نشریه آتش ۶۷ خرداد ۱۳۹۶
نشریه «آتش» شماره ۶۸- خرداد ماه ۱۳۹۶
سرسخن اگر رأیدادن چیزی را تغییر میداد، اجازه نمیدادند که رأی بدهید!
این جمله از مارک تواین، نویسنده و طنزرداز آمریکایی است و تا زمانی که نظامهای بورژوایی و به اصطلاح متکی به «آرای مردم» وجود دارد، این حرف حقیقت دارد.
جمعه ۲۹ اردیبهشت ۹۶، میلیونها نفر با انگیزههای متفاوت پای صندوقهای رأی جمهوری اسلامی رفتند و حسن روحانی را رئیسجمهور کردند. عدهای میخواستند «سرنوشت خود را تعیین کنند»، «تمرین دموکراسی کنند»، از «حقشان» (درواقع حق انتخاب ستمگری از میان ستمگران) استفاده کنند و اجازه ندهند «وضع بدتر بشود». بسیاری در همان حال که در صف برای نوبت رأی دادن ایستاده بودند، از نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی، اختلاسها و باندبازیهای حکومتی افشاگری میکردند و نومیدانه رأیدادن را «شاید شانسی» برای از میان رفتن این قبیل مسائل میدانستند. جوانی با طنزی تلخ میگفت: «۳۸سال قبل، آخوندی –خمینی- آمد و امید مردم را برای زندگی بهتر بر باد داد. امروز مردم از آخوندی دیگر از همان قماش امید برای زندگی بهتر را تقاضا میکنند و برایش صف کشیدهاند»!
اما اقلیتی از این رأیدهندگان، کسانی بودند که اعم از «مدرن و سنتی» در حفظ نظام جمهوریاسلامی، حفظ وضع موجود به هر قیمتی، عمیقا منفعت دارند. قشر اجتماعیای که منافع طبقاتیاش در گرو تداوم این نظام و ماندگاری آن است و لشکری از ریزهخواران «دیندار یا بیدین» را بهدنبال دارد. حساب این طبقه و لایهها و پایههای اجتماعیاش از دیگران جدا است.
رأیدهندگان ترکیب متفاوتی را شکل میدادند. ترکیبی از منافع طبقاتی، توهمات سیاسی و اجتماعی، مستأصل و بهقول خودشان «ناگزیر» و قشرهای فقیری از جامعه که رأیدهندگان «معیشتی» خوانده میشوند.
اما جمعه ۲۹ اردیبهشت ۹۶، میلیونها نفر دیگر (بیش از ۱۵میلیون نفر) بهرغم بمبارانهای تبلیغاتی به پای صندوقهای رأی نرفتند و جمهوریاسلامی قادر نشد «آرای خاکستری و سیاه» را آنطور که میخواست جلب کند. روحانی که آرزوی آرای بالای ۶۵درصد را در سر پرورانده بود. حدود ۵۷درصد رأی آورد. حجم تبلیغات و تشویق مردم برای رأیدادن در روزهای باقیمانده به زمان انتخابات بسیار گسترده بود. نهتنها تبلیغات داخلی بلکه کانالهای تلویزیونی مانند بیبیسی کمابیش تبدیل به ستاد انتخاباتی حسن روحانی شده بودند. بسیاری از آنهایی که حاضر نشدند خود و دیگران را فریب داده و قربانی این فریبکاری شوند و پای مشروعیت دادن به این رژیم بروند، کسانی بودند با تجارب و سطوح متفاوتی از آگاهی. از زنان و مردانی از نسل قدیم که تجاربی از سر گذراندهاند تا از میان نسل جوان که به قولِ خودشان دیگر حاضر نبودند به خفت و خواری تأیید رژیم اسلامی تن بدهند. هنوز باید منتظر بود تا بتوان یک برآورد روشنتر از ترکیب رأیدهندگان و مناطق و شهرها بهدست آورد. اما براساس مشاهدات فعالین نشریه آتش میتوان گفت در جنوب شهر تهران بهوضوح درصد رأیدهندگان کمتر بود. خیابانها و کوچهها از اوراق تبلیغاتی پوشیده نبود و بسیار بیشتر از نقاط دیگر شنیده میشد که: «برای چه رأی بدهیم؟ مگر برای ما چه کردهاند؟ مگر خودشان نگفتند که دزد هستند پس چرا به دزدها رأی بدهیم؟ تازه رئیسی قتلهای زیادی هم کرده. اصلاً جمعیتی را که در مصلای خمینی (مکان برگزاری میتینگ رئیسی در تهران) جمع کردند با زور و رشوه بردند» و غیره.
در شبهای پیش از روزِ انتخابات، فعالینِ کمونیست نشریه آتش علاوه بر پخش تراکت و برچسبهای افشاگرانه در موردِ ماهیت جمهوریاسلامی و انتخاباتش، در خیابانها و مراکز تجمع و مجادلهی مردم حاضر بوده و دخالتگری سیاسی کرده و تبلیغ میکردند که چرا نباید در انتخابات شرکت کرد. ما شاهدِ بازتولید مناظره میان کاندیداها اما اینبار در خیابانها بودیم. دوطرفِ این مجادله (طرفداران جناحِ روحانی/جهانگیری و جناح قالیباف/رئیسی)، جنایتهای یکدیگر علیه شهروندان، استبداد سیاسی و دزدیهای هم را افشا میکردند. صف زنجیرکشان لات طرفداران قالیباف و رئیسی عربده میکشیدند که «تا روز جمعه روحانی رفته است». بسیاریشان لایعقل به این کمدی/تراژدی تبلیغات انتخاباتی آمده بودند. مزدورانی آشکارا پول گرفته که خود این را انکار نمیکردند. اتوکشیدههای اینها همان قالیبافها و قاضی مرتضویها هستند. یک نمونه دیگر از اینها را در یکی از جلسات سخنرانی رئیسی همه دیدند که اعتراض یک جوان دانشجو توسط یکی از آنها که مسئولِ ستاد انتخاباتی رئیسی در یکی از مناطق بود، با مشت و لگد جواب داده شد. اینها کسانی هستند که از پشتوانه مالی و قضایی و امنیتی گستردهای برخوردارند. وجود این قبیل اوباش و لمپنها تاریخاً از الزامات حاکمیت جمهوریاسلامی بودهاست – حال هر جناح که در مدیریت آن باشد. اینها بهمانند همان شعبان بیمخهای رژیم کودتای محمدرضاشاه هستند. ریشهکنکردن رژیمی که یک ستونش این نیروی سرکوبگر اجنماعی وحشتناک و مخوف است با رأیدادن ممکن نیست.
سطح دیگر مناظرههای خیابانی یر سر برنامههای اقتصادی و سیاسی بود. اقتصادی یعنی: نفت و توسعه اقتصادی و اشتغال و اینکه طرحهای اقتصادی گوناگون چه شدند و چه نتیجهای دادند. سیاسی یعنی: فضای باز و امکان اعتراض و دگراندیشی و همچنین رابطه با خارج. (رجوع کنید به باکس ضمیمه که گزارشی است از این مناظرههای خیابانی و همچنین از روز ۳۰ اردیبهشت)
بسیاری از جوانان مناظرهکننده باورهایشان را با حرارت جلو میگذاشتند اما هیچیک، حتا آنها که صادقانه و صمیمانه در مورد راه چارهها برای معضلات جامعه بحث و جدل میکردند، قادر نبودند در تبیین ریشه معضلات و از راهکارهایی که درون این نظام و توسط جناحهای آن ارائه میشود، فراتر بروند. گویی که این نظم، نظم ابدی است و در چارچوبه آن باید فکر کرد و نگاه را محدود کرد و خارج از آن چیزی وجود ندارد.
دیدن ماهیتِ واقعی انتخابات جمهوریاسلامی دشوار نیست. جوانان افغانستانی و ایرانی زباله جمعکن که بیتفاوت به هیاهوی کرکننده مناظرههای خیابانیِ میان طرفداران کاندیداهای مختلف جمهوریاسلامی با شتاب لاستیکها و بطریهای نوشابه را از میان زبالهها جمعآوری میکنند. کودکانِ کار که تندتند شیشهی خودروهایی که تصویر این و آن کاندید را نصب کرده شستشو میدهند و یا دستمال کاغذی و فال میفروشند. زنانی سالمند که تا بوق شب گل مصنوعی و لیف میفروشند. مردانِ پیری که در این سن و سال بهجای یک زندگی آرام، تمام زندگیشان یک چرخدستی است با چند عدد طالبی و گوجهفرنگی که تازه برای همین از روستایشان گریخته و به شهرهای بیرحم و «وحشی» برای کسبِ نان روی آوردهاند.
شاید برای بسیاری از این کودکان و جوانان زباله جمعکن، تنها اهمیت تبلیغات پرخرجِ ستادهای انتخاباتی کاندیداها (چه روحانی و چه رئیسی) این بود که در کیسهشان لیوانهای لاستیکی چای و نوشابهی بیشتری وارد میشد و صدها کیلو کاغذ پوستر و اطلاعیههای تبلیغاتی را میتوانستند جمعآوری کنند بدون اینکه تا کمر وارد سطلهای زباله شوند. شاید یک لحظه هم به فکر هیچکدام از این بچهها نرسید که برندهشدن کدام کاندیدا به نفع او است. این ماجرا برای اینها مانند آن است که انتخابات ریاستجمهوری در کره مریخ دارد برگزار میشود. بهراستی، در آن لحظاتی که جوانان ستاد انتخاباتی (هم روحانی و هم رئیسی) با هیجان سرود ««یاردبستانی من» میخواندند و یکجور «دیسکوی اسلامی» برپا کرده بودند، این چهرهها را میدیدند که تندتند زبالههای هیجان انتخاباتی را جمع میکردند. جوانان مناظرهکننده هنگامیکه در مورد راهافتادن یا نیفتادن «پروژههای صنعتی» حرف میزدند حتا نیمنگاهی به زنان و مردان دستفروشی نمیانداختند که در کنارشان، در کف خیابان تمام دارایی و منبع درآمدشان همان چندتکه لباس و ابزار پلاستیکی ارزانی است که روی دستمال چیدهاند. این است دنیای انتخابات که به اندازهی خود این جامعه، طبقاتی است با تمام بیرحمی و بیعدالتی تکاندهندهاش.
انتخابات و شرکت در آن یک امر خنثی نیست. علاوه بر اینکه به گفتهی خامنهای: «انتخابات حفظ این نظام اسلامی است»، تأثیرات اجتماعی بسیار مضری دارد. مهمترین تأثیر آن این است که هرگونه امید و حرکت به تغییر رادیکال وضع موجود را در انسانهایی که پای صندوقهای رأی میروند، نابود میکند و افکارشان را در جهت تندادن به ستمگری خشن و بیرحمی که این نظام بر پایهاش استوار شده شکل میدهد. کنترل فکری در دورههای انتخابات به اوج میرسد. مناظرههای میان مردم و محدودههای فکرشان بهدقت و بهطور منظم از بالا مهندسی شده و حدومرز آن تعیین میشود. خط قرمزهای امنیتی ترسیم میشود و گریز از آن مساوی است با بازداشت و زندان. هیچ بحثی در مورد ریشه معضلاتِ واقعی جامعه و اینکه راهحل چیست اجازهی راه پیداکردن، ندارد. انتخابات یعنی تحمیل نوع خاصی از فکرکردن به اکثریت مردم. بینش و تفکر انتخاب از میان «بد و بدتر» در واقع استدلالی است از طرف شرکتکنندگان در انتخابات برای موجه شمردن تقلایشان جهت یافتن پناهگاهی زیر بال و پرِ یک جناح از این جنایتکاران و دزدان و بهطورکلی، سرمایهداران اسلامی حاکم در ایران. درنتیجه، قبل و بعد از انتخابات مقابله با این طرز تفکر و عمل شرکت در انتخابات و افشای همهجانبه ماهیت آن، همواره یکی از وظایف سیاسی بسیار مهم در تغییر افکار اکثریتی از مردم است که هیچ منفعتی در این نظام ندارند. اینجا، نقطهای بسیار فشرده برای تغییر طرز تفکر تودههای مردم است. تغییر افکار مردم و رساندن آنان به این آگاهی که این نظام اصلاحناپذیر است و باید با یک انقلاب آن را بهطور رادیکال تغییر داد، بخش مهمی از تدارک انقلاب است. باید با جدیت و بدون هیچ ملاحظهای با کسانی که در انتخابات شرکت میکنند، برخورد کرد و این حرکت را با تیزی و همزمان با محتوا محکوم کرد. باید با آنها جمعبندی از روش و طرز فکرشان رداخت و آن را نقد کرد و ضرورت و امکان علمی و عینیساختنِ جامعهای از نوع دیگر را به بحث و جدل گذاشت.
گنجشک های مائو و کلید روحانی
سیامک صبوری
شیرزاد عبداللهی روزنامه نگار طرفدار جناح اعتدالی جمهوری اسلامی در کشمکشهای تبلیغاتی انتخابات ریاست جمهوری ایران، در نوشتهای با عنوان مائو و قتل عام گنجشکها تجربه چین سوسیالیستی را مورد حمله قرار داد.۱ او مثلا برای پاتکزدن به قالیباف و رئیسی ادعا کرد، انقلابیون واقعگرا نیستند و با ارادهگرایی «راهحلهای واقعگرایانه کارشناسان را… تحقیر میکردند و معتقد بودند با نیروی اراده و خواستن میتوان همه مشکلات را حل کرد». سپس مدعی میشود این «ارادهگرایی» و «پرواز کردن فراتر از واقعیت» خصلت آرمانگرایی است و فقط مختص انقلابیون ایران نیست و لنین و مائو هم چنین کردند و الگوی صنعتی مائو که خواهان جبران عقبماندگی چین بود، به شکست و فاجعه انجامید. این الگو چنان نامنطبق با واقعیت و غیرکارشناسانه بود که حتی مائو برای جلوگیری از خورده شدن محصولات کشاورزی توسط گنجشکها، دستور قتل عام آنها را صادر کرد و این مسئله برهم خوردن تعادل اکوسیستم و نابودی بیشتر کشاورزی و نهایتاً قحطی و مرگ ۲۰میلیون نفر را به دنبال داشت! عبداللهی در ادامه نتیجه میگیرد که «انقلابها معمولا وقتی به بلوغ میرسند، از اینگونه خطاها مرتکب نمیشوند. انقلابیها… در دوران بلوغ متخصصها را به خدمت میگیرند». فراخوان نوشته او در مقابلِ به قول خودش «پوپولیسم» و «بیراهه» قالیباف و رئیسی، «راه» دولت روحانی است.
اما نوشته کوتاه او به جز فراخوانِ بیشرمانه شرکت کردن در انتخابات جمهوری اسلامی و برگزیدن یکی از حافظان و مجریان فاجعه سی و چند ساله جاری در ایران، مجموعهای از دروغهای وقیحانه و ادعای بدون فاکت را هم به ریش مخاطبش میبندد.
یکم: باید از عبداللهی پرسید آمار ۲۰میلیون مرگ در قحطی چین، فرمان قتل عام گنجشکها توسط مائو، نامرغوببودن کیفیت فولادهای تولید شده و غیره را از کجا آورده است؟! اینها همان افسانههای کتابهای زرد ضدکمونیستی مانند «مائو داستان ناشناخته» هستند که ژورنالیسم بیمایه ایرانی هم بیهیچ پشتوانهای تکرار میکند.
دوم: منظور عبداللهی از «انقلابیون ایران» و قیاس آنها با لنین و مائو چیست؟ رئیسی و قالیباف، روحانی و رفسنجانی، احمدینژاد و موسوی، خاتمی و خامنهای و خمینی و دیگر چهرهها و سران هر جناح حکومتی در ایران نه انقلابی بلکه ضد انقلابیون اسلامگرایی بودند که با سرکوب انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران و بر ویرانههای امیدِ به تاراج رفته مردم و کشتار و قتل عام فرزندانشان، یک رژیم سرمایهداری بنیادگرای دینی را تأسیس کردند. وظیفه اسلامگرایان در ایران نه انقلاب و تحول اجتماعی جامعه بلکه سرکوب انقلاب و خفه کردن آن بود.
سوم: تلاش برای شبیهسازی میان نگرش دولتهای سوسیالیستی شوروی و چین به واقعگرایی، علم و نگاه کارشناسانه به مسائل با ضد انقلابیون اسلامگرا در ایران، دروغ و وقاحتِ بیمرز است. انقلاب سوسیالیستی در شوروی(۶۵۹۱-۷۱۹۱) و چین (۱۹۷۶-۱۹۴۹) با نقد دین، خرافه و جهل مذهبی و تأکید بر ماتریالیسم دیالکتیک، روش علمی و حقیتجویی علمی همراه بود. حال آن که تفوق ضد انقلاب اسلامگرا در ایران با تسلط یاوههای آیات قرآن، مزخرفات نهج البلاغه، خرافات شرع، اراجیف احادیث و خزعبلات روایات و ادعیه اسلامی و شیعی همراه بود. در شوروی و چین سوسیالیستی کارزارهای عظیم برای بردن علم به میان تودههای مردم در جریان بود اما در جمهوری اسلامی ایران چه در دوران اصولگرایان و چه اصلاحطلبان و اعتدالیها، بازار برنامههای ارتجاعی سازمانیافته و دولتی برای سفر به مکه، کربلا و جمکران و دعاهای هفتگی و روزانه به راه بوده است.
چهارم: الگوی توسعه سوسیالیستی در چین مائوئیستی که بر تکامل متوازن صنعت و کشاورزی با تأکید بر نیازهای مردم، پیشروی انقلاب اجتماعی و جهانی و مشی تودهای همراه بود نه فاجعه که به درخشانترین دستاوردها در تحول بنیادین اقتصاد و جامعه به نفع اکثریت مردم در تاریخ بشر منجر شد.۲ کافی است دستاوردهای چین سوسیالیستی در عمر ۲۷ ساله آن را با ۴۰ سال نکبت و فاجعه در جمهوری اسلامی از جمله دولتهای سازندگی، اصلاحات و اعتدال مقایسه کنیم. ریشهکن کردن اعتیاد از جامعه، حل مشکل مسکن، ازبینبردن تنفروشی زنان، جهشهای بزرگ در مسیر رهایی زنان و برابری در چین۳، ریشهکن کردن گرسنگی و حل مشکل غذا برای ۸۰۰ میلیون نفر در دهه ۷۰ میلادی، رشد شاخصهای بهداشت عمومی و دانش فنی در سراسر چین، برابری ملل ساکن در چین و تغییر تفکر تودههای مردم در مسیر هنر و علم و فلسفه را مقایسه کنید با عملکرد جمهوری اسلامی همین امروز! الگوی توسعه در چین سوسیالیستی چنان تأثیرات عمیقی بر جامعه چین گذاشت که حتی اقتصاددانهای مدافع سرمایهداری و طرفدار چین پس از کودتای بورژوازی (۱۹۷۶ تا به امروز) هم نمیتوانند اثرات مثبت آن را انکار کنند.۴
پنجم: عبداللهی در مقابل «ارادهگرایی» که به انقلابیون کمونیست نسبت میدهد و مدعی است به فلاکت و بر هم خوردن تعادل محیطزیست منجر شد، از «کارشناسان» و اعداد و ارقامشان در نظام سرمایهداری و الگوی توسعه سرمایهدارانه دفاع میکند. پس این الگو و اعداد و ارقام را روشن بیان کند. حتما منظورش پیامدهای هولناک الگوها و برنامههای سرمایهدارانه در کشورهای جهان سوم نیست که به فقر مفرط، گرسنگی و فلاکت صدها میلیون نفر در آمریکاری لاتین، آسیا، آفریقا و از جمله ایران منجر شده است. آیا ۱۰ میلیون فقیر [طبق آمار خود جمهوری اسلامی] که محصول الگوهای اقتصادی نئولیبرالی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول در دوران ریاست هاشمی رفسنجانی و پس از آن بوده را هم باید جزء این «کارشناسیها» به حساب آورد؟ مهاجرت و بیخانمانی دههامیلیون روستایی در سراسر جهان سوم و از جمله ایران و زندگی فکلات بارشان در زاغههای حاشیه شهرها هم جزء این آمار کارشناسانه است؟ نابودی محیطزیست نه تنها در بنگلادش، مکزیک، نیجریه، هند و ایران بلکه در کشورهای امپریالیستی هم جزء این الگوهای کارشناسانه است؟ خشک شدن دریاچهها و تالابهای ایران محصول الگوهای توسعه و مدیریت و سدسازی دولتهای سازندگی، اصلاحات و اعتدال نیست؟ بحران آلودگی هوا و ریزگردها در تهران و خوزستان در کدام دولت سرمایهداری در ایران و طبق کدام الگوی «کارشناسانه» رخ داده است؟ سیاستهای سرمایهمحور کشاورزی در دولت هاشمی رفسنجانی که عینا در دولتهای پس از او تداوم پیدا کرد، به ویرانی کشاورزی ایران و تخلیه روستاها منجر نشد؟ آیا چین سرمایهداری امروز پس از کودتای بورژوازی سال ۱۹۷۶، به یکی از آلایندهترین و آلودهترین کشورهای جهان همراه با صدها میلیون برده کاری تبدیل نشده است؟ و این آیا محصول «بلوغ» چین امروز است یا سقوط آن از سوسیالیسم انقلابی به سرمایهداری؟
ششم: کمونیستها در شوروی و چین سوسیالیستی در جریان ساختن جامعه نوین البته مرتکب اشتباهات و خطاهایی هم شدند، اما این خطا و کاستیها اولا در مقابل انبوهی از دستاوردهای درخشان در مسیر رهایی مردم و خلق یک دنیای نوین، جنبه فرعی داشت، ثانیاً اینها اشتباهات مردمی بود که دنیا را تغییر داده و یک جامعه بنیاداً متفاوت خلق کردند. طرفداران جناح اعتدالی جمهوری اسلامی برای تبلیغ و توصیه بخشی از نظام جمهوری اسلامی، برای تشویق مردم به رأی دادن به جنایتکاران مرتجع و تبهکار اسلامی، برای تقدیس نکبت بورژوا-اسلامی جاری در ایران، برای دفاع از نظامی که دامنه جنایت تمامی جناحهایش از مرزهای ایران و مردم ایران فراتر رفته و سایر مناطق خاورمیانه را هم دربرگرفته است، بهتر است به چیزی جز حمله به کمونیسم دست بیاویزند. کلید آغشته به جنایت و ستم دولت روحانی بیآبروتر از آن است که با تخریب کمونیسم و دولتهای سوسیالیستی و دروغ و سفسطه بتوان آن را طلایی و گرهگشا جا زد.
۱ عبداللهی، شیرزاد (۱۳۹۶) مائو و قتل عام گنجشکها. روزنامه همدلی. سال سوم. شماره ۵۹۱. دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
۲ در مورد الگوی توسعه در چین سوسیالیستی نگاه کنید به: لوتا، ریموند (۱۳۹۴) تاریخ واقعی کمونیسم. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران ( م ل م)
۳ نگاه کنید به: بروایل، کلودی (۱۳۹۰) نیمی از آسمان؛ درباره رهایی زنان در چین. ترجمه منیر امیری. نشر اینترنتی از حزب کمونیست ایران (م ل م)
۴ نگاه کنید به: کوز، رونالد؛ نینگ وانگ (۱۳۹۳) چین چگونه سرمایهداری شد. ترجمه پیمان اسدی. تهران. انتشارات دنیای اقتصاد
معرفی کتاب «نقد جهان اوجلان»
فصل سوم: بخش چهارم و نهایی از فصل سوم
نام کتاب: نقد جهان اوجالان
نویسنده: صلاح قاضی زاده با همکاری امید بهرنگ
ناشر: انتشارات حزب کمونیست ایران
(مارکسیست لنینیست مائوئیست)
سال نشر: چاپ اول آذر ۱۳۹۵
از نشریه آتش – شماره ۶۷
نقد جهان اوجالان عنوان کتابی است که از سوی حزب کمونیست ایران (م ل م) منتشر شد. موضوع کتاب، نقدی همه جانبه از موضع کمونیستی نسبت به نظرات و خط سیاسی و ایدئولوژیک عبدالله اوجالان رهبر در حبس پ.ک.ک (حزب کارگران کردستان) است. کتاب شامل یک مقدمه و یک نتیجهگیری و ۸ فصل مجزا با عناوین متفاوت است. معرفیِ مقدمه و فصل اول و دوم و سه بخش از فصلِ سوم کتاب را در شمارههای پیشین آتش خواندید. در اینجا به معرفی بخش چهارم و نهایی از فصل سوم میپردازیم.
عنوان فصل سوم کتاب: دولت و کنفدرالیسم دموکراتیک: تن زدن از انقلاب و تن دادن به وضع موجود
شماره پیش را به توضیح و نقد نظریه «اقتصاد دموکراتیزه شده» اوجالان اختصاص دادیم. در این بخش فصل سوم را با نقد روایت اوجالان از «دموکراسی» به پایان میرسانیم.
دموکراسی
اوجالان نیز مانند بسیاری از بورژوا-دموکراتها و ایدئولوگهای نظام سرمایهداری، دمکراسی را از معنای حقیقی و ماهیت طبقاتی و اجتماعی و بستر تاریخی آن جدا کرده و آن را به صورت امر در خود و فراطبقاتی معرفی میکند. گویی دمکراسی نظریه و مدل اجتماعیای است که همواره به صورت ذاتی و در کنار مردم بوده است و فقط مشکل این بود که انسانها به علت دچارشدن به بیماری دولتگرایی، از آن دور شدند و امروز با اجتناب از کسب قدرت دولتی باید دوباره به این ذات دمکراتیک بازگردند. او برای این اکسیر ابدی و ازلی، فاکت تاریخی هم جور میکند و ترکیبات مبهمی چون «دمکراسی تاریخی قبایل و کلانها» را پیش میگذارد ولی در مجموع درکِ او از دمکراسی دارای همان ویژگیهای نظریهی دمکراسی بورژوایی است یعنی آن را پدیدهای بدون تاریخ، ذاتی و ورای طبقات اجتماعی میبیند.
بر خلاف نظر اوجالان دولت و دمکراسی مانعالجمع نیستند. درواقع یکچیز هستند. نفس وجود دمکراسی در هر جامعهی طبقاتیای -حتی جامعهی سوسیالیستی- بیانگر وجود ضد آن یعنی دیکتاتوری به معنی -تسلط و هژمونی یک طبقه بر طبقات دیگر- است. «دمکراسی فراطبقاتی» فقط یک لفظ و چیزی ناموجود است. بر پیشانی هر شکلی از دمکراسی و هر شکلی از دولت، لاجرم افق و سمتگیری یک طبقه مشخص حک شدهاست و بنابراین باید دید محتوی و مضمون طبقاتی حاکم بر دمکراسی چیست؟
پایهی طبقاتیِ دمکراسی مدرن، روابط اجتماعی برآمده از تولید کالایی سرمایهداری است و به لحاظ تاریخی، محصول تکوین نظریهی دولت بورژوایی (دولت دمکراتیک) است که از اواخر قرن ۱۸ تا اواسط قرن ۱۹ میلادی به عنوان روبنای نظامِ در حال عروج سرمایهداری تدوین شد. دمکراسی سیاسی بهعنوان یک نظریه و یک مدل حکومتی، ایدهای است که فیلسوفان سیاسی و نظریهپردازان بورژوازی برای گسستن محدودیتهای اجتماعیِ متعددی ارائه دادند که نظم فئودالی بر دست و پای مردم و درواقع بر دست و پای نیرویکار زده بود.
پیشرفتهترین و تکامل یافتهترین اَشکال نظریهی دمکراسی مدرن بر یک اصل ایدئولوژیکِ مفروض یعنی «برابری مردم در حق حیات آزاد» بنا شده است. نظام سرمایهداری در جریان عروج و غلبه بر نظم فئودالی نیازمند این بود تا اکثریت مردم بهعنوان نیرویکارِ آزاد به شهرهای جدید بورژوایی آمده و نیرویکارشان را به بورژواها و کارخانههای تازه تأسیس و در حال گسترش آنان بفروشند و اصطلاحاً پرولتر بشوند. اما نظم سیاسی و جهانبینی فئودالی که اکثریت مردم را بهعنوان دهقان به زمین وابسته کرده بود، مانع بزرگی در این راه بود و بورژوازی نیاز داشت از طریق سخنگویان و نظریهپردازانش در ساحت تئوری، به مقابله با فئودالیسم برخیزد و به همین دلیل ایدهی «انسانهای برابر» و «دمکراسیِ انسانهای برابر و آزاد» را مطرح کرد. (مور ۱۳۶۹) در قلبِ این تعریف از انسانهای برابر، اما بازار و مبادلهی بورژوایی قرار دارد و کالاهای برابری که باید در بازار به صورت آزادانه و برابر مبادله شوند. هر شکل دیگری از نظم دمکراتیک حول این اصل اقتصادی و تولیدی یعنی بازارِ مبتنی بر روابط سرمایهداری تکوین یافته است و امروزه نیز برمبنای آن عمل میکند. بنابراین «حق» انسانها در برخورداری از آزادیهای جوامع دمکراتیک مدرن، حقی است مشروط به روابط کالایی و نظام تولیدی سرمایهداری.
مارکس و اقتصاد سیاسی مارکسیستی نشان داد و اثبات کرد که چگونه این «حق برابر»، شالودهی بهرهکشیها و نابرابری واقعی است. بورژواهای مالکِ ابزار تولید در بازاری برابر و عاری از جبر و فشار سیاسی و در یک رابطه و مبادلهی برابر، نیرویکار افرادی که فاقد ابزار تولید هستند را در قبال مُزد خریداری میکنند. اما این رابطهی به لحاظ حقوقی و صوریِ برابر، بر بستر یک بهرهکشی و تبعیض عمیقاً نابرابر شکل میگیرد و هر نوع حقی در جامعهی بورژوایی از جمله حقوق دمکراتیک بر شالودهی این نابرابری بنا شده است.
دمکراسی مدرن بورژوایی و لیبرالی، نظام اجتماعی و حقوقیِ عملکرد این سیستم استثماری است که سعی میکند ماهیت نابرابر این سیستم و این مبادله را در برابریِ صوریاش پنهان و لاپوشانی کند و اصطلاحاً ضامن حق مردم در این زیستنِ به ظاهر برابر باشد. این دمکراسی چنین مینماید که قرارداد اجتماعی و توافق مردمی است که برای مبادله با یکدیگر از حق برابر و آزادی عمل و آزادی انتخاب برخوردارند، اما محتوی این آزادی به شکلی است که یکی «آزادانه» میتواند استثمار کند و دیگری یا «آزادانه» به استثمار شدن تن بدهد و یا «آزادانه» از گرسنگی بمیرد. لذا نمیتوان دمکراسی را ورای این رابطهی اجتماعی و تولیدیِ استثماری تحلیل و ارزیابی کرد. در قلب مفهوم مدرن «دمکراسی»، مالکیت خصوصی و روابط تولیدی و اجتماعیِ مبتنی بر استثمار نهفته است و بدون از بین بردن مالکیت خصوصی و روابط تولیدی و اجتماعی برخاسته از آن و ریشهکن کردن چهارکلیت توسط دولت و دیکتاتوری پرولتاریا، هر فرم و شکل دیگری از دمکراسی لاجرم در چهارچوبهی دمکراسی بورژوایی و روابط مدرنیتهی کاپیتالیستی قرار خواهد گرفت.
واقعیتِ علمی نشان میدهد برای حل تضادی که بشریت را به وضعیت فعلی کشانده نمیتوان به دمکراسی اکتفا کرد و از طریق رفرمهای دمکراتیک، این سیستم و دهشت ساختاری آن را تخفیف داد یا برای مردم قابل تحملتر کرد. رهایی بشریت نیازمند گذر کردن به ورای حق بورژوایی و دمکراسی و رسیدن به جامعهای است که در آن چیزهایی به نام «حق» و «دمکراسی» و «برابری»، بیمعنا و بلاموضوع باشد و آن جامعه، جامعهی کمونیستی است. در جامعهی کمونیستی رابطهی میان انسانها نه بر اساس مبادلهی کالایی و برابری در این مبادله، بلکه بر مداری بنیاداً متفاوت بنا میشود. یعنی بر همزیستیِ آزادانه و تعاون آگاهانهی جمعیِ مردم و شعار راهبردی «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش» استوار است. (آواکیان ۱۳۹۳ و ۱۳۷۱) در چنین جامعهای اساساً چیزی به نام نابرابری وجود ندارد که مردم در مقابل آن نیازمند «حق برابر» باشند یا به دمکراسی برای تأمین و تضمین این حق نیاز داشته باشند. بنابراین هدف نهایی کمونیستها و انقلاب کمونیستی نه دستیابی به «دمکراسی ناب» و «دمکراسی حداکثری» و «برابری مطلق» بلکه دستیابی به جامعهای است ورای دمکراسی و برابری و حق بورژوایی. باب آواکیان این مساله را چنین توضیح میدهد: «هر زمان که سخن از دمکراسی، از هر نوع آن در میان باشد نشانه این است که تفاوتهای طبقاتی و تخاصمات اجتماعی و به همراه آنها دیکتاتوری هنوز موجود است و فیالواقع وجه مشخصه جامعهاند. هر آینه که جامعه چنین نباشد، دیگر امکان یا ضرورت سخن گفتن از دمکراسی نیز در میان نخواهد بود». (آواکیان ۱۳۷۱) بنابراین باید دید انواع «نظامهای دمکراتیک» در اَشکال گوناگون پارلمانی، فدرالی، خودگردان، کانتونی و غیره اساساً به کدام طبقه و به کدام افق و به کدام برنامه خدمت میکنند. آیا در خدمت در هم شکستن دولتها و روابط موجود هستند یا ترمیم و اصلاح آنها؟ در خدمت کاستن و از بین بردن شکافها و تمایزات طبقاتی و تبعیضهای اجتماعی هستند یا تعدیل و توجیه و ادامهی حیات آنها؟ در خدمت به از بین بردن بورژوازی به مثابهی یک طبقه در سطح داخلی و بینالمللی و خلع حاکمیت از اقلیت سرمایهدار در کشورهای مختلف و در سطح جهان هستند یا کنار آمدن و همزیستی با آن؟
اما هدف نهاییِ انقلاب کمونیستی به این معنا نیست که مبارزه علیه نابرابریها و تبعیضها، ازجمله ستمگری ملی بخش مهمی از پیشبرد این انقلاب نیست. مسلما هست. اما همهی این مبارزات به گونهای پیش برده میشوند که راه را به سوی هدف نهایی کمونیسم بازکنند. همچنین، به معنای آن نیست که جامعهی سوسیالیستی جامعهای غیردمکراتیک است، بههیچوجه. یکی از وظایف دولت سوسیالیستی نابودکردن تبعیضهای ملی و جنسیتی و اعمال برابری و همچنین نگهبانی از حقوق اقتصادی و سیاسی و اجتماعیِ فردی است. چراکه تحقق جامعهی کمونیستی یک پروسهی تاریخی بلندمدت است و تا رسیدن به کمونیسم یک دوران گذار وجود دارد: گذار از جامعهی سوسیالیستی به کمونیسم جهانی. جامعهی سوسیالیستی همواره جامعهای طبقاتی است و اگرچه کیفیتاً با جوامع طبقاتی پیش از خود تفاوت دارد و دورهی گذاری است به سمت جهان بیطبقه، اما طبقات متخاصم و برخی از نشانهها و علایم جامعه طبقاتی از جمله تبعیضها و نابرابریها کماکان در آن وجود دارند و این گذار در واقع به سمت محوکردن این تمایزات و شکافها است. آنچنان که مارکس میگوید جامعه سوسیالیستی از بطنِ جامعه سرمایهداری سر بر آورده و هنوز بقایای حق بورژوایی و نابرابریهای باقیمانده از جهان کهن بر دوش این جامعه سنگینی میکند. (مارکس ۱۳۹۱: ۱۷) در این است که مسالهی دمکراسی برای انقلاب پرولتری و دولت سوسیالیستی اهمیت مییابد. این جامعه و دولت گذار بهسوی کمونیسم جهانی چنانکه در اسناد مربوط به سنتز نوین میخوانیم:
«لازمهاش این است که در هر قدم از این مسیر گذار، برای حذف نابرابریهای اجتماعی و به اجرا در آوردن حقوق برابر در جامعه سوسیالیستی بجنگیم و در عینحال تغییرات لازمه برای فراتر رفتن از برابری را بهپیشببریم. جامعه سوسیالیستی باید بکوشد برابری و سایر تبارزات حق بورژوایی را پشت سر بگذارد و باید در هر یک از مراحل تکاملی انقلاب سوسیالیستی فعالانه و به حداکثر ممکن به تغییر روابط و ایدهها در این جهت مشغول باشد». (لوتا، دونیا و ک.جی.آی ۱۳۹۳: ۴۴)
این دولتی دمکراتیک است اما نه به معنای دمکراسی بورژوایی بلکه دمکراسی سوسیالیستی. این دمکراسی به لحاظ فُرم و از نظر اَشکال مشارکت تودههای مردم در حیات و سرنوشت سیاسیشان با دمکراسی بورژوایی متفاوت است. ارادهی واقعی تودههای مردم از طریق نهادها و فرآیندهای گوناگون اعمال میشود. از طریق نهادهای تصمیمگیری و اعمال قدرت تودهای مانند کمونهای خلق یا شوراهای مردمی و همچنین از طریق یک نظام نمایندگی انتخابی و دمکراتیک. اما مهمتر از شکلهای اعمال اراده واقعی تودههای مردم، این دمکراسی به لحاظ محتوی و جهتگیری سیاسی و طبقاتی بهطور کامل و بنیادین از دمکراسیِ بورژوایی، متمایز و متفاوت است و همین تفاوت اساسی است که اعمال ارادهی واقعی تودههای مردم از طرق گوناگون را امکانپذیر میکند. چراکه مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را لغو کرده و آن را اجتماعی میکند، قانون ارزش را مهار کرده و بازار مبادلهی بورژوایی را از میان برداشته است و جهشوار تمایزات و تبعیضهای اجتماعی را کاسته و در جهت نابودیشان پیش میرود. دمکراسی سوسیالیستی و نظام سیاسی و اجتماعی آن بر اساس یک تحلیل واقعی از عملکرد بقایای جامعه طبقاتی، از یاد نمیبرد که بدون ایجاد تغییرات ریشهای و اساسی در نظام روابط تولیدی جامعه و محدودکردن و ازبینبردن تمایزات اجتماعی و تضادهایی مانند تضاد میان کار فکری و کار بدنی، با هر فرم به ظاهر رادیکال و مشارکتیای نمیتوان زمینهی واقعی مشارکت تودهها در فرایند تعیین سرنوشتشان را فراهم کرد.
اما مدرنیتهی دمکراتیک و کنفدرالیسم دمکراتیک عبدالله اوجالان نهتنها به هیچکدام از این ضرورتهای عاجل و مادی مثل کسب قدرت سیاسی برای نابودی چهارکلیت و ازبینبردن زمینههای مادی تداوم تبعیضها و نابرابریهای نشأت گرفته از شیوه تولید سرمایهداری، پاسخ نمیدهد بلکه به دنبال حفظ آنها منتهی به شکل اخلاقی و وجدانی است و بدین ترتیب، سقف بینش رهایی را به چهارچوبهی محدود و تنگ ایدئولوژی این سیستم یعنی دمکراسی محدود میکند. اینجا است که راهکارِ اوجالان چون به مبانی مادیِ تولید و تداوم تبعیضها و نابرابری و بهرهکشی هجوم نمیبرد و فقط به دنبال اصلاح آنها و اخلاقیکردنشان است، اساساً از حیطه و مرزهای سرمایهداری و مدرنیتهی کاپیتالیستی فراتر نمیرود و کماکان شکلی از همان روابط و همان مناسبات است. بنابراین دمکراسی مورد نظر اوجالان و پیروانش بهرغمِ ادعا و حتی فرمِ بهظاهر متفاوت و رادیکالش، به لحاظ محتوی و مضمون همان دمکراسی بورژوایی پایبند به مالکیت خصوصی و حق بورژوایی و روابط کالایی سرمایهداری است.
میبینیم که بر خلاف ادعای اوجالان، این اندیشهی مارکس و مارکسیسم نیستند که در رابطه با مساله دولت به سازش و همدستی با مدرنیته و کاپیتالیسم میرسند بلکه این خود اوجالان و اندیشه و استراتژی و خط و مشی او است که هم در جریان عملِ سیاسی به همزیستی و سازش با دولتهای کاپیتالیستی تن میدهد و هم از نظر فکری و بینش نظری، به دمکراسی بورژوایی و فلسفهی سیاسی مدرنیته کاپیتالیستی محدود میماند. اساسا مشکل اصلی اوجالان با مارکس و مارکسیسم دقیقا در همینجا است که افق بورژوایی و بورژوا-دمکراتیک او نمیخواهد و نمیتواند دست به ایجاد تغییرات انقلابی و ریشهای در جامعهی بورژوایی بزند و به ورای این جامعه یعنی به سوسیالیسم و سپس کمونیسم برود، بلکه به دنبال سازش و همزیستی با همین نظام موجود و وضعیت حاکم است.
انتخابات در کردستان افشاگر چهره ی سازشکاران و رفرمیست ها
کاوه اردلان
چند هفته مانده به انتخابات در کردستان نیز بحث درمیان احزاب، سازمانها و همچنین مردم بالا گرفت. انجام همزمان انتخابات ریاستجمهوری و انتخابات شورای شهر باعث شد که برخوردهای متنوعی بهوجود بیاید. یکسری کلاً انتخابات را تحریم کردند و برخی دیگر انتخابات ریاستجمهوری را تحریم اما شرکت در انتخابات شوراهای شهروروستا را توصیه میکردند و برخی دیگر موافق با شرکت در هر دو انتخابات بودند.
جریان سابقهدار سازشکار سنتی که درواقع همکاران جمهوری اسلامی در کردستان هستند مانند جبههمتحد کُرد با چهرههایی مثل جلالیزاده و طیف دیگر اصلاحطلبان کُرد، بهکلی تعارف را کنارگذاشته و همصدا با احزاب ارتجاعی به اصطلاح سراسری به دروغپردازی در مورد «خدمات دولت روحانی در چهارسالهگذشته» پرداختند و عمداً بر فجایع چندسال اخیر کردستان مانند وضعیت تولید، بیکاری و فقر ناشی از آن و بروز بسیار آشکار و دهشتانگیز آن در آسیبهایی مانند کولبری، بیخانمانی، استثمار، ستم بر زنان، کمآبی و وضعیت اسفبار زندگی و کار کشاورزان و … چشم بسته و بدون شرم از مردم کردستان خواستند که در انتخابات شرکت کنند و به روحانی و کاندیداهای منتسب وی در ارتباط با شوراهای شهروروستا رأی بدهند.
از سوی دیگر برخی از احزاب اپوزیسیون کردستانی مانند حزب دموکرات کردستان و جماعت سازشکار و ارتجاعی کومله مهتدی که در دهه گذشته پس از فراز و فرودهای فراوان از جنبش سبز و «اصلاحطلبان» حکومتی دفاع میکردند، اینبار به همراه چند حزب دیگر اپوزیسیون کردستان مانند کومله سازمان کردستان حزب کمونیست ایران به رهبری ابراهیم علیزاده و خهبات از احزاب مرتجع متحد با سازمان مجاهدین خلق، مشترکاً بیانیهای را در تحریم انتخابات صادر کردند. البته گفته شد که جریان مهتدی و حزب دموکرات کردستان با تحریم انتخابات شوراهای شهر و روستا مخالف بودند. جریان وابسته به پژاک به نام «کودار» نیز بهشکل غیرفعال اعلام کرد که انتخابات ریاستجمهوری را تحریم میکند اما شرکت در انتخابات شورای شهر را به عهده خود مردم میگذارد.
در میان احزابی که انتخابات را تحریم کردند حزب دموکرات کردستان که درواقع نماینده بورژوازی کُرد است و سال گذشته در کردستان چند عملیات نظامی انجام دادهبود، دورنمایش از ایجاد تغییر در کردستان از طریق اتکا به برخی از امپریالیستها و دولتهای مرتجع منطقهای است، امری که رهبری آن حزب از بیان آن ابایی ندارد.
درمجموع آنچه که در کل حرکت سازمانها و احزاب کردستانی غایب و یا بسیار کمرنگ است جهتگیری انقلابی و رویکرد استراتژیک در مورد انقلاب است. در برنامه آن احزاب بهندرت در مورد امر انقلاب و افشای چهره سرمایهداری و عملکرد آن در سطح منطقهای و جهانی به چشم میخورد. اغلب آنها از موضع ناسیونالیستیِ به اصطلاح منفعت کُرد به مسائل نگاه میکنند و نتایج دهشتبار حکومت کُردی در کردستان عراق، به عنوان ایدهای مثبت تبلیغ میشود.
درصد بالایی از مردم کردستان معمولا انتخابات حکومتی را تحریم میکنند البته گاهی درصد تحریمکنندگان پایینتر بوده است که ازجمله دلایل این امر را میتوان رشد جریان سازشکار در کردستان و ضعیف شدن جریان انقلابی در کردستان دانست.
امسال به دلایل مختلف جمهوری اسلامی تصمیم گرفت درصدکمتری از کسانی که خود را کاندید شرکت در انتخابات شورایشهر در کردستان کرده بودند، رد صلاحیت کند. البته همانند انتخاب ریاست جمهوری کاندیدهایی صلاحیتشان تأیید میشود که شرایط تحمیلی مانند التزام عملی به ولایتفقیه و غیره را پذیرفته باشند. بههرحال انتخابات شوراهایشهر و روستا در کردستان هم عبارت است از انتخاب تعدادی از کاندیداها که از فیلتر عبور کردهاند. اما چارچوب شوراهای شهر و روستاها (که اصلا هیچربطی ندارد به شوراهایی که خودجوش و یا با یاری نیروهای انقلابی در برخی از شهرها مانند سنندج و سقز بعد از انقلاب ایجاد شده بودند)، بسیار تنگ است. مسائل شهرهایی نسبتا بزرگ مانند سنندج با توجه به اینکه بودجه اختصاص داده شده به استان کردستان در مجموع بسیار کم است با شرکت اعضای شورایشهر، گیریم صادقانه و فعال، قابل حل نیست. امروز چهرهی شهرهای کردستان شبیه به بسیاری از شهرهای سایر مناطق ایران است. مسئلهی بزرگ این شهرها، حاشیهنشینی و کمبود شدید وسائل حمل و نقل عمومی و مشکلات ناشی از آلودگی هوا میباشد. آنچه سالهاست با آن روبروئیم این است که تغییر بسیار ناچیزی در وضعیت حاشیه شهرها صورت میگیرد. در جریان تضادهای میان طرفداران روحانی و رئیسی، روزنامه شرق افشا کرد که اکثریت حاشیهنشینهای شهر مشهد در خانههایی محقر زندگی میکنند که هنوز سند ندارد و تولیت آستان قدس رضوی خود را مالک آنها میداند و ادعا میکند چون زمینهای آنجا وقفی است، نمیشود که به ساکنین آن خانهها سند داد!
مشکلاتی مانند حاشیه شهرها درنتیجه کارکرد نظام سرمایهداری و درنتیجهی مهاجرت صدها هزارنفر از روستا به شهر بهوجود آمده و با چند اصلاح اینجا و آنجا حل نمیشود.
بسیاری از مسائل شهری و همچنین روستایی مثل بهداشت و یا گسترش مراکز ورزشی و تفریحی و فرهنگی و حتی نرخ کرایه حمل و نقل عمومی و تصویب طرحهای شهری بهعهده شورای شهر و روستا است ولی همه اینها با مسئله بودجه و معضلات ناشی از شکلگیری شهرهای بادکرده و معوج گرهخورده و با نیت این یا آن نمایندهی از فیلتر گذشتهی شورایشهر حل نمیشود.
آنانی که مردم را به شرکت در انتخابات دعوت میکنند درواقع این توهم را دامن میزنند که تحت نظام سرمایهداری جمهوریاسلامی، میتوان تغییرات اساسی ایجاد کرد. بهطور مثال در شهر سنندج مانند بسیاری از شهرهای دیگر مشکلات عدیدهی فاضلاب شهری، حمل و نقل عمومی، ترافیک و بهداشت بسیار نازل در شهرکهای حاشیهای مانند نایسر وجود دارد. برخی از این مسائل را شاید بتوان بهطور جزئی حل کرد اما مسائل کلان مانند بهداشت عمومی در حاشیهی شهرها و یا معضل ریزگردها و آلودگیهوا را نمیتوان.
در برخورد به شرکت یا عدم شرکت در انتخابات شورای شهر و روستا مشکل اصلی مربوط به راه تغییر است. نیروهای رفرمیست و سازشکار مدام مردم را به صبر و حوصله دعوت میکنند. تودههای مردم بهطور خودبهخودی نسبت به شرایط موجود اعتراض کرده و واکنش نشان میدهند اما این نیروها تلاش میکنند تا مبارزه و مقاومت مردم را به مجرای ناسیونالیسم و «مطالبهگری» بیندازند.
کمونیستهای انقلابی در مقابل خطوط رفرمیستی و سازشکارانه بایستی خط و استراتژی انقلاب کمونیستی را جلو بگذارند. انقلابیون کمونیست سابقه درخشانی در تعلیم و تربیت تودهها به منظور دستزدن به انقلاب دارند. آنها در روسیه از طریق نشریه «ایسکرا» یک نسل را تعلیم دادند که چگونه زندگی کنند و چگونه بمیرند. در انقلاب چین نیز کمونیستهای انقلابی تحت رهبری مائو، متشکل در حزب کمونیست چین به جنگ انقلابی دست زدند و در جریان آن چهرهی بسیاری از مناطق را دگرگون کردند و با کسب قدرت سیاسی تحولات عمیقی در جامعه بهوجود آوردند. باید از این تجارب آموخت و سنتزِ آنها را بهکار بست.
در شرایط کنونی امکانات و راهحلهای قطعی برای بسیاری از مسائل موجود است اما از آنجا که قدرت سیاسی در دست سرمایهداران است، بهجای بهبودیافتن اوضاع، وضعیت برای اکثریت مردم بدتر میشود. چند هفته مانده به انتخابات، گوشه کوچکی از جنایات روزمره نظام سرمایهداری را در انفجار معدن زغالسنگ در شمال ایران دیدیم که در جریان آن، دهها کارگر کشته شدند. تکنولوژی و راهحل برای جلوگیری از چنین فاجعهای موجود بود اما سرمایهداری بهخاطر منفعت و سود، از آن برای ایمنی کارگران استفاده نکرد.
کلید رهایی مردم از این مصائب، در انجام یک انقلاب تحت رهبری حزب کمونیست، کسب قدرت سیاسی از طبقهی سرمایهدار و سازماندادن جامعه سوسیالیستی و برقراری کمونیسم جهانی است. n
واقعیت کمونیسم چیست؟
بدون آگاهی به واقعیت کمونیسم، مردم همیشه فریب مدافعان نظم کهنه را خواهند خورد لنینیسم، آگاهیکمونیستی و تغییر رادیکال وضع موجود
مارکس، از میان استثمارکنندگان و ستمگرانِ خود یکی را انتخاب کردند؛ و در نهایت با این کار به رژیم جمهوری اسلامی مشروعیت بخشیدند. آیا این مصداق بافتن زنجیرهای اسارت خود به دست خود نیست؟
بسیاری از اینها با وجود داشتن آگاهی نسبی به ماهیتِ ارتجاعی و جنایتکارانه این رژیم در انتخابات شرکت کردند. بنابراین فقط نمیتوان گفت که «فریب مدافعان نظم کهنه را خوردند». در این جا باید جمله تیزبینانه دیگر لنین در مورد وجودِ یک گرایش مضر و خطرناک در میان تودهها را به یاد آورد که از «تلاش و تقلای خودانگیخته برای رفتن زیر پر و بالِ بورژوازی» و ضرورت مقابله با آن، صحبت کرد. (لنین. چه باید کرد؟). این گرایشی است که رژیمهای حاکم بر جهان (از جمله جمهوری اسلامی)، جا انداختهاند. اما بیشتر از هر عاملی به این واقعیت مرتبط است که بارهای بزرگی بر ذهن تودهها سنگینی میکند. فکر میکنند تغییر رادیکال وضع موجود ممکن نیست. فکر میکنند دشمن خیلی قوی است چون دیدهاند که این رژیم دست به چه جنایتهایی میزند تا خود را پا برجا نگاه دارد. فکر میکنند، حداکثر کاری که میتوان کرد تلاش جهت بهبود بخشیدن به وضعیت در چارچوب همین نظام است. اما این فقط یک خیال واهی است. زیرا آنچه وضع را بدتر میکند، سکون و دستنزدن به مبارزه و مقاومت سیاسی سازشناپذیر با این رژیم است. در تجربه مبارزه طبقاتی در روسیه و حاکمیت رژیم مستبد تزاری، لنین از واقعهای نام میبرد و از آن درسآموزی میکند: کارگرانی که از استثمار بیرحمانه و سرکوبِ نیروهای امنیتی و نظامی تزار به تنگ آمده و عاصی بودند به سمتِ کاخ تزار راهپیمایی میکنند تا از او که «پدر ملت» نامیده میشد طلبِ عدالت و دادگستری کنند. تزار دستور داد آنان را به گلوله ببندند. در این راهپیمایی کشیشی به نام گاپون نیز تودههای کارگر را همراهی و تشویق میکرد. اما کمونیستهای بلشویک که در میان کارگران بودند به آنان هشدار میدادند که تزار دشمن است و باید علیه او قیام و رژیماش را سرنگون کرد و نه این که به گدایی «حق»، به دربار او رفت.
لنین، به جنگِ خط سیاسیِ آن دسته از به اصطلاح کمونیستهایی رفت که به جای مقابله با این گرایشهای مضر در میان توده ها (ناآگاهی، خودفریبی و «تقلا برای رفتن زیربال بورژوازی») به آن کرنش کرده و دنبالهروی میکردند. لنین نام این خط دنبالهروانه را «اکونومیسم» گذاشت که به معنای دنبالهروی از سطح آگاهیِ خودبهخودی تودههای کارگر بود. اگر لنین نیز مانند اکونومیستها در مقابل ناآگاهی و گرایشهای عقبمانده و باورهای غلط تودهها کرنش میکرد هرگز انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ رخ نمیداد. نقد و طرد این عقبماندگیهای فکری و سیاسی و عملی و تدوین خطِ صحیح و پیشگذاشتن نقشه راه و ابزار آگاهساختن و سازماندهی تودهها برای انقلاب به جای بسیج و سازماندهی آنان برای «مطالبات فوری»، جنبش کمونیستی در زمان لنین را منشعب کرد. طرفداران خط لنین، به «بلشویکها» معروف شدند و طرفداران خط اکونومیستی به «منشویکها». هر یک از اینها خط متفاوتی را برای «تغییر اجتماعی» دنبال میکردند و اصولا درکهای متفاوتی از «تغییر اجتماعی» و راه رسیدن به آن داشتند. خط «منشویکها» خطی بود که مدعیِ بسیج و سازماندهی تودهای حول «مطالبات» و «خواستهای واقعی» تودههای پرولتر بود اما در واقعیت حتا خراشی به وضع موجود نمیانداخت چه برسد به تغییر رادیکال آن؛ و تودههای پرولتر را در دور باطلِ وضعیت موجود نگاه میداشت. مشخصات خط رفرمیستی و رویزیونیستی «منشویکها» را لنین در اثر ماندگارش به نام «چه باید کرد؟» تشریح کرد.
در واقع لنین نظریه داهیانه و تیزبینانه مارکس را به کار بست و عملی کرد: «قبل از این که وضع موجود در عمل فروبپاشد باید در اذهان فرو بپاشد». (نقل به معنی) به بیان دیگر، عنصر آگاهی در ایجاد تغییر رادیکال در وضع موجود تعیینکننده است. در واقع، آن فعالیتی که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ را ممکن کرد، به کاربست همین مفهوم در تدارک انقلاب بود. حزب بلشویک تحت رهبری لنین سالها برای تغییر افکار مردم با جدیت علیه افکار مسلط در میان آنها فعالیت کرد و به جای آن افکار انقلابی را اشاعه داد و مقاومت و مبارزه آنان را سازمان داد – بهویژه در میان قشرهای پرولتر. حزب بلشویک همراه با نقد رژیم تزار و طبقات سرمایهدار و ملاکین که بر روسیه حکومت میکردند و افشای کلیه مظالمی که به همه اقشار و طبقات مردم وارد میشد و سازماندهی تودهها برای مبارزه علیه ستم و استثمار، بدیل اجتماعی آینده را نیز تبدیل به آگاهی تودههای پرولتر و غیرپرولتر میکرد. کمونیستها مراحل گوناگونی که انقلاب باید از سر میگذراند را تبلیغ و ترویج میکردند اما هرگز هیچ مرحله را از هدف و محتوای انقلاب کمونیستی جدا نمیکردند: استقرار دولت دیکتاتوری پرولتاریا، پایان بخشیدن به حاکمیت مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و نابودکردن کلیه تمایزات طبقاتی و اجتماعی و شرایط فرهنگیِ تولیدشده توسط نظام مالکیت خصوصی و تبلیغ همین انقلاب برای همه نقاط جهان و کمک به تحقق آن.
آنچه از «چه باید کرد؟» لنین و «چه باید کرد غنی شده» باب آواکیان برای کار امروز میآموزیم این است که مهمترین کار کمونیستها، افشاگری زنده از ماهیت نظام در میان تودههایی است که به هر نحوی از این نظام ناراضیاند. این افشاگریها باید به طرز قانعکننده نشان دهد که مشکلات کمرشکن، فقر و بیکاری، تبعیضهای اجتماعی، خفقان و استبداد سیاسی و به طور کلی بیعدالتیها و زندگی بیرحمانهای که به اکثریت مردم این کشور تحمیل شده است، همه به یکدیگر مرتبط هستند و همه این مظالم به نوبه خود با جنگهای گسترشیابنده در منطقه و وضعیتی که به مردم کل جهان تحمیل شدهاست و نابودی محیطزیست ربط دارد و جملگی ریشه در ماهیت نظام سرمایهداری دارند که در ایران و جهان حاکم است؛ و مشغله و وظیفه جمهوری اسلامی حفظ این نظم در ایران و خدمت به حفظ آن در منطقه و جهان است.
به قول لنین اگر افشاگریهای آگاهگرانه به طرزی قوی و نافذ انجام شود، به نحوی که به اصطلاح خون را به جوش آورد، از سطح به عمق رفته و ماهیت مسایل را به مردم نشان دهد، آنگاه تودههای مردم مملو از حس نفرت به وضع موجود شده و با تمام وجود خواهان دستزدن به عمل مقاومتجویانه میشوند. مهمترین وظیفه هر کمونیستی است که به این ترتیب به تودههای ناراضی و عاصی نشان دهد که برای تغییر این وضع بدیل و راهی هست و این راه دارای رهبری متشکل و سازمانیافته است که باید آن را تقویت کرد و به آن پیوست.
انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه این چنین سازمان یافت. در ابتدا با تعدادی اندک از تودههایی که آگاه شده و به آن پیوستند و هستههای بلشویکی را تشکیل دادند و در مقطعی که رژیم حاکم در روسیه (رژیم تزاری) در نتیجه تشدید تضادهای خودش و عمیق شدن گسلهایش به بحران بود و نبود افتاد و روحیه انقلابی مانند شعلهای در میان دهها میلیون نفر زبانه کشید، حزب بلشویک و تشکیلات کوچکی که عمیقا در میان بخشی از پرولترها و دیگر قشرهای مردم ریشه دوانده بود توانست برنامه دولت بدیل خود را از طریق انقلاب مسلحانه تودهای به قدرت برساند.
اکثریت تودههای مردم هیچگونه آگاهی نسبت به بدیل کمونیستی و تجربه کشورهای سوسیالیستیِ گذشته ندارند یا این که زیر بمباران فکری دستگاههای تبلیغاتی رژیم تصویری تحریف شده و دروغین و پر از افترا از این تجارب دارند.
تلاشی عظیم و پیگیری برای برداشتن این بارهای ذهنی لازم است. تودههای مردم بهویژه قشرهای پرولتر و زحمتکش جامعه، هرچه بیشتر نسبت به ماهیت و کارکرد واقعی نظام آگاه شوند، به گسلهای مهلک آن، به اصلاحناپذیر بودن آن، و به این که بدیلی رهاییبخش در مقابل آن هست و این بدیل در گذشته در نقاطی از جهان، ابتدا با انقلاب اکتبر۱۹۱۷ امتحان خود را به واقع پسداده و نشاندادهاست که تنها راه رهایی اکثریت استثمارشوندگان و ستمدیدگان جهان است، آنگاه نه فقط احساس خواهندکرد که باید دست به عمل زد بلکه قانع خواهندشد که باید دست به عملی زد که کار را یکسره کند و به رهایی بشریت خدمت کند.
محل کپی مطلب ششم آتش
توجه: فونت هدر ۲۰
مطالب مرتبط
مطلب مرتبطی یافت نشد