پوشیدن دستکش های بوکس … و برخی دیگر از روش ها، اصول و اهداف

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴۶ دقیقه

باب آواکیان، صدر حزب کمونیست انقلابی، آمریکا

یادداشت نشریه انقلاب : این متن بخشی از مشاهدات آواکیان است که در سال ۲۰۱۲ در جمعی درونی بیان شد. بخش اول این مشاهدات تحت عنوان «ابتکار عمل های توده ای و رابطه ی آن ها با اهداف استراتژیک مان» در ۱۹ مه ۲۰۱۴ در نشریه «انقلاب» منتشر شد. بخش دوم تحت عنوان «آزادی و ضرورت، و حرکت کردن از یک موضع استراتژیک: برخی افکار در مورد روش ها و رهبریت» در ۲۶ مه ۲۰۱۴ منتشر شد. مشاهدات زیر در اصل در دوران جنبش «اشغال» بیان شدند. این جنبش به طور کلی تاثیرات برجسته و  مثبتی بر اوضاع داشت اما محدودیت های خود را داشت و آن را  در رویارویی با نیروی سرکوب دولت نشان داد. هرچند، جنبه ی خاص  اوضاع در مشاهدات  آواکیان بازتاب دارد، اما این مشاهدات در باره اوضاع کلی و چالش هایی است که در مقابل آر.سی.پی و جنبش کمونیستی در مقیاس جهانی قرار دارند و کماکان دارای اهمیت هستند. به همین جهت اقدام به نشر آن کردیم.

توضیح مترجم: پانویس ها، انگلیسی واژه ها و عناوین یا توضیح معنای واژه ها  از مترجم است.

 ****

بیایید صحبت هایمان را با نگاه دوباره به واقعیت شروع کنیم: جنبش بین المللی کمونیستی و مشخصا حزب مان با تضاد حادی روبرو است که باید در آینده نزدیک راهگشایی ها و پیشرفت های کیفی کنیم، درغیر این صورت به طور جدی عقب گرد کرده و با این خطر مواجه خواهیم شد که برای یک دوران تاریخی معین «از بازی بیرون بیفتیم». و پیامدهای آن برای جنبش کمونیستی و در نهایت برای توده های مردم در سراسر جهان، بسیار سنگین خواهد بود. به عبارت دیگر دارم اهمیت آن چه در مانیفستی از آر.سی.پی را که در مورد بر سر دوراهی بودن کمونیست ها گفته شده است را برجسته می کنم: پیشاهنگ آینده یا زائده ی گذشته. ما باید با هشیاری و به طور علمی دوباره بر این واقعیت تکیه کنیم و درکمان را از رویکردی که باید نسبت به این وضعیت داشته باشیم عمیق کنیم. مساله این نیست که تغییرات مثبت در اوضاعِ عینی رخ نداده است و راهگشایی و پیشروی در چشم انداز نمایان نیست. اما نکته در آن است که باید از فرصت استفاده کنیم و از طریق مبارزه شرایط مساعدتری را برای راهگشایی ها و پیشروی های ضروری به وجود آوریم.

… اگر ما این اوضاع را جدی بگیریم و تضاد حادی را که مقابلمان است تشخیص دهیم، آنگاه خواهیم دید که زمان نامحدودی برای راهگشایی های ضروری نداریم.  در عین حال که نباید دست پاچه شویم اما قدر مسلم آن است که باید حس اضطرار داشته باشیم. این جهت گیری باید بخش برجسته ای از هر کار که می کنیم باشد.

ما به انقلاب نیاز داریم و در تحلیل نهایی هر چیز دیگر پوچ و بیهوده است

  حولِ «بیسیکس»  فعالیت های خوبی شده است و برخی رفقا عده ای از توده ها را حول آن جمع کرده اند. اما این نیز متناقض است. و برنامه ها و دیالوگ هایی که کارل دیکس و کورنل وست درگیر هستند بسیار مثبت بوده است و شمار زیادی را جلب کرده و دارای تاثیرات مهمی بوده اند. دو ابتکار عمل توده ای (علیه حبس توده ای و علیه  پورنوگرافی و پدرسالاری) در جریان است که عده ای حول آن ها فعال شده اند. برخی از افراد پیشرو که حول حزب هستند در حال پیشروی هستند. همه ی این ها یک طرف. اما از طرف دیگر مشکلاتی موجود هستند که باید حل شوند. من آن ها را این طور دسته بندی می کنیم: «عامل عینیِ بخش اول» و «عامل عینیِ بخش دوم» یعنی حملات اپورتونیستی و ضد انقلابی که به ما میشود.

در رابطه با فاکتور «عوامل عینی بخش دوم» ما نه تنها به آن نمی پردازیم بلکه حتا به اندازه کافی آن را تشخیص نمی دهیم. درک ما از این مساله و رویکرد ما نسبت به آن کاملا مرتبط با اصل اساسی است که در نکته ی «تا آن جا که» فشرده کردم (تا آن جا که به واقع به دنبال انقلاب و کمونیسم باشیم، درک اهمیت باب آواکیان و سنتزنوین وی و تبلیغ آن سهل و ساده است).  این نکته مرتبط است با پیام مرکزی ما (پیام «به خاطرِ») : از آن جا که هدف ما تغییر رادیکال جهان از طریق انقلاب و کسب قدرت، استقرار دیکتاتوری پرولتاریا به مثابه گذار به کمونیسم است و چون باب آواکیان و سنتزنوین در این رابطه هستند، برای رسیدن به این هدف اهمیت حیاتی دارند.

در فصل سوم از «بیسیکس» نقل قول اول چنین است: «بیایید به الفبا بپردازیم: ما نیاز به انقلاب داریم و در تحلیل نهایی هر چیز دیگر پوچ است».

اما ما در کارمان به اندازه کافی از این درک شروع نمی کنیم که هر چیز دیگر اساسا در تحلیل نهایی پوچ است. گزارشی در مورد جوانی که مدتی از نزدیک با ما در جنبش «اشغال» فعالیت می کرد توجهم را جلب کرد. او پس از مدتی به سمت آنارشیست ها کشیده شد و تحت تاثیر مزخرفات اپورتونیستی و ضد انقلابی قرار گرفت. این اتفاقی است که بیش از اندازه تکرار می شود: آدم ها می آیند و به ما نزدیک می شوند یا در برخی موارد و به ویژه جوانان بر پایه ای غلط و با یک خط رویزیونیستی بسیج می شوند و سپس کنار می کشند و حتا در برخی موارد به کمپ ضد انقلاب می روند. این امر، در عین حال که ناشی از فاکتورهای عینی است (از جمله «عوامل عینی بخش دوم») ولی ناشی از خط هم هست یعنی ناشی از خط ها و تاثیرات رویزیونیستی در حزب خودمان و نتیجتا نوع کاری که با آدم ها می کنیم. این وضعیت حرف لنین را به خاطرم می آورد که در جنبش انقلابیِ زمان وی، رشد نفوذ آنارشیسم به درجات زیاد بهایِ گناهان رویزیونیستی موجود در صفوف کمونیست ها بود. زیرا این رویزیونیسم، این تهی کردن کمونیسم از جوهر انقلابی اش کار را برای آنارشیست ها در جلب مردم به طرف خودشان راحت می کند. اما اگر بخواهیم به طور مشخص در مورد وضعیت خودمان بگوییم، مشکل عبارتست از تاثیر بقایای گرایشات رویزیونیستی در ترکیب با  کشش فاکتورهای عینی. این فاکتورهای عینی شامل تاثیرات آن چه در جامعه و به طور کلی در جهان، تحت حاکمیت امپریالیست ها غلبه دارد می باشد – از جمله فاکتور بسیار مهمِ تاثیرات ادامه دار واژگون شدن سوسیالیسم و احیای سرمایه داری ابتدا در اتحاد شوروی و سپس در چین. اما همچنین شامل نقش اپورتونیست ها و ضد انقلابیون نیز هست.

شما می توانید این را در گزارشات کار با دانشجویان ببینید. آدم ها بر اساس احساس اولیه و عام به سمت ما جذب می شوند و سپس درک کاملتری از اهداف و کار ما با کلیه ی پیچیدگی هایش پیدا می کنند و سنگینی آن تکانشان می دهد. وقتی «بیسیکس» به آن ها معرفی میشود جذب محتوایی که در آن فشرده است می شوند اما وقتی با همه چیزهایی که این راه در بر دارد مواجه می شوند بسیاری از آنان حداقل در کوتاه مدت، عقب نشینی می کنند. باید درک کنیم که این امر، بخشی از پروسه است و نباید دست پاچه بشویم. باید محکم به درک علمی ماتریالیستی مان از کل پروسه بچسبیم و جهت گیری مبارزه با آدمها برای حل این معضل را از کف ندهیم. اما همچنین باید بفهمیم که مساله فقط این نیست که وقتی افرادی به سمت ما می آیند با سنگینی این راه و سختی های تبلیغ و ترویج این راه مواجه می شوند و بعد عقب مینشینند. در عصر اینترنت، یک قیاسی می توان کرد میان کسانی که از کمپ ما فرار میکنند با فاشیست های مسیحیِ پراکنده در جامعه. اگر فاشیست های مسیحی صرفا یک مشت افراد پراکنده بودند، مزاحمت زیادی برای ما نداشتند. البته مزاحمت داشتند اما نه مثل زمانی که بیان منسجم و تشکیلاتی یافته و از پشتوانۀ بخشی از هیئت حاکمه نیز برخوردار میشوند. قیاس این است: وقتی افراد از کمپ ما بیرون می افتند جایی هست که می توانند بروند و یک برنامه ی منسجم ضد انقلابی دریافت کنند که مستقیما علیه ماست و به طور مصمم با قصد تضعیف و اگر برایشان امکان داشته باشد، با هدف نابود کردن به ما حملات شنیع می کنند.

زمان آن فرا رسیده که دستکش های بوکس بپوشیم. باید بفهمیم که این پروسه شامل حملات ضد انقلابی به ما است و به این زودی ها از بین نمی رود. ما باید این واقعیت عینی را در رویکردمان ادغام کنیم و بدانیم که این واقعیت بخش مهمی از موانع عینی است که مقابل ما قرار دارد. وجود نیروهای اپورتونیست و ضد انقلابیِ آگاه یک فاکتور عینی برای ما است. این بخشی از صحنه است و ما باید آن را تشخیص داده و به طرز صحیح با آن برخورد کنیم. اما ما آنطور که لازم است با آن برخورد نمی کنیم.

این کار عمدهی ما نیست. اما باید آن را بفهمیم و با آن برخورد کنیم و باید تشخیص دهیم که وجود افراد و نیروهایی که دارای جهت گیری و شهوتِ تلاش برای نابود کردن ما و ممانعت از پیوستن آدم ها به ما هستند، یک بخش واقعی از «محاصره و سرکوب» ما است. اگر این را تشخیص ندهیم و با آن برخورد نکنیم حتما بهای گزافی خواهیم پرداخت. اگر  اینترنتی در کار نبود، مساله به این حدت نبود، هرچند که کماکان یک معضل بود. اما اکنون اینترنت هست و اینترنت برای کسانی که ذره ای جنبه ی مثبت در ضدیت با این سیستم دهشتناک و مخالفت با آن را نمایندگی نمی کنند و بدیلی در مقابل آن ندارند، طرقی را فراهم می کند که نفوذشان را زیاد کنند؛ به ویژه در فضای فرهنگیِ متعفن امروز و به خصوص اگر آدم های خل و گستاخ درگیر لیچارگویی  علیه کسانی شوند که در مبارزه علیه این سیستم جدی هستند و درگیر فعالیت انقلابی اند. بله این بخشی از پروسه است؛ اما در این پروسه، بخش مربوط به ما برخورد درخور کردن با این مساله است. ما باید به این آشغال اپورتونیستی و ضد انقلابی برخورد کنیم و برخوردمان باید درست باشد و نشئت گرفته از جهت گیری و اهداف اساسی انقلابی کمونیستی مان باشد. و این به معنای آن است که ما نیاز داریم که خیلی «زمینی تر» باشیم و هم زمان «در قله های کوهستان ها» باشیم. یعنی، مبارزه ایدئولوژیک و پلمیک هایی که این دری وری های سالوسانه را درهم بشکند و ورشکستگی شان را افشا کند و نقش آن را در یاری رساندن به این سیستم ستمگر و حفاظت از آن نشان دهد. و به طور کلی ما باید در پلمیک کردن و افشای چیزهایی که به نگاه داشتن توده ها در موقعیت اسارت و وضعیت تحقیر کمک می کند ضربات سخت وارد کنیم.

ده سال است که می گویم چیزی در مورد «ایلومیناتی» باید نوشته شود ولی این کار نشده است. ما نمی توانیم این وضع را ادامه دهیم. کسی که جذب ما شده بود تحت تاثیر بهتان ها و همچنین طرز تفکر خرده بورژوایی خود به خودی، نوشته ای از آنارشیست ها را خواند و گفت: «این عالی ترین نوشته ای است که تا حال خوانده ام.» باید با این نوشته در نشریه پلمیک کنیم. باید آن را کالبد شکافی کرده و درهم بشکنیم. چون مهم است. در واقع در رابطه با منافع اساسی توده های مردم دارای اهمیت عمیق است زیرا مربوط به این مساله است که کدام راه به رهایی آنان منجر میشود و کدام راه به بن بست یا بدتر از آن می رسد. ما باید یاد بگیریم چگونه پلمیک های سریع، کوتاه و موجز و با ضربه سخت انجام دهیم. پلمیک در نقد بدیو عالی و بسیار قدرتمند است. کاربست زنده و قانع کننده ی سنتزنوین کمونیسم است. اما ما نمی توانیم در رابطه با هر چیزی یک سند مفصل مانند نقد بدیو بنویسیم.

این رویکرد ربط دارد به نکته اول: در تحلیل نهایی هر چیز دیگری غیر از انقلاب، پوچ است. اما ما معمولا از این واقعیت و درک حرکت نمی کنیم. یا به طور مستمر حرکت نمی کنیم. ما از این که تیز و برنده باشیم هراس داریم. بله ما باید پلمیک هایمان را اصولی و با افق گسترده انجام دهیم اما باید تیز باشیم.

جهل و تفرعن – به این باید با علم و محتوا جواب داد

متاسفانه این نسل جوان در فرهنگ بسیار بدی «غلت» می زند. بسیاری از آن ها متفرعن هستند؛ آنهم بر اساس محتوایی بسیار نازل. البته نه همهی آن ها ولی شمار بیش از اندازه زیادی از آن ها دارای این ترکیب جهل/تفرعن هستند. مارک تواین در مورد این ترکیب صحبت کرده و گفته است در آمریکا هر کس ترکیب نابی از جهل و تفرعن باشد می تواند به جایی برسد. برای این که در آمریکا بتوانی به جایی برسی ترکیب نابی از جهل و تفرعن لازم است. آن ها سوال نمی کنند فقط اظهار نظر می کنند و من حس می کنم که ما خودمان هم محکم به آن ها جواب نمی دهیم. در واقع در مقابل این چیزها اغلب اوقات حالت دفاعی داریم در حالی که مطلقا هیچ دلیل موجهی برای موضع دفاعی وجود ندارد. نکته این نیست کسانی که اپورتونیست و ضد انقلابیون متعهد نیستند را «درهم بشکنیم» اما مسلما از طریق مبارزه ایدئولوژیک تیز باید به آن ها «شوک» خوبی وارد کنیم.

وقتی افراد چیزهایی می گویند که نشانه جهلشان است (مانند کسی که با اعتراض گفته بود چرا باب آواکیان در تظاهرات حضور نیافته؟) افراد ما آنطور که باید جواب دهند جواب نمی دهند. آن ها باید آماده باشند و جواب دهند: «فرض کنیم باب آواکیان دلش می خواست بیاید اینجا. اگر حزب به او اجازه بدهد که چنین کاری را بکند مرتکب کمال بی مسئولیتی شده است.» و سپس خیلی ساده باید توضیح داد که چرا. وقتی کسی می گوید «چرا باب آواکیان اینجا نیست؟» خاطرات «از آیک تا مائو» را به وی بدهید بخواند تا با تاریخ کامل اکتیویسم و رهبری انقلابی آشنا بشود  و وارد محتوای رهبری کمونیستی و اینکه من چه نقشی در این رابطه دارم بشوید.

تمام گرایشات عقب ماندۀ مورد بحث از این واقعیت سرچشمه می گیرد که آدم ها اصلا در مورد این که جهان را باید به طور اساسی تغییر داد حرف نمی زنند یا اینکه واقعا در مورد اینکه تغییر بنیادین جهان به چه معناست فکر نکرده اند و با آن کلنجار نرفته اند. ما نباید از این چیزها بگذریم و نسبت به آن لیبرال باشیم. جا و زمانی هست که باید تند برخورد کنیم و خط ها را تیز بکشیم. اگر آدم ها بدشان می آید خب بیاید. در گزارشی خواندم که یک نفر می گفت ریموند لوتا تند برخورد می کند. این تند برخورد کردن بخشی از مبارزه به خاطر مردم است. به همین خاطر به آن فرد مذهبی که به مائو و استالین حمله می کرد که «مردم خودشان را کشته اند» آن طور جواب دادم. یعنی همراه با استدلال کردن باید جواب های تندی را در کاسه شان بگذاریم. و بگوییم، موسی را چی می گی؟ در مورد این همه جنایت هایی که در انجیل است، تجاوز جمعی، قتل عام از جمله کشتار کودکان که خدای انجیل و نمایندگان این خدا، موسی و امثالهم دستورش را داده اند چه می گویید؟ حتا با کسانی که باید متحد شویم و لازم است که متحد شویم وقتی مزخرف می گویند باید به طور ایدئولوژیک جواب داده و ضربه متقابل بزنیم. پس دستکش های بوکسمان را بپوشیم و برای مقداری نبرد ایدئولوژیک آماده شویم. در گزارش از یک نفر دیگر (از جنبش «اشغال») نقل شده که گفته: «خب، منهم تمام عمرم در مورد این مسایل فکر کرده ایم. حالا ویژگی باب آواکیان در چیست؟» اوکی خوبست که فکر کردی. پس مسایل زیر را روشن کن:

*تحلیل تو در مورد این که پس از مرگ مائو چه اتفاقی در چین افتاد چیست. چه شد و کدام تضادهای اساسی در این واقعه در گیر بودند؟

*به طور وسیع تر، تحلیل تو در مورد تضادهای دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم چیست و این تضادها را چگونه باید حل کرد؟

*چگونه باید یک انقلاب واقعی کرد، کل این سیستم را جاروب کرد و یک سیستم طراز نوین کاملا متفاوت را جای آن به وجود آورد؟

*چگونه باید بر تمایزات واقعی و گوناگون در میان مردم چیره شد؟

*اگر تمام عمرت فکر کرده ای پس بگو، مشکل چیست و راه حل چیست. تحلیل تو در مورد این سوال پایه ای چیست؟

هرگز نباید در مقابل اظهاریه هایی از این دست موضع دفاعی بگیریم. نشریه مان به اندازه کافی در مقابل مزخرفات موضع گیری نمی کند. ولی باید بکند و اگر کسانی خوششان نمی آید مهم نیست.

اگر آن بابا گفت که بیانیه من در مورد جنبش «اشغال» کارد به استخوانش رساند باید گفت: اوکی خوبست.  این نشانه ی آن است که بیانیه به دنباله روی از جنبش «اشغال» نپرداخته بلکه وارد بحث های ضروری شده است و علیه چیزهایی موضع گرفته است که باید سخت موضع می گرفت. آن بیانیه نمی گوید که جنبش «اشغال» چیز بدی است. بلکه جنبه مثبت آن را به رسمیت می شناسد و وارد تضادهای مادی میشود و می گوید چه باید کرد.

آیا این درست هست یا نیست که در تحلیل نهایی هر چیز به جز انقلاب پوچ است؟ مسایل تاکتیکی واقعی، ملاحظات تاکتیکی ضروری در طرح نیاز به انقلاب و این که انقلاب برای چیست و چه می کند و الزاماتش چیست وجود دارد (اشاره تلویحی آواکیان به ملاحظات مربوط به مخفی کاری در رابطه با نقشه های انقلاب است. –مترجم). اما ما باید در مورد اینکه واقعا انقلاب چیست حرف بزنیم. ما باید بهترین و پخته ترین راه ها را برای فهماندن این نکته اساسی که انقلاب به معنای سرنگون کردن سرمایه داری و جایگزینی آن با سوسیالیسم (و ادامه راه سوسیالیستی به سوی هدف کمونیسم) است پیدا کنیم. ما باید ملاحظات تاکتیکی را جدی بگیریم اما نمی توانیم اجازه دهیم که مشکلات تاکتیکی میدان اساسی ما را تعیین کنند. و باید به مردم بگوییم که در تحلیل نهایی هر چیز دیگری به جز انقلاب پوچ است. این نکته در «بیسیکس» آمده است و پاراگراف بعدی در «بیسیکس» شماره ۳:۱ روشن می کند مهم و ضروری است که علیه جنایت ها و بی عدالتی های این سیستم مبارزه کنیم و در انجام این مبارزه با کسانی که در آن مقطع با ما در مورد ضرورت انقلاب موافق نیستند متحد شویم، اما در همان حال باید بر اساس این درک علمی عمل کنیم که همه ی این جنایت ها در نهایت فقط با انقلاب ریشه کن می شوند و آن هم انقلابی که هدف نهایی اش استقرار کمونیسم در جهان است. آیا این درست است یا نیست؟ آیا صرفا «روایت» و «آیین» ما است؟ آیا صرفا «مال ما است» که می خواهیم به زور بر واقعیت تحمیل کنیم؟

در جهان، مشکل چیست؟ راه حل چیست؟ ما باید مرتبا به این سوال برگردیم و سپس وارد بحث در مورد نقش افراد مختلف و نیروهای اجتماعی مختلف در ارتباط با آن بشویم. ما بیش از اندازه به افراد دیگر اجازه می دهیم میدان ما را تعیین کنند در حالی که باید مرتبا آنان را به درون میدان واقعی کشید. میدان در این جا چیست؟ مثلا ممکن است بگویند، رهبری لازم نیست. خب بحث کنیم و ببینیم اگر بخواهیم جهان را به طور اساسی تغییر دهیم، با چه چیزی مواجه خواهیم شد و برای انجام این کار نیاز به چه چیزی هست و اگر در جریان این کار فردی به واقع به مثابه یک رهبر در سطحی بالاتر از باقی افراد دور و برش ظاهر شد باید وجودش را جشن بگیریم؛  اگر هدف مان رها کردن توده های بشریت محروم و در نهایت کل بشریت است، چنین رخدادی گرانبهاست.

ما با آدم هایی مواجه می شویم که به طور خودجوش  دارای فکر و چشم اندازی هستند و در نتیجه هنگام صحبت با هم، هر یک داریم از پروژه های مختلفی صحبت می کنیم. مشکل اینجاست. جوانانی که تازه در جنبش های توده ای دارند بیدار می شوند نسبت به مسائل بدفهمی های خودجوش دارند و من از این امر ناراحت نیستم اما ما به آن ها چه می گوییم و با این معضل چه می کنیم؟ این است که من را ناراحت می کند. منظورم این نیست که باید توی سر آدم ها زد و به آن ها فحش داد. منظورم آن است که درک خودِ ما واقعا از چه باید کرد اساسی چیست و  در نتیجه آن ها را به کدام جهت هدایت می کنیم.  خیلی مهم است که رفقای حزب دوباره پلمیک بدیو را بخوانند. به ویژه در بحبوحه ی خیزش و جنبش «اشغال» و امثالهم مهم است که چنین اسنادی را دوباره مطالعه کنیم. این پلمیک خیلی مناسب امروز است و بسیار پر محتواست.

ما به هر حمله ی افتراآمیز نمی توانیم جواب دهیم. اما باید جهت گیری و رویکرد درست را داشته باشیم. از طریق فعالیت هایی که می کنیم عوامل مثبت رشد می کند اما اگر جهت غلط داشته باشیم این عوامل مثبت به جای خوبی منتهی نخواهند شد. ما نمی توانیم اجازه دهیم که سناریوی«جنبش همه چیز هدف هیچ چیز» را دوباره نمایش بدهیم. در واقع وضع بدتر از نمایش تکراری آن خواهد بود؛ این دفعه باعث خواهد شد که کسانی به سمت ضد انقلاب بروند.

جهت گیری «به سوی توده ها» باید کلا در مورد حزب و واحدهای حزبی و حتا بیشتر از آن، به کار بسته شود. ما باید به کلیت نگاه کنیم. رهبریت حزب و مسلما آن کسانی که دارای مسئولیت های ویژه در سخنگویی برای حزب دارند و منتشر کنندگان سنتزنوین و رهبریت آواکیان هستند باید دست کش های بوکس بپوشند. موضوع واقعی در مناظره ی میان برنارد هارکوت و ریموند لوتا برجسته شد. من واقعا خوشحال شدم که دیدم موضوع به آن ترتیب مورد بحث قرار گرفت: در شرایطی که دستگاه قدرت در پس زمینه در حال بلعیدن و درهم شکستن زندگی ها و روحیه هاست، ایا اپوزیسیون دائمی در داخل سیستم موجود بودن کل کاری است که می توان انجام داد؟ (این جمله ای است که در پلمیک بدیو آمده است).

در جنبش «اشغال» هنوز مقدار زیادی شوونیسم ملیِ آمریکایی موجود است. در برخی آگاهانه تر و در برخی کمتر. امروز شمار بیش از اندازه زیادی از جوانان، از جمله آن ها که در جنبش هستند، متفرعن اند. اما در دوران ما، در دهه شصت این طور نبود و یک علتش آن بود که ما حس مسئولیت نسبت به مردم جهان را داشتیم. این مسئولیت بر ما سنگینی می کرد. «ببینید در ویتنام به نام ما دارند چه می کنند»! این نکته که در مناظره لوتا گفت که آنارشیسم در نهایت به کجا می رسد خیلی مهم بود: «کمونی کردن خونی که امپریالیسم از مردم جهان مکیده». اگر بگذاریم که جنبش «اشغال» به نتیجه ی منطقی اش برسد، این چیزی است که حتا در رادیکال ترین بیان خودش نمایندگی خواهد کرد: به دست آوردن برابری اقتصادی بیشتر در چارچوب یک میهن پرست خوب آمریکایی بودن. آیا در مورد این واقعیت فقط باید درونی حرف بزنیم یا آن را به میان مردم ببریم؟

مشکل آن جاست که صبح وقتی از خواب بیدار می شویم بدنمان برای نبرد ایدئولوژیک نمی خارد. با ابزار اولیه ی ماتریال های انقلابی بیرون می رویم که البته مهم و درست است اما باید بدنمان برای نبرد ایدئولوژیک بخارد. منظورم زخم زبان های سکتاریستی نیست و اگر چنین چیزی شروع بشود باید آن را متوقف کرد.  رفقای رهبری باید مدلی برای این باشند. وحدت – مبارزه- وحدت. از طریق مبارزه پیشروی کنید: آدم ها را متحد کنید اما از طریق پیش برد مبارزه.  بدن مان برای نبرد ایدئولوژیک باید خارش کند و باید دنبال کسانی باشیم که باهاشان وارد این نبرد بشویم. معضلاتی که در این رابطه داریم مربوط به آن است که چرا افراد خودمان انقلاب فرهنگی درون حزبمان را به میان مردم نمی برند. این موضوع را به میان آن ها نمی بریم و با آن ها وارد کنکاش در مورد انقلاب فرهنگی، نمی شویم. اگر قرار است این کار را درست انجام دهیم رهبری حزب باید آن را رهبر ی کند و برای آن مدل سازی کند. اگر رخداد مهمی باشد عده ای را به کتابخانه فرابخوانید و در این مورد صحبت کنید. اگر اپورتونیست ها و ضد انقلابیون دارند افترازنی می کنند و آدم ها را گیج می کنند، آدمها را دور هم جمع کنید و ورشکستگی آن ها را افشا کنید؛ مختصات میدان را آنطور که باید تعیین شود (با تمرکز بر روی اینکه معضل چیست و راه حل چیست) تعیین کنید.   

گزارشی خواندم در مورد «سازمان بین المللی سوسیالیست» (آی. اس.او). قرار بود جلسه ای با افرادی که به سمت آن ها کشیده شده بودند گذاشته شود اما جلسه کنسل شد چون تحت تاثیر مزخرفات آی.اس.او قرار گرفتند. ما باید این چیزها را در کتابفروشی بحث کنیم. مسایل را پیچیده نکنید. مستقیم واردش بشوید: مشکل آی.اس.او چیست و چرا به هیچ راه درستی منجر نمی شود. بگویید، در اسمشان یک «س» («سوسیالیسم») گذاشته اند اما معنای واقعی سوسیالیسم چیست و چطور باید به آن دست یافت و چرا راه آی.اس.او به سوسیالیسم نمی رسد و در واقع به جای دیگری منتهی می شود. اگر این کار را بلد نیستیم خیلی سریع باید یاد بگیریم. و ما باید از بالا مدل سازی کنیم. شایعه سازی و بهتان را با شایعه و بهتان جواب ندهید – در جواب گویی به سطح آنها سقوط نکنید و با محتوا جواب بدهید. یعنی، در پیوند با مسایل اساسی: مشکل چیست و راه حل کدام است؟ این ها یکسری «دعواهای سکتاریستی» نیستند و نباید اجازه داد که بشوند یا به آن ها اینطور برخورد شود. بلکه مربوط به نیازها و منافع اساسی ستمدیدگان سراسر جهان و در نهایت بشریت است.

قدرت دولتی: برای که و با چه اهدافی؟

باید فضایی با حس خوب رزمندگی ایجاد کنیم. ما واقعا به «بیسیکس» شماره ۳:۱ باور داریم  و می دانیم که محتوای این انقلاب چیست. کائوتسکی در حملاتش به لنین گفت، عبارت «دیکتاتوری پرولتاریا» یک عبارت تاسف آور است. اما این طور نیست. دیکتاتوری پرولتاریا چیز بسیار خوبی است. می خواهید که سرکوب پلیسی کریه، له کردن و به قتل رساندن توده ها مردم ادامه پیدا کند یا خواهان قدرت دولتی هستید که منافع توده های مردم را تامین می کند و تکیه گاه آنان در ریشه کن کردن ستم و استثمار است؟ بله در تجربه ی کشورهای سوسیالیستیِ پیشین در چگونگیِ اعمال دیکتاتوری پرولتاریا اشکالاتی موجود بود اما عمدتا کارهای فوق العاده عظیمی شد. بی تردید من اصلا حس معذرت خواهی در مورد دیکتاتوری پرولتاریا ندارم. زمان آن رسیده است که هر گونه موضع دفاعی را در این زمینه کنار بگذاریم. بدون دیکتاتوری پرولتاریا هیچ چیز درستی به ثمر  نخواهد رسید. تمام این تضادها که امروز نمی توان حل کرد (تمایزات میان مردم و غیره) در درون حصارهای این سیستم حل نخواهند شد و بدون برقراری دیکتاتوری پرولتاریا حل نخواهند شد. این ها فاکت های ساده و اولیه است. هرچیز دیگر در تحلیل نهایی پوچ است. بیایید بیشتر در این باره حرف بزنیم.

ما نمی توانیم اجازه دهیم دور دیگری از تلف کردن آدم ها و انرژی ها جریان پیدا کند. اگر اجازه دهیم چنین بشود، خیلی عقب تر خواهیم افتاد. بخشی از پس زمینه ی خط های عقب مانده ای که رفقا با آن ها مواجه شده و از آن ها دنباله روی می کنند، این است که آدم ها دارند از جنبش «اشغال» سرخورده می شوند. اول این طور دیدند که : «آه چه عالی است …». اما وقتی قدرت دولتی که باید علیه آن حرکت کرد قد علم کرد کشف کردند که مساله به این سادگی ها هم نیست. قدرت دولتی به نیابت از «یک درصد» اعمال می شود و شما برایش پشیزی نمی ارزید جز آن که شما را متوقف کند.  اگر در ایجاد مانع برای آن ها سرسخت باشید بیشتر سرکوب خواهند کرد. برخی از ماها این ها را از سر گذراندیم و اگر شما تازه به این میدان آمده اید شما هم باید یاد بگیرید. اگر آدم ها یاد نگیرند و اگر ما آن ها را به چالش نکشیم که چیزهایی را که باید یاد بگیرند، یاد بگیرند این تقصیر ما است.

برداشتن موانع، راهگشایی کردن و انباشت نیرو برای انقلاب

همه ی این نکات به نگاه ما به این کارزار جمع آوری کمک مالی مرتبط است. این کارزار وسیع برای «رساندن صدای باب آواکیان به همه جا»، گذاشتن تاثیرات گسترده اجتماعی، بالا بردن سطح بحث و مناظره در سراسر جامعه در مورد وضعیت جهان و چه می توان و باید کرد. آیا این کارزار آن چه باید باشد، خواهد بود یا خیر. اگر افراد رهبری مدل سازی و رهبری نکنند و با اعمال سانترالیسم دموکراتیک اصرار نکنند که همه باید این طور کار کنند، ما در این کارزار موفق نخواهیم شد. اگر گزارش هایی دریافت می کنید در مورد اینکه رفقا در کارشان به مشکلات برخورد کرده اند، شما با این تضادها باید برخورد کنید و بقیه باید یاد بگیرند که چطور مسایل را حل کرده اید – شاید مشکلات به خاطر آن است که این رفقا تضادها را چظور حل می کنند و توسط موج خود به خودی کشیده شده و از خط های غلط دنباله روی می کنند.

حتا چیزهای کوچک را نمی توان به هدر داد. وضعیت امروز را نمی توان با جذب یک به یک افراد عوض کرد. اما یک به یک ها را هم نباید از دست بدهیم. ما باید بر حسب جذب و کشیدن موج موج توده ها، فکر کنیم. اگر اینطور فکر نکنیم حتا یک به یک ها را هم نخواهیم کشید. اما ما روی یک به یک ها هم نباید خط بکشیم. برخی افراد عقب گرد خواهند کرد و برخی دیگر به کمپ ضد انقلاب خواهند رفت اما ما باید مردم را در شمار بزرگ، موج موج جلب و عضو گیری کنیم.

ما به وضعیت رفقا در موارد مختلف باید نگاه کنیم و مسایل تاکتیکی را به طور جدی حساب کنیم ولی نمی توانیم اجازه دهیم که این مسایل خطوط اساسی ما را در زمینه رها کردن و اتکاء کردن به افراد تعیین کنند. ما نمی توانیم دانش مربوط به تاریخ پروژه مان (انقلاب کمونیستی –م)، در مورد دیکتاتوری پرولتاریا و در مورد این که گذار به کمونیسم چیست و غیره را برای عده محدودی نگاه داریم. ما باید کلیه ی عوامل مثبت را بسیج کنیم و میان آن ها سینرجی  ایجاد کنیم و در جهان بیرون به طور جدی و بزرگ به رقابت برخیزیم.

در پیش برد مبارزه ایدئولوژیک به ویژه وقتی که افراد تحت تاثیر مزخرفات قرار گرفته اند باید به طور قوی اصرار کنیم که: خیر مساله این نیست بلکه مساله در این جاست. در مقابل حملات نازل و غیر اصولیِ مکرر علیه حزب و رهبریت آن یا در صحبت بر سر این که مصایب جامعه چیست، بخش مهمی از مبارزه عبارت از این است که مرتبا مختصات بحث را تعیین کنیم و بگوییم، «مساله این نیست، مساله در این جاست». و سپس نکته مان را با محتوا توضیح دهیم. ما افرادی را داریم که خوب می توانند با محتوای بالا این مسایل را ارایه دهند و باقی رفقا باید از آنان یاد بگیرند. با کسانی که اصولی و جدی هستند اما قانع نشده اند ما با کمال میل آماده ایم ساعت ها وقت بگذاریم. خیلی عالی است. ما با شما بحث خواهیم کرد … تمام روز… مگر این که بی پرنسیب و غیر جدی باشید.

ما نمی توانیم بر پایه ای غلط و در جایی که مختصات غلط تعیین شده است، برای انقلاب کار انجام دهیم، مردم را برای انقلاب سازمان دهیم و نیرو برای انقلاب انباشت کنیم. اگر پایه غلط باشد نه تنها آدم ها را از دست می دهیم بلکه حتا برخی به کمپ ضد انقلاب خواهند رفت. وقتی ما کارها را بر پایه ای غلط انجام می دهیم عقب می رویم و به خودمان ضربه می زنیم. ما باید هسته ای داشته باشیم که واقعا می داند پروژه ما چیست – که شامل افرادی هم هست که ممکنست هنوز برای جهش بعدی برای پیوستن به حزب آماده نیستند اما خیلی نزدیک هستند و باید با آن ها مبارزه کرد که جهش حیاتی بعدی را هم بکنند. مبارزه با آن ها این است: آیا به این سمت حرکت خواهند کرد؟ دور هسته مستحکم می توان الکترون هایی داشت اما الکترون ها نمی توانند هسته باشند.

«وسط راه نماندن» به طور واقعی

آیا مدت پنجاه سال نیست که داریم کار می کنیم؟ از همه ی این ها چه یاد گرفته ایم؟ آیا همه باید اشتباهات گذشته را تکرار کنند؟ آیا کسانی که امروز در این جنبش ها هستند واقعا فکر می کنند قبلا کسی این کارها را نکرده است؟ در خیزش های گذشته، ما موفق نشدیم تمام راه را طی کرده و انقلاب کنیم و این چیزی است که باید انجام شود و شما مجبور نیستند نادانی ها و اشتباهات ما را تکرار کنید. بله ما در این جا هستیم که به شما هر آن چه را که آموختیم یاد بدهیم. و نه صرفا بر حسب این یا آن جنبه ی عملی یک جنبش را بلکه مسایل گسترده تر و منافع اساسی بشریت را.

گزارشی خواندم که از قول یکی از افراد فعال در جنبش «اشغال» نیویورک نوشته بود مشکل دهه شصت این بود که مردم زود دست کشیدند. این فرد تاکید کرده بود که: «ما وسط راه نخواهیم ایستاد». این هم یک مورد دیگر از ترکیب جهل و تفرعن است. کاملا منطبق است با فرهنگ تابلویدیسم، ذهن کوتاه مدت و سولیپسیسم (من گرایی) و فردگرایی. آیا واقعا فکر می کنید در دهه شصت کسانی که تعهد داشتند و در مقابل این سیستم ایستادند و سال ها فداکاری های بسیار کردند و واقعا تلاش کردند یک تغییر رادیکال به وجود آورند، وجود نداشتند؟ آیا واقعا فکر می کنید هیچ کس نبود که «وسط راه نماند» و هیچ کس از این پروسه چیزی یاد نگرفت؟ شمار کسانی که از ذهنیت حرکت می کنند بیش از اندازه زیاد شده است. آن ها به مسایل از دریچه ای بسیار تنگ و حتا بر اساس این که خودشان «چه احساسی دارند» نگاه می کنند. برای مثال، این که نیاز به رهبریت داریم ربطی به تجربه شخصی شما یا این که به شما «چه احساسی دست می دهد» ندارد. مساله این است که چه بر سر توده های مردم می آید و راه حلش چیست؟ آیا جوابی هست؟ جواب چیست؟ این که چه احساسی را در شما به وجود می آورد مسلما مساله نیست. احساس شما هم ربط به درکتان دارد. آن چه مورد نیاز است گرایش های تجربی و فردی و درک های ذهنی شما نیست. ما برای تعیین اینکه چه چیزی ضروری و مورد نیاز است  یک روش و رویکرد علمی داریم. روش و رویکرد کمونیستی داریم که از طریق سنتزنوین بیش از پیش تکامل یافته است. 

تفکر انتقادی و داشتن انضباط، وحدت اضداد هستند؛ برای درک و تغییر جهان باید رویکرد علمی داشت

در رابطه با پیشاهنگ کمونیست، سانترالیسم دموکراتیک صرفا یک انضباط تشکیلاتی نیست بلکه مربوط به این است که به واقع چگونه به دانش در مورد جهان دست می یابیم و چگونه آن را به عمیق ترین شکل در خدمت به منافع بشریت تغییر می دهیم. اگر هر فردی در حزب جهت خودش را در پیش بگیرد اصلا نمی توانیم واقعیت را بفهمیم. خاطره ای در این مورد دارم که درس مهمی در آن هست. این در رابطه با مبارزه ای است که در حزبمان با منشویک ها داشتیم که می خواستند با حمایت از کودتای رویزیونیستی در چین پس از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶  حزب را به درون لجنزار ببرند و کاملا یک خط رویزیونیستی جلو می گذاشتند. خاطره ای که دارم این است که به کار بستن سانترالیسم دموکراتیک (مرکزیت دموکراتیک) حتا در مقابل آن منشویک های فراکسیون باز مهم بود. آدم ها باید آن تجربه را مرور کنند و فکر کنند و ببینند در کتاب خاطرات (از آیک تا مائو نوشتۀ آواکیان) چطور جمعبندی شده است. مسلما ما نیاز به ابتکار عمل و خلاقیت و تفکر انتقادی بسیار در چارچوب کلی کلکتیو و با روحیه و جهت گیری درست، داریم. اما شما به تنهایی چیزی یاد نخواهید گرفت و مطمئنا از طریق داشتن فراکسیون های مختلف درون حزب چیزی یاد نخواهید گرفت. فراکسیون ها در میان کمونیست ها (یا مدعیان کمونیست) در زمان لنین جزو بقایای سوسیال دموکراسی بودند که به فروپاشی انترناسیونال دوم به اصطلاح احزاب کمونیست و سوسیالیست منجر شد. فراکسیون داشتن بخشی از سوسیال دموکراسی و در واقعیت بخشی از دموکراسی بورژوایی تحت نقاب «سوسیالیسم» است که در واقع به سیستم امپریالیستی موجود در ضدیت با انقلاب واقعی و کمونیسم، خدمت می کند. بلشویک ها با فراکسیونیسم گسست و علیه آن حرکت کردند. این گسست، بخشی از گسستن از هر آن چیزی بود که به فروپاشی انترناسیونال دوم و به قهقرا رفتن  اکثریت قریب به اتفاق احزاب آن منجر شد که از امپریالیست های «خودی» در جنگ جهانی اول حمایت کردند.  

آیا ممنوع کردن فراکسیون ها می تواند برای سرکوب ابتکار عمل و ممانعت از به وجود آمدن فضا و جوشش فکری در درون حزب مورد سوء استفاده قرار بگیرد؟  البته. اما این احتمال که ممکنست مورد سوء استفاده قرار بگیرد به معنای آن نیست که سیاست ممنوع کردن آن صحیح نیست. خیر. صحیح و اساسی هست. و صحیح و اساسی بودن آن فقط بر حسب عمل کرد و انضباط تشکیلاتی نیست. بلکه مهمتر از آن بر حسب اپیستمولوژی و انضباط اپیستمولوژیک، بر حسب کسب دانش هر چه بیشتر و درک صحیح تر از واقعیت و حرکت برای تغییر رادیکال واقعیت در جهت کمونیسم، صحیح و اساسی است. 

«الگوی حزب-دولت» بسیار بهتر از دیکتاتوری بورژوازی است و بسیار بهتر از تعصبات خرده بورژوازی است

اگر بیش از اندازه مثل در چرخان باشیم موفق نخواهیم شد. منظور از در چرخان این است که آدم ها بیایند و از ما حمایت کنند اما بیرون بروند و حتا در مواردی ضد ما بشوند و ما به درستی آن را تشخیص نداده و ضد آن عمل نکنیم که بتوانیم آدم ها را از طریق مبارزه با آن ها به طرزی عمیق تر جلب کنیم. اگر وارد سنگرهای ایدئولوژیک نشویم و تشنه ی مبارزه ایدئولوژیک نباشیم هرگز موفق نخواهیم شد. آیا واقعا ما نمی توانیم با آنارشیست ها مبارزه کنیم؟ فقط کافیست چند تا سوال ازشان بکنید. آیا ما نمی توانیم به چیز ضعیفی که آنارشیست ها جلو می گذارند جواب بدهیم؟

چه کسی در همان سال های اول جمهوری شوروی به قصد کشتن لنین به او شلیک کرد و او را به شدت زخمی کرد؟ کسانی که با نیروهای آنارشیست بودند. چرا اینکار را کردند؟ چون لنین به مسایل با چشم اندازی وسیع و به عمیق ترین وجه از نقطه نظر منافع پرولتاریا به مثابه یک طبقه نگاه می کرد و درک می کرد که اگر اجازه داده شود امور توسط کارگران در این یا آن کارخانه، توسط این یا آن گروه مشخص دهقانی یا ملوانان این و آن کشتی، بر اساس منافع خاص تر و تنگ ترشان تعیین شود چه اتفاقی خواهد افتاد. او فهمید این گونه حرکت کردن بخش های مختلف توده ها را به رقابت با یکدیگر خواهد انداخت و همه در جهت عکسِ اساسی ترین منافعشان حرکت خواهند کرد و سوسیالیسم تضعیف شده و نابود خواهد شد و وضع به قهقرا، به سوی آنارشی تولید سرمایه داری و رقابت سرمایه داری خواهد رفت و دینامیک های کلی سیستم سرمایه داری همراه با کلیه دهشت های آن باز خواهد گشت. 

آنارشیسم بینشی است که خرده بورژوازی را نمایندگی می کند و هرگز به گسست رادیکال با سرمایه داری و حرکت به ورای آن نمی انجامد؛ هرگز به ورای دینامیک های آنارشیک تولید و مبادله کالایی نمی تواند برود . در پلمیک نقد بدیو در این زمینه مطالب بسیار خوبی هست.

برخلاف استدلالی که امثال بدیو می آورند، «الگوی حزب- دولت»، دیکتاتوری پرولتاریا، تحت رهبری پیشاهنگ کمونیست تا زمانی که خط آن پیشاهنگ صحیح باشد، یک چیز بسیار خوب و بسیار ضروری است. و شما باید از قدرت دولتی استفاده کنید که انقلاب را نگاه دارید و ادامه دهید. آیا ما فکر میکنیم خرده بورژوازی در جامعه سوسیالیستی به شدت طرفدار پیشبرد تغییرات انقلابی در آن جامعه خواهد بود و اصلا در میان آن ها اپوزیسیون نخواهد بود؟ تا زمانی که پایه ی مادی به وجود آمدن خرده بورژوازی باشد، از جمله در جامعه سوسیالیستی، بینش و آمال آن بروز خواهد یافت. دانشجویانی در کانادا را به یاد می آورم که در اوج دهه شصت تحت این شعار که روی بنرشان نوشته شده بود راهپیمایی کردند: «به عنوان طبقه مدیران، خواهان حقوق خود هستیم.» ما از این نوع قشرها را خواهیم داشت. البته ممکنست به این شکل خام آمالشان را بیان نکنند. فکر می کنید این بینش در جنبش «اشغال» موجود نیست؟ این بینش منطبق بر موقعیت مادی خرده بورژوازی در جامعه و منطبق بر آمال این قشر است. اما شیوه های تفکر خرده بورژوازی محدود به خودِ خرده بورژوازی نیست. بلکه در میان توده های تحتانی جامعه هم وجود دارد. این فکر که گویا ما باید به شکلی دنباله روی این بینش بشویم مسخره است و باید به طور مستحکم با آن مبارزه کرده و بر آن چیره شویم.

 البته نکته این نیست که خرده بورژوازی و بورژوازی بزرگ (طبقه ای که بر مالکیت بر ابزار تولید سلطه دارد و دیکتاتوری طبقاتی در جامعه اعمال می کند) یکسان هستند و باید یک جور به هردو برخورد کرد. جهت گیری ما این نیست که در جامعه سوسیالیستی، بر خرده بورژوازی باید دیکتاتوری اعمال کرد. نکته در آن است که به طور استراتژیک، به قول لنین، در تمام دوران گذار سوسیالیستی به کمونیسم رویکرد ما به خرده بورژوازی، زندگی با آن و تغییر آن است. و رابطه ای که در این جا هست اساسا غیر خصمانه است. اما این کار را نمی توان در چارچوب و جهت گیری ای انجام داد که منطبق بر موقعیت اجتماعی و آمال خودجوش خرده بورژوازی است. در این صورت انقلاب و سوسیالیسم و دوران گذار به کمونیسم در کار نخواهد بود.

بیانیه ی من در مورد جنبش «اشغال» به این جنبش خوشامد گفت اما بعد از آن وارد عمق و پیچیدگی تضادهای درگیر شد و گفت اگر می خواهید جامعه و جهانی را که با نابرابری های عمیق و ستم و استثمار رقم خورده است حفظ نکنید، اگر می خواهید رنج و مصاحب غیر ضروری مردم در این جهان تمام شود، چه کاری مورد نیاز است. 

رهبری مردم، مقایسه ی انقلاب با راه هایی بیهوده

ما واقعا باید با قدرت روی این بکوبیم. ما باید این جهت گیری را تیز کنیم. و وبسایت و نشریه مان را برای خیلی چیزها استفاده کنیم اما باید برای پلمیک های سریع، موجز و تیز هم استفاده کنیم. «اشکال اسلاوی ژیژک» چیست؟ (یعنی، اشکال نقطه نظرش چیست؟) اشکال گرامشی چیست؟ آیا واقعا نمی توانیم چند پاراگراف در مورد آلتوسر بنویسیم؟ اینقدر سخت است؟ آیا نمی توانیم کارهای ساده ای انجام دهیم که به معنای خوب تحریک آمیز باشد؟ آیا واقعا نمی توانیم؟ باید بگویم که مردم از طریق مقایسه و مقابله کردن خیلی آموزش می بینند. از طریق انجام یک کاری آموزش می بینند اما از طریق مقایسه و مقابله هم آموزش می بینند. وقتی با مردم مبارزه نمی کنیم و مسایلی را که دارای اهمیت عینی هستند مورد بحث قرار نمی دهیم، هم به آنان خیانت می کنیم و هم به خودمان. اغلب (نه همیشه) خودِ آن ها این مسایل را در شکل های کمابیش تحریف شده طرح می کنند. این تعجب آور نیست زیرا آن ها به طور خود به خودی، از منشور بینش حاکمِ بورژوایی به مسایل نگاه می کنند.  حتا کسانی که آگاهانه این کار را نمی کنند اما به طور خود به خودی این طور به مسایل نگاه می کنند وقتی دهانشان را باز می کنند،  بینش و آمال طبقات غیر پرولتری را بیان می کنند. شما در جنبش «اشغال» کشف کردید که کار خیلی سخت تر از آن است که فکرش را می کردید. از خودتان بپرسید چرا سخت تر از آن است که فکر می کردید؟ مساله فقط این نیست که با دیواری از پلیس مواجه شدید. چرا دیوار پلیس درست شده است و چرا اینطور عمل می کنند؟ چرا شهردار نیویورک (بلومبرگ) می تواند پلیس را فرا بخواند ولی شما نمی توانید؟ نیروهای اجتماعی بسیار قدرتمندتر و بزرگتر وجود دارند و در زیر این نیروها قوای محرکه ای (دینامیک هایی) در کار است؛ قوای محرکه ی اساسی این سیستم در کار است که حتا این ها کنترل نمی کنند. آیا این نوع مسایل را نمی توانیم به میان مردم ببریم و آنان را درگیر کنیم؟ سخنرانان و رهبری خود را در این کار چگونه به کار بگیریم؟ ما باید توجه سیستماتیک به این مساله بکنیم. ما باید مهارت آن را پیدا کنیم که سریع شکل های مختلف انجام این کار را پیدا کنیم و به کار بریم. اگر ۵ یا ده نفر برای جلسه ای می آیند به آن ها چیزی با محتوای بنیادین بدهید که به میان دیگران ببرند و آنها را هم درگیر کنند.

بدون این که چنین جهت گیری و رویکردی داشته باشیم نمی توانیم این کارزار را به طور واقعی پیش ببریم. اگر بر سر این مسایل، بر پایه ای صحیح، نجنگیم مسلما به آن جا نخواهیم رسید. البته کمک هایی جمع خواهد شد اما یک کارزار توده ای و چند وجهی نخواهد شد مگر این که با این جهت گیری که گفتم آن را رهبری کنیم. نه تنها با توده ها بلکه حتا وقتی سراغ کسانی می روید که دارای امکانات مالی واقعی هستند، اگر دنباله روی کنید به هیچ جا نخواهید رسید. ما باید رک و صریح مساله را جلوی آدم ها بگذاریم و بر این پایه با آن ها مبارزه کنیم:  اگر پولتان را به چیزهایی مانند کارزار انتخاباتی اوباما بدهید و نه به کارزار «باب آواکیان در همه جا» آن گاه نتایج و پیامدهای بدی برای توده های مردم و بشریت در کل خواهد داشت. ما نیاز به انقلاب، انقلاب کمونیستی داریم و اگر فکر می کنید که می دانید حقیقت کمونیسم و انقلاب چیست باید بگوییم که نمی دانید. 

ما هرگز نباید اجازه دهیم عباراتی چون «استالین و مائو قاتل توده ها بودند» تکرار شود بدون این که با آن بجنگیم. در این کشور کسانی که دارای موقعیت ممتاز هستند کم نیستند و از این موقعیت «لوکس» برخوردارند که «احکام» مربوط به مسایل جدی جهان را بدون اینکه به خودشان زحمت جستجوی حقیقت را بدهند قبول می کنند چون که حکام این کشور و کارکرد این سیستم در سراسر جهان توده های مردم را مقیاس عظیم قتل عام کرده است – این هرگز اغراق و گزافه گویی نیست؛ شعله حیات ده ها و صدها میلیون نفر توسط اینان خاموش شده است. نمی توانیم اجازه دهیم که مردم بهتان های اینها علیه کمونیسم را قبول کنند و از جنایت های حقیقتا هیولایی این سیستم روی برگردانند. در مبارزه با آدم ها تاکتیک و کاردانی باید داشت اما جهت گیری  استراتژیک مان باید این باشد که نگذاریم این چیزها بی جواب بماند. ما حتا نمی توانیم اجازه دهیم آدم ها در مورد کسانی که به عنوان شیطان روز معرفی می¬شود (مثل قذافی) طوری صحبت کنند که انگار بدترین آدم جهان است. باید بگوییم بیایید کمی در مورد واقعیت صحبت کنیم. در هر حال با آدم ها باید بر سر مسایل درگیر مبارزه شد – البته با چشم اندازی وسیع، موضعی اصولی، پر از محتوا اما تیز. اگر چنین نکنید مسلما به قهقرا و به سوی پرتگاه خاهیم رفت. برخی از چیزهایی که می گویم همین الان می تواند انجام شود،  از جمله با وبسایت و نشریه. آیا نمی توانید از آن چه هستیم دفاع کنید؟

سادگی و پیچیدگی – حل صحیح تضادها

بیسیکس ابزار بسیار مهم و ارزشمندی است و باید آن را بسیار گسترده تر از این ها به کار بریم. اما تقطیر چیزهای بسیار بزرگتر است. آیا ما فکر می کنیم مارکس کهنه شده است؟ خیر. با مطالعه مارکس خیلی چیزهای بسیار مهم می توان آموخت. مثلا مارکس هنگامی که صحبت از دکاندار و روشنفکر دموکرات می کند خاطرنشان می کند درک آنها از معضلات و راه حل ها یکسان است و فقط هم نمی گوید که راه حل هایشان یکی است. مکررا باید به این بازگردیم و از آن بیاموزیم. درک صحیحِ علمی از معضل و ارایه صحیحِ علمی آن اهمیت زیادی برای این امر دارد که  شرایط را بر شالوده ای درست و علمی بگذاریم.

در باره کمونیسم و دموکراسی جفرسونی . این نوشته یک تجرید تئوریکِ سطح بالا است. هر چند که تلاش شده است مسایل به حداکثر ممکن و بدون «کودن وار» کردن آن ها ساده شوند اما در هر حال این طور است. یک اثر مهم است و مسلما در خدمت به یک هدف بسیار مهم است. اما لازم است که خط آن را بگیریم و با آن حرکت کنیم: آن را فراگیر کنیم بدون اینکه آن را تحریف یا رقیق کنیم. و ما علاوه بر این سند نیاز به آثاری داریم که به همین موضوعات پایه ای بپردازند. لازم است که نوشته های کوتاه و ضربه دار مسلسل وار بیرون بیاید. ما باید تضاد سادگی- پیچیدگی را درست حل کنیم و نه غلط. پیچیدگی مسایل را دیدن، درست و بسیار مهم است. برخی آدم ها می خواهند مسایل بیش از اندازه ساده، زیادی ساده شوند، و نمی خواهند کاری که برای فهم واقعی جهان لازم است انجام دهند و بنابراین جهان را آن طور که لازم است، تغییر دهند. با این ها باید مبارزه کنیم. اما در عین حال، نیاز به شکل هایی داریم که مسایل را به جوهرشان برساند و ساده کند. اگر کسی می خواهد بگوید که، «پیچیده تر از این حرفهاست» ما میتوانیم پیچیدگی مساله را مورد بحث قرار بدهیم و می دهیم.

شک نیست که ما نباید کاری را که اپورتونیست ها می کنند انجام دهیم. آن ها مسایل را عامیانه می کنند. از جمله، سخنان کسانی را که با آن مخالفند به طور غیر اصولی و ابزارگرایانه قطعه قطعه و تحریف می کنند. اما ما نباید کمرمان را زیر بار پیچیدگی مسایل خم کنیم. چنین روندی موجود است. یعنی، وقتی می خواهیم پیچیدگی را حل کنیم آنقدر زیربارش می مانیم که تلوتلو می خوریم و به اصل مطلب نمی رسیم. ما سادگی را به شکل عامیانه کردن و حملات ارزان قیمت کردن قبول نداریم. اما آن را به معنای آشکار کردن جوهر مسایل به شکلی موجز و پایه ای قبول داریم. تقطیر کردن مسایل پیچیده به سطحی ساده و بنیادین، تا زمانی که دقیق باشد لازم است.

شما می خواهید توده ها آموزش ببینند؟ پس این کار را بکنید. این یکی از راه های اصلی است که توده ها آموزش می بینند. تعلیم دادن آن شامل آن است که ببینند چگونه یک نفر این کار را انجام می دهد. بگذارید آن ها ببینند نقطه نظرات مختلف چگونه به تیپ و تاپ هم می زنند. قدیم، زمانی که با بوندیست ها مبارزه داشتیم (بوندیست ها، اپورتونیست های ناسیونالیستی بودند که خودشان را کمونیست می خواندند) چند نفر از ما چیزهایی نوشتیم و مسایل را حلاجی کردیم و مردم از آن ها خیلی چیزها یاد گرفتند.

«چیزی در چنته ندارند»

در کتاب خاطراتم، در جایی صحبت از کسی به نام «روبرو» می کنم. او یک دگماتیست بود که با آوردن نقل قول های حفظی از مائو و لنین و غیره خیلی ها را مرعوب کرده بود. حول خودش یک تصویر «بزرگتر از زندگی» ساخته بود. اما برخی از ما آنقدر آگاهی داشتیم که بدانیم اینطور نقل قول آوردن از «کلاسیک ها» (مثل متعصبین مذهبی که آیات را تکرار می کنند) به معنای داشتن محتوا نیست و اصلا یک روش صحیح نیست. یک دفعه وقتی که در تظاهراتی در مقابل یک دادگاه بلند شد و حرف زد واقعا توی ذوق من زد که «این که چیزی نگفت». یعنی در پشت ژست مرعوب کننده اش هیچ محتوای واقعی موجود نبود. می خواهم بگویم که این خط و خطوط دیگر هم در رابطه با معضل/راه حل واقعا هیچ محتوایی ندارند. این یک نکته ی مهمِ جهت گیری است. «روبرو» به واقعیت نمی پرداخت و جز دگم هیچ «راه حلی» نداشت.

به طور خلاصه، جهت گیری در رابطه با این نیروهای اپورتونیست باید این باشد: به طور استراتژیک، چیزی در چنته ندارند. به ویژه وقتی بحث بر سر راه حل است، واقعا چیزی در چنته ندارند.

اما در رابطه با افرادی چون چامسکی یا آروندهاتی روی مساله متفاوت است. کلی از کارهای آن ها مثبت است. در مقایسه با اپورتونیست ها و ضد انقلابیون، جهت گیری و نیت آن ها این است که از یک موضع اصولی حرکت کنند و فعالیت های خوب زیادی به ویژه در افشای بسیاری از جنایت های نیروهای سرکوب گر در سراسر جهان می کنند، و کارشان بر نور افکندن بر روی جنایت های ایالات متحده و امپریالیسم غرب تمرکز دارد. اما به معنای اساسی و به ویژه در رابطه با راه حل، هیچ چیزی در چنته ندارند – نه جهت گیری و برنامه واقعی که می تواند به یک جهان بنیادا متفاوت منتهی شود. در رابطه با اپورتونیست ها و ضد انقلابیون که اصلا هیچ چیزی در چنته ندارند و حتا کار مثبتی انجام نمی دهند و فقط لطمه می زنند. ولی ما چیزی در دست داریم زیرا ما با واقعیت به طور علمی برخورد کرده و کلنجار می رویم و برای تغییر آن مبارزه می کنیم. از این طریق ما خیلی آموخته ایم و البته باید چیزهای زیاد دیگری بیاموزیم اما ما دارای شالوده ای هستیم که به ما امکان آموزش بیشتر و پیشروی را می دهد.

جنگیدن علیه اپورتونیسم و ضد انقلاب یک بخش ضروری از انجام انقلاب است

مساله این نیست که خودمان را با اپورتونیست ها و ضد انقلابیون مشغول کنیم. اما باید یک چیز را که واقعا می توانند انجام دهند به حساب آوریم و فعالانه با آن مقابله کنیم: آن ها می توانند از طریق فعالیت ضد انقلابی شان لطمه واقعی به ما بزنند. آنها از فضای فرهنگ پوسیده ای که هنوز بیش از اندازه غلبه دارد بهره جویی می کنند؛ آنها دستشان باز است زیرا اصلا به دنبال مبارزه علیه دشمن نیستند؛ آن ها نه تنها تهدیدی برای قدرت حاکم نیستند بلکه در واقع به آن خدمت می کنند. ما باید فعالانه با لطمه ای که می توانند به ما بزنند مقابله کنیم؛ باید با فعالیت ضد انقلابی شان مقابله کنیم به ویژه آن که با استفاده از تکنولوژی و فضای فرهنگی گندیده دستشان باز است. ما در عین حال که نباید بیش از اندازه خودمان را مشغول این ها بکنیم اما باید با تیزی و به طور قدرتمند علیه این مزخرفات مبارزه کنیم و در مقابل ذباله ی اپورتونیستی و ضد انقلابی آن ها یک بدیل مثبت و با محتوا و الهام بخش اراه دهیم. باز تاکید می کنم که بحثم این نیست که به آنها مثل خودشان جواب دهیم و مثل آن ها به سطح شکمی تقلیل پیدا کنیم. مساله این است که باید جواب بدهیم و با محتوا جوابشان را بدهیم و تمرکزمان را روی مسایل اساسی که به معضل و راه حل مربوطند بگذاریم و این که در جهان امروز برای تغییر رهایی بخش جهان چه کاری لازم است. در وضعیت امروز ما با «پیشروانی» که صاف و ساده در مقابل این مزخرفات «مصون» باشند مواجه نیستیم. خیلی ساده، چنین کسانی وجود ندارند یا کم هستند. آدم ها همان طور که هستند به طرف ما می ایند و این بخشی از واقعیت عینیِ مقابل ماست؛ روبرو شدن آدم ها با اپورتونیست ها و ضد انقلابیون و حتا تحت تاثیر آن ها قرار گرفتنشان بخشی از واقعیت عینی است که ما باید بهتر از قبل آن را بشناسیم و آن را حل کنیم: به طرز موثری مبارزه کنیم و از درون آن عده ی بیشتری را با خود همراه کنیم. اغلب جواب ما به این نوع مزخرفات رقیق شده و ناز و نوازش است. بازهم تاکید میکنم، جواب های ما باید دارای محتوا باشد اما نه صرفا به شکل آکادمیک و آموزشی به معنای غلط آن. جنگی هست که باید جنگید. بخشی از مبارزه ی ضروری، بخش مهمی از آن بر سر این مساله است: چه چیزی مهم است و بر روی چه چیزی باید تمرکز کرد و واردش شد؟ آیا تابلویدیسم (فرهنگِ مجله های زرد –م) است، غیبت و شایعه پراکنی و تهمت زنی است یا تمرکز بر روی خط ها است؟ البته که تمرکز باید روی خط ها و این که آخرشان کجاست، باشد. ما باید برای جلب آدم ها مبارزه کنیم تا راهگشایی شود و مبارزه برای جلب آدم ها به معنای مبارزه ایدئولوژیک با آدم ها است.

این واقعیت که برخی افراد جلب ما می شوند و بعد به علت این که ما به اصطلاح در مورد باب آواکیان «غلو می کنیم» از ما دور می شوند، در خلاء یا صرفا تحت تاثیر طبقه حاکمه و نهادهای حاکم و آن چه به طور عموم در جامعه غلبه دارد، اتفاق نمی افتد. اپورتونیست ها و ضد انقلابیون به آن ها مزخرفات تحویل می دهند. آن ها روی افرادی که ما پیش می کشیم کار می کنند. حتا نمی توان اسمش را «کار کردن رویشان» گذاشت. اغلب مثل کنه سراغ این آدم ها می روند. از جمله از طریق اینترنت. برخی از این ها ضد انقلابِ با برنامه هستند. بگذارید یک قیاس کنم: اگر کسی در پشت بوته ها نشسته و دارد از شما عکس می گیرد و اگر شما با این توجیه که می خواهید به سطح خُرد و سطح پایین کشیده نشوید به وی بی اعتنایی کنید، واقعا دارید اشتباه می کنید. شما باید با آن برخورد کنید، بدون اینکه اجازه دهید به سطح وی کشیده شوید. و اگر به صورت تیز و قاطع با این مساله برخورد نکنید باید بگویم که شرم بر ما. به اینها نباید بر حسب معیارهای خودشان جواب داد بله باید با نشان دادن ورشکستگی شان (گاهی اوقات خوک صفتی شان همراه با ورشکستگی ایدئولوژیک و سیاسی شان) جواب داد.

من اخیرا دوباره جواب به «۹ نامه» مایک ایلای را خواندم. جوابیه بسیار خوبی است.  به ویژه افشاگری و ردیه اش بر نسبیت گرایی و اگنوستیسم مایک ایلای نظر من را جلب کرد. جوابیه روشن می کند که در هر مقطع معین زمانی انسان در مورد خیلی چیزها دانشی ندارد اما از طرف دیگر در مورد خیلی چیزها دارای دانش هست و این دانش از پایه های محکم و تثبیت شده در واقعیت برخوردار است و می توان حقیقت آن ها را با درجه ی بالایی از قطعیت سنجید و آن طور نیست که مایک ایلای می گوید، این ها صرفا دارای لینک های لرزان با واقعیت هستند. جوابیه به مایک ایلای، تلاش او را در زدن زیرآب این واقعیت را افشا می کند. مایک ایلای با توسل به مائو به روشی تحریف آمیز و خام دستانه تلاش کرده بود پشتوانه ای برای اگنوستیسم و نسبیت گرایی خود درست کند. به همین دلیل جوابیه از او سوال می کند: آیا ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی، ضرورت انقلاب و کسب قدرت دولتی، دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم به مثابه گذاری به کمونیسم و ادامه طبقات و مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی، دارای لینک لرزان با واقعیت هستند؟ و آیا مائو هم اینطور فکر می کند؟ اگر از «منطق» اپورتونیستی مایک ایلای حرکت کنید هیچ جواب خوبی برای این سوال نمی توان داد. در ضمن، او هرگز به خاطر دنباله روی اش از رویزیونیسم نپال و حمله به ما به خاطر این که ما حاضر به دنباله روی نبودیم، حساب پس نداده است. ظاهرا، اپورتونیست و ضد انقلابی بودن به معنای آن است که لازم نیست برای هیچ چیزی حساب پس بدهند و تا زمانی که به کمونیست ها و انقلابیون اصیل حمله می کنند، از برخی ها «کارت عبور» می گیرند برای این که هر چه خواستند بگویند و هر کاری بکنند. زمانی که تازه حزب را ترک کرده بود، اپورتونیسم ایلای و حملات او علیه من و حزب، توجیهاتی برای تسلیم طلبی (تسلیم به امپریالیسم و هر آن چیزی که نمایندگی می کند) بود که با ظواهری از «کمونیسم» یا «انقلابی» بودن پوشانده بود. لنین نکته ای دارد که در اینجا بسیار مناسب است. لنین گفت، مرتکب اشتباه شدن یک چیز است و اصرار بر اشتباه یک چیز دیگر. البته باید بگویم که تسلیم امپریالیسم شدن، پشت کردن و حملات خود را متوجه کسانی کردن که انقلاب و کمونیسم را نمایندگی می کنند و حتا آنقدر به سطح ارزان سقوط کردن که متوسل به جهل و تعصب خام ضد کمونیستی و ضد تشکیلات کمونیستی شدن و به آر.سی.پی اتهام «کنترل فکر» را زدن و غیره … یعنی سقوط در منجلاب ادگار هوور ، بیش از ارتکاب یک اشتباه است. اما بازگردم به حرف لنین، اشتباه کردن یک چیز است و تلاش برای دست و پا کردن «توجیهات عمیق» برای اشتباه می تواند تبدیل به یک چیز واقعا هیولایی شود. این مسیری است که ایلای در پیش گرفت. 

باز تاکید می کنم، در این جا مقصود این نیست که بیش از حد لازم خودمان را با این اپورتونیست ها و ضد انقلابیون مشغول کنیم اما باید این واقعیت را جدی بگیریم که آن ها می توانند لطمه ی واقعی بزنند و می زنند – به ویژه در اوضاع کنونی و غلبه فرهنگ پوسیده از جمله بیش از اندازه در میان کسانی که مدعی اند در اپوزیسیون هستند. توجه به این معضل بخشی از پروسه ی باز کردن راه برای جهش های بیشتر کسانی است که به تازگی به سمت ما جلب می شوند. اگر با آن ها خوب کار و مبارزه شود جهش هایی بیشتری می کنند و برخی دیگر نیز بعد از مدتی بیرون می افتند. اما اگر اوضاع به طرز غلطی دارد پولاریزه می شود معلوم است که در کار ما اشتباه هست. بخشی از مشکل این است که ما به این مسایل به اندازه کافی نمی پردازیم و به آدم ها نمی گوییم.  اغلب اوقات و بیش از اندازه از پرداختن به این نوع مسایل پرهیز می کنیم یا اطو کشیده به آن ها برخورد می کنیم در حالی که به مسایل اساسی باید چشم در چشم و تیز برخورد کرد. لبه ی تیز ما نباید کند شود. 

وقتی افراد به طرف ما جذب می شوند و سپس شروع می کنند به حس این که هدف ما  چقدر بزرگ، سخت و پیچیده است و تا چه اندازه علیه طرز فکر اکثر آدم ها است و علاوه بر این، در مقابل دولت حاکم است؛ زمانی که این را کشف می کنند بر سر یک دو راهی قرار می گیرند. اینجا، نسبت به زمانی که تازه جذب ما شده بودند وارد مرحله ای جدید می شوند. مسایل به همان سادگیِ زمانی که برای اولین بار به سمت ما آمدند و وارد آسانسور شدند نیستند. و مسایلی که آنها را به عقب می کشد، آن ها را از ما دور می کند، صرفا مسایل عینی که از سوی بورژوازی و نهادها و افکار حاکم می آیند نیست. علاوه بر این، چیزی که بر آن ها تاثیر منفی می گذارد حرف این نیروهای دیگر علیه حزب و آواکیان و کل پروژه ی کمونیستی ما است.  این نیروهای دیگر برای خطشان واقعا می جنگند. مطمئنا اگر ما برای خطمان نجنگیم هزینه خواهیم پرداخت. برای رو در رو شدن با مزخرفات آنها ما باید عمیقا و تیز وارد این که تفاوت ها چیست بشویم: تفاوت های واقعی و محتوا داری که مهم هستند. و این که چرا این خط ما درست است و خط دیگران غلط است: چرا در آن ها در زمینه ی معضلات اساسی و راه حل ، واقعا «چیزی در چنته ندارند» و چرا هر چیزی غیر از این واقعا پوچ و بیهوده است.

افراد، هر چه بیشتر پروسه ی واقعیِ ساختنِ جنبشی برای انقلاب و عملی کردن آن انقلاب هنگام ظهور شرایطش را درک می کنند، این امر پیچیده تر و سخت تر به نظر می آید، به ویژه زمانی که تازه با این تضادها آشنا می شوند. اما واقعیت آن است که انقلاب کردن نیازمند به کاربستن منظم و دایمیِ یک روش و رویکرد علمی در شناسایی و تحلیل تضادهای این پروسه و به وجود آوردن ابزار تغییر رادیکال آن هاست. ما روی این مسایل به مقدار زیادی کار کرده ایم و در حین پیشروی باید کار بیشتری برای حل آن ها بکنیم. ما دارای شالوده و اساسی هستیم و لازم است افراد جدیدی به ان بپیوندند و در پیشبرد کارهایی که لازم است کمک کنند. و حقیقت آن است که هیچ کس دیگر، در زیر حرف هایی که می زنند چیزی ندارد زیرا منطبق بر واقعیت نیست. این نکته را باید همه گیر کرد.

این را باید خیلی تیز کرد. در وضعیت جاری و بر حسب نیروهایی که در جنبش امروز به میدان می آیند ما به درجات زیادی با نیروهایی که خرده بورژوازی را نمایندگی می کنند روبرو  هستیم. به طور مثال، جنبش «اشغال» در عین حال که عده ای از میان توده های تحتانی را نیز جلب کرده است اما اساسا یک جنبش خرده بورژوازی است و از آن ها خط ها، گرایشات و کشش هایی را دریافت خواهید کرد که خصلت نمای خرده بورژوازی است و کاملا متفاوت از نقطه نظری است که به طور اساسی منافع پرولتاریا را نمایندگی می کند. و باز تاکید کنم، این طرز تفکر محدود به خود خرده بورژوازی نیست. بلکه به طور گسترده در جامعه وجود دارد. و واقعیت آن است که مردم تقریبا چیزی در مورد کمونیسم و تاریخ آن نمی دانند و اغلب آن چه فکر می کنند می دانند، غلط است. با در نظر داشتن این مطالب، باید به طور بسیار برجسته روشن شده باشد که دنباله روی از این وضع تا چه حد عمیقا غلط است و به جای دنباله روی باید مبارزه ایدئولوژیک اصولی اما حادی را با آن چه غلط است، با آن چه نماد یک درک گمراه و غیر علمی از معضل چیست و راه حل کدام است، انجام داد.

بله ما با آدم ها در مورد مسایلی مانند جنبش هایی که سربلند می کنند (مانند «جنبش اشغال») و این که چه جهت گیری باید داشته باشند، باید بحث کنیم و کلنجار برویم. این بخشی از مسئولیت ما و حتا بخش مهمی از مسئولیت ما است اما مسئولیت عمده ما نیست. مسئولیت عمده و اساسی ما ساختن جنبشی برای انقلاب است و باید رویکردمان به هر چیز دیگر از منظر این چشم انداز اساسی باشد که ربطشان با آن چیست.

مشکلی که برخی از رفقا ما در رابطه با جنبشی مانند «اشغال» دارند به درجات بسیار مهمی از این واقعیت ناشی می شود که آن ها به طور منظم با این درک حرکت نمی کنند که میان جنبش هایی مانند «اشغال» و آن هدفی که لازم است در پیش گرفته شود، خصومت نیست ولی یک تضاد واقعی هست. برای حل تضادهای میان مردم نیاز به وحدت/مبارزه/وحدت داریم ولی اگر این کار با حرکت از یک اساس صحیح و درکی که پایه ی علمی  دارد، انجام نشود شانسی در حل صحیح تضادهای بسیار واقعی و دیالکتیک وحدت/مبارزه/وحدت نخواهیم داشت.

معضل و راه

معضل/راه حل. معضل/راه حل. معضل/راه حل. همه چیز حول معضل- راه حل دور می زند: معضل اساسی در جهان چیست و راه حل آن چیست. به یک معنای اساسی این امر شامل من و نقش من هم می شود. تاکیدی که ما بر رهبریت من می گذاریم و این که چه چیزی را به میان آورده و فشرده می کند دارای معنای واقعی و اهمیت بسیار زیاد است اما فقط بر بستر معضل- راه حل. صرفا یک تبصره یا پانویس برای آن نیست ولی در آن بستر هست.

یادتان نرود: «هیچ چیزی در چنته ندارند». پلمیک ها باید به درجات زیادی روی این واقعیت تمرکز داشته باشند که آن چه توسط این نیروهای گوناگون دیگر به ویژه نیروهای اپورتونیست و ضد انقلاب سازمان یافته و متشکل، جلو گذاشته می شود به چیز خوبی منتهی نخواهد شد و در واقع در جهت خلاف آن چه مورد نیاز است عمل خواهد کرد.

 سه سوال سریع

اول: ما با این پدیده مواجهیم که شما وقتی جذب حزب و محتوای آن می شوید و سپس قدم به جهان بیرون گذاشته و آن را به مردم ارایه می دهید، کسانی که ناراضی هستند اما خرده بورژوازی «خود مدار» می باشند، نق زده و پارس می کنند. ماهیت این حملات را اساسا باید اینگونه درک کرد – و به گونه ای زنده آن را به دیگران توضیح داد. از جمله به آنان که مبتلا به چنین نق زدن و پارس کردنی هستند.

دوم: هر زمان که ما دنباله روی می کنیم در واقع لگد به دندان های خودمان می زنیم و به طور جدی عقب گرد می کنیم.

سوم: هدف ما انقلاب و کمونیسم است. شما اپورتونیست ها آن را دوست ندارید چون در واقعیت و بر حسب محتوایی که شما جلو می گذارید، شما می خواهید که این سیستم «کار» کند؛ افق و آمال شما در واقع به قول مارکس، فراتر از افق تنگ این سیستم نمی رود. بیایید مختصات ماهیت آنان را مشخص کنیم. حزب ما و به طور فشرده باب آواکیان، رهبریتی را نمایندگی می کند که ما نیاز داریم؛ مبارزه برای انقلاب و برای قدرت دولتی، دیکتاتوری پرولتاریا که نتیجه ی ضروری این مبارزه است و به نوبه ی خودش گذاری به سمت هدف نهایی جهان کمونیستی است را نمایندگی می کند. علت این که این افراد، به ویژه آنان که نمایندگان سیاسی و ادبی خرده بورژوازی هستند اینگونه به ما واکنش نشان می دهند. آنان می خواهند تلاش کنند که این سیستم «کار» کند – حداقل برای خودشان. اما هدف ما این نیست.   

ما باید از تجربه گروه «استورم» در منطقه خلیج در کالیفرنیا درس بگیریم. چند سال پیش بود. متاسفانه، رفقای ما گرایش داشتند که مرعوب «استورم» شوند زیرا این رفقا نسبت به مسایل رویکرد ناصحیحی داشتند، بیش از اندازه به سطح پدیده ها نگاه می کردند و خود را متکی به قوای محرکه ی عمیق تر مسایل نمی کردند. تا مدتی به نظر می آمد که استورم «کارش گرفته». این گروه سیاست های هویتی ملی گرایانه را به عنوان سلاح خود به کار می برد. در همان حال به مارکسیست یا ضد سیستم بودن هم تظاهر می کرد. اما اکنون «استورم» کجاست؟ و کسانی که آن را به عنوان مشعل راهنما تبلیغ می کردند (امثال وان جونز) کجا هستند؟ وان جونز چه می کند؟ آشکارا برای سیستم کار می کند. این خودش یک جهش است اما جهشی است که به واقع تداوم بینش و رویکرد «استورم» است. این مساله ای مربوط به «خصایل شخصی» نیست بلکه خط است. یعنی، بینش و متد، و جهت گیری استراتژیک که از بینش و متد سرچشمه می گیرد. البته تا زمانی که تمایزات طبقاتی پابرجاست و به ویژه تا زمانی که مردمی هستند که نمایندگان سیاسی و ادبی خرده بورژوازی را تشکیل می دهند، از جمله در میان ملل تحت ستم، پدیده ی «استورم» در شکل و ریخت های متنوع سربلند خواهد کرد. اما درس های تجربه ی «استورم» باید آموخته شود و باید این واقعیت را دید که خود «استورم» امروز از رده خارج شده است!

پیشروی های کوتاه مدت و هدف اساسی انقلاب: حل صحیح یک تضاد واقعی

ظاهرا کریس هدجز  اعلام کرد جنبش «اشغال» آنقدر بزرگ است که «نمی تواند شکست بخورد». خیلی ساده، این حرف غلط است. همانطور که در بیانیه ام در مورد جنبش «اشغال» گفتم این جنبش می تواند خدمات مهمی به انقلابی که ضروری است بکند اگر که کمونیست های انقلابی درست به آن برخورد کنند. خود «اشغال» مطمئنا دارای طول عمر معینی است و همانطور که می بینیم با یکرشته چالش ها مواجه است؛ و اینکه با این چالش های چطور برخورد کند تاثیر مهمی دارد در تعیین مسیری که در پیش می گیرد و این که آیا و چگونه به داشتن تاثیرات عمدتا مثبت ادامه خواهد داد. این امر در حال حاضر در این مساله فشرده شده است که آیا به حرکت هماهنگ طبقه حاکمه برای سرکوب و پراکنده کردن «اشغال» چالش قدرتمندی داده خواهد شد یا نه. در این رابطه ما کارهای میتوانیم و باید به دنبال آن باشیم که انجام دهیم. اما مهمترین کار ما در رابطه با این جنبش و طرق دیگر این است که باید برای انقلاب نیرو انباشت کنیم. اگر ما واقعا و عمیقا این را درک نکنیم و طبق آن عمل نکنیم، آنگاه نه تنها «اشغال» بلکه حزب ما نیز موجودیت خود را از کف داده یا این که جذب صحنه ی سیاسی جامعه بورژوایی خواهد شد (نقل به معنی از پلمیکی که اخیرا علیه ژیژک کرده ایم) .

آیا کسی می تواند ادعا کند که هرگز تحت تاثیر این خط قرار نگرفته اند که یک اتفاق خوب افتاده است پس بیایید با وارد کردن هسته مستحکم، با طرح زنده ی ضرورت انقلاب و هدف نهایی کمونیسم آن را خراب نکنیم؟ خیر این اتفاق می افتد اما ما باید خیلی حواسمان به آن باشد و آن را تشخیص داده و علیه اش مبارزه کنیم. 

ما باید راه های متفاوت کار با پیشروان دور و برمان پیدا کنیم – بر روی مسایل مبارزه کنیم و پیشروی هایی را که لازم است در جذب نیروهای جدید، آغازگران مرحله نوین جنبش کمونیستی انجام دهیم – نیروها را برای انقلاب انباشت کنیم و از میان پیشروان تعداد بیشتری را به حزب جذب کنیم. ما باید در هر سه هدف کارزارمان راهگشایی های بکنیم: واقعا انقلاب و کمونیسم را روی نقشه بگذاریم؛ باب آواکیان را تبدیل به یک نام شناخته شده کنیم و سنتزنوین را موضوع بحث های پر محتوا و مناظره در سراسر جامعه کنیم؛ و امواج آغازگران جدید انقلاب کمونیستی را تولید کنیم. این اهداف به ویژه هدف سوم، نیازمند آن است که افراد واقعا جانبدار شده و نسبت به آن تعهد بسپارند. ما باید افراد بیشتری را به نقطه ای برسانیم که بخواهند به جنگ سگ های شکاری پارس کن بروند. بیایید روحیه ی حزب پلنگان سیاه را از دوران قبل احیاء کنیم. اعضای این حزب واقعا باور داشتند که پیشاهنگ هستند و حاضر نبودند در مورد این که نیستند چیزی از شما بشنوند. ما هرچه بیشتر نیاز به چنین روحیه ای داریم. نکته در آن نیست که برویم به آدم ها حمله کنیم اما باید دارای روحیه آن باشیم که بدنمان برای مبارزه ایدئولوژیک بخارد.

ما باید کسانی را که چنین احساسی دارند شکوفا و به صف کنیم. به آنان محتوا بدهیم و آنان را برای جنگ به میدان بفرستیم.

ما باید برای جلب افرادی که تحت تاثیر خط های غلط هستند بجنگیم اما اینطور فکر نمی کنیم. بیاید علیه خودرویی حرکت کنیم. بیاید دستکش های بوکسمان را به دست کنیم. وارد رقابت ایدئولوژیک بشویم و فرصت ها را برای دست زدن به چنین جنگی بقاپیم. اگر یکی از افراد رهبری هستید و برای این کار می روید، دیگرانی را نیز با خود همراه کنید. از جمله توده های پیشرو را. این توده هایی را که حول شما هستید با خودتان ببرید و وارد بحث بر سر خط های دیگر بشوید. و به آن خطها بگویید: «شما حتا نمی دانید که مشکل چیست چه برسد به راه حل». سپس وارد محتوا بشوید. ما یک خط تکامل یافته با محتوای بسیار زیاد در دست داریم. اما باید برای آن جنگید. اگر می خواهید که توده ها را جذب کنید باید بجنگید و باید توده ها را با خود به این مبارزات ببرید تا خط های مخالف یک دیگر را ببینند و بفهمند که کمدامیک از این که دارای محتوا هستند و متکی بر واقعیت می باشند و کدامیک محتوا ندارند و متکی بر واقعیت نیستند.

برخی سوال های اولیه

ما چطور می توانیم مطمئن شویم که افرادمان برای انجام کار انقلابی دارند راه درست را می روند؟ یکی از امتیازات «بیسیکس» این است که این کتاب افراد را قادر می کند که کار خوبی انجام دهند. اما همانطور که دیده ایم، افراد می توانند برای کارشان از «بیسیکس» استفاده اما با داشتن خط بسیار غلطی که محتوای «بیسیکس» ضد آن است. «بیسیکس» یک نوع مصونیت در مقابل خط غلط نیست. بلکه فاکتوری است که شرایط مساعدتری برای اینکه کار با خط صحیح انجام شود ایجاد می کند. با بسیاری از افراد لازم است این مساله را حل کنیم که چگونه مسایل را ساده کنیم بدون اینکه خرابش کنیم و مردم را وارد ترکیب و میدان اتفاقاتی که این روزها می افتد کنیم.

بیاید یکسری سوال های اولیه بپرسیم. آیا فکر می کنید جنایت خشونت پلیس با چند تا اعتصاب تمام خواهد شد؟ اگر نه، آیا این خشونت قابل تحمل است؟ اگر نیست، چه باید کرد که این جنایت ریشه کن شود؟ آیا فکر می کنید این تنها جنایت این سیستم است؟ جنایت های دیگر را چه باید کرد؟ کاری که امروز می کنیم چگونه در یک جنبش انقلابی برای سرنگون کردن کل سیستم جای می گیرد؟ این مقاومت به عنوان یک آغاز عالی است و بخشی از اتفاقاتی است که لازم است بیفتد اما به عنوان یک چیز در خود و قائم به ذات خیلی خوب نیست.

آدم ها را بیاورید روی چیزی که می دانند و یک پایه ای برای دانستن بدهید. آیا واقعا فکر میکنید «اشغال» بزرگتر و بزرگتر می¬شود و همه مصائبی را که ما داریم برای تمام کردنشان می جنگیم، حل می کند؟ افراد حزب ما و افراد نزدیک به حزب جواب را می دانند اما «فراموش» می کنند. ما باید مرتبا آنان را برگردانیم روی آن چه می دانند. مسایل خطی و کشش های خود به خودی در کارند.

در شرایطی که شمار فزاینده ای از توده ها دارند بیدار می شوند و وارد حرکت سیاسی شده اند و ما داریم با آن رابطه برقرار می کنیم، آن چه می گوییم اهمیت بیشتری یافته است. و هر زمان آن چه می گوییم اهمیت بیشتری پیدا می کند، کشش ها برای این که آن را تعدیل کنیم بیشتر می¬شود. وقتی بیانیه ای مانند آن چه در مورد «اشغال» دادم را وارد می کنیم، بخشی از وحدتی که موجود بود  می پاشد در حالی که دارای پتانسیل آن است که آدم ها را در سطح عالیتری متحد کند. همین در مورد «متوقف کردن و بازرسی بدنی موقوف!» صادق است. آیا دست یافتن به وحدت بیشتر و بیشتر یک چیز ایستای خط مستقیم است یا اینکه وحدت- جدایی- وحدت بیشتر از طریق گره گاه ها و مبارزات پیش می رود؟ رفقا، به ویژه رفقایی که دارای مسئولیت رهبری هستند جواب را می دانند. پس چرا چشم از آن بر می دارند و دنباله روی می کنند؟ یکم، کشش «جنبش همه چیز، هدف نهایی هیچ چیز» عمل می کند و بخشی از شما به سمت این فکر کشیده می¬شود که انقلاب و کمونیسم عملی نیست یا اینکه در یک حوزه انتراعی قرار دارد و ربطی به آن چه اکنون در جریان است ندارد. و دوم، کشش به سمت این طرز فکر: اگر آن را طرح کنیم در وحدتی که به وجود آورده ایم اخلال خواهد کرد در حالی که الان به چیز خوبی دست یافته ایم. با این طرز فکر باید در دورهای مکرر مبارزه جنگید. رفقا لازم است بببنید که مسئولیت شما بالاتر از هر چیز به عنوان یک کمونیست است و نه کسانی که مسایل عرصه های خاص را دارید حل می کنید.

باید از وبسایت و نشریه برای الگوسازی استفاده کنیم. حتا یک قطعه کوچک مانند آن چه در مورد «بنگاه آمریکایی»  نوشتم می تواند فشرده بسیاری مطالب باشد. اگر کسی قانون اساسی امروز ایالات متحده آمریکا را بلند کند، ما می توانیم جواب دهیم: «متعلق به موزه است» به جای اینکه جواب آکادمیک بدهیم. تاثیر جواب های ضربتی آن است که مختصات بحث را بر می گرداند به سمتی که باید برگردد. و سپس می توانید وارد محتوا شوید. این قانون اساسی نماینده ی گذشته است و ما برای آینده نیاز به این یکی داریم: اشاره کنید به «طرح پیشنهادی قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی در آمریکای شمالی».  از وبسایت و نشریه برای این نوع الگوسازی استفاده کنید. وبسایت و نشریه باید شامل تحلیل های عمیق و در عین حال نوشته های گزنده ی کوتاه باشد.

به طور مستمر باید با خط و رویکرد صحیح رهبری کرد

ما باید به طور مستمر با یک خط صحیح، و با متد و رویکرد علمی بسیار صحیح رهبری کنیم. این چیزی است که باید برایش جد و جهد کنیم. این استانداردی است که باید تعیین کنیم و هدفمان باشد و نه چیز کمتر از آن. و حتا در شرایطی که داریم تقلا می کنیم در اموری که کلیدی تشخیص داده ایم راهگشایی کنیم باید به مسایل از نو نگاه کنیم و از افتادن به درون عادات خشک و روتین پرهیز کنیم. 

ما باید بر روی کاری که می کنیم و نیروهایمان را چگونه به کار می بریم، تمرکز بیشتری به خرج دهیم اما مساله عمده و تعیین کننده رهبری کردن با خط صحیح است و سپس این که چگونه ترکیب و سینزجی صحیح را چگونه به وجود آوریم. ما نمی خواهیم نیروهایمان را صرفا با درایت به کار بگیریم. ما می خواهیم و نیاز داریم که رشد کنیم. ما می خواهیم خط صحیح را به کار بریم و نه هر خطی را. باید توجه کافی کنیم به این که چگونه باید رهبری کرد و برای تحقق آن ترکیب درست و سینرجی های درستی به وجود آوریم. تصور کنید، وقتی یک رفیق رهبری رفقای دیگر را همراهی می کند تا کار را صحیح انجام دهند و به سرانجام برسانند و با هم جمعبندی کنند، چه تاثیری دارد. و ما باید توده های پیشرو را هم در هر ان جا که مناسب است درگیر کنیم. توده ها بادیدن این که کارها با خط صحیح و در تقابل با خط های دیگر انجام میشود، می آموزند. رفقایی هستند که این کار را درست و واقعا خوب انجام می دهند اما تعداد آن ها هنوز بسیار قلیل است. ما نیاز داریم که از آن ها درست استفاده کنیم و آنان را با اعضای پایه ای حزب و کسانی که پیش آمده اند ترکیب کنیم تا دیگران هم بیاموزند.

نقاط قوتی را که داریم و نقاط قوت افرادی که حول و حوش ما هستند را چگونه در بهترین ترکیب ها و سینرجی های ممکن به کار می گیریم و وارد جهان واقعی می کنیم که این کار جریان بیابد؟ ما صرفا نمی توانیم توده ها را به کتابفروشی خود بیاوریم. البته باید اینکار را بکنیم. اما همچنین باید به میان توده ها برویم. این باید همراه باشد با ساده بگیرید، ساده بگیرید، ساده بگیرید. ساده گیری رادیکال. آدم ها را دور هم جمع کنید و با کسی به مکان ها بروید که مختصات بحث ها را درست تعیین خواهد کرد.

نکته آخر: در باره وحدت و مبارزه

از آن جا که تاکید زیادی روی تقابل خط های مخالف در جایی که تضاد به واقع خصمانه است گذاشته ام (یعنی، با اپورتونیست ها و ضد انقلابیون) می خواهم روی اهمیت مبارزه غیر خصمانه هم تاکید بگذارم. مبارزه با کسانی که باید به دنبال وحدت باشیم حتا در شرایطی که بر سر مسایل بزرگ و مسایل اصولی مبارزه ایدئولوژیک داریم. تفاوت در آن است که بسیار کسان هستند که با ما مخالف هستند، به طور عینی نمیاندگان یک بینش غلط هستند که در نهایت امور را از جاده صحیح منحرف می کنند اما اینها خودشان را تبدیل به زائده ی طبقه حاکمه نکرده اند. آن ها به دنبال نابود کردن حزب ما نیستند. و عدم توافق شان با ما را تحت لوای «انقلاب» یا «کمونیسم» نمی پوشانند. برای همین حزب کمونیست چین روشن کرد که در پلمیک هایش با رویزیونیست های شوروی در دهه ۱۹۶۰، اتحاد با بسیاری از نیروهایی که ادعای کمونیست بودن ندارند ممکن است اما هیچ اتحادی با رویزیونیست ها (کمونیست های دروغین) نمی تواند باشد زیرا هسته ی انقلابی کمونیسم را تحریف می کنند و به آن ها که مدافع کمونیسم انقلابی بوده و خود را بر آن متکی کرده اند حمله می کنند.

تاکید بر ضرورت ضد حمله ی ایدئولوژیک محتوا دار علیه اپورتونیست ها و نیروهای ضد انقلابی که حملات غیر اصولی علیه حزب و باب آواکیان را پیشه خود کرده اند نباید باعث شود که اهمیت درگیر شدن و پیش برد پروسه وحدت/مبارزه/وحدت را با کسانی که به طور عینی نمایندگان غیر خصمانه ی دیگر طبقات و قشرها هستند فراموش شود. این مبارزه بسیار مهم است.