ماتریالیسم تاریخی و ضرورت سنتز نوین!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه
کندو کاو در سنتز نوین (۲)   پرسش و پاسخ با رفیق م . پرتو 
پرسش: آیا تئوری انقلاب کمونیستی که مارکس بر پایه ماتریالیسم تاریخی جلو گذاشت، اتوپی نبود؟   
پاسخ: قبل از هر چیز لازم است تاکید کنم که جهان کماکان نیازمند تغییر انقلابی است. این واقعیت مرتبا در شعار «جهان دیگری ممکن است» تکرار می شود. آیا باید به این شعار به صورت یک اظهار نظر اخلاقی نگاه کنیم یا اینکه نشانه ی آن است که تضادهای جهان راه حل می خواهند؟ آیا این بیان آرزوی ماست که کاش بشر راه و روش دیگری برای زندگی داشت یا اینکه جهان موجود دارای تضادهایی است که راه حل می طلبد. جهان سرمایه داری به طرز غیر عقلایی زندگی انسان ها را تلف کرده و مردم جهان را در رنج و محنت بی شمار و بی انتها فرو می برد. خیر! ما کمونیست ها یک طرح ذهنی خیالی را به واقعیت تحمیل نمی کنیم و تئوری مارکس، اتوپیائی نیست. تضادهای امروز جامعه ی بشری در نتیجه ی  روند و تکامل تاریخ، در صحنه قدعلم کرده اند و باید حل شوند. آیا این تضادها آگاهانه حل خواهند شد یا اینکه بطور خودبخودی و افتان و خیزان به حیات ادامه خواهند داد؟ جواب مارکس، جواب به تغییرات جهانی – تاریخی بود. انقلاب بورژوائی صورت گرفته بود،  مبارزات پرولتری سربلند کرده بود و مبارزات دیگری ظهور کرده بودند. همه ی اینها نشانه های مشکلات اقتصادی و اجتماعی جهان در اروپا بود و نشانه ی آن بود که این مشکلات با فلسفه بافی های ایده آلیستی غیرقابل حلند. بشر نه از طریق نوستالژی نه با رجوع به اخوت مذهبی نمی توانست پاسخی به معضلات آن دوره دهد. لحظه ای از تاریخ بود که بشر درگیر جستجو برای برون رفت از آن اوضاع شد. پرولتاریا، متفکرین رادیکال زمان را بیدار کرد که بطور جدی تر به جهان بنگرند. بنابراین به یک معنا پرولتاریا، جستجو برای راه حلی واقعی را به زور به روی صحنه راند. آیا از آن زمان تاکنون این جهان بطور اساسی تغییر کرده است؟ خیر. تغییر اساسی نکرده است، بلکه تضادهای آن پخته تر و حادتر شده اند و ماهیت خود را بهتر و روشنتر از گذشته آشکار کرده اند و جوانب دیگری را در آن رشد داده اند.در زمان مارکس تلاقی واقعیت و مبارزات فکری گره گاهی را بوجود آورد. یک رشته مسائل یکجا جمع شدند. این توضیحی است برای آن که ماتریالیسم تاریخی چرا و چگونه به مثابه ی علم تکامل اجتماعی نطفه اش بسته شد. بنابراین طرح انقلاب کمونیستی مارکس اتوپیائی نبود. البته در آن زمان و قبل از مارکس طرح های اتوپیائی موجود بود. آرزو پردازی کمونیستی قبل از مارکس هم بود. اما در آن گره گاه همه چیز دچار تغییر و تحولات عظیم شد. فلسفه و علم اقتصاد سیاسی تکامل یافت. مبارزات پرولتاریا، این طبقه را بروی صحنه ی تاریخ قرار داد. نکته در آنجاست که ماتریالیسم تاریخی محصول عظیم تاریخی و فکری آن زمان بود. بشر در چارچوب وضعیت متضاد و متخاصم توانست حقیقت وضعیت خود را کشف کند. بنابراین در مقابل این نظر که ماتریالیسم تاریخی یک نظریه ی اتوپیائی بود یا اینکه محصول یک ذهن درخشان و یا نیات حسنه ی یک فرد بود اما واقعیت نداشت؛ پاسخ  اینست که این نه تنها طرحی بیرون جسته از ذهن کسی نبود، بلکه محصول تاریخی یک مقطع از تکامل جامعه ی بشری بود – گره گاهی که بسیاری از روندها درهم آمیختند. مارکس و انگلس تمامی محصولات فکری تاریخی و تحولات مادی زمانه را الک کرده و سنتز کردند که نتیجه اش ماتریالیسم تاریخی بود.پرولتاریا با اتکا به این علم نوین – ماتریالیسم تاریخی – بر روی صحنه ی تاریخ عمل کرد و دو انقلاب سوسیالیستی را تولید کرد. این یک گام عظیم رو بجلو برای بشریت بود. یک پیشروی بزرگ در زمینه ی حل تضاد اساسی جهان (تضاد میان هر چه اجتماعی تر شدن تولید و هر چه خصوصی تر شدن کنترل و تصاحب آن) بود. این گام اول در این راه بود، اما آغاز یک گذار تاریخی بزرگ بود. یک گذار تاریخی در ابعاد جهانی از عصر بورژوائی و حرکت به ورای این عصر و از بین بردن طبقات و آنتاگونیسم های برخاسته از آن و بطور مشخص حل چهار کلیتی که مارکس بدرستی فرموله کرد. آن انقلاب ها  بواقع  یک طرح موجه و پاسخ علمی به آن شرایط بودند، جوابی ماتریالیستی به تضادهای مقابل پای بشر بودند که پروسه ای پیچاپیچ و پر از فراز و نشیب را طی کرد.ماتریالیسم تاریخی مارکس  یک ایده ی اخلاقی یا زیبائی شناسی نمی باشد. نظریه ی واقعی و ماتریالیستی از واقعیت مادی جامعه ی بشری است. تئوری علمی از مشکلات مقابل انسان و جواب علمی برای حل آنهاست و با چشم فرو بستن بروی آن بشریت به مخاطره می افتد. نمیتوان به تعریف های غیرواقعی از آن تن داد. زیرا تمام آینده ی بشریت وابسته به این تئوری است. تئوری کمونیستی یک تئوری علمی بوده و راه حلی است برای مسائل بواقع موجود مقابل روی بشریت.بعد از دو انقلاب بزرگ ما شکست خوردیم. این شکست یک شکست عینی بود. این دو انقلاب مانند هر آغاز دیگری یک آغاز ناب نبود. هیچ آغازی در هیچ زمینه ای نمی تواند بدون ضعف ها و اشکالات باشد. نمی تواند بازتاب کامل و بی نقص آینده باشد. پرسش : این ضعف ها یا اشکالات و کلا اشتباهات طبقه ما چه نقشی در شکست های ما ایفا کردند؟پاسخ: اشتباهات ما به شکست یاری رساندند. اما علت شکست یک چیز است و عوامل تقویت کننده ی آن چیز دیگر. بین این دو باید تفاوت بگذاریم. اشتباهات ما علت شکست نبودند. بلکه راه را برای آن بازتر کردند. برای نیروهای طبقه ی بورژوازی، وضعیت را آسان تر کردند. به احتمال زیاد برخی از فرصت هایی که اشتباهات ما بدست دشمن داد را می توانستیم محدود کنیم. با حل غلط برخی مسائل به شکست خود کمک کردیم. برخی از اشتباهات ما اجتناب پذیر بودند و لازم نبود مرتکب شویم. زیرا حتا در زمان ارتکاب آن اشتباهات شناخت علمی برای پرهیز از آنان موجود بود. اما هیچکدام از اینها علت اصلی شکست نبودند. یکی از دلایل شکست جوامع سوسیالیستی آن است که تا رسیدن به کمونیسم، طبقات موجودند. طبقات بعد از انقلابات پرولتری در کشورهای مختلف به بقای خود ادامه میدهند. چه در سطح آن کشورها و چه در سطح جهانی. بنابراین در طول گذار سوسیالیستی همواره امکان شکست موجود است و طبقه بورژوازی جهانی می توانند ذخایر مادی و فکری خود را برای مغلوب کردن ما به میدان آورد و مانع تغییر جهان و محو جامعه ی طبقاتی شود. بنابراین رابطه بین اشتباهات ما با این شکست ها باید درست تئوریزه شود. در این بحث، ما وارد تشریح و توضیح هر یک از این اشتباهات نخواهیم شد. اما این اشتباهات و تجزیه و تحلیل از آن ها و جمعبندی از آن ها یک امر جدی است و باید بطور جدی در دست گرفته شود. برخی از این اشتباهات، اشتباهاتی بسیار مهم بودند. هدف از پرداختن به این اشتباهات معذرت خواهی نیست. بلکه تجزیه و تحلیل علمی برای پیشرفت های بعدی است. ما شکست خوردیم چون دشمن، به لحاظ مادی و نیز به لحاظ فکری از ما قوی تر بود. از یکسو انقلاب در چارچوب کشورها انجام می شود و از سوی دیگر تا زمان پیروزی انقلاب در سطح جهانی، همواره امکان شکست خواهد بود. جهان قادر نیست راه حل یکبار برای همیشه برای تمام جهان در یک زمان ارائه دهد. بنابراین دوران گذار سوسیالیستی دورانی پیچاپیچ و پیچیده بوده و بطور ناموزون پیش خواهد رفت. پرسش: بازگردیم به پایه های عینی انقلاب، چرا این پایه عینی هنوز وجود دارد و با توجه به تغییراتی که صورت گرفته چه ضرورت هایی را مقابل ما قرار داده است؟ پاسخ: این واقعیتی است که ما در عصر بورژوائی به سر می بریم. سرمایه داری جهان را بر پایه ی تصویر و نیازهای خود بازتولید میکند و بر تداوم و گسترش نابرابری ها و شکاف های عظیم و رنج بشریت می افزاید. روابط بین انسان ها را به انحطاط برده و آنچنان کرامت انسانی را زیر پا میگذارد که بیسابقه است. خود این جهان است که ضرورت انقلاب پرولتری را مرتبا بازتولید میکند. سرمایه داری می تواند افکار عده ای را به گروگان گرفته و به آنان بباوراند که انقلاب کمونیستی امکان ندارد. می تواند کمونیست های سابق را به نومیدی از تغییر جهان بکشاند. اما یک چیز را نمی تواند عوض کند و آن هم واقعیت مادی پر تضاد سرمایه داری است. تضادهایی که راه حلشان انقلاب پرولتری است. آنان می توانند احکام درست را وارونه کنند، مردم را مسخ کنند، آنان را فریب دهند. به آنان در مورد تاریخ اطلاعات غلط بدهند. می توانند سوابق تاریخی را پاک کنند و آنرا تحریف کنند اما این واقعیت عینی بزرگ را نمی توانند عوض کنند. ماهیت سرمایه و ماهیت جامعه ی طبقاتی را نمی توانند عوض کنند. نمی توانند این واقعیت را عوض کنند که ثروت های جهان  توسط اکثریت تولید می شود اما اقلیتی این فرایند را کنترل و تصاحب می کنند. نمی توانند این واقعیت را عوض کنند که اسارت زنان در چنگال نظام مردسالاری از روابط مالکیت خصوصی تغذیه می شود. اینها تضادهایی است که حادتر از گذشته بوده و حادتر از گذشته راه حل می طلبند. نه فقط بخاطر اینکه رنج انسانها بیشتر شده بلکه بخاطر اینکه ظرفیت جامعه ی بشری برای محو این تضادها بیشتر و بیشتر شده است. تضاد میان وجود سرمایه داری و رشد فزاینده ی ظرفیت برای از بین بردن آن، مدام در سطج جهان برجسته تر می شود. هنوز همان تضادهایی که شالوده ی فراخوان علم کمونیسم را تشکیل دادند، پا برجا هستند. نکته در آنست که انقلاب پرولتری انقلابی خودبخودی نیست و نیازمند تلاش های آگاهانه تر و با عزم تر است. باید تاکید  کرد که انقلابی است که بیش از هر انقلاب دیگر در تاریخ بشر نیازمند آگاهی است. با علم است که ما می توانیم روشن تر و قانع تر شویم که راه حل این جامعه همان انقلاب پرولتری است. بشر بدون آگاهی در مورد علم انقلاب هرگز به  انقلاب نخواهد رسید. نیاز به گسستی جدی از تجربه گرائی است.  با تجربه گرائی نمیتوان به حقیقت و امکان پذیری انقلاب کمونیستی دست یافت.ما نسبت به زمان مارکس، لنین، مائو با ضرورت نوینی روبرو شده ایم. به دلیل تجارب انقلاب های قبلی،  افزایش ظرفیت جامعه ی بشری برای گذار از جهان سرمایه داری به کمونیسم و شرایط امروز سرمایه داری،  امکان درک بهتر  انقلاب پرولتری و چگونگی انجام بهتر آن نیز بیشتر فراهم شده است. در نتیجه جوانب عمیق تر و گسترده تر انقلاب پرولتری می تواند درک شود و با استفاده از درس های تجارب قبلی دگرگونی عمیق تری به پیش برده شود.سنتز نوین در واقع ناظر به این مساله مهم است یعنی درک عمیق تر از آنچه که گذشت، آنچه که هست و آنچه که باید باشد. سنتز نوین به دلیل اینکه مثلا امپریالیسم خصائل نوینی از خود نشان داده یا عصر عوض شده،  ضروری نمی شود. بلکه ضرورتش در عمیق تر و بهتر درک کردن حقیقت انقلاب کمونیستی و چگونگی پیشبرد آن در گره گاه کنونی جهان است. پرسش: رابطه سنتز نوین با تجارب گذشته و تغییرات کنونی جهان چیست؟پاسخ:  نباید فراموش کنیم که در بررسی علمی تاریخ، انسان درگیر است.  انسان که درک کننده ی این علم است خود نیز آماج تغییر است. (یعنی عوامل این علم، متغیرند). این ویژگی علم اجتماع است. یعنی مانند مطالعه ی طبیعت و بیگ بنگ و این قبیل چیزها نیست (یعنی مطالعه ی امری که بخشی از آن نیستیم، نمی باشد.) در مطالعه ی جامعه، ما امری را مطالعه میکنیم که شامل خود ما نیز هست. انسان هایی که جامعه را تغییر میدهند خود نیز تغییر می کنند.این نکته در رابطه با جمعبندی از موج اول انقلاب های پرولتری نیز کاربست دارد. زیرا موج اول انقلاب های پرولتری (هم پیروزی ها و هم شکست هایش) هم جهان را تغییر داده و هم ما را. بعلاوه،  این جهان نیز مدام در حال تغییر است. کسانی که تحت تاثیر پیروزی انقلاب بلشویکی و انقلاب چین به عرش اعلا یورش می بردند، بعد از شکست ها سرخورده و نومید شدند. یعنی آنها تحت تاثیر اعمال خود تغییر یافته اند. این در برگیرنده ی تامل نقادانه در مورد آن اعمال است و همچنین تامل در مورد اوضاعی که توسط اعمال خودمان – انقلاب پرولتری – بوجود آمد. میخواهم بگویم که ما تئوری هایمان را عوض نمی کنیم چون امپریالیسم خصائل جدید پیدا کرده است. اگر اینطور بحث کنیم کمی شبیه می شود به آن تز غلط در جنبش که می گفت: «لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم» است. سنتز نوین وابسته است به اینکه آیا یک شالوده ی علمی تری برای تئوری هایمان میتوانیم داشته باشیم یا نه. آیا ضروری و ممکن است یا نه. ربط دارد به ضریب متغیر این علم. ضریب متغیر از زاویه ی علمی تر بودنش. این امری واضح است که بغیر از تغییر خود ما و نگاه ما، تغییرات بزرگی در جهان رخ داده است. فی المثل چین کشور امپریالیستی نبود اما ممکن است بزودی به یک قدرت بزرگ امپریالیستی بدل شود، همانگونه که زمانی ژاپن به مقام امپریالیستی رسید. چین به دلیل شکست پرولتاریا ممکن است به مقام امپریالیستی برسد. روشن است که ما با تغییرات گسترده ای در جهان روبروئیم از تغییرات تکنولوژیک گرفته تا تغییرات در  نهادهای مالی و غیره. این تغییرات واقعی اند و باید با استفاده از علم آنها را درست فهمید و تحلیل کرد. در نتیجه حتما تئوری های ما نیز باید نتیجه گیری های مشخصی از این تغییرات بکند و درس هایی بگیرد.از زمان مارکس تاکنون حقیقت یا ساختار واقعیت مادی در نتیجه ی تلاش های بشر در تمامی شاخه های علوم تکامل یافته است. این حقایق کشف شده جوانب بیشتری از ساختار واقعیت مادی را آشکار کرده و آنرا عمیق تر بازتاب میدهد. برای همین است که ما فقط از اشتباهات در گذشته صحبت نمی کنیم. از «نقاط کور» و محدودیت های تاریخی هم صحبت میکنیم. اشتباه چیزی است که با آن سطح دانش آن روز قابل اجتناب می بود. اما نقطه ی کور مساله ی دیگری است و محدودیت آن مرحله از تکامل فکر بشر را منعکس میکند.  همه ی اینها را باید در نظر گیریم.  برخی از مفاهیم سابق دیگر معتبر نیستند و با درک پیشرفته تر امروز می فهمیم که درست نیستند و دیگر نمی توان بر آن مفاهیم تکیه کرد. تمام اینها ما را هل میدهد که حقیقت را کاملتر و صحیحتر درک کنیم. اشتباهات را پاک کنیم. نقاط کور را تا آنجا که میتوانیم با اتکاء به شناخت پیشرفته تری که امروز در دسترس ماست، بر طرف کنیم. هر یک از این ها مسائل متفاوتی هستند. لازم است همه این حقایق را از نو قالب ریزی کنیم و منظومه ی علمی تری از علم کمونیسم را ارائه دهیم. به این کار می گوییم سنتز نوین (یعنی تصحیح اشتباه و بر طرف کردن نقاط کور خود یک سنتز است.) سنتز نوین در درجه اول متکی بر بدنه ی علم کمونیسم آنطور که تاکنون پیشرفت کرده، می باشد. منتها بیان گسست از اشتباهات و نقصان های آن هم هست. یعنی هنوز این سنتز نوین مارکسیسم است و نه سنتز چیز دیگر. بنابراین از یکطرف باید بفهمیم سنتز چیست. از طرف دیگر تداوم و عدم تداوم این سنتز نوین با مرحله ی قبلی را درک کنیم و آنرا بر مبنای اینکه چقدر قادر است صحیح تر و کاملتر واقعیت را بازتاب داده و آنرا تغییر دهد ارزیابی کنیم. باز تکرار میکنم منظور « بهتر و کاملتر» است و نه «کامل». سنتز نوین آخر ماجرا نیست. بلکه مرحله ی تاریخا ضروری و ممکن در تکامل این علم است. ذهن تاریخا پیشرفته تر شده است. فقط همین. بسیاری از مخالفت هایی که با سنتز نوین میشود بدلیل عدم درک این مقوله های علمی است. مقوله هایی چون ماتریالیسم چیست؟ چرا باید ماتریالیست بود؟ سیستم چیست و  قوای محرکه اش چیست؟ مفهوم سازی چیست؟ ارزش مفهوم سازی در چیست؟ متاسفانه در میان اغلب کمونیست ها،‌توانائی در دست و پنجه نرم کردن با این مفهوم سازی ها در مورد حقایق امور موجود نیست یا بسیار کم است. هر تئوری علمی در پروسه پیشرفت خود نیاز دارد که در سطح نوینی سنتز شود. برای مثال  تئوری تکامل داروین، یک دور در دهه ۲۰ میلادی سنتز شد و امروز با سومین سنتز نوین خود توسط  دانشمندانی چون استیفن جی گولد (که تزهایش در کتاب «ساختار تئوری تکامل» فشرده شده) و دیگران روبروست. پرسش: این چیست که سنتز نوین علم کمونیسم را ضروری و ممکن میکند؟پاسخ:  جواب مختصر و فشرده این است که ما جهان جدیدی را بوجود آورده ایم. با پیروزی ها و شکست هایمان. ما باید این تجربه را جمعبندی کنیم و تضمین کنیم که  اشتباهاتی را که مرتکب شدیم، حداقل  تکرار نکنیم. ما باید در جریان تغییر جهان، مدام تفکر خود را آزمایش کنیم. نقاط کور دانش مان را از بین  بریم، اشتباهات را اصلاح کنیم و خود را آماده کنیم که جهان را بطور موثرتر و رادیکال تری تغییر دهیم و در آینده در سطح جهانی و در سطح هر کشور سوسیالیستی در مقابل بورژوازی بهتر مقاومت کنیم. ما باید در موقعیتی قرار گیریم که  قادر باشیم تضادهای این جهان را علمی تر و دیالکتیکی تر حل کنیم. همانطور که گفته شد ضرورت سنتز نوین ربط دارد به پایان یک مرحله و آغاز مرحله ای نوین. البته باید تاکید کنیم که تضادهای سیستم سرمایه داری کیفیتا حادتر شده اند و امکان سازماندهی انقلابی گسترده تر و عمیق تر را ضروری و نیز ممکن کرده است. پایه های مادی  انقلاب در سطح بین المللی بیشتر رشد یافته است. رشد سرمایه داری زندگی مردم جهان را بطرق گوناگون به یکدیگر متصل کرده است. و این شالوده های مادی انقلاب جهانی را محکمتر کرده است. رشد ابزار تولید، شرایط مادی را تغییر داده است و در عین حدت یابی تضاد اساسی عصر سرمایه داری (تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی) ظرفیت تغییر جهان را نیز بیشتر کرده است. امکان انقلاب عمیقتر بیشتر شده و  ضرورت آن حادتر شده است. با در دست داشتن علم انقلاب تکامل یافته تر، باید بتوانیم انقلاب های دور بعد را موثرتر و عمیقتر و طولانی تر به پیش ببریم. انقلاباتی را به ثمر برسانیم که رهائی بخش تر و موثر تر از انقلاب های پیشین باشند. باید تاکید کنیم که به دلایل گوناگون منجمله تجارب قبلی، دانش گسترده تری در این مورد داریم. تجربه ی انقلاب های قرن بیستم، تکامل بشر در زمینه های گوناگون، امکان درون نگری ها و ارتقای شناخت را بیش از گذشته برای ما فراهم کرده است. بشر با انقلاب یا بدون انقلاب سرمایه داری را تجربه کرده است. این تجربه در فلسفه، در تولیدات فکری، تولیدات هنری بازتاب یافته که نشانه ی آنست که بشر در مورد خود و شرایطش فکر میکند، سوال میکند و راه می جوید. بشر در رابطه با کنش هایش با انسان های دیگر و با طبیعت، فکر و سئوال و ایده پروری می کند. حتا در مورد جایگاه خود در نظام گیتی کنجکاوی و راه جوئی می کند. بنابراین دانشی که در اختیار ماست برای استفاده و بحرکت در آوردن، جوانب گوناگونی دارد که باید در چارچوب علم کمونیسم عمیق تر، درست تر و رهائی بخش تر قالب ریزی شود تا بتواند بشریت را رها کند. این رویکرد اساسی به پایان دوره و آغاز دوره ی جدید است. احساسات خودبخودی مردم جهان نیز علامت و نشانه ی این وضعیت است. بازگردم به همان شعار «جهان دیگری ممکن است» که امروزه در اقصی نقاط جهان منعکس میشود. این شعار خود بازتاب خودبخودی اموری است که در فوق گفتم. هرچند خودبخودی، ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه است اما بازتاب واقعیت است. مسئله بر سر این است که تئوری کمونیستی باید توضیح دهد که واقعیت جهان موجود چیست و راه حل چیست. سنتز نوین سلاح فکری جدید است برای توضیح این واقعیت و تغییر آن. تلاش اولیه ی طبقه ما برای تغییر جهان، بخشی از جهان امروز است. جهان امروز آنرا با خود حمل میکند. اعمال ما بخشی از تاریخ شد. در نتیجه ما باید آنرا علمی تر و عمیق تر از همیشه بفهمیم و توضیح دهیم. سنتز نوین با عناصر اصلی و شاخص های اصلی علم مان دست و پنجه نرم می کند. مانند ماتریالیسم تاریخی، دیالکتیک، فلسفه، علم، ایدئولوژی، طبقه، حزب، دولت، دیکتاتوری پرولتاریا، مساله ی رهبری و جایگاه استراتژیک پرولتاریا و  گروهبندی ها و طبقات درون جامعه. همه این ها موضوعات بسیار بزرگی هستند که  سنتز نوین با آنها سر و کار دارد.