دفاع از میهن اسلامی یا سندیکای آمریکایی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۵ دقیقه
تهدیدات نظامی آمریکا علیه ایران و تشدید تضادهای میان امپریالیستها و جمهوری اسلامی، صحنه مبارزه طبقاتی را در ایران پیچیده تر از همیشه کرد. این وضع بر جنبش چپ ایران تاثیرات مثبت و منفی بزرگی گذاشت و صف آرائی های گذشته را دستخوش تغییرات مهم کرد. اکثر سازمان ها و احزاب منتسب به جنبش کمونیستی و چپ، موضع ضد ارتجاع- ضد امپریالیستی روشنی را اتخاذ کردند. آنان هشیارانه خطر افتادن مردم به دام انتخاب میان دو قطب ارتجاع و امپریالیسم را تشخیص دادند و برای عوض کردن معادله های سیاسی به دخالتگری پرداختند. جناح چپ جنبش دانشجوئی و گرایشات چپ درون جنبش زنان نیز بخوبی این موضع ضد ارتجاع ضد امپریالیستی را در مبارزات خود بازتاب داده و آن را تبدیل به قطب راهنمای مبارزات سیاسی انقلابی کردند. به جرات می توان گفت خط ضد ارتجاع- ضد امپریالیستی با وجود آنکه هنوز ضعیف است جای مهمی را در صحنه سیاسی کشور اشغال کرده است. اما دو گرایش راست در مخالفت با این موضع سربلند کرده اند که نقد هر دوی آنها برای استحکام و تقویت جنبش چپ انقلابی بسیار مهم است. یکی از این گرایشات با شعار میهن پرستی به میدان آمده و تحت لوای “ضدیت با امپریالیسم” سمت گیری با جمهوری اسلامی را تبلیغ می کند. از سوی دیگر، گرایشی در نقطه مقابل این خط وجود دارد که تحت لوای ضدیت با جمهوری اسلامی، سمت گیری با آمریکا و نقشه های آن را تبلیغ می کند. لازم به تذکر است که قصد ما منتسب کردن حاملین این گرایش ها یا خطها به جمهوری اسلامی یا آمریکا نیست. خیر! هدف ما نقد خطهاست تا کمکی باشد برای ممانعت از خطاها. به اعتقاد ما عامل عمده در رشد این گرایش های غلط ضعیف بودن قطب انقلاب و همزمان بروز شرایط بسیار پیچیده در صحنه سیاسی کشور است. اگر این شرایط پیچیده سیاسی به اوضاع جنگی منجر شود، مطمئنا این گرایش های غلط تشدید خواهند شد. زیرا در شرایط بروز جنگهای ارتجاعی، گریش بورژوائی  رفتن به زیر بال یکی از دولتهای درگیر در جنگ، چندین برابر می شود. این گرایش خودبخودی همواره در میان توده های مردم تولید می شود اما خطر هنگامی است که عده ای دست به تئوریزه کردن این گرایشهای بورژوائی می زنند. دفاع از میهن یا دفاع از حق حاکمیت مردم در جنبش چپ، سخنگوی علنی و صریح گرایش اول “حزب کار” (نشریه توفان) است. توفان معتقد است، امروزه وظیفه طبقه کارگر “دفاع از میهن” است. اما توفان با اتکاء به چه نیروئی می خواهد از میهن دفاع کند؟ نشریه توفان در مقاله ای تحت عنون ” دسیسه های امپریالیسم وصهیونیسم در ایران و لزوم مبارزه با تشتت نظری!” در خصوص سپاه پاسداران می نویسد، «جناح دیک چینی با طرح اعلام کردن سپاه پاسداران به عنوان یک سازمان تروریستی، سپاهی که خوب یا بد بهر صورت ارگان رسمی یک دولت رسمی است، راه را برای اقدامات تحریک آمیز “قانونی” آمریکا باز کرده است.» (توفان شماره ۹۲) به این ترتیب، توفان شرمگینانه و با جملات دو پهلو مانند “خوب یا بد”، بر ماهیت ارتجاعی سپاه پاسداران بعنوان بازوی سرکوبگر جمهوری اسلامی خاک می پاشد و راه را برای معرفی آن بعنوان “نیروی آزادیبخش” که باید “دفاع از میهن” را بر عهده بگیرد و از حمایت مردم نیز برخوردار شود، باز می کند. گفتنی است که نشریه توفان، در زمان تهاجم اسرائیل به لبنان، از نیروهای بنیادگرا و ارتجاعی حزب الله پشتیبانی کرد و در تحلیل های خود از اوضاع عراق، عملیات نظامی بنیادگرایان اسلامی سنی و شیعه را ” مبارزات آزادیبخش و قهرمانانه مردم عراق” توصیف کرد. اینبار نیز در ایران تحت عنوان “مبارزه ضد امپریالیستی” و “دفاع از میهن” همان نظرات را تکرار می کند. این سیاست “دفاع از میهن” دقیقا منطبق بر سیاست جمهوری اسلامی است که می خواهد تحت لوای “دفاع از میهن” در مقابل “تجاوز بیگانه” شکاف فزاینده ی میان خود و مردم را پر کند، زشتی روابط ستمگرانه اجتماعی و اقتصادی را که بر اکثریت مردم تحمیل کرده است بپوشاند و از این رهگذر یک طول عمر دیگر برای خود دست و پا کند. آیا به وی اجازه خواهیم داد؟ هرگز! آیا اجازه خواهیم داد جمهوری اسلامی تحت عنوان “دفاع از میهن” برای ارتش، سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی جنایتکار خود مشروعیت و پایه بخرد؟ هرگز! مرتجعینی را که در حال غرق شدن هستند نباید نجات داد. باید بر سرشان کوفت تا عمیق تر در باتلاق فرو روند. جدا کردن “میهن” از دولتی که بر آن حکومت می کند، بر مسئله مرکزی انقلاب که تشخیص دوستان و دشمنان انقلاب است، پرده می افکند و توهمات ارتجاعی در میان مردم می پراکند. از دشمن هم می توان برخی چیزها را آموخت. اخیرا مصباح یزدی در یک جلسه خصوصی گفته است: اسلام برای ایران نیست بلکه ایران برای اسلام است. بگذارید ما هم بگوئیم: میهن برای مردم است و نه مردم برای میهن. مردم باید از کاشانه خود در مقابل هر متجاوزی دفاع کنند. این حق شان است. اما این کاشانه امروز تحت اشغال جمهوری اسلامی است. اگر ایران به اشغال ارتش آمریکا در آید، بازهم مردم باید برای دفاع از کاشانه خود بپا خیزند. آیا باید از اتحاد و یگانگی ایران دفاع کرد؟ بله باید دفاع کرد. اما جمهوری اسلامی پیشاپیش ایران را تکه تکه کرده است: زن نصف مرد است؛ فارس برتر از کرد و ترک و عرب و بلوچ است؛ شیعه برتر از سنی و بهائی و یهودی و مسیحی و زرتشتی است؛ حزب الله حق بیان و سندیکا و مطبوعات و تظاهرات دارد اما اکثریت مردم ندارند؛ و مزخرفات قرون وسطائی از این قبیل. و کیست نداند که جمهوری اسلامی دست رژیم شاه را در حراج ایران از پشت بسته است. پس حمایت از یگانگی ایران در گرو سرنگونی این رژیم است. یگانگی ایران فقط با دفاع از خاک آن بوجود نمی آید بلکه با مبارزه مردم علیه تاریک اندیشی دینی و عقب ماندگی، علیه بردگی زنان، علیه بی حقوقی کارگران و نابودی دهقانان و ستم گری ملی بدست می آید. مهمترین حق مردم حق انقلاب کردن و استقرار حکومت خودشان است. یگانگی ایران با شکل گیری یگانگی اکثریت مردم ایران تضمین می شود و فقط یک انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی می تواند اینکار را بکند. از مائوتسه دون مایه نگذارید افراد “حزب کار” (نشریه توفان) برای موجه جلوه دادن نظریه خود مبنی بر دفاع از جمهوری اسلامی در شرایط تهدیدات نظامی آمریکا، از مائوتسه دون هم مایه می گذارند. جالب است که داریوش همایون نیز برای مقبول جلوه دادن وحدت با جمهوری اسلامی در مقابل حمله آمریکا، از مائو مایه می گذارد. او که اعلام کرده در صورت حمله آمریکا به ایران در کنار جمهوری اسلامی خواهد ایستاد، می گوید این حرکت شبیه اتحاد مائو با چیانکایچک در جریان حمله امپریالیسم ژاپن به چین است. هم اشاره داریوش همایون ِ ضد کمونیست به مائو حیرت انگیز است و هم اشاره “حزب کار” (نشریه توفان) که یکی از وجه مشخصه های تاریخی اش ضدیت با مائوتسه دون بوده است. با این وصف باید نگاهی به استدلال ایشان بکنیم. در سال ۱۹۳۷ هنگامی که ژاپن به چین حمله کرد و بخش هائی از آن را به اشغال در آورد، یک جنگ داخلی گسترده میان نیروهای کمونیست به رهبری مائوتسه دون با دولت چیانکایچک در جریان بود. دولت چیانکایچک که وابسته به امپریالیسم آمریکا بود فقط بخش هائی از چین را تحت کنترل داشت و مناطق وسیعی از روستاهای چین مناطق پایگاهی سرخ تحت حاکمیت حزب کمونیست بود. ارتش سرخ تصمیم گرفت در جبهه جنگ با دولت چیانکایچک آتش بس کند تا بتواند ارتش ژاپن را مغلوب کند بخصوص آنکه ژاپنی ها آتش حملات خود را بر مناطق کمونیستی متمرکز کرده بودند. چیانکایچک از این آتش بس، سر باز می زد زیرا می خواست با کمک ژاپن کمونیستها را تضعیف کند. اما کمونیستها با جلب نظر ژنرالهای میهن پرست، او را منزوی و مجبور به این آتش بس کردند. جالب اینجاست که قریب به هفتاد سال بعد کسانی مانند “حزب کار” برای توجیه سیاست های سازش طبقاتی خود به آن تجربه اشاره می کنند. این یک روش کاملا ایده آلیستی است زیرا اینان تجربه ۲۹ سال مبارزه طبقاتی در ایران را کنار گذاشته و به تجربه ی یک مقطع از انقلاب چین آنهم در هفتاد سال پیش می چسبند. اما جدا از این مسئله، سوء استفاده کنندگان از تجربه چین، یک نکته “کوچک” از آن تجربه را ناگفته می گذارند و آن نکته “کوچک” این است که کمونیستهای چین دارای ارتش سرخ چند ده هزار نفره و مناطق پایگاهی و دولت خود بودند و از موضع یک دولت وارد آتش بس و اتحاد موقت با دولت چیانکایچک شدند و نه از موضع هوراکش برای دولت چیانکایچک. کمونیستها با زیر پا گذاشتن حقوق توده های زحمتکش چین وارد این آتش بس و اتحاد موقت نشدند بلکه رژیم چیانکایچک را مجبور به برسمیت شناختن مناطق پایگاهی سرخ و حاکمیت کمونیستها در آن و حتا انجام برخی رفرمها به نفع دهقانان در مناطق “سفید” (مناطق تحت اشغال چیانکایچک) کردند. در ضمن باید به متخصصین “اتحاد مائو با چیانکایچک” یادآوری کنیم که مائوتسه دون همواره بر لاینفک بودن مبارزه ضد ارتجاعی و ضد امپریالیستی تاکید می کرد. اگر امروز نیز کسی خواهان مبارزه پیگیر علیه امپریالیسم است باید همزمان علیه دولت حاکم در ایران و برای سرنگونی آن مبارزه کند. امپریالیسم هیولای پست کوه نیست که یکباره حمله می کند بلکه در حیات اقتصادی و اجتماعی و حاکمیت سیاسی ایران بافته شده است. امروزه هر گونه سمت گیری با یکی از دو قطب آمریکا و جمهوری اسلامی هردو را تقویت خواهد کرد. مبارزه موثر علیه هر یک مستلزم مبارزه علیه آن دیگری نیز هست. این است دیالکتیک واقعی مبارزه طبقاتی امروز. جنگ و “دفاع از مدنیت” برخی نیروهای چپ که موضع صریح ضد ارتجاع ضد امپریالیستی دارند، دارای این درک اشتباه اند که در صورت وقوع جنگ (که بدون شک ویرانگرخواهد بود)، اول باید برای حفظ آنچه که “مدنیت ایران” می خوانند مبارزه کرد و جلوی جنگ را گرفت و بعد به سراغ مبارزه طبقاتی یا انقلاب رفت. اما این “اول” و “دوم” ها هیچوقت عملی نمی شود. نه بخاطر آنکه نیت کسانی که این درک را دارند، حسنه نیست. بلکه بدلیل آنکه در زندگی واقعی روند جنگ امپریالیستی بخشی از تقویت ساختارهای دولت ارتجاعی در ایران است؛ ارتجاع و امپریالیسم بخشی از کارکرد یک نظام واحد جهانی اند و در جهان واقعی نمی توان آنها را از یکدیگر جدا کرد. هر گونه مقابله با امپریالیستها (چه طرح های جنگی آنان باشد و چه طرح های دیگرشان) باید بخشی از انقلاب باشد و به آن خدمت کند. طبیعی و روشن است که وظیفه کمونیستها سازمان دادن مقاومت و مبارزه مردم بخصوص زحمتکشان علیه همه و هر گونه ستمگری مرتجعین و امپریالیستهاست. این شامل مبارزه علیه جنگ هم می شود. اما همه این مقاومت ها باید به گونه ای پیش برده شوند که به تحقق استراتژی انقلاب خدمت کنند. وقتی خطر جنگ جلوه گر می شود، سوال این نیست که آیا وظیفه انقلاب کردن مقام “دوم” است یا “اول” بلکه سوال این است که در شر ایط خطر جنگ یا بروز جنگ، راه انقلاب را چگونه باید گشود. انقلاب، یک وظیفه استراتژیک است و در هیچ شرایطی عوض نمی شود مگر زمانی که متحقق شود. زمانی که اوضاع خاص عوض می شود، کمونیستهای انقلابی بخاطر آنکه در کار تغییر جهانند (بر خلاف دگماتیستها که فقط در کار شعارپردازی اند) باید دست به تحلیل مشخص از شرایط مشخص بزنند و برای آن شرایط خاص سیاست خاص داشته باشند. اما هدف از این کار چیست؟ هدف از اینکار باز کردن راه انقلاب از میان پیچ و خم های شرایط خاص است. مبارزه علیه امپریالیسم را نیز نمی توان به بهانهء اینکه “جمهوری اسلامی عمده است” کنار گذاشت و بدتر، آن را بعنوان یک مبارزه “پوپولیستی” و ساقط از اعتبار اعلام کرد. افاده هائی مانند اینکه “مبارزه ضد امپریالیستی، پوپولیسم است” در واقع عذری است برای ارتکاب یک “گناه”. در زیر به این گرایش می پردازیم. آمریکا بدنبال استقرار دموکراسی و حق سندیکا در ایران نیست در جنبش چپ یک گرایش راست دیگر (که درست نقطه مقابل خط میهن پرستی است) سر بلند کرده است که بطور کلی گرایش به سمت گیری با آمریکا دارد. لازم به تذکر است که بحث ما بر سر یک گرایش فکری است و نه وابستگی کسی به جائی. برخی از حاملین این گرایش استدلال می کنند دشمن عمده ی مردم خاورمیانه بنیادگرائی اسلامی است و نه امپریالیسم آمریکا. برخی دیگر، ربطی میان منافع طبقه کارگر با مبارزه ضد امپریالیستی نمی بینند. در اینجا ما به بحث با یک نمونه از این طیف می پردازیم و بیانیه ای را که اخیرا تحت عنوان “در باره سیاست بین المللی جنبش کارگری ایران” منتشر شده است خطاب قرار می دهیم. (رجوع کنید به نوشته ای تحت عنوان “بیانیه درباره سیاست بین المللی جنبش کارگری ایران” به امضای افشاری، پیام، خسروشاهی، شفیق و فرد به تاریخ اکتبر  2007 در سایت www.omied.net) لب کلام این بیانیه مخالفت با مبارزه ضد امپریالیستی و ضد جنگ و ضد گلوبالیزاسیون سرمایه داری است. امضا کنندگان بیانیه، در نقد مبارزه ضد امپریالیستی می نویسند این مبارزه ربطی به منافع کوتاه مدت و درازمدت طبقه کارگر ایران ندارد و اصولا نشئت گرفته از مقاصد یا باورهای ایدئولوژیک مائوئیستهاست. نکته ای که در سراسر “بیانیه” جلب توجه می کند تاکیدات مکرر بر اینست که طبقه کارگر ایران فقط با رژیم جمهوری اسلامی روبروست. نظام جهانی سرمایه داری کاملا از معادله طبقاتی در ایران غایب است. می نویسند: « مبارزه‌ی کارگران برای دست‌یابی به‌ تشکل مستقل خود با نیروی متحد دولت و طبقه‌ی سرمایه‌دار ایران روبروست. در این جنگ نابرابر قوای متحد دولت و همه‌ی ابزارهای سرکوبگر آن، از قوه قضائیه تا زندان و ارتش و پلیس و سپاه و دیوانسالاری انگلی‌اش، دست در دست صاحبان سرمایه؛ از صنایع به ‌اصطلاح ملی و مستقل گرفته تا تجارت و غیره، به‌پشتوانه همه‌ی مبلغان، فیلسوفان، اقتصاددانان، مورخان و ایدئولوگ‌های معمم و مکلایش؛ از مذهبی و اصلاح‌طلب تا لیبرال و نولیبرال، مدرنیست و پُست مدرنیست در مقابل طبقه‌کارگر قرار گرفته‌اند …». در این شمارش همه هستند جز آنانی که سیاست های اقتصادی کلان ایران را دیکته می کنند! عجیب نیست؟ در سیاره ای که این دوستان زندگی می کنند، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و مراکز مالی سرمایه داری جهانی دفتر ندارند و کارگران در نتیجهء سیاستهای خصوصی سازی نئولیبرالی بیکار نمی شوند. دوستان: حداقل می توانید از عملکرد “سازمان جهانی کار” که فقط مامورین دست چین شده ی جمهوری اسلامی را برسمیت می شناسد به این حقیقت پی ببرید که جمهوری اسلامی مجری و گرداننده و شریک نظام سرمایه داری جهانی اینهاست. هدف امپریالیسم آمریکا نه رقابت با جمهوری اسلامی بر سر “جغرافیای سیاسی” است (آنطور که “بیانیه” می گوید) و نه بقول شما “دموکراسی طلبی”. بلکه چاره جوئی برای اقتصاد سرمایه داری جهانی و دردهای بی درمان آن است. هدف آمریکا، تحکیم امپراتوری سرمایه داری هار نئولیبرال به سرکردگی خودش است. طبقه کارگر نه تنها در درازمدت بلکه از همین امروز باید علیه این صف آرائی جهانی مبارزه کند. “بیانیه”، امپریالیسم را “دشمن فردا” معرفی کرده و مبارزه با آن را خدمت به جمهوری اسلامی می داند و می گوید: «کسی که دشمنان فردای طبقه‌کارگر سوسیالیست را ـ‌امروز‌ـ برجسته می‌کند و کارگران را به‌مبارزه با آن‌ها فرا می‌خواند، آب به‌آسیاب دشمنِ امروزی‌اش می‌ریزد.» این حکم در صورتی درست است که امپریالیسم “دشمن فردا” باشد. بر خلاف ذهنیات بیانیه نویسان، میان دولت جمهوری اسلامی و نظام بین المللی سرمایه داری نمی توان دیوار چین کشید زیرا چنین دیواری در جهان واقعی موجود نیست. امروزه، پیکان مبارزه طبقه کارگر و همه خلق باید سرنگونی جمهوری اسلامی باشد اما سرنگونی واقعی جمهوری اسلامی و نه سرنگونی صوری آن، گسست از نظام اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه داری جهانی را طلب می کند و این واقعیت باید از همین امروز در مبارزات طبقه کارگر پژواک داشته باشد. یکی از استدلال های بیانیه در رد ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی این است که جمهوری اسلامی از شعارهای ضد امپریالیستی و ضد آمریکائی برای سرکوب طبقه کارگر و مردم استفاده کرده است. بله، درست است! اما آیا شعارهای ضد امپریالیستی جمهوری اسلامی تغییری در ماهیت امپریالیسم بعنوان دشمن طبقه کارگر و خلق و بعنوان تکیه گاه نظام جمهوری اسلامی می دهد؟ بیش از هشتاد سال است که دولت مکزیک با شعار ضد امپریالیسم یانکی گذران می کند، اما کیست نداند که مکزیک عمیقا وابسته به امپریالیسم آمریکاست. نظام اقتصادی-اجتماعی ایران با تمام دهشتها و روابط استثماری سرمایه داری و ماقبل سرمایه داریش، با تمام روبنای سیاسی و ایدئولوژیک خفقان آورش، بدون ارتباط ارگانیک با نظام سرمایه داری جهانی (یعنی امپریالیسم) اصلا تولید و بازتولید نمی شود. هم اتحاد دیرینه ی میان امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی و هم تضاد خصمانه ی امروزی شان، هر دو محصول کارکرد نظام سرمایه داری جهانی و جواب به نیازها و ضرورتهای آن است. اصولا نمی توان این دو را از یکدیگر جدا کرد. بهمین دلیل اتخاذ سیاست مبارزه علیه هر دو دشمن – امروزه با تاکید بر مبارزه انقلابی علیه جمهوری اسلامی و برای سرنگونی آن- برای مبارزه طبقاتی طبقه کارگر ضرورتی حیاتی است. در عصری که تمام جهان در یک نظام اقتصادی و سیاسی واحد تحت سرکردگی امپریالیسم ادغام شده است، نه سیاست ملی را می توان از سیاست بین المللی جدا کرد و نه اقتصاد را از سیاست. و جنبش کارگری نمی تواند خود را از سیاست مبارزه ضد ارتجاع- ضد امپریالیستی کنار بکشد. بیانیه، پاسخ هائی را که در جنبش سیاسی ایران به اوضاع کنونی (تضاد آمریکا با جمهوری اسلامی و احتمال جنگ) داده شده را به سه دسته تقسیم می کند و می گوید: یک دسته از بازار آزاد و دموکراسی غربی طرفداری می کنند؛ یک دسته از مبارزه سنتی ضد امپریالیستی و یک دسته هم با هر دو طرف مخالفند. در توضیح گرایش دوم می نویسد: « جنبش سنتی ضدامپریالیسم، که امروز در پرتو تحولات منطقه، جنگ‌های افغانستان و به‌ویژه عراق و هم‌چنین سیاست توسعه‌طلبانه و راسیستی اسرائیل، با تحرکی دوباره به‌میدان آمده و طبقه‌کارگر را به‌عنوان نیروی اصلی مبارزه ضدامپریالیستی معرفی می‌کنند. این نیز طیفی است گسترده که از بازماندگان دست راستی سنت‌های مختلف ضدامپریالیستی تا مائوئیست‌ها را دربرمی ‌گیرد.» در جواب به بیانیه نویسان باید بگوئیم: تا آنجا که به ما مائوئیستها مربوط است، ما از زمانی که جورج بوش ایران را تهدید به حمله نظامی کرد اوضاع پیچیده سیاسی کنونی را پیش بینی کردیم و سیاست صحیح ضد جمهوری اسلامی، ضد امپریالیسم آمریکا را پیش گذاشتیم و در دو سال گذشته هم از طریق نقد و هم از طریق عمل، برای شکل گیری یک قطب سوم در مقابل هر دو خصم و در مقابله با گرایش به سمت گیری با این یا آن، تلاش کرده ایم. این حقیقت، هم در اسناد ثبت است و هم در اذهان. در ضمن بخاطر بیاورید هنگامی که اسانلو به احمدی نژاد فراخوان “وفاق ملی” داد برخی از شما از آن بعنوان یک “تاکتیک” حمایت کردید.این نیز ثبت است. در هر حال، با “راست” خواندن دیگران ایز گم نکنید. واقعیات سرسخت زندگی را با ادعا نمی توان عوض کرد. تذکر این نکته را برای ممانعت از پخش شایعات دروغ لازم دانستیم و از رفقای صادق و دلسوزی که در خارج کشور در رابطه با حمایت از جنبش کارگری فعالیت می کنند تقاضا می کنیم در مقابل این گونه شایعه پراکنی ها سکوت نکرده و با آن بطور جدی مقابله کنند زیرا کمونیستها به اندازه کافی زیر حملات بورژوازی بین المللی و رژیم جمهوری اسلامی هستند. امضا کنندگان بیانیه ضمن دادن تعریفی بدیع از “انترناسیونالیسم” صحبت از لزوم استفاده از “شکاف” های میان امپریالیسم و جمهوری اسلامی می کنند و می گویند: «… انترناسیونالیسم برای طبقه‌کارگر ایران معنایی به‌ مراتب بیش ‌از هم ‌بستگی بین‌المللی آرمان ‌گرایانه و نمادین دارد. پیوند با متحدان بین‌المللی ازیکسو و استفاده از شکاف بین جمهوری اسلامی و غرب برای رساندن صدای خود به‌گوش توده‌ی وسیع کارگران ـ‌امروزـ یکی از نیازهای حیاتی و فوری فعالین جنبش کارگری است.» خوبست این دوستان تعریف خود را از این نوع انترناسیونالیسم واضح تر بگویند و از استفاده ابزاری از این کلمات برای موجه جلوه دادن استراتژی و تاکتیکهای خود پرهیز کنند. حزب توده هم حمله شوروی به افغانستان را “انترناسیونالیسم” قلمداد می کرد. تئوری “استفاده از شکاف” ها نیز در جنبش چپ ایران بیش از حد دستاویز گرایشات راست و توجیهی برای سمت گیری با یکی از طرفین تضاد بوده است. در این بیانیه نیز چنین است. فقط به چند جمله زیر خوب توجه کنید: «متحدین امروز طبقه‌کارگر ایران را براساس گره‌گاه‌های امروزِ مقابل جنبش‌کارگری باید تبیین کرد و نه براساس مصاف‌های فردای آن.» « طبقه‌کارگر نمی‌تواند از نیروی‌های متحد امروزی‌اش صرفنظر کرده و در انتظار درخشش پرچم توده‌ای رادیکال کارگران در دیگر کشورها بنشیند. طبقه‌کارگری که از استقلال عمل و رأی برخوردار باشد، باید بتواند با هشیاری به‌تنظیم رابطه خود با نیروهای مؤثر در جهان امروز بپردازد.» باید به اینان گفت “دشمنان مصاف های فردای طبقه کارگر” از کره مریخ نخواهند آمد بلکه پیشاپیش بخشی تعیین کننده از ساختار طبقاتی در ایران هستند. بهتر است طبقه کارگر ایران همانا در جستجوی اتحاد با کسانی باشد که امروز “ضعیف و غیر موثرند” اما از جنس خود طبقه کارگرند.بیانیه می گوید، طبقه کارگر باید « با هشیاری به تنظیم رابطه خود با نیروهای موثر در جهان امروز بپردازد». اما، کیست نداند که “رابطه” بر دو نوع است: رابطه ی اتحاد یا مبارزه! راه نجات طبقه کارگر ایران در پیش گرفتن رابطه ی مبارزه با “نیروهای موثر” جهان امروز است. بیانیه بر ضعیف بودن جنبش سوسیالیستی بین المللی طبقه کارگر خیلی تاکید می کند و نمی خواهد منتظر “درخشش پرچم توده ای رادیکال کارگران” بنشیند! بله، جنبش سوسیالیستی بین المللی طبقه کارگر ضعیف است. از زمان واژگونی سوسیالیسم ابتدا در شوروی و سپس در چین و احیای سرمایه داری در این دو کشور و براه افتادن کارزار ضد کمونیستی بین المللی توسط سرمایه داری جهانی، جنبش انقلابی طبقه کارگر در سراشیب بوده است. اما چاره این نیست که سراغ “نیروهای موثر” (یعنی استثمارگران و نهادهای وابسته به آنان) برویم. راه چاره اش این است که طبقه کارگر ایران بشود پرچم مبارزات رادیکال توده ای. طبقه کارگر ایران تحت رهبری کمونیستهای پیگیر و مصمم باید پرچم مبارزات توده ای رادیکال را بلند کند و به کارگران جهان و خاورمیانه الهام ببخشد. طبقه کارگر ایران باید انترناسیونالیست واقعی باشد تا بتواند الهام ببخشد و به حرکت در آورد. اگر طبقه کارگر ایران به گدائی دموکراسی و حقوق سندیکای به درگاه نهادهای بین المللی سرمایه برود نمی تواند این نقش تاریخی را بازی کند. انترناسیونالیسم واقعی این است. این یک خیالپردازی بی ارتباط با واقعیات مادی نیست. بلکه ضرورتی است که مصالح مادی اش در دل جامعه موجود است. بیانیه منظور خود را خیلی روشن بیان می کند و می گوید طبقه کارگر باید: « شکاف‌های درون اردوی متخاصم را تشخیص دهد و همه‌ی قوای خود را برای عقب زدن آن خصمی به‌کار بگیرد که هم امروز قصدِ جان وی کرده است. این خصم امروز طبقه‌ی سرمایه‌دار ایران و دولت آن (یعنی: جمهوری اسلامی ایران) است » این نتیجه گیری نیز یکی دیگر از مشخصات برجسته بیانیه است: با افشاگری از همه دشمنان طبقه کارگر شروع می کند که دست آخر همه دشمنان را به یکی از آنها خلاصه کند. یکبار دیگر: دو خصم طبقه کارگر “یک روح در دو بدن” هستند. چسبیدن به یکی، طبقه کارگر را طعمه آن دیگری می کند. تضاد و همسانی امپریالیسم و جمهوری اسلامی کلید تحلیل درست از تضاد میان امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی، درک یگانگی و همسانی این دو قطب، درک “یگانگی” آنهاست. تضاد آنها بر بستر و در چارچوب همسانی آنها در جریان است. بطور مشخص یکی بودن آنها این است که هر دو محصول کارکرد انباشت سرمایه داری هستند. در این مقطع از تاریخ حدت یابی تضاد اساسی سرمایه داری و عملکرد خشونت بار آن در سطح جهانی بستر و چارچوب هر دوی اینها و بستر وحدت و تضادشان است. در صحنه خاورمیانه، کارکرد نظام جهانی سرمایه داری، سه ایدئولوژی و برنامه جهانشمول را تولید می کند: ایدئولوژی و برنامه بنیادگرائی اسلامی، ایدئولوژی و برنامه امپریالیستی، ایدئولوژی و برنامه پرولتری کمونیستی. این سه ایدئولوژی جهانشمول در تضاد و رقابت اند. یکی از اینها ( ایدئولوژی جهانشمول پرولتاریا) نفی مثبت آن دو دیگری و کلیت نظام سرمایه داریست اما دو دیگری (هم اتحاد و هم تضادهایشان) به تولید و بازتولید این کل خدمت می کند. فقط یکی از میان این سه ایدئولوژی جهانشمول و برنامه است که می تواند چارچوبه کلیت جامعه را شکسته و آن را به راه دیگری ببرد. فقط یکی از آنها پیش شرط مادی ظهور یک جامعه دیگر است. این است یکسانی آن دو قطب. بهمین دلیل تقویت موضع ضدیت با هر دو بطور عینی موقعیت قطب پرولتری را تقویت می کند. زیربنای فلسفی، اقتصادی، و سیاسی ما برای تبیین سیاست قطب سوم در شرایطی که امپریالیسم و بنیادگرائی اسلامی به تخاصم با هم بلند شده اند، همین است. برای تقویت موضع ضدیت با قطب های ارتجاع و امپریالیسم باید مرتبا “یگانگی و وحدت” آن دو قطب و تفاوت کیفی قطب پرولتاریا با آنها را روشن کنیم و مانع از آن شویم که این “یگانگی” اساسی آنان در پرده ابهام فرو برود. فقط به این ترتیب می توانیم توده های مردم بخصوص توده های زحمتکش را به موضع فعال، تاریخا مترقی، و مصمم بکشانیم. حال آنکه، انتخاب (هر چند تاکتیکی) یکی از آن دو، به انفعال و عقبگرد توده های زحمتکش منجر خواهد شد. با چشم انداز تسریع انقلاب در شرایط پیچیده ای که “نیروهای موثر” بزرگ صحنه سیاسی کشور را رقم می زنند، زیر بال این “نیروهای موثر” (جمهوری اسلامی یا امپریالیسم آمریکا) نرفتن کار سختی است. اما آینده ای را تصور کنید که از درون این بحران نه یک دولت انقلابی بلکه یک جمهوری اسلامی قوی تر و مشروعیت یافته و یا یک دولت سرمایه داری نئولیبرال هار نظامی بیرون آید؛ چنین آینده ای از امروز هم هولناک تر خواهد بود و امکان انقلاب کردن را برای مدتهای مدید به عقب خواهد انداخت. اگر بتوانیم این را درک کنیم آنگاه مقابله با گرایش بورژوائی زیر بال دولت ها و قدرتها رفتن، حتا در شرایط بروز یک جنگ، آسان می شود. آنگاه، ضرورت دست زدن به انقلابی ترین اعمال، به جنگ انقلابی، برای پر کردن جای خالی یک دولت انقلابی در شرایطی که توده های مردم نیاز به دولتی برای مقابله با مرتجعین و امپریالیستها دارند، به روشنائی روز در می آید.