شهرزاد یا نقطه‌ی تلاقی معرفت و اخلاق

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

آسیه فرزاد

از نشریه آتش شماره ۵۶

نوشته‌ای که در زیر می‌آید نقدی است بر سریال شهرزاد. اما پیش از آن باید بنویسم که این نوشته، نقد چه‌چیزهایی نیست و نقد چه‌چیزی است. در این نقد، قرار نیست به این پرداخته شود که چه‌قدر وجه تاریخی این سریال ضعیف است و چگونه با اشاراتی گذرا و فیلترشده و ناقص و بعضا نادرست به ماجرای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می‌پردازد. این نوشته، نقدی بر نقاط قوت و ضعف فیلم‌نامه، بازی‌ها، گریم‌ها و صحنه‌آرایی هم نیست. به “ذهنیت” امروزی آدم‌های ۶۵ سال پیش این سریال هم اشاره نخواهد کرد. قصد هم ندارد از صحنه‌های به‌شدت آبکی زد و خوردها و بخش‌های کانگستری سریال ایراد بگیرد. کاری هم به ماجراها و عوامل پشت صحنه و پیش صحنه ندارد. این نوشته می‌خواهد به این پرسش بپردازد که چرا این سریال به یک سریال محبوب در ایران بدل شده، آن هم در هنگامه‌ی بازار گرم انواع و اقسام سریال‌های امریکایی، ترکی و آمریکای لاتین و… و آن هم باتوجه به‌این‌که از مداری غیر از صدا و سیمای جمهوری اسلامی به مخاطب عرضه شده است. پس اجازه بدهید جمله‌ی ابتدایی این پاراگراف را تصحیح کنم: نوشته‌ای که در زیر می‌آید، نقدی است بر مخاطبان سریال شهرزاد.

***

با دیدن همان چند قسمت اول سریال شهرزاد، احساس کردم که با مضمونی آشنا رو‌به‌رو هستم. احساس کردم که ورژن جدیدی از سریال “پس از باران” یا “پدرسالار” یا “ستایش” یا… را می‌بینم که همگی در زمان پخش خود، سریال‌هایی بسیار محبوب بوده‌اند. تمام این سریال‌ها بر محور شخصیت ضد قهرمانی می‌چرخد (“بزرگ‌آقا”ها، “اسدالله‌خان”ها، “حشمت”ها،…) که در مورد حیات و ممات باقی شخصیت‌های داستان تصمیم می‌گیرد. تمام کنش‌ها و رفتارهای قهرمان‌ها و دیگر شخصیت‌های این سریال‌ها تنها واکنشی است به خواسته‌های خودخواهانه، غیر منطقی، بعضا غیر انسانی و آزمندانه‌ی این ضدقهرمان‌ها.

پس محبوبیت سریال شهرزاد نباید باعث تعجب شود، چراکه موفقیت و محبوبیت این‌دست سریال‌ها ازقبل در بین مخاطبان ایرانی تضمین شده است. ولی سوال این‌جاست: چرا مردم، این‌چنین، جذب این نوع روایت می‌شوند؟

به سریال شهرزاد برگردیم، ملودرامی که ظاهرا از دو بخش عاشقانه و تاریخی تشکیل شده است. در نقدهای زیادی که بر این سریال نوشته‌اند، درنهایت آن را به وقایع جنبش سبز پیوند زده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که این سریالی است سیاسی که ناظر به شرایط سیاسی حال حاضر جامعه‌ی ایران نیز است[۱]. پرسش اما این نیست که آیا سازندگان این سریال، قصد ساخت سریالی سیاسی را داشته‌اند یا نه. درهرحال، هر اثر هنری و ادبی در سطحی و به‌شکلی، تولید و بازتولیدکننده‌ی ایدئولوژی‌ای است که درنهایت، بیانی سیاسی می‌یابد. اما نکته‌ی اصلی یا درواقع، قلب ماجرا در سریال شهرزاد این است که وجه سیاسی را نباید در بخش تاریخی سریال جست‌وجو کرد، بلکه در بخش عاشقانه باید جست که بیانگر روابط اجتماعی جامعه است. یعنی در رابطه‌ی بزرگ‌آقا با شهرزاد، قباد، فرهاد و باقی شخصیت‌ها. این‌جا، همان‌جایی است که ذهنیت سیاسی-ایدئولوژیک-اپیستمولوژیک مردم ایران را می‌توان دید و شناخت. همان‌جایی‌که به ما می‌گوید چرا این‌دست سریال‌ها چنین، محبوب مردم ایران است.

رابطه‌ی شخصیت‌های سریال با بزرگ‌آقا، بیان رابطه‌ی مردم است با قدرت (سیستم). در شهرزاد، بزرگ‌آقا به همه ستم می‌کند ( حتی به دخترش شیرین که ظاهرا بسیار دوستش دارد) همه را به بازیچه‌های فرمان‌بری تبدیل کرده که باید بی چون و چرا از او اطاعت کنند. خودخواه و حریص و آزمند است. و تمام شخصیت‌های داستان اگرچه دلایلی برای تنفر از او دارند درنهایت به‌تمام خواسته‌های او گردن می‌نهند. دلایل، هم منطقی است: یکی می‌خواهد جان عزیزی را نجات دهد، دیگری منفعت دارد، دیگری ترس از جان دارد، آن دیگری حمایت و عاطفه می‌خواهد، یکی به‌دنبال وارث است، آن یکی میراث می‌خواهد و همگی، احساس عجز دارند در مقابل قدرت بزرگ‌آقا… همه، دلایل دارند… و تمام این دلایل در پیچیدگی‌های وقایع و حوادثی که اتفاق می‌افتند، آن‌چنان منطقی هستند که کسی نمی‌تواند از این انفعال و بر این عجز خرده بگیرد.

مخاطبان اما این نوع روایت را دوست دارند، چون بیانگر و توجیه‌کننده‌ی وضعیت خودشان در جهان واقعی است. مردمی که ستم این سیستم را می‌بینند ( و نه فقط می‌بینند که با گوشت و پوست خود احساس می‌کنند) اگر برای تغییر وضعیت موجود حرکت نکنند باید به نوعی توجیهی برای بی‌عملی و تحمل وضع موجود داشته باشند. توجیه مردم، خود را در پذیرش نقش قربانی بیان می‌کند: این‌که سیستم، بسیار قدرتمند است و آن‌ها ضعیف و قربانی حرص و آز عده‌ای تشنه‌ی قدرت و ثروت. برای همین است که حتی در این سریال بین فرهاد ( روشنفکر به‌اصلاح معترض و تاحدی شورشی) و قباد ( قربانی صرف بزرگ‌آقا) همدلی و همراهی بیشتری از طرف مخاطبان، نسبت به قباد وجود دارد[۲]. مخاطب، خودش را با قباد همذات‌پنداری می‌کند. فرهاد، روشنفکر حوصله‌سربر می‌شود. حالا گیرم که این موضوع، خودش را در این پوشش پنهان می‌کند که مثلا قباد بهتر از فرهاد بازی می‌کند. ( که اگر این دلیل واقعی است، پس بزرگ‌آقا باید شخصیت محبوب سریال باشد چون بهترین بازی را اوست که به‌نمایش می‌گذارد). [۳] درنتیجه، این نوع سریال‌ها کارکرد ایدئولوژیک هم برای تولیدکننده و هم برای مخاطب دارد: مخاطبان، این‌دست سریال‌ها را دوست دارند چراکه خود را در آن می‌بینند و در بحران حاصل از تلاقی آگاهی و اخلاق (این که مورد ستم قرار می‌گیرند و این‌که باید علیه آن کاری کنند) تسلای خاطری می‌یابند. تولیدکننده ( سیستم حاکم) هم برای بقای خود، نیازمنداین‌گونه تفکر در سطح جامعه است.

این‌گونه است که سریال شهرزاد که قرار است به‌اصطلاح با کدهای حکومتی نخواند ( چراکه حتی مجوز پخش از  تلویزیون ایران را نمی‌گیرد و مجبور است که از کانال شبکه‌ی پخش خانگی توزیع شود) در کنه و اساس، تمام کدهای سیستم را نه فقط رعایت می‌کند که به تولید و بازتولید آن می‌پردازد. درحالی‌که، عده‌ای از منتقدان از نقش متفاوت زنان در این سریال صحبت می‌کنند و شهرزاد قرار است نماینده‌ی زن مدرن و متفاوت باشد، اما درحقیقت، شهرزاد همان زن مورد علاقه‌ی سیستم است. عصیان‌گری شهرزاد هرگز از حد “اعتراضات” به‌سبک راننده‌های تاکسی در ایران فراتر نمی‌رود. درست مثل راننده‌های تاکسی و مسافرانش است که در مسیری به افشاگری از سیستم می‌پردازند و گاهی هم فحشی نثار گردانندگان آن می‌کنند و درنهایت، وقتی از ماشین پیاده می‌شوند، در چهارچوب و درست با قواعد همان سیستمی بازی می‌کنند که قبلا غرغری در مورد آن کرده‌اند. شورش‌گری شهرزاد هم از این‌دست است. او همان مدل ایده‌آل سیستم است: زن زیبا و دلربا برای همسر، مادر فداکار، شهروند تحصیل‌کرده و مؤدب، فرزند خوب و درنهایت و با تمام به اصطلاح اعتراضاتش رعیت مطیع بزرگ‌آقا. شهرزاد نه فقط به ازدواج زورکی با قباد تن می‌دهد که پس از ازدواج هم تمام تلاشش را می‌کند که زن زندگی باشد و حتی با نارضایتی و اندوه، مجبور به طلاق می‌شود. عاشق دل شکسته‌ای است که بعد از ازدواج از شوهرش تمکین می‌کند، فکر معشوق را از سر دور می‌کند و به ساختن کانون خانوادگی‌اش همت می‌گذارد. زنی که مدرن بودنش در مدل پوشش خلاصه می‌شود و تحصیلاتش. وگرنه، کجا از چهارچوب عرف و قانون و شرع گامی این‌طرف‌تر می‌گذارد؟ دیگر زنان سریال هم که یا در حال وساطت‌گری بین همسران و فرزندانشان هستند و یا مشغول گریه و زاری. در این میان، تنها آذر داستان متفاوتی دارد: تنها زن سیاسی و شورشی داستان است که به‌محیلانه‌ترین شکل، سرنوشتش تصویر می‌شود. او که بیوه‌ی معلم چپی است به نام صمد [۴] و از او فرزندی دارد، به‌دلیل غم نان تن به ازدواج با جاهل معرکه‌گیری می‌دهد ( چراکه سیاست که آب و نان نمی‌شود!) و بعد از مرگ او هم بازیچه‌ی دست حزب سیاسی‌اش. تا درنهایت و بعد از این‌که در هنگام فرار از مرز، فرزندش را از دست می‌دهد ( که بیانگر این است که تاچه‌اندازه در وظیفه‌ی مقدس مادریش کوتاهی کرده، چراکه خود را غرق در بازی “کثیف” سیاست کرده) در سلول زندان خودکشی می‌کند. نه! این زن، هرگز نمی‌تواند الگو باشد حتی اگر ترحم و اندوه را هم برانگیزد. آذر، حتی نقش قربانی را هم بازی نکرده که مردم با او احساس همدلی کنند. او لگد‌زده و خب باید پای عواقبش باشد.

سریال شهرزاد، نه فقط سریالی است که کدهای حکومتی را رعایت کرده و ایدئولوژی حاکم را تولید و بازتولید کرده که حتی به رذیلانه‌ترین سبک به دفاع از آن هم می‌پردازد. اگرچه ظاهر قضیه این است که شخصیت‌های داستان را عمیق توصیف کرده و به بیان یک‌طرف نپرداخته و شخصیت‌ها را سیاه و سفید نمایش نداده، اما درواقع امر به‌دنبال چیزی دیگری است. تمام شخصیت‌ها، حتی ضد قهرمانان و شخصیت‌های به‌اصطلاح بد، برای کارهای خودشان دلایلی دارند و تقریبا در تمام موارد، دلایل قابل قبول. اکرم، خدمتکار دسیسه‌چین و توطئه‌گر، برای رفتارهای غلطش توجیه دارد: زنی از حاشیه‌ترین و بدبخت‌ترین اقشار جامعه که قصد نجات مادر و خواهرانش را از فلاکت موجود دارد و در همین راستا از دست زدن به هیچ رفتار بی‌شرفانه‌ای ابا ندارد. این‌که سریال، زمان‌هایی را به نمایش وضعیت خانوادگی او اختصاص می‌دهد، کارکرد خود را دارد: مخاطب نمی‌تواند کینه‌ای از اکرم به دل بگیرد. نوعی ترحم در قلب مخاطب نسبت به اکرم به‌وجود می‌آید. گویی، وضعیت موجود می‌تواند توجیه‌کننده‌ی خیانت‌ها و دروغ‌ها باشد. حتی بزرگ‌آقا هم منطق و دلایلی برای انجام کارهایش دارد. اعمالش از پس بی‌خردی و شیطان صفتی نیست. دلایل خود را دارند. جایی‌که شهرزاد از او دلیل می‌خواهد که چرا در بین این‌همه دختر در شهر، بزرگ‌آقا انگشت روی او گذاشته، می‌گوید: “من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست، تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی” با این تفاسیر، سیستم هم برای کارهای به‌ظاهر بی‌منطق و ستمگرانه‌اش دلیل دارد: تمام جنایت‌ها، جنگ‌افروزی‌ها، خون‌ریزی‌ها، ستم‌ها، سرکوب‌ها و… برای همه، دلایلی وجود دارد ولابد، مشکل فقط این است که “غیر ندانست”. نتیجه‌ی این تفکر از پیش مشخص است: برای فهمیدن ( و صد البته پذیرش) رفتار بزرگ‌آقاها و اکرم‌ها باید آن را در بافت و بستر ظهور آن مورد بررسی قرار داد. آیا این تفکر، نتیجه‌ی دیگری جز آشتی دادن حسی و عاطفی ستمگر و ستمدیده دارد؟

سریال شهرزاد، بین مخاطبانش موفق بود. نه برای این‌که قصه‌ی پیچیده و تو در تویی دارد و نه برای این‌که بازی‌های قوی دارد… مخاطبان، شهرزاد را دوست دارند چون با موقعیت و شخصیت‌های داستان، همذات‌پنداری می‌کنند و خود را در آن می‌یابند. سریال شهرزاد، بیان ایدئولوژی و تسلای ایدئولوژیک مخاطبان است. مخاطبان، سریال را دوست دارند چراکه «شهرزاد قصه‌گو» در بحران حاصل از تلاقی بین آگاهی و اخلاق، آن‌ها را به خواب خرگوشی دعوت می‌کند. n

یادداشت‌ها:

۱- نگاه کنید به نقد بی‌بی‌سی فارسی بر سریال شهرزاد

http://www.bbc.com/persian/arts/2015/12/151201_l10_pfb_shahrzad

۲- برای نمونه، نگاه کنید به نظرات کاربران این سایت

http://www.salamcinama.ir/series/۳۴۳/%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF

۳-  باب آواکیان، تئوریسن و رهبر کمونیست در جایی به این نکته در سطح بالاتری اشاره می‌کند. او در مورد رابطه‌ی  سوژه‌ی آگاه و عمل می‌نویسید که “نقطه‌ای است که اخلاقیات و اپیستمولوژی با هم تلاقی می‌کند. بعدازاین‌که انسان، جهان واقعی اطرافش را شناخت باید از خود بپرسید که حالا با این آگاهی می‌خواهد چه‌کار کند؟ می‌خواهد این آگاهی را برای تغییر وضعیت به‌کار ببندد یا خیر؟ این، نقطه‌ی تلاقی اخلاق و اپیستمولوژی است.”

۴- که می‌تواند اشاره‌ای باشد به صمد بهرنگی