انقلاب فرهنگی ناشناخته

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

زندگی و تغییر در یک روستای چین

«دون پین هان» در سال های انقلاب فرهنگی بزرگ شد و نویسنده کتاب «انقلاب فرهنگی ناشناخته – زندگی و تغییر یک روستای چین» است. کتاب او اقدام به موقعی است که به مبارزه برای دستیابی به داستان حقیقی انقلاب فرهنگی کمک می کند. در دسامبر ۲۰۰۸ دون پین هان در یک همایش بسیار مهم تحت عنوان «کشف دوباره انقلاب فرهنگی چین: هنر و سیاست، تجارب زندگی, میراث رهایی» در شهر نیویورک شرکت کرد. این همایش با حمایت «کتابفروشی انقلاب»،‌ « پروژه بازگویی واقعی تاریخ» و «انستیتوی دانش عمومی دانشگاه نیویورک» برگزار شد. روز ۱۲ دسامبر ۲۰۰۸ که افتتاحیه همایش بود، دون پین هان در کتابفروشی انقلاب سخنانی ارائه کرد. نشریه انقلاب این سخنرانی را به همراه پرسش و پاسخ های جلسه از نوار پیاده کرده،  متن تصحیح شده آن توسط سخنران را در اختیار خوانندگان خود قرار می دهد. «بای دی» که او هم در سال های انقلاب فرهنگی بزرگ شد یکی دیگر از سخنرانان این همایش بود و مصاحبه ای با او در تارنمای نشریه انقلاب در دسترس است.

آنچه در زیر می خوانید متن ویرایش شده نوارهای صوتی سخنرانی است.

کتاب من در مورد رفرم آموزشی در دوران انقلاب فرهنگی است که شخصا آن را تجربه کرده ام. من در یک مزرعه کلکتیو در چین بزرگ شدم. وقتی ۹ ساله بودم کار در مزرعه را آغاز کردم. آن وقت ها در  چین، برای اینکه بچه ها بتوانند در مزرعه کار کنند، مدارس هفته ای دو روز تعطیل بود ــ یعنی دو بعد از ظهر به علاوه یکشنبه. من هم وقتی مدرسه می رفتم هفته ای دو روز کار می کردم. مزرعه کلکتیو به دانش آموزان «امتیاز کاری» (1) پرداخت می کرد. بزرگترها روزی ده امتیاز می گرفتند. من برای هر روز کار در مزرعه روزی ۷/۵ امتیاز می گرفتم. یعنی من وقتی فقط ۹ سالم بود می توانستم خرج خود را در بیاورم. همه می توانستند در مزرعه کار کنند. اگر هم کسی دنبال کار بود، همیشه کار پیدا می شد. کار من در آن زمان خیلی آسان بود. مثلا بزرگترها آب را از رودخانه به مزرعه می آوردند و من با ملاقه پای گیاهان آب می ریختم.

من در کتابم درباره رفرم آموزشی انقلاب فرهنگی و تاثیرش بر روستا صحبت کرده ام. وقتی جوان بودم، بیشتر ساکنین روستای ما بیسواد بودند. پدر و مادرم هم بیسواد بودند. قبل از اینکه کمونیست های چینی به قدرت برسند بیشتر دهقانان چینی به قدری فقیر بودند که نمی توانستند به مدرسه بروند. پدر من وقتی به کار تمام وقت در کارخانه مشغول شد فقط ۱۲ سالش بود. مادرم هم فقط شش سالش بود که به طور تمام وقت در کارگاه گلدوزی ناحیه مشغول به کار شد. به همین خاطر هیچکدامشان امکان تحصیل نداشتند. من پنج خواهر و برادر داشتم. وقتی بچه بودم، بسیاری از کودکان روستا که از من بزرگتر بودند امکان رفتن به مدرسه را نداشتند. بیشتر عموزاده ها و خواهر بزرگترم هم نتوانستند به مدرسه بروند.

حزب کمونیست چین وارث یک نظام آموزشی شد که روستاییان را به حساب نمی آورد. بیشتر منابع تحصیلی در مناطق شهری متمرکز شده بود. مدرسه رفتن برای بچه های روستایی بی نهایت مشکل بود. من برای اینکه بتوانم به کلاس اول بروم، باید قبلش امتحان می دادم. اگر بچه ها می خواستند به مدرسه بروند‏، باید از قبل نوشتن یاد می گرفتند و باید یاد می گرفتند تا ۱۰۰ بشمرند.

ولی بیشتر پدر و مادرها اینقدر بلد نبودند که به فرزندانشان یاد بدهند و در نتیجه بچه ها در امتحان رد می شدند. امتحان برای این الزامی بود که در آن زمان‏ مدارس دولتی روستا، به اندازه کافی جا نداشتند. ولی سه سال بعد، هنگام انقلاب فرهنگی، به همه روستاهای ناحیه ما امکان داده شد تا مدرسه ابتدایی خودشان را به راه بیندازند. در آن زمان منطقه ما شامل ۱۰۵۰ روستا بود. همه این روستاها در سال های انقلاب فرهنگی مدارس ابتدایی خودشان را دایر کردند. همه بچه هایی که به سن مدرسه رفتن بودند توانستند به طور رایگان به مدرسه بروند. امروزه دولت چین و نخبگان چین می گویند که آموزش در سال های انقلاب فرهنگی فاجعه بار بوده است. این دروغی بیش نیست.

در ده سال انقلاب فرهنگی آموزش و پرورش رشد بسیاری کرد. در ناحیه ما هر چهار روستا به اشتراک یک مدرسه راهنمایی تاسیس کردند. بنابراین بچه هایی که مدرسه ابتدایی را تمام می کردند می توانستند بدون اینکه مجبور باشند دوباره امتحان بدهند به راهنمایی بروند. مجانی هم بود. همه کمون های ناحیه ما چهار دبیرستان داشتند. قبل از انقلاب فرهنگی ناحیه ما فقط یک دبیرستان داشت که آنهم فقط دو کلاس داشت. از سال ۱۹۵۰ تا سال ۱۹۶۶ یعنی به مدت ۱۷ سال فقط ۱۵۰۰ نفر از آن دبیرستان دیپلم گرفتند. از این ۱۵۰۰ نفر‎ هشتصد نفر به دانشگاه رفتند و دیگر هیچ وقت به ده بازنگشتند. هفتصد نفر بقیه یا استخدام دولت شدند و یا به ارتش پیوستند. کسی که دبیرستان را تمام کرده باشد در روستا پیدا نمی شد.

وقتی من در سال ۱۹۷۲ به دبیرستان کمون وارد شدم فقط نزدیک به ۱۰۰۰ نفر دیگر در همان مدرسه و برای همان سال ثبت نام کرده بودند. وقتی مدرک پایان تحصیلم را گرفتم در روستای ما بیش از ۱۰۰ دیپلمه وجود داشت. این دیپلمه ها نقش بسیار مهمی در رشد روستاهای چین بازی می کردند. اینان می توانستند نسبت به نسل قبلی کارهای خیلی بیشتری بکنند.

قبل از انقلاب فرهنگی ما فقط زراعت می کردیم. در سال های انقلاب فرهنگی دیپلمه ها به ایجاد تنوع در اقتصاد روستا کمک زیادی کردند. ما یک تیم جنگل داشتیم که از دیپلمه ها تشکیل شده بود. این تیم، درخت میوه های متنوع، فلفل و درخت های دیگر کاشت. ما یک کارخانه هم ساختیم. ۱۷۵ نفر در کارخانه کار می کردند. در چین امروز، جوانان روستایی مجبورند روستا را ترک کنند و برای کار پیدا کردن به شهر بروند. ولی در سال های انقلاب فرهنگی ما مجبور نبودیم جایی برویم. ما برده کسی نبودیم. برای آینده خودمان کار می کردیم. ۱۷۵ نفری که در کارخانه روستا کار می کردند درآمدی برای کلکتیو حاصل می کردند که باعث بهبود جدی سطح زندگی کشاورزان می شد.

علاوه بر آن، کارخانه، ابزار کشاورزی روستا را نیز تعمیر می کرد. ما دو تراکتور و دو کامیون داشتیم. و وقتی به گذشته برمی گردم می بینم انقلاب فرهنگی به واسطه افزایش تولید, زندگی کشاورزان را به طرق مختلف بهبود بخشید. در ناحیه ما طی ۱۰ سال، بازده غلات بیش از دو برابر شد. درآمد هم بیش از دوبرابر شد. امروز دولت چین می گوید که در آن سال ها اقتصاد چین به مرز ورشکستگی رسید. این کاملا مزخرف است.

وقتی که دولت چین از کشاورزان خواست که به دست خود مزارع کلکتیو را منحل کنند، کشاورزان ناحیه ما به شدت مقاومت کردند. دولت مجبور شد رهبران ناحیه را از استانداری  کنار بگذارد تا بتواند مزارع کلکتیو را منحل کند. روستای ما حاضر نشد همه مایملک را خصوصی سازی کند هر چند که دولت تمام زمین های روستا را خرید. ولی روستای ما مقاومت کرد. اگر زمین های ما را می گرفتند باید به جایش زمین هایی در ناحیه ای دیگر به ما می دادند. بنابراین ما زمین مان را از دست ندادیم. روستا هنوز همانقدر زمین دارد که قبلا داشت. امروز هم وضع روستای ما خیلی خوب است و کشاورزان حق بازنشستگی دارند. مادرم هر ماه از کلکتیو, حقوق بازنشستگی می گیرد. در روستاهای دیگری که زمین هم شامل خصوصی سازی شد, وضع روستاییان بسیار بد است.

من در سال ۱۹۷۸ وارد دانشگاه شدم. در سال ۱۹۷۷ کمون ما حدود ۱۲۰۰۰ فارغ التحصیل دبیرستان داشت. همگی در سال های انقلاب فرهنگی از دبیرستان کمون دیپلم گرفتند و همه شان برای امتحان ورودی کالج ها در آن سال واجد شرایط بودند. از این تعداد ۲۰۰۰ نفر امتحان دادند و من تنها کسی بودم که توانست به کالج برود. از کمون ۵۰ هزار نفری فقط من انتخاب شدم. من کالج را تمام کردم و به دانشگاه رفتم و سپس به تدریس در دانشگاه ”زنگژو“ پرداختم.

در سال ۱۹۸۶ من به یک تیم تحقیقاتی آمریکایی برای تحقیق روستایی در چین  ملحق شدم. علاوه بر من دو پروفسور آمریکایی عضو تیم بودند. ما به چند روستا در ایالت «هونان» رفتیم. آن روزها خارجیان به ندرت در روستاهای چین دیده می شدند. هر جا که می رفتیم جمعیت بزرگی که بیشتر دختران و پسران جوان بودند دنبالمان راه می افتادند که ببینند خارجیان چطوری اند.

یک روز وقتی داشتم ناهار می خوردم از این نوجوانان خواستم که تیتر روزنامه ها را برایم بخوانند. ولی سر تکان دادند. من اول فکر کردم خجالتی اند. بعضی از آنان گفتند به مدرسه نرفته اند. مدرسه نرفته اند! من از شنیدن این حرف شوکه شدم. بدیهی می دانستم که همه بچه های چین به مدرسه می روند. ولی از آن زمان که کمون ها برچیده شدند،‌ کل سیستم مدارس دولتی و سیستم مراقبت پزشکی که مورد حمایت کمون بود هم برچیده شد. از آن پس اهمیت رفرم های آموزشی در سال های انقلاب فرهنگی ذهن مرا به خود مشغول داشته است.

در سال ۱۹۸۸ چین را ترک کردم و برای تحصیل به سنگاپور رفتم. آنجا بود که یک بورس تحصیلی برای آمریکا گرفتم. قصدم این بود که سیاست خارجی آمریکا را مطالعه کنم. تاریخ روشنفکری و دیپلماتیک آمریکا را بخوانم. ولی وقتی به آمریکا رسیدم با آنچه آکادمیسین های آمریکایی در مورد انقلاب فرهنگی چین نوشته بودند روبرو شدم. آنچه اینان در مورد انقلاب فرهنگی چین نوشته بودند با آن انقلاب فرهنگی که من تجربه اش کرده بودم یکی نبود. از تصویری که از چین و سوسیالیسم ارائه می دادند وحشت زده شدم. و البته از آنچه در ایالات متحده دیدم نیز شوکه شدم.

وقتی به آمریکا می آمدم هیچ تصویری از این کشور نداشتم. نخبگان چینی به من گفته بودند که آمریکا کشوری فوق العاده است. اولین جایی که در آمریکا زندگی کردم محله «برلینگتون» در شهر «ورمونت» بود. مکانی بسیار زیبا در کنار دریاچه «چمپلین». من در بخش شمالی شهر که محله فقیرنشین است زندگی می کردم. در همسایگی من بچه ها همیشه گرسنه بودند. هر روز که از مدرسه برمی گشتند به خانه من می آمدند که با پسرم بازی کنند. می گفتند گشنه اند و یک تکه نان چینی می خواستند. از اینکه می دیدم در آمریکا, در این ثروتمندترین کشور جهان مردم گرسنه می گردند شوکه شدم. دو سال آنجا زندگی کردم.

سپس به «بوستن» به محله ثروتمندی اسباب کشی کردم. یک روز صاحبخانه ام نظرم را درباره آمریکا پرسید. و من گفتم که خیلی مجذوب نشده ام. ناراحت شد. پرسید چرا؟ و گفتم که در چین ما خیلی فقیر بودیم ولی جمعیت بی خانمان نداشتیم. و تحت سوسیالیسم همه کار داشتند, همه تحت پوشش درمان رایگان بودند و تحصیلات مجانی بود. و اینجا در ثروتمندترین کشور دنیا این امکانات موجود نیست. صاحبخانه ام فکر کرد که مشکل از من است.

با پیروزی انقلاب چین در سال ۱۹۴۹، مقامات کمونیست احساس می کردند که در نبردهای انقلاب سختی بسیار کشیده اند و حالا که انقلاب به پیروزی رسیده زمان لذت بردن از زندگی است. مدارس مخصوص برای فرزندان خود ساختند. درست است که ما قرار بود در چین سیستم سوسیالیستی پیاده کنیم ولی تضادهای طبقاتی بسیار حاد بودند. مقامات بلندپایه مزایای ویژه ای کسب کردند.

انقلاب فرهنگی, یک انقلاب در انقلاب بود که اختیار را به دست توده ها داد تا جامعه چین را تغییر دهند و یک نظام واقعا سوسیالیستی بنا نهند. تا سعی کنیم آنچه در شوروی سابق اتفاق افتاد در چین اتفاق نیفتد. در سال های انقلاب فرهنگی همه مقامات چین، همه نخبگان چین باید به طور مرتب همدوش افراد طبقه کارگر کار می کردند. دانشجویان دانشگاه، استادان، دبیران دبیرستان ها همگی می بایست به طور مرتب در کار یدی شرکت می کردند. من مدیر کارخانه روستا بودم. حقوقم اصلا بیشتر از سایر کسانی که در کارخانه کار می کردند نبود. معلمان روستا هم با همان امتیازهای کاری مزد می گرفتند. پزشکان پابرهنه هم در روستا همان امتیازهای کاری را دریافت می کردند. سوسیالیسم باید اینگونه پیش رود و اگر چنین سیستمی داشته باشیم با بحران مالی نظیر آنچه امروز شاهدش هستیم روبرو نخواهیم شد. 

در چند هفته گذشته که بحران مالی در این کشور بروز پیدا کرد بسیاری از دانشجویان من نگران بودند. به آنان گفتم که این ممکن است فرصت مهمی برایمان باشد. مدت هاست که بی رویه مصرف می کنیم. زمان تامل و فکر کردن رسیده است. مجبور نیستیم اینگونه زندگی کنیم. مجبور نیستیم بی خانمانی و سایر امراض اجتماعی را تحمل کنیم. ما دستمایه های زیادی در این جامعه داریم. تولیدمان اینقدر هست که یک زندگی مناسب برای همگان تامین کند. ولی یک مشکل داریم. اقلیت کوچکی است که حریص است و زیاده خواه. می توان جامعه ای متفاوت بنا نهاد که در آن انسان ها تامین شوند و راضی باشند.

پانویس ها

۱. امتیازهای کاری: منظور شیوه توزیع درآمد بین دهقانان در روستاهای چین سوسیالیستی است. در کلکتیوهایی که مکان کار و زندگی مردم بود، هر کس به اندازه کاری که می کرد امتیاز کاری می گرفت. و ارزش هر امتیاز، به تولید و درآمد کلکتیو بستگی داشت. این نوع مخصوصی از اعمال اصل سوسیالیستی «از هرکس به اندازه توانش، به هرکس به اندازه کارش» بود.

۲. پزشکان پابرهنه: در سال های انقلاب فرهنگی، وزنه خدمات بهداشتی و درمانی به سمت روستا متمایل شد هر چند سطح عمومی این خدمات در شهرها نیز بهبود یافت. جنبش «پزشکان پابرهنه» بخشی از این تغییر انقلابی بود. دهقانان جوان و جوانان شهری عازم روستا می شدند و در زمینه خدمات اولیه بهداشتی و درمانی مورد نیاز ساکنان روستاها و بیماری های رایج تعلیم می دیدند. پزشکان نیز به مناطق روستایی می رفتند. همیشه یک سوم پزشکان شهری در روستا بودند. امید به زندگی در دوره رهبری مائو دو برابر شد یعنی از ۳۲ سال در سال ۱۹۴۹ به ۶۵ سال در سال ۱۹۷۶ رسید.