به رنگ آرمان، از جنس انقلاب

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۹ دقیقه

درآمدی تاریخی-انتقادی بر کتاب «دفترهای زندان» تقی شهرام

سیامک پرتوی

محمد تقی شهرام، عضو رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷، نفر اول و مسئول اصلی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق، متهم اصلی اعدام مجید شریف واقفی و از نخستین کمونیست‌هایی که به دست رژیم جمهوری اسلامی کشته شد. هر کدام از این موارد کافی است تا پی ببریم که تقی شهرام از چهره‌های تأثیرگذار و در عین حال مناقشه‌برانگیز جنبش چپ و کمونیستی ایران است. ارائه‌ ی یک جمع‌بندی کامل از وجه عمده‌ ی نقش و جایگاه وی هنوز کاری است دشوار. تقی شهرام هنگامی که به این باور رسید که دین یا ایده‌آلیسمِ فلسفی قادر به درک معضلات اجتماعی و ریشه‌های آن نیست و در نتیجه از تغییر انقلابی آن نیز عاجز است، صادقانه کوشید تا حقانیت علمی و اجتماعی کمونیسم را برای رهایی بشریت ثابت کند و این باور خود را به کل سازمانی که رهبری می‌کرد تسری دهد و آن را از سازمانی اسلامی به سازمانی مارکسیست- لنینیست تبدیل کند. به یک معنا می‌توان گفت شهرام و پراتیک‌اش آنتی‌تزِ تاریخی رژیم جمهوری اسلامی بودند که ادعای ساختن مدینه‌ی فاضله اسلامی و توهم «نجات و سعادت» کل جامعه و کل بشریت را داشت. اما از سوی دیگر تقی شهرام، رهبری است که در چگونگی حل تضادهای درون تشکیلاتی در کل پروسه‌ی تغییر ایدئولوژی و به ویژه در جریان تصفیه‌ی شریف واقفی بسیار مکانیکی، غیر دیالکتیکی و لاجرم ایده‌آلیستی عمل کرد و سبک غیردیالکتیکی او در حل تضادهای درون خلق عملاً باعث موضع‌گیری برخی از قشرهای مردم علیه کمونیسم و جنبش کمونیستی شد و حتی به کار تحریک برخی از توده‌های ناآگاه توسط دستگاه سرکوب خمینی آمد. این نوشته با تمرکز بر روی دست‌نوشته‌های رفیق جان‌باخته تقی شهرام که در فاصله‌ی ۱۴ تیر ماه ۱۳۵۸ تا ۲۶ مرداد همان سال در زندان و سلول‌های انفرادی نوشته شده است، می‌کوشد تا مدخل و درآمدی باشد انتقادی و لاجرم از زاویه‌ی مسائل و دغدغه‌های امروزی جنبش کمونیستی ایران به شناخت هر چه بیشتر روحیات، افکار و اندیشه‌های آن رفیق. هم‌چنین دفترهای زندان تقی شهرام، سند ارزشمند تاریخی‌ای است که بخشی از دغدغه‌ها، مسائل ذهنی، دشواره‌های فکری و سیاسی و تضادهای پیش پای کل جنبش چپ و کمونیستی آن وقت ایران را منعکس می‌کند.

نخستین عنصر پر رنگ در این دست نوشته‌ها که حتی پس از سی سال با توان و قدرتی درخور توجه خود را به مخاطب امروزی‌اش نشان می‌دهد؛ روحیه‌ی فوق‌العاده بالا و انگیزه‌ی سرسخت و پافشاری بر آرمان کمونیسم است که شهرام در تمام طول یادداشت‌ها از خود بروز می‌دهد. او در بدترین وضعیت، اسیر جمهوری اسلامی شد. در شرایطی که زندانیان سیاسی رژیم شاه پس از انقلاب در اوج محبوبیت و اعتبار سیاسی و اجتماعی در میان مردم بودند و در جامعه به عنوان قهرمانانی ستودنی شناخته می‌شدند، تقی شهرام پس از سال‌ها مبارزه انقلابی با رژیم شاه به اتهام «قتل انقلابیون» توسط ضد انقلاب که تحت رهبری خمینی به قدرت رسیده بود، دستگیر شد و یک کارزار تبلیغاتی ارتجاعی و وسیع علیه او به راه افتاد. آن هم در روزهایی که ماهیت جنایتکارانه‌ی خمینی و رژیم در حال شکل‌گیری اسلامی هنوز برای بسیاری از توده‌های مردم افشا و بر ملا نشده بود و رژیم می‌کوشید محاکمه و اعدام تقی شهرام را در راستای سرکوب ضد انقلاب جلوه داده و توجیه کند. به واقع شهرام به یک نبرد نابرابر و ناخواسته کشانده شد اما در تمام این مدت اندکی در دفاع از انقلاب و کمونیسم تردید به خود راه نداد. می‌توان گفت یورش رژیم اسلامی به کمونیست‌ها به نوعی با دستگیری و سپس اعدام شهرام آغاز شد و او بر اساس شناختش از ماهیت سران و صحنه‌گردانان جمهوری اسلامی، خیلی زود شروع جنگ طبقاتی و جدال آشتی‌ناپذیر میان رژیم و جنبش کمونیستی را دریافت و نوشت که «خوب می‌دانم که همین اکنون گروه‌های مرتجعِ انحصارطلب چگونه می‌خواهند با کشاندن من به قربان‌گاه ضمن انتقام گرفتن از مخالفین‌شان و از چپ، تبلیغات پر سر و صدایی علیه ما به راه بیاندازند…اما این امید و ایمان را به خودم دارم که این آرزو یعنی جریان تبلیغ علیه چپ را به دل این قبیل گروه‌ها بگذارم »(ص ۱۳).

در جای جای دفترهای زندان، پیش‌بینی‌های سیاسی درست و قابل تأملی از رویدادهای آتی و سیر تکوین جمهوری اسلامی و مبارزات مردم شده است که نشان از شناخت به نسبه دقیق نویسنده از دشمن و مختصات مبارزه‌ی طبقاتی در ایران دارد. مثلا او در تیر ماه سال ۱۳۵۸ آینده‌ی به واقع موقت دولت بازرگان و نقش آن در تثبیت موقعیت خمینی را پیش‌بینی کرد(ص ۳۴)، همچنان‌که از رویارویی نظامی جمهوری اسلامی با سازمان مجاهدین خلق گفت (ص ۳۰۱). اما دقیق‌ترین پیش‌بینی وی از عمل‌کرد آتی رژیم جمهوری اسلامی و برخورد آن‌ها با گروه‌های اپوزیسیون چپ و انقلابی بود. شهرام خود از خاستگاهی خرده‌بورژوایی و مذهبی آمده بود و با مبارزه و گسست از آن، ماهیت ارتجاعی روحانیت و نیروهای مذهبی و خورده‌بورژوازی سنتی ایران را خوب می‌شناخت و به ویژه در جریان تغییر ایدئولوژی در سازمان و پس از آن به ابعاد واپس‌گرایی و کینه و هیستری ضد کمونیستی این قبیل نیروها نیز آگاه بود و لذا دو سال پیش از خرداد ۶۰ و پیش از عیان شدن تام و تمام چهره‌ی خونین و مرگبار جمهوری اسلامی در جایی نوشت: «….اگر در رژیم گذشته صرف کار و عمل ضد رژیم باعث تعقیب و دستگیری و غیره بود، اینجا نفس اختلاف عقیده و اعتقاد به عقیده‌ی دیگر و انتشار مطلب و نوشت‌هایی علیه عقاید رایج گناه و جرم محسوب می‌شود. منتها فقط قدری زمان لازم دارند که این احساس سوزان در هم کوبیدن مخالفین را در عمل بیان نمایند. و در آن موقع ملت شاهد خواهد بود که چه حمام خون و چه زندان‌های پر و پیمان و چه تخت شلاق‌های مفصلی به راه خواهد افتاد » (ص ۱۳۸). او اگر چه می‌کوشید خوش‌بینی انقلابی و امید به آینده را در خود زنده نگاه دارد و از حرکت پر پیچ و خم و مارپیچی تاریخ و تکامل جامعه می‌گفت اما گویی بسیار زود شکست انقلاب و سرنوشت تلخ جامعه را می‌دید و گفت:

« … دلم واقعا برای این ملت، این مردمی که با هزار جور امید و آرزو به انقلاب‌شان نگاه می‌کنند می‌سوزد و به خاطر این‌که علی‌رغم تمام پیروزی‌هایی که به دست آورده‌اند، باید بسیاری از این امیدها و آرزوها را به مرور در یک چنین سیستمی به خاک بسپارند…» (ص ۱۸۴)

یکی از محورهای مهم این یادداشت‌ها ماهیت طبقاتی رژیم جمهوری اسلامی و پدیده‌ی خمینی است. از فحوای کلام شهرام و هم‌چنین قراینِ عینی متن چنین بر می‌آید که او ماهیت طبقاتی خمینی و رژیم در حال تکوین اسلامی را خرده‌بورژوایی [خرده‌بورژوازی سنتی] می‌دانسته است (ص ۲۰۱ و ۲۰۲) و این یکی از مهمترین اشتباهات رایج در میان بسیاری از سازمان‌ها و نیروهای چپ و کمونیست از جمله نیروهای خط ۳ در آن زمان بود. البته شهرام در مجموع برای خرده‌بورژوازی ایران در آن مقطع، خصوصا خرده‌بورژوازی سنتی نقشی ارتجاعی و عقب‌مانده قائل بود اما مساله‌ی مهم این است که ارزیابی غلط از ماهیت طبقاتی دشمن حتما به اتخاذ استراتژی و تاکتیک‌های سیاسی و مبارزاتی غلط منجر می‌شود و برای عمده‌ی چپ انقلابی ایران در فاصله‌ی سال‌های ۵۷ تا ۶۰ به انحاء مختلف چنین شد. ریشه‌های این ارزیابی غلط از ماهیت طبقاتی خمینی اغلب مرتبط بوده است با محبوبیتِ خمینی در میان قشرهای وسیعی از مردم در آستانه‌ی انقلاب و پایه‌اش در میان قشر سنتی خرده بورژوازی و بازار و هم‌چنین تحلیل غلط از ماهیت تضاد او و دیگر اسلام‌گرایان با رژیم شاه و آمریکا و اسرائیل. در مورد اول باید گفت که اصولاً بر اساس پایگاه توده‌ای و هوادارانِ افراد، نیروها و جریانات سیاسی، نمی‌توان ماهیت طبقاتی ایشان، خصوصا ماهیت طبقاتی دولتی که بر پا کرده‌اند را تعریف و تبیین کرد. اینکه بخش بزرگی از هواداران خمینی در سطح جامعه از قشرهای خرده‌بورژوازی بودند، دال بر آن نبود که وی نماینده‌ی سیاسی منافع و آمال خرده‌بورژوازی در قدرت سیاسی است یا این که دولت و دستگاه اقتصادی– سیاسی برپا شده توسط خمینی و دارودسته‌اش، چنین خصلتی دارد. به لحاظ تاریخی روحانیت و خمینی با پایه‌ی طبقاتی فئودالی و روبنای آن پیوند داشتند و دستگاه روحانیت شیعه پس از ورود سرمایه‌ی امپریالیستی به ایران، اساساً در خدمت تثبیت نیمه‌فئودالیسم و ادغام ساختارهای پیشاسرمایه‌داری با سرمایه‌داری بروکرات و کمپرادور قرار گرفت. هم‌چنان‌که در مورد دوم نیز دلیل ضدیت خمینی و اسلام‌گرایان با شاه یا آمریکا ، تضاد میان خرده‌بورژوازی با بورژوازی کمپرادور و امپریالیست‌ها نبود بلکه این امر تبلوری از کژدیسگی‌های ساختاری جوامعی مانند ایران در پروسه‌ی ادغام‌شان در سرمایه‌ی جهانی بود که نه تنها طبقات و اقشار فرودست و تحت ستم را در مقابل امپریالیست‌ها و رژیم شاه قرار می‌داد بلکه حتی برخی از لایه‌های طبقات فرادست جامعه و جناح‌هایی از بورژوازی و فئودال‌ها و ملاکانِ بزرگ را نیز به موضع‌گیری علیه شاه و آمریکا وا می‌داشت.(۱) بنا بر این ماهیت طبقاتی خمینی و دولتی که حول تفکرات و برنامه‌ی سیاسی وی تشکیل شد و مهم‌تر از آن نقشی که در عرصه‌ی عینی مبارزه‌ی طبقاتی در ایران و در سطح منطقه ایفا کرد؛ نوعی از دولت دینی در خدمت به تثبیت و بازتولید مناسبات بورژوایی بوروکراتیک و وابسته به امپریالیست‌ها بود. وابستگی‌ای که فراتر از هیاهو و دعواهای مقطعی رژیم اسلامی با «شیطان بزرگ» و «ابرقدرت‌ها» در اساس یک وابستگی ساختاری و ارگانیک به سرمایه‌داری جهانی امپریالیستی و مدارهای اقتصادی توسعه و انباشت آن است. ارزیابی غلط از ماهیت و خصلت طبقاتی خمینی در آن مقطع به نتیجه‌گیری‌های غلط نیز منجر می‌شد. به طور مثال این که وی مانعی در برابر یک جنگ داخلی یا یک کودتای نظامی تلقی می‌شد و شهرام نیز چنین تصور نادرستی را داشت. او در صفحه‌ی ۳۰۲ کتاب‌اش می‌نویسد: «‌وای به روزی که خدای ناکرده امام از متن صحنه خارج گردد، آن وقت مسلماً جنگ داخلی یا یک کودتای خونین و وحشتناک از طرف نیروهای مرتجع قطعی است»(۲) درحالی که اتفاقاً چه در جریان حمله به کردستان و چه در خرداد سال ۶۰ کودتای سیاسی– نظامی حزب جمهوری اسلامی با نقش آفرینی سپاه پاسداران و کمیته‌های انقلاب اسلامی با حمایت و دستور شخص خمینی صورت گرفت و پروسه‌ی سرکوب انقلاب از سوی رژیم جمهوری اسلامی اساسا با نقش مرکزی و همه جانبه‌ی شخص خمینی به پیش رفت.

ارزیابی از نقش و جایگاه و وظایف سازمان‌ها و نیروهای چپ و کمونیست در عرصه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی در آن مقطع یکی دیگر از بحث‌های مهم و قابل تأمل دفترهای زندان است. به طور کلی این بحث شهرام دو سطح دارد؛ یکی هشدار به نیروهای کمونیست که مبادا در روند پرسرعت رویدادهای سیاسی جامعه حل شده و به رویارویی‌های ناخواسته و چپ‌روانه و پیش از موعد با حاکمیت جدید کشیده شوند و دوم وظایف اصلی سازمان‌های کمونیست در آن مرحله. این بحث با یک جمع‌بندی کوتاه و یک آسیب‌شناسی تاریخی- اجتماعی از جنبش چریکی و هم‌چنین طبقه‌ی کارگر ایران و به تبع آن جنبش کمونیستی ایران همراه است. به طور کلی شهرام نافی دست‌آوردهای جنبش مسلحانه‌ی چریکی در دهه‌ی ۵۰ نیست و حتی آن تجربه را برای جنبش کمونیستی ایران راه‌گشا و از نظر تاریخی اجتناب‌ناپذیر می‌دانست (ص ۲۲۶ و ۲۹۷) اما در مجموع آن را به مثابه‌ی یک اشتباه استراتژیک و «دنباله‌روی از ماجراجویی بخش‌هایی از خرده‌بورژوازی رادیکال» تلقی می‌کرد که هرگز نباید از سوی چپ ایران تکرار شود (ص ۳۰۱). اما پاسخی که شهرام به چرایی تبعیت نیروهای چپ از خرده‌بورژوازی و به طور کلی به چرایی ضعف و پراکندگی و ناکامی جنبش کمونیستی ایران می‌دهد چیست؟ به گمان او «این شرایط خاص جامعه‌ی ما و در رأس آن عقب‌ماندگی سیاسی، تشکیلاتی و فرهنگی طبقه‌ی کارگر، ضعف تجربه در مبارزه‌ی اقتصادی و سیاسی و ناهم‌گونی صفوف طبقاتی و رسوخ شدید انواع ایدئولوژی‌های خرده‌بورژوایی و بورژوایی در آن است که اجازه نمی‌دهد…. سطح فعالیت سیاسی و ایدئولوژیکی نیروهای انقلابی کمونیست، از شکل گروه‌ها و سازمان‌های پراکنده با افکار و مواضع گاه بسیار بعید و دور از هم و گاه نزدیک و متشابه، به سطح فعالیت سیاسی و عملی یک حزب آگاه و رزمنده‌ی پرولتاریایی ارتقاء پیدا نماید» (ص ۲۲۸)  اما این‌که چرا طبقه‌ی کارگر ایران چنین ویژگی و خصلتی دارد؛ شهرام معتقد است چون ایران یک کشور عقب‌مانده و تحت سلطه‌ی امپریالیسم است و سرمایه‌داری آن یک بورژوازی ناقص‌الخلقه و وابسته به امپریالیسم است (ص ۲۲۹). قضاوت قطعی درباره نتیجه‌ای که شهرام می‌خواهد از گزاره‌ی فوق بگیرد آسان نیست، اما خطوط کلی تحلیل‌های اشتباه درباره‌ی چگونگی رشد و تکامل یک حزب کمونیست انقلابی به ویژه در عصر امپریالیسم و خصوصا در کشورهای تحت سلطه در بحث وی دیده می‌شود. به عنوان مثال بر خلاف بحث شهرام، میزان سازمان‌یافتگی و سابقه و تجربه‌ی طبقه‌ی کارگر در مبارزه‌ی صنفی و طبقاتی‌اش٬ فراهم‌کننده‌ی یک جنبش کمونیستی و مهم‌تر از آن یک حزب کمونیست انقلابی نیست، هم‌چنان‌که این بستر عینی و تاریخی ضرورتاً مانع از نفوذ ایدئولوژی‌ها و افکار بورژوایی و خرده‌بورژوایی درون طبقه‌ی کارگر نمی‌شود. با پیش‌فرض‌ها و استنتاج‌های تاریخی شهرام، ما باید در کشورهای اروپای مرکزی به ویژه انگلستان، آلمان و فرانسه شاهد احزاب کمونیست انقلابی‌تری می‌بودیم تا روسیه و چین! یا چگونه باید رشد اندیشه‌ها و گرایش‌های بورژوایی و غیر‌انقلابی مانند رفرمیسم و سوسیال‌دموکراسی در طبقه‌ی کارگرِ با تجربه و سازمان‌یافته‌ی کشورهای اروپای مرکزی پیش از جنگ جهانی اول و پس از آن را توضیح داد؟ بر خلاف نظر شهرام تجربه‌ی عملی دو انقلاب پیروزمند سوسیالیستی در روسیه و چین و کسب قدرت سیاسی توسط احزاب کمونیست این دو کشور نشان داد که در مورد ماهیت و جهت‌گیری‌های یک حزب کمونیست نه سطح رشد‌یافتگی نیروهای مولده و تکامل و رشدیافتگی بورژوازی این کشورها یا مبارزات اقتصادی و سیاسی کارگران و رشد فرهنگی و اتحادیه‌ای آن‌ها بلکه خط و مشی سیاسی صحیح و کمونیستی است که عامل تعیین‌کننده می‌باشد.

در پرتو این نوع تحلیل و آسیب‌شناسی از تاریخ و ناکامی جنبش کمونیستی ایران، شهرام وظایف اصلی سازمان‌ها و نیروهای کمونیست ایرانی در آن مقطع را چنین تشریح می‌کند که چپ اصیل باید توجه‌اش را روی مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر متمرکز کند و می‌نویسد: «‌آگاهی طبقاتی توده‌های زحمت‌کش و در رأس آن‌ها طبقه‌ی کارگر و تشکل آن‌ها در سازمان‌های صنفی و سیاسی انقلابی مخصوص به خود، هدفِ عمده هر مبارز راستین راه آزادی واقعی و دموکراسی توده‌ای و سوسیالیسم را تشکیل خواهد داد. این هدف یعنی آگاهی طبقاتی کارگران و تشکل آن‌ها توسط یک حزب انقلابی که حقیقتاً به ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم مسلح بوده و از هرگونه شائبه‌ی رویزیونیستی سازش‌کارانه و متقابلاً هرگونه گرایش خرده‌بورژوایی منزه باشد همان سلاح واقعی و وسیله‌ی اصلی و هدف مشخص مرحله‌ی کنونی مبارزه را برای زحمت‌کشان و روشن‌فکران انقلابی تشکیل می‌دهد» (ص ۴۰۶).

این بخش از نوشته‌های شهرام دقیقا منعکس‌کننده‌ی پاشنه‌ی آشیل چپ ایران در مقطع پس از انقلاب است؛ یعنی ارزیابی اشتباه از اصلی‌ترین و عاجل‌ترین وظیفه یک حزب کمونیست واقعی. بدون شک بالا بردن آگاهی طبقاتی پرولتاریا و سایر اقشار و طبقات تحت ستم در جامعه و متشکل کردن پیشروترین قشرهای آن‌ها درون یک حزب کمونیست، وظیفه‌ی همیشگی هر سازمان و عنصر کمونیستی است اما همان‌طور که لنین گفت: «بدون قدرت سیاسی، همه چیز توهم است.» صحبت از «وظیفه اصلی» کردن، اما مساله‌ی قدرت سیاسی را از قلم انداختن آن هم در شرایطی که جامعه در وضعیت اعتلای انقلابی است، در واقع به معنای کنار گذاشتن «وظیفه ی اصلی» است. فرمول‌بندی شهرام و چنان‌که گفته شد بخش عمده‌ی سازمان‌های چپ و کمونیست وقت ایران در بهترین حالت، پاسخگوی وظایف مرحله‌ی تدارک انقلاب بود و نه تعیین تکلیف و مشخص‌کردن مساله‌ی رهبری انقلاب و کسب قدرت سیاسی. شرایط مشخص مبارزه‌ی طبقاتی در ایرانِ سال‌های ۵۷ تا ۶۰، تعیین تکلیف بر سر قدرت سیاسی را در دستور روز قرار داده بود و این‌که کدام طبقه با اتکا به نیروی مسلحش، قدرت را در دست گرفته و علیه طبقات دیگر اعمال هژمونی می‌کند. این مساله از چشم اسلام‌گرایان پنهان نمانده بود. به همین دلیل خمینی «جمهوری اسلامی»اش را به میدان آورد و پایه‌های خود را بر مبنای افق و برنامه‌ی جامعه‌ای که می‌خواست بنا کند به آرایش در آورد. خمینی نه تنها ارتش شاه را به ارث برد بلکه از نخستین روز تأسیس رژیم‌اش دست به کار مسلح کردن پایه‌ی توده‌ای خود و ساختن ارتش طبقاتی‌اش یعنی سپاه پاسداران شد. حال آن‌که نیروهای چپ مشغول ساختن اتحادیه‌های کارگری و «پایه گرفتن» در میان طبقه‌ی کارگر و دهقانان بودند، آن هم با یک نگرش محدود. نکته قابل توجه این است که اگر چه چپ ایران در آن مقطع در تلاش بود تا مبارزات مردم به ویژه کارگران را رهبری کند اما در جریان کار و در عرصه‌ی عمل، نوعی از اکونومیسم منفعل و تدریج‌گرایانه را سرلوحه کار خود قرار داد و عملا جایی برای پرداختن به وظیفه‌ی اصلی نیروی سازمان یافته و آگاه کمونیست باقی نگذاشت؛ یعنی برای بسیج و سازماندهی انقلاب یا کسب قدرت سیاسی از طریق قهر انقلابی برای ایجاد جامعه‌ای بنیادا متفاوت. با این وضعیت، افتادن ابتکار عمل به دست اسلام‌گرایان و تبدیل انقلاب به ضد انقلاب شگفت‌آور نبود. این عمل کمونیست‌های ایرانی رفتن به میان طبقه‌ی کارگر و سایر قشرهای مردم با دورنما و نقشه‌ی سازماندهی انقلاب و عملی کردن وظیفه‌ی مرکزی کسب قدرت سیاسی از طریق جنگ انقلابی نبود بلکه به قصد «کارگری» شدن و به دست آوردن کیفیت پرولتری- آن هم با دیدی محدود و یک جانبه از پرولتاریا – و در یک چشم‌انداز تدریج‌گرایانه از توده‌ای شدن و گسترش و کسب پایه در طبقه‌ی کارگر بود.  این گرایشِ اکونومیستی و تدریج‌گرایانه تقریباً در میان تمامی سازمان‌ها و نیروهای چپ و کمونیست و از جمله طرفداران سابق مشی مسلحانه‌ی چریکی یعنی دو سازمان چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین م.ل نیز انعکاس یافته و غالب شد. اکثریت بقایای این دو سازمان به جای یک جمع‌بندی همه‌جانبه و علمی از کاستی‌های خط سابق شان یعنی مشی چریکی(۳) و اتخاذ یک استراتژی سیاسی – نظامی درست، به طور کلی مبارزه‌ی مسلحانه و جنگ انقلابی را کنار گذاشتند و چاره‌ی کار را نیز در تمرکز کردن روی مبارزات طبقه‌ی کارگر و «پرولتریزه شدن» آن هم با یک برداشت اکونومیستی و تدریج‌گرایانه جستجو کردند. چرایی این گردش اکونومیستی در مقطع پس از انقلاب خود پرسشی است مهم که بیش از هر چیز محصول شکست‌های جنبش کمونیستی در سطح جهان و سردرگمی‌های سیاسی و تئوریک ناشی از احیای سرمایه‌داری  در دو کشور سوسیالیستی یعنی اتحاد شوروی (۱۹۱۷-۱۹۵۴) و چین (۱۹۴۹-۱۹۷۶) بود. انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران در وضعیت بین‌المللی مشخصی روی داد که چشم انداز پیشروی جنبش کمونیستی در سطح جهان بسیار کم رنگ و ضعیف شده و توازن قوا به شدت به نفع بلوک‌های جهانی سرمایه تغییر کرده بود و دورانی سخت و پیچیده از شکست و افول جنبش کمونیستی در سطح جهانی آغاز شده بود. از احیاء سرمایه‌داری در شوروی نزدیک به دو دهه می‌گذشت و اتحاد شوروی دیگر به یک قدرت امپریالیستی تبدیل شده بود، از کودتای ضد کمونیستی چین که به احیای سرمایه‌داری در این کشور منجر شد فقط سه سال می‌گذشت، جنبش‌های رهایی بخش ملی دچار افول شده و الگوی مشی چریکی آمریکای لاتین عملا به بن بست رسیده بود. جنبش کمونیستی ایران هنوز فرصت دست و پنجه نرم کردن با این مسائل را نیافته و در پی این تغییرات بزرگ، خود نیز در بحران سیاسی و ایدئولوژیک به سر می‌برد. در چنین شرایطی، رهبری انقلاب ایران در روند تجانس پنهان امپریالیست‌ها با جریان خمینی و جنبش اسلامِ سیاسی به دست ضد انقلاب مرتجع افتاد و جنبش کمونیستی ایران به لحاظ تئوریک و سیاسی و نیز از نظر تشکیلاتی آمادگی کافی جهت تحلیل صحیح طبقاتی از صحنه‌ی سیاسی پیچیده و رهبری این جنبش عظیم به سوی انقلابی واقعی را نداشت.

مهمترین رویدادی که اندکی پیش از انقلاب ایران جنبش بین‌المللی کمونیستی با آن روبرو شد واژگون شدن دولت سوسیالیستی در چین و احیاء سرمایه‌داری در این کشور بود که موجی از پرسش‌ها و تضادهای سیاسی و تئوریک را به ویژه پیرامون ماهیت کمونیسم و جامعه‌ی سوسیالیستی و قانون‌مندی‌های آن به دنبال داشت. ناتوانی جنبش بین‌المللی کمونیستی در دادن پاسخی دقیق، علمی و راه‌گشا پیرامون دلایل این شکست و یک جمع‌بندی همه‌جانبه از آن به سردرگمی، ابهام و تردید میان نیروهای کمونیست انقلابی در سطح جهان و از جمله ایران منجر شد که دامنه‌ی آن از اتخاذ یک موضع ناصحیح در قبال دو بلوک امپریالیستی (به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و سوسیال امپریالیسم شوروی) تا آشفتگی و سردرگمی در معنا و چیستی کمونیسم و ماهیت جامعه سوسیالیستی گسترش یافت. به بیان دیگر التقاط در تعریف از کمونیسم و معنا و هدف جامعه سوسیالیستی با التقاط در مورد وظیفه مرکزی کمونیست‌ها دست در دست یکدیگر داد تا جنبش کمونیستی و چپ ایران را در کوران رویدادهای سرنوشت‌ساز پس از انقلاب بهمن تا تثبیت شدن رژیم اسلامی در اواخر سال ۶۰ از انجام وظیفه تاریخی اصلی‌اش یعنی کسب قدرت سیاسی و تشکیل دولت سوسیالیستی باز دارد. در واکنش به این پیچیدگی و بهتر است بگوییم در ناتوانی از پاسخ دادن به این تضادها بود که جنبش کمونیستی ایران به یک فرمول دم دست یعنی پناه بردن به طبقه‌ی کارگر به عنوان طبقه‌ای که «ذاتاً حامل خصلت و کیفیت انقلابی» است دست یازید. اما این یک سمت‌گیری لنینی با پرولتاریا جهت انجام وظیفه اصلی کمونیست‌ها یعنی رهبری پرولتاریا در مسیر کسب قدرت سیاسی و استقرار جامعه‌ی سوسیالیستی نبود، بلکه در عمل نوعی خدمت منفعل به مبارزات خود به خودی این طبقه و دنباله‌روی تدریج‌گرایانه و اکونومیستی از آن بود.

یکی از مهم‌ترین مسائلی که در مورد عمل‌کرد و کارنامه‌ی سیاسی تقی شهرام وجود دارد مساله‌ی نوع برخورد او و رهبری وقت سازمان مجاهدین م.ل در مواجه با پدیده‌ی مجید شریف واقفی و در سطحی کلان‌تر مساله و سبک برخورد با تضادهای درون تشکیلاتی و نظریات مخالف درون سازمان بود. شهرام در صفحه‌ی ۵۱ نامه‌ها معتقد است که اعدام شریف با توجه به عمل‌کرد «خائنانه‌اش» امری ضروری و اجتناب‌ناپذیر بوده است و ضرورت این حکم از سوی همسر شریف و حتی خود وی نیز تأیید شده بود. حتی با در نظر گرفتن تضادها و پیچیدگی‌های کار مخفی و زیرزمینی در جنبش مسلحانه‌ی چریکی نیز نمی‌توان به غیر اصولی و اشتباه بودن این سبک برخورد با مقوله‌ی اختلاف نظر سیاسی و ایدئولوژیک در یک تشکیلات انقلابی که راه حل صحیح آن دامن زدن به مبارزه‌ی سیاسی و ایدئولوژیک است اذعان نکرد و از آن درس نیاموخت. این خطای سیاسی رفیق تقی شهرام و سایر اعضای رهبری مجاهدین م.ل فقط مختص به پراتیک ایشان نبود، بلکه در سطحی عام‌تر انعکاس کمبودهای سیاسی و کاستی‌های تئوریک و انحرافات خطی و سیاسی کلان در سطح جنبش کمونیستی ایران بود. در همین مورد مشخص یعنی چگونگی برخورد با مساله‌ی مخالف و منتقد درون سازمان و مبارزه‌ی خطی درون تشکیلات، درک حاکم بر عمده‌ی سازمان‌ها و نیروهای جنبش کمونیستی ایران در آن مقطع درکی مکانیکی و غیردیالکتیکی بود که کاملا محروم از دست‌آوردهای نظری، متدولوژیک و تشکیلاتی در جنبش بین‌المللی کمونیستی وقت آن زمان که با نظریات و رهبری مائوتسه دون رقم می‌خورد، بود. طبق این درک؛ مقوله‌ی وحدت و انسجام سازمانی امری مطلق و مقدس بود (این تقدس در مبارزه‌ی مسلحانه مخفی دو چندان می‌شد) و بروز اختلافات خطی اگر به این وحدت و انسجام ضربه می‌زد یا ظّن و شبهه‌ی چنین ضربه‌ای در آن وجود داشت، امری مذموم و محکوم بود. حال آن‌که بر اساس قانون دیالکتیک یعنی اصل وحدت و مبارزه‌ی اضداد، تضاد در هر پدیده‌ای از جمله در تفکر وجود دارد و وجود اختلاف نظر و تفاوت دید درون یک تشکیلات انقلابی امری اجتناب‌ناپذیر و طبیعی است و در واقع شکل‌گیری وحدت تفکر و اراده‌ی بالاتر محصول کارکرد این تضادها می‌باشد و هیچ اتوریته و اراده‌ای نمی‌تواند آن را از بین ببرد. تنها می‌توان نسبت به آن روی‌کردی آگاهانه داشت. یعنی حتی درون یک سازمان انقلابی که درگیر مبارزه‌ی مرگ و زندگی با دشمن می‌باشد نیز اصول و پرنسیپ‌هایی جهت جلو بردن مبارزه‌ی خطی و سیاسی وجود دارد که هدف آن کشف حقیقت به قصد پیشروی مبارزه و امر انقلاب است. ضمن این‌که نحوه‌ی برخورد با تضادهای درون جبهه‌ی انقلاب و جبهه‌ی خلق اساساً و کیفیتاً با نوع برخورد با تضادها با دشمنان طبقاتی باید متفاوت باشد. خلط این دو مقوله یعنی نحوه‌ی حل تضادهای درون خلق با تضادهای آشتی‌ناپذیر با دشمن یکی از ضایعات تراژیک در جنبش بین‌المللی کمونیستی بود که به ویژه در نوع برخورد و سبک کار استالین درون حزب کمونیست اتحاد شوروی سوسیالیستی در دهه‌ی ۳۰ بارز بود. طبق این درک و این روش، حل تضاد و بهتر است بگوییم حذف و نادیده گرفتن تضاد از طریق سرکوب سیاسی یا حتی حذف فیزیکی مخالف و منتقد با پوشش «اراده‌ی پولادین پرولتری» دم‌دست‌ترین و راحت‌ترین روش ممکن بود. این سبک برخورد با مخالفین و منتقدین پیوند عمیق و ناگسستنی با درک‌های غیر‌دیالکتیکی و مکانیکی از ماهیت حزب داشت که در تفکر استالین و بخش وسیعی از جنبش کمونیستی آن وقت در جهان رایج بود و خود تابعی بود از یک خطای فلسفی و روشی (متدولوژیک) در درک منطق دیالکتیک ماتریالیستی(۴). این مائو تسه‌دون بود که در انطباق با درکی عمیق‌تر از دیالکتیکِ مارکس و لنین به سبکی پیش‌رو و انقلابی در برخورد با تضادهای درون حزب و تضادهای درون خلق دست یافت و آن را به سرلوحه عمل و پراتیک حزب کمونیست چین و دولت و جامعه‌ی سوسیالیستی در این کشور تبدیل کرد. به کار بست این روش در مفهوم «مبارزه‌ی دو خط» در حزب است که مائوتسه‌دون تاکید کرد، قوه‌ی محرکه‌ی حزب و ضامن حفظ ماهیت کمونیستی آن است. مائو در آثار متعددش در دوران سوسیالیسم بر ضرورت تفکیک تضادهای درون خلق با تضادهای با دشمن تأکید کرد(۵) و معتقد بود تضادهای درون خلق از سوی رهبری پرولتری و حزب کمونیست باید از طریق بحث اقناعی و مبارزه و گفتگو حل شود و اگر برخورد درست و دیالکتیکی با این مسائل نشود این تضادها به تضادهایی آشتی‌ناپذیر تبدیل خواهند شد (چنان‌که متاسفانه در مورد مجید شریف واقفی و جناح مذهبی سازمان مجاهدین پس از پروسه‌ی تغییر ایدئولوژی از سوی تقی شهرام و دیگران روی داد). مائو هم‌چنین معتقد بود حزب کمونیست و دولت سوسیالیستی نباید از برخورد آراء و نظرات مختلف و متناقض و متضاد در سطح جامعه هراس به دل راه دهند چرا که «رابطه حقیقت و کذب، وحدت و مبارزه‌ی اضداد است. … حقیقت در مبارزه علیه کذب رشد می‌کند و چنین است راه رشد و تکامل مارکسیسم. مارکسیسم در مبارزه با ایدئولوژی‌های بورژوایی و خرده‌بورژوایی رشد می‌یابد. … صرفا با صدور دستورات اداری مبنی بر این‌که مردم نباید با پدیده‌های هرزه و ناشُگون و با نظرات اشتباه در تماس آیند…. هیچ مساله‌ای را نمی‌توان حل نمود» (‌منتخب آثار مائو – جلد ۵ ص ۲۶۳ ). البته مائو‌تسه‌دون این جهش متدیک و این سبک برخورد مترقی و علمی را مدیون جمع‌بندی از تجربه شوروی و انتقاد و گسست از اشتباهات رهبران و حزب کمونیست شوروی به ویژه استالین بود. حال آن‌که در دهه‌ی ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ در جنبش چپ و کمونیستی ایران درک رایج هنوز درک و روش به ارث رسیده از حزب کمونیست شوروی دوران استالین و غلبه‌ی درک و روش مکانیکی بود. ناگفته نماند که بخش بزرگی از سازمان‌های خط ۳ در جنبش کمونیستی ایران این درک و روش را از طریق «انور خوجه» و با روایت خوجه‌ایستی که بسیار مکانیکی‌تر از تفکرات و سبک کارهای استالین بود دریافت کرده بودند. به عبارت دیگر روش و سبک کار و شیوه‌ی تفکر مائو و مشی مائوئیستی در بسیاری از زمینه‌ها از جمله در زمینه‌ی «یک‌دست» ندیدن حزب و به رسمیت شناختن وحدتِ اضدادِ درون آن که در صورت استفاده‌ی آگاهانه تبدیل به منبع رشد و بالندگی یک حزب می‌شود، نه تنها به خوبی درک و فهمیده نشده و جا نیافتاده بود بلکه از سوی بخش وسیعی از چپ ایران مورد بی‌توجهی و غفلت قرار می‌گرفت. تجربه‌ی تلخ درون دو سازمان عمده‌ی چریکی یعنی فداییان و مجاهدین م.ل در برخورد با مبارزه‌ی خطی درونی نیز از این کمبودِ خطی ناشی می‌شد. یکی از مهم‌ترین استدلال های مدافعین روش‌های حذفی در جنبش چریکی و از جمله در ماجرای شریف واقفی این بود که «سازمان درگیر کار نظامی بوده است و این مساله از الزامات و اجبارهای مبارزه‌ی مسلحانه است»، حال آن‌که در مناطق مختلفی از جهان که مبارزات مسلحانه در ابعاد به مراتب وسیع‌تری صورت گرفته است و شاهد چنین پدیده‌هایی نبوده‌ایم. به طور مثال، خودِ حزب کمونیست چین که بیش از ربع قرن را در جنگ درازمدت خلق گذراند و ارتش عظیمی داشت که در آستانه‌ی کسب قدرت به چند صد هزار تن می رسید.

امروزه درک جنبش کمونیستی در تمامی زمینه‌ها و از جمله مقوله‌ی حل تضادهای درون خلق و برخورد با مخالف و منتقد و اندیشه‌های متضاد درون حزب و جامعه و دولت سوسیالیستی در مقایسه با کمونیست‌های چینی و مائو‌تسه‌دون باید علمی‌تر و پیشروتر باشد و از اشتباهات و کمبودهای تمامی انقلابیون و دولت‌های سوسیالیستی پیشین یک جمع‌بندی انتقادی و علمی همه‌جانبه ارائه دهد. در پاسخ به همین ضرورت، سنتز نوین باب آواکیان، نقش نارضایتی توده‌ها و تفکرات منتقد و مخالف را یکی از ضرورت‌های ذاتی دولت سوسیالیستی می‌داند و آن را جزئی از مکانیزم دگرگونی و تکامل جامعه به سوی کمونیسم تعریف می‌کند. آواکیان معتقد است دولت سوسیالیستی در ایجاد امکان طرح دیدگاه‌های مخالف و منتقد حتی تا آستانه‌ی فروپاشی و چهار شقه‌شدن هم باید پیش برود اما هرگز پروسه‌ی دیالکتیکی و پر مخاطره‌ی کشف حقیقت را فدای مصالح کوتاه مدت نکند(۶) این ضرورتی است که از دل تمامی تجارب شکست خورده‌ی پیشینِ جنبش کمونیستی بین‌المللی به دست آمده است و در پرتو آن می‌توان از تجربه‌ی تلخ رفقای کمونیست سازمان مجاهدین م.ل و رفیق جان‌باخته تقی شهرام نیز آموخت.•

پی نوشتها و منابع

۱-  در این مورد رجوع کنید به:

اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران ( ۱۳۶۵ ) با سلاح نقد، جمع‌بندی از گذشته‌ی اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران – انتشارات اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران

۲- البته نباید از یاد برد که این دست نوشته‌ها بالاخره در درون زندان نوشته شده است و ممکن است چنین تحلیلی کاملا محصول تفکر و جمع‌بندی نویسنده در آن مقطع نبوده و برخی ملاحظات امنیتی و …در آن تأثیر گذاشته باشند. ضمن این‌که به طور کلی تحلیل‌ها و جمع‌بندی‌های سیاسی در درون زندان همیشه در معرض این خطر قرار دارند که دست‌خوش ذهنی‌گرایی یا سطحی‌نگری بشوند. به هر حال زندانی به ویژه در سلول انفرادی از سلسله مراتب شناخت محروم شده و دیگر دسترسی آزادانه و مداوم به عینیت ندارد تا بتواند یک جمع‌بندی همه‌جانبه و مبتنی بر فاکت‌های واقعی داشته باشد.

۳-  مشی چریکی را در چند لایه و از زوایای گوناگون می‌توان نقد کرد. اما مهم‌ترین محور انتقاد به مشی چریکی این است که این نوع مبارزه‌ی مسلحانه با وظیفه عاجل هدایت و رهبری پرولتاریا و متحدینش در پروسه کسب قدرت سیاسی و استقرار یک دولت و جامعه‌ی نوین با اتکا به آگاهی و بسیج توده‌ها پیش نمی رفت و اساسا چنین افق و چشم‌اندازی را برای جنگ خود قائل نبود. استراتژی نظامی و نقشه‌های جنگی و عملیاتی مشی چریکی به دلیل این خطای خطی و سیاسی با هدف در هم شکستن و نابود کردن نیروی نظامی دشمن تعریف نمی‌شد و به همین دلیل از وظیفه‌ی مرکزی یک نیروی سازمان‌یافته‌ی کمونیست یعنی تلاش برای کسب قدرت سیاسی با اتکا به توده‌ها دور می‌شد و در بهترین حالت به تبلیغ مسلحانه یا تهییج و ترغیب توده‌ها محدود می‌شد. در مورد انتقاداتی که از موضع مارکسیست لنینیست مائوئیستی به مشی چریکی چه در ایران و چه در سطح جنبش بین‌المللی کمونیستی شده است می‌توان به دو سند زیر اشاره کرد:

زعیم، سیامک (۱۳۵۳) مارکسیست لنینیست‌ها و مشی چریکی – انتشار از سازمان انقلابیون کمونیست(م.ل)

ولف، لنی (۱۳۶۶) دبره،‌ گوارا و رویزیونیسمِ مسلح – انتشارات اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران (سربداران) کمیته‌ی کردستان

۴ –  ایراد اساسی این نگرش این بود که اهمیت و جایگاه تضاد و اصل عام آن یعنی وحدت و مبارزه اضداد را به عنوان قانون بنیادین منطق دیالکتیک و ماتریالیسم دیالکتیک درک نمی‌کرد. این گرایش در بینش فلسفی استالین و دیگر رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی در دهه‌ی ۳۰ دیده می‌شد و منشاء برخوردهای مکانیکی و متافیزیکی با مسائل گوناگون جامعه‌ی سوسیالیستی از جمله مبارزه‌ی طبقاتی، تضاد بورژوازی و پرولتاریا در دوران سوسیالیسم، دیکتاتوری پرولتاریا، مبارزه‌ی خطی و برخورد با منتقدین و مخالفین در سطح حزب و جامعه و ….شد. این گرایش اشتباه بعدها پا داد به یک مکتب انحرافی فلسفی در اتحاد شوروی که توسط نظریه‌پردازی به نام دبورین تئوریزه می‌شد و بر اساس آن؛ تضاد یک اصل عام دیالکتیک و هستی نبوده و وحدت و مبارزه‌ی اضداد در تمام مراحل تکامل یک پدیده وجود ندارد و فقط در مرحله‌ی خاصی از پروسه‌ی تکاملی آن تبارز می‌یابد. این گرایش متافیزیکی استالین و به ویژه انحراف فلسفی دبورینی بعدها توسط مائو‌تسه‌دون مورد انتقاد قرار گرفت. بحث‌های مائو پیرامون دیالکتیک و تضاد یک جهش تکاملی در فلسفه مارکسیستی و منطق دیالکتیک بود و با اتکا به آن کوشیده شد برخوردهای صحیح‌تر و دیالکتیکی‌تری با پدیده‌های متضاد در جامعه‌ی سوسیالیستی مانند مبارزه‌ی طبقاتی، دیکتاتوری پرولتاریا، حل تضادهای درون خلق صورت بگیرد که اوج شکوفایی پراتیکی آن در جریان انقلاب کبیر فرهنگی پرولتری در سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ بود. نکته‌ی قابل توجه این است که پس از شکست سوسیالیسم در چین و تحت تأثیر غلبه‌ی رویزیونیست‌ها در این کشور در سطح بخشی از جنبش بین‌المللی کمونیستی شاهد یک عقب‌گرد در زمینه‌ی برخورد با مسائل دیالکتیک و تضاد بودیم که در حملات دگمارویزیونیستی انور خوجه رهبر حزب کار آلبانی به دست‌آوردها و تکاملات فلسفی مائو‌تسه‌دون فشرده می شد. مساله این بود که خوجه می‌کوشید گرایشات اشتباه استالین را که در شکست سوسیالیسم در اتحاد شوروی بی‌تأثیر نبود و پیش از آن توسط مائو‌تسه‌دون مورد نقد و جمع‌بندی قرار گرفته بود را مورد تأکید قرار داده و آن اشتباهات را به عنوان اصول درست و عام تئوریزه کرده و آن را به پرنسیپ‌های نظری و سیاسی و سازمانی تبدیل بکند. از قضا پس از انقلاب در میان بخشی از رفقای سابق تقی شهرام در سازمان پیکار در راه آزادی طبقه‌ی کارگر شاهد نوعی جهت‌گیری با نظرات و گرایشات انور خوجه بودیم. در مورد نقدهای مائو‌تسه‌دون به گرایشات فلسفی استالین و دبورین بنگرید به:

آواکیان، باب (۱۳۶۵) خدمات فنا‌ناپذیر مائوتسه‌دون – ترجمه و انتشار از اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران

هم‌چنین در مورد نظرات انور خوجه و نقد مائوئیستی به آن بنگرید به:

ورنر، جی (۱۹۷۹) حمله‌ی دگماریویزیونیستی علیه اندیشه مائوتسه‌دون را در هم شکنیم – نکاتی درباره‌ی کتاب امپریالیسم و انقلاب انور خوجه – ترجمه و انتشار از اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران

۵ – در مورد مباحث مربوط به چگونگی حل تضادهای درون خلق در اندیشه و پراتیک مائو‌تسه‌دون رجوع کنید به:

مائو تسه دون – منتخب آثار جلد ۵ – انتشارات سازمان انقلابی – ۱۳۵۸

۶ –  در مورد سنتز نوین باب آواکیان رجوع کنید به:

پرتو، م (۱۳۹۰) کند و کاو در سنتز نوین – پرس و پاسخ با رفیق م.پرتو – انتشارات حزب کمونیست ایران (مارکسیست.لنینیست. مائوئیست)

ولف٬ لنی و لوتا، ریموند (۱۳۹۰) دو مقاله درباره‌ی سنتز نوین باب آواکیان، تجسم دوباره‌ی انقلاب و کمونیسم و آلن بدیو و کمونیسم– از انتشارات حزب کمونیست ایران ( م.ل.م)