خطاب به کمونیست های انقلابی افغانستان وجهان گسست ما از حزب «کمونیست (مائویست)» افغانستان

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۵ دقیقه

رفقا! اوضاع جهان، منطقه و افغانستان طوری است که وظیفه سنگینی را بر دوش کمونیستها قرار می دهد. امپریالیستها و قدرتهای بزرگ با اشغال و جنگ افروزی هایشان با شدت بخشیدن به ستمواستثمار مردمان ما، منطقه و جهان مصصم اند که در خدمت منافعشان به هر جنایتی دستیازند، تاریخ دو دهه اخیر و جنایتهایی که امپریالیستها در منطقه نموده اند بر این واقعیت صحه می گذارد. اما کمونیستها به عنوان پیشروان پرولتاریا نمی توانند  نظاره گر اوضاع باشند و به روال و شیوه گذشته عمل نمایند. کمونیستها برای اینکه بتوانند این وظیفه سنگینی را که بر دوش دارند  در خدمت خلق و رهایی بشریت به انجام رسانند و نقش پیشرو خود را ایفاء کنند چاره ای ندارند جز اینکه خود را از گرایشات اپورتونیستی و رویزیونیستی که می تواند جنبش کمونیستی را از درون بپوساند، برهانند. کمونیستها وظیفه دارند که در مقابل آنانیکه می خواهند خلق و مردم را همچون گذشته به بازی های ناسیونالیستی و جنگهای مذهبی بکشانند، و با متدهای دگماتیستی ضربات جبران ناپذیر را به جنبش کمونیستی وارد کنند، گسست نمایند.

رفقا! اوضاع منطقه بحرانی است و مردمان آن به خاک و خون کشیده شده اند. بیش از سه دهه است که افغانستان در معرض تجاوز و مداخله  امپریالیستها و مرتجعین منطقه قرار گرفته است. مردم ما با اشغالگری بیگانه نیستند. آنها قرن هاست که با نیروهای متجاوز جنگیده اند اما هر بار پس از بیرون راندن نیروهای اشغالگر اسیر یک نیروی مرتجع داخلی دیگر گشته که استقلال کشور را فروخته و راه را برای اشغالگردیگری باز کرده است.  مبارزات و تاریخ بیش از سه دهه اخیر کشور ما شاهدی بر این مدعاست. در این دوران بنیادگرایان اسلامی گوناگون جهادی ها، طالبان یعنی نیروهایی که از هر لحاظ در یک تضاد خصمانه و آشتی ناپذیر با منافع مردم ما و کمونیسم و دنیایی که کمونیستهای واقعی می خواهند بسازند، قرار دارند، نیز رشد کرده اند و بر کشور حکومت کرده اند. اما مردم ما علیرغم این مبارزات و جانفشانی ها و مقاومت همچنان اسیر تجاوزات و مداخلات امپریالیستی و نیروهای مرتجع گوناگون هستند. این اوضاع باید تغییر یابد و مردم ما باید برای همیشه بساط امپریالیستها و وابستگان داخلی اشان را در هم شکنند و نابود کنند.

با تحولات اخیر در منطقه و در خاورمیانه ما می بینیم که چگونه از یک طرف قدرت های امپریالیستی و بخصوص امپریالیسم آمریکا در تلاشند که نفوذ خود در منطقه را گسترش دهند و با بهانه های مختلفی از جمله مبارزه با بنیاد گرایی و القاعده و داعش و یا به بهانه رهایی زنان و یا از بین بردن سلاح های کشتار جمعی و امثالهم به تجاوزات و اشغالگری های خود ادامه دهند که اینها همه باعث دامن زدن به رشد بیش از پیش بنیادگرایی اسلامی در منطقه شده است.

کمبود رهبری کمونیستی  در مبارزات مردمی بطور واقعی احساس می شود. رشد نیروهای مرتجع اسلامی در افغانستان و خاورمیانه را نمی توان بی رابطه با موقعیت جنبش کمونیستی جهانی دانست. این کمبود همچنین باعث شده است که  نیروهای سیاسی و احزاب کمونیستی  در بسیاری از مناطق از هر گونه مبارزه ایدئولوژیک ـ سیاسی علیه ایدئولوژی های غیر پرولتری همچون ناسیونالیسم و بخصوص ایدئولوژی عقب مانده مذهبی طفره روند و بجای تلاش برای کسب رهبری جنبش توده ها اصرار بر دنباله روی از طبقات غیر پرولتری و این نیروهای مرتجع کنند و نیروی مردمی و کمونیستها را به ذخیره این نیروها تبدیل نمایند.  

تاریخ جنبش کمونیستی کشور ما بخوبی بیانگر این واقعیت است. جنبش کمونیستی ما دردهه ۴۰ شمسی با مواضع انقلابی خود و با سنت مائوئیستی و تحت تاثیر خط انقلابی مائوتسه دون در چین و مبارزاتش علیه رویزیونیستهای حاکم در شوروی در میان جوانان رشد کرد و از وجهه و اعتبار بسیاری در میان مردم برخوردار شد. اما بعد از تجاوز سوسیال امپریالیستها، اکثریت قریب به اتفاق آن نیروها با نداشتن خط انقلابی مدون ودرنتیجه ندیدن تضاد های داخلی وجهانی تحت نام دفاع از میهن و عمده بودن تجاوز امپریالیستی، هویت ایدئولوژیک خود را منحل کرده و در پشت سر نیروهای جهادی به ” دفاع از میهن ” برخاستند. در حالیکه این هرگز شیوه دفاع از کشور و مردم نبود؛ بلکه در درجه اول انحلال ایدئولوژیک خود بود، تبدیل شدن به دنبالچه و زائده ی مرتجعترین نیروهای بنیادگرا بود. غافل از اینکه خواسته و یا نا خواسته در دام برنامه های امپریالیستی غرب که در آن زمان “عمده” نبود، افتاده بودند.

سوسیال امپریالیستهای روس شکست خوردند و سرافکنده کشور ما را ترک کردند، اما بر کسی پوشیده نیست که مردم ما با تمام جانفشانی ها، قهرمانی ها واز خود گزری ها، پیروز نشدند، پیروز بزرگ این جنگ امپریالیستهای غربی و همسایه جنوبی و  نیروهای جهادی و بنیادگرا بودند، و برکسی پوشیده نیست که بر مردم ما در دوران بعد از آن چه گذشت. اما “کمونیستهایی” که سالها  با نیروهای جهادی همراهی کردند در این جنگ نیز نه تنها  قویتر نشدند؛ بلکه ایدئولوژی خود و نیروی خود را نیز به گروههای جهادی باختند. آنهایی که باقی ماندند و مصمم شدند که مبارزات خود را ادامه دهند بی تاثیر از ایدئولوژی اسلامی و متدهای کاری ایدئولوژی اسلامی نماندند. تلاشهای این نیروها نیز نتوانست در دوران بعد از اشغال روسها کار بجایی برد. موقعیت جنبش کمونیستی افغانستان، یک نمونه بارز از آن چیزی است که بر بسیاری از احزاب درون جنبش کمونیستی گذشت.

شکست قدرت سیاسی مائوئیست ها در چین بعد از یک ربع قرن پیشرویهای عظیم در جاده سوسیالیسم و دستاوردهای عظیم پراتیکی و تئوریکی آن تاثیرات منفی عظیمی بر جنبش کمونیستی جهان گذاشت. بسیاری از کمونیستها یا رویزیونیسم سه جهانی را برگزیدند و یا از مواضع کمونیستی عقب نشینی کردند. از یک طرف تعرض سیاسی ایدئولوژیک امپریالیستها آغاز شد و از طرف دیگر رویزیونیستها در پرتو تضاد بین بلوک شرق و غرب نیز رشد کردند و بر جنبش کمونیستی سایه افکندند. این وضعیت شرایط خاص و ویژه ای را برای کمونیستها بوجود آورده است.

تلاش ها و کوشش هایی برای غلبه بر بحران بوجود آمده  بعد از مرگ مائو و کودتای رویزیونیستی در چین، از جانب کمونیستهای جهان صورت گرفت که با تمام نقاط قوت و تاثیرات مثبت و نقاط ضعف اش درسهای مهمی را برای ما بدنبال دارد. مهمترین حرکت در این پروسه تشکیل جنبش انقلابی انترناسیولیستی در سال ۱۹۸۴ بود.

مبارزات جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و احزاب آن علیرغم تلاش برای رفع بحران با موانع و در نهایت با محدودیتهای معینی روبرو شد. تجربه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی نشان داد که وحدت احزاب شکل دهنده آن برمحورمارکسیسم لنینیسم اندیشه مائو و سپس ارتقاء آن به سطح مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم از همگونی برخوردار نبود. نه درک واحدی از مائوئیسم در آن موجود بود و نه درک واحدی از موقعیت جنبش کمونیستی  و در نتیجه به نظر می رسد که درک واحدی در مورد اهداف این جنبش نیز وجود نداشت. این تضاد و ناهمگونی به مبارزات مهم دوخطی در درون جنبش انقلابی انترناسیونالیستی نیز دامن زد.  به همین نسبت تاریخ جنبش انقلابی انترناسیونالیستی با مبارزه دو خط رغم خورده است. اگر چه یکی از نقاط مهم وحدت برمحور دستاوردها و اندیشه های انقلابی مائو تسه دون بود اما اکثریت این مبارزات عمدتا بر چگونگی درک از مائوئیسم گره می خورند. مثل خطی که در ابتدا اندیشه مائو را قبول نداشت، تا خط و خطوطی که درک های ناسیونالیستی و لین پیائوئیستی از مائوئیسم داشتند.

اینک سه دهه پس از تشکیل و فعالیتهای جنبش انقلابی انترناسیونالیستی، تجارب بسیاری برای ما اندوخته شده است و مبارزات آن با دشمنان طبقاتی و همچنین مبارزات دو خطی آن تجارب، اسناد ومدارک گرانبهایی را برای درک  بیشتر از جنبش کمونیستی فراهم نموده است.

موقعیت امروزی جنبش مائوئیستی و کمونیستی در کل و تحولات  درونی جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و احزاب آن  و به موازات آن  تحولات در عرصه جهانی ومنطقه نشان می دهند که ضایعات ناشی از شکست قدرت سیاسی پرولتاریا در چین بسیار فراتر از آن چیزی است که بسیاری از کمونیستها تصور می کردند و یا می کنند. بحران جنبش کمونیستی کماکان بر سر ما سنگینی می کند. نبود رهبری کمونیستی بر بسیاری از مبارزات و جنبش ها در منطقه و جهان از یک طرف و از طرف دیگر رشد بنیادگرایی اسلامی و تحجر فکری در برابر دیدگان ما شاهدی بر این مدعاست.

اینک  پس از سه دهه مبارزه و تلاش، ضرورت اوضاع  و تجارب چند دهه اخیر به ما ثابت کرده است که برای پاسخگویی به شرایط نوین و غلبه بر بحران نمی توان با تنبلی ذهنی دگماتیستی تنها بر تئوری های حاضر و آماده گذشته، تکیه کرد  و با تمام قوا در مقابل آنانی که در تلاش اند تحولی در این زمینه ایجاد کنند ایستاد و به آنها اتهام وارد کرد.  این تجارب همچنین به ما می آموزد که علم ما باید تکامل یابد، تکاملی که بتواند درک و فهم ما از علم کمونیسم  را به مرحله بالاتر ارتقاء دهد و از جوانب نادرست گذشته گسست کند و جهش وار در جهت شناخت و اتخاذ خط صحیحتری نسبت به گذشته عمل نماید.

ناکامی های مائوئیست ها در پیرو و همچنین در نیپال، پس از پیشرفتهای عظیم و تضادهای بوجود آمده در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی که پس از انحراف رویزیونیستی رهبری حزب کمونیست نپیال ( مائوئیست) روشنتر شد، و نبود آلترناتیو کمونیستی  در مقابل بنیادگرایی اسلامی همگی نشان از چنین ضرورتی دارد.

حزب کمونیست انقلابی آمریکا و صدر آن باب آواکیان در این رابطه پیشقدم بوده اند. باب آواکیان و حزبش نه تنها تلاشهای خستگی ناپذیری را برای بازسازی و ارتقاء جنبش مائوئیستی بعد از کودتای رویزیونیستی در چین انجام دادند تا درفش پرافتخار مائوئیسم و دستاوردهای بزرگ انقلاب فرهنگی را برافراشته نگاه دارند، بلکه در ادامه تلاشهایشان برای یافتن علل ناکامی و شکست موقتی سوسیالیسم  در بطن مبارزات دوخط در عرصه جهانی بخصوص در درون جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و همچنین در تلاش برای شناخت بیشتر از راه رسیدن به رهایی بشریت سنتز نوینی را از کمونیسم ارائه داده است. این سنتز ها بر بسیاری از اشتباهات سیاسی و نگرشی گذشته جنبش کمونیستی بر یک مبنای علمی و در جنبه های مختلف اش انگشت می گذارد و نگرش و متد متکاملتری را پیش روی ما قرار می دهد.

باب آواکیان تلاش مهم و ارزشمندی کرده است تا تئوری و اندیشه های  مائو را از زیر آوارهای رویزیونیستی و ناسیونالیستی که  تلاش می کرده اند مائوئیسم را “کمونیسم کشورهای جهان سوم” بدانند، و یا اینکه مائو را به یک ناسیونالیست و رهبر نظامی تقلیل دهند، بیرون آورد. او همچنین تلاش کرد آنانی را که از تئوریهای مائو برای اهداف، ناسیونالیستی، رویزیونیستی، سوسیال دمکراسی و اتحاد های ارتجاعی سوء استفاده نموده اند و می نمایند، افشاء کند.

اهمیت و بررسی سنتزنوین باب آواکیان یک ضرورت برای انقلاب و ادامه مبارزه در راه کمونیسم است. این سنتز ها باید ازجانب احزاب مائوئیست و انقلابی مورد بررسی مسئولانه، قرار گیرد.

لزوم گسست از خط حاکم بر حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان:

برخورد رهبری حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان به تحولات اخیر جنبش مائوئیستی و مخالفت صریح، سریع و خصمانه آن با لزوم و ضرورت تکامل علم ما و بخصوص با سنتزنوین باب آواکیان جدا بسیار سوال برانگیز شده است، و بدتر اینکه در توجیه برخوردهای خصمانه اش با چنین ضرورتی، طرز دید و درک انحرافی خود از مائوئیسم را علیرغم ادعای دفاع از مائوئیسم، به نمایش گذارد  که در زیر به برخی از آنها بصورتی بسیار اجمالی برخورد خواهیم کرد تا در فرصتهای بعدی آنها را با تفصیل بیشتری مورد بررسی قرار دهیم.

مبارزات مائو در دوران دیکتاتوری پرولتاریا نشانگر درک متکاملتر او از کمونیسم و پیشروی به آن سمت است. مائو در این  دوران به موازات رهبری پرولتاریای در قدرت، علم کمونیسم را در زمینه ساختمان سوسیالیسم  و راه رسیدن به رهایی بشریت یعنی کمونیسم تکامل داد خدمات و اندیشه های مائو در این دوران بود که به انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریی منجر شد و به یک سیستم فکری منسجم یعنی مائوئیسم جهش کرد. بعبارت دیگر مائوئیسم به معنای واقعی در این دوران و با این مبارزات زاده شد.  بدون درک و جذب و بکاربرد درسها و آموزه های مائو در این دوران نمی توان سخنی از مائوئیسم گفت.

در این دوره مائو با تضادهای واقعی رسیدن به جامعه کمونیستی دست و پنجه نرم کرد و نشان داد که مسایل مربوط به جامعه کمونیستی را نمی توان به آینده موکول کرد. برای رسیدن به آن از همین امروز باید دست به کار شد. به همین دلیل در مقابل آن گروه از رهبران حزب کمونیست چین که می خواستند مرحله گرایی کنند و هر مرحله را مطلق بسازند و به همین منظور می گفتند که باید اول انقلاب دمکراتیک را تحکیم کنیم تا بدین وسیله از برخورد و حل مسایل و تضادهای جامعه سوسیالیستی و راه رسیدن به جامعه کمونیستی طفره روند، ایستاد.  خلاصه اینکه درسهای این دوران یعنی درسهای مربوط به رسیدن به جامعه کمونیستی از همین امروز و از همین لحظه برای ما کاربرد دارد و مسایلی فقط مربوط به آینده نیستند.

با توجه به چنین بحثی است که درک حزب کمونیست مائوئیست افغانستان از مائوئیسم باید مورد ارزیابی دقیق قرار بگیرد.  سوالی که پیش  می آید این است که چرا این مهمترین جنبه مائوئیسم  درخط و سیاستها و حتی ادبیات این حزب تا این حد غایب است و با بی توجهی روبرو بوده است؟ گویا اصلا مائو و یا مبارزات بزرگی بعد از سالهای ۵۰ میلادی  وجود نداشته و یا اگر هم داشته اصلا ربطی به این حزب ندارد. آیا این یک غفلت نا غافل  است؟ و یا اینکه یک جهت گیری خطی را نمایندگی می کند که تا این حد به مهمترین جنبه مائوئیسم بی تفاوت بوده است و تنها بخشی را که فکر می کند بخودش ربط دارد می بیند. یا بالاخره اینکه معتقد است که اینها مسایلی مربوط به بعد هستند و چون  مرحله انقلاب فعلا  “ملی – دمکراتیک” است  و هر مرحله باید تا آخر طی شود و تحکیم شود در نتیجه به این مسایل باید بعدا پرداخته شود؟

اما این درست همان طرز تفکری است که مائو علیه آن به مبارزه برخاست. چگونگی آغاز و پیشبرد جنگ خلق  بستگی به این مسئله و به کار بردن دست آورد های مائو در این دوران دارد و به هیچ وجه مسئله ای جدا نیست. زیرا این ها مسائلی مربوط به بعد نیستند و مربوط به همین حالااند. مبارزات مائو در دوران دیکتاتوری پرولتاریا امروز بیش از پیش برای ما  اهمیت دارد و آن شناخت بیشتر از دنیایی است که برایش مبارزه می کنیم. شناخت بیشتر و ترسیم دقیقتر راه رسیدن به آن می تواند خصلت مبارزه امروز ما را تعیین کند. مهم این است که هدف  مسیر مبارزه را تعیین می کند. اگر از آن هدف و راههای رسیدن به آن شناخت کافی نداشته باشیم نمی توانیم به مقصد برسیم و در نیمه راه گم خواهیم شد همانگونه که بسیاری دیگر گم شدند.

حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان در کنار بسیاری دیگر از منتسبین به مائوئیسم، بخصوص در میان ناسیونالیستهای کشورهای تحت سلطه درک خاصی از مائوئیسم را ارائه می دهد، درکی که مائوئیسم را به جنگ خلق  تقلیل می دهد. به همین علت است که معیار مائوئیست بودن هر نیرو را با جنگ خلق و یا مبارزه مسلحانه می سنجند و مائوئیسم را  تنها با مرحله انقلاب دمکراتیک نوین و جنگ خلق که البته حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان آن رابه مثابه  “انقلاب ملی دمکراتیک” و “جنگ ملی مردمی و انقلابی” می بیند، تعریف می کند وبه نظر آنها کمونیسم و خط کمونیستی نقش مهمی را ایفاء نمی کند.

مثلا اینکه  تزها و سنتز های باب آواکیان حتما غلط هستند و ارزشی ندارند چون او جنگ خلقی را رهبری نکرده است  و در نتیجه باید پشت سر آنانی ایستاده شود که جنگ خلق و یا مبارزه مسلحانه می کنند و یا انجام داده اند. نتیجتا خط پراچاندا و گونزالو بهتر است چون جنگ خلقی را رهبری کرده اند و هنگامی که تئوری های رویزیونیستی هم ارائه می دهند خیلی مهم نیست چون هنوز جنگ خلق را ادامه می دهند.  و تنها آنموقع انحراف پراچاندا و باترای مورد توجه قرار می گیرد  که  از جنگ خلق دست می کشند. اما اینکه رهبران این حزب (نیپال) چگونه اصول کمونیستی را زیر سوال بردند، برای حزب کمونیست مائوئیست افغانستان سوال پیش نیاورد. ممکن است گفته شود که دست کشیدن از جنگ خلق به همان معنی دست کشیدن از کمونیسم است اما هنگامی که به زیربنای تئوریک آن بی توجهی می شود  این همان تقلیل مائوئیسم به جنگ خلق است. در حقیقت پراچاندا و باترای قبل از اینکه از جنگ خلق دست بکشند از اصول کمونیسم دست کشیده بودند، و خط بورژوا دمکراتیک را برگزیدند، اما در چشم این نیروها این گونه دیده نشد.  زیرا برای آنان تا زمانیکه مبارزه مسلحانه رسما خاتمه نیافته بود این تئوریها  زنگ خطری ایجاد ننمود. دلیل این سهل انگاری ها و خوشخیالی ها چه بود؟ آیا دلیل آن این نبود که اصول کمونیسم که در تئوری رد شده بود برای بسیاری از احزاب، معیار مهمی نبود، چون معیار کمونیست بودن  و مائوئیست بودن به جنگ خلق تقلیل یافته بود. آیا این به معنی نادیده گرفتن مبارزات سترگ مائوتسه دون در دوران دیکتاتوری پرولتاریا برای خط کمونیستی نیست. آیا این به معنی آن نیست که مبارزه ایدئولوژیک برای رسیدن به دنیایی دیگر مسئله تغییر جهانبینی برای رسیدن به یک دنیای بدون طبقه که مائو آنگونه سخت برایش مبارزه کرد و درک از آن را در دوران دیکتاتوری پرولتاریا تعمیق نمود، از جانب بسیاری از جمله حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان بشدت نادیده گرفته شده است. بدین گونه است که بسیاری تلاش داشته اند که مائوئیسم را به مبارزات انقلابی در کشورهای تحت سلطه محدود کنند و از مائو یک چهره دمکرات انقلابی  بسازند و مائوئیسم را به مثابه ایدئولوژی چنین خطی معرفی کنند.

آنها اگر به مائو احترامی می گذارند برای تئوریهای او در رابطه با رهایی ملی است وبرای اینکه او یک رهبر نظامی بوده است. اما آنها هیچگاه نتوانستند درک کنند که تئوریهای مائو در خدمت انقلاب جهانی است و برای هدف کمونیسم و رهایی بشریت از هر گونه ستم  و استثمار می باشد.  جدا کردن مبارزات مائو در دوران قبل از بدست آوردن قدرت سیاسی سراسری  از مبارزات بعدی او یک انحراف واقعی است. مائو یک کمونیست انترناسیونالیست کبیر بود که برای هدف نهایی کمونیسم و رهایی بشریت می جنگید تبدیل او تنها به یک رهبر نظامی – یک ایدئولوگ بورژوا دمکرات که در اتحاد با نیروهای مرتجع هدفش را رهایی کشور از قید اشغالگران خارجی گذارده بود، یک تحریف واقعی از مائوئیسم است.

تقلیل خدمات بزرگ فلسفی مائو عملا به تضاد عمده و تئوریزه کردن وحدت با دشمن غیرعمده زیر بنای چنین جهت گیری را می سازد. به همین دلیل است که رویزونیسم مسلح و مذهبیون مسلح یا بعبارت دیگر جهادی ها نقش و جایگاه ویژه ای برای حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان داشته اند.

این شیوه تفکر از مائوئیسم هنگامی بیشتر روشن می شود که مهمترین نبردهای مائوتسه دون برای کمونیسم در ادبیات و آموزش این حزب بکلی فراموش می شوند.

هنگامی که این حزب نتیجه می گیرد که مانیفست حزب کمونیست انقلابی آمریکا یک سند غیر مائوئیستی و یا پست م ل م است به خاطر اینکه تعداد مارکسیست لنینیست- مائوئیست هایش کمتر از حد نصاب است. نه تنها درک نازل از مائوئیسم بلکه درک کَمّی از مائوئیسم را به نمایش می گذارد. 

 رجوع شود به مصوبات پلنوم چهارم حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان – اول سنبله ۱۳۸۸

هنگامی که این حزب هدف غایی و نهایی رهایی بشریت را به اومانیسم بورژوایی نسبت می دهد و هدف رهایی بشریت را با ابزار رسیدن به آن عوضی می گیرد(همانجا) نشان می دهد که درکی از هدف مبارزات کمونیستی ندارد.

هنگامی که ادامه انقلاب تحت سوسیالیسم را تعدیل دیکتاتوری پرولتاریا می نامد(همانجا)، نشان می دهد که درک درستی از سوسیالیسم ندارد.

هنگامی که سنتزنوین را انحراف خطرناکتری از رویزیونیسم پراچاندا- باترای برای جنبش مائوئیستی ارزیابی می کند(همانجا) نشان می دهد که فرق کمونیسم و رویزیونیسم را درک نمی کند و یا عمدا در آن مغالطه می کند.

******

دیگر نه تنها زمان آن بلکه ضرورت آن فرا رسیده است که با جمعبندی از تجارب جنبش کمونیستی در بیش از یک قرن و با اتکا به دستاوردهای گرانبهای آن و اتکا به متد ماتریالیستی دیالکتیکی درک خود از علم مبارزاتی و علم انقلاب کمونیستی را به سطحی فراتر ارتقاء دهیم. این علم  همانند هر علم دیگر همراه با شناخت بیشتر ما از جامعه و قوانین طبیعت باید تکامل یابد. اما با اصرار دگماتیستی و چشم بستن بر تغییر و تحولات جهان و ندیدن ضرورت تکامل ایدئولوژی ما و ندیدن اهمیت سنتز نوین باب آواکیان و خدماتش در این راستا و فراتر از آن مخالفت و ضدیت با آن در حقیقت در دام ایدئولوژی شبه مذهبی گرفتار خواهیم شد.  بدون شک آنانی که با چنین شیوه ای از  کمونیسم یک مذهب ساخته اند، در مقابل چنین تکاملی خواهند ایستاد و ایستاده اند. تبدیل کمونیسم و مائوئیسم به یک مذهب و اصرار بر اشتباهات گذشته به معنی تهی کردن کمونیسم از هسته اش یعنی ماتریالیسم دیالکتیک است. چنین نیرویی نخواهد توانست که انقلاب جامعه ما را بسوی هدف واقعی اش رهنمون سازد و در نهایت به زائده نیروهای مرتجع بنیادگرا مبدل خواهد کرد.

با چنین درک و جهت گیری، برخی نیروهای منتسب به مائوئیسم هر چه بیشتر در مبارزات خود و مبارزات مسلحانه بدون رهبری کمونیستی  و حتی در مبارزات تحت رهبری جریانات مرتجع، غرق شدند و هر چه بیشتر به ناسیونالیسم و یا تحت تاثیر نیروهای غالب در منطقه اشان مثل بنیادگرایی اسلامی، قرار گرفتند. ما  بخوبی با عملکرد چنین خطی در افغانستان و بقیه کشورهای منطقه آگاه هستیم  و میدانیم که این نیروها چه بلایی بر سر مائوئیسم آوردند. متاسفانه ضربات چنین درکی در اینجا خاتمه نمی یابد. آنانیکه مائوئیسم را به معنای واقعی درک نکردند نیز نتوانستند اهمیت از دست دادن یک پایگاه سوسیالیستی را حداقل به اندازه کافی درک کنند و در مقابل چنین ضایعه ای بدترین راهها را انتخاب کردند.

ما وظیفه داریم در مقابل این دیدگاه که می خواهد آموزش های کمونیست بزرگ مائوتسه دون را وارونه نموده و از آن به مثابه مجوزی برای پراکندن ناسیونالیسم و اتحاد و یا همسویی با نیروهای بنیادگرا و مرتجع که سر در آخور امپریالیسم آمریکا و دست نشاندگان آن در منطقه دارند تبدیل کنند، قرارگیریم.

بیرون راندن اشغالگران آمریکایی و متحدینشان تنها زمانی تضمین شده می تواند که جنگ مقاومت انقلابی تحت رهبری یک نیروی کمونیستی واقعی صورت گیرد. تغییرات رادیکال در خدمت منافع مردم و بخصوص توده های زحمتکش ، تضمین حق تعیین سرنوشت به خلق های ستمدیده و تضمین حرکت درجهت رهایی زنان از قرنها ستم جنسی و غیره تنها از طریق مبارزه ای تحت رهبری یک نیروی کمونیستی واقعی ممکن است. نیرویی که بتواند در درجه اول توده های مردم از زن و مرد و از هر ملیت و کلیه طبقات مردمی را متحد کند و مرتجعین و وابستگان آنرا طرد و افشاء سازد. 

این از جمله ی مسایلی است که برای ما از اهمیت بسیار برخوردار است. کسانی بودند که در کشور ما نیروهای کمونیست را به زائده های نیروهای بنیادگرا تبدیل کردند، و مبارزه مسلحانه را هدفی در خود دیده و پای در جای پای جنگ سالاران و قوماندانان اسلامی گذاردند و ضربات زیادی به کمونیسم در کشور ما زدند. برای جبران آن باید فداکاری بسیاری نمود و نه اینکه به تکرار همان تجارب شکست خورده پرداخت.

خلاصه کنیم با توجه به:

·         کودتای رویزیونیستی در چین بعد از درگذشت صدر مائو و شکست قدرت سیاسی پرولتاریا  در آن کشور.

·          بحران جنبش کمونیستی متعاقب آن شکست.

·          تجارب جنبش مائوئیستی در ۴۰ سال گذشته و ناکامی در پیرو و نیپال پس از پیشروی های مهم مائوئیستها.

·         تغییرات در شرایط اوضاع جهانی، سقوط بلوک شرق و تهاجم ایدئولوژیکی ضد کمونیستی از طرف امپریالیستهای غربی و وابستگانشان.

·      قدرت گیری جنبش های غیر پرولتری و بخصوص رشد بنیادگرایی مذهبی در منطقه و افغانستان که یکی از منابع اصلی و اولیه  رشد  اخیر آن   می باشد.

·         تحولات و تغییرات در مناسبات اقتصادی امپریالیستها و رابطه آن با کشورهای تحت سلطه در نتیجه گلوبالیزاسیون.

تکامل مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم به عرصه ای بالاتر را یک ضرورت و یک پیشرط برای پیشروی جنبش کمونیستی می کند.

در چنین شرایطی است که حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان در مقابل چنین جهت گیری ایستاده است. وبر  دگما رویزیونیسمی که درکی ناقص و انحرافی و بورژوا دمکراتیک از مائوئیسم را می پراکند پافشاری می کند، درکی که مائوئیسم را به مبارزه مسلحانه و اتحاد و تشکیل جبهه با نیروهای مرتجع و بنیادگرا تقلیل می دهد.  در نتیجه، چنین درک و خطی بر چگونگی برخورد به مسئله زنان و پدرسالاری ، ستم ملی و ناسیونالیسم، برخورد به طبقات بورژوا- فئودال و بنیادگرا و همچنین بر متدهای تشکیلاتی و مبارزاتی در کل، تاثیرات مخربی را خواهد گذاشت و گذاشته است.

با توجه به اختلاف بر سر این مسایل که ریشه های ایدئولوژیک – سیاسی دارد، ادامه همراهی ما با حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان ناممکن است و ما را در تضاد با مبانی اصولی و اعتقادی ما ؛ یعنی ماتریالیسم دیالکتیک قرار می دهد.

ما تلاشهایی را برای پیش برد مبارزه ای اصولی با انحرافات این حزب انجام دادیم، اما این تلاشها با اصرار و پافشاری رهبری این حزب بر انحرافات اش و تعمیق بیشتر آنها، روبرو بوده است.

در نتیجه ما بدینوسیله جدایی خود از حزب کمونیست )مائوئیست( افغانستان را اعلام می کنیم. ما همچنین به منظور ادامه مبارزه علیه نظام جهانی امپریالیستی و حاکمین آن و به منظور رسیدن به رهایی کامل از قید امپریالیسم و سرنگونی مرتجعین داخلی که از طرف امپریالیستها بر اریکه قدرت گماشته شده اند و همچنین بنیادگرایان طالب که بخشی از طبقه حاکمه بوده اما بصورت کامل در قدرت سیاسی مرکزی مشارکت داده نشده اند، نیرویی ارتجاعی که همان مناسبات حاکم را نمایندگی می کند. همچنین به منظور ادامه مبارزه برای پیشروی بسوی جامعه کمونیستی که جامعه ای عاری از ستم و استثمار است، به مثابه جمعی از کمونیست های انقلابی افغانستان، فعالیت انقلابی خود را ادامه خواهیم داد.

جنبش کمونیستی  در دوران ۱۶۷ ساله خود از زمان انتشار مانیفست کمونیست، به دستاوردهای عظیمی دست یافته است. قله های عظیمی را فتح کرده است، تجارب رهایی بخش و آمال های بلند آن در دل توده های زحمتکش در  گوشه و کنار دنیا جا باز کرده است. ایدئولوژی کمونیستی با متدولوژی کمونیستی توان و قدرت متحد کردن توده های وسیع زحمتکشان را در خود دارد. زمینه های شعله ور شدن دوباره آن موجود است. تنها با این ایدئولوژی است که می توان پایانی بر عمر ستمها و استثمار امپریالیسم نهاد. تنها با آن می توان بر جنگهای خانمان برانداز مذهبی پایان داد. تنها با آن می توان جنگهای ملیتی و قومی را از بین برد. تنها با آن می توان بر ستم شونیستی پدرسالاری خاتمه داد. زنانی که به اشکال مختلف در این جامعه تحت ستم قرار می گیرند و زنان کشور ما که یک نمونه بارز چنین ستمی اند تنها با این ایدئولوژی است که می توانند خود را رها کنند. مهمتر از همه تنها با این ایدئولوژی است که می توان بر استثمار طبقاتی نقطه ی پایان نهاد و جهانی عاری از ستم و استثمار بنیاد کرد. ایدئولوژی کمونیستی چنین توانی را دارد زیرا که مبنای علمی دارد. با الهام از این جهانبینی است که ما مصمم به ادامه ی مبارزه در این راه گردیده ایم و باتمام قدرت وتوان برای تحقق آن مبارزه خواهیم نمود.

جمعی از کمونیست های انقلابی افغانستان 

سنبله ۱۳۹۴ ـ سپتامبر ۲۰۱۵