نشریه حقیقت شماره ۷۴

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۲۲ دقیقه

نشریه حقیقت

دوره سوم، شماره ۷۴، بهمن ۱۳۹۴

اهمیت چند وجهی نمایش انتخاباتی اسفند ۹۴ برای جمهوری اسلامی

یک) روز هفتم اسفند سال جاری، یک نمایش «انتخاباتی» دیگر توسط جمهوری اسلامی اجرا خواهد شد و رژیم ایران با هر سطحی از حضور مردم پای صندوق های رأی، به حداکثر از آن بهره برداری خواهد کرد. انتخابات به شرط نظارت استصوابی، طی سی و چند سال اخیر بخش مهمی از دستگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بوده و سران حکومت به کارایی این شمایل «اسلامی-دمکراتیک» در تقویت توهم «سهیم بودن مردم در سرنوشت شان» و «ایجاد تغییر از طریق صندوق رأی» آگاه هستند. اما اهمیت آنچه در اسفند ۹۴ در ایران روی خواهد داد، برای جمهوری اسلامی و حتی برای قدرت های امپریالیستی فراتر از این ها است. انتخابات در مقطعی انجام خواهد شد که رژیم جمهوری اسلامی وارد روابط علنی با امپریالیسم آمریکا شده است و این چرخش بزرگی در شیوه حیات جمهوری اسلامی است. هر دو انتخابات دهمین «مجلس شورای اسلامی» و پنجمین «مجلس خبرگان رهبری» قرار است مُهر تأییدی باشند بر این چرخش و سیاست های جدید که از هم اکنون می ‪توان پیامدهای فاجعه بار آن را بر زندگی اکثریت مردم دید. اتحاد و ائتلاف و صف آرایی های جدید درون جمهوری اسلامی حول این چرخش صورت خواهد گرفت. توافق بر سر کلیت برنامه و حد و مرزهای آن، پیش از انتخابات میان جناح های رژیم انجام خواهد شد و نمایش انتخابات و «حضور مردم» عمدتاً برای مشروع جلوه دادن موجودیت جمهوری اسلامی خواهد بود.

دو) تنور انتخابات دهمین دوره مجلس شورای اسلامی نه با شروع زمستان ۹۴ بلکه در روزهای پایانی بهار ۹۲ روشن شد. آنجا که تحریم های نفسگیر بین المللی، بحران اقتصادی داخلی، اوضاع خاص منطقه و تشدید جنگ های خاورمیانه، رژیم را با معادله ای پیچیده روبرو کرده بود. پاسخ کلیت جمهوری اسلامی و از جمله شخص علی خامنه ای به آن وضعیت، سیاست ورود به روابط رسمی و علنی با امپریالیسم آمریکا از طریق روی کار آمدن دولت حسن روحانی بود. دولتی که به رقم لیست بلند بالایی از «اهداف» پیش از هر کار دیگری به دنبال گشایش روابط با غرب و خصوصاً ایالات متحده بود تا بلکه گرهی از قفل وضعیت حاکم بر رژیم خود بگشایند. به باور روحانی و حامیانش، اگر از این سیاست «عادی سازی روابط و دیپلماسی لبخند» فرجی حاصل شود، حکم تخته ی پرش را هم برای دولت او و هم برای کل حاکمیت خواهد داشت. ‫‫‫‫

وظیفه ی اصلی آنچه مجلس آتی «شورای اسلامی» باید انجام دهد کمک به تحقق کامل مصوبات برجام از سوی جمهوری اسلامی است. برجامی که به گفته ی هر دو طرف (رژیم و امپریالیست ها)، پتانسیل های آن فراتر از مسئله هسته ای است و ابعاد منطقه ای و جهانی دارد. برجام به لحاظ اقتصادی سرآغاز دور جدیدی از ادغام هر چه بیشتر اقتصاد ایران در بازار جهانی سرمایه و طرح های نئولیبرالیستی گلوبالیزاسیون است و از نظر سیاسی، شروع مقطع جدیدی از پیوند جمهوری اسلامی با غرب و خصوصاً روابط علنی سیاسی و نظامی با ایالات متحده آمریکا است.(۱) نیکلاس برن یکی از دیپلمات های باتجربه ی ایالات متحده اهمیت برجام را چنین توصیف می کند که: «به طور بالقوه یک نقطه عطف در تاریخ خاورمیانه مدرن است. حکومت های ایران و آمریکا پس از ۳۵ سال یک بار دیگر با هم گفتگو و همکاری می کنند».(۲) این پروسه ی نزدیکی بیشتر اگرچه در داخل ایران و به خصوص در هیئت حاکمه ایالات متحده «دلواپسان» و مخالفینی دارد، اما آن ها به سختی بتوانند مانع پیشرفت این روند شوند. همچنان که به معنای پایان یافتن کشمکش میان جمهوری اسلامی و ایالات متحده نیز نیست. درست در همان روزهایی که طرفین از اجرایی شدن برجام اظهار رضایت می کردند، کنگره آمریکا تحریم های جدید علیه برنامه موشکی ایران را به تصویب رساند و دو طرف در بحران جنگ های سوریه و یمن در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند.

روند توافقات هسته ای و اجرای برجام در بلند مدت برای اکثریت توده های مردم ایران و منطقه چیزی جز فلاکت و آوارگی و جنگ و جنایت در بر نخواهد داشت. قرار گرفتن هر چه بیشتر ایران در مدار سرمایه ی جهانی، نقطه ی شروع دور جدیدی از ویرانی اقتصادی و تباهی وضعیت زندگی توده های کارگران و زحمتکشان، لایه های زیرین و میانی خرده بورژوازی و روستاییان در بلند مدت است.(۳) همچنان که فرو رفتن هر چه بیشتر جمهوری اسلامی در باتلاق جنگ های خاورمیانه، امکان کشیده شدن آتش این نزاع ها به درون مرزهای ایران را افزایش خواهد داد.

سه) طرفداران دولت روحانی روی کار آمدن مجلسی «هم دل و هم جهت» با کابینه ی او را اهرم مهمی در پیشبرد هر چه بیشتر سیاست های دولت و کاهش فشارها و سنگ اندازی های رقبای داخلی اش می دانند. به باور محافظه کاران ائتلاف هاشمی-روحانی همان طور که «فتح الفتوح» لوزان (برجام) بدون چراغ سبز و همراهی ولی فقیه، همدلی «تمام جناح های نظام» و «دعای خیر مردم» امکانپذیر نبود، هموار کردن مسیر اجرای کامل آن و بالفعل شدن پتانسیل های اصلی اش هم بدون ادامه یافتن توافق کانون های اصلی قدرت در جمهوری اسلامی (مشخصاً شخص خامنه ای) امکان پذیر نیست. از طرف دیگر طیف موسوم به اصولگرایان تحت فشارهای ناشی از تحریم از طریق روی کار آمدن دولت روحانی به پذیرش توافق هسته ای با غرب تن داده و تاکنون نه تنها اقدام و عملی علیه روند اجرای برجام و مجریان آن انجام نداده اند، بلکه به اشکال مختلف از آن حمایت نیز کرده اند. مشکل طیف اصولگرایان این است که فرایند اصلی توافق هسته ای و اجرای آن با پیشگامی این ائتلاف و دولت روحانی پیش رفته و این روند ممکن است بدون آنان، هم در سطح داخلی و هم بین المللی دچار توقف های جدی شود. همان طور که کل پروسه ی گشایش مذاکرات و بعد توافق با قدرت های امپریالیستی و سپس اجرای برجام، با ساخت و پاخت و تعامل میان جناح های مختلف رژیم صورت گرفت، به نظر می رسد اجرای کامل تمام اهداف آن و پیش بردن سیاست جدید جمهوری اسلامی نیز مستلزم یک فقره توافق و تعامل دیگر در درون هیئت حاکمه ی رژیم است. دو انتخابات آتی از مهم ترین عرصه هایی است که اَشکال و حدود این توافق ها و تجدید آرایش درونی هیئت حاکمه را بیان خواهند کرد.

اما وجود چشم انداز توافق بیشتر میان جناح های اصلی رژیم از خرداد ۹۲ تاکنون به معنای نبود رقابت و گروکشی میان آن ها نیست. در بین جناح های مختلف حاکمیت خصوصاً دو طیف موسوم به «اصول گرایان» و «اعتدال گرایان» کماکان بر سر انتخاب راهکاری که بتواند بقای رژیم اسلامی را در مقابل دو چالش اصلی یعنی رویارویی با اکثریت مردم ایران و تنظیم رابطه با قدرت های جهانی، حفظ و تضمین کند، اختلاف نظر حاد و جدی وجود دارد. هر دو جناح معتقد به تداوم سرکوب و فریب اکثریت مردم ایران هستند و این سیاست را گاه با ایجاد توهم تغییر و اصلاح پیش برده اند و گاه به طور عریان. اما بر سر رویارویی با چالش های جهانی و منطقه ای و تنظیم رابطه با قدرت های جهانی، جناح موسوم به «اعتدال گرایان» به نزدیک تر شدن هر چه بیشتر ایران به امپریالیست های غربی اصرار دارد حال آنکه استراتژیست های «اصولگرا» خصوصاً فرماندهان سپاه پاسداران، بیشتر به زیستن در شکاف های ناشی از رقابت میان قدرت های امپریالیستی در منطقه و سمت گیری با روسیه و چین خوش بینند. پس از برجام توازن قوای داخلی به نفع برنامه و راهکار ائتلاف هاشمی-روحانی دچار تغییر شد و آن ها فضای بیشتری برای جا انداختن و تثبیت خطشان مبنی بر عادی سازی روابط با غرب و نزدیک تر شدن هر چه بیشتر به امپریالیسم آمریکا به دست آورده اند. چهره های اصلی این ائتلاف خصوصاً هاشمی رفسنجانی به طور علنی به جلوی صحنه آمده اند و از ضرورت «حضور هر چه بیشتر مردم در انتخابات» برای تعیین حرکت جمهوری اسلامی در سال های آتی صحبت می کنند.

باید توجه داشت که این جناح بندی ها، اموری ثابت و پایدار نیستند. لایه های عمیق تر واقعیت حاکی از آن است که این جناح بندی های سیال از دل برنامه های کلان و نیازهای عاجل طبقه ی حاکم در دوره های مختلف و در مواجهه با تضادهای گوناگون به شکل این یا آن سیاست رو آمده و سخنگویان خود را پیدا کرده و به صف بندی های جدید در درون هیئت حاکمه ی رژیم منتهی شده است. به همین علت در یک دوره ناطق نوری رقیب اصلی کارگزاران سازندگی و محمد خاتمی است اما در دوره ای دیگر در کنار اصلاح طلبان و طرفداران رفسنجانی رو درروی احمدی نژاد قرار می گیرد. یا علی لاریجانی در مجلس هفتم و هشتم از ستون های اصلی خیمه ائتلاف اصولگرایان است اما در مرحله ای دیگر به مخالف آنان تبدیل می شود، یا هاشمی رفسنجانی در مقطعی از سوی طیف موسوم به اصلاح طلبان و نشریات شان حتی به «عالی جناب سرخ پوش» ملقب می گردد اما همو از سال ۸۴ به بعد نقش پدرخوانده ی متحد کننده آن ها را بازی می کند. اما آنچه طی هفته های پس از آغاز ثبت نام کاندیداها دیده شده است، بیانگر روند پرتنشی از مذاکره و جدل بر سر مجلس آتی، بحث بر سر موافقت و مخالفت با رد صلاحیت ها و همچنین مجلس خبرگان است. به نظر می رسد تاکنون توافقی بر سر ترکیب مجلس صورت نگرفته است و اوضاع درونی هیئت حاکمه، هم حاکی از وجود فشار در جهت توافق است و هم اختلاف نظر و تضاد.

چهار) «امنیت» اسم رمز کارزار تبلیغاتی ای است که جمهوری اسلامی به ویژه جناح هاشمی-روحانی برای جذب مردم به پای صندوق های رأی به راه انداخته است. استراتژی ایجاد ترس و وحشت عمومی از احتمال کشیده شدن جنگ به ایران یا «سوریه ئیزه» شدن ایران در سال ۹۲ هم جواب داد و رژیم توانست با طرح دوگانه ی «جلیلی-روحانی» «جنگ-صلح» بخش عظیمی از اقشار میانه ی جامعه ایران را با خود متحد کند و به افکار آن ها شکل بدهد. دو سال و نیم پس از آغاز به کار دولت روحانی و شکست تمام ادعاهای اقتصادی و اجتماعی این دولت، یک بار دیگر مسئله «امنیت ایران» در خاورمیانه ی جنگ زده در صدر پروپاگاندای جمهوری اسلامی قرار گرفته است. هاشمی رفسنجانی اخیراً در مصاحبه ای گفت: «واقعاً ما جزیره امن منطقه هستیم. این فقط تصور نیست، بلکه حقیقت قضیه است. نباید این حالت را با ناراضی کردن افکار عمومی و مخصوصاً جوان ها و تحصیل کرده ها… به هم زنند و ناامن کنند. مسئولان نظارت هم این را درک می کنند و می دانند… دلیل عمده این امنیت را باید در علاقه مردم به وطن و انقلاب شان دید».(۴) او نه تنها از شبح جنگ و ناامنی برای تحریک «شور انتخاباتی مردم» استفاده می کند بلکه آن را به عنوان ابزاری برای تحمیل فشار به رقبای شان در حاکمیت ایران مانند شورای نگهبان و بیت خامنه ای هم به کار می برد.

اما مسئله ی «امنیت» در جمهوری اسلامی روی دیگری هم دارد و آن هم بحث نقش، جایگاه و میزان نفوذ سپاه پاسداران در صحنه ی سیاسی ایران است. پرسش این است که آیا سپاه به واقع نفوذ و قدرت کافی برای تأثیرگذاری بر نتیجه ی دو انتخابات پیش رو و مهم تر از آن نقش آفرینی در روند تدوین برنامه و استراتژی جدید جمهوری اسلامی را دارد؟ این مسئله به ویژه در سایه ی تحولات منطقه و نقش روزافزون جمهوری اسلامی و سپاه قدس در جنگ های خاورمیانه و جایگاه ویژه ی این جنگ ها بر سرنوشت آتی برجام، پررنگ می شود. نکته قابل توجه در مورد نقش سپاه این است که برخلاف باور رایج چنین نیست که ما در یک طرف با یک بلوک نظامی به نام سپاه پاسداران روبرو هستیم و در سوی دیگر یک بلوک سیاسی متشکل از جناح ها و جریانات و نیروهای مختلف در جمهوری اسلامی. سپاه، بخشی از ساخت قدرت سیاسی و اقتصادی در دولت جمهوری اسلامی است و در پیوند با الزامات کلی این دولت گام برمی دارد، حتی اگر در مقاطعی و از جمله در سال های اخیر شاهد قدرت گیری روز افزون آن در عرصه های اقتصادی و سیاسی باشیم. این در هم تنیدگی نقش و نفوذ سپاه با روندهای عمومی حاکم بر سیاست جمهوری اسلامی را در استعاره ی معروف «سردار سلیمانی-دکتر ظریف» که در طول دو سال اخیر بارها از سوی مبلغین گوناگون جمهوری اسلامی طرح شده است هم می توان دید. این استعاره به نوعی بیانگر برنامه رژیم برای حرکت در دور آتی اش است: عمل همزمان سرکوب و فریب مردم از طریق مشت محکم سلیمانی و خنده های ظریف و عمل ساخت و پاخت و ائتلاف با امپریالیست ها از طریق حضور نیروهای جنایت کار سپاه قدس در عراق و سوریه و دیپلمات های بروکرات رژیم در لوزان و داووس و نیویورک.

پنج) انتخابات مجلس خبرگان رهبری همواره یکی از کم فروغ ترین بازی های انتخاباتی رژیم ایران بوده است. آنجا که هر ۸ سال یک بار، گروهی از فقیهان برای اجماع بر سر انتخاب رهبر آتی پس از مرگ رهبر فعلی، در آب نمک خوابانده می شوند. اما انتخابات اسفند ماه این مجلس به دو علت اهمیت ویژه یافت و پیش از موعد به بگومگوهای رسانه ای کشیده شد. رفسنجانی پس از اعلام کاندیداتوری اش بر ضرورت نظارت خبرگان بر عملکرد رهبر تأکید کرد و نیم اشاره ای هم به احتمال شورایی شدن رهبری داشت. اظهارات او و همچنین کاندیداتوری حسن خمینی، با واکنش های تندی روبرو شد تا آنجا که رئیس دفتر مصباح یزدی، رفسنجانی را به فتنه جویی در کار انتخابات خبرگان و تزریق ویروس در این مجلس متهم کرد و از نوه ی خمینی به عنوان آلت دست جدید او نام برد.(۵) مصباح یزدی نیز در جمع تعدادی از سپاهیان گفت: «به دنبال این هستند که از طریق قانونی و با عنوان نمایندگان خبرگان رهبری، زمینه رفراندومی برای کنار گذاشتن ولی فقیه را آماده کنند».(۶) علی خامنه ای در ۱۴ دی ۹۴ در جمع امامان جمعه از چشم داشت آمریکایی ها و تلاش برای فرستادن عناصر نفوذی به هر دو مجلس گفت و در مقابل، سایت کلمه نزدیک به میرحسین موسوی با انتشار یک گزارش تحلیلی ادعای تضعیف شدن موقعیت خامنه ای در حوزه های علمیه و حتی در بیوت برخی مراجع شیعه پس از سال ۸۸ را کرد.(۷)

هنوز ترکیب مجلس خبرگان آتی و شعاع محیط تعامل میان جناح های مختلف حکومت بر سر نفوذ در خبرگان رهبری مشخص نیست. تا مرحله ی کاندیداتوری، دو جناح و دو بلوک شکل گرفته اند که رقابت میان آن ها می تواند در سال های آتی و با فرض مرگ خامنه ای، به شدیدترین جنگ قدرت در هیئت حاکمه رژیم تبدیل شده و توافق و تعامل نهایی شان نیز به شکل گیری هویت و ساخت رهبری جدید جمهوری اسلامی منجر شود. جناحی متشکل از جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه با حضور چهره هایی چون محمد یزدی، موحدی کرمانی و مصباح یزدی و جناحی متشکل از مجمع روحانیون مبارز و مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم با چهره هایی چون رفسنجانی، حسن روحانی و سید حسن خمینی.

 علت اصلی اهمیت یافتن انتخابات خبرگان رهبری در سطح هیئت حاکمه رژیم و خیز برداشتن برای کسب نفوذ و تأثیرگذاری در آن از سوی جناح های مختلف اساساً از دو زاویه است: نخست احتمال مرگ علی خامنه ای در اثر پیشرفت بیماری وی در دوره ی ۸ ساله عملکرد این مجلس و دوم تأثیر حل معمای رهبر یا ولی فقیه بعد از خامنه ای بر سیر حرکت جمهوری اسلامی به ویژه پس از توافقات اخیر با غرب. اختلاف و رقابت بر سر کسب نفوذ در خبرگان رهبری، انعکاسی است از تفاوت دیدگاه بر سر جهت گیری آینده ی رژیم و چگونگی اداره ی جمهوری اسلامی و تنظیم روابط با قدرت های امپریالیستی است. آن چنان هر کدام از طرفین در تلاش اند تا ترکیب مجلس خبرگان را در مسیر راهکار و نگرشی هدایت کنند که معتقدند ضامن بقای جمهوری اسلامی در مقابل بحران ها و تضادهای آینده است.

شش) مسئله رهبری و ولایت فقیه در ایران حتی برای قدرت های امپریالیستی حائز اهمیت است. اینکه ولی فقیه آینده رژیم ایران کیست و مسئله رهبری چگونه در ساخت قدرت تعریف و سازمان دهی می شود، بر روند حرکت جمهوری اسلامی در آینده و نسبتش با امپریالیست ها تأثیر خواهد گذاشت. این نکته از چشم سیاست مداران آمریکایی نیز پنهان نیست.

موسسه تحقیقاتی دفاع ملی (RAND) یکی از مؤسسات تحقیقاتی در ایالات متحده است که در سال ۲۰۱۱ پژوهشی را به درخواست پنتاگون در رابطه با وضعیت نهاد ولایت فقیه و رهبری پس از مرگ علی خامنه ای انجام داد.(۸) این تحقیق بر آن است که جهت گیری جمهوری اسلامی بعد از مرگ خامنه ای تغییر خواهد کرد اما سمت و سوی آن مشخص و قابل پیش بینی نیست و فقط می توان سناریوهای احتمالی را مورد بررسی قرارداد. سند پژوهشی رَند بر این باور است که در کشاکش عوامل مختلفی چون ترکیب تفکرات و نیروهای تشکیل دهنده ی مجلس خبرگان، شرایط داخلی رژیم و موقعیت منطقه ای و بین المللی جمهوری اسلامی و کانون های مختلف تأثیرگذار بر ساخت قدرت، پنج سناریوی احتمالی در مورد ولایت فقیه و رهبری جمهوری اسلامی بعد از مرگ خامنه ای قابل تصور است: ۱) حفظ همین ساختار و شکل موجود ولایت فقیه با حضور یک فرد دیگر، ۲) یک دیکتاتوری مطلقه ی فقیه آن چنان که تمام نهادهای دیگر مانند پارلمان یا ریاست جمهوری را کلاً تعطیل کند و منکر نقش حتی صوری آن ها بشود (مشابه نظرات مصباح یزدی) ۳) روی کار آمدن یک رهبری «رفرمیست و دمکرات و پاسخگو به مردم» (مشابه نظرات تدوین شده توسط امثال سعید حجاریان یا حسینعلی منتظری) ۴) برآمدن یک شورای رهبری و ۵) انحلال نهاد ولایت فقیه و تکوین شکل جدیدی از رهبری سیاسی در ایران. رَند معتقد است که در صورت بروز این سناریوی آخر، جمهوری اسلامی دچار تغییر ماهیت کیفی شده و دیگر آن شکل سابق را ندارد. همچنین به علت سیال بودن اوضاع، سند امکان مطرح شدن گزینه هایی مرکب از دو یا چند سناریو را هم پیش می گذارد. تحقیق رند در تأمل برانگیزترین بخش گمانه زنی هایش مدعی است که عوامل و فاکتورهای مهم منطقه ای و جهانی می توانند بر ایرانِ بعد از مرگ خامنه ای و چگونگی تکوین ساخت و ماهیت رهبری تأثیر بگذارند و هر کدام از سناریوهای احتمالی را نسبت به سایرین تقویت یا تضعیف کنند. این عوامل عبارت اند از: چگونگی حل بحران هسته ای ایران، چگونگی قرار گرفتن ایران در ائتلاف های منطقه ای و جهانی برای مبارزه با جریانات اسلام گرا مانند القاعده [و بعدها داعش]، موضع نهایی ایران در قبال مسئله اعراب و اسرائیل و موضع جمهوری اسلامی در قبال رابطه با ایالات متحده. سند تأکید دارد که رابطه ایران و آمریکا می تواند به عنوان یک عامل تأثیرگذار بر این روند عمل کرده و نقش مهمی در تقویت یا تضعیف موقعیت مدافعین هر کدام از این سناریوها داشته باشد.

از زمان انتشار سند رند تاکنون تغییرات مهمی مانند توافق هسته ای، جبهه متحد جمهوری اسلامی و آمریکا و غرب علیه داعش، لغو تحریم ها و آغاز دور جدیدی از گشوده شدن دروازه های سرمایه ی جهانی به روی اقتصاد ایران و تماس مستقیم در سطح وزرای خارجه در روابط تهران و واشنگتن شکل گرفته است که به سهم خود بر روندهای سیاسی درون هیئت حاکمه ایران نیز اثرگذار بوده است. تشدید رقابت بر سر کسب هژمونی و حضور در خبرگان رهبری و حتی طرح شورایی شدن ولایت فقیه را بیرون از کادر این تحولات نباید بررسی کرد. اگرچه با روی کار آمدن دولت دمکرات باراک اوباما و تغییر اولویت های سیاست خارجی ایالات متحده در هشت ساله ی اخیر، مسئله تغییر رژیم (Regime Change) در مورد ایران آن چنان که در دولت جمهوری خواه جورج دبلیو بوش مطرح بود را از روی میز رئیس جمهوری آمریکا برداشته شده، اما با توجه به چرخش های مهمی که در عرصه روابط ایران و آمریکا در جریان است، رژیم ایران در صحنه ی بین المللی همان جمهوری اسلامی سابق نخواهد بود. تکان های عظیم و هنوز رؤیت نشده ی این چرخش می توانند تأثیرات غیرقابل پیش بینی ای بر انسجام درونی و ثبات جمهوری اسلامی داشته باشند. مسئله هیئت حاکمه ی ایران و آینده ی آن برای امپریالیست ها دارای اهمیت است و این مسئله به درجات زیادی در بحث رهبری و ولایت فقیه و جانشین خامنه ای فشرده می شود. از یاد نباید برد که دکترین دولت اوباما برای حل معضل هژمونی ایالات متحده در خاورمیانه به میزان زیادی بسته به متحد کردن جمهوری اسلامی با هدف ممانعت از گرایش بیشتر آن به سمت روسیه و چین و جلوگیری از تغییر توازن قوای منطقه توسط رژیم ایران است. به همین علت قدرت های امپریالیستی غرب، خصوصاً آمریکایی ها انتظار دارند هیئت حاکمه ایران باثبات و وحدت و همدلی بیشتری پای اجرای مصوبات برجام و گام های مهم پس از آن برود و برای کاخ سفید مهم است که تحولات آتی ایران و ترکیب حاکمیت [که به درجه ای در ترکیب دو مجلس خبرگان و شورای اسلامی خود را نشان خواهد داد] به گونه ای نباشد که باعث متوقف شدن روند اجرای این توافق شود. رویدادهای اسفند ماه آتی در ایران، می تواند علائم و شاخص های معنی داری را در مورد نحوه حرکت رژیم جمهوری اسلامی در آینده برای طرف حساب های خارجی اش ارسال کند.

هفت) رقابت ها و تعاملات، ستیزها و سازش ها میان چهره ها و جناح های مختلف طبقات حاکمه در ایران و کل رژیم جمهوری اسلامی با قدرت های جهانی، اساساً خارج از دایره ی منافع و آینده ی اکثریت توده های مردم ایران صورت می گیرد. نسبت تمامی جناح های رژیم و ائتلاف های شان با امپریالیست ها، با کارگران و زحمتکشان، با روستاییان و اقشار زیرین خرده بورژوازی، با زنان و جوانان و دگراندیشان فکری و با زحمتکشان ملل تحت ستم، نسبت ستمگر و ستمکش یا استثمار کننده و استثمار شونده است. این که کدام جناح جمهوری اسلامی در مجلس آتی ارتجاع دست بالا را بگیرد، اینکه دیپلمات های رژیم به پیمان شانگهای دعوت شوند یا نشست WTO، اینکه کدام سناریو در مورد جانشین خامنه ای غالب شود، برای اکثریت مردم ایران، برای کارگران و زحمتکشان، میلیون ها جوان بی کار و بی آینده، برای زنان و توده های ملل تحت ستم و… به واقع تفاوت کیفی و ماهوی ندارد. تمامی انواع دولت های بورژوایی، حکم نهاد اجرایی دفاع از هژمونی سرمایه داران و حامیان و هم طبقه ای های جهانی آن ها را دارند و به سلطه ی این طبقات و روابط ستمگرانه و بهره کشانه ی جامعه طبقاتی خدمت می کنند.

دو بازی انتخاباتی پیش روی جمهوری اسلامی، توافقات و تجدید آرایش درون نیروهای حاکمیت به هر شکلی که پیش رود، سونامی تحولاتی که در پیش است می تواند به تشدید بی سابقه ی تضادهای درون هیئت حاکمه منجر شود. تحولات عمیق اقتصادی و اجتماعی ای مانند افزایش فقر و بی کاری و فاصله ی طبقاتی، تشدید فشار بر کارگران و زحمتکشان و وخیم تر شدن وضعیت زندگی آنان، ورشکستگی تولیدکنندگان متوسط و کوچک، سقوط طبقاتی در اقشار تحتانی خرده بورژوازی، موج مهاجرت از روستا به شهر و آوارگی و حاشیه نشینی مضاعف، تصویر آینده است. جمهوری اسلامی خود را برای جمیع این تحولات و دگرگونی های احتمالی باید آماده کند و این مسئله، دو بازی انتخاباتی پیش رو را برای این رژیم حائز اهمیت بسیار می کند.

در متن چنین اوضاعی، افشاگری در رابطه با بازی های انتخاباتی جمهوری اسلامی و برنامه و استراتژی جدید آن نباید به بودن یا نبودن ساز و کار «انتخابات آزاد» یا نظارت استصوابی در ایران محدود شود. هر نوع نقد بنیادین و افشاگری عینی باید تمامیت روابط و دولت بورژوایی و کارکردهای مختلف بازتولید آن از جمله نهاد انتخابات و برنامه و مقاصد جدید آن را هدف بگیرد و مکانیزم عمل این دولت و قوانین و قواعد عینی کارکرد آن در جامعه ی سرمایه داری و طبقاتی را پیش چشم توده های مردم بکشد. اگر افق امید و انتظار توده های مردم آن چنان فروکش کرده که بود و نبود نوچگان و نوادگان خمینی مانند رفسنجانی، موسوی، خاتمی، کروبی و سید حسن خمینی در نمایش های انتخاباتی به شور و امید تعبیر و تفسیر می شود و بخش های وسیعی از خرده بورژوازی و طبقات میانه و حتی جوانان و روشنفکران را متوهم به بازی انتخابات در ایران می کند، آنگاه مسئولیت نیروهای به واقع کمونیست و انقلابی، نه پرداختن به حواشی و جزئیات بلکه زدن به قلب مسئله و به اصل ماجرا است. مسئولیت انقلابی، طرح ضرورت عاجل سرنگونی تمامیت دولت و رژیم جمهوری اسلامی با هدف انقلاب سوسیالیستی است. آلترناتیو نظری، سیاسی و تشکیلاتی این جنبش و این انقلاب یعنی سنتز نوین کمونیسم و حزب انقلابی حامل آن در ایران را باید به درون صفوف توده های مردم برد و به وسیع ترین شکل ممکن در راستای آن تبلیغ و ترویج و سازمان دهی کرد.

در رابطه با تمامیت رژیم جمهوری اسلامی و برخورد با آن از زاویه انقلاب و منافع کارگران و زحمتکشان فقط یک فرمول بندی و یک معادله دارای اهمیت و معنی است: یا سرنگونی، یا سرنگونی! •

بهمن ۱۳۹۴

توضیحات:

 

(۱) نگاه کنید به: نه جام زهر و نه نوشدارو – نشریه حقیقت شماره ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ و قرارداد هسته ای و شکسته بندی خاورمیانه با کمک جمهوری اسلامی – نشریه حقیقت شماره ۲۷۷۲ مرداد ۱۳۹۴

(۲) Burns, Nicholas – Talk to Tehran, but Talk Tough – The New York Times – ۱۳ jan 2018

(۳) نگاه کنید به : ایران بعد از قرارداد هسته ای – نشریه حقیقت شماره ۷۳ آبان ۱۳۹۴

(۴) گفتگو با روزنامه آرمان امروز یکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴

(۵) روزنامه شرق، ۵ دی ۱۳۹۴

(۶) دشمن به دنبال رفراندوم برای برکناری قانونی ولی فقیه است – سایت کلمه ۵ دی ۱۳۹۴

(۷) چرا آیت الله خامنه ای نگران انتخابات خبرگان است؟ – علی محمد شمس – سایت کلمه ۱۷ دی ۱۳۹۴

(۸) Nader, Alireza . Thaler, David E and Bohandy, S.R (2001) The next supreme leader, Succession in the Islamic Republic of Iran – National Defense Research Institute

(۹) در مورد سیاست خارجی دولت اوباما و نگاه این دولت به جمهوری اسلامی نگاه کنید به:

نگاهی به پروژه های آلترناتیوسازی برای آینده ی ایران – نشریه حقیقت شماره ۶۱ آذر ۱۳۹۱

اورست، لاری – حرکت امپراتوری آمریکا برای مواجهه با چالش های اوج یابنده – نشریه حقیقت شماره ۷۱ اردیبهشت ۱۳۹۳

 

فقط ماهیان مرده با جریان حرکت می کنند

به مناسبت سی و چهارمین سالگرد قیام آمل

«بزرگ ترین اشتباه در اوضاع خطیر کنونی این است که گروه هایی که جنبش کمونیستی ما را تشکیل می دهند، هنوز کاری نکرده، شکستی نخورده، پای انجام تکلیف تاریخی و بزرگی که شرایط و تاریخ در برابر آن ها نهاده است نرفته، در خود فرو روند.» (نشریه حقیقت شماره ۱۳۹، شهریور ۱۳۶۰)

از قیام آمُل در ۵ بهمن ۱۳۶۰ به رهبری اتحادیه کمونیست های ایران ۳۴ سال می گذرد. قیام آمل در ابتدا به عنوان عملیات گشایش جنگ برای سرنگونی جمهوری اسلامی طرح ریزی شده بود. اما نیروهای سربداران از شش ماه پیش از آن درگیر در چند عملیات نظامی با نیروهای سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی شده و یک عملیات محاصره و سرکوب بزرگ دشمن را درهم شکسته بودند. در آن زمان، این مبارزه شور عظیمی در میان توده های مردم و نیروهای انقلابی ایجاد کرد. زیرا بیان آن بود که در مقابل جمهوری اسلامی اکنون یک نیروی بدیل در صحنه است و بر پایه افق و برنامه ی تغییر رادیکال جامعه، نقشه ی سرنگونی این رژیم را با جدیت دنبال می کند.

در آن زمان نشریه ی حقیقت ارگان اتحادیه کمونیست های ایران در شماره ۱۵۶ اعلام کرد کمونیست های ایران به عنوان وجدان بیدار انقلابی ترین طبقه جامعه وظیفه ی قیام مسلحانه برای سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار حاکمیت مردم را بر عهده می گیرند. (۱)

اتحادیه کمونیست های ایران گردانی از جنبش نوین کمونیستی جهان بود. جنبش نوین کمونیستی، در دهه ۱۹۶۰ میلادی تحت رهبری مائوتسه دون و در جدایی از کمونیسم دروغین حاکم در شوروی شکل گرفته بود. مانند دیگر احزاب و سازمان های جنبش کمونیستی بین المللی، دست زدن به جنگ انقلابی از اصول خدشه ناپذیر اتحادیه کمونیست های ایران برای به فرجام رساندن انقلابِ پرولتری از طریق درهم شکستن دولت طبقاتی حاکم بود. اما علاوه بر این اصل عام، در سال ۱۳۶۰ اوضاع خاصی نیز در کشور شکل گرفته بود که عملی کردن این استراتژی را نه فقط به امری ممکن بلکه به امری عاجل تبدیل کرده بود.

از روزهای پایانی زمستان ۱۳۵۹ به خوبی احساس می شد امواج بلند مقاومت و مبارزه توده ای علیه رژیم اسلامی در راه است. توهمات اولیه بخش های بزرگی از مردم نسبت به اهداف و عملکرد حاکمان جدید در حال فرو ریختن بود. این تحولِ مهم، علی رغم آغاز جنگ ارتجاعی ایران و عراق و تبلیغات وسیع رژیم برای فریب دادن و متحد کردن مردم زیر پرچم «دفاع از میهن» (و در واقع دفاع از جمهوری اسلامی) در حال شکل گیری بود و نه از نگاه رژیم اسلامی و نه از دید قدرت های امپریالیستی دور نمانده بود. شکاف بزرگی نیز در درون هیئت حاکمه جمهوری اسلامی افتاده بود که به از هم گسیختگی و ضعف حکومت دامن می زد. از خرداد ۱۳۶۰ دستگاه سرکوب امنیتی رژیم، تحت رهبری شخص خمینی، طرح تسویه حساب درونی و هم زمان سرکوب و کشتار نیروهای اپوزیسیون را آغاز کرد. در مقابل همه این جنایات، دولت های امپریالیستی آگاهانه سکوت کردند تا جمهوری اسلامی بقایای جنبش انقلابی و روحیه انقلابی درون توده های مردم را نابود کند.

تحلیل مشخص اتحادیه کمونیست ها از شرایط مشخص این بود که گره گاهی سیاسی در مبارزه طبقاتی شکل گرفته است، جمهوری اسلامی بر سر دوراهی سرنگونی یا تحکیم قرار گرفته است و اگر نیروهای انقلابی و در رأس آن ها کمونیست های انقلابی به ضرورت سرنگونی فوری این رژیم پاسخ نگویند روند ضدانقلاب برای مدت نامعلومی بر کشور حاکم خواهد شد و پیامدهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بی سابقه ای را بر جامعه تحمیل خواهد کرد.

مهم ترین عامل در اوضاع «عینی» که شرایط مساعدِ آغاز موفقیت آمیز جنگ برای سرنگونی جمهوری اسلامی با افق استقرار جامعه ای بنیادا متفاوت ایجاد می کرد، بحران انقلابی جدیدی بود که دو سال پس از سرکوب انقلاب و به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، سراسر کشور را فراگرفته بود. و اما عامل «ذهنی» مساعدی نیز وجود داشت. اتحادیه کمونیست های ایران در آن مقطع سازمان کمونیستی جوانی بود ولی ستون فقرات محکمی از اعضای متعهد، رهبران و کادرهای تعلیم یافته ی کمونیست داشت و دارای یک تشکیلات سراسری بود که در مناطق گوناگون کشور پایه داشت. مهم تر از همه این که اتحادیه کمونیست های ایران در مرزبندی علیه خط راستی که از سال ۱۳۵۹ در رهبری آن سربلند کرده بود، انسجامی دوباره یافته بود که باعث افزایش قدرتش می شد. با این وصف، اتحادیه به لحاظ کمیت نسبت به دیگر سازمان های چپ ایران، سازمانی کوچک به حساب می آمد. اما در شرایطی مانند سال ۱۳۶۰، حتی یک نیروی نسبتاً کوچک می توانست چرخشی کیفی در اوضاع به وجود آورده و نه تنها مانع از تثبیت حکومتِ ضدانقلاب شود بلکه راه یک انقلاب واقعی را باز کرده و آن را رهبری کند. بر اساس این تحلیل و ارزیابی اتحادیه کمونیست ها اعلام کرد: «در شرایط مساعد و قابل انفجار سیاسی در یک جامعه، به هیچ رو کوچکی و بزرگی یک نیروی انقلابی نمی تواند در تصمیم و عزم آن نیروی انقلابی برای تولید حریق انقلاب در آن شرایط نقشی تعیین کننده ایفا کند… به عبارت دیگر نحوه برخورد و رفتار عوامل ذهنی محیط یعنی دسته ها و سازمان ها و رهبران آن ها در این لحظات تعیین کننده می شود.» (۲)

اگرچه اتحادیه کمونیست ها نتوانست در زمینه نظامی به روش صحیحی بجنگد و پیش از کسب توان کافی و شرایط مساعد برای تداوم و پیشروی نیروهایش، درگیر نبرد تعیین کننده با دشمن شد و شکستی خورد که بر سیر تکوین جنگ تأثیر استراتژیک گذاشت اما در این شکست درس های مهمی در زمینه تحلیل از جنگ و خط نظامی صحیح و پرولتری از خود برجای گذاشت که در دوره های مختلف توسط اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران) و سپس حزب کمونیست ایران (م ل م) مورد تحلیل و جمع بندی قرار گرفت و باز هم باید از آن آموخته شود. (۳)

شکست این جنگ انقلابی نه تنها برای طبقه ی انقلابی دوران ما یعنی پرولتاریا، ضرورت جنگ انقلابی یعنی جنگ با هدف درهم شکستن دولت طبقاتی حاکم و استقرار دولت سوسیالیستی با هدف کمونیسم در جهان را نفی نمی کند، بلکه بیانگر پیچیده بودن پروسه ی انقلاب در تمام مراحلش از جمله مرحله ای است که سیاست انقلابی به جنگ انقلابی گذر می کند. حزب انقلابی کمونیست باید پیچیدگی های تمام این مراحل و تضادها و قوانین آن را با روش و رویکردی علمی تحلیل و مفهوم سازی کرده و آن را به قطب نمای مبارزات و فعالیت هایش در هر مرحله از این فرآیند تبدیل کند.

شکست سربداران مانند هر شکست موقت دیگر جنبش تاریخی- جهانی کمونیستی در ۱۵۰ سال گذشته، ارتجاع و مشاطه گران آن را هارتر کرد و میدانی نیز برای کوته فکرانی گشود که همواره نوسانات و تزلزل های خرده بورژوایی قشرهای میانی جامعه را بیان و فشرده می کنند. برخی با ژست های «چپ» و «کارگری» قیام سربداران را مورد نکوهش قرار می دهند تا به طور غیرمستقیم راه مسالمت جویی با رژیم حاکم و اشکال گوناگون توحش سرمایه داری را به عنوان «راه واقعی» به کارگران و مبارزین القاء کنند. اما هر آن کس که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی و نظام طبقاتی حاکم باشد، حتی به رغم عدم توافق با حرکت سربداران، آن را به مثابه ذخیره ای از گنجینه ی تجارب انقلابی پرولتاریای بین المللی مورد بررسی و درس آموزی قرار خواهد داد.

جنگ سربداران، آن طور که جناح اقلیت در اتحادیه کمونیست های ایران می گفت (۴) و امروز نیز برخی از «چپ» ها آن را تکرار می کنند، نه در تئوری و نه در عمل تبارز مشی چریکی نبود. بنیان گذاران اتحادیه کمونیست ها جوانانی بودند که در دهه ی ۱۹۶۰ میلادی با نگاه به تجربه جنگ های انقلابی پیروزمند کمونیستی در روسیه تحت رهبری لنین و در چین تحت رهبری مائوتسه دون، با کاستریسم و گوارائیسم (مشی چریکی) مرزبندی کردند (۵). این بنیان گذاران، با نگاه به صورت بندی اقتصادی- اجتماعی ایران بحث ها و مجادلات بسیاری را در مورد استراتژی نظامی انقلاب پیش بردند و در مقاطع مختلف، در سطوح مختلف استراتژی نظامی انقلاب پرولتری در ایران را مفهوم سازی کردند اما هیچ گاه از خط مشی «جنگ توده ای» به خط مشی چریکی نیافتادند. هنگامی که در نیمه دوم دهه ی ۱۳۵۰ شکست مشی چریکی در ایران آشکار شد، برخلاف بخش بزرگی از چپ، جمع بندی اتحادیه کمونیست های ایران از شکست مشی چریکی در غلتیدن به رفرمیسم «تکامل مسالمت آمیز مبارزه طبقاتی» از نوع حزب توده ای یا نوع سوسیال دموکراتیکِ آن نبود بلکه کماکان بحث ها و مجادلات این جریان عمدتاً حول هدفِ سیاسی جنگ، ماهیت آن و روش های سرچشمه گرفته از این هدف و مسائلی از این دست که کمونیست ها چگونه و در چه شرایطی می توانند و باید به این مرحله از مبارزه طبقاتی گذر کنند، چگونه این جنگ را توده ای کنند، چگونه رهبری کنند که همواره به قول مائوتسه دون «سیاست بر اسلحه حکومت کند و نه اسلحه بر سیاست» و بسیاری مسائل دیگر مربوط به این فرآیند بود.

پس از آن نیز کنکاش، آموزش، نقد و مفهوم سازی در مورد این مسئله مهم توسط اتحادیه کمونیست ها (سربداران) و حزب کمونیست ایران (م.ل.م) ادامه یافت. بستر این کوشش، جمع بندی از تجربه سربداران، بررسی جنگ های انقلابی در کردستان، آموختن از جنگ های خلق در پرو و نپال و هم زمان توجه به جنبه ی نظامی جنگ های امپریالیستی و ارتجاعی و غیره بود. در چارچوب«جنبش انقلابی انترناسیونالیستی» (ریم) سطح بالایی از تحلیل و بررسی چالش های این فرآیند جریان یافت.(۶) به طور مثال مسائلی چون: تأثیرات رشد سرمایه داری و شهرهای بزرگ بر فرآیند جنگ و ایجاد مناطق پایگاهی پیش از کسب قدرت سیاسی، تدارک سیاسی و تشکیلاتی ضروری برای آغاز جنگ، خصلت درازمدت جنگ در کشورهای مختلف از جمله در کشورهای امپریالیستی، اهمیت حفاظت از رهبری و تأثیرات عمیق از بین رفتن رهبری بر روی فرآیند جنگ، مقابله با افتادن به دام «جنگ همه چیز، هدف هیچ چیز» و تبدیل شدن به گروه شورشیان بی هدف، فاسد شدن نیروهای انقلابی زیر فشارها و موانع راه و دست یازیدن به روش های بورژوایی و غیره. در این میان سه مسئله کلان است که هر حزبی در تدوین خط نظامی انقلاب باید در خطوط کلی جواب دهد و به طور مداوم در جریان عمل با طراز بندی علمی جواب های دقیق تر به آن ها بدهد: شرایط عینی و ذهنی آغاز جنگ (ملزومات عینی و ذهنی)، چگونگی تکامل جنگ انقلابی و به فرجام پیروزمند رساندن آن.

این مسائل امروز نیز در مقابل حزب ما و کل جنبش کمونیستی در ایران و جهان مطرح هستند؛ با این تفاوت بزرگ که صحنه ی سیاسی ایران، منطقه و جهان تغییرات زیاد و غیرقابل پیش بینی کرده است. امروز نیز باید تحلیل مشخص از شرایط عینی و ذهنی داشت و پرسید، برای جبران عقب ماندگی و از عقب به جلو آمدن چگونه باید تدارک دید و به چالش های کلیدی در این تدارک یعنی، تقویت جنبش کمونیستی به لحاظ کیفی و کمی؛ گسترش نفوذ انقلاب و کمونیسم در میان کارگران، زنان، جوانان، مردم ملل تحت ستم؛ و ترسیم کلیات راه از امروز تا رسیدن به هدف چگونه باید جواب داد. کدام مسائل کلان در رابطه با اوضاع عینی و ذهنی را باید حل کرد؟ مبارزه سیاسی امروز برای عوض کردن روحیات حاکم بر توده ها و قطب بندی نامساعد سیاسی حاکم بر ایران را چگونه باید پیش برد؟ معضل تقویت حزب و در واقع، معضل رهبری را که به دلیل شکست کمونیست ها (از جمله قتل عام آنان) به وجود آمده است چگونه باید حل کرد؟ جنبش نوین کمونیستی را چگونه بر پایه تکامل تئوری کمونیسم (سنتز نوین) و طراز بندی های انجام شده از تجربه «موج اول انقلاب های کمونیستی» بازسازی کنیم؟ این ها مسائل مهم در زمینه تدارک برای راه انداختن جنگ انقلابی مان هستند. هر چند این تدارک سیاسی و تشکیلاتی برای آغاز و توسعه و فرجام پیروزمند جنگ انقلابی، تدارکی «غیرمستقیم» است اما برای رسیدن به تدارک مستقیم تعیین کننده است.

این ها مسائل واقعی یک جنگ انقلابی هستند که هر حزب کمونیستی باید با آن ها دست و پنجه نرم کند و آن ها را تبدیل به مشغله و دغدغه ی توده هایی کند که در پروسه انقلاب درگیر می شوند. مائوتسه دون الگو و آموزگار بزرگی در این زمینه است. وی به طور دائم با به کاربست روش علمی ماتریالیست دیالکتیکی از تجارب قدیمی و معاصر و به ویژه از تجارب جنگ انقلابی حزب کمونیست چین طراز بندی می کرد و از آن برای تدوین قوانین خاص جنگ انقلابی استفاده می کرد. مائو در جریان رهبری و هدایت جنگ با اتکا به این جمع بندی و مفهوم سازی تئوریک آن، ده ها و صدها هزار رزمنده ی ارتش سرخ را آموزش داد.

هنگامی که توده های مردم به ویژه ستم دیده ترین آن ها، در جریان کار مستمر نظری، سیاسی و تشکیلاتی ما بدین درجه از آگاهی برسند که کلیه ی رنج های شان ریشه در ماهیت و عملکرد نظام سرمایه داری ای دارد که رژیم حاکم صرفاً کارگزار و نگهبان آن است و راهی جز انقلاب و برقراری یک جامعه ی نوین سوسیالیستی و در نهایت کمونیستی برای از بین بردن این رنج ها و دهشت های بی پایان وجود ندارد، آنگاه ضرورت جنگ انقلابی و اهمیت آن را با تمام سختی هایش درک کرده و پیشروترین آن ها به صف تحقق نقشه مند این راه و تحت رهبری این حزب خواهند پیوست.

توضیحات:

 

۱- حقیقت های ۱۴۵، ۱۴۶ و ۱۵۶. سال ۱۳۶۰. همچنین رجوع کنید به کتاب پرنده نوپرواز

۲- حقیقت شماره ۱۴۱ مهر ماه ۱۳۶۰ مقاله آیا هیچ گاه نیرویی کوچک می تواند وظیفه ای بزرگ را بر دوش گیرد؟)

۳- رجوع کنید به کتاب پرنده نوپرواز در سایت حزب کمونیست ایران م.ل.م

۴- در سال ۱۳۶۰ شکاف خطی در رهبری اتحادیه کمونیست ها حول مخالفت با طرح آغاز مبارزه مسلحانه برای سرنگونی جمهوری اسلامی (اقلیت) و موافقت با آن (اکثریت) تمرکز یافت. مخالفین این طرح عموماً یک خط راست را نمایندگی می کردند. عده ای از رفقا که مخالف آغاز جنگ بودند اما به هیچ وجه خواهان سمت گیری با راست روان نبودند، فعالانه درگیر در جنگ سربداران شدند.

۵- رجوع کنید به آثاری چون «مارکسیست- لنینیست ها و مشی چریکی» نوشته ی رفیق سیامک زعیم، «سخنی با پویندگان راه انقلاب» نوشته حسین ریاحی)

۶- ریم: تشکیلات بین المللی احزاب و سازمان های مارکسیست- لنینیست- مائوئیست که در سال ۱۹۸۴ تأسیس شد. این اتحاد تشکیلاتی با تقسیم به دو شدن جنبش مائوئیستی در عمل از میان رفت. برای شرح بیشتر به سایت حزب کمونیست ایران م.ل.م بخش «نوسازی جنبش کمونیستی» و مشخصاً سند زیرا رجوع کنید: کمونیسم: آغاز یک مرحله جدید. مانیفستی از حزب کمونیست انقلابی آمریکا

خاورمیانه: لشگرهای ارتجاعی از انواع و اقسام میدان دار هستند! ارتش پرولتاریا کجا است؟

امروز خاورمیانه و شمال آفریقا از زمین و هوا توسط ارتش های امپریالیستی شخم می خورد و پیکرش خونین می شود. پنج سال از جنگ داخلی سوریه سپری شده است. مردمی که با الهام از «بهار عربی» علیه رژیم بشار اسد برخاستند، در نهایت با انتخاب از میان رژیم بشار اسد و سپاه قدس جمهوری اسلامی جنایت کار با کلکسیونی از لشگرهای ریز و درشت جنایت کار اسلامی دیگر مواجه شدند. در منطقه کردستان، نیروهای سازمان یافته جوانان مبارز کرد زیر رهبری پ.ی.د و پ.ک.ک در جنگ با داعش و با به نمایش گذاشتن برابری زن و مرد شور و شوق عظیمی را در میان نیروهای مترقی این کشور، منطقه و جهان برانگیختند اما درخشش آن دیری نپایید زیرا حرکتی بود که خود را وابسته به سیاست های امپریالیست ها کرد. در انتخابات ترکیه، پ.ک.ک اکثریت جنبش چپ را همراه با خود وارد پروسه انتخاباتی کرد و توهم پراکنی بزرگ در مورد ماهیت دولت حاکم به راه انداخت. در همه جا رفرمیست ها و تسلیم طلبان برای این «راه عاقلانه حل مسئله کُرد» هورا کشیدند. دو هفته پس از آن فرآیند کشتار و خون ریزی فعالین چپ و مردم کردستان ترکیه شروع شد اما این نیز توهمات را نزدود. در تونس، رژیم سرنگون شده با چهره های بدلی دوباره حاکم شده و شکنجه گاه هایش را به راه انداخت. در مصر، رژیم کهنه، این بار تحت ریاست ژنرال السیسی خود را تحکیم کرده و جنبش عظیمی را که برای سرنگونی مبارک برخاسته بود از بین برد. وضعیت خاورمیانه و شمال آفریقا چنین است.

این وضعیت، چالشی جدی در مقابل نیروهایی که خود را کمونیست انقلابی می دانند می گذارد: چرا با این روند بسیار قوی مواجهیم که توده های تحت ستم و استثمار سر به شورش بر می دارند اما به حاشیه رانده شده یا به زیر نفوذ نیروهای به شدت ارتجاعی یا وابسته به امپریالیست ها در می آیند؟ چه باید کرد؟ با جنگ های ارتجاعی و تقسیم شدنِ مردم میان قطب های ارتجاعی مختلف چه باید کرد؟ در شرایطی که لشگرهای ارتجاعی از انواع و اقسام میدان دار هستند ارتش پرولتاریا کجا است؟

نمی توان نام خود را کمونیست انقلابی گذاشت اما در مقابل روندهای سیاسی منفی که در جریان است بی تفاوت ماند و دارای تئوری، سیاست و نقشه برای برهم زدن این وضعیت نبود. اتخاذ رویکرد انفعالی نسبت به واقعیت عینی مساوی با بینش و رویکرد رویزیونیستی «واقع بینی قدرگرایانه» است. این گرایش، در جنبش اپوزیسیون چپ ایران اغلب به شکل «در انتظار گودوی سال ۵۷» بودن و «ظهور شرایط مساعد» و «به میدان آمدن کارگران بر مبنایی چپ و سکولار» را کشیدن، خودنمایی می کند و در میان آن دسته که انقلابی ترند، انتظار فرسایشی «عوض شدن توازن قوا» به سیاستِ تطبیق خود با رفرمیسم نیروهای چپ و افق پایین توده ها در جنبش های اجتماعی منجر می شود.

رویکرد انفعالی در مقابل اوضاع نامساعد، شکل واقع بینی به خودش می گیرد اما در واقع «واقع بینی قدرگرایانه» است یعنی بینشی است که نقش عنصر آگاهی در تغییر مسیر اوضاع سیاسی را نمی بیند و درک نمی کند. این بینش درک نمی کند که وضعیت همیشه تضادمند است. مشخصه های اساسی «واقع بینی قدرگرایانه» این است که هرگونه درک دیالکتیکی از رابطه ی میان عوامل ذهنی و عینی را تحت عنوان «چپ روی» و «اراده گرایی» (ولونتاریسم) رد می کند و پدیده ها را به جای آن که زنده و پویا و در حال حرکت و تغییر ببیند، بسیار مستقیم الخط، با اجزایی نامتمایز، یکدست و بدون تضاد می بیند. بی تردید تأکید بر اهمیت منفعل نبودن در مقابل تضادهای حاد جامعه به معنای «اراده گرایی» نیست. «اراده گرایی» و حرکت های بدون فکر ماجراجویانه، خود یک گرایش غلط و مضر و ناشی از بینش ایده آلیستی است.

در مرزبندی با چنین گرایشی باید با حداکثر توان در اوضاع دخالت گری آگاهانه و نقشه مند کنیم تا شرایط عینی را به حداکثر ممکن تغییر دهیم. این همان بینشی بود که در سال ۱۳۶۰ حرکت سربداران را هدایت کرد. همان بینش و رویکرد فعال به تغییر صحنه سیاسی، باید بر فعالیت های سیاسی امروز که هنوز در سطح دست زدن به جنگ انقلابی نیست و برای آنکه فعالیت های امروز الزامات رسیدن به آن سطح را فراهم کند، حاکم باشد. منفعل نبودن در مقابل اوضاع یعنی دخالت گری آگاهانه، نقشه مند و با رویکرد استراتژیک.

اشاعه ی جسورانه ی انقلاب و کمونیسم

 

دخالت گری آگاهانه، نقشه مند و با رویکرد استراتژیک در دوران کنونی باید پاسخ گویی به دو وضعیت کلان باشد: اول، معضل ضعف مفرط جنبش کمونیستی. با تکامل سنتز نوین کمونیسم توسط رفیق آواکیان راه برای حل این معضل گشوده شده است. این سلاح قدرتمندی در پاسخ گویی به ضعف جنبش کمونیستی است که هرگونه کم بهایی به آن برای جنبش کمونیستی بین المللی مهلک است. پس، باید آن را در دست گرفت و تبدیل به قوای مادی کرد. این به معنای اشاعه ی جسورانه کمونیسم و ساختن حزب به لحاظ کیفی و کمی بر پایه سنتز نوین کمونیسم است. دوم برهم زدن شرایطی که توده های تحت ستم و استثمار به زیر نفوذ برنامه های طبقات حاکم یا اپوزیسیون های ارتجاعی می روند. وظیفه ما کمونیست های انقلابی در بطن جنبش های اجتماعی گوناگون که علیه جمهوری اسلامی به راه می افتد یا به راه می اندازیم (از مبارزات و اعتراضات جنبش کارگری تا جنبش های توده ای زنان، مبارزه علیه ستم ملی، جنبش دانشجویی، و غیره) آن است که با صد تدبیر و هزار چاره، شمار بزرگی از توده ها را وارد فعالیت انقلابی هدفمند تحت رهبری حزب کنیم. شکل کار ما فقط شامل افشاگری از جنایات و ماهیت نظام موجود و برانگیختن توده ها برای ایستادگی و مقاومت نیست بلکه مطرح کردن تعهدات و اهداف و برنامه ی کمونیستی مان در برابر همگان و درگیر کردن توده ها از همه ی قشرها در این راه است. بخش کلیدی از این امر، اشاعه ی ضرورت و محتوای انقلاب در مقابل رفرمیسم؛ دفاع زنده و پرشور و علمی از کمونیسم و تاریخ انقلاب های کمونیستی و افشای حملات ضد کمونیستی است. چنانچه فعالیت های حزب ما دارای این محتوا نباشد، قادر به تقویت نیروهای انقلاب، به میدان آوردن نسل جدیدی از کمونیست های انقلابی و تبدیل کمونیسم انقلابی به قطب جاذبه ای در صحنه ی اشغال شده توسط انواع و اقسام مرتجعین نخواهیم شد. کلیه ی واکنش های ما به اوضاع باید معرف یک فعالیت هدفمند در جهت یک هدف باشد. هدفی که مردم بتوانند آن را هر چه روشن تر به مثابه ی یک بدیل رادیکال در تمایز با همه ی نیروهای حاکم و نیروهای اپوزیسیون ارتجاعی تشخیص دهند.

اگر هدف سرنگونی دولت جمهوری اسلامی به عنوان اولین مرحله برای برپایی سوسیالیسم است، اولین چیزی که هر حزب یا سازمان انقلابی برای روبرو شدن با قدرت سیاسی حاکم باید در مورد آن تصمیم گیری و اقدام کند، معرفی بدیل جامعه ی آینده و سازماندهی توده ها بر اساس آن بدیل است. ماهیت طبقاتی هر حزبی با هدفش و راهی که برای رسیدن به آن در پیش می گیرد تعیین می شود. ضرورت جنگ انقلابی و ماهیت استراتژی نظامی یک جنگ انقلابی نیز توسط همین هدف تعیین می شود. بقول مائوتسه دون، خط سیاسی و ایدئولوژیک تعیین کننده همه چیز است. استراتژی جنگی ما و شکل ارتش و جنگِ ما نیز توسط آن تعیین می شود. در اصول جنگ هم این موضوع توسط کمونیست ها به خوبی فرموله شده و خط تمایز روشنی با نیروهای دیگر کشیده است: جنگ ما ادامه سیاست ما است، یعنی ما برای هدف سرنگونی نظام موجود و برپایی جامعه نوین می جنگیم نه برای شراکت در قدرت دولتی موجود. ضرورت جنگ انقلابی از هدفِ ایجاد جامعه ای که در همه عرصه ها (سیاست، اقتصاد، روابط اجتماعی، فرهنگ) بنیادا متفاوت از آن چه امروز در ایران و جهان حاکم است سرچشمه می گیرد. بنابراین نمی تواند با پیمان صلح و قرارداد سازش پایان پذیرد و باید تا درهم شکستنِ کامل دستگاه دولتی و ماشین نظامی سرمایه داری پیش برود.

در شرایطی که هنوز ارتش پرولتاریا در صحنه نیست و توان آن را ندارد که با پشتوانه ی جنگش صحنه ی سیاسی کنونی جامعه را برهم بزند، وظیفه ی کمونیست ها است از هر فرصتی استفاده کنند و کارگران، زنان، جوانان و هر کس را که وضع موجود را غیرقابل تحمل می بیند آگاه کنند که جنگ بخشی لاینفک از مبارزه طبقاتی است. تقسیم جامعه به طبقات به شدت متخاصم اجازه نمی دهد که سؤال «جنگ یا صلح» سؤالی واقعی باشد و نیست. سؤال این است: چگونه جنگی، با چه هدفی، توسط چه طبقه ای عادلانه است به رهایی بشریت و دفن همیشگی جنگ خدمت می کند.

جنگ ارتجاعی و جنگ انقلابی

 

ترویج و تبلیغ آگاهی در میان توده های مردم در مورد تفاوت میان جنگ های ارتجاعی (از آن نوع که امروز قدرت های امپریالیستی، دولت های منطقه و گروه های اسلام گرا پیش می برند) با جنگ انقلابی بسیار مهم است.

میان جنگ انقلابی/عادلانه با جنگ ارتجاعی/ناعادلانه تفاوت ریشه ای موجود است و شکاف میان این دو نوع جنگ دره ای پرنشدنی است. تفاوت بنیادین این دو نوع جنگ از هدف و برنامه ی اجتماعی و رهبری طبقاتی بنیاداً متفاوت شان سرچشمه گرفته و بر روش های جنگی و اتحادهای شان تأثیر بلاواسطه و قطعی می گذارد. تکیه کردن بر نیروی خود و مردم برای تأمین اسلحه، نان و اطلاعات و استقلال داشتن از قدرت های ارتجاعی و امپریالیستی از شاخص های جنگ انقلابی است. در ارتشِ انقلابی، زن ستیزی و مردسالاری و ستم گری ملی تحمل نمی شود. برابری و اتحاد انترناسیونالیستی بر آن حاکم است. روابط رفیقانه در صفوف ارتش انقلابی بازتاب جامعه ای است که برایش می رزمد. نهراسیدن از مرگ و سختی و از خود گذشتگی و فداکاری از افق جنگیدن برای جامعه ای که دیگر تفنگی در کار نباشد الهام می گیرد. جنگ های انقلابی بزرگی قرن بیستم مانند قیام اکتبر و جنگ داخلی در روسیه که به استقرار کشور سوسیالیستی شوروی در سال ۱۹۱۷ منجر شد و جنگ درازمدت خلق در چین که به استقرار دولت سوسیالیستی چین در سال ۱۹۴۹ منجر شد الگوهای بزرگ چنین جنگی هستند.

میان اهداف سیاسی، فلسفه ی راهنما، استراتژی نظامی و روش های جنگ انقلابی با کلیه ی جنگ های ارتجاعی، از جمله استراتژی های تروریستی رایج در خاورمیانه و شمال آفریقا تفاوتی بنیادین هست. هدف سیاسی استراتژی های تروریستی اسلام گرایان، فتح جایگاه ستم و استثمار از قدرت های حاکم است و روش آن ها استفاده از روش های ترس و ارعاب توده ای و به راه انداختن جنگ های قومی و فرقه ای است. هدف سیاسی جنگ انقلابی، درهم شکستن ماشین دولتی حاکم و سرنگون کردن آن و استقرار دولت نوین سوسیالیستی بر خاکستر دولت کهنه، ریشه کن کردن روابط اقتصادی و اجتماعی ستم و استثمار و افکار کهنه با تکیه بر این قدرت سیاسی نوین و تبدیل کشور به پایگاهی برای پیشروی انقلاب پرولتری در جهان و استقرار یک جامعه کمونیستی جهانی است. هدف جنگ انقلابی، ایجاد جامعه ای است که توده های مردم حاکم بر سرنوشت خویش اند و هیچ اقلیت انگلی با استفاده از انحصار بر زور و قوه ی قهریه نمی تواند اراده خود را بر اکثریت تحمیل کند. اتحاد انترناسیونالیستی توده های مردم قطب راهنمای جنگ انقلابی است و مقوله هایی همچون وطن پرستی، دین و قوم در آن نقشی ندارد. اهداف سیاسی و اجتماعی و انترناسیونالیسم جنگ انقلابی، آماج نظامی و روش های جنگیدن آن و متحدانش را تعیین می کند. آماج آن نه توده های مردم بلکه قوای نظامی دولتی است که باید سرنگون شود. روش اساسی پیشبرد این جنگ تحت رهبری حزب کمونیست، درگیر شدن موج وار، داوطلبانه و آگاهانه ی کارگران، دهقانان، زنان، روشنفکران و خلق های ملل تحت ستم است که اهداف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این جنگ را آگاهانه و داوطلبانه می پذیرند، به آن می پیوندند ، برایش نان و اطلاعات، دستان توانا و ابتکارات شگفت انگیز و امکان خودکفایی و استقلال را فراهم می کنند.

مرکز و قلب تدارک برای پیاده کردن استراتژی جنگ انقلابی در همین جا است. در انقلابی کردن شمار قابل توجهی از ستمدیده ترین ستمدیدگان جامعه. توده های مردم نه تنها برای سرنگون کردن نظام ستم و استثمار تعیین کننده هستند بلکه در جریان مبارزه سیاسی علیه رژیم و هنگام آغاز جنگ انقلابی در جریان پیشبرد این جنگ تبدیل به ستون فقرات یک نظام اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی متفاوت شده و به همه ی مردم جهان، نوید و فراخوان جهان نوین کمونیستی را می دهند.

جنگ نه تنها ادامه سیاست است بلکه بازتاب آینده ای است که به مردم نوید می دهد. از سیاست های غالب بر هر جنگ و اصول هدایت کننده آن، خطوط جامعه آینده را می توان دید و تصویری حقیقی و عریان از برنامه سیاسی حاکم بر هر جنگی را دریافت. از روابط حاکم بر سازمان پیش برنده ی جنگ یعنی ارتش می توان به اهداف سیاسی و ماهیت طبقاتی آن ارتش پی برد. چرا که هر ارتشی فشرده روابط سیاسی- اجتماعی و ارزش های جامعه ای است که برایش می جنگد.

در خاورمیانه اتحاد سرمایه و دین و هم زمان، تضاد بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم، جهنم هولناکی را برای مردم این منطقه درست کرده است. این وضعیت، در کنار سایر تبه کاری های نظام سرمایه داری در ایران و خاورمیانه و سراسر جهان، آشکارتر از همیشه نشان می دهد که تنها راه برون رفت از این دالان تاریک و دهشتناک یک انقلاب کمونیستی است که به اضطرار طلب می شود.

اما این ضرورت و اضطرار به خودی خود تبدیل به آگاهی توده های مردم نمی شود. در مقابل این وضعیت، به کرات شعله های شورش و مقاومت توده ای زبانه کشیده است اما هر بار خواست و انرژی تولید شده در میان میلیون ها نفر، مورد سوء استفاده ی جنگ سالاران دینی و امپریالیست ها واقع شده است. این دور باطل تکرار خواهد شد مگر این که راه انقلاب کمونیستی در مقابل مردم کشورهای مختلف باز شود و آنگاه که در یک کشور گشایشی حاصل شود بی تردید تأثیرات موج واری بر سراسر منطقه خواهد داشت. پس، بر سرعت تدارکمان بیفزاییم. سنتز نوین کمونیسم را به نیروی مادی پرنفوذی تبدیل کنیم. قوای سازمان یافته ی انقلاب را در میان توده ها موج وار گسترش دهیم. •

 

نکاتی درباره جنگ انقلابی در کشورهای جهان سوم

متن زیر گزیده ای است از بخش دوم اثر باب آواکیان به نام، «پرنده تمساح نمی زاید اما انسان می تواند به افق های دور پر بکشد». ترجمه ی کامل تر این متن را در سایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م) تحت عنوان «جنبشی برای انقلاب» بخوانید.

 کشورهای جهان سوم

کشورهای «جهان سوم» به شکل های مختلف تحت سلطه ی امپریالیسم هستند و ساختارها و دینامیک های درونی شان کیفیتا تحت تأثیر این تحت سلطگی است. اما باید توجه کرد که تغییرات مهمی در «ترکیب جمعیتی» و «پیکربندی اجتماعی» بسیاری از این کشورها صورت گرفته است که دارای مفاهیمی برای استراتژی انقلابی است. تفاوت زیادی میان آن ها و چین سال های ۱۹۲۰، ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ موجود است. دنیای امروز نسبت به دهه ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که جنگ ویتنام علیه امپریالیسم آمریکا در جریان بود دنیای بسیار متفاوتی است. آن دوران با مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی در کشورهایی مانند آنگولا و موزامبیک و دیگر نقاط جهان رقم می خورد. از آن زمان تاکنون تغییرات مهمی در جهان و در شرایط و زندگی توده های مردم صورت گرفته است.

امروزه در همه ی کشورهای «جهان سوم» میلیون ها نفر در زاغه های اطراف شهرها جمع شده اند … که بسیار متفاوت از زمانی است که همین میلیون ها نفر در روستا بودند. آن ها در روستا نیز فقیر و تحت استثمار بودند اما به شکل های گوناگون از زمین تغذیه می کردند. اما اکنون شرایط به طرز قابل توجه و مهمی عوض شده است. نیروهای ارتجاعی، از جمله بنیادگرایان اسلامی در میان این مردم کار می کنند و پایه می گیرند. یکی از دلایل پایه گیری آن ها رویکرد آخرالزمانی شان به این وضعیت است که منطبق می شود بر شرایط فرّار بسیاری از توده های این زاغه ها یا حداقل یکی از جذابیت های آنان است. این مسائل را باید دید، آن ها را مطالعه و تحلیل کرد و بر اساسِ آن، تفکر استراتژیک را تبیین کرد. این به معنای بیرون ریختن تمام جهت گیری استراتژیکِ تبیین شده توسط مائو یعنی «محاصره شهرها از طریق روستا» به عنوان راه انجام جنگ درازمدت خلق نیست. اما همان طور که خودِ مائو تأکید کرد، نمی توان خود را در قراردادها محصور کرد. اگر قرار است انقلابی شود … باید آن را بر پایه ای علمی و با جهان بینی و متد علمی ماتریالیسم دیالکتیک انجام داد. باید شرایط واقعی مقابل پا را آنالیز و سنتز کرد و دید که در چارچوب دینامیک های متناقض شان، راه های ممکن برای تغییر و به طور خاص راه تغییر انقلابی کدام است. اگر در قید و بند قراردادها و ابزارگرایی باشیم (یعنی به جای دیدن واقعیت و یافتن راه تغییر آن بر پایه ی واقعیت ها، نگرش خود را بر واقعیت تحمیل کنیم) نمی توانیم انقلاب کنیم. در زمینه ی آنالیز و سنتز و تفکر استراتژیک و مفهوم سازی استراتژیک کار زیادی باید انجام شود.

با وجود این، هنوز مسئله ی روستا (به معنای دقیق کلمه یا شاید به طور مجازی و استعاره) به مثابه «مرکز ثقل» مبارزه برای کسب قدرت، حداقل در ابتدای امر و برای مدتی مطرح است. منظورم از معنای دقیق یا شاید مجازی آن است که در تئوری مائو یعنی جنگ درازمدت خلق و محاصره ی شهرها از طریق روستا، روستا به مثابه مرکز ثقل جنگ به معنای دقیق کلمه به کاربسته شد و این صحیح بود. جنگ درازمدت خلق واقعاً در میان توده های وسیع دهقان در روستا پایگاه داشت، در مناطق دوردست که قدرت دولت ارتجاعی دائمی و مستحکم نبود شروع شد و امکان آن را فراهم کرد که مناطق حمایتی و بالاخره مناطق پایگاهی تحت کنترل نیروهای انقلابی ایجاد شود. اما مفهوم محاصره شهرها از طریق روستا را می توان خلاقانه نیز به کاربست.

البته در به کاربست خلاقانه ی تئوری ها باید جانب حزم و احتیاط را نگه داشت زیرا در بسیاری مواقع به نام «تکامل خلاقانه» یا «به کاربست خلاقانه» مشکلات بسیاری به وجود آمده است. به طور مثال، «تکامل و به کاربست خلاقانه ی تئوری کمونیستی» از علامت های رویزیونیسم یا توجیه گر رویزیونیسم بوده است. خلاقیت رویزیونیستی و رویکردهای مشابه خوب نیستند. به یاد می آورم در دهه ی ۱۹۶۰ گروهی در آمریکا به نام «حزب جوان میهن پرست» بودند که در جنوب آمریکای شمالی درست شده بود و می خواستند پرچم کنفدراسیون جنوب (جنوب برده دارــ مترجم) را به عنوان نماد شورش علیه سیستم احیاء کنند. یادم می آید که برخی از آنان در تظاهرات حزب پلنگان سیاه در دفاع از هوئی نیوتون (که در آن زمان زندانی بود) شرکت کردند. وقت استراحت با عده ای روی چمن ها نشسته بودیم. آنان هم کتاب سرخ نقل  قول هایی از صدر مائوتسه دون را داشتند و می خواستند خلاقانه آن را به کار ببندند. از آن ها پرسیدم: «این پرچم کنفدراسیون جنوب دیگر چیست؟ شما را با این چه کار؟» جواب دادند: «ما میهن پرست هستیم». و من جواب دادم: «یعنی چه میهن پرستید؟ شما نمی توانید این کار را بکنید. این نوع میهن پرستی غلط است». آن ها کتاب سرخ را درآوردند و از مائو نقل کردند: «در جنگ های رهایی بخش ملی، میهن پرستی کاربست انترناسیونالیسم است.» من این حرف را از ناسیونالیست های سیاه خیلی شنیده بودم اما اولین بار بود که از ناسیونالیست های سفید می شنیدم! به آن ها نگاهی کرده و گفتم: «شما که درگیر در جنگ رهایی بخش ملی نیستید. این حرف ها را دور بریزید.» این نمونه ای از «به کاربست خلاقانه» بد بود. با این وجود کاربست خلاقانه ی مارکسیسم به شرطی که واقعاً بر اساس علمی قرار داشته باشد و در خدمت انقلاب و کمونیسم باشد ضروری است.

بنابراین کنکاش در مورد «روستای مجازی» ضروری است. منظورم مناطقی است که توده ها در آن تجمع دارند، به معنای واقعی و «کلاسیک» روستا نیستند اما مناطقی هستند که بیشترین نقطه ی تمرکز قدرت طبقه ارتجاعی نیستند یا این که دولت در آن نقاط فعالانه اعمال قدرت نمی کند. آیا این مناطق می توانند پایه ای برای آغاز باشند؟ آیا می توانند تکیه گاهی برای آغاز و بازگشایی استراتژیک جنگ درازمدت باشند؟

در هر حال سؤال هایی از این قبیل مطرح است که: در بسیاری موارد ممکن است روستا به معنای دقیق کلمه «زمین آغاز» اولیه باشد اما خیلی زود «مرکز ثقل» به مناطق شهری شیفت کند یا اینکه برخلاف نوشته های مائو در مورد استراتژی جنگ درازمدت، از همان ابتدا تأکید برجسته ای بر روی مناطق شهری گذاشته شود.

به این سؤال هم باید فکر کرد که ممکن است حداقل در برخی موارد، به ویژه در شرایط دخالت نیروهای قدرتمند خارجی (قدرت های ارتجاعی و یا امپریالیست ها) ضروری و ممکن باشد که نیروهای انقلابی عقب نشینی کرده و روستاها را برای مدتی مرکز عمده مبارزه یا تنها مرکز مبارزه کنند.

تمام این جوانب را باید به دور از قید و بند قراردادها بر پایه ای علمی مورد آزمایش قرارداد، از رویکرد ماتریالیستی دور نیافتاد و آن ها را از نقطه نظر اهداف استراتژیک که تمام فرآیند این مبارزه را تعیین خواهد کرد مورد بررسی قرارداد.

 بنابراین یک سؤال این است که روستا به معنای دقیق کلمه یا به معنای مجازی و سمبلیک چه جایگاه و کاربستی در استراتژی امروز دارد؟ در این زمینه نیاز به کاری خلاق اما علمی است. در مناطقی که تمرکزی از توده ها هست ولی نقطه تمرکز دشمن نیست و خارج از «دسترس فوری» نظمِ سرکوبگرِ کهنه است آیا این مفهوم کاربستی دارد؟ چنین آغازی و به عبارت دیگر یافتن پایه ای برای آغاز مبارزه بدون این که فوراً درهم شکسته شود، برای برقرار کردن قطبی در مقابل نظم کهنه و انباشت نیرو برای انقلاب ضروری است.

قبلاً در مورد کاربست این اصول در شرایطی کیفیتا متفاوت، در کشوری امپریالیستی صحبت کردم. یعنی شروع مبارزه ی درازمدت وقتی که شرایط آن ظاهر شود. در آن جا گفتم، استقرار واضح و روشن «قطب» انقلابی که فعالانه برای قدرت در جامعه رقابت می کند و به موازات گسترش مبارزه، شمار افزایش یابنده ای از توده ها به سوی آن جلب شده و حول آن گرد می آیند ضروری است. این قطب باید در ضدیت با نظم و نیروهای ارتجاعی حاکم و در عین حال در ضدیت (ولی نه لزوماً ضدیت خصمانه) با دیگر نیروها و برنامه های حاضر در جامعه که نیروها و برنامه های خارج از طبقه حاکمه و رفرمیست هستند، باشد. هرچند رابطه ی این قطب با نیروهای دیگر لزوماً خصمانه نیست اما در هر حال قطبی است که به وضوح و به طور رادیکال از آن چه آن نیروهای دیگر نمایندگی می کنند متفاوت است.

در شرایطی که آغاز این مبارزه ممکن و برای پیشروی انقلاب ضروری است فقط با پیشبرد این مبارزه است که کاملاً می توان نیروهایی را از زیر نفوذ برنامه های رفرمیستی گوناگون بیرون کشید و مبارزه را در ضدیت با نظم کهنه و نیروهای ارتجاعی پیش برد. درک این نکته حائز اهمیت بسیار است؛ وقتی که شرایط عینی به ظهور رسید یا موجود است اگر جهش اولیه از زاویه آغاز این نوع مبارزه انجام نشود آنگاه نه فقط نیروهای ارتجاعی بلکه نیروهای رفرمیست نیز ابتکار عمل را در دست خواهند گرفت. چنانچه شرایط برای آغاز چنین مبارزه ای وجود داشته باشد آنگاه امر تثبیت یک قطب روشن از طریق آغاز فعالانه ی مبارزه برای قدرت و پایه ی برهم زدن قطب بندی نامساعد و ایجاد قطب بندی مساعد به سطح کاملاً متفاوتی جهش خواهد کرد.

سپس، وقتی که نیروهای انقلابی در چنین اوضاعی «روی نقشه» باشند، زمانی که تلاش های اولیه ی دشمن را برای درهم شکستن نیروهای انقلابی عقیم گذاشته باشند، آنگاه سؤال جدیدی مطرح می شود: چگونه می توان مبارزه را به سوی وضعیتی راند که مسئله ی کسب قدرت در سراسر کشور نه فقط به مثابه یک هدف عام بلکه به عنوان هدفی فوری مطرح است: فرجام یا «عمل نهایی» را چگونه به صحنه خواهیم آورد. هرچند، تمرکز مقاله ی «درباره ی انقلاب» بررسی راه انقلاب در کشورهای امپریالیستی است و نه کشورهای «جهان سوم» که تحت سلطه یا تحت اشغال امپریالیسم هستند اما برخی جوانب آن مقاله می تواند برای راه انقلاب در این کشورها کاربست داشته باشد.

همان طور که قبلاً اشاره کردم، در کشورهای «جهان سوم» با پیشروی مبارزه برای کسب قدرت در راستای خطوط عامی که صحبت کردیم و حتی در نقاطی که تا آن زمان به اشغال مستقیم قدرت های امپریالیستی یا دیگر قدرت های خارجی در نیامده اند لازم است احتمال آن داده شود که دولت های امپریالیستی و یا دولت های دیگر با هدف مستقیم سرکوب انقلاب دست به دخالت و اشغال بزنند و برای چنین شرایطی تدارک دیده شود. این امر می تواند بعد از پیروزی انقلاب یا حتی زمانی که انقلاب به مرحله ای رسیده است که دورنمای کسب قدرت سراسری آن قابل رؤیت و واقعی است صورت بگیرد. مفاهیم چنین وضعی را باید برای کامل کردن و تحکیم کسب قدرت پیش بینی کرد و صرفاً به زمانی که چنین دخالت و اشغالی صورت بگیرد یا نزدیک باشد موکول نکرد. مقابله با تجاوز خارجی می تواند (تأکید می کنم که می تواند) ضرورت عقب نشینی موقت از مراکز اصلی قدرت در داخل و اطراف شهرهای بزرگ را به وجود آورد. حتی اگر مبارزه به نقطه ای برسد که عمدتاً در آن مناطق تمرکز داشته باشد ممکن است ضرورت عقب نشینی از آن نقاط با هدف ساختن پایه ای برای پیشروی دوباره سربلند کند. زیرا هدف این است: پیشروی به سوی کامل کردن این مرحله از انقلاب از طریق شکست کامل قدرت دولتی کهنه و ارتجاعی و استقرار دولتِ جدیدِ انقلابی برای گام نهادن در جاده ی سوسیالیسم به مثابه بخشی از مبارزه انقلابی جهانی که هدفش استقرار کمونیسم است.•

 

«قدم اولی» که برداشته نشد

در مورد مسائل در مورد مسائل یک پروژه ی چپ

مهری حق شناس  

در صحنه ی پر گرد و غباری که به جولانگاه امپریالیسم و ارتجاع تبدیل شده، به نتیجه نرسیدن هر تلاش صادقانه از سوی مبارزان صف مردم و زحمتکشان ناخوشایند است. «قدم اول» یکی از آن ها است. این ناکامی ربط مستقیم دارد، یکم به درک عمومی و مشترک «قدم اولی»ها از محتوای هدفی که برای این پروژه تعریف شد. یعنی «ایجاد حزب طبقه کارگر ایران». دوم، ترکیب گرایشات دور و نزدیک و متضادی که برای پیشبرد این پروژه گرد هم آمدند.

حزب ما در این جمع شرکت نداشت. بنابراین شناخت جزء به جزئی از فرآیند این پروژه نداریم. اما بر این باوریم که می توانیم کمکی به ریشه یابی ماتریالیستی دیالکتیکی مشکلات این پروژه بکنیم و چند جمع بندی از جهت گیری عمومی و گرایش های درگیر در آن ارائه دهیم. برخی اسناد و مصاحبه های رسمی درج شده در سایت «نشریه» و نیز چند مقاله ی تحلیلی و پلمیکی که از سوی گرایشات درون «قدم اول» انتشار یافته دست مایه ی ارزیابی و تحلیل ما است. با تأکید بر این نکته که به نظر ما پروژه ی «قدم اول» عمدتاً بر اساس دیدگاه و ابتکار گرایشی کلید زده شد که با نام هایی مثل زنده یاد شاهرخ زمانی و رفیق محمد اشرفی مشخص می شود. تا به امروز نیز که برخی افراد و گرایش های اولیه در این جمع، خود را کنار کشیده اند، همین گرایش معین است که کماکان کار را ادامه می دهد. بنابراین، برای بررسی نقادانه ی «قدم اول» اساساً به نظرات مطرح شده از سوی این رفقا می پردازیم. به ویژه اینکه به عقیده ی ما، این گرایش بازتاب نحوه ی نگرش و تمایلات و سطح توقع بخش مهمی از چپ ها و سوسیالیست ها و فعالان تشکل های منتسب به جنبش کارگری در ایران هم هست.

ما این بررسی را بخشی از وظایف عمومی سیاسی و ایدئولوژیک خود برای حفظ و تقویت انرژی و روحیه ی مبارزاتی نیروهای پیشرو، در مواجهه با دشواری ها می دانیم و امیدواریم خدمتی باشد در جهت وحدت اراده و عمل آن کسانی که واقعاً هدف نابودی جامعه و دنیای طبقاتی و رسیدن به کمونیسم جهانی را در سر دارند و در نتیجه واقعاً می خواهند مبارزات امروز را بر اصولی استوار کنند و از همین امروز راهی را باز کنند که واقعاً به آن هدف منتهی می شود و هم زمان تلاش می کنند جنبش پرولترها و زحمتکشان و توده های تحت ستم را نیز به آن راه بکشند.

 

دوگانه ی وحدت پیوند و تکرار تجارب گذشته

تابستان ۱۳۹۳ بود که «قدم اول» با ارائه یک طرح پیشنهادی که به تصویب نمایندگان گرایشات حاضر در نشست مشترک رسیده بود اعلام موجودیت کرد. ترکیب گرایشات سؤال برانگیز بود. به چند گرایش اصلی اشاره می کنیم: رفقایی مثل محمد اشرفی و شاهرخ زمانی که تعهد خود به ضرورت حزب لنینی و تبلیغ و ترویج آگاهی کمونیستی را اعلام می کردند در کنار یک گرایش ترتسکیستی (گرایش مارکسیست های انقلابی ایران) که آشکارا نگرش محوری «چه باید کرد؟» لنین یعنی ضرورت بردن آگاهی کمونیستی از بیرون به درون طبقه، ضرورت وجود یک خط سیاسی و ایدئولوژیک معین در رهبری حزب و طبیعتاً درک لنینی از حزب کمونیستی را رد می کرد و به همراه آنان، گرایش موسوم به کمونیسم شورایی یا معتقدان به «دمکراسی مستقیم» (امثال بینا داراب زند و اسماعیل سپهر) که به طور کلی نقش و جایگاه رهبری کننده ی حزب پیشاهنگ در فرایند کسب قدرت سیاسی و ساختمان سوسیالیسم را قبول ندارند و همه ی کارها را به «خود مدیریتی» کارگران از طریق شوراها واگذار می کنند. در کنار این ها، حزب رنجبران هم بود که سال ها است با آرزوی «وحدت اصولی در چارچوب حزبی که از سانترالیسم دمکراتیک پیروی کند و کارگران هم قبولش داشته باشند» به هر جمعی که در آن حرفی از ایجاد حزب باشد وارد می شود و چندی بعد از آن ناامید شده و به انتظار تشکیل جمعی دیگر می نشیند. جمع «قدم اول» در واقع بینانه ترین حالت، فقط می توانست یک مجمع بحث و مناظره و مبارزه ی نظری در مورد موضوع حزب و طبقه باشد. بحث و مبارزه ای که نتیجه اش نه به اتحاد رساندن نیروهای درگیر بلکه تشویق این گروه ها و عناصر به فرموله تر کردن مواضع و دیدگاه های خود در مورد مبحث حزب است که البته به جای خود، می تواند مفید هم باشد.

به هر حال نسبت به پروژه های مشابه قبلی که در سطح جنبش کمونیستی و چپ شاهدش بودیم هیچ نکته ی جدید و راهگشایی در طرح «قدم اول» وجود نداشت. این تقریباً تکرار ناقص تر و متناقض تر «کنفرانس وحدت» در سال ۱۳۵۸ بود. در بین چپ ها این تصور کلی رایج بوده (و هست) که برای تشکیل یا ایجاد حزب باید دو کمبود اساسی را رفع کرد. اولاً، عدم پیوند میان گروه های روشنفکری چپ و سوسیالیست (طرفدار طبقه ی کارگر) با «خود طبقه». ثانیاً، پراکندگی و از هم جدا افتادن خود این گروه های روشنفکری. بنابراین نقشه ای باید این دو کمبود را به طور موازی حل کند. هم سطحی از وحدت نظری و عملی را بین گروه ها ایجاد کند و هم ارتباط و تأثیرگذاری بر جنبش ها و مبارزات موجود کارگری را بیشتر کند، و فرم هایی از سازماندهی را در پایه به اجرا بگذارد. اساس حرکت مشترک نیروهای «کنفرانس وحدت» سال ۱۳۵۸ هم همین بود. تفاوتی اگر میانشان وجود داشت در تأکید بیشتر یا کمتری بود که بر وظیفه «پیوند» یا «وحدت» می گذاشتند.

 

عدم درک حزب به مثابه یک کیفیت

چیزی که در این میانه گم است، رویکرد هر جریان به این واقعیت تاریخی- جهانی است که یک مرحله از انقلاب های کمونیستی که نقطه شروعش کمون پاریس بود با احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی خاتمه یافت. جمع بندی از آن مرحله و مشخص کردن رویکرد خود نسبت به آن تجربه ی عظیم خط مرز کمونیسم واقعی و دروغین است و امروز، محتوای حزب کمونیست را همین مسئله تعیین می کند. این واقعیت، عنصر مهمی از کلیت وضعیت کنونی جنبش کمونیستی دنیا و حتی وضعیت جنبش های مطالباتی کارگران و زحمتکشان و دیگر اقشار تحت ستم جامعه است و بی تفاوتی نسبت بدان رک بگوییم، حیرت انگیز است.

طرح مقوله ی حزب پیشاهنگ انقلابی به مثابه یک کیفیت سیاسی و ایدئولوژیک ضروری است. تنها بر این پایه می توان یک تشکیلات حزبی را خشت بر خشت نهاد و در ارتباط با آن، سطوح دیگری از سازماندهی های ضروری را به وجود آورد. حزب کمونیست باید محتوا و قابلیت رهبری یک انقلاب کمونیستی را داشته باشد که گام اولش در هم شکستن دولت طبقاتی موجود و کسب قدرت سیاسی و استفاده از این قدرت برای ریشه کن کردن نظام طبقاتی و رهبری دوران گذار سوسیالیستی است. قدم گذاشتن در چنین راهی بدون تکیه بر دستاوردهای انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم و جمع بندی از نقاط ضعف و منفی آن ها و تبدیل سنتزی از این ها به قطب راهنمای حرکت امروز، غیرقابل تصور است. این کیفیت سیاسی و ایدئولوژیک می باید در برنامه ی حزب، که شامل تحلیل طبقاتی از جامعه، استراتژی کسب قدرت و ابزار و روش های پایه ای برای اجرای آن نیز هست تبلور یابد.

بدون نقطه ی شروع قرار دادن این کیفیت، و تعیین دوری ها و نزدیکی ها با این معیار، اگر وحدتی هم حاصل می شد حول مواضع حداقلی بود که به جای خود می توانست ترقی خواهانه و حتی انقلابی اندیشانه باشد اما قادر به ترسیم راه رسیدن به دنیایی دیگر و ایفای نقش رهبر پیشاهنگ کمونیست برای ارائه دهندگانش نبود. بدون این کیفیت، اگر رشته های پیوند محکم و گسترده ای نیز با توده های کارگر و زحمتکش برقرار می شد باز هم قادر نبود نارضایتی و اعتراض آنان را به مسیری کیفیتاً متفاوت بیاندازد و انرژی و توان شان را در خدمت به امر رهایی واقعی و کامل از دنیای طبقاتی قرار دهد.

تازه در مقطع ۱۳۵۸، نیروهای شرکت کننده در «کنفرانس وحدت» حداقل در سطح اعلام مواضع از اصول سیاسی و ایدئولوژیک مهمی پیروی می کردند و جایگاهشان در صف بندی میان کمونیسم انقلابی از یک سو و رویزیونیسم روسی و سه جهانی از سوی دیگر روشن بود. در آن مقطع فقط ۳ سال از سرنگونی سوسیالیسم در چین مائو گذشته بود و امواج بحران و جهت گم کردگی و انحلال طلبی در جنبش بین المللی کمونیستی هر چند به سرعت پیشروی می کرد و قربانی می گرفت اما عمق و ابعاد آن هنوز از سوی بخش بزرگی از این جنبش درک نشده بود و همه آن ها ظاهراً هم جهت بودند. جمع «قدم اول» حتی همین حد از نزدیکی سیاسی و ایدئولوژیک که «خط ۳»ای های جهت گم کرده ی انقلاب ۵۷ داشتند را هم نداشت. آنچه تحت عنوان «طرح مقدماتی» و در واقع پلاتفرم و معیارهای ورود به این جمع جلو گذاشته شد، محدود، عام، قابل تفسیر و حاوی درک های نادرست بود. ربط مشخصی به دستاوردها و تجارب عمدتاً مثبت و جمع بندی از کمبودها و خطاهای پرولتاریای جهانی در انقلابات سوسیالیستی قرن بیستم نداشت. معلوم نبود که این جمع از نظر سیاسی و ایدئولوژیک در کجای این دنیا ایستاده اند و اصولاً حاضرند شانه زیر بار مسئولیت پیشاهنگ کمونیستی که می خواهد انقلاب اجتماعی را رهبری کند بدهند؟ یا نه، صرفاً می خواهند به یک اعلام جهت گیری و موضع «طبقاتی» در کنار نیروهای سیاسی بی شمار دیگر در صحنه بسنده کنند؟

در این دنیا هر نیرویی می کوشد اهداف و سیاست های خود را تبلیغ کند و پیش ببرد. اما آن هایی ظرفیت و امکان تبدیل شدن به یک قطب سیاسی و ایدئولوژیک و یک نیروی رهبری کننده را به دست می آورند که افق و اهداف و نقشه ی راهشان روشن تر باشد و بر این پایه، تصویرشان از روابط و ارزش ها و قدرت و دنیای آلترناتیو خود را محکم تر و با اعتماد به نفس تر جلو بگذارند و بین افکار و نظرات شان با برنامه عملی و نقشه خود رابطه ی ملموس و مستقیمی برقرار کنند. طبیعی است که با رویکرد و روحیه ی انعکاس یافته در پلاتفرم «قدم اولی»ها، مبنی بر این که «هیچ کدام از ما چه به صورت فردی و چه به صورت گروهی توان انجام وظایف پیش روی خود را نداریم، در نتیجه جمع شدن دور هم و اقدام عملی به کارهای مشترک را تنها راه دست یابی به نیازهای مبارزاتی خود و خروج از بن بست کنونی، حل بحران هویت برای خود و تمامی جنبش سوسیالیستی کارگری می دانیم» (۱) نمی شود به پرچم و رهبر انقلاب اجتماعی تبدیل شد. وقتی که یک جمع اعلام می کند دغدغه اش «حل بحران هویت» خودش است معنایش این است که هنوز برایش روشن نیست در این دنیا چکاره است، چه می خواهد و چه از دستش بر می آید. «قدم اولی»ها حتی تا این اندازه برای خود نقش و رسالت قائل نشدند که بگویند فرق شان با بقیه ی گروه ها و احزاب چپ و سوسیالیست در اپوزیسیون ایران چیست.

تنها حرف مشترکی که این جمع توانست روی کاغذ بیاورد این بود که ما در یک دنیای سرمایه داری به سر می بریم که به دو اردوگاه متخاصم پرولتاریا و بورژوازی تقسیم شده است. آن ها حتی این حد از نزدیکی نظری را هم نداشتند که صحبت از امپریالیسم و یا دنیای سرمایه داری امپریالیستی (تحلیل لنینی از نظام حاکم بر جهان) کنند. انگار اختلاف تئوریک بر سر این مسئله که اصولاً مقوله ای یا مرحله ای تحت عنوان امپریالیسم در حیات سرمایه داری داریم یا نه، مسئله ای فرعی و «فعلاً» قابل چشم پوشی است! انگار این اختلاف ربط چندانی به چند و چون تقسیم دنیا به دو اردوگاه متخاصم طبقاتی و مسائل ناشی از آن، ربط چندانی به تغییر جامعه، خط سیاسی، استراتژی انقلاب، تعیین دوستان و دشمنان، درک از چگونگی ساختمان سوسیالیسم و مفهوم پیشبرد انقلاب کمونیستی جهانی ندارد. آنجا هم که خواستند حرف های شان را خاص کنند و از مصائب و عواقب نظام سرمایه داری حرف بزنند، از استثمار و اختلاف طبقاتی و از خودبیگانگی گفتند؛ از بحران های کوچک و بزرگ نظام و بی کارسازی و تشدید حمله به سطح معیشت و دستاوردهای کارگران و زحمتکشان؛ و حتی از مبادله ی نابرابر و تبعیض بین «کشورهای فقیر و کشورهای غنی».(۲) اما به ذهن شان نرسید از شکل های کهنه و مدرن ستم جنسیتی بر نیمی از جامعه ی بشری یعنی زنان بگویند؛ یا از نقش و جایگاه ایدئولوژی های اسارت بار دینی در حفظ این نظام، و یا از وجود ستمگری ملی و مذهبی. نام بردن از دیکتاتوری پرولتاریا و مرزبندی با «سوسیال دمکراسی» و «دمکراسی نوین» و معتقدان به «دیکتاتوری حزبی» بیش از آنکه بیان اتحاد و روشنایی سیاسی ایدئولوژیک این جمع باشد، بازتاب به هم چسباندن اتیکت های رنگارنگ از سوی نیروهایی بود که نه درک مشترک و صحیحی از دیکتاتوری پرولتاریا داشتند، نه مرزبندی قابل اتکائی با سوسیال دمکراسی و نه حقانیت کمونیستی در رد آنچه تحت عنوان دمکراسی نوین و دیکتاتوری حزبی آماج قرار داده بودند.(۳) اندیشیدن به مسئله ی استراتژی انقلابی کسب قدرت سیاسی و حداقل، طرح آن به عنوان موضوعی که باید مورد بحث و مبارزه ی جمع قرار بگیرد هم که اصولاً جایی در ذهن «قدم اولی»ها پیدا نکرد. این بی توجهی پیش از هر چیز نشانه این بود که دورنمای کسب قدرت حداقل نزد بخش بزرگی از این جمع به شدت کمرنگ است و به خواب و خیال می ماند. پلاتفرم مشترک «قدم اول» به این حکم «مقدر» بسنده کرد که تضاد اساسی نظام سرمایه داری نهایتاً باعث فروپاشی اش خواهد شد.(۴)

 

درک از حزب به عنوان ضربه گیر بحران؛  و تشکیلات مورد قبول توده ی کارگران

طولی نکشید که ترکیب نامتجانس نیروهای شرکت کننده تأثیرات سد کننده ی خود را برای پیشبرد این پروژه آشکار ساخت. به همین علت در مناظره های درونی «قدم اول»، رفقایی مثل محمد اشرفی صحبت از ضرورت بسترسازی برای ایجاد حزب طبقه ی کارگر کردند. این عقب نشستن از پلاتفرم سال ۱۳۹۳ بود که «ما وظیفه خود می دانیم تا فوراً پروسه تشکیل این حزب در جامعه ایران و سازماندهی طبقه کارگر را برای تدارک انقلاب سوسیالیستی و رساندن به اهداف و تأمین منافعش آغاز کنیم.» (۵)

«بسترسازی» یا تدارک برای هر امری قابل درک است. اما بسترسازی مورد نظر نیروهای شرکت کننده در این جمع نمی توانست به شکل گیری یک حزب پیشاهنگ برسد و در بهترین حالت می توانست ایجاد یک جمع ائتلافی برای فعالیت مشترک حول مطرح کردن خواسته های ملموس و معینی برای بهبود شرایط کار و معیشت و تشکل توده های کارگر باشد. حزب مدنظر رفقا باید با شروع کردن از مبارزات جاری کارگری، گسترش خود درون آن ها و ارتقاء آن مبارزات ساخته می شد. (۶) در طرح های عملی مورد نظر این رفقا، «قدم اولی ها» وظیفه داشتند از طریق سازماندهی و رهبری فعالیت های اتحادیه ای سراسری، طبقه ی کارگر را یا مستقیماً تحت تشکیلات حزبی و یا عمدتاً در حلقه ای گسترده گرداگرد آن متشکل کنند. آن ها تأکید داشتند که طبقه ی کارگر بدون حزب سیاسی اش نمی تواند به مثابه یک طبقه عمل کند. همان طور که بالاتر گفتیم حرف از ضرورت حزب سیاسی می زدند بدون اینکه بحثی از استراتژی و نقشه ی عملی کسب قدرت سیاسی برای درهم شکستن دولت طبقاتی موجود و استقرار دولت طبقاتی پرولتری به میان آورند. چنین رویکردی به هیچ سیاستی پا نمی دهد جز راه ها و توهمات رفرمیستی. «قدم اولی»ها می گفتند فقط حزب می تواند کل طبقه را حول پرچم معینی رهبری کند و نه تشکل های پراکنده و غیر حزبی. و هم زمان، مفهوم حزب و امر رهبری را به اینکه کل طبقه این تشکیلات را سازمان رهبری کننده ی خود بدانند (حتی اگر عضوش نباشند) ربط می دادند. این درست خلاف درک صحیح لنینی از نحوه ی مشارکت لایه های مختلف پیشرو و میانه و عقب مانده ی طبقه ی کارگر در حرکات و جنبش های اجتماعی و سیاسی بود. لنین به درستی از تمایلات مختلف در صفوف طبقه حتی در مقطع برآمد انقلابی صحبت می کرد و این که تحت آن شرایط هم بخش های عقب مانده ی طبقه، نه بر اساس اهداف و دورنما و برنامه ی حزب کمونیستی بلکه حول مطالبات محدود رفاهی و اقتصادی شان در جنب و جوش جامعه شرکت می کنند. اصولاً ضرورت وجود حزب پیشاهنگ از آن جا برمی خیزد که به طور عینی و فارغ از تمایلات هر کس «کل طبقه» نمی تواند رهبر و پیشاهنگ انقلاب اجتماعی باشد. «کل طبقه» به گرایش های مختلف تجزیه می شود. لایه های عقب مانده تر آن حتی نمی توانند هسته ی مستحکم یک جنبش پایدار و مؤثر کارگری باشند چه رسد به پایه ی اجتماعی سازمان یافته ی انقلاب پرولتری. سؤال اصلی اینجا است که یک حزب انقلابی، امر رهبری انقلاب اجتماعی را اساساً حول چه اهدافی پیش می برد و خود را به پرچم کدامین دورنما و آلترناتیو در جامعه تبدیل می کند؟ کسب انقلابی قدرت سیاسی و در هم شکستن ماشین دولت بورژوایی و شروع به ساختن دولت نوین و جامعه ی سوسیالیستی با هدف ایجاد یک دنیای کمونیستی؟ یا بهترین فرموله کننده ی مطالبات روز جنبش کارگری و بهترین مدافع جنبش های اعتراضی جاری و بهترین سازمانده و رهبری کننده ی توده های وسیع کارگر و زحمتکش در چنین جنبش هایی بودن؟ اگر حزب صاحب هدف و خطی نباشد که پراکندگی را از طریق وحدت تفکر و اراده ی انقلابی و نقشه ی انقلابی تبدیل به تشکل و اتحاد انقلابی کند، مسئله ی دستیابی به کمیت لازم برای انجام انقلاب اجتماعی و ادامه ی راه بعد از کسب قدرت سیاسی را نمی تواند حل کند. بدون این، حتی اگر «توده ای و فراگیر» هم شود، آن کمیت در خدمت انقلاب و کمونیسم و رهایی نوع بشر قرار نمی گیرد.

رفقایی مثل اشرفی و زمانی علیرغم صحبت از آگاهی انقلابی، حزب را اساساً به خاطر توانایی و موقعیتی که تشکیلات در زمینه ی تأثیرگذاری بر روندهای جاری (درجاتی از اِعمال قدرت و یا نمایش قدرت) به کارگران می بخشد مورد تأکید قرار می دادند. آن ها هیچ جا حرفی از خط سیاسی و ایدئولوژیک به عنوان عامل تعیین کننده در حیات حزب و جهت گیری و سرنوشت یک انقلاب اجتماعی نزدند. یک نمونه ی حاشیه ای اما گویا از بی توجهی و یا درک نادرست آن ها از مسئله ی خط سیاسی و ایدئولوژیک و اهمیت تمایزات خطی را می شد در همسنگ قرار دادن رهبران و تئوریسین های انقلاب کمونیستی در کنار رهبران و شخصیت هایی دید که به لحاظ خط سیاسی و ایدئولوژیک به هیچ وجه کمونیسم انقلابی را نمایندگی نمی کنند. منظورمان قرار دادن نام مائو و لنین و مارکس و انگلس در کنار هوشی مین و جزنی توسط زنده یاد شاهرخ زمانی به عنوان «ایدئولوگ هایی است که به درک نظری تاریخی نجات کل پی برده بودند.»(۷) چنین مقایسه ای فقط می توانست نشانه ی آن باشد که این رفقا، معیار مبهم و گمراه کننده ی «قدرت رهبری کردن و مهارت های تشکیلاتی» و یا ادعاها و نیات را در محک زدن افراد، جایگزین نگرش و خط و روش آن ها می کنند.

 

ندیدن جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری

آنچه در مورد تعبیر نادرست گرایش زمانی اشرفی و البته سایر نیروهای شرکت کننده در جمع «قدم اول» از علم مارکسیسم گفتیم، ما را به یک بحث پایه ای و تحریک کننده می رساند و طرح آن در این نوشته را ضروری می دانیم: جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری.

بگذارید با یک فرمول بندی رایج و قدیمی که ما نیز آن را حقیقتی خدشه ناپذیر می دانستیم مرزبندی کنیم. آیا مارکسیسم علم رهایی پرولتاریا است؟ خیر. مارکسیسم، علم رهایی بشریت از نظام اجتماعی طبقاتی است. علم مارکسیسم، حقیقت ساختار جامعه، واقعیت و تضادهای جامعه و جایگاه و نقش هر طبقه را آشکار می کند. هر کس با چنین جامعه و روابطی تضاد دارد ظرفیت دیدن این حقایق علمی و سمت گیری کردن با تلاش هایی که برای تغییر این وضعیت صورت می گیرد را دارد. از این نظر، علم مارکسیسم از چیزی که فقط متعلق به طبقه ی کارگر باشد دور می شود. این طور نیست که باید کارگر باشی تا کمونیست شوی. ولی باید این واقعیت را درک کرده باشی که با رسیدن جامعه به مرحله ی سرمایه داری راه برای کمونیسم باز شده است. این امری مقدر و از پیش تعیین شده نبوده، اما جامعه به هر صورت به اینجا رسیده است. مارکسیسم در ذات طبقه ی کارگر نیست. غریزه ی کارگری نیست. بلکه علم درک جامعه و تغییر انقلابی آن است. اما تغییر واقعیات جامعه و رسیدنش به جایی که امروز هست حول تضاد پرولتاریا بورژوازی ساختار پیدا کرده است. رابطه ی علم مارکسیسم با پرولتاریا، رابطه ی «منافع من» نیست. موضوع این علم نجات پرولتاریا یا ارزش گذاری روی پرولتاریا به عنوان طبقه ای که شایسته ی نشستن در رأس قدرت است نیست. مارکسیسم می خواهد به این پرسش پاسخ دهد که جامعه ی موجود چطور می تواند به جامعه ای دیگر، جامعه ای بدون طبقات تکامل پیدا کند. با حرکت از اینجا است که مارکسیسم متوجه جایگاه منحصر به فرد پرولتاریا می شود و آن را به طور عینی تشخیص می دهد.

جنبش کمونیستی جنبشی است برای گذار از عصر بورژوایی به عصر کمونیسم. بر پایه ی این واقعیت، دیکتاتوری پرولتاریا برای طی کردن این مسیر توجیه علمی پیدا می کند. انقلاب پرولتری، انتقام گیری نیست. به تلاش برای جابه جا کردن رأس قدرت بین حاکمان و محکومان هم محدود نمی شود. بلکه می خواهد تضاد بین مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی را که ریشه ی همه ی معضلات و مصائب و نابرابری ها در دنیای موجود را حل کند. جنبش کمونیستی را با جنبش کارگری نباید یکی کرد. در جنبش بین المللی کمونیستی از دیرباز (چه بسا از همان دوران مارکس) گرایش به یکی انگاشتن این دو جنبش شکل گرفت و بعدها گسترش و رواج یافت. چیزی که به نام جنبش کارگری جریان دارد و مورد توجه و تقدیس بسیاری از گروه های چپ است در واقع یک جنبش اعتراض و مقاومت از سوی توده های تحت ستم و استثمار علیه وضعیت زندگی شان است که اساساً در چارچوب دیدگاه و اهداف و آگاهی تریدیونیونی (اصلاحات در چارچوب نظام کار مزدی) قرار دارد.

 

جسمیت بخشیدن به پرولتاریا: یک معضل اساسی

یک اشکال اساسی نیروهای تشکیل دهنده ی «قدم اول» از جمله گرایش زمانی اشرفی ، دیدگاه جسمیت بخشیدن به پرولتاریا است. این نگرش، «طبقه پرولتاریا» را به این گروه و آن گروه کارگری تقلیل می دهد و تلاش می کند جوهر کمونیستی را در گروه های تجربی کارگران جستجو کند. طبقه ی پرولتاریا انقلابی ترین طبقه عصر سرمایه داری است اما معنایش این نیست که هر فرد یا گروهی از کارگران همان خصایلِ کل را نمایندگی می کنند. البته هر فرد پرولتر در موقعیت آگاهی یافتن به موقعیت و رسالت انقلابی طبقه پرولتاریا قرار دارد. تجربه ی زندگی و شرایط مادی موجودیتش این ظرفیت را به او می دهد که در نتیجه ی مبارزه، نگرش و ذهنیتش متحول شود و به این آگاهی دست پیدا کند.

نگرش «جسمیت بخشیدن به پرولتاریا» در بحث های گرایش زمانی اشرفی هم به شکل های گوناگون بروز پیدا کرد. مثلاً به شکل ارزش گذاری روی قشرهای مختلف کارگری بر مبنای نقش مستقیم یا غیر مستقیم شان در تولید ارزش اضافه و این که کدام مکان را در خط تولید انبوه اشغال می کنند. از دید آن ها، کارگران واحدهای بزرگ صنعتی و به طور کلی آن ها که کارگر مولد نامیده می شوند از قابلیت و غریزه ی جذب کمونیسم برخوردار هستند و بقیه ی قشرهای کارگری و مشخصاً آن ها که در کارگاه های کوچک و به شکل انفرادی استثمار می شوند، خیر.(۸) بر مبنای این نگرش، جایگاه افراد کارگر در فرایند تولید در آن ها خصوصیات و غرایزی را ایجاد می کند که باعث می شود به درک کلکتیو و ضرورت سازمان یابی جمعی دست یابند و منافع جمع منافع طبقه را به منافع فردی ارجحیت دهند و به این معنی، گرایش کمونیستی پیدا کنند. اما گرایش کمونیستی که به واقع معنایی جز جذب آگاهی انقلابی کمونیستی و حرکت بر این اساس ندارد به فراگیری درک همه جانبه، علمی و عمیق از جامعه ی معاصر بشری و تکامل تاریخی آن وابسته است. درک از موجودیت و خصلت تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی و بنیان مادی و بازتاب های ایدئولوژیک و سیاسی آن ها، درک از امکان و نیاز به پشت سر گذاشتن تقسیم بندی های طبقاتی از طریق انقلاب کمونیستی، صرفاً به علت پرولتر بودن و به واسطه ی جایگاهی که کارگران در تولید اشغال می کنند در دسترس آن ها قرار نمی گیرد.

جنبه ی دیگر بروز نگرش «جسمیت بخشیدن به پرولتاریا» در گرایش اشرفی زمانی، تبیین طبقه ی کارگر به مثابه جمع آحاد کارگران است. بر این مبنای تئوریک نادرست، درک از حزب کمونیستی نیز به یک درک کمّی تقلیل می یابد. به این معنی که حزب واقعی حزبی است که آحاد طبقه آن را به عنوان رهبر خود قبول کرده باشند.(۹) حال آنکه، مقوله ی طبقه یک تجرید تئوریک است که نه به آحاد کارگران بلکه به جایگاه یک نیروی اجتماعی در حیات و کارکرد نظام موجود و ساختمان نظام آینده، به فرایند تولید و بازتولید یک نیروی اجتماعی (یعنی پرولتاریا با گذشته و حال و آینده اش) و به ظرفیت و رسالت تاریخی جهانی اش اشاره دارد. پرولتاریا ظرفیت برقرار کردن کار اجتماعی مستقیم بر پایه ی روابط تولیدی اشتراکی به جای تولید اجتماعی با واسطه ی مالکیت خصوصی را نمایندگی می کند. یعنی یک طریق اجتماعی شده ی نوین برای استفاده از نیروهای تولیدی به شکل دسته جمعی و به مثابه مالکیت اشتراکی نوع بشر، عاری از استثمار. وقتی که از پرولتاریای انترناسیونالیست صحبت می کنیم در واقع یک تجرید علمی و صحیح از مفهوم تاریخی پرولتاریا یعنی از مأموریت تاریخی اش را جلو می گذاریم. وقتی می گوییم پرولتاریا طبقه ای جهانی است که هیچ منفعت خاص به مفهوم تنگ نظرانه کلمه برای دفاع کردن ندارد و به مثابه یک طبقه نمی تواند خود را آزاد کند مگر اینکه کل نوع بشر را آزاد کند و بر تقسیم جامعه به طبقات فائق آید در واقع داریم تجریدی علمی از یک طبقه ی مادی و واقعی و پایه ی مادی موجود برای انقلاب کمونیستی را جلو می گذاریم. تجریدی که به گفته لنین «انعکاس عمیق تر، واقعی تر و کامل تر طبیعت است». روی دیگر سکه یا نتیجه ی دیدگاه جسمیت بخشیدن به پرولتاریا، تقلیل نقش کمونیست ها و جنبش انقلابی کمونیستی از رها کنندگان نوع بشر به «نمایندگان واقعی اهداف و خواسته های کارگران» است. حال آن که کمونیست ها نمایندگان سیاسی و فکری انقلاب کمونیستی و مبارزه ی انقلابی در این راه هستند که منافع بنیادین و عالی تر پرولتاریا را در این مرحله از تاریخ بشر تجسم می بخشند. نقش آنان مبارزه در راه یک گروه ذینفع (و ملی) «خاص» نیست بلکه رها کردن نوع بشر از تمایزها و تضاد آشتی ناپذیر طبقاتی است.

وجه دیگری از این نگرش نادرست را می شود در ترسیم رابطه ی یک طرفه بین جنبش طبقه ی کارگر با سایر جنبش های اجتماعی و درک مکانیکی از رهبری طبقاتی از سوی گرایش زمانی اشرفی مشاهده کرد که البته به این گرایش محدود نیست و نظر غالب در بین کلیه ی نیروهای کارگریست اکونومیست است. گرایش زمانی اشرفی در بحث های شان کوشیدند رابطه ی طبقه کارگر و حزب کمونیست را با جنبش های اجتماعی و مبارزات سایر قشرهای اجتماعی تبیین کنند. آن ها در این کار، اگرچه به تضادهای واقعی اشاره کردند و از اهمیت جنبش های اجتماعی غیر کارگری نیز حرف زدند اما قادر نشدند از سطح درک های گذشته ی رایج در جنبش بین المللی کمونیستی فراتر روند. آن ها رابطه ی یک طرفه ای میان جنبش طبقه کارگر «در مقام رهبر» با این جنبش ها دیدند. این واقعیت که تضادها و گسل های گوناگون طبقاتی و اجتماعی در جامعه و دنیای امروز سرچشمه ی مشترکی دارند و همگی برخاسته از کارکرد نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی هستند، و این که حل واقعی و ریشه ای این تضادها نیز در گرو ریشه کن کردن سرمایه داری است، از دید این رفقا محدود و منوط شد به وقوع «یک انقلاب کارگری». در بحث های اینان حرفی از تأثیر متقابل و نقش مؤثر این جنبش های اجتماعی و قشرهای درگیر در آن ها بر امر تدارک سیاسی و ایدئولوژیک یک انقلاب کمونیستی نیست. (۱۰) ظاهراً این جنبش ها را فقط حامل و بیان یک رشته خواسته های دمکراتیک می دانند که کمونیست ها باید با شعارهای درست به آن ها بپردازند و در یک حکومت شورایی مطالباتی که از سوی جنبش زنان و یا جنبش های ملی مطرح شده را تحقق بخشند. حال آنکه یکم، کار بر روی این تضادها، آگاه کردن و سازماندهی اقشاری که بر مبنای این تضادها (مانند ستم بر زن و ستم ملی) علیه نظام سرمایه داری به حرکت در می آیند از وظایف حزب کمونیست است همان اندازه که آگاه کردن و بسیج و سازماندهی کارگران که بر پایه تضاد کار و سرمایه علیه نظام سرمایه داری به شورش و حرکت در می آیند. مسئله اصلی در این کار آن است که پیشروترین این نیروهای اجتماعی باید تبدیل به مبارزین راه رهایی بشریت یعنی انقلاب کمونیستی شوند. این آن خط صحیح است که محتوای کار حزب کمونیست در میان کلیه اقشار تحت ستم و استثمار را به یکدیگر متصل می کند. دوم، برخی از این تضادها (مانند تضاد میان زن و مرد، تضاد میان کار فکری و کار یدی) از قوای محرکه جامعه ی نوین سوسیالیستی در دوران گذار به کمونیسم جهانی نیز هستند. بنابراین، حزب کمونیست انقلابی باید در رابطه با این تضادها خط و سیاست داشته باشد.

 

درک جامد از تشکل های طبقه و فرایند انقلاب؛ ندیدن دیالکتیک «تسریع در حین انتظار»

درک گرایش زمانی اشرفی از نحوه ی پیشرفت فرایند انقلاب اجتماعی و تشکل های مورد نیاز در این فرایند نیز قابل نقد است. برای مثال رفیق شاهرخ زمانی حکم می داد که در شرایط غیر انقلابی تشکل های صنفی برای فعالیت های قانونی نقش درجه اول پیدا می کند. (۱۱) سؤال این است که درجه اول برای چه؟ و نسبت به چه؟ سؤال این است اگر در جامعه ای جنگ انقلابی در گوشه ای از کشور در جریان باشد درعین حال، در شهرهای بزرگ امکانی برای فعالیت علنی وجود نداشته باشد و روحیات توده ها نیز در مناطق مختلف کشور با هم تفاوت کند، حزب کمونیست انقلابی از چه معیار و نقطه ی رجوعی برای سازماندهی پیروی می کند؟ اولویت یا نقش درجه اول تشکل ها را چطور تعیین می کند؟ بر اساس همین درک از فعالیت سندیکایی و «اولویت ها و الزامات دوران غیرانقلابی» بود که رفیق زمانی به رفقایش رهنمود می داد در تبلیغات و سازماندهی این نوع فعالیت ها در میان کارگران با گرایش «سولیداریته سنتری» (وابستگان یا طرفداران نهادهای کارگری سرمایه داری امپریالیستی) مستقیماً سرشاخ نشوید و «از کنار به آن ها برخورد کنید.»(۱۲) این برخاسته از درک مطلق گرایانه ی صنفی اقتصادی از نقش و عملکرد جنبش سندیکایی و اتحادیه کارگری است بدون در نظر گرفتن فضای سیاسی عمومی و الزاماتی است که در صف کشی ها و موضع گیری ها به وجود می آورد.

حکم نادرست رفیق شاهرخ زمانی در مورد شرایط غیرانقلابی و تشکل های صنفی اساساً بازتاب درکی نادرست و تدریج گرایانه و نهایتاً انفعالی از فرایند تدارک انقلاب اجتماعی و نقش حزب پیشاهنگ در این فرایند است. درک رایج در میان بسیاری از نیروهای چپ، از جمله در جمع «قدم اولی»ها این است که اساساً در نتیجه ی کارکرد تضادهای طبقاتی و اجتماعی، و بدون مداخله ی فعال نیروی آگاه انقلابی، سرانجام «معجزه» رخ می دهد و مشروعیت کل نظام و طبقه ی حاکم زیر سؤال می رود. ده ها میلیون نفر به میدان می آیند و یک باره با اوضاعی انقلابی روبرو می شویم. با انتظار چنین روزی را کشیدن اما هیچ انقلابی رخ نخواهد داد.

حتی اوضاع انقلابی هم مشکل بتواند شکل بگیرد. مداخله ی فعال یعنی انباشت نیرو حول هدف انقلاب کمونیستی، خلق افکار و سازمان دادن نیروها برای چنین انقلابی در سراسر دوران تدارک. حزب پیشاهنگ باید بر صحنه ی سیاسی فعالیت مستمر داشته باشد و بر قوای محرکه ی صحنه ی سیاسی تأثیر بگذارد و جوانه ها و نیروها و عوامل مساعد برای انقلاب را مرتباً شناسایی و تقویت کند. این وظیفه ای حیاتی است که همیشه حتی در شرایط سرکوب شدید و خفقان پلیسی که شکل های مختلف سازماندهی مبارزاتی حتی سندیکایی هم از سوی رژیم تحمل نمی شود باید در دست گرفته شود. مداخله ی فعال نیروی آگاه انقلابی یعنی تأثیرگذاری و تلاش برای تغییر صحنه ی سیاسی هر اندازه که در توان مان است. این به معنی دامن زدن به نبردهای ایدئولوژیک علیه نظم حاکم، مشخصاً علیه باورها و خرافات مذهبی و علیه افکار و رفتار و روابط زن ستیزانه و شووینیستی ملی در میان توده ها و در کل جامعه نیز هست.

واقعیت این است که بین عوامل عینی و عوامل ذهنی رابطه ای دیالکتیکی وجود دارد. مرزهای میان این دو مطلق نیست. نباید تحت عنوان نبود اوضاع انقلابی، یا عقب نشینی و تدافعی بودن جنبش، یا ناآگاهی توده ها، در قبال عوامل عینی رفتاری منفعل به شکل همراهی با آنچه جریان دارد و آنچه امکان پذیر است (مثلاً تشکل صنفی کارگران) در پیش گرفت. عامل ذهنی در صورت تشخیص گسل های جامعه و عناصر پیشرو و حرکات و ابتکارات مبارزاتی پیشرو که همیشه در سطحی و در عرصه ای بروز می یابد و باید با تیزبینی ماتریالیستی دیالکتیک کشفشان کرد و آن ها را رو آورد، بر اوضاع عینی تأثیر بگذارد و برای تأمین جهت گیری مورد نظر خود به حداکثر تلاش کند.

 

به  کارگیری معیار نادرست برای مرزبندی با احزاب موجود

جریان «قدم اول» و مشخصاً گرایش زمانی اشرفی، احزاب گوناگون موجود در جنبش ایران از جمله حزب ما را با معیار ضرورت پیوند فیزیکی حزب با طبقه (به معنای ارتباط با آحاد طبقه، ترکیب عمدتاً کارگری اعضای حزب و مشروعیت داشتن یک حزب به عنوان رهبر از دید توده های کارگر) محک زدند. بر این اساس گفتند که همه ی این ها، احزاب خود خوانده هستند چون با کارگران پیوند ندارند و نمی توانند تأثیری بر حرکت و جنبش طبقه داشته باشند. (۱۳) چنین دیدگاهی در برابر احزابی که به هر علت پایه ی توده ای کارگری پیدا کرده اند اما خط سیاسی و ایدئولوژیک شان بورژوایی و ضدانقلابی است (مثلاً حزب سیریزا در یونان) به راحتی می تواند خلع سلاح شود و نتواند قاطعانه موضع گیری کند. در اینجا نیز می بینیم که به معیار خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح و برنامه انقلابی (و تشکیلات منضبط حزبی در حال کارکرد منطبق بر این خط و مجری آن برنامه) کاری ندارند. این را معیار حزب پیشاهنگ بودن قرار نمی دهند. گرایش شان بیشتر به کارگری بودن یک حزب است تا کمونیستی بودنش. یا بر مبنای همان نگرش جسمیت بخشیدن که گفتیم، کمونیست بودن را با کارگری بودن یکی می کنند. در همین زمینه ی اشاره به گفته ای از گونزالو رهبر حزب کمونیست پرو و جنگ خلق در دهه ی ۱۹۸۰ را مفید می دانیم. او در مصاحبه ای از دوره های مختلف حیات یک حزب کمونیست انقلابی که نماینده ی پرولتاریا است صحبت می کند و می گوید میان نماینده واقعی طبقه بودن یک حزب به مفهومی عینی (یعنی دارا بودن هدف، خط سیاسی و ایدئولوژیک و برنامه و استراتژی کمونیستی انقلابی) با نماینده به رسمیت شناخته شده ی طبقه بودن (یعنی قبول این نقش از سوی بخش های قابل توجهی از طبقه و نه الزاماً کل طبقه) فاصله ای وجود دارد و پشت سر گذاشتن این فاصله زمان می برد. این فرایندی است که با جهش ها و افت و خیزها همراه است اما با منحل یا رقیق کردن شرط اول مسلماً غیرقابل تحقق است.

بنا به بحث و نقدی که در این نوشته پیش گذاشتیم، جمع «قدم اول» نه از حیث تئوری های راهنما، نه از زاویه ی دورنما و جهت گیری ایدئولوژیک، نه درک از تشکیلات حزبی و ارتباطش با سایر ظرف های تشکیلاتی، کیفیت کمونیستی انقلابی ضروری برای پاسخگویی به امر تشکیل یک حزب پیشاهنگ کمونیست واقعی را نداشت. توانایی تشخیص کیفیات و جایگاه نیروی پیشاهنگ کمونیستی مانند حزب ما را هم بر بستر چند دهه پراتیک های متنوع و تجربه ی مستقیم و درس آموزی از دستاوردها و شکست های جنبش بین المللی کمونیستی نداشت. «قدم اول» مثل بسیاری دیگر از جمع ها و تشکل ها اساساً افکار و راه و روش های گذشته ی جنبش کمونیستی و چپ و نه حتی پیشرفته ترین و انقلابی ترین مواضع و جوانب آن گذشته را نمایندگی می کرد.

مرحله ی اول انقلابات کمونیستی که با تجربه ی کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ آغاز شد و با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و سپس انقلاب ۱۹۴۹ چین و انقلاب فرهنگی به مثابه آخرین قله ی آن مرحله ادامه یافت به پایان رسیده است. دولت های دیکتاتوری پرولتاریا نخست در شوروی در میانه ی دهه ی ۱۹۵۰ و بعد در چین بعد از مرگ مائو و وقوع کودتای بورژوازی در سال ۱۹۷۶ سرنگون شدند. از آن مقطع تا به امروز، دنیای سرمایه داری امپریالیستی تحولات و تغییرات مهم سیاسی و اقتصادی را از سر گذرانده و تضادها و گرایشات و جدیدی در عرصه ی زیربنا و روبنا به ظهور رسیده اند. ساختن و به حرکت در آوردن جنبش نوین کمونیستی در دنیای امروز و پا نهادن به مرحله ی دوم انقلابات کمونیستی در شرایطی که تشدید تضادها و تعمیق استثمار و ستمگری و نابرابری ها از هر گوشه نیاز به دگرگونی ریشه ای ضرورت ریشه کن کردن سرمایه داری و ساختن کمونیسم جهانی را فریاد می کند، در گرو جمع بندی و سنتز علمی (ماتریالیستی دیالکتیکی) تجربه ی مرحله ی اول، حفظ دستاوردها و نقد خطاهای درجه دوم آن مرحله است. این کاری است که باب آواکیان انجام داده است و بخش مهمی از سنتز نوین کمونیسم تکامل یافته توسط وی است. سنتز نوین کمونیسم عینیتی است که نمی توان ادعای کمونیست بودن داشت و از درگیر شدن با آن پرهیز کرد. این مانند پرهیز از مارکسیسم در دورانی است که مارکس و انگلس آن را بنیان گذاشتند. دیدگاه، جهت گیری، مبنای نظری و پراتیکی حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) نیز بر این سنتز نوین کمونیستی استوار است. کمونیسم واقعی و انقلاب اجتماعی در دنیای امروز فقط با این دیدگاه و تئوری و راه معنا می شود. غیر از این، هر چه هست فقط تصویر و ادعایی رنگ باخته و کهنه و بلااثر از جنبش کمونیستی گذشته و یا گرایشات و شاخه های مختلف سوسیال دمکراتیک و رویزیونیستی و شبه مارکسیستی است. •

یادداشت ها:

 

۱- طرح پیشنهادی برای چارچوب سیاسی فعالیت مشترک گرایشات انقلابی برای ایجاد حزب طبقه کارگر ایران

۲- همانجا «نظام حاکم بر جهان امروزی نظام سرمایه داری جهانی است که در سراسر جهان و ایران به دو اردوگاه متخاصم پرولتاریا و بورژازی تقسیم شده و در مقابل یکدیگر قرار داده است….. در تداوم این نظام، سرمایه داری بر استثمار بخش اعظم جامعه، یعنی کارگران و زحمتکشان توسط تعداد کم شمار صاحبان سرمایه، بر تشدید هر چه بیشتر اختلافات طبقاتی، بر از خود بیگانگی گسترده آحاد جامعه، بر تهدید آشکار سلامت محیط زیست در ابعادی هر دم سهمگین تر، بر مبادله نابرابر و تبعیض گسترده علیه کشورهای فقیر توسط کشورهای غنی و پرقدرت استوار است….»

۳- همانجا «ما با کلیه راه حل های سرمایه داری، خصوصی و دولتی، و راه حل های میانه سوسیال دمکراسی، و استقرار حکومت های موتلفه “دمکراسی نوین” و دیکتاتوری حزبی، یا هرگونه حکومت و نظامی که به انحاء مختلف تداوم حضور بورژوازی، به  مثابه یک طبقه متشکل را در حاکمیت سیاسی و اقتصادی جامعه میسر و توجیه می کند، مرزبندی داشته و مبارزه می کنیم.»

۴- «این نظام … حامل تضادی است که نیروهای مولده را در تصادم با مناسبات و روابط تولیدی قرار داده و نهایتاً به فروپاشی آن خواهد انجامید….»

۵- همانجا.

۶- «ضرورت ایجاد حزب انقلابی طبقه کارگر و شناخت موانع پیش رو» (۷۲ تیر ۴۹۳۱؛ متن مشترک) «تنها حزبی می تواند وظایف خود را در قبال طبقه کارگر انجام بدهد، که ریشه ها و پایه های آن در داخل کشور باشد و از درون مبارزات جاری طبقه شروع شده و در آن گسترش یافته و آن مبارزات را سازماندهی کرده ارتقاء بدهد..» (خط تأکید اضافه شده است)

۷- مقاله ی «چگونه می توانیم اقدام به فعالیت عملی کنیم؟» (۹ آذر ۳۹۳۱؛ با امضاء اسدالله غفارزاده) «مارکس، انگلس، گرامشی، رزا لوکزامبورگ، لنین، مائو، هوشه مین، سلطان زاده، حیدرعمواوغلی، جزنی به عنوان ایدئولوگ هایی که به درک نظری تاریخی نجات کل رسیده بودند…»

۸- مقاله ی « نقد نظرات حکیمی» (آبان ۳۹۳۱؛ شاهرخ زمانی) «طبقه کارگر مخصوصاً قسمت پرولتری آن به  عنوان بارآور مستقیم ارزش افزوده و نبض تولید، و ادامه حیات جامعه، و وجه اصلی تضاد در مقابل طبقه سرمایه دار ترسیم شده که در کارخانجات به طرز انبوه و دست جمعی (تولید اجتماعی) از طریق همکاری دوستانه و متقابل به تولید مستقیم می پردازند؛ که به کلام زیبای گرامشی در کارگر کارخانه، منهای مالکیت خصوصی سرمایه داری، تولید و کل روابط تجسم عینی مناسبات سوسیالیستی است و اصولاً آگاهی طبقاتی سوسیالیستی منطبق بر این مناسبات است. ولی آیا دیگر بخش های غیر مرتبط با مرکز تولید، دارای چنین مناسبات عینی مساعد و زمینه ساز سوسیالیسم و آگاهی طبقاتی منتج از این شرایط هستند؟ به  طور مشخص آیا یک معلم، پرستار و یا کارمند که هیچ ارتباط مستقیم با تولید کالا و ارزش اضافی نداشته و رو در روی طبقه سرمایه دار نیست می تواند به خودآگاهی سوسیالیستی طبقاتی در روند کار دست یابد؟….

لایه های خرده بورژوایی با موفقیت های انفرادی و غیر مرتبط با تولید مستقیم و دسته جمعی سهل است حتی کارگران ساختمان با روحیه پیمانکاری، کارگاه های کوچک تولیدی با توهم کارگاه دار شدن علی رغم شدت استثمار و نبود تأمینات اجتماعی در توهم و خیالات خرده بورژوایی سرمایه دار شدن می سوزند و چه رسد به اینکه بتوانند به  عنوان نماینده کل جامعه در فکر رهایی آن باشند. این نیروها صدها کیلومتر از غریزه طبقاتی – سوسیالیستی در فداکاری برای همنوع دور می باشند ….. در تاریخ مبارزات جنبش کارگری سوسیالیستی و شکل گیری شوراهای کنترل و نمایندگان به  عنوان ابزار سرنگونی نظم بورژوائی و همچنین ایجاد نظم نوین این شوراها عمدتاً” در مؤسسات بزرگ پرولتری شکل گرفته و راه افتاده است که در صورت وجود حزب سیاسی اصولی مانند حزب بلشویک به نتیجه هم رسیده اند. چرا که ایده و غریزه سوسیالیزاسیون فقط در این محیط ها می باشند….

هرچه از تولید بزرگ دسته جمعی و محیط های بزرگ پرولتری دورتر می شویم، از ایده و درک سازماندهی دسته جمعی در شکل مناسبات سوسیالیستی دورتر می شویم….

لایه های خرده بورژوایی سهل است، حتی کارگران ساختمان، کارگاه های تولیدی کوچک مانند خیاطی ها، کفاشی ها، قطعه سازی ها، علیرغم شدت استثمار و نبود کمترین امکانات قانونی در تب و توهم پیمانکار و کارخانه دار شدن می سوزند و صدها کیلومتر در غریزه طبقاتی حاکم در کارخانجات بزرگ در هم سرنوشتی و فداکاری و همنوع گرایی سوسیالیستی به دور می باشند.»

۹- مقاله ی «در ضرورت حزب انقلابی در ایران» (بخش اول و دوم؛ تیر ۴۹۳۱؛ با امضاء اسدالله غفار زاده) «حزب سیاسی نظر متشکل از آگاه ترین و متشکل ترین و پیشروترین بخش کارگران است. آیا می توان بدون ارتباط ارگانیک با بدنه کارگری (از طریق عناصر پیشرو. تشکل های توده ای. مبارزات جاری. اشکال سازماندهی) خود را حزب نامید؟ احزاب، سازمان ها و انواع تشکل های جور واجور که ادعا می کنند حزب طبقه کارگر یا سازمان گر طبقه کارگر هستند، یعنی سازمان شان از عناصر نامبرده تشکیل شده است. اگر چنین است…. یعنی دارای پیوند ارگانیک با جنبش کارگری هستند… و اگر دارای پیوند ارگانیک هستند باید بتوانند جنبش کارگری را رهبری کنند. در عمل صد در صد مشخص است که به هیچ عنوان حتی در کوچک ترین مورد هم نمی توانند در جنبش کارگری تأثیر بگذارند. در نتیجه، عناصر نامبرده در این احزاب و سازمان ها و محافل حضور ندارند. بنا براین آن ها پیوند ارگانیک با جنبش کارگری ندارند. در نتیجه تشکیلات سیاسی طبقه کارگر نیستند.»

۱۰- همانجا «هیچ کمونیستی مبارزات دمکراتیک لایه های ستمدیده غیر کارگری مانند ملل تحت ستم، زنان، جوانان و … را کتمان نمی کند. به گواه تاریخ آن ها کارنامه درخشانی در تمامی این موارد، مانند زنان که بنیان گذار سازمان های مستقل آن ها بوده اند. و با برنامه حداقلی در چهارچوب حل مشخص مسئله و سازماندهی مبارزات آن ها، قطعنامه های احزاب کمونیست و انترناسیونال های کمونیستی در مورد زنان، ملل تحت ستم، و دهقانان نمونه موفقی بوده اند. اما در عین حال کمونیست ها اثبات کرده اند تاریخ ۰۰۲ ساله تا کنون نشانگر آن است که تمامی این مبارزات بدون رهبری طبقه کارگر به عنوان محور اصلی حل تضاد اساسی جامعه سرمایه داری و انقلاب اجتماعی در چهارچوب بقای نظام سرمایه داری استبدادی در جا می زند و حل این مسائل در گرو انقلاب کارگری و حاکمیت شورایی دمکراتیک کارگران و تهیدستان است. پس سازماندهی طبقه کارگر در حزب انقلابی به  عنوان ناجی کل بشریت اولویت اول ما است…

اتحاد زنان کارگر، کارگران ملل تحت ستم، جوانان بی آینده و آزادی خواه، فقط و فقط در صورت تقویت نیروی طبقه کارگر در سرنگونی مشترک دیکتاتوری و بهره کشی و برقراری حاکمیت سوسیالیستی و وحدت داوطلبانه تمامی خلق ها می تواند آن ها را از چنگال ستم و نابرابری نجات دهد. بنابراین ما باید سازماندهی طبقه کارگر را به  عنوان نجات کل جامعه در اولویت اول خود قرار دهیم.»

۱۱- مقاله ی «در ضرورت حزب انقلابی در ایران» (بخش اول و دوم؛ تیر ۴۹۳۱؛ با امضاء اسدالله غفار زاده) «حتی سازماندهی اتحادیه ها نیز به گردن حزب سیاسی می افتد…. حزب سیاسی به  عنوان اهرم هدایت طبقه کارگر با توجه به شرایط اعتلا و رکود انقلاب نیروهای خود را رهبری می کند در شرایط غیرانقلابی که توده ها روحیه مبارزه انقلابی را از دست می دهند و حتی به زور به تشکل های صنفی تن می دهند در چنین شرایطی نقش تشکل های صنفی برای فعالیت های قانونی نقش درجه اول پیدا می کند.»

۱۲- مقاله ی «چگونه می توانیم اقدام به فعالیت عملی کنیم؟» (۹ آذر ۳۹۳۱؛ با امضاء اسدالله غفارزاده) «اگر هدف خروج از بحران هویت کنونی است پس باید: اولاً به دور از چسبیدن به منافع خرده بورژوائی فرقه ای در شکل سکتاریسم افراد، بر اساس نقطه اشتراک مورد توافق، بر مبنا و برای سازماندهی عملی جنبش طبقاتی هر دم افزاینده پیشرو (نه توهمات خودمان) متحد و ارگانیزه شویم (نه به صورت شرکت سهامی و ائتلاف موقت).

در سطح جبهه طرح ما باید فدراسیون سراسری مرکب از سندیکاها و فعالین مرتبط با طبقه کارگر و حتی بعضی انجمن های صنفی که به ضرورت سندیکا رسیده اند را نیز بدون کوچک ترین درک فرقه گرایانه شامل شود و همچنین با جناح های راست سندیکالیست – لیبرال و جناح سولیداریته سنتری ها نیز در این راستا نه از روبرو باید از پهلو برخورد کنیم.»

۱۳- همانجا «ایجاد حزب انقلابی لازمه اش سه جزء به هم پیوسته اساسی است: اول: هیئت مؤسس، بقول مانیفست، ایدئولوگ ها…. دوم: نیروهای حرفه ای مبلغ ، مروج و سازمان گر که تمام وقت باید در خدمت حزب باشند….. سوم: سازمان اعضاء، معادل سازمان کارگران پایه هویت طبقاتی حزب ، سکان دار و پیش برنده و سازمانده تشکل های توده ها، مبارزات جاری، محافل و … کارگران، مستقر در محل کار و زندگی آنان و در واقع بخشی از آن ها می باشند، که در سلول های کمونیستی به  عنوان اجزاء اصلی حزب ارگانیزه شده اند.

با توجه به اجزای حزب انقلابی، گیر کار ما در کجا است؟ الف: فرقه گرایی در شکل احزاب و سازمان ها، که تجربه، آگاهی و تشکل را نه ابزار سازماندهی مبارزه در میان کارگران به  عنوان ستون انقلاب و حاکمیت، بلکه به طور قائم به ذات محدود به منافع خرده بورژوایی، سکتاریستی خود می کنند، این نیروها خود را ملزم به ساختن حلقه های دوم و سوم نمی دانند، چرا که آن ها (احزاب خود خوانده) خود را برای شرکت در قدرت کامل (البته در فضای متوهم مجازی) می دانند و سازمان های خرده بورژوائی که بیش از ۰۳ – ۰۴ سال است به دنبال ساختن حزب نه تنها بسترسازی نمی کنند بلکه در انتظار معجزه هستند که در روند این انتظار خود به چندین دسته تقسیم و مانع شده اند.»

 مروری بر وقایع اخیر ترکیه

در پی انتخابات که حزب دمکراتیک خلق ها (ه.د.پ) با همراهی بخشی از متحدین چپ خود توانست موانع ورود به مجلس را بردارد، تحولات سیاسی داخلی ترکیه با سرعت بیشتری در حال شکل گیری است. «پروسه صلح» تعطیل شده و آوازهای «شادی و برادری و هم کیشی» جای خود را به فریادهایی در «محکومیت تروریسم، مبارزه برای آرامش و بازگرداندن اقتدار و امنیت» داده است. دولت حاکم توانست با چاشنی کشتارهایی در سوروچ و آنکارا که توسط دستان مرتجعینی چون داعش انجام داد، اذهان مردم را متوحش و پایه های حکومت وحشتِ نظامی و امنیتی خود را توجیه کند. حال سفره ی صلح حاکمان به مقتضای زمان برچیده شده است. با این وجود هنوز هم شعار اپوزیسیونِ اردوغان «صلح» است!

بیش از هزار نفر از دانشگاهیان ترکیه نامه ای در اعتراض به جنگ بی رحمانه ای که اردوغان علیه مردم کردستان به راه انداخته منتشر کرده و تقاضای «صلح» کردند. (۱)

جمیل بایک در مصاحبه با روزنامه آلمانی (دیسایت) از قندیل خبر می‏دهد عبدالله اوجلان «پیش نویسی برای صلح آماده کرده است» و از آمریکا می خواهد مداخله کرده و میان پ.ک.ک و ترکیه صلح برقرار کند. (۲) اما سفیر آمریکا در ترکیه، پ.ک.ک را متهم به «هدف قرار دادن بیمارستان ها و کشتن شهروندان عادی» کرد و گفت «اول پ.ک.ک باید از مواضع نظامی خود در محلات و کوچه ها دست برداشته و از اعلام مناطق خودمختار منصرف شود.» (۳) جمیل بایک در شرایطی از آمریکا تقاضای مداخله کرد، که ایالات متحده آشکارا به خواست های اردوغان در زمینه پشت کردن به نیروهای پ.ی.د (حزب اتحاد دموکراتیک) در کردستان سوریه تن داده است و حتی معلوم نیست به پ.ی.د به عنوان یکی از احزاب اپوزیسیون سوریه اجازه شرکت در کنفرانس ژنو برای «صلح در سوریه» را بدهند.

طوماری که بیش از هزار تن از اساتید دانشگاهی در ترکیه و خارج از ترکیه امضاء کرده اند با اعتراض به کشتار ارتش ترکیه در کردستان خواهان بازگشت رژیم اردوغان به پای میز مذاکرات صلح با پ.ک.ک شده است. محتوای نامه همان توهماتی را حمل می کند که اپوزیسیون چپِ گرد آمده در زیر چتر حزب دمکراتیک خلق ها (ه.د.پ) در جریان انتخابات تابستان گذشته، آن را نمایندگی می کرد. این نامه محرکِ به راه افتادن بحث و جدل های زیادی در مورد اوضاع ترکیه شده است؛ بحث هایی که حتی درون احزاب پارلمانی انشقاق به وجود آورده است. اردوغان امضاء کنندگان را «اساتید دروغین» خواند و آنان را متهم به «حمایت از تروریسم» کرد. در جواب، رهبر حزب جمهوری خواه خلق، اردوغان را «رئیس جمهور دروغین» نامید که باعث انتقاد این حزب به رهبرش شد. حتی دمیرتاش اعلام کرد که در «ه.د.پ» کسانی هستند که «عاشق اردوغان» می باشند.

عدهای از اساتید امضاء کننده نامه اول، نامه ای دیگر با ششصد امضاء منتشر کردند و ضمن تأیید محتوای نامه ی قبل، از پ.ک.ک خواستند که دست از «عملیات ترور» بردارد. بی تردید، نامه دوم زیر فشارهای نیروهای امنیتی رژیم اردوغان صادر شده است، اما محکوم کردن «طرفین» جنگ در شرایطی که به هیچ وجه «طرفین» در موقعیتی برابر و ماهیت یکسانی ندارند، نشانه ی گسترش یک گرایش خطرناک در میان روشنفکران مترقی است که خواهان بازگرداندن کشور به «ثبات قبلی» هستند و عاجزانه از اردوغان می خواهد که به وعده های هشت سال پیش خود بازگردد غافل از آن که گسترش بی ثباتی روند آینده است و عامل آن نه دست یازیدن پ.ک.ک به جنگ بلکه تضادهای حاد شونده ی بزرگی است که تمام خاورمیانه را به گرداب خود کشیده است و دولت جمهوری ترکیه از آن مصون نیست.

این گرایش نه تنها توهم آفرین بلکه بسیار خطرناک است، زیرا اردوغان نیز سرکوب امنیتی و نظامی اش را با همین استدلال که وی تنها آلترناتیو برای «حفظ ترکیه» و «حفظ ثبات» است و مساله کُرد نیز فقط می تواند در سایه چنین «ثباتی» حل شود، توجیه می کند. اردوغان بر همین پایه نه فقط بخش هایی از توده های مردم زحمتکش را به سوی خود کشید بلکه در میان روشنفکران به اصطلاح چپ و سکولار نیز شکاف انداخت. دقیقاً به این علت که بی ثباتی، حریق وار در حال گسترش است، گفتمان «ثبات» اردوغان در میان اقشار میانی وحشت زده پایه پیدا کرده است.

هنگامی که جنگ داخلی در سوریه آغاز شد، به ذهن کمتر کسی خطور می کرد که در جهت فعلی اش حرکت کند. درست وقتی رژیم اردوغان نقش پدرخوانده ی نیروهای اسلام گرای سوریه را بازی می کرد، نیروهای اپوزیسیون چپ ترکیه هیچ تحلیل و سیاستی را در قبال جنگ سوریه نداشتند و این توهم را در سر داشتند که الگوی اسلام گرایی «معتدل» در ترکیه با اسلام گرایی نقاط دیگر خاورمیانه فرق دارد. اما الگوی اسلام گرایی «معتدل» به صخره های سخت واقعیت برخورد.

اکنون یک تئوری دیگر که آن هم از واقعیت تهی است، با این مضمون که «دموکراسی پارلمانی ترکیه به دلیل استبداد فردی اردوغان برهم خورده و باید جلوی قدرت فردی اردوغان را گرفت»، به راه افتاده است. در ترکیه امروز، در اپوزیسیون چپ کمتر کسی علیه کلیت دولت حرف می زند. در نگاه اکثریت چپ معضل در فرد اردوغان و گرایش او به خودکامگی خلاصه شده است. سوال اینجا است که آیا با چنین سیاست هایی می توان توده های مردم را ولو برای یک مقاومت سیاسی معنادار بسیج کرد و مانع از کناره گیری توده های عصبانی یا گرایش شان به سمت نیروهای اسلام گرا شد؟

این سیاست در حالی فرد اردوغان را نشانه گرفته است که اردوغان با ارتش ترکیه و نیروهای امنیتی آن متحد شده است و ارتش ترکیه در حال تبدیل شدن به ارتشی مشابه ارتش اسلام گرای پاکستان است. کافی است به ویدئوهایی از اردوهای تعلیماتی نیروهای مخصوص ارتش ترکیه در یوتیوپ رجوع کنیم تا ببینیم شعارهای دوره های تعلیماتی این نیروها، الله اکبر و دیگر شعارهای اسلامی در کنار شعارهای عظمت طلبی ترک است. ارتش ترکیه همواره ستون فقرات این دولت طبقات استثمارگر و وابسته به نظام سرمایه داری جهانی بوده است. اما امروزه این ارتش دیگر شباهت زیادی به ارتش سکولارِ تعلیم یافته ی آمریکا در اردوهای نظامی شهر تمپای ایالت فلوریدا ندارد. این به معنای آن نیست که ارتش ترکیه دیگر ارتش ناتو نیست و با امپریالیسم آمریکا متحد نخواهد بود. ارتش اسلام گرای پاکستان نیز در عین حال که در پیمان های نظامی منطقه ای امپریالیسم آمریکا حضور دارد از القاعده و طالبان به عنوان میلیشیاهای نیابتی خود حفاظت می کند. معضل بزرگ سیاسی در ترکیه گرایش اردوغان به خودکامه شدن نیست. بلکه تشدید هم زمان اسلام گرایی و سلطه ی سرمایه داری امپریالیستی و احتمال برخورد میان اسلام گرایان و امپریالیست ها است و اینکه در سایه ی چنین وضعیتی، نیروهای اپوزیسیون چپ گاه با این و گاه با سمت دیگر متحد شوند.

جریانی مانند پ.ک.ک تلاش دارد تا از این تضاد استفاده کند. اما در حالی که تضاد و اختلاف نظر جدی میان رژیم اردوغان و آمریکا موجود است، اما امپریالیسم آمریکا به هیچ وجه به دنبال تضعیف دولت جمهوری ترکیه نیست. ناتو و کاخ سفید به طور مکرر از بمباران مواضع پ.ک.ک توسط ارتش ترکیه حمایت کرده اند. تضادهای میان رژیم اردوغان و آمریکا حادتر از این نیز خواهد شد. زیرا اسلام گرایی مانند حریقی در حال گسترش است و سیاست رژیم اردوغان برای برقراری ثبات پیشی گرفتن از این موج در زمینه ی اسلام گرایی و نفوذ در منطقه بر مبنای اسلام گرایی است.

اردوغان و حزب آ.ک.پ از ابتدای رسیدن به قدرت تا دو سال پیش از این، حمایت سرمایه داری بزرگ کلاسیک ترکیه را نیز با خود داشت، اما این بورژوازی از تشدید اسلام گرایی هراسناک است و این هراس را در انتخابات تابستان گذشته ی ترکیه با رأی دادن به احزاب دیگر بیان کرد. به همین منوال، بورژوازی کُرد که در گذشته به آ.ک.پ رأی می داد و در مقابل پ.ک.ک صف آرایی می کرد، در انتخابات گذشته به جای آ.ک.پ به ه.د.پ رأی داد. اما باند حاکم در دولت ترکیه به رهبری اردوغان مصرانه پروژه ی اسلامی کردن ارکان دولتی (در مرکز آن ارتش و نیروهای امنیتی ترکیه) و در عرصه ی خاورمیانه سیاست «عمق استراتژیک» که مشخصاً به معنای گسترش نفوذ ترکیه تا مصر هست را پیش می برد. این گسترش نفوذ در زبان دیپلماتیک توسط داوود اوغلو «عمق استراتژیک» نامیده شده و در زبان سیاسی و ایدئولوژیک به «عثمانی جدید» ترجمه شده است. اردوغان در عین حال که از تشدید اسلام گرایی برای تقویت و تحکیم دولت ترکیه سود می جوید از ناسیونالیسم عظمت طلب ترک نیز استفاده کرده و خود را آتاتورک دوم ترکیه می خواند.

در چنین اوضاعی، ندای «صلح طلبی» ره به جایی نخواهد برد. شهرهای کردستان به محاصره نیروهای ارتش و پلیس ترکیه درآمده اند. مردم کردستان ماه ها است در فضای حکومت نظامی و مقررات منع آمد و شد به مقاومت ادامه می دهند. آن ها به خیابان می آیند، شعار می دهند، سرود می خوانند، فریاد خشم خود را بر سر دولت فرو می کوبند، به یکدیگر دلداری می دهند، تداوم مقاومت و مبارزه را سازمان دهی می کنند و البته صلح می خواهند.

صلحی با نام «خودمختاری» یا «خودگردانی». توده های مردم هرگز تجربه تلخ را جمع بندی نخواهند کرد. نیروهای چپ ترکیه که عمدتاًً سخنگو و بیان کننده ی روحیات قشرهای میانی هستند، بالکل ناباوری خود را نسبت به نظام حاکم و وضع موجود دور ریخته اند. این طرز تفکر در میان توده های مردم نیز رایج شده است. توده های مردم همیشه دنبال راهی خواهند بود که متفاوت از راه حل های واقعی باشد، مگر این که راه واقعی یعنی انقلاب، نمایندگان و سخنگویان آگاه و متشکل خود را در میان توده ها داشته و بیراهه های خرده بورژوازی را به چالش بگیرد و راه دیگری در مقابل مردم بگشاید. •

 

توضیحات:

 

۱- روز ۱۱ ژانویه ۲۰۱۶ گروهی از اساتید دانشگاه ها و روشنفکران در ترکیه و خارج از ترکیه (از جمله نوام چامسکی، دیوید هاروی و امانوئل والراشتاین) با امضا طوماری خواستار توقف حملات ارتش ترکیه به پ.ک.ک و از سرگیری مذاکره شدند.

۱- کرد پرس، جمیل با یک: ما خواهان صلح با ترکیه هستیم. ۲۸/۱۰/۱۳۹۴

۲- کرد پرس، سفیر آمریکا از تشکیل قدرت مستقل در شمال و شمال شرق سوریه توسط پ.ی.د حمایت نمی‏کند. ۲۷/۱۰/۱۳۹۴

۳- کرد پرس. صالح مسلم پیش شرط های پ.ی.د را برای شرکت در کنفرانس ژنو اعلام کرد ۲۹/۱۰/۱۳۹۴

شاه لویی اردوغان و خودمختاری کردستان ترکیه

بریوان پرند

خودمختاری می گیرید تا ریاست جمهوری را تائید کنید!

تیتر فوق موضوع بحث هایی است که در چند سال اخیر و به ویژه بعد از اعلام درخواست خودگردانی کردها در مطبوعات ترکیه بر سر زبان ها است.) ۱( مذاکره و مجادله بر سر سهمی از قدرت در میان بزرگان! جامعهکردستان به طور کلی و کردستان ترکیه به طور اخص طی چند دهه اخیر تغییرات چشم گیری را پشت سر گذاشته اند. رشد روابط سرمایه داری به گسترش بورژوازی و طبقه کارگر در کردستان منجر شده است. جریاناتاسلام سیاسی و پیدایش حکومت خودمختارکردستان در شمال عراق، حضور فعال زنان در عرصه های مبارزه سیاسی و اجتماعی و بسیاری تحولات دیگر فضای جدیدی در کردستان ایجاد کرده است. در میان این تحولاتاجتماعی نیروهای عمده عرصه سیاسی در کردستان ترکیه نیز دستخوش تغییراتی شده اند. تحولات عینی نمایندگان سیاسی خود را ساخته و دگردیسی این سیاست ها به روشنی نشان دهنده تحکیم و تحکم هدف و برنامه ایاست که بورژوازی کردستان را نمایندگی می کند. با این همه بد نیست نگاهی اجمالی به عمده ترین نیروهای سیاسی موجود در کردستان ترکیه و برنامه های آن بیاندازیم. برنامه ای که با درخواست خودمختاری اکنون دربرابر دولت حاکم ترکیه ایستاده است.

دولت جمهوری ترکیه در پی جنگ جهانی اول و با فروپاشی امپراتوری عثمانی، توسط کمال آتاتورک بنیان گذاری شد. اصول «کمالیزم »(۲)  مختصات این دولت تمرکزگرا را تعریف می کند. دولتی که جمهوریت وسکولاریزم را در برابر سلطنت و شریعت عثمانی قرار داد و با حذف و سرکوب ملل دیگر و حقوق آنان، ملیت گرایی ترک را در مرکز ایدئولوژی و هویت خود قرار داد. در دو دهه اخیر پس از دستگیری اوجلان توسط

نیرو های امنیتی اسرائیل و سیا و میت ترکیه، بورژوازی بزرگ ترکیه با حمایت امپریالیسم امریکا با هدف ثبات بخشیدن به دولت ترکیه و مهار

شورش مردم کردستان دست به یک رشته اصلاحات سیاسی زد. انتخاب نمایندگان کُرد در بخش ها و فرمانداری ها و مجلس و دادن برخی امکانات همچون تلویزیون و مطبوعات به زبان کردی به پیش برده شد. متعاقب آنحزب عدالت و توسعه یا آ.ک.پ که نماینده متشکل سرمایه داران بزرگ اسلامی است، توانست با کسب اعتماد سرمایه داری غرب به حکومت راه یابد و ۱۴ سال صاحب اقتدار بلامنازع دولت ترکیه باشد. بورژوازی کرددر درون چنین فضایی توانست روزنه هایی برای پیش برد منافع اقتصادی و سهم خواهی خود از کردستان و ترکیه بیابد.

حزب کارگران کردستان )پ.ک.ک( از اواخر دهه ۷۰ در ادامه مبارزات ملی کردستان پا به عرصه وجود گذاشت. این حزب مدعی حقوق ملی کُرد و همچنین منافع کارگران و زحمتکشان کردستان بوده است. اما باید توجهداشت آنچه ماهیت و خصلت طبقاتی یک حزب، جریان و جنبشی را تعیین می کند نه ادعاها و نام و ظواهر آن و نه پایه ی اجتماعی و طبقاتی هوادارانش، بلکه افق و برنامه و خط و مشی است که برای حرکت و ساختنجامعه ی آینده اش ترسیم کرده و بر مبنای آن عمل می کند. از این رو اوجالان و پ.ک.ک نماینده ی پرولتاریا و زحمتکشان کردستان و یک جنبش انقلابی مردمی که پیگیر منافع اکثریت مردم باشد نیست و تعداد اعضا وهوادارانی در میان کارگران و دهقانان کردستان یا داشتن نام و عنوان «حزب کارگران » و حتی ادعای سوسیالیست بودن و شعارهای برابری و رهایی سر دادن، در این حقیقت خللی وارد نمی کند. آنچه در افقِ برنامه و درمتن تئوری و خط و مشی و استراتژی عملی اوجالان و پ.ک.ک و سایر سازمان های متحد با آن در ک.ج.ک قرار گرفته است، چشم انداز بورژوازی کُرد است که هدف دست یافتن به خودمختاری و خودگردانی و استقلالعمل بیشتر در سایه ی ادغام شدن با روابط تولیدی و مناسبات طبقاتی حاکم بر جمهوری ترکیه و ساختار بورژوا-کمپرادوری آن را دنبال می کند(۳).

طی چند دهه گذشته و به دنبال رشد روابط سرمایه داری در سراسر کردستان، نقش بورژوازی کرد در منطقه به ویژه در دولت اقلیم کردستان از سطح گسترش روابط با بورژوازی ملل غالب فراتر رفته و به سطح همکاریهای اقتصادی، سیاسی و نظامی- امنیتی با دولت های امپریالیستی نیز رسیده است. بورژوا- کمپرادورها و فئودال- کمپرادورهایی چون عشیره و خاندان و حزب بارزانی و طالبانی مدت ها است به متحد سیاست هایامپریالیسم آمریکا در عراق تبدیل شده اند و جنبش کردستان عراق و توان نظامی و مردمی آن را به پیاده نظام امپریالیست ها و مجری بالقوه سیاست های آن ها در عراق تبدیل کرده اند. شخص عبدالله اوجالان این تغییر فازامپریالیستی در مساله کُرد بعد از جنگ کویت و سپس سقوط صدام و تشکیل دولت خودمختار کُردی در جنوب کردستان را دریافت و از آن به «چاره یابی مساله کرد بر اساس مدرنیته ی کاپیتالیستی » نام برد. )اوجالان۱۳۹۱ : ۱۰۳-۱۰۲ ( اما او همزمان دریافت که به این مساله می تواند به عنوان یک فرصت برای پ.ک.ک و کل بورژوازی کُرد در شمال کردستان

)کردستان ترکیه( نیز نگاه کند(۴).

انتخابات ماه ژوئن سال گذشته، پیروزی های روژئاوا و تعادل قوای جدیدی که در سوریه در حال شکل گرفتن است، این توهم را در بورژوازی کُرد ایجاد کرد که گویا اردوغان چاره ای جز تن دادن به مطالبات آن هانخواهد داشت. از همین رو خود را در برابر اردوغان قرار داد. اگرچه درب مذاکره را نبست و حتی احتمال ائتلاف را هم منتفی ندانست اما پیش شرط هایش مورد قبول اردوغان قرار نگرفت. در واقع قدرت یابی پ.ک.کدر روژئاوا و منطقه پایگاهی ای که در اختیار این حزب قرار گرفت و همچنین برخی مذاکرات و تعاملات میان پ.ی.د )حزب متحد پ.ک.ک در کردستان سوریه( با قدرت های امپریالیستی به ویژه ایالات متحده و برخیاز قدرت های اروپایی هرگز به مذاق اردوغان و حزبش خوش نیامد و آن ها را هر چه بیشتر نسبت به گسترش نفوذ و محبوبیت پ.ک.ک در شمال و غرب کردستان مظنون کرد. اردوغان کل بازی سازش و مذاکره باپ.ک.ک را به هم زد. حادتر شدن تضادهای رژیم اردوغان با امپریالیسم آمریکا در رابطه با سیاست هایی که رژیم اردوغان در حمایت از داعش پیش می برد، یکی از عوامل مؤثر در برهم زدن بازی بود.

در دور دوم انتخابات ترکیه اردوغان به شدت از روند گسترش جنگ در خاورمیانه و گسترش بی ثباتی در ترکیه به نفع خود استفاده کرد. اما آنچه باعث از بین رفتن ابتکار عمل ه.د.پ و اپوزیسیون چپ ترکیه در مقابلرژیم اردوغان شد، ورود اینان به درون ساز و کار دولت بود.  اردوغان حتی دمیرتاش را مجبور به دفاع از عملیات نظامی دولت ترکیه علیه پ.ک.ک کرد. نیروهای پلیس به کردستان سرازیر شدند. در چنین وضعیتیه.د.پ کوشید به عنوان بازوی پارلمانی بورژوازی کُرد به روسیه نزدیک شود و صلاح الدین دمیرتاش دیدارهای سیاسی و معناداری را با روسیه ترتیب داد، آن هم درست زمانی که اردوغان منافع خود و امپریالیزم آمریکارا در تضاد با قدرت گیری بیشتر روسیه در منطقه می بیند.) ۵( بعد از دیدارها کنگره د.ت.ک (۶) اعلام کرد که خودمختاری خواسته اصلی کردها است ودولت را به مذاکره و بحث بر سر قانون اساسی دعوت کرد.

ویژگی این خودمختاری چیست؟ بحث خودمختاری در ادامه سیاست پردازش شده توسط اوجالان به نام «کنفدرالیسم دمکراتیک » جامعه ای را تصویر می کند که می کوشد دولت را درون سیستم تاریخی – طبقاتی اما با قدرت گیری نهادهای مردمی نظیر شهرداری ها یا شوراهای شهر رفته رفته از موضوعیت ساقط کرده و روابط مستقیم مردم با هم و مشارکت در زندگی اجتماعی مدلی از رابطه را برقرار کند که در آن دموکراسی رعایتمی شود. کنگره د ت ک در اعلامیه اخیر خود خودمختاری را با ۱۴ ماده توصیف کرده است. این اعلامیه نشان می دهد خودمختاری مورد ادعا بورژوازی کُرد هر اندازه هم بکوشد با ادبیاتی رهایی بخش و با مفاهیمی التقاطی و گیج کننده درباره جامعه نوین و ساختارهای آن سخن

بگوید در بهترین حالت درخواست حقوق شهروندی با رعایت تمامی مناسبات طبقاتی و ایدئولوژیک حاکم در جامعه است. ماده واحده های این مطالبات پوسته راز آمیز اندیشه اوجالان را کنار می زنند و هسته رفرمیستی آنرا آشکار می کند.

بورژوازی و خرده بورژوازی کُرد نه می خواهد چیزی را عوض کند و نه می تواند و توهمی در مورد این امر ندارد و تلاش هایش در معرفی خود به عنوان نیرویی که راه کار برون رفت از وضعیت اجتماعی اسف بار داخلی ترکیه و جهان را دارد، فقط به درد عوام فریبی می خورد.

طبقه بورژوازی کُرد ملاحظه ای سیاسی و محافظه کارانه را در سر دارد. از نظر این طبقه در وضعیت مبارزه طبقاتی در سطح جهانی و شرایط داخلی کردستان و ترکیه، در حال حاضر امکان حتی قدرت گیری ناقص وقسمی برایش نیست. با همه این اوصاف بورژوازی کرد و نمایندگان سیاسی اش هر وقت که با قدرت تمرکزگرا در مرکز روبرو می شوند با زبان مبارزه و «خلق » سخن می گویند و با به رخ کشیدن نیروهای مردمی خود،میز مذاکره می طلبند. «میز مذاکره » تبدیل به مطالبه اصلی اینان شده است. ه.د.پ بارها اعلام کرد با سیستم ریاست جمهوری پیشنهادی اردوغان مشکلی ندارد و می تواند بخشی از پروسه مذاکره برای تدوین و شکل دهیآن باشد. (۷) بحث بر سر قانون اساسی جدید برای ه.د.پ فرصتی است که قدرتی داده و قدرتی گرفته شود. اما مسئله این است که بورژوازی کرد در این معامله، اولاً مسئله ستم ملی به عنوان جزئی ساختاری از ماهیتتاریخی دولت بورژوایی در ترکیه را حل نمی کند و دوم، منافع کارگران و زحمتکشان کردستان را به حراج می گذارد.

 

ریاست جمهوری یا پادشاهی لویی اردوغان عثمانی!

حزب عدالت و توسعه )ا.ک.پ( در سال ۲۰۰۲ با اتحاد اپوزیسیون اسلامی ترکیه شکل گرفت. بورژوازی ترکیه به رقیب جدید خود به عنوان نیروی هم راستایی که می تواند پتانسیل بخشی از مردم را در اختیار هدف هایاقتصادی و سیاسی سیستم قرار دهد نگاه کرد و مسیر رشد آن را هموار ساخت. هدفی که پیش زمینه آن بحران اقتصادی سال ۲۰۰۱ و بن بستی بود که بورژوازی سکولار ترک در آن گیر افتاده بود. با همه رقابت هایموجود این دو طیف یعنی کمالیست های سابق، ارتش و بورژوازی سکولار ترکیه )توسیاد( و طیف تازه قدرت گرفته سرمایه داران مسلمان مدافع ارزش های غرب و تضمین کننده تداوم روابط سرمایه داری جهانی درجغرافیای ترکیه بودند. حزب آ.ک.پ توانست اولاً با بهره گیری از کمک های اقتصادی، سیاسی و امنیتی آمریکا و با بهره گیری از تضادهای جامعه ترکیه از جمله مسئله جنگ دائمی با کردها، مسئله مذهب و تنفر مردم ازکودتاچیان، پایه های قدرت خود را مستحکم تر کند.

در دوره آ.ک.پ نظم اقتصادی و سیاسی نئولیبرالی تقویت شد. در میان جناح های مختلف بورژوازی ترکیه باز توزیع قدرت سیاسی و اقتصادی انجام گرفت و اردوغان توانست بخش مهمی از بورژوازی کُرد را با خودهمراه کند. به گونه ای که در کلیه انتخابات آ.ک.پ اکثریت آرای کردستان را از آن خود می کرد. اما پس از یک رشته رخدادهای مهم در خاورمیانه و در داخل ترکیه )مانند بهار عربی، آغاز جنگ داخلی سوریه، جنگقدرت بر سر هژمونی در خاورمیانه میان ایران و ترکیه و سعودی، رشد و توسعه نیروی اسلام گرایی به نام داعش در خاورمیانه و شمال آفریقا، و در داخل ترکیه بروز تورم اقتصادی بی سابقه، سربلند کردن جنبشمعروف به جنبش پارک گزی که مشروعیت آ.ک.پ را به طور جدی به چالش کشید و گسترش اعتراضات زنان و کارگران به محدودیت های اعمال شده قانونی که اردوغان ارائه می داد(، صف آرایی های درونبورژوازی تغییر کرد و خود آ.ک.پ نیز مجبور به تصفیه بخش مهمی از رفقای سابق شد. با این همه هنوز نیروهایی بودند که آ.ک.پ می توانست همان کاری را با آن ها بکند که قبلا بورژوازی بزرگ ترکیه با او کردهبود. ورود ه.د.پ به حکومت برای طبقه بورژوازی ترکیه همان اهمیتی را داشت که در سال ۲۰۰۲ ورود آ.ک.پ به حکومت داشت. احزاب سیاسی کُرد در اعتراضات پارک گزی نشان دادند که متحد قابل اعتمادی برای آک پ هستند. آ ک پ با پیش راندن پروسه صلح به عنوان تنها اراده ای که توانسته موضوع جنگ کُردها دیگر نیرویی تحت فرمان و قابل کنترل نبودند. تحولات منطقه و به ویژه درون کُردها آ.ک.پ را به این نتیجه رساند که زمانریسک کردن با این نیرو به سر آمده است. از این رو متحد دیروز که خیال داشت با همدستی هم طبقه ای کُردش مقاومت و مبارزه مردم را درون سیستم ادغام کرده و به نفع طبقه حاکم حل کند و نیز وزن و نفوذ جناح های کلاسیک ناسیونالیستدر بورژوازی ترک را کم کند، بازی را به هم زد. دموکراسی و اسلام معتدل لوئی اردوغان عثمانی جای خود را به حکومت وحشت داد. به قول مارکس جادوی سیرسه لازم نبود تا شاهکار دموکراسی دینی اردوغان را به جانوری کریه بدلکند این دموکراسی دینی چیزی جز ظاهر جلالت مآب خود را از دست نداد. ( ۱۸ برومر لوئی بناپارت، ص ۱۵۸)

فشارهای سنگینی هم در سطح منطقه ای و هم داخلی روی دوش دولت اردوغان است. الگوی اسلام معتدل که اردوغان اولین نماینده اش بود با هدف تلفیق اسلام با نئولیرالیسم در جنبش های معروف به بهار عربی شکست خورد. جنگ سوریهباب میل ترکیه پیش نرفت و نه تنها اسد زود سرنگون نشد بلکه کنترل بخش مهمی

از منطقه مرزی به دست پ.ک.ک افتاد. آمریکا به عنوان متحد استراتژیک ترکیه در بحران سوریه و در پروسه مذاکرات هسته ای با ایران به نوعی به رقیب منطقه ای عربستان و ترکیه پوئن داد و موقعیتش را مستحکم تر کرد. وضعیتنامتعادل منطقه خاورمیانه و تحولاتی که به ضرر ترکیه پیش رفت، در گستره کلان اقتصادی سیاسی اش تبارز رقابت بین سرمایه های مختلف است. رقابتی که در سیاست به شکل جدال بین جناح های مختلف سرمایه در سطح داخلی و منطقه ایآشکار می شود.

اردوغان ممکن است طالبان، بن لادن یا داعش )که به دولت اسلامی نیز معروف است( نباشد اما پروژه ی او در عین حال که محصول تصادم بین دو منسوخ )امپریالیسم غربی و بنیادگرایی اسلامی( در منطقه و جهان است، عامل آن نیز هست.این تصادم، محرک ها و تمایلات غیرقابل کنترلی را تولید می کند. برای مثال

اردوغان با وجود آنکه می دانست رأی دهندگان کرد را دلخور خواهد کرد اما از کمک به نیروهای کرد که در کوبانی )شمال سوریه(  با داعش می جنگیدند خودداری کرد. او در عین حال که مجبور است در اتحاد با آمریکا وارد جنگ با داعشبشود اما به طور اجتناب ناپذیری در تضاد با نقشه ها و تلاش های آمریکا در منطقه افتاده است. این دو قطبی شدن حاد بین امپریالیست ها و بنیادگرایان اسلامی صف بندی های جدیدی را در سراسر شهرهای کردستانِ ترکیه و کل ترکیه شکل میدهد.

سیاست های اردوغان که اغلب به اشتباه به عنوان جاه طلبی های فردی تفسیر می شوند )همچون خیز وی برای افزایش قدرت ریاست جمهوری و کاهش استقلال قوه ی قضایی( در واقع انعکاس همان دو قطبی شدن و ضرورت های برخاسته ازآن است. این تضادها مانند گسل های دیگر در ترکیه نمی تواند از طریق انتخابات حل شود. صورت بندی مساله به این شکل که جنگ میان «آزادی و دموکراسی چند حزبی » با «اقتدارگرایی » است، بر روی آن نیروهای واقعی که در کارندپرده می افکند و مردم را به تله می اندازد. همه نیروهای میانی این خیال باطل را در ذهن دارند که شاید با انتخابات بشود از حاد شدن تضاد بین دو نیروی منسوخ جلوگیری کنند ولی ضرورت چیز دیگری است. حتی اگر اردوغان به شکلپراگماتیستی و یا ماکیاولیستی به اسرائیل نزدیک شود و یا با عربستان هم سو گردد باز تضادها کاهش نخواهد یافت. اردوغان کماکان دست از آرزوهایش که رهبری جهان اسلام است، نخواهد کشید. اگر اردوغان دست از این کار بکشد تمام

مشروعیت سیاسی ایدوئولوژیکش را از دست خواهد داد و این فقط مختص اردوغان نیست شامل همه نیروهای اسلامی از ایران و عربستان هم هست. این تضاد کماکان تضاد مهمی در پیش بردن دعواهای منطقه خواهد بود.

با این همه برای اینکه اردوغان و حزبش یک بازیگر مؤثر در کشمکش رقابت های داخلی و خصوصاً بین المللی باقی بماند باید با قدرت یک دست تری پیش رود و طرح اصلاح قانون اساسی ترکیه(۸)  و ریاست جمهوری به این هدف خدمتمی کند. این یک دست کردن نیاز به استدلال سیاسی و ایدئولوژیک دارد. استدلال او این است که ثبات و صلح اگر می خواهید من هستم که می توانم آن را تأمین کنم. معجزه ی قدرت سیاسی در دستان آ.ک.پ ورق را برگرداند و اردوغان منفوردر حال فروپاشی را به قهرمان مردم تبدیل کرد. البته سیالیت و سرعت تغییر تحولات به قدری بالا است که نمی توان روندها را به راحتی پیش بینی کرد. اما یک چیز می تواند روشن باشد: آتش جنگ به این زودی ها فرو نخواهد نشست.اردوغان پروسه سخت دیگری در پیش دارد و تا آن روز به حفظ اقتدار کسب شده فعلی اش نیاز خواهد داشت. «قانون اساسی جدید ترکیه » باید به تصویب برسد. قانونی که با تغییر سیستم نخست وزیری به ریاست جمهوری دست حزب حاکمعدالت و توسعه را در پیش بردن برنامه های اقتصادی و ایدئولوژیکش بازتر می کند. حکومت نظامی قابله قانون اساسی جدید است. تداوم این جنگ مهم است. فضای رعب و وحشتی که اردوغان برای مردم ترکیه ساخته مسیری است که قانوناساسی ترکیه زاده خواهد شد.

 

سازش با دشمن انرژی توده های مردم را به هرز می برد

مبارزات خلق کرد تا کنون همواره با سلاح و نیروی نظامی عجین بوده است و همین سنت تاریخی یکی از نقاط قوت جنبش سیاسی در کردستان و از عوامل مهم حفظ و ادامه کاری آن بوده است. اما با تمام فداکاری های عظیم مردم در اینعرصه، شاهد شکست های بسیار، در  نیمه راه ماندن ها و بن بست ها و سیاست های سازش طلبانه ای بوده که مبارزه را ناتمام و در میان راه رها کرده است. همین امر اهمیت این مساله را که سلاح ها در خدمت منافع و اهداف چه طبقه ای و برای چه هدفی شلیک می شوند به وضوح نشان می دهد. تضاد مردم کردستان با حاکمیت ترکیه حاد شده است. آتش جنگ برافروخته شده و فضای سیاسی در حال پولاریزه شدن مجدد است. در چنین فضایی طبقه پرولتاریا زبانی برای بیان خواست و اراده خود نیافته است. فقدان نیروی رهبری کننده کمونیست فضا را برای جولان دادن و منحرف کردن مبارزه طبقاتی به دالان توهمات دموکراتیک خرده بورژوایی و سیاست های بورژوازی ملت تحت ستم هموار کرده است. در این میان رفرمیسم مسلح، بازوی اعمال رهبری بورژوازی در ردایی رادیکال می گردد. ردایی که به سبب سابقه طولانی مبارزه و مقاومتش، هوش از سر نیروهای چپ برده و آن ها را به زائده ای در جهت هدف خود تبدیل کرده است. چپ دنباله رو نیز کمابیش بخشی از این توهم دموکراتیک بزرگ است. آن ها تصویری درست و واقعی از تضاد موجود در ترکیه و وضعیت منطقه ندارند و با نگاهی کم سو تنها بر جنبه هایی و دقایقی از مبارزه در جریان انگشت نهاده و با این کار کلیت آن را رسمیت می دهد. برای این نیروها، مبارزه مردم کردستان آتشی است که امید کور و افسرده تغییر را زنده نگه می دارد. اما این مبارزه را «دارایی » بورژوازی کرد می دانند گویی مالکیت خصوصی به عرصه مالکیت بر «ستم من » و «ستم تو » هم تعمیم پیدا می کند.

احزاب و سازمان های چپ ترکیه چه متحد پ.ک.ک و ه.د.پ باشند و چه مخالف آن، مشکل اینجا است که هیچ کدام توان تئوریک و سیاسی و تشکیلاتی تأثیرگذاری بر حرکت و مبارزه جاری در کردستان و فضای سیاسی ترکیه را ندارند. مسئله مهم و حیاتی خط و سیاست حاکم بر این احزاب است که توان پیشروی های تئوریک، ژرف نگری های علمی و قدرت درک آنچه رخ می دهد را در گستره کوچک یا بزرگ ندارند. چپ ترکیه از بیماری مزمن چپ جهانی رنج می برد. بیماری که عارضه هایش شرمندگی از انقلابات سوسیالیستی، تسلیم طلبی، رفرمیسم پارلمانی و پراگماتیسم، اکونومیسم و یا در حالتی دیگر اصراری به ظاهر سمجانه ولی در واقع برخاسته از ماهیت خرده بورژوایی برنامه و سیاست اکونومیستی است. انقلاب برای قریب به اتفاق احزاب سوسیالیست و کمونیست ترکیه چیزی دور از دسترس و متعلق به آینده های دور دست است. و چقدر چپ ترکیه از این نظر با اکثریت چپ ایران شباهت و اشتراک دارد.

اما عینیت و مبارزه طبقاتی در هر سطحی، منتظر عنصر ذهنی نمی ماند. تحولات در جریان است. حتمیتی خودبه خودی درون این مبارزات نهفته نیست که آن را به سمت آینده ای بهتر رهنمون شود. جای خالی عنصر ذهنی رادیکال، فقدانی فلج کننده است. در نبود این سیاست انقلابی کمونیستی، پرولتاریا با نیروهای رادیکال طبقات دیگر متحد می شود و هر بار با شکست آنان به زمین می خورد و یا در بهترین حالت تبدیل به نردبانی برای تحکیم موقعیت طبقاتی اربابان خود می شود. مبارزه بزرگی جاری است. حتی در فقدان یک رهبری کمونیستی، توده های مردم به امید جامعه ای نوین به مقاومت و جنگ جانانه و جان بر کف روی می آورند. و این نشانه پتانسیل بزرگی است که برای زنده کردن کمونیسم و انقلاب در این خطه هست.

 

یادداشت ها:

۱-http://abcgazetesi.com/kurtler-ozerkligi-alip-baskanligi-verecek-mi-5007.html

-۲ اصول کمالیزم که به «شش تیر » معروف است عبارت اند از جمهوریت، ملیت گرایی، پوپولیسم، سکولاریزم، دولت گرایی، انقلابی گری. هدف اصلی آن گسست از حاکمیت عثمانی و مراکز قدرت سیاسی و دینی آن و استقرار دولت تمرکزگرای ترک در اتحاد با امپریالیزم غرب بود.

-۳ برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به مصاحبه امیر حسن پور با نشریه حقیقت شماره ۶۵ و ۶۶

-۴ پژوهش دقیق و مفصلی که در این زمینه انجام شده است به زودی از سوی حزب کمونیست ایران)م ل م( منتشر خواهد شد.

۵- http://zernews.net/selahattin-demirtas-in-rusya-ziyareti-aciklamalari/

-۶ کنگره د ت ک )کنگره جامعه دموکراتیک( مجموعه ای از تمامی سازمان ها و نهادهای مردمی، سیاسی و احزاب کرد همچنین نهادهایی مانند اتاق های بازرگانی و تجارت منطقه کردستان در این کنگره حضور دارند. این کنگره عالی ترین و جامع ترین مجمع در سپهر سیاسی کردستان است.

۷-http://www.bbc.com/turkce/haberler/2015/11/151104_hdp_baskanlik_sistemi2

کردها اعلام کردند که با سیستم ریاست جمهوری مشابه آمریکا و مکزیک مخالفتی ندارند. همچنین ویسی ساری سوزن از نویسندگان نزدیک به پ.ک.ک در نوشته هایی اعلام کرده در صورتی که دولت بپذیرد که مدل پیشنهادی خودمختاری کردها را نیز مانند مدل پیش نهادی خودش یعنی سیستم ریاست جمهوری روی میز مذاکره بگذارد، خندق ها در کردستان برچیده خواهند شد.

http://odatv.com/baskanlik-ve-ozerklik-birlikte-tartisilirsa-hendeklerkapanir-1211151200.html

دمیرتاش همچنین بارها اعلام کرده است که ریاست جمهوری قابل مذاکره است هر چند با تشدید تضادهای اخیر تبصره نیز بدان افزوده مبنی بر این که ریاست جمهوری آری دیکتاتوری نه!!

http://haber.sol.org.tr/turkiye/asil-mesele-baskanlik-degil-136275

۸- http://www.bbc.com/turkce/haberler/2015/08/150814_erdogan_sistem

-۹ فشرده ی تئوری ها و بحث های اوجالان و رهبری پ.ک.ک پیرامون این نظریه را در کتاب خط و مشی دفاع مشروع و بنیان های عملی آن می توان یافت که گفته می شود توسط دوران کالکان ) Duran Kalkan ( از اعضای رهبری پ.ک.ک نوشته شده است. این کتاب بنا به گفته نویسنده اش پژوهشی است در تزهایی که اوجلان در دفاعیه وی به مجمع عمومی دادگاه حقوق بشر اروپا تحت عنوان دفاع از یک خلق در آوریل ۲۰۰۴ ارائه داده شد.

رخنه  ای مارکسیستی به اندیشه ی اوجالان

نام کتاب: نقد جهان اوجالان

نویسنده: صلاح قاضی  زاده با همکاری امید بهرنگ

ناشر: انتشارات حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست)

 

«نقد جهان اوجالان» عنوان کتابی است که به زودی از سوی انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م) منتشر خواهد شد. موضوع اصلی کتاب، نقد [یا به زبان کردی «رخنه»] اندیشه ها و خط سیاسی و ایدئولوژیک عبدالله اوجالان رهبر حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک) از موضع مارکسیستی است. در این کتاب همچنین در کنار تفکرات اوجالان و پ.ک.ک، برخی از اسناد اصلی حزب حیات آزاد کردستان (پژاک) نیز مورد بررسی و نقد قرار گرفته اند. این کتاب نخستین نقد جامع نسبت به تفکرات و جهان بینی اوجالان به زبان فارسی است و تا آنجا که می دانیم، تاکنون چنین نقد مشروحی از موضع کمونیستی حتی به زبان های اروپایی نیز نوشته نشده است.

کتاب دارای یک مقدمه، یک مؤخره و هشت فصل است. مقدمه با طرح اهمیت موضوع بحث و تاریخچه فشرده ای از پ.ک.ک و پژاک آغاز شده و در ادامه به توضیح منابع تحقیق و روش تحقیق و نقد می پردازد. در مقدمه چنین نوشته شده که کتاب ضمن بررسی رئوس نظرات اوجالان، به دنبال اثبات این ادعا است که اندیشه و خط سیاسی و ایدئولوژیک او نه تنها به رهایی انسان از قید و بند نظام سرمایه داری جهانی و تبعات مخرب و ویرانگر آن منجر نخواهد شد، بلکه قادر به حل مسئله ستم ملی در ترکیه و سایر مناطق کردستان نیز نیست.

فصول کتاب منطبق با محورهای اصلی نقطه نظرات اوجالان تنظیم شده است. فصل اول به بررسی روش شناسی (متدولوژی) نظرات اوجالان و درک او از علم و شناخت و معرفت بشری متمرکز شده است. نقد نگرش اوجالان به جامعه و تاریخ، نکته ی مرکزی فصل دوم است که با دفاع از ماتریالیسم تاریخی در مقابل روش مورد ادعای وی یعنی «جامعه شناسی آزادی» همراه خواهد بود. فصل سوم به نقد اوجالان از تئوری دولت و الگوی مورد نظر وی در این مورد یعنی «کنفدرالیسم دمکراتیک» پرداخته است. فصل چهارم درباره ی نگاه اوجالان و پ.ک.ک به مبارزه ی مسلحانه و جنگ و نقد تئوری «دفاع مشروع» است. فصل پنجم به ناسیونالیسم اختصاص یافته و اینکه خصلت ناسیونالیستی تفکرات اوجالان و طرفدارانش دارای چه عناصری است و در مقابل آن چگونه باید افق رهایی ملت کُرد را ترسیم کرد. مسئله ی زنان موضوع فصل ششم است که پیش تر به صورت مجزا در نشریه حقیقت منتشر شده بود. نگاه اوجالان به مقوله ی دین و اسلام، موضوع فصل هفتم کتاب است. فصل هشتم به بررسی نقدهای اوجالان به مارکسیسم اختصاص پیدا کرده و اینکه اوجالان و حزبش در چه شرایط تاریخی ای ادعای مارکسیست بودن کردند و واقعاً چه درکی از مارکسیسم داشتند. در فصل نتیجه گیری نیز افق و ماهیت طبقاتی اندیشه و خط اوجالان و پ.ک.ک و شرایط تاریخی و سیاسی منطقه که به شکل گیری خط و مشی اوجالان و پ.ک.ک پس از دهه ۹۰ میلادی منجر شد، پرداخته است.

راهنمای کار نویسنده در نقد جهان اوجالان، مباحث مهم مارکسیستی و اندیشه های مارکس، انگلس، لنین، مائو تسه دون و سنتز نوین باب آواکیان بوده است. این کتاب از پروژه های حزب کمونیست ایران (م ل م) است که بیش از یک سال کار تحقیقی و پژوهشی بر سر تدوین آن صورت گرفته است. نویسندگان برای نوشتن این نقد، نزدیک به ۱۵ کتاب اصلی عبدالله اوجالان و چند جزوه اصلی پ.ک.ک و پژاک و اکثر نشریات پژاک را به زبان های فارسی، کردی و ترکی مورد مطالعه و بررسی قرار داده اند.

در شرایط حساس منطقه و کردستان انتشار کتاب نقد جهان اوجالان فرصتی است برای بردن بینش واقع بینانه و نگاه علمی و انقلابی نسبت به تحولات کردستان، به میان توده های مردم و به ویژه جوانان انقلابی و کارگران و زحمتکشان کُرد. این کتاب در سایه ی نقد نظرات یکی از بزرگ ترین احزاب کردی، نشان می دهد که ریشه کن شدن ستم ملی و رهایی واقعی اکثریت مردم کردستان به طور لاینفکی به سرنوشت انقلاب کمونیستی و استقرار یک جامعه سوسیالیستی در هر کشور بسته است و بدین ترتیب چهارچوبه های افق رهایی واقعی توده های مردم کردستان را تبیین می کند. تبلیغ و ترویج کتاب نقد جهان اوجالان، به راه انداختن جلسات بحث و نقد و گفتگو پیرامون مباحث، تکثیر و انتشار و ترجمه کردن کتاب به زبان های کردی سورانی و کورمانجی و ترکی استانبولی، گام مهمی است در جهت تبلیغ و ترویج و سازماندهی کمونیستی در کردستان و هر نقطه ی دیگری. •

عربستان سعودی: جلادان اسلام گرای مورد علاقه غرب

سرویس خبری جهانی برای فتح-۴ ژانویه ۲۰۱۶

آخرین اعدام ها در عربستان سعودی باید این امر را کاملاً روشن کرده باشد که «جنگ علیه ترور» که توسط قدرت های غربی پیش برده می شود هیچ ربطی به مخالفت با جلادی و تعصب های مذهبی فرقه ای ندارد. به جای محکوم کردن این جنایت ها، آمریکا و بریتانیا و سایر قدرت های غربی کماکان از عربستان سعودی پشتیبانی می کنند (گیریم، با پرهیز از تحسین آشکار آنان) و ادعا می کنند این اتحاد برای «جنگ علیه ترور» ضروری است.

این جنایت ها بخشی از تلاشِ عاجزانه ی خاندان سعودی برای دفاع از حکمرانی شان از طریق به کار بردن خشونت دولتی و اقتدار مذهبی است که هر دو با زبان شمشیر بیان می شوند. برجسته ترین فردی که آن ها به شمشیر اعدام سپردند، شیخ نمر النمر، روحانی ارشد شیعه است که در خفا محاکمه و محکوم شد. وی متهم به حمایت از جنبش اعتراضی بود که در سال ۲۰۱۱ جمعیت شیعه شرق عربستان و کشور یمن را در بر گرفت. بسیاری از شرکت کنندگان در آن جنبش اعتراضی جوانانِ تأثیر گرفته از بهار عربی بودند. چندین نفر از کسانی که در نوبت اعدام های بعدی هستند هنگام دستگیری نوجوانان کم سن بودند که به اتهام شرکت در تجمعات سیاسی آن زمان دستگیر شده بودند.

اعدام نمر در کنار اعدام چند تن دیگر، در واقع واکنش فجیع عربستان به اعتراضات مردم علیه تبعیض در استخدام، آموزش و سایر زمینه ها بود. رژیم سعودی با جلوس شاه سلمان و شاهزاده هایش بر تخت سلطنت، به جای فاصله گرفتن از تعصب فرقه ای مذهبی ، به هر چالش سیاسی با دست زدن به قتل های دینی جواب می دهد.

 این اعدام ها در عین حال یک تحریک عمدی علیه نیروهای سیاسی شیعه، به ویژه رژیم ایران بود. احتمالاً سعودی ها امیدوار بودند ملاهای حاکم در ایران که خود به علت اعدام های فله ای بدنام هستند عکس العمل شدیدی نشان دهند تا بدین ترتیب کار کسانی که در رژیم ایران در جستجوی توافق با آمریکا هستند و کسانی که در طبقه حاکمه آمریکا معتقدند توافق با ایران برای منافع آمریکا ضروری است، پیچیده تر شود.

در ضمن با این اعدام ها می خواستند به چالش هایی که از جهات گوناگون علیه مشروعیت خاندان سعودی می شود پایان دهند و با قدرت نمایی دینی، رهبری خود را بر «سنی های امت اسلام» تثبیت کنند. آن ها از سوی القاعده و داعش و گروه های نظیر آن در داخل و خارج پادشاهی عربستان و هم چنین از درون از سوی هزاران عضو خاندان پادشاهی سعود با چنین چالشی مواجه هستند.

اعدام ها عملی وحشیانه بودند اما کورکورانه نبودند و اهداف سیاسی روشنی را دنبال می کردند. این اعدام ها همان اهدافی را دنبال می کردند که عربستان از پیش برد جنگ در یمن، مقابله با رژیم اسد و طرفداران ایرانی آن بر پایه ی دین و رقابت با شریعت داعش برای تحمیل شریعت عربستان سعودی، دنبال می کند. در میان قدرت های غربی کسانی هستند که این رویکرد را راهی مناسب برای مهار آشوب خاورمیانه به نفع خود می بینند و با آن هم گرایی دارند.

تفاوت داعش و سعودی این نیست که رژیم سعودی «ملایم تر» از داعش است یا در بی رحمی دست کمی از آن دارد. رابطه این خاندان با آمریکا پیچیده و بالقوه بی ثبات است. آمریکا در تفرقه شیعه- سنی نقش دارد و با هر دو طرف بازی می کند. از جمله در بعضی از زمینه  ها با رژیم بنیادگرای شیعه ایران همکاری می کند. اما با وجود آن که امروز رابطه میان آمریکا و عربستان برای طرفین پرمخاطره شده است اما واقعیت این است که آمریکا و متحدانش بدون اتحاد با عربستان سعودی هرگز نمی توانستند بر خاورمیانه تسلط یابند.

به این علت است که اوباما رئیس جمهور آمریکا، دیوید کامرون نخست وزیر بریتانیا و فرانسوا اولاند رئیس جمهوری فرانسه در برابر این اعدام ها سکوت کردند. البته نمایندگان شان در مورد «فضای تنش های فرقه گرایانه» غرولند کردند و به روی خود نیاوردند که بزرگ ترین عامل در شعله ور شدن این تنش ها خود قدرت های غربی بودند. با بالا گرفتن امواج شوک، حکومت های آنان صرفاً در مورد این که ممکن است اعدام ها دردسرهای سیاسی به بار آورند شکایت کردند و هیچ حرفی در مورد ناعادلانه بودن آن نزدند.

سرمقاله ۴ ژانویه روزنامه بریتانیایی Independent در همان حال که فاصله ای بین خود و حمایت شرم آور حزب Tory از رژیم سعودی می گذارد ( یادآوری کنیم که دیوید کامرون از انتخاب عربستان به ریاست شورای حقوق بشر سازمان ملل حمایت کرد) با صراحت می نویسد: «به نفع ما نیست شاهد آن باشیم که خاندان سعودی حتی تهدید به سقوط شود». این همان سیاست اوباما است که یک سال پیش بر «اهمیت رابطه آمریکا- عربستان سعودی به عنوان نیروی ثبات و امنیت در خاورمیانه و فراتر از آن» تأکید گذاشت.

امپریالیست های غربی همیشه از ماهیت رژیم سعودی خبرداشته اند. رژیم سعودی همیشه مردم را به اتهام ارتداد (اتهام به خروج از اسلام) گردن زده است. امروز، اشرف فیاض، شاعر و هنرمند جوان فلسطینی به همین «جرم» در نوبت اعدام است. بسیاری از ۱۵۳ نفری که در ۲۰۱۵ اعدام شدند و ۲۲۰۰ نفری که در سی سال گذشته اعدام شدند، کارگران مهاجر از جنوب آسیا و سایر مناطق بودند. یعنی کسانی که قصرهای منطقه خلیج، بازارهای مجلل، موزه ها، استادیوم های ورزشی و سایر معماری های شگفت انگیز را در شرایطی می سازند که اسیر در یک نوع بردگی تحمیل شده به زور شمشیر هستند.

حکمرانان عربستان مدیون شمشیرهای شان اما در بعدی وسیع تر مدیون قدرت های غربی هستند. در ماه نوامبر، یعنی اندکی قبل از اعدام ها و مدت ها پس از آنکه دولت سعودی اعلام کرد قصد اجرای احکام اعدام را دارد، وزارت امور خارجه اوباما درخواست عربستان سعودی برای خرید ۱.۲۹ میلیارد دلار بمب و موشک را تأیید کرد. وب سایت وزارت امور خارجه، جزئیات ترس آوری از اقلام خریدها ارایه می کند. این ها مهماتی هستند که عربستان سعودی و متحدان خلیجی اش از زمان آغاز حمله هوایی و زمینی در مارس ۲۰۱۵ بر سر مردم یمن فرومی ریزند و تاکنون ۵.۷۰۰ نفر را کشته اند که نیمی از آن ها غیرنظامی بوده اند. این جنگ خشونت بار علیه کشوری که عربستان به طور سنتی آن را «حیاط خلوت» خود حساب می کرد، نمی توانست بدون حمایت های لجیستیکی، سوخت گیری و هدف گیری هایی که توسط تیم های آمریکایی انجام می شد، صورت پذیرد. این مورد آخر، مسئولیت بمباران مدارس و بیمارستان ها را مستقیماً متوجه واشنگتن می کند.

گرچه عوامل دخیل در این جنگ و اعدام ها پیچیده هستند، اما تحت عنوان اعمال اقتدار خاندان سلطنتی سعود بر شیعیان و خدانشناسان انجام می شوند. شورشیان حوثی در یمن که مورد حمایت ایران هستند، مذهب زیدی دارند که عموزاده ی مذهب شیعه اثنی عشری است اما این فاکتور اصلی در شورش حوثی ها و گروه های دیگر که علیه رژیم تحت حمایت سعودی می جنگند نیست. این مثال دیگری است که نشان می دهد چگونه رژیم سعودی با حمایت مستقیم آمریکا در پی افزایش جنبه مذهبی تنش های منطقه است.

اعضای خاندان سلطنتی (که به لطف چند همسری تعدادشان به هزار می رسد) و اعضای عالی رتبه رژیم، خود از القاعده حمایت می کنند. رژیم سعودی به انتقادات تند القاعده به خاطر اسکان دادن آمریکایی ها در «سرزمین مقدس مسلمانان» با منتقل کردن سربازان پیاده نظام آمریکایی به سایر نقاط خلیج، پاسخ داده است. در سوریه، عربستان اقماری از گروه های بنیادگرای اسلامی متنوع را تجهیز نظامی و مالی کرده است.

اما در مورد داعش باید گفت که داعش ایدئولوژی بنیادگرایانه سلفی را با عربستان شریک است. این ایدئولوژی حکمرانی خاندان سعودی را مشروع می داند. داعش نیز مانند عربستان سعودی نظام روابط ستمگرانه اش را بر شالوده ی تحمیل افراطی ترین ستم ها بر زنان قرار می دهد. این گروه اسم خود را از داعش (دولت اسلامی عراق و شام) به »«دولت اسلامی» تغییر داد که زنگ خطری برای رژیم سعودی بود زیرا رژیم سعودی خود را یگانه رهبر جهان سنی می داند.

سلطنت مطلقه سعودی خواهان اطاعت از خود به عنوان «پاسدار دنیوی امت اسلام» است اما داعش بر مبنای حاکمیت دینی مستقیمِ خلیفه ای که خود را از اعقاب محمد می خواند، خواهان اطاعت است. این تفاوت واقعاً تفاوتی واقعی نیست ولی تهدیدی برای هستی خاندان سعودی است. به ویژه زمانی که رژیم سعودی به بِرَند مخصوص داعش که برنامه اش محو شیعیان به عنوان مرتدانی است که از کفار بدتر هستند با گرفتن نقش بزرگ ترین سلاخ شیعیان جواب می دهد.

امپریالیست های غربی به خوبی می دانند که از رابطه با خاندان سلطنتی سعودی چه چیزی نصیب شان می شود. بریتانیا بعد از گسترش دادن وهابی گری (که ترکیب سلفی گری با اقتدار قبیله ای عربی است) به عنوان بخشی از کارزارش برای جذب کردن امپراتوری عثمانی در امپراتوری بریتانیا، در سال ۱۹۳۲ به تأسیس سلطنت خاندان سعودی کمک کرد. در سال ۱۹۴۵ معاهده ای با فرانکلین روزولت امضا شد و آمریکا متعهد به دفاع از سلطنت خاندان سعودی شد، معاهده ای که جورج بوش در سال ۲۰۰۵ آن را تجدید کرد. گرچه آمریکا به عنوان بخشی از سلطه اش بر خاورمیانه این کشور را از بریتانیا ربود، ولی بریتانیا همچنان روابط نظامی و اقتصادی نزدیک خود با عربستان را حفظ کرده است. و فرانسه در زمان ریاست جمهورِی اولاندِ «سوسیالیست» می کوشد تا روابط سیاسی و نظامی جدیدی با رژیم سعودی برقرار کند.

همکاری های عربستان سعودی با امپریالیست ها این کشور و طبقه حاکمه آن را عمیقاً دگرگون کرده است. این کشور همچون دیگر کشورهای حاشیه خلیج، به  نوبه ی خود تبدیل به یکی از نقاط عمده ی انباشت سرمایه در نظام اقتصادی سرمایه داری جهانی تحت سلطه قدرت های امپریالیستی غربی شده است. این امر هم از طریق استثمار کارگران کشورهای مسلمان و مناطق بسیار دورتر در کشورهای خلیج انجام می شود و هم از طریق سرمایه گذاری عربستان سعودی و دیگر کشورهای خلیج در کشورهای بسیار بزرگ تر نظیر مصر که زندگی اقتصادی، سیاسی و مذهبی شان تحت تأثیر این روابط تعیین می شود.

عربستان سعودی و دیگر امیرنشین های خلیج فارس ناقلین اصلی سلفی گری مدرن به دنیای مسلمانان سنی هستند و آن را به شیوه های گوناگون مانند نفوذ سیاسی و اعطای یارانه به رژیم هایی نظیر رژیم پاکستان، القائات مذهبی به میلیون ها عربی که برای کار به خلیج آورده شده اند، حمایت از مؤسسات عظیم مذهبی و «خیریه»، موعظه صدها واعظ و رسانه ها منتقل می کنند و این در حالی است که همه ی این کشورها محکم تر از قبل به بازار بین المللی و سیستم سرمایه داری جهانی وصل هستند و میان طبقات حاکمه ی آن برای انباشت سرمایه به طور اجتناب ناپذیری رقابت شدیدی جریان دارد زیرا این انباشت فقط از طریق رقابت مرگبار میان آن ها ممکن است.

اوباما راست می گوید که «رابطه سعودی-آمریکا» برای امپریالیسم آمریکا و غرب به عنوان «نیروی ثبات و امنیت در خاورمیانه و فراتر از آن» ارزشمند بوده است. ولی همین رابطه نقش اصلی را در ایجاد بی ثباتی امروز در منطقه بازی کرده است و در این منطقه تداوم سلطه ی آمریکا به  هیچ وجه تضمین شده نیست. خطرات بالا در پیش گرفتن اقدامات مستأصلانه را ایجاب می کند.

شمار بزرگی از مردم، مخصوصاً در خاورمیانه که مردمش قربانیان اصلی داعش و انواع بنیادگرایی اسلامی هستند، فکر می کنند آمریکا عامدانه داعش و گروه های نظیر آن را به وجود آورده است. اما این امر به معنای واقعی کلمه درست نیست. گرچه واشنگتن، لندن و تل آویو، اسلام گرایی را در مقابل گرایش های رادیکال تر در منطقه، رواج دادند و گرچه کارکرد نظام امپریالیستی شرایط را برای عروج نیروهای اسلام گرا فراهم کرد اما امروز انواع بنیادگرایی اسلامی تبدیل به مساله ای غیرقابل مهار برای آمریکا و سایر امپریالیست های غربی شده است. با این وصف، واقعیت نهفته در «جنگ علیه ترور» یک صف آرایی شسته و رفته دو طرفه نیست. بلکه، امپریالیست های رقیب و قدرت های منطقه ای در تبانی و تقابل با یکدیگر در یک میدان نبرد بسیار پیچیده، برای پیش برد منافع ارتجاعی خود حرکت می کنند. در عین حال، به طور کلی تر همه هیولاهای در حال رقابت انواع و اقسام بنیادگرایی دینی را تغذیه می کنند، هم عامدانه و هم به عنوان محصول جانبی مانورهای سیاسی و نظامی شان و روابط اجتماعی و اقتصادی عقب مانده ای که نمایندگی می کنند.

سرمایه داری امپریالیستی که اکنون توسط کسانی چون اوباما و همتایانش یعنی «رهبران غرب» نمایندگی می شود، به حکمرانی کسانی چون شاه سلمان و شاهزاده های آدم کش او نیاز دارد. این رژیم های مرتجع ایدئولوژی ای عهد عتیق و نظام های اجتماعی کهنه را به خدمت گرفته اند اما بدون امپریالیسم مدرن فاقد قدرت هستند.آمریکا و شرکا و رقبایش نمی توانند دست از تبدیل بنیادگرایی دینی (چه اسلامی و چه سایر مذاهب) به یکی از شاخص های اصلی قرن بیست و یکم دست  بردارند. «جنگ علیه ترور» یک کلاه برداری است. رقابت بر سر این است که چه کسانی می توانند منافع شان و بیشترین وحشت را تحمیل کنند. •

علم و انقلاب

بخش چهارم-درباره ی اهمیت علم و به کاربست علم در بررسی جامعه سنتز نوین کمونیسم و رهبری باب آواکیان

مصاحبه با آردی اسکای بریک

 

در اوایل سال ۲۰۱۵ نشریه ی «انقلاب» مصاحبه ای با آردی اسکای بریک داشت. این مصاحبه طی چند روز انجام شد و طیف گسترده ای از مسائل را در برمی گیرد. آردی اسکای بریک تعلیمات حرفه ای خود را در رشته های محیط زیست و بیولوژی تکاملی گذرانده است. وی از مبلغین سنتز نوین است. در میان آثار او می توان از دو اثر نام برد: علم فرگشت و افسانه ی آفرینش: واقعیت چیست و چرا دانستن آن مهم است؛ از گام های نخستین تا جهش های آینده، رساله ای درباره ظهور انسان، سرچشمه ی ستم بر زن و راه رهایی. پاره های پیشین ترجمه ی فارسی این مصاحبه را در حقیقت شماره ۷۱، ۷۲ و ۷۳ خواندید. اکنون، بخش چهارم را می خوانید.

 

سنتز نوین کمونیسم، هسته مستحکم و الاستیسیته

 سؤال: ما حتماً به زودی به صورت مشخص تر به خود سنتز نوین کمونیسم که توسط باب آواکیان تکامل یافته است خواهیم پرداخت ولی هنگام صحبت های تان در مورد روشی که باب آواکیان در کلیه ی آثارش به کار می برد نکته ای به خاطرم آمد که می پرسم و آن هم رابطه ی میان جستجوی دائمی حقیقت با یکی دیگر از ابعاد کلیدی سنتز نوین است یعنی هسته ی مستحکم با الاستیسیته بسیار. اگر ممکن است در این باره صحبت کنید که چگونه این دیالوگ (دیالوگی که در نوامبر سال ۲۰۱۴ میان باب آواکیان و کورنل وست در نیویورک برگزار شد-م) نمونه ای از به کار بردن هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بود.

آردی اسکای بریک: خب، فکر می کنم رابطه میان هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم، شاخصِ تمام آثار باب آواکیان، شاخصِ کل سنتز نوین است. این چیزی است که در هر چه انجام می دهد، می نویسد یا می گوید و از جمله در دیالوگ هم بارز است. منظورم این است که حتماً می توانید روی آواکیان حساب کنید که به شما بگوید، پیشرفته ترین و عالی ترین تحلیل ها و سنتزهایش وی را به چه درکی رسانده است. او فارغ از اینکه افکارش چقدر محبوب باشد یا نباشد آن ها را با دنیا سهیم خواهد شد و به طور مستند از آن ها دفاع خواهد کرد. هرکس که اثبات این امر را می خواهد می تواند به آثار وی رجوع کند و ببیند وی چگونه موارد خاص را تحلیل می کند و چگونه به نتیجه گیری های معین درباره ماهیت سیستم موجود (و راه پیشروی در مبارزه علیه آن) و غیره دست می یابد. یکی از مسائلی که آواکیان در جریان بررسی عمیق تجربیات موج های اول انقلاب های سوسیالیستی و درس های مثبت و منفی آن ها عمیق تر از پیش فهمید نیاز به داشتن یک روش علمی است؛ روشی که می توان گفت، نه زیادی سفت است و نه زیادی شل.(خنده)

علمِ خوب، بدون داشتنِ یک تئوری بسط یافته و صرفاً با یک علامت سؤال بزرگ به سراغ دنیای بیرون نمی رود. اگر می خواهید علم را تکامل دهید باید با چارچوب تحلیلی معینی که در طول زمان انباشت شده است، به سراغ دنیای بیرون بروید. باید بهترین تحلیل ها و سنتزهای ممکن در هر مقطع زمانی را ارائه بدهید. سپس به دنیای بیرون رفته و با محک واقعیت آن را به آزمون بگذارید. دانشمندان این گونه عمل می کنند. در این فرایند است که متوجه می شوید بسیاری چیزهایی که فکر می کردید درست هستند، در واقع کاملاً درست هستند. شما الگوهایی را می بینید که شاید تا حدی انتظارشان را داشتید، مواردی شما را شگفت زده خواهد کرد، به مواردی بر خواهید خورد که انتظارش را اصلاً نداشتید، می فهمید در مواردی اشتباه می کرده اید و از همه این ها، چیزی خواهید آموخت. و همه این ها به شما کمک خواهد کرد که تحلیل ها و سنتزهای پیشرفته تری ارائه بدهید و در کار پیشروی کنید. دانش علمی خوب این گونه پیشرفت می کند. به عقیده من باب آواکیان این مدل را در همه کارهایی که انجام می دهد به کار می گیرد. و به همین دلیل است که آواکیان در زمینه ی داشتن یک رویکرد علمی خوب و پیوسته نسبت به موضوعات اجتماعی و ایجاد دگرگونی مثبت اجتماعی واقعاً بی نظیر است.

 آنچه در طول دیالوگ مشاهده کردید این بود که او یک رهبر سیاسی واقعی است. مردم گاهی می گویند «خب ما نیاز داریم که اوضاع را تغییر بدهیم ولی رهبری در کار نیست». بسیار خب، شما رهبری می خواهید؟ چنین رهبری وجود دارد. رهبری ای که تردید به خود راه نمی دهد و اطمینانی دارد که بر اساس تحلیل ها و سنتزهای تجربیات جهانی، تجربیات این کشور (منظور آمریکا است-م)، تجربیات جنبش کمونیستی و جنبش های انقلابی و تجربیات تاریخ بشری بنا شده است. تجربیاتی که چند دهه صرف مطالعه و تحلیل آن ها شده است. باب آواکیان دست پرباری در این زمینه دارد و او بی دریغ و تردید هر آنچه را در طی این سال ها یاد گرفته است به شیوه ای بسیار منسجم با دیگران سهیم می شود. این رهبری است و هسته مستحکمِ رهبری آواکیان همین است.

در عین حال به دلیل درک علمی ای که از امور دارد، می داند که کمونیسم و دگرگون کردن جامعه، مذهب نیست، دگم نیست، تعلیمات دینی نیست، ده فرمان و مجموعه ای از قواعد و احکام نیست. بلکه یک علم زنده است که باید همیشه برای آموختن از جهت های جدید، از تجربیات و اطلاعات جدیدی که وارد می شوند، باز باشد. این فرآیند هم می تواند درک ما را از آنچه می دانستیم تقویت کند و به اثبات برساند و هم می تواند بخشی هایی از این درک را به زیر سؤال ببرد و به ما کمک کند آن را هرچه بیشتر تکامل دهیم. این یک فرایند ایستا نیست. علم یک فرایند پویا است اگر به درستی فهمیده شود. خب یکی از این چیزهایی که شما می بینید این است که چرا باب دردسر انجام چنین دیالوگی را به خودش می دهد؟ به چه دلیل او با چنین طیف متنوعی از مخاطبان صحبت می کند؟ این طور نیست که بیشتر حاضرین در آن دیالوگ کمونیست باشند. بیشتر حضار در آن سالن، درباره کمونیسم قانع نشده بودند و آواکیان هم برای کمونیست کردن آن ها سخنرانی نمی کرد. یکبار دیگر می گویم، کمونیسم مذهب نیست. آواکیان علم را به میان مردم می آورد و از مردم می خواهد تا با آن درگیر شوند و برای تعمیق هرچه بیشتر حقیقت و تحلیل ها، تجربیات شخصی و درون بینی های جدید را به میدان آورند.

ولی او مرتکب خطای عکسِ آن هم نمی شود که آدم ها می توانند دچارش شوند. از یک سو خطای جزم اندیشی و رویکرد مذهبی نسبت به کمونیسم وجود دارد. این رویکرد کمونیسم را فقط مشتی احکام مذهبی و تعلیمات دینی می داند که آدم باید حفظ کند و دارای همان انجماد متون مذهبی است. خیر! زندگی واقعی، طبیعت واقعی و جامعه واقعی انسانی بسیار پویاتر از آن است که بتوان به زور در یکسری احکام و چارچوب های خشک قرارشان داد. اما آدم ها می توانند مرتکب آن خطای معکوسِ شناخت شناسانه (اپیستمولوژیک) نیز شوند؛ به این معنی که هیچ پدیده ای را هرگز نمی توان واقعاً شناخت و هیچ چیزی هرگز مسلم نیست. این گونه رفتار کردن که گویا چون به زیر سؤال کشیدن همه چیز درست است، پس اصلاً از هیچ چیز نمی توان اطمینان حاصل کرد و هرگز پایه ای موجود نیست که بتوان بر آن تکیه کرد، پیشروی کرد و بیشتر یاد گرفت. این رویکرد اساساً همیشه بر الاستیسیته تأکید می کند، گویی هیچ هسته مستحکمی در هیچ چیز موجود نیست. خیلی شبیه رویکردی است که امروزه در حلقه های دانشگاهی حاکم است: حجم عظیم نسبی گرایی فلسفی، جایی که مردم عملاً به تو می گویند: «حقیقت تو و حقیقت من وجود دارد. تو می توانی حقیقت خودت را داشته باشی و من هم می توانم حقیقت خودم را داشته باشم. تو می توانی روایت خودت و من هم می توانم روایت خودم را داشته باشم و کسی حق ندارد بگوید چه چیزی درست و چه چیزی غلط است؟». به نظر من چنین نسبی گرایی افراطی نه فقط احمقانه که حتی از سر بی وجدانی است.

اگر شما درباره ی چیزی هرگز یقین علمی نداشته باشید، با مصیبت های زیادی مواجه خواهید شد و پیش تر نخواهید رفت. مثلاً در علوم طبیعی اگر سعی کنید مسائل بزرگ محیط زیستی را حل کنید یا بیمارهای سخت را درمان کنید یا یک فضاپیما به فضا بفرستید تا سیاره مارس را کشف کنید یا هر چیز دیگر، بهتر است در حداکثر توان تان کارتان را با تکیه بر هسته مستحکمی از قطعیت علمی شروع کنید ولو اینکه می دانید بخش هایی از درک و رویکرد شما ممکن است بی عیب نباشد. در حقیقت شما همیشه می توانید پیش بینی کنید که چیزهای جدیدی خواهید آموخت و این آموخته های جدید بخش هایی از درک و رویکرد شما را به زیر سؤال خواهد برد. ولی بهتر است از یک داربست اولیه یا طرح واره ای آغاز کنید که هسته ای از قطعیت را شامل می شود، قطعیت علمی ای که در طول زمان از طریق انباشت تجارب تاریخی و غربال کردن علمی پسینی آن تجارب و «ارزیابی و طبقه بندی» (triage) آن ها استوار شده است. این به شما اجازه می دهد بگویید، بسیار خوب ما به سراغ جهان بیرونی می رویم تا این نظریه ها و فرضیه های علمی را به کار ببندیم. ما آن ها را به آزمون بیشتری خواهیم گذاشت و توسعه خواهیم داد و بی تردید در این راه، چیزهای جدید بسیاری خواهیم آموخت. ولی اگر کارتان را با یک قطعیت علمی و با یک هسته مستحکم که بتوانید آن را به کار ببندید، آغاز نکنید، هیچ دستاوردی نخواهید داشت. اگر فکر کنید چیزی نیست که بتوانید خودتان را بر روی آن استوار کنید… با شناور شدن در خلأ فرقی نخواهد داشت. اگر قصد داشته باشید سرطان یا دیگر بیمارهای لاعلاج را درمان کنید، می توانید مسلم بدانید که در هر مقطع زمانی مشخص احتمالاً خطاها و کمبودهایی در درک شما وجود دارد، ولی بهتراست دنبال آن باشید که بهترین درک انباشت شده ی تا آن زمان را به کار ببندید و از آن به عنوان مبنایی برای آزمایش های بعدی و تلاش برای دگرگون کردن واقعیت دنیا استفاده کنید و سپس جمع بندی و تحلیل های بیشتری بکنید تا بتوانید پیشرفت های بیشتری در حل این مشکلات کنید.

باب آواکیان الگو و سرمشقی برای این نوع رویکرد علمی است. او به شما نمی گوید همه چیز در گذشته بی نقص بوده است یا درک های خود او بی نقص بوده یا هیچ خطایی در آینده رخ نخواهد داد. او هرگز چنین چیزی نمی گوید بلکه می گوید ما باید روش و رویکرد علمی را یاد بگیریم و به کاربریم تا در هر مقطعی از تاریخ بتوانیم در حداکثر توان مان به طور نظام مند و پیوسته حقیقت را از آنچه حقیقت نیست تمیز دهیم و تحلیل کنیم. و مسلماً وقتی شما درباره دگرگونی اجتماعی صحبت می کنید باید رویکرد علمی تان را به یک وجدان اخلاقی اضافه کنید. شما در واقع باید از آخر یعنی از اهداف معینی که دارید شروع کنید، از آن اهداف به عقب و امروز بیایید و نقطه عزیمت خود را در پیشروی به سوی آن اهداف تعیین کنید. اگر دانشمند علوم طبیعی هستید، ممکن است هدف شما کشف تأثیرات جنگل زدایی از جنگل های استوایی یا چیزی شبیه آن باشد. اگر دانشمند علوم اجتماعی و یک کمونیست انقلابی هستید، هدف شما حرکت به سوی یک دنیای بهتر است، دنیایی که به ورای تمایزات طبقاتی می رود و به آنچه به «چهار کلیت» معروف است دست می یابد. چهار کلیت به فرمول بندی مارکس اشاره دارد که می گوید رسیدن به هدف کمونیسم مستلزم آن است که همه گونه تمایزات طبقاتی محو شوند، کلیه روابط تولیدی که مبنای این تمایزات طبقاتی هستند از بین بروند، تمام روابط اجتماعی که منطبق با این روابط تولیدی هستند، محو شوند و همه ایده هایی که منطبق با این روابط اجتماعی هستند، دگرگون شوند. شما دارید در جهتِ رسیدن به یک جامعه کمونیستی حرکت می کنید و بعضی از این تضادها را که امروز در فرایند کسب قدرت سیاسی، در فرایند ساختن یک جامعه سوسیالیستی نوین وجود دارند، می شناسید. جامعه ی سوسیالیستی ای بر مبنای اقتصادی کاملاً متفاوت و با اهداف و روابط اجتماعی کاملاً متفاوت که باید تقویت شان کرد و برای شان جنگید. شما دارید در جهت معینی حرکت می کنید.

بنابراین، امروز یک کمونیست انقلابی باید با نگاه به آن هدف بلندمدت تر یعنی به وجود آوردن جامعه ای که حقیقتاً برای اکثریت بشریت رهایی بخش باشد شروع کند، به عقب برگردد و نقطه عزیمتش را تعیین کند. و این آن چیزی است که شما باید به صورت دائمی و مکرر کنترل کنید و از آن مطمئن شوید: آیا این کار در مسیر درستی حرکت می کند؟ آیا این کار به سوی آن اهدافی که ذکر شد، حرکت می کند و نه در خلاف آن؟ این کار می تواند به مسیرهای غلطی بیافتد و بهتر است قبل از این که دیر شود متوجه شده و مسیر را اصلاح کنید و از اشتباه ها بیاموزید. هر دانشمند خوبی به شما خواهد گفت تا زمانی که از روش های علمی برای تحلیل و جمع بندی از اشتباهات استفاده کنید، می توانید از خطاها و مسیرهای غلطی که رفته اید، درس های زیادی بیاموزید. ولی اگر روش های علمی منسجم را در تحلیل و جمع بندی از آن ها به کار نبرید به احتمال زیاد توسط خطاها و مسیرهای غلطی که رفته اید، نابود خواهید شد.

به قول آواکیان، همه حقایق برای پرولتاریا خوب است و هر آنچه در واقع حقیقت است، به ما کمک خواهد کرد تا در مسیر کمونیسم قدم برداریم. این واقعاً صحت دارد. آدم می تواند بیاموزد. و در دیالوگ شما می بینید که او در واقع با مخاطبان چالش می کند تا این نکته را بفهمند. او می داند با مخاطبانی صحبت می کند که درک های غلط و پیش داوری های بسیاری دارند. مخاطبی که باهوش است ولی چیز زیادی در این باره نمی داند که جامعه چگونه ساختار و سازمان یافته یا اینکه چگونه می توان جامعه را بر مبنایی بسیار مثبت تر از نو ساخت. امروزه در جامعه درک از علم و ماتریالیسم بسیار کم است. برایم مهم نیست که چقدر مردم تحصیل کرده هستند، وقتی پای درک از جامعه و راه دگرگون کردن آن وسط می آید، رُک بگویم بیشتر مردم تقریباً هیچ چیز نمی دانند. بدون رودربایستی این را می گویم. باب آواکیان در آنچه می گوید، الگو و سرمشقِ هسته مستحکم است. می گوید ببینید من برای ده ها سال با این مسئله درگیر بوده ام، روش های علمی را به کار بسته ام و چیزهای بسیار زیادی آموخته ام، چیزهای بسیاری زیادی هست که باید با هم سهیم شویم، درباره اینکه این نظام چگونه ساخته شده است، درباره ستم هایی مانند آدم کشی های پلیس و سایر ستمگری هایی شبیه آن و این که چرا این مسائل رخ می دهند و بی وقفه و مکرر رخ می دهند؟ و چرا تا زمانی که از شر این سیستم خلاص نشده ایم رخ خواهند داد؟

آواکیان مصالح هسته ی مستحکم را دارد؛ قطعیت علمی بالایی را دارد که می تواند به میدان آورد. در عین حال او بازوان گشاده ای برای گردهم آوردن آدم هایی را دارد که دیدگاه های بسیار متفاوتی دارند تا بینش ها و تجارب گسترده ای را بیرون بکشد. رویکردی که در این مورد شامل مناسبات بسیار صمیمانه و پربارش با کرنل وست می شود یعنی شخصی با شناخت شناسی و فلسفه بسیار متفاوت اما در همان حال کسی که دغدغه های یکسان بسیاری را شریک است.

ما می توانیم از این چارچوبه های متنوع چیزهای زیادی بیاموزیم ولی برای آموختن باید این ها را غربال کرد، به یکدیگر وصل کرد و جهت داد. الاستیسیته به معنای درست کردن یک خمیر دلبخواهی نیست. برای جهت دادن به الاستیسیته باید دائماً آن را به طرف هسته مستحکم کشید. یک دانشمند خوب همواره تلاش می کند تا امور را در جهات مثبت هدایت و کانالیزه کند تا مشکلات را حل کند. و این بخشی از چیزی است که شما در دیالوگ می بینید. مقدار زیادی اعتماد به نفس و قطعیت در دانشمندی می بینید که کار زیادی انجام داده است و می داند کارش بسیار پیشرفته است و می داند بسیاری از منتقدان وی هرگز به طوری واقعی با محتوای کارش دست و پنجه نرم نکرده اند. و هم زمان آغوش بسیار گشوده ای دارد، هم در برانگیختن تفکر انتقادی و هم در آموختن از تجارب عظیم گذشته و حال، و همه ی این ها با هدف هدایت کردن امور در مسیری است که نهایتاً به نفع اکثریت بشریت است.

در دیالوگ آواکیان در زمینه ی دیگر نیز الگوسازی می کند. در زمینه ی حس کردنِ آن نوع جامعه ای که وی می گوید باید به وجود آورد. من فکر می کنم مردم اغلب وقتی آثار باب آواکیان را می خوانند یا به طرق دیگر با وی روبه رو می شوند، شگفت زده می شوند. آدم ها اغلب با انواع پیش داوری های اجتماعی، تصورات غلط و کلیشه ای درباره این که کمونیست ها خشک و دگم های بی روح هستند می آیند و با آواکیان مواجه می شوند و متوجه می شوند که این چیزی نیست که انتظارش را داشتند. و این دقیقاً به خاطر روش و رویکرد علمی است که وی برای دگرگون ساختن جامعه و تلاش برای رهایی انسانیت، به کار می برد. وی بسیار پرنشاط است و روحیه بی نهایت بزرگواری دارد. و بسیار شوخ طبع است. و این چیزی است که همیشه از مردم می شنوید. آن ها می گویند: من نمی دانستم او (باب) این قدر بامزه است. و در عین حال بسیار جدی است. او اکیداً درباره کاری که می کند جدی است. خشم، عصبانیت و برانگیختگی وی به خاطر همه بی عدالتی های جامعه و احساسات عمیقی که دارد مثلاً برای هر یک از جوانان سیاه پوستی که توسط پلیس کشته می شوند، تظاهر نیست. چیزی است که عمیقاً احساس می کند. همه احساس خشم و عزم راسخ واقعی او را در نابود کردن این وضعیت حس می کنند و مثال می زنند. او هم زمان می تواند، هسته مستحکم جدی و علمی بودن را با رویکردی که زنده، دست و دل باز و شوخ طبعی است ترکیب کند و زندگی را در همه جنبه هایش به آغوش بکشد. و من فکر می کنم این نشان دهنده دنیایی است که وی برای به وجود آوردن آن تلاش می کند و روش هایش برای دستیابی به این هدف است.

 

یک سیاستمدار کمونیست، الگوی رهبری کمونیستی

سؤال: من فکر می کنم این نکته مهمی است و به چیزی که یک دقیقه قبل گفتی هم مربوط است. گفتی که تو این حس را داشتی که باب آواکیان به عنوان یک سیاستمدار در دیالوگ ظاهر شد. ممکن است کمی بیشتر توضیح بدهی؟ به این خاطر که من فکر می کنم این مسئله خیلی مهمی است و می دانم که قبلاً گفتی که تو واقعاً در زمان دیالوگ چنین حسی داشتی و چنین چیزی را حس می کردی که او رهبر انقلاب است، کسی که می تواند جامعه  آینده را رهبری کند. نمی دانم آیا مایلی که کمی بیشتر در این باره صحبت کنی؟

آردی اسکای بریک: بله. علت این که این جنبه ی سیاستمدار بودن را حس کردم این است که ما در زمانه بسیار پیچیده ای زندگی می کنیم که سرشار از چالش ها برای پیشبرد واقعی انقلاب است؛ در مبارزه ای که با شعار «با قدرت بجنگیم و مردم را برای انقلاب دگرگون کنیم» در جریان است و مدت مدیدی بود که به این شدت نبوده است (به ویژه حول کشتار جوانان به دست پلیس) مسائل واقعی وجود دارد که باید حل کرد. آواکیان حزب کمونیست انقلابی را رهبری می کند و شک ندارم حتی یک مورد ابتکار عمل در کار نبوده است که مهر رهبری باب آواکیان و رهبری سطوح بالای حزب بر آن نباشد. از تنوع اموری که توسط این حزب پیش برده و بر روی تارنمای (revcom.us) منعکس می شود، می توانید متوجه شوید که چقدر تضادهای چالش انگیزی هست که باید حل کرد. و این ها فقط اشاره ای است از آنچه این رهبری درگیر آن است.

من فکر می کنم اکثر مردم هیچ ایده ای درباره اینکه رهبری انقلابی چیست ندارند. بیشتر مردم فکر می کنند یک رهبر انقلاب، یک نوع رهبرِ «اکتیویست» است، چیزی مثل رهبر یک تظاهرات، منظورم رهبری تاکتیکی است. ولی یک رهبر همه جانبه ی انقلابی بیشتر از یک رهبر تاکتیکی است. مسلم است که نیاز به رهبران تاکتیکی در جنبه های مختلف وجود دارد و من قصد ندارم آن را بی ارزش جلوه دهم. نیاز زیادی به کسی که در یک تظاهرات آژیتاسیون می کند وجود دارد تا مثلاً کمک کند مردم درک بهتری از آنچه برایش می جنگند به دست بیاورند و مردم را حتی به صورت تاکتیکی در خیابان ها، مثلاً در یک تظاهرات رهبری کند. ولی نکته بسیار مهمی در مورد رهبر انقلاب و رهبری یک جامعه جدید باید گفته شود. این رهبر باید یک سیاستمدار همه جانبه باشد و بیشتر شبیه یک فرمانده استراتژیک برای کل انقلاب باشد. فرمول بندی جدیدی هم اخیراً مطرح شده است و آن این است که رهبران کمونیست (منظور فقط رهبری سطح بالا نیست بلکه هر فرد انقلابی کمونیست است) باید به خودشان به عنوان یک رهبر استراتژیک برای انقلاب نگاه کنند و برای تبدیل شدن به آن جد و جهد کنند، آن ها باید « یک فرمانده استراتژیک باشند و نه صرفاً یک رهبر تاکتیکی و نه صرفاً یک فیلسوف استراتژیک». این خیلی مهم است. به عبارت دیگر، اگر شما می خواهید انقلاب را هدایت کنید، فرایند کسب قدرت سیاسی را رهبری کنید و رهبر یک جامعه جدید بشوید (و این همان چیزی است که من از سیاستمدار مد نظر دارم) شما باید کاملاً به آنچه در حال انجام آن هستید، آگاه باشید و با پیچیدگی ها و لایه های مختلف آن کارکنید و با تضادهای متنوع موجود بین مردم دست و پنجه نرم کنید. شما باید این تضاد را حل کنید که از یک طرف، هیچ وقت دارای آزادی مطلق نیستید و از طرف دیگر، باید تلاش کنید اوضاع را در جهت معینی به حرکت در بیاورید. از یک طرف تلاش می کنید به اصول تان وفادار باشید و این اصول را آشکارا تبلیغ می کنید و از طرف دیگر مردمی را رهبری می کنید که معمولاً درک نمی کنند (حداقل با عمق کافی درک نمی کنند) که شما هنگام رهبری آن ها چه چیزی را دارید مطرح می کنید و یا کسانی که تمایل دارند آن چیزی را که شما به پیش می گذارید، تحریف کنند زیرا یا به قدر کافی خوب مسائل را درک نمی کنند یا تحت تأثیر سایر برنامه ها، جهان بینی ها و روش ها هستند.

بنابراین، رهبری استراتژیک، وظیفه ای بسیار بسیار پیچیده است و این عاملی است که در مسئله ای که قبلاً نیز گفتم دخیل است یعنی در این مسئله که بسیاری از دانشمندان علوم طبیعی، وقتی می خواهند درباره تغییر اجتماعی صحبت کنند کاملاً به بیراهه می روند و به نظر می رسد وقتی پای این موضوع وسط می آید ناگهان هر آنچه را درباره روش های علمی آموخته اند فراموش می کنند. بخشا این مسئله از آن روست که بسیاری از مردم دید کاملاً غلطی در مورد رهبری فراگیر در حوزه اجتماعی و به ویژه در زمینه ی تغییرات انقلابی دارند. اکثراً فکر می کنند رهبر سیاسی فردی است با یک بلندگوی دستی در تظاهرات. ولی این رهبری تاکتیکی است و نه رهبری همه جانبه از نوع فرماندهی استراتژیک که بتواند از طریق انقلاب و ساختن جامعه ای نوین با بنیادهای اقتصادی اساساً متفاوت و هر آنچه از آن ناشی می شود، کل جامعه را در تحقق یک دگرگونی رادیکال رهبری کند. این نوع رهبری چند بعدی وظیفه ای بسیار پیچیده تر است و رک بگویم اکثر مردم دانش بسیار ناچیزی در این باره دارند که این رهبری چه چیزی را در بر می گیرد.

و مسئله سروکله زدن با مخاطبان هم وجود دارد. مخاطبان به اصطلاح از تیپ های بسیار متنوعی هستند. و شما نباید تلاش کنید برای همه مردم همه چیز باشید. باید سعی کنید بیان منافع عینی پرولتاریای بین المللی باشید,. منظورم از پرولتاریای بین المللی این فرد و آن فرد پرولتر نیست. یک طبقه پرولتاریای بین المللی، یک طبقه جهانی وجود دارد از مردمی که مالک ابزار تولید نیستند، کسانی که تحت این نظام دارای هیچ قدرتی برای اداره جامعه نیستند؛ کسانی که واقعاً فقط می توانند خودشان را تحت نظام سرمایه داری امپریالیست بفروشند. آن ها به مثابه یک طبقه (چه به عنوان افراد پرولتر از آن آگاه باشند، چه نباشند) و نسبت به هر طبقه ی دیگر، بیشترین منفعت را در حرکت به سوی کمونیسم و گذشتن از همه این تمایزات طبقاتی و روابط ستم و استثمار دارند آیا این طبقه تنها طبقه ای است که قرار است بخشی از فرایند باشد؟ خیر. طبقه حاکم سرمایه دار-امپریالیست بخش بسیار کوچکی از جامعه جهانی یا جوامع مختلف است ولی نیروهای گوناگونی در جامعه هستند که گرچه یک پای شان در سیستم است اما ممکن است در آرزوی دنیای بهتری هم باشند. و آن هایی که قشرهای «میانی» تر هستند خیلی باثبات نیستند و هر روز به یک طرف می چرخند! به این وضعیت مشکل دیگری را هم اضافه کنید که در این جامعه به سختی کسی تعلیمات علمی می بیند و تقریباً کسی نمی کوشد با مشکلات با یک رویکرد منسجم و دقیق برخورد کند. به این ترتیب، آدم ها در تفکر و عمل شان به همه طرف کشیده می شوند. باب آواکیان در چارچوب کسب انقلابی قدرت سیاسی و ساختن یک جامعه ی نوین، صحبت از «رفتن تا مرز چهار شقه شدن» کرده است. این به معنای آن است که، انواع و اقسام مردم با افکار متفاوت و متضاد هستند که به جهات مختلف کشیده می شوند و غیره.

این نیز علت دیگری است که چرا شما به علم نیاز دارید. بدون علم، چگونه می توانید بدانید که بهترین امر برای جامعه چیست؟ شما چگونه می توانید بدانید که بهترین برای اکثریت بشریت چیست؟ مبنای حرکت سرمایه دار- امپریالیست ها این است که چه چیزی برای سیستم شان بهترین است. مسئله فقط حرص و آز شرکت های سرمایه داری نیست بلکه بیشتر از آن است. آن ها سیستمی دارند که باید حفظ کنند، سیستمی که بر مبنای سود بنا شده است. ما می توانیم درباره تضاد اساسی سرمایه داری-امپریالیستی صحبت کنیم و ارزش آن را دارد که کمی به آن بپردازیم. ولی نکته  این است که آن ها سعی می کنند نظام شان را حفظ کنند اما حقیقت این است که حتی کسانی که این جامعه را اداره می کنند، قوانین عمیق تر سیستم خودشان را نمی شناسند. ولی اگر شما بخواهید جامعه ای کاملاً جدید به وجود بیاورید، جامعه ای که به واقع منطبق بر منافع عینی و نیازهای اکثریت بشریت باشد باید خیلی کار کنید و باید در مقابل بسیاری از تصورات غلط، پیش داوری ها و دیدگاه های ضد علمی بایستید. شما باید با عقاید و دیدگاه های متنوع و مردمی که به جهات مختلف کشیده می شوند، سر و کار داشته باشید و در عین حال مهار خود پروسه را از دست ندهید. اینجا جایی است که نقش استراتژیک فرمانده وارد معادله می شود. اگر شما به رویکرد علمی خود مطمئن باشید، می توانید با قطعیت نسبتاً بالایی بگویید که فکر می کنید می توان تعیین کرد که منافع عینی اکثریت بشریت در چیست و الزامات حرکت در سمت آن کدم اند. این شبیه اسب سواری است. شما دست های تان را روی مهار اسب نگه می دارید و اجازه نمی دهید که اسب شما را به هر مکان آشنایی که می شناسد بکشاند. اسب در اینجا پروسه است، پروسه انقلابی و نه مردم. درست؟ اگر شما افسار اسب را بیش از اندازه تنگ کنید و سر اسب را خیلی سخت بکشید و تیغه ی افسار دهان اسب را ببُرد و اجازه هیچ آزادی عملی به اسب ندهید، اسب مثل یک سنگ در جایش خواهد ایستاد یا جفتک خواهد انداخت، در هر صورت قادر نخواهد بود که بخشی از حرکت آزادانهِ به جلو و پیشروی پروسه باشد.

بنابراین همیشه تنشی وجود دارد. بعضی ها تأکید آواکیان بر لزوم «الاستیسیته ی بسیار برمبنای هسته مستحکم» را درست نفهمیده اند و به اشتباه استدلال می کنند که لزوم آن به علت وجود اقشار میانی در میان مردم است که «جفتک خواهند انداخت» و دردسر درست خواهند کرد و ناراضی خواهند شد و بنابراین باید اینجا و آنجا امتیازاتی به آن ها بدهیم که با ما سر جنگ نداشته باشند. خیر! این تهوع آور خواهد بود. دلیل واقعی این است: شما باید الاستیسیته حقیقی بر مبنای هسته مستحکم را تبدیل به رویکردتان کنید چون جامعه و پروسه به آن نیاز دارد. خودِ پروسه ی انقلاب نیاز به نفس کشیدن دارد. اگر پروسه انقلابی نتواند نفس بکشد نتیجه خوبی به بار نخواهد آمد. هم پروسه کسب قدرت و هم بعد از آن پروسه ساختن یک جامعه نوین، نیاز به تنفس دارد. و اگر سعی کنید محکم و سخت آن را کنترل کنید، حتی گیریم در کاری که انجام می دهید حق با شما باشد، اگر بیش از اندازه سفت و کنترل کننده باشید، مردم را دلسرد و مأیوس خواهید کرد و نخواهید توانست ابزار علمی به دست شان بدهید که خودشان بتوانند مسائل را حل کنند و آنگاه جامعه تبدیل به یک جامعه ی سرکوب گر و منجمد و پروسه تبدیل به یک پروسه ی منجمد خواهد شد.

و باب آواکیان این مسئله را خیلی خوب درک می کند. زیرا به اندازه کافی دانشمند خوبی هست که وجود تنش های مادی را که به طور عینی بین آنچه به هسته مستحکم معروف است (یعنی قطعیت و اطمینان در مورد این که اشکال جامعه ی کنونی چیست و چه نوع جامعه ای باید به وجود آید تا به نفع بشریت باشد) از یکسو و از سوی دیگر، درک این مسئله که پروسه باید به گونه ای جهت داده شود که بتواند وسیع ترین طیف دیدگاه ها و رویکردهای ممکن را در میان قشرهای مختلف توده های مردم در جامعه در بر بگیرد و متحد کند.

من مطمئن نیستم که آیا این مسئله را به اندازه کافی خوب بیان می کنم یا نه، ولی آواکیان مطمئناً این مسئله را در بسیاری از آثار و سخنرانی هایش به خوبی بیان کرده است. و من هم مردم را تشویق می کنم که کلیت «هسته مستحکم و الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» را کند و کاو کنند. درک قسمت دوم این عبارت یعنی «بر مبنای هسته مستحکم» بسیار مهم است. یعنی بدون آن هسته مستحکم شما نمی توانید الاستیسیته از نوع درست را داشته باشید. شما نمی خواهید عاقبت کارتان مثل تلاش برای به صف کردن گربه ها باشد در حالی که همه چیز و همه کس در اطراف پراکنده می شوند. باید هسته مستحکمی وجود داشته باشد. در حقیقت شما هرچه بیشتر در هسته مستحکم، در هسته ی تئوری علمی، در دانش و تجربه ی انباشت شده و آن هسته ی قطعیت محکم تر باشید و درک علمی قوی تری نسبت به آن داشته باشید به همان نسبت امکان بیشتر خواهید داشت برای اینکه الاستیسته و ابتکار وسیع تری را در میان مردم دامن زده و تشویق کنید. هم در جریان پروسه ی انقلابی جاری و هم در آینده در جامعه ی سوسیالیستی، از جمله در رابطه با آن نوع نارضایتی و جوشش گسترده ی اجتماعی که می تواند فعالانه به پیشرفت جامعه در یک جهت خوب کمک کند.

سؤال: در صحبت های شما یک چیز مطرح شد که وحدتی هست، ارتباطی هست میان رویکرد هسته ی مستحکم با الاستیسیته بسیار، هم در فرآیند انقلاب کردن برای رسیدن به جامعه  آینده در مسیر کمونیسم و هم در خود آن جامعه آینده. و گفتید در جریان دیالوگ رابطه میان این رویکرد و باب آواکیان به عنوان رهبر آن جامعه آینده را می توان حس کرد. همچنین پیش تر به نکته دیگری اشاره کردید و آن اینکه اگر باب آواکیان قرار نبود رویکرد هسته مستحکم با الاستیسته بسیار بالا را به کار بگیرد اصولاً علتی برای برگزاری این دیالوگ با کورنل وست نبود؟ و نکته دیگری که می خواهم کمی بیشتر به آن بپردازیم این است که آواکیان در دیالوگ و در مجموعه آثارش نظرش را پنهان نمی کند و کاملاً درکش از علم کمونیسم و واقعیت را ارائه می کند. و سعی نمی کند از تیزی نقاط اختلاف و تفاوت هایش بکاهد از جمله با کورنل وست. در حالی که همزمان وحدت بین شان و ضرورت گسترش آن را تشخیص می دهد. او حتی زمانی که وارد بحث اختلافات شان می شود این رویکرد را حفظ می کند که شخصی مانند کورنل وست، بینش وسیعی دارد و می تواند به کلیتِ فرایند انقلابی خدمات بسیاری بکند. آیا چیز بیشتری هست که بخواهید درباره کاربرد هسته مستحکم با الاستیسته بسیار، در رابطه ای که در دیالوگ میان باب آواکیان با کورنل وست بود اضافه کنید؟

آردی اسکای بریک: خوب، من فکر می کنم می توانید کاربرد و الگوسازی برای «هسته مستحکم با الاستیسته بسیار» را در رابطه ای که با کورنل وست برقرار می کرد و همچنین در ارتباط گیری اش با گروه های مختلف مخاطب ببینید. می گویم گروه های مخاطب و نه گروه مخاطب، چرا که حضار دیدگاه های اقشار بسیار متفاوتی را نمایندگی می کردند. در اینجا قطعیتی می بینید که بر مبنای تجربه و دانش بنا شده است. به علوم طبیعی فکر کنید: اگر کسانی پیدا شوند که در رشته ی علمی خود پیشروترین باشند، یا در تحولات یکی از رشته های علوم طبیعی واقعاً پیشرفت کرده باشند و متفکر خلاق (visionary) بوده و واقعاً نقش رهبری داشته باشند، احمقانه خواهد بود اگر طوری رفتار کنند که چیزهایی را که می دانند نمی دانند یا مردم را به چالش نگیرند و مستندات و شواهدی که طی دهه ها گردآورده و تحلیل کرده اند را به مردم ارائه نکنند. درست است؟ پس حتی در عین اینکه با کورنل کار می کند، نظراتش را از او مخفی نمی کند. یکم به این خاطر که او به اندازه کافی به مردم احترام می گذارد که دلالی محبت یا تواضع ساختگی یا تظاهر به ندانستن آنچه واقعاً می داند، نکند. او فقط به کسانی که استعمارگران و سرکوبگران رأس جامعه هستند احترام نمی گذارد. ولی آن قدر احترام برای دیگران، حتی برای کسانی که با آن ها در زمینه های مهمی دارای اختلاف نظر است دارد با آن ها صادق باشد و تفاوت ها را به شیوه اصولی و راستی بررسی کند و نه اینکه با دلالی محبت و تواضع ساختگی تظاهر کند که با آن ها بیشتر از آنچه واقعاً توافق دارد، توافق دارد.

او هر چیز را آن طور که هست خواهد گفت. او به مردم، از جمله به مخاطبین خواهد گفت که آن ها دیدگاه های بسیار متفاوت و تصورات غلط زیادی دارند که به نظر وی مضر هستند. از جمله بسیاری دیدگاه های مذهبی که مردم را از دیدن اینکه واقعیت چگونه است و چگونه می تواند تغییر کند، باز می دارد. موضع وی نسبت به مذهب بی شک بی طرفانه نیست. او فقط نمی گوید، من این را قبول ندارم ولی هیچ ایرادی ندارد، بروید و به آنچه می خواهید باور داشته باشید. او مطمئناً چنین چیزی نمی گوید. به جای آن وی درجا با مخاطبان مبارزه می کند و آنان را به چالش می کشد. او به مخاطبان می گوید شما واقعاً باید دست از بعضی از این عقاید مذهبی بردارید چرا که واقعاً مضر هستند و دید شما نسبت به آنچه واقعیت در عمل هست را مخدوش می کند. به این خاطر که این عقاید دیدن راه پیشروی و راه تغییر دادن جامعه در جهت درست را برای شما دشوار می کند. پس باید از شر این چیزها رها شوید. و او چنین چیزهایی را به مخاطبانی می گوید که بیشتر آن ها مذهبی هستند. به ویژه مردمی که جزء ستمدیده ترین مردم هستند و بیشترین نیاز را دارند که در مسیر فرایند انقلابی به پیش گام بردارند. او به اندازه کافی نسبت به مردم احترام می گذارد و به آن ها اعتماد استراتژیک دارد که این چیزها را به همان صورتی که هستند به آنان بگوید.

 حال در موقعیتی که وی با کورنل وست کار می کند را نگاه کنیم. کورنل وست یک روشنفکر مجرب است. صاحب تجربیات بسیار زیاد در زندگی است و او نیز عرصه های بسیار زیادی را مطالعه کرده و فلسفه های متفاوتی را تحلیل کرده است. باب آواکیان به این فرایند نیز احترام می گذارد. ولی در اینجا نیز قصد ندارد چیزی را پنهان کند و مسئله را همان طوری که هست بیان می کند و برایش شواهد ارائه می کند. می گوید، واقعاً در کتاب مقدس چه چیزی نوشته شده است؟ نقش مذهب چیست؟ بیایید به آن بپردازیم!

 بعضی ها ممکن است بگویند، لازم ندارم این چیزها را بشنوم، چون پیشاپیش اعتقادی به خدا ندارم. بسیار خوب، اما باید به همه این چیزها گوش بدهید، می دانید چرا؟ برای اینکه میلیاردها انسان در روی این سیاره تحت تأثیر این یا آن مذهب هستند و آن ها از پنجره مذهب خاص خودشان به کل واقعیت می نگرند و با آن روبرو می شوند. اکثر مردم این سیاره با این چارچوبه، با به کار بردن این (به قولی) چارچوبه تئوریک سعی می کنند جهان را درک کنند، بفهمند اشکالش چیست و در رابطه با آن، چه می توان یا نمی توان کرد. مذهب موضوع بسیار مهمی هم در ایالات متحده و هم در سایر نقاط جهان است. خوب همان طوری که در دیالوگ می بینید، باب آواکیان از یکسو با کورنل وست چالش می کند، ولی با یک شیوه خوب، با یک شیوه گرم، چرا که این دو نفر کسانی هستند که به همدیگر احترام می گذارند و همدیگر را دوست دارند ولی قصد دارند که صادقانه به یکدیگر و به مخاطبان بگویند که در کجاها نقاط اختلاف برجسته دارند. و به این دلیل که آن ها باصداقت و درستکار هستند، قادر هستند نقاطِ مهمِ اختلاف شان را روشن کرده و مطرح کنند تا مخاطبان، وقتی به خانه می روند (محل دیالوگ را ترک می کنند. م) بهتر بتوانند خودشان با این مسائل دست و پنجه نرم کنند.

در عین حال، فکر می کنم باب آواکیان دارد برای بخش الاستیسته الگوسازی می کند. به این ترتیب که: ببینید، این فرایند انقلابی یک فرایند بسیار غنی، پیچیده و متنوع است که باید دربرگیرنده ی طیف وسیعی از آدم ها باشد. در حقیقت یکی از نکاتی که باب آواکیان پیوسته تکرار می کند این است، در زمان انقلاب و کسب قدرت سیاسی، بسیاری از مردمی که در فرایند انقلاب درگیر هستند، همچنان مذهبی خواهند بود! در کشوری مانند ایالات متحده، هیچ شکی نیست که این گونه خواهد بود. در آن زمان بیشتر مردم حتی در شرایطی که تصمیم گرفته اند به طرق مختلف به مبارزه برای انقلاب و سوسیالیسم بپیوندند اما هنوز با همه عقاید مذهبی شان گسست نکرده اند. و این فقط یک نمونه از داشتن درک علمی ماتریالیستی از واقعیت است، و این که این پروسه چقدر پیچیده است. ولی شما نمی توانید با کلکِ پنهان کردن نظرات تان از کسانی که با شما موافق نیستند، آنان را با خود همراه کنید. نه! چنین کاری را نباید کرد. به جای این، شما به عنوان یک کمونیست انقلابی، باید در مورد این تفاوت ها صادق باشید. اگر شما در مورد دگرگون کردن جامعه در جهت منافع اکثریت جامعه جدی باشید، شما تشخیص خواهید داد فرایندی که برایش استدلال می کنید و سعی می کنید به رهبری استراتژیک آن کمک کنید باید بتواند طیف بسیار متنوع از مردم را گرد هم آورد، کسانی که در شماری از مسائل متنوع و مهم با شما توافق نعل به نعل نخواهند داشت. و در تمام مسیر (انقلاب) اوضاع چنین خواهد بود، حتی زمانی که مردمِ بیشتر و بیشتری برای جنگ با دشمن مشترک، کسب قدرت و ساختن اندام ها و نهادهای جامعه جدید با همدیگر متحد می شوند.

آواکیان به علت درک این مسئله است که می تواند هم زمان صادقانه و صمیمانه کسی مانند کورنل وست را به آغوش بکشد (و مطمئنم این احساسی دوطرفه است) و در عین حال اهمیت طرح صریح تفاوت ها را بفهمد و بگوید اگر می خواهید جامعه را در جهت بهتری دگرگون کنید لازم است روش و رویکرد علمی منسجمی اتخاذ کنید. و آری! او به صراحت به مردم خواهد گفت که چرا باید از مذهب، از همه مذاهب دست بکشند. چرا که عقاید مذهبی مانعی در راه پیشروی هستند. این یک واقعیت است که همه مذاهب در تمام نقاط دنیا در زمان های پیشین توسط بشر اختراع شده اند تا چیزهایی که بشر در آن زمان نمی توانست بفهمد را توضیح بدهد و نیازهایی را برطرف کند که امروزه می توان پشت سر گذاشت. در همه جای دنیا مردم اعتقادات ماوراءالطبیعه مختلفی را اختراع می کردند تا شکاف هایی که در فهم شان از امور اجتماعی و طبیعی بود را پر کنند و همچنین از آن به عنوان مکانیسمی برای کنار آمدن با مسائلی نظیر مرگ و فقدان، استفاده می کردند. اگر شما هنوز فاقد رویکرد علمی هستید که توضیح می دهد حیات چگونه تکامل یافته و شواهد روشنی وجود دارد که نشان می دهد خود انسان ها از یکسری گونه های پیشین تحول یافته اند احتمالاً سراغ یکسری نیروهای فرا طبیعی خواهید رفت تا این مسئله را توضیح بدهید که ما چگونه به جایی که الان ایستاده ایم، رسیده ایم! (خنده). همه مذاهب دنیا در این چیزها شبیه اند و در عین حال هرکدام افسانه های آفرینش خاص خودشان، کتاب مقدس خودشان و پیامبران خودشان را دارند. آواکیان می گوید، خوب بیایید جدی باشیم. بیایید انجیل را باز کنیم و ببینم که در انجیل چه چیزی نوشته شده است. یک انقلابی جزمی گرا ممکن است بگوید، خوب، من به خدا اعتقادی ندارم و فکر می کنم که مذهب برای مردم بد است و من به این مسئله هیچ اهمیتی نخواهم داد. ولی درعوض باب آواکیان می گوید، مذهب مشکل بسیار عمده ای در دنیای کنونی است. سؤال بسیار بزرگی است و میلیاردها انسان به نوعی از خدا یا مذهب اعتقاد دارند و ما باید به آن بپردازیم. او در این زمینه تکالیفش را هم انجام داده است. او انجیل را خوب می شناسد. او بر خلاف بسیاری از مردم می تواند به شما بگوید که چه چیزی در انجیل است. و می تواند استدلال های این نیروهای مذهبی برای تان بگوید. او می تواند به شما بگوید که چگونه در تاریخ، بشریت مذاهب گوناگونی را اختراع کرد. او می تواند دراین باره صحبت کند که چرا مردم تمایل دارند وجدان اخلاقی شان را بر مبنای بعضی چیزهایی که در مسجد، کلیسا یا معابد یاد گرفته اند، بنا کنند. در عین حال وی به صورت علمی ضررهایی که متوسل شدن به مذهب به بار می آورد و غیرضروری بودن آن را نشان داده و می گوید شما می توانید دست از این مسائل بکشید و آن ها را رها کنید. شما می توانید آن شیوه های قدیمی تفکر را پشت سرتان بگذارید و فلسفه و روش علمی درباره دگرگون ساختن دنیا در جهتِ منفعتِ کل بشریت اتخاذ کنید. رویکردی که مملو از زندگی، لذت، روح و فرهنگ و هنر است و با وجود آن که در هیچ زمینه ای سرد و مرده نیست اما بی نیاز از ماورالطبیعه و کلیه ی تجلیات مذهبی است.

 

کلیشه ها و تصورات غلط را با استدلالی پویا رد کنیم

سؤال: صحبت های شما نکته دیگری را پیش می کشد که می خواستم طرح کنم. پیش تر ما درباره کلیشه هایی که مردم درباره علم دارند صحبت کردیم. کلیشه هایی مثل اینکه علم عموماً بسیار خشک، انعطاف ناپذیر و تهی از زندگی است. من با این مسئله هم برخورد کردم که مردم همین درک ها و تصورات غلط را درباره کمونیسم و کمونیست ها دارند. می توانید مفاهیم علم و کمونیسم را با شیوه ای که باب آواکیان، در رهبری اش در دیالوگ و به صورت عام تر در مجموعه آثارش تبارز می یابد مقایسه کنید و تطبیق دهید؟

آردی اسکای بریک: سؤال مهمی است و قبلاً مقداری در موردش صحبت کرده ایم. یعنی در مورد پیش داوری هایی که علیه علم در جامعه وجود دارد و به ویژه  این که حجم بالایی از ضدیت با علم در جامعه ترویج می شود و اینکه با ضد علم می توان مردم را بهتر تحمیق کرد. نمونه های آن را در همه جا می توان دید. برای مثال، در سال های اخیر در نبردهای سیاسی و ایدئولوژیکی که حول فرگشت به راه افتاده است. حقیقت علمی این است که تمام حیاتِ روی این سیاره (از جمله انسان) طی صدها میلیون سال تکامل یافته اند و هیچ یک از این ها توسط خدا یا نیروهای فرا طبیعی خلق نشده است. این واقعیت علمی بنیادین از اواخر قرن نوزدهم و از زمان داروین روشن شده است و از آن زمان تا کنون درک ما از آن فقط عمیق تر شده است و این مسئله بیست میلیون بار از بیست میلیون جنبه مختلف در طی این ۱۵۰ سال اخیر تائید شده است. خلاصه کنم، حجم عظیمی از شواهد علمی عینی وجود دارد که در بازه ی زمانی طولانی جمع آوری  شده اند و هرگونه شک و تردیدی را در مورد واقعیتِ تئوری فرگشت از بین می برد. درستی این نظریه بارها و بارها، ورای هرگونه سایه ای از شک و تردید به اثبات رسیده است که: تمام حیات موجود در این سیاره فرگشت یافته اند و همچنان از طریق مکانیسم هایی که تماماً مکانیسم های زیستی هستند متحول می شوند. خودِ انسان ها صرفاً محصولی از فرایند بسیار طولانی و متنوع فرگشت بیولوژیک طبیعی هستند. و همه ی مکانیسم های زیستی پایه ای که تغییرات فرگشتی را می رانند، به خوبی شناخته شده اند. علیرغم این شواهد علمی تثبیت شده، آدم هایی که این جامعه را اداره می کنند، هیچ تلاشی نمی کنند که فهم و آموزش علمی از فرگشت را به شیوه منسجمی در جامعه ترویج کنند. آن ها اجازه می دهند که مزخرفات بسیاری در جامعه ترویج پیدا کند تا مردم را گیج کنند، جهل عمیقی را در جامعه می پرورانند، فرگشت بیولوژیک را به زیر سؤال می کشند و به جای آن اعتقاد به نیروهای ماوراء الطبیعه را ترویج می کنند. چرا آن ها چنین می کنند؟ یک دلیل واضح این است که ستمگران و استثمارگران همیشه از نگه داشتن مردم در وضعیت جهل و گمراهی خیلی زیاد سود می برند. شما این مسئله را درباره علم، به صورت عمومی می بینید. آدم هایی که جامعه را اداره می کنند، می توانند چشم اندازی از علم و اکتشافات علمی ارائه کنند که سراسر، زندگی و شور باشد. و آن ها تا حدودی هم آن را انجام می دهند ولی این کار را فقط برای قشر بسیار کوچکی از مردم انجام می دهند، قشر کوچکی که آن ها امیدوارند آموزش شان بدهند تا بعداً بخشی از نخبگان شان باشند. ولی آن ها به صورت کلی اجازه می دهند که جوی در جامعه اشاعه  یابد که در آن مردم بسیار زیادی درباره واقعیات ابتدایی علمی سردرگم هستند و به اشتباه فکر می کنند که پروسه علم ذاتاً خطرناک، مرگ بار یا خشک و عاری از هرگونه شوری است. من پیش تر گفتم که علم در واقع سرشار است از روحیه کنجکاوی و ماجراجویی که کودکانِ خردسال نمونه آن هستند و بیانی است از تمایل مهارناشدنی انسان برای فهم بهتر جامعه، طبیعت و دنیای اطراف ما و آگاه شدن، برای فهم روندها و پدیده ها و کارکرد آن ها و این که چرا هر یک به شکل معینی در می آیند و چگونه تغییر می کنند. هر روز یک میلیون سؤال پیش می آید که فرایند علم را به فرایندی زنده و واقعاً سرگرم کننده و یک روش فوق العاده برای به کار بستن در همه جنبه های زندگی تبدیل می کند. و بدون توجه به اینکه شرایط زندگی شما چیست یا چه بوده است، شما بی شک می توانید علمی بودن و علمی نگاه کردن را بیاموزید. در پیش گرفتن روش های علمی در فکر روزمره و زندگی روزمره و هم در رابطه با مسائل استراتژیک تری مانند تغییر رادیکال جامعه در جهت بهتر، احساس بسیار رهایی بخشی به آدم می دهد. ولی فکر می کنم کسانی که اکنون جامعه را اداره می کنند، ترجیح می دهند که ما چیزی در این مورد ندانیم! (خنده)

پیش داوری ها و تصورات غلط مشابه بسیاری درباره کمونیست ها و رهبری کمونیستی وجود دارد که اداره کنندگان جامعه با کمال میل در بین مردم رواج و گسترش می دهند. آن ها کلیشه هایی درباره کمونیست ها رواج می دهند نظیر اینکه کمونیست ها خشک، جزم اندیش، رئیس مآب و ترسناک هستند، تبارزات فردی را سرکوب می کنند و آزادی های فردی را از شما می گیرند. و این تفکر را اشاعه می دهند که بهتر است مراقب کمونیست ها باشید چون ممکن است شما را حبس کنند و بیخ دیوار بگذارند و از این قبیل چیزها. بخشی از این تصویرسازی مالیخولیایی از کمونیست ها، بی پرده به این دلیل است که حاکمان سرمایه دار- امپریالیست این جهان، در سطحی تشخیص می دهند که آن فلسفه و ایدئولوژی ای که آن ها و نظام شان را عمیقاً تهدید می کند، در واقع کمونیسم است. و این امر از زمان ظهور علم کمونیسم توسط مارکس در اواخر قرن نوزدهم، تا کنون صحت داشته است. علم کمونیسم ریشه های عمیق ایراد سیستم آن ها را تحلیل می کند و نشان می دهد که این سیستم برای اکثریت جامعه بشری چیزی جز کابوس در انبان ندارد و چرا بشریت بدون از هم دریدن سیستم موجود (سرمایه داری-امپریالیسم) و ایجاد یک جامعه سوسیالیستی و سپس حرکت به سوی کمونیسم نمی تواند به رهایی کامل برسد. و علم کمونیسم با روش و رویکردی وارد می شود که به ما کمک می کند بفهمیم چگونه به آنجا برسیم. کسانی که این نظام را می چرخانند نمی خواهند شما هیچ چیزی در این باره بدانید. بنابراین، همیشه کوشیده اند به کمونیست ها اتهام بزنند و اهداف آنان را تحریف کنند و این حملات از زمان واژگون شدن مهم ترین انقلاب های کمونیستی، در چین و شوروی، شدیدترین حالت را به خود گرفته است. انقلاب کمونیستی در دهه ۱۹۵۰ در شوروی و در ۱۹۷۰ بعد از مرگ مائو در چین ، شکست خورد و مهم است بدانیم بدبختانه در هر دو کشور سرمایه داری احیا شده است.

در حقیقت مهم است بدانیم که در دنیای کنونی هیچ کشور سوسیالیستی ندارد. هیچ کشور سوسیالیستی حقیقی وجود ندارد. در هیچ جایی از دنیای کنونی در حال حاضر کمونیست ها در قدرت نیستند. این وضع باید تغییر کند.

مدت پیش، آنچه به «موج اول» انقلاب های کمونیستی معروف شده است رخ داد و برای مدتی پیشرفت های عظیمی کرد. آن ها خطاهای جدی نیز مرتکب شدند که باب آواکیان درباره آن ها نیز صحبت کرده است. ولی این واقعیت غیرقابل انکار است که آن ها برای مدتی پیشرفت های عظیمی کردند. متأسفانه امروزه کسانی که کشورهایی مانند چین یا کوبا را می چرخانند، با وجود آن که هنوز از واژه هایی چون سوسیالیست، انقلاب یا کمونیسم استفاده می کنند اما این کشورها و این رهبران هیچ وجه مشترکی با کمونیست های حقیقی ندارند. مردم باید روش های علمی را بیاموزند تا بتوانند راست را از دروغ، از جمله تفاوت بین کمونیسم دروغین و کمونیسم حقیقی و یک جریان کمونیستی حقیقی و یک جریان کمونیستی دروغین تشخیص بدهند.

بخشی از آنچه در دهه های گذشته ، به ویژه از زمان واژگون شدن انقلاب در چین رخ داده است، این است که کسانی که این کشور(آمریکا) را اداره می کنند، کارزارهای سازمان یافته ای برای تهمت زدن و دروغ پراکنی به راه انداخته اند. مثلاً ادعا کرده اند که مائو ۱۰ میلیون نفر از مردم را کشته است یا اینکه اغلب مائو، استالین و هیتلر را در یکجا قرار می دهند تا این طور به نظر بیاید که آن ها همه یکسان و همگی در زمره ی هیولاهای رتبه اول جهان بودند. آن ها حتی جرئت می کنند تا رهبران کمونیست را با کسی مثل هیتلر، رهبر نازی ها مقایسه کنند. این کاملاً خشم برانگیز است! آن ها عاشق تکرارِ ترجیع بند «هیتلر، استالین، مائو» هستند تا مردم را سردرگم کنند و قضیه را جوری جلوه بدهند که گویی کمونیست ها به بدی نازی ها هستند، لولوهایی که از زیر تخت شما به بالا می خزند تا همه ابتکارات فردی را سرکوب کنند و شما را در جایی محبوس و بعد هم اعدام کنند. همه این سناریوها، مقایسه کردن نازی ها با کمونیست ها همگی پروپاگاندای ناشیانه و مزخرف مطلق است. هیتلر و نازی ها بی شک ستم گران فاشیستِ آدمکش و هیولا صفت بودند ولی کمونیست ها، کمونیست های واقعی دقیقاً برعکس فاشسیست ها بودند.

 به عنوان بخشی از کارزار سازمان یافتهِ تهمت پراکنی ضد کمونیستی، کسانی که این جامعه را می چرخانند و کسانی که مردم بسیاری را در اینجا و سایر نقاط دنیا زیر سلطه خود دارند و مورد ستم قرار می دهند، تا آنجا پیش رفته اند که انتشار داستان ها و رمان هایی را تشویق و تبلیغ می کنند که توسط آدم هایی نوشته شده اند که متعلق به قشرهای ممتاز و انگلی چین بودند یا این که اعضای خانواده شان جزء رهبران انقلاب چین بوده اند. کسانی که انتظار داشتند رابطه خانوادگی شان، در جامعه ی نوین امتیازات ویژه ای برای شان به همراه بیاورد. آن ها از محدودیت هایی که جامعه سوسیالیستی جدید چین برای شان ایجاد کرده بود احساس رنجیدگی می کردند. اما هدف این محدودیت ها عمدتاً آن بود که دست کسانی شبیه خود این افراد برای سروری کردن بر سایر مردم به ویژه مردم طبقات فرودست را ببندد و مانع از تکرار چیزی شود که در طول قرن های طولانی در چین پیشا انقلابی حاکم بود. از آن زمان تا کنون، عده ای از اینان یا خویشاوندان شان «غم نامه های» تلخ و پر شکوائیه ای در مورد محدود شدن امتیازات شان نوشته اند و در این «غم نامه ها» در مورد به اصطلاح «رنج» هایی آه و ناله کرده اند که در زمان مائو، دورانی که هنوز چین یک کشور سوسیالیستی بود، متحمل شده اند. پخش وسیع این غم نامه های ذهنی گرایانه (subjective) به ویژه در پردیس های دانشگاهی آمریکا، به اشاعه ی تحریف های عجیب غریب در مورد واقعیت تجربه ی سوسیالیسم در چین تا پیش از احیای سرمایه داری در آن کشور (که بی تردید بسیار مثبت بود) خدمت می کند. این تجربه ی صدها میلیون مردم عادی در چین بود که از مائو و انقلاب فرهنگی دفاع می کردند. اما حاکمانِ سرمایه دار، مسلماً هیچ علاقه ای به جمع آوری و بازنشر داستان های این مردم و تجارب شان ندارند.

من واقعاً دلم می خواهد در دانشگاه ها و در همه جا تعداد کسانی بیشتر بود که انتقادی فکر می کنند و به کندوکاو در واقعیت های تثبیت شده ی آن تجربه می پردازند تا حقیقت آن تجربه را که عموماً مثبت بود بیازمایند و آدم ها این قدر راحت به دام دروغ های تبلیغاتی پستِ سرمایه داران و تملق گویان انگلی سرمایه داران نمی افتادند.

می دانم که بیش از این نمی توانیم الان به این مسئله بپردازیم ولی دانستن واقعیت ها بسیار مهم است. بنابراین، اگر مردم مایل هستند که تجربه «موج اول» انقلاب های کمونیستی را بشناسند، من تشویق شان می کنم که داده های تحقیقاتی را که ریموند لوتا و دیگران جمع آوری کرده اند حتماً از نظر بگذرانند. شما می توانید این اطلاعات تحقیقی را در تارنمای (thisiscommunism.org) پیدا کنید که به سایت (revcom.us) پیوند داده شده است. همچنین امیدوارم آثار باب آواکیان در تحلیل از شکست انقلاب سوسیالیستی در چین بعد از مرگ مائو به طور گسترده مطالعه شود. حجم عظیمی از تجربیات پیچیده وجود دارد که تحلیل و جمع بندی شده اند و خوب است که مردم به سراغ شان بروند.

ولی نکته من به طور خلاصه این است: سرمایه دارانی که این سیستم را می چرخانند از اشاعه ی تهمت علیه کمونیست ها منفعت زیادی می برند و این کار را هر روزه انجام می دهند. عملکرد اینان دور از انتظار نیست. ولی امر ناراحت کننده آن است که آدم های عادی اجازه می دهند که این دروغ ها به سادگی آن ها را فریب دهند. آن ها واقعاً باید کمی زحمت بکشند، مطالعه کنند و تجربیات واقعی را بخوانند به جای اینکه این پروپاگاندای پر از افترا را بدون رویکرد انتقادی درسته قورت بدهند. اطلاعات کافی در این مورد وجود دارد؛ خب بروید و درباره آن تجربیات بیاموزید. مکرر می شنویم که، «خب، همه می دانند که چین یک فاجعه بود» یا این که، «مائو میلیون ها نفر را کشت و مردم از سوسیالیسم متنفر بودند و این نشان می دهد که سوسیالیسم جواب نمی دهد» و غیره. جوابش این است: خیر! «همه» نمی دانند. در واقع عده ای از ما می دانیم که این حرف ها، تماماً مزخرف هستند. کسانی هستند که این خزعبلات خشم آور را تکرار می کنند بدون اینکه حتی زحمت یک ذره تحقیق جدی را به خود بدهند. به نظر من این اوج بی مسئولیتی است. حقیقت داشتن یا نداشتن این تجربیات بر روی زندگی میلیاردها انسان در همه جای کره زمین تأثیر دارد. پس بهتر است تکالیف تان را انجام بدهید. مسئله را بررسی کنید. باب آواکیان را بخوانید. تحلیل ها و مواد تحقیقی ریموند لوتا را کندوکاو کنید. این اطلاعات وجود دارند. پس زحمت بکشید و سطوح عمیق تر کل این تجربه را کندوکاو کنید. و یکبار دیگر، من از دانشجویان درخواست می کنم: تحقیقات درسی تان را درباره انقلاب فرهنگی در چین بنویسید. آن ها برای چه کاری می کوشیدند؟ آن ها با چه تضادهایی دست و پنجه نرم می کردند؟ جامعه قدیم قبل از انقلاب چه شکلی داشت؟ مشکلات جامعه جدید که آن ها می کوشیدند حل کنند چه بود؟ آن ها چه کارهای صحیحی انجام دادند؟ کجاها مرتکب خطا شدند؟ در این زمینه کار کنید و کمی زحمت بکشید.

بنابراین علت عمده و اولیه وجود این همه تصورات غلط لجوجانه درباره طبیعت به اصطلاح خشک و سرکوبگر کمونیسم، کارزارهای بی وقفه ی دروغ پراکنی و تحریف «موج اول» انقلاب های کمونیستی است که در چند دهه ی گذشته در جریان بوده است. اکثر کسانی که در معرض این دروغ پراکنی ها قرار گرفته اند، بدون تفکر انتقادی، فرض را بر این گرفته اند که این ها درست است و حتی زحمتِ نگاه عمیق تر را به خود نداده اند. علت درجه دوم اما مهم، این است که در رویکرد به اداره اولین کشورهای سوسیالیستی و در مواجه با مشکلات پیچیده ای که برای اداره جامعه با آن ها درگیر بودند، به واقع خطاهایی رخ داد. در این اولین تلاش های انسان برای تجدید سازمان و اداره جامعه بر بنیادهای سوسیالیستی کاملاً متفاوت، چالش های بسیار پیچیده ای وجود داشت. آن ها در شرایطی باید به این چالش ها پاسخ می دادند که هم زمان، از داخل و خارج با ضدیت نیروهایی مواجه بودند که فعالانه با شیوه های استثمار کهنه ی فئودالی و سرمایه دارانه پیوند داشتند. اوضاعی بسیار چالش انگیز بود. و بله خطاها و حتی خطاهایی بزرگ رخ داد؛ هم در اتحاد جماهیر شوروی و هم در چین در تلاش برای ساختن جامعه ی سوسیالیستی. اما دستاوردها و راهگشایی های عظیمی نیز متحقق شد. اشتباهات را می توان شناسایی کرد و از آن ها درس گرفت تا در تلاش بعدی، بهتر عمل شود.

این، بخش بزرگی از دستاورد سنتز نوین کمونیسم است که باب آواکیان به پیش می گذارد: به ویژه درس گرفتن از دستاوردها و نیز از خطاهای «موج اول انقلاب های سوسیالیستی». سنتز نوین، با همه تأکیدش بر کاربرد صحیح تر«هسته مستحکم» در عین پذیرفتن و حتی تقویت «الاستیسیته بسیار» اما همچنان بر مبنای هسته مستحکم، به واقع سنتز نوینی در کمونیسم را نمایندگی می کند و یک راهگشایی بسیار مهم در زمینه ی فلسفی و شناخت شناسی و جهشی به پیش در کلِ روش و رویکرد در رهبری یک جنبش انقلابی (هم در لحظه حاضر و هم در کل مسیر کسب قدرت سیاسی) است؛ واقعاً یک راهگشایی است در این که چگونه می توان با یک رویکرد کاملاً علمی به حل چالش های کنکرت و پیچیده ی امرِ ساختن و رهبری یک جامعه سوسیالیستی پرداخت به طوری که آن جامعه واقعاً آن نوع جامعه ای بشود که اکثر مردم خواهان زندگی در آن باشند.

در مراحل نخستین جنبش کمونیستی، عموماً تمرکزی یک سویه برای برطرف کردن نیازهای مردم، نیازهای مادی فوری، غذا، سرپناه، خدمات درمانی، اشتغال و اموری از این دست که همگی مسلماً بسیار مهم هستند، وجود داشت. ولی یکی از چیزهایی که باید بهتر فهمیده شود و باب آواکیان از مروجان آن است، این است که مردم نیازهایی بیش از این دارند. ستم دیدگان به چیزی بیش از احتیاجات زندگی و درک محدود از آن نیاز دارند. آن ها به علم، فرهنگ و هنر هم نیاز دارند، آن ها به فضاهای باز و گشوده نیاز دارند. آن ها به فضایی برای تنفس، به فضایی برای مخالفت و شورش ، به فضایی برای فکر کردن و فضایی برای اینکه اصلاً هیچ کاری نکنند، نیاز دارند (خنده). این درکی بسیار زنده تر و وسیع تر در مورد تشخیص نیازهای عینی مردم، حتی کسانی که ستمدیده ترین هستند، است. بله، آن ها به غذا، مراقبت های بهداشتی و مسکن نیاز دارند ولی آن ها به چیزهای بسیار بیشتری هم نیاز دارند. و در تجربه ی انقلاب های کمونیستی گذشته این مسئله به اندازه کافی درست، درک نشده بود. این مسئله فقط تا حدودی فهمیده شده بود. مثلاً مائو اهمیت هنر را درک کرده بود. ولی دلایل موجهی برای دغدغه داشتن در مورد برخی شیوه ها و رویکردهایی که در رهبری و اداره ی نخستین جوامع سوسیالیستی در پیش گرفته شد، وجود دارد. از این نظر که آن ها بیش از اندازه سخت گیر و محدود کننده بودند. این همان نکته ای است که قبلاً در مورد کشیدن بیش از اندازه ی مهار اسب گفتم. مثلاً می دانم که در جوامع سوسیالیستی پیشین، دانشمندان و هنرمندان بسیاری می توانستند به حق دل نگران آن باشند که اگر بر روی پروژه ی خاصی مانند موضوعات انتزاعی تر در هنر یا علم کار کنند، با مخالفت مواجه می شوند یا اینکه از نهادها و ارگان های دولتی حمایتی دریافت نمی کنند یا به اندازه کافی بودجه دریافت نمی کنند؛ به ویژه اگر نمی توانستند توضیح بدهند که کارشان چگونه به نتایج فوری دست خواهد یافت و به طور عینی چگونه در کوتاه مدت به مردم فایده خواهد رساند. یا اینکه مورد مواخذه ی تنگ نظرانه ی افرادی از طبقات پایین قرار بگیرند که «شما نباید چنین کاری بکنید، این هدر دادن وقت و انرژی است. چطور ممکن است این کار به بهتر شدن زندگی ما کمک کند؟ شما نمی توانید به ما ثابت کنید که چطور این چیزهای انتزاعی، قرار است به ما کمک کنند!» یک رهبری خوب، باید چنین افرادی را به چالش بگیرد که با بینش وسیع تری نگاه کنند و ارزش اجتماعی مجاز دانستن و حتی تقویت حجم عظیمی از «تجربه گرایی» غیرمعمول و غیرمتعارف در هنر و علم را درک کنند از جمله تلاش های «انتزاعی» و مجردی که عمدتاً توسط دانشمندان و هنرمندانی صورت می گیرد که می کوشند افق های جدیدی را در حوزه کاری خود در نوردند. توده هایی که در این زمینه ها تجربه ای ندارند یا تجربیات بسیار اندکی دارند باید به خوبی رهبری شوند تا بهتر قادر باشند ارزش چنین پروژه هایی را درک کنند، حتی زمانی که هیچ تضمینی در کار نیست که نتایج چنین پروژه هایی به صورت بی واسطه و فوری و به صورت عینی به جامعه خدمت کند. هیچ شکی نیست که فراهم کردن یک رهبری همه جانبه و صحیح درباره چنین مسائلی، یک چالش خواهد بود، به ویژه در موقعیتی که منابع محدود است و چالش عظیمی برای برطرف کردن نیازهای مادی مردم وجود دارد، جایی که اکثریت غالب جامعه به سختی تازه توانسته اند از زیر بار استثمارها و ستمگری های کمرشکنی سربلند کنند که در جامعه قدیم (مانند چین قبل از انقلاب سوسیالیستی) از آن رنج می بردند.

در اینجا قصدم این نیست که بگویم که رهبری انقلابی چین، وقتی که چین هنوز یک کشور سوسیالیستی بود، کاملاً از هر دو جنبه چنین مشکلی بی خبر بود. اتفاقاً آن ها، فعالیت های علمی زیادی را (در ریاضیات انتزاعی، پزشکی و غیره) که لزوماً منجر به نتایج فوری ملموس کمی شدند، تقویت می کردند و اغلب دید بلندمدت تری در این زمینه ها داشتند و هر نوع هنر انتزاعی را هم نابود نمی کردند. با این وصف، ضعف های انکارناپذیری در رویکرد آن ها نسبت به این مسائل وجود داشت، از این نظر که زیادی سخت گیر و محدودنگر بودند. و من فکر می کنم این مسئله به صورت ثانوی به نحوه تفکر امروز مردم درباره کمونیست ها کمک کرده است در نتیجه فکر می کنند وقتی کمونیست ها به قدرت برسند الزاماً بسیار محدود کننده خواهند بود و به نحوی روح شما را درهم خواهند شکست و درنهایت به شکلی سیستم بورژوازی دموکراسی و مدلی که مورد نظر سرمایه داری-امپریالیستی است، فضای بیشتری برای حقوق فردی و بیان فردی فراهم می کند.

ولی این واقعاً حقیقت ندارد. در این نظام حجم عظیمی از سرکوب وجود دارد. نه فقط سرکوب عریان و آشکار تمام آن بخش هایی از جامعه که زیر فقر، استثمار و خشونت پلیس درهم شکسته می شوند، بلکه حتی سرکوب آزادی بیان فردی و حتی در میان قشرهای نسبتاً مرفه و ممتاز جامعه. در این جامعه ی سود محور سرمایه داری، صادقانه بگویم، فضای زیادی برای تنفس وجود ندارد (از جمله از طریق فقدان حمایت و کمک مالی نهادینه یا حمایت بسیار نازل). مثلاً برای بسیاری از هنرمندان و دانشمندان، به ویژه آنان که در زمینه های غیرمتعارف اکتشاف می کنند و کسانی که کارهای شان لزوماً منفعت مالی برای پشتیبانان و سرمایه گذاران شان به بار نمی آورد، فضای چندانی وجود ندارد. متوجه هستید درباره چه چیزی دارم صحبت می کنم. سؤال این است: کدام یک از این دو نظام در واقع نظام بهتری هستند برای شکوفا کردن ابداعات و خلاقیت های آگاهانه در سراسر جامعه و حتی در سطح فردی؟ من استدلال می کنم که سوسیالیسم (که به سوی هدف نهایی کمونیسم حرکت می کند)، اگر به درستی فهمیده و هدایت شود، نسبت به نظامِ سودمحور سرمایه داری که نابودکننده ی جان و تن است، گزینه های بسیار بیشتری برای شکوفایی خلاقیت انسانی ارائه می کند. و واقعاً فکر می کنم اگر یک جامعه سوسیالیستی بر مبنای روش ها و اصولی که توسط سنتز نوینِ باب آواکیان تعریف شده است بنا شود، واقعاً ابعاد و وسعت بی سابقه ای به دامنه اکتشافات و تجربیات امکان پذیر بشری خواهد داد؛ از جمله از طریق فرصت دادن به بسیاری از آزمون ها که به صورت محدودنگرانه به اهداف و آمال فوری پیوند نخورده اند و تشویق آزمون هایی که هیچ کس از قبل نمی تواند بگوید آیا به نتایج خوبی خواهند انجامید یا به بن بست می رسند و آیا ارزش اجتماعی ماندگار خواهند داشت یا نه. اهداف استراتژیک انقلاب کمونیستی (هدف رهایی کل بشریت) در واقع نیازمند آن است که در تمام طول راه پروسه ی انقلابی، روش های علمی و آزمون های پیوسته به کار بسته شوند تا چنین تنوع و گستردگی، تقویت و شکوفا شوند. رهبری کردن دیگران برای تشخیص اهمیت چنین نگرشی، یکی از شاخص های سنتز نوین کمونیسم باب آواکیان است.

سؤال: خب بخشی از آنچه ما تا الان از صحبت های شما فهمیدیم تضاد بین تمام کلیشه هایی است که مردم از کمونیست ها به عنوان موجودات خاکستری، بی روح، مرده و جزم گرا دارند در مقابل این واقعیت که باب آواکیان کیست و چگونه خود را نشان می دهد (چه در دیالوگ و چه به طورکلی) می خواهید در این باره بیشتر صحبت کنید؟

آردی اسکای بریک: من فکر می کنم این مسئله به شیوه های مختلفی خودش را بروز می دهد. معمولاً از دهان کسانی که چیزی از آثار آواکیان را خوانده اند، یکی از سخنرانی ها یا دیالوگ را تماشا کرده اند می توان حرف هایی از این قبیل شنید…«نمی دانستم این قدر شوخ طبع است» یا «هیچ انتظارش را نداشتم» یا «او دقیقاً می داند زندگی من چگونه است». این اظهارنظرها کاملاً در تضاد با کلیشه های رایج است. برای مثال اگر مردم اثر باب آواکیان، «از آیک تا مائو و فراتر» ( From Ike To Mao, And Beyond) را بخوانند، آن را سرشار از داستان و ماجراهای خنده دار خواهند یافت. خب معلوم است که آواکیان آدمی بسیاری جدی است که نظریات بسیار جدی ای را تدوین کرده است. او در تحلیل از عیوب جامعه و اینکه چگونه می توان فرایند پیچیده و پرخطر انقلاب کردن و ساختن دنیایی نوین را پیش برد بسیار عمیق و جدی است. خوب، او درباره همه این مسائل بسیار جدی است. او کسی نیست که بوالهوسانه با زندگی توده های مردم، بازی کند. مطمئنم که او مسئولیت عظیمی حس می کند تا بتواند در امر رهبری کردن مردم در چنین فرآیند پیچیده ای درست مسائل را دریابد. همان طوری که مائو می گفت، انقلاب، مجلس مهمانی نیست. باب آواکیان به مردم نمی گوید که فرایند انقلاب ساده خواهد بود. او نمی گوید که این فرایند مستلزم خطرکردن ها و فداکاری های بسیار زیادی نخواهد بود و هیچ رنجی در بر نخواهد داشت. این فرایندی که او از آن صحبت می کند، یک مسئله بسیار جدی است و او آن را جدی می گیرد. از سوی دیگر او انسانی بسیار سرزنده و شوخ طبع است که ارزش انواع مسائل را درک می کند و می تواند درباره شان صحبت کند.

خیلی ها می دانند که او اهل بسکتبال است و اطلاعات خوبی درباره آن دارد. او همچنین در زمینه ی قانون، قانون اساسی، حقوق مدنی و مسائل حقوقی بسیار مطلع است. او می تواند داستان های جالب و تحریک کننده زیادی در این زمینه تعریف کند. او داستان گوی محشری است. هرکس با او در تماس بوده می داند که باب استاد داستان گویی است. او پر از حس شوخ طبعی و از جنبه های زیادی آدم بانمکی است. من فکر می کنم این مسئله یک جورهایی مربوط به روش شناسی عمومی او و درک تیز و بُرایش از تضاد و تقابل است. بسیاری از شوخ طبعی هایش از اینجا ناشی می شود. کسانی که تصورات غلط و پیش داوری های زیاد دارند، نمی توانند حتی تصور کنند یک رهبر سیاسی، یک رهبر انقلابی (دیگر چه رسد به یک رهبر انقلابی کمونیستی) می تواند آواز رپی مانند (All Played Out) را بنویسد و بخواند. البته او خواننده حرفه ای رپ یا نوع دیگر نیست ولی فکر می کنم این قطعه واقعاً خوب است. ولی نکته این است که این به چه معنا است؟ چه چیزی را به مردم نشان می دهد؟ نشان می دهد این رهبر یک انقلاب کمونیستی است، کسی که می گوید «من در این موضع ایستاده ام، می توانم یک انقلاب را رهبری کنم، می توانم همه مان را به سوی یک جامعه جدید که بر اساسی کاملاً نوین پی ریزی می شود رهبری کنم و با استناد به کارها و شواهدم می توانم آن را ثابت کنم.» و در عین حال کسی است که می تواند در زمینه هایی مانند رپ دست به تجربه بزند. (خنده)

او می داند چطور بازی کند. و دارد این پیام را به مردم می فرستد: من شما را می فهمم …. و او خودش، سرشار از زندگی است. کسانی که او را می شناسند می دانند عاشق آواز خواندن است و صدای خیلی خوبی هم دارد. من می دانم که کورنل در دیالوگ یک بار به این نکته اشاره کرد. بعضی ها آهنگ تأثیرگذار «خط مرز» توسط ری کودر (Ry Cooder) را می شناسند. آهنگ محشری است. درباره مرزها، مسئله مهاجرین و درد و عذاب مهاجران از مکزیک و سایر مناطق آمریکای لاتین صحبت می کند. باب آواکیان به زیبایی و با احساسات فراوان این آهنگ را می خواند، و گروه (Outernational) خیلی خوب این آهنگ را در آلبوم شان ترکیب کرده اند. من فکر می کنم، ضمیمه خوبی برای این آلبوم است.

این رهبر کمونیستی است که برای مردم آواز می خواند، آهنگ های رپ می نویسد و تصنیف می خواند یا خاطراتی پر از داستان های مضحک درباره جوانی اش و برخوردش با بخش های مختلف توده های مردم می نویسد. در خاطراتش می نویسد، چه چیزهایی را در جوانی در زمین بسکتبال در میان بخش های مختلف مردم یاد گرفته است. این شخصیت اصلاً با آن کلیشه های رایج سازگار نیست که کمونیست ها افرادی خشک و بی روح و بی مزاح هستند.

باب آواکیان حس عمیقی نسبت به توده های تحتانی جامعه دارد. واقعاً زندگی آنان، شرایط و فرهنگ شان را می شناسد. به عبارت دیگر می شود گفت که او علمی دارد پر از احساس. مردم بیشتر اوقات وقتی حتی کمی با باب آواکیان آشنا می شوند، خیلی سریع این مسئله را حس می کنند و اغلب به آن اشاره می کنند. «اوه، این آدم خوب ما را می فهمد، مهم نیست که این آدم سیاه است یا سفید یا هرچیز دیگر. این آدم ما را با تمام وجودش می فهمد».

من فکر می کنم این یک مسئله بسیار مهم دیگر درباره باب آواکیان است: واضح است که وی دارای سطح بسیار بالایی از تکامل تئوریک است. اما او در عین حال یک ارتباط درونی فوق العاده عمیق با جان و دل مردم ستمدیده دارد. مردمی که می فهمدشان و با آن ها رابطه عاطفی عمیقی برقرار می کند. برای او این، یک بازی و ظاهرسازی نیست. این چیزی است که واقعاً حس می کند و به علت آن که او واقعاً و با تمام وجودش احساس می کند، اغلب توده های تحتانی که وی در موردشان و با خودشان صحبت می کند فورا آن را می فهمند. •