نشریه آتش شماره ۶۹

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۳۰ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۶۹- مرداد ماه ۱۳۹۶

سرسخن  اختلافاتِ درون جمهوری اسلامی و میان این رژیم و قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای!

از نشریه آتش – شماره ۶۹

دو ماه از انتخابات ریاست جمهوری می‌گذرد و نزاع درونی هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی حادتر شده است. مرتبا از سوی هر دو جناح «هشدار» داده شده و طرفین «نصیحت» می‌شوند که «وحدت» کنند و دورۀ رقابت انتخاباتی را پشت سر گذارند و «بر نقاطِ مشترک یعنی حفظ نظام و تقویت کشور اجماع» کنند. از یک سو، رئیس حزب کارگزاران، روحانی را نصحیت می‌کند که از «کلام گزنده» استفاده نکند و از سوی دیگر، سردستۀ اصول‌گرایان در مجلس اسلامی «اعلام آتش‌بس یک‌طرفه» می‌کند. سخنرانی روحانی در جمع فعالان اقتصادی در اوایل تیر ماه که گفت: «بخشی از اقتصاد دست یک دولت بی‌تفنگ بود که آن را به یک دولت با تفنگ تحویل دادیم… دولتی که هم تفنگ دارد و هم رسانه در اختیار دارد و همه چیزی دارد و کسی جرأت ندارد با آن‌ها رقابت کند»، با واکنشِ تُندِ مقاماتِ سپاه پاسداران روبه‌رو شد. نشریۀ هفتگی «صبح صادق»، ارگانِ دفتر سیاسی سپاه پاسداران در شمارۀ ۱۹ تیر در یادداشتی با عنوانِ «سناریوی مشکوک تخریب سپاه در داخل» نوشت: «باید به‌دنبال کشف ارتباطات میان تخریب‌کنندگان سپاه در داخل کشور، با دشمنان خارجی بود.». هم‌زمان انعقادِ قرارداد با شرکت نفتی توتال فرانسه و قلمداد کردن آن از سوی مقاماتِ نزدیک به روحانی به‌عنوان «دستاوردِ ملی و نتیجۀ برجام» بر دامنۀ دعواهای درونی افزود و با حملۀ شدید نشریۀ «صبح صادق» مواجه شد. این نشریه نوشت: «چرا قراردادهایی با چنین جذابیت‌هایی در درازمدت به بیگانگان اعطا می‌شود و شرکت‌های داخلی از آن محروم هستند؟». منظور از «شرکت‌های داخلی»، ده‌ها شرکت در حوزه‌های نفت و گاز و پتروشیمی و غیره و زیرمجموعه‌های آن است که عمدتا زیرِ سیطرۀ اقتصادی سپاه قرار دارد. در کنارِ این‌ها، بگیر و ببندها‌یی که از یکدیگر می‌کنند قرار دارد که نشانۀ عمیق‌تر شدن این کشمکش‌ها است.

اما، دعواهای دورۀ انتخابات و تداوم و گسترشِ آن، دعواهای زرگری میان آن‌ها نبود که بتوانند کنار گذاشته و به «اجماع» برسند. هرچند کاندیداهای ریاست جمهوری در دورۀ انتخابات تلاش می‌کردند به‌طور «حساب‌شده» یکدیگر را متهم به انواع دزدی و اختلاس و زمین‌خواری و … کنند اما ورشکستگی اقتصاد بحران‌زده، تداوم ۳۸ سال ادارۀ جامعه از طریق دین و سرکوب امنیتی و نتایج سیاسی و اجتماعی حاصل از آن و درگیری در جنگ‌های گسترش‌یابندۀ خاورمیانه اموری نیستند که بتوانند آن را به پس پرده برانند. این‌ها گسل‌های مهمی هستند که کلِ هیئت حاکمۀ اسلامی روی آن‌ها بندبازی می‌کند. جمهوری اسلامی با بحرانی چندجانبه و به‌هم گره‌خورده روبه‌روست. ازیک‌طرف در بیرون مرزها درگیر در جنگ‌های ارتجاعی منطقه است و از طرف دیگر در داخل با اقتصاد ورشکسته، بیکاری و تورم و تشدید بحران‌های سیاسی و نزاع‌های درونی.

تفسیرهایی مختلفی از علل نزاع‌های درونی هیئت حاکمه می‌شود. مثلا، گفته می‌شود تشدید اختلافاتِ پس از انتخابات بر سر ترکیب کابینه روحانی است و قبل از این‌که «رهبر» ریاست جمهوری روحانی را «تحلیف» کند باید چیدمان کابینه روشن شود. این هم البته، عامل مهمی در تشدید دعواهای درونی این مرتجعین است. اما اختلافات آن‌ها به قول خودشان «اختلافات راهبردی» است. یعنی، ربط به ساختارهای کلی این نظام دارد. در مرکز این اختلافات، موضوع رابطه با امپریالیسم آمریکا قرار دارد که در سیاست‌های منطقه‌ای امپریالیسم آمریکا و وقایع جاری در خاورمیانه، متمرکز شده است.

اختلافاتِ میانِ جناح‌های حکومتی در واژه‌هایی از این دست ابراز می‌شود: قدرت اول منطقه شدن یا منطقه را قدرت‌مند کردن؟ پشت این عباراتِ «رمزی» صاف و ساده این مساله قرار دارد: آیا جمهوری اسلامی به‌خواستِ امپریالیسم آمریکا مبنی بر این‌که ایران باید نیروهایش را از سوریه بیرون بکشد، در یمن در مقابل عربستان صف‌آرایی نکند، در لبنان به حزب‌الله کمک نکند و تبدیل به «دولتِ متعارف و مطلوبِ آمریکا» بشود تن می‌دهد یا خیر؟

سیاستِ «راهبردی» جناحِ روحانی برای عبور از وضعیتِ بحرانی این است: «به‌جای قوی‌ترین کشور منطقه شدن، باید در پی قوی‌تر شدن منطقۀ خود باشیم. قوی‌ترین کشور در منطقه نباید به‌عنوانِ هدفِ اول دنبال شود، بلکه باید منطقه‌ای قوی‌تر مد نظر ما باشد…» (نقل شده از حسن روحانی در مجلۀ مثلت. ۲۴ تیر ۹۶ – مقالۀ «منطقۀ قدرت‌مند با حاج قاسم»). از دیدِ این مجله (که ارگانِ یک جناح از اصول‌گراها است)، مدل راهبردی روحانی در سیاست خارجی «تعارضاتِ فراوانی دارد هم با سیاست‌های اصولی جمهوری اسلامی و هم البته در مقابلِ تمامِ تلاش‌هایی است که در این چند سال صورت گرفته است» (همان‌جا).

در همین راستا، سیاست جناحِ روحانی، تحت عنوان «برجام منطقه‌ای» طرح می شود. یعنی، دنبال کردن توافق هسته‌ای با آمریکا و رساندن آن به توافق منطقه‌ای. به باورِ جناحِ روحانی، فقط این سیاست است که می‌تواند جمهوری اسلامی را نجات دهد. اما «رهبر» در مقابله با این سیاست اعلام کرده است که، برجام‌های ۲،۳ و غیره مطرح نیست و این سیاست «تفکرِ تزریقی آمریکا است». سیاستِ راهبردی این جناح و «راه حل»‌اش برای حفظ نظام، تداومِ سیاست‌هایی است که اسمش را «سیاست‌های انقلابی» در منطقه گذاشته است. یعنی، تداوم حضور در سوریه و عراق و یمن و کمک به حزب الله لبنان. اینان می‌گویند جناحِ روحانی «با پررنگ جلوه دادنِ سایۀ جنگ میان ریاض و تهران، دست‌دراز کردن به‌سوی سعودی‌ها و شروع برجامِ منطقه‌ای را توجیه می‌کنند» و می‌گویند: « کسانی که مطرح می‌کنند حاج قاسم سلیمانی باید جای خود را در منطقه به محمد جواد ظریف بدهد دقیقا چه چیزی را نشانه گرفته‌اند؟» (همان‌جا).

«آزاد سازی موصل» و سهمخواهی از نسلکشی

هنوز چند روزی از «آزاد‌سازی» موصل نگذشته که معاملات و سهم‌خواهی‌ بر ویرانه‌ها و کشتارِ هزاران انسان در جنگی میان مرتجعین اسلام‌گرای داعش با دولت مرتجع عراق که از حمایت امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی برخوردار است، آغاز شده است. ازیک‌طرف، امپریالیست‌های آمریکایی خیز برداشته‌اند‌ تا پروژۀ چند ده میلیارد دلاری بازسازی موصل را به کیسه خود روانه کنند ولی نه فقط این بلکه مهم‌تر این‌که جا پای خود را از نظر جغرافیای سیاسی در این جا محکم کنند و از سوی دیگر همین مساله دعواهای درونی هیئتِ حاکمۀ اسلامیِ ایران را تشدید کرده است. هر کدام می‌خواهند بگویند سهمِ کدام‌شان در «آزاد سازی موصل» بیشتر بوده است. قاسم سلیمانی می‌گوید صنایع اسلحه‌سازی ایران برای مسلح کردن «حشد الشعبی» (شعبه عراقی بسیج اسلامی) سه شیفته کار می‌کرده و فرمانده «حشد الشعبی» کلید انبارهای اسلحه جمهوری اسلامی را در اختیار داشته است و روحانی می‌گوید: تولید و هزینه سلاح‌ها هم مهم است و امتیازش متعلق به دولت اوست!

این‌ها که ‌چنین بر روی رنج مردم و ویرانگی خانه و شهرِ آنان به‌معامله بر می‌خیزند و این وضعیت تکان‌دهنده را موقعیتی برای امتیاز گرفتن می‌بییند، دست کمی از داعشی‌ها که به قول قاسم سلیمانی «کودکان را سرخ می‌کنند» ندارند.

امپریالیسم آمریکا و ایران

در این میان امپریالیسم آمریکا به‌شدت تلاش می‌کند بدون برخورد نظامی مستقیم با جمهوری اسلامی و با استفاده از تحریم‌های اقتصادی و با کشیدن هرچه بیشتر جمهوری اسلامی در جنگ‌های نیابتی در منطقه، آن را هرچه بیشتر به زیر چتر سیاست‌های آمریکا در خاورمیانه درآورد و اگر نتواند چنین کند، آن را هر چه بیشتر تضعیف کند و به سمت فروپاشی براند.

اما کابینۀ ترامپ، درگیر مسایل داخلی خود است. جنبشِ ضد فاشیستی که توسط کمونیست‌های انقلابی در اتحاد با بسیاری از نیروهای مترقی از پایین به‌راه افتاده در حال رشد و گسترش است و خواست آن «بیرون کردن رژیم فاشیستی ترامپ/پنس» است. از سوی دیگر، اختلافات درون هیئت حاکمۀ آمریکا تشدید شده است و جناحِ مخالف ترامپ تلاش می‌کند با استفاده از این واقعیت که روسیه در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دخالت و به ترامپ در مغلوب کردن کاندیدای حزب دموکرات (هیلاری کلینتون) کمک کرده است، موجبات استیضاح ترامپ را فراهم کند.

سرانِ مفلوک جمهوری اسلامی چشم امیدشان به این است که رژیم ترامپ چنان ضعیف شود که نتواند برنامه‌های خود را در قبال جمهوری اسلامی به‌پیش ببرد. اما امپریالیسم آمریکا، در حال معامله با امپریالیسم روسیه و چین هم هست. امپریالیست‌های اروپایی هم در رقابت با آمریکا برای نفوذ در خاورمیانه هستند. هیئت حاکمۀ اسلامی، تلاش می‌کند بدون آن‌که از پشت خنجر بخورد از تضادهای میان روسیه و آمریکا استفاده کند تا زمین نخورد در عین این‌که به‌شدت نگرانِ توافقات و سازش‌های میان امپریالیست‌ها است. به‌طورِ مثال پس از آتش‌بسِ اعلامی میان روسیه و آمریکا در جنوبِ غربی سوریه، نظریه‌پردازانِ جمهوری اسلامی هشدار دادند که مقاماتِ ایران باید نسبت به‌حضورِ ایران در سوریه و حفظِ منافعِ تهران در آن کشور حساسیت بیشتری داشته باشند تا این منافع در معاملات سیاسی روسیه و آمریکا وجه‌المعاله قرار نگیرد.

در کل، جمهوری اسلامی اوضاعی به شدت نامتعادل دارد و گسل‌های اجتماعی مانند فقر و سرکوب سیاسی و امنیتی، ستم‌گری علیه زنان و ملل تحت ستم، می‌توانند به‌طور ناگهانی تبدیل به شکاف‌های غیرقابل کنترل و سرکوب شوند.

این تحلیلها چه اهمیتی دارد و برای چیست؟

در چنین اوضاعی که مرتجعین در ایران و در سطح بین‌المللی (یعنی امپریالیست‌ها) با چالش‌های بیسابقه‌ای در رابطه با موجه و مشروع بودن نظام‌ها و دولت‌های‌شان مواجه‌اند و تضادهای عمیق، کل سیستم‌شان را ضعیف کرده است ضرورت و امکان به راه انداختن جنبش‌های مقاومت توده‌ای که کمونیسم قطب موثری در آن باشد، هرچه بیشتر شده است. فقدان یک عامل در ایران به شدت احساس می‌شود و آن‌هم فقدان مقاومت و مبارزۀ توده‌ای علیه انواع و اقسام مظالم سیاسی، ایدئولوژیک، اقتصادی و اجتماعی است که روزمره بر مردم اِعمال می‌شود. فقدان مقاومت و مبارزه توده‌ای علیه این نظامِ استثمارگر، امنیتی، اسلام‌گرا غیرقابل تحمل است. این حکومت دینی، طبق قانون اساسی، مردم ایران را درجه‌بندی می‌کند. یکی از دعواهای درون هیئت حاکمه که به‌اصطلاح مربوط به «چیدمان کابینۀ روحانی» است بر سر این است که آیا زن و سنی‌مذهب می‌توانند وزیر بشوند یا خیر! حسن روحانی که مکارانه برای گرفتن آرا از زنان جامعه شعارِ «برابری میان زن و مرد» سر می‌داد امروز می‌گوید: «زنان پله به پله باید بالا بیایند»! اما سیاست‌های مقاومتی «پله به پله» یعنی وقت خریدن برای رژیم استبداد فاشیستی دینی و روحانیِ مکار خوب این را می‌داند. این رژیم که به داعش به‌خاطر قتل و جنایت و فرقه‌گرایی دینی می‌تازد خودش در قتل و جنایت علیه مخالفین‌اش و در فرقه‌گرایی دینی شاخص و پیشقراول در خاورمیانه بوده است. ۳۸ سال ادارۀ یک کشور از طریق حکومت امنیتی/نظامی که در قلب آن کشتار هزاران زندانی سیاسی دهۀ اول به قدرت رسیدن این رژیم قرار دارد، امروز باید تبدیل به بزرگترین ادعانامۀ مردم علیه این رژیم بشود. این رژیم بر حسب قانون، زنان این کشور را «نصفه» حساب می‌کند و برای آنان حق یک انسان کامل را قائل نیست. این اگر یک رژیمِ قرون وسطاییِ پوسیده و منسوخ نیست پس چیست؟ نظام اقتصادی جمهوری اسلامی آن‌چنان گندیده است که حضرات حاکم قادر به پوشاندن آن نیستند. این نظامِ اقتصادی و خشم نسبت به آن، بحث روزمرۀ ده‌ها میلیون نفر است. این نظام اقتصادی به‌اندازۀ ایدئولوژی‌اش پوسیده و منحط است. این یک نظام سرمایه‌داری وابسته به نظام سرمایه‌داری/امپریالیستی جهانی است و هرگز نمی‌تواند به هشتاد میلیون مردم به‌جز فقر و شکاف طبقاتی که تصاعدی رشد می‌کند چیزی بدهد. اقتصاد سرمایه‌داری حاکم در جمهوری اسلامی دو راه بیشتر ندارد: یا با شیب کم، بخش عظیمی از طبقۀ میانی را به‌ میان فقرا پرتاب کند یا با حرکتی ناگهانی ده‌ها میلیون نفر از طبقه میانی را به میان قشرهای فقیر جامعه براند. وضعیت آن‌ها که پیشاپیش در قشرهای فقیر هستند روشن است.

چنین وضعیتی فقط و فقط یک راه واقعی را در مقابل اکثریت توده‌های مردم می‌گذارد. در هر عرصه و جنبه باید علیه این رژیم مبارزه بشود. زنان، آزادی و برابری در همۀ عرصه‌ها از تحصیل دانش و شغل تا ورزش و رفت و آمد آزادانه در خیابان و سفر تا آزادی پوشش را باید حق خود بدانند و برای آن مبارزه کنند. کارگران و معلمین و پرستاران و دیگر زحمت‌کشان و بیکاران باید حق تجمع و اعتراض و اعتصاب را حق اولیۀخود بدانند و برایش مبارزه کنند تا صدای‌شان را در مورد فقر و شکاف طبقاتی به‌گوش همه برسانند و مردم دیگر را همراه کنند. همۀ مردم باید برای نجاتِ محیط زیست و هوای سالم بجنگند و این رژیم و سیاست‌های مخرب‌اش را در نابودی محیط زیست نشانه بگیرند. همه باید آزاد باشند و بتوانند مضحکه‌های انتخاباتی این اراذل و اوباشی که بر ما حکومت می‌کنند و داعیۀ «الهی» دارند را افشا کنند. توده‌های مللِ تحتِ ستم باید برای آزادی سخن گفتن و آموختن به زبانِ مادری و برای حق تعیین سرنوشت خود مبارزه کنند. همۀ این‌ها حقوق ابتدایی و غیرقابل گذشتن هستند. توده‌های مردم باید یاد بگیرند که نترسند و آن را بخواهند و عملی بکنند. کمونیست‌های انقلابی نه‌تنها باید خود مروج و سازمان‌دهندۀ چنین مقاومت‌ و مبارزاتی باشند بلکه هر آن‌جا که چنین مبارزاتی است به آن متصل شده و دورنمای خلاصی از شرِ جامعۀ طبقاتی و مبارزه برای دست‌یابی به جهانی فارغ از این همه رنج و دردِ غیرضروری، یعنی جامعۀ کمونیستی را به این مقاوت‌ها و مبارزات پیوند بزنند. توده‌های مردم باید آگاه شوند که در مقابل «قدرت اول» یا «منطقه قدرت‌مند» بگویند، ما قدرت سوسیالیستی و منطقۀ سوسیالیستی می‌خواهیم. دعواهای این رژیم با عربستان و آمریکا ربطی به ما ندارد. این‌ها با وجود دشمنی با یکدیگر و داشتن ایدئولوژی‌های متفاوت و روش‌های متفاوت در اِعمال حاکمیت پوسیده‌شان بر مردم کشورهای تحت حکومت‌شان، همه از یک جنس هستند: همه نمایندگان طبقۀ انگل استثمارگر سرمایه‌داری‌اند؛ همه‌شان منسوخ و متعلق به گذشته‌اند و مانند بختک بر روی مردم این منطقه و جهان افتاده و جهان را در همه نقاطش غیرقابل زندگی کرده‌اند.

ما منطقه‌ای سوسیالیستی می‌خواهیم که مردم آن، هم در داخل مرزهای‌شان (تا زمانی‌که مرزها باقی بمانند) و هم در سراسر منطقه داوطلبانه و آگاهانه در تعاون و دوستی با یکدیگر امکانات و استعدادها و تجارب و زیبایی‌های‌شان را یک‌کاسه کنند و یک زندگی شایسته برای همه بسازند و هم‌زمان به رهایی تمام جهان از اسارت نظام سرمایه‌داری و قدم گذاشتن در عصر کمونیسم جهانی، خدمت کنند. چنین منطقه‌ای را باید تصور کرد و برای ایجاد آن ارادۀ آگاهانه به‌خرج داد. این هدف در ابتدا سخت و دوردست به‌نظر می‌آید. اما بشر موجودی است که می‌تواند نقشۀ ساختمانی را در ذهن بکشد و آن را گام به گام عملی کند. ما کمونیست‌های انقلابی معماران چنین آینده‌ای هستیم. باید به صفوف ما بپیوندید. به‌خاطر رهایی و آزادی مردم ایران، مردم منطقه و کل بشریت. اولین گام در این راه، سرنگون کردن رژیم جمهوری اسلامی است

به یادِ رفیق عزیزمان امیر حسن پور

«مصاحبه با امیر حسنپور دربارهی روژاوا و گروههای چپ در کردستان»

از نشریه آتش – شماره ۶۹

رفیق امیر در تاریخ ۳ تیر ۱۳۹۶ پس از سال‌ها مبارزه با سرطان در شهر تورنتوی کانادا درگذشت. ما رفیقی کمونیست را از دست دادیم که یاورمان بود، آموزگاری دوست‌داشتنی و آگاه که هیچ‌گاه از یاد دادن و یاد گرفتن و امید دادن به رهایی از نظامِ استثمارِ طبقاتی دست بر نداشت. رفیقی با دانشی عمیق و گسترده از علمِ انقلاب و همواره پرسش‌گر و جستجوکننده برای یافتن راه رهایی از شرِ نظامِ سرمایه‌داری امپریالیستی و متکی بر بزرگ‌ترین دستاوردها و تجارب انقلابی. رفیقی که به استعاره، تولد خود را هم‌زمان با اولین موج بزرگِ جنبش بین المللی کمونیستی، یعنی کمونِ پاریس، نخستین دولتِ نطفه‌ای دیکتاتوری پرولتاریا، می‌دانست. رفیقی که استوار بر فرازِ بلندترین قله‌‌های علمِ کمونیسم انقلابی از مارکس تا به کنون قرار می‌گرفت و تجارب گران‌مایه و متنوع خود را در مبارزه برای رهایی بشر از استثمار و ستم طبقاتی در اختیار قرار می‌داد و صمیمانه به تجارب نسل نوینِ کمونیست‌های انقلابی گوش می داد. شادمان بود ازاین‌که چنین نسلی پا به میدان مبارزه گذاشته و راه را ادامه می‌دهد. خوشحال بود ازاین‌که از درونِ این نسل، پیشروانی برخاسته‌اند که نسلِ کمونیست‌های قدیمی و پابرجا و آرمان‌گرایی علمی آنان را عینِ واقعیت و راهگشا برای انقلاب کمونیستی می‌دانند.

امیر، تاریخِ واقعی انقلابات کمونیستی را تشریح می‌کرد، بر دستاوردهای این تاریخ برای رهایی انسان از نظامِ استثمار تاکید می‌گذاشت و هم‌زمان کمبودها و اشتباهات را برای ترسیمِ دنیایی بهتر، تحلیل می‌کرد.

بی‌تردید جنبش بین‌المللی کمونیستی و جنبشِ انقلابی ایران یکی از آگاه‌ترین، شریف‌ترین، صادق‌ترین یاران و همراهانِ همیشگی خود را از دست داده است. هرچند اندوه از دست دادنِ امیر از کوه سنگین‌تر است اما گستره آن‌چه امیر می‌خواست و مروجش بود، دریایی چنان وسیع و عمیق است که بتوانیم غمِ از دست دادنِ او را به تلاش و مبارزه برای رسیدن به جهانی کمونیستی که همواره منشاء و انگیزه مبارزاتی امیر بود، تبدیل کنیم.

امیر، چند ماه پیش از درگذشتش کتابی را با عنوانِ «بر فرازِ موجِ نوینِ کمونیسم» انتشار داد. این کتاب در ایران زیرزمینی به چاپ رسیده است. متن کاملِ این کتاب که شامل مقالات متعددی از امیر است در سایت www.cpimlm.com در دسترس می‌باشد.

در شماره ۵۹ نشریه آتش، مصاحبه‌ای با امیر تحت عنوانِ «معرفی یک مصاحبهی الهامبخش»، منتشر شد. به یادِ رفیق امیر و برای معرفی دوباره خط فکری و ایدئولوژی او به خوانندگان، بخش‌هایی از این مصاحبه را تجدید چاپ می‌کنیم.(۱)

******

«گفتگوی اخیر رفیق امیر حسن‌پور با عنوانِ «مصاحبه با امیر حسن‌پور درباره‌ی روژاوا و گروه‌های چپ در کردستان»، گفتاری کمونیستی است. در این مصاحبه، رفیق امیر در چارچوبِ روژاوا و تجارب یک منطقه باقی نمی‌ماند و ما را با نگاهی کمونیستی به تجربیات دو انقلاب بزرگ قرن بیستم (انقلاب سوسیالیستی شوروی ۱۹۵۶- ۱۹۱۷ و انقلاب چین ۱۹۷۶ – ۱۹۴۹) می‌برد و تصویری از جهان سرمایه‌داری امپریالیستی، تلاشِ کمونیست‌ها برای به‌هم زدن آن و جایگزین کردن دنیایی بهتر، دستاوردها و شکست‌ها و پیچیدگی‌های مبارزه طبقاتی ارائه می‌دهد.

تاکیدات امیر به روی این‌ واقعیت که سوسیالیسم برعکس دیگر نظام‌های طبقاتی پیشین به‌طورِ خودبه‌خودی از بطنِ سرمایه‌داری زاده نمی‌شود و گذار به کمونیسم پروسه‌ای است کاملا آگاهانه، با سیاست و نقشه و برنامه‌ریزی و آموزش و در راس همه این‌ها با درک تئوریکِ درست از اوضاع، با درکِ علمی از جامعه و تضادها… بیانِ یک رویکرد ماتریالیستی دیالکتیکی است. امیر در مقابلِ این سوال که اوضاع کردستان و روژاوا را چگونه ارزیابی می‌کند از مباحثِ کلانِ مربوط به سرنوشتِ بشر و سیاره‌ی زمین آغاز می‌کند و اجزا را در این کلیت قرار داده و پاسخ می‌دهد: «فقط به کردستان و منطقه نگاه نمی‌کنم. براساس دنیایی که در آن به‌سر می‌بریم و به کدام سمت می‌رود و مشکلات چی هست نگاه می‌کنم و آینده خوبی نه‌تنها برای روژوا بلکه برای هیچ بخش دنیا نمی‌بینم… سرمایه‌داری نه‌تنها بشریت را تهدید می‌کند بلکه امکانِ باقی ماندنِ زندگی در کره زمین را هم تهدید می‌کند. مساله، کلا مرگ و زندگی برای بشریت است و کردستان جزیی از این وضعیت است…. اگر بخواهم چیزی در مورد روژاوا یا بخش‌های دیگر کردستان فکر کنم نمی‌توانم از این چارچوب تاریخی جهانی خارج بشوم… ضرورت تاریخی است که جلوی این‌ها گرفته بشود و دنیای دیگری خلق کرد».

اما رفیق امیر در این نقطه توقف نمی‌کند و برای ما از کمونیسم نوین و نیازِ به آن صحبت می‌کند و می‌گوید: «اصولِ این کمونیسمِ نوین، پرداخته شده است». امیر در پاسخ به این سوال که آیا شکست‌ها و عقب‌گردهای جنبشِ کمونیستی موجب بدبینی او شده است، پاسخ می‌دهد: «… به هیچ‌وجه. چیزی که می‌گویم این‌است که با کمونیسمی که در قرن ۲۰ ام تجربه‌اش را داشتیم و تئوری‌هایش، دیگر نمی‌شود ادامه داد. نیاز به کمونیسم نوین است که بفهمد آن اشتباهات چه بوده. مساله این است که خود تئوری‌های مارکسیستی هم اشکالاتی داشت. مارکس و انگلس و لنین و مائو با این‌که درمجموع، درک علمی از جامعه و گذشته و آینده داشتند اما اشکالاتی در دیدشان بود. باید از این‌ها جمع‌بندی کرد. باید یک کمونیسم نوین ساخت و این به‌واقع ساخته شده است. این کمونیسم نوین که لازم است داشته باشیم برای مقابله با این دنیا و آلترناتیو واقعی گذاشتن در مقابلش [نیاز است]. یک کمونیسم جدید است که با مشکلات خودِ تئوری مارکسیستی هم خط‌کشی می‌کند… و با تجربه‌های تاریخی هم. کمونیسمی است که حتا به مارکس و لنین هم انتقادات متدولوژیک و فلسفی دارد در زمینه‌هایی [که] بسیار فرعی و ثانوی بوده ولی بوده. بدونِ درکِ علمی از جامعه و تاریخ و از آینده، سرمایه‌داری اجازه نفی‌اش را نمی‌دهد و دولت سرمایه‌داری نقش بسیار مهمی در این پروسه و مخالفت با این دارد. این کمونیسم نوین بعد از سقوطِ آخرین کشور سوسیالیستی (چین) در سالِ ۱۹۷۶ واقعا برایش مبارزه شده. تلاشی است که عمدتا در حزب کمونیست انقلابی آمریکا (آر سی پی) [صورت گرفت] و جمع‌بندی از این‌که چی گذشت…. باب آواکیان که این جمع‌بندی‌ها را کرده به آن می‌گوید موجِ اول جنبش کمونیستی. بحث این‌است که این موج به پایان رسیده [و] ما نمی‌توانیم دنیا را با کمونیسمی که قبلا بود تغییر دهیم. احتیاج به یک کمونیسم نوین است و اصول این کمونیسم نوین، پرداخته شده. این کمونیسم نوین یک دانش پیشرفته‌ی مارکسیستی است. یک آگاهی پیشرفته‌ی مارکسیستی است که بر مشکلاتی که بوده در عرصه نظری فائق می‌‌‌‌آید…».

رفیق، هم‌چنین مباحث و طرح‌های مشخص مربوط به کردستان و نظرات اوجالان در این زمینه را باز کرده و سازش‌کاری نهفته در این تفکرات را آشکار می‌کند. نظراتی که به‌عنوانِ «کنفدرالیسمِ دمکراتیک»، «آتونومی دمکراتیک» فرموله شدند و خواستارِ این بودند که از طریق جامعه مدنی و پارلمان و مذاکره تضاد بین ملت کرد و دولت شوینیست ترکیه را حل کنند. رفیق امیر با استفاده از مثال‌هایی نشان می‌دهد که چنین امری در چارچوبِ دولت‌های ارتجاعی منطقه (ترکیه و سوریه – با بشار یا بی‌ بشار)، ناممکن است. امیر از نمونه‌های روشنی مانند نظامِ آموزشی مثال می‌آورد و می‌گوید (نقلِ به معنی):

در روژاوا کتاب درسی درست کرده‌اند. کتابِ درسی، سیاست می‌خواهد. چه نوع محتوایی؟ در چه مدارسی؟ معلمین را چطور تعلیم می‌دهیم؟ تدریسِ به غیر کُردزبان‌ها چطور خواهد بود؟ و… برای اداره‌ی اقتصاد چی؟ دادگاه‌ها چی که خیلی مهم‌اند… همه این‌ها باید چیز‌هایی باشد غیر از این‌که این دولت سوریه تا‌به‌حال داشته است. باید در تضاد آن باشد. وگرنه چه فایده‌ای دارد؟ فرض کنیم جنگ تمام شد. یا دولت بشار باقی بماند یا دولتِ ائتلافی سر کار آمد. یا «پ ی د» و یا دیگر گروه‌ها. مثلِ احرار‌الاشام که من می‌گویم اشرار‌الشام. این دولت اصلا اجازه‌ی آموزش به کُردی نمی‌دهد. حتا آزادی‌خواه‌ترین‌ این‌ها اجازه نمی‌دهد کُردها در سوریه به کُردی تحصیل کنند. چطور می‌توان در چارچوبِ دولتِ سوریه آتونومی دمکرات داشت؟ حتا دمکراسی بورژوایی هم نمی‌توان داشت.

در این بحث، رفیق امیر نشان می‌دهد که بدون سرنگونی دولت‌های ارتجاعی منطقه، بدون به روی کار آوردن نظامی انقلابی همه‌چیز توهم است. رفرمیسم و ناکجا‌‌‌آباد است که رهبری‌های بورژوایی، مردم را به آن فرا می‌خوانند. به قولِ رفیق امیر این خط‌ها و مواضع، تاکتیکی نیست. بلکه خط و راهی است که رهبری‌هایی بورژایی در پی گرفته‌اند.

رویکردِ مهم در مصاحبه این است که رفیق امیر حاضر نیست در برابرِ راهی که غلط است سکوت کند. حتا اگر بسیاری از رزمندگانِ این راه، توده‌های مردم به‌ویژه زنانی هستند که برای اولین بار دارند سرشان را بالا می‌گیرند. دقیقا به‌خاطرِ همین‌هاست که رفیق امیر، سکوت نمی‌کند و به ما یاد می‏دهد که مصلحت‌اندیشی‌های غلط را باید کنار بگذاریم و بی‌راهه‌ها را نقد کنیم و این بهترین همبستگی و یاری به آن دسته از رهروان این راه است که با نیات و آمال رهایی‌بخش و زیبا وارد این بی‌راهه شدند که نتیجه‌اش بن‌بست و چه‌بسا سرخوردگی‌های بسیار و از دست دادن فرصت‌ها و نیروهای بسیار خوب است.

در فضای سیاسی اسفناکی که در جنبش‌های مختلف خاورمیانه حاکم است و به جوانان، فریب و خودفریبی می‌‌فروشند، حرف‌های محکم رفیق امیر در مورد اسرائیل الهام‌بخش است. آخر، یک دولت استعماری که بر نسل‌کشی یک مردم دیگر بنا شده چطور می‌تواند به رهایی مردم کردستان خدمت کند؟ کسانی‌که این حقیقت تاریخی را نمی‌بینند بهتر است کمی تامل کنند و بپرسند: واقعا دارند چه می‏کنند؟

شک نیست که رفیق امیر به‌خاطرِ صراحت لهجه‌ی انقلابی کمونیستی‌اش در پستوهای تاریک‌اندیش یا فضای لیچارگوی اینترنت مورد حمله قرار خواهد گرفت. اما چنین رفیقی هرگز نمی‌تواند به‌جای این‌که بیان‌کننده‌ی منافع واقعی و راه رهایی واقعی نه‌تنها توده‌های مردم کردستان بلکه میلیاردها بشر تحت ستم و استثمار و در نهایت کل بشریت باشد، در مقابل بن‌بست‌ها و تلاش‌هایی که می‌شود تا توده‌های مردم به زیر بال و پر بورژوازی کشیده شوند، سکوت کند. او درواقع برای کسانی که واقعا می‌خواهند در مقابل وضعیت هولناک جهان، راه رهایی را به توده‌های مردم نشان دهند مدل‌سازی می‌کند.

یادداشت:

  1. لینک تصویری این مصاحبه را در https://www.youtube.com/watch?v=OqarorjOeKk بینید.

معرفی کتاب «نقد جهان اوجالان» فصل پنجم: ملت دموکراتیک: پیامبر روحِ سپیدپوش قبیله

نام کتاب: نقد جهان اوجالان

نویسنده: صلاح قاضیزاده با همکاری امید بهرنگ

ناشر: انتشارات حزب کمونیست ایران

(مارکسیست لنینیست مائوئیست)

سال نشر: چاپ اول آذر  ۱۳۹۵

از نشریه آتش – شماره ۶۹

نقد جهان اوجالان عنوان کتابی است که از سوی حزب کمونیست ایران (م ل م) منتشر شد. موضوع کتاب، نقدی همه‌جانبه از موضع کمونیستی نسبت به نظرات و خط سیاسی و ایدئولوژیک عبدالله اوجالان رهبر در حبس پ.ک.ک (حزب کارگران کردستان) است. کتاب شامل یک مقدمه و یک نتیجه‌گیری و ۸ فصل مجزا با عناوین متفاوت است. معرفیِ مقدمه و فصلِ اول و دوم و سوم و چهارم کتاب را در شماره‌های پیشین آتش خواندید. دراین‌جا به معرفی فصلِ پنجم می‌پردازیم.

عنوانِ فصلِ پنجم: ملت دمکراتیک:پیامبر روحِ سپیدپوش قبیله

فصل پنجم به ناسیونالیسم اختصاص دارد و این‌که خصلت ناسیونالیستی تفکراتِ اوجالان و طرفدارانش دارای چه عناصری است و در مقابل آن چگونه باید افقِ رهایی ملت کُرد را ترسیم کرد. مساله کُرد و کردستان در مرکزِ تفکر اوجالان و فعالیت سیاسی پ.ک.ک قرار دارد اما آن‌ها اصرار دارند که ناسیونالیست نیستند زیرا ناسیونالیسم از نظر ایشان به‌معنای تلاش برای ساختن دولتِ ملی است و چون آن‌ها به دنبال کسب قدرت دولتی نیستند مدعی‌اند که از ناسیونالیسم نیز عبور کرده‌اند. اوجالان از اصطلاح «ملت دمکراتیک» برای بیان نقطه‌نظراتش پیرامون مساله ملی استفاده می‌کند و مدعی است مدرنیته دمکراتیک به آن‌ها امکان گسست از وجه ناسیونالیستی دولت- ملت را داده است و این نظریه به معضلات و مشکلات دیدگاه‌های «کلاسیک» در مورد مساله ملی دچار نخواهد شد چون اصولا از ساختار فاسدکننده دولت و دولت‌گرایی عبور کرده است.

خصلت ناسیونالیستی نظریات اوجالان آن‌جا است که مساله رهایی بشر را با مقوله ملت توضیح می‌دهد و مبنای مبارزه‌اش را بر ملت و ملیّت استوار می‌کند. دغدغه اصلی اوجالان و طرفدارانش جایگاه ملت کُرد و وضعیت کُردها در جهان امروز است و مانند هر جریان ناسیونالیست دیگری، سنگِ بنای انقلاب و تغییر را ملت قرار می‌دهند و به‌دنبال احقاق حقوق تاریخی ملت کُرد و صیانت از هویت ملی کُردها هستند اما نه از طریق تأسیس دولت بلکه به وسیله دمکراسی و ساختن «جامعه دمکراتیک». از نظر اوجالان «پدیده کُرد بودن در روزگار ما، بیانِ هنری یک شیوه ابراز وجود است». او می‌کوشد تاریخ را به‌گونه‌ای تفسیر و روایت کند که بیانگر «پیشینه‌ی درخشان» و جایگاه مهم و «یگانه ملت کُرد» در تمدن بشر باشد و می‌نویسد «کُردهای اولیه در عصر باشکوه نئولیتیک نیروی محرکه تاریخ جهانی بودند. در اعصار اولیه به‌هنگام تولد نظام تمدن مرکزی و در تغذیه آن نقش گهواره و مادر را ایفا می‌نمودند…». او ریشه‌های تاریخی کُردها را به نخستین جوامع متمدن (شهرنشین) در تاریخ و به سومریان می‌رساند و مدعی است تمدن سومر به‌عنوان نخستین تمدن منسجم بشری که انقلاب‌های کشاورزی و انقلاب نئولیتیک (نوسنگی) را انجام داد در جغرافیای کردستان ساخته شده است و بنیانِ روند جهانی تمدن انسان از هلال حاصل‌خیز زاگرس و توسط کُردها آغاز شد و سپس به سایر نقاط جهان صادر گشته و لذا سرچشمه تمامی تمدن بشر به کُرد و کردستان باز می‌گردد.

ناسیونالیسم اوجالان و طرفدارانش در تقدیس ملت کُرد فقط به جایگاه کُردها در اعصار گذشته تاریخ محدود نمی‌شود و آن‌ها یک «جایگاه متفاوت» و «نقش ویژه‌ تاریخی» نیز برای کُردها در جهان امروز قائل‌اند. اوجالان مدعی است خاورمیانه و درواقع ،کردستان خاستگاه اصلی تمدن بشری بوده و احتمال این‌که انقلاب آینده‌ تمدنِ نوین بشر نیز از کردستان و خاورمیانه آغاز شود بسیار بیش از سایر مناطق و سایر ملل است. به باور او هم‌چنان که در تمدن سومر و بعدها در سایر تمدن‌ها و امپراتوری‌های خاورمیانه بود که انحرافات اساسی مانند مردسالاری، دولت‌گرایی و سلطه، از روند اصلی تمدن آغاز شد، برای نجات تمدن و کل بشریت از مدرنیته کاپیتالیستی نیز باید پروژه رهایی و دست یافتن به مدرنیته دمکراتیک را از کردستان و خاورمیانه آغاز کرد. یعنی راه‌حل را در همان جایی که بشریت «کلید طلایی تمدن اولیه‌اش را گم کرده است» باید جست‌وجو کرد و یافت. اوجالان می‌گوید «تاریخ بار دیگر کُردها را در همان جغرافیا و به نام انسانیت جهت حفظ و آزادسازی موجودیت‌های اجتماعی ناگزیر از تحقق انقلاب کرده و به برساخت مدرنیته دمکراتیک فرا می‌خواند».

اما در این فصل نشان داده شده که اوجالان پدیده ملت و ملی‌گرایی را از واقعیت تاریخی و طبقاتی‌اش تهی می‌کند و برای آن، تاریخ ابدی و ازلی متصور است و دست‌یابی کُردها به خودآگاهی ملی- فرهنگی و دفاع از هویت ملی‌شان از طریق یک سیستم اداری و فرهنگی خودمختار را راه رهایی ملت کُرد تعریف می‌کند. او در این مسیر تلاش دارد نوعی ناسیونالیسمِ اسطوره‌ای برای کُردها خلق کند و سوژه رهایی را نیز از دل ملی-گرایی وام می‌گیرد. حال آن‌که ملت و آگاهی ملی، معانی جدید هستند و مبنای طبقاتی و تاریخی معینی دارند و ستم ملی نیز جزئی از ساختار دولت‌ها و روابط بورژوایی در عصر سرمایه‌داری در بسیاری از نقاط جهان است. برای حل بنیادین مساله ستم ملی باید ساختار روابط تولیدی و اجتماعی ستم‌گرانه را تغییر داد و سوژه رهایی بشر را نیز نه از اعماق تاریخ و افسانه‌ها و اساطیر ملی بلکه از دل روابط اجتماعی و سیاسی و حیات جاریِ همین جهان فعلی باید بیرون کشید. اوجالان وجود طبقات و تضاد طبقاتی درون جامعه‌ی کردستان را انکار می‌کند، در حالی که ملت کُرد علاوه بر این‌که تحت ستم ملت‌های غالب در چهار کشور است اما خودش نیز به طبقات متخاصم تقسیم شده است و حل مساله کُرد برای تمامی این طبقات معنی و نتایج مشترک و مشابهی ندارد و هر یک از این طبقات منفعتی متفاوت در چگونگی حل مساله ملی دارند. اوجالان مانند هر ناسیونالیست دیگری، وجود طبقات و تکثر طبقاتی را به نام «ملت کُرد» درون راه‌حل‌ها و افق‌های سیاسی بورژوازی کردستان ادغام و پنهان می‌کند. راه حل پیشنهادی او به‌دنبال حل مساله‌ی کُرد از طریق احقاق حق تعیین سرنوشت و تشکیل دولت کُردی نیست بلکه آن را در چارچوبه حق شهروندی در جمهوری ترکیه و در بستر سازش و همزیستی با بورژوازی تُرک می‌بیند.

در مقابل نگرش بورژوا- ناسیونالیستی اوجالان در این کتاب آمده که ناسیونالیسم قادر نیست واقعیت مادی جهان را به‌همان شکلی که هست ببیند و آن را به‌صورت درست و همه‌جانبه توضیح دهد. به‌همین دلیل در عمل و در جریانِ مبارزه، قادر به ارائه راه‌ حلی واقعی برای حل تضادها و برای انقلاب و رهایی بشریت نیست. ناسیونالیسم در هر شکل و هر نوعی، انعکاس نگاهی تنگ، محدود و وارونه به جهان و تضادهای آن است. درست به این دلیل که سیستم و سوخت و سازِ حاکم بر علمکرد جهان را نه بر اساس تضادهای اصلی آن بلکه بر یک مبانی ذهنی و در افق تنگِ موقعیت و جایگاه یک ملت – آن هم بخشی از آن ملت – توضیح می‌دهد. در این فصل و در مقابل این نگاه از انترناسیونالیسم پرولتری دفاع شده و گفته می‌شود که سوژه رهایی نه ملت‌ها و واحدهای ملی عشایر و قبایل کُردی و غیره بلکه طبقه‌ای است که عملکرد و حیاتِ نظام سرمایه‌داری بسته به آن است. در این فصل مساله ملی و ستم ملی از چشم‌انداز پاسخ پرولتری یعنی حق تعیین سرنوشت ملل و انترناسیونالیسم توضیح داده می‌شود و چنین نتیجه‌گیری شده که اوجالان بر آن است تا برای کُردها در آغاز قرن ۲۱ یک مذهب کُردی و آیین ملی بسازد تا حول آن بتواند این ملت را جهت یک پروژه وسیعِ سیاسی متحد و از نظر فکری و نظری توجیه و متقاعد کند. وظیفه این پروژه مانند هر پروژه ناسیونالیستی دیگری – به‌ویژه از نوع ملی‌گرایی در میان ملل تحت ستم – کشف و بازتعریف «خود حقیقی» و پالودن خودِ جمعیِ یک ملت از همه‌ی «آلودگی‌ها و انحرافات» «دیگری» است تا در مسیر این پالایش و تزکیه روحیِ جمعی بتوان به «گوهر ذاتی» و تاریخی و کهنسال «خودِ» ملی دست یافت. این ناسیونالیسم اساطیری برای کارگران و زحمت‌کشان کردستان نقش یک سم فلج‌کننده و یک بی‌راهه سیاسی را دارد که پتانسیل مبارزاتی آن‌ها را به ضامنی برای سیاست بازی بورژوازی کُرد تبدیل می‌کند.

 

«به جهنم خوش آمدید»!

گزارش ارسالی به نشریه آتش از تظاهرات ضد نشست جی ۲۰ درهامبورگ آلمان

از نشریه آتش – شماره ۶۹

در روزهای ۷ و ۸ جولای ۲۰۱۷ (۱۶ و ۱۷ تیر ۱۳۹۶) سران بیست قدرت اقتصادی و سیاسی جهان و رؤسای بانک‌های بزرگ بین‌المللی و رهبران تعدادی از کشورهای مهمان در یازدهمین اجلاس گروه ۲۰ (G20) در هامبورگ آلمان دور هم جمع شدند. جی۲۰ یکی دیگر از نهادهای اجماع و رای‌زنی سران قدرت‌های امپریالیستی و کاپیتالیستیِ حاکم بر جهان است تا بر سر چگونگی پیشبرد این نظام بین‌المللی بهره‌کشی و ستم بر مردم، هم‌فکری کرده و رقابت و کشمکش‌های درونی‌شان [که ناشی از ذات سیستم سرمایه‌داری است] را چاره‌جویی کنند. پیام رهبران جی۲۰ به اکثریت مطلق مردم جهان این بود به جهنمی که نظام سرمایه‌داری برای‌شان ساخته و خواهد ساخت خوش آمده‌اند!

به روی یکی از دیوارهای شهر هامبورگ خطاب به سران جی۲۰ نوشته شده بود: «تصمیمات امروز شما، فجایع فردای زندگی ما است». از مدت‌ها پیش از آغاز به کار این نشست، احزاب، سازمان‌ها و گروه‌های کمونیست، انقلابی و مترقی از کشورهای مختلف و شهرهای گوناگون آلمان برای رویارویی و اعتراض به این نشست تدارک دیده و خلق افکار کرده بودند. بنا بر اعلام رسانه‌های دولتی مثل «دویچه وله» (صدای آلمان)، بیش از صد هزار نفر در این اعتراضات شرکت کردند که شامل طیف وسیعی از نیروهای سیاسی مانند کمونیست‌ها، آنارشیست‌ها، فمنیست‌ها، فعالین حفظ محیط زیست، فعالین جنبش کوئیر و ال.جی.بی.تی‌ها، تشکل‌های دانشجویی، سندیکاهای کارگری، فعالیت ضد جنگ، مدافعین حقوق پناهندگان و مهاجرین و غیره می‌شدند. فضای عمومی شهر هامبورگ عمدتاً علیه این نشست بود و پرچم‌ها، شعارها و پوسترهایی مثل «جی۲۰ به هامبورگ خوش نیامدید»، «fuck G20»، «نه به جی۲۰»، «هامبورگ جای سران جی۲۰ نیست» و غیره بر پنجره بسیاری از مغازه‌ها و خانه‌ها و در و دیوار محلات آویزان بود. حال و هوای هامبورگ با همیشه فرق داشت و شور و انگیزه برای اعلام مخالفت و انزجار از پلشتی‌ها و کثافت‌های سیستم سرمایه‌داری در خیلی‌ها دیده می‌شد. شب‌ها خیابان‌ها، محلِ شعار و تظاهرات، بحث و گفت‌وگو و شادی و رقص و ترانه علیه نظام سرمایه‌داری بود. بالا رفتن روحیۀ عمومی در اثر یک مبارزۀ جمعی با قدرت‌های حاکم در خیلی‌ها احساس می‌شد. چندین تظاهرات وسیع که تعداد شرکت‌کنندگان در برخی از آن‌ها به ۴۰ تا ۸۰ هزار نفر می‌رسید برگزار شد. یکی از تظاهرات‌هایی که به‌شدت مورد هجوم پلیس قرار گرفت و به درگیری میان پلیس و مردم منجر شد؛ «به جهنم خوش آمدید!» نام داشت. پیام روشن بود: مقاومت و اعتراض مردمی، هامبورگ را برای جنایت‌کاران و اوباش عضو جی ۲۰ به جهنم تبدیل خواهد کرد و آن‌ها و نظام تولیدی- اجتماعی‌شان حق ندارند برای گسترش بیشتر فقر و فلاکت در جهان، برای نابودی بیشتر محیط زیست، برای افزایش شمار بی‌‌خانمان‌ها و مهاجرین، برای بردگی بیشتر زنان، برای افزایش تعداد کودکان کار، برای ترویج بیشتر دین و خرافه و جهل، برای جنگ‌افروزی و آدم‌کشی بیشتر دور هم جمع شده و تصمیم‌گیری و رای‌زنی کنند.

در طرف مقابل، دولت آلمان تمام امکاناتش را برای جلوگیری از برگزاری مقاومت و مبارزه علیه این نشست به کار گرفت. اجازۀ دایر کردن کمپ واحد و مشترک به معترضین داده نشد. پلیسِ امپریالیسم آلمان ۲۰ هزار نیرو از شهرهای مختلف در هامبورگ مستقر کرد و حتی گفته می‌شد از دانمارک نیرو به هامبورگ آورده‌اند. پلیس در همه‌جا تلاش داشت فضای رُعب و وحشت ایجاد کند. ماشین‌های غول‌پیکر آب‌پاش و نفربَرهای «ضد شورش» مدام در شهر رژه می‌رفتند. یگان‌های مسلح پلیس در اکثر خیابان‌ها مستقر بودند و در ورودی پارک‌ها، کوله‌پشتی‌ها و کیف‌های مردم را می‌گشتند تا مانع از ورود چادر برای زدن کمپ بشوند. پلیس، اتوبان‌های منتهی به هامبورگ را بسته بود تا مانع از ورود تعداد بیشتری از معترضین به شهر شود. تقریبا ۲۰ ساعت در شبانه روز چندین هلی‌کوپتر مدام در آسمان در پرواز بودند و به‌واقع هدفی جز ایجاد ترس نداشتند. رسانه‌های خبری و تصویری امپریالیسم آلمان مدام با منتشر کردن تصاویری از آتش‌سوزی، تظاهرکنندگان را به آشوب‌طلبی و خشونت متهم می‌کردند که «فقط جنون، خون و تخریب می‌خواهند»! حتی روزنامۀ راستگرای بیلد (Bild) با منتشر کردن تصاویر تعدادی از تظاهرات‌کنندگان، خواهان شناسایی و دستگیری «آشوب‌طلبان» شد. درست همان کاری که سایت‌های متعلق به سپاه پاسداران در سال ۸۸ علیه مردم معترض در ایران کردند، با همان ادبیات و همان ترفندها. به قول مائو‌تسه‌دون: مرتجعین، دنیا را با جنگ‌های امپریالیستی و ارتجاعی به آتش می‌کشند اما همین‌که مردم برای دفاع از خود شمعی روشن کنند، فریاد واخشونتای مرتجعین بلند می‌شود! جالب این جا است که بخشی از خرده بورژوازی آلمان و هامبورگ نسبت به «خشونت‌های» صورت‌گرفته از سوی تظاهرکنندگان بیمناک بود و دامنۀ محکومیت آن حتی به برخی از مدافعین نظام سرمایه‌داری در فضای مجازی ایرانی هم رسید. اما فقط کافی است نگاهی به لیست دعوت‌شدگان و حاضرین در اجلاس هامبورگ بیاندازید تا مضحک و البته بی‌شرمانه بودن این نگرانی بورژوازی و خرده بورژوازی حقیر چه از نوع آلمانی و چه ایرانی آن مشخص شود: ترامپ، پوتین، مرکل، تریسا می، اردوغان، شیخ سلمان و غیره. لیست کاملی از جنایت‌کاران جنگی و تبه‌کاران اقتصادی که فقط در یک قلم ۳۰۰ هزار نفر مبتلا به وبا در جنگ یمن و ۶۰۰ هزار کشته در جنگ سوریه را همین حالا در کارنامه دارند!

دسته ای از کمونیست‌های طرفدارِ سنتز نوین باب آواکیان به شکلِ یک تشکل انترناسیونالیستی شامل رفقایی از آلمان، افغانستان، ترکیه، کردستان، ایران و آمریکا به مدت یک هفته به اَشکال مختلف به تبلیغ و ترویج ضرورت و امکان انقلاب کمونیستی در میان ده‌ها هزار نفر از توده‌های مردم و معترضین و تظاهرکنندگان پرداختند. بحث اساسیِ بلوک کمونیستی ما این بود که مبارزۀ مردم علیه نشست سران جی۲۰ باید بخشی از پروسۀ راه انداختن جنبشی برای انقلاب کمونیستی باشد و این کار، بدونِ در دست گرفتن و به کار بستن سنتز نوین کمونیسم امکان‌پذیر نیست. ما این پیام را با پیوند خوردن به مبارزۀ مردم در خیابان و در کنفرانس‌ها، تجمعات، تحصن‌ها، تظاهرات‌ها، نشست‌های شبانه و غیره به میان مردم بردیم و کوشیدیم با مبارزۀ زنده با دشمن، مردم را برای انقلاب تغییر داده و متحد و متشکل کنیم.

درگذشت مریم میرزا خانی، دانشمند برجسته

 از نشریه آتش – شماره ۶۹

«بدون علاقه داشتن به ریاضی ممکن است آن را سرد و بیهوده بیابید. اما زیبایی ریاضیات خود را تنها به شاگردان صبور نشان می‌دهد. پُرارزش‌ترین بخش لحظه‌ای است که می‌گویی آها! ذوق کشف و لذت فهمیدن چیزی جدید. احساس ایستادن بالای یک بلندی و رسیدن به دیدی شفاف و واضح.» (مریم میرزاخانی)

خبرِ درگذشتِ این زنِ دانشمند و جست‌وجوگر که هنوز در حال شکفتن بود موجی از تاثر را در ایران و سراسر جهان برانگیخت. مریم در جامعه دینی و مردسالار ایران، نخستین دختری بود که به تیم المپیاد ریاضی راه یافت و مدال طلا گرفت. می‌توان تصور کرد که دست‌یابی به این موقعیت در نظامِ دینی و ضدِ زن جمهوری اسلامی که ریاضیات قرار است ملکِ طلقِ مردان باشد، تا چه حد دشوار بوده است. می‌توان تصور کرد که مریم برای رسیدن به این موقعیت به‌عنوانِ یک دختر چه اندازه فشار و تبعیض‌هایی که از سر نگذرانده است. فقط همین بس که استاندار اردبیل در واکنش به درگذشتِ مریم، بی‌شرمانه گفت: «بسیاری از موضوعات ریاضی برای دختران لازم نیست. همین‌که بتوانند بچه‌ها را بشمارند کافیست. از تعدادِ بچه‌‌ها که انتگرال نمی‌گیرند.»

این مرتجعین از رویارویی با واقعیتِ به‌پاخیزی زنان و به چالش گرفتن نظامِ دین‌مدار در عرصه‌های گوناگون علمی و اجتماعی و سیاسی و ورزشی و… هراس دارند. زیرا به‌پاخیری زنان کُنهِ ایدئولوژی ارتجاعی و ضدِ علمی آنان را برملا می‌کند.

در این فضای تیره و ارتجاعی بود که ستاره‌ای در قلمروی علم و دانش و تفکرِ ژرف و سرشار از «ذوق برای کشف و لذتِ فهمیدن چیزی جدید»، درخشید و قوام پیدا کرد و تبدیل به الگویی برای بسیاری از زنان ایران و جهان شد.

یک استاد ریاضی که با مریم کار کرده می‌گوید: «او در رشته خود اگر از ابن سینا و زکریای رازی بزرگ‌تر نباشد، کم‌تر نیست. او مانند این دو دانشمند در تاریخ ماندگار خواهد شد. اما زن بودنش دلیلی است برای این‌که جمهوری اسلامی نگذارد چنین موقعیتی را کسب کند. مراسمی برگزار می‌کنند و مکارانه تسلیتی می‌گویند و ختمِ ماجرا. اما همان‌طور که نتوانستند فروغ فرخزاد را از حافظه و تاریخ حذف کنند، مریم را هم نمی‌توانند».

مریم از ریاضی و به‌ویژه هندسه، برای فهم و درک جهانِ پیرامون و کائنات و این‌که چگونه چنین شکلی به خود گرفته است، استفاده می‌کرد و فارغ از این‌که دارای چه تفکر سیاسی‌ای بود یا نبود، مشغله‌اش ارائه درکی علمی و عینی و واقعی از جهان و شکل‌گیری و حجم و اندازه آن بود که عمیقا در تقابل با افسانه‌های خرافی و دینی قرار می‌گرفت. دانشمندانی از این دست همان اندازه که به ارتقای فهم و درک بشر از جهان و شکلگیری هستی خدمت میکنند و راه گشایند، خار در چشم و مغزِ مرتجعین متحجر و خرافهپرستاند. بهخصوص اگر زن باشند.

مقاماتِ رنگارنگ جمهوری اسلامی برای درگذشتِ مریم، تسلیت می‌گویند، بیلبورد برای او نصب می‌کنند و در مساجد مراسم برگزار می‌کنند. اما نه‌تنها موهایش را سانسور می‌کنند که ریاضیات را هم بی‌شرمانه و با مغزِ بیمارشان، سانسور می‌کنند. در تصویری که از مریم میرزاخانی در خیابان‌ها نصب کرده‌اند او را پای تخته سیاهی پر از فرمول‌های ریاضی می‌بینیم اما در میان آن‌ها «کسینیوس»((cosinus-cos راکه از نسبت‌های مثلثاتی است و از دورانِ باستان برای تعریف زاویۀ مثلث به‌کار رفته است، حذف کرده‌اند!

دانشجوی رشته زیست‌شناسی در یکی از معتبر‌ترین دانشگاه‌های ایران می‌گوید: «زیست‌شناسی را بدونِ تئوری تکاملِ داروین تدریس می‌کنند. سمینار در مورد “خلقت” برگزار می‌کنند و دانشجویی که درمورد تئوری تکاملِ داروین مطالعه کرده باید با لکنت و ده‌ها اما و اگر از این تئوری دفاع کند. دانشجویانی که جست‌وجوگرند کارل ساگان و استفان جی گولد را مطالعه می‌کنند. اما هیچ فضایی در این نظامِ آموزشی ضد علمی برای آنان نیست. از همین جهت، همه می‌خواهند بروند…».

در شبکه‌های اجتماعی در موردِ مرگِ مریم میرزاخانی، نوشته‌ای جلب نظر کرد. عنوان نوشته این بود: «بروید گم شوید بی‌شرف‌ها! مریم میرزاخانی ربطی به شما ندارد». نکتۀ این نوشته این است:

اگر مریم در ایران بود و روسری نداشت، شما دستگیرش می‌کردید. اگر در ایران بود و می‌خواست برای دریافتِ یک جایزه به خارج سفر می‌کرد باید اجازه شوهرش را می‌داشت. اگر ایران بود و می‌خواست دوچرخه‌سواری کند، دستگیرش می‌کردید. اگر ایران بود و می‌خواست در یک استادیوم مسابقه‌ای ورزشی را نگاه کند، راهش نمی‌دادید. اگر ایران بود و توی وبلاگش یک کلام علیه شما آدم‌کش‌ها می‌نوشت، تا آخر عمرش در زندان می‌‌ماند و….

تلاش برای فهمِ واقعیت‌های جهان مادی به‌ همین صورتی که هست، تلاشی است سترگ. کوششی است برای بالا بردن دانش و تفکرِ کلِ انسان‌ها؛ و رها کردن بشر از زنجیرهای خرافه و جهل و به تصویر کشیدن دنیایی عینی و واقعی «بدونِ یک خالقِ اندیشمند». جهانی که علم قادر به شناسایی آن است و پاسخ برای چراهای بسیار دارد.

مریم میرزاخانی در این مسیر، پیش می‌رفت و از دست دادنِ دانشمندی چون او، ضایعه‌ای برای علم است.

 

واقعیت کمونیسم چیست؟

 انقلاب روسیه: دولت و انقلاب دولت با تفنگ و دولت بی‌تفنگ!

از نشریه آتش – شماره ۶۹

این چهارمین مقاله در سری مقالاتی است که به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه به رهبری لنین که اولین دولت سوسیالیستی جهان را بنا گذاشت، منتشر می‌شود. در این شماره به‌موضوع «دولت» و اثر مهم لنین به نام «دولت و انقلاب» می‌پردازیم. این اثر تئوریک، حاوی تفکر و نگرش انقلابی کمونیستی در مورد دولت و ضرورتِ مطلق پرولتاریا در سرنگونی دولت کهنه و استقرار دولت نوین سوسیالیستی است. این نگرش، نقش تعیین‌کننده در تصمیم لنین در آستانۀ انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ برای سرنگونیِ هرچه فوری‌تر دولتی که در نتیجۀ سرنگونی سلطنت تزاری در انقلاب فوریه ۱۹۱۷ به قدرت رسیده بود، داشت. با خواندن این اثر، به مسالۀ مرکزی انقلاب پرولتری پی می‌بریم. برای اولین‌بار لنین دکترین مارکس و انگلس را در مورد لزوم انقلاب قهرآمیز برای درهم شکستن ماشین دولتی کهنه و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا به‌کار بست.

****

حسن روحانی، در ماه گذشته، در نطقی خطاب به جمعی از سرمایه‌داران گفته بود: «ما سرمایه را از دولت بی‌تفنگ به دولت با تفنگ منتقل کردیم». منظور روحانی این بود که در جریان «خصوصی‌سازی» کارخانه‌ها و املاک و معادن و بانک‌های تحت اختیار دولت، به‌جای آن‌که این‌ها را به سرمایه‌داران به‌اصطلاح «بخش خصوصی» واگذار کنند به‌دست سپاه پاسداران دادند.

ببینیم «دولت» چیست تا بی‌پایگیِ افاضات روحانی را درک کنیم که چیزی به نام «دولت بی‌تفنگ» وجود خارجی ندارد.

لنین در کتاب «دولت و انقلاب» محتوای واقعی نهادی به نام دولت و ضرورت آن برای جامعۀ طبقاتی را تشریح می‌کند. دولت، یک پدیدۀ تاریخی است. یعنی، در مقطع خاصی از تاریخ جامعۀ بشری، با ظهور جامعۀ طبقاتی به‌وجود آمد و ابزار اِعمال دیکتاتوری طبقۀ حاکم (طبقۀ به لحاظ اقتصادی مسلط) بر طبقۀ محکوم (طبقۀ تحت استثمار) است. جامعۀ طبقاتی جامعه‌ای است که عدۀ قلیلی ابزار عمدۀ تولید اقتصادی را در دست دارند و از این طریق، اکثریتِ مردم را استثمار می‌کنند. یعنی، ثروت تولید شده توسط اکثریت را در اختیار می‌گیرند.

اولین طبقۀ استثمارگر، برده‌داران بودند و سپس فئودال‌ها و امروزه سرمایه‌داران. رابطۀ طبقاتی میان استثمارگر و استثمارشونده به‌شدت خصمانه است. طبقۀ استثمارگر برای حفظ این موقعیت و ممانعت از شورش استثمار‌شوندگان نیازمند دولت است. در اداره این وضعیت، اِعمال قهر و خشونت سازمانیافته و یکطرفه، نقش کلیدی بازی می‌کند. منظور از «سازمان‌یافته» این است که نیروهای سرکوب‌گر نظامی دولت، دارای سازمان و تشکیلات و دکترینِ نظامی و سلسله مراتب و اصول و غیره هستند. منظور از «یک‌طرفه» آن است که طبق «قانون» فقط دولت حق استفاده از تفنگ و قهر سازمان‌یافته را دارد. طبقۀ محکوم حق استفاده از سلاح را ندارد. چون بَرده (که امروز، پرولتاریا بَردۀ مدرن است) همیشه می‌خواهد برده‌دار (که برده‌دار مدرن امروز، سرمایه‌دار است) را به زیر بکشد. بنابراین، برده‌دار حق استفاده از سلاح را برای برده ممنوع می‌کند. ستمگر همیشه از ستمدیدگان می‌ترسد. زیرا ستمدیده همیشه می‌خواهد ستمی را که بر او می‌شود سرنگون کند. همیشه می‌خواهد یوغ ستمدیدگی را از گردۀ خود باز کند.

ستون فقرات دولت، قوای سرکوب‌گر قهرآمیز آن یعنی، نیروهای نظامی، انتظامی، پلیس، زندان‌ها، جاسوس‌ها و دستگاه‌های اطلاعاتی هستند. اما این به‌معنای کم‌اهمیت بودن بخش‌های دیگر دستگاه دولتی نیست. ابزار دیگرِ دستگاه دولتی نیز بسیار مهم هستند. مانند دستگاه تبلیغاتی و آموزشیِ آن. مانند تحمیل دین و آئین‌های دینی. مانند موجه کردن سرکوب از طریق قانون‌گذاری. درنهایت، بدون آن‌که طبقات تحت ستم و استثمار با زور و سرکوب سرجای‌شان نشانده شوند، کلیت این دولتِ ارتجاعی نمی‌تواند دوام بیاورد.

پس: اولا، دولت بخشی از یک نظام اقتصادی– سیاسی است و ماهیت هر دولت را اساسا نظام اقتصادی حاکم تعیین می‌کند. بدون تغییر نظام اقتصادی، نمی‌توان گفت که یک دولت تغییر کرده است. ثانیا، ستون فقرات دولت، نیروهای نظامی آن است و چیزی به نام «دولت بی‌تفنگ» وجود ندارد. درک این واقعیت، برای درک محتوای انقلاب و اسباب و وسایل ضروری برای تحقق انقلاب، تعیین‌کننده است.

انقلاب فقط می‌تواند به‌معنای سرنگون کردن قدرت سیاسی یک طبقه و ریشه‌کن کردن روابطِ تولیدیِ مربوط به آن طبقه باشد. انقلاب در درجه اول باید دستگاه دولتی طبقۀ حاکم را در هم بشکند تا راه برای از میان بردنِ روابط تولیدی استثمارگرانۀ آن باز شود. برای درهم شکستن دستگاه دولتی باید ستون فقرات نظامی آن را در میدان نبرد مغلوب کرد. طبقۀ محکوم نیز برای سرنگون کردن دولت طبقات استثمارگر باید ارتش و جنگ انقلابی خود را داشته باشد. به قول لنین، اگر طبقۀ کارگر و متحدان آن، این واقعیت را درک نکنند، برای همیشه برده و اسیر سرمایه‌داری باقی خواهند ماند.

در آستانۀ انقلاب اکتبر، بازهم این لنین بود که در تمایز با دیگر رهبرانِ چپ در جنبش کمونیستی روسیه، توانست نیاز مبارزه طبقاتی را درست تشخیص دهد. او این حقیقت استراتژیک را بیشتر و کیفیتا بیشتر از بقیه فهمید که پرولتاریا بدون ارتش و دست زدن به جنگ سازمان‌یافته و رهبری‌شده به قدرت نخواهد رسید بلکه به‌طرز اسفناکی به او خیانت خواهد شد.

در این دوره است که لنین اثر بزرگ «دولت و انقلاب» را می‌نویسد. در این دوره است که در مورد فن قیام‏- ضرورت قهر– دموکراسی و دیکتاتوری می‌نویسد. یعنی‌ به عمیق‌ترین مسائل تئوریک که همه فکر می‌کردند مارکسیسم حل کرده است، می‌پردازد. هم‌‌زمان لنین برنامۀ پرولتاریا را به‌طور زنده بازتاب می‌دهد. برای لنین، طبقه کارگر به‌عنوان طبقه‌ای که دولت نوینی را باید مستقر و اداره کند، معنا داشت. برنامۀ انقلابی لنین روشن می‌کرد که بعد از کسب قدرت، پرولتاریا با مشکلات حاد و فوری و مشکلات درازمدت‌تر چه خواهد کرد. مثلا، با قحطی، بازار سیاه و یا احتکار چه خواهد کرد. چگونه بانک‌ها را گرفته و متمرکز خواهد کرد؛ با صنایع و تجارت چه خواهد کرد. تمام طبقات باید می‌دیدند که پرولتاریا و پیشاهنگ آن، کلید حل معضلات اصلی جامعه را در دست دارد. این‌ها تبلیغات نبود بلکه برنامه واقعی بود و توضیح می‌داد که رنج بردن از این همه فلاکت اصلا ضروری نیست و می‌توان از شر آن خلاص شد اما برای خلاص شدن و رهایی، طبقه‌ای باید قدرت دولتی و دیکتاتوری داشته باشد که رنج‌اش بیانِ رنجِ کل بشریت است و منفعت‌اش نابود کردن کلیۀ مصائبی است که نظامِ استثمارگر سرمایه‌داری بر بشر تحمیل کرده است. نگاه لنین به طبقۀ کارگر این‌گونه نیست که این طبقه «بدبخت است و حقوقش را نمی‌دهند؛ پس بیایید مبارزه کنید که حقش را بگیرد». بلکه نگاهِ علمی‌اش این است که با ظهور طبقه کارگر، عصر جدید و طبقه جدیدی متولد شده که می‌تواند همه چیز را به‌سرعت تغییر دهد چون نفعش در تغییر رادیکال جامعه و جهان است.

انقلاب اکتبر این حقیقت را تثبیت کرد که برای درهم شکستن ماشین دولتیِ بورژوازی، پرولتاریا باید ارتش داشته باشد. حل این معضل یعنی ایجاد و قوام‌یابی ارتش پرولتاریا یکی از معضلات مهم انقلاب پرولتری است. زیرا بدون درهم شکستن ستون فقرات دولت حاکم که نیروی نظامی آن است، انقلاب به پیروزی نمی‌رسد.

تغییر دوره به دورۀ کارگزارانِ دولت بهمعنای «تغییر» نیست!

تقریبا در اکثر کشورهای جهان، طی انتخابات‌های چند ساله، کارگزاران دولت‌ها عوض می‌شوند و مدیریت دولت، به‌طور دوره‌ای میان حزب‌ها یا جناح‌های مختلف طبقۀ حاکمه می‌چرخد. برخی اوقات این «چرخش» به‌طور مسالمت‌آمیز رخ نمی‌دهد. بلکه جناح‌ها متوسل به «کودتای نظامی» علیه یکدیگر می‌شوند (مانند کاری که یک سال پیش، جناحی از ارتش ترکیه تلاش کرد که انجام دهد و اردوغان را از قدرت ساقط کند) اما این نوع تغییرات به‌معنای تغییر در دولتِ طبقاتی حاکم نیست. حتا ممکن است اتفاقی مانند سال ۵۷ بیفتد و دولت حاکم تغییر مهمی کند و رژیم سلطنتی به رژیم جمهوری اسلامی تبدیل شود. اما حتا چنین تغییری باز هم به معنای تغییر ماهوی در دولت نیست.

پس از نزدیک به چهل سال، جمهوری اسلامی باز هم با وقاحت کامل تلاش می‌کند نیروهای سرکوب‌گر نظامی خود را «نیروهای مردمی» جا بزند و بگوید چون در نتیجۀ «انقلاب» بر سر کار آمده است پس، برخلاف رژیم شاه یک رژیم مردمی است. اما واقعیت ثابت کرده که این رژیم یک رژیم به تمام معنا ضد‌مردمی است. امروزه، سپاه پاسداران درگیر در جنگ‌های نیابتی کثیف در منطقه است. اما کار اصلی نیروهای نظامی این دولت، سرکوب مردم است. کافی است نگاهی به وقایع پس از بهمن ۵۷ بیندازیم: سرکوب مردم کردستان، سرکوب خلق عرب در خوزستان، سرکوب شوراهای دهقانی در ترکمن صحرا، ترور فعالین کارگری و سرکوب شوراهای کارگری، سرکوب زنان و تحمیل حجاب اسلامی و در ادامه ایجاد گشت‌های نظامی/امنیتی علیه زنان، کشتار هزاران زندانی سیاسی به‌ویژه از خرداد ۱۳۶۰ به بعد و سپس قتل عام هزاران زندانی سیاسی در تابستان ۶۷، سرکوب جنبش دانشجویی، سرکوب گردهمایی‌ها و اعتصاب‌های کارگری و به گلوله بستن کارگران اعتصابی و کولبران، سرکوب جنبش سال ۸۸، حکومت نظامی دائمی در کردستان و…

کافی است به یکی از جدیدترین تدارکات «امنیتی» سپاه نگاه بکنیم تا بفهمیم «ایجاد امنیت» در قاموس سپاه یعنی چه؟ از قول سرلشگر یحیی صفوی، مشاور عالی فرماندهی کل قوا (یعنی، خامنه ای) در گزارش «تدوین نظام‌نامه امنیتی و حاشیه‌‌نشینی در خراسان رضوی» نقل می‌شود که ناامنی در استان خراسان رضوی به علت «جمعیت کثیر حاشیه‌نشین و مهاجر» و ترکیب مسایل «اقتصادی، فرهنگی و سایر معضلات» محتمل است و می‌گوید، «با نگاه به آینده، …برای برخورد با ناامنی به سناریوسازی بپردازیم و در این راستا می‌بایست به تدوین نظام‌نامه امنیتی و حاشیه‌نشینی در استان خراسان رضوی توجه کافی شود و در آن تمامی اقدامات هم‌راستاسازی شود.» (روزنامه شرق. ۲۵ تیر. ص ۳)

به طور خلاصه، ترس از ستمدیدگان و «سناریوسازی» برای سرکوب شورش آنان.

مسالۀ جامعه ما این نیست که آیا دستگاه نظامی سپاه پاسداران باید بنگاه‌های مالی و سرمایه‌گذاری هم باشند یا خیر. آیا باید درگیر در سرمایه‌گذاری باشد یا نباشد. مساله این است که این نهاد حافظِ منافعِ طبقۀ سرمایه‌داران داخلی و بین‌المللی است. مساله این است که این نیروی سرکوب‌گر، ضد اکثریت مردم است و از منظرِ منافع کوتاه‌مدت و درازمدتِ مردم «حق» و «مشروعیت» استفاده از سلاح ندارد و سلاح را باید از دستش گرفت تا کلیت این دولت، یعنی کلیت نظام سیاسی و اقتصادی حاکم را سرنگون کرد و بر جای آن دولت دیگری مستقر کرد که راه برای مردم باز کند تا جامعه را بر اساسی به‌جز ستم و استثمار اکثریت به دست اقلیت، سازمان دهند.

کتاب «دولت و انقلاب» لنین را باید به‌دقت خواند و بحث کرد و برای کامل کردن آگاهی، کتاب «دولت و آزادی» نوشتۀ باب آواکیان، از انتشارات «آتش» را باید به‌میان کارگران و زنان و جوانان سیاسی برد تا در مورد محتوای انقلاب و راه متحقق کردن آن آگاه بشوند. به‌قول مارکس: برای این‌که بنایی در عمل فرو بریزد در ابتدا باید در ذهن فرو بپاشد.