انباشت نیرو و سازماندهی برای انقلاب

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۶ دقیقه

سند زیر گزیدۀ یکی از اسناد پلنوم یازده کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) در خرداد ۱۳۹۸ است که برای انتشار بیرونی ویرایش شده است.

مارکس در نقد فلسفه حق هگل علاوه بر این که بر اهمیت «سلاح نقد» تاکید می گذارد، می گوید اما بالاخره نیروی مادی است که در میدان نبرد با نیروی مادی روبرو خواهد شد. رفیق آواکیان عبارت «انباشت، انباشت، انباشت» که مارکس در مورد سرمایه داری گفته است را وام می گیرد و برای نشان دادن اهمیت انباشت نیرو برای وظیفۀ انقلاب کمونیستی آن را تکرار کرده و گزارۀ «تأثیر گذاری، انباشت»را به آن اضافه می کند. این تاکیدی است که محتوای انباشتِ نیرو از هدف ما یعنی انقلاب کمونیستی نشأت می گیرد و وظیفه عبارتست از تغییر دادن افکار مردم با پیش کشیدن ضرورت انقلاب کمونیستی و همه الزامات آن و متشکل کردن نیرویشان در راه این انقلاب. در رابطۀ میان «تأثیر گذاری» و «انباشت» این «تأثیر گذاری» است که عمده و هدایت کننده است. به این معنی که تغییر افکار مردم، متشکل کردنشان تحت رهبری حزب برای حل معضلات مقابل پا و تبدیل شدن به فعالین کمونیست برای انباشت نیروی بیشتر و رهبری توده های سازمان یافته برای انقلاب.

چه باید کردِ غنی شده

رفیق آواکیان اثرِ معروف لنین، چه باید کرد؟که مولفه ای مرکزی در لنینیسم است را احیاء کرده و آن را تحت عنوان چه باید کرد غنی شده تکامل داده است. در انباشت نیرو اصول «چه باید کرد غنی شده» راهنمای ما است:

  1. دادن آگاهی به مردم در مقیاس وسیع در مورد «معضل چیست؟ و راه حل چیست؟»

 یعنی تمامِ موضوعاتی که حزب ما در مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی[۱]، استراتژی و راه انقلاب درایران[۲]، بیانیه انقلاب[۳] در مورد هفت توقف و پیش نویسِ قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین[۴]آورده است و بسیار مسائل دیگر باید آنطور که لنین در «چه باید کرد» تاکید می کند، از بیرون به میان مردم برده شود. چون این ها حقایقی نیستند که از درون تجربۀ زیست ستمدیدگان و استثمارشوندگان بجوشد و تبدیل به آگاهی آنها شود. این کار، اساسِ انباشت نیروی ما را باید تشکیل دهد.

  • موانع و مشکلاتِ انقلاب برای تغییر بنیادینِ سازمان اجتماعی بشر و جایگزینی آن با نظامی بدون ستم و استثمار عظیم است. این کاری سترگ است که باید تمام معضلات و مشکلاتش رادر مقابل مردم گذاشت و آنان را رهبری کرد تا در ابعاد وسیع درگیر انقلاب شده و در حل معضلات پیشاروی آن توانمند شوند. اصل صحیح این است که حزب رهبری می کند اما حزب بدون توده هایی که مستمرا نسبت به «معضل و راه حل» آگاه شده و برای حل معضل فعالیت می کنند، هیچ کاری نمی تواند بکند.
  • ۳-       باید اوضاع را تسریع کرد و در عین حال انتظار تحولات بزرگ و امکان جهش بیشتر در فرآیند انجام انقلاب را کشید. تسریع باید به ضرورت سه آمادگی جواب دهد: الف) آماده کردن حزب، ب) آماده کردن توده ها، ج) آماده کردن زمین (میدان سیاسیِ جامعه). سه جزء تدارک رابطۀ تنگاتنگ و هم افزاییِ متقابل با یکدیگر دارند. فصلی در سند «استراتژی و راه انقلاب» (صفحات ۵۹ تا ۶۶) به تشریح این سه آمادگی اختصاص دارد. لازم است عمیقا آن را درک کرده و در کار سیاسی با توده های مردم این سه آمادگی را به عنوان ضرورت های بنیادینِ سرنگون کردن رژیم و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین تشریح کنیم تا با درک اهمیت آن و شکوفا شدن خلاقیت های فکری و ابتکارهای عملی شان فعالانه درگیرِ تغییر صحنۀ سیاسی جامعه به سمت پولاریزاسیون مثبت شده و  به استحکام و آمادگی حزب کمک کنند.
  • ۴-       به نیروهای طبقاتی دیگر چه در داخل کشور و چه در سطح جهان، تحرکات و برنامه های سیاسی شان و تأثیراتشان بر فکر و عمل توده ها و صحنۀ سیاسی باید توجه کرده و ارزیابی از آن را به میان مردم برد و آنان را در امر شناخت و مبارزه با خطوط و برنامه های بورژوایی درگیر کرد.
  • باید نسبت به جهش ناگهانی در اوضاع حساس بود. زیرا جهش ناگهانی در اوضاع به معنی جهش ناگهانی در کارهای ما خواهد بود. جهش در حدت یابی تضادهای سیستم، همه طبقات را آنچنان فعال می کند که شاید برای ده ها سال چنین تحرکاتی نداشتند. برای آمادگی جهت چرخش های ناگهانی، باید ضرورت های هر مقطع را درست تشخیص دهیم و پاسخ صحیح دهیم. مرتبا به ضرورت های جدیدی که با پاسخ گفتن به ضرورت های قبلی به وجود می آیند توجه کنیم و عقب نیفتیم. مستمرا حرکت طبقات دیگر در جواب به ضرورت های مقابل پایشان را به طور علمی تحلیل کنیم – از جمله وقوع جنگ میان ایران و آمریکا یا جنگ های دیگر. در چنین صحنۀ پیچیده ای، در هر مقطعی با تمام قوا، سیاست هایی اتخاذ کنیم که از هدف مان (انقلاب کمونیستی) نشأت گرفته باشند.

این ۵ نکته در فعالیت مان، در تبلیغ و ترویج شفاهی و کتبی مان نباید فراموش شود و باید مرتبا مورد بازبینی و تراز بندی از فعالیت ها قرار بگیرد.

نکته مرکزیِ «از بیرون» بردنِ آگاهی این است که توده های مردم باید در مورد ساختارهای عمیق وضع موجود آگاه شوند — ساختارهایی که در زیربنا و سرچشمۀ کلیۀ مظالم و دهشت هایی قرار دارند که تجربه می کنند. قشرهای مختلف مردم ستم و استثمارِ نظام حاکم را از طرق مختلف که ما به شکل «هفت توقف» فرموله کرده ایم، تجربه می کنند. این ها دریچه هایی هستند برای نگاه کردن به ساختارهای عمیق که در سرچشمۀ این وضعیت قرار دارند. از این دریچه ها باید به عمق رفت و  ساختارها و قوای محرکۀ کلیت نظام ستم و استثمار حاکم و رابطۀ شکل های مختلف ستم واستثمار با یکدیگر را نشان داد و روشن کرد که چگونه همه این جوانب ستم و استثمار یک کلیت را تشکیل می دهند و راه تغییر آنها از بین بردن سرچشمه است. این است بردن آگاهی علمی «از بیرون» به میان توده ها و اثباتِ ضرورت و امکان انقلاب کمونیستی. برای درک «معضل و راه حل» نیاز به از سطح به عمق رفتن است. بی جهت نیست که مارکس می گوید اگر همه چیز را در سطح می شد فهمید نیاز به علم نبود.

یکی از روش های موثر در  عامه فهم کردن این واقعیت که تغییر شیوۀ تفکر و آموختن شیوۀ تفکر علمی و به کاربستن آن یک ضرورت همگانی است، مقایسه کردن شیوۀ تفکر علمی با تمام مکاتب غلط معرفت شناسی مثل نسبی گرایی، تجربه گرایی (امپریسم) و عمل گرایی و فایده گرایی (پراگماتیسم) است.

سیستم با تزریق گزاره هایی از این دست که «حالا این بار رأی بدیم تا حداقل جنگ نشه»، «دوران خاتمی بالاخره یک خرده فضا باز شد»، «زمان شاه حداقل شکم مردم سیر بود» و… توده های مردم را سطحی یعنی تجربه گرا بار می آورد. تمام جنبش چپ هم همین کار را می کند. گویی اگر فشار گرسنگی به شکم کارگر بیاید، ذهنش یک باره کمونیست می شود. یا فکر می‏کنند مردم به طور خودبخودی و به تجربه به ماهیت انتخابات پی برده و دیگر پای صندوق های رأی نمی روند. اما واقعیت چیز دیگری است. از قضا، تجربه گرایی ضد آموختن از تجربه است. تجربه گرایی یک شیوه تفکر است. روشنفکران که در «مراکز علمی» تعلیم دیده اند از سطحی نگری و تجربه گرایی بسیار «بهره» برده اند و اتفاقا بر خلاف توده های مردم، این مکاتب را به طور سیستماتیک به کار می برند. چون تعلیم دیده اند که اینگونه فکر کنند.

نکتۀ دیگری که در مورد «تسریع در حین انتظار» گفتیم اهمیت توجه کردن به حرکات طبقات دیگر  است زیرا بخشی از صحنه و مختصات سیاسی جامعه اند. همه طبقات سعی می‏کنند با افق خودشان و در چارچوبه منافع طبقاتی خودشان تغییر به وجود بیاورند. حتا هیئت حاکمه جمهوری اسلامی برای حفظ خود و تحکیم موقعیتش باید دست به تغییر بزند و وضعیتی ایستا ندارد. اما این تغییرات را در چارچوبه های نظام سیاسی، ایدئولوژیک، اقتصادی و اجتماعی موجود انجام می‏دهد و در این میان روابط طبقاتی در جامعه تغییر نمی کند. برخی اوقات این اقدامات نه تنها باعث تحکیمِ رژیم نمی شود بلکه تضادهایش را حادتر می کند. این مساله در مورد امپریالیسم آمریکا هم هست و دیده ایم که چگونه با جنگ هایی که در خاورمیانه راه انداخت تا به قول جورج بوش «مرداب پشه خیز» خاورمیانه را خشک کند اما ماجرا برعکس شد و به قول خود جورج بوش خاورمیانه «پشه خیزتر» شد.

یکی از مباحث مهم درون اصلاح طلبان در دوران خاتمی این بود که می گفتند «از شاه عبرت بگیریم و تا دیر نشده اصلاحاتی انجام دهیم». مشخصا حجاریان از مجله هفتگی اکونومیست لندن نقل می کرد که وقتی محمد رضا شاه متوجه شد باید تغییراتی بدهد، دیگر «هم دیر بود و هم خیلی کم». یعنی، درون هیئت حاکمه جمهوری اسلامی بر سر تحلیل از ضرورت هایی که در داخل و در مقیاس بین المللی در مقابلشان است و اینکه برای حفظ قدرتشان، چگونه می توانند به آن ها جواب دهند، دائما بحث و نزاع وجود دارد. هرچه بحران شان حادتر می شود دعواهای درونشان هم بیشتر خواهد شد. در صحنه بین المللی هم ناچارند مدام بین تضادهای میان امپریالیست ها (میان آمریکا و چین، میان آمریکا و روسیه و میان آمریکا و اروپا و غیره) مانور بدهند. خلاصه زمین زیر پای شان بسیار لغزان است و این برای ما آزادی در بر دارد و فرصت مهمی برای گسترش بدیل ما است.

به حرکات نیروهای «اپوزیسیون» بورژوایی هم باید توجه کرد. به عنوان مثال بیانیه های «چهار ده نفره» و غیره که نشانگر این است که بورژوازیِ بیرون از قدرت که در دوره هایی از طریق اصلاح طلبان حکومتی با رژیم متحد می شد، اعلام می کند وضع کنونی بسیار بی ثبات است و «باید کاری کرد». در واقع به دنبال جدا کردن حسابشان از رژیم هستند و هم زمان مختصات «تغییر» و «روش تغییر»شان را هم طرح کرده و حول آن بدیلی برای شکل دادن به یک اتحاد طبقاتی پیش می گذارند. باید ماهیت و محتوای این قبیل بدیل ها را تجزیه و تحلیل کرده و به توده های مردم اعلام کنیم که مختصات و شرایط و روش تغییر واقعی، در بدیل های بورژوایی و ارتجاعی نیست و به طور علمی و مستدل اعلام کنیم آن چه ما کمونیست ها پیش گذاشته ایم، منافع کوتاه مدت و بلند مدت اکثریت مردم را نمایندگی می کند. یعنی در مورد هر هفت گسل (۱- توقف جنگ های ارتجاعی جمهوری اسلامی در منطقه. ۲- توقف بیکاری و فقر۳- توقف ستم بر زن ۴- توقف ستم گری ملی علیه ملل غیر فارس۵- توقف نابودی محیط زیست ۶- توقف دخالت دین در دولت ۷- توقف استبداد و سرکوب سیاسی) و دو منسوخ (امپریالیسم و اسلامگرایی). اختلافات بزرگ و جدی با نیروهای طبقاتی دیگر بر سر این که جامعه به چه تغییری نیاز دارد و چگونه باید به آن دست پیدا کرد و در کدام جهت پیش برویم را باید در مقابل دید توده های مردم گذاشت و آن را به بحث میان توده ها و مقایسه دو نوع برنامه سیاسی و دو نوع آینده تبدیل کرد.

باید نسبت به تغییر اوضاع حساس بود. تاثیرات تغییر اوضاع عینی فقط در این نیست که ممکن است تداوم اوضاع به هم خورده و وقایع غیرمنتظره رخ بدهد. بلکه تغییر در اوضاع عینی در توده های مردم هم تاثیر می گذارد. گوش بسیاری برای شنیدن راه حل واقعی برای اوضاع کنونی باز می شود. به همین علت هنگامی که اوضاع تغییر می کند هم می توان دامنه تبلیغ و ترویج و سازماندهی را گسترش داد و هم می توان کسانی را متحد کرد که پیشتر امکان آن وجود نداشت. فرصت برای تقویت حزب زیاد می شود و امکان ایجاد اتحادهای گسترده تر تحت رهبری خطی که برای هر مقطع می گذاریم — بر مبنای این که ساختارهای واقعیت چیست و ضرورت ها و امکانات چیستند – بیشتر می شود. در چنین اوضاعی باید تماس های جدید را تصاعدی زیاد کنیم و تماس های قدیمی تر را با سرعت بیشتری نزدیک و درگیر کنیم. اوضاع بحرانی بر روحیات و جهت گیری ها تاثیر می گذارد و ورشکستگی برنامه های طبقاتیِ دیگر را خیلی واضح تر از قبل نشان می‏دهد. البته به شرط آن که پایه هایی ساخته شده باشند و برنامه و استراتژی ما بخشی از صحنۀ سیاسی را اشغال کرده باشد. به عنوان یک مثال به تجربۀ بلشویک ها به رهبری لنین در فاصله فوریه تا اکتبر ۱۹۱۷ رجوع کنیم.

آماده کردن زمین و میدان یعنی پولاریزه کردن صحنه سیاسی جامعه به طوری که پرچم انقلاب کمونیستی دست هسته ای از مردم باشد و میلیون ها نفر هم در مورد آن شنیده باشند و بدانند این بدیل یک طرف کشمکش بر سر آیندۀ جامعه است. برای رسیدن به این موقعیت، امروز با تمام قوا و به حداکثر باید بر محدودیت ها چیره شویم. حزب را در میان مردم بسازیم، افکار مردم را در سطح وسیع و در جریان مبارزه با قدرت تغییر داده و در صحنه سیاسی بدیل جمهوری سوسیالیستی نوین را در مقابل همه بیراهه های دیگر گذاشته و حول آن سمت گیری موافق و مخالف راه بیاندازیم. آماده کردن زمین یعنی برهم زدن مختصات کنونی آن. هنگامی که مشغلۀ ذهنی و بحث جاری در میان مردم این شود که جای این رژیم و نظام اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی آن چه چیزی باید بنشیند و بخشی از این بحث بدیل ما باشد، می توانیم بگوییم که پولاریزاسیون نامساعد صحنۀ سیاسی برهم خورده است. پس، «تسریع» یعنی جامعه را به سمت این راه حل کشیدن و برای آن انباشت نیرو کردن.

اهمیت «معضلات را جلوی مردم گذاشتن» کمتر از بردن آگاهی «از بیرون» نیست و در واقع مکمل آن است. این جنبه ای است که بیشتر از هر جای دیگر، رفیق آواکیان چه باید کرد؟ لنین را غنی کرده است. این کار بخشی از تغییر افکار توده ها و آماده کردنشان برای انقلاب است. معضل عظیمی که تمام صحنه سیاسی جهان را از چهل و چند سال پیش به این سو رقم زده است باید در کار توده ای به طور مکرر و به تفصیل بحث کرد: چرا انقلاب های کمونیستی موج اول (۱۸۷۱-۱۹۷۶) بعد از پیروزی های عظیم اولیه شکست خوردند؟ از این پیروزی و شکست چگونه باید جمعبندی کرد؟ قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین، چطور به ضرورت با دوام تر کردن انقلاب های سوسیالیستی جواب می‏دهد؟ چرا جمهوری اسلامی توانست بهترین نیروهای ما را نابود کند؟ چرا روشنفکران که چهل و اندی سال پیش جانب تغییر رادیکال جامعه و جهان را گرفته و فداکاری های عظیم برای تحقق آن می‏کردند، در چند دهۀ گذشته در سراسر جهان و از جمله در ایران عمدتا همدست نظام های حاکم بوده اند؟ چرا در چند دهۀ گذشته نه فقط در ایران بلکه در جهان توده های مردم کمتر به سمت انقلاب گرایش داشته اند و هر جا هم علیه شرایط ستم و استثمارشان بلند شدند به زیر بال نیروهای مرتجع رفتند؟ سال آینده در ایران و آمریکا، موج فریب به راه خواهد افتاد که مردم را پای صندوق های رأی بکشانند. این یک مثال از «زیر بال بورژوازی رفتن» است. باید جریان «ضد انتخابات» یک بخش از فعالیت ما باشد. لنین گفت: «تا زمانی که ستم دیدگان نفهمند پشت شعارها و برنامه های طبقات حاکمه (و اضافه کنیم: انتخابات آنها) چیست و منافع کدام طبقه خفته است، محکومند که تا ابد برده بمانند».

از مشکلات دیگری که باید با توده ها در میان گذاشت این است که مقدار زیادی افکار عقب مانده و ارتجاعی در ذهن و باورهای شان وجود دارد. باید از آنها پرسید با این مشکل که مانع بزرگی در راه انقلاب کمونیستی است چه باید کرد؟ و جایگاه خودشان کجا است و آگاهی به این مساله چه تغییری در حرکتشان در جامعه به وجود خواهد آورد؟ دین، زنجیر فکری بزرگی است. افکار ضد زن، وجود افکار شوینیستی و ناسیونالیستی، هموفوبیا (همجنسگرا هراسی)، ایدئولوژی و اخلاقیات خودپرستی و منفعت جویی فردی و فرهنگ «اول من» و غیره همگی بخشی از زنجیرهای اسارت فکری هستند و باید از توده ها پرسید با آن چه میکنند؟ اگر در اسارت زنجیرهای ذهنی و ایدئولوژیک فرهنگ جامعه طبقاتی بمانند، نخواهند توانست ضرورت و امکان تغییر رادیکال جامعه به سمت دنیای بهتر را ببینند و در مسیر آن قدم بر دارند. به مبارزه برای تغییر فکر مردم از هر قشری که هستند — محرومترین قشرها یا خرده بورژوازی– هرگز نباید کم بها داد زیرا نفوذ افکار عقب مانده و ارتجاعی باعث دنباله روی آنان از بورژوازی و  در نهایت بافتن زنجیرهای بردگی خودشان می شود.

یک معضل این است که نیاز به روشنفکران انقلابی داریم اما امروز اغلب روشنفکران عمدتا در اتحاد با طبقات حاکمه هستند و اگر هم از رژیم جدا می شوند عمدتا با امپریالیستها و مرتجعینِ بیرون از دایرۀ رژیم کنونی، سمتگیری می کنند. نمونه اش تولید افکار ضد کمونیستی در چارچوبه بورژوازی در دنیای آکادمیک است. در ایران این مساله به شکل تبدیل شدن بسیاری از روشنفکران به اصطلاح سکولار به مشاور و مشاطه گر و حامی جمهوری اسلامی هم خود را نشان داده است. این وضع باید تغییر کند.

از معضلات بزرگ دیگرمان که باید جلوی توده ها گذاشت خود حزب و جنبش کمونیستی است. چرا می گوییم کمونیسم «به مویی بند است» و آیا این مساله و وضعیت، راه حلی دارد؟ تقریبا چیزی از جنبش کمونیستی قدیم نمانده است. زیرا اکثریت نیروهایی که خود را مارکسیست و کمونیست می خواندند و هنوز برخی اسمش را نگاه داشته اند، از «ریل» انقلاب کمونیستی خارج شده اند. این معضل در حزبمان چطور عمل کرد و راه حل ما چه بود؟ این فرآیند را چطور جمعبندی کرده و عمیق تر می کنیم و ربطش به انباشت قوا و آوردن نیروهای جدید به درون حزب چیست؟ حزب اگر از ریل انقلاب خارج شود، نمی تواند آن را رهبری کند. حزب مانند هر پدیده دیگری دائم در معرض تشعشات نظام بورژوایی است. اگر در تئوری راهنمایش خللی باشد – چه به شکل وجود عناصر غلط در  تئوری اش یا به شکل ناکافی بودن آن – نمی تواند در مقابل این تشعشات مقاومت کند. این معضلی بود که کل جنبش کمونیستی بین المللی با آن روبرو بود. یعنی درون خود کمونیسم برخی عناصر غلط غیر علمی وجود داشت که در مغایرت با بدنۀ عمدتا علمی و صحیح اش قرار داشتند و این امر کمونیسم را به عنوان یک تئوری علمیِ تضعیف کرده بود. سنتزنوین باب آواکیان (کمونیسم نوین) این تضاد حیاتی را به طور کیفی حل کرد. اما بعد از انجام این کار، سوال اینجا است که احزاب موجود چگونه می توانند به احزاب کمونیسم نوین تبدیل شوند؟ حزب خود ما مدتی طول کشید تا این انقلاب فکری در کمونیسم را درک کند و این تکامل و مولف آن را به رسمیت بشناسد. این روند با مبارزه و پیچ و خم پیش رفت. گزارش پلنوم نهم کمیته مرکزی حزب، در سطح اولیه این مبارزه و گسست را جمعبندی کرد. اما پس از آن مبارزه دو خط درون حزب و تداوم مبارزه برای شناسایی عناصر غلط و گسست از آن ها ادامه یافت. هرچه این گسست عمیق تر شد، عده ای نسبت به حزب بیگانه شدند و فارغ از این که با چه استدلال هایی خود فریبی و دیگر فریبی کردند، به درستی تصمیم گرفتند از حزب خارج شوند. این حزب جهش کرد اما فرآیند مبارزه برای تبدیل شدن به پیشاهنگ آینده ادامه دارد. امروز، شکل عمدۀ این مبارزه، مبارزۀ درونی برای ایجاد تحول بیشتر در حزب یا کادرهای قدیمی که بر اساس خط قدیم تعلیم یافته اند نیست. شکل عمده، به میدان آوردن موجی از نسل جدید است که بر اساس تئوری نوین تعلیم یافته اند. تحول بیشتر رفقای قدیمی نیز وابسته به این مبارزه است. به قول مائوتسه دون، امواج قدیمی باید توسط امواج نوینی که از پی می رسند به جلو پرتاب شوند. این نمایی فیزیکی است که از معضل داده می شود. تعلیم یافتن بر مبنای تئوری های قدیمی باعث می شود که نه «موانع» به درستی دیده شوند و نه «فرصت ها».[۵] این به معنای آن نیست که هر کس که جدیدا به این حزب می پیوندد یا جوان است این معضل را نخواهد داشت. زیرا «جدید» ها هم با انواع تئوری های قدیمی یا به اصطلاح «جدید» و ملغمه هایی از پست مدرنیسم و نسبی گرایی و سیاست های هویتی و غیره تعلیم یافته اند. علاوه بر این، تحت تاثیر جو مسموم ضد انقلاب و ناامیدی از تغییر رادیکال هستند. اما افراد جدید به طور عام کمتر با تئوری های سنتز قدیم آموزش دیده اند و امکان آن را دارند که مارکسیسم را در سطح تکامل یافته اش فرا بگیرند. به همین علت به میدان آوردن موج نوین کمونیست ها بر اساس کمونیسم نوین برای نوسازی و تقویت حزب حیاتی است. این «معضل و راه حل» را هم باید جلوی توده ها گذاشت: ما کمونیسم نوین را داریم اما «شما» را نداریم! از درون این نیروی جدید هم «هاکسلی»[۶] ها باید بیرون بیایند و هم «پزشکان پابرهنه».[۷]

تبلیغ و ترویج

بخش مهمی از کارزار انباشت قوا وابسته به آن است که دامنۀ تبلیغ و ترویج مان را گسترش دهیم. اگر قرار است صحنه سیاسی را تغییر دهیم و پولاریزاسیونی که مساعد انقلاب کمونیستی است ایجاد کنیم، حرف های ما را بسیاری باید بشنوند و درک کنند. ما باید بتوانیم صدها هزار نفر و بر این مبنا میلیون ها نفر را در مورد ضرورت و امکان این انقلاب و تئوری آن و رهبری بین المللی آن و حزبمان که این راه حل را نمایندگی کرده و تحقق آن را نقشه مند رهبری می کند، خطاب قرار بدهیم.

برای تحقق این هدف لازم است وظایف زیر را محکم در دست بگیریم و  آگاه باشیم که انجام این وظایف و انباشت قوا رابطۀ تقویت متقابل دارند. یعنی با هر آن چه داریم شروع می کنیم، استفاده از امکانات را بیشینه سازی می کنیم، انباشت قوا می کنیم و با انباشت قوا نیروهای جدیدی را در تحقق این وظایف متشکل می کنیم. این وظایف عبارتند از:

۱ – شبکه های اجتماعی مان باید بسیار گسترده تر عمل کنند. جوانان مبتکر و پر انرژی نیاز داریم که اسناد ما را به طرق مختلف در شبکه های اجتماعی پخش کنند و توجه کاربران را به آنها جلب کنند و کاربران را به انجام همین کار تشویق کنند. نیاز به هنرمندانی داریم که با استفاده از هنر محتوای ۲۲۷ (در مورد محتوای ۲۲۷ به ادامه همین سند رجوع کنید.) را برای توده های وسیع مردم قابل فهم کنند، غیرقابل تحمل بودن وضع موجود را به تصویر بکشند و آن جامعه و جهان بنیادا متفاوتی که می توان ساخت را نشان دهند. افرادی که طول موج صدایشان به دور دست ها سفر می کند به طرق مختلف می توانند نقش مهمی در تبلیغ این محتوا و بدیل انقلاب کمونیستی بازی کنند و  این پیام را به گوش میلیون ها نفر برسانند و آن را وارد گفتمان روشنفکری کنند. 

۲- ….

۳ – ….

۴- ….

از طریق این مجموعه باید میلیون ها نفر بتوانند بشنوند و بفهمند که چرا انقلاب کمونیستی یک ضرورت حیاتی نه فقط برای پرولتاریا و دیگر ستمدیدگان جامعه بلکه برای کل بشریت است.

مرکزیت در تبلیغ و ترویج

رهبری حزب عمدتا از طریق خط پیش برده می شود. بنابراین، ارگان مرکزی حزب یعنی وبسایت و مکمل هایش (فیس بوک، اینستاگرام، توئیتر، تلگرام و فایلهای صوتی تصویری آثار حزب) باید دائما کار کنند. وبسایت مرکز دریافت خط است و به همین شکل در میان توده های مردم تبلیغ شود. بدون مرکز فکری، ایجاد انسجام و نظم و انضباط در یک حرکت انقلابی کمونیستی ممکن نیست. بنابراین رفقای عضو، هوادار، دوستدار و اطرافیان حزب باید سایت و نوشته ها و ارگان های آن را دنبال کنند، یاد بگیرند، نقد کنند و غنا ببخشند.

رفقایی که در مرکز تبلیغ و ترویج نیستند باید برای این مرکزیت بنویسند و تولید کنند. …. مرکز گزارشات و نقدها باید بررسی افکار باشد. چه می گویند، چه می خواهند، چه جهتی می دهند. و در مقایسه با آنها: چه باید باشد. همین نکته را باید در کار توده ای به مردم تعلیم داد تا برای حزب گزارش تهیه کنند با این هدف که حزب را در جریان هر آن چه می گذرد قرار دهند. یا صوتی و شفاهی گزارش بدهند.

خط تمایز با سبک گذشته

یکی از جوانب غلطی که در خط گذشته ما وجود داشت و از آن گسست کرده ایم، انباشت نیرو از طریق «جنبش های دموکراتیک» بود. در نهایت جوهر  چنین خطی برای انباشت قوا این می شود که برای بورژوا دموکراسی و رویزیونیسم انباشت قوا کنیم و بعد آن را ارتقا دهیم! این یک خط راست  و متکی بر پیش فرض غلطی بود که گویا اگر حزب، برنامه و راهش را به میان جنبش ها ببریم ایزوله می شویم. البته که حقیقت هرگز در ابتدای امر با اقبال عامه مواجه نمی شود و مطمئنا در میان قشرهای عقب ماندۀ جامعه به سختی نفوذ می کند. اما اگر طول موجمان را با عقب مانده ها تنظیم کنیم مطمئنا پیشروان را از کف خواهیم داد و به جای پیشاهنگ آینده تبدیل به پسماند گذشته خواهیم شد. ….

ما همواره باید طرفدار پولاریزه کردن جنبش های اجتماعی باشیم زیرا به طور خود به خودی همیشه افق و برنامه بورژوازی بر جنبش ها حاکم است. اما این پولاریزاسیون بدون اینکه «ما» (بدیل ما) یک طرف ماجرا باشیم ممکن نیست. بدون اینکه کل افق و برنامه را جلوی مردم بگذاریم و هدف این باشد که این راه در میان مردمی که وارد حرکت شده اند برجسته شود و مورد بحث قرار بگیرد ممکن نیست. ما همیشه باید با بدیل مان در صحنه حاضر شویم. در غیر اینصورت اتحادهای گسترده حول ۲۷ را هم نمی توانیم به وجود آوریم.

اعصاب استراتژیک خود را باید حفظ کنیم

تا کنون در طول راهمان با موانع بزرگی برخورد کرده ایم و بازهم برخورد خواهیم کرد. بسیاری از رفقای ما در برخورد با این موانع، از ادامه راه دست شستند اما عده ای دیگر اعصاب استراتژیک خود را از دست ندادند و سعی کردند موانع را به طور علمی بفهمند و راه چیره شدن بر آنها را پیدا کنند. در این کار اشتباه هم کردیم و برخی اوقات راه رفته را باید بر می گشتیم و خط را تصحیح می کردیم. اینها بخشی از دیالکتیک مسیر انقلابی است که هدفمان است و عزم کرده ایم که به خاطر رهایی بشریت دست از آن نکشیم. در این مسیر اعصاب استراتژیک خود را باید حفظ کنیم. یعنی هنگام توفان ها و ضربات و عقب گردها، سرمان را از آب بیرون نگاه داریم، جهت را گم نکنیم و تسلیم «نمی شود» ها و «ایزوله می شویم» ها و «چرا زودتر دست به فلان حرکت نمی زنیم»ها نشویم. این جهت گیری پایه ای را نه به شکل اراده گرایانه بلکه با درک علمیِ مشکلات و جستجوی راه حل باید در دست نگه داریم. اگر نگاه علمی به مسائل را از کف بدهیم بی شک اعصاب استراتژیک خود را هم از دست خواهیم داد. حتی از سر بلند کردن اپورتونیسم در حزب نباید دستپاچه و هراسان شد. جنبۀ مثبت سربلند کردن اپورتونیسم این است که امکان هشیار شدن ما به «پسمانده های گذشته» و نوسازی حزب و حفظ آن بر ریل انقلاب کمونیستی را به وجود می آورد. این نگرش یا «تضادمند دیدن ضرورت» نگرش مهمی در معرفت شناسی علمی است. ضرورت یعنی محدودیت و مانع و تضادمند است یعنی، امکان غلبه بر آن در قوای محرکۀ خودش نهفته است. دیدن این واقعیت و عمل کردن بر مبنای آن نیازمند به کاربردن ماتریالیسم دیالکتیک در نهایت خونسردی است.  

رفیق آواکیان در  کتاب راهی دیگر در این مورد می گوید:

«در مواجهه با مشکلات حتی در مقابل شکست هایی که در طول راه تجربه خواهیم کرد و گاه با صورت زمین خواهیم خورد، به ویژه در گره گاه های مهم خیلی مهم است اعصاب  استراتژیک مان را نبازیم. در مواجهه با ضرورت های بزرگ و مشکلات عظیم، در مقابل عقب گردهای معین و کشیده شدن افراد به جهت های مختلف، خیلی راحت می توانیم اعصاب استراتژیک خود را از دست بدهیم… آیا جهت گیری اساسی و استراتژیک مان را حفظ می کنیم  و روی تضادها کار می کنیم و مبارزه را پیش می بریم؟ آیا در عین داشتن حس اضطراری که اوضاع از ما طلب می کند، روی این جهت گیری پافشاری می کنیم یا دنبال شعبده بازی سیاسی می رویم و یا تسلیم شده و مبارزه را ترک می کنیم؟ آیا به این یا آن شکل اعصاب استراتژیکمان را خواهیم باخت؟ منظورم از «اعصاب استراتژیک» جهت گیری پایه ای و استراتژیک ما است و نه «شجاعت فردی» جدا از آن جهت گیری و بدون آن. به عبارت دیگر ما نباید ماتریالیسم و دیالکتیک مان را از کف بدهیم».  

تأثیر گذاشتن و سازماندهی فوری، غلبه بر عقب ماندگی تشکیلاتی، ترازبندی خط و عمل

انباشت نیرو یعنی تأثیر گذاشتن و سازمان دادن. اگر محتوای غلط داشته باشیم تأثیر غلط می گذاریم و اگر هم نیرویی سازمان داده باشیم بر مبنایی غلط سازمان داده ایم. بنابراین مرتبا باید از خطی که به میان مردم می بریم جمعبندی کنیم. این به معنای آن نیست که به شعارپردازی دگماتیک تحت عنوان «خط صحیح» تن دهیم. خیر! به طور علمی و زنده باید خط فکری این انقلاب و نیازهایش را به میان مردم ببریم.

اگر تأثیر گذاری را با محتوای صحیح انجام دهیم اما نتوانیم فورا نیروهای آزاد شده را سازماندهی کنیم، باز هم انباشت نیرو نکرده ایم. پس، در این زمینه هم باید مرتبا جمعبندی کنیم. از ابتکار عمل های یکدیگر بیاموزیم و اشتباهات را بررسی کنیم. ابتکار عمل های توده های مردم را ترازبندی کنیم و ابتکارات نیروهای دیگر را با نگاه وسیع بررسی کنیم. از اشتباه کردن نترسیم. به قول استفان جی گولد[۸]: «اشتباهات شرافتمندانه در تئوری را نمی توان به حساب شکست علم گذاشت. بلکه اینها بذرهای پیشرفت در فعالیتِ اصیل برای اصلاح می باشند».

سازماندهی فوری افراد در خدمت به پیشبرد وظایف انقلاب بر مبنای آگاه کردنشان به ضرورت و امکان این انقلاب و ضرورت و امکان پیشبرد مبارزه با جنایت های رژیم به طوری که راه را برای گذاشتن این بدیل روی صحنه باز کند.

این سازماندهی نیازمند غلبه بر عقب ماندگی تشکیلاتی است. عقب ماندگی تشکیلاتی در دو جا بروز پیدا می کند: ۱) عدم توانایی در خرد کردن وظایف. خرد کردن وظایف امکان آن را به وجود می آورد که هر کس در هر سطح از توانش در آن لحظه درگیر حل معضلات پیشروی و بازگشایی راه بشود. ۲) خرد کردن وظایف نیازمند آن است که وظایف تعریف شوند تا بتوانند خرد شوند. برای همین باید توان تبدیل آماج به نقشۀ «از این جا تا آن جا» را پیدا کنیم. توان بررسی نقشه در حین پیاده کردنش و دیدن ضعف ها و برطرف کردن آنها را پیدا کنیم. توان «آغاز» محکم و «تکامل نقشه» و «به پایان رساندن» را داشته باشیم. توان جمعبندی از نقشه قبلی و نقشه ریزی دوباره را داشته باشیم. نکات جمعبندی چه باید باشد: هدف چه بود و سیاست چه بود؟ چه ابزاری برای پیاده کردن سیاست در دست داشتیم؟ چطور پیاده شد و چه به دست آورده ایم؟ …. اشتباهات خطی چه بود؟ اشتباهات سازمانی چه بود؟ و…

نقشه ریزی دوباره شامل این سوال است که دستاوردها چیست و چگونه با اتکا به آن می توانیم کارزارمان را گسترش دهیم؟ مثلا یک هسته در فلان جا درست کرده ایم. اکنون این هسته را می توان به دو هسته تقسیم کرد که خودشان را …. آیا امکانش هست که با حرکتی بزرگتر بدیل مان را به صحنه ببریم؟ ….

تأمین مالی و امکاناتی انقلاب

تأمین مالی و امکاناتی حزب و فعالیت های آن اهمیتی بسیار بالا – با درجۀ نظامی و امنیتی- دارد. …. مساله مالی و امکانات، چنان اهمیتی دارد که طبق خاطرات نادژیا کروپسکایا[۹]، تأمین آن بخش مهمی از دغدغه های لنین بود. ….

در دوران تدارک برای قیام سربداران بدون تأمین خودرو و کامیون، کوپن بنزین، مجوز عبور از طرح ترافیک، شناسنامه و خانه های متعدد و جمع آوری کمک مالی دائم، امکان تحرک تدارکاتی نبود. اما در دوران شکست و ضربات امنیتی این نوع امکانات به شدت کم شد. رفقای قدیمی فراموش نمی کنند زمانی که قیام سربداران شکست خورد و حملات انتقام جویانۀ رژیم به اوج رسید، اکثر کسانی که از قشرهای متوسط بودند کمک های خود را کم کردند. بسیاری از رفقا صرفا به علت نداشتن جا و مکان دستگیر و عده ای اعدام شدند. پس از آن و در دوران شکست، تأمین مالی و امکاناتی حزب بسیار سخت بود. زیرا هم شور تغییر انقلابی در میان توده ها افت کرد و هم قشر میانه ای که همواره منبع عمده تأمین مالی و امکاناتی بود سیاست گریز و حزب گریز و انقلاب گریز شده بود. بسیاری از همراهان سابق حزب از انقلاب سرخورده شدند و به ساختن «زندگی خود» پرداختند. در شرایطی که توده ها مرتبا به زیر بال بورژوازی می روند، شورش نمی کنند و طبقه میانه اتحاد بالایی با بورژوازی دارد و از انقلاب کمونیستی می ترسد، کار در همه جنبه ها از جمله در زمینه جمع کردن کمک مالی سخت است. اما اوضاع در حال تغییر است و باید فعالانه آن را تغییر داد. این یک جنبه دیگر از «تسریع» است.

جمع آوری کمک مالی و امکانات از میان توده های مردم — چه فقیر و چه مرفه – عمل کردن به این اصل است که انقلاب مال توده هاست و باید در همه جنبه های آن درگیر شوند. جمع آوری کمک مالی و امکانات بخش لاینفک از کار توده ای و انباشت قوای ما است. این یک جنبۀ دیگر از گذاشتن معضلات انقلاب در مقابل توده های مردم و تغییر آنهاست.

…. همه انقلاب های مردمی متکی به توده های کارگر و دهقان و پرستار و معلم و غیره برای پول، انتشارات، مخفی گاه، درمان پزشکی و غیره بوده اند. …. انقلابیون در اعماق زاغه هایی که پلیس هم جرأت ورود به آن را نداشت مخفیانه زندگی می‏کردند و حتی کتابخانه داشتند و  جلسه برای پیشبرد وظایف انقلابی شان می گذاشتند. در پرو، زاغه نشینانِ هوادار حزب برای کمک به تغذیه سربازان ارتش چریکی، کشاورزی می کردند، مرغ پرورش می دادند و بسیاری از ابتکارات دیگر. …. اگر افق بلندی نداشته باشیم و ندانیم که توده های مردم منبع عظیمی از ابتکار و حل تضاد هستند، حتا اگر ده ها امکان جلوی چشممان باشد آن ها را نخواهیم دید و قریحه ای در استفاده از آنها نخواهیم داشت.

جبهه متحد تحت رهبری پرولتاریا: ۲۷ و ۲۲۷

به وجود آوردن اتحاد وسیع حول خط سیاسی معین و تعیین سیاست و تأمین ابزار پراتیکی برای به حرکت درآوردن و سازمان دادن توده های مردم بسیار مهم است. رویکرد ما همواره این است: ایجاد وسیع ترین اتحاد ممکن به طوری که با اهداف عینی انقلاب پرولتری سازگار بوده و به آن کمک کند و در هر مقطع بتوانیم از طریق این فرآیند به حداکثر ممکن افراد را به لحاظ آگاهی ذهنی به سوی موضع کمونیستی جلب کنیم. بدون اینکه اتحادی که برای شرایط مفروض صحیح است را تضعیف کنیم. این اتحادهای وسیع هم مقطعی هستند و هم سطح شان کمتر از موضع کمونیستی و انقلاب کمونیستی است. علاوه بر این باید دوره به دوره نقاط تمرکز تضادهای اصلی جامعه را شناسایی کنیم و در میان قشرهایی از مردم که حول آن نقاط تمرکز به حرکت در می آیند کار کنیم و در حد توانمان اتحادهایی را با همان خصلتی که در بالا گفتیم برای پیشبرد مبارزه و مقاومت ایجاد کنیم.

محتوای  کار «تاثیر گذاری و انباشت قوای» ما ۲۲۷ است. در این جا از عدد برای ارایه بسته بندی سیاسی این محتوا استفاده می کنیم زیرا روش موثری برای فراگیر کردن است. ….

۲۲۷ چیست؟ اولین عدد ۲ علامت «دو راه: انقلاب یا رفرم» است. تغییر رادیکال یا چارچوبه های نظام ستم و استثمار را باهمه دهشت هایش نگه داشتن و امید بستن به این که به طور تدریجی می توان آن را اصلاح کرد. باید علمی و زنده به توده ها نشان داد که امکان اصلاح نیست و اشاعه دادن توهم اصلاحات فقط انرژی مثبت آنان را تهی می کند. «علمی» یعنی نشان دادن سوخت و ساز سرمایه داری که جبرا باید استثمار کند و الزاما باید رقابت و آنارشی داشته باشد، اجبارا باید دولت دیکتاتوری بورژوازی داشته باشد و غیره. «زنده» یعنی با نگاه به تجربه تاریخی در ایران و جهان و مقایسه و تشریح آنها.

دومین عدد ۲ برای شرایط خاص ایران و خاورمیانه بسیار مهم است. یعنی موضع گیری علیه «دو منسوخ»: رژیم و نیروهای اسلام گرای حاکم در یک طرف و  امپریالیسم به ویژه امپریالیسم آمریکا از طرف دیگر.  رفقای ما باید توان آن را داشته باشند که به طور علمی و زنده نشان دهند که سمت گیری با هر یک از این دو منسوخ منجر به تقویت دیگری می شود و این دو در عین حال که با هم تضاد دارند اما یکدیگر را تقویت می‏کنند. بیانیه انقلاب (هفت توقف) این مساله را به خوبی تشریح کرده است. آن نیروهای سیاسی و پلاتفرم هایی که مردم را میان این دو پوسیده پولاریزه می‏کنند، دست آخر شکست و سرخوردگی بیشتر مردم و  تقویت این دو «منسوخ» را به بار می آورند و بر پایۀ همین واقعیت باید آن پلاتفرم ها را نقد و محتوا و خروجی نهایی شان را برای مردم تصویر کرد.

عدد ۷ نماد هفت توقف است که بیانگر گسل های اصلی جامعه است. گسلهای هفتگانۀ جامعه ایران که این سیستم ماهیت شنیع خود را بیش از هرجای دیگر در آنها نشان می‏دهد و اکثریت توده های مردم روی یک یا چند مورد از تیغ های این گسل ها نشسته اند. سرچشمۀ همه اینها یک چیز است و همین امر ضرورت اتحاد همگانی و مبارزه همگانی با هر هفت گسل را به وجود می آورد. ایجاد اتحاد وسیع مردمی بر مبنای «مبارزه همگانی با هفت گسل» صف محکمی برای سرنگونی جمهوری اسلامی خواهد بود و هم زمان فضای مانور امپریالیست ها و نیروهای وابسته به آنها را می بندند. در این مورد هم باید به طور علمی و زنده نشان دهیم که یا همه با هم رها می شویم یا هیچ کس رها نمی شود. …..

در ایجاد اتحاد با هر فرد یا گروهی جهت مبارزه با رژیم، ۲۷ چارچوبه و سطح وحدت ضروری است: دو منسوخ و هفت توقف. حالا اگر فرد یا نیرو و سازمانی خواست این ۷ را به ۸ تبدیل کند، ایرادی ندارد اما حذف یکی از این هفت توقف غیرقابل قبول است. کامل کردن تشریح هر یک از این هفت مورد هم قابل قبول است. اما نباید منتهی به رقیق کردن برخی جنبه های برجسته هر یک شود. مثلا نمی توان حجاب اجباری و قوانین شریعت در گسل پدرسالاری را همسنگ با دیگر جنبه های پدرسالاری قرار داد.

یکی دیگر از شروط ضروری در هر اتحادی این است که ما کمونیستها باید آزادی تبلیغ و ترویج بدیل خودمان را داشته باشیم. مدل کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی خارج کشور مثال خوبی است. در عین اتحاد وسیع اما میان جریان های مختلف بحث و گفتگوی غنی و خلاقی در جریان بود و همه نظرات خود را در میان دانشجویان تبلیغ و ترویج و از میانشان عضو گیری می‏کردند. طبعا همین حق را برای کسانی که با بدیل ما مخالفند قائلیم و در واقع خوب است که فضای جدل دوستانه میان بدیل ها وجود داشته باشد. زیرا به روند آگاهی بخشی خدمت می کند. حتی کسانی که چارچوب ۲۷ را قبول دارند اما خواهان رفرم هستند می توانند برای رفرم استدلال کنند و ما در مقابل به طور علمی و زنده و با احترام به مخالفین می توانیم ثابت کنیم رفرم بیراهه است.

مبارزه برای ۲۲۷ دارای بعد اخلاقی است. اپیستمولوژی و اخلاق جایی با هم تلاقی پیدا می‏کنند. آگاهی علمی در مورد واقعیت ها برای افراد اصول و ضرورتهای اخلاقی به همراه می آورد. به قول برشت: «آنکه نمی داند نادان است و آنکه می داند و نمی گوید تبهکار است». اولین اصل اخلاقی که باید به معیار فراگیر تبدیل شود عدم هرگونه همکاری روشنفکران با این رژیم است. سالها لشگری از خواننده ها، نویسندگان و شعرا بازیچه دست رژیم بودند و خاک در چشم مردم پاشیده اند. اما کسانی مانند شاملو را داشتیم که سرخم نکرد و در مقابله با «امتیازات» حقیری که رژیم می خواست به ادبا و شعرا بدهد گفت، «ما را از چراغ سبز می خواهند رد کنند که مردم را پشت چراغ قرمز نگاه دارند و من با این گوشت گندیده آشپزی نمی کنم». روشنفکرانی هستند که در مقابل این رژیم کوتاه نیامده اند. از آنها باید حمایت کرد و بر بقیۀ بدنۀ روشنفکری فشار آورد. از روشنفکرانی که زندانی اند مثل اعضای کانون نویسندگان و وکلا و معلمین زندانی باید حمایت کرد. حمایت از آنها بخشی از «هفت توقف» ما است. روشنفکرانی را که در چارچوب اتحاد ۲۷ می گنجند باید فراخواند که درگیر بحث در مورد انقلاب کمونیستی و بدیل جمهوری سوسیالیستی نوین شوند و در رابطه با این بدل سکوت نکنند و بی تفاوت نباشند.

اما مبارزه برای جا انداختن ارزش های رهایبخش محدود به روشنفکران نیست. مبارزه با اخلاقیات و گرایش های عقب مانده و ارتجاعی در میان توده ها مانند ستم کردن به یک ستم دیده دیگر، خودپرستی، رقابت و بی تفاوتی نسبت به سرنوشت دیگر بخش های بشریت و بسیاری اخلاقیات شنیع و زننده که نظام حاکم در آنها تولید و بازتولید می کند، باید بخشی از مبارزه با توده ها و تغییر آنها در خدمت به انقلاب باشد. تولید احساسات خوب در میان مردم و دامن زدن به خیال پردازی شاعرانۀ آنان در مورد اینکه به واقع چه دنیای زییایی می توانیم بیافرینیم و از همین امروز، بر پایه مبارزه برای آن دنیا چگونه می توانیم روابط زیبا و رهایی بخش در میان خود برقرار کنیم، بخشی از مبارزه با مردم و تغییر آنها برای انقلاب است. همه اینها، هم اخلاقیات شنیع و هم اخلاقیات رهایی بخش پایه و اساس مادی و عینی دارند.  توده های مردم از یک طرف، سعی می کنند با قواعد و قوانین نظام «بازی» کنند اما از طرف دیگر، حالشان هم از این قواعد و قوانین به هم می خورد. لاشه گندیدۀ دو منسوخ (اسلام گرایی و امپریالیسم) بر ذهن مردم سنگینی می کند. با این وجود، اخلاقیات کمونیستی و روابط کمونیستی از شکافهای نظام حاکم بیرون می زند. این را در جریان خیزش ۹۶، زلزله کرمانشاه و سیل سال ۹۸ می توانستیم ببینیم. اما این نوع روابط و گرایش ها را بدون سرنگون کردن دولت حاکم و استقرار دولت نوین نمی توان به جریان عمده و ماندگار در جامعه تبدیل کرد. برای تحقق این امر، حاکمیت یک قدرت سیاسیِ سوسیالیست لازم است تا با تمام ساختارهایش از این نوع اخلاقیات و روابط و افکار نوین حمایت کند و  اخلاقیات و روابط و افکار ارتجاعی را محدود و محدودتر کند.

مقابله با سرکوب

در بیانیه انقلاب (هفت توقف) در این مورد می خوانیم:

مقابله با سرکوب یکی از مسائلی است که مرتبا باید تحلیل کنیم و در مقابل توده هایی که با آنها کار سیاسی می کنیم بگذاریم. مقابله با تشدید سرکوب یک مبارزه بزرگ است و یکی از «توقف» هاست. هیئت حاکمه در اوج فلج بودن (به خاطر تضادهای جهانی و داخلی) برای محدود کردن دامنۀ مقاومت و مخالفت دست از سرکوب برنخواهد داشت. در واقع، بخش عمدۀ کنترل جامعه از این طریق پیش می رود. با تکیه بر سرکوب و سرنیزه است که این رژیم توهمات «اصلاح طلبانه» را هم در مردم تقویت می کند. در تمام فعالیت های متحدانه مان باید عامل مقاومت در مقابل سرکوب را بگنجانیم. اما مهمتر از آن لازم است بیاموزیم در مقابل سرکوب صرفا با هدف حفظ خود حرکت نکنیم. هرچند حفظ نیروهای خود یک جهت گیری استراتژیک است. اما بدون خطر کردن نیز نمی توان انباشت نیرو کرد و اگر صرفا به حفظ خود بیفتیم نتیجه اش تحلیل رفتن نیرویمان خواهد بود. این تضاد فقط یک راه حل دارد: توده ای و متداوم شدن مبارزه و مقاومت. در شرایط ایران این «توده ای و تداوم» را فقط با فن عمودی-افقی می توان حل کرد: کار مخفی (عمقی) و کار وسیع (افقی). به صورت مخفی اما وسیع در میان توده ها کار کردن. تعلیم دادن توده های مردم به ویژه جوانان که در مبارزه مخفی حرفه ای شوند و موج وار فنون مبارزه مخفی را به توده های مردم آموزش دهند.

….


[۱] مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران. کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م ل م). بهمن ۱۳۹۶

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/manifest.pdf

[۲]  استراتژی راه انقلاب در ایران. کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م ل م). پاییز ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/strategy.pdf

[۳]  بیانیه انقلاب. کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م ل م). از نشریه حقیقت شماره ۸۲ خرداد ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/05/hagh82-1.pdf

[۴]  قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیشنویس پیشنهادی). حزب کمونیست ایران (م ل م). بهمن ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/constitution.pdf

[۵] انتظارات تئوری به حدی بر دریافت های حسی سایه می اندازد که افکار جدید به ندرت امکان می یابند از درون فاکت هایی که تحت تاثیر تصویر کهنه از جهان، جمع آوری شده اند، سربلند کنند. تصاویر جدید قبل از آن که آدم ها فاکت ها را در پرتو افق جدید ببینند تاثیرات خود را می گذارد». نقل از نیلز الدرج که همراه با جی. گولد تئوری «تعادل منقطع» را به عنوان سنتزنوین تئوری فرگشت ارایه کرد. در مرکز تصویر جدید آنها اعلام این واقعیت بود که «حلقۀ گمشده ای» که قریب به صد سال دیرینه شناسان به دنبالش بوده اند اصلا وجود خارجی ندارد زیرا فرگشت جهش وار رخ داده است و سنتزنوین آنها نتیجۀ بیرون ریختن تبیین تدریج گرای داروین از تئوری فرگشت بود.

[۶] هاکسلی زیست شناس نامداری بود که وظیفۀ تبلیغ و ترویج و دفاع از تئوری تکامل داروین را بر عهده گرفت.

[۷]  در جریان جنگ طولانی مدت انقلابی در چین (۱۹۲۹-۱۹۴۹) پزشکان پابرهنه از میان دهقانان فقیر توسط پزشکان حرفه ای و تحصیل کرده انتخاب شده و آموزشهای پزشکی حرفه ای می دیدند. به طوری که قادر بودند کارهای پزشکی اولیه و بسیار حیاتی را انجام دهند.

[۸] استفان جی گولد (Stephen Jay Gould) (1941-2002) دانشمند بیولوژی تکاملی و کسی که جهشهای مهمی در کاملتر کردن تئوری تکامل داروین انجام داد.

[۹] کروپسکایا، نادژدا (۱۳۶۰) یادها. ترجمه ز اسعد. تهران. نشر پژواک