واقعیت کمونیسم چیست؟ کمونیسم متکی بر معرفت شناسی علمی و راهگشای تغییر رادیکال جامعه است نسبیگرایی، معرفت شناسی ضد علمی و حافظ نظم اجتماعی کهنه است

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

از نشریه آتش شماره ۹۳. مرداد ۱۳۹۸

در چند شماره آینده در این ستون مباحث کمونیسم نوین در مورد اپیستمولوژی (تئوریِ کسب شناخت) را پی خواهیم گرفت. منبع اصلی این مباحث، کتاب کمونیسم نوین باب آواکیان خواهد بود. در این شماره، بخش «اپیستمولوژِی و اخلاقیات/ حقیقت عینی و مزخرفات نسبی گرایانه» از این کتاب را مرور می کنیم.

سرمایه داری فقط تولید سود از طریق استثمار نیست. نظام سرمایه داری، تولید کننده انواع کالا های فکری است – نه فقط خرافه دینی و خداپرستی را رواج می دهد بلکه انواع معرفت شناسی های ضدِ علمی را در مراکز فکری و دانشگاه هایش تولید کرده و به کل جامعه تزریق می کند. در نتیجه، توده هایی که تحت ستم و استثمار این نظام هستند با شیوه تفکری فکر می کنند که  این سیستم به آنان می دهد و لاجرم، قادر به گشودن «رمز» شرایط ستم و استثمار خود و یافتن راه رهایی نیستند و در نهایت تسلیم شرایط می شوند. مقابله با شیوه تفکر و معرفت شناسی غیرعلمی، آنان را از این اسارت فکری رها می کند و راه را برای تبدیل شدن آنان به سوژه های فعال راه رهایی بشریت باز می کند. مبارزه برای تغییرِ فکر و مهم تر از آن،  تغییرِ شیوه تفکر توده های مردم از ضرورت های تدارک و تسریع انقلاب کمونیستی است.  

 نسبی گرایی، یکی از آن مکاتب فکری بورژوایی است که دائما به جامعه تزریق می شود. نسبی گرایی سدی است در مقابل شناخت یافتن از واقعیت عینی و مادی و دست یافتن به حقیقت عینی.   

همه چیز – از حرکت کهکشان ها تا مسائل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه – واقعیت های مادی و عینی هستند که در حرکت و تغییرند. واقعیت، پدیده ای خارج از ذهن ماست و آن چه ما در موردش فکر می کنیم، بازتاب ذهنیِ یک موجودیت مادی یا عینی است. این «بازتاب» می تواند وارونه و تحریف شده باشد یا بازتاب صحیح و واقعی واقعیت  باشد. در این صورت، به آن حقیقت عینی می گوییم.

شیوه کسب دانش در مورد واقعیت پدیده ها، معرفت شناسی یا اپیستمولوژی نامیده می شود. با اپیستمولوژی یا معرفت شناسیِ علمی۱، می توان واقعیتِ پدیده ها را به طور صحیح بازتاب داد و نه تنها می توان حرکت و تغییر پدیده ها را درک کرد بلکه می توان به راه های تغییر آن نیز دست یافت. بازتاب واقعیت یا انطباق ذهنیت ما با واقعیت، تنها می تواند نسبی باشد و نه مطلق . زیرا، واقعیت مادی یا عینی، همواره در حال تغییر است و ابزار ما در شناخت همه جانبه از آن نیز در هر مقطع زمانی مشخص، امری نسبی است و با گذشت زمان کامل تر شده و برای ما امکان بازتاب صحیح تر واقعیت عینی و کشف حقایق عمیق تر آن را فراهم می کند. این واقعیتی است که در طول تاریخ در رابطه با واقعیت های مربوط به حرکات طبیعت یا جامعه دیده ایم. اما «نسبی» بودن شناخت از پدیده ها کاملا با نسبیگرایی فرق دارد. نسبی گرایی، وجود واقعیت عینی خارج از ذهن و امکان شناخت صحیح از آن (حقیقت عینی) را اکیدا انکار می کند و معتقد است که «حقیقت» یک امر ذهنی و مربوط به تجربه و دریافت هر فرد است: «حقیقت من»، «روایت من»، «نظر من»، «سلیقه من» و غیره. بدین ترتیب، نسبی گرایی کلید واژه های مفهومی خود را دارد. به جای مفاهیمی چون واقعیت عینی و حقیقت عینی و بازتاب صحیح واقعیت از مفاهیمی مانند روایتهای مختلف و حقایق مختلف استفاده می کند.

نسبی گرایان، هرگونه استفاده از مفهوم حقیقت عینی را مترادف با زورگویی و استبداد فکری دانسته و به همین علت، مارکسیسم را متهم به «اقتدارگرایی» می کنند. اما، این نسبی گرایان هستند که ذهنیات خود را با پشتوانه قدرتی که نظام سرمایه داری به این شیوه تفکر می دهد، دروغ را جایگزین واقعیت می کنند. بر خلاف آن ها، «ما از دنیای واقعی شروع می کنیم. در ارتباط متقابل با آن هستیم، ایده های مان را در ارتباط با دنیای واقعی محک می زنیم و بر اساس شواهد، از الگوهایی که در دل واقعیت ظاهر می شوند و از طریق انباشت شواهد، حقیقت را سنتز و جمعبندی می کنیم و به نتیجه گیری های علمی می رسیم.» (آواکیان. کمونیسم نوین. «اپیستمولوژِی و اخلاقیات/ حقیقت عینی و مزخرفات نسبی گرایانه»)

واقعیت عینی، به واقع موجود است و می توان آن را شناخت. شناختی که هیچ وقت کامل و یک بار برای همیشه نیست. اما می توان آن را برای تغییر واقعیت به کار گرفت و مصالح بیشتری برای کسب شناخت صحیح تر انباشت کرد و هسته دانش خود را تقویت کرد. این تنها روش انباشت دانش و آگاهیِ حقیقی نسبت به امور است.

این روزها، عقب مانده ترین شکل از معرفت شناسی نسبی گرایی را، حامیان «سیاست هویتی» ارایه می دهند. این ها معتقدند «حقیقتِ» هر یک از ستم های اجتماعی و «راه مبارزه با آن» را فقط افراد آن قشری که زیر آن ستم خاص هستند (مثلا زنان یا ملل اقلیت و مهاجرین و غیره) می توانند «روایت» کنند و حتا در میان هر قشر تحت ستم، شاخه های هویتی مختلف هستند که هر یک «حقیقت» یا «روایت» خود را از ستمی که به آنان می شود دارند و همه این «روایت ها» یا «حقایق» معتبرند. زنان اسلام گرا می توانند حجاب اسلامی و ناقص سازی (ختنه) دختران را عین «رهایی» بدانند و قشر دیگری از زنان این ها را بخشی از نظام ستم گرانه پدرسالاری بدانند. نسبی گرایی هر دوی این ها را «معتبر» و «حقایق مختلف» اعلام می کند.

اما این ها یاوه های غیرحقیقی هستند و هرگز نباید تحمل شان کرد. زیرا، همانطور که رفیق آواکیان تاکید می کند، « این طرز تفکر نه فقط مردم را از درگیر شدن با دنیای واقعی و شناخت دنیای واقعی باز می دارد بلکه جلوی واکنش نشان دادن آن ها را نسبت به این همه ستم وحشتناکی که بر دنیا حاکم است، می گیرد. این طرز تفکر مردم را فلج می کند. به آن ها می گوید که هیچ چیزی قطعیت ندارد. … نتیجه فوری اش این است که دست و پای مردم بسته می شود؛ نمی توانند در مقابل این همه بیعدالتی ها و سوء استفاده بلند شوند و مبارزه کنند. اگر شما ندانید و نتوانید بفهمید چه چیزی درست است و چه چیزی غلط، چطور می توانید با عزم و ثبات نسبت به آن ها واکنش نشان دهید؟» (همانجا)

به جای این یاوه های نسبی گرایانه باید پرسید و پاسخ داد که برای نابود کردن این دنیای کهنه ستم و استثمار و ساختن دنیایی که توده های مردم بتوانند در آن احساس امنیت کنند و نفس بکشند چه باید کرد؟

شکل رایج نسبی گرایی را هر روز از دهان مردم به ویژه روشنفکران می شنویم: «من این طور فکر می کنم»، «احساس من این است، پس برای من حقیقت است»، «ممکن است برای تو حقیقت نداشته باشد اما برای من دارد» و از این قبیل افاضات. اما حقیقت هیچ واقعیتی – واقعیت بزرگ یا کوچک، واقعیت های سیاسی و اجتماعی یا واقعیت های مربوط به جهان طبیعی – را نمی توان بر حسب «فکر من»، «احساس من»، «فرهنگ من» و غیره درک کرد. افرادی که در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی می گویند «من این طور فکر می کنم» و برایشان مهم نیست که آیا «فکر» شان منطبق بر واقعیت هست یا نه، اما در همان زمان هنگامی که به دنبال درمان بیماری شان هستند، به دکتر و متخصص رجوع می کنند، افرادی هستند که برای فرار از روبه رو شدن با مسائلی که برایشان ناخوشایند و آزار دهنده است، به این شیوه نسبی گرایانه متوسل می شوند. این شیوه رفتار با دنیا  و واقعیات سترگ آن را هرگز نباید پذیرفت زیرا اینجا نه «سلایق مختلف» بلکه سرنوشت میلیاردها انسان و آینده بشریت درگیر است. باید خیلی رک به آن ها بگوییم این یک شیوه انگلی است. رفیق آواکیان در مورد این افراد می گوید: «منظورم این نیست که به آن ها حمله کنیم و سرشان داد بکشیم که شما یک مشت خرده بورژوای احمق هستید و چیزی در این مایه ها! نه. باید با آن ها مبارزه کنیم که چرا این شیوه نگاه کردن به زندگی و به ایده ها قابل قبول نیست. بالاخره ایده یا صحیح است یا غلط…. ما باید رک و راست با مردم بر سر این که رویکرد صحیح به دنیا چیست مبارزه کنیم.» (همانجا)

«منیت» (یا سولیپسیسم) در جامعه و جهان ما، بسیار پررنگ و از موانع مهم در مقابل حقیقت جویی و جانبداری از حقیقت است. «منیت» یک فلسفه رایج در میان قشر های مرفه خرده بورژوازی و به معنای «ترجیح دادن خود به هر کس و هر چیز است». این فرهنگِ «منیت» و نماد های فرهنگی آن کاملا ریشه در تولید کالایی در سرمایه داری دارند و مربوط به جامعه ای است که در آن همه چیز کالا است و یا اگر چیزی فعلا کالا نیست حتما به زودی، تبدیل به کالا خواهد شد.

در واقع «سیاست هویتی» که مانند حریقی به جان جنبش های اجتماعی افتاده، نمونه ای از این کالایی شدن در عرصه سیاست است. در این بازار، ستم های وارده بر قشر های مختلف، تبدیل به بِرند می شوند و هر کس می خواهد «بِرند» خود را پیش ببرد!

«منیت» و خود را بالای همه کس و همه چیز قرار دادن، تحت تاثیر روابط کالایی و به طور کلی سیستم سرمایه داری به همه قشر های جامعه سرایت می کند. همه می خواهند دنبال «آرزوهای» خودشان بروند و سقف این «آرزوها» و محرکهایش را همین نظام تولید و مبادله کالایی تعیین میکند. این «آرزوها» همه چیز هستند بجز ایجاد دنیای متفاوتی که در آن ستم و استثمار، تبعیض و مرز، جنگ و نابودی محیط زیست، جهالت و دین و…نباشد.

این واقعیتی است که باید مقابل توده های مردم از کارگر تا روشنفکر دانشگاهی بگذاریم. آنان را دعوت کنیم که به جهت مخالف نگاه کنند و از خود بپرسند آیا دنیا باید به همین شکلی که هست بماند یا می توان آن را به طور رادیکال تغییر داد؟ رفیق آواکیان تاکید می کند، «نکته اصلی این است که ما باید اهمیت ترسیم افقی عالی تر برای مردم را کاملا بفهمیم. باید مردم را با “رویاهای” بزرگ تر آشنا کنیم. باید آن ها را نسبت به نیرو های بزرگ تری که در کارند هوشیار کنیم. در این مورد یک درک پایه ای به آن ها بدهیم. تشویقشان کنیم، و این توانایی را به آن ها بدهیم که بروند و در عمل اهمیت کنجکاوی سیری ناپذیر، اهمیت تفکر انتقادی که بخشی از روش علمی است را بفهمند و در عمل ببینند که چنین رویکردی چقدر روح افزاست. منظورم از کنجکاوی سیری ناپذیر و تفکر انتقادی این است که باید سوال کرد، دغدغه داشت، نگران وضعیت دنیا و شرایط توده انسانها بود و بر یک اساس علمی برای همه اینها دنبال پاسخ گشت. و به طور جدی به این سوال پرداخت که آیا راه حل، انقلاب و کمونیسم هست یا نه؟» (همانجا. تاکیدات اضافه شده است.)

آتش

رویکرد علمی در تجزیه و تحلیل و سنتز هر واقعه و پدیدهای، باید در درجه اول مبتنی بر تحقیق و جمعآوری شواهد در اطراف آن باشد. این شواهد باید گسترده و همه جانبه و پیوسته و واقعی باشند. نباید متکی بر عواملی مانند اقوال و «نظر اکثریت» یا تجارب فردی باشند. جمعآوری شواهد نباید بر پایه اثبات یک نتیجه گیری پیشینی صورت بگیرد. پدیده یا رخداد را نباید به «خودش» و آن «لحظه» تقلیل داد. بلکه باید ارتباطش با انواع تضادهای دیگر و با تصویر بزرگتری که در حوالی آنها جریان دارد و تاریخچهاش را روشن کرد. فرض کنیم میخواهیم حقیقت مربوط به «انتخابات» در جمهوری اسلامی را دریابیم. در چهل سال عمر این رژیم، انتخابات برقرار بوده و اکثریت واجدین شرایط در آنها شرکت کردهاند ولی در وضعیت اکثریت مردم و در ماهیت این رژیم در جهت منافع مردم تغییری رخ نداده است. در عوض، این رژیم پایههایش را مستحکمتر کرده است. تکرار این الگو را در دیگر نقاط جهان که تحت سلطه نظامهای ارتجاعی و امپریالیستی هستند مشاهده میکنیم. و بالاخره، از این شواهد واقعی و گسترده که نه نتیجه تجربه فردی بلکه یک تجربه اجتماعی گسترده در یک بازه زمانی نسبتا طولانی است، نتیجه میگیریم (یا سنتز میکنیم) که  انتخابات در دولتهای سرمایهداری بخشی از کارکرد این دولتها و روغن کاری آنهاست و نه مجرایی برای اعمال قدرت مردم بر دولت و طوری توسط دولتها ریل گذاری میشود که همه چیز به نفع طبقات حاکمه تمام شود. و بالاخره، مهمترین نتیجه گیری یا سنتز این است که: این دولت اصلاح ناپذیر است و باید سرنگون شود و بر جای آن قدرت دولتیِ بنیادا متفاوتی برقرار شود که با اتکاء به آن تغییرات بنیادین سیاسی و اجتماعی به وجود آید. این حقیقتی است که خوشایند طبقات حاکمه و طرفداران آنها نیست اما حقیقت عینی است. یعنی، فارغ از این که چقدر طرفدار دارد و چه تعداد نسبت به آن آگاه هستند، حقیقت است زیرا بازتاب صحیح واقعیت عینی و مادیِ خارج از اذهان است. n