رفیق غلام عباس درخشان

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

رفیق غلام عباس درخشان
سکانداری در آبهای ناشناخته

زمانی لنین در رثای بابوشکین، بعنوان یکی از رهبران پرولتر کمونیست چنین نوشت: “بدون رهبرانی اینچنین، مردم برای همیشه برده و سرف باقی می مانند. با چنین رهبرانی، مردم رهائی کامل از هرنوع استثمار را بدست خواهند آورد.” رفیق غلام عباس درخشان (مراد) نیز در زمره چنین رهبرانی بود. مزدوران حکومت اسلامی نومید از درهم شکستن مقاومت قهرمانانه این رهبر کمونیست، در تیر 1361 وی را به جوخه اعدام سپردند.

او بسال ۱۳۳۱ در آبادان چشم به جهان گشود، گهواره اش کوچه های محلات کارگری بود. همانند اکثر همسالانش در محیط کارگری آبادان، مقرر بود که بصفوف کار بپیوندد. در شرکت نفت استخدام شد و در جزیره لاوان بروی کشتی مشغول بکار گشت. بدلیل استعداد و توانائیش قرار بود که او را برای دیدن دوره تخصصی به انگلستان بفرستند و پس از بازگشت موقعیت بالاتری در کشتیرانی جزیره لاوان بیابد. می گفت: “نتوانستم خودم را راضی کنم که از استعمارگران انگلیسی دستور بگیرم. بدنبال نیروئی بودم که بتواند جهان را زیر و رو کند. بدنبال جهانی بودم که عده ای بروی استخوانهای خرد شده عده ای دیگر راه نروند. بعدها که کمونیست شدم فهمیدم سوسیالیست تخیلی بودم. وقتی به علم کمونیسم مسلح شدم احساس کردم آن نیروی واقعی را که دنبالش می گشتم یافته ام. وقتی فهمیدم ما مجبور نیستیم به جهانی که زالوها برآن حکومت می کنند تن دهیم و راه عوض کردن آن وجود دارد، دیگر هیچکس و هیچ چیز نمی توانست جلودار من باشد.

“در سال 1355 به تشویق نزدیکانش که از فعالین جنبش دانشجوئی خارجه بودند راهی آمریکا شد و از همان روز نخست بصفوف این جنبش پیوست. دوران کار فشرده تئوریک، سیاسی و مبارزه عملی و سازماندهی را با شور بسیار پشت سر نهاد و در فاصله ای کوتاه بسطح یکی از مسئولین آموزش تئوریک هسته های چپ (هوادار اتحادیه کمونیستهای ایران) درون کنفدراسیون ارتقا یافت. در اوائل تابستان 1357 با رفیق نزدیکش اسکندر قنبرزاده[i] و شمار دیگری از یارانش متشکل در چند هسته هوادار راهی ایران گردیدند. آنها کار تهیه، تکثیر و توزیع مخفیانه نشریات سازمان و آثار کلاسیک مارکسیستی را سازمان دادند و به تبلیغ و ترویج کمونیستی در میان عناصر پیشرو شهر آبادان و دیگر شهرهای خوزستان پرداختند. و چنین بود که در مدت زمانی کوتاه، مردم آن خطه با نام و هویت سیاسی ـ ایدئولوژیک اتحادیه کمونیستهای ایران آشنا گشتند. بر زمینه این فعالیت عملی مشخص تشکیلات خوزستان سازمان ما ـ قبل از انتقال استخوابندی کلی تشکیلات به ایران ـ شکل گرفت. بسیاری از افراد، گسترش پایه توده ای سازمان را با تعجب نظاره می کردند و آنرا بحساب جو انقلابی غالب بر جامعه گذاشته و بنوعی آنرا تحولی خودبخودی و سهل و ساده ارزیابی می نمودند. حال آنکه، این نتیجه مستقیم و تفکیک ناپذیری از امر آگاهی دادن، برانگیختن و سازماندهی پیشروترین عناصر پرولتر بر راستای سیاست کمونیستی بود.

مراد از طرف سازمان به عرصه ای نوین و بسیار پراهمیت ـ به کردستان انقلابی ـ رفت تا در کنار کاک صلاح شمس برهان و دیگر رفقای بخش کردستان، فعالیت کمونیستی و جنگ انقلابی را در میان توده های زحمتکش آن خطه سازمان دهند. وی نخست در جمعیت آزادی و استقلال کردستان به فعالیت پرداخت، و سپس با کار مداوم در چندین روستا، به ایجاد جمعیت ها و اتحادیه های دهقانی کمک کرد. بدنبال این فعالیتها، تشکیلات پیشمرگان زحمتکشان بنا نهاده شد. مراد در کنار اسماعیل و صلاح و محمد و جمع کثیری از بهترین رفقایمان که بعدها در راه آرمان کمونیسم جان باختند، سازمان نظامی تحت رهبری اتحادیه را در تابستان ۸۵۳۱ برپا نموده و باوجود قلت نفرات موفق شدند مستقلانه بار نبرد مسلحانه انقلابی را بدوش کشند.

در دوره پرتلاطم 60 ـ 1359 مراد بی آنکه سوابق و خاطرات و علائق دیرینه بتوانند تیزبینی کمونیستی را از وی سلب نمایند، خط و برنامه بورژوائی را در هیئت عبارات به اصطلاح مارکسیستی برخی رهبران قدیمی سازمان بوضوح دید. مراد با صراحت به رفقایش می گفت: “بهتر است اگر علاقه ای به این دسته رهبران در دل دارید، آنرا از خود دور کنید. چون باید سرنگونشان سازیم!

” بحق که مراد آموزه های مائوتسه دون را خوب فرا گرفته بود. او خط سیاسی ـ ایدئولوژیک را محک قرار می داد و برای سوابق و اندوخته های تئوریک که درخلاف جهت منافع پرولتاریا قرار گرفته بودند، پشیزی ارزش قائل نبود. همو بود که بسال 1357 در آبادان ـ زمانیکه هنوز فراکسیون رویزیونیستهای سه جهانی (زحمت) از اتحادیه اخراج نشده بودند و مراد هنوز از این موضوع خبر نداشت ـ با دیگر رفقایش بعد از مطالعه نشریه رویزیونیستی آنها (حقیقت داخل) مشترکا تصمیم گرفتند که از پخش آن نشریه سرباز زنند و همه نسخه های تکثیر شده را به تنور بیاندازند و بسوزانند. مراد می گفت: “اگرچه بعد از مطالعه اش متوجه شدیم که اشکال دارد اما آنرا در چاپخانه مخفیمان تکثیر کردیم (در دوره قبل از انقلاب)، بعد من هسته را جمع کردم و گفتم رفقا این نشریه اشکال دارد. همه گفتند ما هم می خواستیم همین را مطرح کنیم. سپس تصمیم گرفتیم آنچه که منافع پرولتاریا را نمایندگی نمی کند به خود بورژوازی واگذار کنیم! همه را سوزاندیم. بعد بدنبال آن رفتیم که ببینیم داستان ازچه قرار است و اگر این واقعا خط سازمان ماست برای مبارزه ای جانانه آماده شویم.

“مراد پیگیرانه و آگاهانه به تئوری انقلابی می پرداخت و سایر رفقا را نیز به آموختن مداوم برمی انگیخت. او همواره این آموزه رفیق استالین را مدنظر داشت که: “پرولتاریا از رهبر خود خواسته های ویژه ای دارد. تاریخ رهبرانی از پرولتاریا را بخود دیده است، رهبران دوره توفانی، رهبران اهل عمل، ازخودگذشته و شجاع، ولی از لحاظ تئوری ضعیف. توده ها نام این رهبران را بسادگی فراموش نمی کنند… ولی تمام جنبش من حیث المجموع نمی تواند فقط با خاطرات زنده باشد. برای آن، هدف روشن (برنامه) و خط و مشی محکم (تاکتیک) لازمست. نوع دیگری هم از رهبران وجود دارند. آنها رهبران زمان صلحند که در تئوری قوی هستند، ولی در امور تشکیلاتی و کارهای عملی ضعیفند. چنین رهبرانی فقط در قشر فوقانی پرولتاریا دارای وجهه عمومی هستند و آن هم تا مدت معینی. با فرا رسیدن عصر انقلاب، هنگامیکه از رهبر شعارهای عملی خواسته می شود، تئوریسینها صحنه را ترک گفته، جا را به افراد جدیدی می دهند…..

برای اینکه مقام رهبری انقلاب پرولتاریا و حزب پرولتاریا حفظ شود، باید قدرت تئوریک و تجربه عملی و تشکیلاتی جنبش پرولتاریائی را درخود جمع داشت.

“مراد معتقد بود که تئوریهای علمی و انقلابی و سنتز تجارب، یک کمونیست را درتشخیص و اتخاذ جهتگیری صحیح و یافتن مسیر انقلاب پرولتری از میان بیراهه های گوناگون یاری می دهند؛ اما از این نقطه به بعد، وقتی پای مسائل پیچیده و ناشناخته بمیان می آید و راه حل از پیش تعیین شده ای در کار نیست، تنها طریق حل مسائل بکاربست آن تئوریهای علمی و اتکا به اصول خدشه ناپذیر و جهانشمول و پیشبرد پراتیک انقلابیست. باید خود را به آبهای ناشناخته زد و با آنچه در این برخورد ـ دراین حرکت جهت تغییر پدیده ها ـ بدست می آید، شناخت و تئوری انقلابی را تعمیق بخشید و تکامل داد. مراد پیرو آموزه پراهمیت مائوتسه دون درباره نقش و جایگاه پراتیک انقلابی بود که: “اگر بخواهی دانش بیاندوزی، باید در پراتیک تغییر واقعیت شرکت کنی….اگر بخواهی تئوری و متدهای انقلاب را بشناسی، باید در انقلاب شرکت کنی.”

برپایه چنین بینشی بود که ابتکار عمل و استعداد گرهگشائی مراد شکوفا می شد و بمصاف پیچیده ترین معضلاتی می شتافت که در ابتدا برای بسیاری حل ناشدنی می نمودند. در دوره تامین تدارکات نبرد مسلحانه سربداران گره های بیشمار و موانع دشوار روز به روز ظاهر می شدند، و مراد بعنوان مسئول تدارکات طرح با هوشیاری و ابتکار عمل انقلابی به حل آنها می پرداخت. او در این مسیر، خستگی نمی شناخت. سنگین ترین و خطرناک ترین ماموریتها را به پیش می برد ولی هیچگاه روحیه سرزنده و خستگی ناپذیرش را از دست نمی داد. گوئی هرچه بر سنگینی بار مسئولیتها و خطرات افزوده می شود او نیز بیشتر نیرو می گیرد. و هنگامیکه فرصتی دست می داد تا وقایع چندروز مداوم از فعالیتش را برای دیگر رفقا نقل کند، آنچنان دشواریها را سهل و ساده تصویر می کرد و موضوع را با لحنی سرشار از طنز بر زبان جاری می ساخت که انگار به بیان لطیفه ای نشسته است. مراد براستی چنان شخصیتی بود که استالین تصویر می کند: “او برای انقلاب زائیده شده بود، بینهایت آزاد و شاد در عصر تکانهای انقلابی. با فراستی داهیانه که در زمان انفجارهای انقلابی بطور کامل و واضح بروز می یافت. بی باک در جهش بسوی ناشناخته.”

در تصمیم گیریهای رسمی جلسات رهبری سازمان، در بحبوحه آغاز حرکت سربداران، قرار بر آن شد که تدارکات پشت جبهه ای مرتبط با شهرها را آن عده از رهبرانی که با خط سازمان مخالفت داشتند (اپورتونیستهای راست) بعهده گیرند. مراد از همان ابتدا این تصمیم را بباد استهزاء می گرفت و می گفت: “مگر کسی که بورژوازی شده می آید برای ما کار کند. مهم نیست چقدر تصمیم گیریهای رسمی در کنگره ها و نشست ها می شود، مهم خط است و آنها بالاجبار برمبنای خط خود عمل خواهند کرد، حتی اگر صدتا قرار و مصوبه سازمانی هم بپایشان بسته باشی. پرولتاریا نباید ساده لوح باشد.” و زمانیکه کارشکنی رهبران اقلیت سازمان در کارهای تدارکاتی آغاز شد، مراد مرتبا بروی حرف خود تکیه می کرد و می گفت این اگر سازشکاری نباشد، ساده لوحیست. و در مقابل کسانی که فکر می کردند بدون اتکا به این عده ـ که بسیاری اهرم های سازمان را در دست داشتند ـ کار تدارک پیش نمی رود، شعار انقلابی اتکا بر توده ها را گذارد و خود آنرا عملی ساخت. او می گفت: “هر مبارزه انقلابی و هر جنگی باید با اتکا بر توده به پیش رود. زمانیکه توده انقلابی با خط صحیح رها شود، انرژی انقلابیش صدچندان گشته و آنوقت جنگ ما نه از حیث سرباز در مضیقه خواهد بود، نه در زمینه آذوقه و نه سلاح!”

مراد با اتکاء به همین اصل، تدارکات پشت جبهه ای سربداران را در همه زمینه ها بدون کوچکترین اتکائی بر ارگانهای تحت سلطه اپورتونیسم راست در سازمان به پیش برد. او بی اعتنا به ضجه های اپورتونیستی در عرض مدتی کوتاه موفق شد با اطمینان به پتانسیل عظیم توده ها و با تکیه به نیروی مادی حیرت انگیزی که خط انقلابی در آنان بر می انگیخت، ارگانهای تدارکاتی مستقل و مجزا از ارگانهای رسمی سازمان و بوروکراسی اپورتونیستها را ایجاد نماید.

کار عظیم جمع آوری و انتقال اسلحه از نقاط مختلف ایران به جنگل، تماما تحت مسئولیت و نظارت مستقیم مراد انجام پذیرفت. او شخصا در امور جابجائی، جاسازی و آماده سازی تسلیحات برای آغاز نبرد مسلحانه علیه رژیم جمهوری اسلامی شرکت جست و همزمان امر شناسائی شهر آمل و منطقه جنگلی و روستاهای اطراف آنرا به کمک گروهی از رفقای محلی (از جمله رفیق مجتبی) به انجام رساند. مراد بعنوان عضو شورای رهبری سربداران در جنگل، در زمینه سازماندهی نظامی و ارائه طرحهای مشخص تشکیلاتی نیز نقش مهمی بعهده داشت. بعد از نبرد ۲۲ آبان، طرح تقسیم بندی نوین گروههای سربدار بصورت دسته های خودکفا با حوزه عملیاتی مشخص، از سوی وی ارائه گشت.

هرگاه مراد برای انجام ماموریتی به شهر باز می گشت از روحیات رفقا و عزم کمونیستی آنها حرفها داشت. او در مورد رفقای زن میگفت: “وقتی که این رفقا را سلاح بر دوش می بینم، زمانیکه دور آتش می نشینیم و بحث می کنیم، برق انقلابی چشمان رفیقمان فرح شعله های سوزان را ذلیل و خوار نشان میدهد. و اطمینان خاطر عجیبی بمن دست میدهد که چه نیروی عظیمی برای زیر و رو کردن این جهان وجود دارد.”

از دست دادن رفقا در مسیر انقلاب برای مراد بسیار سنگین بود. و او بارها با این بار روبرو گشت: اسکندر، صلاح، قاسم… او در مراسمl یادبود قاسم شرکت نکرد. میگفت: “من هرگز نتوانسته ام در اینگونه مراسم شرکت کنم. زمانیکه اسکندر در سینما رکس آبادان سوخت، پیش خود فکر میکردم که چه چیز میتواند سنگینی این درد را بر ما سبک کند. این درد، در درجه اول از آنرو بود که پرولتاریا یکی از رهبرانی را که می توانست در بسیاری نبردهای رهائیبخش بسوی کمونیسم راهبرش باشد، از کف داد. باید جای او را با پروراندن امثال او از میان توده هائی که انقلاب بروی صحنه پرتاب می کند پر کنیم.

“بدنبال آغاز نبرد مسلحانه سربداران در نواحی و جنگلهای اطراف آمل ـ پیش از اجرای طرح قیام در شهر ـ دوتن از اعضاء تیم تدارکات مراد دستگیر شدند. دشمن با یافتن بیانیه های سربداران به ارتباط آنان با تشکیلات پی برد و سرمست از پیدا کردن سرنخ، آنها ر ا تحت شکنجه های وحشیانه و مداوم قرار داد. مراد که با دریافت اخبار درون زندان از جزئیات شکنجه آن دو، مطلع شده بود در هر گروه و حوزه ای جزء به جزء آن را برای رفقا تعریف می کرد. او هشدار میداد که مبارزه و جنگ ما برای دشمن مسئله مرگ و زندگیست و برای ما هم همینطور، و اکنون ما در این جنگ سطح عالیتری از مصاف جوئی علیه قانون ستم و نظم استثمار را در پیش گرفته ایم، بنابراین از خودگذشتگی، شجاعت و استواری بمراتب عالیتری از ما طلب می شود. رژیم نه تنها ما را به زندان خواهد افکند، نه تنها در زیر شکنجه جائی سالم در بدن یک انقلابی کمونیست باقی نخواهد گذاشت، بلکه اگر دستش برسد بخاطر سرکوب و درهم شکستن رهبری انقلاب پرولتری، ما را دسته دسته به جوخه های اعدام خواهد سپرد. خانه به خانه، کوه به کوه، همه جا بدنبالمان خواهد بود بدان خاطر که توده ها را از رهبری انقلابی محروم کند و مانع بیداری توده ها و جنگ آگاهانه آنان گردد. ما هم بدنبال شکار دشمن و نابود کردنش هستیم ـ نه تنها نابود کردن افرادش، بلکه از میان برداشتن تمام دستگاههای سرکوبگر و ریشه کن کردن کلیه نهادهای این نظم ارتجاعی ـ رژیم دشمنان آشتی ناپذیر خود را خوب می شناسد و مثل سگ از ما میترسد. بنابراین، برای حفظ خود وحشیانه تر و سبعانه تر از همیشه عمل خواهد کرد. شکارچیانش له له زنان در تعقیبمان خواهند بود و شکنجه گرانش دیوانه تر شکنجه خواهند کرد: هم برای دفاع از منافع طبقاتی و حکومتی که نماینده این منافع است و هم از وحشت روزی که بر جایگاه محاکمه قرار خواهند گرفت و هیچ رحمی به آنها نخواهد شد. این دورنما از هم اکنون پشتشان را بلرزه در آورده و سبعیتشان را فزونی بخشیده است. پس خود را آماده کنید. هر کدام از ما در صورت دستگیری باید دو نکته را مد نظر قرار دهیم: یکم، نباید از فکر فرار غافل شویم. دوم، باید آنچنان مقاومتی کنیم که پرچم مبارزان آینده شویم و یاد ما در میادین نبرد، آتش خشم پرولتاریا و خلقهای ستمدیده را علیه دشمن طبقاتی شعله ورتر سازد.

مراد در کنار سایر یاران سربدارش در نبرد قهرمانانه ۵ و ۶ بهمن آمل شرکت جست و روحیه انقلابی، عزم طبقاتی، و قابلیت و کاردانی نظامیش را بنمایش گذارد. مردم آمل هرگز آن سربداری که با شال فلسطینی سر و صورت خود را پوشانده و در کوچه ها، از این سنگر به آن سنگر، با چالاکی و مهارت می جنگید را فراموش نخواهند کرد.

عصر ششم بهمن، هنگامیکه بخشی از نیروهای سربدار بمحاصره دشمن در آمده و بعد از مقاومتی قهرمانانه، گروهی از آنها جان باخته بودند و بخشی دیگر درگیر نبردی سنگین بوده و زیر آتش شدید دشمن عقب نشینی میکردند، مراد که چهره اش ناشناخته مانده بود و در شهر امکانات پوششی داشت با تغییر ظاهر در شهر باقی ماند. روز بعد، پاسداران ارتجاع بقصد شکار عناصر مشکوک، جمع کثیری از مردم را در خیابان دستگیر کردند و با خود به مقر سپاه بردند، مراد نیز در میان آنان بود. در بازجوئی اولیه، او موفق به فریب مزدوران دشمن شد و چیزی نمانده بود که آزادش سازند، اما یکی از افراد متزلزل که بعد از دستگیری تن به خیانت داد، هویت وی و موقعیت تشکیلاتیش را فاش ساخت.

دشمن با آگاهی از این موقعیت حساس تشکیلاتی، مراد را تحت شدیدترین شکنجه های جسمی قرار داد تا گنجینه اسرار را از زبانش بیرون کشد، غافل از اینکه قفل سنگین پایداری پرولتری را ضربات حقیر ارتجاع چاره ای نیست. شکنجه گران هرگز نتوانستند ذهن پر تحرک مراد را از کار باز ایستانند و از شکوفائی قوه ابتکارش جلوگیری کنند. او برای فرار از چنگ پاسداران نقشه ای طرح کرد و اگر تصادف و شاید آگاهی دشمن به روحیه و قابلیتهایش در میان نبود، در اینکار موفق میشد.

مراد در آخرین شب قبل از نبرد آمل، بارها به نوار شعر شاملو در مورد وارطان گوش فرا داد ـ وارطان، که در مقابل شکنجه های بیمارگونه دشمن طبقاتی و نیز در مقابل صحبتهای وسوسه انگیز دژخیمان درباره بهار، شکوفه ها و زیبائیهای زندگی لب بسخن نگشود و مانند صخره ای استوار ایستاد. مراد نیز مانند وارطان بهار را فقط برای خود نمی خواست.


[i] رفیق اسکندر در جنایت سینما رکس آبادان (مرداد 57) جان باخت. مراد می گفت: “ساعت ۷ با اسکندر قرار داشتم (روی پله های ورزشگاه تختی) ساعت ۷ و پنج دقیقه شد و او نیامد. فهمیدم که برایش اتفاقی افتاده، چون نظم او بی نظیر بود. رفتم و جسد سوخته اش را یافتم: من دنیا را زیر و رو خواهم کرد… من این زالوها را له خواهم کرد.”