما غلطی را مطرح کرده است. چرا غلط ؟ چون راه کار و سیاست  اسانلو توان و نیروی طبقه کارگر و سایر آحاد جامعه را تحت عنوان مقابله با تجاوز خارجی به زیر پرچم رژیم جمهوری اسلامی می برد. حتی برای کسب مطالبات اقتصادی دو شیوه و راه،  مقابل ما قرار می گیرد. یکی با تکیه به خود کارگران و با اعتصاب و مبارزه، کاری که خود کارگران زحمتکش شرکت واحد طی دو سال گذشته به پیش بردند  و دیگری، وجه المصالحه قرار دادن کارگران تحت عنوان “حمله نیروهای متخاصم به کشور.” راهی که اسانلو در این نامه جلو می گذارد و باید از این سیاست رو ی برگرداند.

آنچه در سالهای اخیر و در فرصتهای گوناگون مبارزات کارگری  را شاهد بودیم، مطالبات بر حق و ابتدائی کارگران بود. اکنون که این مبارزات خواه ناخواه با سیاست آمیخته شده و یقینا بدلیل اوضاع سیاسی حاد کشور، بیشتر از اینها هم آمیخته خواهد شد، باید پرسید، کدام سیاست برای جنبش کارگری درست است؟ از سیاست نمی شود فرار کرد. همانطور که خود اسانلو اعتراف می کند کارگران حتی در مبارزه برای  “صنفی ترین” و “اقتصادی ترین” خواسته هایشان با دولت و دستگاه سرکوبگر آن طرف اند. مبارزه برای لغو قانون قراردادهای موقت، جلوگیری از بیکارسازی ها، بالا بردن دستمزدها یا گرفتن حقوق معوقه، حق ایجاد تشکل های مستقل کارگری، حق اعتصاب، تبدیل اول ماه مه به تعطیل رسمی کشور به عنوان روز جهانی کارگر، رفع تبعیض از زنان کارگر و گرفتن دستمزد یکسان در برابر کار یکسان بدون در نظر گرفتن جنسیت کارگر ، توقف سرکوب مبارزات کارگری و آزادی فعالان دستگیر شده جنبش کارگری و خواسته هایی از این دست، بسرعت کارگران معترض را دربرابر دولت و دستگاه سرکوبگرش قرار می دهد. پس آقای اسانلو! دور کردن کارگران از سیاست ضد رژیمی ، نتیجه ای جز کند شدن لبه تیز مبارزات کارگری  ندارد. دعوت از کارگران برای رودرو نشدن با جمهوری اسلامی، یعنی بستن چشم طبقه کارگربر ماهیت و عملکرد واقعی رژیم حاکم، یعنی بی طرف کردن و غیر طبقاتی وانمودن کردن دولت. یعنی خوشخیال کردن کارگران در برابر عامل ا صلی استثمار و فلاکت و تیره روزی هایشان.

چرا این “وحدت ملی”، ضد ملی ، ضد کارگری، ضد زنان، ضد ملیتها و سایر اقشار جامعه است؟ زیرا این “وحدت ملی” نه تنها منجر به تشکیل سندیکا و آزادی های اجتماعی و رهایی زنان و ملیتها نخواهد شد بلکه تنها به حفظ رژیم مرتجع خواهد انجامید. رژیمی که منافع و مصالح سرمایه های امپریالیستی را طی ۲۸ سال گذشته حفاظت و تامین کرده است ؛ رژیمی که انقلاب را سر بریده و انقلابیون را سرکوب کرده است؛ ثروتهای کشور را چوب حراج زده است؛ اقتصاد را به نفع سرمایه های امپریالیستی و مطابق با دستورات صندوق بین المللی پول به پیش برده است؛ از خصلت عقب مانده و تک محصولی این اقتصاد برای ادامه سلطه امپریالیسم و منافع طبقات سرمایه دار و زمیندار بزرگ ایران را حفاظت کرده است. وحدت با چنین رژیمی ؛ معنایی جز خیانت به منافع ملی – منافع کارگران، زحمتکشان و طبقات مردمی کشور- ندارد.

مشخصه سیاست مستقل و ملی در ایران تحت سلطه امپریالیسم چیزی نیست جز تلاش برای تحقق خواسته های پایه ای و اساسی و مبرم کلیه طبقات و قشرهای مردمی. این مشخصات در دو شعار مهم انقلاب دموکراتیک نوین یعنی آزادی و استقلال فشرده می شود. این آزادی و استقلال معنای عمیق و گسترده ای دارد و صرفا دو شعار مجرد نیست  که هر کس بتواند پرچم بخشی از آن یا شکلی سطحی و ظاهری از آن را بردارد و ادعای همراهی با منافع ملی را کند. در جامعه ای که بیست و هشت سال رژیم ارتجاع مذهبی بر پا بوده، تامین منافع ملی با مسئله تامین آزادی گره خورده است و از هم جدا نا شدنی است. آزادی به معنای در هم شکستن کلیه نهادهای بوروکراتیک، نظامی، امنیتی، سیاسی و ایدئو لوژیکی است که این حاکمیت بر آنها استوار شده، بوجودشان آورده و تقویتشان کرده است. آزادی به معنای در هم شکستن سلطه دین بر حکومت و به زیر کشیدن شبکه عنکبوتی روحانیت شیعه به مثابه جزئی از دستگاه حاکمیت ارتجاعی است؛ یعنی ایجاد یک نظام سکولار واقعی که دین و نهادهای مذهبی نتوانند هیچگونه مداخله و نفوذی در سیاستگذاری، قانون گذاری،  قضاوت … داشته باشند؛ آزادی به معنای آزاد شدن کارگران از قید بردگی مزدی است؛ یعنی در هم شکستن پایه های فقر و فلاکت و بیکاری و همه آن لطماتی که نظام سرمایه داری به توده های کارگر می زند. آزادی به معنای آزاد کردن دهقانان از قیود مناسبات عقب مانده و خرد کننده ای است که در روستاهای ایران حاکم است و دهقان را مجبور می کند که از روستا فرار کند به امید پیدا کردن کار و یک لقمه نان به زاغه های اطراف شهرها پناه ببرد و مجبورش کند فصل به فصل دو باره برگردد و تحت همان مناسبات و استثمار ما قبل سرمایه داری بر روی این زمین، در آن کوره پزخانه ، پشت دار قالی کار کند تا شاید بتواند قوت لایموت خود را تامین کند؛ آزادی به معنای رهایی زنان از سلطه مناسبات مردسالارانه، رهایی از سلطه سنت و عادت و مهمتر از همه سلطه دستگاه سیاسی، نظامی و ایدئولوژیک حاکم که مردسالاری را توجیه و تقدیس می کند و به آن قانونیت و مشروعیت می بخشد است؛ آزادی به معنای این است که ملل تحت ستم از سلطه حاکمیت شوونیسم فارس و دولت مرکزی آن رها شوند، و حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی را به دست آورند.

  هر گونه وحدت  ملی که فاقد پایه های اساسی آزادی باشد، یک اتحاد ملی واقعی نیست و صرفا یک ظاهر ملی دارد. همانطور که تاریخ ثابت کرده است این شکل از”وحدت ملی” قلابی، فقط زیر تیع شمشیر دولت ارتجاعی و حول تبلیغات تحمیل کننده و فریبکارانه مذهبی، شوونیستی یا به اصطلاح ناسیونالیستی ارتجاعی می تواند شکل بگیرد. چنین اتحادی نه فقط دروغین ، بلکه موقتی و ضربه زننده و زیانبار به حال منافع توده های مردم است. همانطور که جنگ ارتجاعی هشت ساله ایران-عراق تحت جمهوری اسلامی نتیجه ای جز بدبختی، فلاکت،اسارت و سرکوب کارگران و دیگر توده ها را ندارد.

مقابله با تجاوز آمریکا یک روی سکه سیاست صحیح جنبش کارگری و مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی، روی دیگر این سیاست است. اگر این دو را از هم جدا کنیم، حتما جنبش کارگری را به دنبالچه جمهوری اسلامی یا آمریکا مبدل خواهیم کرد.