مسافران قطارقطبی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

سولماز مرادی

از نشریه آتش شماره ۳۶

داستان فیلم «برف شکن» مربوط به آینده‌ای نزدیک، یعنی سال ۲۰۳۱ است. در یک آزمایش برای حل گرمایش زمین، فاجعه‌ای رخ داده و عصر یخ بندان آغاز می‌شود. زندگی از روی کره زمین رخت بر می‌بندد و آخرین بازمانده‌های حیات انسانی در قطاری به نام «برف شکن» که ۱۷ سال است بی‌وقفه دور کره زمین می‌چرخد، زندگی می‌کنند. قطار شامل دو بخش انتهایی و جلو است که سلسله مراتب به خشن‌ترین شکل در آن حکمفرما است. بخش انتهایی محل سکونت مردم محرومی است از ملیت‌های مختلف که در فضایی تیره و تنگ و رقت بار زندگی می‌کنند. اگر بتوان نامش را زندگی گذاشت. در دیالوگی معنا دار از زبان یکی از شخصیت‌های فیلم می‌شنویم که می‌گوید: «ما برای اینکه از سرما نمیریم، به قطار وارد شدیم. اما زندگی نکردیم…». و در بخش جلو (بالا) اقلیت از ما بهتران زندگی می‌کنند که همه چیز برای از دست دادن دارند.در جریان فیلم متوجه می‌شویم چندین بار شورش‌هایی از طرف مردم صورت گرفته که در میانه راه با دادن کشته شکست خورده‌اند. اما این راه هربار توسط شورشگران جدیدی که قوت و ضعف‌های شورش‌های پیشین را به بحث گذاشته و نتیجه می‌گیرند، بیشتر از دوره قبل طی شده و آنان به مرکز قدرت بالایی‌ها نزدیک‌تر شده‌اند. این مرکز قدرت، به‌طور نمادین یک موتور پیچیده و عظیم‌الجثه است که توسط نگهبانانی مسلح، شبانه روز از آن محافظت می‌شود.فیلم به بحث‌های زیادی در وبلاگ‌های ایرانی و دوستداران سینمای مفهومی دامن زده است. اینکه این فیلم چیست و چه می‌خواهد بگوید؟ آیا فیلمی است در ژانر تریلر و هم زمان علمی/ تخیلی؛ فیلمی آخرالزمانی است با تصویری سخت تیره و تار از جهان کنونی؛ ضد استبدادی است با سمت گیری‌های طبقاتی؛ محیط زیستی است و نشان دهنده بلایی که دارد بر سر کره زمین می‌آید؛ فیلمی است تارانتینویی با خشونتی بالا که خون به همه جا شتک می‌زند؟شاید بتوان گفت اکثر این جنبه‌ها را فیلم در بر گرفته اما هر چه باشد، تخیلی نیست و جنبه نمادین آن بسیار قدرتمند است. تضادهای تکان دهنده میان بخش انتهایی و جلوی برف شکن، بین پائینی‌ها که اکثریت را تشکیل می‌دهند و بالایی‌ها که اقلیت هستند، تخیل نیست. عین واقعیت جهان کنونی است. پائینی‌ها  از همه چیز محروم‌اند. نه فقط از ابتدایی‌ترین نیازهای انسانی مانند خوراک و پوشاک و جان پناه مناسب، بلکه از طبیعت، نور خورشید، موسیقی و.. در مقابل، اقلیت بالا دست (که تمامشان سفید پوست‌اند)، همه این امکانات را به افراطی‌ترین شکل در انحصار و کنترل خود گرفته‌اند .فیلم نگاه و قضاوت بالایی‌ها نسبت به پائینی‌ها را به‌خوبی در دیالوگ سخنگوی بالایی‌ها نشان می‌دهد. او که با پرتاب کفش از سوی پائینی‌ها روبرو می‌شود در گفتاری متفرعنانه می‌گوید:«جای هر کسی در این قطار معلوم شده و این ابدی است. شما کفش هستید و همیشه پائین. ما کلاه هستیم و همیشه بالا… این نظم جاودانه است و تغییر نخواهد کرد….». ورد زبان سخنگوی بالایی‌ها در صحنه‌های مختلف فیلم تکرار این جمله است: «یادتان نرود. این نظم جاودانه است. جاودانه است…. مکان هر کس مشخص شده است. این نظم را هیچکس نمی‌تواند بر هم زند. هرگز. نمی‌تواند. نمی‌تواند…. به جز این توهم است و…».فیلم هشیارانه نشان می‌دهد که این شاخ و شانه کشیدن‌ها به پشتوانه نیرویی مسلح، آماده به کشتار و مجهز به تکنولوژی پیچیده است که صورت می‌گیرد. به‌علاوه نشان می‌دهد که چگونه کنترل بر منابع آبی و غذایی، منشأ تعیین کننده‌ای در حفظ قدرت بالایی‌ها است.اما بالاخره ورق بر می‌گردد. طی پروسه‌ای پائینی‌ها شروع به درک کارکرد مرکز قدرت بالایی‌ها (موتور) می‌کنند و برای انهدامش نقشه می‌ریزند. درک می‌کنند که برای مقابله با نیروی مجهز به سلاح، آنان هم باید مسلح شوند. ابتدا نیروی آتش دستی درست می‌کنند و سپس در جریان نبرد سلاح‌های طرف مقابل را مصادره می‌کنند. و مهم‌تر اینکه درک می‌کنند که آنان نیز مانند بالایی‌ها باید رهبری داشته باشند. پس از میان خود شورشگری داناتر و شجاع را به‌عنوان رهبر انتخاب می‌کنند. از جمله جنبه‌های مهم فیلم همین موضوع است. هم ضرورت داشتن رهبری و هم اینکه این رهبر نیز یک انسان است و با احساسات انسانی. او به خاطر از دست دادن یاران شجاعش دچار غم و اندوه می‌شود، خسته  و مستأصل می‌شود، اما آگاهی و عزمش و شوکی که توده‌ها به او وارد می‌کنند، او را مدام به جلو می‌راند.جنبه قابل توجه دیگری در این فیلم، نقش زنان است. هم در میان پائینی‌ها و هم بالایی‌ها. در میان پائینی‌ها از برجسته‌ترین چهره‌های مبارز و آگاه، دو زن هستند. یکی زنی است میان‌سال و سیاه پوست و دیگری دختری است جوان (اسکیمو و شاید کره‌ای) که قادر است پسِ پشتِ هر حرکت طرف مقابل را ببیند و به رهبری برای ادامه راه کمک کند. در بین بالایی‌ها نیز از بدترین شخصیت‌ها زنی است سفیدپوست و خادم نظام. زنی که بیننده را به یاد سخنگویان زن کاخ سفید یا مارگارت تاچر می‌اندازد!موقع دیدن این فیلم، بیننده آیینه‌ای از دنیای کنونی را می‌بیند. تضادهای آشتی ناپذیر و مقاومت و مبارزه. فیلم در صحنه‌ای تکان دهنده به ما نشان می‌دهد که چگونه استثمار کودکان مردم محروم یک شاهرگ حیاتی چرخاندن این قطار (استعاره‌ای از این سیستم) است.برف شکن، با همه تلخی و عجایب میخکوب کننده‌اش، طوری به پایان می‌رسد که به بیننده امید می‌دهد. این قطار طبقاتی، با فداکاری و هدایت رهبر پائینی‌ها و بهترین یارانش منفجر شده و پلشتی‌ها نابود می‌شود. تنها بازماندگان، دختر جوان و پسر بچه ۵ ساله سیاه پوست هستند. آن‌ها از میان آتش و دود بیرون می‌آیند و در دور دست خرس قطبی زیبایی را در میان دشت‌های یخ زده می‌بینند. زندگی جاری شده است. فیلم نشان می‌دهد که جهان کنونی جاودانه نیست. با استفاده از مقاله‌ای در بررسی این فیلم در وبلاگ‌های ایرانی، این نوشته را پایان می‌دهیم:«….آشنایی ما با وضعیت طبقاتی و تبعیض آمیز فیلم از همان آغاز با تلاش برای گسستن زنجیرهای اسارت و بندگی گره خورده است و این امر ـ یعنی مبارزه علیه نظم موجود ـ تنها تلاشی تصادفی و ناشی از شورشی اتفاقی نیست بلکه همه مراحل آن استوار بر آموزه‌ها و طرح از پیش‌ اندیشیده مبارزینی است که در بخش انتهایی با بررسی و شناخت امکانات و درزهای نظم موجود همه چیز را مورد تأمل و تفکر قرار می‌دهند….».