سخنی با آذرخش در باره برخی مسائل جنبش کمونیستی و کارگری

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۹ دقیقه

بخش دوم: سوسیالیسم

از نشریه حقیقت شماره ۳۷ آذر ۱۳۸۶

در بخش اول این مقاله که در حقیقت ۳۵ به چاپ رسید به برخی انتقادات رفقای آذرخش، مندرج در مقاله “نقد به شیوه حقیقت” به قلم بهروز فرهیخته، جواب دادیم. یکی از انتقادات رفیق فرهیخته این بود که چرا گفته ایم نظر ایشان در مورد برخی مسائل از جمله سوسیالیسم “التقاطی و مغشوش” است. و این حکم را بدون استناد به نوشته های ایشان داده ایم. ما قبول کردیم که اول باید در مورد نظرات افراد تحقیق و پژوهش کرد و بعد حکم داد. مشاهدات زیر نتیجه مطالعه نزدیک به هزار صفحه از اسناد ایشان منجمله طرح برنامه؛ جلد اول نقد پایه های نظری کمونیسم کارگری در بررسی و نقد مسائل بنیادی “یک دنیای بهتر” و مقدمه طولانی بر ترجمه سه اثر مارکس (مقدمه سهمی در نقد فلسفه حقوق هگل، بیانیه فلسفی مکتب تاریخی حقوق، تزهائی در باره فوئرباخ) است. همه این اسناد در تارنمای آذرخش موجود است. هر سه سند توسط سهراب شباهنگ و بهروز فرهیخته نگاشته شده اند.(۱)

در میان مجموعه اسناد ایشان، توضیحی را که در مقاله “نقد به شیوه حقیقت” داده اند، روشن ترین توضیح در مورد درکشان از سوسیالیسم یافتیم. بهمین دلیل در زیر آن را در تمامیت خود نقل کرده و برای بحث به آن استناد خواهیم کرد. اما مسئله مهمتر این است که نظریه این رفقا از جمعبندی هائی که در چین سوسیالیستی (از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶) در مورد سوسیالیسم شد، بهره ای نبرده است. تمام قرن بیستم شاهد بکار بستن تئوری های مارکسیستی توسط کمونیستها برای تغییر جهان بوده است. در انقلاب سوسیالیستی روسیه و چین، مارکسیسم تا قلب توده ها راه یافت. در چین سوسیالیستی آثار مارکس و انگلس، که هنوز بسیاری از آنها به فارسی ترجمه نشده است، در کارخانه های شهرهای بزرگ و در کمون های روستائی مورد مطالعه و بحث کارگران و دهقانان قرار می گرفت. در این روند پر تب و تاب، کمونیستها لاجرم باید تئوری های انقلابی را که از مارکس و انگلس و تجربه کمون به ارث برده بودند تکامل می دادند. اگر تئوری مارکسیسم تکامل نمی یافت باید به علمی بودن آن شک می کردیم. اما در واقعیت امر این تئوری ها تکامل یافتند. این تکاملات شاخص های خود را دارد. چنین تکاملی توسط کمونیستهای روسیه (تحت رهبری لنین) و کمونیستهای چین (با رهبری مائوتسه دون) و در جریان هدایت و بسر انجام رساندن انقلابهائی که پس لرزه هایشان هنوز خواب از چشمان سردمداران سرمایه داری جهانی می رباید، صورت گرفت. بدون برسمیت شناختن آنها و تلاش برای تکاملشان، یقینا میدان بدست “بازسازی” بورژوائی مارکسیسم می افتد. سوال ما از شما رفقا این است که آیا لازم است این تکاملات برسمیت شناخته شوند ؟

فرمول یا درخت سبز زندگی

رفیق بهروز فرهیخته در “نقد به شیوه حقیقت” در مورد سوسیالیسم می گوید:

« سوسیالیسم صرفا جنبشی الغاگر و نافی وضع موجود و ویرانگر روابط استثمارگرانه و سلطه گرانه نیست بلکه در همان حال جنبشی است برای ساختن دنیائی نوین بر ویرانه های دنیای کهن کنونی. سوسیالیسم به خواست های سلبی و الغاگرانه بسنده نمی کند و در برابر هر رابطه، هر جنبه، هر عنصر یا هر پدیده از دنیای کهن (کنونی) که خواهان نفی یا سلب آن است رابطه، جنبه، عنصر یا پدیدهء نوینی یا به عبارت دیگر آلترناتیو مثبت و ایجابی طبقه کارگر را مطرح می سازد: اگر مالکیت خصوصی وسائل تولید را نفی می کند به جای آن مالکیت اجتماعی وسائل تولید را قرار می دهد، اگر خواهان لغو کار مزدی است به جای آن کار تعاونی مولدانی را که آزادانه با هم متحد می شوند مطرح می کند، اگر هرج و مرج تولید سرمایه داری و بحران های سرمایه داری را – که ناشی از تولید برای سود و بن بست هائی اند که سودآوری یا ارزش افزائی سرمایه ناگزیر با آن روبرو می شود- تحلیل و افشا می نماید، تولید با نقشه و آگاهانه ای که به طور اجتماعی تنظیم می شود و هدف آن شکوفائی همه استعدادهای جسمی، وروحی و فکری تمام افراد جامعه است پیشنهاد می گردد، اگر حاکمیت سرمایه بر کار و فرماندهی و ادارهء تولید توسط غیر مولدان استثمارگر نفی می شود به جای آن مدیریت تولید توسط خود مولدان مستقیم مطرح و برجسته می گردد …» (تمام مقاله در تارنمای آذرخش موجود است)

همه اینها درست. ولی توجه کنید که طبقه ما در قرن بیستم این “بدیل های ایجابی” را عملی کرد اما پس از دست یافتن به پیروزی های اولیه، در میانه راه شکست خورد، دیکتاتوری پرولتاریا از درون فاسد و واژگون شد. از درون کشورهای سوسیالیستی، سرمایه داری بیرون آمد. چرا؟ آیا این وقایع در درک شما از سوسیالیسم تاثیر نگذاشته است؟

شما می نویسید: «… ما سالهاست سوسیالیسم را همچون “تولید اجتماعا تنظیم شده مولدان آزاد متحد با مالکیت اجتماعی وسائل تولید و مدیریت کارگری (“مدیریت مولدان مستقیم”) تعریف و تبیین کرده ایم.»

رفقا: آیا واقعا این فرمول نامانوس خود شما را قانع می کند؟ شما در جائی در مورد تکامل تئوری گفته اید: «درستی یا نادرستی و ضرورت تغییر جزئی یا کلی در خود آن (تئوری) تنها به هنگام کاربردش در روند تغییر جهان به محک می خورد و تنها در این روند است که می تواند به شکلی روشن تر، مشخص تر، همه جانبه تر، زنده تر و پویاتر واقعیت را توضیح دهد و میزان حقیقی بودن، “یعنی واقعیت و قدرت و این جهانی بودن” خود را به اثبات برساند.» (۲)

آیا این است “روشن تر، مشخص تر، همه جانبه تر، زنده تر و پویاتر”؟ شما می نویسید: «این تعریف اختراع ما نیست و بر پایهء درک از بنیادهای سوسیالیسم علمی و تجارب- مثبت و منفی- طبقه کارگر جهانی بیان شده است.»

ما نه تنها مخالف نیستیم که شما “تعریف و تبیین” بدهید بلکه جزو اولین کسانی خواهیم بود که تبیینات علمی را بدون ملاحظه کاری در مورد اینکه از سوی چه کسانی پیش گذاشته شده، آیا لشگری از “کارگران” پشت سر یا “اعتبار نامه های انقلابی” در درست دارند یا نه، برسمیت بشناسیم. اما تبیین شما از واقعیات علمی بسیار فاصله دارد و در ذهن ما فقط تصاویر منفی “سرمایه داری دولتی زیر نقاب سوسیالیسم” شوروی را به یاد می آورد: مالکیت دولتی که “مالکیت اجتماعی” جا زده شد، مدیران برنامه ریز “کارگری” بوروکرات که در مرکز نشسته اند و تعداد بیشماری از ارگان ها که هر یک سعی می کنند در ارگان برنامه ریز مرکزی اعمال نفوذ کنند تا منافع “منطقه” یا “رشته” خود را پیش برند و اقتصاد سیاسی مارکسیستی نه تنها شالوده “تنظیم اجتماعی تولید” و “مدیریت کارگری” نیست بلکه فقط مثل مذهب در مدارس درس داده می شود.

این فرمول شما به ما نمی گوید که در تجربه شوروی سوسیالیستی و چین سوسیالیستی دیدیم که فاصله میان “مالکیت اجتماعی وسائل تولید” با سرمایه داری دولتی، بسیار نازک و شکننده است و بطور تعیین کننده وابسته به ماهیت قدرت سیاسی و خط حاکم بر حزب کمونیست و دخالتگری و فعالیت گری آگاهانه توده های مردم است. معضل آگاهی کمونیستی در فرمول شما جواب نمی گیرد و در تجارب تاکنونی سوسیالیسم هم پاسخ نگرفته است. هیچ نوع تکثر گرائی سازمانی (مانند تشکل های گوناگون کارگری) نمی تواند این حقیقت را دور بزند. در فرمول شما اثری از این واقعیت نیست که تولید سوسیالیستی خود متناقض بوده و در عین واژگون کردن استثمار، تمایزات طبقاتی را تولید و بازتولید می کند. گسترش این تمایزات منبع احیای سرمایه داری و محدود کردن آنها موضوع مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم است. تولید در سوسیالیسم در رابطه تنگاتنگ با این مبارزه طبقاتی پیش می رود. سازمان دهی اقتصاد سوسیالیستی فقط یک بخش از وظایف جامعه سوسیالیستی است. دیکتاتوری پرولتاریا، با مسئله “مخالفت” و “نارضایتی” چه از سوی کارگران و چه از سوی روشنفکران و دگراندیشان چه رویکردی را اتخاذ می کند؟ با مساله زن و پیشروی در مسیر رهایی زنان چه می کند؟ تضاد واقعی بین انقلاب در یک کشور و انقلاب جهانی را چگونه پاسخ می دهد؟ فرمول شما به این پروسه دینامیک و پر تضاد حتا پرتو نمی افکند چه برسد به دادن جواب.

سوسیالیسم چیست؟

بگذارید برای تحریک افکار و کمک به یک درگیری فکری، سوالاتی را طرح کنیم که در عین حال زمینه چینی برای ارائه افکار خودمان است.

– شما نوشته اید فرمول سوسیالیسم تان را بر مبنای”تجارب مثبت و منفی طبقه کارگر جهانی” تبیین کرده اید. آن تجارب “مثبت” و “منفی” که پایه این تبیین است، کدامند؟ این تبیین حاصل کدام روند پژوهشی در باره تجارب مثبت و منفی طبقه کارگر جهانی است؟

– ارزیابی شما از “آلترناتیو مثبت و ایجابی” طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی روسیه چیست؟ در عمل چگونه پیاده شد، با چه مشکلاتی مواجه شد؟ و توسط کمونیستهای چین چگونه نقد و جمعبندی شد؟ در عمل چه آلترناتیوی از سوی آنها ارائه شد و نتایج آن چه بود؟

– مالکیت اجتماعی وسائل تولید با چه اقدامی عملی می شود و چه چیزی تمایز “اجتماعی” بودن مالکیت با دولتی بودن آن را نشان می دهد؟

– “کار اضافه” در اقتصاد سوسیالیستی چگونه توزیع می شود؟ می دانیم که بخشی از کار اضافه باید برای تداوم تولید گسترش یابنده کنار گذاشته شود، بخشی از آن برای امور رفاه عمومی، بخشی از آن برای دفاع از کشور سوسیالیستی، بخشی از آن برای حمایت از انقلاب جهانی و بقیه برای توزیع بر مبنای اصل “به هر کس به اندازه کارش”. ماهیت این توزیع و روند تصمیم گیری بر سر آن چگونه تعیین می شود؟

– در اقتصاد سوسیالیستی “هر کس به اندازه کارش” از “اضافهء اجتماعی” دریافت می کند. آیا این “دریافت” در ازای “کار” یک مبادلهء کالائی نیست؟ آیا همین مسئله “آزادی مولدان” را محدود نمی کند؟ تاثیرات عملکرد مبادله کالائی یا ادامه عملکرد قانون ارزش در سوسیالیسم بر ساختار طبقاتی جامعه چیست؟ آیا همین مسئله خصلت سوسیالیسم و متناقض بودن آن را رقم نمی زند؟ آیا همین مسئله تمایزات طبقاتی را در میان خود کارگران بازتولید نمی کند؟ آیا منبع رشد بوروکراسی در میان ارگان های مدیریت کارگری نیست؟

– منشاء بروز طبقه بورژوازی نوین در سوسیالیسم چیست و مبارزه طبقاتی چه شکلی بخود می گیرد؟ آیا مشکل رشد بوروکراسی است یا اینکه بوروکراسی خود نتیجه رشد تضادهای طبقاتی و شکل گیری یک بورژوازی نوین در نتیجه کارکرد اقتصاد سوسیالیستی است؟ طبعا راه چاره ادامه انقلاب است: اما چه انقلابی؟ این انقلاب در روبنای سیاسی چه چیزی را حل می کند؟ در زیر بنای اقتصادی چه تحولاتی را پدید می آورد؟ آیا “اجتماعی کردن مالکیت” یک بار انجام می شود یا یک پروسه انقلاب مداوم است؟ رابطه تداوم انقلاب در روبنای سیاسی (دیکتاتوری پرولتاریا) با انقلاب در روابط تولیدی و اجتماعی چیست؟

 – مارکس و انگلس پیش بینی کرده بودند که سوسیالیسم اول در کشورهای سرمایه داری صنعتی پیشرفته پیروز می شود. اما اینطور نشد و شرایط این پیروزی در کشورهای عقب مانده مانند روسیه و چین به ظهور رسید. راه گذر به سوسیالیسم در این اقتصادها چگونه عملی شد (یا نشد)؟ و آیا برای امروز ما اعتباری دارد؟

 تبیینات شما و هیچ یک از اسناد شما بر روی این مسائل پرتو افکنی نمی کند.

تجربه تلخ احیای سرمایه داری در شوروی تکان بزرگی به کمونیستهای چین داد. آنان، رشد همان گرایشات را در چین مشاهده کردند. برای حل این معضل، همزمان دو کار را انجام دادند: از یکسو، تئوری های مارکس و انگلس و لنین را زیر و رو و بررسی کردند و از سوی دیگر، بر پایه تئوری های آنان، دست به پژوهش های عمیق در مورد ماهیت دیکتاتوری پرولتاریا، اقتصاد سیاسی، و مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم زدند. همه اینها اوج خود را در روند انقلابی دهساله معروف به “انقلاب فرهنگی پرولتاریائی” یافت. برنامه حزب کمونیست ایران (م.ل.م) و چشم اندازی که برای انقلاب سوسیالیستی در ایران ارائه داده است سعی می کند خود را بر مارکسیسمی که از درون این تجارب، تکامل یافته تر بیرون آمد، متکی کند. (رجوع کنید به برنامه حزب ما بخش های: انقلاب جهانی و برنامه حداکثر؛ سیاست، فرهنگ و اقتصاد در جامعه سوسیالیستی؛ رابطه میان کشور سوسیالیستی و انقلاب جهانی.)

اقتصاد سیاسی سوسیالیستی

 تئوری اقتصاد سوسیالیستی گام های اولیه خود را هنگام برقراری دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی برداشت اما در چین و بر پایه جمعبندی از تجربه شوروی و خود چین بود که تبدیل به یک علم منسجم و تکامل یافته شد. در واقع تکامل یک اقتصاد سیاسی سوسیالیستی نسبتا جدید است. مارکس، شیوه تولید سرمایه داری را از نظر تئوریک تحلیل و تشریح کرد. اما در ترسیم خطوط جامعه سوسیالیستی و اقتصاد آن از کلیات پیش تر نرفت. زیرا بدون انجام انقلاب سوسیالیستی، بدون تلاش عملی برای ساختن این بدیل و روبرو شدن با چالش های این تغییر و تحول، فهم ساختار و قوای محرکه جامعه سوسیالیستی و طرح ریزی دقیق تر آن ممکن نبود. این فرآیندی بود که به عهده کمونیستهای روسیه و چین افتاد.

ریموند لوتا، اقتصاد دان مائوئیست طی سی سال گذشته با تکیه بر تجارب پیروزی و پیشرفت و بالاخره شکست سوسیالیسم در شوروی و چین پژوهش های عمیقی در اقتصاد سیاسی سوسیالیستی کرده است. تقطیر این پژوهش های مارکسیستی را می توان در دو سند بعنوان مقدمه و پسگفتار برای معرفی کتاب “اقتصادی سیاسی سوسیالیستی شانگهای” که در نوع خود اثری بی نظیر است(۳) یافت. ما در این مبحث بطور گسترده به آن رجوع می کنیم. او می نویسد:

« فرایند فهم قوانین جامعه سوسیالیستى (یعنی فهم ساختار و قواى محرکه جامعه سوسیالیستى) فرایندی بوده است که تعمیق درک تئوریکی و بازبینی تئوری های قبلی و دوباره تئوریزه کردن آنها بر اساس و در ارتباط با عمل اجتماعى ساختمان سوسیالیسم صورت گرفته است. این فرایند مشتمل بوده است بر:بررسى واقعیت مشخص اجتماعی (جامعه سوسیالیستى)، تکمیل و تصحیح دانستنی های قبلى، و مبارزه طبقاتى و ایدئولوژیک در جوامع سوسیالیستی بر سر مسیر پیشروی. اینها شاخص هاى فرایند مورد بحث است. این فرایند دارای نقاط عطفی از وقایع تاریخی مهم است؛ این وقایع مارکسیسم را قادر کرد که دست به تدوین و گسترش اقتصاد سیاسى سوسیالیسم بزند. در این جا منظورم نخستین تلاش براى ساختن جامعه و اقتصاد سوسیالیستى در اتحاد شوروى طى سالهاى ۱۹۱۷ تا ۱۹۵۳، سپس احیاى سرمایه دارى در شوروى بعد از مرگ استالین، و انقلاب فرهنگى چین طی سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶تحت رهبرى مائو است. در این فرایند یک شاخص دیگر هم وجود دارد: سنتز تئوریکى که مائوتسه دون از تضادهاى بنیادین جامعه سوسیالیستى و وظایف تاریخى پیشاروى پرولتاریاى در قدرت، ارائه کرد.»

لوتا ادامه می دهد: « مارکس و انگلس شالوده اقتصاد سیاسى سوسیالیستى را گذاشتند… از نظر مارکس، انقلاب سوسیالیستى “دو گسست رادیکال” را ایجاب میکند: گسست از روابط سنتی مالکیت و گسست از ایده های سنتی.

… آنان فقط توانستند به صورت کلی، در قالب نکات بریده بریده اما مهم، خصلت جامعه سوسیالیستى و طولانى بودن گذار به کمونیسم را تئوریزه کنند. بعلاوه، آنان انتظاراتی در مورد سنگ بناهای اقتصادى سوسیالیسم داشتند که بعدا معلوم شد با آن شرایط مادی که جوامع سوسیالیستی از درونشان بیرون آمدند خوانایى نداشت. مارکس و انگلس انتظار داشتند که همه ابزار تولید کمابیش فورا به مایملک اشتراکی همگانی تبدیل شود، و به محض اینکه تولید بىبرنامه و مبتنى بر کسب سود جاى خود را به تولید برنامه ریزى شده مبتنى بر رفع نیازها داد، دیگر خصلت کالایى از تولید محصولات مورد نیاز جامعه گرفته شود (یعنى دیگر تولید به قصد مبادله در برابر پول انجام نگیرد)، و حیات دستمزدهاى پولى در مرحله سوسیالیستى به پایان رسد.»

« هیچیک از کشورهاى سوسیالیستى به این موقعیت دست نیافت… مضافا مارکس و انگلس انتظار داشتند نخستین راهگشائی هاى سوسیالیسم در کشورهاى پیشرفته صنعتى که نیروهاى تولیدى بسیار تکامل یافته بود، انجام گیرد. خوب مىدانیم که مسئله اینطور پیش نرفت. سرمایه دارى به مرحله بالاترى که امپریالیسم نام گرفت تکامل یافت. سیر تکاملى و تضادهاى نظام امپریالیستى عمیقا بر جریان انقلاب سوسیالیستى تاثیر گذاشته است. جنبش پرولترى به کشورهاى مستعمره و تحت ستم گسترش یافت در حالیکه پیشرفت این جنبش در کشورهاى پیشرفته سرمایه دارى با موانعى روبرو شده است. (طبقات حاکمه کشورهاى پیشرفته سرمایه دارى، ثروت گسترده اى را که بواسطه استثمار و غارت بین المللى انباشت کرده اند براى تضمین ثبات نسبى برای دوره هاى طولانى، مورد استفاده قرار داده اند.)»

ریموند لوتا در مورد تجربه شوروی می گوید: «… انقلاب اکتبر اولین موردى بود که دولت طبقه کارگر به خلع مالکیت از طبقاتى که پیش از آن مالک ابزار تولید بودند پرداخت و یک شکل اقتصاد سوسیالیستى را برقرار کرد. ابزار تولید که به شکل خصوصى اداره مىشد به مایملک عمومى تبدیل شد و توسعه اقتصادى تابع برنامه ریزى آگاهانه شد. کارگران و دهقانان توسط حزب و دولتشان شروع به اداره دستجمعى و استفاده عقلانى از منابع اقتصادى جامعه کردند. شکل برنامه ریزى شده اقتصاد نه فقط مستلزم هماهنگى و بسیج اجتماعى بود بلکه براى توسعه و دگرگونی اقتصادى یک تئورى راهنما لازم داشت. بدین ترتیب در نخستین دولت کارگرى تحقیقات در زمینه اقتصاد سیاسى سوسیالیسم افتتاح شد و براى اولین بار یک اقتصاد سیاسی سوسیالیستی منظم برای کنکاش ارائه شد. … آنچه از این تلاش نخستین نتیجه شد، مفهوم معینى از خصلت جامعه سوسیالیستى و وظایف و روش های ساختمان سوسیالیستى بود. جنبه هائی از پیشرفت تئوریک حاصل شد که تغییرات گسترده در جامعه شوروى را منعکس مىکرد. اما شناختى که از اقتصاد و جامعه سوسیالیستى بدست آمد شناختى قسمى بود.»

لوتا در مورد مشاهدات لنین در مورد معضلات ساختمان سوسیالیسم می نویسد:

« لنین در مقاله “دولت و انقلاب” بطور مفصل به ادامه نابرابرى تحت سوسیالیسم پرداخته بود و ادامه تقسیم کار یدى و کار فکرى را یک منبع عمده این نابرابرى می دانست. بعلاوه، لنین در دهه ۱۹۲۰ به پدیده فساد بوروکراتیک در میان برخى مقامات دولتى، مسئله بازتولید روابط کالایى تحت سوسیالیسم و خطراتى که این دو مقوله براى انقلاب ایجاد مىکنند، پرداخته بود. اما اینها مشاهدات اولیه برای دست یافتن به شناخت بود و گرایش به آن داشت که تولید کالایى در سوسیالیسم را فقط در ارتباط با تولید خصوصى کوچک ببیند و وجود طبقات را در شکلهاى مالکیت خصوصى جستجو کند. در آن زمان، پیچیدگى و خصلت متناقض مالکیت “همگانی – دولتى” هنوز درک نشده بود.»

لوتا، کارنامه ی دوره ی مابعد مرگ لنین را اینطور ارزیابی می کند:

« از سال ۱۹۲۴ یعنى در سالهاى متعاقب مرگ لنین، این سئوال بار دیگر و با حدت بیشتر مطرح شد که: آیا در شرایط عقب ماندگى اقتصادى و فرهنگى کشور و محاصره امپریالیستى مىتوان سوسیالیسم را ساخت؟ استالین به نفع این دیدگاه مبارزه کرد که در غیاب گسترش انقلاب در سایر کشورها در کوتاه مدت، می توان و باید سوسیالیسم را در یک کشور ساخت اما همانگونه که باب آواکیان در مقاله اى تحت عنوان “فتح جهان” خاطر نشان کرد بحث و جدل و مبارزه بر سر “سوسیالیسم در یک کشور” تا حدى باعث کمرنگ شدن مهمترین سئوال شد. این سئوال که….. سوسیالیسم چیست؟ … دست آخر رهبرى شوروى، سوسیالیسم را با دو چیز معنا کرد: محو طبقات متخاصم، برقرارى صنعت مدرن و بزرگ تحت مالکیت دولتى… اینها مفاهیم اشتباهی بودند که مائو به نقد کشید و مائوئیسم به بررسى و تحقیق در موردشان ادامه داده است.»

در میان نیروهای منتسب به جنبش کمونیستی ایران فرض بر این است که ساختمان سوسیالیسم در روسیه حداکثر تا زمان زنده بودن لنین انجام شد و در دوره استالین مواجه با رشد سرمایه داری هستیم. این نیز یکی از فرض های من در آوردی غیر مستند و بی استدلال است که باید رد کرد زیرا کمکی به حل مسائل و روشن کردن چالش های مقابل پای ساختمان سوسیالیسم نمی کند. لوتا می نویسد:

« تجربه تکامل و برنامه ریزى اقتصاد سوسیالیستى در اتحاد شوروى طى سالهاى ۵۶ – ۱۹۱۷ یعنى در دورانى که شوروى یک کشور سوسیالیستى بود، بدون شک بسیار متناقض است. این نه فقط اقدامى جدید و بیسابقه بود بلکه تحت شرایطى بسیار دشوار و خصمانه انجام مىگرفت. تهدیدات نظامى و محاصره امپریالیستى، دولت نوبنیاد شوروى را مجبور کرد که منابعش را متوجه تقویت بنیه صنایع نظامى کند تا بتواند به دفاع از خود برخیزد… دستاوردهاى حقیقتا برجسته اى نیز حاصل شد. یک شیوه نوین تولیدى برقرار شد که بر استثمار متکى نبود و بحرانهاى مخرب اقتصادى نیروهاى بازار سرمایه دارى را نداشت. یک پایه صنعتى مدرن سوسیالیستى و یک نظام کشاورزى کلکتیویزه ایجاد شد. یک مکانیسم برنامه ریزى مرکزى قادر بود راستاى کلى توسعه اقتصادى را تعیین کند. این نظام برنامه ریزى، گسترش سریع ظرفیت صنعتى و تقویت توسعه در جمهورىها و مناطق عقب افتاده را ممکن ساخت و توانست منابع و توانایىهای اقتصادی را در مقیاسی عظیم برای مغلوب کردن امپریالیسم آلمان گرد آورد. … با از بین رفتن مالکیت خصوصی استالین وجود طبقات متخاصم را خاتمه یافته اعلام کرد. گرایش به این بود که سوسیالیسم را مترادف با دستیابى به سطح معینى از رشد نیروهاى تولیدى در چارچوب مالکیت عمومى قرار مىداد. بدین ترتیب، وظیفه کلیدى را بعد از برقرارى مالکیت اجتماعى بر ابزار تولید، رشد نیروهاى ابزارى تولیدی می دانستند. ساختمان سوسیالیستى با بسیج منابع براى رشد سریع صنایع سنگین سرمایه – بر، تعریف شد. این نظریات فقط مشخصه یا مختص بلشویکها یا “استالینیست ها” نبود، بلکه درک رایج در جنبش بین المللى کمونیستى بود. …»

 اما مائو از این چارچوب نظری برید و در دهه ۱۹۵۰ به نقد مدل شوروی پرداخت. چین سوسیالیستی خود اولین برنامه ۵ ساله اقتصادی اش را بر پایه مدل شوروی ریخته بود اما وقتی با اثرات نامطلوب رشد گرایشات سرمایه داری مواجه شد، به تعمق و پژوهش در اشکالات آن پرداخت. ریموند لوتا گسست مائو از مدل اقتصاد شوروی را مفصل شرح داده و می نویسد:

« رویکرد مائو به مقوله بنیان سوسیالیسم کاملا متفاوت بود. به نظر او پیشرفت در زمینه فن آورى (تکنولوژی) و رشد اقتصادى ضامن های اساسى سوسیالیسم و کمونیسم نیستند. رشد نیروهاى تولیدى (توسعه اقتصادى) به خودى خود روابط استثمارگرانه و سایر روابط ستمگرانه اجتماعى و ایدئولوژیک (نظیر پدرسالارى) را نابود نمىکند. مائو تاکید کرد که میان توسعه اقتصادى و دگرگونی مداوم و عمیق اجتماعى و ایدئولوژیک یک رابطه دیالکتیکى وجود دارد… مائو تاکید داشت که سوسیالیسم نوعى ماشین اقتصادى و مجموعه ای از موسسات سیاسى که با نظم تیک تیک ساعت حرکت می کنند، نیست. سوسیالیسم، مبارزه اى بسیار مهم و جدى است که مىخواهد تولید با هدف فایده اجتماعى را جایگزین تولید با هدف سود کند، مبارزه ای است برای دگرگون کردن تمامى موسسات و روابط اجتماعى در جامعه، متولد کردن ارزشها و رفتارهاى نوین، برقرار کردن کنترل همه جانبه مردم کارکن بر جامعه تا بتوانند بر همه جوانب جامعه احاطه یافته و آنها را دگرگون کنند و کلیه تمایزات طبقاتى را محدود و سرانجام محو کنند. …»

اما در مقابل این هدف موانع مهمی است که از ساختار خود سوسیالیسم که بشدت متناقض است بر می خیزد و این حقیقتی بود که مائو دریافت. سوسیالیسم از یکسو، یک جهش عظیم است. نیروى کار دیگر به مثابه یک کالا خرید و فروش نمىشود، دیگر تحت کنترل نیرویى بیگانه با خود قرار ندارد، دیگر آن روابط اقتصادى را که سلطه و بردگى را تداوم مىبخشد بازتولید نمىکند. اما کماکان یک جامعه گذارى و شکننده است که آثار سرمایه داری مانند مبادله کالائی، تضاد میان کار فکری و یدی، تضاد میان زن و مرد، تضاد میان ارگان های تخصصی مانند دولت و ارتش با توده ها، هنوز در آن عمل می کند و همه اینها در چارچوب بزرگتر تناقض شدید میان وجود سوسیالیسم در یک کشور با سلطه سرمایه داری در بقیه جهان، تشدید می یابند و مهار یا گسترش آنان بشدت به روند انقلاب یا افت انقلاب در جهان وابسته است. بهمین جهت حفظ کشور سوسیالیستی وابسته به تکامل دو انقلاب است: ادامه انقلاب در خود کشور سوسیالیستی و تقویت روند انقلاب در سطح جهان.

 مائو نشان داد که بورژوازی نوین از دل خاک سوسیالیسم بیرون می آید و نه از میان تولید خردی که از سابق برجای مانده (هر چند از آنهم برای رشد خود استفاده می کند). یعنی از تفاوت هائی که در دستمزها، تقسیم کار تخصصی بین افراد در امر تولید، وجود ارگان های تخصصی مانند دولت و ارتش، حزب، ادامه روابط کالائی-پولی، ادامه تضاد میان کار یدی و فکری، تضاد زن و مرد، شهر و روستا.

به یک نمونه از مشاهدات کتاب اقتصاد سیاسی شانگهاى اشاره کنیم. این کتاب توضیح می دهد که در بنگاه های تولیدی دولتی، اگرچه مالکیت، اجتماعى شده و روابط میان این بنگاه ها بر پایه تعاون اجتماعى بنا شده است اما کماکان به درجات مهمى شاهد جدایى فعالیت بنگاه ها (یعنى یک نوع استقلال نسبى در عملکرد و مدیریت آنها) هستیم که مىتواند به رقابت و انفصال منجر شود. در سوسیالیسم این امکان وجود دارد که در برخی واحدها و حیطه هاى اقتصاد سوسیالیستى، روابط کنترل و استثمار سرمایه دارى زمینه رشد پیدا کند و حتی مسلط شود. و در بخشهای مختلف روبنا، نظیر آموزش و پرورش و فرهنگ، اگر یک خط بورژوائی نخبه گرا مسلط شود، این حیطه ها به دژهاى مستحکم بورژوازی تبدیل می شود. بورژوازی نوخاسته، معرف این جنبه های بورژوائی است که در درون روابط تولیدی سوسیالیستی موجود است.

حفظ سوسیالیسم، مستلزم دست زدن به حادترین مبارزات طبقاتی است. مائوتسه دون مشاهدات خود را در مورد سوسیالیسم، با صراحت و برائی به عرصه سیاست و مسئله خط حاکم بر حزب کمونیست تعمیم و نشان داد که جهت عمومى جامعه بشدت وابسته است به اینکه چه خط مشی ای (چه اهداف و دیدگاهی) و چه سیاستهائی در عالیترین سطوح رهبری غالب است.

مائو گفت تمایزات موجود در سوسیالیسم به رشد بورژوازی نوین پا می دهند و این بورژوازی نوین مقر فرماندهی اش را در حزب کمونیست بنا می کند. او گفت در سوسیالیسم و تا پیش از استقرار کمونیسم در سطح جهان، نمی توان این تمایزات را از بین برد اما مبارزه بر سر محدود کردن آنها محور مبارزه طبقاتی، محور حفظ دیکتاتوری پرولتاریا و محور اعمال دیکتاتوری پرولتاریاست. در مقابل این راه، رویزیونیستهای حزب برنامه گسترش تمایزات را می گذارند و اگر خط آنها بر حزب و دولت غالب شود، براحتی می توانند سرمایه داری را احیاء کنند. جمعبندی مائوئیستها این بود که، توده ها براى پیشبرد نبرد پیچیده و طولانى جهت اداره و تغییر جامعه و رسیدن به کمونیسم جهانى کماکان به یک هسته رهبرى کننده (حزب) نیاز دارند. اما همین نقش یک خصلت دوگانه دارد. زیرا بورژوازى نوخاسته دقیقا درون این نهاد رهبرى کننده، بویژه در عالیترین سطوح آن متمرکز می شود. بنابراین در سوسیالیسم، حزب به صورت یک عرصه تعیین کنندهء مبارزه طبقاتى در مىآید و خود نیز مىباید مرتبا دستخوش دگرگونی انقلابى شود.

مائو روشن کرد که این تناقض که در مقابل جامعه سوسیالیستی نه یک راه بلکه دو راه هست (به جلو به سوی کمونیسم یا به عقب بسوی احیای سرمایه داری) جوهر مبارزه طبقاتی تحت دیکتاتوری پرولتاریا را تعیین می کند. همه مسائل دیگر بحول این مسئله صف آرائی کرده و معنا می یابند. اما همین تناقض که منبع تولید بورژوازی نوین است در عین حال می تواند محرک مبارزه پرولتاریا برای هر چه انقلابی کردن سوسیالیسم باشد. انقلاب فرهنگی پرولتاریائی تحت رهبری مائوتسه دون دقیقا بر این مبنا براه افتاد و با به میدان آوردن توده ها در یک “انقلاب در انقلاب” نیروهای بورژوازی نوین را سرنگون و دیکتاتوری پرولتاریا را تحکیم کرد و با اتکاء به این پیروزی سیاسی، موج انقلابی تر کردن روابط تولیدی و اجتماعی براه افتاد و انقلابی تر شدن روابط تولیدی و اجتماعی به نوبه خود دور جدیدی از رشد نیروهای مولده سوسیالیستی را دامن زد. و به این ترتیب به مدت دهسال مانع احیای سرمایه داری شد. ناگفته نباید گذاشت که انقلاب دوم چین یا “انقلاب در انقلاب” در شرایطی به پیروزی رسید که در عرصه جهانی نیز انقلاب روند عمده بود.

ریموند لوتا، ضمن تشریح همه این مسائل به واقعیت تاسف باری اشاره می کند که وصف الحال جنبش چپ در ایران نیز هست. می گوید: « در قرن بیستم، دو انقلاب بزرگ رخ داد. انقلاب بلشویکی و انقلاب چین. بسیاری از روشنفکران نسبت به موضوعات انقلاب سوسیالیستی وارد بوده و در رابطه با تجربه شوروی آشنائی خوبی دارند. آنها می توانند بنشینند و درباره جزئیاتی مانند خط بوخارین در باره کشاورزی یا نقطه نظرات پره اوبراژنسکی در باره فینانس کردن ( تامین مالی) ساختمان صنعتی صحبت کنند. اما در بحثها، بندرت تئوری و پراتیک اقتصاد مائوئیستی را بحساب می آورند. خارج از محدوده کارشناسان چین، تعداد بسیار کمی از روشنفکران سوسیالیست در باره مسائل چین آگاهی دارند … پیش فرضهای مارکسیسم غربی با سموم حملات ایدئولوژیک طبقات حاکمه غرب علیه کمونیسم ترکیب شده است. طبقات حاکمه غرب با استفاده از سقوط جوامع ستمگرانه در شوروی سابق و اروپای شرقی تلاش می کنند این فکر را در کله مردم فرو کنند که کمونیسم ورشکسته از آب درآمد و جز این نیز نمی توانست باشد. این پیام تاثیرات خود را گذاشته و ضربات زیادی به مباحث معاصر در باره آینده سوسیالیسم زده است. از یک طرف، در محافل مترقی، بدبینی عمیقی در باره سوسیالیسم ایجاد کرده است. و این بسیار مسخره است زیرا دهها سال بود که شوروی اصلا سوسیالیستی نبود. جامعه ای بود که در جوانب اساسی اش تفاوت چندانی با آنچه امروز در غرب موجود است نداشت. فروپاشی بلوک شوروی سابق هیچ چیزی را در رابطه با بالندگی و شدنی بودن سوسیالیسم ثابت نکرد. اتفاقا ثابت کرد که سرمایه داری نظامی محتضر است. بگذار مردگان را مردگان بردارند!

  از سوی دیگر، تحت تاثیر نمایش پر هیاهوی شکست سوسیالیسم، برخی راه افتاده اند و می خواهند سوسیالیسم را “از نو تعریف” کنند. پی در پی این ترجیع بند را می شنویم که سوسیالیسم باید خود را از میراث تاریخی اش که گویا ناخوشایند است “رها” کند. طبق این روایت، سوسیالیسم باید تعریف جدیدی از سیاست بکند. و اغلب منظورشان این است که باید دموکراسی انتخاباتی چند حزبی (که تا کنون برای امپریالیستهای غربی مساعد بوده است) را اتخاذ کند. می گویند، سوسیالیسم باید تعریف مجددی از اقتصاد هم بکند. که اغلب منظورشان اتخاذ روایت باشکوه تری از دولت رفاه در کشورهای سرمایه داری غرب است. واقعا یک صنایع دستی براه افتاده که مدلهای گوناگون اقتصاد سوسیالیستی را تولید می کند. مدل ها را بهم بخیه می زنند و به هوا فر می دهند: که به لحاظ نظری، تفنن ذهنی است. به لحاظ ریاضی، فرمال؛ و به لحاظ ماهیت، غیر انقلابی است. این اصلا رهائی بخش نیست. پروژه ای برای سرنگون کردن دیکتاتوری بورژوازی نیست؛ پروژه ای برای بازسازی جامعه بر اساس حاکمیت پرولتری نیست. بلکه سرمایه داری زیر پتو است… انقلاب چین برای اولین بار، راه حل برخی از سخت ترین مشکلات برنامه ریزی و اداره یک اقتصاد برای ارضای نیازهای اجتماعی و انقلابی کردن جامعه را یافت. مدل چین، پیشرفته ترین و عملی ترین مدل یک سوسیالیسم رهائی بخش می باشد که تا کنون بدست آمده است. اما این مجموعه غنی و الهام بخش تئوری اقتصاد سوسیالیستی و تجربه عملی، پنهان مانده و بشدت تحریف شده است. یکی از چالش های این دوره دقیقا آن است که این تاریخ و دستاورد سرکوب شده را به روشنائی روز بکشانیم.» (لوتا- پس گفتار اقتصاد سیاسی سوسیالیستی)

وضعیتی که باید نقد شده و از آن گسست شود

 امروز اغلب کسانی که در مقابل جهان کنونی آگاهانه به دنبال بدیل می گردند اول این سوال را می کنند که چرا کشورهای سوسیالیستی شکست خوردند و آیا با وجود آنکه کشورهای سوسیالیستی شکست خوردند، بازهم می توان سوسیالیسم را بدیل معتبری در مقابل نظام دهشتناک سرمایه داری دانست؟ در جواب، البته می توان گفت، “آنها از اول هم سوسیالیست نبودند”؛ جوابی که خیلی ها به آن متوسل شدند. از جمله حزب کمونیست ایران تحت رهبری منصور حکمت. بازگشت به مارکس جوان مد شد و صنعت کاملی برای ارائه ترکیب های گوناگون مارکس-گرامشی، و مارکس-لوگزامبورگ؛ مارکس-کائوتسکی و غیره راه افتاد. آنارشیستها هم که گفتند: “ما که گفته بودیم!”. چرا در این میان تبیین مائوتسه دون و کمونیستهای چین غایب است؟ انقلاب سوسیالیستی نزدیک به یک میلیارد انسان، حذف شده است! کجای این کار بازتابی از وجدان علمی در خود دارد؟ حداقل کمونیستهای چین در حال ساختمان سوسیالیسم بودند، پدیده را در کنش و واکنش و در تضادهای درونی اش از نزدیک مشاهده می کردند و بقول معروف دستشان تو کار بود. و بسی عمیق تر و گسترده از هر محفل یا حزب مارکسیستی در جهان آن روز، بنیادهای مارکسیسم را بعنوان راهنمای عمل آموخته و بکار می بردند و در عمل تکامل می دادند. چرا در این میان تبیین آنان از قوانین و محرکهای سوسیالیسم، مشکلاتش، تناقضاتش، راه حل ها، اشکال و اهداف مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم، محتوای سیاسی و ایدئولوژیک و اقتصادی دیکتاتوری پرولتاریا، باید مسکوت گذاشته شود؟ منجمله در آثار شما.

بگذارید حرفمان را با نقل قولی از خود شما به پایان برسانیم: «مارکس از سالها پژوهش علمی خود، پژوهشی جدی و توأم با وجدان برای دستیابی به نتایج علمی کار خود سخن می گوید. همه اینها- اگر برخورد مارکسیستی مورد نظر باشد- به معنی ضرورت برخورد جدی و حرفه ای علمی در مسائل اجتماعی است. همچنین به معنی داشتن جرأت و جسارت است: جرأت در کنار نهادن ایده های بی استدلال گذشتگان و معاصران، حتی ایده هائی که قدرت، اتوریته، و وابستگی های مختلف حامی آنهاست، جرأت مخالفت با ایده های حاکم در هر حوزه ای که حقانیت خود را از چیزی جز تجربه و استدلال می گیرند، و جسارت در پذیرش نتایج پژوهش علمی صرف نظر از تاثیراتی که این نتایج بر افکار و آرای موجود و یا نهادها، سنتها، عادات و آداب و رسوم می توانند داشته باشند. … » (علمی بودن سوسیالیسم در چیست؟ ص ۴۲۷ )           n

۱)  ما از زحمات تئوریک رفقا شباهنگ و فرهیخته که شامل ترجمه آثار مارکس و انگلس است قدردانی می کنیم. نقد پایه های نظری کمونیسم کارگری که بیش از ۵۰۰ صفحه با قریب به ۵۰ صفحه “یادداشت” است، با رجوع گسترده به آثار مارکس و انگلس و تا حدی لنین نگاشته شده است. به نظر ما این نقد نکات آموزنده زیادی دارد و شایسته آن است که به نوبه خود بررسی شود و باعث تاسف است که کسانی که شالوده های فکری شان را نظریه های منصور حکمت پی ریزی کرد توجهی به آن نکرده اند. این نقد اما یک کمبود جدی دارد: جای رجوع به پیروزی و پیشرفت و عقب گردهای دو انقلاب سوسیالیستی شوروی و چین در آن خالی است. این کمبود هنگامی برجسته می شود که بدانیم منصور حکمت و یارانش حزب کمونیست ایران را بر مبنای دور ریختن مواضع جنبش نوین کمونیستی در مورد احیای سرمایه داری در شوروی بنیاد گذاشتند. آنان انشعاب بزرگ در جنبش بین المللی کمونیستی (در دهه ۱۹۶۰) میان چین سوسیالیستی و شوروی سرمایه داری را “دعوای ناسیونالیسم چینی و روسی” و بی ربط به تحولات جنبش کمونیستی بین المللی خواندند. البته، در دنیای واقعی و خارج از خیالات یا تبلیغات حکمت و دوستانش، این دعوا و انشعاب، تقابل مارکسیسم و رویزیونیسم بود که در آن مقطع شکل مشخص رویاروئی میان راه ادامه انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا با راه عقب گرد و احیای سرمایه داری را بخود گرفت. رویکرد حزب کمونیست ایران (که در سال ۱۳۶۲ با قبول نظرات حکمت از سوی رهبران کومله تشکیل شد) به این واقعه مهم جنبش کمونیستی بین المللی، به درک های سوسیال دموکراتیک این جریان از سوسیالیسم ربط داشت. این حزب از همان ابتدا از دادن درکی روشن و متحدانه در مورد اینکه سوسیالیسم چیست عاجز ماند و نوعی کثرت گرائی نظری در مورد سوسیالیسم در میان آنان شکل گرفت.

۲) ص ۴۲۴ از “کمونیسم کارگری حکمت” جلد اول- پیوست اول”. در انتهای این نقل قول، نویسندگان به تز دوم از تزهائی در باره فوئرباخ نوشته مارکس رجوع داده اند: «این پرسش که آیا می توان حقیقت عینی به اندیشه انسانی نسبت داد یا نه، پرسشی نظری نیست بلکه مسئله ای عملی است. انسان باید حقیقت، یعنی واقعیت و قدرت، و این جهانی بودن فکر خود را در عمل اثبات کند. مشاجره، بر سر واقعی بودن یا نبودن اندیشهء جدا از عمل، مسئله ای صرفا اسکولاستیکی است.» (به نقل از ترجمه این نوشتهء مارکس توسط شباهنگ و فرهیخته. ص ۱۹۳

۳) کتاب آموزشى شانگهاى یکى از کاملترین آثارى است که انقلابیون چین زیر نظر چن چان چیائو (یکی از ۴ رهبر انقلاب فرهنگی پرولتاریائی ) براى ارائه دیدگاه خود از ماهیت و عملکرد بدیل سوسیالیسم در برابر سرمایه دارى منتشر کردند. ارائه این اثر، خدمت مهمى به تئورى اقتصاد سوسیالیستى است و تحت هر شرایطى ارزشمند است. اما در حال و هواى کنونى دنیا، اهمیت این کتاب فزونى مىیابد