«سیاره زاغه ها»

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۸ دقیقه

معرفی کتاب سیاره زاغه ها روند گسترش طبقه کارگر و مسائل انقلاب جهانی
از نشریه حقیقت شماره ۴۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

کتاب “سیاره زاغه ها” که در سال ۲۰۰۴ توسط مایک دیویس منتشر شد، در پرتو تغییرات بیسابقه در شیوه های استثمار و انباشت سرمایه داری در سطح جهان، به بررسی تغییرات مهم در ترکیب و لایه بندی های طبقه کارگر می پردازد. در کتاب وی دو نکته برجسته است: تاکید او بر شکل گیری یک نیمه پرولتاریای یک میلیارد نفری که وی آنان را بیکاران “فعال” می نامد و نشان می دهد که سرعت رشد این لایه از پرولتاریا فوق العاده بیشتر از طبقه پرولتر شاغل در اقتصاد رسمی است. نکته دیگر، که با نکته اول مربوط بوده اما کاملا یکی نیست، شکل گیری شهرهای بزرگ در “جهان سوم” تحت تاثیر قوه محرکه ی فقر است. در اغلب شهرهای بزرگ جهان سوم اکثریت جمعیت در زاغه ها زیست می کنند و روند رو به گسترش شهرنشینی نه ناشی از “توسعه اقتصادی” بلکه کاملا منفصل از روند توسعه اقتصادی در شهرهاست.

عده ای از پژوهشگران معتبر جهان سوم هشدار داده اند که به تحلیل های دیویس و چیدمان فاکت ها توسط وی باید با احتیاط نزدیک شد زیرا معتقدند وی در مورد پدیده های مورد بررسی اش بیش از اندازه غلو می کند. در هر حال، دیویس در نوشتن کتاب “سیاره زاغه ها” به یافته های تجربی پژوهشگران دیگر و همچنین به سند پژوهشی سازمان ملل به نام “زاغه های جهان: چهره ی فقر شهری در هزاره ی جدید” (که در متن زیر از آن به اختصار با عنوان “زاغه ها” یاد خواهیم کرد) اتکاء می کند. “زاغه ها” در سال ۲۰۰۳ توسط بخش  “رصد خانه شهرنشینی در جهان” منتشر شد. در بخشی از کتاب “سیاره زاغه ها”، دیویس درک های کلاسیک مارکسیسم از اینکه طبقه کارگر کیست؟ را به چالش می گیرد و ما را به فکر وا می دارد و در عین حال سوالات و نتیجه گیری های مهمی را در رابطه با جنگ طبقاتی طبقه کارگر و سازمان دهی آن مطرح می کند. برای مرور کتاب از یک خلاصه ی ۲۰ صفحه ای به قلم خود نویسنده، بهره گرفته شده است.  در خاتمه یادآوری می کنیم که آمار و ارقام این کتاب مربوط به قبل از سال ۲۰۰۴  است.

*****

مایک دیویس در فصلی تحت عنوان “بشریت مازاد” می نویسد: «زمین لرزه ی بیرحمانه ی نئولیبرالیسم جهانی از سال ۱۹۷۸ به اینسو فقط با پروسه فاجعه بار عهد امپریالیسم ویکتوریائی (۱۸۷۰-۱۹۰۰) که “جهان سوم” را بوجود آورد، قابل قیاس است. در مورد اخیر، ادغام قهرآمیز دهقانان معیشتی آسیا و آفریقا موجب مرگ میلیون ها دهقان در نتیجه قحطی و باعث آواره شدن ده ها میلیون نفر دیگر شد. نتیجه نهائی در آمریکای لاتین نیز “نیمه پرولتر” شدن روستائیان بود: بوجود آمدن یک طبقه ی نیمه دهقان و کارگر زارع فلاکت زده که از امنیت موجود در اقتصاد معیشتی دهقانی محروم شدند. (در نتیجه، قرن بیستم به جای اینکه، طبق تصورات مارکسیسم کلاسیک، تبدیل به عصر انقلابات شهری شود تبدیل به قیام های روستائی تاریخی و جنگ های رهائی بخش متکی بر دهقانان شد). به نظر می رسد تعدیل ساختاری اخیر در زمینه ی تغییر آینده بشریت، کاری به همان اندازه اساسی انجام داده است. » (رجوع کنید به “هولوکاست ویکتوریائی: قحطی های ال نینیو و شکل گیری جهان سوم”. نوشته ی مایک دیویس. لندن. ۲۰۰۱)

مایک دیویس تاثیرات زمین لرزه نئولیبرالیسم سی سال گذشته را بر شکل گیری و تغییر ترکیب و لایه بندی های طبقه کارگر اینطور توضیح می دهد: «طبقه کارگر غیر رسمی در جهان (که با جمعیت زاغه ها تداخل می کند اما یکسان نیست و پدیده ی جداگانه ای است) تقریبا یک میلیارد نفر است (توجه کنید که این آمار مربوط به ۵ سال پیش است). این رشد یابنده ترین و بیسابقه ترین طبقه اجتماعی روی کره زمین است.»

البته مایک دیویس یا استفاده از صفت  “بیسابقه” کمی غلو می کند. زیرا روند شکل گیری چنین قشری در کشورهای “جهان سوم” از زمان نفوذ سرمایه داری امپریالیستی به کشورهای سه قاره آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا و ادغام اقتصاد این کشورها در فرآیند انباشت بین المللی سرمایه،  شروع شد. مائوتسه دون در تحلیل از ترکیب طبقاتی چین، این جمعیت را “نیمه پرولتاریا” خواند. روند شکل گیری این لایه از طبقه کارگر، بعد از جنگ جهانی دوم –بخصوص پس از رفرم های سرمایه دارانه ی موسوم به انقلاب سفید و انقلاب سبز و غیره شدت گرفت. اما مایک دیویس به درستی بر ابعاد رشد این قشر در نتیجه ی سیاست های اقتصادی دهه ۱۹۸۰ به بعد انگشت می گذارد و چشم ها را به واقعیاتی که جنبش کمونیستی بین المللی در تحلیل آنها عقب مانده است باز می کند.

مایک دیویس می گوید، در میان پژوهشگرانی که تلاش می کنند آمار و شواهد تجربی “اقتصاد غیر رسمی” را سنتز و تئوریزه کنند توافق عمومی هست که: «بحران دهه ی ۱۹۸۰ نسبت جایگاه ساختاری بخش های رسمی و غیر رسمی اقتصاد را معکوس کرد.»

“برنامه های تعدیل ساختاری” (بتس) که از دهه ۱۹۷۰ بطور گسترده در آمریکای لاتین پیش برده شد کاملا ساختار طبقاتی شهرها را عوض کرد. دیویس به نقل از پژوهشگران دیگر و گزارش “زاغه ها” می گوید: مستخدمین دولتی و پرولتاریای رسمی، هر دو، در همه ی کشورهای این منطقه کاهش یافته است. در عوض، بخش غیر رسمی اقتصاد، همراه با نابرابری عمومی اجتماعی، بطرز چشم گیری افزایش یافته است. این گزارش ها میان خرده بورژوازی غیر رسمی (صاحبان فعالیت های کوچک که کمتر از ۵ کارگر استخدام می کنند یا متخصصین و تکنسین هائی که صاحب کار خود هستند) و پرولتاریای غیر رسمی (کارگرانی که صاحب کار خود هستند منهای متخصصین و تکنسین ها؛ مستخدمین خانه ها و کارگران با مزد و بی مزد در فعالیت های کوچک فوق الذکر) تفاوت می گذارند. اغلب صاحبان فعالیت های کوچک (خرده بورژوازی غیر رسمی) متخصصین و کارگران ماهر بیکار شده هستند. از دهه ۱۹۸۰ به این سو، اینها از ۵ درصد جمعیت فعال شهری به ۱۰ درصد رسیده اند. طبق تحقیقات “بانک توسعه ی اینتر-آمریکا”، که در سال ۱۹۹۸ در مجله “اکونومیست” منتشر شد: اقتصاد غیر رسمی آمریکای لاتین در حال حاضر (سال ۲۰۰۴) ۵۷  درصد نیروی کار را استخدام کرده و ۴ شغل از هر ۵ شغل جدید، توسط این بخش بوجود می آید.

مایک دیویس به نقل از “زاغه ها” می گوید: کارگران غیر رسمی قریب به دو پنجم جمعیت فعال کشورهای در حال توسعه جهان را تشکیل می دهند. (زاغه ها- صفحه ۶۰) منابع دیگر ادعا می کنند بیش از ۵۰ درصد اهالی شهرنشین اندونزی و بیش از ۶۵ درصد از اهالی داکا (پایتخت بنگلادش) از طریق فعالیت در بخش غیر رسمی بقای خود را تامین می کنند. “زاغه ها” به  نقل از یافته های پژوهشگران دیگر می نویسد: فعالیت اقتصادی غیر رسمی در شهرهای آسیا ۳۳ تا ۴۰ درصد کل فعالیت اقتصادی است. این رقم، در آمریکای مرکزی ۷۵ درصد و در آفریقا ۶۰ درصد است. این جمعیت از کارگران به حاشیه رانده شده، مازاد مستخدمین دولتی و دهقانان سابق که ورشکسته شده اند تشکیل شده است. ۱۰۰ میلیون کودک خیابانی و ۷۰ میلیون “کارگر شناور” در چین. اینها همه بخشی از طبقه کارگر غیر رسمی اند. طبقه کارگر غیر رسمی یعنی جمعیتی که در همه جا در معرض استثمار خرد و کلان هستند و از حفاظت قوانین کار و استانداردهای کاری محرومند.

مایک دیویس به نقل از “آلن دوبرسون” افشاگری خوبی از “آی ال او” می کند. (آی ال او: سازمان جهانی کار). آلن دوبرسون می گوید، آی ال او و بانک جهانی این توهم را می پراکنند که، «اقتصاد غیر رسمی می تواند به طرز کارآمدی جای بخش رسمی را بگیرد و یک فرآیند انباشت را به راه اندازد که برای شهری با جمعیتی بیش از ۲.۵ میلیون نفر کافی باشد.» آی ال او و بانک جهانی این توهم را پراکندند که گویا این “اقتصادهای خرد غیر رسمی” می توانند منشاء تولید یک توسعه ی کلان برای شهرهای چند میلیونی باشند! اما تنها روند کلانی که تولید شده، فقر مطلق است. (۱)

منظور آی ال او و بانک جهانی از توسعه ی اقتصاد غیر رسمی، به راه افتادن مشقت خانه های تولیدی غیر رسمی زیر ۵ نفر کارگر است. این فعالیت های تولیدی کوچک بعضا توسط خود فقرا اداره می شوند. از اواسط دهه ۱۹۸۰ به بعد و بخصوص در دهه ۱۹۹۰ بانک جهانی با دادن “اعتبارات خرد” این نوع فعالیت اقتصادی را تشویق کرد. بطور مثال در دهه ۱۹۹۰ بانک جهانی از طریق پخش “اعتبارات خرد” به زنان روستاها و زاغه ها برای راه اندازی بافندگی و دوزندگی و خشک کردن ماهی و بسته بندی آنها و غیره (مشاغلی که خارج از حیطه قانون کار هر کشوری اداره می شود) سودهای کلانی برد زیرا وام ها همراه با سود آنها بموقع استرداد شد. این یک نوع از اقتصاد غیر رسمی است که بشدت از سوی سازمان های جهانی تشویق شد و سیاست های عامدانه نقش مهمی در شکل گیری اقتصاد غیر رسمی، و طبقه کارگر غیر رسمی داشتند.

دیویس به نقل از کریستیان روجرسون می گوید، این ها استراتژی های بخور و نمیر و بقا بر روی لبه ی پرتگاه هستند و نه “استراتژی توسعه” آنطور که آی ال او و بانک جهانی مایلند قلمداد کنند. او هشدار می دهد که این نوع فعالیت های اقتصادی بهیچوجه قادر به تولید حداقلی از سطح معیشت نیستند. در آفریقا حتا کارگران بخش رسمی اقتصاد، از دستمزدی که برابر با حداقل معیشت باشد برخوردار نیستند چه برسد به کارگران غیر رسمی. این وضعیت در میان فقرا به رقابت برای بقاء دامن زده است. روجرسون از زیمبابوی و آفریقای جنوبی مثال می زند که حیطه های اقتصاد غیر رسمی که سابقا توسط زنان کنترل می شد اکنون بیش از حد اشباع شده بطوریکه سودآوری آن کاملا فروپاشیده است.

دیویس در تعریف بیشتر پرولتاریای غیر رسمی می گوید: « اگر پرولتاریای غیر رسمی، خردترین خرده بورژوا نیست؛ اما با تعاریف منسوخ قرن نوزدهمی هم، “ارتش ذخیره کار” و “لمپن پرولتاریا” نیست. بدون شک، بخشی از پرولتاریای غیر رسمی، نیروی کار پنهان اقتصاد رسمی است. مثلا، تحقیقات متعدد نشان داده که شبکه های “قراردادهای فرعی” شرکت وال مارت یا دیگر شرکت های معظم، عمیقا در دریای فلاکت کولونیاس ها و شال ها (زاغه ها) ریشه دوانده اند. اما در کلیت خود، اکثریت زاغه نشینان شهرها حقیقتا و بطور ریشه ای در اقتصاد معاصر جهان بی خانمان هستند.»

دیویس می گوید، منشاء زاغه ها در از هم گسیخته شدن بافت روستاهای جهان در رقابت نابرابر با صنعت کشاورزی بزرگ است. به همان نسبت که مناطق روستائی “ظرفیت انبارداری” خود را از کف می دهند، زاغه ها جای آنها می گیرند. و در اینجا معیشت بخور و نمیر صرفا با “خود استثماری” شدید ممکن است.

رشد شهرها، کلان شهرها، فوق شهرها، شهرهای هیبریدی

مایک دیویس می نویسد: «در طول نسل آینده، ۹۵ درصد رشد جمعیت در شهرهای کشورهای در حال توسعه رخ خواهد داد. … شگفت انگیزترین نتیجه ی این روند، رشد کلان شهرهای جدید با جمعیتی بالای ۸ میلیون نفر و حتا “فوق” شهرهائی با جمعیتی بیش از ۲۰ میلیون نفر خواهد بود (در زمان انقلاب فرانسه جمعیت شهری ۲۰ میلیون نفر بود). … طبق گفته ی “فار ایسترین ایکانامیک ریویو” (نشریه اقتصادی خاور دور) تا ۲۰۲۵ آسیا احتمالا شاهد رشد ۱۰ یا ۱۱ “فوق شهر” خواهد بود: جاکارتا با جمعیتی برابر با ۲۴.۹ میلیون نفر، داکا ۲۵ میلیون نفر و … پیش بینی می شود جمعیت بمبئی به ۳۳ میلیون نفر خواهد رسید. اما هیچکس نمی داند که آیا چنین تمرکز عظیم فقر به لحاظ بیولوژیکی و زیست محیطی قابل دوام هست یا خیر.»

اما تمام رشد جمعیت عمدتا در “فوق شهرها” و کلان شهرها رخ نخواهد داد. بلکه، «سه چهارم بار رشد جمعیت بر دوش شهرهای درجه دوم و مناطق شهری کوچکتر که به سختی قابل مشاهده اند خواهد افتاد: مناطقی که طبق گزارش محققین سازمان ملل، “هیچ برنامه ای برای جا دادن این تعداد انسان یا تامین خدمات شهری برای آنها موجود نیست.”»

دیویس به تغییر و تحولات شهرنشینی در چین بعد از مائو و بخصوص بعد از رفرم های سال ۱۹۷۹  نیز می پردازد. این رفرم که به رفرم های دن سیائو پین معروف شد و سرمایه داری را کاملا در چین احیاء کرد (۲) چهره شهرهای چین را نیز تغییر داد. مایک دیویس این تغییرات را چنین شرح می دهد:

«چین … تا سال ۱۹۷۸، ۱۹۳ شهر داشت اما این رقم به ۶۴۰ رسیده است. شهرهای متروپل چین، رشد فوق العاده ای کرده اند اما سهم نسبی آنان از جمعیت شهری، کاهش یافته است. در عوض، شهرهای کوچک و شهرک های اخیرا “شهر شده”، اکثریت نیروی کار مازاد روستاها را که با رفرم های بازار ۱۹۷۹ مازاد شدند، بخود جذب کرده اند. …»

با شهری شدن قسمی برخی مناطق روستائی، برخی شهرهای هیبریدی (پیوندی) نیز رشد کرده اند که نه روستا هستند و نه شهر و در واقع پیوندی میان این دو می باشند.

تحول شگفت آور دیگر شکل گیری ساختارهای جهانی است. طبق گفته دیویس، شهرشناسان شکل گیری ساختارهای بزرگتری را در مقیاس جهانی، پیش بینی می کنند؛ ساختارهائی که شهرهای جهان سوم را در درون شبکه ها، کریدورها و سلسله مراتب فوق العاده ای ادغام خواهد کرد. برای فهم مسئله مثالی می زنند: مثلا، خط هنگ کنگ-گوانچو و کناره ی رودخانه یانگ تسه همراه با کریدور پکن- تیانجین بسرعت در حال تبدیل شدن به کلان شهرهای صنعتی هستند؛ چیزی شبیه توکیو-اوساکا یا کرانه ی رودخانه راین در آلمان و یا محور نیویورک-فیلادلفیا. اما این صرفا مرحله ی اول ظهور یک ساختار بزرگتر خواهد بود: “یک کریدور شهری پیوسته از ژاپن/کره شمالی تا جاوه غربی”. و سپس، مطمئنا، شانگهای مانند  توکیو، نیویورک و لندن یکی از “جهان شهر” هائی خواهد شد که جریان یابی سرمایه و اطلاعات را در جهان کنترل می کنند.

بازگشت به دوران دیکنز

دیویس می گوید، میان قوای محرکه ی شکل گیری شهرهای “جهان سوم” و شهرهائی که در قرن ۱۹ و اوائل قرن ۲۰ در اروپا و آمریکای شمالی شکل گرفتند، تفاوت ها و تشابهاتی هست. او می نویسد: «تئوری های جامعه شناسی کلاسیک، از مارکس تا وبر، بر این باور بودند که شهرهای بزرگ آینده، مانند منچستر، برلین و شیکاگو، صنعتی خواهند شد. در واقع، لس آنجلس، سن پائولو، پوسان و امروزه سیوداد خوارز (مکزیک)، بنگلور(هند) و گوانچو (چین) تقریبا این مسیر کلاسیک را طی کردند. اما اکثر شهرهای جنوب، بیشتر شبیه دوبلین دوران ویکتوریائی هستند.»

برای روشن شدن مسئله او به نقل از “امت لارک” فرق میان زاغه های دیگر شهرهای غرب در قرن ۱۸ را با زاغه های دوبلین شرح می دهد: «زاغه های دوبلین در میان همه زاغه ها منحصر به فرد بود زیرا زاغه های آن محصول انقلاب صنعتی نبود. در واقع در فاصله میان ۱۸۰۰ تا ۱۸۵۰ دوبلین از مشکلات صنعت زدائی رنج می برد تا از مشکلات صنعتی شدن.»

و ادامه می دهد: «کینساشا، خارطوم، دارالسلام، داکا و لیما علیرغم نابودی صنایع “جایگزینی واردات” و آب رفتن بخش های دولتی اقتصاد، و تحرک نزولی اقشار میانی، بطرزی غیر عادی در حال رشدند. »

حتا در شرایطی که “جاذبه” شهری به دلیل رکود و قرض، بشدت ضعیف شده است، اما فشارهای قدرتمند جهانی مردم را از روستاها به بیرون می راند؛ فشارهائی مانند مکانیزاسیون کشاورزی در هند و جاوه، واردات مواد غذائی در مکزیک، هائیتی و کنیا؛ جنگ های داخلی و خشکسالی در سراسر آفریقا؛ و تمرکز دارائی های کوچک در دارائی های بزرگ و رقابت خرد کننده ی کشاورزی تجاری- صنعتی.

دیویس همچنین میان افزایش شهرنشینی در چین در سی سال گذشته با افزایش شهرنشینی در اغلب کشورهای “جهان سوم” فرق می گذارد. وی می گوید: در چین، “انقلاب صنعتی” اهرمی است که جمعیت عظیمی را از روستا جابجا کرده است. اما در اغلب کشورهای جهان سوم، رشد شهرنشینی دارای موتور قدرتمند صنایع صادراتی چین نیست. در ضمن، مقدار سرمایه خارجی که وارد چین می شود (نیمی از تمام سرمایه گذاری های خارجی در کشورهای در حال توسعه) به نقاط دیگر نمی رسد. دیویس می گوید: «در نتیجه، در تمام نقاط دیگر، شهرنشینی بطور ریشه ای از فرآیند صنعتی شدن و حتا توسعه، منفصل شده است.»

فقر شهری می شود

تعریف سازمان ملل از زاغه این است: جمعیت بیش از اندازه؛ مسکن فقیرانه یا غیر رسمی؛ دسترسی ناکافی به آب آشامیدنی سالم و بهداشت و خدمات شهری؛ هر لحظه در معرض بولدوزر های دولتی و برج سازان بودن.

به نظر مایک دیویس این یک تعریف محافظه کارانه از زاغه است. اما در چارچوب همین تعریف طبق آمار سازمان ملل در سال ۲۰۰۱ حداقل ۹۲۱ میلیون نفر زاغه نشین در کره زمین بود. یعنی برابر با جمعیت کل کره زمین در دوره جوانی انگلس، زمانی که در کوچه پس کوچه های منچستر به مشاهده وضعیت طبقه کارگر در انگلیس پرداخت. در عقب مانده ترین کشورهای “جهان سوم” بیش از ۷۸ درصد جمعیت شهری در زاغه ها زندگی می کنند و در کل جهان سوم حداقل یک سوم جمعیت شهری در زاغه ها ساکنند. بالاترین رقم نصیب اتیوپی می شود که ۹۹.۴ درصد اهالی شهرنشین در زاغه ها ساکن هستند و رقم بعدی نصیب افغانستان می شود: بیش از ۹۸ درصد.

رشد قارچی زاغه ها الگوی سودبری از زمین های شهری را نیز عوض کرده است. اهالی زاغه ها امنیت خود را با پرداخت اجاره و رشوه به پلیس یا گردن کلفت های سیاسی می خرند و یا تبدیل به ماشین سیاسی باندهای مختلف حکومتی می شوند.

دیویس می نویسد: «زاغه نشینان بدلیل فقدان سند مالکیت بر زمین یا خانه ها، مجبورند که به یک نوع وابستگی شبه فئودالی به مقامات محلی یا گردن کلفت های حزبی تن دهند. ناسپاسی موجب گرفتن حکم تخلیه یا ویران کردن کل یک منطقه خواهد شد.»

فقرای شهری بالاجبار زاغه ها را بر روی زمین های خطرناک بنا می کنند: شیب های تند تپه ها؛ سواحل رودخانه ها و دشتهای سیلابی؛ در سایه کارخانه های شیمیائی و قبرستانهای مواد سمی و غیره.

بیگ بنگ زاغه ها چه زمانی رخ خواهد داد

رشد فقر شهری یک روند پر فراز و نشیب تاریخی است. این روند، گاه با اضافه شدن تدریجی زاغه ها به پوسته ی شهر و گاه با راه افتادن توفان فقر و رشد ناگهانی زاغه ها، رقم خورده است. نویسنده ی نیجریائی به نام فیدلیس بالوگون، آغاز “برنامه تعدیل ساختاری” در اواسط دهه ی ۱۹۸۰ را مساوی با یک فاجعه طبیعی عظیم می داند که شهرنشینان لاگوس (پایتخت نیجریه) را “از نو برده کرد”. دیویس در توضیح منطق “برنامه تعدیل اقتصادی” می گوید: «منطق عجیب غریب این برنامه اقتصادی این بود که برای زنده کردن اقتصاد در حال احتضار، ابتدا باید آخرین ذرات حیات اقشار محروم را کشید. طبقه میانه بسرعت ناپدید شد، تپه های زباله ی چند درصد ثروتمند تبدیل به میز غذای فقرای بسرعت گسترش یابنده شد. فرار مغزها به کشورهای عرب نفت خیز و ثروتمند و به جهان غرب تبدیل به یک سیلاب شد. … وقتی در دهه ۱۹۸۰ صندوق بین المللی پول و بانک جهانی اهرم قرض را برای تجدید ساختار اقتصادی اغلب کشورهای جهان سوم بکار برد، زاغه ها تبدیل به آینده ی غیرقابل اجتناب شد: نه فقط برای مهاجرین فقیر روستائی بلکه همچنین برای میلیون ها تن از شهرنشینان سنتی که در نتیجه ی خشونت “تعدیل ساختاری” فقیر شده یا از جا کنده شدند.»

مقاله “زاغه ها” تاکید می کند که “برنامه تعدیل ساختاری” عامدانه در پی زدودن این درک بود که، شهر یعنی وجود خدمات شهری، ساختارهای مالی و سرمایه گذاری های دولتی. در همه جا این چند سیاست به کشورها دیکته شد: شناور کردن ارز؛ خصوصی سازی؛ حذف ممنوعیت های وارداتی و تعرفه ها و سوبسیدها؛ سودآور کردن آموزش و پرورش و درمان؛ و حذف بیرحمانه ی بخش های اقتصادی عمومی. یک مولفه ی دیگر از “برنامه تعدیل ساختاری” حذف یارانه های کشاورزی و نابود کردن مالکیت های کوچک روستائی بود. دیویس می گوید: «در واقع سیاست این بود که آنها را به دریای بازارهای کالائی در جهان، که اکیدا تحت کنترل جهان اول است، پرتاب کنند و بگویند:شنا کن و یا بمیر!»

دیویس تاثیرات صنعت زدائی سیاست های “تعدیل” را در مورد آفریقا و آمریکا لاتین این طور شرح می دهد: «ابیجان، یکی از معدود شهرهای منطقه حاره آفریقا بود که دارای یک بخش مهم تولیدات صنعتی و خدمات مدرن شهری بود. با اجرای “برنامه تعدیل ساختاری” صنایع آن بسرعت از بین رفت، ساختمان سازی فروپاشید؛ و وسائل حمل و نقل و درمان عمومی فروریخت. در آمریکای لاتین، “برنامه تعدیل” در پناه دیکتاتوری های نظامی پیاده شد و موجب بی ثباتی اقتصاد های روستائی و بهم خوردن اشتغال و مسکن شهری شد. در سال ۱۹۷۰، هنوز تئوری های گواریستی جنگ روستائی منطبق بر واقعیات قاره بود زیرا فقر مناطق روستائی (با ۷۵ میلیون نفر جمعیت فقیر) بر روی فقر شهری (با ۴۴ میلیون نفر جمعیت فقیر) سایه می انداخت. اما در انتهای دهه ۱۹۸۰ اکثریت فقرا (۱۱۵ میلیون تن در سال ۱۹۹۰) در زاغه ها می زیستند و روستاها ۸۰ میلیون تن از فقرا را در خود جای داده بود.»

یکی دیگر از تاثیرات گسترده “برنامه های تعدیل ساختاری” زنانه شدن فقر و رشد شبکه های استثمار فقیرترین ها توسط فقراست. دیویس می نویسد: «در چین و دیگر شهرهای آسیای جنوب شرقی که در حال صنعتی شدن هستند، میلیون ها زن جوان وارد زنجیره تولیدی و فلاکت کارخانه ای شدند. اما در آفریقا و اغلب آمریکا ی لاتین … این انتخاب وجود نداشت. به جای آن، فروپاشی صنعتی و از بین رفتن مشاغل رسمی مردانه، زنان را مجبور کرد راه هائی برای بقاء بیابند و به کارهائی مانند قطعه کاری، فروش الکل، دست فروشی، خدمتکاری، بچه داری، ژنده جمع کنی، و فحشا بپردازند. … در آفریقا اغلب این زنان نه خود-شاغل هستند و نه به لحاظ اقتصادی مستقل. بلکه برای دیگری کار می کنند. این شبکه های شریر و در همه جا حاضر، که مردم فقیر نیز عده ای دیگر از فقیرترین ها را استثمار می کنند معمولا در بیلان گزارش اقتصاد رسمی پنهان می ماند.»

دیویس می نویسد، در دهه ی ۱۹۹۰ در کشورهای بلوک شرق سابق، پس از “رها” شدن توسط سرمایه داری، شمار فقرا از ۱۴ میلیون نفر به ۱۶۸ میلیون نفر رسید! این مقیاس از فقر توده ای ناگهانی در تاریخ بیسابقه است. در این کشورها نیز فقر در مقیاس توده ای، زنانه شد.

استراتژی انقلاب

دادن تصویری حقیقی و روشن از جنایتی که سرمایه داری جهانی علیه بشریت مرتکب شده و می شود، البته، بسیار مهم است. اما سوال مهم و حیاتی این است: در قرن بیست و یکم و با این تغییرات عظیم، راه انقلاب پرولتری و استقرار دولت های سوسیالیستی برای نابودی سرمایه داری چیست؟ این امر چگونه تحقق خواهد یافت؟ دولت های سوسیالیستی آینده چگونه و با چه سیاست هائی منطق بیرحم اقتصاد سرمایه داری را برهم زده و اقتصاد نوینی را بر پا خواهند کرد و این “جمعیت اضافه” را که امروز بیش از یک میلیارد است با چه سیاست هائی در یک اقتصاد رهائی بخش تبدیل به یک جمعیت خلاق خواهد کرد؟ کشاورزی نابود شده با چه سیاست هائی احیاء خواهد شد؟ رابطه میان صنعت و کشاورزی چگونه برقرار خواهد شد؟ در چارچوب یک کشور سوسیالیستی امنیت غذائی و درمان و آموزش و تضمین توسعه ی همه جانبه ی میلیون ها انسان چگونه تامین خواهد شد؟

در رابطه با برخی از سوالات بالا مایک دیویس نکاتی طرح می کند که می تواند منشاء بحث و تعمیق بیشتر در مورد مسئله باشد.

دیویس می گوید، سرمایه داری در اوج صنعتی شدن هم قادر به جذب تمام نیروی کار مهاجر روستائی نبود. مهاجرت های بزرگ به قاره آمریکا، اقیانوسیه و همچنین سیبری در قرن ۱۹، دریچه اطمینانی شد برای ممانعت از ظهور شهرهائی مثل دوبلین و گسترش افسارگسیخته ی فلاکت از نوعی که در اروپای جنوبی رخ داد. اما امروز، جمعیت مازاد کار با مرزهای غیرقابل عبور روبروست که مانع مهاجرت های توده ای به کشورهای ثروتمند می شود. در نتیجه، زاغه تنها راه حل سرمایه داری برای انبار کردن بشریت مازاد قرن بیست و یکم است.

دیویس تلاش می کند با جایگاه این نیمه پرولتاریای گسترش یابنده، پراکنده و سیال در مبارزات رهائی بخش کشورهای “جهان سوم” کلنجار رود. و سوال های مهمی را طرح می کند. مثلا، آیا زاغه های فقر که مسکن این نیروی کار عظیم غیر رسمی است منفجر خواهند شد یا اینکه انرژی این جمعیت فقیر را رقابت آنها بر سر همان قوت و سرپناه ناچیز و خشونت های درونی به هرز خواهد برد؟ اصلا می توان گفت که این بخش از طبقه کارگر، دارای آن قوه ی جادوئی است که مارکسیسم به پرولتاریا نسبت می دهد و آن را “عامل تاریخی” تغییر اجتماعی می شمارد و آیا می توان این نیروی کار محروم از شخصیت حقوقی و به حاشیه رانده شده را در یک پروژه ی رهائی بخش عمومی ادغام کرد؟ آیا خشم و خیزش های این جمعیت براحتی قابل مدیریت توسط وابستگی های شبه فئودالی به گردن کلفت های حکومتی و نمایش های پوپولیستی و قوم گرائی است یا اینکه می توان گفت این قشر یک “سوژه ی تاریخی” در حال ظهور است؟ (“سوژه تاریخی” واژه ای است که نگری و هاردت در بحث های خود استفاده می کنند و به معنای آگاهی است که ابژه یا عین را تغییر می دهد).

برخی از پژوهشگران اصلا قبول ندارند که کارگران غیر رسمی پراکنده و صد لایه را می توان یک “طبقه در خود” حساب کرد؛ چه برسد به یک “طبقه ی برای خود” فعال. اما این نیمه پرولتاریا یا “پرولتاریای غیر رسمی” واقعا چیزی برای از دست دادن ندارد جز زنجیرهایش.

دیویس نکته مهمی را در رابطه با معضل سازمان یابی کلکتیو مبارزات این قشر طرح می کند. وی می گوید: به دلیل آنکه مهاجرین روستائی و کارگران غیر رسمی از نیروی کار قابل فروش محروم شده اند (یعنی از استثمار رسمی هم محروم شده اند) یا به کارهای پراکنده تقلیل یافته اند، از دستیابی به فرهنگ کار جمعی و مبارزه طبقاتی جمعی نیز محروم شده اند. صحنه ی اجتماعی آنها لاجرم کوچه های زاغه یا بازار است و نه کارخانه.

برای تجزیه و تحلیل این مسائل رجوع به تجربه ی رشد بنیادگرائی مذهبی در زاغه های خاورمیانه بسیار مهم است. در آمریکای لاتین رهبران نئو-پوپولیست جدید مانند چاوز توانسته اند از تمایل و خواست شدید این جمعیت برای رسیدن به وضعیتی با ثبات تر و کم مخاطره تر برای مقاصد سیاسی خود حداکثر استفاده را بکنند. در آفریقا و آسیا گردن کلفت های قومی-مذهبی زاغه ها را تبدیل به ماشین سیاسی و اقتصادی خود کرده اند.

دیویس به رشد مذهب در میان کارگران رسمی و غیر رسمی اشاره می کند و به طنز می گوید، “مارکس صحنه تاریخ را تسلیم محمد و روح مقدس کرده است”. او در مورد تفاوت فوق العاده ی فرهنگ دو عصر می گوید: در پی انقلاب صنعتی، خدا در شهرها مرد اما در شهرهای مابعد صنعتی جهان سوم، دوباره بازگشته است.

به نظر می رسد دیویس، بیش از اندازه، رشد مذهب در میان طبقه کارگر را به تغییرات اقتصادی مربوط می کند. هر چند عوامل اقتصادی بسیار مهم اند اما واقعیت آن است که رشد مذهب در میان طبقه کارگر، به مقدار بسیار زیاد مربوط به شکست انقلابات سوسیالیستی شوروی و سپس چین و در پی آن تضعیف جنبش کمونیستی در کشورهای مختلف جهان سوم، فرورفتن احزاب چپ و سندیکاهای اروپا در منجلاب نظام انتخاباتی، است. خود دیویس به نقل از دیگران، تا حدی بر این حقیقت (یعنی نقش آگاهی در زدودن مذهب در میان کارگران) پرتو می افکند و می گوید، «این تحلیل که جدائی طبقه کارگر از کلیسا، مربوط به آگاهی طبقاتی فزاینده ی آن بود، غیرقابل انکار است».

 در مورد رشد مذهب دیویس می نویسد: «امروز، اما، اسلام پوپولیستی و مسیحیت پنتی کوستالیسم ( و در بمبئی، کیش شیواجی) یک فضای اجتماعی مشابه آنکه در قرن بیستم زیر نفوذ سوسیالیسم و آنارشیسم بود را اشغال می کنند. در مراکش … جنبش “عدالت و رفاه” … حکومت واقعی زاغه هاست: مدارس شبانه سازمان می دهد، به قربانیان بی عدالتی های دولت کمک های حقوقی می کند، برای بیماران دارو می خرد، برای زیارت های مذهبی سوبسید می دهد و مخارج کفن و دفن را می پردازد. … همین موقعیت را پنتی کوستالیسم در آمریکای لاتین و بخش زیادی از آفریقا… دارد.

در انتهای مطالعه نوشته ی با ارزش مایک دیویس چند جمعبندی ضروری به نظر می رسد:

یکم، باید شناخت از پرولتاریا و لایه های مختلف آن را تعمیق بخشید و از نو اثبات کرد که چرا پرولتاریا کماکان نقطه تمرکز تضادهای نظام سرمایه داری است و نقش تعیین کننده در سرنگونی آن و راه گشائی برای یک نظام اجتماعی عاری از ستم و استثمار دارد.

دوم، این طبقه بطور بیسابقه ای رشد یافته اما این یک پدیده ی ثابت، ساکن و یکدست نیست. موجودیت طبقه پرولتر همواره یک موجودیت سیال است. در واقع یک قسمت یا منطقه ای از جامعه است که توسط شبکه ها و روابط بسیار، تعریف و مشخص می شود. عده ای از آن بیرون می روند عده ای دیگر واردش می شوند. بطور مداوم اقشار دیگر تبدیل به پرولتاریا می شوند؛ بطور مستمر درصد زنان در این طبقه افزایش می یابد؛ بخشی از آن تبدیل به اشرافیت کارگری می شوند؛ یک نیمه پرولتاریای عظیم شکل می گیرد. وغیره. خلاصه آنکه، یک بلوک یکدست که نقش آنهم از قبل تعیین شده است، نیست. بهمین ترتیب، نقشی که هر قشر این طبقه می تواند در روند تغییر انقلابی جامعه بازی کند یکدست نیست.  پرولتاریای یک کشور در عرض ده سال می تواند از یک نیروی شورشگر تبدیل به یک نیروی درهم شکسته ی سر به زیر شود. پرولتاریای ملل تحت ستم می توانند از یک نیروی پراکنده تبدیل به نیروی تازه نفس شورشگری شوند. این سیالیت در همه کشورها  در پرولتاریا هست.

سوم، رشد بارآوری این طبقه، قوه محرکه عمده “مازاد شدن” بخش بزرگی از آن است. در چارچوب سرمایه داری نه تنها نمی توان این معضل را حل کرد بلکه این معضل تشدید خواهد یافت. این معضلی است که فقط با انقلاب سوسیالیستی و بالاخره روند برقراری کمونیسم در جهان حل شدنی است. نیمه پرولتاریا یا “جمعیت اضافه” ظرفیت عظیمی دارد که تبدیل به نیروی ضربت بی باک طبقه پرولتاریا در جنگ طبقاتی علیه سرمایه داری شود. اما پیشرط این امر، پیوند آگاهی و سازماندهی کمونیستی با این قشر است. رشد بنیادگرائی مذهبی در میان این قشر، برای کل طبقه کارگر خطرناک است. فقط با آگاه گری و سازماندهی کمونیستی که “طبقه کارگر رسمی” می تواند و باید نقش مهمی در تحقق آن ایفا کند، می توان با این خطر مقابله کرد و این نیروی عظیم “حاشیه” را در “متن” فرآیند انقلاب ادغام کرد.

توضیحات

۱- توجه به نقش آی ال او بخصوص از آن جهت مهم است که در میان فعالین جنبش کارگری ایران دلبستگی و توهم زیادی به این “آی ال او” وجود دارد و فکر می کنند آی ال او حداقل باید حامی حقوق بورژوائی کارگر (حق دریافت دستمزد در ازای استثمار، دریافت حقوق بیکاری و درمان، حق ایجاد تشکلات اتحادیه ای برای معامله جمعی با کارفرما و وجود قانون کار و غیره) باشد. اما ضرورت وجودی آی ال او عکس این پندار است. آی ال او بازوی بانک جهانی است و به دنبال آن است که سرمایه، چگونه و با چه نوع سازمان یابی کار می تواند بیشترین بهره را از جمعیت فعال جهان بیرون کشیده و چرخه ی انباشت سرمایه را روغن کاری کند. موضوع آی ال او، کارگر و حقوق وی و استانداردهای کاری نیست. موضوع آی ال او تسهیل فرایند انباشت سرمایه و استانداردهای سودآوری است.

۲- مدتی پس از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶، دولت پرولتری در چین سوسیالیستی بدست بورژوازی نوین چین که توسط برخی مقامات حزب کمونیست چین رهبری می شد (مشخصا شخصی به نام دن سیائو پین) سرنگون شد و با کمک امپریالیسم آمریکا چین را تبدیل به یک کشور سرمایه داری ناب کرد. احیای سرمایه داری در چین، بخصوص پس از رفرم های سرمایه داری در سال ۱۹۷۹ بطور جهش وار پیش رفت و اقتصاد سوسیالیستی کشور را نابود کرده و تمام دارائی های سوسیالیستی را که با نیروی کار کارگران و دهقانان چین ساخته شده بود تبدیل به سرمایه خصوصی سرمایه داران نوخاسته چین کرد. حزب حاکم نام “کمونیسم” را کماکان حفظ کرد تا ظاهر “تداوم” را به کارگران چین حقنه کند. اما در واقع، در سی سال گذشته، هیچ حزبی به اندازه این “حزب کمونیست” سرمایه داری را در جهان رشد نداده است.