واقعیت کمونیسم چیست؟ آیا می توان بردۀ کار نبود؟

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵ دقیقه

کمتر کسی را می‌بینیم که از کارش راضی باشد. برای اغلب مردم کار یک پروسه اجباری، گاه سخت و طاقت فرسا، گاه تکراری و ملال آور است که «کاش می‌شد نباشد». کار فقط فعالیتی برای «گذران زندگی» است که باید تحملش کرد. کار دیگر آن فرایندی که بشر را ساخت به حساب نمی‌آید. برخی حتی جامعۀ ایده آل را جامعه‌ای می‌دانند که در آن کار نباشد. در ایران هم تحت تاثیر تبلیغات حاکم که نفت (و نه کار) را مولد ثروت جامعه می‌داند و عملا «مزیت نسبی» ایران در تقسیم کار امپریالیستی جهان (یعنی صدور نفت و مصرف بنجل‌های وارداتی) را ایدئولوژیزه میکند، کار در اذهان مردم بیش از پیش از ارزش تهی می‌شود. جامعه‌ای بی نیاز به کار، البته اوتوپی محض است و فقط برای از ما بهترانی به واقعیت می‌پیوندد که بدون هیچ زحمتی ماحصل کار دیگران (از غذا و لباس و خانه و…) را به تملک و کنترل خود در می‌آورند. از مشتی انگل (که احتمالا به افسردگی مفرط نیز دچارند) که بگذریم کمتر کسی است که بتواند روزهای متوالی را بدون هیچ فعالیت تولیدی سپری کند.

بیگانگی انسان با کار قبل از هر چیز برخاسته از کالا بودن نیروی کار در عصر سرمایه‌داری است. کارگر نیروی کار خود را، مثل هر کالای دیگری (و به قیمتی که برای بازتولیدش لازم است و به شکل مزد پرداخت می‌شود) به فروش می‌رساند. کارگر صرفا با فروش این کالاست که می‌تواند زندگی کند. او باید فعالیت زندگی‌اش را از خود جدا کند و به معرض فروش بگذارد. به قول مارکس: «فعالیت زندگی برایش صرفا وسیله ای است که به او قدرت زنده ماندن می‌دهد. او کار می‌کند که زنده بماند. او نه تنها کار را بخشی از زندگی‌اش به حساب نمی‌آورد بلکه در واقع آن را به خاطر زندگی فدا می‌کند. کالایی است که به دیگری انتقال می‌دهد. بنا بر این محصول آن، هدف فعالیتش نیست…»

در این رابطۀ وارونه است که کار مُرده (یعنی زمان کار کارگران قبلی که در ابزار کار نهفته است) همچون نیرویی متخاصم بر کار زنده تسلط می یابد، «مثل خفاش از کار زنده جان می‌گیرد و هر چه بیشتر زنده می‌ماند کار زنده را بیشتر می مکد.»

بنابراین در چارچوب رابطۀ اجتماعی سرمایه‌داری است که کار این چنین نامطلوب (و حتی متخاصم) می‌شود. و گر نه فعالیت تولیدی نه تنها لازمه بقاء بشر بلکه ارضا کننده ترین فعالیت بشری نیز هست.

آیا می‌توان نوع دیگری از کار را تصور کرد؟ آیا در چارچوب مناسبات سرمایه‌داری حاکم می‌توان نطفه‌ها یا نشانه‌های رابطۀ متفاوتی میان انسان با کار را یافت؟ به فعالیت شبانه روزی انقلابیون کمونیستی مانند لنین یا مائو تسه دون فکر کنید. به فعالیت داوطلبانه و آگاهانه و پر شور افرادی که برای تحقق انقلاب فکر و مبارزه می‌کنند. این فعالیت (این نوع از کار) ارزشی برای سرمایه تولید نمی‌کند. به یک معنا در چارچوب سرمایه‌داری «کار» محسوب نمی‌شود. مبارزان انقلابی را هم بهره مند از دستمزد یا امتیازات مادی نمی‌کند. اما این فعالیتی تولیدی است. هر چند (گاهی اما نه همیشه) در حیطه فکری یا روشنفکری انجام شود. کاری است در جهت پیشرفت و تکامل و دگرگونی جامعه بشری. کاری که در «آرامش» انجام نمی‌شود و البته تلاطم و هیجان و دورنمای گسترده و متفاوتش جایی برای ملال و رخوت باقی نمی‌گذارد.

لنین این نوع کار را کار کمونیستی می‌نامید: «کار کمونیستی به معنای محدود کلمه کاری است که به طور رایگان و برای منافع جامعه انجام می‌شود. این کار، انجام یک تکلیف مشخص نیست. با هدف کسب حق تملک کالاهای مشخص و یا مقرری انجام نمی‌شود. کاری است که داوطلبانه… و بدون چشم داشت به پاداش، و بدون پیش شرط پاداش انجام می‌شود….»

مسلما همه افراد امکان و اقبال جدا کردن جنبۀ اصلی فعالیت خود را از نظم حاکم که روز به روز تارهایش را بر همه جوانب زندگی می‌تند ندارند. تغییر رابطه انسان با کار مستلزم تحقق فرایندی است که سرنگونی نظام سرمایه‌داری و ساختمان سوسیالیسم را در بر می‌گیرد.

وقتی پرولتاریا زمام امور را به دست گرفت و زحمتکشان دولت و نهادهای انقلابی خود را ساختند، هدف از تولید دیگر کسب سود نیست. همه مشاغل و همه تولیدات به نحوی با منافع زحمتکشان ـ و منافع انقلاب جهانی کمونیستی ـ مرتبط‌اند و زحمتکشان خود در تعیین جهت گیری‌های تولیدی نقش دارند. شور آگاهانه و عظیم انقلابی مردم شرط اولیه تحکیم پایه‌های جامعه نوین و شکل گرفتن کار کمونیستی است. در آن شرایط، نیروی کار دیگر کالایی برای فروش نیست، فعالیتی است که افراد آگاهانه و برای تغییر خود و جامعه در آن درگیرند.

در شوروی سوسیالیستی اواخر دهۀ ۱۹۱۰، پدیدۀ سابوتنیک‌ها را داشتیم که برای کمک به پایداری سوسیالیسم در جنگ داخلی به ابتکار خود، کار در «یکشنبه‌های کمونیستی» را سازمان داده بودند. جنبش استخانوفی‌ها در سال‌های ۱۹۳۰ را داشتیم که مسابقۀ داوطلبانۀ صدها هزار کارگر برای بالا بردن تولید بود. این نمونه‌ها رویکرد متفاوتی به کار را بازنمایی می‌کرد.

در چین سوسیالیستی نیز اصل «از هر کس به ‌اندازۀ توانش و به هر کس به‌ اندازۀ کارش» راهنمای امر توزیع در جامعه بود. ولی این رابطه نیز با تغییر شرایط تغییر می‌کرد، تکامل می‌یافت تا توزیع بر اساس نیاز به تدریج جایگزین توزیع بر اساس کار شود. امتیازهای کاری که مبنای محاسبه دستمزد بود، فقط «مولد» بودن را در نظر نداشت، در برخی مناطق روز کار زنان و روز کار مردان از امتیاز مساوی برخوردار می‌شد و کار هم فقط با تولید به معنای مطلق کلمه معنی نمی‌شد.

نمونه زنان کارگر حوزۀ نفتی تاچین نمونه‌ای با ارزش است. با شروع بهره برداری از این حوزه نفتی در سال ۱۹۵۹ مسئله مسکن و خورد و خوراک خانواده‌های کارگری باید پاسخ می‌گرفت. طرح شهرک و خانه‌ها (و تمام تسهیلات از درمانگاه و مدرسه تا سینما) با همفکری گروهی از معماران، کارگران، تکنیسین ها، زنان خانه دار، چوپانان و دهقانان محل ریخته شد و تحقق یافت. ولی چاه‌های نفت و لوله‌ها و پالایشگاه‌ها فقط بخش کوچکی از منطقۀ تاچین بود. چین هنوز کشوری فقیر بود و حبوبات جیره بندی. بسیاری از همسران کارگران تازه مستقر شده ابزار کشاورزی به دست گرفتند، زمین را شخم زدند و در اطراف خانه‌های خود سبزی و صیفی کاشتند. ولی عده‌ای هم بلند پرواز‌تر بودند. بچه‌ها را به کول کشیدند و با بذر و بیلچه راهی صحرا شدند و اشتیاقشان بسیاری دیگر را نیز به شوق آورد. «بریگاد زراعی» تاچین زاده شد، مهد کودک‌ها شکل گرفت و نهار خوری خلق و کارگاه‌های جمعی برای انجام وظایف خانگی و بسیاری خدمات دیگر. زنان بریگادهای زراعی نظام تعیین دستمزد بر پایه پوئن‌های کاری را به اجرا گذاشتند و زنانی که بیشترین پوئن‌ها را به دست آورده بودند تصمیم گرفتند بخشی از در آمد خود را به زنانی بدهند که مشکلات مادی دارند، بچه‌ها‌شان ناخوشند، و نیازهایشان بیشتر است. در برخی کارگاه‌های خدماتی زنان داوطلبانه کار می‌کردند. هدف زنان تاچین افزایش درآمد خودشان نبود، می‌خواستند نقش بیشتری در اقتصاد و سیاست بازی کنند، شرایط خود را متحول کنند و به ایده آل «از هر کس بر حسب توانش، به هر کس به ‌اندازه نیازش» نزدیک‌تر شوند.

تجربه سوسیالیسم قرن بیستم بسیار کوتاه بود، ولی در همین‌ اندک زمان، دیده ایم که چطور وقتی کار از یوغ نظام کالایی رها می‌شود اشتیاق انسان‌ها به کار و ابتکار با چه سرعتی رشد می‌کند. کمونیست هایی که جوامع سوسیالیستی قرن بیستم را رهبری می‌کردند با وجود همه جوانی‌ها و اشکالات و خطاهای‌شان می‌دانستند که دورنما و هدف‌شان باید حذف دستمزد باشد، یعنی رها کردن کامل کار از قانون ارزش و محاسبۀ تلاش فردی برای تامین معاش. می‌دانستند که حل مسالۀ بیگانگی انسان از کار و محصول کارش جزئی از روند از بین بردن نابرابری‌ها و اختلافات طبقاتی است.