چشم انداز رهایی زنان، با نگاهی به تجربۀ کوبانی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۷ دقیقه

مصاحبه با رفیق امیر حسن‌پور

از نشریه حقیقت شماره ۷۰ دی ۱۳۹۳

سؤال ۱: مقاومت توده ای و مبارزه ی مسلحانه ی کوبانی به ویژه حضور فعال زنان در همه ی جبهه ها باعث تحسین مردم آزادی خواه جهان شده اما در ضمن این همه همدردی و پشتیبانی، درک های متفاوتی از این مبارزه وجود دارد که بحث کردن حولِ آن ها ضروری است. به ویژه آن که با روشن شدن افق و برنامه و سیاست حزبی که این مبارزات را رهبری می کند، یعنی پ.ی.د، نگرانی و دغدغه در مورد مسیر و آینده ی این مبارزات بر شور و شوق و تحسین اولیه اضافه شده است. بگذار از این جا شروع کنیم که مبارزه ی مسلحانه ی زنان در روژئاوا را چگونه می بینید و چرا عده ای آن را به عنوان گسستی در جنبش ملی و خاورمیانه تلقی می کنند؟

امیر: در جنبش ملی کردستان به خصوص بعد از شروع جنبش خودمختاری کردستان عراق در ۱۹۶۱ همیشه این سؤال مطرح می شد که چرا در کردستان سوریه (روژئاوا، غرب کردستان) حرکت یا مبارزه ای صورت نمی گیرد اما هیچ وقت بحثی در مورد جنبش زنان یا شرکت آن ها در مبارزه  نمی شد. آنچه روژئاوا را به عرصه ی مبارزه کشاند و در سطح بین المللی مطرح کرد یکی مبارزه ی مردم سوریه علیه رژیم اسد که بخشی از «بهار عربی» بود و دیگری حضور فعالِ پ.ک.ک و پ.ی.د و کادرها و فعالان‌شان در روژئاوا بود. پ.ی.د خط سیاسی و ایدئولوژیک پ.ک.ک را دنبال می کند که هم در ترکیه و هم در سوریه شرکت زنان را در مبارزه ی سیاسی و مسلحانه تشویق کرده است و در سال های اخیر رهبری ارگان های مختلف را به رهبری مشترک یعنی یک زن و یک مرد تبدیل کرده است. به عبارت دیگر پ.ک.ک مانع شرکت زنان در مبارزه نشده است و گاهی زنان با ابتکار و خواست خود از رهبری هم جلوتر رفته اند و مبارزه را گامی به جلوتر برده اند. برعکس در کردستان ایران و عراق حزب هایی که جنبش ملی را رهبری کرده اند مانعی در مقابل شکوفایی مبارزات زنان بوده اند. این احتیاج به کمی توضیح دارد.

در جنبش ملی کردستان ایران، «حزب دموکرات کردستان» مانع اصلی شکوفایی جنبش زنان بوده است. در این جا خوب است نمونه ای از درک سیاسی این حزب را مثال بزنم. سعید کوهستانی یکی از اعضای کمیته ی مرکزی حزب دموکرات در خاطراتش (ئاوریک له به سه رهاتی خوم…، چاپ ۱۳۷۵، ص ۲۲۵) می نویسد که در کنگره ی پنجم حزب (۱۳۶۰) در جریان انتخابات اعضای کمیته ی مرکزی طبق مقررات حزب یک نفر به طرفداری از شخصِ کاندید  شده و یک نفر دیگر علیه او صحبت می کرد. یکی از رهبران حزب، دکتر صادق شرفکندی، در مخالفت با یکی از کاندیداها،علی حسنیانی،  گفته بود: «به نظر من کاری از دست او بر نمی آید زیرا در مقابل همسرش صاحب اختیار نیست» (ترجمه از کردی). واضح است با این درک مرد-محورانه، سیاست و برنامه ای برای مقابله با سلطه ی مردسالاری (پاتریارکی) چه در درون حزب و جنبش ملی و چه در سطح جامعه نمی تواند وجود داشته باشد، و اگر هم زنی در سطح رهبری انتخاب شود بیشتر جنبه ی تشریفاتی و نمایشی دارد.

در کردستان عراق نیز، رهبری یعنی «پارت دموکرات کردستان» و «اتحادیه ی میهنی کردستان» و حتی «کومه له ی مارکسی-لنینی» (بعدها «کومه له ی رنجده ران») که بخشی از اتحادیه ی میهنی بود با شرکت زنان در مبارزه ی مسلحانه و مبارزه ی سیاسی مخالفت می کردند. نوشیروان مصطفی دبیر «کومه له ی مارکسی-لنینی» در خاطراتش (په نجه کان یه کتری ئه شکینن…، ۱۹۹۷، ص ۳۰۷-۳۰۹) می نویسد که در دورانی که در کوهستان مشغول جنگ پارتیزانی بودند، دو زن در سال ۱۹۸۳ از سلیمانیه و کرکوک به دیدار او می روند و اعتراض می کنند که «چرا اجازه نداده اید که زنان مثل مردها در انقلاب شرکت کنند و زنانی هم که به کوه آمده اند به خاطر این که آن ها را راه نداده اند، مبارزه را رها کرده اند؟» دبیر کل در پاسخ می گوید: «ما به خاطر جنگ پارتیزانی در این منطقه ی کوهستانی و سخت چپیده ایم، این منطقه نیز به علت دور ماندنش از پیشرفت شهر … جزوِ عقب مانده ترین مناطق دنیا است، نمی توانیم با عجله و به زور افکار و آمال خودمان را به جای قوانین آن ها بگذاریم. مجبوریم به سنت های مرسوم آن ها احترام بگذاریم، وگرنه از آن ها می بُریم و ما را بیرون می کنند». در این جا رهبری این جریان، سیاستِ محافظه کارانه ی خود را به حساب محافظه کاری مردم روستا می گذارد.

اما تجربه ی سازمان های چپ و کمونیست در کردستان نشان می دهد که مسئله ی اصلی خط سیاسی حاکم بر احزاب است نه محافظه کاری توده های شهری و روستایی. برای مثال، در ایران بعد از به قدرت رسیدن رژیم اسلامی و یورش آن به کردستان، زنان هوادار یا عضو سازمان های چپ و کمونیستی در مبارزاتی از قبیلِ راهپیمایی سنندج-مریوان و جنگِ سه ماهه ی ۱۳۵۸ و جنگِ ۲۴روزه ی سنندج (۱۳۵۹) شرکت داشتند اما نه در سطح رهبری. در ایران، «کومه له ی شورشگیری زه حمه تکیشانی کوردستان» (سازمان انقلابی زحمت کشان کردستان)، در ابتدا سیاست محافظه کارانه ای در مورد شرکت زنان در مبارزات سیاسی و مسلحانه داشت اما حمله ی رژیم به کردستان در مرداد ۱۳۵۸ و انتقال رهبری و بسیاری از کادرها و اعضاء به روستاها و گسترش همه اشکال مبارزه در آن جا شرایطی پیش آورد که کومه له را تشویق کرد مانع شرکت زنان در مبارزه نشود. در این جبهه مبارزه، زنان نقش پشت جبهه را داشتند و وظایفی چون نگهبانی را بر عهده داشتند و به رهبری فشار آوردند که مسلح‌شان بکنند. حتی هنگامی که مسلح شدند اولین گروه مسلح زنانه بود و جداگانه، یعنی جدا از مردان مسلح، به جوله می رفتند. فعالیت این گروه زنان مسلح با استقبال مردم روستا روبه رو شد و عقب ماندگی رهبری را از توده مردم به نمایش گذاشت. اما این پایان محافظه کاری نبود و کومه له نگران این بود که زنان باید رعایت حجاب را بکنند آن هم در روستاهایی که زنان دهقان هیچ وقت حجاب و چادر و چاقچور نداشته اند. زنان مسلح برای مدتی مجبور بودند جامانه بر سر بکنند. بعد از تبدیل کومه له به «سازمانِ کردستانی حزب کمونیست ایران» راه برای شرکت آنان در مبارزه ی سیاسی و نظامی بازتر شد، به طوری که هنگامی که در سال ۱۹۸۳ در کردستان جنوبی، «کومه له ی مارکسی–لنینی» زنانی را که برای مبارزه ی مسلحانه به کوه آمده بودند روانه ی خانه می کرد، کومه له ی ایران زنان را مسلح کرده بود و حضور زنان مسلح در دهات مناطق آزاد شده باعث شد بسیاری از آن ها به مبارزه بپیوندند. یک سال بعد، در ۱۹۸۴، پ.ک.ک در ترکیه مبارزه ی مسلحانه را آغاز کرد و زنان به طور روزافزونی به آن ملحق می شدند. در همه ی مواردی که اشاره کردم زنان آماده ی برداشتن اسلحه بودند و خط سیاسی و ایدئولوژیک احزاب و رهبری آن ها مانع اصلی شکوفایی مبارزه ی زنان بوده  است.

شاید پاسخ این سؤال که آیا مبارزه ی زنان کوبانی گسستی در جنبش ملی کردستان به شمار می رود با توجه به تجربیاتی که مختصر اشاره ای به آن ها کردم تا حدی روشن شده باشد. مبارزه ی مسلحانه ی زنان بخشی از کل مبارزه ی مردم کوبانی و روژئاوا در شرایطی است که ارتش های امپریالیستی و بنیادگرا جنگ وحشیانه ای به مردم منطقه تحمیل کرده اند. کوبانی مقاومتی است علیه تیره ترین و مرتجع ترین دارو دسته بنیادگرا و پتانسیل آن را دارد که برخلاف نیروهای سنتی ملی-عشیره ای کرد رهایی ملی را به منافع قدرت های امپریالیستی گره نزند. آیا مسیری که پ.ی.د در پیش گرفته است متفاوت از مسیر «پارت دمکرات کردستان» و «اتحادیه ی میهنی کردستان» است؟ این دو حزب با اتکا به دو جنگ آمریکا علیه عراق بخش بزرگی از کردستان عراق را از سلطه ی حزب بعث خارج کردند و آن را به سکوی اقتصادی، نظامی و سیاسی آمریکا، قدرت های اروپائی، اسرائیل، ترکیه و ایران تبدیل کردند. این راه و رسم بسیاری از جنبش های ملی از قرن بیست تا حالا بوده است. من چند سؤال مطرح می کنم: آیا پ.ی.د خواست گسست از این گذشته را دارد؟ آیا پ.ی.د بدیل نوینی است که می تواند راهی این منجلاب نشود؟ رهبران کرد در کردستان جنوبی بعد از بیست و پنج سال حکومت نشان دادند که کوردایه‌تی تفاوتی با جنبش ناسیونالیستی سایر ملت ها ندارد، آیا رهبری پ.ی.د می تواند نشان بدهد که از این راه و رسم گسسته است؟ 

سؤال ۲: درک پیوند  ستم ملی، ستم جنسیتی و استثمار و یا رابطه ی «رهایی زنان» با «رهایی ملی» و مبارزه ی طبقاتی از اهمیت بالایی برخوردار است. جنبش های ملی مثل هر جنبش بورژوایی دیگر اعتقاد خود را به رهایی زنان و برابری زن و مرد بیان می کنند اما تحقق آن را به بعد از رهایی ملی حواله می کنند و بعد از به قدرت رسیدن هم ناتوان از حل تضاد جنسیتی هستند. علاوه بر تفاوت طبقات در برخوردشان به نظام مردسالاری، در میان جنبش های ناسیونالیستی هم می بینیم که درجه ی درگیرشدن زنان در مبارزه ی ملی متفاوت است. مثلاً، زنان روژئاوا را با زنان باشور (کردستان عراق) مقایسه کنیم، در عراق زنان نیروی پشت جبهه در مبارزات ملی بودند، در حالی که در روژئاوا در صف مقدم جبهه هستند. تفاوت ها بسیار چشم گیر هستند.

امیر: درست است، این تفاوت ها واقعیت دارند و به تنهایی یا در مقایسه با سایر تجارب مهم هستند زیرا جنبش های اجتماعی و جنبش های رهایی بخش ملی به دلایل مختلف سمت و سوی متفاوت می گیرند، با وجود این در برهه ی تاریخی یعنی در پروسه ی مبارزه ی طبقاتی بر سر مردسالاری این تفاوت ها رنگ می بازند و به شباهت تبدیل می شوند. ستم جنسیتی یا ستم بر زنان پدیده ای فراطبقاتی است به این معنی که در همه ی طبقات به زنان ستم می شود و مردان هر طبقه به زنان هم طبقه ای خود ستم می کنند، اما تجربه ی کردستان و سایر جاها نشان می دهد که مبارزه با نظام مردسالاری و تلاش برای حل تضاد تاریخی دو جنسیت زن و مرد، مبارزه ای سیاسی است که در طی آن طبقات مختلف در برخورد به مردسالاری سیاست های متضادی در پیش می گیرند. دو قرن و نیم بعد از انقلابات بورژوایی آمریکا، فرانسه و هلند و بعد از دو قرن مبارزات زنان برای برابری و عدالت، نظام مردسالاری هنوز پابرجا است و بورژوازی با وجود ادعایش مبنی بر آزادی و برابری همه ی شهروندان، نه توانسته و نه خواسته این نظام را برچیند و فقط آن را «اصلاح» کرده یعنی آن را با نظام سرمایه داری همگون کرده است. در کردستان، ناسیونالیست ها، ستم جنسیتی را که مرد کرد بر زن کرد روا می دارد نادیده می گیرند یا بی رنگ می کنند و به بهانه ی عمده بودن ستم ملی در مقابل آن سکوت می کنند. از نظر آن ها ستمی که «بیگانه» اعمال می کند بدتر از ستم «خودی» است. تعجب آور نیست که در کردستان و سایر جاها نیروهای کمونیست در مبارزه علیه ستم جنسیتی قاطع تر از ناسیونالیست ها بوده اند همان طور که در مورد ریشه کن کردن خودِ ستم ملی نیز از ناسیونالیست ها قاطع تر بوده اند.

کمونیسم خواهان تغییر رادیکال در روابط تولیدی و اجتماعی و نظام فکری جامعه ی طبقاتی و ایجاد بدیلی نو است و از جمله برهم زدنِ نظام مردسالاری و همه ی روابط آن از قبیل بنیاد خانواده است. اما کمونیست ها هم همیشه سیاست درستی در مبارزه با مردسالاری نداشته اند. بعضی کمونیست ها مانند ناسیونالیست ها حل ستم جنسیت را به فردای انقلاب محول می کنند، و از نظر تئوری هم دیدشان از چهارچوبِ روابط بورژوایی فراتر نمی رود. در واقع هر فرد و هر سازمانی که آمال و آرزوی کمونیسم را داشته باشد الزاماً کمونیست نیست. کمونیست بودن بیش از هر چیز داشتن خط سیاسی و ایدئولوژیک و افق و برنامه ی تغییر رادیکال جامعه است. با این معیار، «کومه له ی مارکسی–لنینی» را نمی توان یک سازمان کمونیستی به حساب آورد و تعجب آور نیست که در شرایط دشوار اما مناسبِ بعد از شکست بارزانی در ۱۹۷۵، به جای بنا نهادن رهبری کمونیستی، زیر بالِ خط سانتریستی جلال طالبانی رفت و بعدها در آن تحلیل رفت. کومه له ی ایران برعکس در جهت جدا شدن از جریان ناسیونالیستی و رادیکالیزه شدن بیشتر حرکت می کرد. این تفاوت را، که نیاز به توضیح و تحلیل بیشتر دارد، می توان در تفاوت سیاست های جنسیتی این جریان ها مشاهده کرد. زنان کومه له همان طور که اشاره کردم بعد از سه سال مبارزه ی پشت جبهه ای بر موانع سیاسی درون تشکیلات فائق آمدند و مانند زنان روژئاوا و مدت ها قبل از آن ها در مبارزه ی مسلحانه شرکت داشته اند. پ.ک.ک هم به عنوان یک تشکیلات متمایل به مارکسیسم پا به عرصه ی مبارزه گذاشت و در طول سی سال مبارزه ی سیاسی و نظامی دشوار هزاران زن به صفوفش پیوسته اند. البته پ.ک.ک را مانند «کومه له ی مارکسی–لنینی» باید یک سازمان ملی گرای رادیکال به حساب آورد.

            اما بحث سیاست جنسیتی این جنبش ها و سازمان ها را نباید به میزان شرکت زنان در مبارزه ی مسلحانه محدود کرد. صرف شرکت در مبارزه ی مسلحانه نمی تواند روابط مردسالاری را از بین ببرد یا حتی به سراشیب سقوط براند. سیاستِ جنسیتی و پراتیک هر یک از این سازمان ها پر از پیچ و خم و گره گاه هایی است که بیشتر از هر چیز ناشی از خط سیاسی و ایدئولوژیک آن ها است. شرکت زنان در مبارزه ی مسلحانه عرصه های جدیدی برای مبارزه بر سر مردسالاری باز می کند اما سرانجام این مبارزه بستگی به آگاهی (تئوری، دانش، تشکیلات) و دخالت آگاهانه دارد. بگذار مثالی بزنم. هنگامی که به دنبال جنگ ۱۹۹۱ آمریکا علیه صدام مناطق شمالی کردستان عراق به دست احزاب کرد افتاد و پ.ک.ک. بخشی از نیروهای مسلح خود را به کوه های آنجا منتقل کرد، پایگاه زنان و مردان جدا بود. یک بار در پاسخ به این سؤال که چرا گریلاهای زن و مرد جدا هستند یکی از مسئولان پ.ک.ک. گفته بود که «پدران و مادران دختران گریلا انتظار دارند که چنین باشد.» این رویکرد که معمولاً «کرنش به خودرویی» نامیده می شود همان است که سیاست «کومه له ی مارکسی-لنینی» و چند سال اول مبارزات کومه له ایران را رقم می زد. سه سازمان متفاوت و یک سیاست مشابه. پ.ک.ک. مطابق بر روال سیاست کرنش به عقاید و افکار توده ها یعنی کرنش به خودرویی، هر نوع رابطه ی عاطفی یا عشقی بین مبارزین زن و مرد را ممنوع کرده بود. در حالی که در همین سال ها یعنی اواخر دهه ی ۱۹۸۰ تا کنون در پایگاه های «حزب کمونیست ایران–کومه له» زن و مرد با هم بوده اند و رابطه عاطفی بین آن ها ممنوع نبوده است. مادرانی که به دیدار دختران یا پسران‌شان می رفتند به شدت تحت تأثیر مناسبات تساوی طلبانه و لغو تقسیم کار جنسیتی قرار می گرفتند و بارها مادری به دخترش و به سایرین می گفت: «اگر زندگی دیگری داشتم مثل شما زندگی می کردم» یا «کاش من هم مثل شما خوشبخت می شدم». البته در اینجا هم با وجود این پیشرفت ها، روابط مردسالاری از بین نرفته است و مبارزه ی بیشتر بر پایه ی درک خط سیاسی و ایدئولوژیک کمونیستی لازم است. روابط مردسالارانه مانند ستم ملی و شاید بیشتر از آن در تاروپود روابط اجتماعی تنیده است و به آسانی و در کوتاه مدت ریشه کن نمی شود. آنچه من در تجربه ی خودم و همین طور در ضمنِ تحقیق دریافته ام این است که جنبش کمونیستی و کمونیست ها در کردستان در هیچ زمینه ای مخصوصاً در آن چه «مساله ی زنان» نامیده شده یا درست تر بگویم سیاستِ جنسیتی نتوانسته اند از جهان بینی و فرهنگ و سیاستِ ناسیونالیستی گسست کنند و خط سیاسی و ایدئولوژیک و پراتیک کمونیستی انقلابی را ارائه دهند.

سؤال ۳: بعضی از جریاناتِ چپِ آنارشیستی و سوسیالیستی، تحت تأثیر مبارزات زنان در کوبانی و تحولاتی که در کانتون های خودمختار صورت گرفته است، ادعا می کنند که کوبانی «الگوی انقلاب»، «انقلاب سوسیالیستی»، «انقلاب زنان» یا راه رهایی زنان است. اگر به ورای تصاویر شعف انگیز مبارزان کوبانی نگاه کنیم و به نوشته ها، مانیفست، قرارها و دیگر اسناد پ.ک.ک و پ.ی.د مراجعه کنیم مثلاً «قانون کانتون جزیره ویژه ی حقوق زنان» چه تصویری ارائه می دهند؟

امیر: قبل از هر چیز باید بگویم که پ.ک.کِ امروز و پ.ی.د خود را سازمان کمونیستی یا سوسیالیستی به حساب نمی آورند اگرچه کسانی که خود را هواداران کمونیسم و سوسیالیسم می دانند در درون این تشکیلات وجود دارند. از وقتی که اوجلان در زندان ایمرالی به تجدید نظر در خط مشی پ.ک.ک پرداخته بیشتر به آنارشیسم گرایش پیدا کرده است آن هم جریانی راست در آنارشیسم. اگر متنِ «قانون کانتون جزیره ویژه ی حقوق زنان» را بررسی کنیم، هیچ گونه محتوای سوسیالیستی ای در آن نمی بینیم. البته این قانون در تضاد آشکار با زن ستیزی جریاناتِ اسلامی چه معتدل و چه بنیادگرا قرار دارد و باید آن را گام مهمی در مبارزه علیه مردسالاری اسلامی به حساب آورد و در عین حال در تضاد با سیاست ناسیونالیستی مردسالارانه ی «حکومت اقلیمی کردستان» است، و عقب ماندگی این حکومت و جنبش ملی کردستان جنوبی را عریان می کند. اصول و حقوقی که در این سند ارائه شده بر مبنای مطالبات دموکراتیک که هنوز در چارچوب نظام بورژوایی است تنظیم شده اند که زنان در کشورهای مختلف طی دو قرن گذشته برای دستیابی به آن مبارزه کرده اند و باید هم بکنند. این قانون برابری زن و مرد در حوزه های عمومی، حقوقی، کار و دستمزد و ادای شهادت را تأمین می کند و برای قتل ناموسی مجازات تعیین می کند. علاوه بر این ها، این قانون ازدواج اجباری، چندهمسری، شیربها، مهریه، زن به زن، خرید و فروش زن، خشونت و تبعیض، ازدواج دختران کمتر از ۱۸ سال را ممنوع می کند و حضور نمایندگان زن در جریان قانون گذاری و ریاست مشترک زن و مرد در همه ی ادارات و ارگان ها را تأمین می کند. این اصول و حقوق اگر عملی شود به سلطه ی مردسالاری فئودالی و دینی ضربه می زند اما در بهترین حالت مردسالاری مدرن را به جای آن برپا می کند یعنی گذاری خواهد بود از مردسالاری فئودالی و دینی به مردسالاری بورژوائی و سکولار. یعنی در شرایط بقای جامعه ی طبقاتی، روابط مردسالاری به شکلی دیگر بازسازی می شود. مردسالاری مجموعه ای از روابط اجتماعی است، یعنی یک نظام یا سیستم است که سلطه ی جنسیت مرد را تولید و بازتولید می کند و آن هم در پیوند گسترده با سایر نظام های اجتماعی مانند نظام طبقاتی، دینی، حقوقی، سیاسی، قضائی، قانونی، و ایدئولوژیک و هنری. اگر نظام مردسالاری به رابطه قانونی تقلیل داده شود به این نتیجه خواهیم رسید که با تغییر قانون می توان به آن خاتمه داد در حالی که چنین چیزی نه در سرمایه داری میسر است نه در سوسیالیسم. البته مردسالاری در سوسیالیسم ضربه های جدی می خورد، اما سوسیالیسم فقط شرایط زوال آن را به وجود می آورد و تنها در کمونیسم است که محو می شود.

در انقلاب سوسیالیستی، حقوق دموکراتیک یعنی برابری زن و مرد، به شیوه ای گسترده تر از قانونِ روژئاوا، بلافاصله تأمین می شود و گام های بیشتری در جهت نفی نظام مردسالاری برداشته می شود. اما به این اکتفا نمی شود و نباید کرد. زیرا تأمین کردن حقوق برابر از طریق قانون، به خودی خود در چهارچوب روابط سرمایه داری درجا می زند. «برابری قانونی زن و مرد» در شرایطی که نابرابری خارج از عرصه ی قانون حاکم است (یعنی در روابط جنسیتی، طبقاتی، ملیتی…) به بازتولید نابرابری کمک می کند. بورژوازی توانایی این را دارد که به دلیل منافع خودش و همچنین تحت فشار زنان، کارگران و دیگر جنبش های اجتماعی برابری صوری یا قانونی را تأمین کند اما در تأمین برابری اجتماعی و اقتصادی ناتوان است، و به همین دلیل مارکسیسم حق برابری را «حق بورژوایی» می نامد. این که برابری قانونی در شرایط نابرابری فراقانونی به بازتولید نابرابری کمک می کند چیزی است که دموکرات ها و بسیاری آنارشیست ها مایل به درک آن و حتی شنیدن آن نیستند. نظام مردسالاری مانند قانون، دولت، دین و دادگاه یکی از مؤلفه های جامعه ی طبقاتی است. گذار از سرمایه داری به کمونیسم هنگامی صورت می گیرد که مجموعه ی این روابط نفی شود و شرایط نفی این روابط در سوسیالیسم فراهم می شود آن هم از طریق مبارزه ی طبقاتی گسترده در همه ی زمینه ها از جمله در عرصه ی قانون، و از این رو سوسیالیسم جامعه ی گذار به شمار می رود نه پایان تاریخ. گذار یعنی دورانی نسبتاً طولانی که از طریق مبارزه ی طبقاتی، نظام طبقاتی و جنسیتی برچیده می شود و نظم نوین غیرطبقاتی و غیرجنسیتی و غیرملی برپا می شود. باید تأکید کرد که حتی در سوسیالیسم، ستم جنسیتی و ستم ملی به کلی از بین نمی رود بلکه امکانِ از بین رفتن آن ها فراهم می شود: این امکان در جامعه ی کمونیستی متحقق می شود. مهمترین کانونِ تولید و بازتولید نظام مردسالاری خانواده است که با سایر نهادهای جامعه ی طبقاتی به ویژه دین، دولت، قانون، فرهنگ، تعلیم و تربیت، ایدئولوژی و رسانه ها پیوند های محکمی دارد. قانون روژئاوا در تلاش است برای دموکراتیزه کردنِ خانواده و نه برچیدن آن و حتی در این حد هم دچار محدودیت است. همین طور که گفتم انقلاب سوسیالیستی نیز با دموکراتیزه کردنِ این روابط از جمله برابری در قانون شروع می شود و از قانون روژئاوا نمی توان انتظار داشت که امکانات نفی آن را فراهم کند اما آن چه روشن است، پ.ک.ک و پ.ی.د چنین افق و چشم اندازی را ندارند، زیرا نه معتقد به سوسیالیسم هستند و نه اینکه برنامه های امروز را در چارچوب تحقق آن پیش می برند. هنگامی که آگاهی (تئوری، دانش، تشکیلات) کمونیستی راهنمای انقلاب نباشد، هیچ نوع سازماندهی جامعه از «پایین به بالا» یا مدیریت شورایی یا مدیریت مشترک زن و مرد، توانایی ریشه کن کردنِ «واقعیت مادی» یعنی روابط جنسیتی و طبقاتی و ملی را ندارد.

قانون روژئاوا در بعضی موارد از دست آورد های جوامع سوسیالیستی قرن بیستم، و حتا از رژیم «حقوق زنان» در دمکراسی بورژوایی امروز عقب مانده تر است. برای مثال طبق ماده ی ۱۴، طلاق تنها با رضایت طرفین میسر است. یعنی این که اگر زن به هر دلیلی خواهان جدایی باشد، بدون رضایت شوهر امکان این کار را ندارد. ماده ی ۱۸، «مجازات شدید» برای «خیانت» یعنی رابطه ی خارج از ازدواج در نظر گرفته است. آن چه در این جا «خیانت» نامیده شده در شریعت «زنا» نام دارد. «زنای محصنه» مجازاتش سنگسار کردن است. در قرآن «زنا» چهار بار ذکر شده اما مجازات مرگ برای آن تعیین نشده است. اگر نظام جنسیتی قرار است دموکراتیزه شود، رابطه ی خارج از ازدواج نباید با توسل به قهرِ قانون و دولت ممنوع بشود بلکه زن و مرد باید آزاد باشند به رابطه ی ازدواج خاتمه بدهند و به زور قانون و مجازات و تنبیه در این رابطه باقی نمانند. ماده ی ۵ حق زنان را برای ایجاد سازمان های سیاسی، مدنی، اقتصادی و فرهنگی و غیره به رسمیت می شناسد اما به شرطی که با «تعهدات اجتماعی» زنان منافات نداشته باشد. اگرچه «تعهدات اجتماعی» توضیح داده نشده، معمولاً این تعهدات در مورد زنان چیزی جز مسئولیت های خانوادگی و حفظ این کانون اصلی مردسالاری نیست.

درست است که بعضی ها از جمله آنارشیست ها مبارزات کوبانی را «انقلاب زنان» نامیده اند. این عنوان یا مفهوم های مشابه از جمله «انقلاب فمینیستی» قبلاً در مورد مبارزات زنان در سایر جاها به کار رفته است. این نیز روشن است که انقلابات بورژوایی چه در غرب چه در شرق مردانه بود هم در سیاست هم در حذف زنان یا پشت جبهه گذاشتن آن ها، و حتی انقلابات سوسیالیستی هم بیشتر با رهبری مردان بوده است. با وجود این، اگر انقلاب را به معنای مارکسیستی به کار ببریم، «انقلاب زنان» مفهوم درستی نیست. انقلاب به قدرت رسیدن طبقه ی مترقی و تبدیل یک فورماسیون کهنه و ارتجاعی به یک فورماسیون نو و مترقی را در بر می گیرد، و چنین گسست تاریخی بدون رهبری کمونیستی دارای درک درست و البته بدون شرکت آگاهانه و وسیع زنان میسر نیست. دید آنارشیستی به خصوص نوعی که توجه اوجلان را جلب کرده است، اگر از مفهوم انقلاب استفاده بکند آن را با «تعمیق» یا «رادیکالزه کردن» دمکراسی بورژوایی یکی می داند. اگرچه آنارشیسم طیف بسیار متنوع و وسیعی از نظرات را در بر می گیرد از جمله جریان چپ آنارکو-کمونیسم، اما برنامه ی «پایین به بالا» و راه چیاپاس چیزی جز راه رفرم روابط سرمایه داری نیست، هم در این تجربه ی مشخص هم در تئوری. انقلابی بودن در عصر سرمایه داری قبل از هر چیز مستلزم خواست و آگاهی و برنامه ی برچیدن سرمایه داری و گذار به سوسیالیسم و عبور از آن به کمونیسم است. چنین گسستی از طریق سازماندهی «از پایین به بالا» و شبکه ی شوراهای ده و محله و شهر و استان و خودمختاری دمکراتیک و کنفدرالیسم دمکراتیک و تجدید سازماندهی شهرداری ها به موازات موسسات سرمایه داری یا در تقابل با آن ها صورت نخواهد گرفت. آن چه این مکتب آنارشیسم مایل به درکش نیست این است که سلطه ی طبقه ی (بورژوازی) را، که ضامن سلطه ی یک فورماسیون اجتماعی-اقتصادی (سرمایه داری)است، نمی توان با بالا و پایین کردن حاملان قدرت تغییر داد. واضح است که سلطه ی بورژوازی به شکل «هرم قدرت» و از بالا به پایین است اما این فقط شکل سازماندهی این سلطه است و با تغییر یا رفرم شکل نمی توان محتوای آن را به زیر کشید. اگر همه ی ارگان های حکومت و حاکمیت را با شورا جانشین کنیم و تمام اعضای شوراها از بین ستمدیده ترین، مبارزترین و فقیرترین زنان و مردان انتخاب شوند، نظام سرمایه داری هنوز پا بر جا می ماند زیرا اعضای شوراها ایده ها و ایدئولوژی های متفاوتی دارند و در نبود حزب و رهبری کمونیستی خواست یا توانایی برچیدن فورماسیون سرمایه داری را نخواهند داشت امری که، طبق نظر مارکس، مستلزم گسستن از کلیه ی روابط کهنه ی مالکیت و از کلیه ی افکار کهنه است و در همان حال از بین بردن کلیه ی تمایزات طبقاتی، کلیه ی روابط تولیدی که این تمایزات طبقاتی از آن بر می خیزند، کلیه ی روابط اجتماعی ستم گرانه و کلیه ی افکار ستم گرانه و تبعیض گرانه و توجیه کننده ی استثمار و ستم. حتی اگر همه ی اعضای شوراها خواست برچیدن روابط سرمایه داری را داشته باشند، بدون درک تئوریک درست از سرمایه نمی توانند چنین خواستی را عملی کنند. در عرصه ی فلسفی، مساله ی رابطه ی دیالکتیکی آگاهی و ماده است. واقعیت مادی را می توان تغییر داد اما نه بدون آگاهی. این گسست ها تنها با انتقال محرومین از حاشیه به مرکز یا از پایین به بالا صورت نمی گیرد.

سؤال ۴: سیاست های جنسیتی پ.ک.ک و پ.ی.د بر مبنای دیدگاه اوجلان تدوین شده و از دید او جامعه ی دموکراتیک و «تمدنِ دموکراتیک» بدون بنیاد خانواده میسر نیست، البته خانواده ای که باید بازسازی بشود و مبنای بازسازی ملت کرد باشد. پ.ک.ک از یک طرف به مقاومت زنان و شرکت فعال آن ها در جنبش ملی دامن زده است و از طرف دیگر رهایی زنان را در چارچوب بنیاد خانواده و مطالبات ملی محدود می کند. در این شرایط شبکه ای از تضادهای سیاسی و ایدئولوژیک برجسته شده  اند: تضاد بین ناسیونالیسم و جنبش رهایی زنان، انترناسیونالیسم و ناسیونالیسم، ناسیونالیسم و کمونیسم، و تضاد بین شکوفایی مبارزات زنان و عقب ماندگی رهبری.

امیر: در شرایط درخشش مبارزات مسلحانه ی زنان کوبانی، و فوریت پشتیبانی از آن به این تضادها توجهی نمی شود اما برای تداوم و تکامل مبارزه بحث و جدل بر سر سیاست انقلابی ضروری است. قبلاً اشاره کردم که تجربه ی جنبش های ملی نشان می دهد که ناسیونالیسم، سیاست و ایدئولوژی بورژوازی، در بهترین حالت نظم طبقاتی و جنسیتی را دموکراتیزه یعنی بورژوایی می کند. برای مثال، سلطه ی دین و افکار دینی و سنتی تا حدی از زندگی اجتماعی کنار گذاشته می شود، جایگاه اقتصادی و سیاسی افراد به جای اینکه توسط روابط عشیره ای و طایفه ای تعیین شود، توسط اصل شهروندی یعنی «برابری در قبال قانون» تعیین می شود، یا شهروند تا حدی آزادی بیان دارد بدون ترس از حبس و شکنجه و غیره. یعنی کارهایی که انقلاب بورژوایی قرن هیجدهم در اروپا کرد آن هم بعد از دو قرن مبارزه ی مداوم شهروندان.

در کردستان عراق حکومت اقلیم حتی همین را هم نتوانسته  است عملی کند. خشونت و تبعیض علیه زنان امروز در کردستان عراق بیداد می کند. طناب «ناموس» جامعه ی فئودالی-عشیره ای هنوز بر گردن زنان است. پ.ک.ک و پ.ی.د مسیر دیگری را در پیش گرفته اند اما نمی توانند از محدوده ی دمکراسی بورژوایی خارج شوند. در شرایط امروز خاورمیانه که نیروهای اسلام گرا وزنه ی مهمی در سرمایه داری کشورهای مختلف هستند، نیروهای ملی گرای کرد که واقعاً خواهان تجدد و دموکراتیزه کردن هستند به علت اینکه خودشان در چهارچوب وضع موجود عمل می کنند به عشیره گری و بنیاد دین امتیاز می دهند. واضح است که امتیاز دادن به افکار و سنن کهنه بیش از همه زنان را هدف قرار می دهد. تردیدی نیست که پ.ک.ک و پ.ی.د در مقایسه با احزاب کرد در کردستان عراق بسیار مترقی تر هستند اما سیاست «رئال پلتیک» پ.ک.ک و پ.ی.د تفاوت ها را کم رنگ تر می کند. در واقع اوجلان، که در اوایل فعالیت پ.ک.ک با فئودالیسم و عشیره گری مبارزه می کرد حالا وجود عشیره و طایفه را یک عامل مثبت ارزیابی می کند. اگر ساده مطرح کنم، سؤال در نهایت این است: روابط جنسیتی موجود را باید ریشه کن کرد یا دموکراتیزه کرد؟ ریشه کن کردن مردسالاری یا دموکراتیزه کردن آن؟

واضح است که هیچ نیرویی، ناسیونالیست یا کمونیست، قادر نیست این روابط را به راحتی و فوری از میان بردارد. این بحث در سطح تحلیل و آگاهی (تئوری) و سیاست صورت می گیرد و بدون چنین بحث و جدلی پیشرفت یا جهش در عمل میسر نیست. زنان در کوبانی با نهایت جسارت به مبارزه ی مسلحانه دست زده اند و می توان سؤال کرد که زن و مرد در مبارزه ی فکری و تئوری و سیاسی نیز چنین جسارتی از خود نشان می دهند؟ یعنی جرات کنند چشم اندازشان دمکراسی بورژوایی نباشد، از آن گسست کنند و افق‌شان دمکراسی پرولتری و انترناسیونالیسم پرولتری باشد. این گسست کار آسانی نیست زیرا سیاست جنسیتی پ.ک.ک و پ.ی.د را اوجلان فرموله می کند و بقیه پیروی می کنند، و حالا هم که کنفرانس و بحث و مشاوره وجود دارد، آن چه خط مشی سازمان را تعیین می کند اتوریته ی رهبر است حتی در شرایطی که اوجلان در اسارت زندان است. در مورد سیاست جنسیتی، زنان درون این تشکل ها و بیرون آن ها مهم ترین نیرویی هستند که می توانند به مبارزه بر سر خط مشی دامن بزنند. اوجلان هنگامی که از تاریخ باستان و اسطوره سازی به دنیای امروز می پردازد و افق مبارزه را ترسیم می کند به این نتیجه می رسد که دولت-ملت و «مدرنیته ی کاپیتالیستی» و نه کاپیتالیسم مانع تاریخی و دشمن اصلی هستند. و راه حل را در این می  یابد که دولت-ملت (یعنی دولت ترکیه) را نادیده بگیرد و کردها خودشان هم دنبال دولت سازی نروند و در کنار دولت ترکیه به شیوه ای دموکراتیک، «از پایین به بالا» و از طریق برپا کردن شوراها، ارگان های خودمختاری دموکراتیک و کنفدرالیسم دموکراتیک را بسازند. این پروژه، اگر امکان تحقق آن وجود داشته باشد، از چهارچوب روابط سرمایه داری خارج نمی شود زیرا به جای ریشه کن کردن استثمار سرمایه داری به تعدیل آن و در واقع به بازتوزیع آن امید می بندد.

زنان کوبانی با شلیک هر گلوله به هیولای مردسالاری دینی ضربه می زنند. آن‌ها علیه یکی از زن ستیز ترین و درنده ترین جریانات دینی قیام کرده اند و مبارزه ی آن ها حرکتی است در جهت زندگی و سیاست سکولار و برابری زن و مرد. اما در نهایت، رهبری جنبش است که سمت و سو و سرنوشت مبارزه را تعیین می کند. سیاست وارد شدن در ائتلاف امپریالیستی امکان گسست از وضع موجود را نفی می کند. رهبری امروز در جهت ائتلاف با آمریکا حرکت می کند. این یعنی میان دو قطب اسلام گرایی و امپریالیسم طرف امپریالیسم را گرفتن. اما هر جنبشی وارد این باطلاق بشود با این خیال که از تضادهای میان این نیروهای مرتجع و امپریالیستی «استفاده» کند خودش مورد استفاده واقع خواهد شد و به تقویت این دو طرف کمک خواهد کرد. 

روژئاوا برای آزادی خواهان دنیا نفس تازه ای در مبارزات رهایی بخش است و بسیاری به دیدار کانتون ها و مردم مبارز آن می روند. در عین حال مهم است که تجارب تاریخی را در نظر داشته باشیم. جنبش های موسوم به «بهار عربی» نتوانستند از تضاد بین امپریالیسم و اسلام گرایی دوری کنند، در آن تحلیل رفتند و به «بن بست عربی» رسیدند. در روژئاوا سنگرهای پ.ی.د، رو در رو از سوی داعش و از پشت سر از سوی ترکیه آماج حمله هستند، و حتی نیروی نظامی «حکومت منطقه ای کردستان» با برنامه ی تضعیف پ.ی.د به «کمک» رفته است. در عین حال، افرادی از سربازان بازنشسته ی آمریکایی و اروپایی که در جنگ افغانستان و عراق شرکت داشته اند برای «کمک» به جنگ ضدداعش روانه ی روژئاوا می شوند. از جمله ی این «حامیان» یک زن سرباز بازنشسته ی اسراییلی است، سرباز ارتشی که علیه مردم فلسطین مرتکب جنایات جنگی می شود. در سال ۱۹۳۶، در جریان جنگ ضدفاشیستی مردم اسپانیا علیه فاشیسم، آزادی خواهان دنیا با تشکیل بریگادهای انقلابی به کمک اسپانیایی ها شتافتند. در میدان های این نبرد صف فاشیسم و ضدفاشیسم کاملاً جدا بود. اما امروز در روژئاوا مرز بین آزادی خواهان و دشمنان آزادی در خطر فروریختن است و این فقط یکی از زنگ خطرهایی است که محدودیت های رهبری مبارزه را نشان می دهد.•