ریموند لوتا به کیت جیمیسون پاسخ می دهد راجع به کمونیسم، استالین و حقایق تاریخی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه

در ۱۱ نوامبر، ریموند لوتا در ادامه تور سراسری دانشگاهی، در دانشگاه شیکاگو سخنرانی ای با عنوان ” هر چه درباره کمونیسم به شما گفته اند غلط است، سرمایه داری ورشکسته است، راه حل انقلاب است” ارائه کرد. شماره ۱۸ نوامبر شیکاگو ویکلی که خود را “هفته نامه آلترناتیو دانشجویان دانشگاه شیکاگو” معرفی می کند، نوشته ای به قلم کیت جیمیسون با عنوان “تمام چیزهایی که راجع به کمونیسم می دانید درست است، آنچه ریموند لوتا ارائه می دهد اشتباه است.” منتشر کرد. در ادامه متن مقاله جیمیسون و پاسخ ریموند لوتا به آن را می خوانیم.

تمام چیزهایی که راجع به کمونیسم می دانید درست است؛ آنچه ریموند لوتا ارائه می دهد اشتباه است

نوشته کیت جیمیسون

مسکو، ۱۹۳۷، روبروی زندان لوبیانکا در آن سوی خیابان ساختمانی ساده و معمولی قرار داشت، با کفپوش ویژه شیب دار برای تخلیه آب و دیواری چوبی برای خفه کردن صدای گلوله ها. اینجا بود که پلیس مخفی شوروی، ان.کا.وِ.دِ دشمنان رژیم کمونیستی را اعدام می کرد. مابین سال ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ بنا به حافظه جامعه روسیه، آمار کشته ها دست کم به ۷۰۰ هزار نفر رسید . این افراد در میان قربانیان بودند: نیکلای بوخارین یکی از اقتصاد دانهای برجسته شوروی؛ میخائیل توخاچوفسکی، ژنرال اتحاد شوروی؛ گنریخ یاگودا، رئیس پیشین پلیس مخفی؛ و صدها هزار مردم عادی. آنهایی که بلافاصله به قتل نرسیدند عموماً به اسارتگاه های گولاگ دیپورت شدند که در دوران حاکمیت تزارها بر اساس سیستم کاتورگا بوجود آمده بودند. این اردوگاه ها در سراسر سیبری پراکنده و در سال ۱۹۳۹ محل زندگی بیش از یک میلیون نفری بودند که در یکی از بی رحم ترین نقاط کره زمین به تدریج یخ می زدند یا تا دم مرگ به کار وادار می شدند.

دیگر جنایات رژیم کمونیستی در اتحاد شوروی مشتمل اند بر هولودومور، دهشت قحطی اوکراین در ۱۹۳۳ که در آن بیش از یک میلیون نفر کشته شدند؛ یک قحطی معروف تر در ۱۹۳۲ – ۱۹۳۳ که مسبب آن تلاش های استالین برای وادار کردن کشاورزان به اشتراکی سازی بود. و جنایت های گوناگون علیه بشریت که اتحاد شوروی در طی جنگ داخلی مرتکب شد و برجسته ترین آن استفاده از سلاح شیمیایی و توپخانه سنگین علیه شورش های دهقانان در اعتراض به درخواست غذا (شورش تامبوف ۱۹۲۰- ۱۹۲۱) بود. بر اساس “کتاب سیاه کمونیسم”، تاریخ بیرحمی های کمونیست ها که با استفاده از آرشیو های تازه گشوده شده دولتی در سال ۱۹۹۷ به نگارش در آمده، دولت شوروی که در ۱۹۹۱ سقوط کرد مسبب مرگ حدود ۱۵ تا ۲۰ میلیون نفر بوده است. این تازه شامل مرگ و میر و فلاکت ساکنین کشورهای اروپای شرقی و جهان سوم که در آن دولت های دست نشانده شوروی بر آن حاکم بودند نیست. آنجا که نام پلیس های مخفی چون طوماری کابوس وار خوانده می شوند: سکوریتات،  آ.و.خ، اشتاسی. (۱)

حالا اگر شما در حدود دو هفته پیش در محوطه کالج شیکاگو بوده باشید، اطلاعات بالا شاید شما را متعجب کند، زیرا اکنون اینطور فهمیده اید که “تمام چیزهایی که شما راجع به کمونیسم می دانید غلط است”. آمار و ارقامی که در دهه های متوالی حاصل کار تاریخ دانان مشهور برای آشکار کردن واقعیت درباره رژیم های کمونیستی بوده باید غلط باشند. (با این استدلال که این تاریخ دانان کاپیتالیست هستند و ما همه می دانیم که خرجشان را صاحبان موسسات بزرگ صنعتی می دهند.) نور مشتعل و راستین حقیقت تاریخی را تنها نزد چراغ سرخ حزب کمونیست انقلابی می توان یافت که هفته گذشته در دانشگاه ما توسط آقای ریموند لوتا و نسخه ای عجیب و باشکوهی که از گذشته برای ما آماده کرده بود، ارائه شد.

بدینسان ما می شنویم که اتحاد شوروی “تنها کشوری بود که در دهه ۱۹۳۰ در برابر آنتی سمیتیسم ایستاد”. البته صحت این حرف تا آنجاست که استالین با شادی، باتلاقی در شرق دور سیبری را به عنوان وطن یهودیان روسیه تعیین کرد، با آلمان نازی همکاری کرد و بعد از جنگ برای اعدام رهبران برجسته یهودی (شامل ۲۳ شاعر و مهندس در یک شب، به تاریخ ۱۲ آگوست ۱۹۵۲) اقدام نمود. [لوتا] به ما اطمینان داد که شوروی ها از بلند پروازی های گروه های نژادی غیر روسی نیز به حد بی سابقه ای حمایت کردند؛ لابد این هم توضیحی است بر اینکه چرا شوروی ها تمایل نداشتند به هیچ کدام از سرزمین های تحت ستم امپراطوری تزاری سابق اجازه جدا شدن بدهند (و در واقع برخی از معدود سرزمین هایی که جدا شدند، یعنی سه جمهوری بالتیک را نیز در ۱۹۴۰ مجدداً الحاق کردند.) و به طور سیستماتیک علیه خلق های غیر روس وحشی گری می کردند، منجمله کشتار صدها هزار قزاق(۲) ضد کمونیست و کمپین روسی سازی در سرزمین های آسیای مرکزی شوروی، تا آن حد که حتی امروز، اکثریت عظیم قزاق(۳) ها روسی صحبت می کنند.

از انصاف دور نشویم، به هر حال لوتا یک پژوهشگر مائوئیست است ( او می گوید “من نسبتاً به خوبی آثار مائو را مطالعه کردم”، “بگذارید به شما بگویم” ـ و می گوید) و بدین سان شاید از او نمی توان انتظار داشت که درکی بسیار جامد همچون سیاست های شوروی از مسائل در هر برهه از تاریخ این کشور داشته باشد. او در تقلا بود تا کشف کند که پرزیدنت آیزنهاور در «سخنرانی آغاز به کار خود در سال ۱۹۵۲» ـ که ظاهراً قبل از شروع به کار آیزنهاور در ۲۰ ژانویه ۱۹۵۳ ارائه شده ـ «جمهوری خلق چین را تهدید به استفاده از سلاح اتمی کرد.» چیزی که مستقیما در خود متن سخنرانی نیامده اما در روح سخنرانی مستتر است. (جملاتی برای نمونه: «ما آماده ایم تا با هر [ملت – م] یا همه [ملت های-م] دیگر وارد مساعی مشترک شویم تا موجبات ترس و بی اعتمادی دو جانبه در میان ملت ها را بزداییم…» و «ما نباید هرگز از قدرتمان برای حقنه کردن نهادهای سیاسی و اقتصادی خود بر مردم دیگر استفاده کنیم.»)

ما حاضران در سخنرانی لوتا فراخوانده شدیم تا در مورد این امکان فکر و مکاشفه کنیم که «انقلاب فرهنگی چین در ۷۶-۱۹۶۶، نقطه اوج انقلاب سوسیالیستی در قرن بیستم» بود و «مباحث سیاسی و روشنفکرانه در سطح توده ها» را در بر داشت و اینکه چگونه بسیاری از خشونت هایی که در دوره انقلاب فرهنگی رخ داد توسط «مقامات عالیه کاپیتالیستی طرح ریزی شده بود» که دیر زمانی بعد از سی سال رنج جنگ و سرنگونی تمام غول های صنعتی هنوز در چین وجود داشتند. دنیای امروز این حرف ها را نمی خرد، زیرا کسانی که آن دوره را تجربه کرده اند (و دولت فعلی چین) به ما اطلاع می دهند که انقلاب فرهنگی هزاران معلم و دانشجو را به مزارع اشتراکی فرستاد، به اندازه کافی کتاب سوزاند تا سفینه های ذغال سوز را به هوا بفرستد و بیش از یک میلیون نفر را کشتار کرد. لابد این ها هم دروغ های کاپیتالیستی است. لوتا به نوعی فراموش کرد از تصویر غلطی که غرب از جهش بزرگ به پیش (سیاست اشتراکی سازی که در بین سال های ۱۹۵۸ و ۱۹۶۱ اتخاذ شد و نتیجه آن مرگ ده ها میلیون نفر از قحطی بود) سخنی به میان آورد.

[حرف های لوتا] بسیار سرگرم کننده است و از بسیاری جهات نسخه ای لطیف تر و مبهم تر از آن تاریخی که ما با آن آشناییم ارائه می دهد. اما متاسفانه، این حرف ها در مجموع ارائه درک نادرستی از ماهیت اتحاد شوروی، جمهوری خلق چین در دوران اولیه حیاتش و دیگر دولت های کمونیستی است. ای کاش می توانستم باور کنم که فاکت های ما واقعاً غلط هستند، چون دنیایی که در آن مردم به ادعای لوتا «از پشت عینک اخلاقیِ خدمت به دیگران به فعالیت های خود می نگریستند” به نظر من جای بدی برای زندگی نمی بود. اما افسوس که چشم بستن بر گذشته آن را منتفی نمی کند. برای کسانی از ما که اهل تحقیق درباره گذشته ایم دو امکان وجود دارد: یا دولت های کمونیستی در قرن بیستم میلیون میلیون آدم کشتند، یا تمام آن مردم در موجودات غیرزمینی ربوده اند یا به یک سری غار های زیر زمین منتقل و ناپدید شده اند. این است علت واقعی «بد بودن کمونیسم» ـ و نه اینکه شما آن تعداد شکلاتی که می خواهید را نمی توانید بخرید یا اینکه تعداد کمی کانال تلویزیونی دارید. صدها میلیون قطعه زمین نوآباد در سیبری و دشت حاشیه رودخانه زرد  وقتی که می شوند ریموند لوتا آنچه بر ساکنین شان رفته را انکار می کند، به این بی عدالتی اعتراض می کنند؛ با ناله ای عظیم و خاموش.

ریموند لوتا به کیت جیمیسون پاسخ می دهد: درباره کمونیسم، استالین و صحت تاریخی.

شرح داغ و تب دار کیت جیمیسون بر سخنرانی ۱۱ نوامبر من در دانشگاه شیکاگو با عنوان «هر چه درباره کمونیسم به شما گفته اند نادرست است» سزاوار پاسخ است. از آنجایی که نقطه تمرکز بخش تاریخی سخنرانی من روی مائو و انقلاب فرهنگی بود و از آنجائی که فضای کمی برای پاسخ به هر یک از ادعاهای جیمیسون داریم، می خواهم به نکاتی درباره نقش تاریخی استالین اشاره کنم.

 جیمیسون آماری را درباره مرگ و میر دوران استالین ذکر می کند. اگر جعلیات و ادعاهای به سادگی قابل تکذیب مبنی بر این که اتحاد شوروی مسبب مرگ ۱۵ تا ۲۰ میلیون نفر است را کنار بگذاریم جیمیسون هیچ چارچوب تاریخی یا اجتماعی ای عرضه نمی کند. تاریخِ جیمیسون مبتنی بر شمارش افراد است. گویا فرد می تواند علل و اهمیت انقلاب فرانسه یا جنگ داخلی امریکا را با ذکر تعداد کسانی که اعدام یا کشته شده اند درک کند (چرا آبراهام لینکلن، آن مدافع سرسخت اتحاد شمال و جنوب را بابت ۷۰۰ هزار کشته ناشی از جنگ مقصر نشماریم؟)

پس چطور می توانیم استالین را در چشم انداز بزرگتر تاریخی ـ با دقت نظر تاریخی ـ ارزیابی کنیم؟ دستاوردهای استالین به مثابه یک رهبر انقلابی، نقصان های متدولوژیک او و اشتباهاتش که بعضی از آنها پی آمد های اندوه باری در بر داشت، تماماً بخشی از موج اول انقلاب سوسیالیستی است که در نیمه اول قرن بیستم امکان تاریخی نوینی را به روی بشریت گشود. این تجربه تاریخی بخشی از «مارپیچ شناخت» پروژه کمونیستی است.

بعد از مرگ لنین، استالین برای رهبری پروسه تحول یک جامعه عقب مانده و عمدتاً کشاورزی (که با سابقه فئودالی اش فاصله چندانی نداشت)، بر یک مبنای سوسیالیستی گام پیش گذاشت. استالین به روشنی از نیاز و مبنای شکل دادن به یک جامعه سوسیالیستی که به رهایی ستمدیدگان و استثمارشدگان جهان خدمت می کند سخن گفت.

هیچ طرح اولیه و هیچ تجربه تاریخی قبلی برای ساختمان صنعت و کشاورزی سوسیالیستی در کار نبود. شرایطی که قرار بود این آزمون جسورانه در آن صورت بگیرد را نیز رهبری شوروی انتخاب نکرده بود.

اتحاد شوروی به طور مداوم با محاصره امپریالیستی و ضد انقلاب داخلی مواجه بود. در سال های ۲۱-۱۹۱۸، قدرت های غربی از نیرو های ارتجاعی و ناسیونالیست های افراطی در جنگ داخلی روسیه حمایت کردند و با [ارسال – م] کمک های مالی، ساز و برگ و نیرو دست به مداخله زدند. (با وجود این، طبق آماری که جیمیسون ارائه می دهد دولت شوروی مسئول تمام مرگ و میرهای حادث شده، چه به خاطر جنگ و چه به خاطر از هم گسیختگی های صنعتی ـ کشاورزی طی آن درگیری ها است.)

اما در مواجهه با این چالش ها و تحت رهبری استالین، در اواخر دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰ یک پروسه خارق العاده تحولات اقتصادی و اجتماعی ریشه ای به وقوع پیوست.

این [پروسه – م] تاثیرات رهایی بخش باورنکردنی به روی زنانی گذاشت که بندهای ستمگرانه دین و پدرسالاری را از هم می گسیختند؛ به روی مردم ملل سابقاً تحت ستمی گذاشت که حالا از اشکال خودمختاری منطقه ای برخوردار می شدند و می توانستند تدریس را به زبان بومی خود جلو ببرند؛ این پروسه تاثیرات رهایی بخش واقعی در ایجاد یک فرهنگ انقلابی داشت. طبقه کارگر برای بازسازی صنایع و تغییر مناسبات تولید فعال شده بود.

در اواسط سال های ۱۹۳۰، شرایط بین المللی، اتحاد شوروی را با خطری رشد یابنده مواجه کرد. در ۱۹۳۱ ژاپن به منچوری حمله کرد؛ مدت کوتاهی بعد هیتلر در آلمان قدرتش را تحکیم نمود؛ نیروهای محافظه کار و طرفدار فاشیست ها در مجارستان، بلغارستان، رومانی و کشورهای بالتیک منجمله لهستان قدرت گرفتند؛ در اسپانیا نیروهای غربی دست روی دست گذاشتند تا شورش ۱۹۳۶ ژنرال فرانکو علیه جمهوری اسپانیا فعالانه توسط هیتلر و موسولینی پشتیبانی شود؛ آلمان و ژاپن یک معاهده ضد شوروی امضا کردند.

خطر رشد یابنده جنگ میان امپریالیست ها و امکان حملات سنگین امپریالیستی به شوروی بخشی مهم از شرایطی بود که صحنه را برای تصفیه ها و اعدام های ۳۸-۱۹۳۶ آماده کرد. (حدود ۲۶ میلیون نفر از مردم شوروی در نتیجه تجاوز نازی ها در ۱۹۴۱ جان خود را از دست دادند).

خط داستانی رایج این است که استالین یک مستبد مظنون به همه چیز و مشکوک به همه کس بود که با اختراع توطئه و دشمن سازی در پی تحکیم قدرت مطلق فردی و تحمیل فرمانبرداری تام به مردم برآمد. اما حقیقت تاریخی آن است که استالین برای دفاع از اولین و تنها دولت سوسیالیستی، در برابر تهدیدی واقعی مبارزه می کرد.

با رشد تنش های بین المللی، استالین و رهبری انقلابی حق داشتند که نگران وضعیت حزب و نیروهای مسلح باشند.

ضد انقلاب در درون اتحاد شوروی واقعی بود: کارشکنی اقتصادی، ترور رهبران و فعالان حزب، خرابکاری دیپلماتیک، جنبش های اجتماعی ارتجاعی در مناطقی مثل اوکراین. انواع و اقسام اپوزیسیون ها در رهبری عالی حزب نمایان شد. یک منبع نگرانی دیگر این بود که به رهبران محلی حزب تا چه حد می توان اعتماد کرد. در سال های ۱۹۲۰ به عنوان بخشی از قرارداد فیما بین دولت ها که شامل آموزش و واگذاری جنگ افزار می شد، افسران ارتش شوروی و آلمان با یکدیگر همکاری کرده بودند. و حالا در برابر خطر جنگ، نگرانی فزاینده ای درباره قابل اعتماد بودن افسران ارشد نظامی وجود داشت.

استالین نمی خواست اجازه دهد که اتحاد شوروی سوسیالیستی به سرمایه داری عقب گرد کند و در برابر امپریالیسم تسلیم شود. مشکل آنجا بود که استالین می خواست با خطر ضد انقلاب و حمله امپریالیستی با نوعی رویکرد «دژ سوسیالیسم» مقابله کند.

در اجتماع و اقتصاد، نقش ویژه ای به نظم، دیسیپلین و  همه چیز در خدمت تولید داده شد. سرکوب که تنها می بایست متوجه دشمنان می بود، به شکل فزاینده ای علیه مردمی به کار گرفته شد که فقط مخالفت خود را با سیاست ها یا حتی با سوسیالیسم ابراز می کردند ـ ؛ و یا علیه مدیران و رهبرانی که هنگام کار مرتکب خطا می شدند.

در ۳۸-۱۹۳۷، موجی از تصفیه، بازداشت و اعدام به وقوع پیوست. حقوق فردی و روند قانونی در جو خیانت و توطئه زیر پا گذاشته شد. نه تنها انسان های بیگناه آسیب دیدند، بلکه اتحاد شوروی نیز به طور روز افزونی به جامعه ای سرد و همرنگ تبدیل شد با مردمی که دور و بر خود را می پائیدند و «نگران حرفی که می زدند بودند.»

اما این عطش بیمارگونه استالین برای قدرت نبود که به این پی آمد انجامید. بلکه مسئله دیدگاه، درک و متد بود. مائو تسه دون خاطر نشان کرد که استالین نتوانست دو نوع تضاد تحت سوسیالیسم را از هم تمیز دهد: تضاد در میان خلق و تضاد بین خلق و دشمن. استالین فرقی میان تلاش های فعالانه برای تضعیف و سرنگونی دولت سوسیالیستی از یک سو و مخالفت و تقابل از سوی دیگر قائل نبود.

این ناتوانی استالین در به درستی تمایز قائل شدن بین تضادها، و در به کارگیری صحیح روش های متفاوت برای حل آن ها بود که به افراط های خشونت آمیز اواخر سال های ۱۹۳۰ منجر شد. ضدانقلابیون باید سرکوب و مجازات می شدند اما تضادهای درون خلق باید با اقناع، بحث و مبارزه ایدئولوژیک حل می شد. توده ها نه به این درک رسیدند که چرا نیروهای سرمایه داری نوین تحت سوسیالیسم سر بلند می کنند و نه به شکل هایی از مبارزه توده ای دست یافتند که برای نبرد با نیروهای سرمایه داری نوخاسته مورد نیاز بود.  

استالین رویکردی مکانیکی به مارکسیسم و سوسیالیسم داشت. او سوسیالیسم را جامعه ای می دید که تقریباً رژه وار، بسوی جامعه بی طبقه کمونیستی، قدم بر می دارد. اما همانطور که باب آواکیان آن را به شیوه ای کاملاً نوین تصویر کرده، سوسیالیسم باید جامعه ای سرشار از چرخش و اختلاف عقیده و آزمون باشد. نگرش مکانیکی استالین به سوسیالیسم نیز فاکتوری بود که متضمن تصفیه ها، بازداشت ها و اعدام های ۳۸-۱۹۳۶ شد.

اینجا مهم است که توضیح داده شود استالین میلیون ها نفر را نکشت. حدود ۶۸۰ هزار اعدام در سال های ۳۸-۱۹۳۷ رخ داد. این رقم ۸۷ درصد کل اعدام هایی است که بین سال های ۱۹۳۰ و ۱۹۵۳ «به جرم ضدیت با انقلاب و جرائم دولتی» انجام شد.(۴) در ۱۹۳۹ به دستور رهبری شوروی موج دستگیری ها و اعدام ها پایان یافت.

انقلاب فرهنگی مائو مقوله ای کاملاً متفاوت است. اینجاست مارپیچ شناخت پروژه کمونیستی. مائو اشتباهات استالین را جمع بندی کرد. انقلاب فرهنگی مبارزه ای علیه یک طبقه سرمایه داری نوین و مبارزه ای برای حفظ انقلاب در جاده سوسیالیستی بود. اما به جای توسل به اقدامات اداری و پلیسی، مائو توده ها را بسیج کرد تا از پائین به مسائل سیاسی و ایدئولوژیک حاد مربوط به جهت گیری کلی جامعه بپردازند. شکل های پایه ای مبارزه در انقلاب فرهنگی، مباحثات توده ای، انتقاد توده ای و بسیج سیاسی توده ای بودند. جامعه به جای اینکه بسته شود باز شد. هیچ جامعه مدرنی هرگز چنین سطحی از بحث سیاسی توده ای و تحولات سیاسی را شاهد نبوده است.

هدف از تور سخنرانی من برانگیختن بحث، مناقشه و تفکر انتقادی درباره اولین موج انقلاب های سوسیالیستی و کمک به مردم است تا آگاه شوند چگونه باب آواکیان تصویر جدیدی از پروژه کمونیستی ارائه داده است. کیت جیمیسون باور نمی کند که تاریخ نگاران این تجربه تاریخی را به شکل تمام و کمالی مغلوط جلوه داده اند.

اما واقعیت این است: درباره کمونیسم به مردم دروغ گفته شده است. روایت مسلط در جامعه سرمایه داری که در خدمت به همین جامعه قرار دارد مانع می شود که مردم به درستی علت و چرایی انقلاب ها در اتحاد شوروی و چین را بفهمند؛ موانع واقعی که این انقلاب ها با آن مواجه بودند، کارهای خارق العاده ای که انجام دادند و مشکلات واقعی و کمبودهایشان را  به درستی بفهمند. این‏ها تعجب آور نیست [زیرا در این جامعه – م] مشروعیت سیستم بر این تصور استوار است که سرمایه داری از هر دنیای ممکن بهتر یا «پایان تاریخ» است. فراموش نکنیم که به مردم آمریکا به طور سیستماتیکی درباره جنگ ویتنام دروغ گفته شد (جنگی که به بهای جان لااقل ۲ میلیون ویتنامی تمام شد) و در سال ۲۰۰۳ برای توجیه حمله آمریکا به عراق، انواع دروغ را به خورد مردم دادند. در اواخر دهه ی ۱۹۶۰ و اوایل دهه ی ۱۹۷۰، یک مبارزه ایدئولوژیک عظیم و تحقیقات جدید در افشای آمریکا به راه افتاد که نشان داد آمریکا یک امپراطوری است که خاستگاه های واقعی اش در نسل کشی بومیان امریکا و به بردگی کشاندن و انقیاد افریقایی ـ امریکایی هاست.

جهان، انقلاب و تحولات رهایی بخش را با فریاد طلب می کند. جستجوی حقیقت درباره سوسیالیسم و کمونیسم به همین مساله مربوط است: ما می توانیم دنیایی از بیخ و بن متفاوت و بهتر بسازیم.

***

نکته آخر مربوط به یک واقعیت. من در سخنرانی ام در دانشگاه شیکاگو، تاریخ تهدید آیزنهاور به حمله ی اتمی به چین سوسیالیستی را اشتباها به زمانی ارجاع دادم که وی در سال ۱۹۵۳ تازه شروع به کار کرده بود. حال آن که منظور من اشاره به تهدیدهای مستتر در اظهاریه «خطابیه اتحاد» در سال ۱۹۵۳ بود ـ که طی آن آیزنهاور از «اقدامات تلافی جویانه» آمریکا دفاع کرد و گفت که «ماموریت ناوگان هفتم قرار نیست حفاظت از چین کمونیست باشد.» در ۲۰ مه ۱۹۵۳ در نشست «شورای امنیت ملی»، آیزنهاور چنین نتیجه گیری کرد که اگر ایالات متحده به دنبال کنش موثرتر در مقابله با کره شمالی بود، جنگ کره می بایست در ورای کره بسط یابد و اگر چینی ها و کره شمالی ها قرارداد متارکه را امضا نمی کردند ممکن بود استفاده از بمب اتم لازم شود (این پیغام از طریق طرف سوم برای چینی ها مخابره شد). به عنوان هشدار ضمنی، در اوایل بهار ۱۹۵۳ موشک هایی با کلاهک های هسته ای به اوکیناوا ارسال شد. سند ۱/۱۶۶ ان.اس.سی (شورای امنیت ملی) مورخه ۶ نوامبر ۱۹۵۳ با جزئیات نشان داد که نیروی امریکا در درگیری با چین «با کاربرد تمام سلاح های ممکن، می توانست ضربه قطعی بر نیروی هوایی چین و زیرساخت های آن وارد کند.» (۵)

یادداشت ها:

۱- به ترتیب نام پلیس مخفی های رومانی، مجارستان و آلمان شرقی. – م

۲- :Cossock قزاق ها در مناطق جنوبی غربی شوروی سابق و در حاشیه رودخانه دن زندگی می کردند. بعلت جنگاوری و پرورش اسب و سوارکاری ماهرانه، شاکله ارتش روسیه تزاری را تشکیل می دادند. قزاق و قزاق خانه در دوران قاجاریه برگرفته از نقش موثر این نیروها در ارتش روسیه تزاری است. – م

۳- :Kazakh ساکنین جمهوری قزاقستان امروزی. این دو ملت هر دو در فارسی، قزاق نامیده می شوند در حالیکه تاریخ، فرهنگ، آداب و رسوم، جغرافیای زیستی و مذهب متفاوتی دارند. – م

۴- این تخمین اعدام ها بر اطلاعات آرشیوی ان.کا.وِ.دِ (سازمان امنیت داخلی دولت شوروی) و تحقیقات پژوهشگران روسی و غربی در آرشیوهای گشوده شده شوروی سابق بعد از ۱۹۹۰ مبتنی است. جی. آرک گتی، پابو تی. ریترسپورن و ویکتور ن. زمسکوف به این نتیجه رسیدند که تعداد اعدام شدگان “احتمالاً مسئله چند صد هزار نفر است تا چند میلیون” (“قربانیان نظام کیفری شوروی در سال های پیش از جنگ: نخستین رویکرد بر مبنای شواهد آرشیوی”، بررسی تاریخ امریکا 98، شماره ۴، اکتبر ۱۹۹۳، صفحه ۱۰۲۲). روبرت تاردستون، آرنو مایر و لوئیز سیگلباوم و سایرین که آثارشان تصویری از دوران استالین ارائه می دهد بر همین برآورد گسترده تعداد اعدام شدگان تحت حاکمیت استالین استناد می کنند. این پژوهش در ضدیت با ادعاهای بطور غیر قابل قبول متورم شده (و اساساً جعلی) “استالین میلیون نفر را اعدام کرد” است که سال هاست در غرب منتشر می شود. در اینکه بخش گسترده اعدام ها در دوران ۱۹۵۳-۱۹۳۰ در دو سال ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ رخ داد (ر. ک. به لوئیز سیگلباوم، فصل ۱۱ در گئورگی فریز ویر. ، روسیه، یک تاریخ، انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۲، صفحه ۳۱۵-۳۱۱) و اینکه مقامات سیاسی منطقه ای و محلی در اینکه چه کسانی مورد هدف قرار گرفته و حکم مرگ دریافت کنند نقش موثری داشتند مشخصه ویژه – و ظاهراً در عین حال غیر قابل کنترل – غالب سرکوب های اواخر سال های ۱۹۳۰ است. تحقیق و تحلیل بیشتری درباره آنچه گذشته لازم است.

۵- درباره تهدید های اتمی آیزنهاور و نقشه جنگ اتمی علیه چین مائوئیست در اوایل دهه ۱۹۵۰، ر. ک. به جان ویلسون لوئیز و ژوئه لیتا، چین بمب می سازد (استنفورد: انتشارات دانشگاه استنفورد، ۱۹۸۸)، بخش اول و دوم: رزمری جِی. فوت، “تهدید اتمی و پایان دادن به مناقشه کره”، امنیت بین المللی، زمستان ۸۹/۱۹۸۸ (جلد ۱۳، شماره ۳)؛ متیو جونز، “هدف گیری چین: برنامه اتمی و «انتقام جویی جمعی» در آسیای شرقی، ۱۹۵۵-۱۹۵۳″، مجله مطالعات جنگ سرد، پائیز ۲۰۰۸ (جلد. ۱۰، شماره ۴)؛ و “برای آیزنهاور، دو هدف اگر بمب ها استفاده می شد،” نیویورک تایمز، ۸ ژوئن ۱۹۸۴ و برنارد گورتزمان، “اسناد ایالات متحده از ۵۳ سیاست امریکا برای استفاده بمب-اِی در کره می گویند”، نیویورک تایمز، ۸ ژوئن ۱۹۸۴.