نشریه آتش شماره ۹۴

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۳۳ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۹۴- شهریور ماه ۱۳۹۸

جامعه نیاز به یک انقلاب واقعی دارد، نه ترمیم و حفظ نظامِ موجود!

دربارۀ بیانیه های ۱۴ نفره!

در خرداد ماه بیانیه‌ای با امضای چهارده «فعال سیاسی مدنی داخل کشور» با محوریتِ استعفای خامنه ای منتشر شد۱. بعد بیانیه ای از سوی چهارده نفر از «کنشگران حوزه زنان در ایران» انتشار یافت که در آن ضمنِ حمایت از بیانیه اولی، خواستار«مبارزه با شیوه ای مدنی و بدون خشونت…با اعتقاد به تساوی حقوق زن و مرد در تمامی عرصه‌ها…» و «حکومتی سکولار دموکرات با حفظ تمامیت ارضی ایران عزیز…» شدند ۲. سپس بیانیه های چهارده نفرۀ دیگری در حمایت هایی از این بیانیه ها صادر شد که امضای طیف وسیعی از افراد ریزش کرده از درونِ جمهوری اسلامی تا سلطنت طلب ها و فرح دیبا و سخنگویانِ ایرانی رژیم فاشیستی ترامپ/پنس که «راه نجاتِ ایرانیان» را در تجاوز و حملۀ امپریالیسم آمریکا به ایران می دانند تا «چهارده نویسنده و شاعر»۳ و حمید تقوایی رهبر حزب کمونیست کارگری۴. در واقع یک ائتلاف طبقاتی از منتهی الیه راستِ ارتجاعی تا به اصطلاح «چپِ کارگری» و نیروهایی مابین این دو، حول محور سیاست حاکم بر این بیانیه ها شکل گرفت.

تاکنون تعدادی از نویسندگان این بیانیه ها در ایران و هواخواه های آنان دستگیر شده اند. تاریخِ جمهوری اسلامی تاریخِ سرکوبِ فکر و عقیده و مخالفت بوده است. جمهوری اسلامی حق بازداشت و زندانی کردن هیچ فردی را ندارد و باید علیه اقدامات سرکوب گرانۀ فاشیستی رژیم و برای آزادی دستگیرشدگان اخیر و همۀ زندانیان سیاسی و عقیدتی مبارزه شود. این یک سوی قضیه است و مساله ای است مربوط به رابطۀ آشتی ناپذیر میان مردم و جمهوری اسلامی.

سوی دیگر اما، محتوا و سیاست حاکم بر این بیانیه ها است. سوال مرکزی این است: آیا سیاستِ این بیانیه ها به رهایی واقعی مردم ما منتهی خواهد شد و بیان کنندۀ نیازهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اکثریت مردم است؟ آیا این سیاست می تواند دولتی اساسا نوین را نمایندگی کند که در آن هیچ انسانی انسانِ دیگری را مورد بهره کشی قرار نمی دهد و مالکیت خصوصی بر ابزار تولیدی و بر منابع طبیعی و مالکیت بر دسترنج کار و زحمت مردم برچیده خواهد شد؟ آیا این سیاست قادر است از نابودی محیط زیست که شیوۀ تولیدی سرمایه داری حاکم بر جهان و بر ایران باعث و بانی اصلی آن است جلوگیری کند؟ آیا این سیاست به معنای واقعی و ریشه ای و نه صوری و یا صرفا در محدودۀ اصلاحات قانونی، قادر است به ستم دیرینه و تاریخی علیه زنان پایان بدهد؟ آیا این سیاست قادر است از دخالت گری های ارتجاعی جمهوری اسلامی در منطقه و قربانی کردنِ هزاران انسان در راه منافع جمهوری اسلامی جلوگیری کند؟ آیا این سیاست می تواند به ستم گری ملی علیه ملل غیرفارس پایان ببخشد؟

این ها ضرورت های مقابل پای جامعه ما است و نیازهای مردم که پاسخ به این سوالات از طرفِ این بیانیه ها، یک نه بزرگ است. تا جایی که به ستم گری ملی در ایران بر می گردد، نویسندگان و امضا کنندگان بیانیه ها پیشاپیش موضع خود را روشن و بدون ابهام جلو گذاشته اند. آن ها خواهانِ حفظ «تمامیت ارضی ایرانِ عزیز» هستند. یعنی از همین حالا  ملل ستم دیدۀ غیرفارس را تهدید می کنند که اگر توده های کُرد، بلوچ، عرب و غیره خواهان حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی بشوند، نیروهای مسلح رژیمِ مورد نظرشان مانند رژیم شاه و رژیم جمهوری اسلامی، چکمه پوشیده و از زمین و آسمان دست به قتل عام مردم برای «حفاظت از تمامیتِ ارضی» خواهند زد. نوشته یا نانوشته این بخشی از توافق نامۀ میان این ائتلافِ طبقاتی راست است که جمهوری اسلامی، سلطنت طلب، ملی مذهبی، مجاهد و هر ناسیونال شوینیست دیگری را به هم گره می زند.

مساله سرنگونی

 پس از اولین بیانیۀ چهارده نفره، بیانیۀ بعدی به زعمِ طرفداران این بیانیه ها «رادیکال» تر شد و موضوعِ «عبور از جمهوری اسلامی» در آن مطرح شد. برعکس آن چه برخی منتقدین این بیانیه ها می گویند مساله فقط این نیست که چرا از واژه «عبور» و نه سرنگونی استفاده کرده اند.

بله! جمهوری اسلامی باید سرنگون شود. اما دو نوع سرنگونی داریم و دو راه برای سرنگونی ممکن است. یکم سرنگونی جمهوری اسلامی از «بیرون» و توسطِ امپریالیسم آمریکا و نیروهایی درون همین رژیم با پشتیبانی آمریکا و راست ها و سازشکارانِ خارج از این حکومت (مانند خط حاکم بر این بیانیه ها) و دوم سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی از پایین و توسط مردمِ آگاه به ماهیت رژیم و جناحهای مختلف آن و آگاه به ماهیت امپریالیسم آمریکا و امپریالیستهای دیگر. یعنی سرنگونی توسط میلیون ها انسانی که می دانند برای چه می جنگند و در ابعادی وسیع می دانند که کدام نظام را می خواهند جایگزین نظامِ استثمارگر کنونی کنند و به خاطرش آگاهانه هر فداکاری خواهند کرد. این دو نوع «سرنگونی» بنیادا متفاوت است. و آن چه نیازِ حیاتی جامعه و مردم است سرنگونی از نوع دوم است.

یک سیاست و روشِ این بیانیه ها مسکوت گذاشتن همین مساله حیاتی است. این سکوتِ معنادار مانع از این می شود که سوالات مرکزی و اساسی که به سرنوشت میلیون ها مردم مربوط است در ذهن ها طرح شود و ضرورت های مقابل روی جامعه و مردم به حداکثر روشن و صریح شود. نگاه کنیم به «بیانیۀ اول». چه چیزی را جز «استعفای خامنه ای» جلو می گذارد؟ «چهار بی نیازی»: «بی نیاز به رأی و نظر مستبدانه اشخاص، بی نیاز به مجلسی فرمایشی، بی نیاز به دولتی بی اختیار، بی نیاز به قوۀ قضائیه ای بی استقلال». سوال این است: رژیمِ مورد نظر شما قرار است به این «بی نیازی» ها چطور جواب بدهد و آلترناتیو چیست؟ این را مقایسه کنید با سندِ ایجابی پیشنهادی حزب کمونیست ایران (م ل م) با عنوانِ «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران»۵ که در کلیات و جزئیات توضیح می دهد دولتِ سوسیالیستی نوینِ آینده چگونه کار خواهد کرد، اقتصاد و سیاست اش چگونه خواهد بود، چه نهادهایی نیاز است و چرا.

«گذارِ مسالمت آمیز» و ضدیتِ آشکار با اعمالِ قهر انقلابی

این بیانیه ها درخواستِ «گذارِ مسالمت آمیز» می دهند. روی سخن شان با کیست؟ با توده های مردم که در مقاطعی مبارزات شان شکل هایی از اِعمالِ قهر انقلابی در برابر رژیم و مزدوران و اوباشِ تا دندان مسلح به خود می گیرد (مانندِ اشکالی از مبارزه که در دی ماه ۹۶ شاهد آن بودیم). وگرنه جمهوری اسلامی که سرآمد در اعمال قهر و خشونت و سرکوب و زندان و اعدام و شکنجه است. اشاعۀ سیاستِ خرافی و توهم برانگیز گذار «مسالمت آمیز»، سیاست جناح هایی از حاکمیتِ فعلی و قشرهای میانی و نمایندگان سیاسی آنها است که از انقلاب بیشتر از ارتجاع هراس دارند و ضدیت با قهر انقلابی تاریخا کُد و برچسبِ همۀ نیروهای راست و رفرمیست بوده است. نیروهای مسلح، قلبِ هر دولتی هستند و تضمین کنندۀ ادامۀ حاکمیت و حیاتِ هر نظامی. این دستگاه عریض و طویل و حجیم نظامی/امنیتی در جمهوری اسلامی نگهبانِ یک نظمِ ارتجاعی است و نه فقط برای «دفاع از تمامیت ارضی» که برای حافظت از منافع طبقات سرمایه دار و استثمارگر و مقابله با تعرضاتِ انقلابی توده های مردم، ساخته شده و تکامل یافته است. هیچ انقلابی امکان ندارد بدونِ در هم شکستنِ این دم و دستگاه و به طور مسلحانه، به پیروزی برسد. تاریخ این را بارها و بارها ثابت کرده است. «برای این که تفنگی نباشد، باید تفنگ در دست گرفت». اما سیاستِ این بیانیه ها بر حذر داشتنِ مردم از اعمال قهر انقلابی و عادلانه در برابرِ قهرِ ضدانقلابی و ناعادلانه است و مقید کردنِ مردم در چارچوبه های سیاستِ راست و سازشکارانه موردِ نظر خود.

مسالۀ امپریالیسم و یک خطِ قرمز

نه تنها جمهوری اسلامی که کلیۀ امپریالیست‌ها، دشمنان مردم هستند. این مساله ای است که در این بیانیه ها مسکوت گذاشته شده است. حتا برخی از منتقدین این بیانیه ها هم به این موضوع نپرداخته اند. این نپرداختن، نشان از یک گرایش و خط نادرست بسیار خطرناک است. به ویژه امروزه با حاد شدن تضادهای میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا و ضرورت آگاهی از ماهیتِ این دو نظام منسوخ و مبارزۀ علیه هر دو آنها، در سیاست و عمل نیروی مردم و مبارزات شان  را در جهتِ صف کشی میان دو نیروی عمیقا ارتجاعی (امپریالیسم و اسلامگرایی جمهوری اسلامی) قطب بندی می کند. در واقع سوال این است: آیا انتظار دارید تا رژیم فاشیستی حاکم بر آمریکا به کمک شما بیاید؟ آیا ائتلاف زشت با نیروهای سلطنت طلب و سخنگویان فارسی زبان رژیم ترامپ/پنس شما را وادار به سکوت کرده است؟ از دیدِ ما کمونیست ها هم جمهوری اسلامی و هم امپریالیست ها آمریکایی و دیگر امپریالیست هاعلیه مردم ایران و جهان هستند و سمت گیری با هر کدام شان به معنای تقویت دیگری است و روشن و شفاف موضع گرفتن علیه هر دو، یک خط قرمز است و بیانِ رابطۀ میانِ مردم و منافعِ اساسی شان با مرتجعین و امپریالیست ها.

مساله «خوش نام و بدنام» نیست

برخی از حامیان این بیانیه ها امضای انسان هایی خوش نام و شریفی مانند گوهر عشقی را دلیلی بر صحتِ این سیاست می دانند. اما مساله این است که درست یا نادرست بودن یک سیاست و بیانیۀ سیاسی را موقعیت طبقاتی و یا درد کشیدگی افراد یا ترکیِب درهم آشفتۀ آن تعیین نمی کند. اولین معیار این است که آیا مرز تمایز روشنی میان دوستان و دشمنان مردم در آن ترسیم شده است؟ آیا حتا در حد چیزی کمتر از انقلاب کمونیستی، به روی آن تضادها و معضلاتی که مردم از آن رنج می برند و مرتبا به مبارزه علیه آن ها کشیده می شوند، (مانند ستم ملی، فقر، ستم بر زن، نابودی محیط زیست) انگشت می گذارد؟ پاسخ به این سوالات از طرفِ نویسندگانِ این بیانیه ها، یک نه بزرگ است.

شجاعت و جسارت»

طرفداران این بیانیه ها از «شجاعت و جسارت» نویسندگانش سخن می گویند و اینکه جرات کرده اند خواستۀ استفعای خامنه ای را طرح کنند. نخست این که هر طبقه ای سخنگو و مدافع جسورِ خود را دارد. اما این مساله حاوی هیچ امتیازی برای خط و سیاست و برنامۀ آن طبقه نیست و «حقانیت» به وجود نمی آورد. دوم اینکه طرح این خواسته در سطح جامعه، مسالۀ تازه ای نیست و در مبارزات سال ۸۸ و بسیار فراتر از آن در مبارزات دی ماه سال ۹۶ که ۱۰۰ شهر را در بر گرفت، شعارِ «مرگ بر خامنه ای»، «خامنه ای حیا کن، ولایت را رها کن» در برابرِ آتشِ گلوله توسط جوانانِ عاصی و جان به لب رسیده طنین انداز بود.

ماهیت و سیاست اصلی حاکم بر بیانیه ها

واقعیت قابل تأمل و مکررا نیازمند تأکید این است که مردم ایران فقط با بلای جمهوری اسلامی درگیر نیستند که جایگزین کردن یک حکومت سکولار و دارای روابط دوستانه با غرب بتواند مشکلات و فجایع برآمده از آن را از بین ببرد. جمهوری اسلامی حافظ روابط تولیدی-اجتماعی سرمایه دارانه است و هر رژیم دیگری با هر عنوان و نامی چه سلطنت مشروطه چه جمهوری دمکراتیک، چه سوسیال دمکراسی خواهان بقا و ادامه دادن روابط تولیدی-اجتماعی سرمایه داری باشد، درجه ای و سطحی از همین ستمها و تبعیضها را بازتولید خواهد کرد. از این نظر سیاستِ کلی حاکم بر این بیانیه ها، سیاستِ حفظِ دولت طبقاتی بورژوایی موجود است. سیاستی است که توده های مردم را به سیاهی لشگر برنامه های شکست خورده و سازشکارانه تبدیل می کند و هدفش جلوگیری از فروپاشی کل ساختارهای سیاسی و نظامی/امنیتی دولت سرمایه داری در ایران است. خارج از نیتِ هر تک فردِ نویسنده بیانیه ها، این سیاست آشکارا میخواهد شالوده های این دولت ارتجاعی-طبقاتی را دست نخورده بگذارد و اجازه ندهد لطمات جدی به آن وارد شود و صرفا با استعفای منفورترین چهره جمهوری اسلامی، علی خامنه ای، اوضاع را به اصطلاح «خوب» کند. اما این واقعیت ندارد و رواجِ خرافه و توهم است. خامنه ای و ولایت فقیه اش بیان و تشخص سیاسی ایدئولوژیک یک نظام هستند. یک نظامِ طبقاتی دینی با همۀ مشخصاتِ اقتصادی سیاسی و اجتماعی ستمگرانه و ارتجاعی اش. حتا به فرض محال اگر خامنه ای پیشنهاد این بیانیه ها را پذیرفت و استعفا داد و لابد به خیالِ نویسندگانِ بیانیه ها رفت یک گوشه ای نشست و مثلا قرآن درس داد، این نظام با تمامِ دم و دستگاه امنیتی و سرکوبگرش و با تمام شالوده های استثمار گرانه اش بر جای باقی خواهد ماند. همان طور که فرارِ شاه که جای خود حتا سرنگونی رژیم شاهنشاهی، نظامِ اقتصادی اجتماعی ستم گرانه و استثمارگرانۀ حاکم بر ایران را از میان نبرد. شاه رفت و شیخ آمد و رنج و درد مردم افزون تر شد. دقیقا به دلیل این که ساختارهای اساسی و شالوده های اقتصادی مبتنی بر استثمار برجای ماند، ستم گری ملی وحشیانه تر از قبل بر مردم روا داشته شد و به دلیلِ کارکرد نظام سرمایه داری حتا هوای تنفس مردم از آنان ربوده شد. این تجربۀ تلخ و دردناک نباید فراموش بشود. ما کمونیست ها واقعیت ها را به همین صورت به مردم خواهیم گفت و آنها را برای یک تحول عمیق، یک انقلاب واقعی که بیشترین منفعت را در آن دارند در جریان مبارزه با جمهوری اسلامی و با افق برپایی یک جامعۀ سوسیالیستی نوین آماده و سازماندهی می کنیم.

ما انتظار نداریم و واقعی نمی دانیم که این نیروهای طبقاتی و این ائتلاف راست به مسائلی چنین عمیق بپردازند و پاسخی درست و علمی به اینها بدهند. جامعه به طبقات تقسیم شده و هر طبقه ای به روشِ خودش و بر اساسِ منافعِ طبقاتی خودش جلو می رود و سیاست ریزی می کند. شکی نیست که طرحِ درست معضل (یعنی حاکمیت نظامِ سرمایه دار دینمدار جمهوری اسلامی با تمامی جوانبِ ستم گرانه اش)  و ارائۀ راه حل (یعنی یک انقلاب واقعی و برقراری نظامی سوسیالیستی نوین با هدفِ گذر از هر نظامِ طبقاتی و دست یابی به کمونیسم) از عهدۀ امضا کنندگان این بیانیه ها بر نمی آید. فقط یک نیروی کمونیست که دارای روش و رویکردی علمی باشد و جمعبندی درستی از مثبت و منفی های تجارب انقلابات گذشته و خیزش های بزرگ توده ای داشته باشد، می تواند راهی دیگر که واقعا به نفعِ توده های مردم است را ترسیم کند، برایش کار کند و بجنگد. پس، مساله این نیست که چرا نویسندگانِ بیانیه ها مثلِ ما فکر نمی کنند. مساله این است که محتوای این بیانیه ها حتا در حد و قواره ای نیست که بتواند در محدوده ای کم تر از انقلاب هم قرار گیرد و کمکی به باز کردن راه برای ریشه کن کردن نظامِ جمهوری اسلامی و همۀ ستم های ناشی از حاکمیت چنین نظامی بکند. وضعیتِ بحرانی جمهوری اسلامی، جامعه را در آستانۀ تحولات بزرگی قرار داده و نتیجتا نیروهای طبقاتی مختلف را به تحرک واداشته است. هر طبقه ای تلاش می کند مهر خود را بر تحولات جاری بکوبد و مختصاتِ رژیمِ آتی را بر اساس منافع طبقاتی و برنامۀ سیاسی خود، تعیین کند. بیانیه های «۱۴ نفر» و سیاست حاکم بر آن تلاشی است در این راستا.

ما کمونیست ها در اوضاع بحرانی کنونی با دو وظیفه دایم روبرو هستیم:

۱ –  به راه انداختن جنبشِ مبارزه و مقاومت علیه جمهوری اسلامی بر اساس یک آگاهی سیاسی انقلابی و همگانی حول درک صحیح از دوست و دشمن و حول مهمترین گسل های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی این سیستم و گسترش خواستِ «هفت توقف» در میانِ مردم. همچنین آگاهی دادن نسبت به ریشه های عمیقِ این ستم ها در جامعه و به طور علمی مستدل کردن اینکه تنها راهِ نجات جامعه از فلاکت موجود انقلاب است و نه چیزی کمتر از آن. این «هفت توقف» عبارتند از: توقف قوانین شریعت و دولتِ دینی. توقف رژیم نظامی – امنیتی و استبداد سیاسی. توقف حجاب اجباری و ستم بر زن. توقف جنگ های ارتجاعی جمهوری اسلامی در منطقه. توقف فقر، بیکار و آوارگی. توقف ستم گری ملی علیه ملل غیرفارس. توقف روند نابودی محیط زیست. همگانی شدن آگاهی و مبارزه و مقاومت حول این هفت گسل، صف مردم را نه فقط علیه جمهوری اسلامی بلکه علیه هر شکل از مانور دهی سیاسی و ایدئولوژیک نیروهای ارتجاعی و امپریالیستی تقویت می‌کند. شعار اصلی و چارچوب چنین جنبشی باید ضدیت با امپریالیسم و جمهوری اسلامی باشد. زیرا هر دوی آن‌ها به لحاظ اجتماعی نیروهایی تاریخاً منسوخ و کهنه هستند. هر دوی آن‌ها، نظام اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ستمگرانه و استثمارگرانۀ سرمایه‌داری را در شکل‌های مختلف نمایندگی و به مردم ایران و خاورمیانه و جهان تحمیل می‌کنند. برای تحقق این سیاست که منطبق بر نیازهای اساسی توده های مردم و در واقع «خط قرمزهای» میان مردم و ارتجاعِ جمهوری اسلامی و امپریالیسم است، ما کمونیست ها با هر نیروی مترقی که کمونیست نیست و مطالبه اش کمتر از انقلاب کمونیستی است، آماده به اتحاد و همکاری هستیم در عین اینکه در فضای دوستانه و سالم تلاش می کنیم  از طریق این فرآیند اتحاد و همکاری به حداکثر ممکن افراد را به لحاظ آگاهی ذهنی به سوی موضع کمونیستی جلب کنیم.

۲: پیش گذاشتن تنها بدیل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در مقابل جمهوری اسلامی که قادر است و می‌تواند به رهایی مردم منجر شود. نپرداختن به این واقعیت که تنها بدیل کیفیتاً و بنیاداً متفاوت فقط یک جمهوری سوسیالیستی نوین است و تنها راه تحقق آن انقلاب کمونیستی است در واقع خالی گذاشتن میدان برای بازسازی دولت دیکتاتوری بورژوازی در شکل‌های دیگر است. پس وظیفۀ عمدۀ ما کمونیست‌ها این است که  آگاهی در مورد این بدیل و نقشه راه آن، در گسترده‌ترین مقیاس در میان توده‌ها  تبلیغ و ترویج شود و مردم بیشتری حولِ آن آگاه و متحد و سازمان‌دهی شوند. دو سند مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران و پیش‌نویس قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، تکیه‌گاه همیشگی ما در پیشبرد این وظیفه‌اند.

 

آتش

 

۱ – رجوع کنید به بیانیه ۱۴ فعال مدنی سیاسی داخل کشور منتشر شده در تاریخ خرداد ماه

۲- سایت  www.akhbar-rooz.com ۱۴ مرداد ۱٣۹٨

۳- همان جا –  ۲۲ مرداد ۱٣۹٨

۴- رجوع کنید به سایت www.rowzane.com

۵ – این سند را در سایت www.cpimlm.org بخوانید

عدالت برای کشتار ۶۷ : سرنگونی این رژیم و ساختن جامعه سوسیالیستی

ژیلا انوشه

در فاصلۀ مرداد و شهریور ۱۳۶۷ جنایتی در ابعاد تاریخی رخ داد که هنوز جامعۀ ما از آن کمر راست نکرده است. هزاران زندانی سیاسی، نسلِ سیاسیِ پرورش یافته در فاصلۀ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بعد و پیشروان نسلی که با انقلاب ضد سلطنتی در فاصله سال ۵۶-۵۷ به میدان آمده بود تا آیندۀ دیگری به جز ستم و استثمار را برای مردم ما رقم بزند، با دستور شخص خمینی و بر مبنای شریعت اسلامی، در دادگاه های شرعِ یک دقیقه ای محاکمه شده و فورا اعدام شدند. آنان مخفیانه و بدون اینکه زندانیان اطلاعی از جنایتِ در شرف وقوع داشته باشند اعدام شدند و در گورهای جمعیِ بی نام و نشان  دفن شدند. این جنایت، بزرگترین عامل تحکیم حاکمیت جمهوری اسلامی شد. جامعه بهترین های خود را از دست داد و بدترین ها فرصت میدان داری یافتند. جمهوری اسلامی بدون این جنایت، غیرقابل تعریف است.  

اما بزرگترین فاجعه پس از کشتار ۶۷، در قدرت ماندن جمهوری اسلامی بوده است. آمرین و عاملین این جنایت هر چهار سال یک بار مردم را به پای صندوق های تایید تبه کاری ها و جنایت های خود کشیدند و به قربانیان جنایت های خود خندیدند. یکی از همان اعضای «هیئت مرگ کشتار ۶۷»، ابراهیم رئیسی را رئیس قوۀ قضاییه کردند و جواد ظریف او را قهرمان حقوق بشر در ایران معرفی کرد. معنی همۀ اینها یک چیز است: این رژیم، فارغ از جناح بندی ها و نزاع های درونی اش، در مقابل مردم هرگز دست از شمشیر نخواهد کشید. به ویژه امروز که  با رشد فاشیسم در آمریکا و اروپا و هند و تشویق های علنی پوتین در مورد ضرورت تشدید سرکوب در «همه جا»، احساس می کند از «تنهایی» در آمده و امیدوار است که کماکان بتواند فاشیسم اسلامی خود را علیه مردم بتازاند. این امیدها را باید به کابوس تبدیل کرد. اما چگونه؟

سی و یک سال است که «یادمان کشتار ۶۷» را برگزار میکنیم تا یادمان نرود و نگذاریم جنایتی که میخ این حکومت را در مغز جامعه فرو کرد فراموش شود. بیشتر از این هم باید حکایت این جنایت را به نسل های بعدی برسانیم. اما جنبش عظیمی برای سرنگونی این رژیم لازم است که پهنه اش فراتر از این عدالت خواهی است و این عدالت خواهی باید به شکل گیری آن خدمت کند.

هنگام تبیین حقیقت کشتارهای دهه شصت از دو نکته مهم نباید غافل ماند. یکم، نباید گذاشت که حقیقت کشتارهای دهه شصت ابزارگرایانه در حدی و طوری تئوریزه شود که به برنامه های رفرمیستی عدالت خواهانه خدمت کند. منظور مخالفت با اینکه رفرمیست ها هم از منظر خودشان عدالت خواهی کنند نیست. اما آنها هرگز نمی توانند حقیقت را تمام قد آشکار و حتا اذعان کنند. دوم، فقط بیان یا اذعان کامل حقیقت مربوط به این کشتارها، هنوز نیمی از کار است. فقط ریشه کن کردن آن نظام سیاسی – ایدئولوژیک و اقتصادی- اجتماعی که این جنایت و دیگر تبه کاری های جمهوری اسلامی از آن بر می خیزند، عدالت را برقرار خواهد کرد.  

حقیقت کامل در باره این کشتار چپست؟

۱- این جنایت مربوط به سوخت و ساز ضروری این نظام است. جنایتِ قضایی این رژیم از هر سه جنبۀ اسلامی، سرمایه داری و نظامی آن بلند می شود. جمهوری اسلامی یک حکومت دینمدار فاشیستِ سرمایه داری است. یک بسته بندی ویژه و درهم تنیده است. اسناد و مدارک و شواهدِ این امر را در چهل سال گذشته هم در نظریه های حکومتی و اجتماعیِ رهبران جمهوری اسلامی (از خمینی تا خامنه ای و هر چیزی این وسط) می توان جست، هم در دکترین های امنیتی آن، هم در قانون اساسی و قوانین جزایی و کیفری اسلامی کشور و هم در پراتیک دادگاه های «انقلاب» و سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام سیستماتیک و همچنین در اعمال حجاب اجباری. جنبش عدالت خواهی برای کشتار دهه شصت، می تواند تریبون توقف فوری دخالت دین در امور جامعه و مشخصا الغای فوری و بی قید و شرط تمام قوانین کیفری اسلامی، قانون مجازات های اسلامی و اعدام و حجاب اجباری شود.

۲- این جنایت، با تمام جنایت های دیگر این نظام در چهل سال گذشته درهم تنیده اند. فقط در یکسال گذشته صد در صد به تعداد زندانیان سیاسی اوین در بخش زنان افزوده شده اند که بسیاری از آنان فعالین جنبش ضد حجاب اجباری و فعالین کارگری و محیط زیست و وکلا و مدافعین حقوق بشری بوده اند (برای آمار موثق به فیس بوک رضا خندان همسر نسرین ستوده مراجعه کنید). شکنجه های زندانیان به شکل های مختلف ادامه دارد. جنبش عدالت خواهی برای کشتار دهه شصت می تواند شعار «همه برای همه» را فراگیر کند و توقف همه این تبه کاری ها و آزادی بی قید و شرط فعالیت سیاسی و صنفی و آزادی فعالین حقوق بشر، کارگری، زنان، ملیت ها، دانشجویی، معلمان، محیط زیست، ضد جنگ را بخواهد.  

۳- این رژیم بخشی از نظام جهانی سرمایه داری است و در نهادهای سیاسی این نظام جهانی مشروعیت دارد. به همین خاطر نزدیک به سه دهه (طبق گفتۀ عفو بین الملل) کشتار ۶۷ توسط نهادهای بین المللی مسکوت گذاشته شد. رژیم جمهوری اسلامی و آمریکا، هر دو رژیم هایی ارتجاعی و منسوخ اند. یکی کوچک و با امکانات محدود در تبه کاری و دیگری یک قدرت امپریالیستی بزرگ با ابعاد جهانی در تبه کاری. ضروری است که جنبش عدالت خواهی در ایران، صدای رسایی در مورد زندان های آمریکا داشته باشد. به ویژه امروز که دستگیریِ توده ای مهاجرین لاتین عملکرد روزانۀ رژیم ترامپ در آمریکاست.  

با دیدن و تبیین کامل حقیقت کشتار ۶۷، هرچه بیشتر آن را تبدیل به تاریخی کنیم که همیشه به رهایی همه مردم ایران و جهان خدمت کند و پشتوانه ای شود برای اینکه امروز، مقاومت درون زندان، مبارزات بازماندگان آن کشتار و وکلای شجاع مردم را هرچه بیشتر و بهتر در راه تحقق امری که چهل سال است عقب افتاده در آوریم و این ماشین خوف وحشت را درهم بشکنیم.

در جنبش عدالت خواهی بدیل انقلاب کمونیستی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران را به بحث و گفتگو تبدیل کنیم.

ضروری است که فعالین جنبش عدالت خواهی در مورد ماهیت هر آلترناتیوی که امروز در مقابل جمهوری اسلامی گذاشته می شود فکر کنند و نظر دهند و صدای خود را در این زمینه هم به گوش همه برسانند. این حق رفقا و دوستان و دلبندان ماست که در دهه شصت کشتار شدند. آنان سر خود را برای آینده ای که قصد ساختنش را داشتند، دادند. این آینده هنوز منتظر متولد شدن است. «یادمان» ها را باید با این بحث زندگانی بالندگی بخشیم.

رفقای کمونیست: با رساندن پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین به دست وکلای مردمی و به درون زندان ها – نه فقط به زندانیان سیاسی بلکه همچنین  زندانیان جرائم غیر سیاسی — به بحث و آگاهی در زندان در مورد جامعه آینده دامن بزنیم. این پیام را فراگیر کنیم که:

جمهوری سوسیالیستی نوین ایران به لحاظ خصلت و ماهیت طبقاتی، درست نقطۀ مقابل دولت کهنه و رژیم اسلامی آن خواهد بود. جمهوری اسلامی، منافع گروه کوچکی از استثمارگران حاکم در ایران و جهان را برآورده و تقویت می کند. اما جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، منافع پرولتاریا و دیگر قشرهای تحت ستم و استثمار مانند ملل تحت ستم و زنان و به طور کلی اکثریت مردم را نمایندگی کرده و نقطه عزیمتش منافع آن ها خواهد بود و وظیفه اش این خواهد بود که دائما ملزومات و راه های ایفای نقش هرچه گسترده تر از سوی آحاد مردم و گروه ها و تشکلات سازمان یافتۀ آنان در اِعمال قدرت سیاسی و ادارۀ جامعه بر اساس اصول جامعه سوسیالیستی نوین را باز کند و گسترش دهد تا آنها با اراده و آگاهی هرچه بیشتر به سمت از بین بردن کلیۀ روابط استثمارگرانه و ستمگرانه در ایران و جهان و استقرار کمونیسم در جهان حرکت کنند. اِعمال جدایی دین از دولت، از پایه ای ترین اصول و ضرورت های آزادی و برابری جامعۀ ما است. با سرنگونی دولت دینمدار، حاکمیت شریعت در عرصه عمومی جامعه – قانون، آموزش، فرهنگ و هنر، اقتصاد و سیاست– ملغا و غیرقانونی خواهد شد. جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، حکومتی سکولار بوده و دارای هیچ نوع ایدئولوژی رسمی (حتا ایدئولوژی کمونیستی) نخواهد بود. تصویب یک قانون اساسی بسیار صریح و روشن و ایجاد ابزار و ضمانت اجرایی برای آن، از گام های اول در استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین ایران خواهد بود.

 قانون اساسی حقوق همۀ اهالی کشور را بر مبنای شهروندان برابر تضمین خواهد کرد. جزییات این حقوق در پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین مشخص شده است. حقوق و آزادی های گسترده ای که مورد نیاز توده های مردم است، حق کار و آموزش علم و بهداشت و سرپناه، حق آزادی بیان و اندیشه و اعتراض و تشکل، آزادی و برابری کامل زن و مرد در مقابل قانون و در همه عرصه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ، آزادی و برابری برای ملل تحت ستم، حق آفرینش هنریِ بدون سانسور و محدودیت، توسط نظام سوسیالیستی نوین اعمال خواهد شد و همۀ آحاد جامعه از این حقوق بهره مند شده و موافقین دولت سوسیالیستی از امتیازات ویژه در هیچ عرصه ای برخوردار نخواهند بود. جامعه سوسیالیستی، نه سازمان اطلاعات و جاسوسی علیه مردم خواهد داشت و نه وزارت خانه و نهاد سانسورِ کتاب و نه ضرورت مجوز دولتی برای نشر. این نوع نهادها همراه با کلیت دستگاه دولت جمهوری اسلامی درهم شکسته خواهند شد. در جامعه سوسیالیستی نیروی پلیس و ارتش و مسائل مربوط به جرم شناسی و نظام کیفری  و قضایی دارای مبنا و اصولی بنیادا متفاوت با جمهوری اسلامی خواهند بود. حتا، توده های مردم دارای نهادهایی خواهند بود که مثل سپر دفاعی از مردم در مقابل دولت (بله، در مقابل دولت سوسیالیستی) حمایت خواهد کرد. در ایجاد این ساز و کار، تشکلات سیاسی و صنفی و حقوقیِ جامعۀ مدنی (یعنی تشکلات مستقل از دولت) نقش برجسته ای خواهند داشت که جزییات آن در «پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی ایران» تبیین شده است.

 

 

 

 

آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایرانبخش سوم: سه منبع و سه جزء لیبرالیسم چپ

الف) اومانیسم

سیامک صبوری

برای نشان دادن ماهیت ایده‌آلیستی و ضد مارکسیستی نظرات منصور حکمت و کمونیسم کارگری باید سه منبع و سه جزء این جریان لیبرالیستی چپ یعنی اومانیسم (انسان محوری)، اکونومیسم و رفرمیسم را به ترتیب بررسی کرد. پیروان حکمت مدعی‌اند او  بود که «انسان را به کمونیسم برگرداند و ارزش انسان، خوشبختی، رفاه و آزادی را در محور کمونیسم قرار داد»[۱] و «جوهر انسان گرایی مارکسیسم را از زیر آوار تحریفات طبقات دیگر بیرون کشید و بر آن تاکید کرد».[۲] این جملۀ منصور حکمت که «اساس سوسیالیسم انسان است… سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است» اصطلاحا به لُگو و تابلوی این خط تبدیل شد. حکمت گفت:

من فکر میکنم زیپ پوست هر انسان منصفى را باز کنید یک کمونیست بلشویک را میبینید… در وجود تک تک ما سوسیالیستهاى پرحرارتى نهفته است که میخواهد از این قالب بیرون بزند… من معتقدم آن سوسیالیسم درونى ما، آن آدم سوسیالیستى که داخل پوست جلد ما است زیر بار هویّتهایى که در طول زندگیش برایش تراشیده میشود… مدفون است. یکى از کارهایى که یک حزب کمونیستى باید بکند این است که این فضا را کنار بزند و آن آدم سوسیالیستى که در وجود اکثریت ما… را بیرون بیاوریم… اما اگر یک نفر، حتى یکروز، یک لحظه، در برابر یک واقعه در زندگیش انصاف به خرج داده باشد به نظر من اگر وسایل حفارى بیاوریم و بکاویم داخل آن آدم یک کمونیست پیدا میکنیم.[۳]

در بحث پیرامون مخالفت با حق سقط جنین زنان به «احترام به حیات انسانی» و «رجعت به احساس واقعی» انسانی اشاره کرد[۴] و در مورد دیگری از «بازگشت به هویت انسانی» گفت و اینکه «سوسیالیسم قرار است این هویت را به انسانها برگرداند… فرد در تفکر بورژوایی یعنی انسان سلب هویت شده… سرمایه داری هویت انسانی ما را سلب می‌کند».[۵].

تعاریف حکمت و پیروانش از «ذات انسان» و «سرشت انسان» بیشتر یادآور اصطلاحات عرفانی و دینی یا بحث نظریه پردازانِ بورژوازی و بیودترمنیست‌ها از «طبیعت انسان» است تا نگاه علمیِ ماتریالیسم تاریخی. با این تفاوت که انسان شناسی بورژوایی ذات و سرشت انسان را رقابت جویی، برتری طلبی بر دیگران، زیاده خواهی و خودخواهی تعریف می کند و حکمت برابری خواهی، نوع دوستی، آزادی خواهی، احترام به دیگری و غیره. اما منطق همان منطق است و اشکال همان درک غیر علمی. حق با حکمت است که هویتهای جعلیِ ملی، دینی، طبقاتی، جنسیتی و غیره همگی اموری برساختۀ جوامع طبقاتی هستند و ذاتی انسانها نیستند اما مارکس و ماتریالیسم تاریخی مارکسیستی نشان می دهند که چیزی مشابه «هویت سوسیالیستی آدمها» هم وجود ندارد و مارکسیسم به سرشت تغییر ناپذیر انسانی قائل نیست که با کاویدنش گوهر سوسیالیستی و کمونیستی قائم بالذات افراد بیرون بزند!

ماهیت بشر بسته به دورۀ تاریخی­ای که در آن زندگی می­کند و بسته به روابط تولیدیِ آن دورۀ تاریخی، متغیر و همواره در حال دگرگونی و تحول بوده است. کارل مارکس در تزهایی درباره­ی فوئرباخ گفت «ذات بشر امر انتزاعی در درون فرد بشری جدا از افراد دیگر نیست. این ذات در واقعیتش مجموعه ای از روابط اجتماعی است»[۶]. یعنی ماهیت انسان نه امری جوهری و فراتاریخی بلکه پدیده­ای اجتماعی و موقت است که از دل شرایط تولیدی مشخصی برآمده و با تغییر روابط تولیدی دچار دگرگونی و تغییر خواهد شد. مائو تسه دون همین مساله را به این شکل صورتبندی کرد که: «آیا چیزی به نام سرشت انسانی وجود دارد؟ البته که وجود دارد. اما فقط سرشت انسانی مشخص، نه سرشت انسانی مجرد. در جامعه طبقاتی هیچ ماهیت انسانی نیست که خصلت طبقاتی نداشته باشد. سرشت انسانی مافوق طبقاتی وجود ندارد».[۷] باب آواکیان در مباحث سنتز نوین کمونیسم پیرامون درک از سوسیالیسم و جامعه سوسیالیستی و مقولاتی مثل دولت، آزادی و دمکراسی این مساله را مورد بررسی دیالکتیکی و علمی تری قرار داد و با ردِ چیزی به نام «طبیعت بشری» تأکید کرد خواسته ها، نیازها، آرزوها و باورهای انسانها به لحاظ اجتماعی مشروط و معین هستند و بر اساس تغییر در خصلت نیروهای تولیدی آن جامعه تغییر می کنند و نه بر اساس یک نوع گرایش ذاتی در طبیعت بشر.[۸] به یک معنا تاریخ بشر، تاریخ تغییر و تحول ماهیت او بود که با دگرگونی­های اجتماعی و تاریخی و با تغییر در نیروهای تولیدی و روابطِ تولیدی جامعه دچار دگرگونی شده است.

حکمت و کمونیسم کارگری جهت کسب اعتبار برای اومانیسم شان به برخی اصطلاحات و تعابیر مارکس (به ویژه آثار اولیه مارکس) مثل از خود بیگانگی یا بت­واره­گی (فتیشیسم) کالایی در کتاب سرمایه استناد می کردند. دیگر رهبران کمونیسم کارگری با صراحت بیشتری از مترادف بودن اومانیسم و مارکسیسم گفتند.[۹] اما دیدیم مارکس و مارکسیسم به چنین تعاریف و تعابیر ایده‌آلیستی از ماهیت بشر قائل نیستند و مفاهیمی مثل حقوق انسانی، حرمت انسانی، ارزش انسانی و غیره پدیده هایی اجتماعی و تاریخی‌اند که نمی توان به یک ذات و مرجع ابدی و غیر تاریخی ارجاعش داد و از آن اصل مقدس ساخت. اومانیسم یا این ابدیّت مقدس بخشیدن به مفاهیم اجتماعی از جمله حقوق و سرشت انسان، ایدئولوژی بورژوازی قرن ۱۷ و ۱۸ اروپا در مبارزه با فئودالها، کلیسا و بقایای فکری و فرهنگی فئودالیسم و در تداوم جنبش روشنگری بود. جنبشی که در زمان خودش به علت تأکید بر قابل فهم بودن جهان، جهانبینی علمی (با تمام محدودیتهایی که در آن مقطع داشت) و در افتادن با ارزشهای کلیسا و دین، دارای ماهیت مترقی بود و در ادامه در قالب جناح چپ جنبش اومانیستی اروپا یعنی «سوسیالیستهای تخیلی» شکل انقلابی‌تری به خودش گرفت، اما نمی توان مارکسیسم را معادل آن دانست.[۱۰] مارکس و انگلس با به چالش کشیدن درک ایده‌آلیستی جنبش روشنگری و سوسیالیستهای تخیلی از تاریخ، جامعه، انسان و اخلاق بود که پایه‌های سوسیالیسم علمی را گذاشتند و به این معنا شکل‌گیری علم کمونیسم (مارکسیسم) با گسست از اومانیسم و جنبش روشنگری صورت گرفت. مارکس حتی آنجا که از امکان ساختن جامعه‌ای صحبت می‌کند که به تبعیت و بندگی انسان نسبت به کار پایان بخشیده و توان اعمال ارادۀ فرد بر زندگی و اموراتش را بالفعل خواهد کرد هم این مساله را نه به‌عنوان یک امر «ذاتی» یا سرشت نشانِ طبیعت انسان بلکه به‌عنوان یک پدیدۀ اجتماعی و تاریخی در یک دورۀ معین از تاریخ بشر مورد تحلیل قرار می‌دهد. رشد نیروهای تولیدی و تولید اجتماعی در سطح جهان به نقطه‌ای رسیده است که امکان غلبه بر کمیابی – که در جوامع قبلی انسان را به بردۀ کار تبدیل کرده بود – را فراهم آورده و با انقلاب سیاسی و اجتماعی و ساختن کمونیسم می‌توان به جامعه‌ای بدون استثمار، ستم، تبعیض و از خود بیگانگی دست یافت. اما این امکان نه اجتناب ناپذیر است و ذاتی انسانها.

پس دیدیم که منشأ اصلی انحراف اومانیستی حکمت و حکمتیسم از مارکس و مارکسیسم، نگاه غیر علمی آنها به تاریخ، جامعه، انسان و دگرگونی‌های اجتماعی است. اما اومانیسم حکمتیستی دینامیک‌های سیاسی و تاریخی خاص خودش را هم دارد. به لحاظ تاریخی مشخصا از اوایل دهۀ ۱۹۹۰ و بعد از سقوط کمونیسم دروغین شورویِ سرمایه داری (۱۹۵۶-۱۹۹۱) بود که گرایش اومانیستی در بحثهای حکمت و حزب او پر رنگ شد و اصطلاحات و ترکیباتی مثل «اصالت انسان» «مسخ انسانیت در جامعه سرمایه‌داری» «احترام به حیات انسانی» و غیره مطرح شدند. در قسمت قبلی این سلسله مقالات گفتیم که چگونه حکمت و جریان چپ لیبرالیستی و بورژوا دمکراتیکی که او در ایران نمایندگی و تبلیغ می‌کرد، در مقابل شکست موج اول دولت‌ها و انقلابهای سوسیالیستی دست به انحلال تمام دستاوردها و مفاهیم مارکسیستی و یک گردش به راست فکری و استراتژیک زدند.[۱۱] یکی از تبارزات این گردش به راست فکری، در همین مورد اومانیسم و درکهای ایده‌آلیستی از انسان و حقوق و ماهیت او بود. علاوه بر این حکمت با جا انداختن مفاهیم غیر علمی مثل سرشت انسان، حقوق جهانی انسانی، حرمت جهانشمول انسانی و غیره برای گردش به راست‌های سیاسی و سازش‌های سیاسی جریان‌شان هم توجیه و محمل فلسفی و تئوریک جور می کرد. اومانیسم حکمتیستی با علنی شدن کامل ماهیت بورژوا دمکراتیک خط و نظرات منصور حکمت در دهه ۱۳۷۰ و بعد از فروپاشی شوروی تطابق داشت. این قسمت را با نقل قولی از یکی از مقالات نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران (م ل م) در دهۀ ۱۳۸۰ به پایان می بریم:

اومانیسم حزب کمونیست کارگری درعین حال برای جهتگیری های سیاسی جدیدی که این حزب در مقابل روی خود قرار داده، پشتوانه نظری فراهم می‌آورد. تنها با سازش و التقاط میان اومانیسم و کمونیسم است که می‌توان سازش طبقاتی را هم معقول جلوه داد. «سناریوی سیاه وسفید» نوشت. از مدرنیسم امپریالیستی در مقابل سنت‌گرایی فئودالی به دفاع برخاست، در پی ائتلاف با نیروهای سفیدی چون سلطنت طلبان برآمد… منکر تضادهای مهمی چون تضاد میان زن و مرد و ملل ستمگر و ملل ستمدیده شد. به تحقیر جنبش زنان پرداخت و با جنبش ارتجاعی که بورژوازی تحت عنوان “پرولایف ها” (طرفداران زندگی – مخالف سقط جنین) به راه انداخت، هم صف شد. ستم ملی را نفی کرد، رابطه ملت ستمدیده با ملت ستمگر را مخدوش کرد… و عملاً با شوینیست‌های فارس همراه شد. و سرانجام در مقابل استدلالات «اومانیستی» امپریالیستها برای لشکرکشی به افغانستان سر فرود آورد و هورا کش خجالتی چنین تجاوزهایی شد. این است کاربرد سیاسی «کمونیسم انسانی» در شرایط امروزی و ماهیت واقعی و زشت آن.[۱۲]

 

ما در ادامه این سلسله مقالات تمام این مفاهیم را در خط فکری و پراتیک سیاسی منصور حکمت و کمونیسم کارگری تشریح و نقد خواهیم کرد.

 

 

 

[۱]  او ضرورت زمانه بود. سخنرانی حمید تقوایی سال ۲۰۰۲. به نقل از نشریه انترناسیونال شماره ۸۱۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸

[۲]  انسانگرایی مارکسیستی منصور حکمت قطب نمای ما. سخنرانی آذر ماجدی در انجمن مارکس-حکمت لندن ژوئن ۲۰۰۴

[۳]  این حزب شما است. سخنرانی منصور حکمت در استکهلم اکتبر ۱۹۹۹

[۴]  درباره سقط جنین. مصاحبه منصور حکمت با نشریه همبستگی. شماره ۷۳ اوت ۱۹۹۷ و شماره ۷۴ سپتامبر ۱۹۹۷

[۵] مارکسیسم و جهان امروز. در برگزیده ای از مقالات منصور حکمت. انتشارات کمیته سازمانده حزب کمونیست کارگری ایران. ۱۳۸۴ ص ۲۶۳-۲۶۴

[۶]  تزهای مارکس درباره فوئرباخ. کارل مارکس. ترجمه باقر پرهام. نشر اینترنتی

[۷] سخنرانی در محفل ادبی و هنری ینان. منتخب آثار مائو. جلد ۳. اداره نشریات زبانهای خارجی پکن. ۱۹۷۱. ص ۱۳۴

[۸]  دولت و آزادی. باب آواکیان. ترجمه منیر امیری. نشر آتش. ۱۳۹۳. ص ۷۲ و ۸۶

[۹] نگاه کنید به:

  • سوسیالیسم عین انسانیت است. حمید تقوایی. نشریه انترناسیونال دور دوم شماره ۷۵۸ فروردین ۱۳۹۷
  • درخت سبز زندگی. سخنرانی حمید تقوایی در انجمن مارکس استکهلم. اکتبر ۲۰۰۵

[۱۰] در مورد جنبش روشنگری و رابطه مارکسیسم و مدرنیته و روشنگری نگاه کنید به:

  • نقد جهان اوجالان. صلاح قاضی زاده. ۱۳۹۵. فصل هشتم. ص ۲۵۶ تا ۲۶۰

Marxism and the Enlightenment. Bob Avakian. December 2, 2001 | Revolution Newspaper | revcom.us

[۱۱] آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران. بخش دوم: تاریخ شکست خوردگان، تبارشناسی تاریخی کمونیسم کارگری. سیامک صبوری. نشریه آتش شماره ۹۳ مرداد ۱۳۹۸

[۱۲]  مارکسیسم اومانیستی یا مارکسیسم تقلبی. نشریه حقیقت دور سوم. شماره ۶ مهر ۱۳۸۱

دادگاه هفت تپه و دو گرایش منحط در حل تضادهای درون خلق

حسام سیه سرانی

در روزهای منتهی به دادگاه سپیده قلیان و اسماعیل بخشی، بار دیگر جنگ و جدل در فضای مجازی (به ویژه توئیتر) درباره نقش و تبعات حضور فعالین سیاسی در مبارزات کارگران هفت تپه به مجموعه ای از مباحث فرسایشی، نازل و غیراصولی منجر شد. «انتقاد» و «دفاع» از فعالین هفت تپه عمدتا به دست آویز تسویه حسابهای شخصی مبتذل، بلوک بندی های مجازی «وان نایت استند»، چاقوکشی های اینترنتی و افشاگری های بی مقدار تبدیل شد. به واقع از این انحطاط دوری باید جست، عریانش کرد و  امید داشت که باقی فعالین سیاسی چپ با انگیزه ها و روشهای غیر بیمار به نقد و مبارزه خطی و نظری بپردازند. مشکل اینکه با طیفی از افرادی روبرو بودیم که برخی به واقع دغدغۀ نقد صحیح و دفاع اصولی داشتند. بعضی از هر دو طیف، دچار خود به خودی گرایی های ملال آور فضای مریض و هیجان زدۀ اینترنت شدند. و تعدادی نیمه­سلیبریتی­های تشنۀ فالوئر که با هدف پروار کردن ایگوئیسم جنبده شان به ابعاد زشت ماجرا دامن زدند.

شاید عبث ترین کار در مواجهه با این پدیده، موعظۀ اخلاقی و فراخوان به خویشتنداری باشد. هرچند ما با بی پرنسیپی های ایدئولوژیک و اخلاقی در هر دو سوی این غائله روبرو بودیم، اما ایراد اساسی کار در خط سیاسی-ایدئولوژیک نادرست و منحطی بود که طرفین به درجات مختلف برای «کم کردن » روی دیگری در پیش گرفتند. مائو تسه دون شصت سال پیش اصول کمونیستی در مبارزات خطی را چنین صورتبندی کرد که: «مارکسیسم را به کار ببندیم نه رویزیونیسم را، رُک و صریح باشیم نه دسیسه چین و توطئه گر، به وحدت فکر کنیم نه جدایی و انشقاق».[۱] او همچنین بر ضرورت قائل شدن تفاوت میان نحوۀ حل تضادها با دشمن و چگونگی حل تضادهای درون خلق تأکید کرد.[۲] ماهیت اولی، آشتی ناپذیر و خصمانه است و خصلت دومی اقناعی و غیر آنتاگونیستی. مخدوش کردن این دو سطح از حل تضاد، نه تنها مستعد چپ روی و راست روی بلکه پذیرای انحطاطی است که اخیرا شاهدش بودیم.

اما در پَس این قیل و قال، عناصر یک بحث سیاسی قابل تأمل را باید بازشناخت و به سطح بررسی و نقد کشید. انحطاط غالب در جدل اخیر اگر شناسایی و ریشه یابی نشود، دیر یا زود از حفرۀ دیگری بیرون خواهد زد و دامان عدۀ دیگری را خواهد گرفت. محرک خط مسلط در هر دو جناح این نزاع دو پیش فرض اساسا نادرست بود.

یک) گروهی که معتقد بودند علت دستگیری اسماعیل بخشی حضور عناصر «غیر کارگری» بود و امثال سپیده قلیان «با حضور بی مورد و تحریک کننده شان، فقط هزینه های مبارزه را بالا بردند». به باور این گروه باید از هر فرصتی برای به چالش کشیدن «علنی گرایی» یا حضور افراد و جریانات سیاسی در جنبشهای صنفی کارگری استفاده کرد.

آنها ندانسته و ندیدند که پیش شرط هر نوع نقدی، دفاع از حق فعالیت کنشگران سیاسی چپ و غیر چپ در مقابل جمهوری اسلامی است. گیریم علنی گرایی یا آماتوریسم به واقع مسبب لطمه و زیان شده باشد، قبل از هر چیز یقۀ رژیمی را بگیرید که جوابش به فعالیت سیاسی علنی و غیر علنی و حتی هر کُنش فرهنگی و صنفی ای چیزی جز مشت و گلوله نیست. اسفناک آن که بخشی از این جناح، لبۀ اصلی انتقادشان را به اشخاص، انگیزه های فردی و حتی رنگ مو، مشخصات ظاهری و پیشنۀ خانوادگی شان تنزل دادند! اینها دیگر نه کیفیت یک پلمیک مارکسیستی دغدغه مند بلکه رتوریک و تِرولهای مجلات زرد و عوارض روان زخمهای فضای مجازی است.

این باور که «جمهوری اسلامی هفت تپه را سرکوب کرد، چون فعالین سیاسی و مطبوعاتی به آنجا رفتند» بیش از هر چیز از عدم شناخت نسبت به ماهیت دولت جمهوری اسلامی بر می آید. گیریم بهانۀ حکومت برای دستگیری امثال اسماعیل بخشی، حضور فعالین سیاسی و رسانه ای بود، سرکوب و دستگیری معلمان، بازنشستگان، دراویش، فیلم سازان، فعالین محیط زیست، نویسندگان و حتی معترضین به سگ کُشی توسط پلیس و دستگاه قضایی ایران را چطور توجیه می کنید؟ جمهوری اسلامی چهل سال است که تحمل هیچگونه مخالفت سازمان یافتۀ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مدنی و صنفی را ندارد و سرکوب فاشیستی هرگونه صدای مخالف و منتقد از ویژگی های این حکومت و در عین حال از گُسلهای آسیب پذیری آن است. جمهوری اسلامی دیر یا زود فعالین سندیکای کارگران هفت تپه را سرکوب می کرد تا مانع از تکثیر یک جنبش سازمان یافتۀ صنفی و مطالباتی در دیگر کارخانه ها و اصناف بشود. عَلَم کردن حضور فعالین سیاسی به عنوان علت سرکوب و دستگیری، گل به خودی و تبرئه کردن دستگاه زنجیر و زندان جمهوری اسلامی است. با تحلیل از اوضاع و واقعیت، شوخی نکنید!

دیگر اینکه کشیدن سیم خاردار بین امر سیاسی و امر صنفی غلط اندر غلط است. هر گونه تحرک صنفی و اجتماعی ذاتا امری است سیاسی. به ویژه در کشوری که رفتن زنان به ورزشگاه، مهمانی های خانوادگی و الی آخر مستعد تبدیل شدن به «تهدید امنیت داخلی» هستند! این وظیفه فعالین سیاسی و کمونیستها است که در هر جنبش مبارزاتی مردمی شرکت کنند و خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح و راهگشا را به درون این مبارزات ببرند. سوال این نیست که چرا فعالین سیاسی در مبارزات هفت تپه یا فولاد حضور دارند، سوال اساسی و رو به جلو این است که «با چه خط و هدفی در این مبارزات حاضر می شویم؟». به قول لنین منشی اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری هستیم یا تریبون مردم؟ حضورمان به پشت جبهۀ لجستیکی مبارزات کارگران، انتقال امکانات رسانه ای و مالی و بردن لب تاپ و گرفتن جشن تولد برای آنها محدود می شود و یا مبارزۀ مشخص در هفت تپه و ستم و تبعیضی که در آنجا جریان دارد را در قاب وسیعتر روابط تولیدیِ استثماری و ستمگرانۀ حاکم بر کل جامعه، برای کارگران تشریح کرده و خط و راه حل مبارزاتی و سیاسی جلو می گذاریم و از تجاربشان آموخته و به آنها آموزش می دهیم؟

دو) جماعت دیگر در واکنش به انتقادات (اعم از وارد و یا ناوارد، اصولی یا حقیر)، نام زندانیان را به اسم اعظم و تابوی مقدس جنبش تبدیل کردند. کسانی که سیاهه ها در ضرورت «فرهنگ نقد» و اجتناب از سرطان «استالینیسم» بافته بودند، به هر صدای منتقدی داغ ننگ همکلامی با بازجویان و قضات جمهوری اسلامی را زدند و مشتها برای کوبیدن دهان «یاوه گویان» بلند کردند. استدلال این بود که «نقد سازنده، زمانِ خودش را دارد و در مقابل زندانی زیر شکنجه و در اعتصاب غذا فقط باید حمایت کرد و تأیید».

ما می دانیم افشای دولت سرکوبگر یک وظیفۀ مداوم و تعطیل ناپذیر است. می دانیم حمایت از زندانیِ زیر چکمۀ اوباش جمهوری اسلامی یک ضرورت است و همچنین ترسیم خط تمایز با دشمن اصلی یعنی وحشیِ شکنجه گر و زندان ساز از بدیهیات یک مبارزه انقلابی است. اما با کدام اصل مارکسیستی و پرنسیپ برخاسته از اخلاق انقلابی، مجازیم هر نوعی از انتقاد (حتی انتقاد بی موقع و بد قواره) را همردیف دشمن بدانیم؟ طبقۀ ما بهای سنگینی برای چنین برخوردی با منتقد و مخالف پرداخته است و جدا نباید تکرارش کرد. نقد نا به هنگام، اشتباه سیاسی و حتی نقد غیر منصفانه را نمی توان با توجیه «اوضاع اضطراری» و «خطیر» تخطئه و بدتر  اینکه به عنوان «هم صدایی» با دشمن معرفی اش کرد. مرز دوستان و دشمنان مردم، نه با احوالات لحظه ای شما در توئیتر و فیس بوک یا انگیزه های خرده بورژوایی فرهنگ سلبریتیسم بلکه بر اساس عینیّت مواضع افراد، سازمانها و جریانات در مواجهه با پدیده های مختلف تعیین و ترسیم می شود. با توجیه زندان و داغ و درفش جمهوری اسلامی نمی توان ضرورت نقد و حتی برخورد صحیح با اشتباهات و خطاهای درون جبهۀ خلق را به تعویق و کُما برد. نه برای اینکه مدالهای قلابی و حلبی «دمکرات منشی» بورژوایی به گردن مان بیاویزند، بل از این رو که جدل فکری و نقد و پلمیک پیرامون تجارب مبارزاتی مختلف، دستاوردها و کاستی های آن بخشی از دینامیزیم مبارزه با دشمن و تغییر فکر توده های مردم برای انقلاب است. با مغالطات و قداست نمایی های شبه شیعی شما، هیچگاه وقت نقد مجاهدین یا پ.ک.ک نیست که همواره زیر تیغ فشار و سرکوبند. همچنین اتحادیه کمونیستهای ایران نباید در زمستان سال ۱۳۶۵ جزوۀ خود انتقادی با سلاح نقد[۳] در گسست از اشتباهات و التقاطش را منتشر می کرد چون ده ها رفیق کمونیست مان زیر حکم اعدام و شکنجه بودند.

[۱]  به نقل از: یک درک پایه از حزب کمونیست چین. گروه مولفان. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست). چاپ دوم. ۱۳۹۲. ص ۷۱-۹۲

https://bit.ly/2Z9VVQD

[۲]  درباره مسالۀ حل صحیح تضادهای درون خلق. منتخب آثار مائو تسه دون. جلد ۵. از انتشارات سازمان انقلابی. ۱۳۵۷

[۳]  با سلاح نقد. اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران). ۱۳۶۵

https://bit.ly/2Z6le6B

 

واقعیت کمونیسم

جهان بینی و روش کمونیسم مبتنی بر این حقیقت اساسی است: تمام واقعیت هستی از مادۀ متحرک تشکیل شده، هیچ چیز دیگری وجود خارجی ندارد و انسان می تواند واقعیت را بشناسد و آزمایش کرده و تغییر دهد

در جمهوری اسلامی، تزریق خرافه و تفکرات غیر علمی  به مغز مردم، به منابر و مساجد خلاصه نمی شود. برای مقابله با قدرت بیدار کنندۀ علم، در آموزش ابتدایی و عالی، علم را ملبس به جعلیات دینی می کنند و حتا مراکز و همایش های علمی را با این معیار کنترل امنیتی می کنند. یک نمونۀ مسخره که باید با اعتراض مردم مواجه شود، سخنرانی مذهبی و «تلاوت آیات قرآن» در پلانتاریوم گنبد مینا در تهران، قبل از نمایش مستندهای علمی است که توسط مراکز علمی جهان در  مورد منشاء زمین و مهبانگ و به وجود آمدن حیات بر روی سیارۀ ما و حرکات منظومه شمسی تولید شده اند. به ابتدا و گاه بیشرمانه به وسط این برنامه ها، جعلیات دینی اضافه می کنند و به مردم یادآوری می کنند که «قرآن کریم هم فراوان از منظومه شمسی نام برده است»! رسوخ شیوۀ تفکر ضد علمی و غیر علمی در میان مردم سونامی نادانی در مورد خود این نظام حاکم و امکان سرنگون کردن آن را به وجود آورده است. به طوری که اکثر مردم امید ندارند که می توان از طریق انقلاب این نظام کهنه را سرنگون کرد و امکان آن را نمی بینند که می توان جامعه ای بنا کرد که در آن ستم و استثمار سرمایه داری، تاریک اندیشی دینی، بی حقوقی و سرکوب سیاسی، شکنجه و اعدام، نابودی محیط زیست، زن ستیزی و ستم گری ملی و جنگ های ویرانگر نباشد. آنها امیدی به تغییر رادیکال ندارند چون عینک ضد علمی بر چشم دارند و امکان تغییر رادیکال را نمی بینند. در چنین شرایطی، آگاه کردن مردم به کمونیسم نوین، ضرورتی عاجل است. زیربنای کمونیسم نوین، رویکرد و روش علمی و به کاربستن منظم آن برای کسب شناخت در مورد واقعیت های جامعه و جهانی است که در آن زندگی می کنیم تا بتوانیم به وسیلۀ مبارزۀ انقلابی کمونیستی، مرتجعین حاکم را سرنگون و واقعیت کنونی را عوض کنیم و جامعه ای بنا کنیم که در آن آحاد مردم بتوانند در تعاون داوطلبانه و آگاهانه برای نیک بختی جمعی و برای رهایی تمام بشریتِ از نظام سرمایه داری، زندگی کنند.

در شماره قبل در همین ستون، در مورد معرفت شناسی (یا اپیستمولوژی) علمی و ضدیت آن با نسبی گرایی و مفهوم «حقیقت به عنوان روایت» نوشتیم. در این شماره، به طور متمرکز به معرفت شناسی و  رویکرد و روش علمی می پردازیم. منبع این نوشته کتاب بسیار مهم «علم و انقلاب» از آردی اسکای بریک، به ویژه فصلِ «رویکرد علمی در بررسی جامعه و تغییر جهان» است. عنوان کامل این کتاب «در بارۀ اهمیت علم و به کاربست علم در بررسی جامعه، سنتز نوین کمونیسم و رهبری باب آواکیان» است و نسخۀ پی دی اف این کتاب را می توانید از وبسایت www.cpimlm.org پیاده کنید.

معرفت شناسی یا اپیستمولوژی، علمِ چگونه فکر کردن در مورد فکر کردن است. سوالی که معرفت شناسی به آن جواب می دهد این است: چطور می توانیم حقیقت چیزی را بفهمیم؟ واژه حقیقت، برای آن افکار و ایده هایی استفاده می شود که واقعیت عینی را به حداکثر ممکن، به طور دقیق و صحیح بازتاب داده و تشریح می کنند. در اپیستمولوژی و فلسفه علم، به آن «تئوری انطباق» یا «تئوری بازتاب» می گویند.

در این جامعه و جهان، به هزار شیوه به ما القاء می کنند که، حقیقت بر مبنای اینکه چند نفر آن را باور دارند یا ندارند تعیین می شود. اما اگر کمی فکر کنیم می فهمیم که این طور نیست. چهل سال پیش اکثر مردم ایران یاوه های خرافی خمینی را «حقیقت» می پنداشتند. زمانی اکثریت مردم دنیا فکر می کردند زمین یک دایرۀ مسطح است و خورشید گرد آن می چرخد و انسان «اشرف مخلوقات است». حال آن که نه «مخلوق» است و نه «اشرف» موجودات زنده.

حقیقت را بر پایۀ ظواهر نمی شود تعیین کرد. اگر حقیقت با ظواهر تعیین می شد نیازی به پژوهش علمی نبود. حقیقت بر مبنای تجربۀ من و تو هم تعیین نمی شود. در زبان فلسفه این نوع نگرش را «تجربه گرایی» ( امپریسیسم) می گویند. حقیقت آن چیز «دم دست» برای تأمین فوری و سطحی برخی مقاصد هم نیست. دیدگاهی که می گوید اگر چیزی اکنون کار کند پس باید حقیقت باشد، پراگماتیسم است. رفیق آردی در کتاب «علم و انقلاب» مثال خوبی به نقل از رفقای مکزیک می زند تا غلط بودن این روش به اصطلاح «حقیقت یابی» را نشان دهد. مثال این است که دارویی به نام «تالیدومید» برای جلوگیری از سقط جنین غیرعمدی درست شد که در این کار به ظاهر موفق بود. اما بعدا معلوم شد باعث می شود نوزادانی با نواقص جدی متولد شوند. یعنی، لایه های عمیق تر این دارو و جوانب مختلفش بررسی و کشف نشده بود. این نوع پراگماتیسم در عرصۀ سیاسی هم فاجعه به بار می آورد. مانند دوره های انتخابات و به عنوان مثال رای دادن به روحانی با این استدلال که بهتر از رئیسی است. یا نیروهای کرد در سوریه می گفتند، فعلا برویم پیاده نظام ارتش آمریکا بشویم تا شاید درهای «آزادی» بر روی مان باز شود. همۀ این استدلال ها، ضد واقعیت و جعلی هستند و درست مانند تفکرات خرافی دینی، اسارت بار می باشند.

پس، ببینیم علم چیست تا بفهمیم روش و رویکرد علمی در معرفت شناسی علمی چگونه کار می کند و از چه ابزاری استفاده می کند.

مشغلۀ علم، واقعیت مادی است. طبیعت و تمام جامعۀ بشری حوزۀ علم هستند و علم به همۀ آن ها می تواند بپردازد. علم یک ابزار بسیار قدرتمند است؛ روش و رویکردی  است برای کسب توان تشخیص حقیقت، برای تشخیص آن که چه ایده ای بازتاب واقعیت است. به این معنا، علم بسیار متفاوت از دین یا عرفان است که تلاش می کنند واقعیت را با عطف به نیروهای خیالی توضیح دهند. اینها هیچ گونه دلیل و مدرک واقعی برای تحلیل خود ارائه نمی دهند. برعکس، برای علم ارائه ی گواه و مدرک الزام آور است. بنا بر این، برای درک هر مساله ای در جهان یا برای سردرآوردن از اینکه چگونه می توان واقعیت را تغییر داد نیاز به علم است. تمام پهنۀ تجربۀ انسان، قلمروی علم است. برای مثال، برای درمان یک بیماری یا در تلاش برای درک حرکت های اکوسیستمِ یک جنگل استوایی یا صخرۀ مرجانی یا برای انقلاب کردن و رهایی بشریت، نیاز به علم است. علم به ما این امکان را می دهد که واقعیت ماجرایی که در بطن هر یک از این فرآیندها در جریان است را درک کنیم و بفهمیم چگونه می توان آن را تغییر داد. در واقع علم به ما این امکان را می دهد که در هر زمینه ای که صحبت از واقعیت مادی می کنیم (از بیماری گرفته تا اکوسیستم طبیعی یا یک نظام اجتماعی که انسان ها تحت آن زندگی می کنند) مؤلفه های این واقعیت های مادی را تحلیل کنیم و خصلت های تعیین‌‌کننده و تضادهای زیربنایی آن ها را کشف کنیم. در نتیجه اگر قصدمان تغییر است باید بفهمیم که پایههای ایجاد تغییر در آنها چیست.

اگر می خواهیم سازمان یابی جامعه عوض شود، جهان تغییر کند، اگر خواهان تغییر هر چیزی در طبیعت یا جامعه هستیم، باید روش علمی به کار بریم. چون، این تنها راهی است که به طور عمیق می توانیم یک واقعیت را بر پایۀ مشاهده، رصد کردن  تغییرات و کنش های منظم اش با محیط پیرامونی، بر پایۀ دست کاری کردن آن و مشاهدۀ دگردیسی هایش، بشناسیم و این شناخت را تئوریزه کنیم. این فرآیند، مبتنی بر جمع آوری شواهد است و صرفاً «تو چه فکر می کنی» و «من چه فکر می کنم» نیست. و باید تاکید کرد که علم نیازمند شواهدی است که در طول زمان انباشت شده اند. علاوه بر اینکه، علم بر خلاف خیال پردازی و خوش خیالی، متکی بر شواهد عینی است، فرآیند و روش منظم آنالیز و سنتز نیز هست. آنالیز، تجربه و دانش یک بازۀ زمانی را تجزیه و تحلیل می کند. حال آن که سنتز، دوباره آن ها را در سطحی عالی تر و به طریقی منظم تر جمع می کند و از تجربۀ انباشت شده، درس های بزرگ تر و اساسی تر می گیرد. این آنالیز و سنتز علمی را باب آواکیان در رابطه با تجربۀ موج اول انقلاب های کمونیستی که از زمان مارکس تا سال ۱۹۷۶ ادامه داشت و بیش از یک چهارم جمعیت کرۀ زمین درگیر آن بودند، انجام داده و از آن درس های بزرگ و اساسی برای شروع موج دوم انقلاب های کمونیستی که اکنون در دستور کارمان است، بیرون کشیده است.

از این طریقۀعلمی، نه تنها می توانیم واقعیت پدیده ها را بفهمیم، دریابیم چرا پدیده ها و فرآیندها اینگونه هستند، چگونه این طور شده اند و چگونه می توان آن ها را تغییر داد بلکه، تا اندازه ای می توانیم آینده را پیش بینی کنیم. مثلا، می توانیم بگوییم که که طی چند نسل آینده، از نقطه   نظر زیست  محیطی چه وقایعی برای سیارۀ ما رخ خواهد داد. همینطور در رابطه با نظام های اجتماعی نیز می توانیم انواع مختلف سازمان های اجتماعی را در طول تاریخ گذشتۀ انسان تا به امروز تحلیل کنیم و بگوییم استقرار چه نوع سازمان اجتماعی امروزه نه فقط ضروری بلکه ممکن و مطلوب است. این کاری است که مارکس و انگلس کردند. بنا بر این می توانیم آگاهانه تصمیم گیری کنیم که اکنون می خواهیم بر روی چه چیزی کار کنیم، اوضاع را به کدامین سو جهت داده و پیش ببریم زیرا امکان ابتکار عمل آگاهانه در انجام آن را داریم. (برای نمونه، جهت مطالعۀ یک کاربست عالیِ علم به «برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی در ایران» رجوع کنید).

بدون مجهز بودن به علم، انسان همیشه مستعد فریب خوردن، سردرگمی فکری و عجز در تشخیص درست از غلط و حقیقت از دروغ است. به این دلیل، برای تغییر رادیکال جامعه نیاز به تئوری انقلابی و علمی داریم. آردی اسکای بریک علاوه بر این که کمونیست انقلابی است، دانشمند رشتۀ زیست شناسی تکاملی نیز هست، تاکید می کند:

علم، مختص نخبگان یا کسانی نیست که فارغ التحصیل مدرسه اند یا دکتری و چیزی مانند آن را دارند. … حتا کسانی که سواد ابتدایی ندارند به واقع می توانند مانند دانشمندان عمل کنند. روش های علمی را می توان به مردم آموزش داد. … یکی از دغدغه های من این است که ما باید درک علمی و روش های علمی را به طرز گسترده آموزش دهیم تا اینکه همه بتوانند از این روش ها استفاده کنند و صرفاً حوزۀ انحصاری عده ای نخبه نباشد. یکی از دلگرم کننده ترین جنبه های علم این است که به ما پتانسیل تغییر مثبت را نشان می دهد. به ما می گوید چگونه می توانیم پدیده ها را در جهتی واقعاً بسیار خوب تغییر دهیم. اگر شما به درک علمی مجهز نباشید، در زندگی مرتباً دور خود می چرخید، به مشکلات برمی خورید، شاید یک مشکل کوچک را اینجا و آنجا حل کنید اما مشکلات دوباره سربلند می کنند و کلاً نمی دانید دارید چه می کنید. اما با علم، می توانید به طور روشمند نه تنها منبع معضلات و مشکلات را شناسایی کنید بلکه می توانید پایه های تغییر مثبت در آن ها را بیابید. یکی از مسائلی که اغلب مردم درک نمی کنند این است که پایۀ تغییر انقلابی در یک جامعه، در یک سیستم اجتماعی، درست در خود تضادهای سیستم نهفته است. مکانش آنجا است. …  درست درون آن تضادهای بزرگی است  که خودِ سیستم نمی تواند آن ها را اصلاح و در نهایت حل کند. این واقعیت که آن ها نمی توانند این تضادهای بزرگ را حل کنند و مرتباً به طرق مختلف مردم را به زمین می زنند، شرایطی را به وجود می آورد و پایه ای را فراهم می کند که بتوانیم روی آن تضادها کار کنیم تا مردم در شمار هزاران و میلیون ها به میدان بیایند، پیشروی کنند و توان سازمان دادن یک انقلاب واقعی و ساختن یک جامعۀ نوین را بر پایه ای کاملاً متفاوت پیدا کنند. واضح است که مشکلات یک شبه حل نخواهند شد. اما با علم و با ابتکار عمل آگاهانۀ مردمی که به طور جمعی خود را برای یک انقلاب واقعی سازمان می دهند، بسیاری از مشکلات بزرگ را تا حد بسیار زیادی می توان حل کرد.•

 

آتش