انقلاب یا وضع انقلابی؟ دیدن آلترناتیو ممکن در مقابل جهان کنونی جرات و جسارت میخواهد

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

امیرحسن پور

این مقاله اولین بار در مجله آرش شماره ۱۰۷ منتشر شد. پیش از آن در کنفرانس بینالمللی «چشمانداز انقلاب در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا» (لندن، ۳۰ مه ۲۰۱۱) و کنفرانس «آموزش انتقادی⁄ رادیکال» (آتن، ۱۲-۱۶ اوت ۲۰۱۱) به صورت سخنرانی ارائه شد.

شش ماه از فستیوال ستمدیدهگان میگذرد – ابتدا در تونس و سپس در مصر و دیگر کشورهای آفریقای شمالی و مدیترانهی شرقی. به مردم این کشورها که به مدت شش ماه در خیابانها دست به مبارزه و مقاومت زده اند درود میفرستم. در واقع همهی ما به روشهای گوناگون در این وقایع شرکت کرده ایم. برخی از ما این رخدادها را از طریق رسانهها و مطبوعات دنبال کردهایم و یا در حمایت از خیزش مردم این کشورها علیه رژیمهای مرتجعشان راهپیمائی و تظاهرات کرده ایم و شادمانی خود را از این خیزش نشان داده ایم. تونس و میدان تحریر تبدیل به رخدادهائی جهانی شده اند. ما در آنچه در آنجا میگذرد نقش بازی میکنیم. هر چند که ما مثل مردم آن کشورها زیر سرنیزه و آتش توپخانهی ارتشها و نیروهای سرکوبگر نیستیم اما مهم است بدانیم که چگونه با آنها متصل و در پیوند هستیم و شرکت خلاقانهی ما در این رخدادها بجاست و باید صورت گیرد. باید بدانیم چگونه؟ باید جهتگیری این رخدادها مشغلهی ما باشد و سوال کنیم که بهتر است در کدام جهت حرکت کنند.

در اینجا تلاش خواهم کرد نه تنها بر مبنای شناخت و آگاهی که از انقلاب و انقلابات داریم بلکه از نقطه نظر کسی که به مدت چندین دهه تجارب مبارزات انقلابی ایران را از سر گذرانده نیز به وقایع کنونی نگاه کنم. من سالها علیه نظام سلطنتی ایران مبارزه کردم. دهسال در آمریکا هنگامی که دانشجو بودم و گاه در برخی نقاط دیگر جهان برای تغییر این جهان درگیر مبارزه طولانی بوده ام.

باید پیشاپیش بگویم که «میدان تحریر» تبدیل به بخشی از زبان بین المللی شده است. این مسئله در شرایطی که ضد انقلاب جهانی انقلابات را – از انقلاب فرانسه در قرن هجدهم به این سو – به باد ناسزا گرفته و محکوم کرده است اهمیت زیادی دارد. در مقابل چنین جوی قیامهای جهان عرب حیات جدیدی به انقلاب داده است. لنین قیامها را فستیوال ستمدیدگان خوانده است و این قیامها هر چند  هنوز انقلاب نیستند ولی فستیوال توده ها به آن معنائی که لنین می گفت هستند. این خیزشها مدرسه سیاست بوده اند و بسیار عمیقتر، رادیکالتر و موثرتر از هر مدرسه سیاست و کلیهی دانشگاههای جهان سرمایهداری به مردم درس سیاست داده اند. میلیونها تن وارد سیاست شده اند و درسهای آن را به درجات گوناگون آموخته اند. در دانشکدههای علوم سیاسی دانشگاههای غرب و سایر نقاط جهان به دانشجویان میآموزند که چگونه اطاعت کنند، چگونه نظم موجود را بازتولید کنند. اما در خیابانهای جهان عرب فستیوال ستمدیدگان به مردم آموخته است که وضع موجود را تحمل نکنند و دست به تغییر آن بزنند. پس مهم است که اهمیت تاریخی و جهانی این مبارزات را بویژه در چارچوب اوضاع کنونی دریابیم. باید به این وقایع از منظر تاریخی نگریست. منظورم تاریخ جهان است. یعنی پروسههائی که مسیر تاریخ را تغییر داده اند و خود جهان را تغییر داده اند. یقینا پس از این خیزشها جهان مانند قبل نخواهد بود – حتا اگر این خیزشها در تغییر رادیکال وضع موجود موفق نشوند و حتا اگر با دخالت مستقیم امپریالیستی مانند آنچه در لیبی شد، مواجه شوند یا اینکه مانند تونس سرکوب ادامه یابد. حتا اگر این جنبشها موفق نگردند باید اهمیت آنها را در تاثیر گذاری بر مجموعهی اوضاع جهان و تکامل آن کشورها دید و آن را برسمیت شناخت. هر چند برخاستن مردم علیه ستم وا ستثمار چیز جدیدی نیست زیرا در هرجا ستم هست مقاومت نیز هست و وقایع جاری این حقیقت قدیمی را ثابت کرده است، با این وصف، این خیزشها اهمیت فوقالعادهای دارند.

بگذارید تاکید کنم که جهان موجود گندیده است و ما نوع بشر شایستهی جهانی بهتر هستیم. در این جهان حتا طبیعت در شُرُفِ نابودی است. خود جامعه بشری آنچنان زیر حمله است که شاید بتوان گفت در طول تاریخ بیسابقه است و من در طول زندگی خود چنین چیزی را ندیده ام. گرسنگی، فقر، بیعدالتی، جنگ علیه زنان، جنگ های قومی، جنگهای امپریالیستی، جنگ علیه مردم فقیر، ژنوسید، پاکسازی قومی، آپارتاید. به اسرائیل نگاه کنیم که رژیم آپارتایدی ناب است و طبق کنوانسیون سازمان ملل متحد آپارتاید جنایت علیه بشریت محسوب میشود و قاعدتا باید همه با آن مخالفت کنند اما تمام قدرتهای غربی از آن حمایت میکنند و صحبت در مورد آپارتارید اسرائیل سانسور میشود و استفاده از واژه آپارتاید در مورد اسرائیل ممنوع میشود. همانقدر که آپارتارید اسرائیلی گندیده است دموکراسی لیبرال غرب هم گندیده است. چنین وضعی غیرقابل دوام است و نمیتواند به همان شکل سابق ادامه یابد و اگر ادامه یابد بخش بزرگی از بشریت را نابود کرده و کرهی زمین را نیز نابود خواهد کرد. سوال اینجاست چگونه میتوان این نظم را واژگون کرد؟ آیا واژگون کردن آن ممکن است؟ آیا رزمندگان راه آزادی در میدان تحریر و دیگر شهرها و کشورهای جهان میدانند چگونه آن را واژگون کنند؟ آیا نظام را سرنگون خواهند کرد و یا اینکه صرفا آن را اصلاح و رنگآمیزی خواهند کرد؟ آیا مردم جهان عرب فقط آرزوی آن دارند که آزادی بیان بدست آورند، نظام پارلمانی برقرار شود و انتخابات منصفانه برگزار شود؟ آیا فقط این را میخواهند؟ یعنی دنبال چیزی هستند که در اروپا و آمریکای شمالی حاکم است؟ آیا این است آمال و آرزوهایشان؟

سوال به نظرم جدی است. رابطه میان جهان کهن (منظور جهان فعلی است) و جهانی که ممکن است بسیار مهم است. باید بدانیم آن جهان چه خصلتی دارد و چگونه باید آن را بدست آوریم و جرات بدست آوردن آن را به خود بدهیم. مردم جهان عرب و دیگر نقاط  نشان دادهاند که جسورند و حاضرند جان خود را برای تغییر وضع موجود بدهند. اما دیدن آلترناتیو ممکن در مقابل این جهان نیز جرات و جسارت میخواهد. آنان باید جرات کنند بگویند که در مقابل این نظام پوسیده آلترناتیوی موجود است که سرمایهداری نیست، هیچ شکل از جامعهی طبقاتی نیست. تشخیص و ابراز آن و قدم برداشتن در راه آن نیازمند شجاعت و جسارت بسیار است. خیلیها میگویند چنین چیزی ممکن نیست و باید در چارچوب نظام موجود کار کرد و صرفا به اصلاح آن قناعت کرد.

بنابراین گسست از وضع موجود و حتا فکری که به آن شکل میدهد ساده نیست. سوال این است که چه کسی تصمیم میگیرد که جهان را چگونه تغییر دهیم و چه چیزی را بر جای آن بگذاریم. آلترناتیو چیست و چگونه می توانیم از شر دو چیز اساسی خلاص شویم – دو شکل اساسی که جامعه بشری در بیش از ده هزار سال گذشته تجربه کرده است. یعنی استثمار عده ای از نوع بشر توسط عده ای دیگر و ستم بر آنان از جمله ستم بر زنان.

امروزه در مصر ارتش هنوز پابرجاست و همهی روابط ستم و استثمار گذشته پابرجاست. یکی از اشکال شنیع آن حمله سلفیها به مسیحیان که اقلیتی را تشکیل می دهند است. اگر جنبش در جهان عرب در همین سطح کنونی بماند گسست جدی از وضعیت موجود و نظام حاکم شکل نخواهد گرفت. اینرا بر مبنای تجربه ۶ ماه گذشته، تجربه سایر نقاط جهان منجمله انقلاب ۱۳۵۷ در ایران که من خود بخشی از آن بودم می گویم.

انقلاب ۱۳۵۷ در ایران انقلابی بود که در آن توده های مردم به پا خاستند و مدارس و کارخانه و حتا کوهستان ها را تبدیل به صحنه مبارزه علیه رژیم سلطنتی کردند. رژیم پهلوی نیروی انتظامی امپریالیسم آمریکا در منطقه بود. این نقش را دکترین نیکسون به این رژیم داده بود. این دکترین از سال ۱۹۷۴ به اجرا گذاشته شد. در چارچوب آن دولت ایران به عمان لشگرکشی کرد تا یکی از انقلابهای مهم نیمهی دوم قرن بیستم را سرکوب کند. در عمان انقلاب تحت رهبری جبهه رهائی بخش عمان و خلیج عربی پیش میرفت. شاه با فرستادن پنجاه هزار سرباز به سرکوب این انقلاب خدمت کرد. در هر حال ایران در پروژهی آمریکا برای سلطه بر جهان جایگاه مهمی داشت. مردم ایران توانستند این هیولا را سرنگون کنند. رژیم شاه با استفاده از درآمدهای نفتی در حال سازمان دادن پنجمین ارتش بزرگ جهان بود اما مردم توانستند آن را سرنگون کنند. اما پس از آن چه شد؟ یک رژیم جدید به رهبری خمینی به جای رژیم قدیم نشست. خمینی دو هفته پس از جلوس بر تخت حکومت قضات زن را از خدمت اخراج کرد زیرا طبق اصول اسلام زنان شایسته قضاوت کردن نیستند چون از قرار آنان احساساتی و غیر منطقی اند و چیزی سرشان نمی شود. زنان قاضی و زنان دیگر در مقابل این حمله مقاومت کردند و سپس پروسه ساختن  آپارتاید جنسی در ایران آغاز شد. زنان را مجبور به رعایت کُدهای اسلامی پوشش کردند. در مقابل این نیز مقاومت بود. پنج هفته بعد خمینی به ارتش دستور حمله به کردستان را داد زیرا مردم کردستان خواهان خودمختاری بودند و در دوران شاه بشدت سرکوب شده و انتظار داشتند پس از سرنگونی رژیم شاه رژیمی برقرار شود که خواست خودمختاری آنان را برسمیت بشناسد. خمینی در سخنرانیاش به نیروهای ارتش و نیروی هوائی و حتا نیروی دریایی (با وجود آنکه دریایی در کردستان نیست) دستور حمله به کردستان را داد و همزمان مطبوعات مورد حمله قرار گرفتند، قتلعام بهائیان با هدف محو آنان و دین بهائی شروع شد، اخراج مخالفین از ادارات و مدارس و … آغاز شد. قانون اساسی جدید تصویب شد که حتا برابری بین مسلمانان را برسمیت نمیشناسد و به مذهب شیعه نسبت به دیگر فرقههای اسلام منجمله تسنن امتیاز قائل است. بدین ترتیب سرکوب در همه سطوح شروع شد. زیرا یک رژیم تئوکراتیک برقرار شده بود که برای تحکیم خود نیازمند پیشبرد سرکوب همه جانبه بود. در واقع با به قدرت رسیدن خمینی انقلاب تمام شد و تبدیل به ضد انقلاب شد. هیچ گذاری به نظم نوین موجود نبود. در واقع همان اتفاقی افتاد که امروز در جهان عرب در شرف تکوین است. یعنی تغییر رژیم و نه تغییر نظام. تغییر رژیم با تغییر دولت متفاوت است. دولت نهادی است دائمیتر. دولت باید از دولت طبقات استثمارگر و زمین دار عوض شود ودولت طبقات استثمارشونده یعنی دولت طبقهی کارگر و مردم کارگر برقرار شود که پس از برقراری آن از این دولت استفاده کرده و در طی یک مدت زمان طولانی جامعه را همراه با محو استثمار  از شر خود نهادِ دولت نیز خلاص کند. این تنها راه حل نجات جامعه و طبیعت است. اما هنوز این جهتی نیست که در جهان عرب گرفته شده است. برای اینکه این اتفاق بیفتد ما نیازمند آگاهی انقلابی هستیم، نیازمند تئوری انقلابی هستیم، نیازمند سازمان انقلابی هستیم. این اتفاق یعنی تغییر رادیکال جامعه بطور خودبخودی و در خود رخ نخواهد داد. بلکه نیازمند دخالت گری است. این ساختار ستمگرانه، این نظام طبقاتی، توسط بشر ساخته شده است و تاریخی طولانی دارد. عمر آن به ده تا دوازده هزار سال میرسد و تمام مکانیسمهای لازم را برای بازتولید خود دارد. جامعه طبقاتی و جامعه جنسیتی، جامعهی ستمگری ملی و قومی و نژادی را تولید می کند است. این را همانگونه که ساخته شد می توان و باید نابود کرد. اما نابود کردنش کار ساده ای نیست. صرفا با حرکات رزمندهی خیابانی و شعار تغییر رژیم را دادن محقق نمیشود. البته شعار تغییر رژیم بسیار مهم است و مهمتر از آن شعار الشعب یرید اسقاطالنظام است. باید از این شعارها دفاع کنیم و باید معنایشان را بفهمیم. بخصوص معنای نظام و تغییر آن را. آیا منظور از تغییر نظام صرفا رفتن مبارک و اطرافیانش است؟ آیا مسئله جایگزین کردن دارودستهی قدیم با دارودستهی جدید است. اینها مسائل بسیار مهمی است. ما نیازمند تئوری انقلابی هستیم. از زمان عروج جهان سرمایه داری یا جهان مدرن از قرن هجدهم به این سو و در قرن نوزدهم طبقه کارگر وارد صحنه تاریخ شد و کمونیسم متولد شد. یعنی سلاح مارکسیسم بوجود آمد. ۱۴۰ سال پیش از این مردم پاریس برخاستند و کمون پاریس را که اولین بدیل دولت سرمایه داری و علیه سرمایه داری بود برپا کردند. سپس در سال ۱۹۱۷ انقلاب اکتبر رخ داد و در دهه ۱۹۴۰ انقلابات زیادی در جهان شد که مهمترینش انقلاب چین بود که دومین کشور سوسیالیستی را بنیان گذاشت. این ها نقطه عطف های بسیار مهمی هستند. نقطه عطفهائی هستند که ایده و پراتیک ارائه دادند و اما متاسفانه و بدلایل قابل فهم این مبارزات به پیروزی نهائی نرسیدند و سرمایه داری بالاخره در شوروی و چین احیاء شد. اینها شکستهای مهمی بودند. در واقع مردم کارگر جهان شکست خوردند. امروز وظیفهی انقلاب بخصوص انقلاب کمونیستی آن است که با شجاعت جمعبندی کند که چه رخ داد و چه شد که سرمایه داری در مغلوب کردن کشورهای سوسیالیستی، در شکست دادن این اولین گامها به سوی جامعهای بی طبقه موفق شد و چه اتفاقی افتاد، چه اشتباهاتی شد و اِشکالِ خودِ تئوری چه بود؟ گسست از گذشته در عین حفظ دستاوردهای آن شجاعت و درایت بسیار میخواهد. بازبینی و نوسازی تئوری جسارت بالایی میخواهد. این کاری غیرممکن نیست زیرا در گذشته نیز انجام شده است اما امروزه کمونیستها مانند بسیاری دیگر از آنچه رخ داده است و سرمایه داری استمرار یافته است مرعوب شده اند. مبارزات توده های مردم در جهان عرب باید به همه ما شجاعت و جسارت انجام اینکار را بدهد. این درست است که تئوری از خیابان بدست نمی آید اما خیابان باید به ما نهیب بزند و قوت قلب بدهد که انجام این کار ضروری را به تعویق نیندازیم. امروزه عدهی بسیار کمی از کمونیستها مایلند و جرات کرده اند که از اشتباهات جدی گذشته گسست کنند تا به تئوری ها و جنبش کمونیستی جان تازه ای بدمند. تنها جایی که من میدانم گامهائی جدی در این راه برداشته اند حزب کمونیست انقلابی در آمریکاست که مسئولیت و ماموریت این امر مهم را برعهده گرفته و جرات کرده است که در عین نشان دادن اساس درست تئوریهای کمونیستی بگوید کجایش اشتباه بوده و باید کنار گذاشته شود و کجایش باید تکامل یابد و در کلیت خود بر پایه ای علمی تر و صحیح تر گذاشته شود، جرات کرده در عین برسمیت شناختن دستاوردهای انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم بگوید آن گامهای ابتدائی چه نواقص جدی داشته اند که نباید تکرار شوند و گامهای نوین به سوی آینده را باید برداشت. در واقع زندگی این را به جنبش کمونیستی تحمیل کرده و خواهد کرد.

جهان در دو سه دههی گذشته صحنه برخورد بنیادگرائی اسلامی و امپریالیسم نیز بوده است. این دو نیرو جهنمی را برای زنانِ خاورمیانه و شمال آفریقا آفریده اند. مهم است که به دام ترجیح یکی در مقابل دیگر نیفتیم. حتا بسیاری از عناصر و جریان های چپ بدین دام افتاده اند که با یکی از این دو قطب ارتجاعی سمت گیری کنند. بطور مثال به لیبی و افغانستان نگاه کنید. باید باز تکرار کنم این جهان جهانی پوسیده است. برای توده های مردم غیرقابل تحمل است. ببینید در اسرائیل چه اتفاقی افتاده است. چند روز پیش ناتان یاهو سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا (با عرض معذرت از سگها من از زبان دههی هفتاد استفاده میکنم) به اربابش در کاخ سفید و کنگره آمریکا گفت که پناهندهی فلسطینی وجود خارجی ندارد و مشکل پناهندگان فلسطینی مشکل خارج از مرزهای اسرائیل است. تصور کنید اگر میلیونها فلسطینی پناهنده در کشورهای مجاور (در سوریه، لبنان، مصر و اردن) زندگی میکنند تصمیم بگیرند که همزمان به سوی فلسطینِ اشغالی راهپیمایی کنند و زمین و خانههای خود را دوباره تصاحب کنند چه اتفاقی خواهد افتاد. چنین کاری غیرممکن نیست. زیرا ماه گذشته در سالرزو «نکبه» (که برای اسرائیل سالروز استقلال و برای فلسطینیها سالروز فاجعه است) جنبههائی از آن را دیدیم. اگر پناهندگان فلسطینی چنین کنند چه خواهد شد؟ یعنی رژیمهای عربی مانند سوریه، لبنان، مصر و اردن از حرکت ۴ میلیون پناهنده فلسطینی بسوی کشور خود ممانعت خواهند کرد؟ اسرائیل چه خواهد کرد؟ حتما سعی خواهد کرد همان کاری را که با غزه کرد بکند. دموکراسیهای لیبرال غربی چه خواهند کرد؟ مطمئنا از اسرائیل دفاع خواهند کرد. من این را بعنوان مثال آوردم تا بگویم جهانِ پس از میدان تحریر و خیزشهای جهان عرب دیگر جهانِ سابق نیست و مردم جرات این را بخود داده اند که دست به اعمال به اصطلاح غیر ممکن بزنند و من مطمئن هستم که مردم فلسطین دست به مبارزات بزرگ خواهد زد و ما باید آماده باشیم تا نه تنها از آنها حمایت کنیم بلکه در پروسهی این مبارزات دخالتگری تئوریک و سازمانی بکنیم. باید با شجاعت اعلام کنیم که نظام سرمایهداری گندیده است و ما نیازمند جهانی بنیادا متفاوت هستیم، جهانی که در آن ستم و استثمار نباشد و این جهان نمیتواند چیزی جز جهانی بیطبقه باشد. این راهی است که با پیروزی انقلاب سوسیالیستی شروع میشود و طی دوران گذاری طولانی بدست میآید و نیازمند مبارزهی آگاهانه، یادگیری از اشتباهات و متحد کردن تمام کسانی است که خواهان چنین جهانی هستند. جرات صعود به قلهها را بخود بدهیم.