علم، ایدئولوژی و تفاوتها!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه

کند و کاو در سنتز نوین (۳)

پرسش و پاسخ با رفیق م . پرتو

پرسش: علم چیست؟ ایدئولوژی چیست؟ و این‪دو چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟

پاسخ: قبل از هر چیز باید بگویم که علم ما ماتریالیسم تاریخی نام دارد که  بیان شناخت عینی ما از جهان است. شناختی که منطبق بر واقعیت است. اگر قرار است واقعیت را تغییر دهیم باید شناخت صحیحی از آن داشته باشیم و آن‪را درست درک کنیم. واقعیت را فقط بر مبنای شرایط آن می‪توان عوض کرد و  بر مبنای تضادهای درونش می توان تغییر داد؛ بر مبنای ظرفیت هایی که خود واقعیت ارائه میدهد می‪توان آن را دگرگون کرد. اگر واقعیت را درست نفهمیم یا شناخت صحیحی از آن نداشته باشیم نمی توانیم بر مبنای تضادها و پتانسیل های آن عمل کنیم یا اینکه به اندازه ی کافی بطور موثر عمل کنیم. اگر واقعیت مادی را درک نکنیم دچار پراگماتیسم، وولنتاریسم، ایده آلیسم و ذهنی گرائی می‪شویم. نقشه های‪مان با آن هم‪گونی نخواهد داشت.

شناخت غلط از واقعیات مادی بر روی استراتژی، تاکتیک، سیاست، سبک کار و خلاصه همه چیز تاثیر می گذارد. از این زاویه اپیستمولوژی (معرفت شناسی یا علم کسب شناخت)‌ بسیار مهم‪ست. زیرا روش ما برای شناخت جهان را نشان می دهد. بنابراین باید مشکلات در زمینه اپیستمولوژی را حل کرد. (۱) ما هم در جنبش کمونیستی در مورد اینکه علم و رویکرد علمی چیست مشکل داریم و هم بورژوازی درک غلطی از اینکه علم چیست می دهد. بورژوازی همواره درک غلطی از حقیقت داده و اپیستمولوژی غلط را رواج میدهد.

علم چیست و چه می‪تواند انجام دهد موضوع مهمی است. اغلب موارد تحت لوای علم چیزهایی غیر علمی را به عاریت می گیریم. چیزهایی را از بورژوازی تقلید می کنیم. در هرحال مقوله هایی مانند حقیقت، شناخت عینی، دانستن و غیره به همین مقوله ی علم مربوطند. پرسش کلیدی مربوط به علم این است: آیا جهان را می توان آنگونه که هست شناخت یا خیر؟ این مسئله بطور مستقیم مرتبط است با این امر که آیا مارکسیسم علم است یا خیر و اینکه چرا ماتریالیسم تاریخی تئوری علمی تاریخ است؛ علم تغییر جامعه و تاریخ است.

باید درک کنیم که چرا در علم ماتریالیسم تاریخی ما دارای فرمول‪بندی روابط تولیدی و نیروهای مولده هستیم. چرا مارکس به این فرمول‪بندی یا مفاهیم دست یافت. اغلب مردم این کشف را با دیگر عناصر تعیین کننده‪ی جامعه مقایسه نمی کنند. فقط می دانند که مربوط به مارکسیسم است ولی  ارزش آنرا درک نمی کنند. این‪که چرا مارکسیسم این مفاهیم را جلو نهاده برای شان روشن نیست. این‪که چرا این مفاهیم علمی نافی  بسیاری از توضیحات دیگر است،  برای اغلب ما روشن نیست. همین‪طور بقیه  مفاهیم و مقوله های دیگر که مارکس کشف و فرموله کرد. مانند روبنا و زیربنا، که سوخت و ساز جامعه را در کلیت آن به ما توضیح می دهد. بر پایه‪ی درک صحیح از چگونگی کارکرد جامعه، پرولتاریا توانست طرح تغییر جامعه را ارائه دهد و مسیر دیگری را برای تاریخ ترسیم کند. مسیری به دور از طبقات و تخاصم طبقاتی. البته چنین ادعائی باید خود را بطور علمی ثابت کند و نشان دهد که سرچشمه ی معضلات ساختار کنونی جامعه چیست و چرا باید به این ترتیب و نه ترتیب های دیگر آن را تغییر داد.

این توضیح باید عینی یعنی منطبق بر واقعیت باشد. اثبات عینی بودن این توضیح موضوع علم ماتریالیسم تاریخی است. اگر این شالوده درک نشود نمی توان بطور قانع کننده از مارکسیسم دفاع کرد. در نتیجه مارکسیسم تبدیل به باوری غیر علمی می شود که عده ای می خواهند به جامعه آن را تحمیل کنند. حتا خود طرفداران مارکسیسم هم به تدریج سست می شوند. یا وقتی با شکستی روبرو می شوند به انقلاب پشت کرده و نتیجه می گیرند که تا کنون خیال پردازی می کردند و به دنبال طرح های دیگری از «تغییر» روان می شوند یا منتظر ظهور امام زمان می نشینند.

اگر رویکرد علمی ما نسبت به علم مارکسیسم کافی نباشد آنوقت مشروعیتی برای ارائه‪ی یک قطب پیشرو در جامعه نخواهیم داشت. تبدیل به آتوریته‪‪‪‪‪ی مُحِق جامعه در زمینه‪ی توضیح جامعه به خودِ جامعه نخواهیم شد. ما می توانیم یک اقلیت در جامعه باشیم اما اقلیتی قابل اعتماد. آتوریته کمونیست‪ها با اکثریت شدن ساخته نمی شود. آتوریته بر مبنای جواب علمی یا عینی به سوالات مردم در مورد مُشکلات، ساختاری که به مُشکلات پا می دهد و سرانجام ارائه راه حل، شکل می گیرد. اگر رویکرد علمی به این علم نداشته باشیم؛ اگر رویکرد علمی به واقعیت جامعه و تغییر آن نداشته باشیم نه تنها این موقعیت را از دست خواهیم داد بلکه نقشه و راه را گم می کنیم. نه شناختی از میدان عمل‪مان (جامعه و جهان) بدست خواهیم آورد و نه اینکه قادر خواهیم شد راه خود را ترسیم کنیم. اگر مارکسیسم علم است بهتر است که بطور  پی‪گیرانه و نظام مند به آن بپردازیم.

با این مقدمه می پردازم به اینکه علم چیست؟ علم نه تنها بیان تلاش بشر برای شناخت جهان – جهان به آنگونه که هست – می باشد بلکه خود در عین حال معیار حقیقت است. تئوری علمی، فرضیه‪ی قابل تحقیق و آزمایش با چیزی در بیرون خودش است و همواره امکان ابطال خود را نیز فراهم می کند. علم در مجموع واقعیت را در بر می گیرد و آن را بازتاب می دهد. هیچ ادعای دیگری ندارد. تنها ادعایش این است که می تواند از سطح به عمق امور گذر کرده و واقعیت پدیده ها را در روابط درونی اش درک کند و اسرار را بر ملا کند.

حال آنکه ایدئولوژی یک نظام نمایندگی است که برای مردم جایگاه و تجربه زندگی شان را تشریح می کند؛ نقشه ای به دست‪شان می دهد؛ و رفتارشان را توجیه می کند. علم با امری خارج از خودش محک می خورد: با واقعیت عینی که تلاش می کند بشناسد. اما ایدئولوژی قابل آزمایش و محک زدن توسط چیزی که در «خارج» از آن موجود است، نیست. ایمان و باور است. قابل تکذیب نیست. می توان آن را رد کرد ولی نمی توان آن را تکذیب کرد. برای مثال نمی توان ادعای کسی را تکذیب کرد که به خدا ایمان دارد و به او گفت که دروغ می گویی اما می توان وجود خدا را تکذیب کرد و ثابت کرد که خدایی موجود نیست.

ایدئولوژی امری واقعی است یعنی وجود دارد و نقش عینی هم ایفا می کند اما راه قابل اتکائی برای دیدن و عوض کردن جهان نیست. پرولتاریا نیز بطور خودبخودی از نوعی جهان بینی یا ایدئولوژی برخوردار است.  این را نمی توان انکار کرد. پرولتاریا (منظورم افراد نیست بلکه پرولتاریا به مثابه یک طبقه است‪) دارای شرایطِ زندگی و موجودیت مادی معینی است و جایگاه و کیفیتی در جامعه است که ویژگی خودش را دارد و جهان بینی مختص خود را تولید می کند. این جهان بینی یا ایدئولوژی تصویر آرزوها و خواسته های آن است که از تجربه و جایگاهش برخاسته است. بله، این طبقه علیرغم تاثیراتی که از دیگر طبقات می گیرد، حتا در شکل خودبخودی اش مانند خرده بورژوازی یا بورژوازی به جهان نمی نگرد.

غالبا خیال یک زندگی دیگر را در سر می پروراند؛ از سیستم نفرت دارد؛ تغییر آن را می خواهد. اما برای اینکه جهان را درک کرده و بر پایه این درک عمل کند، ایدئولوژی (حتا ایدئولوژی انقلابی پرولتاریا) کافی نیست. پرولتاریا با این تصویر می تواند فضای ایدئولوژیک را پر کند. پُر شدن فضای ایدئولوژیک با ایدئولوژی نفرت از سیستم و خواست تغییر انقلابی آن را داشتن؛ مسلما فاکتور مثبتی در کنار انقلاب است. این می تواند عامل مثبتی در کنار انقلاب باشد. اما خواستِ انقلاب را داشتن یک چیز است و توان انجام آن را داشتن امر دیگری است. باید درک کرد که انقلاب چیست، از چه راهی عملی می شود و از چه راهی عملی نمی شود. همه این‪ها با خواست انقلاب متفاوت است.

علاوه بر این، ایدئولوژی کمونیستی هم داریم که در واقع تصویر ایدئولوژیکِ مدون شده‪ی هدف نهائی است: محو طبقات و تمایزات طبقاتی. پرولتاریا می تواند این ایدئولوژی را کسب کند و در واقع گرایش پرولتاریا آن است که دوست ندارد بقیه مردم هم در موقعیت او باشند. اما این نیز هنوز فرق دارد با درک علمی از ساختار واقعیت جامعه، چرائی آن، چگونگی تغییر آن و اینکه طی چه پروسه و تلاش ها و با استفاده از چه طرقی می توان جامعه را دگرگون کرد و بسمت هدف نهائی برد. ایدئولوژی  قادر نیست به این پرسش ها پاسخ دهد، نیاز به علم هست.

ناگفته نماند که ایدئولوژی کمابیش بطور خودبخودی در دسترس ما قرار دارد. هر طبقه ای دارای ایدئولوژی ای است که بطور خودبخودی در دسترس اعضایش هست. شیوه و تجربه زندگی‪شان در این جهان یک جهان بینی را شکل می دهد. دیگر طبقات هم به شکل‪های مختلف از ایدئولوژی های خود در اشکال مختلف برخوردارند. مانند ایدئولوژی های مذهبی یا  ایدئولوژی فاشیستی، میلیتاریستی که هر یک سعی می کنند توضیحی دهند که جهان چگونه است و کارکرد آن را توجیه می کنند.

باید تاکید کرد که ایدئولوژی پرولتاریا نمی تواند صاف و ساده بقیه ایدئولوژی های رقیب را از صحنه پاک و مغلوب کند. در گذشته عده‪ای مارکسیست های هگلی بودند که این خط را ترویج می کردند و آن را به حول ابژه- سوژه هگلی می بافتند. آنان وضعیتی را تصور می کردند که ایدئولوژی پرولتاریا می تواند کل جامعه را تصرف کند و راز جامعه فقط در جایگاه این طبقه برملا می شود. برای مثال کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی» (اثر لوکاچ) بروی  ایده ی هگلی سوژه و ابژه (جهان) حساب باز می کند. لوکاچ پرولتاریا را تبدیل به سوژه‪ی ابژه‪ای می کند که  حقیقت فقط بر او برملا و معلوم می شود. لوکاچ معضل این‪که پرولتاریا کِی انقلابی خواهد شد را از طریق این پروسه شناختی (کاگنیتیو) یا ایدئولوژیک می خواهد حل کند که کاملا نادرست است و چنین اتفاقی هرگز نخواهد افتاد. در این تمهید (شِما- طرح) پرولتاریا «کل» می شود. کلی که راز جامعه بر او معلوم می شود. از نظر او پرولتاریا دیر یا زود از طریق «کاگنیتیو» یا ایدئولوژیک بر فتیشیسم کالائی فائق خواهد آمد. لوکاچ بعد از مدتی تشخیص داد که این یک طرح (یا شِمای) ایده الیستی است و قابل تحقق نیست. بعد گفت «حزب» این موقعیت را نمایندگی می کند. یعنی گفت شِمای قبلی ناکام است و حزب که در خود و برای خود پرولتاریا را نمایندگی کرده این نقش را بازی می کند. به این معنا «لنینیست» شد. (البته لنینیسم این نیست).

می بینیم که راه ایدئولوژیک مشکل آفرین است. این به معنای آن نیست که نقشی در مبارزه طبقاتی بازی نمی کند و می توان از آن فرار کرد. خیر! همانطور که گفتم یک پدیده‪ی عینی است و در مبارزه طبقاتی نقش مثبت و منفی خود را بازی می کند. نکته ام در آن است که ایدئولوژی همان علم نیست. برای دانستن و تغییر جهان نیاز به علم است.

با تغییر جهان امکان شناخت بیشتر آن فراهم می شود. امری که نیازمند دوره‪ی طولانی عمل،  جمعبندی از عمل و تئوریزه کردن آن و  دوباره عمل کردن و جمع‪بندی و تئوریزه کردن است. یعنی فرایندی ماتریالیستی است. ایدئولوژی نمی تواند اینکار را انجام دهد.  ایدئولوژی بیشتر این گونه طرح می شود که : «من می دانم چونکه پرولتاریا هستم! من ستم‪دیده هستم و تو ستم‪گری، پس من می دانم!»  اگر این تفکر در راس انقلاب قرار گیرد دوباره نظام موجود را بازسازی می کند. به این دلیل ساده که دعوی یک نوع جانب‪داری همگانی را دارد. جانب‪داری تحمیلی و غیر واقعی. نمی توان گفت اگر من در راس جامعه قرار گیرم جهان برای همه خوب خواهد شد. بدون شناخت از اینکه چرا جهان بد است؛ به چه دلیلی بد است؛ چگونه به اینجا رسید؛ و چگونه ستم محو خواهد شد؛ این پروسه چیست؛ و علم انقلاب چیست، نمی توان مدعی چنین تغییری برای همگان شد. اگر علم موجود نباشد نمی توان جهان را تغییر داد. صرفا واقعیت موجود بازسازی خواهد شد. این است واقعیت ایدئولوژی و علم  و تفاوت بنیادین میان آنها.

روشن است که ایدئولوژی پرولتری بطور عینی موجود است و جایگاه طبقه و مقاومت و مبارزه  و جنبه‪ی رو به جلوی تاریخ را بازتاب می دهد. اما این جنبه ای قابل اتکا نیست. پرولتاریا برای انقلابی شدن باید مسلح به درک علمی، ماتریالیسم تاریخی و تئوری های کمونیستی شود. و « دو در یک» نیز نباید کرد و گفت: ایدئولوژی علمی! این واژه فقط به معنای آن است که آدم علم را دوست دارد و اعتقاد دارد که علم خوب است. یعنی ایدئولوژی تحسین علم. اما دانستن علم یک چیز دیگر است.

همانگونه که تاکید شد، ایدئولوژی نمی تواند ساختار دنیا را درک و عوض کند. علم است که توان انجام اینکار را دارد. اما اینکه ما طرف ایدئولوژی پرولتاریا را می گیریم دلایل ماتریالیستی تاریخی داشته و بر می‪گردد به جایگاه این طبقه در جامعه و این مقطع از تاریخ جهان. ایدئولوژی، ایدئولوژی است. و علم هم علم. وقتی صحبت از ایدئولوزی کمونیستی می کنیم باید بگوئیم که ایدئولوژی ما رسیدن به هدف جامعه بی طبقه است. این هدف کاملا از پایه علمی برخوردار است. ما باید عزم و جهان بینی رفتن به سوی آن هدف را داشته باشیم اما فقط با عزم و جهان بینی نمی توان به آن سو رفت و اینکار را انجام داد. برای انجام این کار  نیاز به علم است. برای درک آن هدف نیاز به علم است. مارکسیسم یک علم انقلابی است. تحریک آمیز بگویم بر خلاف آنچه که رایج است، مارکسیسم علم رهایی پرولتاریا نیست. (۲) بلکه علم رهایی جامعه است. علم تاریخ و تغییر اجتماعی است؛ علم فائق آمدن بر جامعه طبقاتی و رسیدن به جامعه بی‪طبقه است.

عواملی از این علم حتا برای بعد از جامعه طبقاتی کاربست خواهد داشت. بدون شک عناصری از ماتریالیسم تاریخی هنوز کار بست خواهد داشت. زیرا در جامعه بی طبقه نیز هنوز رابطه میان روابط تولیدی و نیروهای تولیدی موجود خواهد بود؛ برخی روابط عقب مانده و پیش‪رو موجود خواهد بود؛ برخی ضرورت های دیگر به حیات خود ادامه خواهند داد. بشر کماکان باید زندگی مادی‪اش را تولید و بازتولید کند؛ آن زمان هم باید روابط تولیدی را مرتبا نوین کرد؛ آن زمان هم ارگان های مشورتی خواهد بود زیرا همه هم‪زمان رئیس جمهور و پزشک نخواهند بود. اما این تقسیم کارها از خصلت طبقاتی برخودار نخواهند بود. با از بین رفتن طبقات باز هم نیاز به علم خواهد بود. علم تغییر یافته.

پرسش: چه تفاوت‪های دیگری میان علم و ایدئولوژی موجود است؟

پاسخ: این موضوع را باید بیشتر مطالعه کرد. ما باید جوانب گوناگونی که توسط دیگران طرح شده است را مد نظر قرار دهیم و در مورد شان بحث کنیم تا درک عمیق‪تری از ماهیت ایدئولوژی پیدا کنیم. برای مثال آیا  ایدئولوژی صرفا کاستی اپیستمیک است (Epistemic Deficiency)؛ آیا آن‪گونه که در کتاب ایدئولوژی آلمانی آمده صرفا آگاهی کاذب یا آگاهی جهان وارونه است؟ یا بازتاب واقعی تجربه زندگی نیز هست. همه این‪ها را می توان مطالعه و بحث کرد.

برای مثال بحث دین مهم است. مارکس می گوید دین عالی‪ترین شکل ایدئولوژی است.  یعنی مثال خوبی از آن است که ایدئولوژی چه می کند. 

علمی بودن مارکسیسم را باید باری دیگر استدلال کرد و برای آن مبارزه کرد. باید علیه رویکرد پوزیتویستی به این علم مبارزه فکری کرد. با افکار پراگماتیستی که به‪‪ درون علم نفوذ می کنند، یا درک‪های امپریستی در مورد این‪که علم چه می‪تواند بکند (مثلا تقلیل علم به مقوله «پیش بینی») یا درک امپریستی از علمیت مارکسیسم باید مبارزه کرد. باید دوباره بحث کرد که تعریف حقیقت چیست.

پرسش: چرا فیلسوفی مانند پُوپِر می گوید مارکسیسم علم نیست؟

پاسخ: استدلال وی بطور خلاصه این است که مارکسیسم علم نیست زیرا فرضیه ای غیر قابل تکذیب (ابطال) است؛ مارکسیسم را نمی توان در گوشه انداخت و گفت غلط است. البته نمی گوید که چه چیزی می تواند غلط بودن مارکسیسم را ثابت کند. یعنی نمی گوید اگر فلان و بهمان شود به معنای غلط بودن مارکسیسم است.

اما مارکسیسم چنین برخوردی را با خود دارد.  مثلا اگر سرمایه داری بر آنارشی خود فائق آید و روند انباشت سرمایه بدون رقابت میان سرمایه های مختلف جلو رود؛ آنگاه بخش بزرگی از «کاپیتال» زیر سوال می رود و باید کنار گذاشته شود.

مشکل اینجاست که رویکرد کلی پوپر به علم غلط است.

برای مثال اینکه علم شرح دهنده است یا نسخه دهنده؟ (descriptive or prescriptive). آیا ما نسخه های دلخواه می پیچیم یا واقعیت را آنطور که هست تشریح می کنیم و بر این پایه روی آن عمل می کنیم. پوپر علم را تلاش استقرائی برای اثبات عقلانی یک فرضیه می داند.

از نظر او یک‪سری بدیهیات را انتخاب می کنی و بر پایه آن‪ها فرضیه ای را سامان بندی می کنی و سپس صبر می کنی که تکذیب یا ابطال شود. تا زمانی که با چنین مسئله ای روبرو نشده، برقرار است تا اینکه تکذیب شود. آنگاه می روی سراغ فرضیه ای دیگر. اشکال معیار «ابطال پذیری» پوپر آن است که کاملا جنبه تشریح واقعیت را دور می اندازد. فقط نسخه می پیچد. بعد از مدتی از این نسخه خسته شده و نسخه ی دیگری می پیچد. ما در تلاش برای تشریح چه چیزی هستیم؟ طبق روایت پوپری از علم، اصلا نمی توان گفت که مثلا نسخه ی ایکس برای بیماری ایکس است زیرا به این رشته دلایل می تواند آن را درمان کند. در این روایت اصلا جنبه «اثبات» نیست بلکه فقط «ابطال» یا «تکذیب» است. در این روایت بهترین تلاش علمی ارائه‪ی فرضیه های محسور کننده است که برای تکذیب شدن هَل مَن مبارز می طلبد. و تا زمانی که تکذیب نشده به عنوان علم پذیرفته می شود. به نظر پوپر بزرگی انیشتن این است که چنان فرضیه ای را داد که هنوز تکذیب نشده اما خواهد شد. در این روایت، انطباق فرضیه با واقعیت و اثبات از این طریق جائی ندارد. پوپر هیچوقت از واژه «حقیقت» استفاده نمی کند. البته صحبت از «شناخت عینی» می کند اما منظورش آن است که فعلا مورد قبول همه است. اما منظور ما از شناخت عینی این نیست. منظور از شناخت عینی آن است که نه تنها منطبق بر واقعیت مادی است بلکه به این دلیل توسط اعضای آن رشته‪ی علمی،  مورد تائید واقع می شود و نه بر مبنای معیار دیگری. تمام محک های رشته‪ی علمی و آزمایش های آن مورد استفاده قرار می گیرد تا توسط اهل آن علم مورد قبول واقع شود. یعنی جنبه‪ی عمده‪ی علم جنبه‪ی اثبات پذیری آن است و نه ابطال پذیری.

پوپر به مارکسیسم حمله می کند که علم نیست چون ابطال پذیر نیست. اولا روایت او از علم غلط است. ثانیا مارکسیسم تا کنون ابطال نشده است زیرا هنوز واقعیت مادی را تشریح می کند و منطبق بر آن است. یعنی اثبات پذیری دارد. علمی بودن مارکسیسم با این امر که آیا کسی پیدا شده آن را ابطال کند یا نه سنجیده نمی شود. در واقع میلیون ها بار سعی کرده اند و می کنند آن را ابطال کنند. اما مارکسیسم به عنوان یک علم بقا یافته است. مخالفین مارکسیسم در مقابل این واقعیت سخت توسل می جویند به فروپاشی شرق و ریختن دیوار برلین و آن را ابطال مارکسیسم قلمداد می کنند. اما این مارکسیسم نبود که فروپاشید. مارکسیسم بارها تاکید کرده که تغییر جهان یک پروسه تاریخی است و رفت و برگشت های درون این کشور و آن کشور نیست. مارکسیسم آنقدر علمی است که مائو را قادر کرد که بگوید: امکان سرنگونی سوسیالیسم هست و ما ممکن است سرنگون شویم و شد. این را پوپر چه می گوید؟ مگر مائو نگفت که «ابطال خواهیم شد»؟

پرسش: در تاریخ طبقه ما آیا می توان از «ماجرای لسینکو» در شوروی زمان استالین بعنوان یک رویکرد ایدئولوژیک نسبت به علم نام برد؟

پاسخ : فقط این نبود. در عین‪حال مربوط بود به تفکرِ «جسمیت بخشیدن» به پرولتاریا.) (Reification.(3) به این معنا که تنها یک  گروه بندی اجتماعی انحصار دیدن حقیقت را دارد؛ انگار به او الهام می شود و نه به دیگران. تنها پرولتاریاست که  تمام حقیقت را در دست دارد. یک نفر یا عده ای می شوند نماینده تمام ماموریت تاریخی پرولتاریا بخاطر اینکه عضو این طبقه اند. یعنی جوهر پرولتاریا در یک چیز خاص کریستالیزه شده است. جوهر انقلاب پرولتری به یک جنبه ی آن تقلیل می یابد و آن تبدیل می شود به همه چیز. این تفکر که شیوه زندگی و ایدئولوژی طبقه پرولتاریا همه را به جائی که می خواهیم خواهد برد. این طرز تفکر در واقع بیان عدم درک سوخت و ساز این طبقه در جامعه و شکل گیری آن در شبکه‪ی کلی روابط تولیدی و اجتماعی و رابطه زیر بنا و روبناست. 

پرسش: آیا می توان گفت این نمونه‪ای است که وقتی به واقعیت عینی به گونه‪ای علمی نمی نگریم بلکه بطور ایدئولوژیک نگاه می کنیم، به چه نوع اشتباهی در می غلتیم؟

پاسخ: درست است. این رویکرد اصلا کسانی را که در مورد تغییر جهان جدی اند قانع نمی کند. چطور ممکنست یک کارگر ارتجاعی نژاد پرست یا ضد زن بتواند جهان را تغییر دهد. تقلیل کلیت سوخت و ساز و فرایند تاریخی و ماموریت تاریخی یک طبقه به یک نفر یا جمعی از اعضای آن طبقه بدون شک نتیجه اش این خواهد بود.

پرسش: این درک در جنبش چپ ایران رایج است که کارگر، کارگر است حتا اگر مذهبی و خرافی و ضد زن باشد. و اصلا دلیلی ندارد که کارگر نقد به مذهب و زن ستیزی و غیره داشته باشد. همینکه کارگر است و برای منافع کارگری اش مبارزه می کند کافیست.

پاسخ: البته باید در عین نقد «جسمیت دادن به پرولتاریا» به موقعیت استراتژیک پرولتاریا در جامعه نیز بپردازیم. و نباید از تاکید بر نقش تاریخی جهانی این طبقه دست برداریم. این جنبه نیز مهم است. همچنین، نباید همه چیز را در علم مطلق کنیم. رابطه ای است میان تلاطمات اجتماعی و ظهور علم ماتریالیسم تاریخی. گره‪گاهی که این علم به مثابه علم ظهور کرد کاملا مرتبط است با جوشش جامعه: انقلابات بورژوائی؛ انقلابات بورژوائی شکست خورده؛ روشنفکرانی که به طبقه خود پشت کردند؛ پرولتاریا که گروه بندی جدید و نوظهور جامعه بود صحنه سیاست و مبارزه را با آمال و آرزوها و خواست های خود اشغال کرد؛ انواع و اقسام ایده‪های تخیلی و ماتریالیستی و طرح‪ها و نسخه های گوناگونی در صحنه بود. ۱۸۴۵ چنین گره گاهی است. فرض کنیم پرولتاریا و مبارزاتش نبود. آنموقع ایده کمونیسم تنها به شکل هگلی میدان‪دار می شد و به ماتریالیسم تاریخی نمی رسید. جایگاه استراتژیک پرولتاریا  کنکرت ترین انتزاع بذر کل جامعه بورژوائی است. منطق سرمایه داری که همه تولیدات و همه روابط را تبدیل به روابط کالائی می کند و این منطق فراگیر می شود، این موقعیت را به پرولتاریا می دهد. پرولتاریا بیشترین بار بازتولید این جامعه را بر دوش می کشد. به این خاطر است که مارکس می گوید بلائی که بر سر پرولتاریا می آید بلای جهانشمول است. فروش نیروی کارش به عنوان کالا و تبدیل شدن به برده ی فرآیند بازتولید و انباشت سرمایه وی را تبدیل به مغز استخوان بازتولید این جامعه می کند.

منابع و توضیحات:

۱-       در زمینه نقد معرفت شناسی به مقاله باب آواکیان تحت عنوان «درباره فهمیدن و تغییر جهان» رجوع شود. مندرج د رحقیقت شماره ۲۹ شهریور ۱۳۸۵

۲-      در بخش بعدی این مصاحبه مفصل تر به این مسئله پرداخته خواهد شد.

۳ – معنی تحت الفظی  Reification «جسمیت بخشیدن» است زیرا تبدیل یک انتزاع به یک کنکرت؛ تبدیل یک پروسه به یک جنبه کنکرت آن است. زمانی که این واژه را در مورد پرولتاریا به کار می بریم و می گوییم ری ایفیکیشن پرولتاریا، اشاره به نظریه ای در جنبش کمونیستی بین المللی است که منافع  اساسی پرولتاریا به مثابه یک طبقه و احساسات، نظرات و برنامه هایی که منطبق بر آن منافع اساسی تاریخی-جهانی است را با موضع، احساسات، نظرات و برنامه هایی که در هر مقطع زمانی معین در میان این یا آن بخش از پرولتاریا طرفدار و حامی پیدا می کند، یکی می کند. این گرایش چه در شکل تلویحی یا صریح در میان کمونیست‪ها موجود بوده و تقریبا تا زمانی که باب آواکیان آنرا به نقد نکشیده بود بدون چالش برجای مانده بود.