سرافکندگی آنگلا مرکل وفراخوان برای “هولوکاست مسلمانان” در لهستان

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۲ دقیقه

از سرویس خبری جهانی برای فتح

سرافکندگی آنگلا مرکل وفراخوان برای “هولوکاست مسلمانان” در لهستان

۲۹ نوامبر ۲۰۱۷، سرویس خبری جهانی برای فتح[۱]

وقتی که حزب آلترناتیو برای آلمان (AfD) در  انتخابات فدرال در ماه سپتامبر با کسب  آرایی دوبرابر انتخابات قبلی موفق شد که به پارلمان آلمان راه پیدا کند، شوک و ناباوری همه اروپا را در برگرفت. متاسفانه بیشتر مردم این مساله را یک  ناهنجاری در یک سیستم خود- اصلاح گر می بینند. ولی چگونه فاشیستها توانسته اند در کشوری که  یکبار در جنگ جهانی دوم آنرا  به نابودی کشاندند چنین کشش عمیق و جان سختی داشته باشد؟ چهار حزبی که بعد از جنگ جهانی دوم در ائتلافهای مختلف  بر آلمان حاکم بودند، بر این امید بودند  که در زمینه خواسته های ضد مهاجرتی  AfD    اجماع درونی خود را حفظ کنند، برد و کشش AfD را تضعیف کنند، سیاستهای سنتریسم را رشد دهند و مانع از قطب بندیهای بیشتر شوند.

ولی درعوض چیزی کاملا برعکس رخ داد. آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان نتوانست ائتلاف حکومتی جدیدی به وجود آورد. این مساله مهمترین بحران سیاسی آلمان از زمان جنگ جهانی دوم، زمانی که آلمان دوباره از خاکستر خود برخاست را به وجود آورد. عواقب این امر، فراتر از آلمان است. زیرا، آلمان ستون اصلی ثبات اروپا است. بسیاری از مردم “مادر مرکل” را “رهبر جهان آزاد” و آلترناتیوی در برابر هرآنچه ترامپ نمایندگی می کند، می بینند. مرکل به وضوح با ثبات ترین نماینده سوسیال دموکراسی و اجماع سیاسی لیبرالی است که از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون بر غرب حاکم بوده، نظمی که ترامپ و دار دسته اش در پی نابودی آن هستند.

مشکل فقط این نیست که هیچ کدام از احزاب حاکمِ اصلی موفق به کسب اکثریت آرا نشدند و حتی بسیاری از آرایشان را به AfD واگذار کردند. مساله مهمتر  اینست که همه احزاب حاکم اصلی دچار بحران مشروعیت شده اند. فرقی نمی کند که مرکل برای حل این بحران حاکمیت، به چه راه حلی متوسل شود. درجه ناتوانی و درماندگی او  از اینجا دیده می شود که   AfD توانسته ابتکار عمل سیاسی را به دست گیرد. این حزب سایر احزب آلمان را وادار به واکنش کرده و  آنها را وادار کرده تا از ترس آبروباخته تر شدن و افزایش قدرت فاشیستها، برنامه ها و گفتمان هایشان را تغییر دهند. در مقابل، این مساله به  فاشیستها اعتبار می بخشد و عطششان برای قدرت را افزایش می دهد. این سازوکاری است که تحولات سیاسی کنونی را به جلو می راند.

AfD  کارش را به عنوان یک حزب “یورو اسکیپتیک” (مخالف اتحادیۀ اروپا) شروع کرد و بر “کشورگرایی” تاکید می کرد و معتقد بود سیاست های  اروپا محور، منافع”ما” را به بهترین شکل تامین نمیکند. هرچند که منظور از “کشور” نیز فقط می تواند به معنای منافع انحصارات بین المللی امپریالیست هایی باشد که کشور را می چرخانند اما تاکید AfD از “کشور” به تاکید بر “ملت” شیفت کرد. تعریف مودبانه ای که بعضی ایدئولوگ های احزاب حاکم از “ملت” می دهند “آلمانیت” است اما  فاشیست های دلتنگِ دوران نازی آن را با “خون” تعریف می کنند. فرقی نمی کند سایر احزاب چه دغدغه های دیگری دارند (مثلا وابستگی ظالمانه و حسابگرانۀ آلمان به زغال سنگ آلاینده)، مهم اینست که AfD موفق شده مساله مهاجرت را تبدیل به مساله کلیدی تمامی  طیف های سیاسی کند. در حالی که  همیشه ایده های مشابه ایده های AfD توسط ایدلولوگهای احزاب رقیب القا می شد، اما این فاشیستها بودند که ابهامات را به دور ریختند و خیلی عریان گفتند: هر کسی شبیه “ما” نیست جایی در خاک آلمان یا اروپا ندارد.

این مساله حالت عملی شده اش را در  کشور همسایه لهستان نشان داد،  جایی که روز استقلال(یازده نوامبر) با راهپیمایی فاشیست ها جشن گرفته شد، راهپیمایی که هم از لحاظ شعارهای  بی شرمانه  پان-اروپاییست ها که به نسل کشی فراخوان می دادند و هم در اندازه و ابعادش(۶۰تا ۹۰ هزار نفر شرکت کننده) از زمان جنگ جهانی دوم به بعد بی سابقه بود. این راهپیمایی نه تنها  برای ایجاد یک “اروپای سفید” فراخوان به “نسل کشی مسلمانان”  میداد، بلکه به جرم خیانت به” تمدن اروپایی” خواستار اشد مجازات برای رهبران سابق و کنونی لهستان و اروپا (مرکل در صدرشان ) بود. تظاهرات کنندگان در مخالفت با ارزشهای بوروژا- دموکراتیک ، نشانه هایی از جنگ های صلیبی اول(۱۰۹۵)  را حمل می کردند، جنگی که  کلیسای کاتولیک به راه انداخت و در آن نجبا لشکر و  دار و دسته های اوباش را راه انداختند، کارشان را با قتل عام یهودیان در اروپا شروع کردند تا به اورشیلم رسیدند، جایی که خیابانهای شهر با اجساد ساکنان مسلمانش پوشانده شد.

این نفرت بی حد و مرزی که  حزب AfD خودش را با آن تعریف میکند، در شکلی متفاوت تر، توسط دولت ترامپ تایید شد. ترامپ که حس همدلی و همذات پنداری شدیدی با لهستان دارد، در سفر اروپایی اش  در  ماه جولای، لهستان را برای اولین توقف خود انتخاب کرد. این مساله، تایید و تکرار شعارها و موضوعاتی است که ترامپ شخصا وقتی که هشدار می داد، «مساله بنیادی عصر ما اینست که آیا غرب زنده خواهد ماند یانه» با صدای بلند آنها را اعلام می کرد. ترامپ لهستانی ها را فراخواند تا برای «خانواده، برای آزادی، برای کشور و برای خدا»  بجنگند و به آنها گفت، «هر یک سانتیمتر باقی مانده از این تمدن ارزشش را دارد که با جانتان برای آن بجنگید». همانند ترامپ، حزب حاکم لهستان PiS که وزیر کشور آن راهپیمایی یازدهم نوامبر را  «یک منظره زیبا» نامیده، نه تنها یک چرخش به راست شدید داشته، بلکه در پی ایجاد تغییرات بنیادی در نظام حکومتی، از جمله به دست گرفتن کنترل رسانه ها و نظام قضایی است.

درواکنش به این قضایا، بعضی از افراد دانشگاهی یا در کوچه و بازاری چنین استدلال می کنند که این یک امر “طبیعی” برای انسانها  است که از حضور کسانی که شبیه “ما”{ی آنها} نیستند، احساس نگرانی کنند. همه این مفسران به شما خواهند گفتند که تمامی سرافکندگی مرکل  به دلیل تصمیم اش برای پذیرش یک میلیون پناهنده در سال ۲۰۱۵ “حاصل” شد.

این تفسیر جنبه عوامفریبانه سیاست امروز را نادیده می گیرد. درست است که آلمان پذیرای تعداد بسیار بیشتری پناهنده نسبت به سایر کشورها بوده است ولی بیشترین طرفداران AfD از مناطقی  می آیند که نسبتا مهاجران  کمتری پذیرفته اند. در لهستان، کلا تعداد مهاجران بسیار کم است و تعداد مسلمانان حتی کمتر. حضور فیزیکی خارجی ها قادر به توضیح رشد فاشیسم نیست.

در عین حال، این حقیقت دارد که یک ویژگی بنیادی جهان امپریالیستی امروز یعنی، تقسیم دنیا به دو بخش جهانخوار و ستمدیده (تناول کننده و تناول شونده) چنان تحمل ناپذیرشده که میلیونها نفر از آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، ترجیح می دهند خطر مرگ را به جان بخرند اما زیر بار آینده ای که در یک کشور تحت سلطۀ امپریالیستی انتظارشان را می کشد، نروند. در عوض  این مساله، به عنوان تهدیدی برای ثبات و رفاه اروپا دیده می شود. سلطۀ امپریالیستی دچار یک بحران واقعی است و مهمترین اثرش در بخش روبنا، ایده ها و شیوه های تفکری است که منطبق بر نوع سازمان یافتگی جوامع است.

در مقاله تازه ای تحت عنوان «مساله فرهنگ است، احمق جان»  تیموتی گارتون اش[۲] تاریخدان، با استفاده از مطالعات نظر سنجی و تحلیلهای آماری  مربوط  به رای دادن درآلمان این نظریه را رد کرده که موفقیت AfD به دلایل وضعیت دشوار اقتصادی است. گرچه پایگاههای AfD در آلمان شرقی در نقاطی است که در جریان جهانی سازی امپریالیستی نسبتا  محروم مانده اند ولی،AfD  به جز یک پایگاه، در تمامی پایگاههای رای گیری کشور، آرای قابل توجهی کسب کرده است. بیشتر طرفداران AfD  وضعیت اقتصادی خودشان را “خیلی خوب” توصیف کرده اند. بیشتر از حساب و کتاب مالی چیزی که این افراد را دلنگران کرده است مساله تصیعف شدن ارزشهایی که به نظر آنها جامعه آلمان را نگه  می دارد. یعنی “کشور، خانواده و مذهب”- مسایلی که  برای پایگاه اجتماعی ترامپ در آمریکا هم کلیدی هستند.

تا همین اواخر مرکل و سایر رهبران اصلی اروپا (و دستگاه مرکزی اتحادیه اروپا) با “چندفرهنگی” بودن  یکی قلمداد می شدند و این دیدگاه  را تداعی می کردند که جوامع شان باید پذیرای سایر فرهنگها بوده و نسبت به مردمان سایر فرهنگها مدارا داشته باشد. در این رواداری فرهنگی، دو رویی و کورچشمی عجیبی در پنهان کردن ستم نهفته است. برای مثال، همه احزاب در فرانسه بر سر این مساله توافق دارند که خارجی ها باید در فرهنگ غالب حل بشوند. [۳]ولی هم در فرانسه و هم در آلمان موضوع اصلی مورد بحث، خصلت فرهنگ حاکم و خطرات ناشی از تضعیف آن است. 

فاشیستها در سرتاسر غرب دایما از این مساله گله می کردند که نیروهای لیبرال دموکراتیک که نظم امپریالیستی کنونی را اداره می کنند، قادر نیستند آن طور که باید وشاید با نیروهای جهادگرای مخالف غرب، به ویژه در خاورمیانه مقابله کنند. ترامپ در کمپین های انتخاباتی اش دایما تکرار می کرد که «اوباما ضعیف است» و بی پرده استفاده از شکنجه را تبلیغ می کرد. ولی این مرتجعین، اسلام را با بنیادگراهای ارتجاعی و جهاد یکی می بینند و در نظرشان بنیادگرایی اسلامی همه آن چیزهایی است که غرب باید باشد ولی نیست: جوامعی که  مقید به اقتدار و اتورتیه سنتی هستند، توسط مذهب انسجام یافته اند و بر پایه “خانواده” (پدرسالاری و سایر روابط جنسیتی ستمگرانه) بنا شده اند. فاشیستها به شدت مصمم به بازسازی جهان طبق چنین تصویری هستند. بعضی از فاشیستها درآمریکا حتا فراخوان “شریعت سفید” داده اند که مشخصا به معنای بازگشت زنان به خانه  و زیر لوای اقتدار شوهران است.

در کشورهای امپریالیستی و همچنین  در کشورهای تحت سلطه، ظهور جهان بینی های افراطی ارتجاعی، واکنشی است به تضعیف شیوه های زندگی منطبق بر به اصطلاح “ارزش های خانوادگی” در نتیجۀ کارکردهای سیستم جهانی امپریالیستی؛ تأثیرات تشدید جهانی شدن، محله ها، مناطق و جوامعی در سراسر جهان ایجاد  کرده که برای بسیاری از ساکنانش دیگر قابل شناسایی نیست. تغییر در ساختار خانواده و موقعیت زنان یکی از اصلی ترین پیامدهای این وضع است که بیش از هر تغییر دیگری احساس می شود. به عنوان مثال، زنان بسیار زیادی خانه هایشان را ترک کرده اند – در لهستان، جایی که زنان اکثریت  جمعیتی میلیونی را تشکیل می دهند برای کار به آلمان، انگلستان و جاهای دیگر رفته اند و به معنای واقعی کلمه پدران و سایر مردان خانواده را ترک کرده اند. این یکی از بسیار تغییرات بنیادی است که در زندگی زنان و مردانی پیش آمده که  شیوه زندگی شان، آنها را در تضاد با ارزشهای پدرسالارانه قرار می دهد که با آنها بزرگ شده اند وبه آن اعتقاد دارند.

در لهستان یکی از اصلی ترین حملات وحشیانه برای بازگرداندن “لهستان کاتولیکِ” قرون وسطایی، لغو کامل حق سقط جنین (به خاطر خدا و به خاطر نوزادان لهستانی) است. امروزه حق سقط جنین  در لهستان بسیار محدودتر از بسیاری از نقاط دنیاست. این مساله کماکان یکی از مسائل حاد مورد مجادلۀ طرفین است. در سال گذشته، تلاش برای تصویب این قانون به علت تظاهرات میلیونها زن و مردی که در حمایت از فراخوانِ اعتصاب در مدارس و محل های کار سیاه پوشیده بودند، ناکام ماند. اما راهپیمایی یازده نوامبر، بدون مخالفت اتفاق افتاد و فقط یک گروه کوچک و جسور از زنانی که پلاکارد” فاشیسم را متوقف کنید”را حمل می کردند، با آن مخالفت کردند.

حتی قبل از ظهور AfD ، ایدئولوگهای وابسته به احزاب حاکم آلمان صحبت از آن می کردند که برای مقابله با «ارزش های اسلامی» نیاز به یک «فرهنگ حاکم آلمانی» دارند. (“ما برقع نیستیم”،  اصطلاحی است که وزیر کشور آلمان به کار برد). فرهنگ “ما” ی وزیر کشور، همان وطن پرستی آلمانی و مردسالاری آلمانی است که فاشیست های تشنه به خون آنرا با شدت و حدت تبلیغ می کنند. این یکی از دلایلی است که چرا احزاب سنتی حاکم در آلمان، قادر نیستند بر سر فتح قلب و ذهن مردم  در آلمان و لهستان و جاهای دیگر با فاشیستها رقابت کنند. آنها نمایندۀ همان نظام سرمایه داری سرکوبگرانه هستند که تکرار روابط سرکوبگرانه میان مردم است و این احزاب نه تنها نگران حفظ و نگهداری این روابط و ارزش ها  هستند بلکه  آندسته از روابط و ارزشها و شیوه تفکری را تقویت می کنند که این روابط را بازتاب می دهد و آنرا را تایید میکند. 

درست است روشنگری به ما می گوید، “فرهنگ حاکم آلمان” با عناصر اصلی پیشرفت انسان مانند، عقل گرایی، علم و جدایی جامعه از کنترل کلیسا (مذهب) در هم آمیخته ، در ولی در عین حال  ارمغان این فرهنگ  برای اروپا غلبه سرمایه داری  بود  و راه ورود اروپا به آمریکای شمالی و تحمیل برده داری و غارت اکثریت ساکنان این دنیا را باز کرد. جایگاه آلمان در جهان، جایی در کناربزرگترین غارتگران جهان است. در مورد این جایگاه و ضرورت تقویت ان درست در میانۀ آشوب های امروز و رقابت فزایندۀ میان قدرت های جهانی، میان احزاب اصلی و فاشیست ها اختلافی نیست.

این روزها در محافل طبقه حاکم  آلمان به راحتی در این باره بحث می شود که آلمان چگونه می تواند از شر  “بار” گذشته اش (بدون حس “گناه”) رها شود تا بتواند مانند نیروهای فاتح  بعد از جنگ جهانی دوم از قبیل ایالات متحده و فرانسه عمل کند. و بتواند پیاده نظامش را که مسلح به سلاح های کشتار جمعی  است (بدون نگرانی از  افکار عمومی داخلی) به گوشه و کنار دنیا روانه کند. AfD صرفا یک مرحله جلوتر می رود و خواهان بزرگداشت “دستاوردهای نظامی” ارتش آلمان در جنگ های جهانی است. نمایندگان AfD وقتی که بر روی صندلی هایشان در مجلس آلمان (بوندستاگ) می نشستند، به نشانه همدلی با ارتش آلمان دوران جنگ جهانی دوم، روبان های زرد به سینه زدند.

پیوند اساسی بین این گفتمانها و این موضع گیریها وجود دارد، ولی تفاوتهای مهمی نیز در کارست. یکی ازتفاوتها اینست  که فاشیستها نه تنها به دنبال  حفظ تمامی جنبه های عقب مانده  این “فرهنگ غالب” امروز هستند بلکه می کوشند تا این فرهنگ را با  آنچه امپریالیسم آلمانی تا کنون انجام داده، و مهمتربا آنچه باید پس از این انجام دهد، تطبیق و سازگاری بدهند.

دلیل اینکه مرکل و جریان سیاست اصلی آلمان در بعد افکار و نظرات چنین از مقابله سیاسی با فاشیستها درمانده اند، به خوبی در شیوه ای که آلمان و اروپا با مساله مهاجرت (از جنبه اقدامات و ایدئولوژی پشت آن) برخورد کردند مشهود است.

بگذارید قضیه را روشن کنیم. تصمیم اولیه مرکل برای پذیرش یک میلیون مهاجر در آلمان، چاره جویی طبقه حاکم امپریالیستی-سرمایه داری در مواجه با نرخ زاد و ولد پایین  آلمان و جمعیت رو به کاهش آن بود. “ارزشهای خانوادگی” آلمانی زنانی که کار می کنند را حقیر می شمارد در عین حال کارفرمایان آلمانی به یک میلیون نیروی کار جدید نیاز دارند. گذشته از اینها امپریالیستها  برای اعمال قدرتشان تعداد  زیادی آلمانی دیگر نیاز دارند.

احزاب حاکم اکنون ادعا می کنند که بنا بر محلاظات بشردوستانه باید پذیرش پناهجو را محدود کنند (و گرنه فاشیستها قدرت را در دست می گیرند که حاکمیتشان  به شدت بدتر خواهد بود). ولی حقیقت اینست که آلمان مانند سایر قدرتهای اروپایی مسوول بیرحمی های غیرقابل انکار علیه میلیونها غیراروپایی است  که به اندازه همان میلیونها اروپایی که در حستجوی یک زندگی بهتر خانه ها و خانواده هایشان در لهستان و اروپای شرقی را ترک کرده اند، دلیل و حق ترک خانه و خانواده هایشان را دارند، حتی اگر  طبق قوانین بیمار، چنین حق و اجازه ای به آنها داده نشده باشد.

قبل از اینکه آلمان تغییر سیاست مهاجرتی اش را اعلام کند، آلمان و مجارستان و سایر کشورهای اروپایی سیاستهای کثیف ضد مهاجرتی شان را با مسدود کردن مسیر بالکان به سمت  شمال{اروپا} اجرامی کردند.آلمان یونان را مجبور به راه اندازی  “کمپ پناهجویان” مخوفی کرد که ۱۵ هزار پناهجو زمستان پربرف و بارانی را  در آن و اغلب در چادر و کانکس می گذرانند. آلمان وقتی که پیشنهاد داد که دربرابر هر مهاجری که از اروپا  به ترکیه بازگردانده می شود به ترکیه پول پرداخت کند،   به شیوه خودش قاچاق انسان را پذیرفت. ولی بدترین بخش ماجرا در لیبی اتفاق می افتد، جایی که هرج و مرج ناشی از دخالتگریهای بی ملاحظه امپریالیستی، یک دولت مرکزی شقه شقه شده به جا گذاشته. این امر در دیوار دولتهایی شکاف انداخته که در عوض نگه داشتن مردم در سواحل جنوبی دریای مدیترانه از حمایت غرب برخوردار می بودند.

در حال حاضر قدرت های اروپایی و ایالات متحده با حمایت برخی از جنگ سالاران علیه دیگر جنگ سالاران،در  پایتخیت لیبی- طرابلس –  یک حکومت دست نشانده  (به اصطلاح دولت حاکم ملی) ایجاد کرده اند. پس از متوقف کردن عملیات های جستجو و نجات و مجرم شناختن سازمان های غیردولتی (NGO) و شهروندان عادی که سعی در نجات مردم از غرق شدن داشتند، این دولت دست نشانده، ” گارد ساحلی لیبی” را راه انداخته که  که ظاهرا متشکل از  شبه نظامیانی  است که قبلا با عبور دادن مهاجران  درکشتی های ناامن و پوسیده برای خودشان ثروتی دست و پا کرده بودند. مأموریت جدیدی آنها  که برایش پول  میگیرند این است که مهاجران را از ایتالیا و سایر نقاط اروپا دور نگه دارند. در هماهنگی با مقامات اروپایی، این “گارد ساحلی”  در آب های بین المللی به  قایق های پناهندگان شلیک می کندو کشتی هایشان را غرق می کند. افرادی که در دریا و درساحل دستگیر می شوند – که شمارشان به یک میلیون نفر می رسد – یا در اردوگاه های  “رسمی”  دولتی نگه داری می شوند ، جایی که مورد ضرب و شتم و قرار می گیرند و گرسنگی می کشند یا به  بخش “خصوصی” -شبه نظامیانی که در قلمرودولت فعالیت می کنند- تحویل داده می شوند.  آنجا برای آزادی شان جزیه طلب می شود یا به عبارت دیگر، به معنای واقعی کلمه به عنوان برده فروخته می شوند. یک بار دیگر اروپا آفریقای سیاه را به بردگی کشانده،  اینبار نه در کشتی هایی که از از اقیانوس اطلس عبور می کنند، بلکه با سیاست هایی که نتیجه یکسانی به بار می آورد در عینی که به اروپا اجازه می دهد که تظاهر کند دستشهایش در این ماجرا آلوده نیست. 

آلمان و دیگر کشورها قوانین خود و قوانین بین المللی درباره تضمین حق پناهندگی برای کسانی که از جنگ و رژیم های جنایتکار می گریزند را نقض کرده اند. هرچند که همان قوانین نیز با تمایز قایل شدن بین پناهندگان و مهاجران، یک خط مضحک و غیراخلاقی بین  آن دسته از افرادی ترسیم می کنند که از جهنمی فرار می کنند که  هیچ نقشی در پدید آوردن آن نداشتند. زمانی که نیروهای سیاسی حاکم این امر را تثبیت می کنند که برخی از انسان ها به صرف این که در کجا متولد شده اند دارای حقوق و دیگران فاقد حقوق هستند و فقط جان بعضی از انسانها ارزش دارد، در واقع انسان ها را به دو گروه بندی انسان و کمتر از انسان تقسیم کرده اند و فارغ از این که نیات چیست، با این کار منطق یک نسل کشی به جریان انداخته شده است. این امر در نهایت فاشیست هایی را که خواستار حل منازعات امپریالیستی از طریق نسل کشی عریان هستند را معتبر می کند. رژیم های بورژوا دمکراتیک نمی توانند به طور موثر از رشد نیروهای فاشیستی جلوگیری کنند؛ زیرا سیستم خودشان، با کارکردها، تناقضات و ارزش های درونی اش، چه پیدا و چه پنهان، به رشد فاشیسم می انجامد.

فروپاشی نظم سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی که اکثر ما در تمام عمرمان می شناختیم، برگشت ناپذیر است. سوال این است که  چه چیزی جایگزین آن خواهد شد. نمایندگان این نظم هیچ راه حلی برای  خروج از بحرانی که  نظامشان  ایجاد کرده ندارند. ارزش های آنها عملا سرکوبگرانه و به شدت ریاکارانه  است. از همین روست است که  خودشان نه اشتیاقی ونه اراده واقعی برای مبارزه با فاشیسم دارند. وقت آن رسیده که این توهمات را  دور بریزیم که می توان این نیروها را به سمت «انجام کار درست» سوق داد، یا اینکه در چارچوب قوانین سیاسی موجود، می توان این دینامیک  را متوقف کرد. مقابله با  عروج نیروهای فاشیستی و فضای مسمومی که ایجاد می کنند وابسته به ما، وابسته به همه کسانی است که این خطر عاجل را تشخیص می دهند و برای متوقف کردنِ رشد این نیروها از طریق مقاومت سازمان یافته توده ای قبول مسوولیت می کنند. اهمیت حیاتی دارد که به ریشه های واقعی این بحران پی ببریم و بفهمیم که چرا این جنون اتفاق می افتد و چگونه این جنون، از دل یک نظام سرمایه داری امپریالیستی بیرون آمده است. بایداین آگاهی را گسترش بدهیم که یک راه حل واقعی برای این بحران وجود دارد که منافع اکثریت بشریت و منافع سیاره زمین را تامین میکند. راهی برای سازماندهی مردم جهان وجود دارد که می تواند تمام روابط سرکوبگر بین مردم را نابود کند و پتانسیل بشریت را آزاد کند. این امر با رهبری، بینش و علم کمونیسم انقلابی که باب آواکیان پیش رو گذاشته امکان پذیر است. بنابراین بی نهایت مهم است که بیدار شویم و برای بسیج  تعداد شمار زیادی از مردم سازماندهی کنیم تا عروج نیروهای راست افراطی را به عنوان بخشی از مبارزه برای تغییر جهان در  جهت منافع استراتژیک و بنیادین  بشریت  و مردم ستمدیده ، شکست بدهیم.

پایان خبر

ترجمه و انتشار از: حزب کمونیست ایران (م.ل.م)

در اینباره بیشتر بخوانید:

The Center — Can It Hold? The Pyramid as Two Ladders, by Bob Avakian, Chairman of the Revolutionary Communist Party, USA

http://revcom.us/a/004/avakian-center-can-it-hold.htm

– The Coming Civil War and Repolarization for Revolution in the Present Era, by Bob Avakian

http://revcom.us/avakian/Avakian-coming-civil-war.html

– Massacre in Norway, and the Rise of Fascist Forces in the Ruling Classes of Western Imperialist Countries. Revcom.us

http://revcom.us/a/244/massacre-in-norway-and-rise-of-facist-forces-en.html

– It’s the Kultur, Stupid, by Timothy Garton Ash


[۱]

سرویس خبری”جهانی برای فتح” برای ۲۹ نوامبر ۲۰۱۷ شامل یک آیتم است. استفاده و باز پخش از این آیتم در هر شکلی به صورت جزیی یا کلی ، به شرط ذکر منبع مجاز است

[۲] Timothy Garton Ash

[۳] assimilate