نشریه حقیقت شماره ۶۱

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰۸ دقیقه

نشریه حقیقت

دوره سوم، شماره ۶۱، آذر ۱۳۹۱

نگاهی به پروژههای آلترناتیوسازی برای آیندهی ایران

در فاصلهی آبان تا آذر ۱۳۹۱ (نوامبر ۲۰۱۲) چهار کنفرانسِ آلترناتیوسازی و سیاستپردازی برای «آیندهی ایران» در پایتختهای اروپا و آمریکا برگزار شد:

کنفرانس واشنگتن دی سی تحت عنوان «ایران ۲۰۱۳: تحقق دیپلماسی» از طرف «شورای ملی ایرانیان و آمریکائیان» (۱)

کنفرانس پاریس با عنوان «چشم انداز تغییر در ایران ۲۰۱۳» از طرف مجاهدین خلق به ریاست سناتور آمریکائی، توریچلی (۲)

کنفرانس پراگ از سوی ائتلاف «اتحاد برای پیشبرد دموکراسی» (۳)

کنفرانس لندن به نام «پروژهی آیندهی ایران» در لندن از سوی موسسهی سرمایهگذاری لگاتوم (۴)

 

شتابگیری فرآیند سیاستپردازی و آلترناتیوسازی برای «آیندهی ایران» از سوی امپریالیستها و گروهبندیهای سیاسی ایرانی نزدیک به آنان نشان میدهد که سال ۲۰۱۳ میتواند سال تعیین تکلیفی برای روابط میان جمهوری اسلامی و قدرتهای امپریالیستی آمریکا و اروپا باشد.

 قدرتهای جهانی (در راس آنها ایالات متحده آمریکا) ادامهی روابط گذشته با جمهوری اسلامی را قابل دوام نمیدانند و در پی «راه حلی» قطعی هستند. از منظر منافع آنان، استقرار ثبات نسبی در خاورمیانه در گرو تغییر روابط با ایران است و این تغییر عاجلتر از هر زمان دیگر شده است. ظهور «بهار عربی» و متزلزلشدن ساختارهای حاکمیت سیاسی در خاورمیانه و شمال آفریقا مهمترین دلیل این حس اضطرار است.

آیا تلاش برای حل قطعی و اضطراری این رابطه شکلی از تسلیم جمهوری اسلامی را به همراه خواهد آورد یا موجب فروپاشی آن تحت فشارهای فزاینده (از جمله ضربات نظامی) خواهد شد، برای خودِ کاخ سفید نیز محرز نیست. در هیئت حاکمهی آمریکا میان دو رویکردِ «جنگ» با جمهوری اسلامی یا «به زانو در آوردن» آن از طرق غیر جنگی رقابت شدیدی موجود است و هر دو سیاست به دنبال متحد و متشکل کردن نیروهائی از «اپوزیسیون» ایران به عنوان بازوهای «بومی» خود هستند. رقابت آنان ناشی از اختلاف منافع میانشان نیست. زیرا هر دو جناح از منظر حفظ سلطهی آمریکا بر خاورمیانه و جهان به قضیه مینگرند.

اما «حل مسئلهی ایران» به دلایل داخلی و تاریخی بسیار پیچیدهتر از کشورهای دیگر خاورمیانه است که قربانی طرحهای «نظم نوین جهانی» شدهاند. مضافا، «مسئلهی ایران» به ویژه در اوضاع کنونی جهان به رقابتهای میان قدرتهای بزرگ سرمایهداری (آمریکا و اروپا با روسیه و چین) گره خورده است. مصادف شدن حدتگیری رقابت میان این قدرتها با بحران فراگیر در کلیت نظام اقتصادی سرمایهداری امپریالیستی و سربلند کردن خیزشهای ضد سرمایهداری در اروپا و آمریکا٬ محدودیت امپریالیستهای آمریکائی و اروپائی را در «حل مسئلهی ایران» بیشتر کرده است.

اوضاع نشان میدهد که برای امپریالیستها همیشه «خواستن توانستن» نیست. آنان از یکسو، با تعقیب منافع و طرحهای بزرگشان به آشوبهای بزرگتری در خاورمیانه دامن خواهند زد و از سوی دیگر، به دلیل تضعیف تصاعدی سلطهی سیاسی و اقتصادی آمریکا (که نظم جهان امپریالیستی بر هژمونی سیاسی و اقتصادی آن استوار است) به سادگی نخواهند توانست نظم جدیدی را جایگزین نظم در حال فروپاشی کنند – از جمله در ایران.

همین تناقضات٬ آلترناتیوسازی را برای «اپوزیسیون» راست ایرانی و همچنین جناحهای درون و بیرون قدرت در جمهوری اسلامی را اگر نه غیرممکن اما بسیار پر دردسر و تناقض کرده است. زیرا از یک طرف باید خود را با طرحها و منافع سرپرستان و قیم های خود منطبق کنند و از سوی دیگر خودِ این «سرپرستان» قادر به ترسیم راهی شسته و رفته نیستند. اوضاع آشفتهی لیبی، مصر و تونس نشان میدهد که برای امپریالیستها به صف کردن نخبگان جدیدی برای جایگزینی حکومتهای قبلی چندان آسان نیست: هم به دلیل مقاومت تودهها و هم به دلیل رقابت میان قدرتهای مختلف در سطح جهان و منطقه.

دوران، دوران آشوبها و طغیانها است. جنبش کمونیستی و چپ ایران باید از دل همین وضعیت راهی دیگر، راهی بنیادا متفاوت را ترسیم کرده و در پیش بگیرد و بر این مبنا وظیفهی عاجل خود را در آگاه و متشکل کردن تودههای مردم در مبارزه برای ساختن جامعهای بنیادا متفاوت انجام دهد. 

در بررسی کنفرانسهای آلترناتیوسازی و سیاستریزی برای «آیندهی ایران» به جاست ابتدا به «ایران ۲۰۱۳: تحقق دیپلماسی» نگاه کنیم. زیرا سخنران کلیدی این جلسهی برژنسکی بود که از متفکرین و سیاستپردازان با نفوذ امپریالیسم آمریکا و از «خط» دهندگان اصلی به دولت باراک اوباما است.

 

برژنسکی: بهترین گزینهی آمریکا خودِ جمهوری اسلامی است!

  کنفرانس «ایران ۲۰۱۳: تحقق دیپلماسی» توسط «شورای ملی ایرانیان آمریکائیان» (ایناک) و «اتحادیهی کنترل گسترش سلاح»، با کمک مالی «صندوق برادران راکفلر» و «صندوق پلاوشرز» در ۲۶ نوامبر در شهر واشنگتندی سی تشکیل شد. (۵) سخنران اصلی این جلسه برژنسکی بود که از نظریهپردازان با نفوذِ امپریالیسم آمریکا میباشد. وی در دوران «جنگ سرد» از طراحان سیاست مقابلهی «پیشگیرانه» با شوروی بود که در نهایت به فروپاشی اتحاد شوروی و اقمار آن انجامید.

تریتا پارسی، رئیس ایناک، دانش آموختهی مکتب سیاست خارجی برژنسکی و از لابیگران عادی سازی روابط میان ایالات متحده و جمهوری اسلامی است. گروه آقای تریتا پارسی که علیه سیاست جنگ با جمهوری اسلامی لابی میکند بازوی ایرانی یکی از اتاقهای فکر سیاست خارجی آمریکا است و طی سالیان دراز به طور مستمر تبلیغ کرده است که منافع ملی آمریکا از طریق سازش با جمهوری اسلامی و برقراری رابطه با آن تأمین میشود. در این جلسه نیز برژنسکی به این رابطه اشاره کرده و با تشکر ویژه از پارسی و سازمان او گفت: «خوشحالم در ارتباط با سازمانی اینجا هستم که تریتا درست کرده و خدمات بسیار مهمی به گفتگوهای ما در بارهی روابط ایران و آمریکا کرده است.»

برژنسکی و باقی سخنرانان که افکاری کمابیش مشابه داشتند، گشایش در روابط آمریکا با جمهوری اسلامی را بهترین و مفیدترین تحول به حال آمریکا و امنیت منطقه و جهان توصیف کردند. هر یک از سخنرانان به نوبهی خود پیشنهادهائی برای پیشبرد موفقیت آمیز دیپلماسی در گشودن درهای ایران به روی آمریکا ارائه کردند. آنان به تحریمهای کمرشکن انتقاد کرده و گفتند تحریمها طبقهی میانی ایران را فقیر و به «جنبش دموکراسی» ضربه زده است و آمریکا باید به کلی سخن از «تغییر رژیم» در ایران را کنار بگذارد. برژنسکی تاکید کرد که آمریکا باید گزینهی جنگ را از روی میز بردارد و گسترش تکنولوژی هستهای را حق ایران بداند. حتا یکی از سخنرانان به نام Daryl G. Kimball ارتش جمهوری اسلامی را یکی از ضامنهای امنیت منطقه پس از بیرون کشیدن آمریکا از افغانستان در سال ۲۰۱۴ دانست و استفاده از نفوذ گستردهی ایران در عراق را برای «امن» کردن آن کشور غیرقابل اجتناب دانست.

برژنسکی گفت اگر مذاکرات آینده به هر دلیلی (از جمله اقدامی عمدی از سوی یکی از طرفین برای خفه کردن روند مذاکرات) شکست بخورد ایالات متحده فقط «گزینههای بد» در مقابل خود دارد که برخی از آنها بدتر از بقیه هستند. وی گفت، بدترین گزینه، حملهی آمریکا یا اسرائیل یا حملهی مشترک آنان به ایران است و با قاطعیت گفت آمریکا باید این گزینه را کنار بگذارد. زیرا به اعتقاد وی، این حمله آمریکا را درگیر جنگی طولانی با رژیم ایران و شاید مردم ایران کرده و کل منطقه و جهان را در بحرانی درازمدت فرو خواهد برد که پی آمدهای آن برای اقتصاد جهانی و ساختار امنیتی حاکم بر جهان غیرقابل پیش بینی است.

ناگفته نگذاریم که رویکرد برژنسکی در رابطه با ایران متاثر از تصویر کلیتری است که وی از اوضاع جهان و بحران در ساختار سیاسی آن و افول قدرت آمریکا دارد. وی این نظریه را به تفصیل در کتاب جدید خود تحت عنوان «نگرشی استراتژیک: آمریکا و بحران قدرت جهانی» توضیح داده است. (نگاه کنید به ضمیمهی برژنسکی: آمریکا و بحران قدرتِ جهانی).

برژنسکی دومین گزینهی آمریکا را عملیات خرابکارانهی مخفی علیه ایران میداند؛ مانند ترورها، جنگ سایبری و غیره. وی این را نیز گزینهی نامطلوبی دانسته و معتقد است با وجود آن که این عملیات ضربات فوری و شدید به ایران خواهد زد اما «با فرض این که آمریکا اساسا در پی حفظ وضع موجود است آنگاه باید گفت این گزینه موجب شروع حرکاتی میشود که در بطن خود انحطاط سیستم بینالمللی و انحطاط قوانین بازی بینالمللی را حمل میکند که در درازمدت میتواند به ضرر منافع ملی آمریکا تمام شود.»

برژنسکی سومین گزینه را نیز چندان مطلوب نمییابد: «ادامهی تحریمهای سخت علیه ایران» که نه تنها دردآور بلکه مهلک هستند. وی میگوید، هدف از تحریمها باید روشن باشد. «آیا میخواهیم رفتار رژیم را تغییر دهیم؟ یا اینکه رژیم را تغییر دهیم؟»

برژنسکی در میان گزینه های بد، مورد چهارم را ترجیح داده و به دولت اوباما پیشنهاد میکند و میگوید آمریکا میتواند طبق مدلی که موجب فروپاشی شوروی شد رفتار کند. به این معنا که تحریمهای دردآور (و نه مهلک) را ادامه دهد و هم زمان با صراحت و فعالانه امنیت دولتهای خاورمیانه که روابط دوستانه با آمریکا دارند را تضمین کند. وی میگوید این روش در مورد شوروی که قدرت هستهای واقعی بود و کرهی شمالی که دارندهی سلاح هسته ای است موفق بود و میتواند در مورد ایران هم موفق باشد.

از تحلیلها و رویکردهای پیشنهادی برژنسکی میتوان نتیجه گرفت که جناحی از هیئت حاکمهی آمریکا که نفوذ قابل ملاحظهای در کابینهی اوباما دارد بهترین گزینهی خود را در «تغییر رفتار» رژیم جمهوری اسلامی میداند و منتظر است تا مراکز قدرت نظامی و سیاسی در ایران زیر فشارهای اقتصادی و سیاسی وادار/ترغیب به عادی کردن روابط و در نهایت اتحاد استراتژیک با آمریکا شوند.

اما در هیئت حاکمهی آمریکا گزینهی «تغییر رژیم» و ضربهی نظامی به ایران نیز طرفداران قدرتمندی دارد. صدای آنان در کنفرانسِ حمایت از سازمان مجاهدین خلق شنیده میشد و مجاهدین یکی از بازوهای «بومی» این سیاست است.

 

پاریس: چشم انداز تغییر رژیم در ایران ۲۰۱۳

ده سال پیش گذاشتن نام سازمان مجاهدین خلق در لیست «ترور» از سوی ایالات متحده آمریکا و کشورهای اروپائی بخشی از سیاست «مذاکره و معامله» آنان با جمهوری اسلامی بود و برداشتن آن سازمان از لیست مذکور در اکتبر ۲۰۱۲ بخشی از اِعمال فشارهای همه جانبهی اقتصادی و سیاسی بر جمهوری اسلامی است. جهش در تحریمهای اقتصادی کمرشکن، استقرار موشکهای پاتریوت در مرز سوریه و ترکیه که هدفش به روشنی ایران است و نه سوریه، استقرار موشکهای پاتریوت در قطر، عقد قراردادهای گازی میان روسیه و ترکیه و … همه و همه بازتاب رویکرد جدید قدرتهای امپریالیستی و اعلام قطعی آن است که فشار بر جمهوری اسلامی تا فروپاشی آن ادامه خواهد یافت و ثبات و پابرجائی این رژیم جائی در چشم اندازشان ندارد. گسترش این فشارها در عین حال٬ دادنِ امتیاز به آن جناح از هیئت حاکمهی آمریکا است که بر طبل جنگ فوری با ایران می کوبد و حامی عملیات مخفی در ایران است.

اعضای با نفوذ هیئت حاکمهی آمریکا چون رودلف جولیانی، جان بولتون، تامریچ، پاتریک کندی و چند ژنرال و سرهنگ آمریکائی در «کنفرانس پاریس: چشم انداز ایران در ۲۰۱۳» که با ریاست سناتور توریچلی (از حزب دموکرات) و مریم رجوی تشکیل شده بود دیدگاههای خود را در رابطه با «آیندهی ایران» و انتظارات خود را از سازمان مجاهدین خلق تشریح کردند.

رودولف جولیانی (۶) و جان بولتون (۷) تاکید کردند که هدف از برداشتن مجاهدین از لیست «ترور» پیش برد سیاست «تغییر رژیم» در ایران است. اینان افراد موثری در هیئت حاکمهی آمریکا هستند و در سخنان خود پنهان نکردند که سازمان مجاهدین خلق را اهرم خود برای تاثیرگذاری بر سیاستهای دولت اوباما در رابطه با ایران می دانند. آنان در سخنانشان مرتبا تاکید کردند که «ما» باید چنین و چنان کنیم.

جان بولتن سفیر جورج دبلیو بوش در سازمان ملل متحد ( ۲۰۰۵-۲۰۰۶) و از فاشیستترین عناصر جریان نومحافظه کار در حزب جمهوری خواهانِ آمریکا گفت: «… سوال واقعی این است: گام بعدی چیست؟ وقت تنگ است و باید فشار آن را احساس کرده و دست به عمل بزنیم. سراسر خاورمیانه لحظه حساسی را از سر میگذراند. …. ضرورت داشتن یک اپوزیسیون موثر بر عهدهی ماست. زمان زیادی طول کشید تا لیستگذاری را از میان برداریم. ممکن است زمان کمی برای تاثیرگذاری بر سیاست تغییر رژیم در اختیارمان باشد. … بیائید خودمان را گول نزنیم. هرچند خانم کلینتون شجاعت به خرج داد و جلوی بوروکراسی خود ایستاد و نام مجاهدین را از لیست خارج کرد اما این بوروکراسی هنوز معتقد است که مجاهدین باید در لیست میماند و رژیم تهران هنوز دارای مشروعیت کافی است و میتوان با آن وارد معامله شد. …»

سخنران دیگر، رودولف جولیانی شهردار سابق نیویورک بود. جولیانی خطاب به مجاهدین و مریم رجوی گفت: «از طرف خودم و همه همکارانم میگویم که قدردانی و تحسین ما نسبت به شما خانم رجوی بی نهایت است… نباید فراموش کنیم که هدف واقعی چیست و از اول چه بود و علت حضور ما آن هدف است: ما به دنبال ایران مسالمتجو، آزاد، دموکراتیک و غیر هستهای هستیم …» جولیانی گفت دست یافتن به این هدف امکان پذیر است زیرا در ایران «آلترناتیو بسیار روشنی، مانند آن چه در لهستان با جنبش سالیداریتی بود، وجود دارد. آلترناتیو همین جا جلوی چشم من است. … اصول این آلترناتیو خیلی روشن است … ۱- دموکراسی ۲- حاکمیت قانون ۳- احترام به حقوق بشر، حقوق زنان ۴- احترام به مالکیت ۵- آزادی بیان ۶- آزادی مذهب ۷- حکومت سکولار ۸- ایران غیر اتمی».

جولیانی به قاتل جوانان سیاه نیویورک معروف است. هرکس کارنامهی فاشیستی جولیانی در استقرار «حاکمیت قانون» در شهر نیویورک را بداند معنای احترام وی به «حقوق بشر» و «آزادی بیان» را بهتر درک خواهد کرد. (رجوع کنید به رودولف جولیانی، سخنران کنفرانس چشم انداز تغییر در ایران در سال ۲۰۱۳، کیست؟)

جولیانی گفت برای ایالات متحده آمریکا سه گزینه در قبال جمهوری اسلامی موجود است: «ادامهی سیاست گذشته و مذاکره با آیت الله. این شکست خورده است … ولی باز میخوانیم که آمریکا امیدوار است به زودی بتواند مذاکره کند. گزینهی دوم که باید آخرین باشد ضربهی نظامی برای از بین بردن پتانسیل اتمی شدن ایران است. … و گزینهی سوم گزینهای است که مد نظر قرار نگرفته ولی باید قرار بگیرد. این گزینهای است که به اعتقاد من نتیجه خواهد داد. و سپس به مریم رجوی و مجاهدین گفت: «شما بهترین امید برای ایران آزاد و دموکراتیک هستید!»

منظور جولیانی البته آن است که «شما بهترین اهرم ما در تاثیرگذاری بر سیاستهای کاخ سفید در قبال رژیم جمهوری اسلامی هستید.» برای امثال وی هدف از حذف نام مجاهدین از لیست «ترور» برای استفاده از نیروی مجاهدین در پیش برد سیاستهای آمریکا در ایران است.

منظور این سیاستمداران پر نخوتِ آمریکائی البته آن نیست که سازمان مجاهدین آلترناتیو آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی است. اگر رفتار امپریالیستهای آمریکائی و اروپائی با نوکر وفادارشان محمدرضا شاه (هنگامی که تاریخ مصرفش به سر آمد) آینهی عبرت نیست بهتر است رفتار آنان با «اپوزیسیون» های افغانی و عراقی در جریان حمله به افغانستان و عراق آینهی عبرت باشد: با احمدشاه مسعودها و چلبیها شروع کردند و دست آخر قرعه به نام کرزای و نوری المالکی افتاد.

طبق گفتهی یکی از سخنرانان (جان بولتون) اکثریت کابینهی اوباما کماکان بر این باورند که آمریکا نباید نام مجاهدین را از لیست «ترور» پاک میکرد زیرا هنوز جمهوری اسلامی مشروعیت دارد و دولت آمریکا باید با آن وارد تعامل شود.

با این وجود، دولت اوباما به حذف نام مجاهدین از لیست «ترور» رضایت داد زیرا این اقدام را در ردیف اقدامات دیگر برای به تسلیم درآوردن جمهوری اسلامی میداند. این اقدام نه در تضاد بلکه تقویتکنندهی رویکرد کنونی کابینهی اوباما است: فشار گذاشتن بر جمهوری اسلامی برای این که سران آن «جام زهر» آشتی با آمریکا و خواستهای آن را سر بکشند.

حتا مخالفین سیاست اوباما (امثال جولیانی و بولتون) سازمان مجاهدین را آلترناتیو جمهوری اسلامی نمیدانند. آلترناتیو آنان نیز حفظ ستونهای نظامی/امنیتی جمهوری اسلامی و تغییر سیاستهای خارجی آن است. منظور آنان از «تغییر رژیم» حداکثر در حدی است که در ترکیه انجام شد: ارتش به پشت صحنه رفت و حزب عدالت و توسعه (آ.ک.پ ) به رهبری اردوغان که سالها توسط دولت آمریکا تعلیم یافته بود، سخنگوی نظام حاکم شد. برای همهی جناحهای هیئت حاکمهی آمریکا روشن است حکومتی را در ایران میخواهند که علاوه بر دوستی با آمریکا بتواند جمعیت ۸۰ میلیونی آن را سرکوب و آمادهی بردگی برای نظام جهانی سرمایهداری کند. آمریکائیها خوب میدانند که برای این کار کماندوهای مجاهدین که در صحرای نوادا توسط «فرماندهی مشترک عملیات ویژه» ارتش آمریکا تعلیم دیدهاند، کافی نیستند. (۸)

 

کنفرانس پراگ 

ایالات متحده آمریکا و دولتهای اروپائی همراه با تنگتر کردن حلقهی محاصرهی اقتصادی و سیاسی به دور جمهوری اسلامی، جریانهای معینی از «اپوزیسیون» را نیز «تشویق و حمایت» میکنند که «متحد شوند» و به فراخور حالشان در کارزار این قدرتها برای «تغییر رفتار رژیم» یا «تغییر رژیم» سهم بگیرند. ائتلاف «پیشبرد اتحاد برای دموکراسی» سومین نشست خود را در در روزهای ۱۷ و ۱۸ نوامبر ۲۰۱۲ در شهر پراگ برگزار کرد. اولین نشست این گروهبندی با واسطهی «بنیاد اولاف پالمه» در تاریخ ۴ و ۵ فوریه ۲۰۱۲ در شهر استکهلم برگزار شد. لیست مدعوین کنفرانس را سه تن از گردانندگان اصلی این ائتلاف (محسن سازگارا، شهریار آهی، رضا طالبی از همکاران بنیاد اولاف پالمه) انتخاب کردند. نشست دوم این گروهبندی در روزهای ۷ و ۸ ژوئن در شهر بروکسل برگزار شد. با نگاهی به ترکیب شرکت کنندگان در این سه کنفرانس میتوان گفت که عمدتا متشکل از چند گرایش از اپوزیسیون راست جمهوری اسلامی میباشند: طیفی از وابستگان و طرفداران رژیم شاه و شاپور بختیار، طیفی از «جنبش سبز» و اصلاح طلبان جمهوری اسلامی، سازمان فدائیان اکثریت، حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومله و سازمان زنان کرد (۹) و افرادی از کارکنان سازمانهای وابسته به احزاب حکومتی در آمریکا و اروپا. [به طور مثال، محسن سازگارا از کارکنان موسسهی امریکن اینترپرایز وابسته به جناح نئوکانهای حزب جمهوری خواهان آمریکا]

جهت گیری این ائتلاف در همان نشست اول توسط سخنرانان خارجی تعیین شد. (۱۰)

بیانیهی پایانی کنفرانس پراگ هیچ سخنی از مقاصد این ائتلاف نگفته و آن را در پس جملاتی درباره «ماندگاری تاریخی ملت ایران» پنهان کرده است. این بیانیه حتا نامی از جمهوری اسلامی نبرده و صرفا «نظام حاکم» و «ماجراجوییهای خطرناک بینالمللی و ظلم، فساد مالی و سوء مدیریت» آن را محکوم کرده است. در این کنفرانس احزاب کردستان برنامهی استقرار حکومت فدرالی در ایران را طرح کردند، محسن سازگارا ضرورت جذب بخشی از سپاه پاسداران را پیش گذاشت، یکی دیگر از سخنرانان بر ضرورت دفاع از موسوی و کروبی تاکید کرد اما هیچ یک از اینها در بیانیهی پایانی کنفرانس بازتاب نیافت.(۱۱) در کنفرانس بروکسل با اضافه شدن اصل جدائی نهاد دین از دولت به متن اولیه مخالفت شد. اما در گزارشها هیچ اثری از این مباحث نیست. زیرا هدف این نشستها حل هیچ یک از این مسائل در جامعهی ایران نیست. هدف آنان بهوجود آوردن تجمعی از نیروهای «اپوزیسیون» برای توجیه و آماده کردن افکار عمومی دربارهی سیاستها و پروژهی ایالات متحده آمریکا و قدرت های اروپائی است. اگر سیاست قدرتهای امپریالیستی آمریکا و اروپا فشار بر جمهوری اسلامی برای مذاکره باشد اینها از آن تبعیت میکنند. اگر اِعمال تحریمهای مهلک برای به زانو درآوردن جمهوری اسلامی باشد، اینها ساز تبلیغاتی خود را با آن کوک میکنند و از تحریمهای اقتصادی حمایت میکنند؛ تحریمهایی که اکثریت مردم را به زیر خط فقر رانده و ثروت طبقات میانی را به جیب سران سپاه و دیگر سرمایهداران بزرگ منتقل میکند تا آنان در موقعیت بهتری برای نقش آفرینی اقتصادی در فردای «تغییر رژیم» یا «تغییر رفتار رژیم» قرار گیرند. اگر گزینهی امپریالیستها تنبیه نظامی جمهوری اسلامی باشد اینها موعظههای ضد خشونت را کنار گذاشته و طالب اِعمال خشونت میشوند. راهکارهای پیشنهادی در سه کنفرانسِ این ائتلاف عمدتا حول چگونگی به انجام رساندن این وظیفه است. برای انجام این وظایف برخی از شرکتکنندگان پیشنهاد راهاندازی رسانهای قوی چون کانال تلویزیونی «الجزیره» را دادند، برخی دیگر تشکیل یک تیم بینالمللی برای تماس با دولتها و «لابی»، شماری دیگر خواهان کارزار بینالمللی برای آزادی کروبی و موسوی و یارانشان شدند (شاید با الهام از لابیگری مجاهدین برای آزادی کمپ اشرف در عراق).

هنگامی که در کنفرانس پراگ محسن سازگارا نظر داد که باید حداقل «بخشی» از سپاه پاسداران را متحد کرد هیچ یک از شرکتکنندگان به آن اعتراضی نکردند؛ امری که بیانگر این واقعیت است که خودِ شرکتکنندگان در این ائتلاف نیز میدانند گزینهی آمریکا برای تغییر رژیم در درجه اول جناحهایی از درون خود رژیم است. به ویژه از میان نظامیان سپاه پاسداران و یا ارتش جمهوری اسلامی. رسالت اینان آن است که خامنهای را بر سر عقل بیاورند یا «اصلاح طلبان» حکومتی را با خود متحد کنند. در نتیجه نمیتوانند حرفی از جدایی دین و دولت و سخنی از تغییر قانون اساسی جمهوری اسلامی یا حقوق ملل تحت ستم ایران بزنند. (۱۲)

سیاست حاکم بر این ائتلاف را بیشتر در مصاحبهی جواد خادم با یورونیوز میتوان دریافت. وی میگوید: 

«ما بارها گفتیم که یک شرایط و خلا سیاسی ممکن است در ایران به خاطر فروپاشی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی به وجود بیاید و بنابراین اپوزیسیون در خارج از کشور باید آمادهی چنین خلا سیاسی باشد. البته موضوع دیگری هم هست که شاید حکومت برسر عقل بیاید و متوجه شود که هشتاد میلیون نفر را تا ابد نمیشود در زندان نگاه داشت و باید درها را باز کرده و مسیر را برای دمکراسی هموار کند. اگر آقای خامنهای در شرایطی به این نتیجه رسیدند و قبول کنند که برای آیندهی ایران مسئله دمکراسی بر اساس و شرایط بینالمللی خوب است، اپوزیسیون هم باید آمادگی این را داشته باشد که از یک موضع قوی با ایشان وارد مذاکره شود … فراموش نکنیم که اپوزیسیون تنها انحلالگراها نیستند. اپوزیسیون تنها آنهایی نیستند که میخواهند آلترناتیوی بسازند و جایگزین این جمهوری کنند. بسیاری از مردم ایران بر این باورند که اصلاحات راه بهتری است برای تغییر رژیم در ایران.» (۱۳)

شکلگیری و حرکت ائتلاف مذکور را راهکارِ فعلی امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی تعیین میکند. این راهکار در حال حاضر عبارت است از: تضعیف حداکثری رژیم از طریق تحریمهای اقتصادی بینالمللی و تهدید نظامی و انتظار ظهور  شکافی جدی در درون رژیم به ویژه در نیروهای نظامی و امنیتی آن را کشیدن.

 

پروژهی آیندهی ایران در موسسهی لگاتوم

روز دوشنبه ۱۲ نوامبر، کارگاهی در لندن برگزار شد که در آن موضوع آموزش و آیندهی آموزش در ایران بررسی شد. این نشست بخشی از برنامهی «پروژهی آیندهی ایران» است که بخش مطالعاتی موسسهی لگاتوم برای «آیندهی ایران» طراحی کرده است. این موسسه پیشتر نیز نشستهایی در زمینهی اقتصاد و نظام قضایی برگزار کرده بود. لگاتوم یک گروه سرمایهگذاری است که پس از فروپاشی شوروی شروع به سرمایهگذاری در بخشهای مختلف اقتصادی کرد و در فاصلهی ده سال به بزرگترین سرمایهگذار خارجی روسیه تبدیل شد. «موسسه مطالعاتی لگاتوم» بازوی روشنفکری این گروه است. خانوم آن اپلباوم رئیس این موسسهی مطالعاتی است که پروژهی «آیندهی ایران» را طراحی کرده است و عدهای از متخصصین، محققین و روشنفکران ایرانی در کارگاههای این پروژهها شرکت و فعالیت کردهاند.(۴) تخصص خانم اپلباوم کمک به پروژههای «دموکراتیزه کردن» کشورهای اروپای شرقی و جمهوریهای شوروی سابق است.

این پروژه نسخهای کوچک و «اروپایی» از «پروژهی آیندهی عراق» است و کارکرد و سرنوشتی بهتر از همتای آمریکایی خود نخواهد داشت. (۱۴) «پروژهی آیندهی عراق» در سال ۲۰۰۱ تحت نظارت وزارت امور خارجهی آمریکا برای دوران بعد از صدام حسین و با همکاری ۲۰۰ تن از مهندسین، وکلا، سرمایهداران، دکترها و دیگر متخصصین عراقی در ۱۳ جلد طراحی شد. هیچ یک از طرحهای آن در زمینههایی چون بهداشت، آموزش، مطبوعات آزاد، مبارزه با فساد، دموکراسی و جامعهی مدنی و عدالتگستری اجرا نشد و در زمینهی «آب و کشاورزی» نیز عراق چیزی ندید جز نابودی زیربنای کشاورزی و منابع آبی. در صحنهی سیاست آن چه نصیب عراق شد حاکمیت فرقههای گوناگون مذهبی و عشیرتی بود که بر سر حراج منابع زیرزمینی عراق و حال و آیندهی مردم آن با یکدیگر میجنگند. این پروژهی فریبنده و خوش آهنگ در عین حال عرصهی رقابت مراکز اقتصادی قدرتمند در آمریکا بود برای فرو کردن چنگالهای خود بر عراقِ نابود شده و پارو کردن سودهای کلان از این رهگذر. کار روشنفکران و متخصصین عراقی فارغ از نیاتشان پردهی ساتری شد برای پوشاندن سلطهی خونین و مرگبار امپریالیستها و تحمیق عدهای دیگر از روشنفکران آن کشور.

 

آینده را چه کسانی خواهند نوشت؟

وقتی فردی چون جولیانی اصول سازمان مجاهدین را خوانده و با تکرار بند «حاکمیت قانون» شیههی شادی میکشد و آن سوتر لبخند بر لبان مریم رجوی مینشیند٫ مو بر تن انسان راست میشود که چه کسانی چه خوابهائی برای ما دیدهاند. اتحاد و دوستی میان مجاهدین خلق و بخشی از هیئت حاکمهی آمریکا یک اتحاد و دوستی طبقاتی است که دو واقعیت را عریان میکند: یکم، محتوا و معنای واقعی وعدههایی چون «برقراری حاکمیت قانون» و «دموکراسی» و «حکومت سکولار» از سوی اینان را نشان میدهد تا چشمان بینا و کسانی که نمیخواهند خود و دیگران را فریب دهند آن را ببینند. دوم، نشان میدهد که حس نزدیکی و دوستی میان مجاهدین خلق و سناتورهای آمریکایی در واقع حس نزدیکی و دوستی میان نمایندگان سیاسی یک بخش از طبقهی بورژوازی در ایران و نمایندگان سیاسی یک بخش از طبقهی بورژوازی در ایالات متحده آمریکا است. این اتحاد نشانهی آن است که طرفین به اشتراک منافع طبقاتی و سیاسی خود آگاهند، در عین حال که میدانند در این شراکت چه کسی ارباب است.

این امر در مورد جریانهای ایرانی دیگر نیز که در اتحاد با جناحی از هئیت حاکمهی ایالات متحده یا قدرتهای اروپایی میخواهند بر تحولات سیاسی ایران تاثیر بگذارند صادق است. همهی شرکتکنندگان در ائتلاف «اتحاد برای پیش برد دموکراسی» خود را جزو الیت حکومتی آینده و در انتظار پر کردن کرسیهای قدرت میدانند و از هم اکنون بر سر درجهی استفاده از دین در رژیم آینده، چگونگی اتحاد با ستونهای فعلی قدرت در ایران و حتا تقسیمبندیهای جغرافیایی آینده چک و چانه میزنند. برای اینان «دموکراسی» به معنای رعایت «سهم» هر جناح از بورژوازی اسلامی، سلطنتی، لیبرال، و بورژوازی چند ملیتی ایران در قدرت اقتصادی و سیاسی آینده است. اختلافات میان احزاب کردی با ملت پرستان شوونیست بر سر «دولت متمرکز یا فدرال» و «قومیت یا ملیت» دارای همین ماهیت است. تصویری که احزاب کردی این ائتلاف از «دموکراسی برای ایران» دارند فراتر از نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حاکم در «اقلیم کردستان» در عراق نمیرود.

چشمانداز و برنامهی این «آلترناتیوها» فارغ از گذشته، تاریخچه، نزدیکی یا دوری کلیت یا اعضایشان به جمهوری اسلامی یا قدرتهای امپریالیستی، جملگی ضد منافع اکثریت مردم ایران و جهان است زیرا چشم انداز و برنامهی آنها هیچ ربطی به حق تعیین سرنوشت سیاسی آحاد مردم ایران وحق هر فرد از هشتاد میلیون نفر مردم ایران به نان و مسکن و آموزش و بهداشت و شغل و آزادی و شأن و منزلت انسانی ندارد. هیچ ربطی به آزادی زنان و برابری آنان با مردان و به رفع ستم ملی از ملل تحت ستم ایران ندارد. این «آلترناتیو»ها یا موسساتی که برای آیندهی ایران برنامه ریزی میکنند ذرهای اعتقاد به (یا نفعی در) رها شدن ایران از یوغ اقتصادی سرمایهداران بزرگ و مالکان اراضی شهری و روستایی و بالاخره نظام سرمایهداری جهانی ندارند و پروژههایشان در چارچوب تحکیم همان ساختارهای ستم و استثمار و بحران زدایی از آن ساختارهاست. طرحهای «پروژهی آیندهی ایران» برای «اصلاحات آموزشی» هیچ ربطی به گسترش دانش و علم و فرهنگ عاری از افکار کهنه و پوسیده و ستم گرانه ندارد. طرحهای قضایی آن هیچ نزدیکی به استقرار یک نظام قضایی عادلانه که نه در خدمت نخبگان و ممتازان بلکه در خدمت این مردم باشد، ندارد.

ائتلاف «اتحاد برای دموکراسی» حتا قادر نیست «جدایی دین از دولت» را تلفظ کند در حالی که این اصل شرط اولیه و حداقلی هر گونه تغییری در ایران به نفع مردم به ویژه زنان است. هرچند مجاهدین خلق آن را تلفظ میکنند اما روشن است که چنین وعدهای هیچ پایهی مادی در نظام فکری آنان ندارد. ایدئولوژی و برنامه ی مجاهدین خلق برای «آزادی زن» فراتر از ایدئولوژی و برنامهی اخوانالمسلمین در مصر (و حزب حاکم به رهبری مُرسی) نمیرود. همهی این «آلترناتیوها» از جمله مجاهدین «احترام به مالکیت» را از اصول مقدس خود میدانند. در حالی که احترام به مالکیت به معنای احترام به قطبهای قدرت به ویژه سپاه پاسداران در ایران است. تحقق «جدایی دین از دولت» در ایران امروز کاملا وابسته است به درهم شکستن قدرت سیاسی و اقتصادی نیروهای حاکم. به طور مثال، جدایی دین از دولت در تعارض عمیق و همه جانبه با اصل «احترام به مالکیت» آستان قدس رضوی و حوزهها و هزاران بنیاد و مدرسهی دینی است. «احترام به حقوق زنان» و مخالفت با «تبعیض» بدون جا به جایی عظیم ثروت از دست اقلیتی که کار اکثریت را در شهر و روستا کنترل میکنند ممکن نیست. بدون رهایی از یوغ اقتصاد نفتی که ماشین مکندهی ثروتهای تولید شده توسط کارگران و دهقانان ایران است امکان ندارد. در واقع سلطهی اقتصاد جهانی بر حیات مردم خاورمیانه است که سرچشمهی بازتولید و محرک و تقویتکنندهی اقشار پوسیده و منسوخ بنیادگرایان اسلامی است. کافی است نگاهی به «اقلیم کردستان» در عراق بیاندازیم که چگونه احزاب «سکولار» حاکم، آن را تبدیل به زمین حاصلخیز رشد بدترین نوع بنیادگرائی اسلامی کردهاند و زیر سایهی فعالیت ان.جی.اوهای زنان که از سوی ان.جی.اوهای وابسته به دولت آمریکا  تغذیه و حمایت و دست آموخته میشدند شمار قتلهای ناموسی به چندین برابر دوران قبل از استقرار حکومت اقلیم کردستان رسیده است.

وقایع ده سال گذشته در خاورمیانه به اندازهی کافی گویای این واقعیت است که آمریکا به دنبال استقرار رژیمهای سکولار یا «دموکراسی» از نوع غربی در خاورمیانه نیست. جمهوری اسلامی در عراق و افغانستان توسط آمریکا بنا شد. ترکیب حکومتی ارتش به علاوهی اخوانالمسلمین در مصر با واسطهی امپریالیسم آمریکا شکل گرفت. سرمایهداری در طول تاریخ خود، جز در مقطع کوتاهی از مبارزهاش علیه فئودالیسم، همواره از مذهب برای توجیه نظام استثمارگرانهی خود و برای خواب کردن تودههای تحت ستم و استثمار و تبدیل کردن آنان به بردههای تابع و ساکت استفاده کرده است. حمایت از نیروهای بنیادگرای اسلامی از سوی آمریکا و چاق و چله کردن آنها توسط سازمانهای جاسوسی انگلیس و آمریکا شهرهی عام و خاص است. محافظهکاران دولت آمریکا از دهه ۱۹۷۰ معتقد بودند که برای ادارهی جهان، بر پایه یک استراتژی سیاسی حساب شده باید به جنبشهای مذهبی محافظهکارانه بدمند.

نتیجه گیری کنیم که: جناحهای مختلف بورژوازی ناراضی و در «اپوزیسیون»، فعالانه در حال روشن کردن افق و برنامههای خود و یارگیری هستند. در مقابل این «آلترناتیو»سازیها جنبش کمونیستی و چپ باید چشمانداز و برنامهی رهایی واقعی اکثریت کارگران و دهقانان و زنان و ملل ستم دیدهی ایران را در قالب یک پلاتفرم سیاسی و اجتماعی تدوین کند و با فعالیت خستگیناپذیر آن را تبدیل به افق و هدف مبارزهی سیاسی و انقلابی میلیونها تن از مردم ایران کند. آینده فقط توسط مردمی ساخته میشود که از صحنه سیاست و اهدافی که میتواند آینده را نصیب آنان کند درک درستی داشته باشند. پس، میلیونها نفر از اقشار مختلف تحت ستم و استثمار باید از پائین و با حداکثر آگاهی سیاسی ممکن در  مورد این که چه نوع جامعهای میخواهیم و چگونه آن را به کف خواهیم آورد درگیر سرنگونی جمهوری اسلامی شوند. تعیین سرنوشت جامعه از طریق حرکت میلیونها تن از مردم ستمدیده زیر پرچم طبقاتی خودشان (و نه زیر پرچم طبقات استثمارگر جامعه) تبدیل به یک ضرورت عاجل تاریخی شده است. هرگونه ابهام در بارهی این مسئله فقط به یک فرجام خواهد رسید: قدرتهای بزرگ سرمایهداری جهانی با تکیه بر نیروهای سیاسی متحد و همجنس خود یک بار دیگر، مانند ۳۴ سال پیش برایمان تعیین خواهند کرد که جانشینان رژیم جمهوری اسلامی چه کسانی باید باشند و شالودههای نظام طبقاتی گذشته چگونه باید حفظ شده و توجیه شود.

ساختن فضای ایدئولوژیک برای به راه انداختن چنین جنبشی حیاتی است. فعالین کمونیست، روشنفکران انقلابی و مترقی نباید اجازه دهند که میدانِ خلقِافکار در انحصار کسانی باشد که مردم را فریب داده و دشمنان و ستمگران آنان را زیبا و مقبول جلوه میدهند. باید پردههای عوام فریبی را بیمصلحتجویی پاره کنیم؛ متحدانه و با سخت کوشی راه جدید زندگی مبارزهجویانه را به مردم نشان دهیم. با صدای بلند، با تاکید و به طور مستمر به مردم بگوییم که تغییر واقعی فقط از طریق درهم شکستن کلیت ساختارهای سیاسی حاکم و استقرار یک دولت طبقاتی جدید ممکن است.

باید افقهای سیاسی و ایدئولوژیک مردم را گسترش داد و آنان را درگیر جنبشی کرد که اعلام کند: ما میخواهیم از اسارت دینی رها شویم، ما میخواهیم جامعه را از یوغ ننگینِ فرودستی زنان آزاد کنیم، ما میخواهیم و میتوانیم دولتی برقرار کنیم که زنجیرهای وابستگی به بازار جهانی سرمایهداری را پاره کرده و اقتصاد نوینی را شالودهریزی کند که در خدمت به نیازهای مردم و از بین بردن فقر و شکافهای طبقاتی باشد و نه ثروتاندوزی طرفداران حکومت داخلی و خارجی، ما میخواهیم و میتوانیم جامعهای بسازیم که در آن ستم سرمایهدار بر کارگر، ملاک بر دهقان، مرد بر زن، ملت بزرگ بر ملت کوچک برچیده شود، فرهنگ تبعیت جای خود را به فرهنگ آزادی بیان و شورش علیه بیعدالتی دهد و بینش علمی و جستجوی حقیقت جایگزین خرافه شود. ما باید بیوقفه این و فقط این افق را در میان مردم اشاعه دهیم.

وضعیت اسفناک امروز که جنبشهای مردم به منجلاب بنیادگرائی اسلامی، ناسیونالیسم ارتجاعی و پروژههای امپریالیستی کشیده میشوند مستقیما به ضعف مفرط جنبش کمونیستی مربوط است. باید خلافِ جریانِ ضد کمونیستی و ضد رهبری حزبی که در جهان غالب است حرکت کنیم زیرا اگر قرار است انقلابی شود، نیاز به حزبی انقلابی، با برنامه و استراتژی انقلابی است. پرولتاریا و دیگر اقشار تحت ستم و استثمار بدون داشتن مرکز سیاسی خود، بدون داشتن رهبری سیاسی حزبی نمیتوانند راه پر خطر انقلاب را پیروزمندانه طی کنند. تجربهی تاریخی مکرر نشان داده است در هر آن جا که رهبری حقیقتا انقلابی کمونیستی موجود نیست، طبقهی کارگر و اکثریت مردم بازنده میشوند، به کسانی که به شدیدترین وجه زیر ستم و استثمارند و بیش از هر قشری نیازمند تغییرات اساسی در ساختار اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعهاند٬ خیانت میشود و کنار گذاشته میشوند. بنا بر این، طرح افق کمونیستی و راه کمونیستی و برنامهی کمونیستی و ایدئولوژی کمونیستی در میان مردم مسئلهای مربوط به آینده نیست. بلکه برای باز کردن راهی متفاوت از «راه»هائی است که با طی یک قوس دایره، باز هم اکثریت مردم را به همان نقطهی آغاز باز میگرداند: بردگی و بندگی در چنگال نظام سیاسی/طبقاتی سرمایهداران و ملاکان بومی در چارچوب سلطهی نظام سرمایهداری جهانی. •

 

 

پانویس ها:

۱- برژنسکی

http://www.c-span.org/Events/Diplomats-and-Experts-Discuss-Way-Forward-With-Iran/10737436017/

۲- جولیانی

http://www.mojahedin.org/pages/linksdetails.aspx?downloadfile=../links/other/910901_joliyani.flv*7427

۳- کنفرانس پراگ

http://entekhabehazad.com/

همانجا در لینک گزارش یورونیوز از کنفرانس پراگ

http://entekhabehazad.com/

۴-  پروژهی آیندهی ایران از موسسه لگاتوم

http://www.li.com/programmes/the-future-of-iran

http://www.radiofarda.com/content/b12-legatum-educationreform-anneapplebaum-sharantabari/24768664.html

خانم اپلبام به رادیو فردا میگوید: « من میخواهم که ایرانیان بیشتر به موضوع روند عدالت انتقالی در آفریقای جنوبی، یا تجربهی وکلای شیلی در دوران دیکتاتوری که برای اصلاح دستگاه قضایی تحقیق میکردند، یا اقتصاددانان لهستانی و مجار، تمرکز کنند.» «اما نظام معمول آموزشی تنها موضوع مورد بحث در کارگاه «آیندهی ایران» در لگاتوم نیست. بخش دوم این کارگاه به موضوع آموزش مدنی و راههای جایگزین برای این نوع از آموزش میپردازد، مثل دانشگاه آنلاینی که گروهی از جوانان با نام «ایران آکادمیا» راه اندازی کردهاند … یا حرکت گروه « توانا» که با راهاندازی وبسایتی تجربههای کشورهای دیگر و موضوعات مرتبط با آموزش مدنی را در اختیار عموم قرار میدهد.»  (از گزارش هانا کاویانی)

برخی از متخصصین و روشنفکران ایرانی از نقاط مختلف دنیا که در کارگاههای اصلاحات آموزشی، اصلاحات قضایی و عدالت انتقالی این پروژه شرکت کردهاند عبارتند از: گلی رضایی، سعید پیوندی، کریم لاهیجی، پیام اخوان، مهرانگیز کار، رامین جهانبیگلو و …

۵- Ploughshares Fund –  Rockefeller Brothers Fund

هر دو از بنیادهای نزدیک به حزب دموکرات در هیئت حاکمهی آمریکا هستند و اهداف اعلام شدهی «پلاشرز» جلوگیری از -گسترش سلاحهای هستهای. و بنیاد برادران راکفلر «گسترش دموکراسی، توسعه پایدار و صلح و امنیت» است.

۶- سخنرانی رودولف جولیانی و  جان بولتون

http://www.mojahedin.org/pages/linksdetails.aspx?downloadfile=../links/other/910901_joliyani.flv*7427

http://www.mojahedin.org/pages/linksdetails.aspx?downloadfile=../links/other/910909_bolton.flv*7444

۷- جان بولتون سفیر آمریکا در سازمان ملل در دورهی ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش در سال ۲۰۰۵ و عضو اتاق فکر جمهوریخواهان به نام آمریکن اینترپرایز که محسن سازگارا هم جزو مستخدمین آن است.

۸- سیمور هرش: مردان ما در ایران، نیویورکر- ۶ آوریل ۲۰۱۲

سیمور هرش روزنامه نگار investigative journalist معروف و برندهی جایزهی پولیتزر و گزارشگر مجلهی نیویورکر در امور نظامی و امنیتی است. در سال ۱۹۶۹ قتل عام می لای در ویتنام را افشا کرد و در سال ۲۰۰۴ شکنجههای زندانیان ابوقریب توسط ارتش آمریکا را برملا نمود. سیمور هرش اطلاعات خود را از مقامات درون دستگاه دولتی آمریکا کسب میکند. او در گزارش ۶ آوریل ۲۰۱۲ خود میگوید:  «فرماندهی مشترک نیروهای عملیات ویژه» در مجتمع آموزش ضد جاسوسی در صحرای نوادا از سال ۲۰۰۵ به مدت حداقل دو سال مشغول تعلیم نیروهای مجاهدین خلق بودهاند. هرش میگوید از افراد درگیر در این پروژه شنیده است که حضور افراد وابسته به مجاهدین را در برنامههای آموزشی باید اکیدا مخفی میکردند زیرا مجاهدین در لیست «ترور» وزارت امور خارجه بودند و اگر پروژه آشکار میشد گندش در میآمد. رابرت بائر، مامور بازنشستهی سیا به سیمور هرش گفته است زبان عربی را خوب صحبت میکند و به عنوان مامور مخفی مدت ها در کردستان و سراسر خاورمیانه به سر برده است و اولین بار در سال ۲۰۰۴ یک کمپانی خصوصی آمریکایی از طرف دولت بوش به او پیشنهاد بازگشت به عراق را میدهد تا به اعضای مجاهدین در جمعآوری اطلاعات در مورد برنامهی هستهای رژیم کمک کند. میگوید: «آنها فکر میکردند من فارسی بلد هستم و وقتی فهمیدند که اینطور نیست موضوع استخدام من منتفی شد.»

http://www.newyorker.com/online/blogs/newsdesk/2012/04/mek.html

۹- حزب دموکرات کردستان ایران (به نمایندگی حسن شرفی)، حزب کومله (به نمایندگی عبدالله مهتدی)، سازمان زنان کرد (به نمایندگی ناهید بهمنی). سازمان فدائیان اکثریت (به نمایندگی فریدون احمدی).

طیف جنبش سبز عبارت بودند از: نزدیکان و مشاورین مهدی کروبی و موسوی، محمد جواد اکبرین بنیان گذار طلاب خط امام، نوشابه امیری و غیره. مجتبی واحدی، سخنگوی مهدی کروبی.

افرادی چون محسن سازگارا از کارکنان موسسه ی امریکن اینترپرایز وابسته به جناح نئوکانهای حزب جمهوری خواهان آمریکا. نوری زاده از مرتبطین دولت بریتانیا و شیخهای خلیج، و …

۱۰- سخنرانان خارجی در نشست اول «اتحادی برای پیشبرد دموکراسی» در استکهلم عبارت بودند از: هلنا والن، وزیر سابق و رئیس هیات مدیرهی مرکز اولاف پالمه حمدی حسن مشاور سیاسی «انستیتو برای کمک به دموکراسی و انتخابات، ژنویف عبدو خبرنگار خارجی در سازمان ملل و تحلیلگر امور ایران و خاورمیانه در واشنگتندیسی و یوهان گراند، رئیس شورای حکومتی بانک مرکزی سوئد و رئیس انستیوی داوری اتاق بازرگانی سوئد. آنان در مورد روش شکل دادن به یک «شورای اپوزیسیون» سخن گفته و تاکید کردند که این اپوزیسیون برای «مطرح» شدن باید گروهای لابی تشکیل داده و با وزرای خارجهی ایالات متحده و کشورهای اروپایی ملاقات کند و بر «سیاست بینالمللی» تاثیر بگذارد و روسیه و چین را هم در این کار نادیده نگیرد. جالب توجه اینجا است که رئیس بنیاد اولاف پالمه ضرورت اقدام جامعه بینالمللی علیه مواضع نظامی اسرائیل و آمریکا را یادآوری کرد و رئیس شورای حکومتی بانک مرکزی سوئد بر جدی گرفتن تحریمهای اقتصادی علیه ایران تاکید گذاشت.

۱۱- نادر عصاره : نگاهی به «کنفرانس» در استکهلم

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=43603

۱۲- این مسئله برخی از نیروهای درون این ائتلاف همچون حزب کومله و حزب دموکرات کردستان را آشفته کرده است. حسن شرفی در مصاحبه با رادیو کردانه میگوید: شعار حزب دموکرات کردستان سرنگونی جمهوری اسلامی است. … ما متن پایانی را قبول نداریم و کسی آن را ندیده بود … ما با آنها فقط در مورد «دموکراسی» اشتراک نظر داشتیم.

عبدالله مهتدی میگوید: «راه حل ما ایجاد نظامی سیاسی، دموکراتیک، سکولار و در عین حال نا متمرکز است.»

۱۳- گزارش یورونیوز از کنفرانس پراگ

۱۴- پروژهی آیندهی عراق در زمینههای زیر «راهکار» تدوین کرد: «آموزش و نیازهای انسانی، شفافیت و مبارزه با فساد، نفت و انرژی، سیاست و نهادهای دفاعی، عدالت انتقالی، اصول و پرسدورهای دموکراتیک، حکومت محلی، ظرفیت ساختن جامعهی مدنی، آموزش، مطبوعات آزاد، آب، کشاورزی و محیط زیست و اقتصاد و زیرسازی» کرد. (به نقل ازسایت آرشیوهای امنیت ملی آمریکا)

 http://www.gwu.edu/~nsarchiv/NSAEBB/NSAEBB198/index.htm

رودولف جولیانی، سخنران کنفرانس چشم انداز تغییر در ایران در سال ۲۰۱۳، کیست؟

از اعضای حزب جمهوری خواهان در آمریکا است. در انتخابات ریاست جمهوری حامی سرسخت میت رامنی در مقابل باراک اوباما و از مدافعان سرسخت سیاست «بمباران ایران» بود. از سال ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۱ شهردار نیویورک بود. در آن چند سال سه سیاست را برای برقراری «حکومت قانون» در نیویورک در پیش گرفت: پلیسی تر کردن شهر، آماج قرار دادن جوانان سیاه و لاتینو در تمام شهر و در گتوها و باریوها (محلات مسکونیِ سیاهان و لاتینوها)، سرکوب حرکت های اعتراضی سیاسی به ویژه در میان دانشجویان. تحت رهبری جولیانی دپارتمان پلیس نیویورک به سیاست «پنجره های خُرد شده» که بهتر است «استخوان های خُرد شده» بنامیم روی آورد. این سرکوب پلیسی رعب آور شامل حال «جرائمی» چون کشیدن نقاشی گرافیتی بر دیوارها، پریدن از موانع ورودی متروها نیز می شد. یک باره تعداد پلیس های معابر، گتوها و باریوها چند برابر شد. متوقف کردن جوانان و نوجوانان سیاه در خیابان، دستبند زدن و ردیف کردنشان رو به دیوار و جستجوی بدنی آنان تبدیل به یکی از صحنه های معمول شهر نیویورک شد. هدف، رعب انداختن بر دل مردم بود. در گتوها و باریوها حکومت نظامی برقرار شد به طوری که در خروجی و ورودی محلات مسکونی، پلیسِ مسلح، همه را مجبور می کرد که کارت شناسائی نشان دهند که اغلب با نثار فحش و چک و لگد به جوانان همراه بود. شهردار جولیانی اعتراض های سیاسی شهر را نیز در زمره ی جرائم به حساب آورد. در محوطه ی دانشگاه دوربین های مخفی گذاشت تا حرکت های دانشجوئی را زیر نظر بگیرد.

شهردار جولیانی «با قاطعیت» کسری بودجه ی شهر نیویورک را تبدیل به منبعی سودآور کرد. فورا دستور داد تا دستگاه های گرم کننده ی مجتمع های مسکونی سوبسید شده را که ۶۰۰ هزار بی بضاعت (اکثرا مادران تنها و فرزندان شان و سالمندان) در آن زندگی می کردند قطع کنند و فقط هنگامی روشن کنند که سرمای نیویورک به پائین تر از ۷ درجه ی سانتیگراد می رسد. جولیانی قانون گذاشت که هرگاه مادری همراه فرزندانش در جستجوی سرپناه به پناه گاه های شهر نیویورک مراجعه می کند، فرزندانش را گرفته و به والدین خوانده بدهند و مادر را بر سر کار بفرستند. کمک های دولتی به مادران تنها را قطع کرد مگر این که فرزندان زیر سه سال داشته باشند. در نتیجه ی این قوانین بسیاری از مادران «داوطلبانه» دست از تقاضا برای کمک های دولتی کشیدند و کارتون خوابی در پارک ها و خطر تجاوز را به پناهگاه های شهرداری ترجیح دادند.

در دوره ی حکومت جولیانی پلیس نیویورک با ۳۸ هزار عضو تبدیل به یک ارتش کوچک شد. شمار جوانان سیاه و مهاجری که بدست پلیس کشته شدند جهش وار افزایش یافت. طبق یک آمار، %۸۰ از جوانان و نوجوانان سیاه شهر حداقل یک بار توسط پلیس بازرسی خیابانی شدند.

با سه گانه ی پلیسی تر کردن شهر، حمله به سیاهان و لاتینوها، سرکوب مخالفت و مقاومت دانشجوئی، روزنامه های شهر او را به «موسولینی شهر» و «هیتلر کرانه هودسون» ملقب کردند. اما جولیانی این خصائل را پیشاپیش کسب کرده بود. در سال ۱۹۸۱ وارد کادر معاونت وزارت دادگستری آمریکا شد. در سال ۱۹۸۲ از اقدام حکومت فدرال در زندانی کردن ۲۰۰۰ پناهجوی اهل هائیتی دفاع کرد و گفت: این ها مهاجرین اقتصادی هستند و نه پناهنده سیاسی زیرا «در هائیتی به طور کلی سرکوب سیاسی وجود ندارد» ( یعنی در دوره ی ژان کلود دووالیه ،معروف به جلاد هائیتی). سنت سخیف به نمایش گذاشتن دستگیر شدگان در مقابل خبرنگاران و عکاسان اختراع رودی جولیانی است و به اسم او ثبت شده است. در همان دوران جولیانی در زمینه ی به دام انداختن برخی سران مافیای غیر حکومتی نیز شهرتی به هم زد و «حکومت قانون» را در این عرصه نیز برقرار کرد. ناگفته نگذاریم که پدر جولیانی در زمان خودش یکی از کارکنان باندهای مافیای ایتالیا بود که سال های جوانی را در زندان معروف سینگ سینگ گذراند. اما جولیانیِ پسر قابل مقایسه با جولیانیِپدر نیست زیرا پسر دستگاه مافیائی خود را زیر سایه «حاکمیت قانون» می چرخاند و دارای مصونیت قانونی است.

برژنسکی: آمریکا و بحران قدرتِ جهانی

برای،دانستن طرز تفکر استراتژیک سیاست پردازان امپریالیسم آمریکا باید کتاب جدید برژنسکی،تحت عنوان «نگرشی،استراتژیک: آمریکا و بحران قدرتِ جهانی» را خواند.

Strategic Vision: America and the Crisis of Global Power- Basic Books 2012

برژنسکی،اوضاع کنونی،جهان را بررسی،کرده و بزرگترین بحران آن را «بحران قدرتِ جهانی» میداند. به این معنا که در پایان جنگ جهانی،دوم، با افول قدرت جهانی،بریتانیا، ایالات متحده آمریکا آماده بود که جای،آن را در ادارهی،جهان بر عهده بگیرد٬ اما امروز در شرایط افول قدرت اقتصادی،و سیاسی،آمریکا هیچ قدرتی،قادر به پر کردن جای،ایالات متحده به عنوان قدرت جهانی،نیست. برژنسکی،میگوید، پس از فروپاشی،شوروی، برای،اولین بار یک ابرقدرت واقعی،به وجود آمد. اما خیلی،زود «قدرت در سطح جهانی،پراکنده شد» به این معنا که اتحادیه اروپا، چین، روسیه، ژاپن و هند همه برای،تثبیت مواضع قدرت خود مانور میدهند. او میگوید مرکز ثقل جهان از «غرب به شرق» منتقل شده است که نتیجهی،عوامل گوناگون است: مشکلات اقتصادی،و سیاسی،آمریکا (از جمله قروض غیرقابل تامینِ آمریکا، سقوط سطح آموزش و پرورش آن، قطبی،شدن فزاینده و قفل شدن فرآیند سیاسی،در هیئت حاکمه آمریکا)، سیاست خارجی،غلط مانند دست زدن به جنگ «غیر ضروری» و پر هزینه در عراق و دست یابی،رقبای،بالقوهی،آمریکا به «مدرنیتهی،قرن ۲۱» و میگوید که این بحران با «ظهور یک پدیدهی،بسیار متلاطم یعنی،بیداری،سیاسی،جمعیتهائی،که تا همین اواخر از نظر سیاسی،سرکوب شده یا منفعل بودند برجستهتر میشود». وی،اضافه میکند، « … این بیداری،محصول ترکیب دو چیز است: جهانی،که از طریق ارتباطات بصری،در لحظه بسیار درهم تنیده و متاثر از هم شده است و باد کردن جمعیت جوان در کشورهای،کمتر توسعه یافته که تشکیل شده است از دانشجویانی،که راحت بسیج میشوند و به لحاظ سیاسی،نا آرام هستند و بیکارانِ محروم از رفاه اجتماعی.»

برژنسکی،نتیجه میگیرد که اگر در این جهان بی،ثبات، آمریکا به عنوان قدرتی،فعال با ذهنی،استراتژیک بر صحنهی،ظاهر نشود جهان به مغاک وضعیت دلخراشی،سقوط خواهد کرد. پس، باز هم قرعه به نام ایالات متحده آمریکا میافتد که در شرایط از بین رفتن هژمونی،بیچون و چرایش جهان را اداره کند. اما برای،ادارهی،جهان لازم نیست نقش «پلیس» را ایفا کند. راه کاری،که به آمریکا برای،ادارهی،جهان ارائه میدهد عبارتند از: ایجاد غربی،بزرگتر از طریق وارد کردن ترکیه و روسیه به جرگهی،آن؛ بر عهده گرفتن نقش «موازنهگر و میانجی» در آسیا میان چین و ژاپن، چین و هند، چین و روسیه و غیره. برژنسکی،میگوید آمریکا نباید بگذارد افغانستان تبدیل به بهشت اسلامگرایان طالبانی،و القاعده شود. و اگر قدرت آمریکا در پاکستان و کمکهای،مالیاش به آن افت کند خطر آن است که پاکستان تبدیل به نوعی،«جنگ سالار هستهای» شود.[جالب اینجاست که در اوایل دههی،۱۹۸۰ هنگامی،که ایالات متحدهی،آمریکا شروع به حمایت از بنیادگرایان اسلامی،در جنگ با شوروی،کرد خود برژنسکی،سلاح و پول میان جنگجویان اسلامگرا توزیع میکرد.  عکس معروفی،از او در درّه خیبر در مرز پاکستان و افغانستان در آن سالها در روزنامهها منتشر شد که اسلحهای،را رو به افغانستانِ تحت اشغال شوروی،نشانه گرفته بود و این نشانهی،مداخله علنی،دولت آمریکا در آن جنگ بود]. برژنسکی،میگوید اگر کشورهائی،مانند کره جنوبی، ترکیه، ژاپن و اسرائیل در مورد «چتر هستهای» آمریکا دچار شک و تردید شوند در جائی،دیگر به دنبال این چتر حمایتی،خواهند بود – مثلا در چین، روسیه و هند. وی،به قدرتهای،بزرگ جهان هشدار میدهد که: پی،آمدهای،بیقدرت و بیمایهشدن ایالات متحده برای،همهی،آنها وخیم خواهد بود و به احتمال زیاد نتیجهاش مثلا عروج قدرتی،مثل چین نخواهد بود بلکه شاهد «یک مرحلهی،طولانی،از یارگیریهای،پر هرج و مرج میان قدرتهای،جهانی،و منطقهای،خواهیم بود که هیچ قدرتی،از آن پیروز بیرون نخواهد آمد و در عوض شمار بازندگان زیادتر خواهد شد.»

تصویری،که برژنسکی،از وضعیت نظام امپریالیستی،حاکم بر جهان و بحران آن ارائه میدهد بسیار واقعی،است. او از منظر حل بحران نظام امپریالیستی،و نجات آن راه حلی،ارائه می،دهد. اما با توجه به پویشهای،درونی،نظام سرمایه داری،باید گفت که «راه حل» وی،کاملا خیال بافانه است. برژنسکی،فرض را بر آن می،گذارد که با بافتن یک صفآرائی،جدید استراتژیک میان قدرت های،جهانی،و منطقه ای،و ایفای،نقش «داور» (و نه «غول») توسط ایالات متحده، امپریالیستها میتوانند معضل بحران قدرتِ جهانی،را حل کنند. اما قبول قدرتی،به عنوان «داور» از سوی،دیگر قدرتهای،سرمایهداری،همواره منوط به اثبات برتری،قدرت سیاسی،و اقتصادی،آن داور بوده است و آمریکا با افت و خیز در حال سراشیب واقعی،است. هرچند ایالات متحده آمریکا با استفاده از قدرت برتر نظامی،و تکنولوژیک و ساختارهای،مالی،عمیقا جا افتاده در نظام جهانی، هنوز میتواند به عنوان خزانهی،جهانی،و توزیع کنندهی،ارزش اضافهی،انباشت شده از کار و زحمت میلیاردها بردهی،روی،زمین عمل کند اما این موقعیت، با وجود خیزهای،پس از افت در مجموع رو به سراشیب است. اصلیترین پویش سرمایه، پویش «یا گسترش بیاب، یا بمیر» است؛ حیات قدرتهای،سرمایهداری،جهان در گروی،رقابت خرد کننده برای،انباشت هرچه سودآورتر است که مستلزم رقابت بر سر کسب مناطق نفوذ در جهان برای،کنترل منابع و جمعیتهای،تحت استثمار است. قدرت آمریکا در حال افول و همراه با آن ساختارهای،اقتصادی،و سیاسی،که بعد از جنگ جهانی،دوم بر مبنای،توازن قدرت میان قدرتهای،پیروز و شکست خورده بنا شد در حال از هم گسیختن است. به بحران افتادن ابرقدرت جهان یعنی،فرصت برای،قدرتهای،امپریالیست دیگر. بنابراین، کشش فوق العادهای،بر آن قدرتها اعمال میکند که از ضعف آمریکا برای،صعود خود استفاده کنند حتا اگر در درازمدت ممکن است به ضد کلیت نظام سرمایهداری،جهانی،تمام شود. این واقعیت با ایجاد «صفآرائیهای،استراتژیک واقع بینانهتر» که برژنسکی،پیشنهاد میکند ناپدید نمیشود. در واقع با تشدید تضاد اساسی،سرمایه داری،(تضاد میان هرچه اجتماعیتر شدن تولید و هر چه خصوصیتر شدن تصاحب و کنترل آن) بحران ساختارهای،سیاسی،نظام سرمایه داری،جهانی،نیز حادتر میشود.

از ورای،تحلیل برژنسکی،از «بحران در قدرت جهانی» میتوان دید که راه حل واقعی،بشریت و کرهی،زمین در واقع چیزی،نیست جز از بین بردن نظام سرمایه داری،امپریالیستی،که اکثریت مردم جهان را محکوم به حیاتی،نکبت بار و حقارتانگیز کرده و کرهی،زمین را با سرعت به نقطهی،انهدام میراند. تودههای،مردم در تمام دورههای،سرمایهداری،(چه دوران رونق و ثبات آن یا در دورههای،ازهم گسیختگی،و بحران اقتصادی،و سیاسی) قربانی،آن هستند. اما هنگامی،که دورهی،از هم گسیختگی،قدرتهای،امپریالیستی،و ضعف آنان در ادارهی،جهان فرا میرسد دریچههای،فرصت برای،انقلاب کردن بیش از همیشه باز میشود. در چنین دورههائی،میتوان و ضروری،است که بخشهای،مهمی،از جهان از چنگال آنها بیرون کشیده شود زیرا در غیر این صورت فجایعی،را شاهد خواهیم بود که امروز غیرقابل تصور است. انقلابهای،سوسیالیستی،بزرگ قرن بیستم از دل چنین هرج و مرجهائی،بیرون آمدند: انقلاب سوسیالیستی،روسیه از دل جنگ جهانی،اول و انقلاب سوسیالیستی،چین از دل جنگ جهانی،دوم.

 رومانتیزه کردن مدل لیبی و استعمار و امپریالیسم

به نقل از: حقیقت ۵۷، آذر ۱۳۹۰

سخنگویان و رهبران «جنبش سبز» وابسته به جناح اصلاحطلب جمهوری اسلامی در خارج کشور، که در جریان جنبش سال ۱۳۸۸ مرتبا به مردم نصیحت می کردند حرکات خشونت آمیز نکنند (یعنی جانیان جمهوری اسلامی را به سزای اعمالشان نرسانند) و در مقابل پاسداران و بسیجی ها با نرمی و ملایمت رفتار کنند (رجوع کنید به « درس های » روزانه ی سازگارا در یوتوب) یکباره طرفدار « مبارزه مسلحانه » شدند (برای نمونه رجوع کنید به مقاله مخملباف در این مورد) و پس از کشته شدن قذافی شروع به مقاله نویسی و اظهار نظر در مورد فواید « مُدلِ لیبی » برای ایران کردند (به طور مثال رجوع کنید به مقاله علی افشاری و سخنان واحدی ، نماینده ی کروبی در خارج کشور). آنان که دادگاه رهبران جناح « اصلاح طلب » را در سال ۱۳۸۸ به دادگاههای استالین مانند می کردند با لذت شکنجه و اعدام خیابانی قذافی و طرفدارانش را «نمونه ی هشیاری انقلابیون لیبی» خواندند (به سخنان نوری زاده و محسن سازگارا در صدای آمریکا در روزهای پس از مرگ قذافی گوش کنید) و جنایات جنگی را نهایت «نوع دوستی» قلمداد کردند. ادعاهای دموکراسی خواهی و آزادی خواهی و عدالتجوئی اینان همواره کاذب و شارلاتانیسم بوده است اما سرعت تحولات در خاورمیانه و تبعات آن در ایران باعث شده که اینان تمنیات قلبی خود را آشکارتر بیان کنند. این جماعت همواره دست به هر ترفند و فریب سیاسی و ایدئولوژیک زدهاند تا مبادا مردمِ به جوش و خروش آمده به نیروی نهفته در خود و منافع واقعی خود آگاه شوند و راهی دیگر، راهی مستقل از این جناح و آن جناحِ حکومت و یا امپریالیستها را در پیش گیرند.

در هر حال امپریالیسم آمریکا برای تهیه ی «مواد اولیه» سناریوی لیبی در ایران در سطوح مختلف تلاش می کند:

یکم، در سطح فراگیر کردن ایدئولوژی استعماری که فقط امپریالیستها می توانند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و مردم ایران را «آزاد» کنند؛

دوم، پیشبرد طرح ایجاد «اپوزیسیون» از طرق مختلف — از جمله استفاده از چماق و شیرینی در رابطه با گروههای مختلف اپوزیسیون که ریش شان در گروی امپریالیست ها است (به طور مثال هیلاری کلینتون تلویحا به امکان برداشتن مجاهدین از لیست ترور اشاره کرد) و فشار بر آنها که متحد شوند و «اپوزیسیون معتبری» ایجاد کنند.

سوم، آماده کردن دولتهای عرب منطقه و همچنین ترکیه ( دخالت نظامی ترکیه در سوریه میتواند پیشدرآمد این آمادگی باشد).

و چهارم، فشار بر جمهوری اسلامی با هدف جدا کردن برخی از نخبگانِ نظامی، امنیتی و سیاسی (و پایه های شان) و قرار دادن آنها در راس «اپوزیسیون» به عنوان ستون فقرات نخبگان حکومتی آینده.

آمریکا بی دلیل برای همراه کردن بخشی از حکومت جمهوری اسلامی با خود تلاش نمی کند. همانطور که ژنرالها و سیاستمداران قذافی به راحتی به لباس جدیدی درآمدند، در میان سرداران سپاه و وزرا و آیت الله های جمهوری اسلامی نیز شاهد فرآیندی مشابه خواهیم بود. در واقع مهمترین «ماده اولیه» سناریوی لیبی برای ایران همین است.

درسهای اعطای مقام «دولت ناظر» در سازمان ملل به فلسطین

«دولت یهود» و معنای واقعی «ارزش های غربی»

سرویس خبری جهانی برای فتح.۳ دسامبر ۲۰۱۲

دموکراسی، حقوق بشر، حکومت قانون، عدالت، صلح: این ها کلمات دلپسندی هستند که ایالات متحده آمریکا به عنوان عالی ترین ارزش های نظام آمریکائی و شالوده ی پیوندش با اسرائیل قلمداد می کند. اما زمانی که سازمان ملل با اکثریت آراء فلسطین را به عنوان دولت ناظر به عضویت پذیرفت، ایالات متحده و اسرائیل این کلمات را لگدمال کرده و به کثافت کشیدند و این بار به جای استفاده از آن ها استدلال کردند که موجودیت اسرائیل به عنوان یک «دولت یهود» آمریکا و اسرائیل را به یکدیگر پیوند می دهد و در رابطه با اسرائیل مهمترین امر برای آمریکا همین است.

آویگدور لیبرمن دیپلمات عالی رتبه اسرائیل عامدانه با ژست قدارهبندانِ محل، تقاضای فلسطین از سازمان ملل برای عنوان دولت ناظر را «تروریسم دیپلماتیک» خواند. سخنگوی اسرائیل آن را «مانعی در مقابل صلح» دانست و هیلاری کلینتون هم این فرمول را تکرار کرد. نخست وزیر اسرائیل (نتانیاهو) به سازمان ملل هشدار داد که در امور داخلی اسرائیل دخالت نکند و از اوباما نقل کرد که «صلح را نمی توان از بیرون تحمیل کرد.»

رئیس جمهور کشوری این حرف را می زند که برای تحمیل اراده اش در سراسر جهان «از بیرون» دست به حمله و دخالت نظامی می زند. از جنگ کره در دهه ی ۱۹۵۰ و ده سال بعد کنگو، این دخالت ها زیر پوشش «تضمین صلح» و سازمان ملل انجام شده است. آمریکا بی شرمانه در «امور داخلی» کشورهائی چون سوریه، لیبی، افغانستان، عراق، یوگسلاوی و غیره دخالت میکند اما وقتی به اسرائیل می رسد حتا چشم انداز دخالت سازمان ملل را ممنوع اعلام می کند.

چرا تقاضای عضویت فلسطین از سازمان ملل تهدیدی به مراتب بیشتر از شلیک موشک به اسرائیل، قلمداد می شود؟ چرا به نظر اسرائیل حتا عمل دیپلماتیک فلسطین باید «تنبیه» شود؟

چند دهه از زمانی که سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف) هدف سرنگونی دولت اسرائیل از طریق قهر یا هر راه دیگر را کنار گذاشته و رد کرده است. «پروسه ی صلح»، به ویژه از سال ۱۹۹۳ که فلسطین قرارداد اسلو را با واسطهی ایالات متحده آمریکا امضاء کرد تبدیل به ابزار اسرائیل در گسترش سرزمینهای تحت اشغال شده است. به طوری که فقط ۲۲ درصد قلمروی فلسطینِ اصلی در دست فلسطینی ها مانده است.

هم زمان، ساف تبدیل به «آتوریته ی فلسطینی» (یا «حکومت خودمختار فلسطین») شده است که به عنوان مدیر بومی قلمروی تحت اشغال نقش ایفا می کند. اکنون محمود عباس دوست دارد آن را «دولت فلسطین» بخواند اما واقعیت چیز دیگری است: در کرانه غربی قدرت سیاسی در دست تفنگهای اسرائیلی است و نه «آتوریته ی فلسطینی». غزه نیز طبق تعاریف قوانین بینالمللی منطقه تحت اشغال است. هرچند اسرائیل سربازان خود را از غزه بیرون کشید و شهرک های مستعمره نشین را برچید اما میان غزه و دیگر سرزمین های فلسطین و جهان خارج هیچ ارتباط مستقلی وجود ندارد. نوار غزه همیشه زیر حملات و تهدیدهای نظامی اسرائیل است و در این جا نیز حرف آخر را تفنگ های اسرائیلی می زنند.

 

  اسرائیل از هر فرصتی برای یادآوری این واقعیت استفاده می کند. به طور مثال وقتی حماس برای مذاکره ی آتش بس پیش قدم شد اسرائیل یکی از شخصیت های کلیدی حماس یعنی احمد جباری را به قتل رساند. اسرائیل بعد از کشتن ۱۴۰ تن از اهالی غزه آتش بس را قبول کرد اما سربازان اسرائیلی گاه و بی گاه بر روی مردم غزه آتش می کنند تا مردم یادشان نرود که در این جا چه کسی حاکم است. … هرروز پهپادهای مسلح به موشکِ اسرائیل بر فراز  غزه پرواز می کنند.

سخنگوی اسرائیل، محمود عباس را مسخره کرد و گفت او مدعی دولت فلسطین است اما حتا نمی تواند به غزه برود. بله درست است که در غزه از عباس استقبال گرمی نخواهد شد. حتا مردم کرانه غربی هم چندان طرفدار او نیستند. اما هیچ فلسطینی، حتا محمود عباس، نمی تواند بدون اجازه دولت اسرائیل از کرانه غربی خارج شود. خواست اسرائیل از عباس صرفا فرمانبری نیست بلکه قبول بندگی است.

اسرائیل و آمریکا عربده می کشند که اگر فلسطین از دادگاه کیفری لاهه اجرای قوانین بین المللی را تقاضا کند از  «خط قرمز» عبور کرده است. آیا در اکثر کشورهای جهان تهدید کسی برای ممانعت از شکایت علیه جرمی که در حقش شده، خود یک جرم محسوب نمی شود؟ در آمریکا به مجرمین گفته میشود: «اگر آماده ی حبس کشیدن نیستی بهتر است مرتکب جرم نشوی». اما صدائی نیست که به آمریکا و اسرائیل بگوید اگر نمی خواهند به جرم جنایت جنگی محاکمه شوند بهتر است دست به جنایت نزنند! 

سازمان ملل که در سال ۱۹۴۸ به تاسیس دولت اسرائیل رضایت داد، همواره نشان داده است که چیزی جز ابزار دست قدرت های بزرگ نیست. با این وصف برای اسرائیل، رعایت قوانین قوانین بین المللی ممکن نیست.

برای مثال، طبق کنوانسیون ژنو الحاق سرزمین های فتح شده در جنگ غیرقانونی است. اما اسرائیل اورشلیم شرقی را در سال ۱۹۶۷ تسخیر و ضمیمهی قلمروی خود کرد و مدعی شد که چون «خدا» شهر اورشلیم را به عنوان «پایتخت جاودانی مردم یهود» تعیین کرده است بنابراین نظر انسان ها در این مورد ارزشی ندارد. طبق قوانین بین المللی، مستعمره کردن سرزمینهای فتح شده در جنگ غیرقانونی است اما اسرائیل بخش بزرگ کرانه غربی را الحاق و مستعمره کرده یا ورود فلسطینی ها به آن را ممنوع کرده است. اسرائیل نوارِ غزه را نیز به مدت دو نسل مستعمره کرد و وقتی نیروهایش را از آن جا  بیرون کشید نه برای عدالت یا قانون بلکه به دلایل عملی دیگر بود.

به علاوه، حتا در شرایطی که موجودیت اسرائیل توسط سازمان ملل تصویب شده است اما پافشاری آن بر این که یک «دولت یهود» باشد (و آمریکا، اسرائیل و حکومت های اروپا با آن موافق اند) ضد قوانین بین المللی است.

در سال ۱۹۴۸ صهیونیست ها از طریق اخراج یا بیرون کردن اهالی بومی فلسطینی از سرزمین هایشان به زور تفنگ (حدود هفتصد هزار نفر) جمعیت یهودی را به اکثریت رساندند. بند ۱۳ از بیانیه ی جهانشمول حقوق بشر که از اسناد تاسیس سازمان ملل متحد است می گوید:«هر فرد حق ترک هر کشوری، از جمله کشور خودش و بازگشت به کشورش را دارد.» اسرائیل «حق بازگشت» را به هر فردی در هر نقطه جهان که دارای تبار یهود باشد، فارغ از این که کجا به دنیا آمده و مقیم کجا باشد را می دهد اما به فلسطینی ها، حتا آنان که در آن جا به دنیا آمده اند حق بازگشت به فلسطین را نمی دهد. با استانداردهای «بیانیه حقوق بشر» این عملکرد غیرقانونی و تبعیض بر پایه ی مذهب یا «نژاد» محسوب می شود. بند ۱۳ همچنین «آزادی حرکت و اقامت در هر دولت» را تضمین می کند اما اسرائیل با صراحت این حق را از فلسطینی های کرانه غربی گرفته است. در واقع هم طبق قانون و هم رفتار مقبول، فلسطینی ها از اکثر حقوقی که در «بیانیه جهان شمول» آمده است محروم اند – نه فقط در سرزمین های اشغال شده در سال ۱۹۶۷ بلکه همچنین در سرزمین هائی که قبل از آن اشغال شده است، یعنی در داخل اسرائیل. 

قصد ما از اشاره به «بیانیه» مذکور این نیست که قوانین بین المللی را که اکثرا توسط قدرت های امپریالیستی و برای خدمت به منافع عمومی خودشان تدوین شده است به عرش اعلا ببریم. بلکه می خواهیم نشان دهیم که بنا به تعریف، اسرائیل به دلیل خصلت منحصر به فرد خود به مثابه «دولت یهود» نمی تواند خود را با این استانداردها منطبق کند. برابری قانونی مورد ادعای غرب در واقع پوششی است که نابرابری های واقعی را پنهان و اِعمال می کند اما دولتی که با مذهب تعریف می شود در این مورد  حتا نمی تواند ظاهرسازی کند. دموکراسی های بورژوائی در غرب اغلب می توانند این واقعیت را پنهان کنند که قدرت سیاسی در نهایت وابسته به انحصار بر نیروی نظامی است. اما اسرائیل حتا امکان پنهان کردن این واقعیت را ندارد. کابینه ی آقای نتانیاهو خیلی فاشیست است و آشکارا آدم کش. اما کابینه های دیگر اسرائیل نیز تفاوت چندانی با آن نداشته اند و اصولا نمی توانند جز این باشند. از تئوری صهیونیسم چیزی جز این نمی تواند بیرون بیاید: و معنای «دولت یهود» همین است.    

اسرائیل فقط از طریق ریشه کن کردن و درهم شکستن فلسطینی ها می تواند «دولت یهود» باقی بماند و عملکردش تا کنون این واقعیت را ثابت کرده است. تنبیه در هر حالت نصیب فلسطینی ها می شود: چه مقاومت بکنند یا نکنند.

درست ۲۴ ساعت پس از رأی سازمان ملل اسرائیل اعلام کرد که ۳۰۰۰ خانهی دیگر در اروشلیم شرقی و کرانه غربی خواهد ساخت و نقشه ی مستعمرهکردن ناحیه ی میان اورشلیم شرقی و شهرک مستعمره نشینِ ماله آدومیم را کشیده است. کاری که به طور موثر پر جمعیت ترین ناحیه ی کرانه غربی را تقسیم به دو منطقه ی کاملا منفصل خواهد کرد.

به ظاهر این کار یک عمل تلافی جویانه علیه فلسطین است که جرات دستزدن به دیپلماسی بین المللی را به خود داده است. اما طنز تلخ آن جا است که این روند پیش از رأی سازمان ملل در جریان بود. در سال ۲۰۱۲ تا ماه ژوئیه ۱۵۰۰۰ واحد مسکونی مستعمره نشین به کرانه غربی اضافه شد. (گاردین، هریت شروود، ۲۶ ژوئیه ۲۰۱۲)

ساختن این مناطق مسکونی هیچ ربطی به تامین نیازهای مسکن ندارد زیرا شمار یهودی های مستعمره نشین آن قدر نیست که بتوانند این واحدهای مسکونی را پر کنند. بسیاری از اسرائیلی ها (شاید حدود ۱۰۰ هزار نفر) در ازای دریافت مزایای دولتی به عنوان مستعمره نشین خود را ثبت می کنند اما در جای دیگری زندگی می کنند. (جوع کنید به سایت settlementwatcheastjerusalem.wordpress.com)

 

«پروسه صلح» دو سال پیش فروپاشید زیرا اسرائیل دست از ساختنن شهرکهای مستعمرهنشینِ جدید نکشید. از آن زمان ساخت این شهرکها شتاب گرفته است. راه بندان های اسرائیلی کاملا رام الله و بیتلحم را از یکدیگر و از اورشلیم جدا کرده اند. اسرائیل اورشلیم را اول بار در سال ۱۹۴۸ تقسیم کرد و از سال ۱۹۶۷ آن را شهر تفکیک ناپذیر یهود اعلام کرده و به طور منظم فلسطینی ها را از خانه هایشان رانده و محلات را «یهودیزه» کرده است. این در حالیست که به اندازه کافی شهرک های مستعمره نشین برای یهودی ها ساخته و به اورشلیم ضمیمه کرده است. اسرائیل با دیوار کشی، تقسیم جادهها به جادههای یهودی و غیر یهودی و استقرار گلوگاه های نظامی در داخل کرانهغربی تقریبا تمام شهرها و روستاهای فلسطینی ها را از یک دیگر منفصل کرده است. 

بعد از رای سازمان ملل دولت اسرائیل در یک عمل تلافی جویانه ی دیگر درآمدهای مالیاتی فلسطین را که به نیابت از طرف «حکومت خودمختار فلسطین» جمع می کند بلوکه کرد. اما این اولین بار نیست که اسرائیل دست به این کار می زند. جمع آوری مالیات ها و دادن آن به حکومت خودمختار یا بلوکه کردن آن، هر دو، نشانه ی آن است که «دولت» فلسطین بر مرزهای خودش کنترل ندارد و آنقدر بی قدرت است که باید جمع آوری مالیات و گمرکات خود را باید به دست اسرائیل بسپارد.

از آن جا که حکومت خودمختار فلسطین کاملا وابسته به اسرائیل (و آمریکا و کشورهای عربی وابسته به آمریکا) است تقریبا غیر ممکن است که خطر کرده و اسرائیل یا شهروندان اسرائیلی را به «دادگاه کیفری بین المللی» در لاهه بکشد. در سال ۲۰۰۹ وقتی گزارش سازمان ملل اسرائیل را متهم کرد که در حمله به غزه مرتکب جنایت شده است، محمود عباس و حکومت خودمختار فلسطین، زیر فشار آمریکا کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل را وادار کرد که قضیه را درز بگیرد. بدین ترتیب موضوع به شورای امنیت نرسید و خیال آمریکا از این بابت آسوده شد. هرچند آمریکا با استفاده از حق وتوی خود در شورای امنیت می توانست مانع از باز کردن پرونده ی شکایت در دادگاه کیفری شود اما به هر حال باید درگیر بحثی می شد که برایش آبروباختگی در بر داشت. (رجوع کنید به سرویس خبری جهانی برای فتح. ۵ اکتبر ۲۰۰۹)

 اسرائیل و صاحبکاران آمریکائی اش به طور منظم علیه فلسطینی ها خشونت یا تهدید و ارعاب به کار می برند و هر مانع قانونی را زیر پا می گذارند اما به تاثیرات سیاسی اعمال خود نیز بی اعتنا نیستند. دادن پوشش «عدالت و مشروعیت» به اعمالشان و اشغال کرسی «اخلاق» برای آن ها بسیار مهم است. بنابراین لازم می بینند بر این توهم دامن زنند که پذیرش موجودیت اسرائیل عاقلانه ترین مسیر است.

رفتار به ظاهر متناقض هیلاری کلینتون در واکنش به رای سازمان ملل نشانهی همین امر است. از یکسو روشن کرد که موجودیت «دولت یهود» برای آمریکا از اهمیت استراتژیک برخوردار است. … از سوی دیگر از تحقیر علنی محمود عباس توسط اسرائیل آشفته شد زیرا آمریکا نمی خواهد که مردم فلسطین و عرب امید خود را به این که آمریکا وحشی گری متفرعنانهی اسرائیل را تعدیل کند از  دست بدهند.

برای آمریکا مهم است که این ظاهر را حفظ کند به ویژه در لحظه ی حاضر که کل منطقه درگیر تلاطم عظیمی است. شورش های توده ای هم رژیم هائی را که حافظ منافع آمریکا در منطقه اند (چون مصر) را آماج قرار داده است و هم رژیم های دیگر (هم چون رژیم اسد در سوریه) را که به حفظ نظم مطلوبِ آمریکا و اسرائیل در منطقه یاری رسانده اند. در این شورش ها نفرت از ستم اسرائیل بر فلسطینی ها، از رژیم هایی که با آن همراهی کرده اند و گاه از خود آمریکا از موضوعات مرکزی بوده است.

برای مثال سخنگوی صهیونیست (رِگِو) عَرعَر کرد که: «اسرائیل منتظر ظهور یک رهبر فلسطینی است که راه سادات را طی کند». سادات، رئیس جمهور مصر در سال ۱۹۷۷ «پروسه صلح» با اسرائیل را راه اندازی کرد، پروسه ای که تا امروز کارش ریختن مردم فلسطین در چرخ گوشت اسرائیل بوده است. اما سادات مرده است. او به دست اسلام گرایان به قتل رسید. در هر حال سازش علنی وی با اسرائیل به لحاظ سیاسی غیر قابل دوام بود. حتا مبارک که جانشین سادات بود به کناری پرتاب شده است. حداقل در این نقطه و در این لحظه ساداتی در کار نخواهد بود. آمریکا (و اسرائیل) اکنون نیاز دارند قدرت اخوان المسلمین را در مصر مستقر کنند تا از «دیوار چهارم» زندانی به نام غزه نگهبانی کند. طبق گزارشات حکومت مُرسی قول داده است که عملیات بزرگی را علیه تونل هائی که غزه را به جهان بیرون وصل می کند به راه اندازد. الزاما آن ها را نخواهد بست اما آن ها را به زیر کنترل خود در خواهد آورد. اما این کار آسانی نیست. زیرا قاهره قادر نبوده است که شبه جزیره ی سینا را کنترل کند و اخوانالمسلمین هنوز نتوانسته چنگال های خود را بر پیکر مصر محکم کند. به نفع آمریکا نیست که مُرسی نیز مانند محمود عباس نوکر بی اراده ی اسرائیل به حساب آمده و بی اعتبار شود.

حتا نیاز دارند که اعتبار عباس را کمی ترمیم کنند. هیلاری کلینتون در سخنانی که ۳۰ نوامبر برای «فوروم سابان» در «دیالوگ سالانه میان رهبران آمریکا و اسرائیل» ایراد کرد به اسرائیلی ها انتقاد کرد که با اعلام گستاخانه ی گسترش شهرک های مستعمره نشین در کرانه غربی، عباس را آشکارا تحقیر و از نظر سیاسی بی ثبات کرده اند ( و «پروسه صلح» را در معرض افشاء قرار دادهاند). او در دفاع از عباس از همان نکته ای استفاده کرد که منتقدین فلسطینی عباس علیه او استفاده کرده اند: که او با استفاده از کمک های مالی و آتوریته ای که به او تفویض شده موفق به تشکیل نیروی پلیس فلسطینی شده که وظیفه ی عمده اش کنترل فلسطینی هائی است که در پی درگیری با اسرائیل و شهرک های مستعمره نشین هستند و به این ترتیب به «امن شدن خیابان های اسرائیل» کمک کرده است. کلینتون حتا اشاره کرد که اگر حماس همان نقشی را بازی کند که عباس تلاش کرده ایفا کند برای آمریکا قابل قبول می شود. عباس تلاش کرده است که ظاهر ضد اسرائیلی به خود بگیرد اما در عمل ستون ثبات اسرائیل باشد اما در این امر شکست خورده است. به نظر میآید قصد اسرائیل از ترور رهبر حماس (جباری) این بود که تفهیم کند انتظارش از حماس چیست. این امید اسرائیل بی پایه نیست. زیرا هدف اساسی حماس ایجاد یک دولت مذهبی است و رهبرش گفته است که یک فلسطین اسلامی می تواند با یک «دولت یهود» همزیستی درازمدت داشته باشد. احتمالا اشاره ی کلینتون به شرایط مقبول افتادن حماس مربوط است به ارزیابی آمریکا از اینکه اخوان المسلمین ممکن است بهترین گزینه ی آمریکا در مصر باشد. 

در هر حال، پیشروی بنیادگرائی اسلامی در شکل های گوناگون (که همه بخشی از یک مجموعه ی وابسته به یکدیگر هستند)، چه در حالت سازش با آمریکا و غرب یا در مقابله با آن، یکی از نتایج محتمل وقایع جاری است. این وقایع ورشکستگی «ارزش های غربی» را به طرز انکارناپذیری نشان داده اند و فرومایگی افرادی چون عباس موجب زیر سوال رفتن سکولاریسم تاریخی جنبش انقلابی فلسطین هم شده است. هرچند سازمان سیا و موساد اسرائیل نقش زیادی در تقویت اسلام گرایان داشته اند و چپ سکولارِ جنبش فلسطین را به مدت چند دهه ترور و سرکوب کرده اند اما سرسختی و انعطاف ناپذیری اسرائیل می تواند به عروج اسلام گرائی از نوعی خطرناک تر برای منافع استراتژیک آمریکا، منتهی شود.

آیا هیچ آلترناتیوی در مقابل بن بست های امید بستن به آمریکا یا کشیدن نقاب اسلامی بر روی ستم ملی وجود ندارد؟

تصور یک فلسطین آزاد در چارچوب نظم فعلی منطقه و جهان سخت است اما آیا این نظم جاودانی است و آیا آن چه در فلسطین می گذرد بر روی کشورهای منطقه و ورای آن تاثیر نگذاشته است؟ آیا مردم خاورمیانه می توانند خود را از سلطه ی اقتصادی، سیاسی و نظامی ایالات متحده و متحدینش و رژیم هایی که هر یک به فراخور حال جایی در بافت نظم موجود دارند، آزاد کنند؟

قساوت اسرائیل و عوام فریبی آمریکا دائما به مقاومت و طغیان پا می دهد اما این مقاومت ها و شورش ها به کجا خواهند رسید؟ آیا اوضاع کنونی صحنهآرای ظهور یک جنبش جدید فلسطین خواهد بود؟ ظهور جنبشی که بتواند از تاریخ و تجربه ی خود درس بگیرد؛ جنبشی که بتواند از تجربه و دانش جنبش کمونیستی در طول تاریخ و در سطح جهان، از عقب گردها و اشتباهاتش اما به ویژه از پیشروی هایش بیاموزد. فلسطین فقط از طریق انقلاب، به مثابه بخشی از مبارزه برای آزاد کردن و دگرگون کردن منطقه و جهان آزاد خواهد شد. مسیر آن را باید ترسیم کرد: هم در تئوری و هم در عمل.

«راه کارگر – هیئت اجرایی»: مبارزه با رفرمیسم یا بهانه‌گیری‌های یک جریان رفرمیست!

سردبیری سایت راه کارگر- هیئت اجرایی مقالهای نوشته است با عنوان  «دو گزارش از کارزار ایران تریبونال، پیروزی میان تهی (پیروزی شکست فرجام)» (۱) که در بخشی از این مقاله به نقد مواضع حزب کمونیست ایران (م ل م) دربارهی «کارزار ایران تریبونال» پرداخته است.

هدف از این نوشتار پاسخ به تک تک استدلالهای راه کارگر – هیئت اجرایی (از این پس برای سهولت از واژهی «راه کارگر» استفاده میکنیم) در نقد کارزار ایران تریبونال نیست. حزب کمونیست ایران (م ل م) در بیانیهای مفصل تحت عنوان «کارزار ایران تریبونال و مشی دادخواهی، از دادگاه راسل تا عدالت انتقالی!» مواضع خود را در این زمینه تشریح و  تلاش کرد به دور از جنجالهای سکتاریستی و فضای مسموم سیاسی از منظری انقلابی بر مختصات مشی دادخواهی پرتو افکند.(۲) متاسفانه در میان حجم بزرگی از تبلیغاتِ ضد کارزار ایران تریبونال که عمدتا توسط راه کارگر به راه افتاد نمیتوان نکتهی چندان مهمی را در خدمت به تدوین چنین مشیای یافت. اصل مطلب این تبلیغات چیزی نیست جز تکرار ملالت بار تهمت وابستگی مالی کارزار ایران تریبونال و تکیه آن به وکلایی که به زعم راه کارگر وابسته به امپریالیسم میباشند و سکاندار این کارزار هستند. اگر کسی واقعا علاقمند باشد که بداند خط مشخص راه کارگر در این زمینه چیست باید زحمت زیادی به خرج دهد تا از لابلای این یا آن مصاحبهی رادیویی یا فلان و بهمان اظهار نظر فعالین راه کارگر دریابد که سقف مشی دادخواهی راه کارگر چیست.

 اما مشاجرات سیاسی حول کارزار ایران تریبونال صرفا محدود به مشی دادخواهی نیست. این مشاجرات  دریچهای است به روی تفکرات و خطمشیهای سیاسی کلانتری که امروزه در جنبش چپ ایران و جهان موجودند. هدف عمدهی ما از این نوشتار پرتو افکندن به این خط مشیهای کلان و جهتگیریهای طبقاتی در صحنهی خاص امروز است.

 

پاسخ به چند ادعا

 سردبیری راه کارگر ادعا میکند «ائتلاف» حزب کمونیست ایران (م لم)  در ایران تریبونال (یعنی، چیزی که وجود خارجی ندارد) برای این حزب تناقضهائی بوجود آورده است و این حزب برای رفع این تناقضات دست به  «توجیه» زده و بدین منظور از  نظریهای  به نام «تئوری دوران» استفاده کرده است. فرض کنیم که این «ائتلاف» ناموجود تناقض برای این حزب ایجاد کرده و این حزب برای رفع آن تئوری بافی کرده است. ببینیم به زعم سردبیری راه کارگر این تئوری چیست و واقعیت ماجرا کدام است.

راه کارگر در خیال میبافد که اولین  «توجیه تئوریک» حزب (م ل م):

«تئوری معروف «دوران» است که یادآور تئوری دوران حزب توده پس از انقلاب ۵۷ در توجیه حمایت و همکاری حزب توده با رژیم جمهوری اسلامی بود.» راه کارگر با اشاره به بیانیهی حزب(م ل م) در مورد ایران تریبونال مینویسد:

«بیانیه میگوید»: از دههی هشتاد میلادی به این سو در این زمینه نیز مانند باقی حیطهها، عقبگردی مهم صورت گرفته است. اگر زمانی در دههی شصت میلادی الگوی دادگاه راسل و حمایت از خط مبارزهی انقلابی با وضع موجود روند غالب بود امروز با روند قدرتمندِ پذیرش وضع موجود و فعالیت در چارچوبهای قانونی روبرو هستیم که «عدالت انتقالی» و «کمیتههای حقیقت و آشتی ملی» ابزارهای تحقق آن هستند.»

راه کارگر از تحلیل بسیار دقیق و صحیحی که از ما نقل کرده برای خوانندگان خود به دلخواه نتیجهگیری وارونه میکند: «بنابراین اکنون دوران، دوران پذیرش وضع موجود و سقوط از فعالیت انقلابی به فعالیت در چهارچوبهای قانونی و آشتی ملی میباشد».

واقعا برخی اوقات سیاست و اخلاق یکی میشوند! انسان در حیرت است که سردبیری راه کارگر با چه منطقی توانسته است این «بنابراین» را از درون تحلیل ما نتیجه بگیرد! فقط با منطق «هدف وسیله راتوجیه میکند» و تخریب مخالفین خود به جای درگیر شدن در یک جدل سیاسی واقعی. در حالی که «بنابراین» واقعی که از تحلیل بسیار دقیق و درست و ماتریالیستی حزب (ملم) از وضعیت نامساعد جاری در جهان در بیانیه آمده، چیز دیگری است و با صراحت بیان شده است. بیانیهی حزب (م ل م) در نتیجهگیری از وضعیت نامساعد پیش گفته که تاثیرات خود را بر همهی جنبشهای اجتماعی، از جمله در عرصه دادخواهی گذاشته است به روشنی مینویسد:

«در این زمینه نیز همچون دیگر عرصههای مبارزات اجتماعی، انقلابیون موظفند راه را برای بازگشتِ خطِ رادیکالِ ضد سیستم که در دههی ۱۹۶۰ روند غالب بود هموار کنند و در جریان دادخواهی حقوقی/قانونی علیه جنایات جمهوری اسلامی در دههی خونین ۱۳۶۰ نیز به آن خط رادیکال بازگردند و حتا در سطحی گستردهتر آن را به کار بندند. آیا ایران تریبونال ظرفیت آن را دارد که به این بازگشت کمک کند؟ یا در چارچوبه ی مشابهِ «عدالت انتقالی» عمل خواهد کرد؟»

اما این نکته را نیز راه کارگر به دلخواه تفسیر میکند و میگوید: «اولین نکته نهفته در استدلال بالا این است که حزب (م ل م) منطق تنزل تریبونال به دادخواهی حقوقی/قانونی را پذیرفته …»

دوستان محترم: «تنزل» چیست؟ واقعیت «ایران تریبونال» یا آن تریبونالی که شما قبل از انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری (همراه با کامبیز روستا و دیگران) شروع کرده بودید همین بود و هست: حقوقی/قانونی. اما حزب (م ل م) میگوید در این زمینه نیز باید به الگوهای رادیکال دههی ۱۹۶۰  بازگشت و حتا به ورای آن رفت.

راه کارگر ادامه میدهد: «اما دادخواهی حقوقی/قانونی چیست؟ اسم رمزی است برای ائتلاف از یک سو با طرفداران مجاهدین که از تحریمهای اقتصادی و سیاستهای تغییر رژیم امپریالیستی دفاع میکنند و از سوی دیگر با چهرههائی که نماد نهادها و سیاستهای امپریالیسم جهانی هستند مانند پیام اخوان، جان کوپر، جفری نایس و موریس کاپیتورن! اما حزب (م ل م) حاضر نیست به طور سرراست و پوست کنده سیاست ائتلافی خود را رمزگشائی کند بلکه برعکس آن را در پردهای از زمینه سازیهای تاریخی پنهان میسازد.»

راه کارگر ادامه میدهد: «بگذارید لحظهای فرض کنیم دوران انقلابی در سطح جهانی سپری شده و ما وارد دوران رفورمها شدهایم. اگر این ادعا واقعیت هم داشته باشد آیا از آن میتوان نتیجه گرفت که کمونیست ها هم باید به ورطه رفورمیسم در غلطیده و دادخواهی شهدای جنبش را در محراب ائتلاف با سیاستهای نیروهائی همچون مجاهدین و نمایندگان نهادها و سیاست های امپریالیستی، فدا کنند؟ یا درست برعکس. در دوران افت انقلاب و محو شدن افق های دگرگونیهای عمیق، کمونیستها موظفند در مبارزات جاری نماینده مبارزه انقلابی و سازش ناپذیر علیه وضع موجود باشند».

مجبوریم باز بگوئیم که: واقعا برخی اوقات سیاست و اخلاق یکی میشوند! راه کارگری دارد این حرفها را میزند که تاریخا در منتهی الیه جناح راست گروههای سیاسی چپ ایران قرار داشته و همواره در صحنهی سیاست تلاش کرده است ساز خود را  با اصلاح طلبی، با توده ای- اکثریتی ها  و حزب دمکرات کردستان ایران کوک کند.

جای خوشبختی است که راه کارگر حداقل در حرف میخواهد خود را از «رفرمیسم و ائتلاف با سیاست نیروهائی همچون مجاهدین و نمایندگان نهادها و سیاست های امپریالیستی» جدا کند اما در ادامه این نوشتار خواهیم دید که این ادعا اصلا واقعیت ندارد.

راه کارگر با حرارت از ائتلاف حزب (م ل م) با مجاهدین در «ایران تریبونال» صحبت میکند. این جملات راه کارگر خبرسازی ماکیاولیستی است که جای تجزیه و تحلیل و بحث سیاسی سالم را گرفته است.

کارزار ایران تریبونال نه از حزب (م ل م) دعوت کرد که به این کارزار بپیوندد و نه حزب (م ل م) در فعالیتهای این کارزار نقشی بر عهده داشت و تا آنجا که میدانیم مجاهدین هرگز از این کارزار اعلام پشتیبانی نکرد. البته ایران تریبونال به طرق مختلف از حزب (م ل م) درخواست ارائه نام جانباختگان اتحادیه کمونیست ها را کرد که ما نیز ایشان را به بخش «جانباختگان» در سایت سربداران رجوع دادیم. حضور عدهای از منسوبین به خانوادههای شهدای اتحادیه کمونیستهای ایران در این دادگاه اساسا به ابتکار شخصی خودشان بود و حزب (م ل م) هم مخالفتی با آن نداشت. به یک کلام، حزب (م ل م) در هیچ مقطع از تشکیل و تکامل کارزار ایران تریبونال در آن شرکت نداشته و در زحمات و خدماتش سهمی برعهده نداشته است. با این وصف خود را موظف دانست که در مقابل حملات نارفیقانه به کارزار ایران تریبونال و جوابهای ناروائی که از درون ایران تریبونال به مخالفین داده شد، موضعگیری کند.

این موضعگیری راهی بود برای ایجاد دیالوگ سالم و رادیکال در مورد یکی از مهمترین فصلهای تاریخ ایران. ایجاد فضای مسموم و فرهنگ «منجلاب اینترنتی» حول این موضوع و هر موضوع مورد مناقشهی دیگر در جنبش چپ هرگز مجالی به شکوفائی خط صحیح و افق گستردهی انقلابی نمیدهد. اطلاعیهی اول این حزب نه دفاع بیقید و شرط از خط کارزار ایران تریبونال بلکه مخالفت بیقید و شرط با این فرهنگ مسموم و منحط بود. اطلاعیه این حزب صدای روشن و متفاوتی در آن فضای آلوده بود و علت عصبی شدن عدهای از مخالفین ایران تریبونال از جمله راه کارگر دقیقا شفافیت و درستی رویکردی بود که جلو گذاشته شد.

حزب (م ل م)  هر آن جا که با خط مشی حاکم بر کارزار ایران تریبونال مخالف بوده آن را با زبانی صریح و مستدل بیان کرده با این امید که گوشهای شنوائی باشند؛ نقطهی عزیمت ما در بررسی نقادانهی ایران تریبونال آرزوی پیروزی این کارزار بود و نه بی اعتبار کردن و تخریب آن. این حزب مصرانه تاکید کرده است که کارزار ایران تریبونال موظف است حقیقت و تمام حقیقت را در مورد دههی خونین ۱۳۶۰برملا کند. این شامل سکوت قدرتهای جهانی و سازمان ملل میشود. اگر کوششهای راه کارگر و دیگران در به وجود آوردن چنین تریبونالی موفق میشد مطمئنا  حزب ما بازهم اصرار میکرد که حقیقت و تمام حقیقت باید از آن بیرون آید٬ و این شامل همکاری سوسیال امپریالیسم شوروی و اقمار آن در اروپای شرقی در شکل گیری دستگاه امنیتی و تعلیم و آموزش کادرهای امنیتی جمهوری اسلامی و همکاریهای امنیتی حزب توده با جمهوری اسلامی نیز میشود.

 

پاسخ به چند «وارونهگویی آشکار»

سر دبیری سایت راه کارگر ایراد میگیرد که حزب (م ل م) دادخواهی را به پروسهای حقوقی/ قانونی تنزل داده است. این هم یک وارونهگویی آشکار دیگر است. بیانیهی حزب (م ل م) به روشنی تاکید کرده است که دادخواهی در مورد جنایات دهه ی ۱۳۶۰ تاریخ خود را دارد و در ربع قرن گذشته به طرق گوناگون پیش برده شده و میشود اما استفاده از این فرم (تشکیل دادگاهی نمادین برای محاکمه ی جمهوری اسلامی) را نیز نفی نمیکند. راه کارگر هم نفی نمیکند. همان طور که پیشتر گفتیم و بعد مفصلتر خواهیم گفت راه کارگر قبل از انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری از مبتکرین راه اندازی «تریبونال» بود! حرف ما در بیانیهی «مشی دادخواهی: از دادگاه راسل تا عدالت انتقالی» این است که  هدف از برگزاری چنین تریبونالهایی باید در درجهی اول کسب پیروزی سیاسی باشد تا کسب پیروزی حقوقی/ قانونی. بیانیهی فوق بر این واقعیت انگشت نهاد که  بدون خط مشی روشن در قبال پروسهی حقوقی/ قانونی٬ دنبال کردن چنین هدفی و کسب  پیروزی در این مسیر ممکن نیست. هیچ کس نمیتواند انکار کند که نمادینترین دادگاههای سیاسی نیز مجبورند وارد مباحث حقوقی/قانونی شوند و از این ابزار برای تاکید بر حقانیت خود در مقابل دشمن (این جا جمهوری اسلامی)  سود جویند. همان طور که برای آزادی یک انقلابی دربند نیز باید تلاش کرد در حد امکان از وکیل و ابزار حقوق و قانون نیز سود جست. این در مورد دادگاه راسل نیز صادق بود. راه کارگر به گونهای وانمود میکند که در دادگاه راسل حقوقدانان حضور نداشتند و از استدلالهای حقوقی استفاده نشد و  صرفا همه از هنرمندان و متفکران مترقی بودند. اما این واقعیت ندارد. حداقل ۹ تن از حقوقدانان برجسته از گرایشات فکری و طبقاتی مختلف در آن دادگاه حضور داشتند که به درجات مختلف و از زوایای مختلف مخالف جنگ تجاوزکارانهی آمریکا علیه ویتنام بودند. (۳)

حال بپردازیم به ماجرای تریبونالی که در دهه ۱۳۷۰ با هدف محاکمهی جمهوری اسلامی راه اندازی شد و راه کارگر در هیئت مرکزی تدارک آن بود و  چهرهی علنی و شناخته شدهاش نیز زنده یاد کامبیز روستا بود. مگر آن تریبونال به دنبال انتخاب وکلا و حقوقدانان برای انجام این کار نبود؟ آن تریبونال پس از مدتی، بدون اطلاعیهی رسمی یا ارائهی گزارشی منحل شد. آن طور که بعدها روشن شد علت اساسیاش انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری و آغاز «جنبش دوم خرداد» بود. با این واقعه٬ حزب سبزهای  آلمان که تامین مالی تریبونال را عهده دار شده بود از تعهد خود سرباز زد و راه کارگر که از  نهضت «نه بزرگ» به هیجان آمده بود پا پس کشید. شرط صداقت است که حداقل راه کارگر کلمهای در مورد آن تجربه و سیاستهای خود بر زبان آورد. ناگفته نماند که هیئت مرکزی آن تریبونال هیچ گزارش علنی نداد که از کجا و چگونه میخواهد هزینههایش را تامین کند در حالی که طبق گفتهی برخی از اعضای هیئت مرکزی هزینههای اولیهی آن که نسبتا سنگین هم بود توسط هیئت مرکزی برآورد شده و به اطلاع حزب سبز در آلمان که در آن زمان در کابینهی دولت مشارکت داشت رسیده بود.

ایراد دیگر راه کارگر تاکید بر نقش کلیدی وکلایی است که در جایگاه  دادستان و قضات در این دادگاه نقش بر عهده گرفتهاند. جدا از اینکه هیچ یک از مستندات ارائه شده از سوی راه کارگر نشان نمیدهد که این افراد طبق دستور نهادهای امپریالیستی به برگزاری چنین دادگاهی اقدام کردهاند و جدا از این در صفوف قضات و دادستانها افراد  مبارز با جهت گیریهای انقلابی  نیز درگیر بودند. تاکید راه کارگر بر  نقش و جایگاه افراد و نه سیاستها و خط مشیهای حاکم بر پروسهی دادخواهی واقعا پرسش برانگیز است. راه کارگر آگاهانه از ورود به چنین بحثی احتراز میکند و هر بحثی در این زمینه را تئوریبافی قلمداد می کند. شناسایی برنامهها و سیاستهای طبقاتی در هر زمینهای مهمتر از شناسایی افراد درگیر است. خصلت و ماهیت یک حرکت را عمدتا با منشا طبقاتی یا سابقهی افراد درگیر در آن نمیتوان شناخت.  بلکه سیاست حاکم بر آن حرکت است  که به ما میگوید آیا ارتجاعی است یا مترقی. (۴) دادگاه راسل خدمت بزرگی به افشای جنایات آمریکا در ویتنام کرد اما اگر قرار بود ماهیت آن را از گرایش سیاسی افراد تشکیل دهندهی آن نتیجهگیری کنیم باید بگوئیم که یک حرکت ضد کمونیستی بود چون مبتکر آن، آقای راسل فرد ضد کمونیستی بود که پس از جنگ جهانی دوم و در اواخر دههی چهل میلادی خواهان این بود که آمریکا دست به حملهی اتمی «پیش گیرانه» علیه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بزند تا شوروی نتواند سلاح اتمی درست کند. پیش از آن، بعد از جنگ جهانی اول هم مدافع جنگهای استعماری بود و در اخلاقی بودن آن جنگها کتاب نوشته بود.

بیانیهی حزب (م ل م) خدمتی است به روشن کردن مرز تمایز با آن مشی دادخواهی که امروزه به نام «عدالت انتقالی» و «پرهیز از خشونت» شناخته شده است. پرسش اینجاست که آیا سردبیری سایت راه کارگر علیرغم هرگونه چهرهنمایی که میکند با چنین نقدی موافق است یا مخالف؟ اصلا مشی دادخواهی پیشنهادی راه کارگر چیست؟ قید و بندهای سیاسی او کدامند؟ آیا جنبش دادخواهی باید بر روی جنایتهای جمهوری اسلامی در دهه ی ۱۳۶۰ متمرکز باشد یا این که باید عاملین و آمرین جنایتهای دههی شصت را نیز که امروز در حصر خانگی یا زندان هستند در بر بگیرد و بدین ترتیب تلویحا آنان را «ببخشید» و صفها را بهم ریزد؟ آیا آماج این جنبش دادخواهی دولت جمهوری اسلامی ایران هست یا فقط «دیکتاتوری»؟ این جنبش دادخواهی چگونه باید با تحرکات و دخالتهای امپریالیستی مرز کشی کند؟

اگر به تاریخ سیاسی راه کارگر و ستونهای نشریات و سایت و مصاحبههای رهبران این سازمان نگاهی بیندازیم بهتر میتوانیم به قضاوتی در این زمینه دست یابیم. راه کارگر که  انگ راست روی به حزب (م ل م) میزند  از سردمداران دفاع از سازش تاریخی در آفریقای جنوبی با رژیم آپارتاید بود؛ سازشی که با واسطهی «کمیتهی حقیقتیاب» و نظریهی «عدالت انتقالی» غسل تعمید یافت و خود را توجیه کرد. راه کارگری چهره رادیکال به خود میگیرد که تا مدتها مخالف شعار «فراموش نمیکنیم عفو هم نمیکنیم» بود. شعاری که در دهمین سالگرد یادمان قتل عام شدگان در سال  ۱۳۶۷ توسط «سازمان زنان هشت مارس» در جنبش سیاسی ایران پیش گذاشته شد و خوشبختانه فراگیر شد.(۵) علت مخالفت راه کارگر با شعار مذکور این بود  که هنوز به پروسه اصلاحات دوم خرداد چشم داشت و هنوز از عشق و محبتش به «پهلوان اکبر» (لقبی که راه کارگر به اکبر گنجی هنگام اعتصاب غذایش داده بود) کاسته نشده بود؛ اکبر گنجی که بنا به گفته موسوی لاری (وزیر کشور خاتمی) مدتها زیر نظر آیتالله جنتی در شورای نگهبان کار میکرد؛ و مبلغ شعار«فراموش نکنید ولی عفو کنید» شده بود. راه کارگری چهره ضدامپریالیستی به خود میگیرد که مشی دادخواهیاش حداکثر از احترام به حقوق بشر فراتر نمیرود. (۶) راه کارگری خواهان پایمال نشدن آرمان شهداست که هنوز پس از گذشت سی و اندی سال از حیات جمهوری اسلامی و آشکار شدن اسناد جنایتهای سازمان یافتهی بی شمار و از پیش طراحی شدهی این رژیم، مصرانه بر «چپ روی»های برخی گروه های سیاسی تاکید میکند که با سازمان دادن عملیات نظامی بهانه به دست جمهوری اسلامی دادند تا قتل عامی چون قتل عام سال ۶۷ رخ دهد.(۷) این همان منطق قدیمی حزب توده است که علت سرکوب های رژیم را توسل جستن انقلابیون به مبارزهی مسلحانه میدانست. چگونه چنین افرادی میتوانند مدعی مرزبندی با گفتمان «عدالت انتقالی» و «مکتب پرهیز از خشونت» وکلایی چون پیام اخوان باشند؟ امروزه چالش مقابل پای چنین تریبونالهایی این است که تبدیل به پلاتفرم جنبش «مسالمت آمیز» یا «خشونت پرهیز» گاندی گرایان نشوند. البته در این زمینه نیز وجه اشتراک زیادی میان طرز تفکر گاندی گرایان (مانند رامین جهان بیگلو و پیام اخوان) و راه کارگر هست. برای دیدن عمق این وجه اشتراک کافیست نگاهی کنید به مقالات رهبران راه کارگر که بعد از آغاز «جنبش دوم خرداد» در مدح گاندی و سیاست «نافرمانی مدنی» نوشته بودند.

 

مبارزه با رفرمیسم یا بهانه گیریهای یک جریان رفرمیست!

 میتوان برای اثبات رفرمیسم راه کارگر به سابقهی سی و اند سالهی این جریان سیاسی رجوع کرد. به ویژه زمانی که به جد تلاش داشت پا در جای پای حزب توده بگذارد و سوسیال امپریالیسم شوروی را قانع کند که به جای حزب توده از راه کارگر حمایت کند. میتوان به خط راه کارگر در بزنگاههای تاریخی مختلف و وقایع سیاسی مهم ایران و جهان پس از فروپاشی بلوک شرق رجوع کرد. اسناد در این زمینه بیشمارند و نقدهایی که توسط گروههای سیاسی مختلف صورت گرفته نیز فراوان.(۸)  اما نیاز به این سفر طول و دراز نیست.کافی است به گزارش آخرین کنگره راه کارگر(کنگره ۱۷) نگاه کنیم تا بهتر ماهیت رفرمیستی «پرچمداران مبارزه با رفرمیسم» را دریابیم. 

راه کارگر در انتقاد به «کارزار ایران تریبونال» به خاطر همکاری آن با وکلا و قضات راست، گوی سبقت را از هر منتقدِ ضد امپریالیستِ «قاطع» و«سازش ناپذیر» میرباید و این همکاری را نشانهی عریان وابستگی ایران تریبونال به امپریالیسم جهانی میداند. اما همین معیار را برای همه به کار نمیبرد. جالب است که راه کارگر همکاری با وکلا و قضات راست و مظنون به همدستی با امپریالیستها را سرزنش میکند اما به رفقای «چپ» و احزاب «برادرش» رهنمود شرکت در دولتهای امپریالیستی اروپا را میدهد. (به گزارش سیاسی کنگره ۱۷ راه کارگر بخش «چشم انداز پیکارهای طبقاتی» رجوع کنید).(۹) جالب است که راه کارگر از پیام اخوان افشاگری میکند که از تحریمهای اقتصادی ایران حمایت کرده است اما «حزب کمونیست یونان» را شماتت میکند که چرا در جریان انتخابات یونان زیاده خواهی کرده و«خواهان خروج فوری یونان از اتحاد پولی و اتحادیه اروپا» شده است. راه کارگر به احزاب «چپ» که بخشی از ساختار دولتهای امپریالیستی اروپا شدهاند رهنمود میدهد که «سازش» نکنند و «از بده و بستانهای فرصت طلبانه با جریان بورژوائی» بپرهیزند! شیرجه رفتن در داخل ساز و کار دولتهای امپریالیستی «سازش» نیست بلکه «بدهبستان فرصت طلبانه با جریان بورژوائی» درون آن سازش است! میتوان گفت که به نظر راه کارگر، این دولتها بر حسب آن که کدام حزب اکثریت آراء را کسب کرده است میتوانند بورژوائی یا غیر بورژوائی باشند. مثلا در مورد یونان گزارش کنگره ۱۷ میگوید نزدیک بود که در انتخابات امسال حزب «سریزا» اکثریت آراء را کسب کرده و به قول راه کارگر «حکومت مردم بر مردم» برقرار شود.

موارد دیگری نیز میتوان مثال زد و نشان داد که سنجههای  راه کارگر برای اندازهگیری «سازش کاری» بسته به این است که چه کسانی را دارد ارزیابی میکند.

معنا و مقصود راه کارگر از «انقلاب» هم قابل توجه است به ویژه آن جا که گزارش کنگره ۱۷ در مورد «انقلاب لیبی» سخن میگوید: «چشم گیرترین نکتهای که در ترازنامهی تاکنونی شورشهای عرب باید مورد توجه قرار بگیرد این است که (جز در لیبی) هیچ جا مردم نتوانستهاند ساختارهای دیکتاتوریهای پیش از انقلاب را برچینند.»

از نقطه نظر راه کارگر آن چه در لیبی انجام شد «انقلاب» بود و «ساختارهای دیکتاتوری پیش از انقلاب» نیز برچیده شدند. انسان در حیرت است که از هر سو چه تلاشهائی میشود برای فاسد کردن معنای انقلاب! و انتظارات از «انقلاب» تا کجا سقوط کرده است. در سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی نیز از سوی شورویها خیلی تلاش میشد کودتاهای نظامی ژنرالها در کشورهائی چون مصر و سوریه و لیبی، ذخیره انقلابهای سوسیالیستی قلمداد شوند که از طریق «راه رشد غیر سرمایهداری» مردم این کشورها را به سوی افقهای روشن هدایت میکنند اما آن زمان دورانی بود که جریانهای انقلابی با سرنگون کردن مفاهیم و نفی احزاب به اصطلاح «کمونیست» (برادران حزب توده و وابستگان به شوروی رویزیونیستی و سرمایه داری) شکل میگرفتند و روند، روندی واقعا انقلابی بود.

انقلاب دست به دست شدن رژیم از یک گروه به گروهی دیگر نیست بلکه در عرصهی روبنای سیاسی به معنای درهم شکستن قدرت سیاسی یک طبقه (در قلب آن در هم شکستن قهری ماشین سرکوب بوروکراتیک نظامی) و استقرار قدرت سیاسی یک طبقه اجتماعی دیگر است و در عرصهی اقتصادی به معنای استفاده از قدرت سیاسی جدید برای تغییر روابط تولیدی جامعه است. حوادث لیبی نه تنها «انقلاب» نبود بلکه بیان تغییری در ائتلاف طبقات استثمارگر حاکم  و بازتاب توان امپریالیستها و مرتجعین بومی در٬ جا زدن ضد انقلاب به جای انقلاب بود.

راه کارگر در تجزیه و تحلیل از «چشم انداز پیکارهای طبقاتی» در گزارش کنگرهی ۱۷ خود، برای مردم دشمن اصلی هم انتخاب کرده است و مینویسد : «حوادث یک سال و نیم گذشته جای تردیدی نگذاشته است که عربستان سعودی و حکومتهای دودمانی خلیج فارس ستون فقرات اصلی ارتجاع در منطقه ما هستند.»  ممکن است راه کارگر به سهو نام «جمهوری اسلامی» را از قلم انداخته باشد اما علم کردن حوادث «یک سال و نیم گذشته» در مقابل تجربهی سی و سه ساله  از یک دولت تئوکراتیک وابسته به نظام  جهانی سرمایهداری امپریالیستی که نامش جمهوری اسلامی است، تراوشات  یک جهان بینی و متدولوژی خاص است که تاریخا به دستگاه فکری حزب توده نزدیک است. در هر حال به عمد یا به سهو تغییری در ماهیت غلط این ارزیابی صورت نمیگیرد. هر ستون فقراتی از مهرههای مختلف تشکیل میشود! دولتهای ارتجاعی منطقه (از جمله جمهوری اسلامی ) فارغ از شکل رژیمهای حاکم در آنها، با درجات مختلف از ادغام در درون نظام اقتصادی و سیاسی وابسته به امپریالیستهای آمریکائی و اروپائی و روسی ستون فقرات ارتجاع را در «منطقه ما» میسازند. تبدیل انقلاب ۵۷ به ضد انقلاب فقط در آن نبود که یک رژیم تئوکراتیک به قدرت رسید بلکه همچنین در آن بود که این رژیم تئوکراتیک، مهرهی ایران را نه تنها از این ستون فقرات جدا نکرد بلکه آن را موقتا بحرانزدائی و تبدیل به یکی از مهرههای محکم این ستون فقرات و تقویت نظم طبقاتی و سیاسی حاکم در منطقه کرد. امروز بار دیگر این مهره به عامل بحرانزائی برای ستون فقرات تبدیل شده است اما این امر کمترین خللی در این که جایگاهش همان،یعنی مهرهای از ستون فقرات نظم ارتجاعی حاکم در منطقه است وارد نمیکند.

رفرمیسمِ راه کارگر را حتی در تفسیری که از «برنامه»ی حزب (م ل م) میدهد٬ میتوان دید. راه کارگر در نقدش به بیانیهی حزب (م ل م) مینویسد:

« …اما نیروهائی مانند حزب م.ل.م که در برنامهشان هم متعهد به مبارزه علیه دیکتاتوری مذهبی و هم زمان متعهد به مبارزه علیه سرمایهداری و امپریالیسم هستند، این ائتلاف (یعنی ائتلاف ما با مجاهدین) تناقضات لاینحلی آفریده و میان حرف و عمل آنها درهای غیرقابل عبور ایجاد میکند.»

باید گفت که حزب (م ل م) هرگز صحبت از «دیکتاتوری مذهبی» نمیکند بلکه صحبت از تمامیت جمهوری اسلامی و نظام سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی آن میکند. خصلت مذهبی این رژیم را هم با واژهی «رژیم تئوکراتیک» مشخص میکند یعنی ادغام دین و دولت. حزب ما خصلت «دیکتاتوری» دولتها را از خصلت طبقاتی آنها جدا نمیکند. این حزب معتقد نیست که «کاستها» حکومت میکنند. معتقد است که طبقات حکومت میکنند. تعهد این حزب هم مبارزه علیه تمامیت جمهوری اسلامی و برای سرنگونی آن است و هم مبارزه علیه امپریالیسم. حزب ما این دو را دو قطب پوسیده و منسوخ میداند که امروزه تضادشان صحنهی سیاسی ایران را رقم میزند اما هیچ یک بر دیگری ارجحیت ندارند و یکی نمایندهی طبقات استثمارگر و ستمگر بومی است و دیگری نمایندهی نظام ستم و استثمار جهانی. هر گونه حمایت از یک قطب در مقابل دیگری در نهایت به تقویت قطب مقابل میانجامد. این سیاست هم تاکتیک است و هم استراتژی.

راه کارگر در تحلیل از اوضاع ایران نیز سنگ تمام گذاشته و میگوید: «کشور ما اکنون در موقعیت بسیار خطرناکی غلتیده است» و در «لبه پرتگاه» است! و میگوید این وضعیت «بی سابقه» است. اولین عاملی که زنگ خطر راه کارگر را به صدا درآورده  این است که: «بحران درونی جمهوری اسلامی چنان دامنه عمومی پیدا کرده که بیتردید، رژیم را بیش از پیش، در مسیر زوال انداخته است.»

اگر امضای این نوشته «گزارش کنگره ۱۷ راه کارگر» نبود با خواندن این بخش خواننده گمان میکرد نوشته ای از سایت «کلمه» است و یکی از اصلاحطلبان سبز زنگ خطر را در مورد بی لیاقتی اقتصادی، ماجراجوئی بین المللی، عملکرد فراقانونی و … به صدا درآورده است.

جالب این جاست که در بخش «ضرورت حیاتی جنبش مستقل و تودهای مردم» راه کارگر، گرایشهای غلط درون مردم را تجزیه و تحلیل میکند (گرایش به هم سوئی با سیاستهای امپریالیستها یا حمایت از جمهوری اسلامی) اما حتا یک بار اشاره نمیکند به آن گرایش قدرتمند و مضری که در بیست سال گذشته مرتبا سربلند کرده و انرژی مبارزاتی مردم را بلعیده و در پسِ خود سرخوردگی و ناامیدی در امکانِ تغییر رادیکال را برجای گذاشته است: یعنی گرایش امید بستن به جناح «اصلاح طلب» و «رهبران سبز» جمهوری اسلامی و تحت نفوذ آن قرار گرفتن.

البته این چشم پوشی از سوی راه کارگر قابل درک است. زیرا راه کارگر نه تنها این گرایش را مضر و مخرب نمیداند بلکه معتقد است که نباید به گونهای عمل کرد که اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی تضعیف شوند. بیجهت نبود که وابستگان به راه کارگر به تمجید از شجاعتهای امثال کروبی در دوران جنبش سبز پرداختند. سیاستهای اتخاذ شده از سوی راه کارگر در قبال خیزش تودهای در دوره ۸۹ – ۸۸ کاملا عمق رفرمیسم این جریان را نشان میدهد.(۱۰) رفرمیسم سابقهداری که زمانی راه کارگر را با عنوان دهان پر کنی چون «نه بزرگ» به استقبال «جنبش دوم خرداد» خاتمی کشاند. موجب شد در کنفرانس معروف برلین کنار حزب توده و اکثریت قرار گیرد و مخالفین این کنفرانس را محکوم کند. کنفرانسی که توسط حزب سبز آلمان در جهت تدارک سفر خاتمی به آلمان سازمان داده شده بود  و مورد حمایت  فعال اکثریتیها و تودهایها قرار گرفت. کنفرانسی که در آن  عدهای از آدمکشان جمهوری اسلامی به همراهی عدهای از حامیان این آدمکشان «اصلاح طلب» به برلین دعوت شده بودند تا میان جمهوری اسلامی و اپوزیسیون خارج کشور پل بزنند. میتوان بسط رفرمیسم راه کارگر را در عرصههای دیگر نیز دید. در حمایت مستقیم و غیر مستقیم راه کارگر از «کمپین یک میلیون امضا» در جنبش زنان، در تبیین تئوریکاش از بحران اقتصادی دوره اخیر (از زاویه تئوری مصرف نامکفی)، در رهنمودهایش مبنی بر افزایش مالیات از ثروتمندان برای رفع بحران و ….

 

سیاست «نه این، نه آن» یا «کمی از این، کمی از آن»!

به ظاهر راه کارگر یکی از نیروهایی است که در مقابل دو قطبی امپریالیسم – بنیاد گرایی اسلامی که امروزه در برابر مردم منطقه خاورمیانه قرار گرفته، موضع  دارد و طرفدار ایجاد قطب یا صدای «سوم» است. حتی در حمایت از این سیاست امضایش را  پای بیانیه « احزاب و تشکلهای چپ و کمونیستی» نیز قرار داده است. اما واقعیت «ضد امپریالیسم» و «صدای سوم» راه کارگر چیست؟

راه کارگر (مانند اغلب نیروهای چپ ایران) سالها واژهی امپریالیسم را از ادبیات سیاسی خود حذف کرده بود و از گفتن امپریالیسم و مبارزهی ضدامپریالیستی پرهیز میکرد با این استدلال مکانیکی که چون جمهوری اسلامی ضد امپریالیست است پس نباید از امپریالیسم  حرف زد و فقط باید گفت «سرمایه داری». غلبهی این سیاست بر اکثریت چپ ایران میدان را برای جمهوری اسلامی باز گذاشت تا در نگاه تودههای مردم ایران و جهان خود را ضد امپریالیست جا بزند به طوری که متاسفانه امروزه بسیاری از روشنفکران مترقی و نیروهای ضد جنگ و ضد امپریالیست در جهان، بیش از آن که طرفِ نیروهای جنبش چپ و کمونیستی ایران را  داشته باشند طرفدار جمهوری اسلامی هستند. اکثر نیروهای جنبش چپ ایران فقط زمانی دوباره یاد واژهی امپریالیسم و چیزی به نام مبارزهی ضد امپریالیستی افتادند که امپریالیسم امریکا تحت عنوان برقراری «نظم نوین جهانی» به خاورمیانه لشگرکشی کرد. آیا افشاگری «تند و تیز» راه کارگر از ایران تریبونال در ارتباط  با امپریالیسم را میتوان به حساب ضدیت راه کارگر با نظام امپریالیستی حاکم بر جهان و هر قدرت امپریالیستی گذاشت؟

برای قضاوت در این زمینه نیازی نیست به درکهای تئوریک قدیم و جدید راه کارگر از امپریالیسم و قوانین حرکت و کارکرد اقتصادی و سیاسی سرمایهداری در عصر حاضر رجوع کنیم. کافیست بار دیگر به گزارش  کنگرهی ۱۷ راه کارگر نگاه کنیم. اما پیش از آن، سری بزنیم به انشعابی که راه کارگر در سال ۱۳۸۸ از سر گذراند.

به دلیل نزدیکی فکری دو بخش این سازمان و تحلیل مشابه آنان از وقایع سال ۸۸ کمتر کسی به ماهیت سیاسی این انشعاب توجه کرد. در حالی که یک جنبه ی مهم از اختلاف سیاسی میان دو جناح این سازمان چگونگی برخورد به تهاجم نظامی اسرائیل به نوار غزه  در دسامبر سال ۲۰۰۸ بود. برخورد یا عدم برخورد به جریان ارتجاعی حماس یکی از موضوعهای مورد اختلاف آنان بود. هیئت اجرایی راه کارگر تحت عنوان «عمده و غیره عمده کردن» ماجرا (بهتراست گفته شود «انتخاب میان بد و بدتر») خواهان سکوت در برابر حماس و عدم افشای آن بود. در مقابل، جناح «کمیته مرکزی» علاوه بر موضعگیری علیه اسرائیل خواهان افشای ماهیت حماس بود. آنچه در آن انشعاب توسط طرفداران هیئت اجرایی فرموله شد این بود که «فرمول از پیش تعیین شدهای به نام صدای سوم وجود ندارد»، «تئوری خط سوم به عنوان یک ابزار تحلیلی در برخورد به نسل کشی کارآئی ندارد»، «خط سوم حسابش از پیکارهای سیاسی جداست» (۱۱). آیا واقعا اعلام این که حساب خط سوم از پیکارهای سیاسی جداست شگفت انگیز نیست؟ شاید در کرهی مریخ بتوان «حساب خط سوم» را از پیکارهای سیاسی جدا کرد اما در کرهی زمین و به ویژه در خاورمیانه چنین کاری ممکن نیست و این مواضع هیئت اجرایی در واقع برای تبدیل قطب یا صدای سوم به یک شیر بدون یال و کوپال و دم و اشکم است. یا شاید منظور این دوستان از قطب یا صدای «سوم» نیروهای دیگری هستند به جز نیروهای انقلابی واقعی و راه یک انقلاب واقعی!

ورود به جزییات محتوی سیاسی آن انشعاب کار این نوشته نیست. اما باید یادآوری کنیم که در اوضاع کنونی منطقه و جهان سکوت در رابطه با ماهیت و تاریخچهی حماس معنای ایدئولوژیک و سیاسی خاصی دارد. عملا امتیاز دادن به آلترناتیوی ارتجاعی است که سالها انرژی مبارزاتی خلق فلسطین را به هدر داده و جنبش فلسطین را به قهقرای بنیادگرایی اسلامی برده است. فراموش نکنیم که اسرائیل، حماس را در مقابل جنبش فلسطین، که تاریخا سکولار بود تقویت کرد. این گونه سکوتها و امتیاز دادنها پیش درآمد آن است که در تضاد میان امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی نیز نسبت به جمهوری اسلامی یا حداقل جناحهایی از آن رویهی سکوت و سازش در پیش گرفته شود و فعلا نام جمهوری اسلامی تا اطلاع ثانوی از لیست «ستون فقرات ارتجاع منطقه» خارج شود. لازم به ذکر است که چنین مواضعی همان زمان از جانب جناح کمیته مرکزی راه کارگر مورد نقد قرار گرفت و یکی از نقدها به درستی نشان داد که این مواضع نه تنها بیان صدای سوم نیست بلکه صدای میانه و تبلیغ «میانه گرفتن» است. (۱۱)

تفکر «میانه گرفتن» راه کارگر را در لابلای مصوبات کنگره اخیرشان نیز میتوان مشاهده کرد. زمانی که یک سازمان سیاسی چپ وقایع اخیر لیبی را «انقلاب» میخواند در واقع آماده است که بر سر این یا آن بزنگاه تاریخی، خود را با چنین «انقلابهائی» همراه کند. جریانی که تحت عنوان «عمده یا غیر عمده کردن» (انتخاب از میان بد و بدتر)  در مورد برنامهها، اهداف، سیاستهای ارتجاعی بنیادگرایی اسلامی سکوت میکند در واقع اعتقادی به ضرورت و امکان شکلگیری «قطب سوم» (که در اساس به معنای باز کردن راهی برای سرنگونی هر دو قطب است) ندارد.

در برخورد به صف بندی میان قدرتهای امپریالیستی نیز نشانههای چنین «میانه گرفتنی» قابل مشاهده است. راه کارگر در گزارش کنگره ۱۷ مینویسد: «نقدترین چالش در برابر هژمونی جهانی آمریکا شکل گیری باشگاهی با شرکت چین، هند، روسیه ، برزیل و آفریقای جنوبی … است». راه کارگر از امپریالیست نامیدن چین و روسیه به شدت پرهیز میکند. به طور مثال چین را «سرمایه داری پیرامونی» تعریف میکند — چینی که به سرعت در حال تبدیل شدن به ارباب قارهی آفریقاست. راه کارگر معمولا برای توجیه ارزیابیهای «مثبت» خود از سمت و سوی این یا آن قدرت مرتجع نامهای «تاکتیکی» (مستعار!) روی آنها میگذارد و در این مورد هم راهی یافته و چین را «سرمایهداری پیرامونی» رده بندی کرده است.

به نظر میآید راه کارگر و  بسیاری از رویزیونیستهای سابق طرفدار شوروی و رویزیونیستهای سابق طرفدار چین (۱۲) دنبال «نقدترین چالش در برابر هژمونی جهانی آمریکا» هستند و منتظرند تا «دست غیبی» به یاری شان آید تا بتوانند در مقابل قلدری امپریالیسم آمریکا ایستادگی کنند. اما از بدشانسی راه کارگر این «دست غیب» امروز پشت حکومتهایی چون سوریه و جمهوری اسلامی قرار دارد.

بسیاری علت سیاست و رفتار و سبک کار راه کارگر نسبت به ایران تریبونال را در مسایلی جستجو میکنند که اهمیت زیادی ندارند. برخی ریشههای آن را  در برخورد سکتاریستی به جناح کمیته مرکزی راه کارگر جستجو میکنند. برخی دیگر  علتش را این میدانند که راه کارگر احساس کرده از قافله عقب افتاده است. هرچند چنین عواملی ممکن است نقش داشته باشند اما علت اصلی را باید در جای دیگر جست. این رفتار و سبک کار زیر فشار اوضاع پیچیدهی سیاسی و فشار نگرش کلی و خط غلط راه کارگر در قبال این اوضاع پیچیده شکل گرفته است. آن خط سیاسی که امروز نیروهای مختلف چپ را از هم متمایز میکند و خواهد کرد این است که در قبال تضاد حادی که صحنهی سیاسی ایران را رقم میزند – یعنی، تضاد میان رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا/اسرائیل – چه رویکردی اتخاذ میکنند.

راه کارگر ید طولانی در انتخاب میان «بد و بدتر» دارد و به نظر میرسد همان رویکرد را در پیش گرفته است. اما برای نیروهائی که سال ها بر استراتژی و تاکتیک «نه به جمهوری اسلامی و نه به امپریالیسم» و سرنگونی تمامیت نظام جمهوری اسلامی پافشاری کرده اند، چالش اینجاست که از همین امروز چگونه خود را در موضعی قرار دهند که وقتی تهدیدات نظامی (یا هر شکل دیگری از دخالت مستقیم امپریالیستی برای تعیین سرنوشت ایران) صورت واقعیت به خود بگیرد بتوانند هم پرچم سرنگونی جمهوری اسلامی را در دست داشته باشند و هم نیروهای خود را در مقابل امپریالیستها صف آرائی کنند. برای جنبش چپ ایران اشتباهی مهلک خواهد بود که اجازه دهد پرچم مبارزه علیه جمهوری اسلامی و سرنگونی آن به دست امپریالیستها و متحدین بومی آنها بیفتد.

 

از «تئوری دوران» حزب توده تا روش ها و دورنماهای امروزی راه کارگر!

 برگردیم به مقایسهای که راه کارگر میان ما و حزب توده تحت عنوان «تئوری دوران» کرده است. راه کارگر مینویسد «اولین توجیه، تئوری معروف «دوران» است که یادآور تئوری دوران حزب توده در پس از انقلاب ۵۷ در توجیه حمایت و همکاری حزب توده با رژیم جمهوری اسلامی بود.»

هدفِ راه کارگر از این قیاس صرفا لجن پراکنی نسبت به حزب ما که از ابتدای تولدش مرزبندی روشنی با حزب توده و رویزیونیستهای شوروی داشت، نیست. راه کارگر میخواهد «گناهان» حزب توده را باز تعریف کند. این اولین بار نیست که دست به چنین تلاشی میزند و آخرین بار هم نخواهد بود زیرا ساختار تشکیلاتی و دستگاه فکری سازمانی راه کارگر، به ویژه در ربع قرن گذشته با «جذب» بخشی از کادرهای حزب توده رقم خورده و ردِ پای آن را در تمامی قطعنامهها و موضع گیریها و نظریهپردازیهایش میتوان دید.

در هر حال راه کارگر با این مقاله فرصتی به ما داده است که بحث در مورد دستگاه فکری و عملکرد حزب توده را بازگشائی کنیم و با برشماری واقعی خصائل فکری و عملی حزب توده، نگرانی سردبیری راه کارگر را در مورد تاثیرات حزب توده بر حزب (م ل م) برطرف کنیم.

 بگذارید از  آن دسته آراء و پراتیکهای حزب توده شروع کنیم که هنوز در یادها است و نیازی به رجوع به آرشیو تاریخ نیست: همکاریاش با جمهوری اسلامی و بعدها حمایتش از جناح موسوم به «اصلاح طلب» (یا «دوم خراد» و رهبران «سبز»).

همهی جنبش چپ و ترقیخواهانهی ایران و به ویژه «سربداران» مزهی تلخ این همکاری ارتجاعی و جنایتکارانه را چشیدند و آن را فراموش نمیکنند.(۱۳) تا قبل از این که خود حزب توده مشمول سرکوبهای امنیتی جمهوری اسلامی شود، طبق رهنمودهای رسمی کمیته مرکزی حزب توده (و اکثریت) اینان با دستگاه امنیتی و سرکوبگر رژیم برای ریشهکن کردن کمونیستها و انقلابیون همکاری میکردند. جوهر همدستی حزب توده با جمهوری اسلامی تقویت نظام طبقاتی حاکم بود که در نظام دولتی فشرده میشود. یعنی این همدستی خصلت و ماهیت طبقاتی داشت و صرفا «انحرافی» در خط سیاسی نبود.

افکار و دغدغههای پشت همکاری حزب توده با جمهوری اسلامی برای گسترش نفوذ کشور امپریالیستی شوروی بود و حزب توده «مائوئیستها» و کمونیستهای مخالف شوروی را بزرگترین مانع رسیدن به این مقصود میدانستند. هم زمان در افغانستان با تجاوز ارتش شوروی بسیاری از رهبران مائوئیست از خانهها و محل کارشان ربوده شده و «ناپدید» شدند. این که حزب تودهی ایران و سازمان اکثریت چقدر در این ماجرا سهم فعال داشتند بخشی از وقایع تاریخی است که باید کشف شود. راه کارگر و حزب توده این تجاوز را به عنوان «کمک های انترناسیونالیستی» معرفی و حمایت میکردند. این حمایتها تا فروپاشی شوروی ادامه داشت. اگر بلوک شرق دچار فروپاشی نمیشد، راه کارگر نیز دچار همان شرمساری تاریخی حزب توده میشد. در میانهی سالهای ۶۰ شمسی  راه کارگر مجبور بود ماهی یک بار پیام تسلیت برای رهبران شوروی که پی درپی فوت میکردند ارسال کند. آن زمان برق موشکهای اس اس بیست شوروی به عنوان «چالش نقد در برابر هژمونی آمریکا» مانع از آن بودکه ماهیت جنایت کارانه و امپریالیستی شوروی را ببیند.

حزب توده در توجیه حمایتش از رژیمهای منفور سوریه و لیبی و امثال آنها و حتا حمایت از «انقلاب سفید شاه و مردم» تئوری «راه رشد غیر سرمایهداری» را از اربابان امپریالیستش آموخته و به کار میبرد. «انترناسیونالیسم» حزب توده حمایت از منافع شوروی به هر قیمتی حتا به قیمت حمایت از تجاوز ارتش شوروی و نظامیگری و خون ریزیاش در اقصی نقاط جهان بود. ضدیت حزب توده با «امپریالیسم» زمانی شروع شد که منافع سوسیال امپریالیسم شوروی ایجاب میکرد به جای همدستی با امپریالیسم آمریکا با آن وارد مسابقهی نظامی برای کسب مناطق نفوذ در جهان شود. تا پیش از آن حزب توده با تبعیت بردهوار از شوروی و منافع امپریالیستی شوروی نظریههای «گذار مسالمت آمیز به سوسیالیسم» و «رقابت مسالمت آمیز» «همزیستی مسالمتآمیز»  با دشمنان را تبلیغ و ترویج میکرد.

یکی دیگر از تئوریهای حزب توده منتسب کردن هر حرکت رادیکال و انقلابی به «توطئههای امپریالیسم و ساواک و موساد» بود. جنبش دانشجوئی دههی ۱۳۴۰ کاملا با این سبک کار آشنا بود. اگر بخواهیم لیستی از تئوریها و در واقع توجیهگریهای رویزیونیستی حزب توده در مقاطع و در رابطه با مسائل مختلف بدهیم این مقاله به درازا میکشد. از لو دادن و شایعه پراکنی امنیتی در مورد مخالفین که بگذریم، سبک کار منحط حزب توده در مبارزهی سیاسی با مخالفینش نیز زبان زد همه بود. متاسفانه رد پای این انحطاط را در «نقد» سردبیری راه کارگر به  کارزار ایران تریبونال و به حزب کمونیست ایران (م ل م) می توان مشاهده کرد.

«مارکسیست»هائی که با سنت حزب توده یا به اصطلاح «شوروی سوسیالیستی» تغذیه و بزرگ شدهاند با مقولهی مبارزهی  میان خط مشیهای گوناگون بیگانهاند. نقد خط و سیاست را با دسیسه چینی برای تخریب  مخالفین خود یکی میکنند. مبارزه با مخالفین خود را با پروندهسازی، نسبتهای دروغ و شایعه پراکنی و خبر کِشی تشکیلاتی به پیش میبرند. (۱۴)

اختلاف نظر میان ما با راه کارگر در مورد «تئوری دوران» نیست. در مورد ارزیابی از خصلت این دوران و چه باید کردهاست.  خصلت این دوران را شکاف عظیم میان «ضرورت و آزادی» رقم میزند: میان نیاز عاجل جهان و هفت میلیارد و نیم جمعیت آن به  تغییر رادیکال (یعنی، انقلاب کمونیستی) از یکسو و ضعف مفرط محتوا، تئوری، خط و ابزار سازمانی و رزمندگان سازمان یافتهی انقلاب کمونیستی در سطح جهانی و در این یا آن کشور از سوی دیگر. علت ایجاد چنین وضعیتی شکست انقلابها و کشورهای سوسیالیستی قرن بیستم است که هنوز صدای شکستن آن طنین انداز است و با اثراتش مواجهیم: یعنی احیای سرمایهداری در شوروی در دهه ۱۹۵۰ و چین در سال ۱۹۷۶ به بعد و شکست جنبشهای رهائی بخش ملی در ایجاد جوامعی بهتر از جوامع گذشته.  محتوای کمونیسم و انقلاب در این دوره تاریخی، حداقل برای بخشی از جنبش کمونیستی روشن است اما این کمونیسم و انقلاب نه تنها به شکل اتوماتیک در دسترس تودههایی که پا به میدان مبارزه علیه سرمایهداری گذاشتهاند قرار نمیگیرد  بلکه باید از هفت خان رستم بگذرد و با حریفها و جعل و قلبهایی که در محتوای کمونیسم و انقلاب صورت گرفته  مقابله کند تا خود را به اثبات رساند.

جدل اصلی ما با راه کارگر بر سر کمونیسم واقعی و کمونیسم دروغین است. راه کارگر تا مدتها یکی از مدافعین پرو پا قرص کمونیسم دروغین بود. یکی از اولین جزوات تئوریکی که این سازمان بر پایهی آن بنا نهاده شد در رد تز «سوسیال امپریالیسم شوروی» بود. آن زمان سوسیالیستی یا سرمایهداری بودن جامعه شوروی مرز تمایز تعیین کننده میان کمونیسم واقعی با کمونیسم دروغین بود. به طور عینی و خارج از تمایلات ذهنی هرکس.

پس از فروپاشی شوروی راه کارگر به ظاهر به یکی از «ناقدین» سوسیالیسم روسی بدل شد. اما این نقدی با مختصات بورژوا دمکراتیک بود. به این معنا که از نقطه نظر رهبران راه کارگر آن نوع سوسیالیسم درخود ایرادی نداشت فقط اشکالش این بود که از «دمکراسی» بی بهره بود و با افزودن چاشنی «دمکراسی» میتوان آن آش را دوباره قابل خوردن کرد. (۱۵) مدتی رهبران راه کارگر به لحاظ تئوریک به گشت و گذار در انواع تئوریهای سوسیالدمکراتیک پرداختند. خود را وارث هم زمان کائوتسکی، لنین، ترتسکی، استالین، خروشچف، لوکاچ، گرامشی و مائو، هارل دریپر و غیره  قلمداد کردند و سعی کردند با چیدن گل از هر چمنگلی معضل درک از سوسیالیسم را رفع و رجوع کنند. یک دوره مبلغ اقتصاد مشارکتی (یا همان سوسیالیسم بازار) و دمکراسی مشارکتی (یعنی حق مشارکت تودهها و نه حق حاکمیت تودهها) و طرفدار «بدیل سوسیالیستی» لولا رئیس جمهور قبلی برزیل شدند و بالاخره  به سرمنزل مقصود خود یعنی «سوسیالیسم بولیواری» رسیدند. (۱۶)

«سوسیالیسمی» که توسط هوگو چاوز تحت عنوان «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» فرموله شد، سوسیالیسمی است که از طریق شرکت در بازیهای انتخاباتی به قدرت میرسد، مخالف زیادهرویهای نئولیبرالیسم میباشد، تحت عنوان ملیسازی از اقتصاد دولتی سرمایهداری در برابر خصوصی سازی دفاع میکند، در عین اینکه خواهان جایگاه محکمی در نظام جهانی سرمایهداری است اما خود را  مخالف زیاده خواهیهای سرمایهی خارجی نشان میدهد و سعی میکند بدون اینکه روابط تولیدی سرمایهدارانه دستخوش تغییر  شود از طریق توزیع عادلانهتر ثروت در میان قشری از هواداران خود چهرهای پوپولیستی بگیرد. به یک کلام استقرار «سوسیالیسم» در چارچوب حفظ سرمایهداری، استقرار «سوسیالیسم» بدون انقلاب و بدون تکیه به تودهها، بدون در هم شکستن قهری ماشین دولتی و بدون  گسستن از نظام جهانی امپریالیستی. «سوسیالیسمی» که بازتاب آمال و آرزوهای بخشی از بورژوازی متوسط  و اقشار مرفهتر خرده بورژوازی در کشورهای تحت سلطه است و نیروهای سیاسی که از انقلاب تودهای مسلحانه و گسست از نظام جهانی سرمایهداری هراسان و گریزانند آن را نمایندگی میکنند. ویژگی دیگر سوسیالیسم بولیواری متحد شدن با قدرتهای امپریالیستی روسیه و چین و متحد شدن با حکومتهایی چون جمهوری اسلامی است که چهره ضد امپریالیستی به خود گرفته اند. 

پیروی از چنین دیدگاه و تفکر طبقاتی است که امروزه راه کارگر را به این نتیجه رسانده است که فکر میکند در مقابل خطر امپریالیسم باید فتیله مبارزه علیه جمهوری اسلامی را پایین کشید. در واقع راه کارگر با ایراد گرفتن به حزب (م ل م) تحت عنوان «تئوری دوران»  نعل وارونه میزند. به این معنا که احیاء انقلابیگری کمونیستی در هر عرصهای (از جمله عرصه دادخواهی) را میسر نمیداند و  تغییر رادیکال جهان کنونی در مخیلهاش نمیگنجد. راه کارگر در هراس از دهشتهای جنگ امپریالیستی که ایران را تهدید میکند و آن را به «لبه پرتگاه» رسانده، خواهان حفظ نظم موجود در مقابل بینظمی بزرگتر است. اما ممانعت از بینظمی بزرگتر با چسبیدن به نظم موجود خیال و توهمی بیش نیست.

این است جوهره تفکر طبقاتی که در جامعه ایران و در میان بازماندگان چپ قدیم نیز پایه دارد. بحث بر سر چشم اندازها و آرمانهای این تفکر و گرایش طبقاتی است. جدال بر سر«تئوری دوران» نیست، جدال بر سر ماهیت و مختصات  آیندهای است که گرایشات گوناگون طبقاتی پیش روی خود قرار دادهاند. جدال بین تکامل کمونیسم انقلابی از طریق جمعبندی علمی انتقادی از تجارب انقلابهای سوسیالیستی قرن بیستم است با  کمونیسم دروغینی  که امروزه رخت «بولیوار»به تن کرده است. این عرصهای است که محتاج تمرکز و بحث بیشتر در آینده است. •

 

منابع و توضیحات

 

۱ – مقاله راه کارگر در سایت روشنگری و لینک زیر قابل دسترس است.

http://www.azadi-b.com/J/2012/10/post_431.html

۲ – بیانیه حزب م ل م به نام «کارزار ایران تریبونال و مشی دادخواهی! از دادگاه راسل تا عدالت انتقالی!» در سایت سربداران و لینک زیر قابل دسترس است.

http://sarbedaran.org/archives/etelaiye1/irantribun

۳ –  اسامی حقوق دانان و وکلای عضو تریبونال راسل: – ولادیمیر دیدیه. رئیس تریبونال و پرزیدنت جلسات. دکترای حقوق الهی (فقه). تاریخ پژوه – وولفگان آبندروت. دکترای حقوق الهی. پروفسور علوم سیاسی. دانشگاه ماربورگ – محمت علی آیبار. وکیل بین المللی. عضو پارلمان ترکیه. رئیس حزب کار ترکیه- لیلییو باسو. وکیل بین المللی. نماینده پارلمان ایتالیا و عضو کمیسیون امور خارجه ی دولت ایتالیا. پرزیدنت حزب وحدت سوسیالیستی پرولتری ایتالیا – «هایکا گروسمن. حقوق دان – ژیزل حلیمی. وکیل فرانسوی. وکیل جمیله بوهیرد(بوپاشا) – محمود علی کسوری. عضو مجلس ملی پاکستان. وکیل مدافع ارشد دادگاه عالی پاکستان

۴ – چنین خطایی یک بار در مورد ماهیت طبقاتی جریان خمینی، تحت عنوان خرده بورژوازی سنتی در دوران انقلاب ۱۳۵۷ صورت گرفت. اغلب نیروهای چپ  (از جمله اتحادیه کمونیست های ایران) برای تحلیل از ماهیت طبقاتی این نیرو به جای اینکه به برنامه و اهداف سیاسی وی که سال ها قبل تحت عنوان ولایت فقیه ارائه داده بود رجوع کنند به دنبال آن بودند که خمینی شخصا از میان چه اقشاری برخاسته یا در میان چه اقشاری پایه اجتماعی دارد. برای بحث بیشتر در این زمینه به جزوه با سلاح نقد (جمعبندی از گذشته اتحادیه کمونیستهای ایران) رجوع کنید. 

۵ – فراخوان «کمیته هشت مارس» در دهمین سالگرد قتال عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ تحت عنوان «فراموش نخواهیم کرد؛ عفو هم نخواهیم کرد» در  شماره ۶ فصلنامه هشت مارس قابل دسترس است.

۶ – در این زمینه به سایت راه کارگر – هیئت اجرایی، مصاحبه رادیویی امیر جواهری با یاسمین میظر پس از انتشار مصاحبه پیام اخوان که در نشریه شهروند کانادا منتشر شد، رجوع کنید. یاسمین میظر در آن مصاحبه ضمن آن که مایوسانه تلاش می کند تفاوت موضع ضد جنگ پیام اخوان را با موضع ضد جنگ خودش را نشان دهد، همزمان اشاره می کند که خودش نیز در برخورد به مسئله دادخواهی طرفدار حقوق بشر است.

۷ – در این زمینه به مصاحبه های اخیر امیر جواهری با برخی از زندانیان سیاسی سابق به مناسبت سالگرد کشتار ۶۷ رجوع کنید. امیر جواهری در این مصاحبه ها تلاش دائم دارد که مجاهدین نیز در کشتار ۶۷ مقصر بودند. 

۸ – در این زمینه به مقاله «محک ها و چشم اندازها» – نگاهی به مواضع برخی احزاب و گروه های سیاسی در قبال انتخاب دوم خرداد ۷۶ رجوع کنید. به طور مشخص به بخش «توده ها متوهمند یا راه کارگر؟!» این مقاله در نشریه حقیقت، دوره دوم،  شماره ۲۷ ، مرداد ۱۳۷۶ منتشر شد و در سایت سربداران در بخش آرشیو نشریات قابل دسترس است.

۹ –  این سند در سایت راه کارگر – هئیت اجرایی قابل دسترس است.

http://rahekargar.wordpress.com/2012/08/23/98344/

۱۰- برای مثال به مصاحبه ی رادیو سپهر با محمدرضا شالگونی در تاریخ ۲۶ ژوئن ۲۰۰۹ (۵ تیر ۱۳۸۸) در رابطه با جنبش آن سال رجوع کنید. در آن مصاحبه دو نکته ی اصلی در رابطه باجنبش سبز به رهبری موسوی-کروبی پیش گذاشته می شود: یکم، ضدیت با هرگونه برخورد «خشونت آمیز» با نیروهای سرکوبگر رژیم و چسبیدن به «نافرمانی مدنی» با مدل گاندی. دوم، پرهیز از هرگونه شعار «تند و تیز» مانند سرنگونی تمامی حکومت اسلامی با این استدلال که موجب می شود جناح های مختلف رژیم با هم متحد شوند. مسئول رادیو می پرسد: «… آیا این حد تاکید به مسالمت جوئی رواج شیوه نرم تنی در این مبارزه نابرابر را تداعی نمی کند؟» آقای شالگونی جواب می دهد: «… معمولا این جور چیزها مورد نیاز کسانی است که در کنار ایستاده اند و به مردم می گویند لنگش کنید. … به نظرم بعضی وقت ها حتا نرم تر رفتن شجاعت بیشتری می طلبد تا اینکه شعارهای خیلی تند و تیز دادن. مسئله عبارت از این است که دامنه شرکت توده ای را در این لحظه بتوانیم حفظ بکنیم … وسعت بدهیم. این تعیین کننده است. … مثلا این حرف آقای شجریان که نامه ای نوشته به صدا و سیما و گفته سرودهای مرا … پخش نکنید … خیلی معنا دارد. وقتی که فوتبالیست های شجاع ایران … مچ بند سبز می بندند و … این خیلی معنا دارد. … نبوغ  توده ای کار خود را می کند.» شالگونی تاکید می کند که نباید با دادن شعارهای تند موجب وحدت درون هیئت حاکمه شد: « … یکی از مشخصات وضعیت کنونی این است که بخشی از خود حکومت با بخش دیگر درگیر است. … باید این همزمانی را مورد توجه قرار داد و دریافت که این همزمانی به نفع جنبش است. بنابراین بایستی از شعارهائی که می تواند آن ها را در مقابل مردم با هم متحد کند، برای براندازی تمامی حکومت اسلامی بایستی از این اجتناب کرد. …» شنونده ای از شالگونی می پرسد نافرمانی مدنی مورد نظر وی تا چه حد جوابگوی شمشیرهای گذاخته ولی فقیه و چاقوکشان و نیروهای مسلح آن است؟ آقای شالگونی جواب می دهد: «… بحث بر سر این است که آیا از طریق مبارزه خشن و مسلحانه، پاسخ گوئی به سرکوب نیروهای دستگاه ولایت، از طریق گلوله، از طریق آتش زدن، از طریق بمب و غیره … می شود آن ها را شکست داد؟ … نیروهائی که در مقابل رژیم ایستاده اند در واقع اکثریت بزرگ مردم ایران هستند. حتا بخش بزرگی از آن ها که حامی رژیم بوده اند، در داخل رژیم بوده اند، اکنون دستگیر می شوند. برخی از سران آن ها در زندان هستند. بنابراین یک ایستادگی عمومی در مقابل یک دیکتاتوری است. … » و پائین تر تاکید می کند که «مبارزه خشن، آتش دشمن را تیز خواهد کرد» و تاکید می کند که «این تصور که انسان جواب گلوله را با گلوله بدهد خیلی موثرتر است واقعی نیست.» «عملکرد رژیم را … باید با اعتراض قاطع، اعتراض روشن خنثی کنیم.» «اجازه بدهید این حرف طلائی مهماتما گاندی را تکرار کنم؛ همه را نمی شود کشت. همه را نمی توان به زندان برد. همه را نمی توان خفه کرد. … اگر من به شما گفته بودم با اسلحه بیائید اینجا تا در مقابل حکومت انگلیس بایستید چند نفر از شما اینجا حاضر می شدید؟ آیا من حالا می توانستم آزاد باشیم و یا اینکه مرا بلافاصله دستگیر می کردند…»

۱۱- در این زمینه به مجموعه ای که راه کارگر هنگام انشعاب تحت عنوان «مباحثات درونی مربوط به حمله اسرائیل به غزه» منتشر کرده رجوع کنید. به ویژه مقاله شهاب برهان «درارتباط با بحث غزه و صدای سوم»

۱۲ – برای نمونه به مقاله یونس پارسابناب تحت عنوان «موقعیت چین و آینده جهان» در سایت راه کارگر رجوع کنید. در این مقاله در مورد تبدیل شدن چین به یک قدرت جهانی آمده است که: «وجود و حضور احتمالی یک جهان چند قطبی ( و حتی دو قطبی ) فضائی را در سطح بین المللی ممکن است به بار آورد که در آن نیروهای دموکراتیک چالش گر ضد نظام با بسیج قربانیان اصلی نظام جهانی بتوانند عرض اندام بیشتر کرده و به خواسته های به حق خود بیشتر دامن بزنند.»

۱۳ – خاطرات رفسنجانی به ما خبر می دهد که «کیانوری و غنی بلوریان برای دادن گزارشی در مورد فعالیت های اتحادیه کمونیست ها در کردستان آمدند…» و این دو هفته قبل از ترور کاک صلاح شمس برهان در مهاباد است. برخی از اعضای حزب توده در زندان نیز در کتابچه ای تحت عنوان «کتابچه حقیقت» گوشه ای از این همکاری ها را برملا کردند.

۱۴ – به طور مثال می توان به خبرسازی خانم یاسمین میظر و راه کارگر رجوع کرد. راه کارگر با رجوع و تبلیغ نوشته ای که اخیرا یکی از هواداران سابق حزب تحت عنوان «جمعی از هواداران و منتقدین حزب کمونیست ایران (م ل. م) و مخالفین سیاست غالب بر کارزار ایران تریبونال» منتشر کرده حکم می دهد که بیانیه حزب م ل م فقط نظر رهبری آن است و نه فعالین این حزب! خانم یاسمین میظر نیز در مصاحبه ای با حزب کمونیست بریتانیا می گوید موضع گیری در مورد «ایران تریبونال» آنقدر مهم است که باعث «انشعاب» در حزب کمونیست ایران (م ل م) شده است.

سوال از راه کارگر و خانم میظر ساده است: شما از کجا می دانید؟ مگر این حزب رسما اعلام کرده  که چنین شکافی میان خط رهبری و فعالین آن هست یا در آن انشعابی صورت گرفته است؟ دوستان: در حزب ما انشعاب نشده اما فرض کنیم که شده است. مگر شما مامور اطلاع رسانی در مورد تغییر و تحولات تشکیلاتی این جنبش هستید؟  از اینجا به کجا می خواهید برسید؟ بهتر است این سبک کار حزب توده را کنار بگذارید. پیشنهاد می کنیم به سنت پلمیک های سیاسی حزب کمونیست ایران (م ل م) ( و پیش از آن اتحادیه کمونیست های ایران- سربداران) رجوع کنید. حتا یک مورد نمی توان یافت که این حزب هنگام پلمیک سیاسی با مخالفینش به چیزی جز خط سیاسی آن ها پرداخته باشد. فعل و انفعالات تشکیلاتی هر حزبِ جدی نتیجه ی شکاف برداشتن در خط سیاسی و ایدئولوژیک آن است. حزب کمونیست ایران (م ل م) بنا به سنت مائوئیستی اش (و بر خلاف تمام سنت چپ روسی) نه تنها بروز اختلافات خطی درون خود را زیر قبای «آتوریته» یا «مصالح تشکیلاتی» نمی پوشاند بلکه در درون خود نیز به آن دامن می زند و به موقع نتایج آن را نیز به بیرون اعلام میکند. آخرین نمونه ی این سبک کار را در رابطه با «جنبش انقلابی انترناسیونالیستی» می توانید مشاهده کنید. افراد این حزب از ابتدای ورود به این حزب می آموزند که  موظف اند علیه رهبری حزب هنگامی که خط آن رویزیونیستی است  شورش کنند. اما هم چنین یاد می گیرند و موظف اند دانش خود را از مارکسیسم مرتبا بالا برند تا بتوانند در صحنه ی پیچیده ی مبارزه طبقاتی فرق مارکسیسم و رویزیونیسم را  ببینند و در کنار رویزیونیست ها قرارنگیرند. این ها مفاهیم و پراتیکی است که چپ روسی کاملا با آن بیگانه است. این یکی از میوه های گسست بزرگ مائوتسه دون از سنت غالب در جنبش کمونیستی زمان کمینترن است. گسستی که اکثریت چپ ایران متاسفانه هیچ آشنائی نظری با آن ندارد چه برسد عملی.

برای آشنایی بیشتر با روشی که راه کارگر و خانم یاسمین میظر در مقابل کارزار ایران تریبونال اتخاذ کرده اند به گفنگوی خود– افشاگری که اخیرا خانم میظر با مجید خوشدل انجام داده، رجوع کنید. این گفتگو تحت عنوان «اتهام زنی: هم تاکتیک هم استراتژی (در حاشیه ایران تریبونال)».

http://partov.wordpress.com/2012/11/25/ettehamzani-dar-hashiyeh_irantribunal/

 ۱۵ – برای نمونه به مجموعه مقالاتی که محمد رضا شالگونی تحت عنوان «کدام سوسیالیسم؟» در سال   ۱۳۷۹ منتشر کرد رجوع کنید.

۱۶ – برای نمونه به گفتار رادیویی روین مارکاریان در مورد «پیروزی سوسیالیسم بولیواری» و مصاحبه ای که در مورد نشست اخیر نیروهای چپ و کمونیست داشته و در آن بر دمکراسی مشارکتی و … تاکید کرده، رجوع کنید.

 

قیام آمل و اتحادیه ی کمونیست ها: تاریخ نگاری جمهوری اسلامی

مریم جزایری

نوشته ی زیر بررسی کتابی در باره ی قیام آمل (۵ بهمن ۱۳۶۰) و «اتحادیه ی کمونیستهای ایران»، از انتشارات «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» است. این بررسی اول بار در نشریه ی آرش شماره ی ۱۰۸ منتشر شد؛ به تاریخِ تیرماه ۱۳۹۱ (ژوئیه ی ۲۰۱۲)

اسناد اتحادیه‪ی کمونیست‪های ایران در واقعه‪ی آمل کتابی است که در پائیز ۱۳۸۶ توسط «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» (تهران) به قلم «علی کردی» در ۳۸۸ صفحه منتشر شد. این کتاب سند شماره ۳۸ از «طرح تدوین تاریخ انقلاب اسلامی» است. در مقدمه توضیح می‪دهد که «مرکز اسناد انقلاب اسلامی بر اساس وظیفه‪ای که دارد، پژوهشی مستند را در باره‪ی واقعه‪ی آمل و تاریخچه‪ی این اتحادیه‪ی کمونیستی در برنامه‪های خود قرار داد که حاصل آن، کتاب حاضر است.» (۱)

مرکز اسناد انقلاب اسلامی چیست؟ در میان نهادهای گوناگون جمهوری اسلامی چه جایگاه ی دارد و چه نوع کتاب‪هائی را تولید می‪کند؟

در دانشنامه آزاد ویکی پدیا و همچنین در خود سایت این موسسه آمده است: «مرکز اسناد انقلاب اسلامی به عنوان مؤسسه پژوهشی تاریخ انقلاب اسلامی ایران و به منظور جمعآوری اسناد و مدارک مربوط به نهضت «روحالله خمینی» جهت انجام تحقیقات مستند تاریخی و سندیت تدوین و نگارش تاریخ انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۶۰ فعالیت خود را آغاز نمود.»

اهداف این سازمان این گونه بیان شده است: ۱ – بررسی و بازنگری تاریخ سیاسی ایران و انقلاب اسلامی ۲ – گردآوری و نگهداری و ثبت آثار، اسناد و اوراق تاریخی درباره انقلاب اسلامی ۳ – جمعآوری خاطرات شخصیتها و مردم از رویدادهای انقلاب اسلامی ۴ – بررسی و تبیین و تدوین تاریخ انقلاب اسلامی و ریشههای آن.

مرکز، با انتشار بیش از ۸۰۰ جلد کتاب یک بنگاه کلان اقتصادی- فرهنگی جمهوری اسلامی است که هدف اصلی آن تدوین تاریخ معاصر ایران از مشروطه تا امروز است. اهداف اصلی این مرکز بازتولید ایدئولوژی رسمی حاکمیت در مسائل تاریخی است. اما نکته مهم، خاصیت امنیتی و وابستگی شدید آن به وزارت اطلاعات رژیم است. دو نفر از سه عضو هیئت امنای این مرکز (مصطفی پورمحمدی و روحالله حسینیان ) از سران وزارت اطلاعات رژیم و از آمرین و عاملین و دست اندر کاران ترور، اعدام و شکنجه و جنایات در سی سال اخیر هستند و بسیاری از پروژه های تحقیقی این موسسه بر اساس سفارشات وزارت اطلاعات و بر حسب نیازهای بلند مدت و کوتاه مدت رژیم طرح و اجرا میشود. ظاهرا از اوایل دهه ۸۰ خورشیدی بررسی احزاب و سازمانهای کمونیست و اپوزیسیون دهه ۶۰ در دستور کار این موسسه قرار گرفت. اولین اثر در این راستا کتاب سه جلدی درباره «سازمان مجاهدین خلق» بود و کتاب مرتبط با «اتحادیه کمونیست‏ها» دومین اثر از این دست است. از این پروژه تا کنون دو جلد کتاب درباره‏ «سازمان چریکهای فدایی خلق» ( قبل و پس از انقلاب ) و یک جلد درباره «حزب توده» منتشر شده است. از نکات مهم این پروژه، استفاده وسیع از اوراق بازجویی است؛ چه اسنادی که از ساواک شاه باقی مانده است و چه اوراقی که در زندان‏های جمهوری اسلامی در جریان بازجویی و شکنجه زندانیان سیاسی تهیه شده است. (۲) علی کردی در مورد منابع کتابش مینویسد : «کتاب حاضر با استفاده از اعترافات اعضای اتحادیه در خلال بازجوئیها، اسناد دادستانی و سایر مدارک تدوین شده است. … مهمترین بخش مستند این مجموعه، جلسه آخرین دفاعیات اعضای اتحادیه با حضور خانواده ی محترم شهدا و آیت الله محمدی گیلانی و شهید بزرگوار اسدالله لاجوردی است.» (ص ۱۴)

چرا مرکز اسناد دست به انتشار چنین کتابی در مورد اتحادیه کمونیست‏ها زده است؟

مقدمه روشن میکند که هدف کتاب تصویرسازی از «متلاشی شدن» اتحادیه کمونیست‏های ایران به دست جمهوری اسلامی در قیام آمل در ۵ بهمن ۱۳۶۰ (قیام سربداران) است. (ص ۹)

در راستای این سیاست، از سال ۱۳۶۱ به این سو، جمهوری اسلامی هر ساله در سالروز قیام آمل سمینارها و همایشهائی برای تجزیه و تحلیل از «واقعه آمل» و «تاریخچه ی اتحادیه ی کمونیستها» برگزار و کتابهایی منتشر کرده است. هر ساله بدین مناسبت سران رژیم علیه  اتحادیه‪ی کمونیست‪ها سخن‪رانی کرده‪اند و نظامیان و امنیتی‪ها خدمات خود را در زمینه ی سرکوب قیام آمل برشمرده‏اند. سال گذشته خامنه‪ای به این مناسبت برای قافله‪ای چندهزار نفره از «شهر هزار سنگر آمل» سخن‪رانی کرد. امسال در سی‪امین سالگرد قیام آمل در شهر ساری با حضور سید محمد حسینی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت احمدی نژاد، از ۴ کتاب درباره این واقعه «رونمائی شد» و وزارت ارشاد شهرستان آمل به دستور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی تصمیم به تأسیس بنیادی به نام «بنیاد ششم بهمن» گرفت. بنا به گزارش خبرگزاری ایرنا، به مناسبت «سی‪امین سالگرد ۴۰ شهید حماسه ششم بهمن آمل و ۶۳۹ شهید ترور مازندران» مراسمی با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد در دفتر امام جمعه آمل برگزار شد. به گفته احمد سیفیان: «کتاب‪های رونمائی شده حاصل تحقیق و پژوهش محققان و افراد سیاسی و تاثیر گذاری است که در واقعه‪ ششم بهمن حضور داشتند و در این کتابها به بازگوئی رخداد ششم بهمن سال ۶۰  دلایل شکل گیری و حمله ناجوانمردانه به مردم آمل پرداختند.» (ایرنا- ۶ بهمن ۱۳۹۰- کد خبر ۳۰۷۸۱۲۸۱۹)

همه ی این تلاش‏ها ملهم از وصیت‏نامه ی روحالله خمینی است که به جانشینانش درمورد خطر اتحادیه ی کمونیست‏ها هشدار داد. وصیت‏نامه ی خمینی سندی مهم و بیان گر ارزیابی سران رژیم از خطر قیام آمل برای بقای جمهوری اسلامی است. خود نویسنده در پیشگفتار کتاب توضیح می‏دهد که: «واقعه ۶ بهمن ۱۳۶۰ (منظور همان قیام ۵ بهمن در آمل است – م.ج) … یکی از مهم‏ترین رخدادهای سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی است …. به رغم توجه محافل سیاسی و علمی به این حادثه ی مهم، هر از گاهی ضروری است تا این رویداد از زوایه‏ای جدید و با نگاهی نو برای نسلهایی که رفته رفته با زمان وقوع آن فاصله می‏گیرند، تبیین شود …» (ص ۱۱)

ببینیم آقای کردی از طریق « تحقیقات مستند تاریخی» چگونه این هدف را برآورده میکند.

فصول مختلف کتاب و موضوعات هر فصل

 کتاب شامل یک مقدمه  (با امضای مرکز اسناد انقلاب اسلامی)، پیشگفتار، بخش اول، دوم، سوم و چهارم، کتابنامه و نمایه است. از آن‪جا که مقدمه و پیشگفتار بیان فشرده‪ی احکام این کتاب (و نظام تبلیغاتی جمهوری اسلامی) در مورد جنبش کمونیستی ایران به ویژه اتحادیه کمونیست‪ها است مکثی نسبتا طولانی بر روی آن ضروری است.

«مرکز اسناد انقلاب اسلامی»  در مقدمه مختصات عرصه ی سیاسی و اجتماعی ایرانِ پس از شهریور ۱۳۲۰ را این طور ترسیم می‪کند که سه گرایش ملی، چپ و مارکسیستی و اسلامی آن را رقم می‪زدند. می‪گوید: «سابقه‪ی گرایش چپ و سوسیالیستی در ایران به روزگار مشروطه باز می‪گردد که توام با تندروی و افراط بود …. تشکیل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به عنوان حزب مادر احزاب چپ سراسر دنیا، به ویژه در دوران جنگ سرد، بر اهمیت و حساسیت موضوع افزود. … ورود چین کمونیست به عرصه‪ی جهانی نیز توجه گروه‪هائی را به خود جلب و انشعاباتی را در گروه‪های مارکسیستی ایجاد کرد.»

و بالاخره مدعی است که: «تباین ذاتی مرام کمونیستی با هویت اسلامی مردم ایران موجب شد تا دایره‪ی نفوذ آن از عده‪ای تحصیل کرده تجاوز نکند. یکی از گروه‪های کمونیستی، «اتحادیه کمونیست‪های ایران» بود که سابقه‪ی تشکیل آن در آمریکا به قبل از انقلاب باز می‪گردد. اعضای اتحادیه‪ی کمونیست‪ها پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشتند و بی‪آنکه پایگاهی مردمی داشته باشند، خود را قیم و پیشرو مردم شمردند و بر آن شدند تا در مقابل انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی قد علم کنند و با قیام فوری، آن را براندازند».

مقدمه ی کوتاهِ مرکز اسناد مملو از غلط‏های تاریخی است. به طور مثال، بر خلاف تاریخ نگاری این مرکز، حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به «عنوان حزب مادر احزاب چپ سراسر دنیا» تشکیل نشد. این حزب پیش از انقلاب اکتبرِ ۱۹۱۷ با برنامه ی سرنگونی رژیم تزار و انقلاب سوسیالیستی در روسیه تشکیل شد. با پیروزی اولین  انقلاب سوسیالیستی در جهان، شوروی سوسیالیستی به مشعل رهائی بخش کارگران و ستمدیدگان دنیا تبدیل شد. تولد این دولت سوسیالیستی صحنه ی سیاسی جهان را دگرگون کرد. تحولات و صف‏بندی‏های سیاسی-طبقاتی در ایران نیز به طور گریزناپذیر از آن متاثر شدند. از جمله اینکه نیروهای اسلامگرا و استعمار انگلیس و وابستگان آن در ایران به یکدیگر نزدیک‏تر شدند. پیش از آن استعمار انگلیس از پان اسلامیسم برای مقابله با ملی‏گرائی استفاده می‏کرد اما با رخداد انقلاب سوسیالیستی اتحاد میان استعمار انگلیس و پان اسلامیسم محکم‏تر از پیش شد.

اطلاعات مرکز اسناد در مورد انشعاب در گروه های مارکسیستی با «ورود چین کمونیست به عرصه‪ی جهانی» نیز غلط است. انشعاب در جنبش بینالمللی کمونیستی از اواسط دهه ی ۱۹۵۰ آغاز شد – با منسوخ اعلام شدن روش انقلابی برای تغییر، توسط رهبران شوروی و آغاز احیای سرمایه داری در آن کشور. چین سوسیالیستی به رهبری مائوتسه دون  با این «رویزیونیسم» مقابله کرد. این انشعاب جهانی منجر به تولد «جنبش‏ نوین ‏کمونیستی» در ایران شد و شکل‏گیری جریان اتحادیه کمونیست‏های ایران نیز یکی از ثمرات آن بود. سازمان انقلابیون کمونیست (مارکسیست- لنینیست) در سال ۱۳۴۹ توسط دانشجویان کمونیستی چون سیامک زعیم در شهر «برکلی» آمریکا که مرکز  جنبش‏های انقلابی دانشجوئی، جنبش حقوق مدنی سیاهان، جنبش ضد جنگ ویتنام، جنبش زنان و غیره بود، تشکیل شد. این سازمان در سال ۱۳۵۵ در اتحاد با گروه پویا به رهبری حسین ریاحی اتحادیه کمونیست‏ها را بنیان گذاشت و در سال ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ محافل کمونیستی دیگری نیز به آن پیوستند.

حکم مرکز اسناد در مورد «تباین ذاتی مرام کمونیستی با هویت اسلامی مردم ایران» (تاکید از من است) به یک معنا درست است زیرا هویت‏های نو همواره در تباین با هویتهای کهنه متولد میشوند و تاریخ ترقی و پیشروی اجتماعی جوامع با تغییر هویتها هم‏راه است.اما تاریخ نگاری مرکز اسناد در مورد اینکه « دایره‪ی نفوذ آن از عده‪ای تحصیل کرده تجاوز» نکرد کاملا غلط است. در دوره‏هائی از تاریخ معاصر ایران، مانند سال‏های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و حتا تا سال‏های پس از آن، «دایره‪ی نفوذ» مرام کمونیستی و سوسیالیستی نه تنها «از عده‪ای تحصیل کرده تجاوز» کرد بلکه به سراسر ایران حتا تا روستاها رسوخ کرد. کمونیسم در شرایطی چنین اقبالی یافت که کمونیست‏ها همواره زیر سرکوب دولت‏ها بودند. لاف و گزاف در جائی که تاریخ واقعی تحولات سیاسی ایران به زور سرنیزه سانسور شده است آسان است. اتحادیه کمونیست‏ها با وجود نوپا، جوان و در تبعید بودن در فاصله کوتاهی پس از بازگشت رهبران و کادرهایش از تبعید (در سال ۱۳۵۷) تبدیل به یکی از سازمان‏های کمونیستی سراسری ایران شد. در حالی که در همان دوره روح الله خمینی با پشتوانه ی رسانه‏های تبلیغاتی غرب و مقّرش در «نوفل لوشاتو»ی فرانسه تبدیل به «امام خمینی» شد و در نهایت با نظر مساعد کشورهای غربی (در کنفرانس گوادلپ) جای شاه را گرفت.

بخش اول

عنوان بخش اول کتاب «اتحادیه‪ی کمونیست‪ها از ابتدا تا انقلاب اسلامی» است که به فصل‏های مختلف تقسیم می‏شود. تاریخ‏نگاری مغشوش و اطلاعات غلط در این بخش نیز ادامه دارد. به طور مثال در فصل اول با عنوان «اتحادیه کمونیست‏ها و خط مشی چریکی» می‪گوید: «پس از شکست اتحادیه در واقعه ی آمل، خط مشی چریکی از نظر اتحادیه مغایر با موازین و اصول مارکسیسم-لنینیسم شناخته شده و به عنوان راه اصلی یا عمومی انقلاب ترک شد.»(ص۱۷) در حالی‏که مرزبندی اتحادیه با «مشی چریکی» به اوایل دهه ی ۱۳۵۰ بر می‏گردد. اولین و مهم‏ترین سند مدون مربوط به این مرزبندی نوشته‏ای است به نام مارکسیست- لنینیستها و مشی چریکی به قلم سیامک زعیم که در دوران تأسیس سازمان انقلابیون کمونیست (م.ل) نگاشته شد. سند مهم بعدی «سخنی با پویندگان راه انقلاب» نوشته‪ی حسین ریاحی است که در سال ۱۳۵۵ منتشر شد؛ در آستانه‪ی اتحاد گروه پویا و سازمان انقلابیون کمونیست (م.ل).

کاملا واضح است که نویسنده هیچ درکی از مباحث جنبش چپ در مورد «مشی چریکی» ندارد. او هر گونه مبارزه مسلحانه‪ی علیه دولت‪ها را جزو مشی چریکی می‪گذارد و مدعی است که: «… بسیاری از حرکت‪های چریکی، حتی با داشتن کانون‏های چریکی شهری و روستائی، در طول تاریخ جنبش کمونیستی جهانی نتوانسته بودند توده‪ها را با خود همراه سازند و به موفقیت‏های لازم دست یابند.» (ص ۲۰)معلوم نیست وی از کدام تاریخ صحبت می‪کند! انقلاب کوبا، جنگ‪های چریکی بزرگ در چین و ویتنام و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا را به حساب کدام تاریخ می‪گذارد؟ و عددی مانند ده ها و صدها میلیون نفر را جزو «همراهی توده ها» حساب میکند یا خیر؟

نویسنده می‪خواهد ثابت کند که عملیات سربداران حرکتی جدا از توده‪ها و بیگانه با آن‏ها بود. اما اگر سربداران و مردم این چنین بیگانه از یکدیگر بودند چرا پس از شکست قیام سربداران زندانهای آمل به قتلگاه جوانان انقلابی و پیشرو بدل شد؟ مخوفترین دادستانها و حاکمان شرعِ کشور به آمل روان شدند تا از مردم آمل انتقام بگیرند؟ کوچکترین جرم سیاسی، از هر گروه مخالف حکم اعدام گرفت؟ لازم به یادآوری است که آمل و محمودآباد به نسبت جمعیت خود جزء شهرهائی بودند که بالاترین رقم اعدامی را داشتند. بیش از ۱۲۰۰ تن در این منطقه اعدام شدند. در این منطقه، جمهوری اسلامی حتا تا سال ۱۳۶۵ مشغول شکار مخالفین خود بود. (پرنده نوپرواز، نبرد شهر، ص۱۳۹).

نویسنده در تلاش برای آسیب شناسی مارکسیست‪ها می‏گوید مارکسیست‏ها جمهوری اسلامی را نیز مانند رژیم شاه «دیکتاتوری» ارزیابی کردند «در حالی که قادر نبودند هیچگونه سنخیتی بین رژیم شاه و نظام مردمی جمهوری اسلامی بیابند» و «در مورد برخورد با هر دو رژیم به یک نتیجه رسیدند.» نویسنده این مشی را انحرافی قلمداد می‏کند زیرا به زعم وی «مردمی»بودن نظام جمهوری اسلامی با رأی بیش از ۹۸ درصد مردم به رفراندوم «جمهوری اسلامی آری یا نه» به اثبات رسیده بود. بگذریم از اینکه رقم ۹۸ درصد به شدت ساختگی است زیرا مردم کردستان – که حداقل ده درصد جمعیت ایران را تشکیل می‏دهند – رفراندوم را تحریم کردند. باید به نویسنده ی «تاریخ دان» گوش زد کنیم که رضاخان میرپنج نیز با رأی «مردم» تبدیل به رضا شاه شد و در آن زمان نیز شعار «من رضا، تو رضا، ملت ایران رضا» مانند «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» گوش‏ها را کر می‏کرد. رژیم خمینی نیز مانند رضا شاه برای تحکیم قدرت خود در سراسر ایران خون به پا کرد. هنوز یک ماه از به قدرت رسیدنِ رژیم خمینی نگذشته بود که به سرکوب زنان مشغول شد. در سال ۱۳۵۸ به کردستان و ترکمن صحرا لشگرکشی کرد. جوانان خلق عرب خوزستان را به جوخه‏های آتش سپرد. دست به کار حمله به شوراهای کارگری و اتحادیه‏های دهقانی شد. دانشگاه‏ها را سرکوب کرده و درهایش را بست و …

در فصل دوم از بخش اول که دارای عنوان «کنفدراسیون و اعضای اتحادیه کمونیست‪ها» است (ص ۲۵) از آثار تالیفی پژوهش‪گران غیر امنیتی و غیر رژیمی نیز استفاده شده است و می‏توان گفت اطلاعات برگرفته از «تاریخ احزاب سیاسی در ایران» (عزت الله نوذری، انتشارات نوید)، کنفدراسیون (افشین متین، انتشارات شیرازه) و کنفدراسیون جهانی (حمید شوکت، انتشارات عطائی) کمابیش درست بوده یا دست کم دارای ارزش پژوهشی هستند.

نویسنده در تلاش برای تعریف «خاستگاه طبقاتی» اعضای کنفدراسیون مینویسد : «دانشجویان ایرانی اعزامی، غالبا متعلق به طبقات متوسط به بالای جامعه و یا طبقات مرفه بودند. … اکثرا متولدین تهران و ساکن در مناطق شمالی شهر بودند. … هیچکدام … خاستگاه کارگری و یا دهقانی نداشتند. در چنین شرایطی، آن‏ها وقتی که به ایران برگشتند قصد راه انداختن جنبش پرولتری و دهقانی داشتند که ابدا، حتا برای لحظه‏ای آن را تجربه نکرده بودند.» (ص ۲۷)

تاریخ نگاری شگفت‏انگیزی است! حتا با رجوع به «اسناد دادستانی» در مورد زندانیان سیاسی اتحادیه کمونیست‏ها میتوان به تصویر دیگری دست یافت. اولا، در عصر ما شکل گیری احزاب سیاسی وابسته به طبقات اجتماعی مختلف بر عهده روشنفکران بوده است که با این یا آن طبقه اجتماعی سمت گیری کردهاند. این روشنفکران عموما از میان طبقات تحصیل کرده برخاستهاند و تحصیلات در جامعه طبقاتی کمابیش در انحصار طبقات میانه به بالاست. اما این واقعیت گریزناپذیر مانع از آن نبوده است که احزاب سیاسی چپ در میان پایگاه اجتماعی خود صاحب نفوذ و پایه شوند. روشنفکرانی چون فریبرز لسانی، نسرین جزایری، هادی افتخاری، فرید سریع القلم، هاشم مازندرانی و صدها تن دیگر، تحصیل کردگان دانشگاه‏های آمریکا بودند اما کمونیست شدند و جان خود را در راه رهائی بشریت از ستم و استثمار طبقاتی گذاشتند. ثانیا، و مشخص‏تر، درصد بزرگی از اعضای کنفدراسیون در آمریکا فرزندان کارگران نفت خوزستان بودند و زمانی که به ایران بازگشتند، با کار و کوشش خستگیناپذیر تشکیلات اتحادیه را در شهرهای مهم خوزستان، در میان کارگران و دیگر اقشار مردم به وجود آوردند به طوری که نشریات اتحادیه کمونیست‏ها در هر کوی و برزن در دسترس بود. رفقای کمونیست دانائی چون کاک صلاح شمس برهان و پیروت محمدی با وجود آن که  از خانواد‏ه‏ای فئودالی بودند، محبوب دهقانان فقیر و بی‏زمین در کردستان بودند و  درصد بالائی از اعضای تشکیلات پیشمرگه‏های زحمتکشان (شاخه نظامی اتحادیه کمونیست‏ها در کردستان) از روستائیان فقیر آن خطه بودند. این امر در مورد همه سازمان‏های چپ ایران صادق است. به طور مثال، عده ای از روشنفکران چپ در کردستان هنگامی که پس از سال‏ها کار مخفی در شهر و روستا، در سال ۱۳۵۸ تشکیلات «کومله» را  اعلام کردند به سرعت پایه ی وسیعی در میان کارگران و دهقانان به دست آوردند، در حالی که احزاب اسلامی متحدِ روح الله خمینی به شدت منفور مردم آن خطه بودند. محمد فرهادی (محمد رالا) از کادرهای اتحادیه کمونیست‏ها، روشنفکر کمونیست تحصیل کرده که خود از ایل قشقائی برخاسته و از مسئولین کنفدراسیون احیاء بود محبوبیت زیادی در میان مردم منطقه خود داشت که مرکز اسناد انقلاب اسلامیها و نویسندگان و دست اندر کاران نوشتن این کتاب در خواب هم نمی‏توانند ببینند. همچنین منصور قماشی که نماینده کارگران در شورای کارخانه چوکا بود؛ یا علی چارمحالی کائیدی که نماینده سندیکای پروژهای آبادان بود و غیره. تعدادی از رفقا از اقشار مرفه جامعه برخاسته بودند و تعدادی از اقشار کارگر و دهقان. شمار زیادی از آنان زن بودند. همه متحدانه برای یک افق، ایدئولوژی و برنامه سیاسی مبارزه میکردند و این افق و هدف آن چنان رهائیبخش و قدرتمند بود که میتوانست این طیف وسیع را متحد کند. خمینی و دیگر بنیادگرایان اسلامی همواره تلاش کردهاند تا «روشنفکر» و «تحصیل کرده» بودن کادرها و رهبران جنبش کمونیستی را به عنوان خصیصه‏ای «منفی» بنمایانند – سیاستی که با عوام فریبیشان سازگار است و نیز به دلیل آن است که  بهترین، صادقترین، خوش فکرترین روشنفکران ایران اغلب مترقی بودن را مترادف با چپ و کمونیست بودن دانسته و در سطوح مختلف بدان گرایش یافته اند. خط حمله ی دیگر نویسنده این است که کمونیست‏ها کوچک بودند، در انقلاب شرکت نداشتند، با جامعه پیوند نداشتند در حالی که روحانیت شیعه و اسلام گرایان نفوذ زیادی در میان مردم داشتند و … واضح است که خمینی درصد قابل توجهی از توده‏های مردم را به دنبال خود کشید. کمونیست‏ها خوب می‏دانند که نفوذ ایدئولوژی طبقات ارتجاعی در میان توده های کارگر و دهقان و حتا روشنفکران از معضلات به پیروزی رساندن یک انقلاب واقعی است. اما باید بپرسیم: اگر کمونیست‏ها آن طور که نویسنده می‏گوید، بی‏پایه بودند، اگر قیامشان امکان برانگیختن توده‏های مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی را نداشت، پس جمهوری اسلامی از چه ترسید که اسرای جنگی و زندانیان سیاسی کمونیست را موج موج به قتل رساند؟

نویسنده، کنفدراسیون را متهم میکند که به نیروهای مذهبی «میدان نمی‏داد» و «در نتیجه جوانان به سمت ایدئولوژیهای ناسیونالیستی و کمونیستی تمایل پیدا می‏کردند و آنگاه این ضعف به حساب ایدئولوژی اسلامی گذاشته می‏شد.» 

اولا، این اتهام با حکم صادره در مورد «تباین ذاتی مرام کمونیستی با هویت اسلامی مردم ایران» کاملا در تضاد است. ثانیا، علت عمده ی به حاشیه رانده شدن نیروهای سیاسی اسلامی در کنفدراسیون ارتجاعی بودن برنامه ی اجتماعی‏شان و آگاهی دانشجویان به این واقعیت بود که اسلام‏گرایان از مشروطه به این سو در کنار ارتجاع بومی و امپریالیسم خارجی بوده‏اند.(۳)

«برگ برنده» دیگر نویسنده آن است که اتحادیه کمونیست‏ها خارج کشوری بود. قصد نویسنده از برجسته کردن این نکته جستجوی ریشه‏های اتحادیه و مکان‏یابی شکل گیری اولیه آن نیست. بلکه به عنوان تحقیر و تنزل مقام از آن استفاده می‏کند و در عالم تاریخ‏نگاری جمهوری اسلامی  فراموش می‏کند که امام راحلش از خارج به داخل آمده و بر تخت قدرت نشست. مهم‏تر از آن، کاملا به این واقعیت بی‏اعتناست که تاریخ مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور با تاریخ  سرکوب سیاسی در داخل کشور عجین بوده است؛ از زمان مشروطه تا کنون. افزون بر این، مبارزینِ در تبعید همواره نقش مهمی در سازمان‏دهی مبارزه علیه استبداد داشته‏اند. برای همین است که تبلیغات‏چی‏های جمهوری اسلامی (از جمله نویسنده این کتاب) سعی می‏کنند تبعید سیاسی را تبدیل به یک ضد ارزش کنند و به مقصود برسند. اما این، آب در هاون کوبیدن است. در سال‏های حکومت محمدرضا شاه، «کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی» که در زمان خود شاید بزرگترین جنبش دانشجوئی انقلابی در جهان بود بستر این سازماندهی سیاسی را تشکیل می‏داد.  کنفدراسیون نقشی عظیم در افشای رژیم شاه و آگاهی دادن به روشنفکران ایران داشت. دانشجویانی را که قرار بود در غرب تحصیل کنند و به تحکیم نظام شاهنشاهی بپردازند، پایگاه ایدئولوژیک و سیاسی و عملی قدرت های غربی در ایران باشند تبدیل کرد به انقلابیونی مانند افراد اتحادیه کمونیست‏ها. 

گفتنی است که اگر در دوران رژیم شاه سفر دانشجوئی به خارج کشور حجم عمده خارجه نشینی را تشکیل میداد در دوران جمهوری اسلامی «فرار» از سرکوب سیاسی، زندان و شکنجه، محدودیت‏های اجتماعی و فضای خفقان سیاسی، به یک کلام تبعید سیاسی، حجم اصلی مهاجرت به خارج از کشور را تشکیل داده است.

بخش دوم: اتحادیه کمونیست‪ها بعد از انقلاب اسلامی

در این بخش کتاب به موضوعات گوناگونی چون شوراهای اتحادیه کمونیست‏ها (که حکم کنگرهها را داشت) پرداخته است. موضوعات این بخش مقدمه چینی هستند برای رسیدن به «قیام آمل» که برای این کتاب و به طور کلی برای جمهوری اسلامی ماجرای اصلی است.

شرح «شوراهای اتحادیه کمونیست‏ها» نیز طبق روال کلی کتاب با دید امنیتی نگاشته شده است به این معنا که وزن اصلی مطلب را اسامی شرکت‏کنندگان در شوراها، در حبس، آزاد بودن یا متوفی (به زعم نویسنده «معدوم») شدن هر یک تشکیل می‏دهد. گفتنی است که به شرکت صلاح الدین شمس برهان در شورای سوم اتحادیه در بهار ۱۳۵۹ و کشته شدن وی پس از آن شورا نیز اشاره شده است بدون این که در مورد این کمونیست برجسته و مشهور جنبش کردستان و ترور وی که از وقایع سیاسی تکان دهنده جنبش کردستان بود توضیحی یا تحلیلی داده شود. (۴)

بحث‏ها و جدال‏های نظری و سیاسی که همواره شاخص کنگره‏ها و شوراهای احزاب و سازمان‏های سیاسی است در این «تاریخ‏نگاری» جائی ندارد یا به طور حاشیه‏ای، از هم‏گسیخته و غلط به آنها اشاره شده است. کتاب فاقد هر گونه سند در مورد محتوای سیاسی-تاریخی انشعابات درون اتحادیه است. در حالی که پویشِ درونی یک سازمان یا حزب سیاسی با مشاجرات بزرگ سیاسی و ایدئولوژیک و نتایج آنها رقم می‏خورد؛ به خصوص اگر آن حزب سیاسی قصد سرنگونی دولت کهنه و زیر و رو کردن نظام اقتصادی-اجتماعی موجود را کرده باشد. به همین دلیل در اتحادیه کمونیست‏ها جدائی‏های بزرگ و قابل اعتنا با اختلاف نظر بر سر خط سیاسی و ایدئولوژیک و راه انقلاب رقم می‏خورد. بزرگترین جدائی زمان مورد بررسی کتاب جدائی بر سر ضرورت دست زدن به مبارزه مسلحانه برای سرنگونی جمهوری اسلامی بود. (۵)

اتحادیه کمونیست‏ها در مورد کلیه مشاجرات سیاسی و ایدئولوژیک مهم دارای اسناد مدون بوده است – انتشارات بیرونی (نشریه کمونیست و نشریه حقیقت و جزوات اتحادیه) و همچنین انتشارات درونی. دست کم بخشی از این اسناد در بایگانی نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی موجودند. اما نویسنده لزومی نمی‏بیند به آن‏ها رجوع کند. لازم به تذکر است که اسناد درونی اتحادیه کمونیست‏ها صرفا  به مباحث سیاسی، ایدئولوژیک و فلسفی درونی و جمعبندی از پراتیکها اختصاص داشته و فاقد ارزش «اطلاعاتی» بوده‏اند. شاید به این دلیل نویسنده اعتنائی به آن‏ها نکرده است. اما به نظر می‏رسد «تاریخ»‏نویسان جمهوری اسلامی از رجوع به این اسناد به شدت پرهیز می‏کنند زیرا این اسناد دارای عمق و درک بالای سیاسی بوده و نشان می‏دهند که انشعابات درون اتحادیه خصلتی پویا و تغییر دهنده داشته‏اند. در یک سازمان یا حزب کمونیستی انقلابی اختلاف نظرهای سیاسی بزرگ، در نهایت، حول یک موضوع فشرده می‏شوند: این که انقلاب واقعی چیست، راه آن کدام است، چگونه می‏توان جامعه و جهان را از شر وجود نظام‏های ارتجاعی پاک کرد.(۶)

در مورد مباحث درون شورای چهارم (تابستان سال ۱۳۶۲) باز هم به اشارهای آبکی بر می‏خوریم با استفاده از پرونده‏های بازجوئی. در حالی که با دستگیری تعدادی از شرکت کنندگان در شورای چهارم، هنگام بازگشت آنان از کردستان به تهران، بخشی از اسناد مربوط به این شورا به دست دستگاه امنیتی رژیم افتاد. اما «سند» برای «تاریخ نویس» ما همان اوراق بازجوئی و افاضات دادستان و شکنجه گران است.

زیرعنوان بعدی «شرکت در جبهه های جنگ» است. این نیز مقدمه‏چینی برای رسیدن به قیام  آمل است. در این جا هم اثری از اسناد تحلیلی اتحادیه کمونیست‏ها در مورد جنگ ایران و عراق و روی کرد اتحادیه نسبت به این جنگ نیست. در حالی که شمارههای مختلف نشریه حقیقت در سال ۱۳۵۹ به طور روشن ارزیابی اتحادیه از چرائی و ماهیت این جنگ و سیاست اتحادیه در قِبالِ آن را منتشر کرده بود و در سال‏های متعاقب آن، به خصوص از سال ۱۳۶۳ به بعد، نشریه حقیقت (دوره سوم) نقد اتحادیه کمونیست‏ها به تحلیل‏های اشتباه و خط «راست» مبنی بر  لزوم شرکت کمونیست‏ها در جنگ ایران و عراق را مدون کرده است.(در اینترنت رجوع کنید به آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران، بخش حزب کمونیست ایران (م.ل.م) بخش اتحادیه کمونیست‪های ایران) با این وجود نویسنده برای مستند کردن تحلیلهای خود به «اقاریر» زندانیان سیاسی اتحادیه متوسل می‏شود.(صص۴۸-۴۹) نویسنده می‏خواهد ثابت کند که سلاح‏های استفاده شده در قیام آمل توسط سربداران، از جبهه‏های جنگ ایران و عراق در جنوب کشور جمع آوری (یا به قول وی «سرقت») شده بودند. اما برای اثبات این امر نیازی به اوراق بازجوئی زندانیان اتحادیه کمونیست‏ها نیست. کتاب پرنده نوپرواز  ماجرای این «سرقت»  و  حتا چگونگی انتقال این سلاحها به تهران و سپس جنگلهای شمال را شرح داده است – کاری که به نوبه خود یک عملیات نظامی موفقیت آمیز بود و اتحادیه کمونیست‏ها به دلیل داشتن پایگاه مردمی در جنوب کشور از عهده این کار بر آمد. نویسنده با استفاده از «اعترافات» زندانیان سیاسی اتحادیه کمونیست‏ها می‏خواهد ثابت کند که اتحادیه کمونیست‏ها «فرصت طلبانه» می‏خواست از درگیری قوای نظامی جمهوری اسلامی در جبهه‏های جنگ جنوب و کردستان برای سرنگونی آن استفاده کند. (ص ۵۰ نقل از پرونده حسین تاجمیر ریاحی). در این زمینه نیز نویسنده «غیب» نگفته است، زیرا هر نیروی انقلابی جدی قبل از  آغاز مبارزه مسلحانه باید از نقاط ضعف دشمن تحلیل کند و پراکنده و پاره پاره بودن قوای نظامی دشمن عامل مهمی در موفقیتِ یک جنگ انقلابی است. بخش مهمی از  تفکر انقلابی و دغدغه ی این جریان از زمان سازمان انقلابیون کمونیست (م.ل) تا به امروز (حزب کمونیست ایران- م.ل.م) یافتن «راه انقلاب» پیروزمند – مبارزه مسلحانه انقلابی پیروزمند – در ایران بوده است. پلمیک‏های این جریان با «مشی چریکی» نیز از این منظر بوده و  تئوری‏های نظامی مائوتسه دون مبنی بر این که چگونه یک نیروی کوچک انقلابی می‏تواند قوای نظامی برتر دشمن را شکست دهد مبانی تفکر نظامی اتحادیه را تشکیل می‏داد. اتحادیه کمونیست‏ها در امتداد سنت لنین و مائوتسه دون همواره بر ضرورت تأمین اسلحه و مهمات جنگ‏های انقلابی از طریق مصادره ی زرادخانه ی دشمنان تاکید میکرد. اتحادیه کمونیست‏ها حتا در دوره کوتاهی که به غلط جنبه «ضد امپریالیستی» برای جمهوری اسلامی قائل بود این واقعیت را از نظر دور نمی‏داشت که دیر یا زود جنگ سراسری با جمهوری اسلامی فرا خواهد رسید. اتحادیه کمونیست‏ها از فردای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، در کردستان تشکیلات نظامی انقلابی خود را  سازمان داده بود. زیربنای نظری این روش آن است که کمونیست‏های انقلابی انحصار دولتها بر سلاح و اعمال قهر نظامی را موجه و مشروع نمی‏دانند و معتقدند که زایش دولت و جامعه ی نوین سوسیالیستی تنها با شکست دادن دولت کهنه که نیروهای مسلح قلب آن را تشکیل می‏دهند میسر است. کمی تحقیق در مورد مبانی فکری اتحادیه کمونیست‏ها آقای علی کردی را از  بهت زدگی نجات می‏داد. (۷)

نویسنده بالاخره به «قیام آمل» می‏رسد. هرچند مدعی است که این قیام را «مستند» کرده است اما باید بگویم که رژیم و نهادهای رسمیاش تا کنون فقط یک فقره تولید نسبتا مستند در مورد قیام آمل داشته اند: ساعت ۱۰ شب ۱۵ اسفند سال ۱۳۶۰، یعنی به فاصله ۴۰ روز پس از قیام ۵ بهمن ۱۳۶۰ فیلم کوتاهی از شبکه اول «صدا و سیمای جمهوری اسلامی» پخش شد. در این فیلم نظامیان سپاه و بسیج به قصد اثبات اینکه قیام آمل «کار کفار» بود به خواندن اطلاعیه‏ها و بیانیه‏های اتحادیه کمونیست‏ها پرداختند. فیلمبردار با خانواده‏های بسیجیان و پاسداران کشته شده که لعن و نفرین بر کمونیست‏ها می‏فرستند مصاحبه کرد و  یکی از سربداران اسیر ،محل استقرار کمپ‏های سربداران را به فیلم‏بردار نشان داد. اما جالب‏ترین قسمت فیلم مصاحبه با مردم منطقه در مورد آشنائی و کنش‏هایشان با سربداران بود که اکثرا با دید و احساسی «مثبت» حرف می‏زدند. نمایش این مستند جز یک بار و آن هم با سانسور بخش آخر تکرار نشد. با سندی که در همین کتاب باز چاپ شده است علت را در می‏یابیم: در صفحه ۳۵۰ نامهای از منطقه ۸ اطلاعات/ ستاد مرکز در مورد جلوگیری از پخش دوباره فیلم هشدار داده شده است. آقای علی کردی در کتاب «اسناد» خود هیچ اشاره‏ای به این سند نمی‏کند.

در این بخش از کتاب، نویسنده با استفاده از پروندههای بازجوئی زندانیان سیاسی برخی اطلاعات مانند محل استقرار کمپ‏های مختلف سربداران در جنگل را ارائه کرده است. در این زمینه نیز اطلاعات کامل‏تر و دقیق‏تر را در کتاب پرنده نوپرواز که سه سال قبل از کتاب علی کردی انتشار یافته است می‏توان یافت. با این وجود وی ترجیح داده است که از «اقاریر» زندانیان سیاسی استفاده کند. گویا ترک عادت موجب مرض است! گفتنی است که منابع مورد استفاده ی نویسنده در این بخش از کتاب، به جز پروندههای بازجوئی زندانیان سیاسی، نشریه «پیام انقلاب» ارگان سپاه پاسداران نیز هست و  برای شرح جغرافیای طبیعی آمل به آثار تالیفی سازمان جغرافیائی و کارتوگرافی (گیتا شناسی) رجوع کرده است. 

زیرعنوان «درگیری های قبل از حمله به آمل» کاملا اختصاص دارد به این که چگونه سپاه و بسیج با وجود «نوپائی» رشادت‏ها به خرج دادند و «ضد انقلاب را در هم شکستند.» نویسنده به قصد حماسه سازی از قوای نظامی جمهوری اسلامی چند و چون درگیری‏های نظامی ۱۸ آبان و ۲۲ آبان (۱۳۶۰) را تحریف میکند. طرح ۱۸ آبانِ سربداران حمله برنامه‏ریزی شدهای بود برای تسخیر نظامی آمل و اجرای قیام . این طرح به دلیل وقوع یک درگیری ناخواسته و قبل از موقع، توسط پیروت محمدی (کاک اسماعیل) متوقف شد. اما بخش‏هائی از طرح مانند بستن جاده‏ هراز و پخش وسیع اطلاعیههای سربداران با موفقیت اجرا شد که با شور و شوق بسیار مردم مواجه شد. طرح ۲۲ آبان طرح محاصره و سرکوب قوای نظامی جمهوری اسلامی بود که به قوای سربداران در جنگل حمله کردند اما این حمله که نام  عملیاتی آن «چکش و سندان» بود، کاملا توسط سربداران درهم شکسته شد و به قول کاک اسماعیل «چکش و سندان‏شان حلبی از آب در آمد». (برای شرح عملیات رجوع کنید به کتاب پرونده نوپرواز) اما علی کردی مینویسد : «اتحادیه کمونیست‏ها پس از شکست در جریان ۱۸ آبان و فرار از صحنه درگیری ۲۲ آبان دست به عملیات روانی زد و برای اینکه روحیه نیروهای خود را حفظ کند آمار شهدای سپاه و ارتش را بیش از آمار واقعی اعلام کرد.» (ص ۶۷) گفتنی است که روش نهادهای رسمی جمهوری اسلامی در اعلام آمار کشته‏هایشان به این شکل است: « ۴۰ شهید ۶ بهمن و ۶۳۹ شهید ترور مازندران» (ایرنا، ۶ بهمن، سفر وزیر ارشاد به آمل)

زیر عنوان «تسخیر شهر آمل (واقعه ۶ بهمن)» به حماسه‏سرائی در مورد «مقاومت مردم آمل در مقابل سربداران» اختصاص دارد. در این بخش هیچ سخنی از انتقال زمینی و هوائی قوای نظامی جمهوری اسلامی از اقصی نقاط کشور (حتا از ارومیه) به آمل برای جنگ با سربداران نیست. زیرا نویسنده باید این بخش را طوری بنویسد که در انطباق با خط تبلیغی امام راحلش در مورد قیام آمل باشد که گفت: «دیدید مردم آمل چه به روز شما آوردند!». از کمک‏های کمیته مرکزی حزب توده و رهبری سازمان فدائیان (اکثریت) به «سرکوب قیام آمل» نیز حرفی در میان نیست. (۸)

زیرعنوان بعدی این بخش «دستگیری‏ها» است که باز هم به قصد لاف زنی در مورد «شکست ناپذیری» جمهوری اسلامی و «شکست پذیری» سربداران نگاشته شده است.

در فصل آخر این بخش («ارتباط با کشورهای خارجی») نویسنده قصد دارد «کفر و الحاد و خیانت» اتحادیه کمونیست‏ها را چهار میخه کند اما ناخواسته حکمی دیگر علیه نظام خود صادر می‏کند. وی با صراحت اعلام میکند که «در مورد اقدام اتحادیه کمونیست‏ها سند و مدرکی دال بر تحریک یک کشور خارجی وجود ندارد» ولی تأکید میکند خمینی گفته است این ها وابسته به خارجی‏اند.(ص ۷۶)

البته که در مورد اتحادیه کمونیست‏ها چنین سند و مدرکی نمی‏توان یافت اما در مورد خمینی و حواریون وی سند و مدرک فراوان است! حرف ژنرال هویزر آمریکائی در کتاب «ماموریت در تهران» با این مضمون که ما «شاه را بردیم و خمینی را آوردیم» دارای عنصری از واقعیت است و گفته ی معروف هنری کسینجر که «ملاها کاری بر خلاف منافع ما انجام نداده اند» صرفا نظری شخصی نیست بلکه دال بر روابط ریشه داری است که تاریخا امپریالیست‏ها با نیروهای اسلام‏گرا در صحنه سیاست خاورمیانه و ایران داشته اند.

اما قیام آمل که جمهوری اسلامی این چنین از آن کینه به دل دارد چه بود؟ در شهریور ۱۳۶۰ نیروهای نظامی اتحادیه کمونیست‏های ایران زیر نام «سربداران» به قصد آغاز مبارزه مسلحانه برای سرنگونی جمهوری اسلامی در جنگل-های شمال مستقر شدند. طرح نظامی اولیه آن بود که این مبارزه مسلحانه با عملیات نظامی بزرگ و ناگهانی در شهر آمل آغاز شود، تبدیل به یک قیام تودهای شده و به شهرهای اطراف و در نهایت به تهران گسترش یابد. رژیم خیلی زود به حضور سربداران در جنگلهای اطراف آمل پی برد و سرکوب آن تبدیل به مهم‏ترین دغدغه‏اش شد. جمهوری اسلامی با قصد تمرکز بر سرکوب داخلی و مقابله با انقلابیون از حدت جنگ در جبهههای جنوب کاست و شگفت آنکه صدام حسین نیز همراهی کرد. اما سربداران تصمیم به اجرای قیام آمل را عوض نکردند. نه سرمای زمستان و نه آغاز عصر یخبندان ضد انقلاب خمینی، هیچ یک مانعی در برابر انجام این نبرد نشد. روز چهارم بهمن برای آغاز قیام انتخاب شد. روز اول بهمن ۱۳۶۰ سربداران راهپیمائی به سوی آمل را شروع کردند و غروب روز چهارم بهمن ماه ۱۳۶۰، رهسپار شهر شدند. رفقا پس از چهار روز با گذر از مناطق صعب العبور برفی و رودخانه‏های خروشان در کمال بی خبری نیروهای امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی در نقاط کلیدی شهر آمل موضع گرفتند تا جنگ را آغاز کنند: ساعت ۲۳ به تاریخ ۵ بهمن ۱۳۶۰. انتقال نیروها به شهر یک عملیات نظامی بسیار ماهرانه بود و فقط با سرسختی صد جوان انقلابی ممکن شد؛ جوانانی که می دانستند دو راه بیش تر در پیشِ روی نیست: «یا سر ما به دار آویخته خواهد شد و یا آنکه ما سر جنایت‏کاران حاکم و دشمنان دغلکار خلق را به دار خواهیم آویخت.» (بیانیه سربداران، آبان ۱۳۶۰) هنگامی که در ۶ بهمن آفتاب طلوع کرد مردم شهر با سربداران کُرد، فارس، ترک، عرب، لُر از سراسر ایران مواجه شدند. قلب همه از شادی می‏تپید. عوامل جمهوری اسلامی از ترس  پنهان شدند. دختر و پسر به دور رزمندگان سربدار حلقه زده و طلب پیوستن و اسلحه می‏کردند. ادعاهای خمینی در روزهای پس از شکست قیام آمل، در مورد «شهر هزار سنگر آمل» یاوه‏ای بیش نبود. اتحادیه کمونیست‏های ایران در شرایطی قیام آمل را سازماندهی کرد که نبرد تعیین کنندهای میان انقلاب و ضد انقلاب جریان داشت. ارتجاع تازه به قدرت رسیده اسلامی میرفت تا شکست قطعی بر اردوی انقلاب وارد آورد. درست زمانی که انقلاب به فداکاری و از خودگذشتگی بی دریغ نیاز داشت، اتحادیه کمونیست‏های ایران تمام توان خود را به کار گرفت تا به سهم خود مانع از پیروزی قطعی ارتجاع شود.

عملی کردن این وظیفه در آن دوران آسان نبود. به ویژه آنکه اتحادیه کمونیست‏ها نیروی کوچکی بود. ولی در مقابل این واقعیت سر فرود نیاورد و تاکید کرد که «نیروی کوچک میتواند وظیفهای بزرگ بر دوش گیرد.» نمیتوان بر مبنای کمیت خود ضرورتهای سیاسی زمانه را نادیده انگاشت. یک نیروی کوچک می‏تواند با پاسخگوئی فعال به وظایف پیشاروی انقلاب، تجارب ارزنده‏ای از شکست و پیروزی را برای نبردهای آتی طبقه کارگر انباشته کرده و به یک نیروی اجتماعی بدل شود؛ هر چه بهتر و صحیحتر چنین کند به عامل مهمتری در تکامل صحنه سیاسی تبدیل می‏شود.

سربدران خیابان به خیابان، کوی به کوی، خانه به خانه جنگیدند. هرچند سرانجام در برابر سیل قوای دشمن که از گوشه و کنار کشور به آمل سرازیر شدند تاب نیاورده و شکستی تلخ را تجربه کردند اما پرچم انقلاب و کمونیسم را برافراشته نگاه داشتند. پس از سی سال هنوز جمهوری اسلامی بر روی حقایق و واقعیتهای آن خاک می‏ریزد با این قصد که برای همیشه دفنش کند.

اتحادیه کمونیست‏ها زاده ی جنبش کمونیستی ایران و جهان بوده است. اتحادیه کمونیست‏ها مانند دیگر جریان‏های جنبش کمونیستی نوین ایران در دهه ۱۳۵۰ (۱۹۶۰میلادی) در واکنش به غیر انقلابی شدن حزب توده ایران و  احیای سرمایه‏داری در اولین کشور سوسیالیستی (شوروی) به وجود آمد و فراز و نشیب‏های فکری و عملی زیادی را از سر گذراند. اما حتا در مقاطعی چون فاصله سال ۵۸-۵۹ که مبهوتِ رضامندی موقتِ توده‏های مردم شده بود و با آن حرکت می‏کرد، نگاه رو به جلو داشت. به همین دلیل توانست از دیدگاه‏های اصلاح‏طلبانه و دنباله‏روانه رایج در آن‏زمان که اتحادیه نیز به شدت آغشته به آن شده بود،  گسست کند و مسیر اصلی خود را بازیابد.  قیام آمل فصل مهمی از زندگی اتحادیه کمونیست‏ها است اما این فصل نیز نطفه در همان زایش اولیه و  ضرورت وجودی اتحادیه به مثابه نیرویی کمونیستی و انقلابی داشت. رهبران اصلی این قیام رفقایی چون سیامک زعیم  و حسین ریاحی از نسل مبارزی بودند که تجربه مبارزات ۴۲- ۱۳۳۹ را پشت سر گذاشته و نقش فعالی در جنبش دانشجوئی دهه چهل شمسی در داخل و خارج از کشور و تولد جنبش نوین کمونیستی ایفا کردند.  آنان تحت تاثیر افکار انقلابی مائوتسه دون سازمان کمونیستی را بنا نهادند که نقش فعالی در تربیت و پرورش یک نسل از کمونیستهای ایران ایفا کرد – به ویژه در چارچوب جنبش دانشجویی خارج از کشور و کنفدراسیون.  بسیاری از فرماندهان و مسئولین سربداران از رهبران و فعالین جنبش‏های تودهای دانشجوئی و دانش آموزی، کارگری و دهقانی و جنبش کردستان و خلق عرب بودند. رفقا غلامعباس درخشان (مراد)، پیروت محمدی (کاک اسماعیل)، رسول محمدی (کاک محمد)، حسن امیری و شکرالله احمدی از سازماندهندگان اتحادیه های دهقانی در کردستان بوده و نقش فعالی در سازماندهی مبارزه مسلحانه انقلابی در کردستان داشتند. زنان انقلابی همچون سوسن امیری جزء اولین زنان مسلح در کردستان بودند. رفقایی چون فریدون خرم روز، بهناد گوگوشویلی، احمد سینا و مجبتی سلیمانی از سازماندهندگان برجسته مبارزات دانشجوئی و دانش آموزی بودند. رفقا اکبر اصفهان، حجت محمدی، بهنام رودگرمی، البرزجاوری شهنی، منصور قماشی (از رهبران شوراهای کارگری گیلان) و علی چهار محالی (از بنیانگذاران و رهبران سندیکای پروژهای آبادان) نقش فعالی در جنبش کارگری داشتند. (۹)

مبارزه مسلحانه سربداران توانست در مدت زمانی کوتاه علیرغم محدود بودن قوایش، قلب بسیاری از توده های انقلابی را فتح کند و از پایه تودهای نسبتا گستردهای برخودار شود. اما شکست قیام آمل مانع از آن شد که به این پایه تودهای به طور همه جانبهای اتکا شود. عوامل مختلفی در شکست این قیام دخیل بودند. کتاب پرنده نوپرواز در کمال شجاعت و صداقت به علل این شکست میپردازد. اگر بخواهیم طرازبندی عمیقا علمی این کتاب را به طور مختصر بیان کنم این است که سربداران با شرایط عینی نامساعدی روبرو بود اما خطاها نیز نقش مهمی در این شکست داشتند به ویژه آن که رهبری سیاسی قیام خصلت درازمدت جنگ انقلابی را نادیده گرفت و قوای سربداران قبل از آنکه به توان کافی دست یابد در جایی که تمرکز قوا برای دشمن به سهولت ممکن بود با آن درگیر نبردی شد که سرنوشت کلی جنگ را تعیین کرد. 

قیام آمل شکست خورد اما اتحادیه کمونیست‏ها را به مثابه یک تفکر و راه تبدیل به سنتی پایدار در صحنه سیاسی ایران کرد. چشم انداز درهم شکستن دولت جمهوری اسلامی با هدف استقرار دولت و جامعه‏ای نوین را گشود و پیامی شد برای جوانان پیشرو کشور که زندگی معنا دار را در تلاش برای تحقق رویای بشریت امروز، کمونیسم، جستجو کنند. چرایی تلاش‏های جمهوری اسلامی برای دفن سنت اتحادیه کمونیست‏های ایران در همین جا نهفته است. اما به قول یک ضرب المثل روسی: «حقیقت نه در آتش میسوزد و نه در آب غرق میشود.»

بخش سوم و چهارم: پژوهشی مستند!

مرکز اسناد در مقدمه ی کتاب وعده می‏دهد که این کتاب «پژوهشی مستند» است در باره‪ی «واقعه‪ی آمل و تاریخچه‪ی این اتحادیه‪ی کمونیستی». قرار است بخش سوم و چهارم  دعاوی کتاب را «مستند» کنند. اما سندی در کار نیست و بازهم استناد به اوراق بازجویی زندانیان سیاسی، جلسات دادگاه و کیفرخواست است.

بخش سوم از ص ۷۹ تا  ۱۰۰ با عنوان «مواضع و محاکمه» نقل به معنی درهم برهمی است از پرونده‪ی فرید سریع‪القلم، علی کائیدی و حسین تاجمیر ریاحی در مورد مواضع سیاسی اتحادیه: مواضع آن در مورد دیگر سازمان‪های چپ، در مورد جنگ کردستان، اشغال سفارت آمریکا، جنگ ایران و عراق، انقلاب فرهنگی خمینی، بنی صدر، مجلس خبرگان و غیره. باز خاطرنشان می‏کنم که مواضع اتحادیه در باب کلیه‪ی موارد ذکر شده به طور مشروح در نشریه‪ی حقیقت  موجود است (در اینترنت رجوع کنید به آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران، بخش حزب کمونیست ایران/م.ل.م، بخش اتحادیه کمونیست‪های ایران)  اما برای «پژوهش‪گران»  مرکز اسناد «سند» همان اوراق بازجوئی اسرای جنگی و زندانیانِ سیاسی تحت شکنجه است.

بخش چهارم کتاب تحت عنوان «اسناد» از ص ۱۰۶ تا ۳۵۱ بیشترین بخش کتاب را به خود اختصاص داده است. از ص ۱۰۶ تا ۳۰۰ بخش‪هائی از جلسات محاکمه‪ی رهبران و اعضای اتحادیه‪ی کمونیست‪ها است که هجدهم دی‪ماه ۱۳۶۱ در شعبه‪ی اول دادگاه انقلاب اسلامی مرکز با ریاست گیلانی و دادستانی لاجوردی شروع شد. گیلانی قواعد محاکمه را با خواندن سوره‪ی انفال آیه‪ی ۵۳ و ممتحنه آیه‪ی ۱ بیان و محاکمه شوندگان را «کفار» خواند (ص ۱۰۶-۱۰۷) و لاجوردی در مقام دادستان جرائم متهم ردیف اول، حسین تاجمیر ریاحی، را خواند و از گیلانی درخواست «صدور حکم شرعی» کرد.

لاجوردی تصریح کرد که اتهامات مستند به «اقاریر متهم در مراحل بازجوئی بوده، لذا مجرمیت ایشان از نظر دادسرا محرز و مسلم و از محضر ریاست محترم دادگاه عدل اسلام تقاضای صدور رای و اشد مجازات را علیه متهم دارم.» پس از حرف‪های لاجوردی حزب‪الله حاضر در صحنه فریاد سر داد: «سربدار محارب اعدام باید گردد.» (سه بار).

گیلانی تصریح می‏کند که متن قرائت شده توسط لاجوردی «کیفرخواست عمومی علیه این اتحادیه‪ی الحادی» است. یعنی، اتحادیه کمونیست‏ها به عنوان یک سازمان محاکمه می‏شد و  متهمان یک‏بار در متن کیفر خواست عمومی محاکمه و محکوم می‏شدند و یک‏بار در کیفرخواست خصوصی. پرسش و پاسخ‪های گیلانی ادامه‪ی بازجویی‪ها و فشار بر متهمان است که «توبه» کنند و برای اثبات «توبه» در مورد «جنایت‪های مارکسیست‪ها» حرف بزنند. گیلانی بر جرائم حسین ریاحی افزوده و او را متهم می‪کند به ایستادن «در مقابل حکومت انبیا یعنی ۱۲۴ هزار پیامبر». لاجوردی متهمان را تهدید به شکنجه‏های بیشتر کرده و «پیچ توبه اوین» را یادآوری می‪کند. جلسه دوم با قرائت آیات نخستین سوره‪ی توبه شروع می‪شود و گیلانی توضیح می‪دهد که طبق این آیه «قرآن کریم امر صریح می‪کند که پیشتازان جامعه‪ی کفر باید ریشه‪کن شوند».

مضحکه‪ی قرون وسطائی «دادگاه اتحادیه‪ی کمونیست‪ها» علاوه بر توسل به احکام قرآنی و «اقاریر» زندانیان، دعوی دیگری نیز علیه متهمان دارد: برخورداری از «رفاه خانوادگی» و درس خواندن در خارجه. در جلسه دوم، گیلانی اجرای این بخش از نمایش را  بر عهده‪ی «نماینده‪ی خانواده‪های محترم شهدای آمل» می‏گذارد تا وی احساسات انتقام‪جوئی شخصی لشگریان حزب‪الله را علیه متهمان به دلیل این که از «خانواده‏های مرفه» بودند و در خارجه درس خوانده‏اند بیان کند. (ص ۱۳۷) در پی سخنان نماینده ی «شهدا»،گیلانی یکی از متهمان به نام سپرغمی را به پرسش و پاسخ فرا می‏خواند. از وی که آملی است می‪پرسد پدرت چه کاره بود و جواب می‪شنود: «راننده اداره بهداشت و پیش از آن کارگر شهرداری.» گیلانی به ناچار افشاگری در مورد وابستگی متهمان به «گاوداران و اربابان» را درز می‏گیرد. استفاده از معجون جهل و تفرعن سراسر این «دادگاه» را رقم می‪زند و نمونهای است از سیاستهای به دقت طراحی شده ی جمهوری اسلامی برای نگاه داشتن مردم در باتلاق عقب‏ماندگی فکری و فرهنگی.

بر خلافِ عوامفریبی‏های گیلانی و شرکاء، اکثر رهبران و کادرهای اتحادیه کمونیست‏ها فرزندان طبقات سرمایه‏دار و ملاک نبودند. اما حتا اگر اکثریتشان چنین خاستگاه طبقاتی را داشتند و اکثریت سران جمهوری اسلامی از طبقات پایین جامعه برخاسته بودند باز هم نافی این حقیقت مسلم نیست که اتحادیه ‏کمونیست‏ها (و قیام آمل) آرمان رهائی و منافع اکثریتِ جامعه یعنی کارگران و زحمتکشان شهر و روستا، زنان و ملل تحت ستم ایران را نمایندگی می‏کرد و برای تحقق آن می‏جنگید و رژیم جمهوری اسلامی نگهبانِ طبقات سرمایه‏دار و ملاک، بردگی زنان و انقیاد ملل تحت ستم ایران بوده است و «دادگاه» اتحادیه ‏کمونیست‏ها نیز به منظور دفاع از این منافع برپا شده بود. محک تجربه به قدر کافی این حقیقت را ثابت کرده است. با این وصف، مقایسه ی خاستگاه طبقاتی سران رژیم و عمالش با رهبران و رزمندگان جنبش کمونیستی ایران می‏تواند موضوعی برای پژوهش اجتماعی باشد و به سوالاتی از این قبیل بپردازد که چرا رفقای برخاسته از خانوادههای سرمایهدار و زمیندار یا رفقایی که در بهترین دانشگاه های غرب تحصیل میکردند ترک طبقه و تحصیل کردند و برای برچیدن نظام ستم و استثمار خطر کرده و سلاح به‏دست گرفتند؟ آن هم در شرایطی که می‏دانستند راه مبارزه سخت ناهموار است. اما در سوی دیگر، آن  عده از تحصیل‏کرده‏های برخاسته از خانواده‏های فقیر یا «پائینِ شهر» که به «امام خمینی» پیوستند امروز در هیئت مدیره ی بنگاه‏های بزرگِ مالی-تجاری-صنعتی نشسته‏اند و بی‏رحمانه فرآیند فقر و بی‏کاری اکثریت مردم را مدیریت می‏کنند. چرا بخشی از اقشار فقیر شهری با دیدنِ خمینی عوام فریب که بر تشکچه می‏نشست از خود بی خود شده، خود و فرزندانشان را «تقدیم» او و «انقلاب اسلامی» می‏کردند اما در سوی دیگر، کارگرانِ تهران با اشتیاق به سخنرانیهای فریبرز لسانی در دانشگاه تهران می‏شتافتند، میادین شهر مهاباد مملو از مردمی می‏شد که با اشتیاق و دقت گوش به سخنرانی صلاح شمس برهان می‏سپردند؟ این پدیده ی متناقض اجتماعی را چگونه باید فهمید؟ نقش آگاهی انقلابی (که فقط میتواند آگاهی ماتریالیستی از جامعه و جهان باشد) در تعیینِ سمت‏گیری طبقاتی روشنفکران طبقات «مرفه» چیست و نقش دین و خرافه در وارونه نشان دادن واقعیات جهان هستی و جامعه به طبقات تحت ستم و استثمار کدام است؟ چرا دامن زدن به حس نفرت از روشنفکران از شگردها‪ی خمینی و جانشینانش بوده است؟

این «دادگاه» برای رعب انداختن در دل مردم و جرأت دادن به پایه‪های نادانِ جان بر کف و کف بر دهانِ جمهوری اسلامی نیز بود. در جایی از بازجویی‏ها  لاجوردی به مخمصه می‪افتد زیرا فروهر فرجاد «اقرار» می‪کند که روز ۲۲ آبان جمع وسیعی از پاسداران و ارتشیان پس از سوار شدن بر کامیون ارتشی با گلوله‪ی آر.پی.چی یکی از سربداران سوختند و در پی این واقعه تعدادی از مجروحین با بی سیم از مرکزِ تدارکات تقاضای کمک کردند اما پاسخ شنیدند که «ما اجازه نداریم تا بیش از دو کیلومتری محل درگیری نزدیک شویم. … خودتان فکری کنید.» (ص ۲۷۹). واکنش لاجوردی به این «اقرار» جالب است. وی فروهر فرجاد را متهم به سوء‏نیت در نقل حادثه کرده و می‏گوید حرفهایش برای ترسو قلمداد کردن سربازان و پاسداران نظام است و ادامه می‏دهد: « آن دروغ را بچه کمونیست‪ها ساختند که به خودشان روحیه بدهند اما برادران ارتشی و سپاهی که تا اعماق خاک عراق می‪روند … از ۴ تا بچه کمونیست می‪ترسیدند؟!» (ص ۲۹۱) بله می‪ترسیدند! روز ۲۲ آبان ۱۳۶۰ بیش از هزار تن از پاسداران و ارتشیان به کمپ‪های سربداران در جنگل حمله کردند و شکست سختی خوردند. پس از آن حتا برای جمع‪آوری اجساد افراد نظامی خود به جنگل مراجعه نکردند در حالی‏که سربداران بارها از طریق گالش‪ها پیام فرستادند که بیایید و اجساد افراد خود را تحویل بگیرید. اما خبری از «برادران ارتشی و سپاهی شیردل» نشد. بله می‏ترسیدند! اگر نمی‪ترسیدند برای « ۴ بچه کمونیست» بیست هزار نیروی نظامی از سراسر کشور بسیج نمی‪کردند. با هواپیما و هلیکوپتر بر فراز اردوی نظامی این «۴ بچه کمونیست» پرواز شبانه روزی نمیکردند و …

اما ترس اینان صرفا از تعداد نفرات یا قدرت آتش سربداران نبود. ترس آنان از  چشمانداز و برنامه ی سیاسی- اجتماعی سربداران، ظرفیت آن در برانگیختن قیام توده‏های مردم و عزم سربداران به عملی کردن آن بود. بزرگ‪ترین گواه این ترس در سکوت شگفت‪انگیز «دادگاه» نسبت به بیانه‪های متعدد سربداران است که در آن‪ها با صراحت هدف سربداران سرنگونی رژیم خمینی اعلام شده است. «دادگاه» حداقل در کیفرخواست عمومی‪اش علیه اتحادیه‪ کمونیست‪ها باید از این «اسناد جرم» که مستندتر از «اقاریر» متهمان است استفاده می‪کرد. اما از آن‪جا که این بیانیه‪ها حقیقت ماجرا را در مورد ماهیت سربداران و ماهیت رژیم خمینی بیان می‪کنند کاملا کنار گذاشته شدند و «دادگاه» از آنها به عنوان مدرک جرم استفاده نکرد – حتا یک خط از آن‏ها خوانده نشد. به طور مثال یکی از بیانیه های سربداران می‏گوید:

«ما سربدارانیم که علیه حکومت بیداد خمینی و برای نجات انقلاب و کشور بلادیده‏مان قیام کرده‏ایم….   به همت قیام دلیرانه تودههای انقلابی ایران و فرزندان سربدارشان آزادی از چنگال دیو استبداد و دغلکارانه مذهبی نجات خواهد یافت.  راه استقلال میهن اسیرمان هموار خواهد گشت. به آشوبگری‏ها و شرارت‏های آخوندهای خونخوار و دستجات توطئهگر وابسته به ابرقدرت‏ها پایان داده خواهد شد و یک نظام جمهوری واقعا مردمی و متکی به اراده و آراء خلق بر ویرانه‏های نظامات قرون وسطایی و وحشیانه ی سلطنتی و ولایت‏فقیه بر پا خواهد گشت…. یا سرِ ما به دار آویخته خواهد شد و یا آنکه ما سرِ جنایت‏کارانِ حاکم و دشمنانِ دغلکار خلق را به دار خواهیم آویخت…ای مردم ایران!… جمهوری اسلامی خمینی و دارودسته‏اش چیزی جز یک دستگاه فساد و زور و قلدری آخوندی نیست. خمینی دغلکار رژیم مطلقه سلطنتی را در شکل و شمایل مذهبی و بر تلی از بدن‏های متلاشی شده ی جوانان انقلابی ما بار دیگر احیاء کرده است. حکومت شلاق و چوبه ی اعدام خمینی و شرکاء روزی نیست که خون صدها جوان و نوجوان، زن و مرد و حتا فرزندان خردسال مردم را به زمین نریزد. … آشوب و شرارت خمینی و دارودسته‏اش ملت را به عزا و کشور را به سوی اضمحلال و ازهم پاشیدگی کامل کشانده است. حکومت جهل و خودپرستی و خیانت این پیر روباه متقلب، صنعت و کشاورزی و علم و فرهنگ ملی را به حال رکود و افول کشانده و آسایش و امنیت فردی و اجتماعی را در میهن ما به یک‏باره از میان برداشته است. پس باید همت و غیرت کرد و بار دیگر بپاخاست و گلوله را با گلوله و خون را با خون پاسخ گفت. ای دشمنان خونخوار و دغلکار ملت! بدانید که امروز دست انتقام تاریخ از آستین ما سربداران بیرون آمده است و مطمئن باشید که امروز همه فرزندان شریف این ملت سربدارند و با سربداران‏اند. ای رفیقان کارگر و ای برادران و خواهران رنجبر درهمه شهرها و روستاها!…. یکدل و متحد بپا خیزید! از توپ و تشر توخالی و تیر و تفنگ پوشالی مشتی اشرار و اوباش بی آبرو نهراسید. خیمه و بارگاه این خیره سران را که هوای سلطنت به سرهای بی مغزشان زده است باید بیرحمانه به آتش کشید…. آبان ۱۳۶۰.» (این سند و  اسناد دیگر سربداران به طور کامل در کتاب پرنده نوپرواز منتشر شده اند).

لاجوردی بیهوده لاف نترسیدن را می‪زد زیرا چنین نیروی مصممی هر مرتجعی را  چنان به هراس می‪افکند که هزار ارتش بعثی از قماش خودشان به هراس نمی‪اندازد.

این بخشِ کتاب پیش از آن‏که سندی در مورد اتحادیه‪ی کمونیست‪ها باشد، سندِ محکومیت خودِ جمهوری اسلامی است. سند معتبری است در مورد تاریخ‪نگاری این رژیم و در مورد نظام قضائی دینی آن که گوئی از عصر حاکمیت برده‪داری به بیرون جهیده است. بی اعتبارترین سند در جهان، سند بازجوئی است. اما برای جمهوری اسلامی معتبرترین سند است. محاکمه ی اتحادیه‏ کمونیست‏ها که شرح بخشی از آن در بخش چهارمِ کتاب آمده است به نوبه ی خود سند گویایی است در مورد ماهیت نظام تئوکراتیکِ جمهوری اسلامی و بار دیگر ثابت می‏کند که تا چه اندازه قیام مسلحانه ی سربداران در سال ۱۳۶۰ برای سرنگونی این نظام ضروری بود. صد افسوس که شکست خورد و نتوانست «رفیقان کارگر و رنجبر را درهمه شهرها و روستاها» برانگیزد که سلاح برکف خیمه و بارگاه این خیره-سران را به آتش کشند.

کتاب ‪نامه

کتاب‪نامه‪ی انتهای کتاب نیز از عجایب «تحقیق و پژوهش» است. ۱۳ کتاب و جزوه نام برده شده است که اولین آن «قرآن مجید» است!!! اثری از انتشارات اتحادیه‪ی کمونیست‪ها در این کتاب‪نامه نیست. حتا یک ورق. اما پرونده‪ی ۲۳ تن از زندانیان سیاسی اتحادیه تحت عنوان «آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی» در «کتاب‪نامه » درج شده است. این در حالی‪است که نشریه‪ی «حقیقت» به عنوان ارگان مرکزی اتحادیه از سال ۱۳۵۵ بی وقفه منتشر شده و در سال  ۱۳۶۰ به هفته‏ای دو بار نیز رسید. این نشریه توسط تشکیلات سراسری اتحادیه در چهارگوشه‪ی ایران پخش می‪شد. در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی (احیاء) نشریه‪ی ۱۶ آذر دانشجویی و جزوات پژوهشی متعدد تحت رهبری اتحادیه کمونیست‪ها منتشر می‪شد. اتحادیه کتاب‪های پژوهشی مهمی منتشر کرده بود از آن جمله؛ در مورد ساخت اقتصادی جامعه، جواب به حملات ایدئولوژیک دین‪داران (همچون جواب به آیت‪الله مکارم شیرازی) و غیره. دو نشریه ی درونی به نام‪های «نقد و پژوهش» و «آموخته‪های نو» داشت که جدل‪های فکری فلسفی و سیاسی مهم در آن‏ها جریان داشت و مقالاتی در جمع‪بندی از پراتیک‪های گوناگونِ اتحادیه در آن درج می‏شد. در یورش نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی به منازل اعضا و هواداران اتحادیه در سال ۱۳۶۱ آرشیوهای نسبتا کاملی از انتشارات بیرونی و داخلی اتحادیه‪ی کمونیست‪ها به دست آنان افتاد که مطمئنا به روی نویسندگان «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» باز است اما در کتاب‪نامه‪ی «کتاب اسناد اتحادیه کمونیست‪ها» از آن‪ها نامی برده نشده و عامدانه حذف شده است. 

ماهیت کتاب

روشن است که کتاب اسناد اتحادیه‪ی کمونیست‪های ایران در واقعه‪ی آمل یکی از تلاش‪های بی‪وقفه‪ی دستگاه امنیتی و سیاسی- ایدئولوژیک جمهوری اسلامی برای بی‪اعتبار کردن این جریان و به طور کلی بدنام کردن جنبش کمونیستی ایران است – به ویژه در ذهن نسل جوان و مشخصا  مقابله با گرایش رشد یابندهای که در سالهای آغاز دهه ۸۰ خورشیدی به چپ و جنبش کمونیستی در دانشگاهها به وجود آمد. این کتاب نه یک پژوهش تاریخی بلکه یاوه سرایی ایدئولوژیک-امنیتی است. نویسنده به سیاق «دراکولا» و «ضحاک»‏نویسان تلاش کرده سربداران را مشتی خون آشام که سودای قدرت داشتند نشان دهد و برای رسیدن به مقصود واقعیات را تحریف و واژگونه کرده است. گاه سخت ناشیانه و مضحک. رابطه بین دعاوی و مدارکی که به عنوان پشتوانه  دعاوی ارائه میشود به طرز شگفت انگیزی جعلی است. پرونده‏های بازجوئی و موعظه‏های فاشیستی گیلانی و لاجوردی در دادگاه علیه اتحادیه کمونیست‏ها و  افراد متهم به عنوان سند ارائه شده است.

این یک «تاریخ نگاری» با انگیزههای سیاسی و ایدئولوژیک است که با دست کاریهای شنیع در رخدادهای تاریخی رقم خورده است؛ از جمله پس و پیش کردن تاریخ رویدادها (تبدیل ۵ بهمن به ۶ بهمن ۱۳۶۰ برای القای قرابت سربداران با سلطنتطلبان.(۱۰) این کتاب چیزی به دانش خواننده نمیافزاید؛  چه از لحاظ ارائه حقایق یا از نظر تحلیلی. کتاب مملو از داستانپردازیهای خوش خیالانه در مورد «پیروزی قوای اسلام علیه کفر» و تعریف و تمجید از مرام مهجور شیعه و نظام کهنه ی «انقلاب» اسلامی و تاختن به کمونیسم و کمونیستها است. نویسنده ی کتاب بر بحران بود و نبودِ جمهوری اسلامی در مقطع ۱۳۶۰ کاملا سرپوش میگذارد. بحرانی که به کودتای درون قصری علیه رئیس جمهور نظام، بنی صدر، منجر شد. بحرانی که با خیزش سراسری مردم علیه این رژیم رقم خورد و  آن را نیازمند کشتار جوانان سیاسی و به قول خمینی برپا کردن چوبههای دار در میادین کشور کرد. هیچ یک از این واقعیتها در کتاب حتا گوشه چشمی نشان نمیدهند.

این کتاب نوشتهای است علیه انقلاب و رهبران انقلابی. در مورد شخصیت و دانش اعضاء و کادرها و رهبران اتحادیه کمونیستها و جایگاه طبقاتیشان کتاب به شدت مسخره و گویای مغزهایی است که با اوراد و  اوهام هزار و چهارصد سال پیش فکر میکنند. در این کتاب پیشینه ی اتحادیه کمونیستها، اهداف آن، نقش متفکرین و روشنفکران برجسته ی کمونیست در تکامل آن، نقش آفرینیاش در رخدادهای مهم سیاسی کشور و رابطهاش با «خارج» تحریف شده است. حتا یک جمله از نوشتههای نشریات و جزوات و کتابهای اتحادیه کمونیستها در این کتاب سیصد و چند صفحهای نقل نشده است. در حالی که مراحل گوناگون حیات فکری و عملی اتحادیه کمونیستها از زمان بنیان گذاری تا سربداران، در انتشارات رسمی آن مکتوب است؛ از نظراتش در مورد نظام طبقاتی و سیاسی در ایران تا تاریخ مشروطه، جنبش ملی کردن نفت، کودتای ۲۸ مرداد، از تاریخچه و عملکرد استعمار و امپریالیسم در ایران تا تحلیل از جنبش کمونیستی ایران و جهان، افت و خیزهای جنبش بین المللی کمونیستی و …

چنین کتابی تنها به دلیل آنکه قدرت دولتی پشت آن است می‏تواند به نام «تاریخ» نوشته شده و منتشر شود و به پشتوانه ی سانسور (یا گرسنگی فکری دادن به مردم) امید به یافتن خواننده‏ای داشته باشد. (۱۱)

در جمهوری اسلامی هر دانشجو یا پژوهشگر تاریخ که تلاش کند خارج از چارچوب قدرت دست به پژوهش در  تاریخ معاصر ایران به ویژه در باب جنبشهای انقلابی و چپ بزند با سرکوب امنیتی و در بهترین حالت عدم دسترسی به اطلاعات مواجه میشود. اما این معضلی برای نویسنده ی کتاب نیست. وی نه تنها از بیماری غرض-ورزی تاریخی رنج میبرد بلکه نمونهای زشت و حقیر از سرسپردگی به قدرت حاکم است. خسرو شاکری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران به درستی میگوید که بزرگترین ضربه به تاریخ‏نگاری «… از سوی کسانی وارد میآید که بنا بر «امر حکومتی» مانع دسترسی به بایگانیهای یک جنبش، حزب یا یک دولت میشوند. اینان بدترین آنان هستند. تحریف کنندگان روشمند و آگاهی که «سرکوبی آگاهانه» را در تاریخ به کار میبندند و به سیل و زمین لرزه های «آگاه» در تاریخ بشر میمانند. جنایات اینان علیه بشریت، علیه تاریخ و آگاهی تاریخی چندگانه است.» (۱۲)

با وجود اینها کتاب مورد بررسی ما دارای ارزش تاریخی هست. اما نه در مورد اتحادیه کمونیستها و قیام آمل بلکه  در مورد ماهیت نظام جمهوری اسلامی.

سخن آخر:

تاریخ با حافظه و آگاهی انسان سر و کار دارد و به این دلیل بخش مهمی از مبارزه طبقاتی است. قدرت‏مندان آن چه را که به نفع شان هست مینویسند و آن چه را که به ضررشان هست حذف و تحریف میکنند. تاریخنویسان جمهوری اسلامی در این زمینه گوی سبقت را از همتایان خود در عرصه ی جهان ربودهاند. برای این کار، ابزار نظری به کار گرفته شده در کارزار بین المللی ضد کمونیسم توسط نظریه پردازان سرمایهداری امپریالیستی را وام گرفته و با تفکر دینی آمیختهاند و  عرصه ی نظریه‏های علوم انسانی را به قهقرایی تاسف بار دچار کرده‏اند.

گزاف نیست اگر بگوییم که تاریخ نگاریهای ضد کمونیستی جمهوری اسلامی بخشی از دستور کار ایدئولوژیک سرمایه‏داری جهانی است. نظام سرمایهداری جهانی در چند دهه ی گذشته، به خصوص در کشورهای مرکزی سرمایهداری، بی وقفه کتابهای ضد کمونیستی منتشر کرده است. فضای جورج اورولی حاکم بر جهان، مطبوعات و بنگاه‏های تبلیغاتی جمهوری اسلامی را نیز تغذیه کرده است. همه در تلاش برای دفنِ یک فصل مهم از تاریخ بشر هستند: تاریخ مبارزه ی کمونیست‏ها برای سرنگونی نظام‏های پوسیده و متعلق به گذشته و استقرار نظام‏های سوسیالیستی. این مبارزه در مقطعی شکست خورد و هنوز نتوانسته است دوباره کمر راست کند. اما پژواکش هنوز مرتجعین جهان را هراسناک می‏کند. هرچند بر بوق و کرنا می‏دمند که مبارزه برای جهانی عاری از طبقات «توهم» است اما می‏دانند که دست یافتن به چنین جهانی پایه ی مادی قدرتمندی دارد و در زمره ی واقعیترین «غیر ممکن»های زمانه ی ما است. پس، برای مقابله با آفتابی شدن این ضرورت زمانه، ماشین عظیم تبلیغاتی خود را به کار می‏اندازند.

در مقابل ما نیز با وظیفه ی نگارش تاریخ مبارزات انقلابی، رهبران انقلابی و جوامع انقلابی جهان مواجهیم. با این هدف که تصویری دل انگیز از جامعه آینده دهیم و راه را برای تحقق آن باز کنیم. مردم را امیدوار کنیم که دست‏یابی به جامعه‏ای که مبتنی بر ایلغار، ستم، تبعیض، شکاف طبقاتی، دروغ و جهل نباشد ممکن است. تودههای مردم باید بدانند که برای دست یافتن به چنین آیندهای چه تلاشهایی شده، کدامیک به پیروزی رسیدهاند و چرا، و کدامیک شکست خوردهاند و به چه دلیلی. و اینکه حتا تجارب شکست خورده راه را برای پیشروی نشانه‏گذاری کردهاند.

پژوهش‏گرانِ مترقی و سخت‏کوشِ نسل انقلابی پیشین با شجاعت فکری و فروتنی علمی بار بزرگی را در مقابله با تلاش‏های ارتجاعی برای دفن تاریخ واقعی برداشته‏اند. اما هنوز کارهای زیادی هست که انجامشان طلب میشود. کارهای مهم و الهام‏بخشی در رابطه با زندان‏های دوران جمهوری اسلامی شده است. کارکنان این رشته با انحصار رژیم بر روی آرشیوهای زندان از طریق سخن گفتن با زندانیانی که زنده ماندند و بالاخره پایشان به خارج از کشور رسید مقابله کرده‏اند و نگذاشته‏اند که پرده برداری از این تاریخ به آینده حواله شود. افزون بر این، کتاب‏های ارزشمندی از تاریخ مبارزات مردم ایران بیرون آمده است. در این میان کتاب پرنده نو پرواز جایگاه برجسته‏ای دارد. (به نوشته ی فرخ خرم در معرفی این کتاب در همین شماره آرش رجوع کنید) جمهوری اسلامی علاوه بر این‪که از طریق اعدام و قتل عام زندانیان سیاسی تلاش کرده است تا تاریخ مخالفین انقلابی خود را پاک کند، با انحصار کامل بر نگارش، انتشارات و اسناد کوشش کرده است تا مانع از  روشن شدن این فصل از تاریخ پر تلاطم، پر تلاش، نو و زاینده‪ی جامعه شود. هنگامی که این همه موانع را به حساب آوریم به ارزش کتاب پرنده نو پرواز پی می‪بریم. بعد از آن همه سرکوبی، جنبش توانسته است بخشی از این تاریخ را از دیدی درست بازسازی و تجربه ای با اهمیت تاریخی را حفظ کند.

این تلاش‏ها بخشی از مبارزه برای ساختن آینده‏ای دیگر است؛ جامعه‏ای که شایسته ی زیستن است•

پانویسها

۱-   درباره نویسنده کتاب و همدستان وی (دکتر منصور طبیعی، رحیم نیکبخت، کریم جعفری) در سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی آمده است : علی کردی: متولد خرمشهر. فوق لیسانس تاریخ از دانشگاه شهید بهشتی و در حال حاضر کارشناس در مرکز اسناد انقلاب اسلامی. عناوین پژوهشهایش به شرح زیر است : الف – کتاب دکتر شریعتى به روایت اسناد ساواک، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ۱۳۷۸ اسناد شهید به روایت اسناد، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ۱۳۷۸ دانشنامه نظامى، دانشگاه امام حسین (ع)، ۱۳۸۲ زندگى ومبارزات شهید بهشتى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ۱۳۸۳ ب- مقالات خاورمیانه جدید، مجله سیاست دفاعی، ۱۳۷۵ واقعیتهای ایرانی و ژئوپلتیک، مجله مطالعات ملی، ۱۳۸۲ بیش از ۵۰ مقاله دانشنامه نظامی، پژوهشکده علوم دفاعی، در حال انتشار شش مقاله، مجله ۱۵ خرداد، ۱۳۷۴ ارائه ۵ مقاله، مجله صبح صادق (نشریه) منصور طبیعی : این فرد ظاهرا مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس است که در آخرین دوره انتخابات رژیم از حوزه نیریز و استهبانات کاندیدای مجلس نیز بود. تاکنون سه کتاب نیز نوشته است که از سوی نیروی انتظامی رژیم منتشر شده است.  رحیم نیکبخت میر کوهی: متولد سراب است. دارای مدرک کارشناس ارشد تاریخ است. کتابها: زندگانی و مبارزات شهید آیتالله قاضی طباطبایی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰ جنبش دانشجویی تبریز به روایت اسناد و خاطرات، تهران، سوره مهر، ۱۳۸۱ پیک محبت، مروری بر زندگینامه آیتالله مروج، اردبیل، نیکآموز، ۱۳۸۳ زندگی و مبارزات شهید مفتح.

۲-   این مرکز در سال ۱۳۵۹ با رهنمود روحالله خمینی به ریاست سید حمید روحانی تأسیس شد و با پیام مورخ ۲۰ دی ۱۳۶۷ به او نیز با دستوری دیگر به مهدی کروبی تحکیم یافت. در سال ۱۳۷۴ با پیشنهاد هیات امنای مرکز، حجت الاسلام والمسلمین روحالله حسینیان به عنوان رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی بعد از حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی از سوی رهبری منصوب گردید.» معاونت اطلاع رسانی این مرکز طبق نوشته تارنمای آن : «… با مسئولیت آقای محمد شجاعیان فعالیت می کند. واحد تهیه و آرشیو این معاونت، وظیفه تهیه سندهای جدید و آرشیو و نگهداری سندهای موجود را بر عهده دارد. اسناد جدید بر اساس نیازهای پژوهشی مرکز تهیه می گردد. هم اکنون ورودی سند به مرکز اسناد انقلاب اسلامی حدود هشتاد هزار برگ در سال می باشد. واحد سازماندهی اسناد هم وظیفه فهرست نویسی و استخراج اطلاعات اسناد را عهده دار می باشد. علاوه بر این دو واحد، این معاونت دارای دو واحد رایانه و اینترنت و کتابخانه می باشد.

۳-   به طور مثال رجوع کنید به اسناد سازمان امنیت ملی آمریکا در مورد استفاده آمریکا از اسلام علیه کمونیسم. همچنین به کتاب «مسجد مونیخ» در مورد تلاش های آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم در تقویت نیروهای بنیادگرای دینی در افغانستان و پاکستان و در هند هنگام تجزیه هند و پاکستان، در بنگلادش و  استفاده از آن ها علیه کمونیسم.

A Mosque in Munich: Nazis, the CIA, and the Rise of the Muslim Brotherhood in the West, Ian Johnson, 2010

۴-   برای تحقیق پیرامون ترور کاک صلاح (که نامش در این کتاب در کمال شلختگی صلاح شمسی برهان نوشته شده است) به درخواست تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان (شاخه اتحادیه کمونیست‏ها در کردستان) کمیته ای از نمایندگان احزاب سیاسی اپوزیسیون در کردستان تشکیل شد. اما تحقیقات آن بی نتیجه و ناتمام ماند. اتحادیه کمونیست‏ها در آن زمان مظنون به هم دستی جناحی از حزب دموکرات و جمهوری اسلامی در این ترور بود. زیرا قاتل، به نام عثمان، از پیشمرگان نزدیک به حزب دموکرات بود و پس از دستگیری توسط این حزب آزاد شد. نکته حائز اهمیت دیگر آن است که دو هفته پیش از ترور کاک صلاح در مهاباد رفسنجانی در  روزنگار خاطرات منتشر شده ی خود مینویسد ، کیانوری دبیرکل حزب توده ایران همراه با غنی بلوریان از اعضای بلند مرتبه حزب دموکرات کردستان به ملاقات وی رفتند و گزارشی «پیرامون فعالیت های اتحادیه کمونیست‏ها در کردستان » دادند. ادامه ی روزنگار رفسنجانی در مورد این موضوع در کتاب خاطرات منتشر نشده و به جای آن چند نقطه گذاشته شده است..

۵-   پیش از آن جدائی بزرگ دیگری در سال ۱۳۵۷ حول ارزیابی از ماهیت کشور چین رخ داد – آیا چین کشوری سوسیالیستی است یا سرمایهداری در آن احیاء شده است؟ اتحادیه کمونیست‏ها معتقد بود که در سال ۱۹۷۶ (پس از مرگ مائوتسه دون) جناح رویزیونیست حزب کمونیست چین با کودتا و سرکوبِ جناحِ چپِ حزب٬ قدرت را در دست گرفت و با اجرای اصلاحات اقتصادی با کمک امپریالیسم آمریکا، سرمایه داری را در چین احیاء کرد و بدین ترتیب چین سوسیالیستی تبدیل به چین سرمایه داری شد. اما جناح مقابل که سازمان «زحمت» را تشکیل داد اعتقاد راسخ داشت که چین کماکان کشوری سوسیالیستی است.

۶-    رجوع به اسناد اتحادیه کمونیست‏ها منطبق بر منافع جمهوری اسلامی و سازگار با روش «تاریخ نگاری» آن نیست. به ویژه اسناد تدارکی مربوط به شورای چهارم اتحادیه کمونیست‏ها که قرار بود پیش از اجرای قیام آمل برگزار شود اما به دلیل اضطرار اوضاع این شورا به عقب افتاد اما اسناد آن در باغچه خانه نسرین جزایری و مسعود اسدی دفن بود که در یورش امنیتی سال ۱۳۶۱ به دست جمهوری اسلامی افتاد و در این کتاب نیز به «کشف» این اسناد اشاره می شود. در میان اسناد گزارش سیامک زعیم به شورای چهارم موجود است که طرحی از مختصات جامعه آیند که به دست کمونیست‏ها پس از سرنگونی جمهوری اسلامی استقرار خواهد یافت می دهد.

۷-    در سال ۱۳۵۹ تحلیل اتحادیه کمونیست‏ها از ماهیت جنگ ایران و عراق این بود که این جنگ با تحریک کشورهای امپریالیستی غرب و هدف به زانو درآوردن انقلاب به راه افتاده است. بر این مبنا، اتحادیه نتیجه گرفت که  این جنگ از سوی ایران مترقی است و باید این طرح را خنثی کرد. اما معتقد بود که تنها با فعال کردن تودههای مردم برای در دست گرفتن ابتکار عمل این جنگ میتوان چنین کرد. اتحادیه کمونیست‏ها در راستای تحقق بخشیدن به این هدف اعضای خود را به جبههها اعزام کرد تا تودههای مردم را در شهرهای جبهه جنگ برای جنگی مستقل (مستقل از نیروهای نظامی جمهوری اسلامی) بسیج و سازماندهی کنند. اما خیلی زود این شهرها از سکنه ی بومی تهی شدند و نیروهای اتحادیه کمونیست‏ها که در سنگرهای مستقل میجنگیدند تحت عناوین گوناگون چون عامل نا امنی در منطقه یا به اتهام جاسوسی دستگیر شدند. عدهای از اعضای اتحادیه به طور «نفوذی» در ارگانهای مختلف جبهه که زیر فرماندهی سپاه پاسداران بود ماندند اما آنان نیز خیلی زود جبهه ها را ترک کردند. اما اتحادیه از این فرصت برای جمع آوری سلاح برای جنگ با جمهوری اسلامی بهره جست. اتحادیه کمونیست‏ها در بازبینی تحلیلهای خود در مورد جنگ ایران و عراق به این نتیجه رسید که آن جنگ از هر دو طرف، یعنی از سوی ایران و عراق، ارتجاعی بوده و تحلیل اتحادیه اشتباه بوده و سیاستهای ناشی از این تحلیل اشتباه مبنی بر شرکت در جنگ سیاستی «راست روانه» بود.

۸-       رجوع کنید به اطلاعیه های حزب توده و اکثریت در سال ۱۳۶۰ در مورد قیام آمل.

۹-       برای اسامی کامل تر رفقا رجوع کنید به سایت .org sarbedaran ، بخش جانباختگان و همچنین کتاب پرنده نوپرواز.

۱۰-  پس و پیش کردن تاریخ رویدادها عنصر مهمی در تاریخ نگاری مرتجعین است. محمدرضا شاه نیز در کتاب «ماموریت برای وطنم» از این روش بهره برده است. (رجوع کنید به «میلاد زخم» نوشته دکتر خسرو شاکری، ص ۵۶۰ زیر نویس شماره یک از فصل یک)

۱۱- بایگانیهای زندان نه به روی پژوهش گران تاریخ بلکه فقط برای امنیتیها و ایدئولوگهای رژیم باز است. به نظر میرسد که فقط با سرنگونی این رژیم بایگانیهای زندان که بخشی از تاریخی اجتماعی و متعلق به مردم است به روی عموم باز خواهد شد. همان طور که در رژیم شیلی پس از برکناری پینوشه شد. کار بر روی آرشیوهای سرکوب، شکنجه و زندان در دوران پینوشه و به طورکلی در آمریکای لاتین کار مهمی است که امروزه انجام می‏شود. این کاری است که میبایست در آینده‏ای که این اسناد و آرشیوها به روی دانشجویان و تاریخ پژوهان و مردم باز میشود٬ در مورد ایران در دوران جمهوری اسلامی انجام داد. کاری که باید در مورد دوران شاه نیز انجام می‏شد. اما این رژیم آنچنان سریع همه چیز را از بین برد یا در انحصار گرفت که آگاهی یافتن به کارکرد دستگاه امنیتی رژیم شاه، مشخصا ساواک، غیرممکن شد. در حالی که باید بر اساس آنها موزه و نمایشگاه درست می‏شد و کتاب‏های پژوهشی نگاشته می‏شد. اما این روش به هیچ وجه به نفع رژیم جمهوری اسلامی که دستگاه سرکوب رژیم شاه را تحویل گرفته و به کار انداخت نبود‏.

۱۲-  میلاد زخم. جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیست ایران. دکتر خسرو شاکری. ترجمه شهریار خواجیان. نشر اختران.۱۳۸۶، صص ۳۶-۳۷