زیر سایه روباه نخواب، بگذار شیر تو را بدرد! به یادِ علیاشرف درویشیان
از نشریه آتش شماره 73
لیلی پناهی
ادبیات متعهد و مردمی یکی از خستگیناپذیرترین و استوارترین همراهانش را از دست داد. چهکسی پس از این، آبشوران و آبشورانهای دیگر را به تصویر خواهد کشید؟ همانجایی که مرغابیها عشقبازی میکنند، بچهها بازی میکنند، زبالههای شهر را میریزند و وقتی سیل میآید، همه بارش را در آنجا خالی میکند. کدام نویسنده اینگونه صادق، ساده و جهتدار مینویسد که در دهه پنجاه بر نسلی تاثیری گذارد آنچنانکه زندگیاش را جهت و معنا بدهد؟ دختران و پسران تحصیلکرده آن نسل را از درماندگی و آشفتگی، از بیآرمانی بیرون بیاورد و واقعیتهای زندگی تودههای محروم را طوری تصویر کند که مجبور به انتخاب بشوند؟ نهیب بزند که کدام سمت قرار داری؟ در سمتِ «آبشوران»نشینها یا در سمت آنانی که پسماندههایشان به آبشوران می رسد؟ سوالی که در نهایت به اینجا میرسد که: در سمت طبقه حاکم قرار داری یا در مقابل آن و به قول احمد شاملو، همدست تودهها.علیاشرف، برعکس بسیاری از نویسندگان «فاخر» و جایزه بگیر که تبدیل به موعظهگران حقیری شدند که تعامل و سازش میانِ مردم با حاکمین را توصیه میکردند، راهِ میانبُر جلو نگذاشت. یکی از دلایلی که برخی محافل ادبی و قبضهکنندههای این عرصه او را بهرغمِ عمق و اهمیتِ اجتماعی و ادبی نوشتههایش ارج نمیگذاشتند، همین بود.علیاشرف، زاده محله آبشوران بود. پُر از شور زندگی و بلندپروازی. اما جسمش که هنوز زخم شکنجه و زندان در نظامِ سلطنتی را بر خود داشت و زیر فشار تهدیدها و بیعدالتیهای نظامِ جمهوری اسلامی خم شده بود، تاب نیاورد. درویشیان، رفیق و یار کودکان، معلم و روشنفکری صادق و انقلابی بود و تا آخر عمر بر تعهد و تفکرش برای به تصویر کشیدنِ زندگی محرومان این جامعه پایدار ماند. از آن دسته روشنفکران نبود که در جوانی سوسیالیستاند، در میانسالی لیبرال و در سالمندی بازنشسته همکاسه مرتجعین. با سازش و مصلحتاندیشی میانهای نداشت. نه در مقابل کاخنشینان کوتاه آمد و نه در مقابل منبرنشینان سر خم کرد. در نظامِ شاهی زندان رفت، شکنجه شد، سانسور شد و در نظامِ جمهوری اسلامی در لیست قتلهای زنجیرهای قرار گرفت. اما تعهد، امید، پایداری و جهتگیریاش را برای آفریدن جامعهای که در آن کاخنشین و کوخنشین نباشد از دست نداد. برای گذشتن از تیغ سانسور بر خلاف بسیاری از سرشناسان عرصه ادبیات، نه مجیزگویی کرد و نه به قولِ خودش بر سر سفره خون نشست. ترجیح داد آثارش چاپ نشود تا اینکه نشانها را از دستِ اختهکنندگان هنر و اندیشه مردمی بر سینه بیاویزد. با چه حس تحقیر و نفرتی با حکام حرف می زد: «شما خیال کردید کتابهای مرا سانسور کنید، میآیند کتابهای شما را میخوانند؟ نه. ملتی که به سانسور عادت کند نه کتاب شما را میخواند نه کتاب من را. این حاصل زحمات شما است که جوانها این جور بار آمدند. بیمطالعه، بیهویت.»جامعه روشنفکری و ادبی ایران همیشه مدیون و بدهکار درویشیان باقی خواهد ماند. چرا که نگفتند و ننوشتند و اغلب درک نکردند که اثرِ «سالهای ابری» و «کُلیدر» دو صدای اجتماعی، دو سوگیری اجتماعی بسیار متفاوتاند.درویشیان، مبارزه علیه صاحبان قدرت و زور را با روایت زندگی مردم و کودکان، خصوصا قشرهای تحتانی و تحت ستم جامعه بهپیش میبرد. بهقول خودش، نوشتن برای او اعتراض بود، پاسخی بود به بیعدالتی و نابرابری محیطی که در آن زندگی میکرد. داستانهای او نه تصویر زندگی که خود زندگی است. نوشتههای او از واقعیت و لایههای پنهان جامعه، ساده و بیپیرایه و پر درد است. تصویرهایش از روزگار مردم فرودست، محکم و با صلابت و واقعیاند. برای همین بر جان خواننده مینشینند. او صدای حقیقت بود در زمانهای که زبان باید بسته میماند. در سالهای ابری، حقیقت بزرگی را یادآوری کرد: «همهچیز از باریکی پاره میشود و ظلم از کلفتی».علیه خرافه و مذهب قلم میزد. چراغی بود در جامعهای که تاریکاندیشی دینی بر آن مستولی شده و تلاش میکرد پرچم ادبیاتِ متعهد را در زمانهای افراشته نگاه دارد که بسیاری از صاحبنامان بهدنبال گشایشهای اندک سیاسی و فرهنگیاند و سازشکارانه در پی جایی برای خود در نهادهای رسمی و دولتیاند.مرگِ درویشیان بهاندازه این بخش از داستان کوتاهش با عنوانِ «نیاز علی ندارد»، قلب هر کسی را که با نگاه و تفکر او همسویی دارد، میفشارد. آنجا که میگوید: «صبح، حاضر و غایب میکردم: نیاز علی ندارد! چند نفر از بچهها، آهسته گفتند: غایب. آقا، دیروز غروب مرد. از سرما، آقا. خون از گلوش آمد و مرد. هی میگفت: ستاره میخواهم. ستاره میخواهم. یک ستاره قشنگ برای ننهم».علیاشرف، روایتگر زندگی و رویای بچههای کار و خیابان، حکایتگر «هتاو» و «نیاز علی ندارد»*، راوی رنج و درد مردم و نویسنده آبشوران، در آدم ها و دنیای انسانی که او دوست می داشت و در لابهلای صفحات کتابهایش ترسیم کرده، برای همیشه زنده خواهد ماند.جنبش کمونیستی، جنبشی که رهایی کل بشریت راه و هدفش است، به روشنفکران پایداری چون علیاشرف و قلم و تعهد و جهتگیریشان، نیاز حیاتی دارد. افسوس که از میانمان رفت و جایش به سادگی پُر نخواهد شد. زیرا علیاشرفها محصول چند دهه تلاطمات رهاییبخش اجتماعی در این کشور و سراسر جهان و از دستاوردهای موج اول انقلابهای کمونیستی بودند. اکنون بر دوش دستاوردهای عظیم قبلی باید آگاهانهتر و جسورانهتر از پیش به قلب ضد انقلاب یورش برد، «کلفتی» ظلم را درید و موج نوینی از انقلابهای کمونیستی به راه انداخت. درحالیکه اهالی «آبشوران» ستون فقرات آن را تشکیل می دهند.
پانوشت:۱. برگرفته از یک ضرب المثل آذری که پس از مرگ علیاشرف میان دوستداران او تکرار می شد.۲. «هتاو» نام دختر به زبان کردی، به معنای خورشید و «نیاز علی ندارد»، شخصیتهای دو داستان کوتاه از علیاشرف.