نشریه آتش شماره ۴۷ مهر ۱۳۹۴

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۹ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۴۷- بهمن ماه ۱۳۹۴

ضرورت عاجل واکنش

 
جمهوری اسلامی، پروژه پلیدی را کلید زده است. نشانههای دور جدیدِ پیگرد و سرکوب و جنایت آشکار است. در فاصله کوتاهی از قتل شاهرخ زمانی در زندان گوهردشت، حکم ۹ سال حبس برای محمود صالحی رهبر شناختهشده جنبش کارگری صادر شد. سپس نوبت به دستگیری علی نجاتی یکی از سخنگویان سندیکای کارگران نیشکر هفتتپه و چند تن از کنشگران جنبشهای مدنی در اندیمشک و چندین فعال دانشجویی در تهران و کرج و دیگر شهرها رسید. ادامه این رویدادها، سرکوب جوانان عاصی و محروم تحت عنوان «مبارزه با اراذل و اوباش» و تشدید فعالیت گشت ارشاد برای سرکوب زنان است. پیشروان و سازماندهان و فعالانی که در صف مقدم جنبشها قرار دارند آماج اصلی حملات رژیماند.
این حرکت گستاخانه، نتیجه مستقیم بند و بستهای اخیر جمهوری اسلامی با آمریکا و دیگر قدرتهای سرمایهداری غرب و شرق است. اینک طبقه حاکم احساس میکند که در سرکوب آشکار مخالفان و معترضان و به طور کلی تودههای جان به لب رسیده، دستش بازتر است. بر این باور است که جنایاتش با سکوت رضایتمندانه و چشمپوشی «جامعه جهانی» روبرو خواهد شد. از طرف دیگر، طبقه حاکم میداند که محکم کردن بند و بستها با اربابان جهان و تضمین امنیت نظام ضدمردمیاش در گرو برقراری شرایط آرام و با ثبات و بیخطر برای سرمایهگذاریهای امپریالیستی است. در شرایطی که نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی گرفتار بحران ادامهدار اقتصادی است، کسب سودهای بیشتر و سریعتر به اجرای برنامههای ریاضت کشی در کشورهای مختلف گره خورده است. این یعنی بهرهکشی شدیدتر از کارگران و زحمتکشان؛ یعنی محرومیت بیشتر تودههای مردم از امکانات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی؛ یعنی تشدید فقر و فلاکت و انباشته شدن استیصال و نارضایتی در لایههای زیرین جامعه.
در این اوضاع، وجود نیروهایی که ماهیت و عملکرد و اهداف ضدمردمی طبقه حاکم و اربابان امپریالیستش را افشا میکنند و آگاهی سیاسی را میگسترانند برای جمهوری اسلامی غیر تحمل میشود. فعالیت نیروهایی که تودهها را به اتحاد و تشکل، به مقاومت و اعتراض علیه وضع موجود فرا میخوانند برای جمهوری اسلامی خطرآفرین میشود. مهار و خنثی کردن نیروهای کمونیست و چپ و کارگران آگاه و پیشرو که سر سازش با رژیم ندارند در دستور روز قرار میگیرد. نه فقط این ما، که آن گروه از کنشگران جنبش رهایی زنان و روشنفکران و هنرمندان تأثیرگذار که تسلیم سیاست تهدید و تطمیع حکومت نمیشوند نیز زیر ضرب میروند.
پشتوانه ذهنی این سرکوبگری را تبلیغات ضدکمونیستی و ضد چپ رسانهها و مطبوعات رسمی فراهم میکند. تبلیغاتی که این روزها دوباره اوج گرفته است. مخاطبان این رسانه ها، بخشهای روشنفکری و دانشگاهیاند. یعنی همانها که میتوانند شاخکهای حساس جامعه و در مواردی آغازگر روشنگریها و اعتراضات سیاسی باشند. دروغپردازیها و تاریخسازیهای امثال محمد قوچانی، یک جدل تئوریک ضدکمونیستی و بورژوایی عام نیست. میخواهند به جوانان و روشنفکران نسل جدید این دروغ را بباورانند که کمونیستها و چپیها اگر به قدرت میرسیدند در زمینههای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جهنمی میساختند که وضعیت کنونی ایران تحت جمهوری اسلامی در برابرش بهشت به حساب میآمد. و نه فقط این، که حتی قبل از کسب قدرت یعنی زمانی که در اپوزیسیون هستند نیز جز جنایت و توطئه و خیانت و دزدی و ترور کاری نمیکنند. میخواهند کاری کنند که کسی در مقابل سرکوب و نیروهای کمونیست و ترقیخواه و مردمی حساسیتی از خود نشان ندهد. مخالفت و اعتراضی ابراز نکنند. هدفشان این است که به ویژه جوانان به جنایات گذشته و حال جمهوری اسلامی به عنوان ماجرایی فرعی نگاه کنند که ربطی به سرنوشتشان ندارد. نقش رسانههای ضدکمونیست، راحتتر کردن کار جلادان است.  
باید متحدانه در برابر دور جدید سرکوبها واکنش نشان دهیم. باید بخشهای مختلف مردم را به مقاومت و اعتراض علیه نظام سرکوبگر برانگیزیم. سکوت، تعلل و یا توهم به اینکه «موجی آمده و به شکلی از سر ما خواهد گذشت» جایز نیست. به قول یکی از انقلابیون آمریکای لاتین در دهه ۱۹۶۰ هیچ مرگی زبونانهتر از در سنگر نشستن و شلیک نکردن نیست. تجربه قتلهای زنجیرهای در پایان دهه ۱۳۶۰ و انفعال و هراس فلجکننده بخش بزرگی از جامعه روشنفکری را که خود آماج آن جنایات بودند به یاد آوریم. روشنفکران بی اصول و بیآبرویی که برای روحانیها و سردار سلیمانیها هورا میکشند و همزمان خود را در صف دگراندیشان جا میزنند طرد کنیم. این موج سرکوب و جنایت را فقط با افشاگری و انتشار آگاهی و مبارزه مستقیم میتوان عقب راند و فرو نشاند. سازماندهی مبارزه مشخص حول این مسئله یک ضرورت عاجل است. بدون پرداختن به این موضوعات مشخص و مهم مبارزاتی و ارتقاء آگاهی و عزم و توان انقلابی مردم در جریان چنین مقاومتها و اعتراضهایی نمیتوان تودهها را درگیر ساختن جنبشی کرد که هدفش انجام انقلاب قهرآمیز و ایجاد جامعهای سوسیالیستی با دورنمای تحقق دنیایی کمونیستی است و برای دگرگونی ریشهای اقتصاد و سیاست و فرهنگ پیش از هر چیز قدرت سیاسی حاکم را نشانه میگیرد.

  یاد ماندگار شاهرخ

امسال روزهای پایانی شهریور ماه که کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ را در یادها زنده می کند، مُهر جنایتی دیگر خورد. صبح ۲۲ شهریور، هم بندان شاهرخ زمانی در زندان گوهردشت کرج با پیکر بی جان این مبارز آگاه و سخنگوی بیباک زندانیان چپ و فعالان جنبش کارگری روبرو شدند. خبر به سرعت پیچید و موجی از اندوه و خشم را در میان بستگان و رفقا و یاران دیده و نادیده شاهرخ برانگیخت. مراسم تدفین پیکر شاهرخ در تبریز به نخستین اعتراض جمعی در واکنش به این جنایت تبدیل شد. و این تازه آغاز کاری است که باید انجام شود.

زندگی و مرگ شاهرخ زمانی برای همه کسانی که تحمل بهره کشی و ستم را ندارند و خواهان دگرگونی واقعی و ریشه ای جامعه اند، درس ها دارد. به ویژه برای جوانانی که شور و انگیزه و توان شان زیر چکمه رژیم مذهبی لگدمال می شود و جمهوری اسلامی جز بیکاری و بی آیندگی و بی هویتی چیزی نصیب شان نکرده است. در زندگی نامه هایی که این روزها منتشر می شود بسیاری روی این نکته تاکید می گذارند که شاهرخ یک کارگر بود؛ کارگر نقاش ساختمان. اما جایگاه شاهرخ پیش از آن که با شغل و موقعیت طبقاتی‌اش تعریف شود با اندیشه و عمل مبارزاتیش رقم خورد. او از کودکی با مسائل سیاسی آشنا شد و به ویژه از زمان انقلاب ۵۷ در سنین نوجوانی درگیر فعالیت مبارزاتی شد و تا پایان بر این مسیر باقی ماند. در دهه ۱۳۸۰، شاهرخ به مثابه یکی از رهبران «کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل های مستقل کارگری» و «هیئت بازگشایی سندیکای کارگران ساختمانی و نقاش» در عرصه جنبش کارگری شناخته شد. در این عرصه شاهرخ تلاش کرد مقابل نفوذ خطوط رفرمیستی و سازشکار در این جنبش بایستد. او در هر فرصت اعتقاد و آرزوی عمیق خود به از میان بردن نظام مالکیت خصوصی و رهایی کارگران و زحمتکشان از بند استثمار سرمایه داری را اعلام می کرد.

بخش موثر دیگری از فعالیت مبارزاتی شاهرخ به دوران اسارت مربوط می شود. او در سال ۱۳۹۰ به جرم «تشکیل گروه برای بر هم زدن امنیت ملی» راهی زندان شد. روزهای آزار و فشار؛ مقاومت و اعتصاب غذا؛ جا به جایی از زندان این شهر به آن شهر؛ از این بند به آن بند؛ و سرانجام ماندگار شدن در زندان گوهردشت. شاهرخ زمانی می دانست که مبارزه طبقاتی دیوار و سیم خاردار نمی شناسد و او به عنوان یک رهبر شناخته شده چپ، در زندان نیز باید تریبون انقلاب محرومان و ستمدیدگان باشد؛ در برابر دستگاه سرکوب پرچم مقاومت را برافراشته نگاه دارد؛ لحظه ای از افشای جنایاتی که در زندان ها بر اسیران سیاسی و عادی می گذرد باز نایستد؛ و علیرغم همه فشارها و تهدیدهای دژخیمان (و نیز رویکردها و سیاست های سازشکارانه و بورژوایی در گروه بندی های زندانیان) یک فضای کلکتیو سیاسی مبارزاتی سازش ناپذیر بسازد. شاهرخ زمانی همه تلاش خود را به کار بست تا ارتباط فکریش با جمع ها و مسائل مبارزاتی مربوط به جنبش کارگری و چپ خارج از زندان قطع نشود و در مباحثات جاری نقش بازی کند.

اینک جمهوری اسلامی، شاهرخ را از ما ربوده است. این صدای رسای افشاگر، این پیام آور اتحاد و تشکل برای توده های کارگر و زحمتکش را خاموش کرده است. ولی پیام، روحیه، شور و تعهدی که او انتشار می داد زنده و شاداب و متین باقی است. یادش گرامی باد!

 

نوکری سرمایه جهانی شاخ و دُم ندارد
حمید محصص
اگر دوست دارید کسی پیدا شود و معنی وابستگی به امپریالیسم و خطوط اصلی اقتصاد ایران در دوره بعد از توافق هستهای را رک و راست مقابل تان بگذارد به سایت «ایرنا» (خبرگزاری دولت) رجوع کنید. همین چند روز پیش (۲۵ شهریور) مقالهای تحت عنوان ادراک نادرست از مفهوم استقلال به قلم اسماعیل داوودی از گروه پژوهش و تحلیل خبری ایرنا روی این سایت قرار گرفت. این مقاله را میتوان نظرگاه و جهت گیری دولت روحانی به حساب آورد. نویسنده در آغاز تلاش میکند تکلیف خود را با درکها و شعارهای دوران انقلاب ۵۷ در زمینه استقلال روشن کند. او مینویسد:
«استقلال یا همان اداره کشور بدون مداخله دولتهای بیگانه را خودانزوایی و کشیدن دیوار دور کشور تعریف کردند. نتیجه این تفکر پیگیری تولید الف تا ی کالاها و خدمات کشور زیر عنوان خودکفایی در تولید گندم، برنج، بنزین، خودرو و… بود.»
معلوم نیست که اشاره نویسنده به کدام جریانها است. روشن است که هیچ یک از دولتمردان و جناحهای جمهوری اسلامی (از همان روز اول استقرار رژیم جدید) چنین تفکری نداشتند و حتی اگر گهگاه شعاری میدادند هرگز دنبال استقلال و خودکفایی اقتصادی کشور نبودند. راستای سیاست اقتصادی آنان را ادامه استخراج و عرضه و فروش نفت در بازارهای جهانی تعیین میکرد. الگویی غیر از همان اقتصاد نفت محور و وابسته به بازار جهانی برایشان قابل تصور نبود. و همانطور که میبینیم تا امروز نیز به همان الگو وفادار ماندهاند. واقعیت این است که فقط بخشی از نیروهای کمونیست و چپ انقلابی بودند که ایده رهایی جامعه از نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی و تبدیل کردن ایران به پایگاهی برای پیشروی انقلاب جهانی کمونیستی را در سر داشتند و در راستای این هدف، خواهان قطع بندهای وابستگی به امپریالیسم از جمله در زمینه اقتصاد بودند.
در ادامه، نویسنده سیاستی را که خود با آن توافق دارد جلو میگذارد:
«باید کالاهای اساسی و راهبردی را در داخل تولید کرد و در دیگر زمینهها باید بر بخش هایی متمرکز شد که در آن مزیت اقتصادی وجود دارد.»
تا اینجا او هیچ حرف روشنی نزده است. نه مشخص کرده که کالاهای اساسی و راهبردی از نظر او چه چیزهایی هستند و نه از بخش هایی که به اصطلاح مزیت اقتصادی دارند یا به زبان بازاری و بورژوایی «فعالیت در آنها صرفه دارد» چیزی گفته است. البته اگر به جزوههای دستورالعمل صندوق بینالمللی پول در آغاز دهه ۱۹۹۰ رجوع کنید دقیقا با عباراتی که تحلیلگر ایرنا استفاده کرده روبرو میشوید. این فرمان نهادهای مالی سیاست گذار در نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی به کشورهای تحت سلطه است که در تقسیم کار بینالمللی باید اقتصاد خود را حول محور یکی دو کالا که میتوانید در بازار جهانی برایش مشتری پیدا کنید سازمان دهید. در مورد ایران مشخصا نفت و گاز. غیر از اینها اگر در طرحهای اقتصادی منطقهای موفق شدید کالاهایی ارزان و قابل رقابت با کالاهای تولید شده در کشورهای حول و حوش تولید کنید، بخت خود را برای توسعه این رشتهها بیازمایید. اگر بحران و رکود بالا گرفت، یا حساب و کتاب و صف بندیهای سیاسی باعث شد که بازارهای منطقهای به رویتان بسته شود، یا اصلا به هر علت گرفتار تحریم اقتصادی شدید، ضرر و زیان پای خودتان است. برای هیچکس هم مهم نیست که این وسط چه بلایی بر سر نیروی کاری که از گردونه تولید به بیرون پرتاب میشود و به خیل بیکاران و فقیران میپیوندد میآید.
از اینجای مقاله به بعد، نویسنده روشنتر حرف میزند. اول از همه روشن میکند که صنعت خودرو سازی دیگر نمیتواند یا نباید به شکلی که در سی سال گذشته جلو رفته ادامه دهد. او از «تولید خودروهای بی کیفیت و گران قیمت» و «هزینههای مالی» و «خسارتهای جانی» که به بار آورده انتقاد میکند. با این حساب، مزیت اقتصادی مورد نظر نویسنده را در خودروسازیها نباید جست و جو کرد. او تاکید میکند که:
«سیاست گذاران اقتصادی باید قبول کنند ما در همه حوزهها مزیت اقتصادی نداریم و باید به تولید کالاهایی بپردازیم که در آن از مزیت اقتصادی برخوردار هستیم و کالاهای دیگر را از کشورهای دیگر تامین کنیم.»
اما محدوده حوزههای دارای مزیت اقتصادی کجاست و آن «کالاهای دیگر» (یعنی کالاهای وارداتی) کدامند؟ نویسنده همان سیاستی را روی کاغذ میآورد که به احتمال زیاد در جلسات مشترک متعدد بین هیئتهای نمایندگی و مشاوران اقتصادی کشورهای امپریالیستی به مقامات جمهوری اسلامی تفهیم و تدوین شده است:
«با توجه به دسترسی به منابع غنی گاز و میعانات نفتی با قیمت رقابتی مناسب، دارا بودن ساحلهای مناسب برای ساخت بندرهای صادراتی، قرار گرفتن منابع گازی خوراک پتروشیمی در کرانه خلیج فارس، موقعیت جغرافیایی مناسب به لحاظ نزدیکی به بازارهای آسیا از جمله چین و هند و همچنین اروپا، فراوانی جمعیت کشور به لحاظ ظرفیتهای تقاضای داخل، رژیم مالیاتی مناسب و سازگار برای صادرات و همچنین نیروی انسانی تحصیل کرده، جوان و ارزان، ما میتوانیم در صنعت پتروشیمی موفق باشیم.»
خلاصه اش این میشود که در ایران این امکان برای طبقه حاکمه سرمایه دار وجود دارد که با بهره کشی از نیروی کار ارزان و استفاده ارزان از منابع عظیم مواد خام مورد نیاز و بهره مند شدن از فنآوری و دانش فنی و سرمایهگذاریهای امپریالیستی، صنعت پتروشیمی را رونق داده و به بازارهای گسترده بینالمللی و داخلی تکیه کند و سودهای کلان استخراج کند.
پس تا اینجای کار، شمای اقتصاد ایران میشود: نفت و گاز به عنوان کالاهای اساسی و راهبردی و پتروشیمی به مثابه عرصه دارای مزیت اقتصادی. اما از نظر تحلیلگر ایرنا، کدام بخشهای دیگر اقتصاد است که با صرفه نیست و باید درشان را تخته کرد:
«تولید برخی کالاها صرفه اقتصادی ندارد. این که قطعهای در صنعت نفت را تنها دو یا سه شرکت تولید میکنند به این معنا نیست که دیگران قادر به تولید آن نیستند بلکه میتواند به این مفهوم باشد که تولید این قطعهها برای بسیاری از این کشورها صرفه اقتصادی ندارد. اگر در یکی از صنایع، تعدادی محدود از یک قطعه خاص مورد نیاز است لازم نیست خط تولید آن قطعه را در کشور راه اندازی کنیم و به این ترتیب خرسند باشیم که در آن صنعت به خودکفایی دست یافته ایم. این به معنای نادیده گرفتن تقسیم کار بینالمللی است که در تولید جهانی اصلی مهم به شمار میآید.»
رکتر از این نمیشود خط وابستگی را جلو گذاشت. قطعه سازی یا به قولی صنایع تکمیلی که بخش گستردهای از آنها در ایران در کارگاههای متوسط (بیرون و یا به عنوان شاخهای مرتبط با صنایع اصلی و بزرگ) انجام میشود باید کنار گذاشته شود. حتما حکمتی در کار است که در این دنیا، مراکز معدودی برای تولیدشان وجود دارد. حکمتش چیزی جز اعمال انحصار آن چند شرکت معدود و کنترل بازار و مصرفکنندگان کالاهای تکمیلی و ترمیمی در درازمدت نیست. واقعیت این است که نه فقط در ایران که در سطح دنیا، طی شرایط سیاسی مشخص که با بحرانها و از هم گسیختگیهای منطقهای در سه دهه اخیر رقم خورده، تعداد زیادی کارخانه کوچک و کارگاه متوسط «کُپی کار» و قطعه ساز برای تکمیل یا ترمیم تجهیزات صنعتی کهنه شده و گران در بازارهای انحصاری ایجاد شدهاند. اینها در شرایط تشدید رکود اقتصاد جهانی و انقباض بازارهای بینالمللی، جا را برای کالاهای مصرفی عرضه شده از طرف شرکتهای بزرگ (و مشخصا صنایع یدکی ساز و تکمیلی وابسته به بنگاههای امپریالیستی) تنگ کردهاند. به نظر میآید که یکی از شروط سرمایهگذاریهای خارجی و فعالیت این بنگاهها در اقتصاد ایران گشودن بازار داخلی به روی این کالاهای مصرفی وارداتی است. به همین خاطر است که نویسنده سایت خبرگزاری دولت هشدار میدهد «تقسیم کار بینالمللی» را نباید نادیده گرفت. یعنی باید به ساز قدرت هایی که این تقسیم کار بینالمللی را حفظ و هدایت میکنند رقصید. تاکید بر «اصل مهم تقسیم کار بینالمللی» یعنی گردن گذاشتن به جایگاه درجه دوم و تحت سلطهای که نظام جهانی امپریالیستی برای ایران در اقتصاد بینالمللی در نظر گرفته است.
فکر میکنید این وسط چیزی از قلم افتاده است؟ درست حدس زدید: کشاورزی. عرصهای که محصولات اساسی مورد نیاز مردم را تولید میکند و قاعدتا باید یک بخش اساسی یا راهبردی اقتصاد به حساب آید. اما از نظر نویسنده ایرنا چنین نیست چون به همه چیز از پشت عینک صرفه اقتصادی و سود و قانون ارزش و تقسیم کار بینالمللی نگاه میکند:
«خودکفایی در برخی حوزهها غیرممکن است. کشور ما در حوزه کشاورزی با کم آبی شدید و چالشهای زیست محیطی زیادی روبرو است و با توجه به میزان بهره وری پایین و کمبود آب، خودکفایی در کشاورزی از نظر عقلانی ناممکن شده است. همچنان که در سال زراعی ۱۳۸۴ ۱۳۸۳ رخ داد، میتوان در تولید یک محصول نظیر گندم خودکفا شد اما ناگزیر در دهها محصول دیگر وابستهتر از قبل خواهیم شد.»
حرفی نیست. در چارچوب عقلانیت سرمایهداری این حرفها درست است. اما عقلانیت سرمایهداری از زاویه منافع مردم و ظرفیتهای مادی گسترده در برابر نوع بشر عین جنون است؛ هرج و مرج در تولید است و گسترش دائمی سود برای اقلیت جامعه که خود اسیر و برده حیات و حرکت سرمایه اند؛ تخریب مکرر نیروهای تولیدی در جنگها و بحرانها است. در این عقلانیت، انسانها پیچ و مهرههای ماشین تولید سودند و بس. سرمایه زنده و ارزش آفرین اند اما تابع و در چنگال سرمایه مرده. بر مبنای حرکت کوری که همین عقلانیت جنون آمیز سازمان داده، اقتصاد کشاورزی در ایران و در بخشهای بزرگی از دنیا به این روز افتاده است. تازه ایران جزء آن دسته کشورها است که هنوز تولید محصولات باغی (به خاطر سودی که سرمایه داران کشاورزی و تجار در بازارهای داخلی و منطقهای از آن کسب میکنند) گسترده است و راکد نشده است. اما از حرفهای نویسنده ایرنا میتوان حدس زد که بزودی قرار است زیر آب بخش کشاورزی را به طور کلی بزنند و بازار داخلی را از کالاهای کشاورزی وارداتی بر مبنای اصل مهم تقسیم کار جهانی و مزیت اقتصادی پر کنند.
در پایان، تحلیلگر ایرنا به همه اطمینان میدهد که برای پا بر جا ماندن نظام و جلوگیری از تضعیف آن، تنها راه ادغام و وابستگی هر چه بیشتر به نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی است. به بیان خودش «هر چه روابط اقتصادی ما با دنیا محکم تر، ساختار اقتصاد ما قویتر و به دنبال آن اثرگذاری ما بر اقتصاد بین الملل بیشتر باشد، هم انزوای کشور امکان ناپذیر و هم تحریم بسیار دشوارتر خواهد شد.» پیام این است: نفت و گاز و محصولات پتروشیمی ارزان را برای امپریالیستها و بازارهای بینالمللی تامین کنیم، بخش هایی را که با منافع سرمایههای امپریالیستی در تضاد میافتند را تعطیل کنیم و دروازههای کشور به روی کالاهای وارداتی مورد نظر امپریالیستها میگشاییم.  n
 

 

دولت فاشیست ترکیه بر طبل سرکوب کردستان می کوبد

کاوه اردلان

درگیری‌های میان پ ک ک و ارتش ترکیه بالا گرفته است. جمهوری فاشیستی ترکیه بار دیگر چهره سرکوبگرانه و برتری طلبانه اش را علیه ملت کرد به نمایش می‌گذارد. هواپیماهای ارتش دولت ترکیه مدام مناطق تحت سلطه پ ک ک در شمال کردستان را بمباران می‌کنند و در شهرهای جزیره و دیاربکر به دنبال شورش جوانان حکومت نظامی اعلام شده است. تعداد زیادی از هواداران پ ک ک و نیروهای چپ و هواداران حزب دمکراتیک خلق‌ها دستگیر شده‌اند. دفاتر این حزب در چند شهر به آتش کشیده شده است. در ظرف مدت کوتاهی حکومت ترکیه اهداف واقعی‌اش را که با عبارت‌پردازی در مورد «صلح» و «دمکراسی» پیش می‌برد نمایان کرده است.

سخنگوی دولت آمریکا در مورد این درگیری‌ها، پ ک ک را مقصر اصلی دانسته و از طرفین خواسته که پای میز مذاکره برگردند.

این رویدادها به توهم دستیابی به حقوق ملت کرد و تعیین سرنوشتشان به دست خود در چارچوب سیستم بورژوا کمپرادوری ترکیه ضربه زده است. توهمی که به دنبال راه‌یابی تعدادی از نمایندگان حزب دمکراتیک خلق‌ها به پارلمان به رهبری دمیرتاش فراگیر شده و حتی به بیرون از مرزهای ترکیه رسوخ کرده بود.

طی چند ساله اخیر، عبدالله اوجلان رهبر زندانی پ ک ک و دولت ترکیه اقداماتی برای مصالحه و خاتمه جنگ بر پایه ادغام پ ک ک (و در واقع بورژوازی کرد) در سیستم حاکم انجام داده بودند. این اواخر حتی صحبت‌هایی از رسیدن به یک سازش تاریخی به میان آمده بود و حزب دمکراتیک خلق‌ها در پیشبرد روند این سازش تاریخی نقش مهمی به عهده گرفته بود. البته حکومت ترکیه به طور رسمی مذاکرات را به رسمیت نمی‌شناخت و از طریق واسطه با اوجلان مذاکره می‌کرد. هدفش خلع سلاح نیروهای مسلح پ ک ک و پایان دادن به بیش از سه دهه مبارزه مسلحانه این حزب بود. حکومت می‌گفت که در مقابل حاضر است وجود کردها به مثابه یک ملت را به رسمیت بشناسد و برخی امتیازهای فرهنگی و اجتماعی برایشان قائل شود.

پیروزی قسمی حزب دمکراتیک خلق‌ها در انتخابات (و پیش از آن پیروزی نیروهای کرد در کوبانی بر داعش) به تقویت روحیه ناسیونالیستی در میان توده‌های کرد انجامید. نیروهای پ ک ک نیز بر حفظ سلاح در کوه‌های قندیل پافشاری کردند. در چنین شرایطی، کشتار وحشیانه جوانان چپ در سوروچ، تحرکات ارتش ترکیه برای ساختن پایگاه‌های نظامی جدید و بمباران نیروهای «ی پ گ» در کردستان سوریه توسط ترکیه، جرقه درگیری‌های جدید نظامی را زد. نیروهای پ ک ک دست به اقدام نظامی تلافی‌جویانه زدند. در مقابل، راست‌گرایان افراطی فاشیست ناسیونالیست ترک (ادامه جریان گرگ‌های خاکستری) نیز علیه نیروهای جنبش کردستان و گروه‌های چپ و انقلابی ترکیه وارد عمل شدند. دولت ترکیه بخشی از سیاست سرکوب جنبش را به این جریان سپرد و بار دیگر سیاست سرکوب قهری جنبش کردستان را شدت بخشید.

همه این افت و خیزها در صحنه سیاسی ترکیه و منطقه کردستان بار دیگر نشان می‌دهد که ستمگری ملی جزئی لاینفک از سیستم حاکم بر ترکیه است و هدف دولت طبقه حاکم چیزی جز قبول رسمی بردگی و همدست جنایت شدن از جانب احزابی مانند حزب دمکراتیک خلق‌ها نیست. سرکوب وحشیانه جنبش کردستان، اهرم دولت ضدمردمی برای رسیدن به این هدف است. در عین حال، برخی جناح‌های حکومت ترکیه موافق سرکوب بی‌وقفه و تا به آخر پ ک ک نیستند و می‌گویند شاید بتوان کاری کرد که اوجلان مانند نلسون ماندلا نقش محلل بزرگ را میان دولت ستمگر ترکیه با ملت ستمدیده کرد بازی کند.

در مقابل شاهدیم که حزب دمکراتیک خلق‌ها کماکان بر ادامه مبارزه به روش خود یعنی شرکت در بازی‌های پارلمانتاریستی پای می‌فشرد و بر سر برخی امتیازات چانه‌زنی می‌کند. این حرکات نشان می‌دهد که بورژوازی کرد بنا بر ماهیت و منافع طبقاتی‌اش حاضر است تا حدودی به روند مورد نظر دولت گردن بگذارد؛ اما نه زمانی که امتیازات واقعی و قابل توجه در میان نیست.

در این صحنه اما یک گرایش دیگر هم حاضر است. گرایشی که کماکان انسجام ایدئولوژیک سیاسی ندارد و از ستاد رهبری کننده انقلابی نیز محروم است. این گرایش را جوانان مبارز در شهرهای مختلف کردستان نمایندگی می‌کنند که امروز از راه‌های مختلف مسلح شده‌اند و حاضر نیستند به راحتی رهنمودهای سازشکارانه امثال حزب دمکراتیک خلق‌ها مبنی بر کنار گذاشتن روش‌های قهرآمیز مبارزه را بپذیرند.

بازتاب این اوضاع در کردستان ایران

برخی فعالین سیاسی کرد از امکان و لزوم تکرار سناریوی انتخابات ترکیه و پیروزی دمیرتاش در کردستان ایران صحبت می‌کنند.

البته این خط سیاسی جدیدی نیست. این در واقع همان خط سیاسی «جبهه متحد کرد» و اصلاح‌طلبان کرد است که بر فعالیت رفرمیستی مسالمت‌آمیز و قانونی تکیه دارد. برای نمونه بازتاب این خط را در شماره آخر نشریه «آمانج» چاپ سنندج می‌بینیم. «آمانج» چند مقاله در تقبیح درگیری میان سپاه و پژاک در منطقه کامیاران منتشر کرده و طرفداری خود از راه مسالمت و کسب امتیازات از طریق شرکت در انتخابات را اعلام کرده است. بسیاری از جوانان مبارز کردستان این خط را نادرست و خائنانه می‌دانند. سخنگویان خط رفرمیستی برای ابراز تعهد خود به اصول و ارزش‌های نظام جمهوری اسلامی در اظهارات رسمی خود صحبت از «شهدای راه دفاع از میهن» می‌کنند که اشاره‌شان به جنگ ارتجاعی ایران و عراق است. اینان می‌دانند که یکی از ملزومات شرکت در بازی انتخابات با آرزوی شریک شدن در قدرت، التزام به ولایت فقیه و به رسمیت شناختن جمهوری اسلامی است. البته مشکل اصلی‌شان این است که نهادهای اصلی قدرت در جمهوری اسلامی فعلاً قصد راه دادن به هر جریانی که تازه از راه رسیده را ندارند. این‌ها حتی نمی‌خواهند بخش‌هایی از اصلاح‌طلبان حکومتی را به دایره قدرت باز گردانند. با وجود این، همانطور که در مورد کردستان ترکیه هم می‌بینیم، نیروهای سیاسی نماینده بورژوازی کرد به شراکت در قدرت از طریق انتخابات به عنوان یک راه حل می‌نگرد. این خط یک بار در انتخابات شوراهای اسلامی در کردستان بخت خود را آزمود و به جایی نرسید. سپس در انتخابات ریاست جمهوری خجولانه به دفاع از روحانی پرداخت اما باز هم سرش بی کلاه ماند. 

آنان که باد می کارند…

ستاره مُهری
 

نوارمرگ آلان سه ساله سوری و جنازه ۷۱ مهاجر کامیون اتریشی و رنج راه هزاران مهاجر را که به عقب بازگردانی به نقاط مشترک زیادی می‌رسی: خاورمیانه، نفت، بنیادگرایی اسلامی، منافع و بده‌بستان‌های قدرت‌های جهانی، جنگ، آوارگی، خشونت، بمباران، فقر، بی‌پناهی و بی‌کاری و خفقان مردم بی‌آینده‌ای که همه‌چیزشان را از دست داده‌اند. مردمی که نه چاره‌ای در حال می‌بینند و نه امیدی به آینده، به دریا و جاده می‌زنند به امید بهبود. ناامیدی از زیستن در دنیایی که سرنوشت انسان‌ها در گروکشی‌های رنگارنگ رهبران از هم، هیچ ارزشی ندارد. مهم این است که کارگران، کار کنند و نفت استخراج شود و چرخ‌ها بچرخد و سود به‌دست آید.

از فلاکت اینان اما در اروپا بساطی پهن است، نیروی کار آماده جمعیت جوان تازه از راه رسیده‌ و نسل آینده‌ای که این مهاجران جوان با خود می‌برند تا بیشترشان بپیوندند به ارتش بزرگ بیکاران و بشوند نیروی ارزان و بی حقوق در بازار کار سیاه.  از همین حالا، بعضی از دولت های اروپا در بیرون مرزهای شان دفاتر پذیرش باز کرده اند تا از میان پناهجویان، نیروهای ماهر و متخصص را دست چین کنند و از دست هم بربایند به بهایی ارزان. و تمام این کار‌ها پنهان شده است پشت ژست‌های انسان‌دوستانه رهبران غرب. رهبرانی که از یک‌سو، آب در آسیاب جهنم خاورمیانه می‌کنند و ازسوی دیگر ابراز آمادگی می‌کنند برای کمک!

از بشکه باروت خشم و انزجار مردم خاورمیانه هر چیزی می‌تواند بیرون آید، یکی از کم‌هزینه‌ترین و سودآورترین گزینه ها برای قدرت‌های دنیا پذیرفتن پناهندگی و ادغام دوباره‌شان در سیستم جهانی است. عمق فجایع، ضرورت خواست و امکان دنیایی متفاوت از این را نشان می‌دهد. اندیشیدن در چهارچوب مناسبات دنیای کنونی، مهاجران را وامی‌دارد که برای زنده ماندن و برای گذشتن از مرزهای اروپا ‌بجنگند. درحالی که مرزهایی که باید از آن گذشت، مرزهای سرمایه‌داری است نه این کشور و آن کشور. چه آتشی به جان اروپای امپریالیست و این نظام پوسیده خواهد افتاد اگر بتوان این درک را به این سیل عظیم دردکشیدگان، انتقال داد.

متنی که در ادامه می‌خوانید، چکیده‌ای است از صحبت با دو جوان که در پی خوشبختی عازم اروپا هستند. حسن، سی ساله و کرد است و شریف افغان است و بیست‌ساله.

کجا میخواین برین؟

حسن: اروپا. فرقی نمی‌کنه کجاش. فقط می‌خوام برم.

شریف: آره فرقی نمی‌کنه کجا. هر جا باشه از این‌جا بهتره.

چرا بهتره؟

بهتره دیگه. برسیم اون‌جا بهمون کار می‌دن.. خونه می‌دن. دولت بهمون کمک می‌کنه. حقوق از این‌جا بیشتره…

چهجوری میخواین برین؟

حسن: از این‌جا می‌ریم استانبول. از طریق یه آشنا یه گروه که آدما رو قاچاقی می‌بره یونان پیدا کردیم. اون‌جا منتظرمونن.

چقدر پول قراره ازتون بگیرن؟

بستگی داره که چه‌جور بخوای بری. اگه با کشتی و قایق بری کم‌تر می‌گیرن ولی اگه بخوای پاسپورت قلابی ازشون بگیری وخودت بری جایی که اون‌جا درخواست پناهندگی بدهی، حدود ۰۱ هزار دلار می‌شه.

مگه پاسپورت جعلی هم میدن؟

آره اینا حرفه‌ای هستن.

۱۰ هزار دلار دارین؟

حسن: نه ندارم.

شریف: منم ندارم. از راه دریا می‌رم.

میدونین دریا چقدر خطرناکه؟

شریف: آره ولی اگه بتونیم بریم به خطرش می‌ارزه. تصور کن یه پاسپورت اروپایی داشته باشی. می‌تونی مثل شاه زندگی کنی. تازه اگه نشه، من به زندگی قاچاقی توی اروپا هم راضیم.

حسن: آره ولی چاره‌ای ندارم. الان سی سالمه و این‌جا هیچ امیدی به زندگی و آینده ندارم. یا می‌رم و رد می‌شم یا برمی‌گردم توی همین بدبختی. (باخنده) می‌دونم که همین‌جوری منتظرم می‌مونه.

حتما میدونین که احتمال مرگتون هم هست؟

(با سکوتی نسبتا طولانی) بله ولی در هر صورت من می‌رم. شانس یه بار در خونه‌ی آدم رو می‌زنه. اگه اینم بگذره دوباره حتی نمی‌تونیم به اروپا فکر کنیم.

شریف: من نه امیدی به افغانستان دارم نه به ایران.

حسن: به‌محض این‌که من برسم و بفهمم اوضاع چطوره، برادرم با زن و دو تا بچه‌ش میان.

فکر میکنید اونجا چی در انتظارتونه؟

حسن: من می‌دونم که اون‌جا هم زندگی راحتی نداریم ولی می‌دونم اگه بتونم اقامت بگیرم، هر چی هم که سخت باشه باز از این‌جا بهتره. من توی کردستان بمونم یا باید معتاد بشم یا موادفروش یا مسافرکش. من اون‌جا مسافرکش بودم ولی مگه یه شهر کوچیک چقدر مسافر داره؟ تازه با این وضع بنزین اصلا خرج خود ماشین هم در نمی‌آد چه برسه به زندگی.

شریف: من این‌جا یا کار ساختمانی می‌کنم یا ضایعات جمع می‌کنم. فکر نمی‌کنم اون‌جا کاری از اینا بدتر بهم بدن.

تخصصی دارین که اون‌جا به دردتون بخوره؟

شریف: نه

حسن: من کار با چوب بلدم. چندسال زندان بودم. اون‌جا یاد گرفتم.

چرا زندان؟

به‌خاطر قاچاق. برای کار رفته بودم قشم. اون‌جا کالا از راه دریا می‌آوردیم، بهش می‌گن چتربازی. یه شب گرفتنم و چند سال رفتم زندان. به‌خاطر همون تجربه از دریا نمی‌ترسم. من شب تو دریا بوده‌ام.

چی قاچاق می‌کردین؟

پارچه، چای، مشروب. هر چی که می‌شد آورد. زندان، اونم تو اون هوای جنوب، دمار از روزگار آدم در می‌آره.

اگه بهتون بگن که یه دنیا و زندگی بهتر رو می‌شه همین‌جا و با همین مردم ساخت چی‌می‌گین؟ یه چیزی که اروپا قابل قیاس باهاش نباشه؟

شریف: بهتر از اروپا؟ چه جوری؟ آخه اروپا همه چی داره. ثروت، رفاه، احترام…

یه دنیایی که برای احترام گذاشتن بهت به جیبت نگاه نکنن. تحقیرت نکنن. جامعه دست آدمای پولدار نباشه.

چه‌جوری؟

با مبارزه کردن با جنگیدن برای از بین بردن این نظام جهانی.

حسن: (باخنده) حرفای سیاسی! سیاست برای ما آب و نون نمی‌شه.

سیاست، آب و نونتون رو که گرفته! تو وقتی داری از بیکاری، بیپولی، فقر، ناامیدی صحبت میکنی یعنی داری از سیاست حرف میزنی.

ما توی دردای خودمون موندیم. شما از سیستم جهانی حرف می‌زنی. دلت خوشه خانم.

مسأله همینه. دردای ما، فقط دردای ما نیست. دردای اجتماعه و با رهبری درست، میشه حلش کرد.

چه‌جوری؟ مگه اون ۸۸ نبود، چی شد؟

۸۸ رهبری درست نبود. هدف درست نبود.

شریف: حرفای قشنگیه ولی شدنی نیست. من ترجیح می‌دم نقد رو بچسبم و راهی اروپا شم.

تو میتونی بری ولی یادت باشه چی گفتم: راههای دیگهای هم برای نجات از این شرایط هست. n

 

موقعیت تحصیلات عالی و اشتغال زنان

 نسیم ستوده

سال تحصیلی ۹۵-۹۴ در شرایطی فرا رسیده که ۵۸ درصد از شرکت کنندگان در آزمون سراسری، ۵۱ درصد از پذیرفته شدگان در آزمون کارشناسی ارشد و ۴۳ درصد از پذیرفته شدگان آزمون دکتری را زنان تشکیل دادند. واضح است که با وجود تمامی محدودیت ها که شامل سهمیه بندی جنسیتی و بومی گزینی است، حضور زنان به طور متوسط بیش از ۵۰ درصد است.

اما دخترانی که پا به دانشگاه می گذارند با چه مشکلاتی روبرو هستند؟ آنان اگر بتوانند به مکانی متفاوت از محل زندگی خود بروند در صورت پذیرش در رشته های غیر روزانه، با معضل خوابگاه مواجه می‌شوند. دانشگاه‌ها‌ی سراسری اولویت استفاده از خوابگاه را به دانشجویان روزانه می دهند. دانشگاه های آزاد و غیرانتفاعی و پیام نور، خوابگاه ندارند. کرایه کردن خانه دانشجویی هم به خاطر مجرد بودن کار آسانی نیست. معضلات دیگری هم هست که بعد از اتمام دوره تحصیل انتظار دختران را می کشد. اگر بخواهند در همان شهر محل دانشگاه خود بمانند و کاری پیدا کنند، البته در صورتی که با مخالفت خانواده روبرو نشوند، تازه با معضل بیکاری گسترده که قربانی اصلی‌اش زنان هستند روبرو خواهند شد. دستمزد اندک، تثبیت جایگاه زنان شاغل در رتبه های پایین و میانی، انواع و اقسام تحقیرها و تعدی ها از جانب مدیران و کارفرمایان و همکاران مرد، جزء ثابت تصویر اشتغال زنان است.

اخیرا مولاوردی معاون روحانی در امور زنان و خانواده در نشستی با خبرنگاران گفت که: «بخش غیررسمی اشتغالِ زنانه شده و ارزان ‌بودن نیروی کار زنان و اجبار آنها به پذیرش شغل در هر شرایطی آنها را تبدیل به گزینه‌ای مناسب برای کارفرمایان کرده است». او در نشستی دیگر با موضوع تعاون به آمار بیکاری بالای ۴۰ درصد در میان زنان با تحصیلات دانشگاهی هم اشاره کرد.

یکی از مختصات نظام سرمایه‌داری وجود ارتش ذخیره بیکاران و بهره برداری از کار زنان با دستمزدی کمتر از مردان در شرایط برابر کار است. این ساختار در مواقع بحران با استفاده از فشار نیروی کار مازاد، شدیدتر از قبل از نیروی شاغل بهره‌کشی می‌کند و در دوران رونق هم برای توسعه‌ و گسترش فعالیتش، نیروی آماده‌ای دارد که به کار بگیرد. آنچه در اقتصاد ایران که یک کشور تحت سلطه امپریالیسم است می بینیم نیز جز این نیست. بر طبق آمار سال ۱۳۹۲ نرخ بیکاری زنان و دختران جوان بیش از ۲ برابر نرخ بیکاری مردان جوان بوده است. حرف های معاون روحانی در امور زنان و خانواده نشان می دهد که با گذشت دو سال از سر کار آمدن «دولت تدبیر و امید» هم نه تنها وضع تغییر نکرده بلکه اوضاع آشفته تر از پیش هم شده است.

وضعیت فوق نتیجه ای جز تشدید فرودستی و قید و بندهای سنتی و خانوادگی برای زنان، بالا ‌بردن آمار اعتیاد و تن فروشی، عکس العمل های فردی گسترده به شکل پدیده دختران فراری و سایر معضلات اجتماعی در حوزه زنان نخواهد داشت. اینگونه معضلات به ویژه در جامعه ای که علاوه بر زنجیرهای مناسبات سرمایه‌داری، آغشته به مناسبات مردسالاری، پدرسالاری و خرافات و عقاید عقب‌مانده مذهبی نیز هست، ابعاد گسترده ای به خود می گیرد. وضعیت ساختار اقتصادی اجتماعی ایران، موقعیت زنان را در حوزه اشتغال زنان به شدت شکننده کرده است.

جامعه ایران برای رهایی از انواع ستم‌هایی که قشرهای مختلف جامعه با آن دست به گریبانند نیازمند حرکت رادیکال جوانان پیشرو به خصوص زنان است. زنانی که علاوه بر کار خارج از خانه و «نان آوری»، وظیفه تربیت و نگهداری فرزندان و کار خانگی را نیز به دوش می‌کشند. زنانی که در معرض انواع تبعیض ها و خشونت های ناشی از ستمگری دولت و مناسبات مردسالارانه حاکم بر جامعه و خانواده قرار دارند. فقط از طریق اتحاد در تشکل های مبارزاتی گوناگون بر اساس یک خط رادیکال و سازش ناپذیر است که زنان خواهند توانست جنبشی حق طلبانه، قدرتمند، ادامه دار و تاثیرگذار بر کل فضای جامعه به راه اندازند. خیل دختران دانشجو این ظرفیت را دارند که به شعله های سرکش یک آتش عظیم برای دگرگونی ریشه ای جامعه تبدیل شوند.           

 

 

واقعیت کمونیسم چیست؟

درباره پراتیک اجتماعی و مسئله تئوری

جمعیت وسیعی از جنگ‌های خونین خاورمیانه می‌گریزد و اگر زنده بماند در حاشیه مرزها و پشت سیم خاردارها سرگردان می‌شود. شرکت‌های مالی امپریالیستی چنگال خود را هر چه عمیق‌تر به تن مردم دنیا فرو می‌کنند. خشکسالی، سیل و طوفان مردم بسیاری از نقاط جهان را به قعر فقر می‌فرستد. دریاچه‌ها خشک می‌شود. آب رودخانه‌ها شور می‌شود. زنبورها می‌میرند و باغ‌ها و مراتع بارور نمی‌شود. کودکان جنوب در زباله‌های آلوده صنعتی به دنبال نان شب می‌گردند. زنان (و مردان جوان) هر روز طعمه صنعت سکس می‌شوند. صدای بمب و آتش و اذان از همه جا به گوش می‌رسد. این وضعیت غیر قابل تحمل بی‌شک مقاومت و اعتراض را هم برمی‌انگیزد اما بی دورنما، بی رهبری، بدون نقشه و استراتژی پیروزمند. امروز کج‌اندیشی و توهم، محدودنگری و التقاط، کم‌توقعی و اصلاح‌طلبی است که در نهایت سمت و سوی اعتراض‌ها و حق‌طلبی‌های ستمدیدگان را تعیین می‌کند؛ هر قدر هم که رادیکال و خونین بروز کنند. بحران کماکان بخش بزرگی از نیروهای برآمده و مرتبط با جنبش بین‌المللی کمونیستی را به زنجیر کشیده است. بی‌توجهی و مخالفت با تئوری انقلابی تئوری کمونیستی که به قول لنین، بدون آن جنبش انقلابی نمی‌تواند وجود داشته باشد ذهن این نیروها را تسخیر کرده است. گروهی به نام ایستادگی بر اصول، وظیفه و رسالت پرداختن به تئوری کمونیستی و تکامل آن بر پایه جمعبندی عمیق و علمی تجارب تاکنونی و سنتز صحیح آن را زیر سؤال می‌برند. روی دیگر سکه این جزم‌گرایی سترون و قهقرایی، دنباله‌روی از سیر خود به خودی مقاومت‌ها و اعتراض‌های جاری است. همان بیماری که زمانی لنین علیه‌اش به پا خاست امروز گریبان بسیاری از این نیروها را گرفته است: «جنبش همه چیز، هدف نهایی هیچ چیز».

البته این رویکرد نادرست در بسیاری موارد، چنین آشکار و زمخت به چشم نمی‌آید؛ بلکه در پشت بحث‌ها و استدلال‌های به ظاهر پیچیده و متکی به تجربه سنگر می‌گیرد. این حرف مائو تسه دون که «پراتیک تنها محک حقیقت است» و یا این جمله لنین که «تئوری خاکستری است دوست من. سبز، درخت همیشه بارور زندگی است» (جمله‌ای که از گوته وام گرفته بود) به میان آورده می‌شود تا تئوری انقلابی (و ضرورت بازبینی و تکامل و تصحیح دائمی آن) کم‌اهمیت یا بیهوده جلوه داده شود.

در جریان بحث‌های شبه مارکسیستی این روزها، مرتباً با تصویر وارونه و نادرستی از دو مقوله (یکم معنا و مفهوم پراتیک اجتماعی و دوم رابطه میان تئوری و پراتیک) روبرو می‌شویم. با درک محدود و یک‌جانبه‌ای که پراتیک را صرفاً همین تجربه‌های مستقیم و فوری و روزمره افراد معرفی می‌کند. و تئوری را نیز چیزی فراتر از یک چارچوب «قابل تعمیم» از همین پراتیک نمی‌داند.

اما پراتیک اجتماعی صرفاً به تجربه فوری و فردی (یا گروهی) که هر شخص (یا یک تشکیلات) در جریان مبارزه کسب می‌کند محدود نمی‌شود. پراتیک اجتماعی در عام‌ترین مفهوم خود یعنی کل فعالیت جامعه بشری در ارتباط و عمل متقابل گروه‌های انسانی و در عمل متقابل با طبیعت بیرونی. به ویژه در دنیای امروز که به واسطه توسعه سرمایه‌داری (خاصه در عصر امپریالیسم) بیش از پیش در هم ادغام شده، پراتیک اجتماعی مفهوم، خصوصیت و تأثیری بیش از پیش جهانی دارد. هر چند این دنیا بر اثر تقسیم‌بندی‌ها و تخاصمات طبقاتی، تقسیم‌بندی‌های میان ملل ستمدیده و ستمگر، و یا ستم بر نیمی از نوع بشر یعنی زنان از هم گسسته و پاره پاره شده اما کماکان با نوع بشر و پراتیک اجتماعی‌اش به مثابه یک «کلیت» روبروییم.

یک شکل رایج از دیدگاه محدودنگرانه به پراتیک اجتماعی، تلاش برای «خصوصیت و هویت ملی» بخشیدن به این پراتیک است. ارائه تبیین ناسیونالیستی از تئوری کمونیستی، از مبارزه طبقاتی و از خود طبقه پرولتاریا، نتیجه ناگزیر این دیدگاه است. فقط تصورش را بکنید که مثلا لنین در مواجهه با سیاست های بورژوا شووینیستی حزب سوسیال دمکرات آلمان در دوران جنگ جهانی اول و یا مائو در مقابل تئوری های رویزیونیستی حزب کمونیست شوروی در میانه دهه ۱۹۵۰ از این موضع حرکت می کردند که پراتیک اجتماعی هر «پرولتاریای ملی» متعلق به خودش است. با این حساب ارزیابی و جمعبندی از چنین پراتیکی قاعدتا به دوش کسانی قرار دارد که درگیر آن پراتیک هستند. و در ادامه، جمعبندی ها و تئوری هایی که در مورد انقلاب در یک کشور مشخص از سوی «دست اندرکاران جنبش» در همان کشور تولید می شود ارزش و اعتبار بیشتری دارد نسبت به جمعبندی و سنتز یک تئوریسین روشن بین کمونیست که هزاران کیلومتر دور از این سرزمین زندگی می کند.

اما در واقعیت عینی، ما با پراتیک (و تئوری) جهانی یک طبقه جهانی روبروئیم که مهمترینش تجربه انقلاب های سوسیالیستی در شوروی و چین است. تجاربی غنی که جنبش بین المللی کمونیستی هنوز می تواند و می باید با تعمیق جمعبندی و سنتز آن ها درک خود را از چگونگی تغییر جهان تکامل دهد. دور شدن از این واقعیت معنایی جز فاصله گرفتن از تئوری روشن کننده مسیر انقلاب جهانی کمونیستی و پراتیک انترناسیونالیستی برای تحقق این هدف ندارد.

واقعیت این است که تئوری کمونیستی فقط از پراتیک اجتماعی پرولتاریا، در یک کشور خاص و در یک دوره معین ناشی نمی‌شود. منابع دانش به این تجربه حتی اگر بسیار گسترده و تاثیر گذار هم باشد محدود نمی شود. برای مثال، تدوین تئوری‌های صحیح و راهگشا در علوم طبیعی و اکتشافات و پیشروی‌هایی که در این عرصه صورت گرفته به شکل‌گیری جهان‌بینی انقلابی کمونیستی بسیار خدمت کرده و خواهد کرد. یا مثلاً، درک اصل عدم قطعیت در فیزیک و یا پیشرفت‌های جدیدی که در ریاضیات انجام گرفته به تصحیح جهت‌گیری تک‌خطی و رویکردهای برخاسته از ماتریالیسم مکانیکی کمک می‌کند. به ما امکان می‌دهد درک صحیح‌تر و دیالکتیکی‌تر و علمی‌تری از قوانین طبیعت و جامعه داشته باشیم و مشخصاً رابطه میان ضرورت و تصادف را بهتر بفهمیم.

به شکل‌گیری و ظهور خود مارکسیسم نگاه کنید. مارکسیسم محصول دانش عظیم انباشت شده در عرصه‌های مختلف فعالیت نوع بشر و نیز پیدا شدن فاکت های جدید و گسست‌ها و جهش‌های نظری در برخی رشته‌های علوم در قرن نوزدهم بود. خلاصه‌ای از فرایند شکل‌گیری مارکسیسم را لنین در اثر خود «سه منبع و سه جزء مارکسیسم» ارائه کرده است. در آن مقاله هیچ کلامی از تجربه مستقیم مارکس نیست بلکه تأکید بر اتصال میان مارکس با مکاتب فلسفی، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم قرن نوزدهمی است. در واقع، مارکسیسم یا همان سنتزی که مارکس به آن دست یافت قالب‌ریزی مجدد درک و طرح‌های ذهنی و دورنماهای متفکران دیگر بود: از ریکاردو گرفته تا داروین و هگل و غیره. این سنتز برآمده از تحلیل‌ها و مشاهدات پیگیرانه شخص مارکس در مورد تحولات سیاسی و به موازات آن مبارزه طبقاتی بود. تجربه مستقیم مارکس در ایجاد انترناسیونال اول یعنی نخستین تلاش برای متحد کردن سازمان‌هایی که به خاطر کارگران و ستمدیدگان و امر سوسیالیسم در کشورهای مختلف مبارزه می‌کردند نیز جزئی از پراتیک مارکس محسوب می‌شد که نقشی کاملاً تبعی در انجام این سنتز داشت. فراموش نکنیم که مارکس به مثابه تنها کسی که ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا را از تجربه کمون پاریس بیرون کشید و کوشید این مقوله تعیین‌کننده در انقلاب کمونیستی را تعریف سازی کند، خودش در پراتیک کمون شرکت نداشت. اگر کسی مدعی شود «پراتیک مستقیم» مارکس و انگلس نقش مرکزی را در کار تئوریک آن‌ها بازی کرد، آشکارا تاریخ را تحریف کرده است. واقعیت تاریخی این است که مارکس چند دهه از مبارزه طبقاتی کمونیستی خود را پشت میز کار تئوریکش در کتابخانه موزه بریتانیا گذراند. مهم‌تر اینکه مارکس و انگلس، تئوری خود را در جریان مبارزه تئوریک با صاحب‌نظران عرصه فلسفه، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم علمی تکوین کردند و تکامل دادند.

وجه دیگری از رویکرد تنگ‌نظرانه و نادرست به تئوری را نزد کسانی می‌یابیم که هنگام پرداختن به تئوری انقلابی (که معمولاً آن را به صورت دستورالعملی برای پیشبرد مبارزه طبقاتی می‌دانند) صحبت از این می‌کنند که تئوری ما عمدتاً باید متکی به تجربه آن مبارزاتی باشد که نظریه‌پردازان پرولتاریا مستقیماً در آن شرکت داشته‌اند. از این منظر، تئوری اگر از جانب رهبر یا رهبرانی تدوین شود که مستقیماً در پراتیک های مهم و حاد انقلابی شرکت دارند (که معمولاً این مسئله، حضور در صحنه جنگ انقلابی را به ذهن می‌آورد) صحیح‌تر و ارزشمندتر و قابل‌اجراتر از فرضاً تئوری‌هایی است که «پشت میز» و یا در نتیجه «بحث و جدل نظری» تولید شده‌اند. به ویژه اگر آن عمل حاد انقلابی با پیشروی‌ها و پیروزی‌های چشمگیر و یا با جان‌فشانی‌های الهام‌بخش همراه شود، آن تئوری نیز مشروع‌تر و بی برو و برگردتر به نظر می‌رسد. این درک از معیار «درستی» یک تئوری، مکمل رویکرد پراگماتیستی به پراتیک است. پراگماتیسم، آن عملی را نماینده «حقیقت» می‌داند که بر اساس موفقیت‌های قابل رؤیت و نتایجی که می‌تواند در یک چارچوب معین به همراه داشته باشد یک توافق عمومی ایجاد کند و به این معنی در آن مقطع معین، «پاسخگوی» سؤالات و ناروشنی ها باشد.

مبارزه‌ای که در حیطه تئوریک جریان می‌یابد در واقع نتیجه ارائه تجریدها (تئوری‌های) متفاوت و مقابل هم، برخاسته از واقعیت اجتماعی و شرایط اجتماعی و تجربه‌های واحد است. تجربه‌هایی که می‌توانند ناشی از «تجربه مستقیم» باشند و یا از پراتیک غیرمستقیم و گسترده‌تر. در چالش‌های تئوریک، صحت و حقانیت یک نظریه با این معیار تعیین می‌شود که با واقعیت عینی انطباق دارد یا نه. تضادها و جهت‌گیری‌های پایه‌ای یک پدیده یا فرایند را درست منعکس می‌کند و راه حل آن تضادها را درست ترسیم می‌کند یا نه. n

«آتش»

توضیح

این نوشته بر اساس مقاله «برای مرحله نوین انقلاب در جهت کمونیسم، مائوئیسم را به صورت علمی بفهمیم، استوارانه از آن دفاع کنیم و از آن فراتر رویم» (نویسنده: کی. جی. آ) منتشر شده در «خط تمایزها» (مجله تئوری و جدل کمونیستی شماره ۲ ۲۰۱۲) و مقاله «آجیت: تصویری از پس‌مانده گذشته» (نویسندگان: اسحاق باران و کی. جی. آ) منتشر شده در «خط تمایزها» (شماره ۴ ۲۰۱۵) تهیه شده است.

پشت خنده های «خندوانه»

نامه ارسالی یکی از خوانندگان

در دو سالی که از شکل‌گیری کابینه روحانی می‌گذرد، شاهد انواع حرکت‌هایی هستیم که در میان مردم شادی کاذب ایجاد می کند. البته این طبقه متوسط شهری است که بیشتر از این حرکت‌ها استقبال می‌کند. رقص و پایکوبی بعد از اعلام نتیجه آخرین انتخابات ریاست جمهوری، بعد از پیروزی های ورزشی تیم های ملی، بعد از «توافق هسته ای»، نمونه هایی از ایجاد فضای شادی کاذب است که البته رسانه های گروهی داخلی و خارجی در آن نقش مهمی دارند. مهم نیست که هر مورد از این وقایع فقط چند ساعت یا چند روز طول می کشد و بعد از اینکه نشئگی از سر پرید، دوباره نوبت خماری و گیجی از ادامه فلاکت و بدبختی ها می رسد. مسئله این است که باز هم مورد جدیدی رو می شود برای سر کار گذاشتن بخشی از جامعه. اما القاء شادی کاذب به مردم به شکل روتین هم انجام می شود. ابزار این کار رسانه ملی است: صدا و سیمای جمهوری اسلامی. حکومت ساختن برنامه های تلویزیونی در مایه طنز را مفید و لازم تشخیص داده است. یک نمونه اش برنامه «خندوانه» است که تولید و پخش آن از سال ۹۳ در شبکه تازه تأسیس «نسیم» شروع شد. این برنامه که مورد استقبال عمومی واقع شده، تنها هنرش تبلیغ شادی در یک جامعه بحرانی و آکنده از استرس و افسردگی است.

این برنامه در آغاز یک کار طنز و کمدی بود و نکته مهمش این بود که جنبه سیاسی نداشت. معمولا مواردی خنثی را مطرح می کرد مثل خاطرات کودکی کمدین‌های دو دهه گذشته: رضا شفیعی جم، بیژن بنفشه خواه و …. اما در فصل دوم تولید برنامه، نه تنها دکور عوض شد بلکه نگاه سیاسی و اجتماعی آن هم قوت گرفت؛ نگاهی از روی سازش و تأیید وضع موجود. رامبد جوان به عنوان کارگردان «خندوانه» در مصاحبه‌ای با روزنامه شرق به حرف کسانی که منتقد وجه سیاسی برنامه هستند می پردازد و می‌گوید: «مهم این است که با وجود همه مشکلات، مردم به خودشان یادآوری کنند که می‌توانند حالشان را خوب کنند و هیچکس در این امر به اندازه خودشان موفق نخواهد بود.» این حرف، من را به یاد کارکرد ترانه «همه چی آرومه/ من چقد خوشبختم» در اوج تلاطم و سرکوب خیزش سال ۸۸ می اندازد که بیان خودفریبی و خوشخیالی بخشی از قشر میانی متوهم بود که تلاش می کرد چشمش را بر واقعیت ببندد و روی آتش سوزان خاکستر بریزد.

در حال حاضر برنامه «خندوانه» از چند بخش تشکیل می شود. در ابتدا مجری برنامه، نفرات حاضر در برنامه را که پس از گذراندن دوره آموزشی به برنامه می‌آیند به خنده مصنوعی به روش‌های خود دعوت می‌کند. بعد از آن، شعرهایی را همراه با دست زدن و همنوایی حضار می خوانند: «هر چی بخندی می‌گم کم بود / هر روز خنده می‌خواد این کالبد / با انرژی مثبت رامبد / دیگه نداریم ما کمبود». خوب است بدانید که این شعرها از «گامنو» است یعنی همان کسی که ترانه مردسالارانه و مبتذل «سوسن خانم» را ساخته بود. سپس نوبت مهمان مشهوری که به برنامه دعوت شده می رسد که معمولا از میان بازیگران، ورزشکاران، اصحاب رسانه، اساتید و پزشکان انتخاب شده است. البته در چند مورد، افراد و مقامات سیاسی و با نفوذ هم مهمان «خندوانه» بوده‌اند. رامبد جوان این ها را سین جیم می کند و سر به سرشان می گذارد. بعد هم نوبت کمدین هایی مثل علیرضا خمسه می رسد که برای خندان مردم به صحنه می آیند. در کنار این افراد یک شخصیت عروسکی به نام «جناب خان» هم هست که لهجه آبادانی دارد و کارش خنده دارتر کردن برنامه است. در این میان، کمدین ها مزه پرانی های مردسالارانه و ضد زن هم می کنند. در کنار همه این ها، تبلیغات ناسیونالیستی هم می شود. سرود خلیج فارس پخش می کنند، حضار با آن هم نوا می شوند تا در بین مخاطبان برنامه «حس مشترک» قلابی ایجاد شود؛ یک ایدئولوژی بی خطر به نفع حکومت.

رامبد جوان مدعی است که برنامه‌اش جنبه سیاسی ندارد و فرمایشی نیست. می گوید قصدش این است که نشان دهد دولتمردان هم از افراد جامعه اند. او به مدت پنج ثانیه خنده میهمان برنامه را پخش می کند و از تماشاگران آمار می گیرد که بهترین خنده را متعلق به کدام مهمان می دانند. به گفته رامبد جوان: «دو نکته در برنامه ما حائز اهمیت است؛ اول اینکه نشان دهیم همه آدم‌های موفق شوخ طبع هستند…. چون تو باید بلد باشی با دنیا شوخی کنی یا بلد باشی با فاجعه شوخی کنی. … نکته بعد این که متأسفانه ما عادت کرده‌ایم از کسی متوقع باشیم… انگار همیشه چیز دیگری باید وجود داشته باشد تا حال ما بهتر شود.»

از همین دو جمله می توان اندیشه حاکم بر برنامه و هدف از تولید آن را فهمید. می خواهند مخاطب را اسیر تخیل شادی کنند تا شرایط موجود را به همین شکلی که هست بپذیرد و برای تغییرش تلاش نکند. رامبد جوان تلاش برای به دست آوردن چیزی دیگر را اشتباه می‌داند و معتقد است که باید به آنچه هست قناعت کرد.

آیا انتظار دارند باور کنیم که «خندوانه» جنبه فرمایشی و سیاسی ندارد؟ مخاطبان اصلی این برنامه بی تردید طبقه متوسط شهری به بالا هستند که «خندوانه» را توسط مبدل‌های دیجیتال، گوشی‌های هوشمند و یا دانلود از شبکه اینترنت پرسرعت دنبال می‌کنند. این ها با منافع واقعی یا توهم آلودشان، با ذهنیت رفرمیستی شان، به تبلیغ «خندوانه» در محیط کار و خیابان و خانه می پردازند. کم نیستند کارمندان، متخصصان، استادان و دبیرانی که به مبلغ بی جیره و مواجب «رسانه ملی» تبدیل شده اند و همکاران یا دانشجویان و دانش آموزان خود را به تماشای «خندوانه» ترغیب می کنند. سازمان قطار شهری تهران (مترو) هم با بیلبوردها و در مواردی با حضور برنامه سازان «خندوانه» در این تبلیغات شرکت دارد. باز هم کسی هست که مدعی شود پشت تولید «خندوانه»، سیاستی نخوابیده است؟

در نظام طبقاتی با تقسیم کار ناعادلانه و ستمگرانه اش، طبقات فرودست از امتیازات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محروم اند. موفق بودن در این نظام معنی معینی دارد: صاحب امتیاز شدن و برتری کسب کردن در این یا آن عرصه. این موقعیت نتیجه جایگاه طبقاتی و رابطه اقتصادی و اجتماعی است که افراد با نظام موجود و دستگاه قدرت حاکم برقرار می کنند. این ربطی به شوخ طبعی ندارد. این در واقع رضایت از وضع موجود است؛ از شرایطی که میلیون ها انسان را به زیر خط فقر می راند. این رضایت از حاکمیت مردسالار و ستم بر زنان است؛ رضایت از حاکمیت جهل و خرافه مذهبی و ارزش ها و باورهای قرون وسطایی؛ رضایت از برتری یک طبقه اقلیت بر اکثریت جامعه. شوخ طبعی مورد نظر «خندوانه» هر قدر هم که با ادعای انسان دوستی و کمک به همنوع همراه باشد، تبلیغ پذیرش شرایط حاکم است و نافرجام بودن تغییر آن. ممکن است برخی افراد با خاستگاه طبقات محروم مهمان «خندوانه» شوند اما آن ها نیز صرفا عناصری هستند که به جمع قشرهای ممتاز بالایی اعم از هنرمندان یا ورزشکاران اضافه می شوند. رفاه و امتیاز این ها نتیجه شاد بودن شان نیست که بیشتر نشانه بی خیال بودن شان در برابر واقعیات زشت مسلط بر جامعه است. توصیه های «خندوانه» من را به یاد توصیه های موجود در کتاب «راز» می اندازد که نگرشی غیرماتریالیستی از جهان مادی را ترویج می کند و مدعی می شود که افراد با خلق ذهنیات شخصی می توانند شرایط جامعه را کنترل کنند. آیا در دنیای واقعی یک کودک فقیر می تواند با خواب و خیال هایش سیر شود؟ تاثیر ذهنی برنامه هایی از این دست بر جامعه، دور کردن افق تغییر اندیشیدن به ضرورت و امکان تحول جمعی است. در شرایطی که نارضایتی گسترش می یابد و حتی بخش هایی از طبقه متوسط نیز تحت تاثیر بی ثباتی و عدم امنیت اقتصادی و فشارهای سیاسی و اجتماعی به مخالفت و اعتراض کشیده می شوند، نقش رسانه های رسمی با تبلیغات ایدئولوژیک شان برای کنترل جامعه بیش از پیش برجسته تر شده است. «خندوانه» هم در این چارچوب جای دارد.