آفریقای جنوبی: حمله به کارگران مهاجر و رویای عقیم مانده ی رهائی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

سرویس خبری جهانی برای فتح. ۷ جولای ۲۰۰۸

مقاله زیر توسط مایکل اسلیت، روزنامه نگار”انقلاب”- ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا نگاشته شده است. www.revcom.us

      الکساندرا، ماملودی، آتریجویل، توکوزا و تمبیسا. در دهه ی۱۹۸۰ این اسامی بر تاریخ جهان داغ زده شدند. در خیابان های خاکی این شهرک های تفکیک نژادی شده و بسیاری مانند آنها، میلیون ها جوان آفریقای جنوبی یک دهه نبرد شورشگرانه را پیشبردند؛ نبردی که نقش کلیدی در سرنگونی رژیم آپارتارید نژادپرست و منفور آفریقای جنوبی بازی کرد.

     امروز باری دیگر این اسامی به عناوین درشت روزنامه ها تبدیل شده اند. اما این بار به دلیلی بسیار بد. روز ۱۱ مه، خیابان های الکساندرا شاهد یک کشتار همگانی با قصد پاکسازی قومی، علیه مهاجرینی که از دیگر کشورهای آفریقائی به اینجا آمده اند، بود. این حملات ابتدا از شهرکهای دیگر، در اطراف ژوهانسبورگ که قلب اقتصادی و صنعتی کشور است، شروع شد و در فاصله ی یک هفته به شهرکها و زاغه های اطراف دوربان در کوآزولو-ناتال و در ایالت کیپ غربی سرایت کرد. انبوه مردان آفریقای جنوبی به هر مهاجری که دست می یافتند حمله کرده، او را کتک زده و حتا به قتل می رساندند. این کشتار شامل همسایه ها و  یا دست فروش محل  شان هم می شد. کودکان و زنان حامله را کتک زدند، به ترس و وحشت انداختند، خانه هایشان را غارت و نابود کردند. برخی از مردان را در خیابان به آتش کشیدند: در حالیکه اهالی آفریقای جنوبی تماشا می کردند و برخی نیز کف می زدند. 

     تا آخر ماه مه، ۶۲ آفریقائی کشته، ۶۷۰ تن زخمی و ده ها هزار تن از آنان در سراسر کشور بی خانمان شدند. سازمان های غیر دولتی (ان جی او) می گویند این رقم به ۱۰۰ هزارنفر  نیز می رسد. اکثریت مهاجرین، اهالی  کشورهای زیمبابوه و موزامبیک هستند. برخی نیز از بروندی، آنگولا و جمهوری دموکراتیک کنگو، اتیوپی، نیجریه، سودان، سومالی و مالاوی آمده اند. هزاران مهاجری که از خانه هایشان رانده شدند در اطراف پاسگاه های پلیس پناه گرفتند. دولت آفریقای جنوبی برای ۷۰ هزار نفر اردوگاه پناهندگی درست کرد. ده ها هزار تن دیگر به کشورهایشان فرار کردند. بیش از ۱۴۰۰ تن از اهالی آفریقای جنوبی به دلیل شرکت در این تهاجمات دستگیر شدند.

     این وقایع آن دسته از مردم جهان را که  در دهه ی ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ از مبارزات جوانان آفریقای جنوبی علیه آپارتاید الهام می گرفتند، دچار افسردگی کرد. همه می پرسند، چگونه است در جائی که زمانی مرکز امید و مبارزه انقلابی بود اکنون میان مردم چنین خشونت هولناکی رخ می دهد؟  برای جواب باید گامی به عقب گذاشت و نگاهی به مبارزه ی عظیم ضد آپارتاید کرد. باید ببینیم وقتی در سال ۱۹۹۴ رژیم آپارتاید تمام شد چه معنائی داشت و چه معنائی نداشت. و باید نگاهی به ماهیت”کنگره ملی آفریقا” که از آن زمان تا کنون در قدرت است بکنیم.

حکومت آپارتاید

    در اواسط دهه ی ۱۹۸۰ و در اوایل دهه ی ۱۹۹۰ دو بار در بحبوحه ی شورش های انقلابی به آفریقای جنوبی سفر کردم و در این شهرک ها قدم زدم. در بارهای زیر زمینی با مبارزین آبجو خوردم و موسیقی انقلابی گوش دادم و درحلبی آبادهای با انقلابیون آزانیائی غذا خوردم و خوابیدم. (انقلابیون آفریقای جنوبی، کشورشان را آزانیا می خواندند). داستان های زیادی از دهشتهای زندگی تحت  رژیم آپارتاید، شنیدم.

     نظام آپارتارید در سال ۱۹۴۸ شروع شد و یکی از وحشی ترین رژیمهای  استعماری در تاریخ مدرن بود. آپارتاید در زبان”آفریکان” که زبان سفید پوستان استعمارگر ساکن در آفریقای جنوبی است، یعنی جدائی. آپارتاید، جدائی نژادی را در سراسر کشور قانونی کرد.

     نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی کاملا با نظام جهانی امپریالیستی عجین و تابع آن بود و برای استثمارگران سرمایه دار بالاترین سودها را تضمین می کرد. آمریکا و دیگر قدرت های امپریالیستی به لحاظ سیاسی ونظامی از رژیم آپارتاید علیه مبارزات رهائی بخش ملی و علیه اتحاد شوروی (که از یک کشور سوسیالیستی به یک کشور امپریالیستی تبدیل شده و برای مقاصد خود در این جنبش ها نفوذ می کرد) حمایت می کردند.

     تحت رژیم آپارتاید، استعمارگران سفید پوست که فقط ده درصد جمعیت را تشکیل می دادند، صاحب همه چیز بودند و همه چیز را کنترل می کردند. آفریقایی های سیاه پوست بطور منظم از کلیه حقوق منجمله حقوق شهروندی محروم شدند و در شهرکهای تفکیک نژادی شده ای که در خارج شهرها قرار داشتند یا در”بانتوستان” های روستائی، اسکان داده شدند. بانتوستان ها، اردوگاه های فقر زده ای بودند برای زندگی کارگران مهاجر. این کارگران مهاجر فقط برای کار در معادن و مزارع اجازه ی ورود به”مناطق سفید” را داشتند. آفریقایی ها روزانه ۱۰ تا ۱۲ ساعت در این مشاغل کار می کردند و ساعتی چند سنت دریافت می کردند. سفید پوستان استعمارگر مالک ۸۷ درصد اراضی بودند که شامل حاصلخیزترین زمین های کشاورزی بود در حالیکه ۳۳ میلیون نفر مردم سیاه در ۱۳ درصد از اراضی که بانتوستان ها را در بر می گرفت محصور بودند. همه آفریقائی ها برای هر نوع حرکتی در خارج بانتوستان ها باید کارت هویت همراه می داشتند. کمپانی ها کارگران نقاط دور دست را استخدام می کردند و کارگران را در مجتمع هائی که به اردوگاه های کار اجباری هیتلر شباهت داشتند، جای می دادند. شهرکهای تفکیک نژادی شده، اغلب بدون لوله کشی بود و وضعیت بهداشتی آنها وحشتناک بود.

     اقتصاد کشور به حول استخراج و صدور طلا، الماس و دیگر فلزات گرانبها و مواد معدنی استراتژیک سازمان یافته بود. تولیدات دیگری مانند تولید اتومبیل برای مصرف داخلی و صادرات نیز وجود داشت. کشاورزی تجارتی در مقیاس بزرگ عمدتا برای مصارف داخلی بود اما شامل صادرات غلات نیز می شد. سفیدپوستان از سطح زندگی مشابه اروپا برخوردار بودند اما سیاهان مانند فقیرترین ملل جهان زندگی می کردند. لیت این نظام آپارتاید توسط حکومت پلیسی و نظامی دائمی تضمین می شد؛ حکومتی که در طول عمر خود بیرحمانه ترین روش های ترور و وحشت را علیه مردم به کار برد.

شورش از پائین، خیانت از بالا

     مردم آزانیا، بخصوص جوانان، در اشتیاق رهائی می سوختند. ما روزها و شبهای دراز در مورد انقلاب حرف می زدیم و در رویای یک آزانیای آزاد سهیم می شدیم. مردم پر از امید، جسارت و خوش بینی باور نکردنی در مورد سرنگون کردن رژیمی بودند که پشتوانه اش قدرت های بزرگ امپریالیستی جهان بود و شکست ناپذیر جلوه می کرد. آنان می دانستند که مبارزه شان الهامبخش همه ی مردم تحت ستم و استثمار جهان است. اما جنبش آنان، با وجود آنکه بسیار قهرمانانه بود، اما، نتوانست یک حزب کمونیستی اصیل را به وجود آورد. دست یافتن به رهائی واقعی نیازمند رهبری یک حزب کمونیستی اصیل بود. در فقدان آن مردم آفریقای جنوبی بهائی گزافی را پرداختند.

    شورش های مردمی،  در اوائل سالهای ۱۹۹۰ ، ستون فقرات رژیم آپارتاید را به لرزه درآورده بود. آفریقای جنوبی دیگر یک جای امن و با ثبات برای سرمایه گذاران امپریالیست و نقشه ریزی استراتژیک نبود.  برای آمریکا و دیگر قدرت های امپریالیستی، رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی تبدیل به یک بار سیاسی غیر قابل تامین و ضررمند شد.  رژیم آفریقای جنوبی تلاش کرد با استفاده از ارتش و پلیس و سرکوب بیرحمانه وضعیت را بچرخاند. اما دیگر ممکن نبود. برای همین تصمیم گرفتند برخی از رهبران سیاه را وارد مقامات بالا کنند و بخشی از جنبش ملی سیاهان را در حاکمیت استعماری آفریقای جنوبی ادغام کنند. پس، حاکمان آفریقای جنوبی در میان مخالفین آپارتاید به دنبال شرکائی گشتند که وارد مذاکرات شوند تا با کمک یکدیگر”آفریقای جنوبی نو” را بسازند و به اصطلاح برای همه عدالت اقتصادی و برابری نژادی بیاورند.

     کنگره ملی آفریقا (آ ان سی) و رهبر آن نلسون ماندلا، با علاقه این برنامه ی امپریالیستی را پذیرفت و وارد شراکت شد. رژیم آپارتاید ماندلا را از زندان آزاد کرد و مذکرات را با او و کنگره ملی آفریقا آغاز کرد. در انتخابات ۱۹۹۴ برای اولین بار سیاهان اجازه ی رای دادن و انتخاب شدن یافتند. ماندلا بعنوان رئیس جمهور انتخاب شد و کنگره ملی آفریقا تبدیل به حزب حاکم شد.

    مطبوعات این انتخابات را”عمیق ترین و درخشان ترین دگرگونی به سوی دموکراسی در عصر مدرن” خواندند. اما این انتخابات نشانه ی آن بود که دولت نومستعمره و وابسته به امپریالیسم آفریقای جنوبی در شکلی نوین و با چهره ای “دموکراتیک” تحکیم یافته است. ریاست جمهوری و پارلمان به شکلی سازمان یافته به کنگره ملی آفریقا در شراکت با”حزب ملی” سفید پوستان (یعنی همان رژیم آپارتاید) انتقال داده شد.

     کنگره ملی آفریقا آگاهانه مبارزات مردم را به درون آن فرآیند که”فرآیند مذاکرات” نام گرفت، کشید. کنگره ملی آفریقا، با موعظه ی آشتی ملی، در عمل خط تمایز میان ستم دیده و ستم گر را پاک کرد و به طبقه ی حاکمه فرصت آن را داد که نظام اقتصادی و سیاسی خود را در شکلی جدید حفظ کند و فقط سبعانه ترین ویژگی های آن را کنار بگذارد. این انتخابات یک پیروزی سیاسی مهم برای امپریالیستها در سطح بین المللی بود زیرا الگوئی را ارائه داد که چگونه می توانند جنبش های رهائی بخش و خشم توده ها را بطور موفقیت آمیز به درون فرآیند”امن” کار از درون نظام سوق دهند.

پایان آپارتاید بدون تغییر اساسی

     نظام آپارتاید پایان یافت، اما در واقعیت، شکل سلطه ی امپریالیسم تجدید سازمان یافت و ظریف تر شد تا شرایط بهتری را برای تحکیم این سلطه و بسط و گسترش آن بیابد. این پروژه توسط امپریالیستها، بخصوص آمریکا، رهبری و تامین مالی شد. نابرابری های عمیق و فقر جدی که توسط نظام آپارتاید بوجود آمده بود، کماکان پابرجاست و بدتر نیز می شود.

     حکومت کنگره ملی آفریقا موفق به خلق یک طبقه میانی کوچک در میان سیاهان شده است. حتا معدودی سرمایه داران گردن کلفت سیاه نیز درست شده اند. اما شکاف میان فقیر و غنی گسترده تر از زمان آپارتاید شده است. بین سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۰ در آمد خانوار متوسط سیاه ۱۹ درصد آب رفت در حالیکه درآمد سفیدپوستان و سیاهان طبقه میانی ۱۵ درصد رشد کرد.  در سال ۱۹۹۶ قریب به ۱.۹ میلیون نفر با یک دلار در روز زندگی می کردند؛ این رقم در سال ۲۰۰۶ به ۴.۲ میلیون نفر افزایش یافته است. رقم رسمی بیکاری ۲۳ درصد است اما تحلیل گران می گویند به واقع ۴۰ درصد است و در شهرکها به ۵۰ درصد نیز می رسد. فقط ۵۰ درصد از خانواده های آفریقای جنوبی درآمد شغلی دارند.

     مالکیت بر زمین های کشاورزی نیز از زمان آپارتاید تا کنون عوض نشده است. تنها ۵ درصد از زمین های سفیدپوستها میان سیاهان آفریقای جنوبی تقسیم شده است. کنگره ملی آفریقا می گوید تا سال ۲۰۱۴ این رقم را به سی درصد خواهد رساند. اما بعید به نظر می رسد که با این سرعت لاک پشتی بتواند به چنین هدفی دست یابد. در هر حال، این گونه تقسیم اراضی بهیچوجه چیزی نیست که آفریقای جنوبی به آن نیاز دارد. آفریقای جنوبی نیاز به بسیج توده های مردم روستائی و گرفتن زمین ها و تقسیم آن برای ریشه کن کردن روابط نیمه فئودالی و امپریالیستی دارد.

    از زمان قدرت گیری کنگره ملی آفریقا شرایط توده های آفریقای جنوبی نه تنها بهبود نیافته بلکه مرتبا بدتر شده است. همزمان تعداد عظیمی مهاجر ازدیگرکشورهای آفریقا وارد آفریقای جنوبی شده اند. مردمی که در کشورهای خودشان قادر به بقا نیستند. مردمی که از جنگها فرار کرده اند. و اقتصاد آفریقای جنوبی بر پایه ی کار آنان رونق و گسترش می یابد.

دو راه؛ دو آینده

    “خرد معمول” پشت برنامه کنگره ملی آفریقا (که شبیه برنامه هوگو چاوز است) آن است که چون امپریالیسم بسیار قوی است و چون جهان بسیار ادغام شده است، هیچ کشوری نمی تواند خود را از او”جدا کند”. استدلال می کند، تصور اینکه یک کشور تحت سلطه بتواند خود را از امپریالیسم رها کند و یک اقتصاد سوسیالیستی اصیل و ساختاراجتماعی سوسیالیستی بسازد واقع بینانه نیست. اما باید پرسید: آیا تصور اینکه از تداوم سلطه ی امپریالیسم چیز خوبی برای مردم بیرون می آید، واقع بینانه است؟ تصور اینکه می توان مشکلات عمیق اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آفریقای جنوبی را حل کرد بدون اینکه نیازی به سرنگونی طبقه ی حاکمه ای که کل نظام استثمار سرمایه داری را می چرخاند؛ واقع بینانه است؟ آیا تصور اینکه می توان این مشکلات را بدون ریشه کن کردن تمام روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی استثمار سرمایه داری حل کرد؛ واقع بینانه است؟

    کنگره ملی آفریقا با برنامه ی کار در درون نظام سرمایه داری و امپریالیستی به قدرت رسید و معتقد بود این تنها برنامه ایست که در  جهان امروز ممکن است؛ و علاوه بر آن، مطلوب نیز هست. آنها با این اعتقاد قدرت را گرفتند که باز کردن هر چه بیشتر  درهای کشور به روی اقتصاد جهانی سرمایه داری راه حل مشکلات آفریقای جنوبی است. در مرکز این کار، تداوم و تشدید روابط تولیدی و طبقاتی سرمایه داری و روابط اجتماعی و فرهنگ ملازم آن، قرار دارد. فوق استثمار پرولترهای آفریقائی تضمین می شود و در همان حال مالکیت خصوصی امپریالیستها و حق آنها در فوق استثمار مردم آزانیا تامین می شود. برنامه کنگره ملی آفریقا منافع طبقاتی بورژوازی کمپرادور را نمایندگی می کرد: طبقه ای که منافعش در آن است که با امپریالیستها متحد شود و”دلال” آنها شود؛ و در مقابل توسط آنها تقویت شده و مورد پشتیبانی قرار گیرد.

     برای مثال، کار در معدن ( و تمام روابط تولیدی و اجتماعی ملازم آن) نه تنها حفظ شد بلکه به مثابه ستون فقرات اقتصاد گسترش یافت. امروز اکثر معدن کارانی که کار خطرناک و سخت را در معادن انجام میدهند سیاهان هستند در حالیکه اکثر مدیران سفیدپوست می باشند. پایگاه اغلب شرکتهای معدن در کشورهای اتحادیه اروپا یا آمریکا واقع شده است. بسیاری از شرکتهائی که ستون فقرات اقتصادی، اقتصاد آپارتاید را تشکیل می دادند هنوز در همان مقام و موقعیت اقتصادی پیشین باقی مانده اند با این تفاوت که اکنون پایگاهشان در بریتانیاست و نه در آفریقای جنوبی. این تغییر مکان به آنان انعطاف و امتیازاتی به مراتب بیشتر از دوران آپارتاید داده است. کارخانه ها ، بخصوص صنعت خودروسازی، یک بخش مهم دیگر اقتصاد است و شرکتهای امپریالیستی معروف  که در آن درگیرند عبارتند از: فورد، جنرال موتور، کرایسلر، فولکس واگن، نیسان، تویوتا، باوارین موتورز و مرسدس بنز(دیملر).

در دوران رژیم آپارتاید همه می گفتند این رژیم، در شهرکهای سیاه، انبار باروتی درست کرده که هر آن ممکنست شعله ور شود. امروز باید گفت رژیم کنگره ملی آفریقا، بر مبنای وعده ها و انتظارات برآورده نشده، انبار باروت مشابهی را ساخته است. وعده ها و انتظاراتی که ایجاد شده است، کاملا در تضاد با واقعیت تداوم سلطه امپریالیسم در آفریقای جنوبی قرار دارند.

     وضعیت کنونی آفریقای جنوبی واقعا عبرت انگیز است و آشکارا نشان می دهد که اگر سازش و همراهی با امپریالیسم به عنوان راه حلی برای رفع  ستم های امپریالیستی در پیش گرفته شود، توده های مردم بار دیگر محکوم به شرایط مرگبار خواهند شد. در همان حال، نشان می دهد که اگر یک رژیم و رهبری واقعا انقلابی موجود بود می توانست یک جامعه سوسیالیستی واقعا رهائی بخش را بوجود آورد.

کار و کرد سرمایه داری و نیروی کار مهاجر

مهاجرت و کار مهاجر در آفریقای جنوبی تاریخ دیرینه ای دارد. ریشه های آن در کارکرد امپریالیسم در آفریقای جنوبی و بطور کلی جنوب آفریقاست. امپریالیستهای اروپائی در کنفرانس برلین در سال ۱۸۸۴-۱۸۸۵، آفریقا را تقسیم کردند و و به دلخواسته ی خود مرزهائی را دور هر بخش کشیدند. در نتیجه، شرایطی به وجود آمد که رشته های پیوند فرهنگی و قومی و خانوادگی میان دو طرف مرزهای این کشورها، امری عادی بود.

     کشف الماس در سالهای ۱۸۶۰ و طلا در ۱۸۸۶ موجب ظهور نظام کارگران مهاجر قراردادی شد. در نتیجه، بخش عظیمی از اهالی کشورهای همسایه به آفریقای جنوبی مهاجرت کردند. کشورهای همسایه ی آفریقای جنوبی تبدیل به مخزن کارگران ارزان شدند که در جستجوی لقمه ای نان آماده ی مافوق استثمار شدن در معادن ژوهانسبورگ و کیمبرلی بودند. در عوض، اقتصاد این کشورها وابسته به نظام کارگران مهاجر قراردادی و ارز خارجی که از این طریق وارد کشور می شد، گردید.

     امپریالیستها به طرق گوناگون آفریقا را استثمار کرده و نابود می کنند. این وضع در دهه های اخیر دهشتناک تر شده است. شرکت های بزرگ سرمایه داری که در آفریقا فعال اند؛ هر یک ارتش های”بومی” خود را دارند که به نیابت از سوی آنها بر سر منابع و ثروت های طبیعی آفریقا جنگ داخلی به راه می اندازند. این مسئله بر تعداد مهاجرانی که از جنگ فرار می کنند، افزوده است. مردم کنگو، سودان از دست جنگ های پاکسازی قومی و خشکسالی به دیگر نقاط آفریقا فرار می کنند. آنان به اهالی زیمبابوی که از سرکوب های حکومت موگابه و اقتصاد در حال فروپاشی آن فرار کرده اند، می پیوندند و همه با هم به سوی آفریقای  جنوبی که بزرگترین اقتصاد قاره آفریقاست و دارای شهرت پناهنده پذیری و مهاجر پذیری است، سرازیر می شوند.

     آفریقای جنوبی ۳ تا ۵ میلیون نفر جمعیت مهاجر دارد. بسیاری از آنان”غیر قانونی” می باشند. اکثریت آنان مهاجرین بدون جواز از زیمبابوی هستند.  در ۱۲ ماه گذشته رشد جمعیت آفریقای جنوبی ۲.۴ درصد و رشد جمعیت خارجیان ۱۹ درصد بوده است.

     آفریقای جنوبی به کار این مهاجرین نیاز دارد زیرا از طرق فوق استثمار آنان سودهای کلان به دست می آورد. رژیم آفریقای جنوبی، به عمد، کارزارهائی را برای آزار، دستگیری و بیرون کردن مهاجرین”بدون جواز” و”غیر قانونی” به راه می اندازد. هدفش از این کار، مرعوب کردن مهاجرین و مجبور کردن آنان به قبول هر درجه از استثمار و هر گونه کاری است. بنا بر گفته”سازمان بین المللی مهاجرین”، دولت آفریقای جنوبی در فاصله میان ژانویه تا ژوئن ۲۰۰۷ نزدیک به ۱۰۲.۴۱۳ مهاجر را بیرون کرده است. زندگی در چنین وحشتی، کارگران مهاجر را تبدیل به شکار معدنچیان و کارخانه داران و مزرعه داران آفریقای جنوبی کرده است.

     کارگران بومی آفریقای جنوبی و کارگران مهاجر را وادار به رقابت بر سر بخور و نمیر کرده اند. هر یک دیگری را مسئول بدبختی خود می داند. فقدان رهبری انقلابی در میان این کارگران، گسترش جهل و نادانی نسبت به منافع واقعی شان را تضمین کرده و آنان را تبدیل به بازیچه ی دست استثمارگران نموده است. این است واقعیت هولناک حملات ضد کارگران مهاجر در آفریقای جنوبی.¡