چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا میتوانیم انقلاب کنیم؟
چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا میتوانیم انقلاب کنیم؟
متن سخنرانی باب آواکیان . تابستان ۲۰۱۸
توضیح ناشر
این سخنرانی شامل دو بخش و شش جلسۀ پرسش و پاسخ است که در تابستان ۲۰۱۸ در شهرهای شیکاگو، نیویورک و لس آنجلس صورت گرفت. این سخنرانی ها به زبان انگلیسی با عنوان (Why We Need An Actual Revolution And How We Can Really Make Revolution) در سایت حزب کمونیست انقلابی آمریکا (revcom.us) در دسترس است.
انتشارات حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) بهار ۱۳۹۸
قسمت اول
این سخنرانی به صورتی عمیق تر و مشروح تر به موضوعِ طرح شده در بیانیۀ «چگونه میتوانیم پیروز شویم ؛ واقعا چگونه میتوانیم انقلاب کنیم» خواهد پرداخت. این بیانیه که توسط حزب کمونیست انقلابی (آر سی پی) منتشر شده است، دستورالعمل بسیار مهمی را پیش میگذارد که بایستی همه کسانی که تشنه و مایل به مشارکت در بهوجود آوردن جهانی فاقد هراسهایی هستند که انبوه انسانها بهطور مداوم تحت انقیادشان قرار دارند، بدان عمل کنند.
در این راستا، در صحبتم درباره آنکه «ما» چه بایستی انجام دهیم من تنها درباره آن دسته از ما صحبت نمیکنم که همین حالا هم سهیم شدهاند، بلکه همهی آنها که لازم است بخشی از این انقلاب شوند مخاطبم هستند. این صحبت شامل دو بخش خواهد بود. یک) تنها یک انقلاب واقعی میتواند تغییر بنیادینی را ایجاد کند که به آن نیاز داریم. دو) ما چگونه میتوانیم واقعا انقلاب کنیم؟ پس بگذارید بروین سراغ این موضوعات.
یک) تنها یک انقلاب واقعی میتواند تغییر بنیادینی را ایجاد کند که به آن نیاز داریم.
در ۲۰۱۲ در «انقلاب، نه چیزی کمتر از آن» من درباره قتل هولناک ریمارلی گراهام[۱] نوشتم که در آن سال در خانه خودش مورد اصابت گلوله پلیس نیویورک قرار گرفت. او تنها ۱۸ ساله بود. آیا واقعا لازم است به شما بگویم از چه نژادی بود؟ مادرش مدام میگفت: «این قتل ها را باید متوقف کرد». و پدرش بارها و بارها تکرار کرد: «چرا پسرم را کشتند؟»«چرا پسرم را کشتند؟» پلیس نیویورک بعد با سر و صدای زیاد به حمایت از آن خوکی که ریمارلی گراهام را بیرحمانه کشته بود بلند شدند، به طرزی شرمآور خانواده ریمارلی گراهام و نزدیکانش را سرزنش کردند، تا یک بار دیگر این حقیقت زشت را نشان دهند که ساختار این کشور و برای قدرت های حاکم در این کشور، انسانیت مردم سیاهپوست هیچگاه به شمار نیامده است. به آنها هیچ وقت به عنوان انسان ارزش داده نشده است، تنها به مثابه اشیایی که باید استثمار، ستم و سرکوبشان کرد انگاشته شدهاند. شش سال بعد و با قتلهای بیرحمانۀ پلیس که بی وقفه و سلسله وار ادامه یافتهاند باید بازهم پرسید: چند بار دیگر این باید رخ دهد؟ چند بار دیگر باید اشکها، فریادهای خشم و درد از قلب زخمخوردهی مردم بیرون بریزد؟ چند بار دیگر وقتی یکی نمونه دیگر از این قتلهای هولناک توسط پلیس بشود بایستی کلماتی را بشنویم که نفت بر زخمهای سوزان میریزد: قتل موجه، استفاده موجه از زور توسط پلیس. چند بار دیگر؟ ریمارلی گراهام، نیکولاس هیوارد جونیور،[۲] تمیر رایس،[۳] اریک گارنر،[۴] داریس پاینه،[۵] اسکار گرنت،[۶] مانوئل دیاز،[۷] ….، لکوان مک دانلد،[۸] آیهنا استنلی جونز،[۹] سندرا بلند،[۱۰] …، لری دیویس،[۱۱] مایکل براون،[۱۲] فردی گری، [۱۳] موریس گرنتون،[۱۴] هریث اوگاستوس[۱۵]… این لیست طولانی است. هزاران و هزاران نفر، به خصوص از سیاهپوستان و لاتینتبارها و بومیهای آمریکا. حتا اگر این تنها چیز ناروای ن سیستم بود، دلیل برای محو کردن آن از روی زمین بود.
ولی این تنها بخشی از جنایت های غیرقابل تحملی ست که این سیستم دائما مرتکب می شود و منجر به زجر بیدلیل فراوان برای انبوه انسانها میگردد.
پس بیایید برگردیم به این سوال که «چرا» اینطور است و چه باید کرد که این جنایت های واقعا متوقف شوند.
چرا سیاهپوستان، لاتینتبارها و بومیان آمریکا آماج آزار ژنوسیدی، زندانی شدن انبوه، و خشونت و قتل پلیس هستند؟
چرا تحقیر پدرسالارانه ، انسان زدایی کردن و به انقیاد در آوردن همهی زنان در همه جا وجود دارد، ستمگری براساس جنسیت و گرایش جنسی؟
چرا جنگهای امپراتوری وجود دارد، ارتشهای اشغالگر و جنایت علیه بشریت؟ چرا دیوپنداری، جرمانگاری، اخراج مهاجران و نظامیشدن مرزها ؟
چرا محیط زیست سیارهی ما دارد نابود میشود؟
اینها مواردی ست که ما پنج توقفمیخوانیم. اینها مواردی هستند که تضادهای این سیستم را با همه ویرانیها و درد و رنجی که تولید می کند، عمیقا نشان میدهند و به روشی قدرتمند، با عزم جزم برای متوقف کردن آن ها، بایستی به آن ها اعتراض و در مقابلش مقاومت کرد. البته تنها با خاتمه دادن به خود سیستم است که میتوان نهایتا متوقفشان کرد.
چرا در کنار همهی اینها، ما در جهانی زندگی میکنیم که بخش زیادی از انسانها در فقر شدید زندگی میکنند؟ با ۲.۳ میلیارد انسان که حتی توالتهای اولیه و مستراحهای عمومی ندارند و انسانهای بسیاری از بیماریهای قابل پیشگیری زجر میکشند، با میلیونها کودک که هر سال از این بیماریها و گرسنگی میمیرند. صد و چهل میلیون کودک در دنیا مجبور به کارهای استثمارگرانه وحشیانه هستند و کل اقتصاد جهانی بر یک شبکه پهناور تولیدیهای لباس با دستمزد بسیار پایین تکیه دارد که زنان بسیاری را به کار میگیرند که به طور منظم در معرض آزار و اذیت جنسی هستند. جهانی که شصت و شش میلیون پناهنده به خاطر جنگ، فقر، آزار و اذیت و تاثیرات گرمایش زمین آواره شدهاند.
چرا بشریت در چنین وضعیتی است؟
یک دلیل اساسی وجود دارد. سرشت بنیادین سیستم سرمایهداری امپریالیستی که در آن زندگی میکنیم که این سرشت به طور مداوم مرتکب دهشت های پایان ناپذیر میشود. و اساسا ما دو گزینه داریم: یا با این وضع بسازیم و نسلهای آیندهرا ـ اگر آینده ای باشد ـ به سرنوشتی مشابه یا بدتر محکوم کنیم، یا اینکه انقلاب کنیم.
چرا می گوییم منشا همه اینها در خود سیستم است و که اینها بخشی از سوخت و ساز این سیستم هستند و در نتیجه کنار گذاشتن این جنایت ها با اصلاح سیستم ممکن نیست و به جایش سیستم باید سرنگون شود؟ مبنای علمی این حرف چیست؟
بیایید به آن پنج توقف بازگردیم:
ستم بر سیاهپوستان و مردم رنگینپوست دیگر
این سیستم و این کشور براساس ژنوسید و بردهداری بنیان گذاشته شد. از ابتدا با آفریقایی آمریکاییها و بومیان آمریکا به شکل گروهی کمتر از انسان که درخور حقوق و فرصتهای مشابه با اروپاییهای مستقر در این کشور نیستند رفتار شده است. برتری طلبی سفید در شالوده ها و هر نهاد این کشور تنیده شد. اتحاد ایالات «متحده» آمریکا با مصالحهای به دست آمد که در قانون اساسی موسس نوشته شد و بردهداری را نهادینه کرد. و در طول نسلهای متعدد، کار بردگان بخش قابلتوجهی از ثروت این کشور را تولید کرد. همانطور که من در «پایه ها ۱/۱» گفتهام، بدون برده داری، ایالات متحدهای که ما امروز میشناسیم به وجود نمی آمد. این یک حقیقت ساده و پایه ای است. و بعدها وقتی که دیگر مهار تضادهایی که تا حدی از طریق مصالحه اولیه کنترل شده بودند ممکن نبود، جنگ داخلی بین ایالتهای جنوبی بردهدار و ایالتهای شمالی که به طور روزافزونی بر پایه استثمار کار مزدی توسط سرمایهداران مبتنی بودند، رخ داد. اما کمی بعد از پایان این جنگ دخلی یک مصالحه دیگر مهندسی شد که تداوم مصالحهی اولیه در ذیل شرایط جدید بود. کشور بر مبنای بازتایید و بازاعمال دوباره برتری جویی سفیدها دوباره بههم پیوست. و انبوه سیاهپوستان که هنوز عمدتا در جنوب زندگی میکردند به عنوان شهروندان درجه دو به انقیاد درآمدند و با اعمال ترور به موقعیت «شهروند درجه دوم» رانده شدند؛و در همان حال، در شرایطی استثمار می شدند که نزدیک به بردهداری و حتا گاه دقیقا مانند همان بردهداریِ زمینداران سفید و دیگر مالکان زمین بود. زمین و روش زندگی مردمان بومی بیش از پیش از طریق فتوحات نظامی دزدیده شد و خودشان از طریق کشتار، محصور شدن در رزرویشنها و ژنوسید فرهنگی نابود شدند و کماکان بومیان آمریکا در معرض فقر، ظلم و سرکوب هستند.ی
تحت بردهداری گشتها و میلیشیای مسلح که توسط برده داران سازمان یافته بودند، برده های معترض و آنهایی را که تلاش می کردند از بردگی فرار کنند، شکار می کردند و به طور کلی توده های سیاه را ترسانده و وحشت زده می کردند. بعد از بردهداری با جداسازی «جیم کرو»، دارودستۀ کوکلاس کلن دست در دست کلانترهای محلی، این نقش را بازی می کردند. امروز در شرایطی که انبوهی از مردم سیاهمحصور در گتوهای درون شهری هستند، نقشی را که در گذشته گشتهای مسلح و بعدها کوکلاس کلن و کلانترهای محلی ایفا میکردند، حالا پلیس تا به دندان مسلح شهری ایفا میشود. این بخش بزرگی از نقش کلی پلیس است. همانطور که در «پایه ها ۱.۲۴» گفتهام، نقش پلیس این نیست که به مردم خدمت کند بلکه نقش آن خدمت به و حفاظت از سیستمی است که بر مردم حکمرانی میکند؛ تا روابط استثمار و ستم، شرایط فقر، فلاکت و له و لورده کردن انسان ها را تضمین کند و این وضعی است که سیستم به مردم تحمیل می کند و مصمم است مردم را داخل آن نگه دارد. آن نظم و قانونی که پلیس نماینده اش است، و تمامخشونت و قتل هایش، نظم و قانونی است که این ستم و جنون را اعمال میکند.
در روزهای بردهداری و بعدها در دوره جداسازی «جیم کرو» بعد از جنگ داخلی، ستمگران وحشیانه سیاهپوستان را استثمار کرده و علیه آنها ترور اعمال می کردند و بیرحمانه برده هایی را که احساس میکردند تهدیدی هستند یا «سر جای خود نمی نشینند» می کشتند. اما آنها بخش زیادی از جمعیت سیاه را نکشتند یا به حبس های توده ای نینداختند چرا که کار آن سیاهان ستون فقرات و منبع حیاتی سود برای پلانتاژ های پنبه و اقتصاد جنوب و کل کشور بود.
امروز جمعیت زیادی از سیاهان در داخل شهرها زندگی میکنند و این در حالی است که بسیاری از کارخانهها و سایر شرکت های سرمایه داری از مراکز شهری به مناطق دیگری نقل مکان کرده اند. در چند دهه گذشته، پلیس هزاران سیاه کشته است و نقش مهمی را در آن داشته است که با اعمال خشونت تودههای سیاه را در شرایطی نگاه دارد که سیستم حاکم هر شکل از آیندۀ به درد بخور را از آنان، به ویژه جوانان، ربوده است. این جوانان یا در حال کشتن هزاران نفر از یکدیگرند و یا میلیونها نفرشان در زندان هستند و یا به اشکال دیگری تحت کنترل سیستم موسوم به «عدالت» هستند.
از آنجا که برتری جویی سفید،بخش تعیین کننده ای از این کشور است، این تنها آفریقایی آمریکاییها و بومیان آمریکایی نیستند که تحت ستم این برتری جویی هستند. بلکه به طور عام، مردمان رنگینپوست آماجِ تبعیض، تحقیر و سبعیت هستند. و امروزه، این امر به طور دقیق شامل آنهایی میشود که ریشههایشان در مکزیک، سالوادور و سایر بخشهای آمریکای مرکزی و کاراییب است. یعنی، کشورهایی که شدیدا گرفتار شبکهای از سلطه و استثمار امپریالیستهای ایالات متحده هستند. درواقع، ویران شدن این کشورها توسط ایالات متحده بسیاری را ناگزیر به مهاجرت به خود ایالات متحده کرده است.
برتری جوییسفید و سرمایهداری در طول توسعه این کشور تا همین امروز کاملا در همتنیده و به شدت چسبیده بههم هستند. کوشش برای متوقف کردن واقعی برتریجویی سفید در عین حفظ سیستم سرمایهداری، کل بافت این کشور را در هم میریزد. برتریجویی سفید و سرمایهداری درهم تنیده اند. فائق آمد و نهایتا ملغا کردن یکی بدون از بین بردن دیگری، ممکن نیست.
ستم بر زنان و روابط جنسیتی ستمگرانه
نه تنها سفیدسالاری کاملا با توسعه سرمایهداری در این کشور در همتنیده و شدیدا به هم چسبیده اند، بلکه مردسالاری نیز با کل تکامل تاریخی تمایز بین استثمارگران و استثمارشوندگان ، ستمگران و تحت ستمها، در سرتاسر دنیا درهم تنیده و به هم چسبیده اند. واین شامل سیستم سرمایهداری امپریالیستی که امروز بر دنیا تسلط دارد هم هست. هزاران سال پیش جوامع انسانی به این شکل توسعه یافتند که ابزارتولید (زمین، حیوانات خانگی، ابزارها وغیره) دیگر منابع مشترک مردم نبودند، بلکه تبدیل به مالکیت خصوصی شدند و «تقسیم کار» منجر به آن شد که زنان مسئول پرورش کودکان شوند و مردان بر مالکیت ابزارتولید تسلط یابند. مردان میخواستند که این مالکیت را به وراث نر خود ارث بگذارند و نه به وراث کس دیگری. این امر، به تسلط یافتن خانواده پدرسالار منجر شد؛ که در آن مرد بر زن یا زنانش و نیز بر کودکانش قدرت داشته و زنان در جامعه به طور کلی تحت سلطه مردان باشند. برای تحمیل این روابط نابرابری و ستم و کل ایدئولوژی و فرهنگ برتری مردها و زن ستیزی (یعنی، زنان را موجوداتی فروتر و منفور که وظیفه اصلی شان خدمت به مرد است) سبعیت بدنی و ذهنی بسیاربه کار رفته است و این ستم گری، توجیه عقلانی شده است. ستم پدرسالارانه همچنین با سرکوب و مجازاتِ روابطِ دیگر میان مردم هم همراه بوده است. از جمله روابط عاشقانه ای که در تضاد با و یا چالشی علیه روابط جنسیتیِ «سنتی» بوده است..
مبارزۀ جدی علیه این ستم هولناک و همه تجلیهای آن حیاتی ست. اما برای آنکه نهایتا همه این ها را محو کرده و به جامعه ای برسیم که اینها را نه فقط در یک کشور بلکه در میان کل بشریت پشت سر گذاشته است، آنگاه ، ضروری ست که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را لغو کنیم، و آن را به مالکیت اشتراکی همهی مردم تبدیل کنیم و خانواده سنتی پدرسالار را با روابطی بین مردم، از جمله روابط عاشقانه، جایگزین کنیم که مردم آزادانه درگیر آن می شوند و از همهی بقایای ستم رها شده است. البته این تحت سرمایهداری محال است. تنها با انقلابی که این سیستم را سرنگون کند و همه روابط استثمار و ستمی را که در این سیستم تجسد یافتهاند ریشهکن کند ممکن خواهد شد که بالاخره به تمایز بنیادینی که در آن نیمی از بشریت به انقیاد و تحت تسلط نیمی دیگر قرار گرفته است خاتمه دهیم و نیز به همه سبعیت و عذابی که با آن مرتبط است. به این دلیل است که در جامعه جدید سوسیالیستی که ما با سرنگون کردن سرمایهداری روی کار خواهیم آورد، هدف ما ـ آنطور که در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی آمده است ـ باید این باشد: از بین بردنکلیۀ «زنجیرهای سنت» که در نقش های جنسیتی و تمایزات جنسیتی تجسد یافته اند و از بین بردن کلیۀ روابط ستمگرانهای که با آن مرتبط است، در هر حوزهای از اجتماع،و توانمند کردن کامل زنان به اندازۀ مردان تا در هر عرصه از مبارزه برای تغییر جامعه و جهان مشارکت کرده و نقش ایفا کنند، تا همه روابط استثمار و ستم را ریشهکن کرده و ملغا و انسانیت را در کل رها کنند.
جنگهای امپراتوری، ارتشهای اشغالگر و جنایت علیه بشریت
یورش و سایر اشکال نزاع خشونتبار بین انسانهای متفاوت را میتوان مدتها پیش در جوامع اولیه نیز یافت. اما ظهور جوامع و تمدنهای طبقاتی براساس تسخیر، بردهداری و اشکال دیگر استثمار و ستم، طی قرونموجب مرگ و نابودی در ابعاد عظیم شده است. این وضعیت به ویژه از زمانی آغاز شد که تولید و مبادلۀ کالاها در ابعادی عظیم توسعه یافت و وسائل حملونقلی تکامل یافتند که امکان مبادلۀ کالاهاو جستوجوی فعالانۀ بازارهایی برای مبادلۀ کالاها را در قلمروهایی بسیار وسیع و هرچه بسط یابنده تر، به وجود آوردند. در ادامه، جنگها برای فتح بازارها و راههای تجاری وهمچنین منابع مواد خامو برده کردن و تحت استثمار درآوردن مردم فتح شده، به راه افتادند.
در چند قرن اخیر با توسعه سرمایهداری تولید و مبادله کالایی بسیار گسترش یافته و تبدیل به روش عمومیت یافته ای شده است که از طریق آن تولید (و مبادله) پیش برده شده است. وقتی بهش فکر کنید متوجه می شوید که همهی آنچه که استفاده میکنید و یا تقریبا همهی آن را، شما خودتان تولید نمی کنید بلکه شما آن را باچیزی مبادله میکنید، مشخصا پول می دهید تا آنها را از منبع دیگری بخرید و این چیزی ست که کل جهان دارد انجام میدهد. این چیزی ست که سرمایهداری عمومی کرده است. و سرمایهداری همه روندها را هرچه بیشتر به شکلی درهم تنیده، تحت سلطۀ خودش در داخل یک سیستم کلی جهانی به هم وصل کرده است. اما این سیستم سرمایهداری امپریالیستی با تمایزات عمیق رقم خورده است: تمایزات بین طبقات و گروههای مختلف مردم در هر کشور؛ تمایزات بین تعداد کمی از کشورهای امپریالیستی سرمایهداری و کشورهای تحت سلطه این کشورهای امپریالیست، به خصوص جهان سوم که شامل آمریکای لاتین، آفریقا، خاورمیانه و آسیاست؛ و نیز تمایزات میان خود کشورهای امپریالیست که رقابتشان تا حد قابل توجهی حول مجادلهشان برای کنترل مستعمرهها و استثمار مردم جهان سوم است. (و در دورهای از قرن گذشته که کشورهای سوسیالیستی وجود داشتند، اول در شوروی سابق و بعد در چین، نزاعی بین کشورهای امپریالیست و کشورهای سوسیالیستی نیز وجود داشت و قدرت های امپریالیست برای منزوی کردن این کشورها و خفه و نابود کردن آنها کوشش می کردند). کلیت این وضع، در قرن گذشته به دو جنگ جهانی منجر شد. دهها میلیون انسان کشته شدند که شامل شمار عظیمی از غیرنظامیان بود. از زمان اتمام جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ تاکنون، تمایزاتیکه در چارچوب کلی سلطۀ سیستم سرمایهداری امپریالیستی دنیا را رقم زده است، موجب به راه افتادن جنگهای دائمی شده است: جنگهایی که نیروهای امپریالیستی علیه مردمی که در جستجوی رهایی از امپریالیسم در کشورهای جهان سوم بودند به راه انداختند، مانند ویتنام. و در این جنگ ها، خشونت عظیمی علیه مردم اعمال کردند.. ایالات متحده چندین میلیون ویتنامی را کشت و بیشتر خاک آن کشور را با سلاحهای شیمیایی مسموم کرد. امپریالیسم ایالات متحده مرتکب جرایم جنگی بی شماری شده است و جنایت علیه بشریت را در همه نقاط دنیا ادامه داده است. برای مثال آنچه امروز در کشور یمن در خاورمیانه میگذرد، جایی که به خاطر بمباران و دیگر اقدامات عربستان سعودی و امارات متحده عربی که مورد پشتیبانی، تجهیز و کمکرسانی ایالات متحده هستند یک میلیون انسان شامل تعداد زیادی کودک در حال زجر کشیدنند و بسیاری دارند از بیماری هولناک وبا میمیرند و هشت میلیون مردم ، یک چهارم کل جمعیت یمن، دچار گرسنگی هستند. جنگهای دیگری هست که بین ستمگران مختلف رخ میدهند. مانند جنگهای نیابتی میان نیروهای امپریالیست که غیرمستقیم با یکدیگر می جنگند. مثل جنگی که در چند سال گذشته سوریه را نابود ساخته است. در این جنگ، ایالات متحده و روسیه از گروههای متفاوتی حمایت کرده و آنان را مسلح و تجهیز کردهاند. یک جنگ جهانی دیگر که به خصوص با توجه به اسلحههای هستهای که در اختیار روسیه و ایالات متحده، چین و چند کشور دیگر است میٰتواند به نابودی و مرگ در ابعادی وسیع و حتی منجر به نابودی گونهی بشر شود. تاامروز از این اتفاق ممانعت به عمل آمده، با این حال تا زمانی که سیستم سرمایهداری امپریالیستی، و تمایزات بنیادینی که در بر دارد و تقویت میکند، بر جهان تسلط دارد، خطر وقوع جنگی به مراتب ویرانگرتر از همهی آنچه که تاکنون بشر تحمل کرده پابرجاست. تنها از طریق سرنگونی این سیستم، از جمله در بزرگترین مراکز قدرت این سیستم که در خود کشورهای امپریالیستی است میتوانیم به سمت محو تمایزات میان انسان ها که تجسد استثمار و ستم هستند و به جنگ های خشونت بار منجر می شوند، پیشروی کنیم و بالاخره رویاها و آمال بسیاری را برای ایجاد جهانی بدون جنگ محقق کنیم. و این سرنگونی همچنین می تواند با هدفِ متوقف کردن امپریالیستها از دست زدن به یک جنگ تمامعیار نابودی، پیش برده شود.
دیوسازی، مجرمسازی، اخراج مهاجرین و نظامی شدن مرزها
مرزهای این کشور در ابتدا از طریق جنگ تاسیس شدند و مکررا از طریق فتوحات نظامی سرزمین های دیگر، توسعه یافت. به خصوص در جنگ علیه بومیان، و جنگ علیه مکزیک در اواسط قرن نوزدهم. حاصل این جنگ آن بود که بیش از نیمی از قلمرو مکزیک تحت سلطه ایالات متحده درآمد. هدف ایالات متحده از این جنگ، علاوه بر گسترش قلمرو خودش، توسعۀ بردهداری بود. از پایان قرن نوزدهم، امپراتوری ایالات متحده از طریق تصرف کشورها توسعه یافت (برای مثال فیلیپین، کوبا، پورتوریکو و گوام به عنوان مستعمره و یا نزدیک به مستعمره). علاوه بر این آمریکا از طریق تجاوز و سایر روش ها حاکمان گوش به فرمانِ خود را در کشورهای مختلف نصب کرده است. امروز ایالات متحده، در بیش از صد کشور دنیا، نیروهای نظامی و عمال «اطلاعاتی» مستقر دارد و به حکومتهای ستمگر بیرحم که بخشی از امپراتوری آمریکا محسوب می شوند، پشتوانۀ نظامی و کمک های دیگر می دهد. و با تکیه بر مبنای قدرت نظامی و نیز قدرت اقتصادیش، به عنوان چماق زور، امپریالیسم ایالات متحده نه تنها به تسلط سیاسی خود ادامه میدهد بلکه به استثمار و غارت اقتصادی کشورها در سرتاسر جهان سوم میپردازد. باید تاکید کرد که کشورهای آمریکای لاتین و به طور خاص مکزیک، السالوادور و سایر کشورهای آمریکای مرکزی و کاراییب ـ که امپریالیسم ایالات متحده خودسرانه آن را به مثابه حیاط خلوت خود در نظر میگیرد ـ آماج مشخص همه این سیاست ها بودهاند. نه تنها ایالات متحده مکررا به حملهی نظامی و کودتا در این کشورها پرداخته و از دیکتاتوریهای قاتل و نیروهای دهشت آفرین آنها حمایت کرده، بلکه همچنین قراردادهای اقتصادیای را به آنها تحمیل کرده است که موجب خون ریزی بیشتری از پیکر این کشورها شده و بر فلاکت تودههای مردم این کشورها افزوده است. برای مثال، برعکس دروغهایی که دانالد ترامپ میگوید، نفتا (موافقتنامه تجارت آزاد شمال آمریکا، مهندسی شده تحت ریاستجمهوری کلینتون) باعث «ضرر و زیان» ایالات متحده نشده، بلکه باعث از بین رفتن تعداد زیادی از کشاورزان در مکزیک و افزایش تصاعدی فقر شدید در آن کشور شده است که عامل مهمی بوده که بسیاری را به مهاجرت از مکزیک به ایالات متحده سوق داده است. هدف ترامپ بدتر کردن این وضعیت است.
به علت این وضع و نیز عوامل دیگر مانند گرمایش زمین و بحران کمبود آب در بسیاری از کشورها، امروز دهها میلیون پناهنده در جهان وجود دارد. این ها از کشورهای خودشان بیرون رانده شده اند، و در جستجوی پناهندگی و یا طریقی برای بقا در ایالات متحده و کشورهای سرمایهداری در اروپا هستند. با توجه به همه این، باید گفت، سخنان حکومت ایالات متحده و به خصوص رژیم ترامپـپنس در مورد «حق کشورهای برای امن کردن مرزهایشان» و قمپوز در کردنشان در مورد «ساختن یک دیوار» برای اعمال این «امنیت» ریاکاری بیرحمانه ای بیش نیست و بدتر از آن، «متجاوز»، «قاچاقچی» و «آدمکش» خواندن توده های مهاجر کشورهایی مانند مکزیک و تعبیۀ سیاست ها و ابزارهای وحشیانهای چون جداسازی کودکان ـ حتی کودکان بسیار کمسن ـ از والدینشاندر صورتی که مهاجرین بخواهند بدون مجوزهای لازم وارد ایالات متحده شوند ولو در جستجوی پناهندگی از ترس مجازات و خشونت باشند، اوج رذالت است.
در اینجا نیز بایستید مبارزه ای مصممانه و توده ای علیه این اعمال غیرانسانی ایالات متحده و سایر دولتهای ستمگر شود. اما باید روشن باشد که تحت سیستم سرمایهداری امپریالیستی، راه حلی برای وضعیت انبوه پناهندگان و مهاجران وجود ندارد. تنها راهحل انقلابی در سرنگون کردناین سیستم نهفته است. انقلابی که هدفش فقط محو ستم و استثمار و فقر و فلاکت در یک کشور نباشد بلکه هدف اساسی اش، محو کلیۀ اینها در سراسر جهان و از میان برداشتن همه مرزها و دیوارهایی باشد که میان بخش های مختلف بشریت، کشیده شده اند.
نابودی سیاره توسط سرمایهداری امپریالیستی
خود این واقعیت که گرمایش زمین یکی از اصلیترین دلیلهاست که چرا امروز تعداد بیشتری پناهنده (۶۵ میلیون) در قیاس با هر زمان دیگری بعد از جنگ جهانی دوم داریم، یک شاخص قدرتمند است که نشاندهنده وخامت بحران اقلیمی ست که شدتش با سرعت روبهافزونی رو به تشدید است. مدارک علمی فراوانند که ثابت می کنند، بحران اقلیمی یک خطر واقعی و رو به رشد برای تمدن انسانی است و فعالیت های انسانی به خصوص تولید و استفاده از نفت و سایر سوختهای فسیلی یک علت مهم این بحران رو به وخامت است. کوههای یخی در قطب به سرعت در حال آب شدن هستند؛ منطقههای وسیعی از جنگلهای بارانی نابود شده اند؛بخشهای مهمی از زمین مانند اقیانوسها لطمه خورده اند و این نتایج وخیمی برای گونههای حیوانی و گیاهی داشته است که به نوبۀ خودبرای بقای انسان نیز حیاتی هستند. – همگی این ها تا زمانی که جامعه بشری تحت سیستم سرمایهداری امپریالیستی است تداوم یافته و تشدید خواهند شد. کنفرانسها و موافقتنامههایی با ادعای پرداختن به این بحران سازمان یافته اند اما تحت نظر کشورهایی که خودشان بیش از همه به این بحران افزودهاند؛ علیرغم حرفها و حتی چند قدمی برای توسعۀمنابع انرژی آلترناتیو به جای سوختهای فسیلی برداشته اند، سرشت واقعی سرمایهداری چنین دیکته میکند که سرمایهداران رقیب که هر یک میلیاردها دلار سرمایه گذاری را کنترل می کنند و به طور خاص حکومت های قدرتهای بزرگ جهانی، مجبورند با یکدیگر بر سر بازارها، نیروهای کار ارزان و مواد خام، از جمله سوخت های فسیلی و کنترل بخشهای استراتژیک جهان، رقابت کنند. این نه تنها منجر به بالاگرفتن نزاعهای سیاسی و اقتصادی میشود بلکه مکررا منتهی به جنگ می شود واین جنگ ها به نوبۀ خودشان اثراتی ویرانگر بر محیط زیست دارند. و خوب است اشاره کنیم که ارتش ایالات متحده به تنهایی بزرگترین نهاد مصرف کننده نفت در جهان است.
برای خرابتر کردن هرچه بیشتر این وضع، امروز این سیستم یک رژیم فاشیست را در ایالات متحده به قدرت رسانده است؛ رژیمی که مصمم است توافقات را بشکند و قوانینی را کنار بگذارد که اقداماتی جزیی و هرچند ناکافی را برای محیط زیست پیشنهاد میدادند. این رژیم مصمم است نیروهایی را از بند رها سازد که تاثیرشان بر محیط زیست، اگر ادامه دهند، میتواند واقعا منجر به نابودی تمدن انسانی شود.
واضح است که ما فقط یک زمین داریم که خانۀ بشریت است. و این بحران اقلیمی را تنها در سطحی جهانی می توان به طور اساسی و نهایی حل کرد. ولی یک قدم مهم یا جهش را می توان با کسب قدرت از سیستم سرمایهداری امپریالیستی در مهمترین سنگرش محقق کرد و آن را تبدیل به منشا الهام و پایگاهی برای حمایت از مردم در سرتاسر جهان کرد تا برخیزند و همه سیستمها و روابط استثمار، ستم، غارت و نابودی محیط زیست و انسان ها را محو کنند. زیرا انسان تنها میتواند از طریق یک رابطه عقلانی و برنامهریزی شده با بقیهی طبیعت به زیستن و شکوفایی ادامه دهد.
از همه اینها خیلی روشن مشخص میشود که ما در یک دنیای عمیقا نامتعادل زندگی میکنیم؛ جهانی که چند ده میلیاردر به اندازه نیمه فقیر انسانها ثروت دارند. و گروه معدودی از طبقه حاکم در تعداد معدودی کشورها بر انبوه انسانها تسلط داشته، بر آنان ستم کرده سرنوشتشان را کنترل میکنند و این وضعیت پیشاپیش عواقب هولناکی داشته اما خیلی زود می تواند فاجعهبار شود.و در همه مواردی که کوشیدم بر جهانی که تحت سلطه سرمایهداری امپریالیستی است و در آن زندگی میکنیم، پرتوافکنی کنم، با عواقب سیستمی مواجه هستیم که مبتنی بر تملک خصوصی ثروتِ اجتماعا تولید شده هستیم. این ثروت از طریق شبکههای تولیدیِ که شامل شمار عظیمی از مردم و در نهایت میلیاردها انسان در سرتاسر جهان است، به طور اجتماعی تولید می شود، اما توسط مراکز سرمایه که در رقابت با یکدیگر نیز هستند، تصاحب و کنترل می شود. و آن میلیاردها انسان مجبورند تحت شرایط و در چارچوب روابط تولیدی ای کار کنند که استثمارشان کرده و انسانیت شان را لگدمال می کند. این سرمایه داران صرفا تحت تاثیر حرص و آز نیست که مرتبا تلاش می کنند تا راه هایی برای استثمار وحشیانه تر مردم پیدا کنند. . بلکه تحت فشار این واقعیت هستند که اگر آنها چنین نکنند یا سرمایهدارانِ دیگری این کار را با موفقیت بیشتری، یعنی به شکل وحشیانهتری، انجام دهند، آنگاه آنها نه تنها در معرض عقب افتادن هستند بلکه در خطر زیر رفتن و خورده شدن توسط دیگر کوسههای سرمایهدار قرار می گیرند. این تملیکِ خصوصیِ ثروتِ اجتماعا تولید شده، و آنارشی— رقابت و نزاع تبداری — که از آن منتج میشود است که در نهایت سرچشمه و هدایت کننده همه فجایعی ست که در «پنج توقف« فشرده شده اند و شرایطی که توده های بشر در انقیاد آن هستند.
راه حل، عوض کردن این سیستم تملیک خصوصی با سیستمی ست که ثروتِ به طور اجتماعی تولید شده همچنین به طور اجتماعی تملیک شود — توسط حکومتی که واقعا نماینده توده های مردم است و نه طبقه استثمارگران سرمایه دار. و این ثروت بر مبنای برنامهریزی آگاهانه و در راستای منافع و به نفع مردم جامعه و نهایتا همهی جهان، به کار گرفته شود. اینکه چگونه میتوان این کار را کرد، در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی آمده است.این است تفاوت اساسی میان جامعه و جهانی که امروز داریم — و سیستم سرمایهداری امپریالیستیاش که ناگزیر به زندگی تحت آن هستیم — با جهانی که میتوانیم داشته باشیم. پل میان این دو جهان، انقلاب است، یک انقلاب واقعی. صادق باشیم: این راه دشواری ست. اما راه دیگری وجود ندارد تا بالاخره به همه فجایعی که این سیستم دائما تولید می کند، خاتمه دهیم. و این کار همان قدر که دشوار است، ممکن هم هست – به شرطی که به طریقی صحیح به آن بپردازیم و در این کار دارای بینش و رویکرد درست، اهداف و روش های درست، استراتژی و نقشۀ درست باشیم. این چیزی ست که من در ادامه این صحبت عمیقتر به آن خواهم پرداخت.
اول بگذارید برگردیم به سوال مهم و حیاتی که انقلاب واقعا به چه معناست؟ در ابتدای بیانیۀ « چگونه میتوانیم پیروز شویم» انقلاب به روشنی معنا شده و گفته شده است: : «انقلاب واقعی به معنای ایجاد تغییراتی در درون سیستم نیست، بلکه به معنای سرنگون کردن این سیستم و به وجود آوردن سیستمی ست که به صورت رادیکالی متفاوت و بسیار بهتر باشد.» و «رادیکال» یعنی رسیدن به ریشه. بیرون کشیدن سیستم قدیم با ریشههایش و عوض کردنش با سیستمی که به صورت بنیادین متفاوت است. و چیزی که راه را برای انجام این کار باز میکند درهم شکستن حاکمیت سرمایهداری بر جامعه، از طریق شکست دادن و مهنزم کردن نهادهای سیستم، مانند پلیس و نیروهای نظامی ست که با خشونت قوانین این سیستم را اعمال میکنند و سپس به وجود آوردن نهادهای تازهای که به تغییر رادیکال جامعه و در نهایت تغییر رادیکال جهان به طور کلی، خدمت کنند.
اینکه چگونه میتوان چنین کرد موضوعی ست که دربارهاش در بخش دوم این سخنرانی صحبت خواهم کرد. در اینجا میخواهم بر این موضوع تاکید کنم که انقلاب کاملا متفاوت است با صرفا دست یافتن به چند اصلاح در این سیستم. برخی امتیازات که دولت در زمینۀ مبارزه با برخی بیعدالتیها داده است (برای مثال قانون حقوق مدنی، قانون «داکا» که اقامت موقت به برخی مهاجران که در سنین کودکی وارد ایالات متحده شده اند می دهد، یا تصمیم دادگاه برای اعطای حق سقط جنین یا ازدواج همجنسگرایان؛ اینها پیروزیهایی بوده اند که برایشان مبارزهی سختی شده است. ولی مشکل این است که اینها تنها پیروزیهای قسمی هستند و صرفا می توانند در همین حد بمانند و فقط برخی جنبههای ستم در این سیستم را هدف قرار می دهند و کلیت ستم یا منبع آن را که خود سیستم است، از بین نمی برند. و همانطور که میبینیم حتی در مواردی که این پیروزیهای موقت به دست آمده اند، تا زمانی که این سیستم در قدرت است، نیروهای قدرتمندی وجود خواهند داشت که به این دستاوردهای قسمی نیز حمله کنند، آنها را تحلیل برده یا به عقب برگردانند.
این که امکان بهبود شرایط زندگی برخی افراد (و امکان «بالا کشیدن» خودشان) یا حتا بهبود شرایط گروهی از ستمدیدگان در این سیستم هست کاملا متفاوت است از این واقعیت که برای تودهی مردمِ تحت ستم، تنها راه خلاص شدن از شرایط ستمی که برشان میرود، محو کردن سیستمی ست که آنها را در این شرایط نگه میدارد. تفاوت این دو را درک کردن بسیار مهم است. البته حاکمان این سیستم و مزدوران سیاسی و سخنگویان رسانهایشان همیشه داستانهای «موفقیت» کسانی را تعریف می کنند که از دامن فقر برخاستند و پولدار و مشهور شدند یا حداقل به«رویای بزرگ آمریکایی» شان که تبدیل شدن به طبقه متوسط است، رسیدند! این شبیه رفتن به کازینو ست که بیشتر آنها که بازی میکنند مکیده شده و عمیقتر در چاه فرو میروند ولی هر بار که یکی برنده میشود با سر و صدای زیاد جشن می گیرند و هلهله کرده و زنگ و آژیر می کشند تا به مردم بباورانند که اگر به بازی ادامه دهند بالاخره آنها هم میتوانند «برنده» شوند.
این نکتهای بسیار حائز اهمیت را به میان میآورد: رابطه بین فرد و جامعه بزرگتر و جهانی که افراد بخشی از آن هستند. البته که هر کسی به صورت فرد وجود دارد. اما همزمان جامعهی بزرگتر و جهان، شرایطی را برقرار می کند که افراد در چارچوب آن موجودیت داشته و عمل می کنند، و چشمانداز و ارزشهایشان توسط آن شکل می گیرد. حتی گرایشات و نیازهایی که فرد احساس میکند به این طریق شکل داده میشوند. یک مثال ساده بزنم.در سال ۱۹۷۰ هیچ کس احساس نمیکرد که بایستی مداوم روی موبایل خود باشد، چونکه هنوز موبایل وجود نداشت. اما وقتی که مردم آن را دارند، می دانیم که گذران امورات بدون آن چقدر دشوار است!
بگذارید یک فرمولبندی را از موسس کمونیسم، کارل مارکس، بیاورم که بسیار مناسب بحثمان است. این فرمولبندی معروف به «چهار کلیت» است. آن طور که مارکس نوشت،برای انقلاب کمونیستی لازم است کلیهی تمایزات طبقاتی در میان مردم؛ کلیهی روابط تولیدی (روابط اقتصادی) که آن تمایزات طبقاتی را به وجود می آورند؛ کلیهی روابط اجتماعی که با آن روابط تولیدی مطابقت دارند؛ ملغا شوند و کلیهی افکار و ایدههایی که با آن روابط اجتماعی مطابقت دارند، دچار دگرگونی انقلابی شوند. از آنچه مارکس در اینجا می گوید، به بینش های عمیقی می توان دست یافت و یکی از آنها این است که با اینکه آدم ها به شکل فردی وجود دارند و فردیتشان مهم است و باید به آن وزن لازم را داد، اما در کل، این روابط اقتصادی حاکم و روابط اجتماعی و ایدههایی که با آن روابط مطابقت دارند است که به شکلی بنیادین و کلی فرد و تمایلات فردی را شکل میدهد.
تمایزات بین مردم در چنین جامعهای(از جمله،نابرابری و تمایز ستمگرانه بین غنی و فقیر، سفیدپوست و غیرسفیدپوست، مرد و زن و مانند آن، واقعی و عینی هستند. سیاستمداران حزب دموکرات مدام چیزهایی از این دست می گویند که «ترامپ به جای وحدت بخشیدن به ما، دارد ما را از هم جدا میکند». اما علت این تمایزات، «تفرقه افکنی» شخصی مانند ترامپ نیست. ترامپ از این تمایزات در جهت برنامه فاشیستیاش بهره میبرد، اما نه او و نه هیچ فرد دیگری علت به وجود آمدن این تمایزات نیستند و نمی توانند باشند. این تمایزات ریشه در سرشت، عملکرد و ضروریت های این سیستم و آن گونه که تاریخا تکامل یافته است دارند. برای محو این تمایزات ضروری ست که این سیستم را محو کنیم.
از آنچه که تاکنون گفته شد بایستی روشن شده باشد که چرا تغییر بنیادینی را که نیاز داریم نمیتوانیم از طریق رای دادن به دست آوریم. البته آنهایی که در برابر ستم و بی عدالتی بی تفاوت نیستند و مصممند کاری علیه آن انجام دهند، دائما زیر بمباران حرف هایی از این قبیل هستند که رای دادن به دموکراتها مهم است چون که حداقل آنها گاهی «میگویند» که به این مسائل اهمیت میدهند. و اینگونه حرف ها با به قدرت رسیدن رژیم فاشیست ترامپـپنس و حمایت سیاستمداران حزب جمهوریخواه از وی که خود تبدیل به یک حزب عمیقا فاشیست شده است، بیشتر و شدیدتر شده است. آنها به ما میگویند، «ضروری ست که به دموکراتها رای بدهیم تا دست و بال ترامپ بسته شود». رهبران حزب دموکرات حاضر نیستند بگویند که ترامپ همین حالا باید برکنار شود و تاکید میکنند که حتی حرف زدن در این باره به نفع ترامپ تمام خواهد شد. اما سیستم انتخاباتی از ابتدای تاریخ این کشور طوری تاسیس شده که در آن به جای انتخاب مستقیم عمومی، مجمع برگزیدگان (الکتورال کالج) رئیس جمهور را انتخاب میکنند و ایالتهای کوچک با وجود جمعیت کمتر همان تعداد نماینده به مجلس سنا می فرستند که ایالت های پر جمعیت تر (و همۀ اینها بخشی از «مصالحه» با دولت بردهدارِ جنوب بود و امروز میراث ماندگار بردهداری را نمایندگی میکند) و به علت دستکاری انتخابات کنگره از طریق سرکوب آرای سیاهان و لاتینتبارها وهمچنین دستکاری در تقسیم حوزه های رای (به این ترتیب که مناطق به گونه ای ساختار داده شده اند که از نظر جغرافیایی معوج شده اند تا مردمِ متمایل به رای دادن علیه جمهوریخواهان در حوزه های رای گیری محدودی متمرکز شوند، در حالی که مردمِ متمایل به رای دادن به جمهوری خواهان، به خصوص سفیدهای محافظهکار، در چندین حوزۀ رای گیری پخش هستند و همین امر، به آنها امکان می دهد که بالاتر از نسبت جمعیتشان نماینده به کنگره انتخاب کنند) اصلا نمیتوان یقین داشت که در انتخابات پیش رو حزب دموکرات بتواند «موج آبی» خود را پیش برد و دوباره اکثریت را در کنگره به دست آورد. تازه بیایید ببینیم رویکرد دموکراتها برای دست یافتن به این هدف چیست؟ رویکردشان تا حد زیادی این است که کاندیداهایی ارایه دهند که امیدوارند برای «طرفداران ترامپ» جذاب باشند! مثلا، کسانی که «خدمت» خود در ارتش ایالات متحده و شرکت در بمباران ها و دیگر ویرانگری هایشان در خاورمیانه و افغانستان را به رخ می کشند. واقعیت این است که نه تنها مهم است که سیستم را سرنگون کنیم تا به آنچه در «پنج توقف« متمرکز شده و نیز شرایط هولناکی که توده بشر در جهانی تحت سلطه سرمایهداری امپریالیستی به انقیاد آن در آمده خاتمه دهیم، بلکه حتا برای چیزی کمتر از انقلاب، یعنی، برای ممانعت از این که رژیم ترامپـپنس بیش از این حکمرانیاش را تثبیت کند و برنامه فاشیستیاش را کامل تر به اجرا درآورد، ضروری ست که نه به حزب دموکرات، بلکه به تودههای مردم تکیه شود، حصارِ «سیاست های متداول» شکسته شود وبرای بیرون راندن این رژیم فاشیست، به صورت غیر خشونت آمیز بسیج توده ایِ بلاانقطاع سازمان داده شود.
در واقع نقش عمده حزب دموکرات «محدود» و «اهلی» کردن مخالفت است. برای مثال در زمان تهاجم ایالات متحده به عراق در ۲۰۰۳ وقتی یک مخالفت توده ای علیه این جنگ به راه افتاد، حزب دموکرات در موقعیتی نبود که این مخالفت را از آن خود بکند و آن را به راه دیگر منحرف کند. چون به استثنای چند نفر، دموکرات ها و کنگره به این جنگ رای داده بودند. برای همین حزب دموکرات از تشکیلات «گذر کن» move on به عنوان یک نیروی به اصطلاح «اپوزیسیون» استفاده کرد که نقش اصلیش آن بود که کسانی را که در اثر این جنگ و حمایت حزب دموکرات از آن، از این حزب زده شده بودند به دامِ سیاستورزی معمول بکشاند، تا برگردند به چارچوبها و حصارهای سیستمی که اصلا خودش به وجود آورندۀ آن جنگ بوده است. اخیرتر، حزب دموکرات و متحدینش در مواجهه با خشم و نفرتی که دهها میلیون نفر نسبت به ترامپ حس میکنند کلک مشابهی را سوار کرده اند. در واقع دموکراتها، در جنبه هایی خود را در موقعیتِ راست تر از ترامپ قرار داده اند — به خصوص با تاکید بر این گفتمان که مشکل اساسی ترامپ، تضعیف موقعیت مسلط آمریکا در جهان است. در حالی که در واقعیت هدفِ رژیم ترامپـپنس از سیاست «اول از همه آمریکا!» افزایش سلطۀ جهانی آمریکا با روشهایی ست که تهدیدی جدی برای بشریت است.
دو مثال روشن دیگر برایتان می زنم تا شواهد بیشتری داشته در مورد رسالت واقعی حزب دموکرات. در گردهمآرایی حزب دموکرات در ۲۰۱۶ لیان پِنه تا، رئیس سابق سیا و ژنرال نیروی دریایی جان آلن، که افسر سابق نیروهای ایالات متحده در عراق و افغانستان بود، سخنرانان ویژه بودند. عده ای در این گردهمآیی با خواندن «نه به یک جنگ دیگر» به آنها پاسخ دادند. این عده با افرادی از مقامات گردهمآیی مواجه شدند که قصد ساکت کردن آنها را داشتند و بعد صدایشان زیر فریاد نمایندگان جریان اصلی حزب دموکرات که فریاد میزدند «آمریکا، آمریکا، آمریکا» خفه شد. به همین زشتی! و بیایید فراموش نکنیم که وقتی در بالتیمور، بعد از آنکه پلیس فِرِدی گِرِی را کشت، جوانان سیاه دست به شورشی محقانه زدند، باراک اوباما این جوانان را «اشرار» خواند و نسبت به آنها ابراز انزجار کرد. اما هیچوقت از پلیسی که فِرِدی گِرِی را کشته بود به عنوان «قاتل شرور» ابراز انزجار نکرد.
میتوانم ساعت ها ادامه دهم و شواهد مشابه بیاورم. بیش از یک کوه شواهد وجود دارد که سرشت واقعی و نقش حزب دموکرات را به مثابه یک ابزار مهم این سیستمِ هیولایی و ستمگر اثبات می کند. اما مسئلۀ اساسی تری در میان است. واقعیت این است که سیاستمداران حاکم، صاحبان و گردانندگان رسانههای مولتی میلیارد دلاری از انواع و اقسام، و کسانی که مقامات عالیرتبۀ نهادهای عمدۀ این جامعه هستند، نمایندگان فرهنگی و سیاسی این سیستم هستند. کافیست به حرف های آن ها وقتی که درباره نقش امپراتوری ایالات متحده در جهان صحبت میکنند گوش دهید: فلان چیز به نفع «ما» است، قوای نظامی «ما»، متحدین «ما» و غیره. وحقیقتِ عمیقتر این است که برای آنها ناممکن است که چیزی غیر از نمایندگان و کارگزاران این سیستم باشند. به این دلیل است که حتی کوششهای سرکشانه افرادی که دارای حسن نیت برای تبدیل حزب دموکرات به یک نیروی مثبت محکوم به شکست است. اینجا هم یک بار دیگر رسیدیم به موضوع روابط اقتصادی و عملکرد سیستم اقتصادی، و روابط اجتماعی که به آن متصلند و اینکه چگونه سیستم اقتصادی، خصلت سیستم سیاسی و فرهنگ مسلط را تعیین میکند. اگر سیستم سیاسی در تضاد با این روابط اساسیِ اقتصادی عمل میکرد، جامعه نمیتوانست حرکت کند. به خاطر این دلیل بنیادین، آن احزاب سیاسی که نقش و تاثیر بزرگی در این جامعه دارند احزاب طبقه حاکم هستنند و فقط می توانند چنین باشند. یعنی، احزاب طبقۀ حاکمه، نمایندگان طبقۀ سرمایهدار حاکم؛ ابزارهای این سیستمِ وحشیِ ستمگر، مدیران و مجریانِ یک امپراتوریِ جهانیِ استثمار و غارت؛ سیستمی که مسئول نابودی انبوه و ویرانی کشورها و مردم است؛ سیستمی که از طریق ویران کردن محیط زیست یا نابودی هستهای، به طور واقعی و فزاینده، اصلِ موجودیت انسان را تهدید می کند.
یک حقیقت مهم دیگر که آنها به شما نمیگویند این است: پلیس، نیروهای نظامی، «نهادهای اطلاعاتی»، دادگاهها وغیره همگی دیکتاتوری سیستم سرمایهداری امپریالیستی را نمایندگی میکنند. همیشه به ما گفته شده که دیکتاتوری یعنی این که یک رهبر قدرتمند موجود است که فرمان صادر میکند و همه باید تبعیت کنند. اما جوهر دیکتاتوری عبارتست از انحصار نهادهای «رسمی» که «مشروع» معرفی می شوند بر نیروهای نظامی و اعمالِ خشونت. و این دقیقا چیزی ست که این سیستم مدعی آن است و مدعی است، خشونتی که مکررا توسط نهادهایش در این کشور و در سراسر جهان اعمال میشود، خشونتی «مشروع» است. در حالی که به واقع و کاملا خشونتی غیرمشروع و برای تحمیل روابط ستم و استثمار بیرحمانه است.
از طریق رسانه و روشهای دیگر ما مدام آماجِ مغزشویی در مورد ارتش و به اصطلاح «کامیونیتیِ اطلاعاتی» این کشور هستیم. اما حقیقتِ امر چیست؟ این نیروهای سرکوبگر امپراتوری آمریکا، دائما درگیر در جنایت های جنگی انبوه و جنایت علیه بشریت هستند که شامل کشتار چندین میلیون انسان در کره، ویتنام، اندونزی، گواتمالا، جمهوری دومینیکن، شیلی، عراق و غیره میشود. بگذارید یک تجربه شخصی را که سرشت فاسد ارتش ایالات متحده را نشان میدهد، حکایت کنم. در ۱۹۷۶ در بازگشت از کشور چین، زمانی که یک کشور انقلابی و واقعا سوسیالیست بود، در حین توقف در ژاپن، در فرودگاه توکیو به دستشویی رفتم. دیوارها پر بود از بیانیههای سربازان ایالات متحده که محتوایش از این دست بود: «کُس ژاپنی خوبه! اما هیچ چی به پای کُس کرهجنوبی نمی رسه!». فکر نکنید این استثناء است. خیر! این نمونه ای از ذهنیت متعارف یک ارتشی آمریکایی ست. یادم می آید در حملۀ قبلی آمریکا به عراق در سال ۱۹۹۱ جایی خواندم، خلبانان آمریکایی برای اینکه آمادۀ بمباران کردن عراق شوند، فیلم های پورنوگرافی میدیدند. امروز هم دور تا دور تاسیسات نظامی آمریکا در سرتاسر جهان فاحشه خانه است؛ جایی که زنان را تقلیل داده اند به «ابزار خدمترسانی» به سربازان آمریکایی. و در میان نهادهای رسمی آمریکا، ارتشِ آن دارندۀ یکی از بالاترین نرخهای آزار جنسی زنان است. این حقیقت مهمی است که هر ارتشی انعکاسی از سیستمی ست که برایش میجنگد. و این قطعا درباره ارتش امپریالیسم ایالات متحده صدق می کند.
اخیرا هم ما را با چرندیاتی در مورد گروه ضربت نیروی دریایی و تجلیل از آن ها بمباران کرده اند و می گویند، اینها یک عده قهرمانان استثناییِ سفت و سختی هستند. واضح است که بخشی از ماشین مکانیزه و دیجیتالیزۀ مرگ و نابودی و رذالت به نام ارتش ایالات متحده آمریکا شدن، یا انجام ماموریتهایی برای اِعمال خشونت بار فرامین این سیستم که ارتش در خدمت آن است، به هیچوجه قهرمانانه نیست. آنچه واقعا قهرمانانه است و خدمتی واقعی به بشریت است ایستادن در مقابل سیستمی ست که این ارتش حفاظت و تقویت می کند و مبارزه علیه جنایت های جنگی بیپایان شان و جنایت هایشان علیه بشریت است. قهرمانی واقعی آن است که وقتی زمانش برسد، علیه آن نیروی خشونت باری که از این سیستم حفاظت می کند بلند شویم و آن را مغلوب کنیم.
ما را با چرندیات بیپایان در مورد پلیس و تجلیل از آن نیز بمباران می کنند که در تلویزیون، در فیلمها، در «فرهنگ عوام» با آن مواجهیم. در همان حال، جوانان سیاه و لاتین تبار در گتوها و محلات این کشور، دائما به عنوان حیواناتی مادون انسان و فاسد ترسیم میشوند. همهی اینها برای آن است که مردم و به ویژه افراد طبقۀ متوسط را قانع کنند که از حبس گستردۀ این جوانان حمایت کنند و یا حداقل با کارهای پلیس مخالفت نکنند — آنهم در شرایطی که پلیس مکررا و بیرحمانه مشغول کشتار این جوانان و به ویژه سرکوب مردمی است که پیشاپیش تحتِ ستمِ شرورانۀ این سیستم بوده اند و نیز سرکوب هر بخشی از جامعه است که جرات شورش علیه این سیستم را کرده و خود را محدود به «اعتراضات متعارف» آئینی شده، نمی کنند.
در ادامه نگاهی به نقش «رسانههای خبریِ» طبقه حاکم کنیم. رسانههایی مثل «فاکس نیوز» هستند که نمایندۀ شعبۀ فاشیستی طبقه حاکم هستند؛ شعبه ای که هدفش تحمیل یک دیکتاتوری بدون نقاب سرمایهداری و الغای حاکمیت قانون، ابراز خصومت آشکار نسبت به سایر بخشهای خودِ طبقه حاکم که این فاشیستها به عنوان دشمن به آنها نگاه میکنند، و سرکوب شرورانه علیه مهاجرین، سیاهان، مسلمانان، زنان و الجیبیتی ها؛ و تمام کسانی که تنزل انسانی و مجرمانگاریشان برای برنامه فاشیستی «آمریکا را دوباره شکوهمند کنیم» لازم است. عملکرد و رسالت این رسانههای وابسته به شعبۀ فاشیست حکومت، دروغگویی و تحریف سیستماتیک واقعیت است. در سوی دیگر نیویورک تایمز، واشنگتن پست، سیانان، اماسیانبیسی، و مانند آن هستند که شعبۀ «جریان اصلی» طبقه حاکم را نمایندگی میکنند و از «هنجارهای» حکمرانی و «اصول و رویههای دموکراتیک» دفاع میکنند که تجسد و تسهیلکننده دیکتاتوری سرمایه داری است اما در همان حال، این دیکتاتوری را زیر نقاب پنهان میکنند. این رسانههای «جریان اصلی» گاهی اوقات و وقتی فکر می کنند به منافع طبقه حاکمشان خدمت می کند، کمی از حقیقت را میگویند. و در مواقع زیاد، هر وقت که به نظرشان برسد به آن منافع خدمت میکند، یک عالمه دروغ گفته و تحریف می کنند.
تفاوتها و نزاع میان این بخشهای متفاوت طبقۀ حاکم با به قدرت رسیدن رژیم فاشیستی ترامپـپنس شدیدتر شده است. اما حتی با وجود این تفاوتها، هر دوی آنها سیستم سرمایهداری امپریالیستی و خاصه امپراتوری استثمار ایالات متحده را نمایندگی میکنند. همانطور که در «کمونیسم نوین» نوشتم این رسانهها «محملهایی برای انتقال اطلاعات دربارۀ مسائل مهم جامعه و جهان به مردم نیستند و اگر خبررسانیِ «عینی» را به این معنا بگیریم که واقعیت را آنطور که هست ارائه می دهند، باید بگویم که یقینا خبررسانی شان «عینی» نیست. و اگر «رسانۀ آزاد» بودن را به این معنا بگیریم که متصل به منافعی قدرتمند و تحت کنترل آن نیستند، باید بگویم که یقینا «رسانۀ آزاد» نیستند. آنها در واقع دستگاه پروپاگاندای طبقه حاکم سرمایهداری امپریالیستی هستند.
همهی این نمایندگانِ سیستم مدعی اند که به نام مرم حرف می زنند و پافشاری می کنند که آن چه می کنند و آن طور که این سیستم کار می کند، در انطباق با «اراده مردم» است. بله آن نوع «ارادۀ مردم» که دقیقا توسط این سیستم شکل گرفته است! توسطِ سرشت و قوای محرکۀ روابط اقتصادی و روابط اجتماعی و از طریق نفوذ سیستم سیاسی و فرهنگ غالب که به تقویت این روابط اقتصادی و اجتماعی خدمت می کند، شکل گرفته است.
خب اگر اینهمه آدم، از جمله مردمی که به طرزی هولناک تحت این سیستم زجر میکشند، این چنین مغزشویی شدهاند و در دام این همه چرندیات افتادهاند، سوال این جاست که پس، چگونه می توان این شرایط را به طور اساسی و بنیادین عوض کرد؟ این موضوعی ست که من به صورت کاملتر در بخش دوم این سخنرانی به آن خواهم پرداخت. ولی به عنوان یک درک و جهت گیری اولیه باید بگویم که مردم میتوانند به صورتی رادیکال و به طرقی مثبت تغییر کنند و درک این واقعیت بسیار مهم است. تاریخ بارها این واقعیت را نشان داده است. برای مثال در تاریخ اخیر این کشور در دهه ۱۹۶۰ این اتفاق افتاد. اما این نوع تغییر فقط با بیرون زدن از چارچوب این سیستم به دست می آید و به صورت بنیادین فقط با سرنگون کردن این سیستم و حرکت به سمت یک جامعه و نهایتا جهانی که کاملا تغییر یافته است ممکن است.
امسال پنجاهمین سالگرد ۱۹۶۸ است. حتی نمایندگان و مدافعین این سیستم نیز نمیتوانند اهمیت آن سال، تحول بسیار مثبت، شورش، مقاومت رزمنده، و رادیکالیزه شدن را که مشخصۀ آن سال و به طور کلی آن دوره بود را نادیده بگیرند. با این حال همانطور که برای مثال می توان در سریال ۱۹۶۸ تلویزیون سی.ان.ان. دید، آنها بار دیگر در تلاشند که به زور همه اینها را در قالب و چارچوب منافع طبقه حاکم و سیاستهای طبقه حاکم، و به خصوص انتخابات ریاستجمهوری آن سال، تفسیر کنند. به طور مثال، «مترقی ها»یی هستند که با پافشاری می گویند، در آن سال «چپ» اشتباه بسیار بزرگی مرتکب شد که از نامزد دموکرات ها برای ریاست جمهوری (هیوبرت هامفری) حمایت نکرد و به قول آن ها، این امر باعث شد که ریچارد نیکسون در انتخابات پیروز شود، «دستراستیها» در «واکنش» شان علیه جنبشهای «مترقی» و دستاوردهای دهه ۱۹۶۹ تقویت شوند. چیزی که در این نقد آشکار است ناتوانی کامل یا امتناعِ این نوع «مترقی» ها دیدن روابط سرمایهداری و قوانین سرمایهداری و بیرون زدن از حصارهای آن است. حتی وقتی به تحلیل اوضاعی که در سال ۱۹۶۸ وجود داشت می نشینند قادر نیستند، جهان را خارج از این حصارها ببینند. آن سال زمانی بود که توده های مردم دقیقا در حال به چالش کشیدن آن حصارها و بیرون زدن از آن بودند. وقتی ۱۹۶۸ رسید و تا چند سال بعد از آن، شمار بزرگی از مردم این کشور که علاوه بر تودههای فقیر و ستمدیده شامل میلیونها نفر از جوانان طبقه متوسط بود و نفرت و انزجار موجه شان از این سیستم و آرزوی ایجاد یک دنیای بسیار متفاوت و بهتر به آن ها انگیزه می داد. و این روند تا اعماق نیروهای مسلحِ خودِ این سیستم هم رسیده بود. اما این مردم در عین حال که پر از احساسات انقلابی محقانه بودند، اما فاقد هر گونه درک عمیق و همگن علمی بودند. و نقصان واقعیِ آن زمان این بود که هنوز پیشگام انقلابیِ مجهز به اساس و روش علمی، جهت گیری، استراتژی و برنامه وجود نداشت که بتواند به احساسات انقلابی توده ها بیان تشکیلاتی داده و آنان را در دست زدن به یک تلاش واقعی با هدف انجام یک انقلاب واقعی، رهبری کند.
این چالشی است که امروز پیش روی ماست. و اکنون، به خصوص به خاطر کاری که من انجام دادهام و به مدت چند دهه از سال های ۱۹۶۰ به این سو رهبری کرده ام، ما اکنون با در اختیار داشتن کمونیسم نوین، روش و رویکرد تکامل یافته تری نسبت به انقلاب داریم و دارای رویکرد استراتژیک ونقشۀ انجام این انقلاب هستیم؛ ما قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی را در دست داریم که «نقشه عملی» است انضمامی با افقی گسترده، برای ساختن جامعه ای نوین و رهاییبخش که هدفش رهایی کردن کل بشریت است. اما بگذارید رک و صریح بگویم: آنچه که ما هنوز نداریم تودههای مردمی ست که جذب انقلاب شده باشند و انگیزه شان فعالیت برای آن باشد: به خصوص جوانانی که همیشه رانهی اصلی برای هر انقلابی هستند. ما بنیان و داربست یک سازمان انقلابی را داریم که میتوان آن را به عنوان نیرویی پیشگام که واقعا توانایی رهبری انقلابِ تا به آخر را داشته باشد، ساخت و توسعه داد، اما ما هنوز کادر لازم رهبری را نداریم که در همه سطوح و در بخش های مختلف کشور باشند؛ که نه تنها عزم جزم بلکه همچنین بنیان علمی لازم را داشته باشند تا بتوانند مردمی را که بایستی پیش آورده شوند تا انقلاب رخ دهد، رهبری کنند. با وجود آنکه بعضی از ما که در طول دهۀ ۱۹۶۰ انقلابی شدیم هنوز شور انقلابی مان را حفظ کرده ایم و در واقع آن را و بنیان علمی که آن را شعله ور نگاه می دارد عمق بخشیده ایم، بسیاری دیگر دست از انقلاب کشیدهاند. و اگرچه دهها میلیون تن در این کشور هستند که از بیعدالتی و بیکرامتی که مردم تحت این سیستم تحمل میکنند متنفرند و میتوان آنها را نسبت به امکان ایجاد یک جهان بنیادا متفاوت و بهتر آگاه کرد، اما تا امروز تعداد کسانی که به صفوف انقلاب آورده شده و به عنوان رهبران انقلابی تربیت و تعلیم یافتهاند، بسیار کم بوده است. اما باید صفوف انقلاب را توسعه داد و این چیزی است که همه آنها که حتا یک روز دیگر نمیتوانند این سیستم هولناک را تحمل کنند، همۀ آنها که لبریز از میلی عمیق به پایین کشیدن این سیستم و به وجود آوردن یک جهان بسیار متفاوت هستند، فعالانه باید برایش کار کنیم. و صفوف انقلاب را به صورت یک نیروی سازمان یافته گسترش دهیم، اول به هزاران نفر برسانیم و سپس آن را به سمت نقطۀ تعیین کنندۀ میلیون ها نفر برسانیم و یاد بگیریم که رهبران این انقلاب شویم، رهبرانی که می توانند آن میلیونها نفر را به موقعیتی هدایت کنند که آنها بتوانند وقتی زمانش رسید، با احتمال واقعی پیروز شدن، بجنگند.
این انقلابی برای انتقام گرفتن نیست. هدف این نیست که استثمار شدهها و ستمدیدهها فرصتی برای تبدیل شدن به استثمارگر و ستمگر بیابند. این یک انقلاب کمونیستی ست که هدفش چیزی نه کمتر از پایان دادن به همه روابط استثمار و ستمی است که در سراسر جهان، رذالت و ویرانگری تولید می کند.
حال به سوال بزرگ تر میپردازیم: چگونه واقعا میتوانیم انقلاب کنیم؟
؟
بخش دوم از متن سخنرانی باب آواکیان. تابستان ۲۰۱۸
بسیاری از مردم، از جمله کسانی که می گویند خواهان یک تغییر بنیادین در جامعه هستند، اصرار می کنند که امکان انقلاب کردن موجود نیست زیرا:«آنان» بیش از اندازه قدرتمند هستند و «توده های مردم هم بیش از اندازه قاطی هستند». خب، این واقعیتی است که توده های مردم در هر بخشی از جامعه، تحت تاثیر این نظام شکل می گیرند و به این علت، در درکِ واقعیتِ اوضاع و این که چرا اوضاع اینگونه است و در این مورد چه می توان کرد و در واقع چه باید کرد، هِر را از بِر تشخیص نمی دهند و سرشان در ماتحت شان است. اما این واقعیت، در تضاد با یک حقیقت مهم دیگر قرار دارد و آنهم این است که توده های مردم در شمار میلیونی، از یکی یا تمامی جنایت های این سیستم که در «پنج توقف» فشرده شده است، در تب و تاب و التهاب اند و برایشان مهم است. این تضادیست که ما باید رویش کار کنیم تا خیل عظیم مردم را در مسیر انقلابی حرکت دهیم که برای خاتمه دادنِ قطعی و نهایی به ستم های فشرده شده در «پنج توقف» و شرایط اسفناکی که جامعه بشری در معرض دائمی آن قرار دارد، لازم است.
این هم حقیقت دیگری است که قدرت های حاکم در این سیستم، با ماشین ویرانگر و نابود کننده شان که برای تقویت این نظام به کار می گیرند، در واقع بسیار قوی هستند. اما چرا مردم در تصور این که ما در عمل می توانیم آنها را شکست دهیم ناتوان هستند؟ این ناتوانی به مقدار زیادی مربوط به آن است که قادر نیستند رسیدن وضعیتی را تصور کنند که کارکرد «عادی» نظام به طور اساسی متلاشی می شود و «مهارِ» طبقۀ حاکمه بر روی مردم ازهم گسیخته شده و به شدت تضعیف می شود و طبقۀ حاکمه به مقدار زیادی، توانِ کنترل، بازی دادن و مرعوب کردن بخش عظیمی از جامعه را از کف می دهد. علت اساسیِ این که مردم نمی توانند امکان شکل گیری چنین وضعیتی را تصور کنند آن است که رویکردشان به اوضاع مبتنی بر یک نگرش و روش علمی نیست. همانطور که سند «چگونه می توانیم پیرز شویم» می گوید: «برای انقلاب کردن لازم است جدی و علمی باشیم». خب، عده ای از مردم، به ویژه عده ای از مردمی که شدیدا تحت ستم هستند، نسبت به علم مشکوک اند چون که به نام علم فجایع فراوانی صورت گرفته است. آردی اسکای بریک که دانشمندی با تعلیمات تخصصی و از مدافعان کمونیسم نوین است، در کتاب علم و انقلاب: در باره اهمیت علم و کاربستن آن در رابطه با جامعه، سنتز نوین کمونیسم و رهبریِ باب آواکیان می گوید، «یکی از علل رویگردانی مردم از علم، به علت وجود علم بد است». او مثال می زند که چگونه، «درطول تاریخ، مواقعی بوده است که از علم برای جا انداختن عقاید برتری یک نژاد بر نژادهای دیگر، استفاده شده است.» اما در ادامه تاکید می کند که، «این علم نیست بلکه آشغال-علم است. در واقع، می توانید با استفاده از روش های علمیِ دقیق ثابت کنید که همۀ اینها علم بد بودند. اینها صرفا از زاویۀ اخلاقی نیست که بد هستند. مسلما از زاویۀ اخلاقی بد هستند اما از نظر علمی هم بد هستند. کاملا دروغ بوده و می توانید با استفاده از علم خوب، دروغ بودن آن ها را اثبات کنید.»
اگر می خواهیم جهان را به طور ریشه ای عوض کرده و ستم و استثمار را ریشه کن کنیم باید پیگیرانه از «علم خوب» استفاده کنیم. یعنی، از روش و رویکرد علمی که نقطۀ شروعش تکیه بر مدارک و شواهد در باره واقعیت است و می خواهد بفهمد واقعیت در اصل چیست، چرا واقعیت این گونه هست که هست، چگونه تغییر می کند و چگونه می توان آن را بیش از اینها تغییر داد. برای درک معنای به کار بست پیگیرانۀ «علم خوب» و این که اینکار را چطور باید انجام داد، بیایید با جمله ای از سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» شروع کنیم که می گوید، آماج تمام فعالیت های امروز ما «یک چیز بسیار مشخص یعنی یک وضعیت انقلابی است. یعنی، زمانی که این سیستم و قدرت های حاکم بر آن درگیر بحرانی جدی می شوند» و «میلیون ها نفر از مردم دیگر حاضر نیستند که مانند گذشته بر آنها حکومت شود و حاضر و مصمم هستند که جان بر کف این نظام را سرنگون کرده و یک جامعه نوین و حکومتی که متکی بر قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی باشد را متولد کنند. آن زمان، باید با تمام قوا برای پیروزی حرکت کرد. برای رسیدن به آن وضعیت است که باید از هم اکنون، فعالانه کار کرده و آماده شد. علامت ها و مولفه های کلیدی بحران انقلابی آن است که، «بخش های عمده ای از جامعه ماهیت واقعی خشونت بکار گرفته شده برای تقویت این نظام را ببینند و آن را جنایتکارانه و غیرموجه بدانند» و این که «دعواهای درون هیئت حاکمه واقعا عمیق و حاد شده باشد و پاسخ توده های مردم به این واقعه، دنباله روی این یا آن جناح از حاکمان ستمگر نباشد، بلکه بهره گیری از این وضعیت برای انباشت نیرو برای انقلاب، باشد. این نکته، تاکیدی است بر اهمیت عظیم فعالیت ادامه دار و مبارزۀ سخت و مجاب کنندۀ ما برای درهم شکستن «بختک» عُمالِ سیاسی و بلندگوهای مطبوعاتیِ این نظام بر روی مردم و بیرون کشیدن آنها از زیر نفوذشان.
بعدا درباره اینکه چگونه می بایست از همین حالا فعالانه برای انقلاب آماده شد، بحث خواهم کرد. اما برای درک کامل این موضوع، اول باید ببینیم الزامات آینده چه خواهد بود و از آن جا به عقب برگردیم. یعنی، اول ببینیم در آن اوضاع مشخص در آینده، برای دست زدن به جنگ تمام و کمالی که ضروری خواهد بود، برای اینکه شانس واقعی برای شکست دادن نیروهای قدرتمند نظامیِ سیستم داشته باشیم، چه چیزهایی لازم خواهیم داشت. دوباره باید تکرار کنم، داشتن رویکرد علمی و جدی به این مساله اهمیت حیاتی دارد. این کاری است که در سند «در باره امکان انقلاب»[۱۶] انجام شده است. همانطور که در سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» هم به آن اشاره شده است، سند فوق الذکر، شالوده ها — مفهوم و آموزۀ استراتژیکِ – آن نوع جنگی را گذاشته است که در صورتِ به وجود آوردنِ شرایطِ ضروری، «در آن شانس واقعی پیروز شدن وجود دارد». سند «در باره امکان انقلاب»[۱۷] سند مهمی است که نیازمند مطالعۀ جدی است. در اینجا برخی از نکات کلیدی آنرا بررسی می کنیم که در خودِ سند به طور عمیق تر بحث شده و به گونه ای فشرده تر در سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» جمعبندی شده است.
یکی از مشکلاتِ انقلاب مساله ای است که می توان «محاصره و سرکوب» اقشار تحتانیِ جامعه نامید که در این نظام دائما در معرض سرکوب و تحقیر و توهین هستند و همیشه آرزوی پایان دادن به این وضعیت دیوانه وار را دارند اما به یک معنا، در سطح جامعه در «محاصرۀ» بخش هایی از مردم قرار دارند که مستقیما به همان شکل در معرض تهاجمات روزانۀ این نظام نیستند. ساده بگویم، در این کشور، شمار عظیمی از مردم فقیر و به شدت تحت ستم هستند اما همچنین یک طبقۀ متوسط بزرگ وجود دارد. اگر چه وضعیت اقتصادیِ این طبقه متوسط بهتر از گذشته نیست، با این وجود شکاف بزرگی میان طبقه متوسط و مردم تحتانی جامعه وجود دارد و این فاصله یا دره بزرگ یکی از علت های عمده است که چرا مردم و حتا همان کسانی که می گویند خواهان انقلاب اند اما صرفا به سطح مساله نگاه می کنند و اوضاع را به طور علمی تحلیل نمی کنند، می گویند انقلاب ممکن نیست. این مسئله ای است که طبقه حاکم و نهادهای سرکوب و کنترل آن، در تلاش هایشان برای ایزوله کردن و کنترل بیرحمانۀ مردمی که به شکل شنیعی مورد ستم قرار می دهند و می دانند که به طور بالقوه خطرناک ترین تهدید برای کلیت نظامشان هستند، نهایت بهره را گرفته و استفاده می کنند. قدرت های حاکمه بخصوص زمانی که با یک مبارزه سازماندهی شده انقلابی که هدفش براندازی کامل این نظام است روبرو شوند، تلاش خواهند کرد با شدت و خشونت بیشتر و به طور سیستماتیک تر این کار را بکنند. این، یکی از موانع عمده ای است که نیروهای انقلابی می بایست بر آن قائق بیایند تا فرصت و یا شانس واقعی برای پیروزی داشته باشند. زمانی که مبارزۀ تمام عیار به جریان می افتد، نیرونهای انقلابی برای حل این تضاد مهم، لازم است علاوه بر داشتن رویکرد استراتژیک و اصول عملیاتیِ پایه ای، اقدامات تاکتیکی خاصی را تکامل داده و به کار گیرند — از جمله تمرکز نیروها برای اینکه مکررا محاصرۀ فیزیکی مناطق قدرت انقلابی توسط نیروهای دشمن را درهم بشکنند. اما مواجهه با چنین مشکلی را نمی توان به زمانیکه مبارزه تمام عیار به جریان می افتد، موکول کرد. این مطلبی است که من بطور ساده و پوست کنده در کمونیسم نوین تاکید کرده ام که ما باید، «اوضاع را طوری تغییر دهیم که وقتی زمان مبارزۀ تمام عیار فرا می رسد، نیروهای طبقۀ حاکمه دیگر به سادگی نتوانند این انقلاب را محدود به آن بخش هایی از مردم کنند که در هرحال در محو کردنشان تردیدی به خود راه نمی دهند». و، همانطور که در سند «درباره امکان انقلاب» تاکید شد، در تمام دورۀ قبل از ظهور شرایط ضروری و آغاز مبارزۀ تمام عیار، «لازم است که با در نظر داشتن این تضاد، کار سیاسی و ایدئولوژیک پیش برده شود». هرچه بیشتر از امروز تا آن زمان چنین فعالیتی پیش برده شود، نیروهای انقلابی بیشتر خواهند توانست با «محاصره و سرکوبِ نظامیِ» مراکز قدرت انقلابی، مقابله کنند.
همانطور که در کمونیسم نوین گفتم، یکی از تضادهای شاخص در چنین جنگ تمام عیاری، این واقعیت است که طرف مقابل در آغاز، «هرچند که به لحاظ سیاسی ضعیف و در بحران خواهد بود اما محتملا به لحاظ نظامی بسیار قوی خواهد بود» و طرف انقلابی، «هرچند در آغاز، به لحاظ نظامی ضعیف خواهد بود اما از لحاظ سیاسی قوی و در حال رشد بوده و به لحاظ سیاسی ابتکار عمل فراوان خواهد داشت که باید آن را تبدیل به ا بتکار عمل نظامی کند.» در بخش اول از سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» که به طور مشخص در مورد این که «چگونه می توانیم آنها را شکست دهیم» صحبت می کند، اصول عملیاتی و استراتژی هایی را بحث می کند که به کاربست های خاص در رابطه با حل این تضاد هستند.
یک اصل کلی از این تضاد سرچشمه می گیرد: وقتی جنگ تمام عیار به راه افتد، این جنگ باید هم درازمدت باشد و هم اینکه باید دارای فرجام مشخصی باشد. «درازمدت» به این معنا است که باید کش داده شود. ماحصل مبارزه اگر قرار است به نفع انقلاب باشد در بازۀ زمانی کم و به سرعت روشن نخواهد شد. چنین وضعیتی نخواهد بود. «فرجام مشخص» به معنای آن است که کش دادن جنگ باید محدودیت داشته باشد و بی انتها نباشد. با توجه به این واقعیت که در ابتدا، توازن قوا به لحاظ سازمان نظامی و تجربۀ نظامی و همچنین تسلیحات، مطمئنا به طرز برجسته ای به نفع نیروهای ضد انقلاب (یعنی، نیروهای طبقه حاکمه و دیگر نیروهایی که همراه طبقۀ حاکمه با انقلاب می جنگند) خواهد بود، نیروهای انقلابی الزاما باید این جنگ را برای مدت مشخصی کش دهند (درازمدت) تا بتوانند اوضاع را تغییر داده و به وضعیتی دست یابند که بتوانند بر ضعف های استراتژیک خود غلبه کنند. در عین حال، از آنجا که این جنگ تمام عیار می بایست فقط در شرایطی توسط نیروهای انقلابی شروع شود که مشخصه اش بحران انقلابی شدید و عمیق و در میدان بودن توده ای انقلابی است که شمار آن سر به میلیون ها می زند، اگر جنگ بیش از اندازه طولانی شود بدون آن که انقلاب در یک بازۀ زمانی نسبتا محدود پیشروی کرده و به اوضاعی برسد که دست بالا را پیداکند، آنگاه امتیازاتِ وضعیت انقلابی کم کم از دست خواهد رفت و ابتکار عمل کلی به دست نیروهای ضد انقلاب باز خواهد گشت و جانبداری قشرهای مهم جامعه از جمله طبقات متوسط که طبقه حاکمه آن را از دست داده بود به اندازه ای از کف خواهد رفت که ناقوس شکست انقلاب را به صدا در آورد. این مسئله بر یک جهت گیری استراتژیک بسیار مهم تاکید می کند: وقتی جنگ شروع شود، آنچه در صحنه نبرد می گذرد تعیین کنندۀ نتیجۀ مبارزه خواهد بود اما یکی از اهدافِ کلیدی نیروهای انقلابی باید این باشد که صفوفِ طرفِ مقابل را — که هم شامل نیروهای جنگی شان است و هم صفوف گسترده تر «حامیان غیرنظامی» آنان — دلسرد و از هم گسیخته کند تا موجب ریزش نیروهای وفادار به ضد انقلاب شده و ابتکار عمل را از او برباید. درجۀ حصول موفقیت در این امر، یک عنصر کلیدی در جا به جا شدن توازن قوا به نفع انقلاب خواهد بود. جنگ تمام عیار فقط به معنی جنگیدن با نیروهای رسمی طبقه حاکمه کهنه نبوده بلکه دربرگیرندۀ «یک جنگ داخلی مابین دو بخش از مردم» هم خواهد بود. این امر، ضرورت آن را به وجود می آورد که انقلاب در عین حال که نیروهای نظامیِ ضد انقلاب را شکست داده و منهزم می کند، بخش هایی از نیروهای نظامی در میان مردم را که ابتدا در طرف ضد انقلاب بودند را به سمت خود بکشد.
روپرت اسمیت[۱۸]، افسر ارتش بریتانیا و استراتژیست نظامی می گوید: «نیروی شورشگری که ’پارامترهای جنگ را تعیین می کند’» … «عملا، یک قدرت و نیروی بدیل را به صحنه درآورده است». این به معنای آن است که اگر یک نیروی انقلابی به درجات زیاد خصلت جنگ را تعیین کند، نه به عنوان یک مشت «قانون شکن» بلکه به عنوان یک نیروی موجه که به مقابله با نظم کهنه برخاسته شناخته خواهد شد. برای همین اهمیت بسیار دارد که عملیات مقدماتیِ نیروهای نظامی انقلابی،همراه با بیانیۀ قدرتمندی به جهان باشد و«روشن کند که یک نیروی سازمان یافتۀ مصمم به صحنه آمده تا نیروهای نظم کهنه را مغلوب کرده و یک نظام نوین و انقلابی را به وجود آورد.» این عمل نقش بسیار مهمی در داغان کردن «بهت خرافه گونۀ» مردم نسبت به نظام موجود داشته و باور مذهب گونۀ آنان را به این که نظام حاضر بهترین نظام ممکن است یا جز این امکان دیگری نیست و نمی توان قدرت این نظام را به چالش کشید درهم شکسته و «مشروعیت» و «آتوریتۀ» نظم کهنه و طبقۀ حاکمۀ آن و وفاداری بخش های بزرگی از اهالی به آن را هرچه بیشتر تضعیف کرده و پایۀ قوی تری برای کشیدن نیروهایی از بخش های مختلف، از جمله، بخشی از نیروهای نظامی طرف مقابل به سمت نیروهای انقلابی را به وجود می آورد.
در شروع لازم است «نیروهای ستون فقراتی» — بخصوص جوانانی که قویا متعهد به انقلاب بوده و عملا در آن درگیر هستند – تبدیل به «نیروهای جنگندۀ سازمان یافته در مناطق کلیدی استراتژیک» شوند و تجهیزات و تمرین های لازم را کسب کنند. انجام این کار منوط به تشخیص آن است که اوضاع انقلابی به روشنی در حال ظهور است. از یک سو دست زدن به این کار قبل از نزدیک شدنِ یک وضعیت انقلابی، می تواند تقریبا به طور حتم، منجر به آن شود که این عمل به سرعت شناسایی شده و درهم شکسته شود. اما از سوی دیگر، زمانی که ظهور وضعیت انقلابی نزدیک باشد، فروپاشی «شرایط عادی» و «کارکرد عادی» نظام که بخشی از تکوین چنین اوضاعی است، امکان سازماندهی، تعلیم و تجهیز نیروی نظامی را فراهم می کند – البته این طور نیست که اوضاع امکان انجامِ ساده و بی دردسر این امر را فراهم می کند. در واقع، پایۀ انجام این کار را باید از دلِ کورۀ داغ اوضاع بیرون کشید. نکته اینجاست که این مهم را باید بدون نابود شدن انجام داد و تحقق این امر، فرآیندی پر از مبارزه حاد است؛ اما اوضاع نوینِ شگفت انگیز، امکان آغاز این مبارزه، توسعه و فرجام پیروزمند آن را فراهم خواهد کرد.
مهیا کردن نیازهای لجستیکیِ ابتداییِ این نیروی انقلابی جنگنده، برای اینکه بتواند جنگ تمام عیار را آغاز کند بدون آن که فورا درهم شکسته شود و سپس به سرعت تجدید آرایش کرده و ابتکار عمل را بازیافته و آهنگ اوضاع کلی را کنترل کند، بدون آنکه اجازه دهد در جای خود «میخکوب» شده و نابود شود، جملگی مبارزه ای حاد خواهد برد که شامل اینها خواهد بود: درهم شکستن محاصره ها و حملات دشمن و دفع تلاش های وی در نفوذ به درون مناطقی که پایگاه های قدرت انقلاب هستند و به قصد شناسایی، مکان یابی و نابود کردن نیروهای رزمنده انقلاب و منابع لجستیکی آنها انجام می شوند. این کارها، دست زدن به عملیات «فریب دادن» و غافلگیرانه را الزام آور خواهد کرد. و انجام این ها، علاوه بر نیروهایی که ستون فقرات جنگ هستند، وابسته به میلیون ها نفر دیگر خواهد بود که بطور مشخص به عنوان نیروهای «ذخیره» و شبکه های کمک رسانی و تامینات برای نیروهای جنگندۀ اصلی سازمان خواهند یافت و وابسته به آن خواهد بود که این نیروهای «ذخیره» حاضر باشند و توانایی آن را داشته باشند که نیروهای جنگنده و تجهیزات و تامینات لجستیکی آنها را «جذب» و محافظت کنند تا آنها بتوانند تجدید قوا و سازماندهی کرده و ابتکار عمل را در دست گیرند. این نیز نیازمند آن خواهد بود که در هر مقطع زمانی، اندازۀ واحدهای رزمی و عملیات آن ها مرتبا «بازسنجی» شود تا پس از خاتمۀ هر عملیات امکان آن فراهم شود که این واحدهای رزمی در درون نیروهای انقلابیِ «ذخیره» که وسیع تر هستند «آب شوند» و هم زمان شرایط فعال ماندن آنها، تعلیمات بیشتر و آغاز عملیات دیگر علیه دشمن، آفریده شود.
هر نیروی انقلابی که با دشمنی وارد جنگ می شود که در ابتدا دارای برتریِ کامل در قدرت نابود کنندگی است و تا مدتی نیز توانایی بسیار بیشتری خواهد داشت، باید رویکردِ ربودن تجهیزات از دست دشمن را داشته باشد. داشتن چنین رویکردی بسیار مهم است. اما «چگونه می توانیم پیروز شویم» همچنین تاکید می کند که استفاده از تجهیزاتی که از دشمن گرفته اید می بایست با روش هایی صورت گیرد که «مناسب استراتژی جنگی انقلاب باشد». همۀ انواع تجهیزاتی که از دشمن می گیرید برای انقلابیون قابل استفاده نخواهد بود. سعی در استفاده از برخی تجهیزات ربوده شده می تواند الزاماتی را بر ظرفیت لجستیکیِ انقلاب تحمیل کند که بیش از توانش بوده و قادر به تداومش نباشد و/یا این که نیروهای انقلابی را وادار به نوعی از جنگیدن کند که مغایر با استراتژی مورد نیاز انقلاب باشد و/یا در تخطی از اصول و اهداف پایه ای باشد که انقلاب برایش می جنگد. یعنی، مساله کاملا مرتبط با این است که اصلا انقلاب برای چیست و آیا شانس واقعی برای پیروزی دارد یا خیر. برای همین «چگونه می توانیم پیروز شویم» تاکید می کند که نیروهای جنگنده انقلابی می بایست، «همیشه عملیات را به گونه ای انجام داده و عمل کنند که منطبق بر بینش رهایی بخش و اهداف انقلاب باشند». معهذا، علاوه بر تکامل طرق و وسایلی برای جذب و بسیج توده های مردم در اختراع و ساختن تجهیزاتی که برای استفادۀ نیروهای انقلاب مناسب باشند می توان راه هایی پیدا کرد که بتوان از اکثر تجهیزاتی که از دشمن گرفته شده بر مبنا و همخوان با جهت گیری استراتژیک، روش های جنگیدن و اهداف انقلاب، استفاده کرد. کلیۀ این رویکردها، برای پیشبرد و در نهایت پیروزی انقلاب حیاتی هستند.
«چگونه می توانیم پیروز شویم» متذکر می شود که نیروهای انقلابی می بایست فقط در میدان مساعد بجنگند و تا زمانی که «توازن قوا» کاملا به نفع انقلاب نچرخیده باشد، فعالانه از رویارویی قطعی که نتیجه کل پروسه را تعیین خواهد کرد پرهیز کنند. این اصل از وضعیتی که در بالا بحث کردیم ناشی می شود. یعنی از این که، در ابتدای شروع جنگ انقلابی، ضد انقلاب از برتری کامل در نیروی تخریب و کشتار برخوردار است. باید تاکید کنم که این، صرفا مساله ای مربوط به جهت گیری و نیاتِ نیروهای انقلابی نیست. دشمن، با توجه به این که در ابتدا و تا مدتی، دارای نیروی ویرانگر کاملا برتر خواهد بود، دقیقا به طور مستمر به دنبال آن خواهد بود که نیروهای انقلابی را وادار به درگیر شدن در نبردهای سرنوشت ساز کند. اگر دشمن در این کار موفق شود، نیروهای انقلاب حتما شکست خورده یا آشکارا تسلیم خواهند شد که در نهایت منجر به شکست کامل انقلاب شده یا انقلاب را در مسیری خواهد انداخت که محتوم به شکست است. نکته اینجاست که برای قرار گرفتن در موقعیتی که نیروی انقلابی قادر باشد از رویاروییِ تعیین کنندۀ فاجعه بار با نیروهای نظامی دشمن پرهیز کند، خودش نیازمند یک مبارزۀ شدید خواهد بود. از جمله، نیروهای انقلابی می توانند اغلب خود را در شرایطی بیابند که صرفا برای پرهیز از افتادن به تلۀ وضعیتی که مجبور شوند وارد این نوع نبرد تعیین کننده شده یا تسلیم گردند، باید دست به مبارزه ای مصممانه بزنند. به همین علت سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» می گوید، باید فعالانه از رویارویی های تعیین کنندۀ نامساعد پرهیز کرد و همواره در شرایط مساعد جنگید. به همین خاطر همچنین تاکید می کند که حتا زمانی که «توازن قوا» به سمت انقلاب چرخیده است، کماکان لازم است عملیات هایی راکه با هدف پیروزی نهایی انجام می شوند «بازسنجی» کرد و «هنوز باید از رویارویی های تعیین کننده پرهیز کرد تا اینکه نیروهای نظم کهنه کاملا به لبۀ شکست کامل رانده شوند» و در این موقع، زمانش خواهد بود که «بالاخره، کاملا بازمانده نیروهای دشمن را تارومار کرده و از بین ببرید.»
به خاطر همین نوع نگرانی هاست که «چگونه می توانیم پیروز شویم» در عین اینکه صحبت از اهمیت ساختن پایگاه های سیاسی و لجیستیکی برای انقلاب می کند، اما تاکید می کند که نیروهای انقلابی نباید «تا زمانیکه توازن قوای مساعد ضروری» به دست نیامده است، «نباید آشکارا قلمرویی را تحت کنترل و حاکمیت خود درآورند». اگر این کار به طور زودرس انجام شود، این قلمرو و مردمی که در آن زندگی می کنند و نیروهای انقلابی که از آن دفاع کرده و در آنجا حکومت می کنند، در موقعیت شکننده در مقابل حملات دشمنی که هنوز دارای قدرت ویرانگر بالایی است، قرار خواهند گرفت. علاوه بر این، انقلابیون در موقعیتی قرار خواهند گرفت که باید مسئولیت تامین ضروریات اولیۀ یک جامعۀ در حال کارکرد و مردم جامعه را بر دوش بگیرند– که تحت چنان شرایطی می تواند باری سنگین و غیرقابل حمل باشد. هدف این است که جنگ تا شکست و تارو مار شدن نیروهای نظم کهنه پیش برود و بر این مبنا یک دولت نوین و انقلابی برقرار شود که بتواند راه تغییر کامل جامعه را با هدف نهاییِ محو کلیۀ روابط استثمار و ستم، در سراسر جهان را در پیش بگیرد.
به خاطر این هدف نهایی و جهت گیری انترناسیونالیستی انقلاب است که سند«چگونه می توانیم پیروز شویم» در مورد الزام نیروهای انقلابی در این کشور، در حل صحیح رابطۀ میان آغاز جنگ تمام عیار، وقتی که زمان آن فرارسیده باشد، و اوضاع در کشورهای جنوب (و شمال) صحبت می کند که از جمله، شامل خصلت و سطح مبارزۀ انقلابی در آن کشورهاست. همانطور که می دانید و پیشتر هم در موردش حرف زدم، این کشور قلمروی خود را از طریق فتوحات نظامی، بَرده کردن و دیگر شکل های استثمار فوق العاده شدید، گسترش داده و بازوهای امپراتوریش را به هر نقطه جهان رسانده است. در پیشبرد جنگ برای سرنگونی حاکمیت خشونت بار این سیستم، نباید خود را مقید به مرزها و دیوارهایی کنیم که از طریق قتل و قلدریِ حاکمان سرمایه داری امپریالیستی این کشور به وجود آمده و بنا شده اند. این یک رویکرد حیاتی است – هم به عنوان یک اصل و هم یک جهت گیری و هم برای تقویت پایه های دست یافتن به موفقیت. به جای مقید بودن به این مرزها و دیوارها باید فعالانه با مردمی که در کشورهای جنوبی و شمالی زندگی می کنند، در مبارزه علیه این هیولای سرمایه داری-امپریالیسم و پیشبرد انقلاب در کلیت خود در این بخش جهان و در کل جهان به طور کل، متحد شویم.
درست بر عکس نیروهای انقلابی، نیروهای نظم کهنه، بخصوص زمانیکه با احتمال سرنگونی و نابودی سیستم خود مواجهه می شوند، به هر بربریت و وحشیگری برای بقای نظام خویش دست می اندازند. سند «در باره امکان انقلاب» متذکر می شود:
«… با توجه به ماهیت ارتجاعی شان، امپریالیست ها هرگز در استفاده از قهر ویرانگر علیه انقلابیون و توده های حامی آنان کوتاهی نخواهند کرد و باید این واقعیت را به رسمیت شناخت. اما سوال حیاتی و تعیین کننده این است که: آیا امپریالیست ها از این طریق خواهند توانست نیروهای متشکل انقلاب را ایزوله و در نهایت نابود کنند یا اینکه، برعکس، این اعمال وحشیانۀ امپریالیست ها نفرت شمار روز افزونی از مردم را نسبت به امپریالیست ها عمیق تر کرده، عزم نیروهایی را که پیشاپیش طرفدار جبهۀ انقلاب هستند را محکمتر کرده و تعداد بیشتری از مردم را به سمت طرفداری و همکاری و یاری رسانی به انقلاب سوق خواهد داد.»
روپرت اسمیت بر نکتۀ دیگری هم تاکید می کند که مهم است. او می گوید، بیشتر از میزان مطلقِ قدرت، امکان «استفاده از قدرت» است که اهمیت دارد. یعنی این که، دولت یا یک نیروی نظامی، ممکن است میزان زیادی اسلحه و مهمات در زرادخانه داشته باشد اما نتواند از آنها در یک جنگ به نفع خود استفاده کند. یکی از اصول عملیاتیِ کلیدی از سوی نیروهای انقلابی باید این باشد که جنگ خود را به گونه ای پیش ببرند که نگذارند دشمن بتواند از مهیب ترین و مخرب ترین سلاحهایش استفاده کرده و به خاطر داشتن آن ها، از امتیاز نظامی و سیاسی برخوردار شود. در همان حال، در مواجهه با عملیات وحشیانه ای که نیروهای حاکمیت کهنه کماکان پیش خواهند برد، بسیار حیاتی خواهد بود که نیروهای انقلابی عملیات وحشیانۀ دشمن را به ضد خود او برگردانند. یعنی نیروهای بیشتری را به سمت انقلاب جذب کنند. از جمله از میان کسانی که از صف دشمن به این سمت می آیند.
یکی از اهداف اصلی ضد انقلاب این خواهد بود که «سر را از تن جدا کند». یعنی، رهبری انقلاب را از بین ببرد یا این که راه های هماهنگی و رهبری کلی نیروهای انقلابی را فلج کند. «چگونه می توانیم پیروز شویم» به درستی بر اهمیت «تکیه بر حمایت توده ای، برای کسب اطلاعات برای انقلاب و ممانعت از دست یابی دشمن به اطلاعات، مقابله با تلاش های دشمن در پیدا کردن، میخکوب و نابود کردن رهبری انقلابی و واحدهای کلیدی رزمندگان» تاکید می گذارد و می گوید، باید «رهبری و هماهنگی استراتژیک کلیت جنگ را با عملیات غیرمتمرکز و ابتکار عمل واحدها و رهبران محلی» ترکیب کرد و بر اهمیت آن تاکید بسیار می گذارد. در اینجا، بار دیگر، اهمیت و برجستگی فعالیت هایی که از همین امروز، در ساختن انقلاب در میان توده های مردم در بخش های مختلف جامعه باید بکنیم را می بینیم. اما هرگز نباید از یاد برد که زمان شروع جنگ، حتا با وجود حمایت توده ای گسترده و عمیق، حفظ رهبری، به ویژه هستۀ رهبری کنندۀ بالای انقلاب، حفظ ادامه کاری کلی رهبری و تامین هماهنگی استراتژیک، و داشتن توانایی جایگزینی سریع رهبران و نیروهایی که از دست می روند، یک چالش بسیار جدی خواهد بود. برای این نیز باید از همین امروز، فعالانه تدارک دید و برایش مبارزه کرد– از جمله از طریق به وجود آوردن صف گسترش یابنده ای از رهبران انقلابی از همین حالا؛ کسانی که بر بستر ترکیبی از درگیری فعال در ساختن انقلاب و هرچه عمیق تر ریشه دواندن در بینش و روش های علمی کمونیسم بر پایۀ سطح تکامل یافتۀ آن در کمونیسم نوین، تعلیم یافته و آبدیده شوند.
این ما را به نکته تعیین کننده در اینکه، وقتی زمان آغاز جنگ رسید،چگونه می توانیم دشمن را شکست دهیم، باز می گرداند: این امر «وابسته به جلب میلیون ها نفر به سمت انقلاب در دورۀ قبل از پخته شدن یک وضعیت انقلابی است».
پس بیایید عمیق تر به آنچه که می بایست امروز انجام دهیم، بپردازیم. برگردیم به این نکته حیاتی که لازم است جدی و علمی باشیم. یک رویکرد و روش علمی، ما را به درک این واقعیت هدایت می کند که پایه و اساس انقلاب در آن چه مردم فکر میکنند یا الان (یا هر وقت دیگر) انجام می دهند نیست. بلکه، در تضادهای عمیق و متمایز این نظام نهفته است. این تضادها در «۵ توقف» و کلیۀ رنج های دردناکی که این نظام بر میلیونها و میلیاردها مردم جهان تحمیل می کند فشرده شده اند و این ها را در چارچوب این نظام نمی توان از بین برد. اما این انقلاب به طور «معجزه آسا» از راه نخواهد رسید و یا صرفا به علت دردهایی که نظام بر مردم تحمیل می کند سربلند نخواهد کرد. این انقلابی است که باید آگاهانه و منظم آن را تدارک دید و به فرجام رساند— از هم اکنون، با شمار روزافزونی از مردم که در ابتدا هزاران نفر هستند اما نهایتا به میلیون ها نفر می رسند و وارد صفوف سازمان یافتۀ انقلاب شده اند تا فعالانه برای این انقلاب کار کنند. نقشه و ابزار محقق کردن این امر را سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» ارایه کرده است.
اول، درک یک مطلب بسیار مهم است. هرچند (همانطور که در کمونیسم نوین هم گفتم) این حقیقتی است که صرفا با «اشاعۀ ایده انقلاب به اطراف و اکناف و محتملا دریافت مقداری پاسخ مثبت نمی توان انقلاب کرد و اینطوری انقلاب نخواهیم کرد». معذالک، این نیزحقیقتی است که تبلیغ کردن برای این انقلاب به خودی خود می تواند فعالیت انقلابی بسیار مهم و بخش مهمی از ساختن جنبش برای انقلاب باشد. واقعیت این است که کسانی که باید از چنین انقلابی خبر داشته باشند، از جمله آنها که عمیقا به این انقلاب نیاز دارند، اکثرا هیچ چیز درباره این انقلاب نشنیده اند و با این باور زندگی می کنند که این جهان و وضع موجود، تنها جهان ممکن است. معنی چنین وضعی برای بسیاری از این مردم آن است که علاوه بر این که در معرض خشونت، تحقیر و عذاب دائمی هستند، دارند زیر آوار ناامیدی هم خفه می شوند. بالا بردن افق دید مردم به سطحی که بتوانند امکان ایجاد یک جهان بنیادا متفاوت را ببینند نه تنها برمبنایی علمی به آنها امید می دهد بلکه همچنین میتواند یک نیروی پتانسیلا قدرتمند را برای انقلابی که خواهد توانست این امید را به واقعیت برساند، بیدار کند. به همین خاطر، «لازم است در ماموریت اشاعۀ خبر این انقلاب باشیم؛ به مردم بگوییم ما رهبریت، دانش، استراتژی و پایه ای برای سازمان دادن آنها در یک انقلاب واقعی و رهایی بخش را داریم.» در این جا هم اهمیت نکته ای که پیشتر بر آن تاکید کردم را می توان دید. یعنی این که، ما واقعا دارای توانایی های بزرگی هستیم و آنچه را هنوز نداریم،توده های مردمی هستند که «هر روز آتش گدازان جهنمِ این نظام را تجربه می کنند و آنها که از جنایت های تمام نشدنی این نظام خشمگین اند». اینان را می بایست موج وار جذب کرد و رشد داد و تبدیل به انقلابیون آگاه و رهبران انقلابی کرد.
تبلیغ این انقلاب، به شکل سازمان یافته و پیگیرانه و منظم، به ویژه وقتی همراه با دیگران باشد، می تواند گام مهمی در پیوستن به صفوف متشکل انقلاب و شرکت در فرآیند ساختن انقلاب باشد. یک قدم حیاتی بعدی در واقعیت بخشیدن به این انقلاب اینست که «لازم است که هم اکنون هزاران نفر در صفوف انقلاب سازماندهی شوند و میلیونها نفر نیز بنفع انقلاب تحت تاثیر قرار بگیرند.» سازمان یافتن در صفوف انقلاب به معنی آنست که همراه با دیگران و متحدانه به عنوان یک جمع سازمان یافته که راهنمایشان نقشۀ استراتژیک و برنامه و رهبری انقلاب است به ساختن انقلاب در صفوف وسیعتر توده های مردم بپردازند و هم زمان، درک خود را از اصول، روش ها و اهداف این انقلاب، که الفبای آن در «بایدهای انقلاب»[۱۹] فشرده شده اسـت، عمیق تر کنند. این «بایدها» در انتهای سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» آمده است و در وبسایت موجود است. «کلوب های انقلاب» یک شکل کلیدی در سازمان دهی انقلابی هستند که با تعهد به «بایدهای انقلاب» زندگی کرده، آنها را تبلیغ کرده و برایشان می جنگند. هستۀ مرکزی کلوب های انقلاب کسانی هستند که عمیقا به انقلاب متعهد هستند، از رهبریت حزب کمونیست انقلابی که متکی بر کمونیسم نوین است و رهبریت کلی برای انقلاب را تامین می کند، پیروی می کنند. اما، لازم است که کلوب های انقلاب وسیعا و به طور روزافزون به میان کسانی بروند که به تازگی با انقلاب آشنا می شوند. کلوب های انقلاب جایی هستند که «توده های مردم می توانند به طور سازمان یافته در انقلاب شرکت کرده و به طور قدرتمند آن را نمایندگی کنند و هم زمان هرچه بیشتر در مورد انقلاب بیاموزند و به سمت پیوستن به حزب حرکت کنند.»
شبکه های توده های سازمان یافته که با یکدیگر کار می کنند تا خبر انقلاب را اشاعه دهند و مردم را در انقلاب متشکل کنند، باید در سراسر کشور ساخته شده و گسترش یافته و به یکدیگر متصل شوند. در مناطقی که حزب و کلوب های انقلاب هنوز دارای حضور متشکل نیستند یا در شرایطی که هنوز توده های مردم با این حضور سازمان یافتۀ انقلاب مرتبط نشده اند اما نسبت به اصول مرکزی و اهداف انقلاب آگاه شده اند، لازم است که خودشان با توده های دیگر تماس گرفته و آنها را نیز حول اصول مرکزی و اهداف انقلاب جمع کنند؛ و با رهبریت مرکزی انقلاب تماس بگیرند تا در زمینۀ سازماندهی یک کلوب انقلاب در میان کسانی که در حال جذبشان به انقلاب بر مبنای «بایدهای انقلاب» هستند کمک و رهنمود دریافت کنند. این نکات همگی در «چگونه می توانیم پیروز شویم» و همچنین در سایت revcom.us در دسترس هستند. در تمام این فعالیت ها، وبسایت (revcom.us ) و نشریۀ حزب («انقلاب») یک حلقۀ پیوند حیاتی است. این نشریه، با صراحت و تیزی، جنایت های این نظام را افشا کرده و به طور علمی تحلیل می کند که چرا این نظام را نمی توان اصلاح کرد و به توده های مردم رهنمود و رهبری فراهم می کند که چگونه متحدانه برای انقلاب کار کنند. در هر فعالیتی که انجام می دهیم می بایست ملکه ذهن ما باشد و آنرا صراحتا به مردم برسانیم که در هر نقطۀ کشور که باشیم و شمار نیروهایمان هر اندازه که باشد، همگی ما بخشی از یک جنبش سراسری هستیم و همراه با توده های مردم در نقاط دیگر کشور، هدفمان آن است که تمام جامعه را تحت تاثیر قرار داده و انقلابی را برای سرنگونی تمامیت نظام و با در نظر داشتن کل جهان، سازمان دهیم.
یکی از اصول و روش های مهم در سازماندهی مردم در انقلاب، درک این مساله است: در عین حال که انقلاب تعهد می طلبد، اما درجه تعهد آدم ها، در هر مقطع زمانی معین، «اساسا، منطبق است بر آمال و اهدافی که در آنها بیدار یا در آنها ایجاد شده و پایه در درکشان از الزامات تحقق این اهداف دارد» و نقطۀ شروع تعهد سپردنشان «باید مطابق درکی باشد که خودشان به آن رسیده اند که فکر می کنند خدمت ضروری و حیاتی به انقلاب است. هرچند که ممکن است از طریق مبارزه که گاه تند و تیز هم بوده به این درک رسیده باشند ولی باید منطبق بر آن باشد.» افراد می توانند با انجام وظایف ساده که در انجام آنها احساس اطمینان می کنند و می تواند خدمت واقعی به ساختن انقلاب باشد، آغاز کنند و به موازات کسب تجارب بیشتر و درک عمیق تر، مسئولیت های بیشتری بگیرند. مساله مهم این است که آنها همراه با دیگران بخشی از فرآیند ساختن انقلاب باشند. این اصول و روش ها همواره و در تمام مراحل شرکت مردم در انقلاب می بایست به روشنی ملکه ذهن ما باشند و برای توانمند کردن آنها در ارتقاء درک و تعهدشان، به کار گرفته شوند.
در حال حاضر که صفوف انقلاب و گسترۀ نفوذ آن هنوز بسیار محدود است و سازماندهی هزاران نفر در انقلاب و فعالیت برای تاثیر گذاری بر میلیونها نفر، یک هدف فوریِ کلیدی می باشد، داشتن «حد نصابی[۲۰]» از نیروهای انقلابیِ سازمان یافته در نقاط مختلف کشور، از میان آنها که «هر روز آتش گدازان جهنمِ این نظام را تجربه می کنند» و همچنین از میان بخش های وسیع تر جامعه — به ویژه جوانان و دانشجویان، اهمیت فوق العاده زیاد دارد. نیروی «حد نصاب» نیرویی است که هرچند در ابتدا ممکن است کوچک باشد، اما به لحاظ تعداد و عزم جنگیدن و بر طرف کردن موانع آنقدر هست که بتواند «بر صحنه سیاسی» تاثیر بگذارد. این نکته مربوط به فرآیند مهمی است که در «کمونیسم نوین: انباشت نیروهای سازمان یافته برای انقلاب» بحث کردم. در آن جا گفتم:
«منظور این نیست که اینجا و آنجا نیروهایی را انباشت کنیم. …. منظور انباشت کردن و تاثیر گذاری؛ انباشت بیشتر، تاثیرگذاری بیشتر، انباشت بیشتر، تاثیرگذاری بیشتر است – حتا در حالی که صحنۀ بزرگتر اوضاع جهانی را به حساب می آوریم. …. منظورم از انباشت و تاثیرگذاری چیست؟ منظورم این است که وقتی نیروهای سازمانیافته ای دارید می توانید تاثیرگذاری مضاعف بر اوضاع سیاسی (به طور مثال بر اعتراضات و مقاومت ها) و بطور کل بر روی صحنه سیاسی داشته باشید. ….
«شما با داشتن نیروهای سازمان یافته که حول یک خط انقلابی متحد شده اند، بر صحنه تاثیر می گذارید … و امواج این تاثیر گذاری به دنیا می رسد – به خصوص در عصر کنونیِ اینترنت. به همه جا می رسد. بعد از آن، مردم می خواهند بدانند: نیروهایی که چنین کاری کردند کی هستند؟ …. این طور نیست که همه فوری می آیند و به شما می پیوندند، یا اینکه، حتا قبل از اینکه فرصت کنند درک اولیه ای از معنای این انقلاب کسب کنند، شما باید آنها را کاملا وارد صفوف انقلاب کنید. برای انجام همه اینها، نیاز به تلاش و مبارزه بیشتر است. اما {با داشتن نیروی «حد نصاب»} خواهید توانست قوۀ محرکه ای (دینامیکی) را به روی غلتک بیندازید که طی آن رشد می کنید، نیروهای سازمان یافتۀ انقلاب را طوری به کار می گیرید که به طور برجسته بر جامعه تاثیر گذاشته و مردم را به سمت شما جلب کند، و از طریق مبارزه در حال انباشت بیشتر نیروهای سازمان یافته هستید … و یک بار دیگر، از طریق مبارزات بسیار بیشتر بازهم قادرید که بیشتر بر اوضاع تاثیر بگذارید. با این نوع قوۀ محرکه است که باید پیشروی کنیم اما افق خود را صرفا محدود به این قوۀ محرکه نکنیم، بلکه کل جهان را در نظر داشته باشیم و اینکه چگونه می توانیم بر کل جهان، به سمت هدف انقلاب تاثیر بگذاریم. ….
«این است پایه درست برای درک نکته ای که در مورد ̕هزاران نفر̔ و رابطۀ آن با ̕میلیون ها نفر̔ گفتم. این ̕هزاران نفر̔ صرفا یک پدیدۀ مبهم نیست که مثلا، هزاران نفر برای ایدۀ انقلاب کف می زنند یا حتی شوق آن را دارند. اگر قرار است میلیون ها نفر را در انقلاب رهبری کنید باید نیروی سازمان یافته هزاران نفره داشته باشید؛ نیروی سازمان یافتۀ هزاران نفری که مرتبا افزایش می یابد، سمت و سو داده می شود، سازمان دهی می شود، تعلیم پیدا می کند و به عنوان یک نیروی انقلابی واقعی و قطب جاذبه، رهبری می شود.»
بگذارید این نکته را دوباره تاکید کنم: در این مقطع حتی نیروهای «حد نصاب» کوچکتر، به ویژه در برخی مناطق کلیدی کشور، وقتی با این جهت گیری و رویکرد و به مثابه بخشی از یک جنبش سراسری عمل کنند، نه فقط می توانند بر مردم آن منطقۀ مشخص – بلکه بر کل جامعه تاثیر بگذارند و آن قوۀ محرکه را به جلو پرتاب کنند تا به وضعیتی منتهی شود که نیروی سازمان یافتۀ «هزاران نفری که مرتبا افزایش می یابد، سمت و سو داده می شود، سازمان دهی می شود، تعلیم پیدا می کند و به عنوان یک نیروی انقلابی واقعی و قطب جاذبه، رهبری می شود» بر روی میلیون ها نفر تاثیر گذشته و شالوده هایی را تامین کند که هنگام پخته شدن شرایط بتوان میلیون ها نفر را در انقلاب سازمان داد.
تمام این ها بخشی از رویکردِ تسریع اوضاع در حین انتظار ظهور شرایطی را کشیدن است که بتوان دست به مبارزه تمام عیار برای سرنگونی کلیت این نظام زد. به جای آنکه صرفا سعی کنیم همین الان «جرقۀ» یک مبارزۀ مسلحانه را بزنیم، ما انتظار می کشیم چون که به این امر، رویکردی جدی و علمی داریم. ببینیم «چگونه می توانیم پیروز شویم» در این باره چه می گوید: «هنوز زمان دست زدن به چنین نبردی نیست و اگر امروز دست به آن بزنیم دچار شکست مهلکی می شویم». معذالک، همانطور که در کمونیسم نوین به تیزی تصریح شده: «اما مساله فرق می کند زمانی که توده های مردم به طور خودبخودی علیه ستمگران شورش می کنند یا در شرایط معینی از خود دفاع می کنند. هر کس که مقداری جهت گیری خوب داشته باشد می تواند بفهمد که چرا اینکار در آن شرایط، موجه است.»
در اوضاع کنونی، قبل از اینکه شرایط دست زدن به یک نبرد تمام عیار هنوز به وجود آورده نشده است، ما صرفا منفعلانه «انتظار» نمی کشیم و نمی توانیم با این امید که شرایط مساعد برای انقلاب به خودی خود ظاهر خواهد شد، منفعلانه انتظار بکشیم. خیر. باید برای آن فعالانه ، با شور و انرژی، و بطور خستگی ناپذیر فعالیت کنیم تا اوضاع به سمت شرایط مساعد تکامل یافته و تسریع شود. این فرآیندی است که در فرمول «سه آمادگی» بیان شده است: «آماده کردن زمین (صحنۀ سیاسی)، آماده کردن مردم، و آماده کردن پیشاهنگ انقلاب»: آماده شوید برای زمانی که بتوانیم میلیون ها نفر را در جنگی تمام عیار با شانس واقعی پیروزی، رهبری کنیم.
نگاهی به تشابهات و تفاوت های مابین فرایند انقلابی در کشوری مثل اینجا و آن چه در برخی کشورهای جهان سوم اتفاق افتاده است، به بحثمان می تواند کمک کند. در برخی از آن کشورها، شرایط اجازه داد که انقلابیون از همان آغازِ فرآیند انقلابی دست به مبارزۀ مسلحانه بزنند و جنگ را با نبردهایی علیه نیروهای کوچک دشمن شروع کنند و آن را به مدت طولانی ادامه دهند تا نیروهای دشمن تضعیف و نیروهای خودشان تقویت شوند، با این هدف که به نقطه ای برسند که «توازن قوا» به نفع نیروهای انقلابی جا به جا شود و آن ها بتوانند دست به نبردهایی با مقیاس بزرگتر بزنند تا بالاخره نیروهای نظم کهنه را شکست دهند. در اینجا نکات مشترکی در رابطه با دست زدن به جنگ تمام عیار در کشوری مانند اینجا موجود است، زیرا در این جا هم زمانی می توان به جنگ تمام عیار دست زد که شرایط برای آن به وجود آورده شده باشد. اما تفاوت های بسیار مهمی نیز موجود است. در کشوری مانند این جا، یک مبارزه مسلحانه را نمی توان و نباید تا پیش از آن که به طور کلی، یک اوضاع انقلابی در جامعه به وجود آورده شده باشد، آغاز کرد. این مبارزه پس از آغاز، در عین حال که جوانبی از جنگ درازمدت را خواهد داشت اما بسیار کوتاهتر (بازۀ زمانی مشخص تر) از فرآیند جنگ های انقلابی خواهد بود که در کشورهای جهان سوم به اجرا گذاشته شده اند. در کشوری مانند این جا، نیاز به یک فرآیند فعالیت سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی برای پیشبرد «سه آمادگی»، جهت تسریع تکامل اوضاع به سمت اوضاع انقلابی هست، و در آن اوضاع انقلابی آغاز یک مبارزه تمام عیار با شانس واقعیِ پیروزی ممکن می شود که دربرگیرندۀ یک فرآیند نسبتا طولانی مدت اما در عین حال مشخص خواهد بود.
به طور خلاصه جمعبندی کنم: جنگ های انقلابیِ جهان سوم شامل، مبارزۀ مسلحانه از ابتدا، طی یک دورۀ کاملِ طولانی مدت، برای ایجاد پایه برای جنگ های تعیین کنندۀ نهایی است. و انقلاب در کشوری مانند اینجا شامل، یک فرآیند کار سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی برای تسریع و آماده شدن برای یک وضعیت انقلابی، که در آن زمان می توان دست به یک مبارزه تمام عیار زد و مبارزۀ مسلحانه را طی یک دوران نسبتا طولانی اما مشخص، پیش برد.
در هر دو نوع وضعیت، یک جنبۀ «انتظار» و همچنین «تسریع» موجود است. حتا در کشورهایی از جهان سوم که انقلابیون توانسته اند از همان آغاز جنگ را آغاز کنند ، آنها می بایست در همان حال که فعالانه می جنگیدند، باید منتظر وضعیتی می شدند تا بتوانند با موفقیت دست به نبردهای مقیاس بزرگِ تعیین کننده بزنند (البته، در برخی موارد، جنگ تا حد درجا زدن، بدون داشتن افق پیروزی، طولانی مدت شده است). در هر دو نوع وضعیت، هر کاری انقلابیون انجام می دهند، می بایست با هدف رسیدن به نقطه ای باشد که بالاخره بتوانند دست به جنگ تمام عیار زده و قوای نظامی نظم کهنه را که نظام سرکوبشان را با خشونت تحمیل می کنند، تار و مار کنند. اما راه ها و فرآیندها متفاوت هستند زیرا شرایطِ این دو نوع کشورها، متفاوت اند. نکته اینجاست که هر کاری که ما داریم می کنیم، همواره، بخشی از انقلاب کردن است – ما داریم طبق یک رویکرد و نقشه استراتژیک فعالانه کار می کنیم تا اوضاع را با حداکثر سرعتِ ممکن به سمت زمانی حرکت دهیم که رهبری میلیون ها نفر در جنگی تمام عیار با شانس واقعی پیروزی، ممکن شود.
پس، با این درک و جهت گیری، ببینیم ما چگونه داریم تسریع در حین انتظار را انجام می دهیم؟ ابزار انجام این کار در فرمولبندی «با قدرت بجنگیم و مردم را برای انقلاب تغییر دهیم» فشرده شده است. بیایید با آن چه هدف همۀ این کارهاست شروع کنیم. یعنی، با انقلاب. در کتاب پایه ها قسمت ۳ بخش۱ اینگونه عنوان کردم که، «بیایید از پایه شروع کنیم: ما نیاز به یک انقلاب داریم. در تحلیل نهایی، هر چیز دیگر یاوه است.» این یک حقیقت ساده و بنیادین است. ما می بایست صراحتا با موضوع انقلاب به میان مردم برویم. نه میان یکی و دوتا. نه به میان بخش کوچکی از مردم. بلکه به میان توده های مردم، در سراسر کشور و در هر بخش جامعه. بجای اینکه بگذاریم درک آنها «در همان جا که هست» بماند، باید محتوای بحث ما را تعیین کنیم و در همان چارچوبۀ محدود، افکاری را در مورد انقلاب «به میان بکشیم». همانگونه که کتاب پایه ها قسمت ۳ بخش ۱ ادامه می دهد، لازم است که در هر نوع مبارزه ای که کمتر از انقلاب است با مردم متحد شویم. اما رک بگویم، حتا تصور این که همان چیز کمتر از انقلاب بتواند مشکلات عظیم و جنایت های غول آسایی را که توده ها، تحت این نظام به طور روزمره در معرض تهاجماتشان هستند حل کند، مسخره است. بر پایۀ طرح صریح انقلاب با مردم باید به میانشان رفت و سپس با حرکت از این مکان، لازم است که با آنها در مبارزه علیه بی عدالتی و ستم متحد شویم و برای جلب شمار هرچه بیشتری از آنان به دیدن نیاز به انقلاب و امکان آن و همراه شدن با آن، مبارزه کنیم.
لازم است که «علیه بی عدالتی ها و ستم و شقاوت این نظام اعتراض و مقاومت کرده و مردم را علیه این سیستم متروک و شیوه های تفکر آن بشورانیم و آنان را ترغیب کنیم که بینش و ارزش ها و استراتژی و برنامۀ این انقلاب را اتخاذ کرده و نیروهای این انقلاب را تقویت کنند و تلاش های قدرت های حاکمه برای نابود کردن نیروهای انقلاب و رهبری آن را درهم بشکنند.» همانطور که «چگونه می توانیم پیروز شویم» می گوید:«ما پتانسیل عظیمی را برای این امر، در اعتراض هایی که علیه شقاوت و کشتار پلیس شده و در مبارزات دیگری که مردم در شمار زیاد علیه اتوریته های حاکم و ̕قوانین بازی سیاسی آنها کرده اند، دیده ایم». اما همین سند در ادامه تاکید می کند که، هرچند این گونه اعتراضات و مقاومت ها مهم هستند، اما آنها باید «به یک درک، عزم و سازمان انقلابی … تغییر داده شوند». چگونه تغییر داده شوند؟ از طریق مبارزه. این نکته مربوط به آن تضادی است که قبلا در باره اش صحبت کردم. یعنی این تضاد که توده های مردم در شمار چندین میلیونی، از یک یا همۀ ستم های فشرده شده در «پنج توقف» خشمگین اند اما در مورد این که این جنایت ها از کجا سرچشمه می گیرند و برای خاتمه بخشیدن به آنها چه اقدامی ضروری است، اکثر همان مردم هیچ نمی دانند و سرشان در ماتحت شان است. پس، در عین حال که باید در اعتراض و مقاومت علیه مظالم این نظام با آنها متحد شویم و شمار هرچه بیشتری را وارد این اعتراضات و مقاومت ها کنیم، اما لازم است با آنها مبارزۀ تند و تیزی نیز بکنیم تا قانع شان کنیم این واقعیت را درک کنند که این سیستم به طور اساسی منبع تمامی دهشت های کنونی است و نمی توان آن را اصلاح کرد بلکه باید آن را سرنگون کرد.
این است آن فعالیت انقلابی که باید از طریق رشد دائمیِ شمار مردمی که در صفوف انقلاب سازمان یافته و همراه با هم، طبق یک جهت گیری و نقشه استراتژیک عمل می کنند، پیش برد. این کاری است که باید به طور پیگیرانه انجام داد، از جمله در دوره های «نرمال» اما، «با هر ̕تکانی̔ که در جامعه رخ می دهد، با وقوع هر بحران یا جنایت تازه، وقتی که توده های مردم آن چه را به طور عادی می پذیرفتند دیگر نمی پذیرند و در مقابلش مقامت می کنند» این کار اهمیت دو صد چندان می یابد. در دورۀ اخیر بسیاری از این تکانها را دیده ایم. از جمله، انتخاب رژیم ترامپ/پنس و ادامۀ ظلم ها و بیدادگری هایش بعد از به قدرت رسیدن. بسیار مهم است که انقلابیون و دیگران از این نوع ̕تکان̔ های اجتماعی استفاده کنند و شمار روزافزونی از مردم را وارد بسیج دائمی ای کنند که برای بیرون کردن این رژیم لازم است. اما، انقلابیون باید به ورای این رفته و هر کاری برای «پیشروی انقلاب و گسترش نیروهای سازمان یافته» آن بکنند تا هدف اساسی یعنی سرنگونی کلیت این نظام را ممکن کنند. سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» تاکید می کند: « نیروهای سازمان یافته و رهبریت این انقلاب باید برای شمار روزافزونی از مردم تبدیل به یک ̕آتوریته̔ شوند. آتوریته ای که مردم به آن نگاه کرده و از آن پیروی می کنند. توده های مردم باید به این آتوریته نگاه کرده و از آن پیروی کنند و نه از سیاستمداران دغلکار و رسانه های این نظام ستم و سرکوب، و آنان که سپرِ ستم گران شده و موعظۀ آشتی با این نظام را می کنند و یا کسانی که درست هنگامی که مردم نیاز دارند برای انقلاب متحد شوند، آنها را به جان هم می اندازند.»
آنچه پیشاپیش در مورد این سیاستمداران و رسانه ها نشان داده شده است، مساله را خیلی روشن می کند که چرا لازم است مبارزه ای مجاب کننده در افشای نقش واقعی آنها راه انداخته و توده های مردم را قانع کنیم که فعالانه آنها را افشا و رد کنند. من قبلا در این باره صحبت کرده ام که طبقۀ حاکمۀ سرمایه داری- امپریالیست دارای دو جناح فاشیستی و جناح های ̕معمولی̔ هست اما اساسا یک طبقۀ حاکمۀ سرمایه داری- امپریالیست است و در تحلیل نهائی حتی با وجود تفاوتهای بسیار واقعی شان، همۀ آنها یک نظام سرمایه داری امپریالیستی را نمایندگی می کنند – یک نظام استثمار، ستم ، تحقیر و نابودی. به خاطر همین جوهر اساسی و علت اساسی است که توده های مردم باید «آتوریتۀ» آنان را شدیدا رد و آن را تقبیح کنند.
اما به آنها که با لباس مذهبی یا بدون آن موعظۀ «آشتی» با این نظام را سر داده و سپرِ ستمگران می شوند این شعر که روایتی از «این کارت سوخته است[۲۱]» است را می خوانم:
جناب کشیشان و دیگران،
نه آنها که واقعا در کنار مردم می ایستند، بلکه آنها که خرامیده و موعظه می کنند
که مردم را خمیده
و افتاده بر زانو، نگاه دارند
تا در بی حرمتی و رنج بمیرند.
آنها که اسیران را سرزنش کرده،
و فلاکت آنان را خود- کرده می خوانند؛
این خودنمایانِ بادکرده از تفرعن
که از خرخره شان صدایی جز تحقیر مردم بیرون نمی آید
نادانانی که بی شرمانه در مقابل قدرت به سجده می افتند،
اصرار می کنند که اوضاع در جمود بماند
و در مرداب چانه زنی با بورژوازی بگندد؛
باید گفت: دستتان را خوانده ایم، این کارت سوخته است!
توده های مردم باید این واقعیت ها را دیده و بگویند: دستتان را خوانده ایم و «این کارت سوخته است».
لازم و مهم است که با کشیشان و هرکس دیگری که می توان در مبارزه علیه ستم و بی عدالتی متحد شد، متحد شویم. به کسانی که به انقلاب علاقمند شده اند اما باورهای مذهبی دارند باید خوشامد گفت و درگیرشان کرد و در همان حال، برای جلب آنان به سوی یک رویکرد منسجم علمی، لازم است باهاشان مبارزه صورت بگیرد و بر مبنای این رویکرد علمی ببینند که خدائی در کار نیست و سعی در اتکاء به خدای خیالی به عنوان منجی بشریت ستمدیده، تنها موجب دور شدن از راه حل واقعی شده و در نهایت مردم را به «مراحم» این نظام بیرحم می سپارد.
بسیار کسانی که باور مذهبی دارند می گویند نتیجه گیری های علم ( یا بخش زیادی از آن) را قبول دارند اما اصرار می کنند که علم محدودیت های خودش را دارد و یک چیز بزرگتر و مهمتر از علم موجود است و آن «ایمان» است. اما «ایمان»، باور کردن چیزهایی نیست که حقیقی بودنشان بر مبنای آزمونِ شواهدی که واقعیت ارایه می دهد، نتیجه گیری از آن شواهد و بالاخره راستی آزماییِ نتیجه گیری ها در عملِ جهان مادیِ واقعی، اثبات شده باشد. «ایمان» چیزی نیست بجز باور مردم به چیزهایی که باور داشتن به آنها تسکین دهنده (یا باور نکردن به آنها ترسناک) است و مردم به این خاطر آنها را باور می کنند که سنت ها و نهادهای دینیِ قدرتمند عادتشان داده اند و کتب مقدس این نهادهای دینی توسط انسان هایی که عمیقا غرق در خرافه و نادانی بودند نگاشته شده اند و چیزهایی مانند تجاوز، چپاول و قتل عام انسان های بیگناه را تبلیغ می کنند که امروزه هر کسی باید بتواند بربریت و شرارت این چیزها را تشخیص دهد. (من در کتاب «همه خدایان را باید دور ریخت!» مثال هایی از این بربریت و شرارت ها را آورده ام و هر کس که چشم بندی نداشته باشد می تواند خودش به انجیل و قرآن رجوع کند و این ها را مشاهده کند). همانطور که در کتاب «پایه ها» در بخش ۴:۱ گفتم: «مردم تحت ستم که قادر یا مایل نیستند واقعیت را آن طور که واقعا هست ببینند، محکوم هستند که برده و تحت ستم بمانند.» و برعکس، یک روش و رویکرد علمی آنان را قادر به درک این واقعیت خواهد کرد که می توان، با انقلاب هر شکل از بردگی و ستم را محو کرد.
سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» در جایی می گوید مردم نباید چشم به آتوریته کسانی بدوزند که، «درست هنگامی که مردم نیاز دارند برای انقلاب متحد شوند، آنها را به جان هم می اندازند». گفته شده است که منظورِ این سند از کسانی که نباید چشم به آتوریته شان دوخت، علاوه بر کسان دیگر، گنگ ها {باندهای جوانان سیاه که هر یک محله ای را منطقه نفوذ خود کرده و با هم می جنگند—توضیح مترجم} هم هستند. خب، باید بگویم که در انجام این انقلاب، ما از گنگ ها برای خودمان دشمن تراشی نخواهیم کرد. ما تلاش می کنیم مردم را بر مبنای نکاتی که در «بایدهای انقلاب»[۲۲] فشرده شده اند به سمت انقلاب جذب کنیم و برای این انقلاب نیرو انباشت کنیم، با این هدف که بر هر چیزی که مردم را به حقارت و بردگی می کشد نقطه پایان بگذاریم – از جمله بر شرایطی که سرچشمۀ درست شدن گنگ ها و به وجود آمدن وضعیتی است که جوانان ما با یکدیگر می جنگند و همدیگر را می کشند. پس بگذارید هر کس تصمیم بگیرد که در رابطه با این انقلابی که ما داریم برایش کار می کنیم، چه موضعی دارد و کجا ایستاده است. اما لازم است با شیوۀ تفکری که می گوید، هرکس باید به فکر خودش باشد و هر کس هر کاری از دستش بر می آید برای سوار شدن بر دیگران باید بکند و پول هنگفتی به کف زده و مال و منالی به هم بزند، از جمله زنان را تبدیل به مایملک کند، مبارزۀ سختی کنیم. این طرز فکر صرفا تقلیدی است از جهان بینی ستمگرِ خود و بخش بزرگی از شرایطی است که تا کنون توده های مردم را در چنبرۀ ستم و حقارت نگاه داشته است. بازهم می خواهم از «این کارت سوخته است» که این طرز تفکر را نقد می کند بخوانم:
می گی، «مشغلۀ ذهنیم پولم است و پولم مشغلۀ ذهنیم است»
این دیوانه بازار که همه می خوان مثل «صورت زخمی» بشن،
کارهاشان بویی از انسانیت نده،
چپاول و تجاوز بکنند بی هیچ تاسفی،
بکشند و بمیرند برای هیچی،
ول کن این راه رو – این کارت سوخته است!
وقتی به کسانی فکر می کنم که اغلب از سن جوانی وارد این «زندگی» شده اند، یاد ترانۀ آهنگی از گروه ریتم اند بلوز به نام «ویسپرز» می افتم که می گوید: «مثل اینکه باید خطایی بکنم … خطایی بکنم … قبل از اینکه آنها بفهمند خطایی بکنم.»
بزارید بگم که گور بابای «آنها»! حرف های فردریک داگلاس از روزهای برده داری دقیقا وصف الحال امروز است که می گوید: «آنها» گناهکار جنایت هایی هستند که قوم وحشیان را شرم زده می کند، زیرا در بربریت تهوع آور و فریبکاریِ بی آزرم، آمریکا سرکرده همه و بی رقیب است.
تمام اینها ارتباط دارد با آنچه در کتاب پایه ها (۳:۶) در «خطاب به قربانیان این نظام» گفته ام که: «افقت را بالاتر از ذلت و دیوانه بازار فعلی ببر؛ بالاتر از جنگ فردی برای بقاء یا تلاش برای «کسی شدن»، آنهم با تعاریف امپریالیست ها – یعنی، یک قلدر و جنایتکار هیولاصفتی بزرگتر از آنچه افسانه سرایان سرائیده اند یا زندان ها به خود دیده اند. بیا و جزئی از انسانهایی بشو که برای نجات بشریت مبارزه می کنند: بخشی از گورکنان این نظام و آفرینندگان جامعۀ کمونیستی آینده.»
درست برخلاف آنها که مردم را به بیراهه می برند، آتوریتۀ انقلاب و رهبریت آن، با تحلیل علمی و افشای واقعیت های پشت همۀ رخدادهای مهم در جامعه و جهان و روشن کردن این که منافع اساسی توده های بشریت به واقع چیست و به موازات بسیج شمار روزافزونی از مردم در راه مبارزه برای آن منافع اساسی، زیادتر و قوی تر می شود. اما تقویت این آتوریتۀ انقلابی، «خود به خود» اتفاق نمی افتد. بلکه، می بایست بطور مداوم برای آن و بر روی آن کار کرد و به عنوان یک هدف مشخص و بخش مهمی از عملی کردن «سه آمادگی» خستگی ناپذیرانه برایش جنگید.
این خط راهنمای اساسی در «چگونه می توانیم پیروز شویم» پیش گذاشته شده است: «ما باید هر چیز را — هر برنامه سیاسی، هر نیروی سازمان یافته در جامعه، هر نوع فرهنگ، ارزش ها و شیوه های تفکر مردم را – بر مبنای رابطه اش با انقلابی که نیاز داریم، ارزیابی کنیم» اما انقلاب برای چیست؟ برای «پایان بخشیدن به تمام ستم ها». اینجا دوباره به اهمیت «بایدهای انقلاب» پی می بریم. ما نیاز داریم که شمار هرچه بیشتری از مردم را بسیج کنیم که این «بایدها» را در دست بگیرند، برایش زندگی کنند و در تقویتِ این انقلاب که برای پایان دادن به تمام ستم ها به آن نیاز داریم، برای این اصول بجنگند.
ما نیاز داریم که ترکیب دو چیز باشیم: از یک طرف، استحکام بر اصول و چسبیدن به هدف استراتژیک انقلاب بی هیچ تزلزلی و از طرف دیگر، گشاده فکری و روحیۀ سخاوتمندانه. ما می بایست با انواع و اقسام آدم های متفاوت در راه انداختن مقاومت علیه جنایت های این سیستم همکاری کنیم، در عین حال که چشمان خود را خیلی روشن روی هدف انقلاب نگاه می داریم و در همۀ بخش های جامعه با روش های خوب با مردم کار می کنیم تا آن ها را مجاب کنیم که فعالانه درگیر انقلاب شوند، از آن حمایت مثبت کنند یا این که نسبت به انقلاب موضع «بی طرفی دوستانه» اتخاذ کنند. «چگونه می توانیم پیروز شویم» مطلب را اینطور بیان می کند: «برای به جلو راندن انقلاب، هرجا که بتوانیم، باید با آدم های درگیر در مبارزه متحد شویم و هر زمان که لازم است باید با آنها مبارزه کنیم.» این سند تصویری از طیف وسیعی که باید درگیر این انقلاب شوند میدهد: «طیف وسیعی از مردم – آنها که در گتوها زندگی می کنند، زندانیان، دانش آموزان، محققان،هنرمندان، وکلا و دیگر متخصصان، جوانان محلات مرفه و مناطق روستایی – باید در مورد این انقلاب بدانند و آن را با جدیت در دست بگیرند.»
یکبار دیگر می خواهم در مورد اهمیت ویژۀ جوانان و دانشجویان — هم در میان ستمدیده ترین ها و همچنین در طبقات متوسط جامعه – تاکید کنم. چون که، علیرغمِ تمام سعی و کوششِ نظام برای کشیدن این ها به دام کارهای مزخرف، این قشر کمتر از هر قشر دیگری در وضع موجود «سرمایه گذاری» کرده و کمتر از هر قشر دیگری درهم کوبیده شده تا وضع موجود را به عنوان تنها راه ممکن قبول کند. قشر دیگری که بسیج توده ها از میان آنها هم ممکن است و هم برای انقلاب حیاتی است، متخصصین فن آوری هستند (یا کسانی که به «نخبگان دیجیتال» معروف اند). بسیج از میان اینها، هم برای امروز و در تدارک برای رسیدن به نقطه ای که باید بازو در بازوی دشمن بیندازیم مهم است و هم زمانی که وارد جنگ تمام عیار با آن ها می شویم و برای اینکه بتوانیم آنها را شکست دهیم. فقط فکرش را بکنید.
داشتنِ جهت گیریِ بسیج مردم برای انقلاب، از بخش های گسترده و مختلف جامعه، کاملا به این مساله که این انقلاب برای چیست ربط دارد و همچنین مرتبط با این مساله است که چگونه می توانیم بیشترین شانس پیروزی را برای این انقلاب فراهم کنیم. این امر از نزدیک مرتبط است با معضلِ «محاصره و سرکوب» شدنِ انقلاب که پیشتر در باره اش حرف زدم. سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» می گوید: «ما نیاز داریم که با حرکت های قدرت حاکمه در منفرد و ̕محاصره̔ کردن و حبس توده ایِ مردمی که تحت این نظام در سخت ترین شرایط زندگی به سر می برند و بیشتر از همه به این انقلاب نیاز دارند، مقابله کرده و در این حرکات اخلال کنیم. این ما هستیم که باید آنها را محاصره کنیم – از طریق به میدان آوردن امواج توده های به پا خواسته و مصمم برای مقابله با این نظام.»
برگردیم به نکته ای که قبلا به آن اشاره کردم، در مورد اینکه میان این انقلاب و جنگ های انقلابی که در کشورهای جهان سوم پیش برده شده اند، چه شباهت ها و تفاوت هائی هست. در حال حاضر ما نباید عملا و به معنای نظامی وارد جنگ با قدرت های حاکمه شویم. اما لازم است و نیاز داریم که از هم اکنون دست به یک «جنگ سیاسی» مصمم علیه آنها بزنیم تا در واقعیت آنها را منفرد و «محاصره» کنیم و این کار را دقیقا، «از طریق به میدان آوردن امواج توده های به پا خواسته و مصمم برای مقابله با این نظام» انجام دهیم؛ ماهیت واقعی این نظام و پسامدهای حاکمیت آن را افشا کنیم و شمار هرچه بیشتری از مردم را مجاب کنیم که حاکمیت و آتوریتۀ این نظام بر جامعه ناعادلانه و نا مشروع است و باید آن را طرد و با آن مقابله کرد. این نیز یک بخش حیاتی از «تسریع در حین انتظار» و عملی کردن «سه تدارک» بوده و باید همچون یک هدف روشن و مشخص آن را به طور سیستماتیک پیش برد. این نبرد سیاسی را علیه «پایه هایی» که توسط جناح فاشیست هیئت حاکمه در حال بسیج و سازماندهی هستند نیز باید به شکلی جسورانه و مصمم پیش برد. این کاری است که به نوبۀ خود بسیار مهم است اما در عین حال قسمت مهمی از تدارک برای زمانی است که «جنگ داخلی بین دو بخش از مردم» در می گیرد و تاثیرات مهمی بر آن خواهد داشت – یعنی زمانی که شرایط کاملا پخته شده است و آغاز یک جنگ تمام عیار در راه است.
به مثابه قسمت تعیین کننده ای از تمام این فعالیت ها، ما نیاز داریم که با حملات قدرت های حاکم برای نابود کردن جنبش برای انقلاب و به ویژه رهبری آن، مقابله کنیم و مقابله با این حملات را تبدیل به عاملی برای پیشروی بیشتر انقلاب کنیم. زیرا، به موازات افشا شدن ماهیت دیکتاتوری بیرحمانۀ حاکمیت شان می توان این حملات را به ضد خود تبدیل کرد و شمار روزافزونی از مردم را مجاب کرد که باید توهمات خود را در مورد ماهیت این نظام و طبقۀ حاکمۀ آن بیرون بریزند و در مقابل ستم و سرکوب آن وارد مقاومت شوند.
برگردیم به اساسی ترین نکته در تمام این ماجرا: « تمام اینها آماجی بسیار مشخص دارند: رسیدن به یک اوضاع انقلابی». آن چه اکنون انجام می دهیم، انقلاب کردن است. این کارها تماما بخشی از یک رویکرد و نقشۀ استراتژیک کلی است که باید آگاهانه و سیستماتیک پیش ببریم تا به آن نقطه برسیم – به نقطه ای که بتوانیم میلیونها نفر را برای دست زدن به یک جنگ تمام عیار برای سرنگونی این نظام به میدان آورده و شانس واقعی برای پیروزی در آن داشته باشیم.
در این راه، با یک چالش عظیمِ فوری مواجهیم که سخت بر چشم اندازهای انقلاب سنگینی می کند و آنهم رژیم ترامپ/پنس است. در سخنرانی دیگری («رژیم ترامپ/پنس باید برود! به نام بشریت حاضر به قبول یک آمریکای فاشیست نیستیم، یک جهان بهتر ممکن است») گفته ام که این رژیم به واقع یک رژیم فاشیستی است؛ پایۀ به قدرت رسیدن آن در این کشور را تحلیل کرده ام؛ و تاکید کرده ام، تا زمانی که این رژیم در قدرت بماند دست به تبه کاری های عظیم تر خواهد زد و با تهاجماتش به محیط زیست و از طریق زرادخانه هسته ای نابودکننده اش، خطری واقعی و بزرگ برای آینده و حتا موجودیت بشریت است؛ و به نام بشریت، ضروری و ممکن است که از طریق بسیج توده ایِ غیر خشونت آمیز و دائمیِ مردم با خواست بیرون کردن این رژیم، آن را از قدرت برانیم. این رژیم باید برود! در اینجا، به رابطۀ میان این مبارزه و هدف اساسی انقلاب خواهم پرداخت.
اگر این رژیم بتواند قدرت خود را بیش از این تحکیم کند و برنامۀ وحشتناکش را به طور کامل عملی کند، چشم انداز انقلاب ضربۀ سختی خواهد خورد و حداقل تا مدتی، نیروهای انقلابیِ آگاه، محو یا کاملا نابود خواهند شد. از طرف دیگر، اگر یک جنبش توده ای برای بیرون کردن این رژیم به پا خیزد و اگر انقلابیون این جنبش را طوری بسازند که مرتبط با آن انقلابی باشد که مورد نیاز بوده و راه حل اساسی است، آنگاه اوضاع جامعه (و جهان) برای جنگ علیه بی عدالتی و ستم بسیار مساعدتر خواهد شد و پیشروی های حیاتی در جهت سرنگونی کلیت این نظام می توان کرد. در حال حاضر، مختصات زمینی{میدانی} که انقلاب باید در آن پیش برده شود، تا حد زیادی توسط تضاد میان بخش هایی از جامعه که حامی این رژیم هستند و آن بخش هایی که طبق افق های گوناگون و متفاوت با آن مخالفت می کنند، شکل گرفته است. احتمالا، این تضاد حاد خواهد شد و می تواند به تقابل خشونت بار نیز برسد. در هر حالت، در چارچوب یک مبارزۀ تمام عیار میان انقلاب و ضد انقلاب، عامل برجسته ای خواهد بود.
رابطۀ میان مبارزه علیه رژیم فاشیستی و ساختن انقلاب یک «جادۀ سر راست» یا «خیابان یک طرفه» نیست: آنها که نیاز به انقلاب را درک می کنند نباید چنین رویکردی داشته باشند که گویا، «اول باید یک جنبش توده ای برای بیرون کردن این رژیم بسازیم و سپس توجه خود را معطوف به فعالیت مستقیم برای انقلاب کنیم.» خیر. در عین حال که لازم و حیاتی است، حول خواستِ بیرون کردن این رژیم، با دیگرانی که افق های گوناگونی دارند، به طور وسیع متحد شده و مردم را بسیج کنیم اما باید بدانیم که انجام اینکار در مقیاس و جدیتی که برای بیرون کردن این رژیم الزامی است، بسیار مشکل تر خواهد بود اگر که هم زمان نتوانیم شمار هرچه بیشتری از توده های مردم را حول درک این واقعیت بسیج و سازماندهی کنیم که نه تنها باید این رژیم را از قدرت بیرون راند بلکه باید نظامی را که این رژیم از بطن تضادهای عمیق و تعیین کنندۀ آن سربلند کرده است، محو کنیم؛ باید نظامی را که در انطباق با خصلت و ماهیتش رنج های وحشتناک و کاملا غیر ضروری بر توده های بشریت تحمیل کرده است را از بین ببریم. زیرا تا زمانی که خود این نظام محو نشود، رنج ها و دهشت های کنونی تداوم خواهند یافت. به همان نسبت که تعداد زیاد و روزافزونی از توده ها را به میدان آوریم که آگاهانه و فعالانه برای این انقلاب فعالیت کنند، به همان نسبت «آتوریتۀ اخلاقی» این نیروی انقلابی افزایش یافته و به نوبۀ خود بر عزم عدۀ بیشتری از مردم خواهد افزود که هرچه زودتر این رژیم را از قدرت بیرون برانند– هرچند که ممکنست بسیاری از این ها هیچ گاه به سمت انقلاب جلب نشوند. پس، این نوع کار هم برای پاسخ دادن به چالش فوریِ آفریدنِ یک وضعیت سیاسی که این رژیم از قدرت برکنار شود مهم است (که با حصول چنین وضعیتی، ابتکار عمل سیاسی به درجات بسیار زیاد به دست کسانی خواهد افتاد که مصمم هستند تهاجم این رژیم علیه بشریت را متوقف کرده و برای یک جهان بهتر بجنگند) و هم برای پیشروی به سمت هدف اساسی انقلاب. در نتیجه، مهم و حیاتی است که کلیۀ کسانی که نیاز به انقلاب را درک کرده اند فعالانه به ساختن این جنبش برای بیرون کردن رژیم ترامپ/پنس خدمت کنند و این خدمت را با چشم انداز انقلاب و در چارچوب کلی فعالیت برای این انقلاب انجام دهند.
در برابرِ چالش های غول آسا و با نگاه به اهداف جهانی- تاریخی، سوال این است که ما با نیروهای کوچکی که اکنون بخشی از انقلاب هستند، از اینجا به آن نقطه را چگونه پیشروی می کنیم تا بتوانیم به الزاماتی پاسخ دهیم که نیازهای اساسی بشریت از ما طلب می کند؟ از خودمان، یعنی کسانی شروع می کنم که فهمیده اند نه تنها این انقلاب می تواند جهان بسیار بهتری را به وجود آورد بلکه چنین انقلابی به طور اضطراری مورد نیاز است و نه تنها مورد نیاز است بلکه امکان پذیر است. باید وبسایتrevcom.us و نشریه انقلاب را به عنوان راهنما بگیریم؛ بر اساس یک درک و رویکرد متحد عمل کنیم؛ از سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» و این سخنرانی که به تشریح بیشتر آن پرداخته به عنوان راهنمای پایه ای (و از فیلمی که از این سخنرانی تهیه شده و همچنین فیلم «رژیم ترامپ/پنس باید برود! به عنوان ابزارهای مهم) استفاده کنیم؛ در همان حال که برای پیدا کردن درکی عمیق تر از روش و رویکرد علمی به انقلاب مرتبا در کتاب «پایه ها» و دیگر آثار کمونیسم نوین کند و کاو می کنیم، وارد کار برای ساختن این انقلاب می شویم: این انقلاب را به همه جا می بریم، مردم را در صفوف این انقلاب متشکل و آنها را درگیرِ فعالیت برای این انقلاب می کنیم، با دشمن جنگیده و مردم را برای انقلاب تغییر می دهیم، «سه آمادگی» را پیش می بریم … برای این که بازهم هرچه بیشتر، این انقلاب را به همه جا اشاعه دهیم، شمار بیشتری را درگیر فعالیت برای این انقلاب می کنیم، شمار بیشتری از مردم را در صفوف این انقلاب متشکل می کنیم، تا فعالانه برای این انقلاب کار کنند … بر این مبنا بازهم بیشتر شعاع اشاعه انقلاب را به سراسر جامعه میرسانیم … از میان چالش ها و مشکلات، و در مقابل تلاش های دشمنان برای اینکه این انقلاب را از ریل خارج کرده و رهبریتش را نابود کنند، به سمت اوضاعی پیشروی می کنیم که نظام درگیر در بحرانی حاد و عمیق خواهد شد و «میلیون ها نفر» از مردم دیگر حاضر به پذیرش آن نخواهند بود که مانند گذشته بر آنها حکومت شود و نه تنها مایل بلکه مصمم خواهند بود که همه چیز را در خط اول بگذارند تا این سیستم را سرنگون کرده و یک جامعه و حکومت نوین را بر جای آن مستقر کنند که بر شالودۀ «قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی» بنا خواهد شد.
انقلاب ممکن هست – و ما باید برای محقق کردن آن وارد کار شویم. پس بگذارید این سخنرانی را با متن قدرتمندی که در انتهای سند «چگونه می توانیم پیروز شویم» آمده به پایان ببرم:
«همه چیز بستگی به آن دارد که در دورۀ پیش از سر رسیدنِ اوضاع انقلابی و منتهی به آن، بتوانیم میلیون ها نفر را جذب انقلاب کنیم. شانسِ شکست دادن آن ها وقتی که چنین اوضاعی سر می رسد – شانس خلاص شدن از این نظام و به وجود آوردن چیزی بسیار بهتر از آن – کاملا وابسته به آن است که امروز چه می کنیم. پس، همۀ کسانی که تشنۀ یک جهان بنیادا متفاوت، آزاد از استثمار و ستم و کلیۀ رنج های غیر ضروری که این نظام تولید می کنند هستند، لازم است که از هم اکنون با عزمی آتشین برای تحقق این انقلاب فعالیت کنند، تا در آن زمان، شانس واقعی در پیروزی داشته باشم.»
پایان
————–
متن این سخنرانی به زبان انگلیسی در لینک زیر موجود است:
[۱] Ramarley Graham
[۲] Nicholas Heyward Jr
[۳] Tamir Rice
[۴] Eric Garner
[۵] Darius Payne
[۶] Oscar Grant
[۷] Manuel Diaz
[۸] Laquan McDonald
[۹] Aiyana Stanley-Jones
[۱۰] Sandra Bland
[۱۱] Larry Davis
[۱۲] Michael Brown
[۱۳] Freddie Gray
[۱۴] Maurice Granton
[۱۵] Harith Augustus
[۱۶] On the Possibility of Revolution
[۱۷] Revcom.us
[۱۸] Rupert Smith
[۱۹] Points of Attention
[۲۰] Critical mass
[۲۱] It is All Played Out!
[۲۲] Points of Attention for the Revolution