نه کوبا سوسیالیستی بود نه فیدل در اوج «انقلابی گری» اش کمونیست!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

از نشریه آتش شماره ۶۲ دی ماه ۱۳۹۵

مرگ فیدل کاسترو سیلی از اظهار نظرها و ارزیابی‌ها از شخص وی و انقلاب کوبا را به همراه آورد. رسانه‌های غرب او را نماد استبداد و خودکامگی «کمونیستی» قلمداد کردند، مقاماتِ جمهوری اسلامی (به ویژه احمدی نژاد) از کاسترو به نیکی یاد کرده و او را همراه با خودشان و چاوز جزو «جبهه مقاومت» معرفی کردند و بسیاری از افراد و جریان‌های «چپ» نیز به ایده آلیزه کردن کاسترو به عنوان نماد «انقلاب» پرداختند. اما واقعیت کاسترو و انقلاب کوبا چه بود؟ برای درک خصلت یک کشور باید پرسید چه طبقه ای در آن جا حاکم است.

فیدل کاسترو و امپریالیسم آمریکا

پیروزی انقلاب ضد آمریکایی کوبا در سال ۱۹۵۹ زخمی بر پیکر امپریالیسم آمریکا وارد آورد. آمریکا هیچگاه با این شکست کنار نیامد و در سال ۱۹۶۱ دست به تجاوز خلیج خوک ها زد اما مردم کوبا آن را درهم شکستند. سازمان سیا چندین بار برای ترور فیدل کاسترو تلاش کرد. از زمان انقلاب کوبا تا اواخر سال ۲۰۱۴  امپریالیسم آمریکا با کوبا روابط دیپلماتیک نداشت و  محاصره اقتصادی کاملی را به مدت نزدیک به ۶۰ سال بر آن تحمیل کرد. در سال ۲۰۱۴ اوباما، روابط دیپلماتیک با کوبا را آغاز کرد، مقداری از محدودیت‌های سفر به کوبا، فرستادن پول توسط مهاجرین کوبایی به کوبا را کم کرد و صادرات برخی ابزار ارتباطات و حدی از فعالیت‌های بانکی را مجاز شمرد. هدف آمریکا از احیای روابط با کوبا تبدیل آن به یک نیمه مستعمره وابسته به آمریکا است. این روابط جدید، بی تردید شرایط وحشتناک‌تری را بر مردم کوبا تحمیل خواهد کرد.

پس از مرگ کاسترو بنگاه‌های تبلیغاتی ایالات متحده، اوراق مندرس و پوسیده‌شان علیه فیدل کاسترو را از صندوقچه‌ها بیرون کشیدند و با تفرعن و جهلی که شاخص مبلغین آمریکاییِ نظام سرمایه داری امپریالیستی است بر بوق و کرنا دمیدند که فیدل، مستبد خودکامه ی ضد «انتخابات» و «بازار آزاد» بود! آن هم درست در زمانی که دموکراسی آمریکایی و انتخابات آزاد و بازارِ آزاد آن، فاشیست درجه یکی مانند دونالد ترامپ را تولید کرده است.  

نیاز کوبا به انقلاب و سرنگون کردن سلطه امپریالیسم آمریکا

بیش از صد سال، ایالات متحده آمریکا رنج‌ها و مصائب بی‌شماری را برای مردم کوبا به وجود آورده بود. در نتیجه‌ی جنگ میان اسپانیا و آمریکا، کوبا در سال ۱۸۹۸ به زیر سلطه آمریکا در آمد. مردم کوبا برای استقلال خود از اسپانیا می‌جنگیدند اما ایالات متحده از این جنگ استفاده کرد و کوبا را به کنترل خود درآورد. قانونی به نام «متمم پلات» در سال ۱۹۰۱ در کنگره آمریکا تصویب و در قانون اساسی کوبا ادغام شد که در آن شرایط دخالت ایالات متحده آمریکا در امور داخلی کوبا را تعیین می‌کرد.

در قرن بیستم، آمریکا ۴ بار در کوبا سرباز پیاده کرد و گوآنتانامو را مستعمره و تبدیل به پایگاه نظامی دریایی خود کرد. بعد از جنگ‌هایی که آمریکا متعاقب ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در خاورمیانه آغاز کرد، گوآنتانامو را به عنوان اردوگاه اسرای جنگی و شکنجه‌ی آنان مورد استفاده قرار داد.

در دهه‌ی ۱۹۵۰ ایالات متحده آمریکا کنترل ۸۰ درصد تاسیسات اقتصادی و زیرساختی کوبا، ۹۰ درصد معادن، ۱۰۰ درصد تصفیه خانه‌های نفتی و ۹۰ درصد مزارع و ۴۰ درصد صنایع شکر را در اختیار داشت. کوبا بهشت سرمایه گذاری سندیکاهای قمار، ساختمان سازان، هتل سازان و  باندهای گانگستر آمریکایی بود. سرمایه داران و توریست‌های آمریکایی، هاوانا پایتخت کوبا را به مرکز توریسم سکس تبدیل کرده بودند به طوری که در کوبای چند میلیون نفری، صد هزار تن فروش وجود داشت. رژیم‌های دست نشانده‌ی آمریکا در کوبا، یکی از دیگری منفورتر بودند اما آمریکا آنان را علیه مردم، تا به دندان مسلح کرده و از نظر اقتصادی و مالی تامین می‌کرد تا روابط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی وابسته به امپریالیسم را نگهبانی و تقویت کنند. انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹ در چنین وضعی صورت گرفت.

چرا انقلاب کوبا در نهایت موفق به رهایی از امپریالیسم نشد؟

انقلاب کوبا یک خیزش عادلانه و مردمی علیه امپریالیسم آمریکا بود اما نتوانست زنجیرهای وابستگی به نظام سرمایه داری امپریالیستی را پاره کند و نتوانست دست به یک انقلاب اجتماعی رهایی بخش بزند و تمایزات طبقاتی و اجتماعی از جمله پدرسالاری را ریشه کن کند. امپریالیست‌های غربی همواره کشورهایی مانند کوبا و کره شمالی را کشورهای سوسیالیستی معرفی کرده اند. اما سوسیالیسم کاملا و بنیادا با آن چه در این کشورها حاکم است متفاوت است. ماهیت جامعه کوبا هرگز سوسیالیستی نبوده است و امروز نیز نیست.

رهبران کوبا از واژه‌های مارکسیستی مانند «حزب کمونیست»، «اقتصاد سوسیالیستی» و غیره استفاده می‌کنند. اقتصاد کوبا دارای شاخص‌های رسمی مانند بنگاه‌های تحت مالکیت دولت و برنامه‌های اجتماعی گسترده که توسط دولت اداره می‌شوند است که ظاهرا شبیه سوسیالیسم هستند، اما جوهر سوسیالیسم این نیست.  

سوسیالیسم گسست از سرمایه داری و جهش عظیم انقلابی به طرف ایجاد جامعه ی جهانی کمونیستی است. انقلاب سوسیالیستی پایان بخشیدن به کلیه‌ی اشکال ستم و استثمار است. انقلاب سوسیالیستی از طریق آفریدن یک قدرت دولتی بنیادا متفاوت و تراز نوین (دولت دیکتاتوری پرولتاریا)، توده‌های مردم را قادر می‌سازد که به‌طور روزافزون مسئولیت اداره‌ی جامعه را بر عهده بگیرند و هر چه آگاهانه‌تر جامعه و خودشان را تغییر دهند. هدف جامعه سوسیالیستی آفریدن جهانی است بدون تمایزات طبقاتی و نابرابری‌های اجتماعی و افکارکهنه – به یک کلام، جهان کمونیستی که تخاصمات طبقاتی و اجتماعی از آن رخت بربسته است.

رسیدن به کمونیسم نیازمند داشتن رهبریت پیشاهنگی است که متکی بر درکی علمی از واقعیت و راه تغییر جامعه و جهان به نفع رهایی تمام بشریت باشد. رهبری انقلاب کوبا، هرگز چنین نبود. انقلابِ فیدل کاسترو، کوبا را به سمت بریدن از چارچوب روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بورژوایی رهبری نکرد و روابط اقتصادی و اجتماعی کوبا را در چنبره­ی اقتصاد سرمایه داری دولتی باقی گذاشت.

قبل از سال ۱۹۵۹ کوبا اقتصادی «تک پایه» داشت یعنی وابسته به تولید شکر برای بازار جهانی بود و بازار جهانی شکر را  امپریالیسم آمریکا کنترل می‌کرد. کاسترو مردم کوبا را بسیج و رهبری نکرد که به طور رادیکال از این میراث اقتصادی گسست کرده و اقتصاد کوبا را بر بنیادی نوین تجدید ساختار کنند. رهبری کوبا به دنبال «راه حل سریع» بود. شکر کماکان به عنوان پادشاه اقتصاد کوبا باقی ماند و در نتیجه، وابستگی اقتصاد کوبا به بازار جهانی سرمایه داری ادامه یافت. با این فرق که به جای ایالات متحده آمریکا، کاسترو به سوسیال امپریالیسم شوروی و بازار شکر آن به مثابه‌ی منبع اصلی تأمین سرمایه روی آورد (شوروی از اواسط دهه ۱۹۵۰ دیگر یک کشور سوسیالیستی نبود).

اقتصاد کوبا کماکان مانند قبل از انقلاب یک اقتصاد «تک پایه» وابسته به تولید نیشکر و صدور شکر به بازار جهانی باقی ماند. اما این بار کارگران و زحمتکشان کوبایی در این مزارع بردگی مزدی می‌کردند تا دولت کوبا بهره وام‌های بی انتهای شوروی را بازپرداخت کند. به این ترتیب رهبران انقلاب ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی سال ۱۹۵۹ خودشان تبدیل به یک طبقه سرمایه دار وابسته به نظام سرمایه داری جهانی شدند.

اقتصاد کوبا قادر نبود نیازهای غذایی کشور را تامین کند. مهمتر از همه، کار و انرژی مردم کوبا در خدمت به تغییر همه جانبه جامعه و کمک به پیشروی انقلاب جهانی به کار گرفته  نشد. به جای آن برای بازتولید روابط وابستگی و استثمار به کار گرفته شد. دولت کوبا یک رشته نهادهای خدمات اجتماعی ابداع کرد اما کماکان در اسارت منطق سرمایه داری جهانی باقی ماند. به این ترتیب ، تبدیل به دولت رفاه سرکوبگری شد که توده های تحت ستم و استثمار سابق، کماکان بی قدرت و تحت استثمار و ستم باقی ماندند.

در سال ۱۹۷۵ فیدل کاسترو در کنگره حزب حاکم بر شوروی سوسیال امپریالیستی شرکت کرد. وی در آنجا اعلام کرد که با وضوح بیشتری از قوانین اقتصادی شوروی یاد گرفته و آن‌ها را به کار خواهد بست. وی طی یک سخنرانی این قوانین را چنین تشریح کرد: «در تصمیم گیری بر سر این که چه نوع سرمایه گذاری سودآورتر است … کدام بنگاه‌های تولیدی و کدام واحدها باید به کار ادامه دهند، کدام کلکتیو کارگران بهترین عملکرد را داشته و کدام بدترین عملکرد را داشته اند و چه اقداماتی باید اتخاذ کرد، مقوله‌های کالایی مانند پول، قیمت گذاری، فینانس، بودجه، مالیات، اعتبار، بهره و غیره باید به مثابه ابزار اجتناب ناپذیر …به کار گرفته شوند.»

آن چه فیدل کاسترو اعلام کرد در واقع سیاست کلان اقتصادی بود که در متون اقتصادی دولت شوروی فرموله شده بود و فیدل کاسترو و دولت کوبا آن را اتخاذ کردند. کاسترو اعلام کرد این سیاست را «واقعیت» به اقتصاد کوبا دیکته کرده است. اما آن واقعیت هیچ نبود مگر قوانین اقتصادی سرمایه داری  و نه سوسیالیسم.[۱] کلیه‌ی این مقوله‌ها که کاسترو «مقوله‌های کالایی» خواند، معیارها و محک ها و ابزار مربوط به اقتصاد سرمایه داری هستند. در اقتصاد سوسیالیستی همراه با سرنگون کردن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، این مقوله‌ها نیز از موقعیت فرماندهی اقتصاد سرنگون می‌شوند و برخی از آن‌ها (مانند محاسبه سود و زیان و استفاده از قیمت و پول) در خدمت به تسهیل اقتصاد سوسیالیستی به شکل محدود و کنترل شده مورد استفاده قرار می‌گیرند. حتا در این حالت، دولت سوسیالیستی به ماهیت دوگانه‌ی آنها آگاه بود و مرتبا و به طور موج وار استفاده از آن ها را کاهش داده و محدود می‌کند زیرا بسط و گسترش نقش آن‌ها در اقتصاد سوسیالیستی منجر به احیای سرمایه داری می‌شود. اقتصاد سرمایه داری در هر شکلی (از جمله، سرمایه داری دولتی) تحت فرماندهی سود کار می‌کند و نه با هدف تامین نیازهای همه جانبه اهالی و پیشبرد انقلاب. در مرکز پیشبرد انقلاب در جامعه سوسیالیستی، مقابله با تمایزات برجای مانده از جامعه پیشین و پیشبرد انقلاب جهانی قرار دارد. قوانین سرمایه داری هرگز نمی‌توانند در فرماندهی ساختمان سوسیالیسم قرار بگیرند. در واقع احیای سرمایه داری در شوروی سوسیالیستی با قرار دادن سود در فرماندهی اقتصاد کامل شد.

از زمان فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ صنعت توریسم تبدیل به یک پایه‌ی اقتصادی دیگر کوبا شد. تن فروشی به مثابه یک پدیده اجتماعی دوباره سربلند کرد و دروازه‌های کوبا به روی سرمایه گذاری خارجی برای بهره کشی از منابع طبیعی آن باز شد. ونزوئلا نفت ارزان به کوبا می‌داد و به شناور ماندن اقتصاد کوبا کمک می‌کرد. اما سقوط قیمت نفت در بازار جهانی به اقتصاد ونزوئلا ضربه وارد آورد و فشارهای جدیدی روی اقتصاد کوبا گذاشت.

نقش کوبا در جهان

انقلاب ۱۹۵۹ کوبا تحت رهبری کاسترو گام بزرگی در راه درهم شکستن حاکمیت امپریالیسم آمریکا و زمین داران و سرمایه داران بزرگ کوبا بود و به همین علت در جهان محبوب شد و به بسیاری از مبارزین الهام بخشید. اما این انقلاب از همان ابتدا با افق بورژوایی پیش برده شد و در نهایت تبدیل به ضد انقلاب شد. کوبا از نومستعمره آمریکا تبدیل به نومستعمره شوروی شد. شوروی هم به ظاهر و در حرف سوسیالیست بود اما از اواسط ۱۹۵۰ به بعد سرمایه داری در آن احیا شده و در دهه ۱۹۶۰ دیگر تبدیل به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی شده بود که به خاطر نیازهای بسط سرمایه‌هایش در رقابت با امپریالیست های آمریکایی و اروپایی به دنبال مناطق نفوذ در سه قاره آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین بود. شوروی در این رقابت سیاسی و نظامی از جنبش‌های ضد استعماری استفاده می‌کرد. این جنبش‌ها را که زیر فشار امپریالیست‌های آمریکایی بودند تحت الحمایه خود کرده و سپس در هر آن جا که این جنبش‌های ضد استعماری موفق به بیرون کردن امپریالیسم آمریکا می‌شدند شوروی جایگزین قدرت امپریالیستی قبلی می‌شد.  کوبا نیز چنین فرآیندی را طی کرد. همانطور که امپریالیسم آمریکا از کوبایی‌ها علیه استعمار اسپانیا حمایت کرد و بعد یوغ استعمار خود را بر گردن کوبا انداخت، شوروی هم همین کار را کرد. در نتیجه کوبا تحت رهبری فیدل کاسترو دوباره تبدیل به کشور تحت سلطه شد اما این بار تحت نام سوسیالیسم و وابسته به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی که نقاب سوسیالیسم را بر چهره داشت. در دهه ی ۱۹۶۰ و به ویژه ۱۹۷۰ کاسترو از بازیگران فعال در کارزار ضد کمونیستی و ضد انقلابی بود که شوروی سوسیال امپریالیست علیه چین سوسیالیستی و رهبری مائوتسه دون به راه انداخته بود.

در دهه ۱۹۷۰ میلادی ۱۲ هزار کوبایی در آنگولا می‌جنگیدند. در افغانستان تحت اشغال شوروی، سربازان کوبایی در دهه ۱۹۸۰ میلادی دست در دست ارتش شوروی جنایت‌های بزرگی علیه مردم افغانستان مرتکب شدند و کراهت ماجرا بیش از هر چیز در آن بود که این جنایت‌ها را تحت نام انترناسیونالیسم پرولتری پیش بردند.  

باب آواکیان در مقاله‌ای تحت عنوان: «سه بدیل اجتماعی متفاوت[۲]» درک علمی موجزی در مورد این که «سوسیالیسم واقعی» چیست می‌دهد. او این کار را را با استفاده از تجربه عمدتا صحیح انقلاب‌های سوسیالیستی در شوروی (۱۹۱۷-۱۹۵۶  و چین (۱۹۴۹-۱۹۷۶) و جمعبندی از کاستی‌ها و اشتباهات تئوریکی و پراتیکی این دو کشور سوسیالیستی انجام می‌دهد. وی در مقاله «سه بدیل اجتماعی متفاوت» می‌گوید، بدیل اول همین جوامعی هستند که در جهان فعلی موجودند. بدیل دوم، شبیه همین جوامع است اما با تغییراتی در اقتصاد و سیاست و فرهنگ آن‌ها. مانند این است که همه چیز در همان چارچوب سابق صرفا وارونه شده باشد. عده ای به حکومت می‌رسند که قبلا تحت فشار و سرکوب بودند اما  تبدیل به طبقه حاکمه جدید با همان مختصات طبقاتی پیشین می‌شوند. در شیوه استثمار هم تغییراتی صورت می‌گیرد اما استثمار پابرجا می‌ماند. اقتصاد و روابط اجتماعی و برخی شکل‌های حاکمیت سیاسی، برخی شکل‌های ایدئولوژی و فرهنگ عوض می‌شوند. اما توده‌های مردم و کار و فعالیت زندگی آن‌ها کماکان تحت حاکمیت این قشر حاکم است. آنان در پروسه تغییر واقعی جامعه نیستند و قدرت سیاسی برای تغییر کیفی جامعه از طریق ریشه کن کردن ستم و استثمار را ندارند. این تصویری از یک جامعه «رویزیونیستی» (سرمایه داری در زیر نقاب و ادعای سوسیالیسم) است. کوبا دقیقا یکی از همین «بدیل» ها بود: در حرف سوسیالیستی و در واقعیت یکی از جوامعی که با خود ویژگی‌هایی ادغام شده در نظام سرمایه داری جهانی و تحت حاکمیت قوانین آن است. ماهیت رهبران و خصلت واقعی جامعه کوبا را از همان ابتدای پیروزی کاسترو، همین واقعیت تعیین کرده است. وقتی کاسترو به ایران آمد و بر سر قبر خمینی به مجیزگویی از وی پرداخت در واقع وفاداری و تعلق طبقاتی خود و ماهیت دولت کوبا را اعلام کرد.

آتش


[۱] هرچند در اقتصاد سوسیالیستی «سودآوری» باید در نظر گرفته شود اما هرگز نمی تواند تعیین کننده باشد. زیرا سودآوری مقوله ای مربوط به اقتصاد سرمایه داری، جهت دهنده و معیار حرکت گسترش یابنده آن است. جایگاه این مقوله در اقتصاد سوسیالیستی چگونه است؟ اولا، در فرماندهی اقتصاد یعنی جهت دهنده و معیار توسعه اقتصادی نیست. ثانیا، برای محاسبه هزینه عناصری که وارد پروسه تولید می شوند (مانند مزد و مواد خام و غیره) به کار می رود زیرا قیمتی که به مصرف کننده ارایه می شود باید بتواند این هزینه ها را پوشش دهد. بازهم باید تاکید شود که هدف تولید اقتصادی تحت سوسیالیسم کسب سود نیست. آن چه هدف اقتصاد سوسیالیستی را تعیین می کند هدف سیاسی آن است. یعنی پیشبرد جامعه سوسیالیستی به گونه ای که به سمت کمونیسم برود و پایگاه انقلاب جهانی برای استقرار جامعه کمونیستی باشد. همه اینها در معیار و محک معروف به «چهار کلیت» فشرده شده است. مارکس گفت، سوسیالیسم دوران گذاری است که با محو کلیه تمایزات طبقاتی، محو آن روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی از آن بلند می شوند، محو کلیه روابط اجتماعی ستمگرانه که از این روابط بلند می شوند و محو کلیه افکار کهنه ی مربوط به چنین سازمان اجتماعی، مشخص می شود.

[۲] THREE DIFFERENT ALTERNATIVE WORLDS