نشریه حقیقت شماره ۷۰

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰۲ دقیقه

نشریه حقیقت

دوره سوم، شماره۷۰، دی ۱۳۹۳

سقوط قیمت نفت توطئه نیست، کارکرد متعارف سرمایه داری است!

پس از اینکه در اجلاس اوپک در وین (آذر ۹۳) عربستان سعودی با سیاست کاهش تولیدات نفت اوپک برای ممانعت از سقوط بیشتر قیمت نفت مخالفت کرد، قیمت نفت بازهم سقوط کرد. کاهش ۵۰ درصدی قیمت نفت در بازارهای جهانی، لرزه بر اندام جمهوری اسلامی که حیات اقتصادی اش به ذخایر مالی گردآمده از فروش نفت وابسته است، انداخته است. سران رژیم تلاش می کنند با انواع و اقسام تئوری های «توطئه» مساله را توضیح دهند. روحانی در واکنش به سقوط قیمت نفت از واژه ی «توطئه ی نفتی» استفاده کرد و گفت، «واکنش مردم منطقه به توطئه ی کاهش قیمت نفت قطعی خواهد بود.» باندهای مختلف رژیم و مراکز قدرت امنیتی، نظامی و دینی رژیم که هر سال بر سر خوان یغمای «بودجه» ی دولت می نشینند و از آن سهم می برند(۱) از «عملکرد» وزیر نفت در اجلاس اوپک ابراز نارضایتی می کنند. جواد ظریف، حملات رقبا به مذاکرات هسته ای را در مجلس با استفاده از استدلال نفتی خنثی کرد و گفت، وی با مذاکرات «هوشمندانه ی هسته ای» مانع «اجرای طرح های تثبیت شده ی محافل صهیونیستی و تندروهای آمریکایی» که می خواهند معاملات نفت ایران را به صفر برسانند، شد.

اما هیچ توطئه ای در کار نیست. این، نظامِ پوسیده و منسوخ سرمایه داری است که یک ماده ی بی جان را تعیین کننده ی حیات اجتماعی ما و حاکم بر سرنوشت صدها میلیون مردم کشورهای صادرکننده ی نفت کرده است. آقایانِ برآشفته از سقوط قیمت نفت، نگهبانان این نظام پوسیده هستند که باید همراه با آن دفن شوند.

سقوط قیمت نفت نتیجه ی کارکرد متعارف سرمایه داری است! همان طور که فن آوری دیجیتالی بسیاری از مدارهای قدیمی تولید سرمایه داری را نابود کرد و تجدید ساختار عظیمی در ترکیب سرمایه رخ داد، فن آوری جدید در عرصه ی اکتشاف، حفاری و تصفیه ی نفت و تولید گاز نیز میدان ها و چاه های نفتی و کمپانی های نفتی قدیمی را زیر فشار «مرگ و زندگی» گذاشته است و در عرصه ی سیاست نیز برای امپریالیسم آمریکا امتیازات و فضای مانور به وجود آورده است. به طور مثال، با دانستن همین «آینده» امپریالیسم آمریکا توانست تحریم های نفتی را بر جمهوری اسلامی تحمیل کند بدون آنکه بازارهای نفت دچار نوسانات بزرگ شود.

اقتصاد نفتی، از فن آوری ها تا بازارهای نفتی تحت سلطه و کنترل مراکز مالی نظام سرمایه داری- امپریالیسم است و نوکران نفتی (یعنی دولت هایی که علی رغم ژست های ظاهری شان، از طریق اقتصاد نفتی دست نشانده ی امپریالیست ها هستند) باید به ساز آن ها برقصند. زمانی مائوتسه دون گفت: نوکر امپریالیسم بودن عاقبت خوشی ندارد! (۲)

 

علت سقوط قیمت نفت

 

رئیس دومین شرکت بزرگ نفتی روسیه (لوک اویل) می گوید، هدف عربستان سعودی نه فشار گذاشتن بر ایران است و نه روسیه. بلکه ضربه ی اصلی به بازار آمریکا و صنایع نفت رُستی (شیل) در آمریکا است. وی پیش بینی می کند که، «در سال ۲۰۱۶ پس از اینکه اوپک به هدف پاک کردن این بازار حاشیه ای آمریکایی برسد، قیمت نفت دوباره بالا خواهد رفت. … رونق صنعت نفت رُستی مانند رونق دات کام است. بازیگران قوی در صحنه خواهند ماند و ضعیف ها محو خواهند شد.» (۳)

بخشی از این حرف واقعیت دارد. رقیب ترسناکی که دو سالی است وارد بازار سوخت فسیلی شده است و شرکت های نفتی بزرگ سنتی (از جمله غول های نفتی آمریکایی) تلاش می کنند شاخ آن را بشکنند یا آن را ببلعند، صنعت نفت شیل آمریکا است. شرکت های نفتی سنتی (بریتیش پترولیوم، شورون، اکسان موبیل، آرامکو، گازپروم، شل، نیاک ایران، و غیره) به سیاستِ کنونی اوپک مبنی بر پایین نگاه داشتن قیمت نفت چشم امید بسته اند زیرا طبق آخرین تخمین ها هزینه ی استخراج نفت شیل بشکه ای ۵۷ دلار است و گمانه زنی می شود که این صنعت نوپا تاب تحمل قیمت های پایین نفت را نداشته باشد و بسیاری از شرکت های آن ورشکست خواهند شد. بی تردید پیش بینی انحصار اوپک (که تحت سلطه ی شرکت آرامکوی عربستان است) مبنی بر ورشکستگی بسیاری از شرکت های حفاری نفت شیل در آمریکا به علت پایین بودن قیمت نفت و بالا بودن هزینه های تولید نفت شیل، محقق می شود. اما:

اولاً، شرکت های دیگر با بلعیدن کوچک ترها و بهبود فن آوری، با قدرت رقابت جویی بالاتر تشکیل خواهند شد. استخراج نفت شیل هنوز هزینه ی بالایی دارد اما این فن آوری جدید، چاه نفت را در بازه ی زمانی یک هفته و با هزینه ی یک و نیم میلیون دلار به ثمر می رساند. علاوه بر این، هزینه ی انبارداری، حمل و نقل و حتا بیمه ی آن بسیار پایین است. زیرا در اکثر نقاط جهان سنگ های مناسب برای تولید نفت شیل وجود دارد و راه اندازی این صنعت به راحتی راه اندازی کارخانه ی کوکاکولا است. در حالی که اکتشاف، حفاری و به ثمر رساندن چاه های نفت متعارف و به شیوه ی متعارف برای شرکت های نفتی سنتی گاه سال ها طول کشیده و میلیاردها دلار هزینه دارد. کلیه ی شرکت های نفتی قدیمی که میلیاردها دلار در چاه های متعارف سرمایه گذاری کرده اند به شدت متضرر خواهند شد. در این میان یکی از بزرگ ترین قربانیان، طرح «کشت نفت» ونزوئلا خواهد بود که میراثِ «مرحوم» هوگو چاوز است. زیرا ونزوئلا آینده ی اقتصادی خود را بر افزایش تولید در کمربند نفتی «اورینوکو» وابسته کرده است. اینجا منطقه ای در مرکز ونزوئلا است که محل سرمایه گذاری های عمده ی شرکت دولتی نفت و شرکت های خصوصی خارجی مانند «اکسن موبیل»، «کنوکو فیلیپس» و شرکت فرانسوی «توتال اس آ» است. این منطقه نفت خام بسیار سنگینی دارد که استخراج آن مستلزم سرمایه گذاری گسترده در بخش ماشین آلات سنگین، بخش عملیاتی و مجتمع های انبار و نگهداری است. (۴)

ثانیاً، سرمایه ی مالی که مراکز آن عمدتاً مستقر در نیویورک و پاریس و لندن هستند انحصارهایی به مراتب قدرتمندتر از اوپک و شرکت های نفتی موسوم به «هفت خواهران» و غیره هستند. در عصر امپریالیسم، سرمایه ی مالی نقش رهبری کننده و جهت دهنده را در انباشت سرمایه دارد. (۵)

ثالثاً، بازار مالی پیش بینی می‌کند که هزینه های تولید نفت شیل با بهبودهای بیشتر در فن آوری آن پایین تر خواهد رفت و بر این مبنا علامت می دهد و حرکت سرمایه ها را تعیین می‌کند.

صنعت نفت شیل ساختار بازار نفت جهان را دستخوش تغییرات بسیار بزرگ خواهد کرد. پیشاپیش، ایالات متحده واردات نفتی خود را یک سوم کاهش داده است. این نوع حفاری و استخراج، تأثیرات نابودکننده و مخرب بر محیط زیست و اکوسیستم دارد. اما برای سرمایه، سودآوری و امنیت برای تولید حداکثر سود مهم است و نابودی محیط زیست کمترین مشغله و نگرانی آن است.

مطمئناً عوامل دیگر هم چون به بازار روانه شدن نفت عراق (که مجهز به فن آوری بسیار پیشرفته تر و پُر بازده تر از ایران است) نیز در افت قیمت های نفت مؤثر بوده اند. اما عامل عمده، «نیروی محرکه  ی آنارشی سرمایه داری» و دینامیک تغییرات سرمایه داری است.(۶) مطمئناً، امپریالیسم آمریکا از سقوط قیمت نفت به عنوان اهرم سیاسی برای به زانو درآوردن جمهوری اسلامی و امتیاز گرفتن از روسیه استفاده کرده و خواهد کرد اما سرچشمه ی وضعیت کنونی در بازار نفت، همان قوانین پایه ای کارکرد سرمایه داری است.

تغییرات کیفی در بازار سوخت فسیلی در جهان، پی آمدهای مهمی برای کشورهای صادرکننده ی نفت در خاورمیانه خواهد داشت زیرا نظام سرمایه داری امپریالیستی جهانی، از صد و اندی سال پیش این کشورها را بر پایه ی تقسیم کار نفتی، به طور تبعی (ساده تر بگوییم: برده وار) در اقتصاد جهانی ادغام کرده است و طبقات سرمایه داری این کشورها در واقع از دل این روابط اقتصادی بین المللی زاده شده و توسط آن تقویت شده اند.

درهر حال، خبر هم برای جمهوری اسلامی ناگوار است و هم برای کسانی که همواره در رویاهای خود «نفت» را به قیمت «عادلانه» در بازارهای جهانی می فروختند و با درآمد آن ایران را «صنعتی» می کردند. در جهان امروز، هر اقتصادی، بزرگ و کوچک، اگر به بازار جهانی سرمایه داری متصل شود باید بر حسب این قوانین بازی کند یا بمیرد. بنابراین اصل اولیه ی ساختن یک اقتصاد سوسیالیستی، قطع ارتباط با این نظام سرمایه داری و قوای محرکه ی آن است.

 

حفاری کن یا بمیر!

 

بدون درک کارکرد سرمایه داری نمی توان فهمید که در بازار نفت ماجرا از چه قرار است.

آنارشی تولید قوه ی محرکه ی بزرگی در تولید سرمایه داری است. این قوه ی محرکه را هیچ ترفند سیاسی نمی تواند مهار کند. سرمایه داری با انگیزه ی سود تولید می کند و تولید را در مسیری مملو از رقابت میان سرمایه داران پیش می برد. هدف و انگیزه ی سرمایه داری، تولید سود است و نه تولید «گندم» و «خانه» و «بهداشت» و «آموزش». رقابت محدود به رقابت میان این شرکت و آن شرکت نیست. رقابت در سطوح شرکتی، بخشی، کشوری و اقتصاد جهانی و میان قدرت ها در جریان است.

رقابت شدیدی در زمینه ی استخراج سوخت فسیلی از اعماق زمین و دریاها در جریان است. نفت بخشی از نظام سرمایه داری است که طبق قوانین و فرمان های سرمایه داری کار می کند. سود و رقابت، قوه ی محرکه ی آن است و سرمایه دار باید بر مبنای قانون «گسترش بیاب یا بمیر» حرکت کند. این قانون در عرصه ی سوخت فسیلی تبدیل به «حفاری کن یا بمیر» می شود. در این قمار هیچ چیز قابل پیش بینی نیست.

شدتِ عملکرد این قانون سرمایه داری در عرصه ی سوخت فسیلی را باید در چارچوب دو عامل دیگر گذاشت.

یکم، سرمایه داری-امپریالیسم در صد سال گذشته، به شکلی توسعه یافت که کارکرد سودآورِ این نظام جهانی وابسته به نفت شده است. شش مورد از ده شرکت‌های آمریکایی، شرکت‌های نفتی و اتومبیل هستند. این رقم در جهان به هشت می رسد. امپریالیسم آمریکا برای نگه داری ماشین نظامی خود، دست زدن به جنگ های نواستعماری و حفظ سرکردگی جهانی و گسترش امپراتوری اش وابسته به نفت است.

دوم، نفت یکی از عوامل اصلی در رقابت های امپریالیستی است. رقابت بزرگی میان قدرت های سرمایه داری بزرگ در چهار گوشه ی جهان بر سر سوخت فسیلی و معادن و مواد خام در جریان است. شرکت های سرمایه داری بزرگ و قدرت های بزرگ مانند ایالات متحده، چین، کشورهای اتحادیه ی اروپا، روسیه، ژاپن و دیگران بر سر کنترل مناطقی که دارای منابع انرژی فسیلی است به شدت رقابت می کنند. حتا در قطب شمال و آتلانتیک جنوبی، مسابقه ای حریصانه و رذیلانه برای چپاول آخرین ذخایر طبیعی کره‌ی زمین در جریان است.

 

نفت، اسلحه ی سیاسی

 

امپریالیسم آمریکا سرکردگی خود بر جهان را نه فقط از طریق قدرت نظامی برتر بلکه با استفاده از اهرم های اقتصادی تأمین کرده است. کنترل نفت، از استخراج تا بازار نفت جایگاه عمده ای در کنترل اقتصاد جهان دارد. امپریالیسم آمریکا اهرم نفتی را از راه‌های مختلف به کار می برد: از طریق انحصار بر فن آوری های اکتشاف، حفاری، استخراج و تصفیه؛ از طریق کمپانی های نفتی آمریکایی؛ از طریق انحصار بر بازارهای مالی (که از جمله تأمین کننده ی بیمه در مقابل تلاطمات ژئوپلیتیک و نوسانات قیمت برای تولیدکنندگان و صادرکنندگان هستند)؛ و از طریق اتحاد سیاسی با عربستان و دیگر کشورهای خلیج.

بنابراین، هرچند سقوط قیمت نفت برای دولت آمریکا نیز به سختی قابل پیش بینی بود اما بی تردید حداکثر استفاده سیاسی را از آن برای فشار گذاشتن بر جمهوری اسلامی و روسیه خواهد کرد. و بازهم بی تردید، جمهوری اسلامی نیز به  مثابه ی یک شرکت نفتی در اتحاد با شرکا و مشاوران نفتی بین المللی اش تلاش خواهد کرد تا در این بازار رقابت نفتی پیشی بگیرد. و جناح های مختلف جمهوری اسلامی نیز از این واقعه برای پیشبرد رقابت های درونی خود برای دست یافتن به قدرت اقتصادی و سیاسی برتر بهره جویی خواهند کرد.

 

جایگاه اقتصاد نفتی در کارکرد نظام سرمایه داری و جمهوری اسلامی

 

وضعیت کنونی اقتصاد ایران که در نتیجه ی تحریم های نفتی و اکنون با سقوط قیمت های نفت در بازار جهانی دستخوش بحرانی جدی است نیازمند پیشگویی نبود. نفت یعنی وابستگی به نیویورک و لندن و پاریس. نفت بر بستر تحمیل یک روابط اقتصادی-اجتماعی تبدیل به ثروت تولیدی و پولی شده است.

از صد سال پیش، به ویژه از دهه ی ۱۳۳۰ به این سو، درآمد نفت نوع معینی از رشد و توسعه ی اقتصادی را به وجود آورده و ایران را در یک اقتصاد نفتی بین المللی که تحت سلطه ی امپریالیسم غرب قرار دارد سازمان داده است. جغرافیای اقتصادی کشور تحت تأثیر اقتصاد نفتی تعیین شده است. روستاها بر مبنای اقتصادی نفتی و کنش ایران با نظام جهانی سرمایه داری نابود شده و شهرهای بزرگ شکل گرفته اند و حاشیه های شهر که مکان زیست تهیدستان مهاجر روستایی است مرتباً گسترش یافته و با نابودی بخش های مختلف اقتصادی، اقتصاد تجاری انگلی و بادکرده به وجود آمده است. توسعه ی وابسته به نفت و بازار جهانی سرمایه داری، چه در دوره ی رژیم شاه و چه در دوره ی جمهوری اسلامی همواره با شکاف های عظیم اقتصادی رقم خورده است؛ از جمله نابودی اقتصاد غیرنفتی و رونق اقتصاد وابسته به درآمدهای نفتی، شکاف عظیم میان مناطق روستایی و مناطق ملل تحت ستم با مناطق شهری و «مرکز».

نفت نقطه ی تماس عمده ی اقتصاد ایران با اقتصاد جهانی است و قیمت های جهانی را به اقتصاد داخلی منتقل و نرخ ارزها را تنظیم می کند و بازدهی رقابتی جهانی را بر اقتصاد تحمیل می کند. سطح بازدهی سرمایه گذاری ها و شدت استثمار باصرفه ی کارگران را تعیین می کند. اقتصاد نفتی، اولویت دادن به رونق اقتصاد کشاورزی، اقتصاد تولیدی صنعتی، خدمات شهری، خدمات بهداشتی و آموزشی، مرتبط کردن بخش های مختلف اسکان مردم از طریق جاده ها، حفظ مراتع و جنگل ها و هر تلاش اقتصادی را که مربوط به برآورده کردن نیازهای توده های مردم است «غیراقتصادی» کرده و در پایین ترین رده ی اولویت های دولت قرار می دهد.

منطق سرمایه داری به دولت صادرکننده ی نفت اجازه نمی دهد که از ذخایر مالی صنعت نفت برای برنامه های توسعه و هزینه های اجتماعی و برنامه ی توسعه ی اقتصادی خودکفا استفاده کند. زیرا چنین هزینه هایی «سودآور» نیستند و مانع «رقابت جو» بودن در بازار جهانی می شوند. منطق سرمایه داری جهانی از توسعه ی پایدار کشاورزی و امنیت غذایی در کشورهای صادرکننده ی نفت جلوگیری می کند. «سودآورتر» است که ذخایر مالی نفتی در حفاری و استخراج نفت سرمایه گذاری شود و حتا به بیرون مرزهای ایران رفته و در حفاری و استخراج نقاط دیگر سرمایه گذاری شود. یا صرف «امنیت» عملیات حفاری در ایران شود. بنابراین، حتا پس از بازگشت قیمت نفت به موقعیتی باثبات و حتا پس از برداشته شدن تحریم های بین المللی، سرمایه داری نفتی ایران باید ذخایر مالی به دست آمده از صنعت نفت را عمدتاً در بازارهای فن آوری، استخراج، تصفیه و بازاریابی نفت سرمایه گذاری کند. ذخایر نفتی تنها در آستانه ی انتخابات و آن  هم به صورت وعده میان مردم «توزیع» می شود!

این تبعیت از فرمان های سرمایه داری جهانی و منطق آن، در دوره ی گلوبالیزاسیون شدیدتر شده است. کنترل واقعی و اهرم های واقعی در دست سرمایه گذاران خارجی قرار دارد. به زانو درآوردن جمهوری اسلامی از طریق «تحریم نفتی» این واقعیت را ثابت کرد. ایران، عربستان سعودی و غیره همه بر نفت کشورهای خود حق حاکمیت رسمی دارند. اما کمپانی های «ملی» نفت این کشورها وابسته به تکیه گاه های مالی هستند که مقرشان در نیویورک و لندن و پاریس است. تجارت بین المللی، فن آوری های مهم، ترانسپورت، شبکه های خدماتی نفتی، همه تحت سلطه ی آن ها است. عوض کردن «ارباب» از سوی جمهوری اسلامی در برهه ی زمانی فعلی ممکن نیست زیرا در تناسب قوای بین المللی، هنوز دلار و آمریکا سرکرده است. اما حتا اگر جمهوری اسلامی یا هر رژیم وابسته ی دیگر بتواند «ارباب» را عوض کند، در منطق فوق تعدیلی ایجاد نخواهد شد. فقط وزرای نفت و نظامیان ایران مجبور خواهند شد به جای انگلیسی به زبان چینی یا روسی حرف بزنند.

برای دولت جمهوری اسلامی که دولت سرمایه داران در ایران است، معیار سنجش «وضع خوب اقتصادی» و «رشد اقتصادی» این نیست که آیا آحاد جامعه درگیر در کار تولیدی معنادار هستند، آیا از حداقل تغذیه و آب آشامیدنی سالم، سرپناه مطمئن بهره مند هستند، آیا بخشی از نهادهای بهداشت، آموزش و تولیدات هنری هستند؟ خیر. برای این طبقه، معیار سنجش، بالا رفتن درآمد نفت و ذخیره های ارزی و چرخش تولید سودآور و انباشت بی انتهای سرمایه است. اینکه میلیون ها نفر بی کار هستند و یا دسترسی به نظام بهداشت و آموزش ندارند، این که ده ها میلیون نفر آواره هستند و یا برق و جاده و پزشک ندارند و یا گرسنه و تشنه اند، معیار نیست. این دولت، دولت یک قشر کوچک یعنی طبقه ی سرمایه دار است. این قشر کوچک، با کمک دولت خود، منابع و شاهرگ های اقتصادی جامعه را کنترل می کند و به نوبه ی خود، تابع و خدمتگزار نظام سرمایه داری امپریالیستی است. القاب ظاهرالصلاحی چون «اصلاح طلب» و «اصول گرا» در نهایت مربوط به دعوا بر سر قدرت و چپاول است. این ها همه احزاب سیاسی جناح های مختلف سرمایه داری هستند و سر هر یک نیز به یکی از مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی در جهان وصل است و گاه به چند مرکز. اقتصاد نفتی، بر دسته بندی های درون هیئت حاکمه تأثیر گذاشته و ائتلاف های منطقه ای و جهانی هر یک از آن ها را سمت و سو می دهد و به ناگزیر کشور را جولانگاه دسته های اقتصادی مافیایی می کند که بر قوای مسلح و امنیتی انحصار دارند.

 

 

تئوری های بورژوایی در غالب «چپ»

بحران سقوط قیمت نفت، نشان می دهد که اقتصاد این کشور و اقتصاد جهان سرمایه داری-امپریالیستی با چه راه ها و قوانینی کار می کند. با این وصف، بسیاری از نیروهای به  اصطلاح «چپ» مانند ملی گرایان مذهبی و غیرمذهبی صحبت از استفاده ی «بهینه» از درآمد نفت، تجارت و بازاریابی به اصطلاح «زیرکانه» و «عاقلانه»ی آن می کنند. حال آنکه در واقع امر هرگونه تلاش برای اداره ی جامعه بر مبنای اقتصاد نفتی و در «تعامل» با نظام جهانی سرمایه داری، آن چنان ضد انسانی است که به تبه کاری می انجامد. اما این نیروهای به اصطلاح «چپ»، اسیر افق محدود سرمایه داران خُرد هستند و هیچ الگوی دیگری جز آنچه که هست برای سازمان دادن اقتصاد جامعه ندارند. نقد اینان به سرمایه داری صرفاً نقد به عوارض و آثار منفی سرمایه داری است و حاضر نیستند ببینند که این آثار بخشی از ذات سرمایه داری است. این نقد مانند سرمایه داران خرد، نقد به زورگویی انحصارات و قدرت های انحصاری است. این ها به دنبال مهار این عوارض منفی و اداره ی «ظریف تر» و «عاقلانه»ی صنعت نفت و تجارت جهانی هستند.

این نظریه ها، حتا زمانی که در قالب «چپ» بیان می شوند، در واقع بیان توهمات بورژوازی کوچک هستند. این بورژوازی نمی خواهد دست از سرمایه داری بکشد ولی از طرف دیگر از اینکه تحت کنترل و اعمال فشار از سوی بلوک های بزرگ سرمایه ی مالی امپریالیست ها باشد نیز بیزار است. سرمایه ی امپریالیستی اعتبارات مالی را کنترل می کند، تصمیم گیری های بزرگ در مورد اولویت های اقتصادی در دست دارد؛ سیاست گذاری های کلان را انجام می دهد. همه ی این ها بر روی سرمایه داران کوچک تأثیر می گذارد و محدوده های حیات و نوع زیست شان را تعیین می کند. این عوامل شرایط انزجار و «اپوزیسیون» شدن این قشر را به وجود می‌آورد. اما منافع طبقاتی و جایگاه طبقاتی آنان در تضاد خصمانه با منافع قشرهای تحتانی جامعه یعنی پرولتاریا و دیگر توده های تحت ستم و استثمار قرار دارد. نظریه ی «استفاده ی عقلایی» از «درآمد نفت» و امثال آن در واقع جایگاه این سرمایه داران و تخاصمشان با طبقات تحت ستم و استثمار را بیان می کند. این طبقه ای است که نه می خواهد و نه می تواند استثمار را نابود کند. بلکه همیشه خواب «انصاف» در بازار جهانی را می بیند. روشنفکران چپ و غیر چپی که خودشان سرمایه دار نیستند اما این نظریه را پردازش می کنند در واقع سخنگویان سیاسی این طبقه اند و خصومت شان با هدف و برنامه و نیروهای کمونیستی انقلابی نیز از همین جا بر می خیزد.

 

راه حل انقلاب است و نه چیزی کمتر از آن

 

تئوری توطئه، توطئه ای است برای مخفی نگاه داشتن ریشه های واقعی زشتی و کراهت روابط حاکم در جامعه ی ما و در سطح جهان. معضل نه «مراکز صهیونیستی» و «تندرو» بلکه نظامی است به نام سرمایه داری و طبقه ای است به نام طبقه ی سرمایه دار که «مراکز صهیونیستی» و «جناح های تندرو» و جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی و غیره همه اضلاع و لایه های گوناگون آن هستند. طبقه ی سرمایه دار اقلیت کوچکی است که ابزار تولید را کنترل کرده و اکثریت مردم جهان را استثمار می کنند.

این طبقه باید سرنگون شود و این سیستم نابود گردد و چنین امری کاملاً ممکن است زیرا نظام سرمایه داری پرتضاد و بحران زا است و طبقه ی سرمایه دار یک قادر متعال نیست بلکه به شاخه های مختلف که منافع متخاصم با یکدیگر دارند تقسیم می شوند. تضادهای نظام سرمایه داری و جنگ ها و رقابت های میان بلوک های سرمایه داری و دولت های مختلف، آنان را تضعیف می کند. هیچ گروه از سرمایه داران حتا امپریالیسم آمریکا، کنترل کامل را بر اوضاع سیاسی جهان و حتا کشور خود ندارد. هیچ گروه از سرمایه داران با هر درجه از انحصار بر بازارهای جهان نمی توانند رخدادها را پیش بینی کنند. حتا نمی توانند پیش بینی کنند که آیا سرمایه گذاری هایشان موفق خواهد بود یا خیر. با این وصف می جنگند که در آب های متلاطم و غیرقابل  پیش بینی سرِ خود را از آب بیرون نگاه دارند. این قانون بازی آنان است. این قانون موجب بحران های عظیم اقتصادی و فروپاشی ها می شوند که نتایج دهشتناک برای توده های مردم و کره ی زمین دارد اما در عین حال امکان و ضرورت انقلاب و نابود کردن سرمایه داران و سرمایه داری را فراهم می کند. برای تحقق این امکان باید دارای رهبری انقلابی بود.

تداوم این وضعیت هیچ ضرورتی ندارد. طبقه ی کارگر و زحمتکشان و همه ی قشرهایی که به شکل های گوناگون تحت ستم نظام سرمایه داری هستند – زنان و خلق های ملل تحت ستم – می توانند و باید منابع تولیدی جامعه را به دست گیرند و اقتصاد را بر پایه ای که به نیازهای انسان ها خدمت کند و محیط زیست را ترمیم کرده و حفظ کند سازمان دهند. این کار فقط در صورتی ممکن است که دولت بنیاداً متفاوتی به قدرت برسد.

مساله ی سرنگون کردن انقلابی جمهوری اسلامی برای انجام انقلابی که سوسیالیسم را به قدرت برساند مساله ی آینده ی دور نیست. بلکه مساله ای عاجل است. انقلاب را باید معنا کرد. به ویژه برای نسل جوان که تبه کاران و جنایتکاران جمهوری اسلامی را تحت نام «انقلاب» شناخته است. انقلاب معنای بسیار مشخص و دقیقی دارد. معنای انقلاب آن است که به جای طبقه ی حاکم، طبقه ی دیگری که روابط تولیدی و اجتماعی کیفیتاً و بنیاداً متفاوتی را نمایندگی می کند همراه با اکثریت مردم نظام سرمایه داری را براندازد؛ طبقه ی حاکمه را از قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی اش محروم کند؛ یک قدرت جدید را مستقر کند که جدید بودنش با اهداف، مقاصد، راه و ابزار رسیدن به آن اهداف و مقاصد مشخص می شود. نظام سرمایه داری جهانی و بیان خاص آن در ایران که نظام جمهوری اسلامی است با وجود تمام بحران ها و کلیه ی دهشت هایی که می آفریند به طور خود به خودی سرنگون نخواهد شد. این روشن است. اما باید یک مساله ی دیگر را هم با صراحت روشن کرد: دهشت آفرینی های نظام حاکم به خودی خود منجر به تولید و شکل گیری و گسترش آگاهی و احساسات رادیکال و انقلابی نخواهد شد. نیروهای سیاسی و ایدئولوژیک دیگری نیز در کارند که نگذارند چنین شود. نیروهای اسلام گرای عوام فریب و فاشیست از هر برند و مارکی در میدان هستند و در آن جا که حنای نیروی «اصلاح طلب» اسلامی یا «اصول گرای» اسلامی رنگی ندارد، عوام فریبان دیگری پا به میدان می گذارند تا از رنج و استیصال توده های مردم استفاده کنند و خشم آنان را دوباره به درون مجاری نظام موجود و وضع موجود بیندازند. برای ممانعت از چنین فاجعه ای باید چشم انداز کمونیستی و برنامه ی انقلاب کمونیستی و امکان پذیر بودن آن و راه انجام آن را با جسارت به میان مردم ببریم و به طور موج وار بخشی از پیشروان را تبدیل به رزمندگان سازمان یافته ی این راه و حامیان این نوع انقلاب کنیم.

نفت عمیقاً در اقتصاد جهانی امپریالیسم بافته شده است و فقط انقلاب می تواند سازمان یابی این اقتصاد را با ایجاد نظامی که بر پایه ی سود و رقابت کار نمی کند، عوض کند. انقلاب هم هیچ معنایی ندارد به جز سرنگون شدن یک طبقه (طبقه ی سرمایه داری) از قدرت دولتی و استقرار دولتِ یک طبقه ی دیگر (طبقه ی پرولتاریا).

«وقتی که پرولتاریا و توده های مردم در جوامع تحت ستم قدرت را به دست گیرند، هدف نمی تواند پس گرفتن و برنامه ریزی مجدد همان اقتصاد معوج مبتنی بر نفت باشد که توسعه را از شکل انداخته، جامعه و اقتصاد را تابع فرامین ویرانگر نظام جهانی کرده است. برعکس، یک انقلاب باید از شر شالوده های واقعی چنین اقتصادی خلاص شود تا بتواند چنگال کنترل امپریالیستی را بشکند و بر اعوجاج و تحریف های فرایند توسعه ی تحت هدایت امپریالیسم غلبه کند. به جای اقتصاد کهنه باید یک اقتصاد رهایی بخش ساخت. اقتصادی که اساس آن باید کشاورزی باشد. اقتصادی با یک صنعت متنوع و غیرمتمرکز که به کشاورزی و نیازهای گسترده ی امر توسعه خدمت کند. فقط با ساختن چنین اقتصادی است که نیازهای اساسی اجتماعی می تواند تأمین شود و خودکفایی نسبی در دنیایی که تحت سلطه ی امپریالیسم است به دست آید.»(۷)•

 

پی نوشت ها:

۱- جالب توجه است که با وجود آب رفتن درآمد نفت، بودجه ی سال ۹۴ افزایش سی و سه درصدی بودجه‌ی «دفاعی» جمهوری اسلامی را نشان می دهد. علاوه بر افزایش بودجه ی «دفاعی» در ارقام منتشرشده «کمک به کشورهای هدف» (یعنی جنگ در عراق و سوریه و لبنان) بیش از ۱۰ هزار میلیارد تومان را می بینیم. برای مشاهده ی اهمیت حیات توده های مردم برای این حکومت به رقم ۴۰۰ میلیون تومانی برای «ممانعت از اعتیاد» و رقم منفی ۲۶ درصدی یارانه ها نگاهی بیندازیم. (ارقام از روزنامه ی عصر ایران)

۲- جمله ی مائو در واکنش به سرنگون شدن نگودین دیم است نگودین دیم رئیس جمهور ویتنام جنوبی و دست نشانده ی آمریکا بود اما تاریخ مصرفش به سر آمد و خودِ سازمان سیا که او را رئیس جمهور کرده بود، در سال ۱۹۶۳ وی را سرنگون کرده و به قتل رساند.)

۳-سایت بلومبرگ ۲۷ نوامبر ۲۰۱۴

http://www.bloomberg.com/news/2014-11-27/opec-policy-ensures-u-s-shale-crash-russian-oil-tycoon-says.html

OPEC Policy Ensures U.S. Shale Crash, Russian Tycoon Says

۴- میراث هوگو چاوز و سوسیالیسم بولیواری- وب سایت حزب کمونیست ایران م.ل.م)

http://www.cpimlm.com/showfile.php?cId=1066&tb=economy&Id=35&pgn=1

۵- لنین، در اثر معروف خود به نام «امپریالیسم، متأخرترین مرحله در سرمایه داری» نشان می دهد که سرمایه داری به یک نظام تولید و مبادله ی بین المللی تبدیل شده است. یکی از مختصات این مرحله از سرمایه داری، شکل گیری بلوک های عظیم سرمایه ی مالی است که از ادغام سرمایه ی بانکی و سرمایه ی صنعتی به وجود می آید و نقش رهبری را در انباشت سرمایه بازی می کند. در زیر این کلیدواژه ها توضیح داده  شده اند:

انباشت سرمایه. تولید ارزش اضافه (منبع سود) بر پایه ی استثمار کار مزدی؛ و سرمایه گذاری و بازسرمایه گذاری سود از سوی سرمایه های رقیب، بر مبنایی گسترش یابنده، کم کردن هزینه ها و استفاده از فن آوری پیشرفته تر (و پر بازده تر). این پروسه را مارکس، انباشت ثروت در یک قطب و انباشت فلاکت و رنج زحمت در قطب دیگر خواند.

امپریالیسم. مرحله ی رشد سرمایه داری به مثابه ی یک نظام جهانی استثمار در اواخر ۱۸۰۰ فرا رسید. ما در عصر امپریالیسم زندگی می کنیم. امپریالیسم دارای ۵ خصلت کلیدی است. ۱- سلطه ی انحصار بر سازمان تولید و توزیع (انحصارات، واحدهای به شدت متمرکز و قدرتمند مالکیت و کنترل هستند). ۲- ادغام سرمایه ی بانکی و سرمایه ی صنعتی و شکل گیری بلوک های مالی عظیم. ۳- اهمیت مرکزی صدور سرمایه برای سودآوری کلی. ۴- تقسیم اقتصادی جهان به مناطق تحت نفوذ شرکت ها، کارتل ها و قدرت های بزرگ. ۵- تقسیم کامل مناطق جهان میان قدرت های امپریالیستی به مثابه ی مستعمرات، نومستعمرات و مناطق تحت نفوذ. مبارزه میان قدرت های امپریالیستی اصلی در برگیرنده ی تجدید تقسیم جهان هست.

۶- ریموند لوتا، در باره ی «نیروی محرکه ی آنارشی» و دینامیک های تغییر- یک مناظره ی حاد و عاجل: مبارزه برای جهانی بنیاداً متفاوت از جهان کنونی و مبارزه برای یک رویکرد علمی نسبت به واقعیت؛ حقیقت شماره ی ۶۶

http://www.cpimlm.com/showh3.php?Id=578&p=66

۷- میراث هوگوچاوز و سوسیالیسم بولیواری- وب سایت حزب کمونیست ایران م.ل.م)

http://www.cpimlm.com/showfile.php?cId=1066&tb=economy&Id=35&pgn=1

 

***

ضمیمه

اقتصاد نفتی و نابودی محیط زیست

 

کره ی زمین پیشاپیش در جهتی پیش می رود که نه تنها انواع گیاهان و حیوانات در مقیاسی عظیم از میان خواهند رفت بلکه زیست بوم های (اکوسیستم های) اصلی آن، مانند جنگل های استوایی و صخره ی مرجانی (که کف دریاهای کم عمق گرمسیری را می پوشانند) فرو ریخته و بر روی کلیت اکوسیستم تأثیرات مهلک خواهد داشت. به این ترتیب، حیات انسان در کلیت خود به خطر خواهد افتاد. این است مسیری که سرمایه داری و تداوم آن برای بشریت باز کرده است.

نفت، گاز و ذغال سنگ، سوخت هایی هستند که بیشترین گاز کربنیک را وارد جَو می کنند. این نوع سوخت، عمده ترین عامل گرمایش زمین است. ولی سرمایه داری نمی تواند از آن دست بکشد زیرا این نوع سوخت برای عملکرد سودآور نظام سرمایه داری اساسی است. فقط نگاهی به چند آمار این واقعیت را عریان می کند. اکثریت کمپانی های معظم سرمایه داری در جهان کمپانی های نفت و اتومبیل می باشند. ارتش آمریکا بزرگ ترین خریدار نفت جهان است. در ۴ سال جنگ آمریکا در عراق، ارتش آمریکا به  اندازه ای که ۱۳۹ کشور سالانه گاز کربنیک تولید می کنند، این گاز را وارد جَو زمین کرد. جنگ های جاری در جهان روزانه ۱۸۰ هزار تن گاز کربنیک وارد جو زمین می کنند. ارتش آمریکا در ۴ سال ۱۴۱ میلیون تن گاز کربنیک ساطع کرد. هر راننده ی متعارف سالانه ۵.۵ تن گاز کربنیک تولید می کند. (گرمایش زمین و نظامی گری. ص۱۵ / Global Warming and Militarism)

آزمایشگاه پژوهش سامانه ی کره ی زمین در هاوایی در ۹ مه ۲۰۱۳ اعلام کرد، گاز کربنیک جوِ زمین به ۴۰۰ جزء در میلیون رسیده است. یعنی به اندازه ی سه میلیون سال پیش، زمانی که هنوز حیات انسانی بر روی زمین موجود نبود. تأثیرات این وضع را امروزه می بینیم: سیلاب های بی سابقه، چرخه ی بادهایی که توفان شدید به بار می آورند، خشک سالی، گسترش کویر، آب شدن و فروریختن کوه های یخ قطب شمال، اسیدی شدن اقیانوس ها و افزایش رطوبت، بالا رفتن سطح دریاها و اقیانوس ها که سرزمین های ساحلی را در خود می بلعند. در قرن بیستم سطح آب های زمین ۲۰ سانتی متر افزایش یافت و در قرن بیست و یکم به ۳۰ سانتی متر رسیده است و اگر وضع به همین منوال ادامه یابد تا پایان قرن بیست و یکم به ۹۲ سانتی متر خواهد رسید.

این تغییرات جوی موجب نابودی محیط زیست صدها میلیون نفر در شکل خشک سالی، بی آبی، رشد کویرها، نابودی شهرها و روستاها در نتیجه ی توفان های دریایی، نابود شدن جلبک ها و ماهی ها، از بین رفتن مراتع و جنگل ها شده است. این فاجعه ی زیست محیطی، پی‌آمد غیرمستقیم کارکرد نظام سرمایه داری در هر کشور و در سطح جهان است. مربوط به آن است که سرمایه داری چگونه جوامع را سازمان می دهد و آنان را فرو می پاشد. مربوط است به رابطه ی تولید سرمایه داری با طبیعت. سرمایه داری به طبیعت به صورت منبع تهی ناپذیر از نهاده های تولید برای سود می نگرد. برای سرمایه داری مهم نیست که نابود کردن طبیعت چه پیامدهایی برای صدها میلیون نفر مردم کره ی زمین دارد. سرمایه داری آینده را نابود می کند تا حالِ خود را رونق بخشد.‌•

 

فرانسه: کشتاری هیولایی، «اتحاد ملی» خطرناک و آلترناتیو ممکن

میلیونها نفر پشتِ سرِ حاکمان جهان و دستیاران و نوکرانشان راهپیمایی کردند

۱۴ ژانویه ۲۰۱۵. سرویس خبری جهانی برای فتح

کشتار دهشتناک کارکنان مجلهی شارلی ابدو توسط بنیادگرایان اسلامی و دو روز پس از آن قتل توجیه ناپذیر گروگان ها در یک سوپرمارکتِ کوشِر، به حق میلیون ها نفر را تکان داده است. به نظر می آید اکثر فرانسه حول شعار «ژو سوئی شارلی» (من شارلی هستم) متحد شده است. اما از این شعار، طبقات مختلف که دارای منافع متضاد هستند استفاده می کنند و چشمانداز متفاوتی در مورد اینکه چه شد و چه باید بشود دارند.

در ساعاتِ پس از کشتار و شب های پس از آن هزاران تن از جوانان طبقات میانه و دیگران جمع شدند تا بهت و خشم خود را بیان کنند و به یکدیگر دلداری دهند. شاید بسیاری از آنان هرگز این مجله را نخوانده بودند اما با گفتن «من شارلی هستم» می خواستند با آنچه از نظر آنان نماد روحیه ی نقادگرانه است، اعلام همبستگی کنند و از آن دفاع کنند. آنان همچنین شعار می دادند «پاد اَمَلگَم» (مسایل مختلف را با هم قاطی نکنید) که معنایش این است که از این واقعه برای حمله به مسلمانان استفاده نکنید و نشانه ی هراس از آینده ای است که این واقعه به فضای تأسف بارتری که بدتر از حال باشد، راه بگشاید.

اما جدا از این نگرانی ها باید گفت که جواب رسمی (از سوی دولت-م) هیچ ربطی به دفاع از آزادی بیان یا هر نوع آزادی دیگر نداشت. پس از حملهی اسلام گرایان، فرانسوا هولاند، رئیس جمهور فرانسه دو مراسم رسمی برپا کرد. یکی از آن ها راهپیمایی نمادین از میدان رپوبلیک بود که در آن ۴۴ تن از روسای دولتی و حکومتی جهان، کسانی که کارشان حفاظت از نظم غیرقابل تحمل جهان است، دست در دست راهپیمایی کردند. و دیگری، اعطای عالی ترین نشان «لژیون دونور» به سه پلیس کشته شده در این ماجرا بود.

لحظه ی اتحاد ملی فرانسه این گونه بود که میلیون ها نفر در پشتِ سر حاکمان جهان و دستیاران و نوکرانشان در میدان رپوبلیک راهپیمایی کردند. و مردم در میدانی که به گردهمایی های اعتراضی معروف است به طور خود به خودی برای پلیس کف زدند – پدیده ای که در فرانسه به شدت غیرمعمول است.

به نام دفاع از دموکراسی علیه اسلامی، مجلس فرانسه فورا با رأی قاطع شرکت فرانسه در ائتلاف جنگی آمریکا در عراق و مأموریت سه هزار سرباز فرانسوی برای تحکیم اتوریته ی فرانسه در مستعمره های پیشین در آفریقای غربی را تأیید کرد. سیاستمداران عالی مقام متحدانه اعلام کردند که لازم است جاسوسی و کنترل مردم را در سراسر جامعه تشدید کنند و به جای اینکه فرانسه به ایالات متحده تکیه کند خودش بر روی هر فرد بانک اطلاعاتی درست کند و با قاطعیت اینترنت و گفتار و مکالمات علنی را کنترل کند. مانوئل والس، نخست وزیر فرانسه هشدار داد که «در فرانسه برخی نظرات را نه یک نظر بلکه یک جنایت باید دانست … قبل از حمله ی ۷ ژانویه و بعد از آن».

در فاصله ی ۹ تا ۱۳ ژانویه، حداقل شش تن دستگیر شده و تحت آیین های دادرسی ویژه فوراً محاکمه و به حبس های سه ماه تا ۴ سال محکوم شدند. جرمشان: «دفاع علنی از عمل تروریستی». هیچ یک از آن ها متهم به ارتباط با گروه های جهادی یا عمل های خشونت بار نشدند. ۵ تن از آنان به دلیل جواب سربالا دادن به پلیس هنگام جریمه شدن یا در وضعیت مستی دستگیر شدند و یکی به دلیل نوشتن نظری در صفحه ی فیس بوکِ خود. اعلام شده است که پلیس و دادستان ها به ویدئوهای رَپ توجه ویژه خواهند کرد زیرا این آوازها «بیان ابراز انزجار» هستند که باید غیرقانونی شوند – مانند ابراز انزجار از پلیس و نظم اجتماعی غیرعادلانه که پلیس اِعمال می کند. پلیس فرانسه از دیرباز و مدت ها قبل از گسترش نفوذ اسلام گرایی (جنبش هایی برای استقرار دولت اسلامی) در گتوها، متخصص در زمینه ی آزار جوانانِ این محلات بوده است و اکنون سرکوب این «طبقه ی خطرناک» اولویت حکومت شده است.

بخش بزرگی از طبقات تحتانی فرانسه و اقشاری که بیش از همه سرکوب سیاسی و اجتماعی را تجربه می کنند، فرزندان کارگرانی هستند که از مستعمرات سابق فرانسه به این کشور آورده شدند تا در کارخانه ها، ساختمان سازی و صنایع خدماتی کار کنند. وجودِ این جوانان برای فرانسه یک معضل محسوب می شود زیرا فرانسه هیچ آینده ای برای این جوانان در چنته ندارد به جز بیکاری و تلف شدن زندگی شان که گاه با مشاغل پَست رنگ می خورد. هرگونه حرکت خارج از کنترل از سوی آنان، یک خطر جدی به نظم اجتماعی که آنان قشر تحتانی اش هستند محسوب می شود.

برخوردِ جهانی میان امپریالیسم غرب و بنیادگرایان اسلامی، وقایع این گتوها را تحت تأثیر قرار می دهد. همان قدر که به غلط، اسلام گرایی به عنوان چالشی در مقابل ستم های غرب به آفریقا و خاورمیانه دیده شده است، بسیاری از مردم فرانسه که ریشه در آن کشورها دارند (و حتا جوانانی که ریشه در مناطق محروم دیگر جهان دارند و به اسلام گرویده اند) به غلط بنیادگرایی اسلامی ارتجاعی و ضد مردمی را به عنوان راه حلی در مقابل تحقیر و فلاکتی که در فرانسه به آنان تحمیل شده است می بینند.

تاریخاً مفهوم سکولاریسم (جدایی دین و دولت) در دوره ای سربلند کرد که بورژوازی فرانسه در انقلابِ خود علیه سلطنت فئودالی و یک قرن نبردهای سیاسی علیه کلیسای کاتولیک که نماینده ی اصلی بقایای نظم کهنه بود، به آن نیاز داشت. اما امروزه طبقه ی حاکمه ی فرانسه از این کلمه به عنوان اسم رمزی برای آنتی اسلامیسم استفاده می کند و انگیزه اش از این کار تحقیر دین نیست بلکه تحقیر کسانی است که یک رشته باورهای دینی خاص دارند. اعتقاد به این باورها مترادف با دون پایگی قلمداد شده و توجیهی می شود برای محروم کردن این جوانان از برخی امتیازات و جایگاه اجتماعی. این سیاست کاملاً در پیوند است با نقش فرانسه در تلاش های کلی تر امپریالیست های غربی در تحکیمِ کنترلِ خود بر مردم و کشورهایی در خاورمیانه و شمال آفریقا که بنیادگرایی اسلامی تبدیل به یک منبع مهم نارضایتی و مخالفت شده است. تعجب آور نیست که حمله به اسلام اغلب به عنوان یک موضوع مذهبی ناب دیده نمی شود بلکه حمله به هویت و حیثیت انسان ها تلقی می شود.

حتا از مسلمانان و تشکلات اسلامی حامی دولت فرانسه خواسته میشود که موضع علنی علیه تروریسم یا حداقل آن تروریسمی که محافل حکومتی فرانسه با آن مخالف اند بگیرند. همه مقصر فرض می شوند مگر آنکه همراهی خود را با ساختار قدرت در فرانسه و به اصطلاح «ارزش» های آن اعلام کنند. برعکس، اگر از یهودیان فرانسه طلب شود که به عنوان یهودی، در ازای داشتنِ حقِ تمرین آیین دینی خود و چسبیدن به هویت دینی و قومی شان، موضع علنی علیه تروریسم دولت اسراییل بگیرند نژادپرستانه قلمداد می شود.

هشدار کسانی که می گویند کشتارها «هیزم بیارِ آتش راست افراطی خواهد شد» بی دلیل نیست. اما باید ضرورت های کلی که در مقابل امپریالیسم فرانسه است را نیز در محاسبات گنجاند. کارکردهای خود سرمایه ی انحصاری، در فرانسه و در جهان شرایط عروج بنیادگرایی اسلامی را تقویت کرده است و این شرایط کماکان پا بر جا است. کارهایی که امپریالیسم فرانسه به نام جنگ با اسلام گرایی انجام داده است (سرکوب در خودِ فرانسه و تجاوزهای خارجی در شراکت و رقابت با ایالات متحده) این دینامیک را تشدید کرده است. فاشیست هایی که دشمنِ شکل جمهوری حاکمیتِ بورژوازی در فرانسه هستند، نسبت به «ملایمتِ» طبقات میانه ی این کشور هشدار می دهند. آنان می خواهند به طبقات میانی تکانی بدهند و آنان را از حالت انفعال در آورده و تبدیل به شریک جرمی فعال برای امپریالیسم فرانسه کنند. اما فاشیست ها تنها کوشندگان این راه نیستند.

حمله به شارلی ابدو و سلاخی در سوپرمارکت، به یک معنا، هدیه ای آسمانی برای هیئت حاکمه ی فرانسه بود. این رخداد، صفوفِ ازهم گسیخته ی هیئت حاکمه را به حرکت و به حالت آماده باش درآورد و پوششی شد برای تشدید سرکوب و تجاوزهای خارجی که از مدت ها پیش در جریان بود. از آن مهم تر، به طبقه ی حاکمه ی فرانسه امکان داد که بخش بسیار وسیع تری از طبقات میانه فرانسه را حول حمایت بیشتر از پروژه های ارتجاعی حاکمیت بسیج کند. مهم نیست که بسیاری از مردم به «وحدت ملی» کنونی معانی مختلف مانند آزادی بیان، محروم نکردن اقلیت ها، دفاع از سکولاریسم یا حتا «اتحاد جمهوری» علیه فاشیست های دست راستی می دهند. معنای واقعی «وحدت ملی» دفاع از نظام و دولت است؛ دفاع از نیروهای نظامی داخلی و خارجی آن است که تاکنون در خود فرانسه و سراسر جهان رنج های دهشتناکی بر مردم وارد کرده اند.

دو قشر متفاوت، حمله به شارلی ابدو را به ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در آمریکا تشبیه می کنند: کسانی که می ترسند فرانسه از الگوی آمریکا پیروی کند و کسانی که معتقدند فرانسه برای دست یافتن به اهداف جاه طلبانه اش باید سرکوب و تجاوز خارجی را تشدید کند. اما از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تاکنون اوضاع بر وفق مرادِ ایالات متحده پیش نرفته است. مقاومتِ جسورانه و فعالیت انقلابی در آنجا، عامل بسیار مهمی در تغییر روحیات بوده و بر سیر تکامل اوضاع تأثیرات مهمی گذاشته است — به ویژه آنکه یک دینامیک مثبت میان ستمدیده ترین اقشار و بخشی از طبقات میانه سربلند کرده است.

در فرانسه ی امروز، قطب بندی نامساعدی میان مردم به وجود آمده است. ستمدیده ترین اقشار به طور مؤثری در محاصره اند. طبقات میانی، با استثناهایی، به طور عموم گرایش به آن دارند که به دولت به مثابه ی راه حلی برای ترس ها و دلواپسی هایشان چشم بدوزند. در فرانسه عشق زیادی نسبت به وضع موجود نیست. اما مساله اینجا است که ضدیت با وضع موجود به دست بنیادگرایان اسلامی و بنیادگرایان کاتولیک و فاشیست افتاده است که هر دو در یک چیز متفق القول هستند: هر دو طرف معتقددند که اطاعت زن از مرد، سنگ بنای جامعهی مطلوبشان است.

تحلیل گر یکی از روزنامه ها نوشت، شمار فزاینده ای از مردم فرانسه «به این اعتقاد رسیده اند که زندگی پدران و مادرانشان بی ارزش است». «ارزش ها» و نهادهای فرانسه ی کاپیتالیست و بنیادگرایی دینی از هر شکل، هیچ یک نمی توانند راه برون رفت واقعی برای ستم و تحقیری باشند که توده ها را در اعماق جامعه حبس می کند؛ هیچ یک نمی توانند یک زندگی رهایی بخش را برای اکثریت مردم ممکن کنند. چشم انداز یک جامعه ی بنیاداً متفاوت و نقشه ی رسیدن به آن به واقع می تواند تبدیل به یک آلترناتیو قدرتمند شود. جنبشی لازم است که هدفش رهایی بشریت است و بخش تحت ستم این بشریت در صف جلوی آن قرار دارد. چنین جنبشی می تواند بخش بزرگی از طبقات میانه که اکنون می گویند «من شارلی هستم» را از چنگال طبقه ی حاکمه بیرون بکشد و راه را برای چشم اندازهای مثبت و رهایی بخش باز کند.•

(این مطلب بر مبنای گزارش های یکی از خوانندگان سرویس خبری تهیه شده است.)

در باره رفیق سیامک زعیم

از یک رفیق

متن زیر گزیدهای از جزوهی ادای دین به یک رهبر کمونیست برجسته، به مناسبت انتشار مجدد «مارکسیست ـ لنینیستها و مشی چریکی»، اثر رفیق سیامک زعیم است.  متن کامل در وبسایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م) قابل دسترس است. زیرعنوانها توسط حقیقت اضافه شده است.

 

نخستین باری که رفیق سیامک را دیدم اوایل مرداد ۱۳۵۹ بود؛ در خانه ای حوالی نارمک؛ درست چند روز قبل از اعلان خبر مرگ شاه. آن زمان، سازمان در ارتباط با رشته های مختلف فعالیت مانند کارگری، دهقانی، دانشجویی و دانش آموزی کنفرانس های داخلی چند روزه برگزار می کرد. رفقایی از مناطق مختلف ایران گرد می آمدند و تجارب عملی هر منطقه و پرسش های نظری خود را با یکدیگر در میان می گذاشتند. موضوع کنفرانسی که من در آن شرکت کردم، دهقانی بود. تازه چند ماه بود که رسماً به عضویت «اتحادیه ی کمونیست ها» درآمده بودم. رفیق فریدون علی آبادی مسئولیت هدایت کنفرانس را به عهده داشت. ترکیب کنفرانس بسیار جالب بود: رفقایی که در جنبش دهقانی فارس، ترکمن صحرا، شمال، مغان و کردستان فعالیت داشتند. تجارب متنوع بود و مسائل هر منطقه ویژگی هایی داشت که بر جذابیت کنفرانس و درک پیچیدگی های مساله ی ارضی در ایران می افزود. پرشورترین و هیجان انگیزترین بخش کنفرانس، تجربه ی مبارزات دهقانی در کردستان بود. کاک محمد (رسول محمدی)(۱) و یکی از کادرهای قدیمی و باتجربه ی جنبش دهقانی سقز و بوکان، فعالیت های سازمان در خطه ی کردستان را برای ما تشریح کردند. برجستگی تجربه ی موفق آنان این بود که اتحادیه های دهقانی مسلح تشکیل داده بودند. در این کنفرانس رفیق سیامک با نام مستعار «سید» حضور داشت. او چندان صحبتی نکرد و فقط اینجا و آنجا پرسش ها و نکاتی را جلو گذاشت. آن زمان رسم نبود که موقعیت سازمانی رفقا را بدانیم. فقط حدس زدم که حتماً از مسئولین رده بالای سازمان است. آنچه توجهم را جلب کرد، سادگی، متانت و فروتنی بیش از اندازه اش بود.

بار دومی که او را دیدم اواخر تیرماه ۱۳۶۰ بود که هم زمان بود با اقدامات تدارکاتی برای آغاز مبارزه ی مسلحانه. با جمع محدودی جلسه داشتیم. «سید» بحث کوتاهی با ما کرد. من جزءِ آن دسته از رفقا بودم که موافق بی قید و شرط شروع مبارزه ی مسلحانه بودیم و نگران این که باید زودتر بجنبیم و ناراضی از اینکه چرا سازمان برای چنین روزهایی خود را آماده نکرده و امور تدارکاتی دارد بیش از اندازه کش پیدا می کند. سیامک که این بار نام «شهاب» بر خود داشت نیز بر اضطرار اوضاع و اقدام انقلابی تأکید می کرد. این روحیه آن زمان بر اکثریت رفقای اتحادیه غالب بود. این روحیه را سیامک زعیم و حسین ریاحی در مقالاتشان فرموله می کردند و در نشریه ی «حقیقت» آن دوران بازتاب می دادند. شهاب و حسین از این بحث می کردند که اگر اقدامی نکنیم و ناظر اوضاع بمانیم، تجربه ی منفی حزب توده در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تکرار خواهد شد، برای جنبش کمونیستی رسوایی به بار خواهد آمد و مهم تر از همه جامعه به قهقرا خواهد رفت.

در جریان این ملاقات بود که پی بردم شهاب نقش کلیدی در رهبری سازمان دارد. حسین ریاحی با توجه به سابقه ی مبارزاتی اش برای همه ی رفقا شناخته شده بود ولی به جز اعضای هیئت مسئولینِ سازمان کمتر کسی نقش شهاب را می دانست.

دوره ی فعالیت های فشرده و شبانه روزی دو ماهه ی مرداد و شهریور ۱۳۶۰ مثل برق گذشت. همگی درگیر فعالیت های تدارکاتی مثل نقل و انتقال سلاح، مهمات، آذوقه و دیگر اقلام مورد نیاز از جنوب و کردستان به تهران و از تهران به شمال بودیم. رفقای رهبری نه تنها امور را هدایت می کردند بلکه شخصاً در انجام همه ی کارها شرکت داشتند. نگرانی اصلی این بود که در این فاصله ضربه بخوریم. بیش از همه نگران شهاب و حسین ریاحی بودیم. به محض استقرار اولین نفرات در جنگل، در یکی از روزهای آخرین هفته ی شهریور ماه، همراه با رفیق شهاب و چند رفیق دیگر عازم آمل شدیم. قرارمان در میدان امام حسین (شهناز یا فوزیه ی سابق) بود. هر یک بدون آشنایی دادن با یکدیگر مینی بوس گرفتیم. ۱۲ کیلومتری آمل، حوالی روستای «رزکه» در کناره ی جنگل به راننده گفتیم همین جا نگهدار و در میان تعجب و بهت بقیه ی مسافران همگی پیاده شدیم. پس از چند ساعت راهپیمایی به محلی رسیدیم که تعداد اندکی از رفقا مستقر بودند. دیگر اعضای رهبری چون حسین ریاحی و کاک اسماعیل (پیروت محمدی) و مراد (سورنا درخشان) بعد از انتقال همه ی رفقا که دو هفته ای به طول انجامید به جنگل آمدند. طی این مدت همه درگیر فعالیت های تدارکاتی بودند. اغلب رفقا شهاب را نمی شناختند و از موقعیت سازمانی وی خبر نداشتند. او مانند دیگر افراد شب و روز درگیر راهپیمایی در جنگل به منظور نقل و انتقال سلاح، آذوقه و مهمات و دیگر وسایل مورد نیاز بود و همواره داوطلب برای انجام هر کاری.

با انتقال کامل نیروها، همگی در سه کمپ مستقر شدیم و سازمان دهی اولیه ی گروه های نظامی توسط کاک اسماعیل صورت گرفت. برای همه ی رفقا اهمیت نقش کاک اسماعیل به عنوان فرمانده ی نظامی روشن بود، اما بیش از همه ی ما، این کاک اسماعیل بود که توجه ویژه به شهاب داشت؛ احترام خاصی برایش قائل بود و همیشه با لهجه ی شیرینش او را «آقا شهاب» خطاب می کرد. حواسش بود که او سر خود هر جایی نرود و هر کاری نکند؛ زیرا شهاب بی محابا تحت هر شرایطی داوطلب انجام هر مأموریتی می شد. قبل از اینکه به طور رسمی سلاح ها میان افراد تقسیم شود، کاک اسماعیل کلت کوچک ۲۲ میلی متری معروف به «شاه کش» را به شهاب داد تا از خودش محافظت کند. شهاب هم به شوخی به او می گفت این کلت ته جیبم گم می شود. تا بخواهم پیدایش کنم کار تمام است؛ تازه با این «شاه کش» پشه هم نمی شود کشت. بعدها پس از درگیری ۲۲ آبان و آرایش قوای جدید، اسماعیل دو تن از بهترین، جسورترین و قابل اعتمادترین رفقا (شاهپور عالی پور از رفقای مسجد سلیمان و فرهنگ سراج از رفقای آبادان) را محافظ شهاب کرد. این دو رفیق در جریان نبرد آمل تا پای جان به وظیفه ی خود عمل کردند. امین (شاهپور عالی پور) در جریان نبرد به شدت زخمی شد؛ بینایی اش را از دست داد و پس از اسارت بر اثر خونریزی شدید در بیمارستان شیر و خورشید آمل جان باخت. فرهنگ نیز تا آخر کنار شهاب ماند. او روز هفت بهمن ۶۰ همراه با شهاب اسیر دشمن شد و دو روز بعد جزءِ رفقایی بود که در ورزشگاه آمل در ملاءِ عام تیرباران شدند.

سیامک ۳۵ ساله، با اینکه مسن تر از اکثر رفقا بود، توان جسمی بالا و بدن نسبتاً ورزیده ای داشت. بسیار چابک بود و مشکل می شد در تمرینات نظامی و رقابت های ورزشی صبحگاهی از او پیشی گرفت. انرژی بی حد و حصری داشت؛ خستگی نمی شناخت. از همان شب های اول ورود به کمپ پایین، کیسه ی خوابش را به رفیق دیگری بخشید و شب ها زیر آلاچیق کنار آتش بدون بالا پوش چرت کوتاهی می زد. شب زنده دار بود و همیشه آماده ی بحث و جدل در هر زمینه ای با هر رفیقی در هر سطحی. با بیان دانش گسترده اش از تاریخ و ادبیات ایران، شب های طولانی زمستان را برای ما کوتاه می کرد. به قول رفیق بهروز فتحی، «کتابخانه ی سیار» بود. با رفقا به مشاعره می نشست و جز یکی از رفقای کرد که دیوان حافظ را از بر بود، کسی حریفش نمی شد. برخی مواقع می شد که رفیق مسعود حیدری با وام گیری از سرود و ترانه سعی می کرد مقابلش قد علم کند.

شهاب به جمع قدرت می داد و از جمع قدرت می گرفت. آن قدر در رفتار شخصی، ساده و بی آلایش بود که حتی جوان ترین رفقا راحت با او ارتباط نزدیک و صمیمانه برقرار می کردند. درست، مشخص و ساده سخن می گفت و همواره آماده بود که افکارش را بیازماید و بیاموزد و بداند که دیگران چگونه فکر می کنند. اهل خودنمایی و بزرگ بینی نبود و دانش خود را به رخ نمی کشید. مسعود حیدری که از رفقای سازمان پیکار در آمل بود، عصر روز ۱۸ آبان بعد از ناموفق ماندن طرح ورود غافلگیرانه به شهر به ما پیوست. او که رفیقی انقلابی، شاداب، رک و صریح و اهل بحث و جدل بود از همان روز اول ورود به جمع سربداران به انتقاد از سیاست اتحادیه در قبال اشغال سفارت و جنگ ایران و عراق پرداخت. او با شهاب وارد بحث و گفتگو شد و هنوز نمی دانست موقعیت سازمانی اش چیست. بحثشان بالا گرفته بود و شهاب تلاش می کرد جوانب متضاد خط قبلی اتحادیه نسبت به حاکمیت را برایش توضیح دهد. در خاتمه ی بحث، مسعود رو به شهاب کرد و گفت «تو نمی دانی. برو از رهبرانت بپرس آن ها بهتر از تو می دانند!»

زمانی که در محاصره ی شدید نظامی و اقتصادی دشمن قرار گرفتیم شرایط بسیار سخت شد. گرسنگی، سرما، خستگی و بی خوابی بیداد می کرد. در آن شرایط، رفتار کاک اسماعیل در میان جمع عطر رفاقت می پراکند و بحث های شهاب به ما الهام، شور و نشاط می بخشید. چند هفته پس از درگیری ۲۲ آبان و عقب نشینی از محل کمپ ها، در دره ای تنگ و تاریک زیر آلاچیق هایی که ساخته بودیم، پناه گرفته بودیم. هنوز دورنمای حرکت بعدی مشخص نشده بود. روحیه ها افت کرده بود. یکی از آن شب های سرد و طولانی بود که نگهبانان خبر دادند نور چراغ قوه ای به سمت ما نزدیک می شود. کاک اسماعیل بلافاصله فرمان آماده باش داد. در اوج گرسنگی و خستگی و بی سرپناهی بودیم. بارندگی و رطوبت و سرمای زمستان امان نمی داد. با فرمان آماده باش، به ناچار همگی از خواب بیدار شدیم و منتظر ماندیم. یکی دو ساعت طول کشید تا رفقا مطمئن شوند خطری در کار نیست و آن نور، نور ماه بوده که آهسته آهسته از لابه لای شاخه های درختان بالا می آید و رخ نشان می دهد. آن شب کسی نخوابید. همگی دور آتش که به قول کاک اسماعیل تنها پناه زندگی مان در جنگل بود، جمع شدیم و به سخنان شهاب گوش دادیم. آن چنان جمع را با ذکر نمونه های متنوع از فداکاری های انقلابیون در کشورهای مختلف تهییج کرد که غیرقابل باور بود. جملگی، سختی ها را فراموش کردیم. آماده بودیم از همه ی موانع عبور کنیم؛ از پس هر مشکلی بر آییم؛ بدون تزلزل به مبارزه ادامه دهیم؛ بر سرما و گرسنگی پیروز شویم؛ بارهای سنگین را در کوره راه های جنگلی حمل کنیم؛ تا دل دشمن برای نابودی اش رخنه کنیم و در مسیر رهایی جامعه شجاعانه گام برداریم! و چنین نیز کردیم!

 

درست یک ماه قبل از اسارتش در آمل، در جنگل به کنجی خزید، به درخت تنومندی تکیه داد، آخرین مطلب خود را نگاشت و آن را همچون تیری از کمان برای ثبت در تاریخ رها کرد. اعلامیه ای به نام «پیام اتحادیه کمونیست های ایران خطاب به همه ی کمونیست های ایران».(۲) پیامی که از دل و جانش و همه ی توانش برخاسته بود. تیری رها شد که همچون شهابی آسمانی از فراسوی مرزها گذشت و بر خون نشست و برای همیشه بر صدر تاریخ جنبش کمونیستی ایران در یکی از خطیرترین مقاطع حیاتش قرار گرفت.

در باره ی جزوه ی «مارکسیست – لنینیست ها و مشی چریکی»

 

مهم ترین نقطه ی قوت جزوه ی «مارکسیست لنینیست ها و مشی چریکی» تأکید درست بر اهمیت تئوری انقلابی است:

«مبارزه ی تئوریک و مبارزه ی سیاسی، همراه با مبارزه ی اقتصادی، سه جریان مبارزاتی هستند که همیشه باید مرتبط به هم حرکت نمایند و با رشد مبارزه ی سیاسی و یا ابرام عمل مستقیم انقلابی، اهمیت تئوریکی کمتر نشده و بلکه بیشتر می گردد. با رشد مبارزه ی سیاسی و مطرح شدنِ عمل مستقیم و تعمیق جنبش عملی توده ها، مسائل و پدیده های تازه ای همیشه رشد می کنند و مطرح می شوند که بدون شناخت علمی آن ها، بدون دریافت و ارزیابی تئوریکی آن ها، بدون تحلیل آن ها در پرتو تئوری مارکسیسم لنینیسم، تئوری ای که باید چون علم آموخت تا به کار برد و در پروسه ی جنبش سیاسی و عملی مردم خود آن را تلفیق و تکامل داد، نمی توان به گسترش و پیروزی مبارزه ی سیاسی و عمل انقلابی موفق گشت.»

هر چند همانند اغلب مائوئیست های آن دوران شهاب نیز به این گرایش (هر چند ضعیف و کناری) آغشته بود که پراتیک را صرفاً به وظایف سیاسی عملی روز تقلیل دهد اما برجسته ترین ایده ی سیامک در این جزوه، ارائه ی رابطه ی صحیح میان تئوری عمل و ضرورت پیشی گرفتن تئوری از عمل است. تئوری انقلابی باید راهنمای عمل انقلابی باشد نه اینکه پشت عمل گام بردارد:

«تئوری، ایده، درست آن کیفیت رشد یافته از عمل، از ماده، است که بر خودش فرمان می راند و این که تئوری درست هنگامی عمل را رهبری می کند که بر آن عمل، پیشی گرفته و بیان فشرده ی آن باشد. حال آن که هیچ گاه عمل واجد چنین خصوصیتی نیست و بلکه موجد کیفیتی است که این خصوصیت را بروز می دهد؛ و کسی که این خصوصیت را درک نکند و بلکه در مقابل «عمل» و یا «فشار ضرورت» سر فرود آورد، الفبای فلسفه ی مارکسیستی و جوهر دیالکتیکی آن را از نظر دور داشته و به امپریسم یا پراگماتیسم در غلتیده است.»

در دوره ای که بسیاری به یک جانبه نگری و مطلق انگاری در مورد پراتیک و پراتیسین در غلتیده بودند، سیامک ندا داد:

«ما، هم به تئوریسین و هم به پراتیسین نیازمندیم و این بسیار غلط است و آن هم در دوران کنونی که بگوییم: «ما بیش از هر وقت به پراتیسین احتیاج داریم تا به تئوریسین.» ما، به خصوص در دوران کنونی، «بیش از هر وقت» به تئوری و تئوریسین نیازمندیم؛ به خصوص در دوران کنونی که این گونه مسائل مختلفه ی عملی که برشمردیم سدی بر راه شده و انحرافات گوناگونی پدید آورده، به خصوص در دوران کنونی که کم بها دادن به تئوری و خرده کاری و بی نقشه روی و اعمال نادرست کردن شیوع فراوان یافته است»؛ «باید کوشید که در جریان مبارزات بزرگ خلقمان چنین کسانی پرورده شوند. باید کوشید و خودبه خود هم به وجود نمی آید بلکه کار می خواهد که از میان فرزندان انقلابی مردم ما، تئوریسین ها و رهبران داهی بیرون آیند و زمام جنبش را به دست گیرند… بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد و بدون چنین رهبرانی، تئوری انقلابی

«ما پراتیسین های زیادی همیشه داشته ایم و خواهیم داشت. تمام جنبش بزرگ توده ای ما در دوران ۱۲ ساله ی مبارزات بعد از شهریور ۲۰ جنبش «پراتیسین ها» بود؛ و حال آن که از لحاظ تئوریسین، واقعاً حسابی سخت در مضیقه بودیم. در آن هنگام همیشه گفته می شد، عمل! و دیدیم چه بلایی بر سر آن «عمل» آمد. امروز نیز از یک سوی دیگر، همین شعار داده می شود و باز هم خواهیم دید که این شعار چه نتیجه ی عملی ای خواهد داد.»

این درک پیشرو از جایگاه تئوری و تئوریسین، کماکان در میان اغلب کمونیست ها غایب است. اغلب در این زمینه به «امپریسم و پراگماتیسم» آغشته اند. اغلب در نمی یابند که اندیشه است که به عمل رهنمون می شود و فکر است که دست های مردم را به حرکت در می آورد. اگرعمل سیاسی با نظریه روشن نشود بی اندیشه است و بی ثمر، همان گونه که اگر فرضیه و نظریه ای را نتوان با زبان واقعیات بیان کرد تجربه ای است بی حاصل.

شوربختانه، اتحادیه ی کمونیست های ایران که همواره اهمیت زیادی به مبارزه ی تئوریک می داد در دوران انقلاب دچار چنین انحرافاتی شد و عملاً رفقایی چون شهاب از نقش سترگی که باید ایفا کنند باز ماندند. به جای این که دورتر را ببینند و شدیدتر از دیگران امور مهم را طلب کنند، به دنباله روی از توده ها پرداختند و به «امپریسم و پراگماتیسم» دچار شدند.

جزوه ی «مارکسیست لنینیست ها و مشی چریکی» به روشنی بر وظیفه ی مرکزی کمونیست ها یعنی سرنگونی قهری ارتجاع و امپریالیسم و گام نهادن در مسیر سوسیالیسم تأکید می گذارد. در این مورد که کمونیست ها چه زمانی باید دست به اسلحه برند، همان گونه که گفته شد ایده ی روشنی جلو می گذارد.

«در شرایطی که مردم عموماً از لحاظ سیاسی و سازمانی، از لحاظ وضع فکری و حالت روحی خود برای دست زدن و یا پشتیبانی فعالانه از مبارزه ی مسلحانه آماده اند یا تمایل دارند و با توجه به آرایش دشمن، می توان و باید فوراً لحظه ی مناسبی را تعیین کرده و عملاً به مبارزه ی مسلحانه آغاز نمود.»

«تنها در تحت شرایط معینی که فوقاً ذکر شد، می توان دست به عمل نظامی برد و به برخاستن توده یاری رساند. تنها در وضع معینی، وضعی که روندهای اقتصادی و سیاسی جامعه در کل کشور یا در یک ناحیه خودبه خود به وجود می آورند و همانا شرایط عینی درگرفتن انقلاب است، می توان تدارک انقلابی را به تعرض انقلابی، تدارک مبارزه ی مسلحانه را به تعرض مسلحانه، تدارک جنگ را به خود جنگ و تدارک قیام را به خود قیام مبدل ساخت و بدین ترتیب قدرت سیاسی ارتجاع را در کل کشور و یا در یک ناحیه از آن ساقط نمود.»

سیامک در مقابل کسانی که فکر می کردند انقلاب را بر پایه ی اراده ی محض می توان به راه انداخت، درک درستی از ارتباط میان شرایط عینی و فاکتور ذهنی (نقش پیشاهنگ انقلابی) ارائه داد. او با جملات فوق نشان داد همان گونه که نمی توان از سایه ی خود جلو زد، نمی توان از روی تکامل تاریخی و اوضاع عینی نیز پرید، اما می توان آن را شتاب بخشید یا برعکس آن را کند کرد؛ اما علی رغم این درک درست، به درجاتی به خودرویی و کم بهایی به نقش عنصر ذهنی در شکل دهی به اوضاع مساعد عینی آغشته است. فاکتور ذهنی نه تنها برخاسته از اوضاع عینی بلکه خود بخشی لاینفک از آن است و دیوار چین آن ها را از هم جدا نمی کند. فاکتور عینی و ذهنی مدام در هم تداخل کرده و به یکدیگر تبدیل می شوند و یکدیگر را تغییر می دهند. به قول لنین «آگاهی انسان نه فقط جهان را منعکس می کند بلکه آن را می آفریند» و «فعالیت انسان فعلیت بیرونی را دگرگون می کند و قطعیت آن را بر می اندازد»(۳) همواره ابتکار عمل های جسورانه ای که فاکتور ذهنی سازمان می دهد، می تواند تأثیرات دگرگون ساز و تکان دهنده ای داشته باشد، موجب جهشی در اوضاع شود، تناسب قوا را و کلاً مختصات بازی را تغییر دهد. به شرطی که متکی بر پویش های واقعی و واقعیت مادی باشد.

اتحادیه در دوره ی انقلاب (به جز و تا حدی در دوره ی یک سال و نیمه در کردستان) عملاً استراتژی مبارزه ی مسلحانه انقلابی را به عنوان تنها راه حل تضادهای طبقاتی و ملی کناری نهاد و مجموعه فعالیت هایش را بر پایه ی چنین دورنمایی سازمان نداد. هر چند در سال ۱۳۶۰ که واقعیات ستبر همه چیز را تابع تفنگ گردانید، اتحادیه بی محابا بدان پاسخ داد و به درستی اهمیت ابتکار عمل فاکتور ذهنی را در آن گره گاه تاریخی درک نمود و بدان عمل کرد. در آن مقطع، قفل تضادهای مختلفی که به هم تنیده شده بود را فقط و فقط با ابتکار عمل جسورانه پیشاهنگ انقلابی می شد باز کرد.

اگر چه ایده های اولیه ی سیامک زعیم (و همچنین پراتیک سربداران) نشانه ی گسست جدی از تفکرات تدریج گرایانه و قدرگرایانه اکونومیستی (دترمینیسم اقتصادی) غالب بر جنبش کمونیستی بود اما هنوز تا نقد تئوریک همه جانبه و قاطع از این گرایش قدرتمند فاصله داشت.

جزوه ی «مارکسیست لنینیست ها و مشی چریکی» در نقد مشی چریکی موفق است. به ویژه از زاویه ی ایدئولوژیک اثبات می کند که این مشی قرابتی با مارکسیسم ندارد و اساساً بازتاب ایدئولوژی بورژوایی و خرده بورژوایی و ناسیونالیستی است؛ اما این نقد به سیاست و اهداف سیاسی طبقاتی تسری نمی یابد. انگار اختلاف صرفاً بر سر راه های نظامی متفاوت برای رسیدن به یک هدف است. واقعیت این است عده ای که به کمونیسم گرایش داشتند دنباله روُی مشی چریکی شدند و همه ی گرایش هایی که حول مشی چریکی شهری با یکدیگر متحد شده بودند، مانند گروه جزنی و احمدزاده اختلافاتی در زمینه ی مشی سیاسی نظامی با یکدیگر داشتند؛ اما محتوای سیاسی طبقاتی این مشی، اساساً آمال و آرزوهای قشرها و طبقات دیگری را نمایندگی می کرد. کاستریسم ربطی به سوسیالیسم نداشت و منافع قشرهایی از خرده بورژوازی و بورژوازی یک ملت تحت ستم را نمایندگی می کرد که از زورگویی و اجحافات امپریالیسم آمریکا به تنگ آمده بودند. این قشرها با پیروی از شوروی و وابستگی به آن نشان دادند که خواهان گسست قطعی از مناسبات امپریالیستی تولید نیستند و نمی توانند باشند. جریان های چریکی و مشخصاً سازمان چریک های فدایی خلق ایران نیز عملاً در چنین مسیری قرار گرفته بودند. غلظت ناسیونالیسم شان و سانتریسم شان نسبت به مبارزه ی مهم میان مارکسیسم و رویزیونیسم (میان چین مائوئیستی و شوروی سوسیال امپریالیستی) دست در دست تغییرات مهمی که در صحنه ی سیاسی بین المللی صورت گرفت، به شدت آسیب پذیرشان کرد. تا آنجا که در آستانه ی انقلاب ۵۷ دیگر از رادیکالیسم اولیه شان نشان چندانی باقی نمانده بود. کمی بعد اکثریت این جریان در مسیر حزب توده و وابستگی به شوروی که مدت ها بود به یک قدرت امپریالیستی تبدیل شده بود قرار گرفت؛ بنابراین مساله این نبود که مشی چریکی راهی دیگر بود برای رسیدن به هدف واحد و مشترکی که کل جنبش کمونیستی در برابر خود داشت. بلکه عمدتاً سازمان های مشی چریکی هدف دیگری را برگزیده بودند و به  جای مبارزه در جهت دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم و برپایی جامعه ای نوین، اساساً تغییرات بورژوا دمکراتیکی را دنبال می کردند. هدف مبارزه ی آن ها به ویژه از طرف جزنی و همفکرانش به مبارزه علیه دیکتاتوری فردی شاه فرو کاسته شده بود.

این محدودیت تاریخی جزوه ی «مارکسیست لنینیست ها و مشی چریکی» به نقطه ی ضعف دیگری پا داد. پلمیک ها تا حدی محدود شد به شیوه ی مبارزه (مشخصاً زمان دست بردن به سلاح). دست بردنِ پیش از موعد به سلاح، موضوع مبارزه شد. با نگاه امروز می توان گفت که جدل می توانست و می بایست بر سر مشی نظامی هم متمرکز شود. از جمله این که آیا با اتخاذ مشی چریک شهری می توان از نقطه نظر نظامی به پیروزی رسید؟ آیا با این مشی می توان ارتش خلق را سازمان دهی کرد؟ می توان نیروهای نظامی دشمن را در هم کوبید؟ تبلیغ مسلحانه صرفاً گریز از این پرسش های حیاتی نبود، بلکه اتخاذ جهت گیری سیاسی متفاوت بود. نشانه ی این بود که هدف نابودی دشمن نیست بلکه در بهترین حالت ایذای دشمن و وادار کردن شاه به دست کشیدن از دیکتاتوری فردی است. در تمامی پلمیک هایی که علیه مشی چریکی صورت گرفت، جای مبارزه بر سر اینکه استراتژی نظامی پیروزمند چیست خالی است؛ و این به یک نقطه ی ضعف مهم نیروهای خطِ سه نه تنها در جریان انقلاب ۵۷ بلکه در جریان مقاومت های مسلحانه  ی بعدی در مقابل جمهوری اسلامی بدل شد.(۴) کمتر کسی بود که طی آن سال ها به اصول و بدنه ی دانش نظامی که توسط مائو به علم مارکسیسم افزوده شده بود توجهی کند.

تازه در تابستان سال ۶۰ و جریان مبارزه ی مسلحانه ی سربداران بود که سیامک به فکر مشی نظامی و استراتژی نظامی افتاد. او توانست رابطه ی درستی بین اهداف سیاسی مجاهدین با تاکتیک ترورشان پیدا کند و بگوید چرا این روش منجر به سرنگونی رژیم نمی شود (و نمی خواهد بشود) و راه را بر گسترش مبارزه ی مسلحانه و پیوستن توده ها به صفوف آن می بندد؛ اما کم بهایی به اصول و تئوری انقلابی مارکسیستی در زمینه ی آموزه و استراتژی نظامی، بی توجهی به جمع بندی مشخص از تجارب نظامی مهم و گسترده در کردستان، ترکمن صحرا و سایر نقاط ایران در سال های ۶۰ – ۱۳۵۷، دست و پای رفقایی چون سیامک را پیشاپیش بسته بود و مانع از آن شد که سربداران مشی نظامی صحیحی – مبنی بر طولانی بودن خصلت جنگ انقلابی در ایران – اتخاذ کند؛ یا حداقل اهمیت مبارزه دو خط در این زمینه را دریابد.

علی رغم ضعف ها و کمبودهای فوق، جزوه ی «مارکسیست لنینیست ها و مشی چریکی» در نقد مشی چریکی نوشته ای است ارزنده که هم از نظر روش و هم از نظر تیزبینی و دقت در داوری ها بسیار قابل ملاحظه است.

در دیگر زمینه های مهم خطی نیز ما با موقعیت مشابهی روبه رو می شویم. جزوه ی «مارکسیست لنینیست ها و مشی چریکی» در زمینه ی ساخت اقتصادی اجتماعی ایران، رابطه ی سلطه ی امپریالیسم با طبقات ارتجاعی داخلی و مرحله ی انقلاب پرسش های مهم طرح می کند و بر مهار تئوریک آن ها تأکید می کند؛ اما در مجموع قادر نیست از جوانب غلط تئوری های غالب بر کل جنبش کمونیستی در آن دوره گسست کند و ضعف های موجود در آن چارچوب های تئوریکی را که در حال عیان شدن بود شناسایی کند.

در زمینه ی درک از حزب کمونیست و ایجاد آن، سیامک نادرستی افکاری که ایجاد حزب را به رشد و گسترش مبارزه ی اقتصادی کارگران منوط می کنند، نشان می دهد. او حزب را به درستی اقلیت در حال وجودی می داند که «واقعاً آگاه طبقاتی است و قادر است توده ها را رهبری کند، قادر است به هر سؤالی که موضوع روز می شود پاسخ گوید و به طریق متشکلی برای دیکتاتوری پرولتاریا مبارزه کرده و توده های کارگر را در این سمت تربیت می کنند.» سیامک با وجود داشتن این درک صحیح هنوز قادر نیست از تئوری «پیوند» (پیوند با کارگران به عنوان شرط ضروری تشکیل حزب) گسست کند. این تئوری که پیش شرط دیگری چون «وحدت نیروهای کمونیستی» را نیز با خود داشت، انتظاری عبث و غیرواقعی را دامن زد و مانع از آن شد که نیروهای خط سه مشخصاً اتحادیه ی کمونیست ها حلقه ی کلیدی ایجاد حزب یعنی روشن کردن هدف و چگونگی دست یابی بدان را در دست گیرند و به لحاظ تئوریک قادر شوند به خط مشی سیاسی صحیحی در ارتباط با انقلاب ایران و مسائل مهم پیشاروی جنبش کمونیستی بین المللی دست یابند. رهبران انقلابی به جای حل مسائل و جهت گیری های استراتژیک به خرده کاری های روزمره و پراکنده کاری های تئوریک مشغول شدند که با شکست سوسیالیسم در چین در سال ۱۹۷۶ و شروع انقلاب ایران ابعاد گسترده و وخیمی به خود گرفت و زیان های جبران ناپذیری به بار آورد.

از منظر تاریخی و با نگاه امروز، جزوه ی «مارکسیست لنینیست ها و مشی چریکی» آیینه ی تمام نمای قوت ها و ضعف ها، آزادی ها و محدودیت های جنبش کمونیستی ایران بود. خصلت نمای دورانی بود که در حال اتمام بود؛ دوران جدید نیز همراه با مسائل جدید در حال رو آمدن بود. سیامک در این جزوه سعی کرد شناخت کمونیست ها از سازمان دهی انقلاب پرولتری در کشورهای تحت سلطه را فشرده و متمرکز کند؛ شناختی که داشت دچار عدم تعادل می شد. عناصر جدیدی در ارتباط با امر انقلاب رو آمده بودند که نیازمند تجزیه و تحلیل جدی و عمیق بودند. ساختار اقتصادی اجتماعی اغلب کشورهای تحت سلطه دچار تغییرات کمی و کیفی عدیده ای شده بود؛ بر ناموزونی و اعوجاج ساختار جامعه افزوده شده بود. ساختارهای طبقاتی سیاسی اجتماعی در حال تحول سریع و بسیار متناقض بودند و با رشد سرمایه داری بر وزن نسبی شهرها و کمیت طبقه ی کارگر افزوده شده بود. چارچوب های تئوریک قبلی با عناصر نوینی روبه رو شده بودند که می بایست حل و فصل می شدند. فقط جذب عناصر جدید و مهار تئوریکشان در چارچوب قبلی کفاف نمی داد. ضرورت طرح چارچوب های تئوریک نوین رخ می نمایاند. اگر چه هنوز بسیاری از عناصر اصلی و کلیدی چارچوب قبلی درست و قابل به کاربست بودند اما در مجموع علم انقلاب نیاز به تکامل داشت. کمونیست ها هم با وظیفه ی دفاع از اصول پایه ای و جمع بندی از دستاوردهای خود روبه رو بودند هم می بایست با تغییرات جدید دست و پنجه نرم می کردند.

به علل گوناگون که در اینجا مجال پرداختن بدان نیست به ویژه در مقطع تاریخی انقلاب ۵۷ چنین نشد؛ نه به دانش و دستاوردهای قبلی تکیه شد و نه تلاشی جدی برای مهار تئوریک تغییرات مهم در سطح ملی و بین المللی صورت گرفت.(۵) این خود به گیجی و سردرگمی دامن زد. کمونیست ها علی رغم تلاش های انقلابی و فداکاری های عظیم قادر به ایفای نقش مستقل در جریان انقلاب ۵۷ نشده و این امر نهایتاً موجب شکست آخرین انقلاب قرن بیستم شد.

 

آخرین دیدار

 

آخرین باری که سیامک را دیدم، عصر روز ششم بهمن ۱۳۶۰ بود. حوالی ساعت چهار و نیم بعد از ظهر آخرین خط دفاعی ما که کوچه ی متصل کننده ی دو محله ی «رضوانیه» و «اسپه کلا» بود، در هم شکست. مجبور به عقب نشینی شدیم. وارد کوچه ای شدم. دیدم که شهاب به همراه رفیق مجتبی و رفقای گروه پزشکی و چند رفیق زخمی از سمت مقابل می آیند. … آخرین تصویر شهاب با آن پالتوی کهنه و قدیمی یشمی رنگ بر ذهنم برای همیشه نقش بست. فردایش، اعضای این گروه پس از یک درگیری کوتاه به اسارت دشمن در آمدند. چنین بود که رهبر برجسته ای را که مسیر زندگی بسیاری از جمله مرا در جهت تحقق اهداف و آرزوهای انقلابی و کمونیستی تغییر داد، از کف دادیم.

شهاب همواره برای بازماندگان و ادامه دهندگان آن نبرد یادآور فرصت کوتاه و بی نظیری در زندگی است که هنوز لحظاتش گرمابخش وجود است. فرصتی که بی شک بسیاری از انقلابیون آرزومندش بوده و هستند. فرصتی چند ماهه؛ چند ماهی که راه نمی رفتیم بلکه پروازکنان می رفتیم تا دنیا را تغییر دهیم. چند ماهی که در اوج زیستیم: ماه های یگانگی نزدیک؛ ماه های زندگی تنگ و فشرده ی رفیقانه؛ ماه های انضباط سخت و تلاش های عظیم؛ ماه های پُر غنا و پر نشاط! ماه هایی که شکوفه های امید و لبخند را در میان توده ها می پراکندیم و به علت پیشبرد وظایف انقلابی و کمونیستی و انجام مسئولیت های تاریخی از خویش رضایت داشتیم. افسوس که در آن ماه ها فرصت نشد تا به شهاب بگویم که زمانی مهم ترین اثر تئوریکش را درهمین منطقه ی جنگلی باز تکثیر کردیم تا در اوج سرخوشی و بلندپروازی هایش شاهد لبخند دیگری از او باشیم.•

 

پینوشتها:

 

۱ – رسول محمدی برادر دوقلوی پیروت محمدی (کاک اسماعیل) و یکی از مسئولین نظامی تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان کردستان ایران در سالهای ۵۹ – ۱۳۵۸ بود و در سال ۱۳۶۰ معاون اول نظامی سربداران.

 

۲ – قبل از این اعلامیه نیز رفیق سیامک زعیم مقالات مختلفی در مورد ضرورت فوری دست بردن به سلاح نوشته بود که در بخش اسناد کتاب «پرندهی نوپرواز» از انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م) قابل دسترسی است. مقالاتی چون: «پیام به همهی کمونیستهای ایران»، «ای رفقا! بیایید متحد شویم!»، «یادداشت سیاسی روز»، «آیا هیچگاه نیرویی کوچک میتواند وظیفهای بزرگ را بر دوش گیرد؟»

 

۳ – کلیات آثار لنین به زبان انگلیسی جلد ۳۸، (ص ۱۸۲ و ص ۲۱۸)

 

۴ – «از زاویهی راه انقلاب نقد اتحادیه کاملاً درست نبود. نقد اتحادیه از این زاویه نبود که با مشی چریک شهری نمیتوان یک جنگ انقلابی دراز مدت سازمان داد و گام به گام دشمن و ارتش ارتجاعیاش را در هم شکست. بسیاری از نقدهای آن دوران نسبت به مشی چریکی، بر سر شکل مبارزه بود و این که شرایط عینی برای به کارگیری اشکال قهرآمیز مبارزه هنوز فراهم نشده و مبارزهی مسلحانه با سطح مبارزات تودهای منطبق نیست. اکثر کمونیستهای خط سه (کسانی که مخالف خط حزب توده و خط چریکها بودند) درک غلطی از مبارزهی مسلحانهی تودهای داشتند. آنها مبارزهی مسلحانه را ادامه و تکامل جنبشهای تودهای از اشکال پایینتر به اشکالی عالیتر میدیدند و به نقش تعیینکنندهی عامل ذهنی (حزب) در به راه اندازی مبارزهی مسلحانه کم بها میدادند. آنها شرایط عینی آغاز و توسعهی جنگ خلق را نادیده میگرفتند، شرایطی که غالباً وجود دارد هر چند در تمامی نقاط کشور حدت و شدت یکسانی ندارد. آنها امکان شروع مبارزهی مسلحانه را به بعد از عریان و حاد شدن تضادها یا به بحرانهای انقلابی سراسری مشروط میکردند. در نتیجه با وجود داشتن توان تشکیلاتی، از فرصتهای انقلابی موجود برای آغاز جنگ خلق سود نمیجستند و عملاً دنبالهرُوی جنبشهای تودهای میشدند و در انتظار گذر جنبشهای تودهای از مبارزهی مسالمت آمیز به قهرآمیز وقت تلف میکردند. به همین خاطر حتی نتوانستند نقش مؤثری در قیام ۲۲ بهمن ۵۷ ایفا کنند.»

برای بحث بیشتر در این زمینه به صفحات ۲۱۵ ۲۱۲ کتاب «پرندهی نوپرواز» رجوع کنید.

 

۵ – برای بحث بیشتر علاقهمندان میتوانند به جزوهی با سلاح نقد – جمعبندی از گذشتهی اتحادیهی کمونیستهای ایران و مقالات دیگری که حزب کمونیست ایران (م ل م) در جمعبندی از شکست انقلاب ۵۷ منتشر کرده رجوع کنند.

حقایقی که با خون تصویر می شوند

 دربارۀ کشتار ژانویۀ ۲۰۱۵

 از کشتار تکان دهندۀ اعضای هیئت تحریریۀ نشریۀ طنز «شارلی اِبدو» در پاریس تا اعدام خونسردانۀ برادران «کواشی» و ختم خونین ماجرای گروگان گیری در یک سوپر مارکت، فقط دو روز فاصله بود. دو روزی که افکار عمومی دنیا را متشنج کرد و فضای سیاسی فرانسه را یک باره به هم ریخت.

هفتم ژانویه ۲۰۱۵ کارتونیست های «شارلی اِبدو» با فریاد الله اکبر اعدام شدند. جرم شان شکستن تابوها و مقدسات بود. جرمی که تاریک اندیشان متعصب و مرتجعان مستبد در گوشه و کنار دنیا بر نمی تابند و به خاطرش انسان ها را سر می برند. جرم دست اندرکاران نشریۀ «شارلی اِبدو» این بود که به اصول اخلاقی و حرفه ای خود به عنوان طنزپرداز و به اصل  لائیسیته باور داشتند. «آزادی بیان و مطبوعات» و «اظهار آزادانۀ عقیده» را حق خود می دانستند و دستاوردی متعلق به همۀ انسان ها در همه جای دنیا. قتل آنان فرقی با اعدام وبلاگ نویسان دگراندیش به جرم سب النبی و کفر در نظام جمهوری اسلامی نداشت. فرقی با جنایاتی که به نام دین و به فرمان مفتیان و مقامات اعظم کلیسا و کنیسه و مسجد در طول تاریخ انجام شده نداشت. «شارلی اِبدو» نشریه ای بود که نه فقط تابوهای دینی و بنیادگرایان مذاهب مختلف به ویژه جهادگرایان اسلامی را به سخره می کشید بلکه احزاب رسمی و سیاستمداران و دولتیان مشهور را از تیغ تیز طنز بی نصیب نمی گذاشت. عریان شان می کرد؛ زیرشان را رو می کرد. بعضی از صاحبان قدرت، کارتونیست های «شارلی» را به لودگی متهم می کردند؛ برخی دیگر می کوشیدند به اتهام توهین و افترا مانع فعالیت شان شوند. چند سال پیش که این نشریه کارتون های مربوط به پیامبر اسلام را که در دنیا جنجالی خونین به پا کرده بود به نشانۀ دفاع از آزادی بیان بازتکثیر کرد، کم نبودند مقامات دولتی و فرهنگی فرانسه که کارتونیست های «شارلی اِبدو» را تحت عنوان تحریک گران بی مسئولیت محکوم کردند.

اینک اما بعد از کشتار هفتم ژانویه «همه شارلی شده اند»! حزب سوسیالیست حاکم و احزاب اپوزیسیون چپ و راست با شعار «وحدت ملی» و «دفاع از ارزش ها و اصول کبیر جمهوری» به میدان آمده اند. آمده اند تا شکاف های عمیق طبقاتی و اجتماعی را به کمک این جو سازی سنگین سیاسی و ایدئولوژیک بپوشانند. آمده اند تا میدان داری کنند و بر احساسات عمومی که آمیخته ای از هراس، طلب امنیت، بهت از تعصب و نفرت از خشونت و ترور است سوار شوند. سوسیالیست ها در صف به هم فشردۀ «نظم و قانون» برای ناسیونال فاشیست های «جبهۀ ملی» جا باز می کنند. می گویند: این ها هم حق دارند؛ رای آورده اند؛ بخشی از جمهوری هستند! و راست می گویند. بورژوازی «چپ» و میانه و راست و راست افراطی همه در یک قایق نشسته اند. هر یک به شیوۀ خود، در حفاظت و پیشبرد نظام سرمایه داری امپریالیستی ایفای نقش می کند. فعلا خیلی از توده ها به حرفشان گوش می دهند. خیلی از مردم منافع و امنیت و آیندۀ خود را زیر پرچم همین احزاب ـ جناح های مختلف طبقۀ حاکم ـ جست و جو می کنند. خیلی ها در «جنگ علیه تروریسم» و «رفع خطر جهادگرایان اسلامی» خود را با این ها هم صف می بینند. و این بزرگ ترین خدمتی است که گلوله های کلاشنیکف و فریادهای الله اکبر در خیابان «نیکلاس آپر» پاریس به طبقۀ سرمایه دار ـ امپریالیست فرانسه کرده است.

در این ماجرا نیز مثل بسیاری از وقایع امروز دنیا، دو نیروی منسوخ دست به کارند: سرمایه داری امپریالیستی و بنیادگرایی مذهبی. این دو نیرو، سد راه رهایی نوع بشرند. ماهیت، منافع طبقاتی، ارزش ها و باورهای این دو نیروی ضدمردمی، حکم به ادامۀ حفظ نظام استثمار و ستم و پدرسالاری و زن ستیزی و جنگ و جهل می دهد. این ها در هر واقعه ای، ساطور قصابی یکدیگر را تیز می کنند.

بنیادگرایی مذهبی خود نتیجۀ تضادهای ذاتی نظام جهانی امپریالیستی، نتیجۀ کارکرد پُر هرج و مرج این نظام است. نیروهای تاریک اندیشی که حول پرچم ارتجاعی دین پا گرفته اند و در گوشه و کنار دنیا گردن کشی می کنند، مستقیم و غیرمستقیم توسط نیروهای امپریالیستی رقیب و دولت های مرتجع تقویت می شوند. چه بدانند و چه ندانند، چه بخواهند و چه نخواهند به ساز این یا آن قدرت بزرگ می رقصند. وزنۀ سیاسی و ایدئولوژیک این یا آن ائتلاف امپریالیستی را سنگین تر می کنند. پشتوانه و یا بهانۀ اجرای طرح های منطقه ای و جهانی دولت هایی می شوند که ظاهرا به رویشان شمشیر «جهاد» کشیده اند.

قطب دیگر، قدرت های امپریالیستی اند که سیاست های سلطه گرانه و تجاوزهای نظامی و فریبکاری رسانه ای شان، عقده های رنج و محرومیت را در میان توده های مستاصل فشرده تر می کند. عدم اطمینان و نفرت از «تمدن و ارزش های غربی» را در دل های شان برمی انگیزد. و شمار زیادی را در این دنیای بحران زده، به جستجوی عدالت و هویت زیر پرچم اسارت و بردگی و جهل مذهبی می راند.

تعقیب و اعدام بنیادگرایان مسلح در ملاء عام (که میلیون ها نفر از طریق شبکه های تلویزیونی لحظه به لحظه اش را دنبال کردند) صرفا در خدمت قدرت نمایی یک دولت امپریالیستی نیست. صرفا به اعلام ثبات آن ها و محکم کردن پایه های اجتماعی شان و قشرهای خواهان نظم و قانون کمک نمی کند. این اقدام و تبلیغات همه جانبه و مستمری که حولش انجام می شود یک نتیجۀ فوری دیگر هم دارد: بهانه ای دیگر، انگیزه ای دیگر، فراهم می کند برای اربابان و عاملان بنیادگرایی و جهادیسم تا باز هم نقش و سهم خود را در اسارت توده های محروم و تهیدست بپوشانند. باز هم بر این واقعیت که خود مهره ای از ماشین عظیم و آدمخوار سرمایه داری اند پرده افکنند. باز هم بر ستمدیدگی قشرهای به حاشیه رانده شده، مهاجران و یا آن بخش شهروندان کشورهای امپریالیستی که هویت خود را در دین و ملت و منطقه ای دیگر از دنیا می جویند، سوار شوند و خود را حامی و منتقم زخم خوردگان معرفی کنند. باز هم از پیروان و عاملان خود «شهیدان قدیس» بسازند و برای مساجد و محافل و سایت های اینترنتی شان خوراک تبلیغاتی به دست آورند.

برای خارج شدن از دور باطل ستم و تحقیر و جهل و کشتار، پاک کردن مرزبندی های مصنوعی ای که نظام طبقاتی و باورهای جاهلانه و کهنه در میان توده های مردم کشورهای مختلف ایجاد می کند و انجام یک تحول اساسی در حیات جامعه بشری باید از شر این نظام جهنمی خلاص شد. باید بر این نظام و همۀ مصائبی که برای اکثریت اهالی دنیا به همراه دارد و حتی حیات کره ارض و محیط زیست را به خطر انداخته نقطۀ پایان گذارد. باید راهی کاملا متفاوت از بیراهه هایی که دو نیروی منسوخ امپریالیسم و بنیادگرایی مذهبی در برابر دنیا گشوده اند، راه انقلاب کمونیستی را ترسیم کرد. وقایع این روزهای فرانسه این حقیقت را به شکلی فشرده، بار دیگر به گوش جهانیان فریاد می کند. 

حزب کمونیست ایران (م.ل.م)

۹ ژانویه ۲۰۱۵

چشم انداز رهایی زنان، با نگاهی به تجربهی کوبانی

مصاحبه با رفیق امیر حسن‌پور

سؤال ۱: مقاومت توده ای و مبارزه ی مسلحانه ی کوبانی به ویژه حضور فعال زنان در همه ی جبهه ها باعث تحسین مردم آزادی خواه جهان شده اما در ضمن این همه همدردی و پشتیبانی، درک های متفاوتی از این مبارزه وجود دارد که بحث کردن حولِ آن ها ضروری است. به ویژه آن که با روشن شدن افق و برنامه و سیاست حزبی که این مبارزات را رهبری می کند، یعنی پ.ی.د، نگرانی و دغدغه در مورد مسیر و آینده ی این مبارزات بر شور و شوق و تحسین اولیه اضافه شده است. بگذار از این جا شروع کنیم که مبارزه ی مسلحانه ی زنان در روژئاوا را چگونه می بینید و چرا عده ای آن را به عنوان گسستی در جنبش ملی و خاورمیانه تلقی می کنند؟

 

امیر: در جنبش ملی کردستان به خصوص بعد از شروع جنبش خودمختاری کردستان عراق در ۱۹۶۱ همیشه این سؤال مطرح می شد که چرا در کردستان سوریه (روژئاوا، غرب کردستان) حرکت یا مبارزه ای صورت نمی گیرد اما هیچ وقت بحثی در مورد جنبش زنان یا شرکت آن ها در مبارزه  نمی شد. آنچه روژئاوا را به عرصه ی مبارزه کشاند و در سطح بین المللی مطرح کرد یکی مبارزه ی مردم سوریه علیه رژیم اسد که بخشی از «بهار عربی» بود و دیگری حضور فعالِ پ.ک.ک و پ.ی.د و کادرها و فعالان‌شان در روژئاوا بود. پ.ی.د خط سیاسی و ایدئولوژیک پ.ک.ک را دنبال می کند که هم در ترکیه و هم در سوریه شرکت زنان را در مبارزه ی سیاسی و مسلحانه تشویق کرده است و در سال های اخیر رهبری ارگان های مختلف را به رهبری مشترک یعنی یک زن و یک مرد تبدیل کرده است. به عبارت دیگر پ.ک.ک مانع شرکت زنان در مبارزه نشده است و گاهی زنان با ابتکار و خواست خود از رهبری هم جلوتر رفته اند و مبارزه را گامی به جلوتر برده اند. برعکس در کردستان ایران و عراق حزب هایی که جنبش ملی را رهبری کرده اند مانعی در مقابل شکوفایی مبارزات زنان بوده اند. این احتیاج به کمی توضیح دارد.

در جنبش ملی کردستان ایران، «حزب دموکرات کردستان» مانع اصلی شکوفایی جنبش زنان بوده است. در این جا خوب است نمونه ای از درک سیاسی این حزب را مثال بزنم. سعید کوهستانی یکی از اعضای کمیته ی مرکزی حزب دموکرات در خاطراتش (ئاوریک له به سه رهاتی خوم…، چاپ ۱۳۷۵، ص ۲۲۵) می نویسد که در کنگره ی پنجم حزب (۱۳۶۰) در جریان انتخابات اعضای کمیته ی مرکزی طبق مقررات حزب یک نفر به طرفداری از شخصِ کاندید  شده و یک نفر دیگر علیه او صحبت می کرد. یکی از رهبران حزب، دکتر صادق شرفکندی، در مخالفت با یکی از کاندیداها،علی حسنیانی،  گفته بود: «به نظر من کاری از دست او بر نمی آید زیرا در مقابل همسرش صاحب اختیار نیست» (ترجمه از کردی). واضح است با این درک مرد-محورانه، سیاست و برنامه ای برای مقابله با سلطه ی مردسالاری (پاتریارکی) چه در درون حزب و جنبش ملی و چه در سطح جامعه نمی تواند وجود داشته باشد، و اگر هم زنی در سطح رهبری انتخاب شود بیشتر جنبه ی تشریفاتی و نمایشی دارد.

در کردستان عراق نیز، رهبری یعنی «پارت دموکرات کردستان» و «اتحادیه ی میهنی کردستان» و حتی «کومه له ی مارکسی-لنینی» (بعدها «کومه له ی رنجده ران») که بخشی از اتحادیه ی میهنی بود با شرکت زنان در مبارزه ی مسلحانه و مبارزه ی سیاسی مخالفت می کردند. نوشیروان مصطفی دبیر «کومه له ی مارکسی-لنینی» در خاطراتش (په نجه کان یه کتری ئه شکینن…، ۱۹۹۷، ص ۳۰۷-۳۰۹) می نویسد که در دورانی که در کوهستان مشغول جنگ پارتیزانی بودند، دو زن در سال ۱۹۸۳ از سلیمانیه و کرکوک به دیدار او می روند و اعتراض می کنند که «چرا اجازه نداده اید که زنان مثل مردها در انقلاب شرکت کنند و زنانی هم که به کوه آمده اند به خاطر این که آن ها را راه نداده اند، مبارزه را رها کرده اند؟» دبیر کل در پاسخ می گوید: «ما به خاطر جنگ پارتیزانی در این منطقه ی کوهستانی و سخت چپیده ایم، این منطقه نیز به علت دور ماندنش از پیشرفت شهر … جزوِ عقب مانده ترین مناطق دنیا است، نمی توانیم با عجله و به زور افکار و آمال خودمان را به جای قوانین آن ها بگذاریم. مجبوریم به سنت های مرسوم آن ها احترام بگذاریم، وگرنه از آن ها می بُریم و ما را بیرون می کنند». در این جا رهبری این جریان، سیاستِ محافظه کارانه ی خود را به حساب محافظه کاری مردم روستا می گذارد.

اما تجربه ی سازمان های چپ و کمونیست در کردستان نشان می دهد که مسئله ی اصلی خط سیاسی حاکم بر احزاب است نه محافظه کاری توده های شهری و روستایی. برای مثال، در ایران بعد از به قدرت رسیدن رژیم اسلامی و یورش آن به کردستان، زنان هوادار یا عضو سازمان های چپ و کمونیستی در مبارزاتی از قبیلِ راهپیمایی سنندج-مریوان و جنگِ سه ماهه ی ۱۳۵۸ و جنگِ ۲۴روزه ی سنندج (۱۳۵۹) شرکت داشتند اما نه در سطح رهبری. در ایران، «کومه له ی شورشگیری زه حمه تکیشانی کوردستان» (سازمان انقلابی زحمت کشان کردستان)، در ابتدا سیاست محافظه کارانه ای در مورد شرکت زنان در مبارزات سیاسی و مسلحانه داشت اما حمله ی رژیم به کردستان در مرداد ۱۳۵۸ و انتقال رهبری و بسیاری از کادرها و اعضاء به روستاها و گسترش همه اشکال مبارزه در آن جا شرایطی پیش آورد که کومه له را تشویق کرد مانع شرکت زنان در مبارزه نشود. در این جبهه مبارزه، زنان نقش پشت جبهه را داشتند و وظایفی چون نگهبانی را بر عهده داشتند و به رهبری فشار آوردند که مسلح‌شان بکنند. حتی هنگامی که مسلح شدند اولین گروه مسلح زنانه بود و جداگانه، یعنی جدا از مردان مسلح، به جوله می رفتند. فعالیت این گروه زنان مسلح با استقبال مردم روستا روبه رو شد و عقب ماندگی رهبری را از توده مردم به نمایش گذاشت. اما این پایان محافظه کاری نبود و کومه له نگران این بود که زنان باید رعایت حجاب را بکنند آن هم در روستاهایی که زنان دهقان هیچ وقت حجاب و چادر و چاقچور نداشته اند. زنان مسلح برای مدتی مجبور بودند جامانه بر سر بکنند. بعد از تبدیل کومه له به «سازمانِ کردستانی حزب کمونیست ایران» راه برای شرکت آنان در مبارزه ی سیاسی و نظامی بازتر شد، به طوری که هنگامی که در سال ۱۹۸۳ در کردستان جنوبی، «کومه له ی مارکسی–لنینی» زنانی را که برای مبارزه ی مسلحانه به کوه آمده بودند روانه ی خانه می کرد، کومه له ی ایران زنان را مسلح کرده بود و حضور زنان مسلح در دهات مناطق آزاد شده باعث شد بسیاری از آن ها به مبارزه بپیوندند. یک سال بعد، در ۱۹۸۴، پ.ک.ک در ترکیه مبارزه ی مسلحانه را آغاز کرد و زنان به طور روزافزونی به آن ملحق می شدند. در همه ی مواردی که اشاره کردم زنان آماده ی برداشتن اسلحه بودند و خط سیاسی و ایدئولوژیک احزاب و رهبری آن ها مانع اصلی شکوفایی مبارزه ی زنان بوده  است.

شاید پاسخ این سؤال که آیا مبارزه ی زنان کوبانی گسستی در جنبش ملی کردستان به شمار می رود با توجه به تجربیاتی که مختصر اشاره ای به آن ها کردم تا حدی روشن شده باشد. مبارزه ی مسلحانه ی زنان بخشی از کل مبارزه ی مردم کوبانی و روژئاوا در شرایطی است که ارتش های امپریالیستی و بنیادگرا جنگ وحشیانه ای به مردم منطقه تحمیل کرده اند. کوبانی مقاومتی است علیه تیره ترین و مرتجع ترین دارو دسته بنیادگرا و پتانسیل آن را دارد که برخلاف نیروهای سنتی ملی-عشیره ای کرد رهایی ملی را به منافع قدرت های امپریالیستی گره نزند. آیا مسیری که پ.ی.د در پیش گرفته است متفاوت از مسیر «پارت دمکرات کردستان» و «اتحادیه ی میهنی کردستان» است؟ این دو حزب با اتکا به دو جنگ آمریکا علیه عراق بخش بزرگی از کردستان عراق را از سلطه ی حزب بعث خارج کردند و آن را به سکوی اقتصادی، نظامی و سیاسی آمریکا، قدرت های اروپائی، اسرائیل، ترکیه و ایران تبدیل کردند. این راه و رسم بسیاری از جنبش های ملی از قرن بیست تا حالا بوده است. من چند سؤال مطرح می کنم: آیا پ.ی.د خواست گسست از این گذشته را دارد؟ آیا پ.ی.د بدیل نوینی است که می تواند راهی این منجلاب نشود؟ رهبران کرد در کردستان جنوبی بعد از بیست و پنج سال حکومت نشان دادند که کوردایه‌تی تفاوتی با جنبش ناسیونالیستی سایر ملت ها ندارد، آیا رهبری پ.ی.د می تواند نشان بدهد که از این راه و رسم گسسته است؟ 

 

سؤال ۲: درک پیوند  ستم ملی، ستم جنسیتی و استثمار و یا رابطه ی «رهایی زنان» با «رهایی ملی» و مبارزه ی طبقاتی از اهمیت بالایی برخوردار است. جنبش های ملی مثل هر جنبش بورژوایی دیگر اعتقاد خود را به رهایی زنان و برابری زن و مرد بیان می کنند اما تحقق آن را به بعد از رهایی ملی حواله می کنند و بعد از به قدرت رسیدن هم ناتوان از حل تضاد جنسیتی هستند. علاوه بر تفاوت طبقات در برخوردشان به نظام مردسالاری، در میان جنبش های ناسیونالیستی هم می بینیم که درجه ی درگیرشدن زنان در مبارزه ی ملی متفاوت است. مثلاً، زنان روژئاوا را با زنان باشور (کردستان عراق) مقایسه کنیم، در عراق زنان نیروی پشت جبهه در مبارزات ملی بودند، در حالی که در روژئاوا در صف مقدم جبهه هستند. تفاوت ها بسیار چشم گیر هستند.

             

امیر: درست است، این تفاوت ها واقعیت دارند و به تنهایی یا در مقایسه با سایر تجارب مهم هستند زیرا جنبش های اجتماعی و جنبش های رهایی بخش ملی به دلایل مختلف سمت و سوی متفاوت می گیرند، با وجود این در برهه ی تاریخی یعنی در پروسه ی مبارزه ی طبقاتی بر سر مردسالاری این تفاوت ها رنگ می بازند و به شباهت تبدیل می شوند. ستم جنسیتی یا ستم بر زنان پدیده ای فراطبقاتی است به این معنی که در همه ی طبقات به زنان ستم می شود و مردان هر طبقه به زنان هم طبقه ای خود ستم می کنند، اما تجربه ی کردستان و سایر جاها نشان می دهد که مبارزه با نظام مردسالاری و تلاش برای حل تضاد تاریخی دو جنسیت زن و مرد، مبارزه ای سیاسی است که در طی آن طبقات مختلف در برخورد به مردسالاری سیاست های متضادی در پیش می گیرند. دو قرن و نیم بعد از انقلابات بورژوایی آمریکا، فرانسه و هلند و بعد از دو قرن مبارزات زنان برای برابری و عدالت، نظام مردسالاری هنوز پابرجا است و بورژوازی با وجود ادعایش مبنی بر آزادی و برابری همه ی شهروندان، نه توانسته و نه خواسته این نظام را برچیند و فقط آن را «اصلاح» کرده یعنی آن را با نظام سرمایه داری همگون کرده است. در کردستان، ناسیونالیست ها، ستم جنسیتی را که مرد کرد بر زن کرد روا می دارد نادیده می گیرند یا بی رنگ می کنند و به بهانه ی عمده بودن ستم ملی در مقابل آن سکوت می کنند. از نظر آن ها ستمی که «بیگانه» اعمال می کند بدتر از ستم «خودی» است. تعجب آور نیست که در کردستان و سایر جاها نیروهای کمونیست در مبارزه علیه ستم جنسیتی قاطع تر از ناسیونالیست ها بوده اند همان طور که در مورد ریشه کن کردن خودِ ستم ملی نیز از ناسیونالیست ها قاطع تر بوده اند.

کمونیسم خواهان تغییر رادیکال در روابط تولیدی و اجتماعی و نظام فکری جامعه ی طبقاتی و ایجاد بدیلی نو است و از جمله برهم زدنِ نظام مردسالاری و همه ی روابط آن از قبیل بنیاد خانواده است. اما کمونیست ها هم همیشه سیاست درستی در مبارزه با مردسالاری نداشته اند. بعضی کمونیست ها مانند ناسیونالیست ها حل ستم جنسیت را به فردای انقلاب محول می کنند، و از نظر تئوری هم دیدشان از چهارچوبِ روابط بورژوایی فراتر نمی رود. در واقع هر فرد و هر سازمانی که آمال و آرزوی کمونیسم را داشته باشد الزاماً کمونیست نیست. کمونیست بودن بیش از هر چیز داشتن خط سیاسی و ایدئولوژیک و افق و برنامه ی تغییر رادیکال جامعه است. با این معیار، «کومه له ی مارکسی–لنینی» را نمی توان یک سازمان کمونیستی به حساب آورد و تعجب آور نیست که در شرایط دشوار اما مناسبِ بعد از شکست بارزانی در ۱۹۷۵، به جای بنا نهادن رهبری کمونیستی، زیر بالِ خط سانتریستی جلال طالبانی رفت و بعدها در آن تحلیل رفت. کومه له ی ایران برعکس در جهت جدا شدن از جریان ناسیونالیستی و رادیکالیزه شدن بیشتر حرکت می کرد. این تفاوت را، که نیاز به توضیح و تحلیل بیشتر دارد، می توان در تفاوت سیاست های جنسیتی این جریان ها مشاهده کرد. زنان کومه له همان طور که اشاره کردم بعد از سه سال مبارزه ی پشت جبهه ای بر موانع سیاسی درون تشکیلات فائق آمدند و مانند زنان روژئاوا و مدت ها قبل از آن ها در مبارزه ی مسلحانه شرکت داشته اند. پ.ک.ک هم به عنوان یک تشکیلات متمایل به مارکسیسم پا به عرصه ی مبارزه گذاشت و در طول سی سال مبارزه ی سیاسی و نظامی دشوار هزاران زن به صفوفش پیوسته اند. البته پ.ک.ک را مانند «کومه له ی مارکسی–لنینی» باید یک سازمان ملی گرای رادیکال به حساب آورد.

            اما بحث سیاست جنسیتی این جنبش ها و سازمان ها را نباید به میزان شرکت زنان در مبارزه ی مسلحانه محدود کرد. صرف شرکت در مبارزه ی مسلحانه نمی تواند روابط مردسالاری را از بین ببرد یا حتی به سراشیب سقوط براند. سیاستِ جنسیتی و پراتیک هر یک از این سازمان ها پر از پیچ و خم و گره گاه هایی است که بیشتر از هر چیز ناشی از خط سیاسی و ایدئولوژیک آن ها است. شرکت زنان در مبارزه ی مسلحانه عرصه های جدیدی برای مبارزه بر سر مردسالاری باز می کند اما سرانجام این مبارزه بستگی به آگاهی (تئوری، دانش، تشکیلات) و دخالت آگاهانه دارد. بگذار مثالی بزنم. هنگامی که به دنبال جنگ ۱۹۹۱ آمریکا علیه صدام مناطق شمالی کردستان عراق به دست احزاب کرد افتاد و پ.ک.ک. بخشی از نیروهای مسلح خود را به کوه های آنجا منتقل کرد، پایگاه زنان و مردان جدا بود. یک بار در پاسخ به این سؤال که چرا گریلاهای زن و مرد جدا هستند یکی از مسئولان پ.ک.ک. گفته بود که «پدران و مادران دختران گریلا انتظار دارند که چنین باشد.» این رویکرد که معمولاً «کرنش به خودرویی» نامیده می شود همان است که سیاست «کومه له ی مارکسی-لنینی» و چند سال اول مبارزات کومه له ایران را رقم می زد. سه سازمان متفاوت و یک سیاست مشابه. پ.ک.ک. مطابق بر روال سیاست کرنش به عقاید و افکار توده ها یعنی کرنش به خودرویی، هر نوع رابطه ی عاطفی یا عشقی بین مبارزین زن و مرد را ممنوع کرده بود. در حالی که در همین سال ها یعنی اواخر دهه ی ۱۹۸۰ تا کنون در پایگاه های «حزب کمونیست ایران–کومه له» زن و مرد با هم بوده اند و رابطه عاطفی بین آن ها ممنوع نبوده است. مادرانی که به دیدار دختران یا پسران‌شان می رفتند به شدت تحت تأثیر مناسبات تساوی طلبانه و لغو تقسیم کار جنسیتی قرار می گرفتند و بارها مادری به دخترش و به سایرین می گفت: «اگر زندگی دیگری داشتم مثل شما زندگی می کردم» یا «کاش من هم مثل شما خوشبخت می شدم». البته در اینجا هم با وجود این پیشرفت ها، روابط مردسالاری از بین نرفته است و مبارزه ی بیشتر بر پایه ی درک خط سیاسی و ایدئولوژیک کمونیستی لازم است. روابط مردسالارانه مانند ستم ملی و شاید بیشتر از آن در تاروپود روابط اجتماعی تنیده است و به آسانی و در کوتاه مدت ریشه کن نمی شود. آنچه من در تجربه ی خودم و همین طور در ضمنِ تحقیق دریافته ام این است که جنبش کمونیستی و کمونیست ها در کردستان در هیچ زمینه ای مخصوصاً در آن چه «مساله ی زنان» نامیده شده یا درست تر بگویم سیاستِ جنسیتی نتوانسته اند از جهان بینی و فرهنگ و سیاستِ ناسیونالیستی گسست کنند و خط سیاسی و ایدئولوژیک و پراتیک کمونیستی انقلابی را ارائه دهند.

 

سؤال ۳: بعضی از جریاناتِ چپِ آنارشیستی و سوسیالیستی، تحت تأثیر مبارزات زنان در کوبانی و تحولاتی که در کانتون های خودمختار صورت گرفته است، ادعا می کنند که کوبانی «الگوی انقلاب»، «انقلاب سوسیالیستی»، «انقلاب زنان» یا راه رهایی زنان است. اگر به ورای تصاویر شعف انگیز مبارزان کوبانی نگاه کنیم و به نوشته ها، مانیفست، قرارها و دیگر اسناد پ.ک.ک و پ.ی.د مراجعه کنیم مثلاً «قانون کانتون جزیره ویژه ی حقوق زنان» چه تصویری ارائه می دهند؟

 

امیر: قبل از هر چیز باید بگویم که پ.ک.کِ امروز و پ.ی.د خود را سازمان کمونیستی یا سوسیالیستی به حساب نمی آورند اگرچه کسانی که خود را هواداران کمونیسم و سوسیالیسم می دانند در درون این تشکیلات وجود دارند. از وقتی که اوجلان در زندان ایمرالی به تجدید نظر در خط مشی پ.ک.ک پرداخته بیشتر به آنارشیسم گرایش پیدا کرده است آن هم جریانی راست در آنارشیسم. اگر متنِ «قانون کانتون جزیره ویژه ی حقوق زنان» را بررسی کنیم، هیچ گونه محتوای سوسیالیستی ای در آن نمی بینیم. البته این قانون در تضاد آشکار با زن ستیزی جریاناتِ اسلامی چه معتدل و چه بنیادگرا قرار دارد و باید آن را گام مهمی در مبارزه علیه مردسالاری اسلامی به حساب آورد و در عین حال در تضاد با سیاست ناسیونالیستی مردسالارانه ی «حکومت اقلیمی کردستان» است، و عقب ماندگی این حکومت و جنبش ملی کردستان جنوبی را عریان می کند. اصول و حقوقی که در این سند ارائه شده بر مبنای مطالبات دموکراتیک که هنوز در چارچوب نظام بورژوایی است تنظیم شده اند که زنان در کشورهای مختلف طی دو قرن گذشته برای دستیابی به آن مبارزه کرده اند و باید هم بکنند. این قانون برابری زن و مرد در حوزه های عمومی، حقوقی، کار و دستمزد و ادای شهادت را تأمین می کند و برای قتل ناموسی مجازات تعیین می کند. علاوه بر این ها، این قانون ازدواج اجباری، چندهمسری، شیربها، مهریه، زن به زن، خرید و فروش زن، خشونت و تبعیض، ازدواج دختران کمتر از ۱۸ سال را ممنوع می کند و حضور نمایندگان زن در جریان قانون گذاری و ریاست مشترک زن و مرد در همه ی ادارات و ارگان ها را تأمین می کند. این اصول و حقوق اگر عملی شود به سلطه ی مردسالاری فئودالی و دینی ضربه می زند اما در بهترین حالت مردسالاری مدرن را به جای آن برپا می کند یعنی گذاری خواهد بود از مردسالاری فئودالی و دینی به مردسالاری بورژوائی و سکولار. یعنی در شرایط بقای جامعه ی طبقاتی، روابط مردسالاری به شکلی دیگر بازسازی می شود. مردسالاری مجموعه ای از روابط اجتماعی است، یعنی یک نظام یا سیستم است که سلطه ی جنسیت مرد را تولید و بازتولید می کند و آن هم در پیوند گسترده با سایر نظام های اجتماعی مانند نظام طبقاتی، دینی، حقوقی، سیاسی، قضائی، قانونی، و ایدئولوژیک و هنری. اگر نظام مردسالاری به رابطه قانونی تقلیل داده شود به این نتیجه خواهیم رسید که با تغییر قانون می توان به آن خاتمه داد در حالی که چنین چیزی نه در سرمایه داری میسر است نه در سوسیالیسم. البته مردسالاری در سوسیالیسم ضربه های جدی می خورد، اما سوسیالیسم فقط شرایط زوال آن را به وجود می آورد و تنها در کمونیسم است که محو می شود.

در انقلاب سوسیالیستی، حقوق دموکراتیک یعنی برابری زن و مرد، به شیوه ای گسترده تر از قانونِ روژئاوا، بلافاصله تأمین می شود و گام های بیشتری در جهت نفی نظام مردسالاری برداشته می شود. اما به این اکتفا نمی شود و نباید کرد. زیرا تأمین کردن حقوق برابر از طریق قانون، به خودی خود در چهارچوب روابط سرمایه داری درجا می زند. «برابری قانونی زن و مرد» در شرایطی که نابرابری خارج از عرصه ی قانون حاکم است (یعنی در روابط جنسیتی، طبقاتی، ملیتی…) به بازتولید نابرابری کمک می کند. بورژوازی توانایی این را دارد که به دلیل منافع خودش و همچنین تحت فشار زنان، کارگران و دیگر جنبش های اجتماعی برابری صوری یا قانونی را تأمین کند اما در تأمین برابری اجتماعی و اقتصادی ناتوان است، و به همین دلیل مارکسیسم حق برابری را «حق بورژوایی» می نامد. این که برابری قانونی در شرایط نابرابری فراقانونی به بازتولید نابرابری کمک می کند چیزی است که دموکرات ها و بسیاری آنارشیست ها مایل به درک آن و حتی شنیدن آن نیستند. نظام مردسالاری مانند قانون، دولت، دین و دادگاه یکی از مؤلفه های جامعه ی طبقاتی است. گذار از سرمایه داری به کمونیسم هنگامی صورت می گیرد که مجموعه ی این روابط نفی شود و شرایط نفی این روابط در سوسیالیسم فراهم می شود آن هم از طریق مبارزه ی طبقاتی گسترده در همه ی زمینه ها از جمله در عرصه ی قانون، و از این رو سوسیالیسم جامعه ی گذار به شمار می رود نه پایان تاریخ. گذار یعنی دورانی نسبتاً طولانی که از طریق مبارزه ی طبقاتی، نظام طبقاتی و جنسیتی برچیده می شود و نظم نوین غیرطبقاتی و غیرجنسیتی و غیرملی برپا می شود. باید تأکید کرد که حتی در سوسیالیسم، ستم جنسیتی و ستم ملی به کلی از بین نمی رود بلکه امکانِ از بین رفتن آن ها فراهم می شود: این امکان در جامعه ی کمونیستی متحقق می شود. مهمترین کانونِ تولید و بازتولید نظام مردسالاری خانواده است که با سایر نهادهای جامعه ی طبقاتی به ویژه دین، دولت، قانون، فرهنگ، تعلیم و تربیت، ایدئولوژی و رسانه ها پیوند های محکمی دارد. قانون روژئاوا در تلاش است برای دموکراتیزه کردنِ خانواده و نه برچیدن آن و حتی در این حد هم دچار محدودیت است. همین طور که گفتم انقلاب سوسیالیستی نیز با دموکراتیزه کردنِ این روابط از جمله برابری در قانون شروع می شود و از قانون روژئاوا نمی توان انتظار داشت که امکانات نفی آن را فراهم کند اما آن چه روشن است، پ.ک.ک و پ.ی.د چنین افق و چشم اندازی را ندارند، زیرا نه معتقد به سوسیالیسم هستند و نه اینکه برنامه های امروز را در چارچوب تحقق آن پیش می برند. هنگامی که آگاهی (تئوری، دانش، تشکیلات) کمونیستی راهنمای انقلاب نباشد، هیچ نوع سازماندهی جامعه از «پایین به بالا» یا مدیریت شورایی یا مدیریت مشترک زن و مرد، توانایی ریشه کن کردنِ «واقعیت مادی» یعنی روابط جنسیتی و طبقاتی و ملی را ندارد.

قانون روژئاوا در بعضی موارد از دست آورد های جوامع سوسیالیستی قرن بیستم، و حتا از رژیم «حقوق زنان» در دمکراسی بورژوایی امروز عقب مانده تر است. برای مثال طبق ماده ی ۱۴، طلاق تنها با رضایت طرفین میسر است. یعنی این که اگر زن به هر دلیلی خواهان جدایی باشد، بدون رضایت شوهر امکان این کار را ندارد. ماده ی ۱۸، «مجازات شدید» برای «خیانت» یعنی رابطه ی خارج از ازدواج در نظر گرفته است. آن چه در این جا «خیانت» نامیده شده در شریعت «زنا» نام دارد. «زنای محصنه» مجازاتش سنگسار کردن است. در قرآن «زنا» چهار بار ذکر شده اما مجازات مرگ برای آن تعیین نشده است. اگر نظام جنسیتی قرار است دموکراتیزه شود، رابطه ی خارج از ازدواج نباید با توسل به قهرِ قانون و دولت ممنوع بشود بلکه زن و مرد باید آزاد باشند به رابطه ی ازدواج خاتمه بدهند و به زور قانون و مجازات و تنبیه در این رابطه باقی نمانند. ماده ی ۵ حق زنان را برای ایجاد سازمان های سیاسی، مدنی، اقتصادی و فرهنگی و غیره به رسمیت می شناسد اما به شرطی که با «تعهدات اجتماعی» زنان منافات نداشته باشد. اگرچه «تعهدات اجتماعی» توضیح داده نشده، معمولاً این تعهدات در مورد زنان چیزی جز مسئولیت های خانوادگی و حفظ این کانون اصلی مردسالاری نیست.

درست است که بعضی ها از جمله آنارشیست ها مبارزات کوبانی را «انقلاب زنان» نامیده اند. این عنوان یا مفهوم های مشابه از جمله «انقلاب فمینیستی» قبلاً در مورد مبارزات زنان در سایر جاها به کار رفته است. این نیز روشن است که انقلابات بورژوایی چه در غرب چه در شرق مردانه بود هم در سیاست هم در حذف زنان یا پشت جبهه گذاشتن آن ها، و حتی انقلابات سوسیالیستی هم بیشتر با رهبری مردان بوده است. با وجود این، اگر انقلاب را به معنای مارکسیستی به کار ببریم، «انقلاب زنان» مفهوم درستی نیست. انقلاب به قدرت رسیدن طبقه ی مترقی و تبدیل یک فورماسیون کهنه و ارتجاعی به یک فورماسیون نو و مترقی را در بر می گیرد، و چنین گسست تاریخی بدون رهبری کمونیستی دارای درک درست و البته بدون شرکت آگاهانه و وسیع زنان میسر نیست. دید آنارشیستی به خصوص نوعی که توجه اوجلان را جلب کرده است، اگر از مفهوم انقلاب استفاده بکند آن را با «تعمیق» یا «رادیکالزه کردن» دمکراسی بورژوایی یکی می داند. اگرچه آنارشیسم طیف بسیار متنوع و وسیعی از نظرات را در بر می گیرد از جمله جریان چپ آنارکو-کمونیسم، اما برنامه ی «پایین به بالا» و راه چیاپاس چیزی جز راه رفرم روابط سرمایه داری نیست، هم در این تجربه ی مشخص هم در تئوری. انقلابی بودن در عصر سرمایه داری قبل از هر چیز مستلزم خواست و آگاهی و برنامه ی برچیدن سرمایه داری و گذار به سوسیالیسم و عبور از آن به کمونیسم است. چنین گسستی از طریق سازماندهی «از پایین به بالا» و شبکه ی شوراهای ده و محله و شهر و استان و خودمختاری دمکراتیک و کنفدرالیسم دمکراتیک و تجدید سازماندهی شهرداری ها به موازات موسسات سرمایه داری یا در تقابل با آن ها صورت نخواهد گرفت. آن چه این مکتب آنارشیسم مایل به درکش نیست این است که سلطه ی طبقه ی (بورژوازی) را، که ضامن سلطه ی یک فورماسیون اجتماعی-اقتصادی (سرمایه داری)است، نمی توان با بالا و پایین کردن حاملان قدرت تغییر داد. واضح است که سلطه ی بورژوازی به شکل «هرم قدرت» و از بالا به پایین است اما این فقط شکل سازماندهی این سلطه است و با تغییر یا رفرم شکل نمی توان محتوای آن را به زیر کشید. اگر همه ی ارگان های حکومت و حاکمیت را با شورا جانشین کنیم و تمام اعضای شوراها از بین ستمدیده ترین، مبارزترین و فقیرترین زنان و مردان انتخاب شوند، نظام سرمایه داری هنوز پا بر جا می ماند زیرا اعضای شوراها ایده ها و ایدئولوژی های متفاوتی دارند و در نبود حزب و رهبری کمونیستی خواست یا توانایی برچیدن فورماسیون سرمایه داری را نخواهند داشت امری که، طبق نظر مارکس، مستلزم گسستن از کلیه ی روابط کهنه ی مالکیت و از کلیه ی افکار کهنه است و در همان حال از بین بردن کلیه ی تمایزات طبقاتی، کلیه ی روابط تولیدی که این تمایزات طبقاتی از آن بر می خیزند، کلیه ی روابط اجتماعی ستم گرانه و کلیه ی افکار ستم گرانه و تبعیض گرانه و توجیه کننده ی استثمار و ستم. حتی اگر همه ی اعضای شوراها خواست برچیدن روابط سرمایه داری را داشته باشند، بدون درک تئوریک درست از سرمایه نمی توانند چنین خواستی را عملی کنند. در عرصه ی فلسفی، مساله ی رابطه ی دیالکتیکی آگاهی و ماده است. واقعیت مادی را می توان تغییر داد اما نه بدون آگاهی. این گسست ها تنها با انتقال محرومین از حاشیه به مرکز یا از پایین به بالا صورت نمی گیرد.

   

سؤال ۴: سیاست های جنسیتی پ.ک.ک و پ.ی.د بر مبنای دیدگاه اوجلان تدوین شده و از دید او جامعه ی دموکراتیک و «تمدنِ دموکراتیک» بدون بنیاد خانواده میسر نیست، البته خانواده ای که باید بازسازی بشود و مبنای بازسازی ملت کرد باشد. پ.ک.ک از یک طرف به مقاومت زنان و شرکت فعال آن ها در جنبش ملی دامن زده است و از طرف دیگر رهایی زنان را در چارچوب بنیاد خانواده و مطالبات ملی محدود می کند. در این شرایط شبکه ای از تضادهای سیاسی و ایدئولوژیک برجسته شده  اند: تضاد بین ناسیونالیسم و جنبش رهایی زنان، انترناسیونالیسم و ناسیونالیسم، ناسیونالیسم و کمونیسم، و تضاد بین شکوفایی مبارزات زنان و عقب ماندگی رهبری.

 

امیر: در شرایط درخشش مبارزات مسلحانه ی زنان کوبانی، و فوریت پشتیبانی از آن به این تضادها توجهی نمی شود اما برای تداوم و تکامل مبارزه بحث و جدل بر سر سیاست انقلابی ضروری است. قبلاً اشاره کردم که تجربه ی جنبش های ملی نشان می دهد که ناسیونالیسم، سیاست و ایدئولوژی بورژوازی، در بهترین حالت نظم طبقاتی و جنسیتی را دموکراتیزه یعنی بورژوایی می کند. برای مثال، سلطه ی دین و افکار دینی و سنتی تا حدی از زندگی اجتماعی کنار گذاشته می شود، جایگاه اقتصادی و سیاسی افراد به جای اینکه توسط روابط عشیره ای و طایفه ای تعیین شود، توسط اصل شهروندی یعنی «برابری در قبال قانون» تعیین می شود، یا شهروند تا حدی آزادی بیان دارد بدون ترس از حبس و شکنجه و غیره. یعنی کارهایی که انقلاب بورژوایی قرن هیجدهم در اروپا کرد آن هم بعد از دو قرن مبارزه ی مداوم شهروندان.

در کردستان عراق حکومت اقلیم حتی همین را هم نتوانسته  است عملی کند. خشونت و تبعیض علیه زنان امروز در کردستان عراق بیداد می کند. طناب «ناموس» جامعه ی فئودالی-عشیره ای هنوز بر گردن زنان است. پ.ک.ک و پ.ی.د مسیر دیگری را در پیش گرفته اند اما نمی توانند از محدوده ی دمکراسی بورژوایی خارج شوند. در شرایط امروز خاورمیانه که نیروهای اسلام گرا وزنه ی مهمی در سرمایه داری کشورهای مختلف هستند، نیروهای ملی گرای کرد که واقعاً خواهان تجدد و دموکراتیزه کردن هستند به علت اینکه خودشان در چهارچوب وضع موجود عمل می کنند به عشیره گری و بنیاد دین امتیاز می دهند. واضح است که امتیاز دادن به افکار و سنن کهنه بیش از همه زنان را هدف قرار می دهد. تردیدی نیست که پ.ک.ک و پ.ی.د در مقایسه با احزاب کرد در کردستان عراق بسیار مترقی تر هستند اما سیاست «رئال پلتیک» پ.ک.ک و پ.ی.د تفاوت ها را کم رنگ تر می کند. در واقع اوجلان، که در اوایل فعالیت پ.ک.ک با فئودالیسم و عشیره گری مبارزه می کرد حالا وجود عشیره و طایفه را یک عامل مثبت ارزیابی می کند. اگر ساده مطرح کنم، سؤال در نهایت این است: روابط جنسیتی موجود را باید ریشه کن کرد یا دموکراتیزه کرد؟ ریشه کن کردن مردسالاری یا دموکراتیزه کردن آن؟

واضح است که هیچ نیرویی، ناسیونالیست یا کمونیست، قادر نیست این روابط را به راحتی و فوری از میان بردارد. این بحث در سطح تحلیل و آگاهی (تئوری) و سیاست صورت می گیرد و بدون چنین بحث و جدلی پیشرفت یا جهش در عمل میسر نیست. زنان در کوبانی با نهایت جسارت به مبارزه ی مسلحانه دست زده اند و می توان سؤال کرد که زن و مرد در مبارزه ی فکری و تئوری و سیاسی نیز چنین جسارتی از خود نشان می دهند؟ یعنی جرات کنند چشم اندازشان دمکراسی بورژوایی نباشد، از آن گسست کنند و افق‌شان دمکراسی پرولتری و انترناسیونالیسم پرولتری باشد. این گسست کار آسانی نیست زیرا سیاست جنسیتی پ.ک.ک و پ.ی.د را اوجلان فرموله می کند و بقیه پیروی می کنند، و حالا هم که کنفرانس و بحث و مشاوره وجود دارد، آن چه خط مشی سازمان را تعیین می کند اتوریته ی رهبر است حتی در شرایطی که اوجلان در اسارت زندان است. در مورد سیاست جنسیتی، زنان درون این تشکل ها و بیرون آن ها مهم ترین نیرویی هستند که می توانند به مبارزه بر سر خط مشی دامن بزنند. اوجلان هنگامی که از تاریخ باستان و اسطوره سازی به دنیای امروز می پردازد و افق مبارزه را ترسیم می کند به این نتیجه می رسد که دولت-ملت و «مدرنیته ی کاپیتالیستی» و نه کاپیتالیسم مانع تاریخی و دشمن اصلی هستند. و راه حل را در این می  یابد که دولت-ملت (یعنی دولت ترکیه) را نادیده بگیرد و کردها خودشان هم دنبال دولت سازی نروند و در کنار دولت ترکیه به شیوه ای دموکراتیک، «از پایین به بالا» و از طریق برپا کردن شوراها، ارگان های خودمختاری دموکراتیک و کنفدرالیسم دموکراتیک را بسازند. این پروژه، اگر امکان تحقق آن وجود داشته باشد، از چهارچوب روابط سرمایه داری خارج نمی شود زیرا به جای ریشه کن کردن استثمار سرمایه داری به تعدیل آن و در واقع به بازتوزیع آن امید می بندد.

زنان کوبانی با شلیک هر گلوله به هیولای مردسالاری دینی ضربه می زنند. آن‌ها علیه یکی از زن ستیز ترین و درنده ترین جریانات دینی قیام کرده اند و مبارزه ی آن ها حرکتی است در جهت زندگی و سیاست سکولار و برابری زن و مرد. اما در نهایت، رهبری جنبش است که سمت و سو و سرنوشت مبارزه را تعیین می کند. سیاست وارد شدن در ائتلاف امپریالیستی امکان گسست از وضع موجود را نفی می کند. رهبری امروز در جهت ائتلاف با آمریکا حرکت می کند. این یعنی میان دو قطب اسلام گرایی و امپریالیسم طرف امپریالیسم را گرفتن. اما هر جنبشی وارد این باطلاق بشود با این خیال که از تضادهای میان این نیروهای مرتجع و امپریالیستی «استفاده» کند خودش مورد استفاده واقع خواهد شد و به تقویت این دو طرف کمک خواهد کرد. 

روژئاوا برای آزادی خواهان دنیا نفس تازه ای در مبارزات رهایی بخش است و بسیاری به دیدار کانتون ها و مردم مبارز آن می روند. در عین حال مهم است که تجارب تاریخی را در نظر داشته باشیم. جنبش های موسوم به «بهار عربی» نتوانستند از تضاد بین امپریالیسم و اسلام گرایی دوری کنند، در آن تحلیل رفتند و به «بن بست عربی» رسیدند. در روژئاوا سنگرهای پ.ی.د، رو در رو از سوی داعش و از پشت سر از سوی ترکیه آماج حمله هستند، و حتی نیروی نظامی «حکومت منطقه ای کردستان» با برنامه ی تضعیف پ.ی.د به «کمک» رفته است. در عین حال، افرادی از سربازان بازنشسته ی آمریکایی و اروپایی که در جنگ افغانستان و عراق شرکت داشته اند برای «کمک» به جنگ ضدداعش روانه ی روژئاوا می شوند. از جمله ی این «حامیان» یک زن سرباز بازنشسته ی اسراییلی است، سرباز ارتشی که علیه مردم فلسطین مرتکب جنایات جنگی می شود. در سال ۱۹۳۶، در جریان جنگ ضدفاشیستی مردم اسپانیا علیه فاشیسم، آزادی خواهان دنیا با تشکیل بریگادهای انقلابی به کمک اسپانیایی ها شتافتند. در میدان های این نبرد صف فاشیسم و ضدفاشیسم کاملاً جدا بود. اما امروز در روژئاوا مرز بین آزادی خواهان و دشمنان آزادی در خطر فروریختن است و این فقط یکی از زنگ خطرهایی است که محدودیت های رهبری مبارزه را نشان می دهد.•

کوبانی و تاریک‌خانه چپ ایران

صلاح قاضیزاده

طی چند ماه اخیر نبرد میان نیروهای وابسته به داعش و گریلاهای حزب اتحاد دمکراتیک (پ.ی.د) در اطراف شهر کوبانی در کردستان سوریه (روژئاوا) وارد مرحله جدیدی شد. تحولات مربوط به این جنگ به صدر اخبار منطقه تبدیل شد و پس از آن بسیاری از احزاب، سازمان ها و نیروهای سیاسی چپ ایران به این رویداد واکنش نشان دادند و ضمن حمایت از «کمپین بین المللی دفاع از مقاومت کوبانی» شاهد موجی از تحلیل و موضع‌گیری در قبال این جنگ و سپس در قبال کل مناطق خودمختار روژئاوا بودیم.

آنچه در جریان واکنش به کوبانی دیده شد بازتاب قسمتی از یک سردرگمی سیاسی و آشفتگی فکری در میان نیروهای موسوم به چپ و سوسیالیست بود. این آشفتگی و سردرگمی هر از چند گاه در مواجهه با رویدادهای بغرنج و پیچیده ی سیاسی در منطقه و جهان خود را نشان می دهد؛ از دفاع از «سوسیالیسم قرن ۲۱» یا همان سرمایه داری دولتی هوگو چاوز تا فرجام خیزش های جهان عرب و تجلیل از کودتای ژنرال های مصری، از موضع سمپاتیک در قبال حزب الله لبنان تا خرسندی از توافقات ژنو میان جمهوری اسلامی و امپریالیست ها و کوبانی آخرین نمونه از این دست بود. جایی که اکثریت احزاب و سازمان های چپ ایران در تحلیل های خود دچار یک جانبه نگری شده و با تن دادن به کشش خود به خودی جّو غالب بر افکار عمومی، دست از تحلیل واقعی و مشخص برداشتند و گاهاً به ایده آلیزه کردن و بزرگ نمایی های غیر واقعی از کوبانی و روژئاوا پرداختند. به این ترتیب منطقه ی تحت حاکمیت نیروهای پ.ی.د و پ.ک.ک در بیانیه ها و تحلیل های چپ ایران با صفاتی همچون «ضرب آهنگ پیشروی همه آنانی …. که آمال وآرزوهای شان در هم شکستن نظم وارونه‌ی کنونی است» یا «پیشگامان پیکار رهایی بخش همه مردمان خاورمیانه» و «مشعل فروزان راه پرغرور سربلندی و رهایی» توصیف شد.(۱)

نمی توان ادعا کرد که همه ی این احزاب و سازمان ها در قبال رویدادهای کردستان سوریه دیدگاهی مشابه داشتند یا نکات درست در تحلیل های شان وجود نداشت. بحث بر سر آن است که واقعیت عینی را باید به همان شکلی که هست بیان و تبیین کرد و در مقابل دید توده های مردم قرار داد. اما این شناخت واقعی دقیقاً همان چیزی بود که در مواجهه با روژئاوا و کوبانی کمتر دیده شد. پدیده ی کوبانی در فرایند شناخت و تحلیل این جریانات همان فیل ناشناس قصه های مثنوی بود که در تاریکخانه ی نظری چپ ایران هر کس از جایگاه گرایشات و دغدغه هایش به بخشی از آن دست می سایید و صفت و ویژگی ای را بر آن حمل می کرد که یا اصلا در واقعیتِ کوبانی و روژئاوا وجود نداشت و یا جنبه فرعی و غیر عمده ی آن را تشکیل می داد. یکی کوبانی را «تجلی شوراهای مردمی و دمکراسی مستقیم و رادیکال» تعریف می کرد و دیگری حاوی «سنت کمونیستی»، آن یکی موقعیت زنان کوبانی را «طلیعه ی رهایی همه زنان خاورمیانه» می نامید و دیگری آن را «نماد مبارزات مردم منطقه علیه امپریالیسم و سگ های زنجیری اش». آنچه که در تمامی این تحلیل ها و اغراق ها فراموش شد آن تعبیر معروف لنین به عنوان یک اصل مهم مارکسیستی در تحلیل و ارزیابی از پدیده های مبارزه طبقاتی بود که باید در پس هر شعار، هر موعظه و هر جنبش و جنگی، منافع طبقات مختلف و اهداف و استراتژی طبقات گوناگون را بازشناخت. [لنین، سه منبع و سه جزء مارکسیسم]

«خود گردانی و دمکراسی مستقیم»، فرم یا محتوی طبقاتی؟

 

یکی از مهم ترین دلایل دلبستگی جریانات و محافل چپ به کوبانی و روژئاوا، بحث موسوم به «کانتون های خودگردان» در این منطقه بود. مدافعین به درجات مختلف بر این باور بودند که آنچه در شهرها و روستاهای آزاد شده ی روژئاوا می گذرد بیان نوع متفاوتی از اداره ی امور جامعه است که توسط خود مردم و با اراده مستقیم آنان صورت می گیرد و «دمکراسی مستقیم مردمی» نام دارد. در تحلیل اشتباه از ماهیت واحدهای حکومتی روژئاوا دو گرایش عمده وجود داشت. نخست گرایشی که مدعی بود از همان ابتدا مردم به صورت خودجوش قدرت نظامی و سیاسی را در دست گرفتند و دمکراسی مستقیم را اعمال کردند. این گرایش در واقع صریح ترین بیان در انکار و ندیدن واقعیت موجود بود چرا که اساساً حضور نیروی رهبری کننده و سازمان دهنده ی تشکیلاتی پ.ک.ک و پ.ی.د در سطوح اجرایی و نظامی روژئاوا را انکار می کرد.(۲) اما گرایش دوم اگر چه موجودیت احزاب کردی را به رسمیت می شناخت ولی معتقد بود این واحدهای اجرایی مردمی تبارز دمکراسی مستقیم و خودگردانی شورایی و کمونی و «سنت کمونیستی» هستند و به صورت خودجوش و در اثر شرایط بی دولتی ناشی از خروج نیروهای رژیم بشار اسد از مناطق کردستان از سوی خود مردم به وجود آمده اند و مکانیزم ایجاد و عملکرد آن ها خارج از اختیار احزاب و گروه های سیاسی است و به عبارت دیگر قائل به نوعی خط فاصل میان این واحدهای مردمی و احزاب بود.(۳) اما این تصویر هرگز منطبق بر واقعیت نیست و واحدهای حکومتی روژئاوا هم به لحاظ ایده و تصور اولیه و هم از نظر فرایند اجرایی و تأسیس اساساً تحت رهبری تشکیلات پ.ی.د و با حضور و سازماندهی نیروهای سیاسی و نظامی و یا سمپات های این حزب شکل گرفت. در واقع پ.ی.د به عنوان شاخه ی غربی گروه جوامع کردستان (ک.ج.ک) از مدت ها پیش و متأثر از اندیشه های عبدالله اوجالان چنین نظریه ای را تحت عنوان «کنفدرالیسم دمکراتیک» در میان مردم روژئاوا تبلیغ و ترویج کرده بود و اساساً ابتکار عمل توده ها در کوبانی و روژئاوا بر این بستر شکل گرفته و هدایت شد. از آغاز یک خط مشخص سیاسی و طبقاتی و یک مرکزیت و اراده ی سازمان یافته ی حزبی در رهبری کانتون ها و مجالس مردمی بود و طبق آن خط و بر اساس مبانی نظری و ایدئولوژیک آن بود که قوانین اساسی این کانتون ها و باید و نبایدهای آن نوشته و تدوین شد. حتی واحدها و مجالسی که از دل انتخابات محلی و دمکراتیک و با رأی مردم بیرون آمده بودند به صورت خودانگیخته و خلق الساعه تشکیل نشدند بلکه کل پروسه ی ایجاد مجالس و تدوین قانون آن تحت رهبری خط و جهان بینی طبقاتی پ.ی.د و پ.ک.ک صورت گرفت‌.‌(۴) رهبران و منتخبین اکثر این مجالس از اعضاء و هواداران پ.ی.د هستند، فرماندهی تمامی واحدهای رزمی گریلا اعم از یگان های مدافع خلق (ی.پ.گ) و یگان های مدافع زن (ی.پ.ژ) و همچنین نیروهای پلیس محلی (پاراستن) عمدتاً از چریک های پ.ک.ک می باشند و روژئاوا از نظر تسلیحات و ستون فقرات ارتش، تحت رهبری پ.ی.د و خطِ پ.ک.ک است. بنا بر این آن واقعیتی که خود را در پس تجربه ی مناطق خودمختار کردستان سوریه بار دیگر به اثبات رساند این بود که اصولاً بدون وجود یک خط رهبری کننده و بدون وجود یک حزب متشکل، امکان تشکیل هیچ واحد اجرایی و نظامی ای در ابعاد سراسری و پایدار و با نفوذ وجود ندارد. این واقعیت به این معنا نیست که کنترل تمامی واحدهای اجرایی در دست افراد پ.ی.د است یا مثلاً آن ها انتخابات این مناطق را مهندسی کرده اند یا توده های مردم روژئاوا هیچ ابتکارعمل و توانایی و نبوغی در اداره این واحدها از خود بروز نداده اند. بحث بر سر رهبری یک نظریه و یک دیدگاه طبقاتی و سیاسی در تأسیس و هدایت این واحدهای حکومتی و اجرایی است. مساله، افق و هدف و راهی است که نیروی هدایت کننده پیش پای مردم و جامعه می گذارد و آنان را در این مسیر و به سوی هدف مشخص رهبری می کند. از این منظر دست کم تا کنون هیچ خط و برنامه متفاوت دیگری در میان نبوده است و اگر هم بوده است، یارای به چالش کشیدن خط و برنامه و سازمانِ پ.ی.د و پ.ک.ک را در روژئاوا ندارد و هژمونی سیاسی و تشکیلاتی این جریان در میان مردم کاملاً مشهود است. از این رو مانند هر تشکل و تجمع دیگری، در روژئاوا و کوبانی نیز مساله بر سر با رهبر یا بی رهبر و خودانگیخته بودن نیست مساله این است که چه نوع رهبری ای بر آنجا حاکم است و کدام طبقه رهبری جنگ و جامعه را بر عهده دارد؟ و این درست همان واقعیتی است که چپ ایران از دیدن و تبیین آن خود داری می‌کند و تلاش دارد با با برساختن افسانه ی «خودگردانی کوبانی» میان اهداف و مسیر حرکت این واحدهای اجرایی با اهداف بلند مدت و برنامه های استراتژیک پ.ی.د و پ.ک.ک خط فاصل بکشد. اما چنانکه که مائو تسه دون گفت سرنوشت هر جنگ و جنبشی را خطِ سیاسی و ایدئولوژیک حاکم بر رهبری آن تعیین می کند و بر این اساس میان ماهیت و سرنوشت مناطق خودمختار روژئاوا با خط و مشی فکری و سیاسی اوجالان و پ.ک.ک و با جامعه مورد نظر آن ها، دیوار چین و خط تمایز عمیق و ژرفی وجود ندارد.

حتی به فرض واقعیت داشتن داستان «خودانگیختگی و خودگردانی مردمی» باز هم این واحدهای حکومتی در مسیر پیشروی و تداوم شان لاجرم تحت هژمونی و رهبری جریان غالب یعنی پ.ی.د قرار می گرفتند درست به این دلیل ماتریالیستی که در جامعه ی تقسیم شده به طبقات، تقسیم کار فکری و یدی میان مردم وجود دارد و همگان همزمان امکان و توانایی یکسانی در رهبری جامعه و خط و مشی تعیین کردن ندارند. توده های تحت ستم و استثمار وقتی پا به میدان مبارزه علیه وضعیت خود می گذارند لاجرم توسط احزاب سیاسی رهبری خواهند شد. احزابی که بدون شک منافع و اهداف یکی از طبقات اجتماعی را نمایندگی می کنند. در روژئاوا و کوبانی نیز در فقدان نیروهای کمونیستِ سازمان یافته، مبارزات توده ها و ابتکارات و انرژی و فداکاری های شان توسط پ.ک.ک و پ.ی.د رهبری می شود اما نه در راهی که منافع درازمدت این توده ها را برآورده خواهد کرد. بحث بر سر «مردمی» بودن پ.ی.د و پ.ک.ک و یا عادلانه بودن مبارزات و خواسته های شان نیست. بلکه بحث بر سر ماهیت طبقاتی راهی است که این نیروها امروزه در مقابل جامعه ی کردستان گشوده اند و این راه فارغ از نیات حسنه ی هر فرد و هر نیرویی در محدوده های نظام بورژوایی قرار دارد و در این چهارچوب هیچ از یک آمال رهایی بخش توده ها حتی رفع ستم ملی ملت کرد نیز تحقق یافتنی نیست.

آنچه در روژئاوا تحت نام «دمکراسی مستقیم و بی دولت» طرح می شود، اَشکال اولیه ی نوعی دولت محلی یا شبه دولت هستند که به دلیل شرایط جنگی حاکم بر کل سوریه و همچنین منطقه ی کردستان هنوز خصلت و پتانسیل طبقاتی خود را بالفعل و عیان نکرده اند و در صورت ادامه یافتن با این افق و با این رهبری، لاجرم به شکل دولت های بورژوایی رایج در خواهند آمد. می گوییم دولت بورژوایی چون طبق نظریه ی مارکسیستی دولت، هر دولتی و حتی در ابعاد کوچک لاجرم باید مُهر و نشان حاکمیت یک طبقه را بر خود داشته باشد و اصولا چیزی به نام دولت بی طبقه و فراطبقاتی وجود ندارد. حال باید از مدافعین چپِ کوبانی پرسید که بالاخره ماهیت طبقاتی این کانتون ها چیست؟ مطمئناً پاسخ «دولت سوسیالیستی» نخواهد بود و احیاناً برخی آن را نوعی از تجربه دمکراتیک تحت رهبری بورژوا ناسیونالیست های کرد می دانند، اما همچنین باید روشن کنند که اساساً آیا امکان تحقق یک بدیل دمکراتیک تحت رهبری بورژوا ناسیونالیست ها در عصر امپریالیسم وجود دارد؟ نسبت این بورژوازی با امپریالیسم و متحدین و مجریان آن در منطقه چیست؟ مگر می شود پدیده ای (در اینجا کانتون‌های روژئاوا) هم تحت هژمونی فکری و سیاسی بورژوازی باشند و هم نماینده ی «راه پرغرور رهایی» و « پیشگامان پیکار رهائی بخش همه مردمان خاورمیانه» و «حاوی سنت های کمونیستی»؟ می بینیم که فرمالیسم چپ ایران چطور در تناقض های درونی خودش گرفتار می  شود.

آنچه به چشم چپ آمد فقط شوراها و کانتون ها بودند و توده های زن و مردی که در واحدهای اجرایی یا نظامی آن عضو شدند. اما نباید بر این واقعیت چشم فروبست که فرم شورا با هر سطح از حضور مردمی باز هم نمی تواند ضامن پیشروی انقلاب و حتی بیانگر یک ماهیت و خصلت انقلابی و رادیکال باشد. فرم بدون محتوای انقلابی و رادیکال، پوششی است در خدمت طبقات و نیروهای غیر پرولتری حتی اگر کمیت عظیمی از توده های مردم را در درون خود پذیرفته باشد. شوراهای مردمی و خودگردان، هم می توانند در خدمت پرولتاریا قرار بگیرند و هم در خدمت بورژوازی و فقط آن هنگامی واجد سمتگیری و خصلت رادیکال و انقلابی هستند که تحت رهبری و برنامه و خط انقلابی کمونیستی باشند در غیر این صورت قادر به ریشه کن کردن روابط اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری نخواهند بود و با هر سطح از مشارکت مردمی و ابداع و شورِ توده ای باز هم به ضد خود تبدیل خواهند شد. این اصل نه از موضع اراده ها بلکه برآمده از خصلت روابط اقتصادی و اجتماعی سرمایه است.

بار دیگر تأکید می کنیم که خط سیاسی و ایدئولوژیک حاکم بر رهبری یک جنگ و جنبش و جامعه است که ماهیت و سرنوشت آن را تعیین می کند و نه صرف وجود فرم تشکیلاتی و اجرایی توده ای یا حضور کمی مردم در آن. بر این اساس ما معتقدیم طبق برنامه و اهداف اعلام شده ی کانتون های روژئاوا‌(۵) و همچنین بر اساس نظریات مکتوب اوجالان و ک.ج.ک از جامعه ای که قصد ساختن آن را دارند،(۶) خصلت طبقاتی این دولت های محلی، بورژوایی است و آن ها افق و چشم انداز طبقاتی بورژوازی کرد را نمایندگی می کنند البته بورژوازی ای که به شریک شدن با طبقات حاکمه ی منطقه به ویژه بورژوازی ترکیه و امپریالیست ها امیدوار است.

خواست رهایی از ستم ملی، پدرسالاری و درگیر شدن توده ها در اداره‌ی امور خودشان، خواست‌هایی مترقی و انقلابی هستند اما اگر مبارزه علیه این ستم‌ها و تلاش برای درگیر کردن توده‌های مردم در اداره‌ی امور خودشان در چارچوب حفظ نظام سرمایه‌داری و بر بستر آن باشد، در بهترین حالت به سرعت سترون شده و در میانه ی راه خواهد ایستاد. مساله این است که در کوبانی، این مطالبات و پتانسیل انقلابی در چارچوب افق تنگ بورژوایی پ.ی.د و پ.ک.ک گیر کرده است و نیازمند راه برون رفت کمونیستی است.

این مساله ای مربوط به واقعیت مادی تغییر اجتماعی و مبارزه طبقاتی است که به لحاظ تاریخی نیز اثبات شده است. در عصر امپریالیسم یعنی جهانی شدن روابط سرمایه داری و سلطه ی چند قدرت امپریالیستی بر آن، یک جامعه را فقط دو طبقه می توانند اداره کنند. دو طبقه ای که اساس نظام سرمایه داری را تشکیل می دهند و روابط تولیدی درون آن را نمایندگی می کنند: پرولتاریا که جنبه ی اجتماعی بودن تولید را نمایندگی می کند و بورژوازی که تصاحب و کنترل خصوصی تولید را به پیش می برد. جهان امروز زیر سلطه ی طبقه بورژوازی است و این طبقه در محدوده ی کشورها و ملت های مختلف و از جمله در کردستان و روژئاوا به اشکال متفاوتی خود و جامعه را سازمان داده و اداره می کند اما تمامی این شکل های گوناگون در چارچوبه ی مکانیزم تولیدی، روابط اجتماعی و مناسبات سیاسی سرمایه داری در سطح جهانی عمل می کنند. کلیت این منظومه، پر هرج و مرج، متضاد و آنارشیک است اما تمامی لایه ها و عوامل آن با منطق و کارکرد سرمایه داری خود را تنظیم می کنند و به منویات آن پاسخ می دهند. این مجموعه از نظر اقتصادی تحت سلطه ی انحصارات و بلوک های سرمایه ی مالی کاپیتالیستی است و از نظر سیاسی تحت سلطه ی قدرت های بزرگ امپریالیستی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا. هر گونه تغییر اجتماعی واقعی و رهایی بخش مستلزم گسست از این چارچوبه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ایدئولوژیک است و این گسست به معنای انجام انقلاب سوسیالیستی در هر کشور است که به عنوان بخشی از یک پروسه ی ناتمام انقلاب جهانی به انجام می رسد و جهت اصلی آن نیز باید با هدف استقرار کمونیسم در سراسر جهان تنظیم بشود. غیر از این، هر راهی در پیش گرفته شود در نهایت به گونه و شکلی از همان سازمان اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری تحت سلطه ی امپریالیسم و ساز و کارهای ستم و استثمار آن از جمله ستم ملی، پدرسالاری و مردسالاری و نژادپرستی منتهی خواهد شد.

 

روژئاوا، ائتلاف امپریالیستی و «دو پوسیده»

 

یکی دیگر از مهم ترین دلایل سمپاتی نسبت به روژئاوا و کوبانی، رویارویی مردم این شهر با یکی از هارترین و وحشی ترین نیروهای سیاسی حاضر در منطقه و جهان یعنی داعش است. با حاد شدن مساله ی داعش و با تنگتر شدن حلقه محاصره شهرها و روستاهای کردستان عراق، ائتلافی از قدرت های امپریالیستی به رهبری ایالات متحده آمریکا و برخی دولت های منطقه شکل گرفت که تلاش داشت با بمباران هوایی مواضع داعش در عراق و سوریه مانع از پیشروی شبه نظامیان دولت اسلامی در هر دو منطقه خصوصا در کردستان عراق بشود. در همان آغاز کار، نوعی همکاری نظامی و عملیات مشترک میان واحدهای رزمی روژئاوا و نیروی هوایی ائتلاف و پیشمرگان دولت اقلیمی کردستان عراق در اطراف شهر کوبانی علیه داعش به وجود آمد. در فاصله کوتاهی اخبار دقیق تری از پیشینه ی این همکاری میان روژئاوا با آمریکایی ها منتشر شد که حاکی از نشست های مشترک و گفتگوهایی با واسطه میان نمایندگان وزارت خارجه ایالات متحده با رهبران حزب اتحاد دمکراتیک از سال ۲۰۱۲ میلادی به بعد بود.(۷) این گمانه زنی ها هنگامی بیشتر تقویت شد که رهبران پ.ی.د یا رهبران همان «کانتون های دمکراسی مستقیم» ضمن به رسمیت شناختن این روابط از تمایل شان بر افزایش ارتباط میان روژئاوا و قدرت های امپریالیستی و پیوستن به ائتلافی گفتند که توسط ایالات متحده و از میان نیروهای بورژوایی و اسلامی دست ساز غربی ها و مرتجعین منطقه مانند ترکیه، قطر و عربستان سعودی ساخته شده اند.(۸) به این ترتیب یک ماه پس از بزرگ نمایی ها و تبلیغات یک جانبه ی چپ ایران درباره روژئاوا و کوبانی بالاخره بخشی از این احزاب و سازمان ها به صورت تلویحی نسبت به خطر ادغام شدن جنبش روژئاوا در ائتلاف امپریالیستی موضع حداقلی نشان دادند، اما برخی دیگر کماکان مصر بود که کوبانی نماد مبارزه مردم خاورمیانه با امپریالیسم آمریکا و سگ های زنجیری آن [در اینجا داعش] است».(۹)

چه از منظر مکانیزم ها و محرک های موجود در جنگ جاری و چه از چشم انداز انگیزه های سیاسی حاکم بر رهبری روژئاوا، بار دیگر شاهد ارائه ی یک تصویر مخدوش و یک جانبه از سوی جریانات چپ هستیم. واقعیت در کلیتش و نه در اجزاء و قطعات مخدوش و وارونه، چیست؟ واقعیت آن است که عروج نیروهای بنیادگرای اسلامی مانند داعش را نمی توان و نباید به توطئه های امپریالیستی تقلیل داد. در این تردیدی نیست که امپریالیست ها خصوصاً امپریالیسم آمریکا از اواخر دهه ی ۷۰ میلادی و به ویژه در جریان انقلاب ایران و روی کار آمدن جمهوری اسلامی و سپس برای به شکست کشاندن ارتش متجاوزِ شوروی در افغانستان به تقویت نیروهای اسلام گرا و تجهیز و حمایت آن ها در افغانستان و دیگر مناطق خاورمیانه و شمال آفریقا پرداخت اما پدیده ی اسلامگرایی یا بنیادگرایی اسلامی را نمی توان به این نقشه و طرح محدود کرد. حیات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مردم خاورمیانه و صحنه ی سیاست و مبارزه طبقاتی در این منطقه و شمال آفریقا مدت ها است که تحت تأثیر یک تضاد ارتجاعی بزرگ منطقه ای قرار گرفته است. تضادی که حتی ابعاد جهانی نیز یافته است و عبارت است از تضاد میان دو نیروی پوسیده و ارتجاعی که یک سوی آن امپریالیست ها و دولت های محلی وابسته به آنان قرار دارند و در سوی دیگر، نیروهای اسلام گرا که در اساس قشری از سرمایه داران و ملاکانِ بیرون مانده از حوزه ی قدرت سیاسی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا هستند که برای جایگاه مناسب خود در ساختارهای قدرت سیاسی و اقتصادی در این منطقه می جنگند و در این جنگ با پرچم بنیادگرایی اسلامی هم خود را متحد و متمرکز می کنند و هم به بسیج پیاده نظامی از میان اقشار محروم جامعه برای جنگ ها و مقاصد واپس گرایانه خود می پردازند. این تضاد خود در لایه های عمیق تر برآمده از تشدید تضاد اساسی عصر سرمایه داری یعنی تضاد تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی است.(۱۰) بنیادگرایان اسلامی در هر کجا که به قدرت رسیده اند در اتحاد با قدرت های امپریالیستی به تحکیم همان نظام ستم و استثمار و استقرار یک دولت تئوکراتیک و تحکیم چارچوبه ی وابستگی به نظام امپریالیستی پرداخته اند و حتی فرایند ادغام این کشورهای پیرامونی در سرمایه ی جهانی و گلوبالیزاسیون را تسریع کرده اند. تجربه ی روی کار آمدن اسلام گرایان در ایران، سودان، ترکیه و افغانستان به حد کافی این حقیقت را ثابت کرده است.

دردناک آنجا است که در ضعف جنبش بین المللی کمونیستی و در فقدان نیروهای قدرت مند و با نفوذ کمونیست در منطقه ی خاورمیانه و شمال آفریقا، بنیادگرایان اسلامی این فرصت را به دست می آورند که با سوار شدن بر موج خشم و نفرت از امپریالیست ها و مزدوران مرتجع و مستبد محلی شان، توده ها را به زیر پرچم و شعارهای ارتجاعی خود بکشند. طی چهار دهه ی اخیر مکرر شاهد چنین وضعیت فاجعه باری بوده ایم؛ از انقلاب ایران تا خشم مردم افغانستان علیه سوسیال امپریالیسم شوروی، از جنبش ضد صهیونیستی مردم فلسطین در غزه و جنوب لبنان تا خیزش های موسوم به بهار عربی در چند سال اخیر.

اگر یک وجه این تضادِ ارتجاعی نیروهای اسلامی هستند، وجه دیگر آن امپریالیست ها و دولت ها و رژیم های وابسته به آنان می باشند که بخش دیگری از مردم را در جدال با بنیادگرایان اسلامی به سمت خود می کشانند. همان بخش هایی از جامعه که از هراس اسلام گرایان و پرچم تاریک «لا اله الا الله»شان دست به دامن ژنرال های مصر یا رژیم بشار اسد و یا قدرت های امپریالیستی می شوند. این دینامیکِ شوم، در غیاب حضور فعال نیروهای کمونیست انقلابی به طرفین امکان می دهد تا خشم توده های مردم علیه دیگری را به سمت خود جذب کرده و در خدمت منافع خویش درآورند. همین مکانیزم را در مورد کردستان سوریه نیز شاهد هستیم. به این ترتیب که تحت فشار ناشی از محاصره داعش و احتمال سقوط منطقه، رهبران روژئاوا و گریلاهای کرد به سمت امپریالیست ها و ائتلاف آن ها گرایش پیدا کرده اند. حتی وجه رادیکال جنبش روژئاوا یعنی توده های مردم نیز تاکنون توسط رهبری بورژوایی آن و همچنین نقش آفرینی آمریکایی ها علیه داعش، به سمت امپریالیست ها گرایش یافته اند.

 در واقع درگیری بنیادگرایان و امپریالیسم با یکدیگر، به تقویت هر دوی آن‌ها منجر می‌شود و این دینامیک مهلکی است که پولاریزاسیون بسیار نامساعد و فاجعه‌باری در صحنه‌ی سیاسی به بار می‌آورد و چپ به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک کلان‌تر (که در این‌جا مجال پرداختن به آن نیست) آن را نمی‌بیند و قادر نیست این پولاریزاسیون را به هم بزند و صحنه‌ی سیاسی را (که افکار و جهت‌گیری توده‌های محروم در مرکز آن قرار دارد) بر پایه‌ای مساعد به حال کمونیسم و انقلاب پولاریزه کند.

حتی با فرض عدم حضور نیروی سیاسی و طبقاتی ای به نام پ.ی.د و با فرض صد در صد «خودانگیخته» بودن کانتون های روژئاوا، باز هم مکش تضاد ارتجاعی میان اسلام گرایان و امپریالیست ها، این جنبش را به سمت یکی از طرفین [در مورد روژئاوا امپریالیست ها] کشانده و می کشاند. کشش این تضاد تا آنجا بود که انتقاد از عدم تحرک کافی ارتش های امپریالیستی علیه قوای داعش به یکی از محورهای اعتراضی کارناوال بین المللی دفاع از کوبانی تبدیل شد. این خصلت و ویژگی سرمایه و نظام سرمایه داری است که تمامی محصولات تولید شده توسط مردم را مکیده و به چرخه ی سود و انباشت و تداوم نظام و سیستمش در می آورد. این تولید خواه در حوزه‌ی اقتصاد یا فرهنگ و کالاهای مصرفی و محصولات هنری باشد، خواه در حوزه‌ی سیاست و جنبش های اجتماعی و حتی انقلاب های مردمی.

در دیدگاه و برنامه سیاسی پ.ی.د و پ.ک.ک، اتحاد با امپریالیسم آمریکا، بسیار فراتر از یک همکاری تاکتیکی یا دریافت سلاح سنگین یا دور کردن داعش است و به آن به عنوان امکان یک اتحاد بلند مدت و استراتژیک نگریسته می شود. عبدالله اوجالان رهبر معنوی، فکری و سیاسی کلِ ک.ج.ک یک دهه پیش و اندکی پس از سقوط رژیم صدام حسین و تشکیل دولت کمپرادوری کردی در کردستان عراق این امکان را حدس زد و پس از آن کوشید با تغییر رویه امپریالیست ها در قبال ترکیه و پس از روی کار آمدن جناح اسلام گرا و تازه کار بورژوازی ترک از این مساله به نفع پ.ک.ک و در واقع به نفع بورژوازی کرد استفاده کند. او در یکی از کتاب هایش ضمن تأیید ضمنی این طرح امپریالیستی در ترکیه می نویسد:

 

« همزمان با جایگزینی هژمونی ایالات متحده آمریکا در عراق، اقدامات سنتی گلادیوی ناتو در مورد کردستان و کُردها یعنی زمینه تدوام متدهای کُنترا – گریلایی به شکل سابق به میزان زیادی تضعیف شد. تنش مابین جمهوری ترکیه و ایالات متحده آمریکا که ناشی از موضع گیری در برابر پ.ک.ک و دولت فدرال کُرد [در عراق] بود در سال ۲۰۰۷ و همزمان با توافق واشنگتن وارد مرحله ای نوین شد. می توان درک کرد که در برابر دست کشیدن پ.ک.ک از مبارزه مسلحانه، توافقی کلی در ساختار دولت – ملت بر مبنای راه حل های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که در آن ها راه حل نظامی نقش اساسی را بر عهده ندارد، حاصل شد….سیاست های نوین جمهوری ترکیه در مورد کردستان و کُردها از حالتی که در آن راه حل نظامی کفه سنگین را تشکیل می داد، خارج شد و به سیاست هایی متحول شدند که جهت توافق در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی باز می باشد. بدون شک این امر تحولی حائز اهمیت است، تحولی که تأثیرش بر کردستان و کُردها و به عبارتی خاورمیانه نتایج مهمی در پی خواهد داشت.» [نقشه راه ص۱۰۱ و ۱۰۲].

 

طی ماه های اخیر و پس از عروج داعش، پ.ک.ک و پ.ی.د تلاش کردند تا از این وضعیت به عنوان یک فرصت مناسب جهت نزدیک تر کردن خود به آمریکایی ها و غربی ها استفاده کنند. جمیل بایک رهبر فعلی حزب کارگران کردستان در گفتگو با رروزنامه دی تسایت (Die Zeit) به صراحت از تمایل این حزب برای نزدیکی بیشتر به آمریکایی ها و غرب صحبت کرد و گفت:

 

 «امروزه کردها دینامیک ترین قدرت خاورمیانه هستند. آنها در جنگ مصمم ترین اند، و بهتر از هر کس دیگری سازماندهی شده اند. اگر آمریکا می خواهد که در منطقه به سیاست بپردازد، نمی تواند که آن ها را نادیده بگیرد. آمریکا یک همپیمانی را علیه داعش به وجود آورد و این همپیمانی تنها با کمک کردها است که موفق می شود. آیا این همپیمانی بدون داشتن ارتباط امریکایی ها با کردها می تواند به نتیجه برسد؟ آمریکا بدون پ.ک.ک چگونه می تواند به حمایت ترکیه از داعش خاتمه دهد؟ این ناممکن است. آمریکا چگونه می خواهد بدون پ.ک.ک به اهدافش در خاورمیانه برسد؟ بدون کردها؟ نمی شود. اروپا بدون ما چگونه می خواهد که به وابستگی خود به گاز روسیه پایان دهد؟ راه نفت خام و گاز به دریای مدیترانه از روژئاوا می گذرد. اگر توانایی حفظ امنیت این راه وجود داشته باشد، اروپا هم می تواند که نفس راحتی بکشد»(۱۱)

پیش از این رهبران پ.ی.د نیز به کرات از اهمیت کردها در جنگ علیه داعش و سایر گروه های اسلامی سخن گفته و ضرورت جای گرفتن آن ها در ائتلاف آمریکایی ها را خاطرنشان کرده بودند. صالح مسلم از رهبران پ.ی.د در سپتامبر سال ۲۰۱۴ طی نشستی با مقامات دولت بریتانیا در لندن از تمایل روژئاوا برای نزدیکی بیشتر به غرب و ائتلاف آمریکایی ها علیه داعش گفت.(۱۲) به عبارت دیگر رهبران پ.ک.ک و ایضاً پ.ی.د جهت تقرب بیشتر به امپریالیست ها، پایه ی مردمی و سازمان یافتگی تشکیلاتی و توان مندی رزمی و نظامی کردها و روژئاوا را به بازار منطقه ای آمریکا در خاورمیانه پیشنهاد می کنند تا جنبش کردستان و نیروی مردمی روژئاوا و همچنین کردستان ترکیه را به متحد و پیاده نظام امپریالیست ها و ائتلاف منطقه ای آن ها تبدیل کنند. این تمایل البته در پیچیدگی اوضاع خاورمیانه از سوی غربی ها و مشخصاً آمریکایی ها نیز ابراز شده است. ژنرال جان کربی سخنگوی وزارت دفاع آمریکا طی گفتگویی با شبکه ی عربی الحرّه از توان جنگی نیروهای ی.پ.گ ابزار شگفتی کرد.(۱۳) بنا به گزارش سایت خبری فرات نیوز (وابسته با پ.ک.ک) ماری هاف معاون سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز اعلام کرد که ایالات متحده پ.ی.د را یک سازمان تروریستی نمی داند و در گفتگو با مقامات دولت ترکیه از ضرورت همکاری ائتلاف منطقه ای غرب با این حزب و نیروهای نظامی آن در مقابل داعش سخن گفته است.‌(۱۴) با این وجود مقامات ایالات متحده در نوع برخورد با پ.ی.د و روژئاوا محدودیت های مشخص عینی و دیپلماتیک نیز دارند که شعاع عمل آن ها را محدود می کند. به این معنی که از یک سو در جنگ علیه داعش به دنبال استفاده از قدرت مردمی و رزمی نیروهای گریلا هستند اما از سوی دیگر به دلیل معذوریت های ناشی از اتحاد استراتژیک شان با دولت ترکیه نمی خواهند پ.ی.د و پ.ک.ک را در ائتلاف منطقه ای شان وارد کنند و حتی از دادن سلاح های سنگین و مدرن به نیروهای پ.ی.د ابا دارند. چرا که بیم آن می رود پ.ک.ک بعدها از این سلاح ها علیه ارتش ترکیه استفاده کند. به همین دلیل آمریکایی ها و سایر دولت های غربی ترجیح می دهند تحرک شان در منطقه ی کردستان و در روژئاوا کماکان به واسطه ی متحدین قدیمی تر و وفادارتری چون احزاب کرد عراقی خصوصا پارت دمکرات کردستان باشد و تعدادی از واحدهای زرهی پیشمرگان عراقی که به سلاح های سنگین و فوق پیشرفته آمریکایی نیز مجهز بودند با نظارت و موافقت دولت ترکیه راهی منطقه روژئاوا شدند و البته با استقبال نیروهای پ.ی.د نیز مواجه گشتند. بدین ترتیب فرماندهان قوای پیشمرگان وابسته به بارزانی و طالبانی نقش واسطه و هماهنگ کننده میان ائتلاف آمریکایی ها و پ.ک.ک و پ.ی.د را بر عهده گرفتند و به زودی ستاد مشترکی از دو نیروی گریلا و پیشمرگه نیز در روژئاوا تشکیل شد.(۱۵)

نقشه آمریکایی ها برای کردهای ترکیه کماکان حل مساله از طریق ایجاد سازش میان آن ها و دولت ترکیه است و مساله ی کرد در این کشور و همچنین در سوریه، در یک کادر بزرگ تر حول مساله ی کرد در «خاورمیانه جدید» قابل فهم و تحلیل است. نقطه اتکای آمریکایی ها در این طرح، ائتلاف آنکارا – اربیل با محوریت و هژمونی ترکیه است و تلاش می شود کردهای ترکیه و سوریه و جنبش های آنان را در درون این ائتلاف ادغام کنند و به پیاده نظام این نقشه بدل سازند.(۱۶) مساله ای که با مخالفت پ.ک.ک و اوجالان روبرو نشده است. هرچند اوجالان و سایر رهبران پ.ک.ک در تلاشند تا استقلال عمل سیاسی بیشتر و سهم بیشتری از این قمار منطقه ای ببرند و بازی آن ها با کارت روژئاوا نیز جزئی از این کوشش است. اما به نظر می رسد پیام های مستقیم و غیر مستقیم کاخ سفید به رهبران پ.ک.ک و گروه های قانونی کردی حاوی این مضمون است که آن ها باید از طرح های بلند پروازانه مانند منطقه ی خودمختار و خودگردان، داشتن ارتش محلی و حتی تداوم حضور مستقل در روژئاوا صرف نظر کنند و با پائین آوردن سطح مطالبات شان به بخشی از پروسه کلی ائتلاف ترکیه – مناطق سه گانه ی کردستان ( شامل کردستان ترکیه، عراق و سوریه) تبدیل شوند و ضمن تحکیم پایه های جمهوری ترکیه به محور اصلی مبارزه با بنیادگرایی اسلامی در منطقه نیز تبدیل شوند.(۱۷) نیازی به توضیح نیست که حزب کارگران کردستان و رهبر آن عبدالله اوجالان از مدت ها پیش سقف مطالبات خود را از تشکیل دولت کردستان و حق تعیین سرنوشت ملت کرد به احقاق حقوق شهروندی در چهارچوبه ی جمهوری ترکیه و همزیستی با دولت و طبقات حاکمه این کشور طبق روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مسلط تقلیل داده اند. واضح است که در اینجا تأکید ما بر روی طرح ها، ایده ها و تمایلات هر کدام از طرفین یعنی آمریکایی ها و رهبران پ.ک.ک و پ.ی.د است و بدون تردید این ایده ها در جریان عمل واقعی بسیار متضاد و پر افت و خیز خواهند بود و حتی ممکن است به نتیجه نرسند و به ضد خود تبدیل شوند، چرا که صحنه واقعیت مادی بسیار پیچیده و پر تضاد است و آزادی عمل بازیگران مختلف صحنه از جمله امپریالیست ها را محدود می کند.

حال باید از مدافعین چپِ کوبانی پرسید آیا می بینند که چگونه کوبانی و روژئاوا علی رغم تمامی زنان و مردان رزمنده و مصمم اش در کشش ویرانگر و فلج کننده ی تضاد میان نیروهای مرتجع و امپریالیست گرفتار آمده است؟ آیا هیچ ارتباطی میان این وضعیت با خط سیاسی سازشکارانه و غیر انقلابی رهبری بورژوا- ناسیونالیست آن می بینند؟ چه باید کرد؟ آیا با وجود چنین محتوا و سمتگیری واضحِ طبقاتی ای باز هم باید دل به فرم ها و شمایل و ظواهر خوش کرد یا واقعیت را ولو تلخ و دردناک با تمام قدرت یا آن چنانکه که مارکس گفت «بی‌رحمانه» پیش چشم زنان و کارگران و دهقانان و جوانان کوبانی و روژئاوا و کلِ کردستان و منطقه و جهان کشید و به ظرفیت آنان در درک وخامت اوضاع و تغییر انقلابی آن اعتماد استراتژیک داشت؟ خطِ موجود در چپ ایران برای ایده آلیزه کردن و دنباله روی از پدیده هایی چون کوبانی ناشی از یک گرایش ایدئولوژیک است که معتقد است «در شرایط فعلی و با توازن قوای موجود نمی شود انقلاب سوسیالیستی کرد و کمونیست ها نمی توانند رهبری این جریانات را بر عهده بگیرند، لذا بهتر است در میان گزینه های موجود به بدیل های دمکراتیک رضایت بدهیم». حال آنکه سرنوشت تلخ شکست ده ها جنبش و خیزش توده ای طی چند سال اخیر در خاورمیانه، شمال آفریقا و سایر نقاط جهان بیش از هر زمان دیگر بیانگر ضرورت عینی و عاجل انقلاب پرولتری و رهبری کمونیستی است. وقتی امری به طور عینی ضروری می شود تحقق آن وابسته به نیروی آگاه است.

مساله‌ی کوبانی و سایر مناطق کردستان سوریه که تحت محاصره و تهاجم داعش قرار داشتند از یک نظر، مساله ی مرگ و زندگی بود و صرف عمل مقاومت در برابر توحش داعش نیازی به توجیه و توضیح نداشت. واضح است که چنین مقاومت عادلانه ای باید صورت می گرفت و باید از آن حمایت می شد. اگر توده های مردم علیه ستمی که در حق خودشان و دیگران روا داشته می شود، مقاومت و شورش نکنند، هرگز تبدیل به لشگر عظیمی که باید کلیت نظام ستم و استثمار را سرنگون کند، نمی شوند. اما این امر ضروری و حیاتی به هیچ وجه نمی تواند توجیهی باشد بر چشم بستن بر روندی که تحت رهبری احزاب بورژوا-ناسیونالیست در روژئاوا در حال طی شدن.

نکته در این است که فقط نیروی طبقاتی و برنامه ی انقلاب اجتماعی پرولتری می تواند با این نیروی مکنده و نقشه های آگاهانه ی بورژوازی بومی و بورژوازی امپریالیستی مقابله کند و راه انقلاب اجتماعی را در مقابل توده های مردم باز کند. واقعیت رویدادهای یک و نیم قرن سپری شده و از جمله چند ساله ی اخیر، به هزار زبان ضرورت انقلاب و ضرورت کمونیسم و شکل گیری یک قطب و رهبری کمونیستی را فریاد می کند. برای ایجاد چنین قطبی و برای در هم شکستن فضای ذهنی متأثر از دو قطبی ارتجاعی فعلی باید نتایج مرگبار رفتن زیر بال و پر امپریالیست ها یا اسلامگرایان را برای وسیع ترین اقشار خلق تبیین و روشن کرد. باید به شیوه های علمی، ملموس و تأثیرگذار برای رزمندگان کوبانی و سایر توده های انقلابی مردم اثبات کرد که تنها و تنها راه رهایی از تمامی نکبت و فلاکت موجود انقلاب کمونیستی و ساختن جامعه ای بنیاداً متفاوت و نوین تحت رهبری پرولتاریای آگاه است. زمانی که در ذهن‌شان به این حقیقت دست یافتند آنگاه دستان‌شان حماسه‌هایی خواهد آفرید که به واقع گشاینده‌ی راه درخشانی در خاورمیانه باشد.•

 

 

 

یادداشت ها

۱- برای نمونه رجوع کنید به اطلاعیه های زیر:

« ازحماسه مقاومت کوبانی علیه توحش «دولت اسلامی « با همه‌ی توان دفاع کنیم» – اطلاعیه‌ی مشترک ۱۹ جریان از شورای نمایندگان احزاب، سازمان ها و نهادهای چپ و کمونیست

http://shooraye-chap.org/index.php/1392-12-02-13-52-01/1392-12-04-12-05-53/elamiyeha/92–q-q-

« مدافعان قهرمان کوبانی سازندگان آینده خاورمیانه اند» از هیئت اجرایی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)

http://www.rahekargar.org/browsf.php?cId=1077&Id=31&pgn=1

۲- رجوع کنید به یادداشت مراد فرهادپور و منصور تیفوری با عنوان «درس های کوبانی»

http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=228

۳- رجوع کنید به: اطلاعیه‌ی هسته‌ی اقلیت «از کوبانی دفاع کنیم» ۱۵ مهر ۱۳۹۳

http://www.hasteh.se/kobani.pdf

همچنین رجوع کنید به مصاحبه‌ی مندرج در سایت حزب کمونیست ایران با صلاح مازوجی با عنوان: جنبش مقاومت کوبانی، فرصت ها و تهدیدها

http://www.cpiran.org/maghalat/page5.html

۴- در مورد فرآیند تأسیس و تشکیل کانتون ها و مجالس آن نگاه کنید به مصاحبه‌ی پخشان عزیزی با احمد شیخو رئیس مشترک مجلس قانون گذاری کانتون کوبانی

http://www.nnsroj.com/fa/Detiles.aspx?id=8181&id_map=22

۵- در مورد برنامه و قوانین روژئاوا رجوع کنید به «هاوپه یمانیی کۆمه ڵایه تیی ڕۆژئاوای کوردستان». قوانین اقتصادی این برنامه مشخصاً در بندهای ۴۲ و ۴۳ آمده است.

http://www.nnsroj.com/ku/detiles.aspx?id=6584&ID_map=24

۶- در مورد نظریات اوجالان پیرامون کنفدرالیسم دمکراتیک رجوع کنید به: اوجالان، عبدالله (۱۳۸۹) مانیفست تمدن دمکراتیک، کتاب سوم- ترجمه‌ی آراس کاردوخ – مرکز نشر آثار و اندیشه های عبدالله اوجالان

۷- رجوع کنید به مصاحبه‌ی رابرت فورد سفیر پیشین آمریکا در دمشق با فارین پالسی

http://nnsroj.com/fa/article.aspx?id=7881&ID_map=29&outhorID=14

۸- در مورد ترکیب نیروهای حاضر در این ائتلاف و پیشینه‌ی برخی از آن ها رجوع کنید به اطلاعیه‌ی حزب کمونیست ایران (م ل م) با عنوان «حملات جنایت بار داعش علیه کوبانی و بیم ها و امیدهای جنگ روژئاوا» مندرج در نشریه‌ی حقیقت شماره‌ی ۶۹ مهر ۱۳۹۳- در سایت www.cpimlm.com

۹- «مقاومت مسلحانه در کوبانی، ناقوس مرگ شب پرستان!» پیام ۲۲ مهر ۱۳۹۳ اشرف دهقانی

۱۰- در مورد تضاد میان دو نیروی پوسیده و ریشه های آن رجوع کنید به:

-آلبرت، ساموئل (۱۳۹۳) بن بست خیزش های عربی و راه برون رفت – ترجمه از حزب کمونیست ایران ( م ل م) – نشر آتش

– مقاله‌ی درباره ی «نیروی محرکه ی آنارشی» و دینامیک های تغییر – نوشته‌ی ریموند لوتا – مندرج در نشریه‌ی حقیقت شماره‌ی ۶۶ دی ۱۳۹۲

۱۱- گفتگوی روزنامه‌ی دی تسایت با جمیل بایک

http://nnsroj.net/fa/detiles.aspx?id=8209&ID_map=22

۱۲- روزنامه‌ی‌ فاینشنال تایمز ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۴

۱۳- سخنگوی وزارت دفاع آمریکا: توانایی ی.پ.گ ما را حیرت زده کرد

http://nnsroj.com/fa/Detiles.aspx?id=7866&id_map=20

۱۴- آمریکا: ما ضرورت پشتیبانی از پ.ی.د را به اطلاع ترکیه رساندیم

http://fa.firatnews.com/news/tzh-h/amrykh-m-drwrt-pshtybny-z-p-y-d-r-bh-tl-trkhyh-rsndym.htm

۱۵- صدور بیانیه‌ی مشترک از سوی فرماندهی مدیریت کوبانی و پیشمرگ در ۱/۱۱/۲۰۱۴

http://fa.firatajans.com/news/tzh-h/sdwr-bynyh-y-mshtrkh-z-swy-frmndhy-mdyryt-khwbny-w-pyshmrg.htm

۱۶- در مورد جزئیات این طرح نگاه کنید به:

– گسترش جنگ داخلی در سوریه، خطر گسترش آن به کشورهای همسایه، دورنمای تشکیل کشور کردستان – نشریه‌ی حقیقت شماره‌ی ۶۰ شهریور ۱۳۹۱

– محتشم امپریال-امپراتوری – نشریه‌ی حقیقت شماره‌ی ۶۳ خرداد ۱۳۹۲

۱۷- در مورد گمانه زنی ها پیرامون این طرح رجوع کنید به نوشته‌ی هوگ پاپ کارشناس مسائل خارجی ترکیه در موسسه‌ی گروه بحران بین المللی (International Crisis Group) در روزنامه‌ی گاردین ۱۰ اکتبر ۲۰۱۴

 

 

ابتکار عمل‌های مبارزاتیِ توده‌ای و ارتباط آن‌ها با اهداف استراتژیک ما

نوشته باب آواکیان، صدر حزب کمونیست انقلابی

۱۹ ماه مه ۲۰۱۴ | نشریه‌ی انقلاب | revocm.us

  یادداشت ویراستاران: آنچه می‌خوانید بخشی از نظرات باب آواکیان است که در آغاز سال ۲۰۱۲ درون حزب کمونیست انقلابی (RCP) پخش شد و اکنون به عنوان بخش اول این سلسله نظرات منتشر می‌شود. این‌ها در اصل زمانی مطرح شد که جنبش «اشغال» تأثیر قابل توجه (و روی‌هم رفته مثبتی) داشت ولی به طور فزاینده تحت فشار نیروهای سرکوبگر دولت بود و به دیواره ی محدودیت‌های خود نیز برخورد کرده بود. این‌ مسئله یکی از جنبه‌های مهم و ویژه ی وضعیت کلی آن زمان بود که در نوشته ی حاضر بازتاب یافته است. در عین حال مقاله ی زیر ناظر بر اوضاع و چالش‌های پیش روی RCP و به طور کلی جنبش کمونیستی در جهان نیز هست. به همین علت – و بنا به اهمیتی که این نظرات در ارتباط با اوضاع کنونی دارند – تصمیم به انتشار آن گرفتیم. این نوشته شامل یک سند ضمیمه به قلم باب آواکیان نیز هست که در انتها آورده‌ایم. عنوان آن سند «جهت‌گیری پایه‌ای با توجه به دو ابتکار توده‌ای (و به طور کلی وظایف انقلابی)» است که در اوایل سال ۲۰۱۴ درون RCP توزیع شد. این نوشته برای انتشار عمومی ویرایش و پانویس‌هایی نیز بر آن افزوده شده است

  یادداشت مترجم: در این نوشته صحبت از «دو ابتکار عمل مبارزاتی توده‌ای» می شود. این‌ها مبارزاتی هستند که حزب کمونیست انقلابی آمریکا (آر.سی.پی) در شروع و سازمان‌دهی‌شان پیش‌قدم بوده است و به این جهت «دو ابتکار» خوانده می شوند. این ابتکارها، در دو عرصه‌ی مبارزه علیه دستگیری و حبس دسته جمعی جوانان سیاه و لاتین و مبارزه علیه زنستیزی در جریان هستند. در این متن همچنین به عبارت «توقیف و تفتیش بدنی» برمی‌خوریم که شکلی از اذیت و آزار جوانان سیاه و لاتین توسط پلیس است.

 

۱

مبارزه «علیه حبس دسته‌جمعی» و «علیه تحقیر زنان» دو ابتکار عمل مبارزاتی هستند که باید آنان را بر متن اهداف و رویکرد وسیع‌تر کارزار کنونی حزبمان قرار دهیم. کارزار سه هدف دارد:

کاری کنیم که انقلاب و کمونیسم به طور جدی در سطح جامعه مطرح شود؛ اسم باب آواکیان را سر زبان‌ها بیندازیم و آنچه را که او نمایندگی می‌کند به موضوع بحث و جدل اساسی در سطح جامعه تبدیل کنیم؛ و امواج نوینی از آغازگران انقلاب کمونیستی را به میدان بیاوریم.

هم‌زمان باید در نظر داشته باشیم که این دو ابتکار، در عین حال که بخشی از رویکرد کلی استراتژیک ما هستند ولی قرار نیست صرفاً شگردی برای جلب توجه توده‌ها باشند. ممکن است دو اشتباه رخ دهد که دو روی یک سکه‌اند: یکی اکونومیسم به صورت «جنبش همه چیز، هدف نهایی هیچ چیز»؛ یعنی جدا کردن این ابتکارها از اهداف استراتژیک بزرگ‌تر (و چه بسا تقلیل مبارزه علیه حبس دسته‌جمعی به ابراز مخالفت با «توقیف و تفتیش بدنی»). اشتباه دوم این است که کوشش نکنیم این ابتکارها را به جنبش‌ها و مبارزات واقعاً توده‌ای تبدیل کنیم.

این ابتکارهای توده‌ای بخشی از یک رویکرد استراتژیک‌اند، اما دارای هویت نسبی نیز هستند. آنها مبارزات واقعی هستند؛ تبلور بیعدالتیهای واقعی و نقطه ی تمرکز تضادهای کلیدی اجتماعی. نکته‌ای که مارکس می‌گفت در هر دو مورد صدق می‌کند: اگر در برابر این بی‌عدالتی‌ها مقاومت نشود، توده‌ها خوار و ذلیل می‌شوند و نخواهند توانست برای اهداف بزرگ‌تر به مبارزه برخیزند. به گزارش بحث و جدل‌های حادی که با توده‌های تحتانی در مورد تحقیر زنان داشتیم فکر کنید — به همه ی آن حرف‌های کثیف و عقب‌مانده‌ای که توده‌های واقعاً ستمدیده بر زبان می‌آوردند، به توجیهاتی که برای تحقیر زنان می‌تراشیدند؛ و به اینکه حتی تحقیر زنان را قبول داشتند. تازه این‌ها توده‌های خیلی عقب‌مانده هم نبودند؛ حتی از جهاتی پیشرو هم بودند. مسئله فقط توده‌هایی نیستند که مستقیماً از این تحقیر رنج می‌برند بلکه وجود این ستمگری به معنی تحقیر کل توده‌ها است. این مسئله در مورد حبس دسته‌جمعی نیز صدق می‌کند. مسئله فقط این نیست که این شرایط مانع به پا خاستن جوانان محلات فقیر می‌شود از جمله به این شکل که آنان را به تحقیر خود وادار می‌کند. مسئله‌این است که کل جامعه از این شرایط تأثیر می‌گیرد. این ستمگری‌های فاحش، نقاط تمرکز حاد تضادهای مهم اجتماعی‌اند و لازم است که توده‌ها علیه‌شان به پا خیزند. باید قشرهای مختلف مردم را قانع کرد که به این مبارزه بپیوندند. باید شعار «با قدرت بجنگید، مردم را برای انقلاب متحول کنید» را جا انداخت. این چیزها نباید کمر مردم را خم کند.

ما باید بدون اینکه اغراق کنیم، نقاط تمرکز تضادهای اجتماعی را تشخیص دهیم و معنای واقعی‌اش را برای مردم توضیح دهیم. باید به مردم بگوییم که حبس دسته‌جمعی در واقع یک نسل‌کشی تدریجی است. این حرف اغراق نیست. باید بگوییم که پورنو گرافی از یک طرف و هجوم فاشیست‌های مسیحی برای وادار کردن زنان به بارداری از طرف دیگر، دو شکل بروز تحقیر زنان است. این حرف هم اغراق نیست. تولیدمثل اجباری، انکار حق سقط‌جنین و کنترل موالید، یعنی بردگی. باید فراخوان مبارزه‌ای واقعاً توده‌ای را علیه همه ی این چیزها مطرح کرد. این کار ضروری است.

ما نمی‌توانیم ستم ملی و ستم بر زن را در چارچوب سیستم موجود سرنگون و نابود کنیم. ولی ما مثل ترتسکیست ها هم نیستیم که کلک بزنیم. یعنی اول یک سری مطالبات به اصطلاح «انتقالی» را مطرح کنیم تا مردم را به مبارزه بکشیم تا بعداً مردم متوجه شوند که تحت این سیستم (نظام-م) نمی‌شود به این مطالبات دست پیدا کرد و آن وقت قانع شوند که به یک سیستم دیگر نیاز است. (فعلاً به اینکه درک ترتسکیست ها از یک سیستم دیگر چیست کاری نداریم.) این به معنای آن نیست که پیشبرد یک مبارزه ی واقعاً توده‌ای ناممکن است و حول این ستمگری‌ها نمی‌شود صحنه را از لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک تغییر داد و نمی‌توان درک توده‌ها را در جریان این مبارزه متحول کرد. بدین معنا نیز نیست که نمی‌توان طبقه ی حاکم را حول این مسائل مجبور به عقب‌نشینی کرد. اگر ما در این ارتباط کارمان را درست انجام دهیم – یعنی، فعالیت‌ها را با این درک و جهت‌گیری پیش ببریم که همه این‌ها بخشی از کارِ ساختن جنبشی برای انقلاب هستند و این تضادها کاملاً و نهایتاً فقط از طریق یک انقلاب حل خواهند شد، ولی نباید به آن تن داد بلکه با آن باید جنگید، آن وقت مردم به جای اینکه سرخورده شوند می‌توانند پیشروی کنند.

بنابراین دو نکته مطرح است. اولاً این ابتکارهای توده‌ای به نوبه‌ی خود نبردهای واقعی هستند که باید آن‌ها را سازمان داد تا صحنه به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک و برحسب اینکه چه کسی حول این موضوع ابتکار عمل را دارد و چگونه توده‌ها در حال تغییر هستند عوض شود. ثانیاً پیوند این ستم‌ها با کلیت نظام ستمگر و انجام انقلاب مطرح است.

این ابتکارهای توده‌ای از طرف ما باید در چارچوب «با قدرت بجنگید؛ مردم را برای انقلاب متحول کنید» صورت گیرد. ما باید مرتباً مسائل را به این بلندی ارتقاء دهیم و بر این بستر طرح کنیم. در عین حال که رویکردمان از این منظر و با این دورنمای مشخص است، ولی به خود این مسائل باید به عنوان مسائلی جدی برخورد کنیم. مسائلی که نقطه ی تمرکز واقعی تضادهای اجتماعی‌اند. این بی‌عدالتی‌ها قابل تحمل نیستند و مبارزه ی توده‌ای در شکل‌های بسیار متنوع باید بر این پایه که این بی‌عدالتی‌ها غیرقابل تحمل هستند، به پیش رود. نباید گذاشت که توده‌ها زیر فشار زور، فریب خوردن و گمراه شدن به این ستمگری‌ها گردن گذارند. اگر رویکرد و جهت‌گیری ما این نباشد مانند آن است که بگوییم «حالا بگذار یک کارهایی بکنیم». در این صورت هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.

به همین جهت است که من دائماً آن پاراگراف از کتاب پلمیک با آلن بدیو را بازگو می‌کنم:(۱) «و [با رفرمیسم] دنیا کماکان تغییر نکرده است. سرمایه‌داری امپریالیسم کماکان در «پشت‌صحنه» دست به کار است. در چرخ گوشت استثمار، جان‌ها را می‌ستاند و روح‌ها را می‌کشد. دهشت‌ها کماکان پایان نیافته‌اند». این جا تفاوت میان رفرم و انقلاب با قدرت بیان شده است. این جهت‌گیری پایه‌ای باید هم در شیوه‌ای که این دو ابتکار را به پیش می‌بریم منعکس باشد و هم در ارتباطی که بین آن‌ها و با اهداف کلی استراتژیک‌مان برقرار می‌کنیم. باید اهداف کلی استراتژیک برای‌مان کاملاً روشن باشد و هدایت‌مان کند..

ما باید به هر یک از این ابتکارهای توده‌ای به نوبه‌ی خود نگاه کنیم اما مسیرِ اصول اساسی مربوط به تصویر کامل، وضعیت استراتژیک به طور کلی را گم نکنیم. ما باید با استدلالات قانع کننده در مورد اینکه چرا این ستمگری‌ها قابل تحمل نیستند و باید علیه آن‌ها مبارزه توده‌ای انجام شود، به میان توده‌ها برویم. اگر شما به توده‌ها این احساس را ندهید که ستمگری‌هایی که در حق آنان می شود غیرقابل تحمل است، نمی‌توانید در آن‌ها حس اضطرار به مبارزه علیه این ستم‌ها را به وجود آورید. ولی اگر فقط این کار بکنید و تصویر کامل را به آنان ندهید، آنگاه توده‌ها از سختی‌ها و فراز و نشیب‌های مبارزه سرخورده می‌شوند و یا توسط نیروهای دیگری که نمی‌خواهند امور در مسیری که لازم است، بیافتد (حتی به لحاظ ساختن یک مبارزه ی توده‌ای علیه ستمگری چه رسد به راه حل اساسی) گمراه شده یا جذب خواهند شد. اگر شما مبارزه‌ای را به راه بیندازید، نیروهای دیگر هم وارد می‌شوند و اگر ما تصویر بزرگ‌تر را به صحنه نیاوریم، آنگاه جنبشی که به راه انداخته‌ایم به زیر بال بورژوازی باز می‌گردد؛ منحرف می شود یا فرومی‌پاشد و یا اینکه سرکوب می شود.

 

 

۲

برای تأکید مجدد: علیه این بی‌عدالتی‌ها و وحشیگری‌ها (حبس دسته‌جمعی و تحقیر زنان) باید مبارزه شود و ما می‌توانیم حول این بی‌عدالتی‌ها صحنه را تغییر دهیم. جنبش «اشغال» چیزی «به دست» نیاورد، اما به طور قابل توجهی به تغییر صحنه سیاسی خدمت کرد. ابتکارهای توده‌ای ما، ظرفیت بیشتری در انجام این کار دارد. صحبت از ستمگری‌های فاحشی است که بخشی از این نظام‌اند. در عین حال با نکته‌ای که یکی دیگر از رفقای رهبری طرح کرد موافقم که یکی از اهداف کلیدی رفقای ما در این ابتکارها باید این باشد که مردم را به سوی دو رکن دائمی کار خود هدایت کنیم.(۲)

ما هنوز آن طور که باید و شاید در مورد این ابتکارها بلندپروازی نداریم. وقتی در مورد حبس دسته‌جمعی حرف می‌زنیم داریم در مورد میلیون‌ها انسانی صحبت می‌کنیم که از این مسئله در رنجند، در مورد یک نسل کامل از جوانان محلات فقیر. از یک طرف، از دهه ی ۱۹۶۰، یک قشر قابل توجه طبقه متوسط سیاه شکل‌گرفته هرچند که موقعیت‌شان هنوز شکننده است. از سوی دیگر، حبس دسته‌جمعی فشرده ی بلاهایی است که سیستم بر سر توده‌های سیاه در محلات فقیرنشین می‌آورد. وضعیت بهتر از دوره ی «جیم کرو»(*) نیست. و فکر نکنید که جداسازی‌های جیم کرو و ترورهای کوکلاس کلآن‌ها در زمان وقوع‌شان به شکل‌های مختلف توجیه نمی‌شد. فکر نکنید این سرکوب‌ها و جنایات لازم و حتی مثبت تلقی نمی‌شد. حبس دسته‌جمعی مسئله مهمی است. در مورد مسئله زنان هم، صحبت از ستم و تحقیر نیمی از نژاد بشر است.

این‌ها ستم‌هایی هستند که به طور جدی باید حول آن‌ها مبارزات توده‌ای را فراخواند. ما نیاز داریم مرتباً به این مسئله برگردیم. اگر بخواهیم در سطحی اساسی‌تر به قضیه نگاه کنیم باید بگویم که اهمیت این دو نوع ستم در آن است که نقاط تمرکز کلیدی ماهیت این سیستم و بخشی از تصویر بزرگ‌تر تر هستند که ماهیت این سیستم را نشان می‌دهد. نشان می‌دهد که چرا این سیستم باید ریشه‌کن شود. ما از این منظر به این ابتکارها نگاه می‌کنیم و به این علت است که می‌کوشیم انقلاب کنیم. برای همین است که مردم را به سمت دو رکن فعالیت حزب‌مان هدایت می‌کنیم. بدون انقلاب، انواع و اقسام ستم‌های شنیع بر جای خواهند ماند. وضع دنیا از این بدتر خواهد شد جنگ و شکنجه، فقر و گرسنگی، سرکوب وحشیانه ی مردم، نابودی محیط زیست، ادامه خواهد یافت. همه ی این‌ها از سیستم سرچشمه می‌گیرند. و به همین علت است که باید بپرسیم جایگاه و نقش و رسالت حزب ما چیست. ما نباید ابتکار عمل‌ها را غلط معنی کنیم. اولاً، این‌ها ترفند نیستند. یعنی نباید فکر کنیم که با این فعالیت‌ها قرار نیست واقعاً چیزی تغییر کند. ثانیاً، نباید با این ابتکار عمل‌ها به صورت اموری در خود و برای خود رفتار کنیم.

بسیاری افراد دیگر به دلایل گوناگون می‌توانند و باید درگیر این ابتکارهای توده‌ای شوند. ولی جهت‌گیری ما باید این باشد: «ما کل جامعه را حول این مسائل، به عنوان بخشی از پی‌ریزی برای کلیت مبارزه‌مان و ساختن آن، تغییر خواهیم داد». اگر ما هدف تغییر جامعه حول این مسائل را نداشته باشیم، یعنی ابتکار عمل‌ها را به طور صحیح جلو نمی‌بریم. بین این که بگوییم می خواهیم تمام این ستم‌ها را بدون انقلاب نابود کنیم و این که بگوییم می خواهیم کل جامعه را، کل صحنه سیاسی را، حول این مسائل تغییر بدهیم تفاوت است. اولی حقیقت ندارد؛ دومی بهتر است که حقیقت داشته باشد. و بعد می‌رسیم به این مسئله اساسی که چطور کار ما در این ارتباط باید زمینه را برای انقلاب آماده کند و شالوده ی انقلاب را بریزد.

تغییر جامعه حول این مسائل اگر چه معادل با انقلاب کردن نیست و نباید این دو را با هم قاطی کرد، ولی یک هدف واقعی است که باید در جهتش حرکت کرد و برایش جنگید. ولی برای ما باید این مبارزه را به عنوان بخشی مهم از پی‌ریزی و ساختن جنبشی برای انقلاب و انباشت نیروها برای انقلاب و ایجاد دنیایی بهتر پیش ببریم. ما این جنبه‌های متفاوت را چگونه داریم پیش می‌بریم و رابطه صحیح میان آن‌ها را چگونه داریم برقرار می‌کنیم؟ این مسئله‌ای است که باید مرتباً افرادمان را حولش محکم کنیم و کلکتیوهای حزبی مسئول، باید مرتباً این مسئله را طرح کنند.

 

 

۳

در مورد مسئله ی متحول کردن مردم که خلاف نظریه ی ذات تغییرناپذیر بشر است: تأکید مکرر ما بر اینکه مشکل ذات بشر نیست، بلکه ذات سیستم است، بی‌علت نیست. قیاسی کنم با پرسشی که در پاره ی دوم جزوه‌ی «پرندگان و تمساح‌ها» مطرح کرده‌ام:(۳) چگونه مردم از یک مشکل واقعی یعنی تحقیر خود، خلاص خواهند شد؟ این نگرش به خصوص نسبت به جوانان محلات زحمتکشی وجود دارد و حتی در میان توده‌های تحتانی هم رایج است که «این‌ها همه وضع‌شان خراب است». وضع فعلی این جوانان – و منجلابی که در آن دست و پا می‌زنند – با گفتن اینکه شلوارهای گل و گشاد نپوشید، شلوارتان را بالا بکشید و محترم باشید، درست نخواهد شد. نه! راهش مبارزه‌ی قاطع علیه زنجیر سنگینی است که دست و پای‌شان را می‌بندد. به خصوص زمانی که دورنمای جهانی کاملاً متفاوت را می‌بینند و این دورنما برای‌شان واقعی و قابل دسترس می‌شود، آن‌ها می‌توانند خود را متحول کنند. این تنها راه متحول شدن مردم در مقیاس توده‌ای است. این تنها راه تغییر اوضاع در جهت مثبت است. تکرار می‌کنم، در این کار جسارت لازم است.

دو ابتکار عملی که از آن صحبت کردم به نوعی با مشکل تحقیر خود که در بین بخشی از توده‌ها وجود دارد هم مواجه می‌شود. اما رویکردمان به این مسئله چیست؟ تنها راه حل این مسئله، سازمان‌دهی مقاومت توده‌ای در برابر این ستم‌ها و به ویژه از طرف ما، مبارزه برای جذب مردم به صفوف انقلاب است. به کلام دیگر: «جنگیدن با قدرت؛ و متحول کردن مردم برای انقلاب.» همان‌طور که قبلاً تأکید کردم، مردم در خلأ انتخاب نمی‌کنند. انتخاب آن‌ها بر بستر روابط اجتماعی که گرفتارش هستند و گزینه‌هایی که این روابط در برابرشان می‌گذارد، صورت می‌گیرد. این روابط را خودشان انتخاب نکرده‌اند. آن‌ها با این روابط مواجه می‌شوند، انتخابش نمی‌کنند. ثانیاً، اگر مردم به هر علتی احساس می‌کنند که راه آزار رساندن به خود و دیگران را انتخاب کرده‌اند، کار ما سرزنش آن‌ها نیست بلکه مبارزه کردن با آن‌ها است. ما سرمنشأ همه‌ی این چیزها را به مردم نشان می‌دهیم و ایشان را به مبارزه علیه آن فرا می‌خوانیم.(۴) برای تغییر اساسی اوضاع و رسیدن به چیزی بهتر هیچ راهی جز «جنگیدن با قدرت؛ و متحول کردن مردم برای انقلاب» وجود ندارد.

 

 

 ۴

یک نکته در مورد چگونگی مطرح کردن باب آواکیان توسط کسانی که مسئولیت نمایندگی علنی حزب و خط ما را دارند: ما نمی‌خواهیم حرف‌های‌مان را با «ذکرگویی مقدماتی» از باب آواکیان شروع کنیم. اصلاً دنبال هیچ شکلی از ستایش نیستیم. ما نمی‌خواهیم و نباید مثل یک فرقه ی مذهبی با ستایش «خدای»مان شروع کنیم. آنچه ما می‌خواهیم و نیاز داریم این است که به طور زنده به مردم بگوییم حرف حساب‌مان چیست. نکته‌ای است: ما حزبی داریم که بر معیارهای اساسی معینی استوار است. ما باید این را خوب طرح کنیم. اصل قضیه این است که ما حزبی داریم که خود را بر پایه‌ی کمونیسم آن گونه که توسط سنتز نوین باب آواکیان به پیش گذاشته، استوار کرده است. حزبی تحت رهبری باب آواکیان. این را باید به طریقی زنده جلو بگذاریم، نه مثل ذکرگویی مذهبی.

این را اصلاً نباید پیچیده کرد. باید خیلی طبیعی مطرح شود. به عنوان یک واقعیت و در عین حال تأثیرگذار. جسورانه و با پیش گذاشتن جوهر اصلی آن. اگر هم کسانی خوش‌شان نیاید … دستکش‌های بوکس مبارزه‌ی ایدئولوژیک‌مان را می‌پوشیم. اما نباید به نظر آید که داریم «ذکرگویی» می‌گوییم یا چنین چیزی در جریان است. ما نباید بگذاریم تفکرات خرده‌بورژوایی و پیش‌داوری‌هایی که علیه رهبران یا حداقل علیه رهبران کمونیست دارند، مختصات بحث را تعیین کند. در عین حال نباید به یک فرقه تبدیل شویم. باید به طور تاکتیکی تأثیر مسائل روی مردم را هم در نظر بگیریم.

کلیت این مسئله را از کجا باید آغاز کرد و به کجا رساند؟ چگونه می‌توان این واقعیت (و نه چیزی دیگر) را با توجه به ویژگی‌های مخاطب و ویژگی‌های شرایط، به بهترین وجه ارائه داد و منتقل کرد؟ چگونه به طور زنده و قانع کننده و محکم این مسئله را می‌توان طرح کرد. در این زمینه، نیاز به جهش داریم. کافی نیست که عده ی کمی از رفقا این کار را خوب انجام دهند. باید همه از پس آن برآیند.

به طور مثال، سنتز صحیح در مورد نقش افرادی مانند سانسارا تیلور، یا اندی زی، یا کارل دیکس، یا ریموند لوتا چیست؟ مردم باید این حس را بگیرند که این افراد از جای معینی می‌آیند، محتوا دارند و زندگی در آن‌ها جاری است. آدم‌های ماشینی نیستند. ما نیاز داریم که افراد ما خود را به روشنی به عنوان کسانی که به یک خط تکامل‌یافته یعنی به سنتز نوین کمونیسم و رهبری باب آواکیان متکی‌اند مطرح کنند و در عین حال به عنوان افرادی خلاق و پرشور ظاهر شوند. این‌ها کسانی هستند که هم تکیه‌شان به یک خط و رهبری است و صاحب تفکرند و روی پای خودشان ایستاده‌اند و حرفی برای گفتن دارند. ما باید چنین تأثیری بگذاریم. به این شکل است که می‌توانیم چیزی را که می‌خواهیم بسازیم.

هر دو جنبه‌ی فوق باید به طور برجسته نمایان شود: ۱) این افراد پایه در سنتز نوین کمونیسم و رهبری باب آواکیان دارند این اساس است و ۲) حرف‌هایی که برای گفتن دارند و نحوه ی ارائه ی این حرف‌ها بسیار تحریک‌آمیز و روشنگر است. آنان در کلیشه ی کمونیست‌های متحجر نمی‌گنجند، فرقه‌گرا نیستند و غیره. آدم‌هایی هستند پر جنب‌وجوش و خلاق با تفکری انتقادی، با یک متد و رویکرد علمی. و مردم باید ببینند که جنبه ی دوم اساساً از جنبه ی اول نشئت می‌گیرد. سنتز صحیح همین است نباید حتی ذره‌ای به موضع تدافعی افتاد. بلکه باید یک سنتز درست ارائه داد و این کمک می‌کند که مردم در مسیر دو رکن فعالیت حزب ما (تبلیغ و فراگیر کردن رهبری باب آواکیان و سنتز نوین کمونیسم؛ تبلیغ و فراگیر کردن نشریه و سایت حزب – م) حرکت کنند.

باید این واقعیت حس شود که علتِ اصلی با حال بودن اشخاصی مثل سانسارا، اندی زی، کارل دیکس، ریموند لوتا و غیره این است که به این درک و جهت‌گیری به این کمونیسم رسیده‌اند. کمونیسمی که در جهان امروز محتوای خاصی دارد. علت این است که این افراد بخشی از حزبی هستند و یا با حزبی ارتباط دارند که پایه‌اش سنتز نوین کمونیسم و رهبری باب آواکیان است. این حزب تجسم سنتز دو عامل است که باید روی هم به طور مثبت تأثیر بگذارند و یکدیگر را تقویت کنند: یکم این که، هر فرد خاص تجربه‌ها و کیفیت‌های مثبت خودش را دارد، شیوه‌ی خود را در طرح مسائل دارد. این یک جنبه است. یک جنبه ی واقعی. جنبه ی دوم که اساسی‌ترین جنبه است، شالوده و رهبری‌ای است که این خصلت را به فرد می‌دهد.

 

 

۵

همه ی این‌ها برمی‌گردد به پیوند درونی (رابطه ی دیالکتیکی) بین این که فلسفه ی وجودی ما انقلاب و کمونیسم است و این که سنتز نوین و رهبری‌ای که این سنتز نوین را به جلو گذاشته در این رابطه تعیین کننده است. علت این که عده‌ای در مورد نقش و رهبری من آشفته می‌شوند نهایتاً و اساساً به این علت است که ما به واقع برای انقلاب کردن تلاش می‌کنیم و هدف نهایی‌مان دنیای کمونیستی است. صحنه ی دنیای امروز مانند اوایل دهه ۱۹۷۰ نیست که یک مبارزه ی جدی در میان مردم جریان داشت بر سر این که معنای کمونیسم واقعی چیست. علت این که مردم امروز از این بحث طفره می‌روند این است که به دنبال انقلاب و کمونیسم نیستند، یا هنوز قانع نشده‌اند. شما اگر ملزومات کارهایی را که باید انجام شود درک نکنید نمی‌توانید بفهمید که چرا باید برای یک فرد تا این حد اهمیت قائل شد. چند مسئله مطرح است: شما به انقلاب نیاز دارید. این چه نوع انقلابی است. نقش این فرد در ارتباط با این انقلاب چیست.

این برمی‌گردد به آنچه در فصل ششم کتاب مبانی «Basics» به طور فشرده طرح شده است.(۵) این فصل درباره ی مسئولیت انقلابی، رهبری انقلابی و نقش رهبران برجسته در ارتباط با چالش انقلاب کردن و پیشروی به سوی هدف نهایی کمونیسم است. به روزهای گذشته برگردیم. اواخر دهه ۶۰ میلادی ما می‌گفتیم که: بدون مائوئیست بودن، نمی‌توان کمونیست بود. می‌گفتیم که کمونیسم تکامل‌یافته و اگر شما با مائو نیستید، کمونیست نیستید.

امروز کمونیسم دوباره از طریق سنتز نوین پیشرفت کرده است. می‌توان و باید این را قاطعانه و به نحوی قانع کننده به مردم ارائه کرد. این کاری بسیار آسان است؛ اصلاً سخت نیست. نباید باشد. بهتر است مسئله را به همین ترتیب طرح کنیم — حتی با افراد، یا حداقل آن دسته افرادی که صادق هستند ولی ممکن است با شما موافق نباشند یا قبول ندارند که نیاز به یک انقلاب کمونیستی است. چه با شما موافق باشند چه نباشند، باید این مسئله واقعی را مقابل‌شان قرار داد که: چه کمونیسم را قبول داشته باشید چه نداشته نباشید، باید انقلابی انجام شود که هدفش کمونیسم است. این‌ها مسائل اساسی است که باید طرح کنیم. دستکش‌های بوکس را اساساً برای مبارزه حول این مسئله می‌پوشیم که مشکل چیست و راه حل کدام است. اگر مسائل را به طور زنده مطرح کنید و در این چارچوب به نقش رهبری و رهبران و مشخصاً خود من بپردازید، کار آسان می‌شود؛ معنا پیدا می‌کند؛ مسائل در متن صحیح خودشان قرار می‌گیرند و چارچوب صحیحی برای مبارزه حول آن‌ها فراهم می‌آید.

برگردیم به دو ابتکار توده‌ای. آنچه گفتم در مورد همه ی فعالیت‌های ما صادق است: رویکرد ما باید این باشد که نگذاریم این ابتکارها از کمونیسم و معنای آن جدا شوند. اگر این ابتکارهای توده‌ای به چیزی در خود تبدیل شوند نمی‌توان آن‌ها را به صورت یک جنبش واقعاً قدرتمند و توده‌ای ساخت؛ در حالی که امکان و ضرورت ساختن چنین جنبشی هست. تبدیل ابتکارهای توده‌ای به چیزی در خود، یقیناً خدمتی به ساختن جنبشی برای انقلاب نخواهد کرد؛ در حالی که می‌توانند و باید بکنند. اگر ما کارمان را در ارتباط با این ابتکارهای توده‌ای در مجموع صحیح انجام دهیم، شمار فزاینده‌ای از مردم کم‌کم متوجه ضرورت انقلاب و کمونیسم خواهند شد. در تحلیل نهایی اگر مردم قبول نکنند که نیاز به انقلاب و کمونیسم است ما به هیچ جا نخواهیم رسید. توده‌ها نیز از سلطه ی انواع و اقسام ستم و استثمار و تحقیر رها نخواهند شد.

اگر مردم قانع نشوند که ما نیاز به انقلاب داریم و این انقلاب باید یک انقلاب کمونیستی باشد، اهمیت و ارزش حزب ما و به طور مشخص نقش من را نخواهند فهمید. ما باید همه ی فعالیت‌ها را طوری پیش بریم که این مسئله جا بیفتد. علت تبلیغ و فراگیر کردن باب و سنتز نوین این است که برای دست و پنجه نرم کردن با مشکلات دنیا و پیش گذاشتن راه حل، به این‌ها نیاز است. این نکته را حزب ما در یک اظهاریه ی فشرده، پشت عبارت «چرا که» فرموله کرده است: «چرا که باب آواکیان و کاری که او طی دهه‌ها انجام داده یعنی جمع‌بندی از تجارب مثبت و منفی انقلابات کمونیستی پیشین با استفاده از دامنه ی گسترده ی تجارب نوع بشر، سنتز نوینی از کمونیسم است. یک چشم‌انداز و استراتژی واقعاً زنده برای جامعه و جهانی کاملاً نوین و بسیار بهتر از آنچه هست. برای پیشبرد مبارزه به سوی این هدف نیاز به یک رهبری تعیین کننده است.».

بگذارید به پرسش اصلی بازگردیم: این چه اهمیتی برای نوع بشر دارد؟ هیچ نیازی نیست که زندگی این طور باشد که هست. هدف از کمونیسم این است، و سنتز نوین جهش دیگری در این مسیر است. توده‌های مردم در شرایط هولناکی زندگی می‌کنند و راهی برای برون رفت از این شرایط وجود دارد. انجام این کار راحت نیست. این کار بدون فداکاری توده‌ها پیش نخواهد رفت. اما مسئله‌ای است که ما نباید این‌گونه زندگی کنیم. چرا نمی‌توان مردم را برای این هدف، برانگیخت؟ این که برخی افراد به انقلاب کمونیستی حمله می‌کنند و خواهانش نیستند برای من قابل درک است. اما چرا نمی‌توان کسانی را که برای رسیدن به یک زندگی متفاوت تلاش می‌کنند، با این هدف انگیزه داد؟ ما باید آنان را به طریقی زنده قانع کنیم. یعنی به آن‌ها بگوییم که به کدام حزب و خط و رهبری تعلق داریم؛ به همین علت است که این ابتکارهای توده‌ای و کارهای مهم دیگری را به راه انداخته‌ایم؛ به همین علت است که بخشی از یک نیروی پیشاهنگ سازمان‌یافته هستیم یا با آن همکاری می‌کنیم؛ پیشاهنگی که می‌جنگد تا این هدف را به یک واقعیت تبدیل کند و بقیه ی مردم را هم برای تبدیل این به واقعیت به صحنه بیاورد. این همان هدفی است که مردم باید عمیقاً همراهش باشند؛ شیفته‌اش باشند و با اشتیاق بخواهند آن را به بسیاری دیگر عرضه کنند. این هدف و این فعالیت باید واقعاً مردم را برانگیزد. مردم به خاطر این که شما «اعضای خل‌وچل یک فرقه» هستید برانگیخته نمی‌شوند. برانگیخته شدن‌شان به این خاطر است که می‌توانند از منجلابی که اسیرشان کرده خلاص شوند و زندگی بسیار بهتری داشته باشند. اگر شما عضو حزب و یا یک هوادار واقعاً متعهد حزب هستید باید این هدف از سر و روی‌تان ببارد. منظورم این نیست که «شور حسینی» داشته باشید. منظورم داشتن شور و هیجان واقعی است. شور و هیجانی استوار بر یک درک علمی از آنچه هست و آنچه می‌تواند باشد؛ درک علمی از چگونگی عبور از آنچه هست به آنچه می‌تواند باشد. اگر افراد روی این مبنا محکم باشند، ما مرتب با مشکل از خط خارج شدن و یا موضع تدافعی گرفتن در زمانی که هیچ علتی برای این کار وجود ندارد، روبرو نخواهیم شد. این چیزی است که باید در حزب و همه ی کسانی حول و حوش حزب هستند جا بیافتد. بله. کاری که به انجامش کمر بسته‌ایم خیلی سخت است اما شور و شوق و هیجان بسیار دارد.

همان گونه که مانیفست حزب(۶) ما مطرح کرد از زمان ظهور تقسیم‌بندی‌های طبقاتی بین انسان‌ها و هر آنچه با خود به همراه آورده تا به امروز، شب طولانی بر جامعه بشری حکم‌فرما شده است. ما نمی‌خواهیم به دوران جامعه ی اشتراکی اولیه که مشکلات واقعی داشت برگردیم. اما بعد از آن، دوران بردگی و استثمار و ستم فرا رسید و شبی طولانی حکم‌فرما شد که می‌تواند به پایان رسد. پایان می‌تواند بد باشد یا خوب؛ یعنی رسیدن به دنیایی کاملاً متفاوت و بسیار بهتر. و همان هدفی است که ما داریم برایش می‌جنگیم. و این واقعاً یک جنگ است. این که آدم در ارتباط کسانی قرار بگیرد که می‌فهمند امکان ساختن دنیایی کاملاً متفاوت و بسیار بهتر وجود دارد باید برانگیزاننده باشد.

 

 

۶

در ارتباط با ابتکارهای توده‌ای باز تکرار می‌کنم که صحبت از دگرگون کردن معیارهای اجتماعی حول این موضوعات و سازمان‌دهی مردم به لحاظ سیاسی است تا در مقابل این شکل‌های متمرکز و معین ستم بایستند و علیه آن بجنگند. برای این که معیارها و فکر مردم را عوض کنیم و بر روی این واقعیت که حول این مسائل چه نیرویی ابتکار عمل سیاسی و ایدئولوژیک را دارد، تأثیرگذاریم مبارزه ی عظیمی لازم است. در عین حال، آنجا که به مسئله ی جهت‌گیری و رویکرد ما برمی‌گردد، باید همه ی این کارها را از همان اول و به شکل مستمر به مثابه بخشی از ساختن جنبشی برای انقلاب انجام دهیم. ما نیاز داریم که به طور مستمر این سنتز را مبنا قرار دهیم: واقعاً مبارزه را در مقیاسی توده‌ای حول این ابتکارهای توده‌ای و علیه شکل‌های متمرکز ستم و بی‌عدالتی سازمان دهیم و هم‌زمان این کار را به عنوان بخشی از ساختن جنبشی برای انقلاب پیش بریم. این جهت‌گیری، چه در ارتباط با رفقایی از ما که درگیر این ابتکارها هستند و چه حزب ما به طور کلی، باید به شکل مستمر در پیش گرفته شده و از آن نمونه سازی شود. کسانی که مسئولیت رهبری این ابتکارها و به طور کلی مبارزات را دارند باید برای این جهت‌گیری بجنگند. به علاوه، افرادی که حول و حوش حزب ما هستند و بیش از پیش به خط ما نزدیک می‌شوند نیز باید در اساس و به شکلی فزاینده‌ای از این جهت‌گیری و معیارها پیروی کنند. ما نیاز داریم که جامعه را حول این مسائل تغییر بدهیم. منظورم تضادهای اجتماعی مهمی است که این ابتکارها به آن‌ها معطوف هستند. این کار بخشی از پی‌ریزی برای دست زدن به تغییر اساسی در کلیت جامعه و جهش کیفی در جهت ریشه‌کن کردن شکل‌های گوناگون ستم در جامعه و نهایتاً در سراسر جهان است.

در مورد ابتکارهای توده‌ای باید مرتباً حواس‌مان باشد که هم از خط خارج نشویم و هم پیشروی کنیم. مبارزه ی توده‌ای علیه این ستم‌ها واقعاً ضروری است. این بی‌عدالتی‌ها غیرقابل تحمل‌اند. به طور عینی، برای میلیون‌ها نفر غیرقابل تحمل هستند. معنای این بی‌عدالتی‌ها حمله به توده‌ها و منافع آن‌ها است. توده‌ها را می‌توان به این درک رساند که غیرقابل تحمل بودن این ستم‌ها را ببینند و با درک این مسئله، اجبار به عمل را در خود حس کنند. ما باید این درک و اجبار را بیان کنیم و توده‌ها را به این درک و اجبار برسانیم. باید واقعاً به آنچه می‌گوییم اعتقاد داشته باشیم. این ستم‌ها غیرقابل تحمل‌اند و ما باید در مقابل‌شان بایستیم و مردمی را که غیرقابل تحمل بودن ستم‌ها را حس می‌کنند سازمان‌دهی کنیم. در ارتباط با جهت‌گیری اساسی باید بگویم که رویکرد ما و حرف ما به مردم این است که این ابتکارها و مبارزات بخشی از شالوده‌ریزی برای انقلابی است که به آن نیاز داریم.

 

 

۷

چند کلمه هم در مورد نقش نشریه و وب‌سایت و پلمیک ها بگویم. نشریه و وب‌سایت باید ابزار کلیدی ما برای مقابله با خطوطی باشد که باید با آن‌ها مقابله کرد. باید نمونه ی چگونگی انجام این کار باشد. به بیانیه‌ای که در مورد جنبش «اشغال» منتشر شد(۷) هم باید این‌طور نگاه کرد. یعنی وسیله‌ای که افراد خودمان باید برای به میدان رفتن و پیشبرد وحدت و مبارزه با دیگران از آن استفاده کنند. متحد شوید و مبارزه کنید.

ما واقعاً نیاز داریم که مردم نوشته‌هایی مثل «پرندگان و تمساح‌ها» را با همه ی پیچیدگی‌هایش بخوانند و هر چه عمیق‌تر بفهمند. همه چیز نمی‌تواند «مختصر و مفید» باشد. پلمیک علیه بدیو و پلمیک علیه پوپر در سند «انجام انقلاب و رهایی نوع بشر»(۸) اسناد خیلی خوب و مهمی هستند. این نوع نوشته‌ها را باید وسیع‌تر پخش کرد و به مردم کمک کرد که از این پلمیک ها سر دربیاورند. این خیلی مهم و ضروری است. اما نیاز به پلمیک های مختصر و مفید و کوبنده داریم و نشریه و وب‌سایت ما باید منبع و مدلی کلیدی برای این نوع پلمیک ها باشد. بیایید مردم را تشویق کنیم که بدین شکل از نشریه و وب‌سایت استفاده کنند که اگر کسی گفت «من به این مانع برخورده‌ام و نمی‌دانم چطور جوابش را بدهم» به او بگویند که به نشریه و وب‌سایت رجوع کن و مسئله را حل کن. ما باید این طرز کار را به شکل یک مدل پیش بگذاریم و کاری کنیم که واقعاً این جریان اتفاق بیفتد. اگر این کار را بکنیم، مردم خواهان استفاده از نشریه و وب‌سایت به این شکل خواهند شد. اما اگر نتوانیم مسائلی را که مردم با آن‌ها روبرویند جواب دهیم، آن وقت باید درش را تخته کنیم و برویم. مسئله‌ای است که ما میتوانیم جواب دهیم. ما باید به کمک نشریه و وب‌سایت به عنوان ابزار و منبع کلیدی این کار را انجام دهیم.

 

 

پیوست، ۲۰۱۴

 

جهتگیری پایهای در ارتباط با دو ابتکار تودهای

 (و کل مجموعه ی فعالیت انقلابی)

 

 

 دست و پنجه نرم کردن با مسائل تئوریک و خط (از جمله خط مشی مربوط به ابتکارهای مشخص و غیره) البته مهم و ضروری‌اند و نقش مهمی در فرایند کلی انجام انقلاب ایفا می‌کنند. اما مهم است این را هم تأکید کنیم که:مسائل را بیش از اندازه پیچیده نکنیم زیرا این کار باعث می‌شود گیر کنیم و فلج شویم. در حالی که پیش برد این ابتکارهای توده‌ای، پیش رَوی و راهگشایی کردن از جانب ما ضرورت عاجل دارد تا بتوانیم این دو ابتکار توده‌ای را به جنبش‌های تودهای و یا مبارزات تودهای تبدیل کنیم و مجموعه ی فعالیت انقلابی‌مان را که نوک پیکانش «فراگیر کردن باب آواکیان» است به پیش بریم. این جهت‌گیری پایه‌ای باید در ارتباط با دو ابتکار عمل توده‌ای (و فراگیر کردن باب آواکیان و مجموعه ی فعالیت‌ها) خوب فهمیده شود و فعالانه به کار بسته شود. ما در حال حاضر نیاز داریم که به شکل رادیکالی مسائل را ساده جلو بگذاریم. چیزهایی که باید خیلی واضح باشند را زیاده از حد پیچیده نکنیم.

آنچه در ادامه می‌آید جهت‌گیری پایه‌ای در ارتباط با دو ابتکار توده‌ای و مجموعه ی فعالیت‌ها به طور کلی است و خطوط راهنمای اساسی برای پیشبرد آن همین حالا. در جهان عینی پایه عمیقی برای این ابتکارهای تودهای و (و مجموعه ی فعالیتها) موجود است. منظورم تضادهای این سیستم و چگونگی بروز مداوم آنها است. پایه ی واقعی و قدرتمندی نیز در ارتباط با عامل ذهنی وجود دارد. منظورم خط حزب ما در واقعیت است. یعنی خط کلی ما و مشخصاً خطی که در ارتباط با این ابتکارهای تودهای (و مجموعه ی فعالیتها) داریم.

چه کسانی باید بخشی از این ابتکارهای توده‌ای باشند و با چه کسانی باید کار کنیم که به آن بپیوندند؟ هرکس که موافق است یا می‌توان قانعش کرد که آنچه موضوع ابتکار عمل‌های مبارزاتی است (یعنی حبس دسته‌جمعی و همه مسائل مربوط به آن؛ تحقیر زنان که در حال حاضر مشخصاً حول حمله به حق سقط‌جنین و حتی کنترل بارداری گره خورده به علاوه ی پورنو گرافی و تحقیر جنسی زنان) ستمگری‌هایی غیرقابل تحملاند و باید علیهشان جنگید. این بدان معنا است که در آینده ی بسیار نزدیک صدها نفر را فعالانه و مداوم درگیر پیشبرد این ابتکار عمل‌ها کنیم با این هدف که هزاران و نهایتاً میلیون‌ها نفر در سطوح مختلف و به شکل‌های مختلف درگیر شوند. به موقعیت و فضایی نیاز است که همه کسانی که معیارهای پیوستن به این حرکت را دارند ببینند و احساس کنند که در این مبارزه مکان و نقش مهمی برایشان وجود دارد. باید ابزار عملی برای شرکت فعالانه افراد در این ابتکار عملها و ایفای نقش به طور واقعی به وجود آید.

در عین حال ما کمونیستهای انقلابی (و تمام کسانی که در اساس با ما موافقاند) باید این نکته را در ارتباط با ابتکار عملهای تودهای و به طور کلی به مردم بگوییم که این ستمگریها، که فشرده ی تضادهای اجتماعی مهم هستند، در ذات این نظام و بخشی از کارکردش هستند و نهایتاً فقط از طریق انقلاب کمونیستی مبتنی بر سنتز نوین کمونیسم که حاصل کارهای باب آواکیان طی چند دهه ی گذشته است میتوان کارشان را یک سره کرد و جامعه و جهانی کاملاً متفاوت بنا نهاد.

در این فرآیند ادامه‌دار و از طریق حل صحیح تضادها (روابط دیالکتیکی‌ای) که در بر دارد هم ابتکار عمل‌های توده‌ای باید رشد کنند و تقویت شوند، هم جنبشی برای انقلاب و هم حزب به عنوان هسته رهبری کننده ی آن. البته این ابتکار عمل‌ها باید واقعاً توده‌ای شده باشند و در هر مقطع مشخص تعداد هر چه وسیع‌تری از مردم را درگیر کنند. مردمی که هرچند با چشم‌اندازهای مختلفی قدم به صحنه گذاشته‌اند ولی همگی‌شان اساساً قبول کرده‌اند که این بی‌عدالتی‌ها غیرقابل تحمل است و باید با آن‌ها جنگید.

یک نکته ی بسیار مهم: ما حتماً باید خودمان را در زمره ی کسانی بدانیم که تحمل این بی‌عدالتی‌ها و خشونت‌ها را ندارند، آن‌ها را غیرقابل تحمل می‌دانند و ضرورت مبارزه با آن‌ها را می‌بینند. این که ما (به عنوان کمونیست‌های انقلابی با نگرش مبتنی بر علم و با روش و طرز برخورد کمونیستی ماتریالیستی دیالکتیکی و تکامل آن از طریق سنتز نوین) می‌دانیم این ستم‌ها (و ستم‌های دیگری که می‌دانیم از جوهر اساسی و قوای محرکه ی سیستم نشئت گرفته‌اند) تماماً و فقط از طریق انقلاب کمونیستی و نهایتاً دستیابی به یک جهان کمونیستی خاتمه پیدا می‌کند باید ما را بیشتر خشمگین کند، نه کمتر. باید ما را در مبارزه با آن‌ها، چه در حال حاضر و چه در آینده مصمم‌تر سازد! این باید در هر کاری که می‌کنیم منعکس باشد. رک بگویم، یکی از کارهای مهمی که باید بکنیم، به قول یکی از رفقای رهبری حزب، متشکل کردن و سازماندهی خشم مردم است. در این ارتباط و عموماً باید به طور مداوم کار کنیم (و درست کار کنیم) که همه این‌ها به سازمان‌دهی جنبشی برای انقلاب و ساختمان حزب به مثابه ی هسته ی رهبری کننده ی آن خدمت کند.

در مورد فراگیر کردن باب آواکیان. چه کسانی را باید در این کار درگیر کنیم؟ همه کسانی که موافق‌اند و یا می‌توان قانع‌شان کرد که تبدیل آنچه باب آواکیان معرف آن است یعنی سنتز نوین به یک نقطه ی رجوع مهم و یک موضوع بحث و جدل در سراسر جامعه اهمیت بسیار دارد. آن‌ها را می‌توان و باید به شکل‌های مختلف درگیر کارزار فراگیر کردن باب آواکیان کرد تا در آن سهم بگیرند. در عین حال، آن دسته از ما که کمونیست انقلابی هستیم و خود را بر سنتز نوین کمونیستی استوار کرده‌ایم باید به طور مداوم و جسورانه و قانع کننده درک خود را از اهمیت فراگیر کردن باب آواکیان و نقش او به عنوان پیکان مجموعه ی فعالیت انقلابی جلو گذاریم و با ثبات قدم بکوشیم جنبشی برای انقلاب بسازیم. تعداد فزاینده‌ای از مردم را حول خط حزب‌مان متحد کنیم تا بر اساس این خط به حزب بپیوندند. مسئله ی دیگری که در ارتباط دیالکتیکی با این کار باید پیش برده شود افزایش تعداد کسانی است که به طرق مختلف در کارزار فراگیر کردن باب آواکیان درگیر می‌شوند. این شامل بسیاری افراد است که با آنچه باب آواکیان نمایندگی میکند و یا با سنتز نوین کمونیسم توافق کامل ندارند (یا فعلاً ندارند) اما قبول دارند که سنتز نوین و پرسشهای بزرگی که مطرح میکند باید به طور وسیع به جامعه شناسانده شود و فعالانه مورد بحث و مجادله قرار گیرد. در حال حاضر مهم این است که این درک پایه‌ای را مبنا قرار دهیم و به کار بندیم، ابتکارهای توده‌ای را بیش از پیش تبدیل به ابتکارهای واقعاً توده‌ای بکنیم و فراگیر کردن باب آواکیان را آن طور که باید و شاید پیش بریم و به آن سطحی که باید و شاید برسانیم؛ به نحوی که یک تأثیر جدی اجتماعی داشته باشد و همه این کارها بخشی از یک کل باشند. کلی که از جمع جبری اجزاء تشکیل دهنده‌اش بزرگ‌تر است.

همان گونه که تأکید کردم در روند پیشبرد این قضیه، تضادهای مختلف از جمله تضادهایی که مشکل و پیچیده‌اند سربلند می‌کنند که باید با آن‌ها درگیر شد و به طور صحیح آن‌ها را حل کرد. همواره لازم می‌شود که به درک پایه‌ای و رهنمودهایی که تهیه شده (و در جریان پیشرفت مبارزه با اتکا به رهنمودهای مطرح شده در این بحث تهیه خواهد شد) رجوع کنیم. اما دوباره لازم به تأکید است که درک پایهای و رهنمودهایی برای این که این ابتکارهای تودهای را به شکل جنبشهای تودهای/ مبارزات تودهای حول این گسلهای حیاتی بنا کنیم موجود است و با اتکا به آنها میتوان تعداد هر چه بیشتری از افراد را با نظرات متنوع درگیر کرد که همگی متفقالقولاند آنچه موضوع مبارزه در ابتکارهای تودهای است بیعدالتیهایی غیرقابل تحملاند و باید علیهشان جنگید. با اتکا به همین درک و رهنمودها میتوان فراگیر کردن باب آواکیان را بر یک مبنای درست پیش برد در عین این که ما (و آنهایی که در هر مقطع زمانی موافق ما هستند) باید کار کنیم و به شیوه ی درست کار کنیم تا همه این فعالیتها به ساختمان کلی جنبشی برای انقلاب و حزب به عنوان هسته رهبری کننده ی آن کمک کند. در عین حال یاد بگیریم و درک و تواناییمان را در چگونگی برخورد به تضادها بالا بریم؛ تضادهایی که در مسیر حرکت به جلو باید با آنها مواجه شویم و حلشان کنیم.

به عنوان جمعبندی: اجازه بدهید به همان نکته ی آغاز بحث برگردم و یک بار دیگر تأکید کنم: به عنوان جهت‌گیری پایه‌ای و به خصوص در حال حاضر، ما نباید با بیش از حد پیچیده کردن مسائل، دچار فلج شویم. باید به شکل رادیکالی مسائل را ساده مطرح کنیم. کلنجار رفتن با مسائل خط و تئوری و مفهوم سازی و برنامه‌ریزی و غیره کارهایی لازم و مهم هستند. ولی نباید اجازه دهیم که این کار تبدیل به مانع خودساخته ی دیگری بشود. در حال حاضر ما به مفاهیم و نقشه‌هایی نیاز داریم که پیشبرد خطمان در این دو ابتکار توده‌ای را تسهیل می‌کند و ابزار و وسیله‌ای برای این کار در اختیارمان می‌گذارد که بتوانیم فعالانه جلو برویم. بر پایه ی حرفهایی که زدم و به شکل فشرده ارائه دادم و با این دورنما که در حین پیشرفت مرتباً باید به این مسئله بازگشته و عمیقترش کنیم….. به شما می‌گویم که بیایید به میدان برویم، آنچه لازم است، آنچه انجامش با فریاد طلب می‌شود را انجام دهیم.•

 

 

توضیحات:

۱ – ««سیاست رهایی بخش آلن بدیو»: کمونیسمی اسیر در قفس دنیای بورژوایی». ریموند لوتا/ نایی دونیا/ ک.جی.آ خط تمایزها: مجله ی تئوری و پلمیک کمونیستی. شماره ۱ – تابستان و پائیز ۲۰۰۹

۲ – این دو رکن عبارت‌اند از: تبلیغ و فراگیر کردن رهبری باب آواکیان (BA) و سنتز نوین کمونیسم که او جلو گذاشته است؛ و وب‌سایت و نشریه ی انقلاب. revcom.us

۳ – پرندگان نمیتوانند تمساح بزایند، اما بشر میتواند افقها را در نوردد (۲۰۱۱ – ۲۰۱۰)

۴ – این موضوع را باب آواکیان در مقاله ی: «در مورد انتخاب‌ها…. و تغییرات رادیکال» نشریه ی انقلاب شماره‌ی ۲۵۴، ۲۵ دسامبر ۲۰۱۱، بحث کرده است.

در مورد انتخاب‌ها…. و تغییرات رادیکال

اولاً مردم در خلأ انتخاب نمی‌کنند، آن‌ها بر زمینه ی مناسبات اجتماعی که گرفتارش شده‌اند، و گزینه‌هایی که این مناسبات در برابرشان می‌گذارد، انتخاب می‌کنند. که این انتخاب خودشان نیست. آن‌ها با این مناسبات مواجه می‌شوند، انتخابش نمی‌کنند.

ثانیاً، اگر مردم به هر علتی احساس می‌کنند که می‌خواهند طریق آزار رساندن به خود و دیگران را انتخاب کنند، سرزنش‌شان نمی‌کنیم بلکه با آن‌ها مبارزه می‌کنیم. ما منشأ همه این چیزها را در این سیستم نشان‌شان می‌دهیم و آن‌ها را به مبارزه علیه این سیستم و تغییر خود در این پروسه فرا می‌خوانیم. فقط به خاطر اینکه جوانان فروش مواد مخدر را «انتخاب» کرده‌اند یا زنان کالا کردن سکس خود را «انتخاب» کرده‌اند، معنایش این نیست که این انتخاب‌ها اختیاری بوده است. هیچ راهی جز مبارزه با قدرت حاکم و تغییر مردم برای انقلابی که همه این چیزها را برای ایجاد دنیایی بهتر تغییر خواهد داد، وجود ندارد. سرزنش کردن توده‌ها به خاطر انتخاب‌های بد فقط شرایط ستمدیدگی آن‌ها را تقویت می‌کند.

به عنوان جمع‌بندی: مردم انتخاب می‌کنند اما این انتخاب را بر زمینه مناسبات اجتماعی‌ای که گرفتار و محبوسش شده‌اند و انتخابش نکرده‌اند، انجام می‌دهند. ما باید مناسبات اجتماعی و شرایط متفاوتی را متولد کنیم که در آن توده‌های مردم به طریقی متفاوت در ارتباط با خود و دیگران عمل می‌کنند. به معنایی اساسی این یعنی انقلاب با هدف کمونیسم.

۵ – Basics، از گفته‌ها و نوشته‌های باب آواکیان، انتشارات آر سی پی، ۲۰۱۱. «مسئولیت انقلابی و رهبری» عنوان فصل ۶ Basics است.

۶ – کمونیسم: آغاز مرحله‌ای نوین مانیفست حزب کمونیست انقلابی آمریکا سپتامبر ۲۰۰۸ انتشارات آر سی پی، ۲۰۰۹

۷ – «تأملی در جنبش «اشغال»: آغازی الهام‌بخش و نیاز به جلوتر رفتن». باب آواکیان. صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا. نشریه ی انقلاب شماره ۲۵۰، ۱۳ نوامبر ۲۰۱۱

۸ – انقلاب و رهایی بشریت: پاره ی ۱: «ورای افق کوته بینانه ی حق بورژوایی». پاره ی ۲: «همه ی فعالیت‌های ما برای انقلاب است». نشریه ی انقلاب، اکتبر ۲۰۰۷ فوریه ۲۰۰۸. این نوشته شامل پاره ی دیگری است تحت عنوان: «انقلاب و کمونیسم: شالوده و جهت‌گیری استراتژیک». جزوه ی انقلاب، ۲۰۰۸. «مارکسیسم به مثابه ی علم نقد کارل پوپر» پاره ی نخست سند انقلاب و رهایی بشریت است……..

 

 (* زیرنویس مترجم: قوانینی مبنی بر جداسازی بین سیاهان و سفید که شامل بسیاری عرصه‌ها از جمله محیط‌های آموزشی، اماکن عمومی، ارتش و غیره می‌شد و تا سال ۱۹۶۵ برقرار بود.)