رفیق جانباخته رحمت الله چمن سرا
“فرودستان از همه هوشمندتر و نخبگان از همه نادان ترند” ـ مائو
از پس نعره های گوشخراش بورژوازی و رویزیونیسم بین المللی مبنی بر اینکه “کمونیسم مرد”، یک مسئله اساسی قابل رویت است؛ مسئله ای که همواره موجب وحشت آنان می گردد و تمامی تلاشها برای پنهان نگاه داشتنش نیز بی ثمر می ماند و آن اینکه: آنها برای ادامه حیات انگلی شان مجبورند گورکنان خود یعنی پرولتاریا را در هر لحظه بیافرینند. در نتیجه نیاز به سازماندهی جامعه نوین، نیاز به کمونیسم، از لابلای تضادهای جامعه طبقاتی و در زندگی روزمره پرولتاریا و توده های تحتانی بیش از پیش حس شده و خود را به اشکال گوناگون بروز می دهد. از همین رو است که ایده کمونیسم و “سرنگونی قهرآمیز تمام شرایط اجتماعی موجود”، بیرون کشیدن جهان از چنگال غاصبان کنونیش و از بین بردن تمامی اشکال ستم و استثمار و تمایزات طبقاتی همواره زنده می باشد. فشرده ترین و بارزترین بیان مادی این امر را زمانی می توان دید که پیشروانی از صفوف پرولتاریا و توده های تحتانی ـ از میان آنها که بواقع چیزی برای از دست دادن ندارند ـ به ایدئولوژی و علم کمونیسم دست می یابند و در راهش به نبرد می پردازند و به بهترین نحوی قدرتمندی کمونیسم انقلابی را به نمایش می گذارند.
یکی از پرولترهای جوانی که زندگیش تبلور نیاز عاجل طبقه کارگر برای مبارزه در راه جامعه نوین بود، رفیق رحمت الله چمن سرا (تقی) نام داشت. رفیق رحمت در سال ۱۳۴۳ در یکی از روستاهای جنوب آمل و در خانواده فقیر دهقانی چشم به جهان گشود. روستای مادریش بنام “آلشرود” بر اثر رفرم ارضی شاه و اربابان امپریالیستش در سال ۴۲ و خانه خرابی دهقانان، از صحنه گیتی حذف گشت. پدرش چوپان فقیری بود که بهمراه خیل دهقانان فقیر منطقه مجبور به فروش نیروی کار خود برای احداث جاده هراز و کندن کوهها و ایجاد تونل بود. رحمت دو ساله بود که پدرش در اثر کار سخت و طاقت فرسا و بواسطه نبود هیچگونه امکانات درمانی در اثر بیماری ساده ای در گذشت. خانواده رحمت مجبور به مهاجرت به شهر گشت تا با فقر و فلاکت زندگی شهری دست و پنجه نرم کند. خواهرش در اثر گرسنگی و بیماری در گذشت. رحمت نیز به دلیل سوء تغذیه از رشد طبیعی و مناسب محروم ماند و تا چهار سالگی قادر به راه رفتن نبود و زنده ماندنش مانند اغلب کودکان توده های تحتانی و بیچیز بیشتر در اثر شانس و تصادف بود.
مادر رحمت مانند بسیاری از زنان فقیر شهر و روستا مجبور شد به خدمتکاری در خانه توانگران روی آورد تا در ازای فروش نیروی کارش، از غذاهای اضافی خانواده های مرفه برای سیر کردن شکم خود و بچه هایش چیزی بدست آورد و هراز چندگاهی زندگی محقرانه خود را از خانه ای به خانه دیگر منتقل نماید. رحمت در شرایط و جوی رشد کرد که مشخصه اش روابط و برخوردهای ارباب منشانه، مردسالارانه، ریش سفیدی، امر و نهی های زشت و احمقانه و رفتار متفرعنانه و توهین آمیز رایج در میان خانواده های مرفه و نیمه مرفه شهر، نسبت به ستمدیدگانی چون خانواده رحمت بود. رحمت از همان کودکی از یکسو مجبور به شرکت در کار خانگی بود و از سوی دیگر هر از چند گاهی به کارهائی از قبیل پادوئی بازار و کارهای ساختمانی و باغبانی و غیره می پرداخت. شدت فقر و بی توجهی بحدی بود که رحمت به مدت ۲ سال بدلیل یک شکستگی ساده استخوان پا مجبور به لنگیدن و درد کشیدن بود. در اثر فقر و تنگدستی او بزحمت توانست تا سوم راهنمائی به تحصیل ادامه دهد. بعدها زمانی که به یک انقلابی کمونیست بدل گشت و بدلیل نیاز به مطالعه ضرورت آنرا دید که سواد بیشتری بیاموزد، می گفت: “بسیاری فکر می کنند من به دلیل بی استعدادی و تنبلی نخواستم به امر تحصیل و آموزش بپردازم حال آنکه دقیقا بخاطر شرایط زندگی ای بود که در آن قرار داشتم، شرایطی که جامعه طبقاتی موجباتش را فراهم آورده بود.”
رحمت این شرایط تحقیرآمیز را با غرور طبقاتی خویش به مصاف طلبید؛ او هیچگاه مجیز بالادستی ها را نگفت، در پی جلب “ترحم” آنان بر نیامد و همواره نسبت به آتوریته های ارتجاعی موجود با روحیه تعرضی برخورد کرد، بطوری که بسیاری وی را گستاخ میخواندند. امواج انقلاب ۵۷ چنین افرادی را از اعماق جامعه به صحنه مبارزه انقلابی کشاند. رحمت بعلت تماس با روشنفکران انقلابی و با مطالعه آثار صمد بهرنگی با افکار چپ آشنا شد و خیلی سریع به یک فعال انقلابی در جنبش دانش آموزی تبدیل گشت. مبارزات و تظاهراتهای توده ای در شهر آمل، حکومت مردمی، درگیریهای خیابانی با گارد همه و همه زمین تمرینی بود که ذهن و عمل این پرولتر نوجوان را پالایش و تکامل داد. بعد از قیام ۲۲ بهمن مدتی به فعالیت برای تاسیس کتابخانه های دانش آموزی چپی در محلات پرداخت. کینه و نفرت طبقاتی رحمت را بسمت کمونیسم انقلابی سوق داد و او بیکی از فعالین دفتر دانشجویان و دانش آموزان مبارز(طرفدار خط ۳) تبدیل شد.
رحمت در ایندوران از آن روشنفکرانی ـ که معمولا بدلیل عدم اعتماد به توده تحتانی، پذیرش و فهم همه جوانب حیات سیاسی جامعه و مسائل پیچیده تئوریک را برای آنان ناممکن می دانند ـ انتقاد می کرد و می گفت: “چرا سالهای قبل از انقلاب این حرفهائی را که می دانستید به من و امثال من نگفتید تا با چشمانی باز در انقلاب شرکت کنیم؟” او اهمیت نقش تئوری انقلابی در جنبش انقلابی و لزوم فراگیریش را فهمید. اولین کتابی که در مورد کمونیسم و کمونیستها خواند، زندگینامه سوردولف از رهبران انقلاب اکتبر بود ـ رهبری که از سنین نوجوانی به صفوف بلشویکها پیوست و به یکی از برجسته ترین سازمان دهندگان قیام اکتبر بدل گشت و در همان دوران بر اثر خستگی ناشی از فعالیت بی وقفه درگذشت. این کتاب تاثیر عمیقی بر وی گذاشت، تا آن درجه که می توان گفت پرولتر انقلابی جوان ما راه و رسم زندگی خویش را یافت و آگاهانه آنرا انتخاب نمود. او تا پایان عمر کوتاهش سوردلف را الگوی زندگی خویش قرار داد.
با یورش ارتجاع به دفاتر نیروهای سیاسی در ۲۸ مرداد ۵۸ و بسته شدن دفتر دانشجویان و دانش آموزان مبارز، رحمت با اتحادیه کمونیستهای ایران سمت گیری نمود. دلیل خاص جذب وی به این سازمان در آنزمان عملیات نظامی تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان در کردستان بود. این امر از یکسو نشاندهنده نیاز توده های انقلابی به برخورد قهرآمیز با دشمن بود و از سوی دیگر اهمیت و نقش مبارزه مسلحانه را در فتح اذهان زحمتکشان بیان می کرد. رحمت فعالیت خود را در بخش دانش آموزی تشکیلات (ستاد) تحت مسئولیت رفیق حشمت اسدی پور ادامه داد. او در ایندوران براستی یکپارچه انرژی بود. هر چیزی را که یاد می گرفت سریع به عمل می گذاشت. در همین دوران علیرغم کم سوادی با خواندن داستانهای کوتاه تلاش کرد داستانهائی برای کودکان بنویسد. او در زندگی خویش یاد گرفته بود که قبل از هر چیز یک تولید کننده باشد تا صرفا مصرف کننده زحمات دیگران. او این خصوصیت توده های تحتانی را در مبارزه انقلابی نیز حفظ نمود. مبارزه جوئی، توانائی عملی، صداقت انقلابی و قابلیت تاثیر گذاری بر محیط خیلی سریع او را بعنوان یکی از رهبران جنبش دانش آموزی در شهر شناساند. او مظهر آتوریته انقلابی دانش آموزان مدرسه راهنمائی طالب آملی در مبارزه علیه آتوریته های بجا مانده از رژیم شاه و رژیم ارتجاعی جدید بود. او بارها توده های دانش آموز را علیه بوروکراسی و اطاعت کورکورانه و تبعیضات سیستم آموزشی شوراند. او دانش آموزان را برای مصادره زمینی در جوار مدرسه که متعلق بیکی از مالکان شهر بود بسیج نمود و آنجا را تبدیل به زمین ورزش مدرسه نمود. میزان محبوبیت و نفوذ وی چنان بود که هیچ تظاهرات و آکسیونی بدون رهبری و رهنمود های وی و هیچ تصمیمی در مورد مسائل گوناگون مدرسه بدون حضور وی صورت نمیگرفت. جرئت و جسارتش در مقابل اتوریته های کهن چنان بود که اطمینان انقلابی را به محیط القاء می نمود. تاثیر گذاری شخصیت قوی و مبارزه جوی وی از چارچوبه دانش آموزان فراتر رفته و بسیاری از معلمان انقلابی را نیز تحت تاثیر قرار داد. در همین دوران رحمت یکی از دبیران مترقی خویش را بنام جمشید اصالت که از رهبران جنبش معلمان شهر در آن زمان بود جذب اتحادیه نمود. (جمشید اصالت در بهار ۶۲ بجرم همکاری با سربداران توسط مزدوران جمهوری اسلامی تیرباران شد.)
رحمت نمونه برجسته و سمبل آن روحیه شورشگری بود که در میان جوانان توده های تحتانی موج می زند و مظهر آن روحیه سازش ناپذیری که علیه نظامی که آینده پوسیده و تاریکی را برای جوانان تهیه دیده است سر به طغیان بر می دارد. او بخوبی فهمید تنها آینده ای که برای طبقه او و جوانانش متصور است، نه کارکردن تحت این نظام و تلاش برای “رساندن خود بجائی”، بلکه فقط در واژگونی تام و تمام نظام بردگی می باشد. این روحیه شاداب، پویا و جسور زمانی که در کوره پراتیک انقلابی آبدیده شده و با آگاهی طبقاتی صیقل می خورد، جایگاه و نقش مهمی را در انقلاب و سازمان دادن آن ایفا میکند.
رحمت در پائیز سال ۵۹ مدرسه را ترک کرد و مدتی بعد با صلاحدید تشکیلات به کار در کوره پزخانه و فعالیت در بین کارگران آنجا پرداخت. او سریعا توانست با کارگران بسیاری روابط انقلابی برقرار نماید و درک عمیقتری از شرایط زندگی، خصلتها و روحیات کارگران از نزدیک بدست آورد. رحمت علیرغم جوانیش مورد احترام بسیاری از کارگران قدیمی قرار داشت. در همین دوران مسئولیت تیم تبلیغات شهر را نیز بعهده داشت. در آن دوران که کارعلنی برای بسیاری از فعالین گروههای سیاسی جذبه خاصی داشت. (که این امر عمدتا بخاطر انحرافات ایدئولوژیک ـ سیاسی حاکم و جدی نگرفتن مسئله کسب قدرت سیاسی بود.) رحمت داوطلبانه در فعالیتهای غیر علنی سازماندهی گشت. وی بدلیل مخفی ماندن و لو نرفتن، توانست خدمات ارزنده ای در دوران قیام سربداران انجام دهد. در همین دوران توسط سازمان آموزش نظامی دید و مسئولیت کار تدارکاتی آموزش نظامی رفقا را بعهده گرفت؛ او اسلحه و وسائل آموزش نظامی را در رختخوابی می پیچید و تحت پوشش کارگر مهاجر از یک نقطه به نقطه دیگر می برد.
شرایط زندگی رحمت و تماس دائمیش با توده های تحتانی و مبارزات انقلابی، خصلتهائی را در وی پرورش داد که هر عنصر پیشرو طبقه کارگر می باید دارا باشد. گذشتن از منافع شخصی، تحمل سختیها، نهراسیدن از مرگ، اعتماد استراتژیک به آرمان پرولتاریا، جرئت و جسارت در مقابل دشمن، شهامت و شجاعت در ابراز نظر خویش ، تطابق حرف و عمل و صراحت و رک گوئی، خصوصیاتی بود که وی در ایندوران کسب نمود. برای رحمت، مانند بسیاری از زحمتکشان، فاصله یادگیری هر چیز انقلابی و کمونیستی تا بعمل در آوردنش محتاج زمان طولانی نبود. او زمانی که می فهمید فلان خصوصیت، رفتار و یا عادت کهنه منطبق بر منافع پرولتاریا نیست با تمام قوا تلاش می نمود که خود را سریعا از شرشان رها سازد. او این حکم مارکس را بخوبی دریافته بود که طبقه کارگر در مبارزه علیه جامعه طبقاتی خود نیز از کثافات آن رها می گردد و پالایش می یابد. در عین حال او بیرحمانه و بدون ذره ای ملاحظه کاری هر انتقاد و سستی که در کار رفقای دیگر می دید را بصراحت مطرح می نمود و سعی در برطرف نمودن آن اشکالات می کرد. او بارها کسانی که به امور لیبرالی برخورد می کردند را به زیر انتقاد برد. رحمت بدلیل صلاحیتهای ایدئولوژیکیش در زمستان سال ۵۹ به عضویت کمیته شهر آمل درآمد و در ایندوران گامهای اولیه ولی مهمی را برای تبدیل شدن به یک انقلابی حرفه ای برداشت. هر چیز تازه ای را با ولع می آموخت و پیرامون سئوالاتی که با آن روبرو می شد فکر و مطالعه می کرد. یکروز که از بحث با یکی از هواداران رویزیونیستهای سه جهانی باز گشت، مطرح نمود: “مگر مائو متعلق به طبقه ما نیست، مگر از رهبران ما نیست، چرا ما از مائو دفاع نمی کنیم و می گذاریم آنها از اسمش سوءاستفاده کنند.”
رحمت همواره خواهان فعالیت بیشتر و سطح بالاتری از فعالیت بود. او نقشی فعال در مبارزات ضد حزب جمهوری اسلامی و تظاهراتهای توده ای و پخش اعلامیه های سازمان در بهار ۶۰ ایفا نمود. در خرداد ماه ۶۰ آموزش ویژه نظامی در زمینه انفجارات دید و با شوقی بسیار در تدارکات و جابجائی امکانات نظامی شرکت جست. در تابستان ۶۰ به کار در بین کارگران ساختمانی در سد لار پرداخت. او که برای مدتی ارتباطش با تشکیلات قطع شده و از برنامه های سازمان بیخبر بود، اعتراض می کرد که چرا از فرصتهای انقلابی استفاده نمی کنیم. تنها چیزی که او را رنج می داد بیکار نشستن و فعالیت نکردن بود. سختتر شدن اوضاع و جا زدن برخی افراد متزلزل هیچ تاثیری بر روحیه انقلابی رحمت نداشت. زمانی که طرح قیام سربداران و مبارزه مسلحانه با وی مطرح گشت، گوئی دروازه دنیای جدیدی برویش باز شده است. او هرگز خود را به اندازه آن دوران ـ دوران تکانهای انقلابی ـ آزاد و شاد حس نمی کرد. گسست تاریخی سربداران از اپورتونیسم راست غالب بر تشکیلات موجب شد که رفقائی چون رحمت بیش از پیش پا بجلو گذاشته، و مسئولیتهای خطیرتری بعهده گرفته و تمامی ویژگیهای انقلابیشان جهشی کیفی نماید.
در پائیز و زمستان ۶۰ رحمت مسئولیت تیم تبلیغات در شهر و کمک به کارهای تدارکاتی و شناسائی در شهر را بعهده گرفت. نقش رحمت بعلت لو نرفتگی در برخی مواقع تعیین کننده بود. او از تمامی امکانات شخصی بدون ذره ای محافظه کاری برای پیشبرد امر سربداران استفاده می کرد. رحمت از فعالیت دوشادوش رفقائی چون مراد (رفیق جانباخته غلامعباس درخشان ـ عضور رهبری اتحادیه کمونیستهای ایران و سربداران) لذت می برد و با شور وشوقی وصف نشدنی از خصوصیات کمونیستی، ابتکارعمل و توانائی های انقلابی چنین رفقائی می آموخت. او بارها رفیق مراد را با دوچرخه به حاشیه جنگل سر قرار با رفقای سربدار رساند یا بسته های جاسازی شده فشنگ و اطلاعیه های نظامی سربداران را جابجا نمود. در همان دوران اولیه تجمع نیروهای سربدار روزی برای انجام ماموریتی بجنگل رفت و قرار بود که سریع برگردد؛ اما حاضر به بازگشت نبود و رفقا بسختی و با کار توضیحی وی را قانع نمودند که چرا وی در تشکیلات شهر می تواند مفید تر باشد. رحمت تا مدتها به این تصمیم گیری معترض بود. او از چنان روحیه ای برخوردار بود که فقط شرکت در عالیترین شکل مبارزه ـ یعنی مبارزه مسلحانه ـ تمایلات انقلابی او را ارضاء می کرد.
سازماندهی تبلیغات سربداران و پخش اطلاعیه های نظامی سربداران در شهر آمل مدیون تلاش و ابتکارعمل رفقا، رحمت و امید قماشی بود. آنها با همکاری رفقائی چون منیر نورمحمدی، فرشته ازلی و علی اصغر آیت الله زاده (کارگر نجار جوانی از هواداران اتحادیه که در قیام سربداران شرکت جست و در روز ۹ بهمن ۶۰ بهمراه چند تن دیگر از رفقا در استادیوم شهر در سن ۱۷ سالگی تیرباران شد) در شرایطی کاملا نظامی به پخش اعلامیه مبادرت می ورزیدند. بارها هنگام پخش اعلامیه، محله توسط دشمن محاصره نظامی شد، ولی دشمن از ترس اینکه آنها مسلح باشند، جرئت نزدیک شدن نداشت و آنها هر بار با ابتکار انقلابی از محاصره خارج شدند. خط انقلابی سربداران آنچنان انرژی انقلابی این رفقا را رها ساخته بود که از پس هر مشکلی بر می آمدند. این امر بوضوح در حجم کار تبلیغی توسط آنها خود را نشان می داد. در دوره های قبل تیم تبلیغات با تعداد افرادی بمراتب بیشتر و در شرایطی سهل تر بزحمت یک چهارم حجم ایندوران کار تبلیغی می کرد.
رحمت در ایندوران در بسیاری از ماموریتهای پرخطر تدارکاتی و شناسائی از مقرهای دشمن شرکت جست. در شب قبل از قیام پنج بهمن او جزء رفقائی بود که در جاده کمربندی آمل ـ بابل در زیر پلی انتظار رسیدن دسته های مسلح سربدار را می کشیدند. رحمت با پوشاندن چهره خود فعالانه در قیام آمل شرکت جست و تماس بین گروههای مختلف نظامی سربداران را در شب و روز قیام برقرار می کرد. بعد از عقب نشینی نیروهای سربدار او در شهر ماند. پاسداران بمدت کوتاهی او را بازداشت نمودند ولیکن با هوشیاری توانست آنها را فریب دهد و آزاد گردد. رحمت بهمراه برخی از رفقای تشکیلات شهر تا چند روز بعد از قیام در کوچه ها و خیابانهای شهر گشت می زدند تا برخی رفقائیکه قادر به عقب نشینی نشده و در شهر مانده بودند را پیدا کرده و امکاناتی فراهم نمایند که از شهر خارج شان سازند. آنها توانستند تعدادی از رفقا را بدینگونه از محاصره خارج کنند. آن روزها، روزهائی سخت تکان دهنده در زندگی رحمت بود، روزهائی که بر مغز و قلب او عمیقترین تاثیرات را حک نمود. رحمت، تنها رفیقی از تشکیلات بود که از نزدیک شاهد تیرباران رفقای اسیر در شهر آمل شد. در پیش چشمان وی رفقا فرهنگ سراج، حمید راج پوت، علی اصغر آیت الله زاده ، علی ساری، روزبه منافی، فرح خرم نژاد، تورج علی ملایری، شکرالله احمدی، مجتبی سلیمانی و اسعد شرهانی نژاد، اعدام گشتند. در همان روز رحمت پیکر خونین رفقائی چون کاک اسماعیل، کاک محمد، یوسف گرجی و حشمت را بچشم دید. یادآوری چنین صحنه هائی برای رحمت همیشه با خشمی آکنده از کینه و نفرت بی پایان نسبت به دشمنان طبقاتی همراه بود. رحمت در آن روزهای تلخ نزد خود سوگند یاد نمود که در راه آرمان و اهدافی که آن رفقا در راهش جان باختند شرافتمندانه انجام وظیفه کند. او تا لحظات آخر زندگی خویش به این سوگند وفادار ماند.
در اثر ضربات وارده به سربداران موقعیت رحمت نزد دشمن توسط افرادی متزلزل لو رفت. او مجبور به ترک شهر و روی آوری به زندگی کاملا مخفی گشت. دشمن که اهمیت و نقش رحمت را فهمیده بود با تمامی توان و امکانات بدنبال دستگیری وی بود. دشمن فقط اسم کوچک او و محدوده ای که او زندگی می کرد را می دانست. تا مدتها عوامل دشمن در کوچه و پس کوچه ها از بچه ها، جوانان و مردم محل سراغ رحمت را می گرفتند. تلاشهای دشمن با هوشیاری او خنثی شد. با اینحال رحمت تا اواخر سال ۶۱ برای وصل کردن ارتباطات و تهیه امکانات هر از چند گاهی به شهر رفت و آمد می کرد. در ایندوران او به کار و فعالیت بهمراه رفیق جانباخته ابراهیم جوانبخت (نادر) پرداخت. او فرصت و امکان اینرا بدست آورد که بیشتر مطالعه کند و عمیق تر به چگونگی پیروز شدن بر دشمن بیندیشد.
شکست قیام سربداران برای او همانند بسیاری از رفقای انقلابی دیگر نه پایانی در خود بلکه آغازی برای گام نهادن در مسیر پیروزی بود. رحمت با چنین روحیه ای به ضربات وارده بر سازمان از سوی دشمن در تیرماه سال ۶۱ و اثرات روحی ناشی از آن برخورد نمود. برای او ضرورت بازسازی تشکیلات پیشاهنگ و ادامه راه رفقای جانباخته بدون کمترین شک و تردیدی یک اصل پایه ای بود. او کسی نبود که هنگام شکستها ندبه و زاری راه بیندازد و با ظاهر شدن شرایط دشوار مبارزه طبقاتی، ایمان به نیروی خویش و ایمان به پیروزی را از دست بدهد. زمانیکه خبر منفعل شدن برخی از کادرها و رفیقان نیمه راه را شنید، نفرت خود را از عملشان اعلام داشت و گفت: “مهم نیست. ما راه خود را ادامه می دهیم. ولی اینگونه افراد باید زمانی در پیشگاه طبقه و خلق حساب پس بدهند، آنها نه تنها با کنار کشیدن از مبارزه انقلابی غیر مستقیم به دشمن خدمت می کنند، بلکه ما را از تجارب انقلابی طبقه مان که به بهای خون یارانمان بدست آمده، محروم می سازند” رحمت فعالانه انرژی و توان خود را برای بازسازی سازمان دراختیار کمیته موقت رهبری قرار داد. این واقعیتی است که بار بازسازی سازمان در آن دوران عموما بدوش رفقائی چون رحمت که بلحاظ منشاء طبقاتی از اقشار پرولتری و تحتانی جامعه بودند، افتاد. شرایط جدید مبارزه انقلابی افرادی با عزمی راسختر، با سماجت، سرسختی و استقامت بیشتر را می طلبید و این اتفاقی نبود که جریان حوادث کسانی را به پیش راند که از قبول مسئولیت وحشت نداشتند. کسانی که قابلیتها و توانائی هایشان در پروسه مبارزات انقلابی گوناگون شکوفا گشته و قوام یافته بود.
رحمت در چارچوبه نظرات و اقدامات کمیته موقت رهبری در اسفند ماه ۱۶ عازم جنگلهای آمل شد. او بهمراه رفقائی چون بهروز غفوری و محمد توکلی و رفقای دیگر دلیرانه در درگیری مسلحانه ۱۲ اسفند ۶۱ شرکت جست. آنها با جرئت و جسارت بی نظیر علیرغم جانباختن و زخمی شدن ۴ تن از رفقا، با نیروئی بسیار اندک، محاصره قوای دشمن را درهم شکستند و در نقطه ای دیگر بر سر راه دشمن کمین گذاشته و تعداد زیادی از نیروهای دشمن را بهلاکت رساندند. این درگیری شور و امیدی وصف ناشدنی در مردم شهر بویژه خانواده های شهدا دمید. رحمت در این درگیری زخمی سطحی برداشت. شرکت در این نبرد روحیه انقلابی و انقیاد ناپذیر وی را آبدیده تر ساخت. رحمت بعدها در تشریح جزئیات این درگیری در حالیکه چشمانش از شادی برق می زد با شوری زائد الوصف از قهرمانی رفقا و داغان شدن دشمن می گفت: “نگهبان بودم که دیدم پاسداران مانند گله ای دارند می آیند. صبر کردم تا نزدیکتر شوند، بعد نشانه گرفتم و گلوله ای بسینه پاسدار اول خواباندم، دلم خنک شد، همش بیاد رفقا البرز جابر انصاری و فرزاد ستوده بودم که صبح آنروز شهید شده بودند.”آن لحظه به هیچ چیز جز انتقام از دشمن فکر نمی کردم.”
پس از آن درگیری، رحمت برای شرکت در شورای چهارم عازم کردستان شد. در شورا ابتدا طرفدار نظراتی بود که به اقلیت شورای چهارم معروف گشت. او فعالانه در مباحثات شورا شرکت جست و بعد از تعمق درباره اختلافات و پس از سنجیدن همه چیز، زمانی که نادرستی نظرات خویش را فهمید، صادقانه بدانها انتقاد کرده و جانب رهبرانی چون بهروز فتحی و بهروز غفوری و اکثریت شورا را گرفت. او تلاش می کرد که روابط عاطفی اش با رفقا مانع درست دیدن قضایا توسط وی نگردد. او با آن کارگران و افراد باصطلاح “پیشرو” که خود را، بقول رفیق استالین، “کمونیست مادر زاد” می دانند و از روی نادانی و بسبک خنده داری داد می زنند: “ما کارگریم، ما احتیاج به شناخت نداریم!” کوچکترین وجه اشتراکی نداشت. یکی از صفات مشخصه رحمت این بود که تعصبات احمقانه را طرد می کرد، دنباله روی کورکورانه را تحقیر می نمود، مرعوب سابقه، سن و سواد تئوریک دیگران نمیشد و می خواست همه چیز را با اتکاء بفکر خودش و با استفاده از علم مارکسیسم دریابد. از همین رو زمانی که پس از شورا به تهران بازگشت علیرغم شرایط نامساعد امنیتی، وظایف خطیر و سنگین، نداشتن ابتدائی ترین امکانات و کار طاقت فرسای ۱۲ ساعته در قنادیها و کارگاههای مختلف، شرایطی را فراهم آورد که به مطالعه دائمی بپردازد تا بدین ترتیب دانش تئوریک انقلابی خود را افزایش دهد. این روند بویژه زمانی که مباحث جنبش انقلابی انترناسیونالیستی درون سازمان مطرح گشت، شتابی بیشتر گرفت. رحمت هفته ای یک یا دو کتاب پیرامون موضوعات مختلف مطالعه می نمود.
او سرشار از عشق بیکران به رفقای خویش بود و به همان اندازه که از روشنفکران متزلزل سابقا انقلابی نفرت داشت، ارزش روشنفکران کمونیستی چون رفقا بهروز فتحی و بهروز غفوری و نیاز طبقه کارگر به چنان رهبرانی را بخوبی می دانست و حاضر به انجام هرگونه فداکاری برای حفظ این رفقا بود. دستگیری و جانباختن این رفقا برای او ضربه ای ناگوار بود.
در دوران پس از شورای چهار، بخشی از کارهای تدارکاتی و سازماندهی جعلیات سازمان بعهده رحمت گذاشته شد. او برای سازماندهی بخش جعلیات بسراغ یک مهر سازی که صاحبش حزب اللهی بود رفت و بعنوان کارآموز در مغازه اش بکار مشغول شد. در فاصله کوتاهی نه تنها فن مهر سازی را بخوبی فراگرفت بلکه امکانات فنی این کار را نیز به طرق و ابتکارات گوناگون فراهم نمود و با اجاره نمودن اتاقی در جنوب شهر بخش جعلیات را روبراه ساخت. رحمت بدون داشتن هیچ امکانات اولیه ای، در شرایط فقدان آشنائی کافی با محیط شهر بزرگی چون تهران و علیرغم اینکه همیشه خطر دستگیری تهدیدش می کرد و دشمن عکس او را در اختیار گشتیهای خیابان قرار داده بود، با پشتکار فراوان وظایف محوله را بخوبی انجام داد. رحمت در ایندوران بگونه ای عمل می نمود که از هیچ، همه چیز می ساخت و یا بقول معروف از آب هم می توانست کره بگیرد. او می گفت ما بهیچوجه نباید بگوئیم نمی شود و یا نمی توانیم کاری را انجام دهیم؛ نتوانستن در بسیاری مواقع می تواند یک دلیل داشته باشد، عدم رغبت ما در بزحمت انداختن خود. این ویژگی رحمت از موقعیت طبقاتیش بر می خاست. او ازمشکلات فرار نمیکرد و عمیقا اعتقاد داشت که: توده ها سازندگان تاریخند و ثروت تمامی جهان توسط کارگران و دهقانان و توده های ستمدیده بوجود می آید، بشرط آنکه آنان خط کمونیستی داشته و سرنوشت خود را در دست گیرند؛ بطور جدی و بشیوه ای ماتریالیست دیالکتیکی به امور برخورد کنند می توانند بر هر مشکلی فائق آیند. او نه تنها در آن شرایط امکانات پوششی برای خود فراهم آورد بلکه برای رفقای دیگر نیز امکانات گوناگونی از قبیل لباس، آذوقه، کتاب، خانه، مکانی برای جلسات و غیره را فراهم میساخت و تمامی اینگونه فعالیتها را با درآمیختن با توده های زحمتکش و اتکاء به آنان انجام می داد. روحیه او در نامه ای درون تشکیلاتی بتاریخ ۱۶ آبان ۶۲ منعکس است. نامه او چنین است:
“… بیائیم از گذشته خود درس بگیریم و راهمان را روشن سازیم… دلیل شکست جنبشهای انقلابی در ایران عدم وجود رهبری قاطع و مرکزیتی منسجم که از تئوری صحیحی برخوردار باشد، بود
… آیا ما ضربه ای نمی خوریم؟ چرا ممکن است ضربه هم بخوریم ولی اگر ما واقعا بتوانیم در میان توده جا بگیریم، تا آنجا که از دست ما بر می آید در محیط خود خط سازمان را تبلیغ کنیم و با بردن آگاهی سیاسی در قلب توده جا بگیریم، علاوه بر آنکه ضربه کمتری را متحمل می شویم بلکه می توانیم به نیروی خودمان هم بیفزائیم در آن صورت حتی اگر دستگیر شویم در محیط اثرات ما باقی می ماند.
… امروزه ما می توانیم درمیان کارگران و طبقات انقلابی، در میان خانواده هائی که فرزندانشان تیرباران شده یا اسیر رژیم خمینی هستند،… و همچنین در میان روستائیان و اقشار دیگر جامعه که ضربات فراوانی از این رژیم ارتجاعی خورده اند، نیرو بگذاریم و در میان آنها فعالیت انقلابی نمائیم. فعالیتهای تبلیغاتی و غیره شاید ثمره اش زود رس نباشد ولی در درازمدت ثمره آن خیلی پر بار خواهد بود. در همین پروسه ها می توانیم تشکیلات آهنینی بسازیم که همیشه آماده مبارزه بر علیه ارتجاع باشد. در انقلاب ۵۷ یکی از اشکالات مهم کمونیستها نداشتن تشکیلات مستقل بود.
… اگر ما بتوانیم چنین تشکیلاتی را در جریان کارتوده ای سازمان دهیم در آنصورت می توانیم کارهای وسیعی انجام دهیم و همیشه آماده جواب دادن درست به شرایط باشیم. فی المثل ما می توانستیم با داشتن تشکیلات در جاهای مختلف و جواب صحیح به شرایط سیاسی از همان روزهای بعد از ۱۴ اسفند ۵۹ دست به اسلحه برده و ایستادگی کرده و توده ها را بدنبال خود می کشیدیم و کودتای حزب جمهوری اسلامی را در سی خرداد بشکست می کشاندیم….
ما بایستی دارای تشکیلاتی استوار باشیم. ما در حین کار توده ای هم از نظر نیرو توده ای تقویت می شویم و هم از نظر آگاهی م ـ ل آبدیده می گردیم.”
او در مقابل تاثیرات شکست انقلاب ایران و رشد گرایشات غلط و زیانبار در بین توده ها سر فرود نمی آورد. در نامه ای خطاب به یکی از رفقا نوشت: “گرایشات عقب مانده در محیط بدنبال این هستند که بخیال خود بفهمند چه کسی مرا به این راه کشاند، آنها نمی خواهند بفهمند که زندگیم مرا به این راه کشاند.”
طی سالهای بعد از قیام آمل، رحمت ضمن تماس و فعالیت در بین توده های تحتانی بسیاری از خصوصیات یک انقلابی حرفه ای را کسب نمود. او تمامی تلاشش این بود که به خصوصیاتی که لنین در توصیف سوردولف بیان کرده بود دست یابد: “در طول انقلاب ما و پیروزیهایش، رفیق سوردلف بهتر و کاملتر از هرکس دیگری در انجام مهمترین و اصلی ترین جنبه های انقلاب پرولتاریائی موفق بوده است. عمیق ترین و مداوم ترین جنبه این انقلاب و شرط پیروزیش همواره متشکل کردن توده های پرولتر، متشکل کردن مردم زحمتکش بوده است. این سازمان دادن میلیونها مردم کارگر است که حساس ترین شرایط را برای انقلاب و عمیق ترین منبع پیروزی آنرا تشکیل می دهد. این جنبه انقلاب بود که فردی مانند سوردلف را که سازماندهی فوق العاده بود، بجلو سوق داد.” لنین، سوردلف را “بارزترین نوع انقلابی حرفه ای” توصیف نمود. کسی که هیچگاه تماس با توده ها را از دست نداد، هیچگاه روسیه را ترک نکرد و فردی انقلابی بود که “نه تنها رهبر محبوب کارگران، رهبری که به بهترین وجه و وسیعا با کار عملی آشنا بود، بلکه متشکل کننده پرولتاریای پیشرو بود. آنچه که ما امروزه بدان افتخار می کنیم، همانا توانائی فوق العاده وی در امر سازماندهی است. او مجال کافی برای کار حقیقتا تشکیلاتی و کار گروهی منطقی که در خور توده های متشکل پرولتاریا و برآورنده احتیاجات پرولتاریای انقلابی است، برای ما تامین کرده است ـ کار گروهی سازمان یافته ای که بدون آن نمی توانستیم به یک موفقیت نائل شویم، کاری که بدون آن قادر نبودیم حتی تنها به یکی از مشکلات بیشمار فائق آئیم.” (بنقل از کتاب یادها اثر کروپسکایا)
متاسفانه رفیق رحمت در ضربه وارده بر سازمان در شهریور ماه ۶۴ به اسارت دشمن در آمد و موفق نشد گامهای بیشتری در این راه بردارد؛ ولیکن زندگی کوتاهش نشانه تلاش در این سمت و مهمتر از همه نشانه وجود نیروی عظیم نهفته در میان پرولتاریا و خلق می باشد که برای هدایت انقلاب خویش نیاز عاجل به رهبران کمونیستی چون سوردلف را با صدای بلند اعلام می کنند.
رحمت در اسارت، مدتی تلاش نمود با مدارک جعلی هویت واقعی خود را پنهان سازد و دشمن را فریب دهد؛ ولیکن نام و اعمال او کاملا برای دشمن شناخته شده بود. او در زندان آنچنان عمل کرد که شایسته هر کمونیستی است. رحمت با مقاومت در برابر دشمن اسرار و امکانات سازمانی را از گزندشان حفظ نمود و بهمراه بسیاری از رفقای دستگیر شده که در زندان اوین به “بچه های شورای چهار” معروف بودند، علیرغم شکنجه های وحشیانه حاضر به سازش با دشمن نگشته و بر اصول اعتقادی خویش مصرانه پافشاری کردند. این امر چندان هم دور از انتظار نبود. آنها از یکسو با جمعبندیهائی که در شورای چهار و پس از آن صورت گرفته بود از انحرافات ایدئولوژیک ـ سیاسی گسست بیشتری کرده بودند و از سوی دیگر در کوران مبارزات حاد و گوناگون آبدیده تر گشته بودند. رحمت بعد از آنکه به یکی از بند های زندان اوین منتقل شد در مدت کوتاهی، به چهره سرشناس آن بند بدل گشت. روحیه بالا، شجاعت، نهراسیدن از مرگ، خونگرمی و جوشیدن با زندانیان دیگر و شوخ طبعی اش، مداوما ورزش کردن، همه و همه خصوصیاتی بود که احترام دیگر زندانیان سیاسی را نسبت به وی بر می انگیخت. برای او و رفقائی چون امید قماشی زندان چیز عجیب و غریبی نبود، رفتار شان در داخل زندان با خارج از آن تفاوتی نداشت؛ زیرا آنها تفاوتی ماهوی بین زندان اوین با زندان بزرگتر یعنی زندان جامعه طبقاتی نمی دیدند بجز آنکه از انجام مهمترین وظیفه خویش یعنی مبارزه و بسیج توده های انقلابی محروم گشته بودند.
رحمت در زندان در مقابل کسانی که در جمعبندی از شکست قیام سربداران می گفتند نمی بایست دست به اسلحه می بردیم ایستادگی میکرد و میگفت: “اشتباه می کنید، حتی اگر ما دست به اسلحه نیز نمی بردیم آنها هر زمانی که ما را می گرفتند از بین می بردند، پس چه بهتر که کاری کردیم و حداقل تعدادی از دشمن را کشتیم. از این بابت خیالم راحت است.”
برای رحمت زندان خاتمه فعالیت انقلابی محسوب نمی شد. او با دیدی استراتژیک و درازمدت به این مسئله برخورد نمود. او می دانست که رفقای بازمانده و بویژه نسل جدید دنبال کار را خواهند گرفت و مهم است که چه میراثی برای آنها بجا گذاشته می شود؛ بهمین جهت بدرستی به تاثیرات عملکرد خویش توجه داشته و مرتبا سعی می کرد روحیه انقلابی و مبارزه جوئی را با استفاده از هر وسیله ممکن به خارج از زندان منتقل نماید. او در پیامهائی که بخارج از زندان میفرستاد از تلاشهای بیدریغ یاران سربدار در دوران نبرد آمل و وفاداری آنان یاد میکرد و بر لزوم رازداری در برابر دشمن و پایداری بر آرمانهای انقلابی تاکید میگذاشت. آخرین پیامش از زندان چنین بود: “زندگی زیباست!”
رحمت از واپسین نبرد خویش نیز سرفراز بیرون آمد. او بهمراه رفقای دیگر، زندان را به سنگر درخشان نبرد تبدیل نمودند و اعتصاب غذای معروف سال ۶۵ را در زندان اوین سازمان دادند. دشمن دیگر تحمل چنین روحیه تعرضی را در “دژهای تحت کنترل” خویش نداشت و سرانجام زبونانه در اسفند ماه سال۶۵ رفیق رحمت را بهمراه دیگر رفقای رهبری و کادرهای اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) بدار آویخت. دشمن یک هفته بعد از اعلام خبر شهادت رفیق منصور قماشی، خبر شهادت و محل مزار رحمت و امید که در کنار یکدیگر بخاک سپرده شده بودند را به خانواده هایشان داد. اما این جنایت، درد دشمن را درمان نکرد که هیچ بر آن افزود. بسیاری از خانواده های شهدا و مردم آمل به سوگ این فرزندان راستین خلق نشستند و اندوه خود را به خشمی سوزان نسبت دشمن بدل نمودند. بسیاری که این دو جوان دلاور را از نزدیک می شناختند در خلوت خانه های خویش گریستند و شمشیر انتقام را صیقل دادند. مزار این رفقا معیادگاه هفتگی خانواده های شهدا و توده های هواخواه انقلاب گشت. دشمن که از وحشت بخود می پیچید، اینرا نیز نتوانست تحمل کند و محل خاکسپاری آنها را صاف نمود تا بخیال خود هرگونه اثری از این رفقا را از بین ببرد. حال آنکه دلاوری و قهرمانی شان برای همیشه بر ذهن توده های ستمدیده نقش بست.
چنین بود حماسه زندگی کوتاه ولی توفنده کارگر جوان رفیق رحمت چمن سرا. او نه “دانشمند” بود، نه تحصیلکرده دانشگاهی. او کارگری بود که در تماس با روشنفکران انقلابی با مارکسیسم آشنا شد و با تلاش خود و شرکت در پراتیکهای انقلابی و با مطالعه به آگاهی طبقاتی دست یافت. بدینگونه او به مبارزی سرسخت بدل شد و بمثابه یک پیشاهنگ کمونیست در صف اول نبرد قرار گرفت. عشق عمیق به انقلاب، نفرت شدید از دشمن، انرژی تمام نشدنی، اراده قهرمانانه و حس تحقیر نسبت به مرگ از خصائل رفیق رحمت بود. یاران سازمانی رحمت تا مدتهای مدیدی هیچگونه اطلاعی از سرنوشت او، از دستگیریش و از اینکه چگونه بمثابه یک قهرمان در نبرد با دشمن کشته شد، نداشتند. او مانند کسانی جان باخت که چیزی در زندگی برای از دست دادن ندارند جز زنجیرهایشان، ولی جهانی را می خواهند بکف آورند. او می دانست امری که زندگیش را وقف آن ساخته هرگز نخواهد مرد و توسط دهها، صدها، هزارها و میلیونها انسان روی کره زمین به پیش رفته و متحقق خواهد گشت: امر کمونیسم! او می دانست که باز هم انقلابیون دیگری بخاطر این امر به خاک خواهند افتاد اما نبرد تا پیروزی نهائی ادامه خواهد داشت. رحمت به هنگام اعدام ۲۲سال بیشتر نداشت و بیش از یک سوم این عمرکوتاه به رویاروئی آشکار با دشمنان طبقاتی، تلاش برای تبلیغ و ترویج و سازماندهی انقلابی توده ها و براه انداختن جنگ انقلابی مصروف گشته بود. زندگی او ادعانامه ای علیه دنیای کهن بود؛ و مضمون و شیوه زندگی اش، برای هر کارگر آگاه و جوان انقلابی منبع الهام و سرمشقی است که چگونه باید زندگی کرد و چگونه باید عمل نمود.
مبارزه و تلاش انقلابیونی چون رحمت بواقع عزم و اراده طبقه کارگر و توده های ستمدیده را برای رهائی از یوغ بردگی و بندگی بنمایش می گذارد؛ عزم و اراده ای که آمیخته به رنج و خون و عرق می باشد. پرولتاریای آگاه با اتکا به چنین عزمی که هر روزه در بطن توده ها زاده و پرورانده می شود می تواند جامعه را از نکبت و بدبختی نجات دهد و در راه کمونیسم جهانی گام بردارد.