سوسیالیسم و روشنفکران: زندان یا میدان؟

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

واقعیت کمونیسم چیست؟ از نشریه آتش شماره ۲۲

وقتی به کلاس جامعه شناسی یا تاریخ معاصر در دانشگاه سر زده‌ای و می‌بینی که استاد به بهانه‌ای بحث را به سوسیالیسم می‌کشاند و از موقعیت ترسناک روشنفکران و هنرمندان در آن نظام می‌گوید، وقتی کتاب‌های بیوگرافیک و فیلم‌های تاریخی را در بازار می‌یابی که هر یک به نحوی سوسیالیسم را جهنم روشنفکران تصویر می‌کند، وقتی در معدود نشریات تئوریک جدی در جمهوری اسلامی مقالات افرادی را در باب «دشمنی کمونیست‌ها با روشنفکران» می‌خوانی که خود بخشی از ماشین سرکوب هزاران روشنفکر انقلابی و کمونیست در دهۀ ۱۳۶۰ بوده‌اند ، به فکر می‌افتی که چه هدفی همۀ این‌ها را به هم متصل می‌کند؟ و در می‌یابی که هدف اساسا دور نگهداشتن جوانان و به ویژه جامعۀ روشنفکران ترقیخواه و نواندیش از کمونیسم انقلابی و از تجربیات رهاییبخش قرن بیستم است؛ با همۀ درس‌های مثبت و منفی که برای نسل امروز بر جای گذاشته است.

جواب ما کمونیست‌ها به سیل پایان ناپذیر اتهامات چیست؟ ما چه تصویری از تجربه کشورهای سوسیالیستی در قرن بیستم و جهت گیری و محتوای انقلاب‌های کمونیستی آینده پیش می‌گذاریم؟

نظام سوسیالیستی اگر می‌خواهد توده‌های مردم را به مشارکت در مدیریت جامعه و متحول کردن جامعه به دست خود برانگیزد باید برای عرصه‌های روشنفکری و هنری و علمی اهمیت بسیار قائل شود. معنایش اینست که باید برای نقش مشخصی که روشنفکران می‌توانند در جامعه سوسیالیستی بازی کنند اهمیت قائل شود. اگر با سوسیالیسمِ منجمد و راکد و همساز مخالفیم ـ اگر فکر می‌کنیم که در تجربۀ انقلابات قرن بیستم، گرایش قدرتمندی به انجماد و رکود و همسازی به ویژه در اتحاد شوروی شکل گرفت و به پیشرفت انقلاب کمونیستی ضربه زد ـ باید به روشنفکران و جوشش روشنفکری در جامعه اهمیت در خور بدهیم. چرا که این‌ها می‌توانند به پویایی جامعه و انتشار روحیۀ چالشگر خدمت کنند.

یکی از جوانب حیات روشنفکری، «جور دیگر دیدن» و مشاهدۀ امور از زوایای جدید است؛ به چالش گرفتن وضع موجود و فاصله گرفتن ازخشک مغزی هاست. آیا تا کنون از این دریچه به آثاری که در مکتب‌های نوگرایانۀ هنری (در شعر، موسیقی، نقاشی و…) تولید شده نگاه کرده اید؟ معمولا ما به عنوان مخاطب عادت داریم که با عباراتی نظیر «قشنگ است» یا «زشت است» از این آثار استقبال کنیم؛ یعنی عمدتا از یک نگاه «زیبایی شناسانه». حال آن که، تاثیر اجتماعی و ایدئولوژیک آن‌ها ـ اگر به واقع قدرتمند و ریشه دار باشند ـ فراتر از این هاست. فلسفه و رویکرد نهفته در این آثار، کهنگی‌ها، سنت‌ها و ارزش‌های مستقر، خشک مغزی و انجماد در حیطۀ هنر و فرهنگ را به چالش می‌طلبد. این مساله را می‌شود بسط داد به رابطه و تاثیر حیات روشنفکری بر حیات کل جامعه.

جوشش روشنفکری و علمی نقشی اساسی در فرایند کشف حقایق اجتماعی/ طبقاتی بازی می‌کند؛ به این معنی که به مردم کمک می‌کند دنیا را عمیق‌تر بفهمند و با تکیه به این فهم، آن را همه جانبه‌تر دگرگون کنند. این‌ها همان مردمی هستند که طی هزاران سال تاریخ جوامع طبقاتی، راهی به قلمرو «اندیشه ورزی» نداشته‌اند . جامعۀ سرمایه‌داری جزیره‌ها و برج عاج‌های پراکنده‌ای ایجاد می‌کند که در آنجا فقط اقلیتی از انسان‌ها می‌توانند درگیر فعالیت فکری و روشنفکری شوند. کار اکثریت نوع بشر اما، استثمار شدن است و بس. انقلاب‌های سوسیالیستی در قرن بیستم با آگاهی به تضاد میان کار یدی و کار فکری به مثابه یکی از تضادهای بنیادین جامعۀ طبقاتی که برای جامعۀ سوسیالیستی به ارث رسیده، کوشیدند این وضعیت را دگرگون کنند. سیاست‌ها، راهکارها و برنامه‌های مشخصی در سی سال تجربه سوسیالیسم شوروی و سپس در چین دوران مائوتسه دون در پیش گرفته شد که بخشی از آن‌ها موفقیت آمیز بود و بخشی ناکام ماند. طی انقلاب فرهنگی در چین که از سال ۱۹۶۵ آغاز شد و تا سال ۱۹۷۶ ادامه یافت شاهد تلاش‌های آگاهانۀ کمونیستی در مسیر حل تضاد بین کار یدی و کار فکری بودیم. آنچه محرک و مبنای این تلاش‌ها شد، نقطۀ پایان نهادن بر بهره‌کشی فرد از فرد در فرایند تولید اجتماعی در جامعه سوسیالیستی و محدود کردن نقشه مند امتیازات بخش‌های دارا و توانمند جامعه بود.

جمعبندی علمی و سنتز انقلابی تجربۀ سوسیالیسم در شوروی (از ۱۹۱۷ تا میانۀ دهۀ ۱۹۵۰) و چین (از ۱۹۴۹ تا میانۀ دهۀ ۱۹۷۰) نشان می‌دهد که روشنفکران و هنرمندان و دانشمندان باید از میدان و فضای لازم برای فعالیت برخوردار باشند. این درست است که در سوسیالیسم، «برج عاج نشینی» رایج در جوامع طبقاتی نمی‌تواند ادامۀ حیات دهد. اما این به معنی تحمیل فضای خفقان آلود و در منگنه نگه داشتن روشنفکران نیست. کمونیست‌ها باید بتوانند با روشنفکران غیرکمونیست متحد شوند و در مسیر انقلاب کمونیستی رهبری‌شان کنند. در شوروی و چین زمانی که واقعا سوسیالیستی بودند، مشکلات معینی در این زمینه بروز کرد. دیدگاه قدرتمندی وجود داشت که ربط مستقیمی بین فعالیت روشنفکری (مشخصا فعالیت روشنفکران و هنرمندان و دانشمندان غیر کمونیست یا غیر حزبی) با دستور کار دولت انقلابی نمی‌دید. بسیاری از مقامات حزب و دولت معتقد بودند که فعالیت روشنفکری مستقیما به این دستور کار خدمت نمی‌کند؛ یا حتی در آن اخلال می‌کند.

اشاره به یک نمونۀ تاریخی به فهم روشن‌تر این دیدگاه نادرست کمک می‌کند. در تاریخ شوروی سوسیالیستی ماجرایی اتفاق افتاد که به «ماجرای لیسنکو» مشهور شد. لیسنکو یکی از گیاه شناسان شوروی در دهۀ ۱۹۳۰ بود که خاستگاه کارگری داشت. او مدافع نظریه‌ای بود که خصوصیات اکتسابی را قابل انتقال از طریق وراثت می‌دانست. این نظریه با علم زیست شناسی و علم ژنتیک مدرن خوانایی نداشت. اما برای خیلی‌ها در شوروی جذاب بود چون لیسنکو بر اساس همین نظریه، وعدۀ رشد سریع تولید غلات را می‌داد. آن هم در دوره‌ای که مشکلات اقتصادی مهمی پیش پای شوروی سوسیالیستی قرار داشت و پاسخ می‌طلبید. استالین تمام قد پشت لیسنکو و ایده هایش ایستاد. این در حالی بود که بسیاری از دانشمندان شوروی که متعلق به نسل قدیمی دانشگاهیان بودند از لیسنکو انتقاد می‌کردند. بعضی از این دانشمندان از نظر سیاسی واپس‌گرا به حساب می‌آمدند. انتقادات آنان سرکوب شد. اما مساله این بود که در عرصۀ علم حق با آنان بود و لیسنکو اشتباه می‌کرد. «ماجرای لیسنکو» آشکار کنندۀ دو خطای رایج در جنبش بین‌المللی کمونیستی ـ و نه فقط شخص استالین ـ بود که هنوز هم ادامه دارد. یکم، گرایشی که گمان می‌کند حقیقت فقط نزد مارکسیست‌ها است. دوم، گرایشی که گمان می‌کند اگر فردی از نظر سیاسی واپس‌گرا است پس ایده‌های علمی یا روشنفکری‌اش هم به ناگزیر مشکوک یا نادرست است.

اما این رویکردی مارکسیستی به حقیقت نیست. حقیقت، حقیقت است از هر جا می‌خواهد ابراز شود. واپس‌گرایان می‌توانند حقایق قسمی را بیان کنند. از سوی دیگر، داشتن خاستگاه کارگری یا تعهد داشتن به مارکسیسم و انقلاب تضمین نمی‌کند که حقیقت نزد شما باشد. نظریه‌ها را باید بر پایه‌ای علمی محک زد. آلبرت اینشتین کمونیست انقلابی نبود و خاستگاه کارگری نداشت اما نظریۀ نسبیت او که محدودیت‌های فیزیک نیوتنی را به چالش گرفت، انقلابی در عرصۀ علم فیزیک بر پا کرد. از این دست مثال‌ها در عرصه‌های مختلف علوم، و حتی در جامعه شناسی و اقتصاد سیاسی و علوم نظامی، فراوان است.

یک مساله مهم دیگر در سوسیالیسم ـ که با رویکرد نسبت به روشنفکران و جوشش روشنفکری مرتبط است ـ امر مخالفت و حقوق مردم است. در جامعۀ سوسیالیستی نه فقط ابراز مخالفت باید مجاز باشد بلکه باید واقعا به آن میدان داده شود که این شامل ابراز مخالفت با حکومت هم هست. اهمیت مساله چیست؟ چون مخالفت، عیب‌ها و نقاط تاریک و مشکلات جامعۀ نوین را آشکار می‌کند. ابراز مخالفت به روحیۀ نقادی و جست و جوی حقایق خدمت می‌کند و این همان روحیه‌ای است که باید در سراسر جامعۀ سوسیالیستی انتشار پیدا کند. ابراز مخالفت می‌تواند در خدمت مبارزاتی باشد که جامعه را هر چه بیشتر متحول می‌کند. بدون چنین شورش و تلاطمی نمی‌توان در مسیر کمونیسم پیشروی کرد.

آیا چنین رویکرد و نگاهی به جامعۀ سوسیالیستی، موجودیت دولت انقلابی و ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا را زیر سوال نمی‌برد؟ نه. درست بر عکس! در جامعۀ سوسیالیستی نمی‌توان به افراد اجازه داد که برای سرنگون کردن نظام موجود سازمان یابند، اما نباید وضعی ایجاد کرد که افراد از حرف زدن علیه رژیم بترسند و اگر مخالفت کردند با سرکوب روبرو شوند. تجربۀ سوسیالیسم در شوروی رفتارها و سیاست‌های نادرست در این عرصه و عواقب منفی‌اش را به روشنی در برابر چشم ما قرار داده است. به طور کلی، مردم باید احساس کنند که فضا برای ابراز عدم توافق‌های‌شان با مقامات و قدرت حاکم وجود دارد. جامعۀ سوسیالیستی باید منابع و ابزار لازم را برای ابراز دیدگاه‌های‌شان در اختیار مردم قرار دهد.

اگر هدف جامعۀ سوسیالیستی الغای همه طبقات و تمایزات طبقاتی، غلبه بر همه نظام‌ها و روابط استثمارگرانه و همه نهادها و مناسبات اجتماعی ستمگرانه ـ از جمله ستم جنسیتی بر زنان ـ است، اگر هدف جامعۀ سوسیالیستی توانایی بخشیدن به مردم برای رهایی از همه ایده‌ها و ارزش‌های ستمگرانه و اسارت بار است، باید این اهداف در سر لوحۀ قانون اساسی جامعه نوشته شود. و نیز حق اکثریت عظیم جامعه به بیان عقاید، به ابراز مخالفت، به اعتصاب و اعتراض و… باید توسط قانون اساسی نهادینه شود. اما طبقۀ حاکمۀ سرنگون شده و نمایندگان و عوامل سیاسیاش از این حقوق برخوردار نخواهد شد. و اگر کسانی در جامعه پیدا شدند که فعالانه اقدام به سرنگونی نظام سوسیالیستی کردند، حقوق تصریح شده در قانون اساسی از آنان سلب خواهد شد و یا بر حسب جرائمی که در جامعۀ کهنه یا جامعۀ نوین مرتکب شده‌اند حقوق‌شان محدود و معلق خواهد شد. همۀ این سیاست‌ها و تدابیر نه خودسرانه و بی حساب و کتاب، بلکه بر اساس قوانین و مقررات و توسط نهادهایی که در قانون اساسی تصریح شده، تصمیم گیری خواهد شد و به اجراء در خواهد آمد. بر همین اساس، دیدگاه‌های واپس‌گرایانۀ سیاسی و ایدئولوژیک از جمله از جانب مخالفان نظام سوسیالیستی و مخالفان سیاست‌های حکومت، با سرکوب روبرو نخواهد شد. برای کمک به آشنایی و آگاهی توده‌های مردم از دامنه و عمق روابط و دیدگاه‌ها و ارزش‌های نادرست و واپس‌گرایانه، فضای معینی برای انتشار نظرات و بیان عقاید حتی از جانب مرتجعان ایجاد خواهد شد. این خود بخش مهمی از سیاست توانا کردن مردم در مدیریت و متحول کردن جامعه است