نشریه آتش شماره ۹۷ آذر ۱۳۹۸

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۳۰ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۹۷- آذر ماه ۱۳۹۸

سر سخن: از مدرسۀ جنگ تا جنگ انقلابی

آتشفشان آبان ۹۸ چهار ستون نظام سید علی خامنه ای و آدمکشان او را لرزاند، کلیت دارودستۀ اشرار اسلامگرای حاکم را تحقیر و صفوف شان را آشفته تر از پیش کرد و در عین حال به قشرهایی که انگل وار از راه مزدوری برای این رژیم روزگار گذرانده اند هشدار داد.

این خیزش نقطه عطفی در شکوفایی پتانسیل رهایی بخش نهفته در دل محرومترین قشرهای این سرزمین است که در نتیجۀ سیاست های جمهوری اسلامی و کارکرد نظام سرمایه داری جهانی به اعماق جامعه رانده می شوند. اما این بار کمر راست کردند و از قربانیان بی صدا و بی تصویر به بازیگران اصلی صحنۀ سیاست تبدیل شدند. راه فوران انرژی عظیم بقیۀ ستمدیدگان را باز کردند و حتی قشرهای میانی را به تحرک واداشتند. آنها نه صرفا تصاویر خامنه ای که تصویر «جاودانگی» این نظام را به آتش کشیدند و شکافی در هیبت به ظاهر شکست ناپذیر نیروهای امنیتی و نظامی رژیم ایجاد کردند. این خیزش همراه با شورش جوانان عراق و لبنان، «محور مقاومت» ارتجاعی جمهوری اسلامی را تبدیل به طناب داری بر گردن این رژیم کرد. به این ترتیب، جمهوری اسلامی نه تنها در «اعماق استراتژیکش» بلکه در «خانه» هم به لرزۀ نابودی افتاده و از هر طرف صدای «مرگ بر جمهوری اسلامی»، «مرگ بر خامنه ای»، «اطردوا سلیمانی و خامنئی من العراق» (قاسم سلیمانی و خامنه ای را از عراق طرد کنید) به گوش می رسد.

سرکوب خونین خیزش آبان به دست اوباش و سلاخان نیروی انتظامی، بسیج، سپاه، ارتش، وزارت اطلاعات و شبه نظامیان وارداتی از عراق و لبنان، زخمی عمیق و فراموش نکردنی بر پیکر جامعه وارد کرد. از این رویارویی خونین فقط می توان یک پیام دریافت کرد: « باید برای مبارزه ای طولانی و سخت باید آماده شویم» و از میان همهمه ها باید با گوش هوش شنید که: «نظم کهنه، چه در هیبت جمهوری اسلامی و چه رژیم هایی از نوع دیگر باید به خاک سپرده شود».

از مدرسۀ جنگ تا جنگ انقلابی پیروزمند

خیزش آبان ماه ۹۸ به لحاظ قشری که ستون فقرات آن را تشکیل می دهد، تمرکزی که در مناطق محروم نقاط مختلف کشور دارد و دامنۀ جغرافیای مکانی و طبقاتی آن، گستردگی آماجش از نمادهای روبنای دینی ایدئولوژیک حکومت (انگشتر خمینی، مصلاها، حوزه ها، دفاتر دینی،…) تا مقرهای نظامی و اقتصادی (کلانتری ها و بانک ها) و همچنین ابتکار عمل های جنگ خیابانی جوانان (پارک خاموش خودروها در اتوبان و بزرگراه ها، شکستن دوربین های جاسوسی و غیره) تفاوت های مهمی با خیزش دی ماه ۹۶ دارد. تفاوتهایی که خیزش آبان را در موقعیت مدرسۀ تمرین جنگ داخلی برای مغلوب کردن دستگاه نظامی و سرکوب رژیم اسلامی قرار داد و به همین شکل باید به آینده و تکامل آن نگریست. مدرسه ای برای آموزشِ تخمین نقاط قوت و ضعف دشمن. آموزش ترازبندی از نقاط قوت و ضعف خود برای زمانی که جنگ انقلابی واقعی آغاز خواهد شد و انحصار ارتجاع اسلامی بر تفنگ شکسته خواهد شد.

این خیزش مدرسۀ جنگ طبقاتی در عرصۀ سیاست هم هست. تحرکات سیاسی طبقات اصلی جامعه در این خیزش یا در رابطه با آن خیره کننده و بس آموزنده است. هنگامی که توده های مردم شورش کرده و صحنۀ سیاسی جامعه را اشغال می کنند، انواع و اقسام نیروهای سیاسی که هر یک افق و برنامۀ طبقۀ معینی را نمایندگی می کنند وارد گود می شوند تا فرصت تحمیل منافع خود بر جهت گیری شورش مردم را از کف ندهند. یک باره ناب ترین نمایندگان نظم کهنه «حامی» توده ها شده و قصد «رهبری» شان را می کنند. طیفی از سلطنت طلبان و مشروطه خواهان که رضا پهلوی یکی از سخنگویانشان است به دنبال بازگشتن به قدرت از طریق همان راه کاری هستند که خمینی و دارودسته اش به وسیلۀ آن به قدرت رسیدند. یعنی با یک جا به جایی مختصر در رأس قدرت همراه با جلب وفاداری و اتحاد نیروهای نظامی و تکنوکرات های جمهوری اسلامی، دست نخورده نگاه داشتن ساختار اقتصادی سرمایه داری ایران و وابستگی آن به نظام سرمایه داری جهانی و با پشتوانۀ امپریالیسم آمریکا. ائتلاف های بورژواییِ شکل گرفته در اپوزیسیون خارج از کشور یا اتحادهای آتی مشابه آن، فرصت را برای حقنه کردن این دروغ بزرگ از دست نمی دهند که گویا آیندۀ مطلوب برای این جوانان شورشی، «بازگشت» به رژیم منسوخ قبل از جمهوری اسلامی و چشم امید دوختن به امپریالیسم آمریکا است که تاریخ جنایت هایش علیه بشریت هم در ایران و هم در هر گوشۀ جهان عمری دراز دارد. جهان ورم کرده از فقر، بیماری، آوارگی، شکنجه و زندان، بمباران، جنگ های نیابتی، خشکسالی، سیل، تن فروشی، زن ستیزی و ایدئولوژی های متعفن بس نیست؟ چرا باید میان کلید داران این گنداب یکی را انتخاب کرد؟ نه رژیم حاکم و نه اپوزیسیون بورژوایی که منادیِ «بازگشت به گذشته» است هرگز نمی توانند آینده ای شرافتمندانه برای این نسل جدید و نسلهای آتی فراهم کنند. چرا که هر دو به اشکال و درجات مختلف به نظام سرمایه داری جهانی و امپریالیستی وابسته هستند و برای قدرت هایی که در رأس آن نشسته اند، حال و آیندۀ مردم ایران و هیچ نقطۀ جهان پشیزی ارزش ندارد.

 اقتصاد جمهوری اسلامی را بیش از آن که فرمان های خامنه ایِ مفلوک تعیین کند، نهادهای سرمایه داری جهانی مثل صندوق بین المللی پول و امثال ترامپ تعیین می کنند. فرمان افزایش بنزین یا مالیات ها فرمان مراکز جهانی اقتصاد سرمایه داری به رژیم های ایران، ترکیه، شیلی، بولیوی و غیره است. تولید فقر، بیکاری، آوارگی، تباهی و ستم در ذات نظام سرمایه داری است و علاوه بر این ذات عمومی، امروزه این نظام در سراسر جهان، دچار چنان بحرانی شده است که جبرا همۀ دهشت های همیشگی اش را چند برابر کرده است. اقدام رژیم جمهوری اسلامی در افزایش بهای بنزین بخشی از پروژۀ نئولیبرالی کاهش سوبسیدهای دولتی است که نظام جهانی سرمایه داری طی چهار دهه اخیر در مناطق مختلف جهان پیش برده است. سیاستی که از مهمترین پیشنهادات نهادهای جهانی سرمایه داری امپریالیستی همچون صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی به کشورهای تحت سلطه (جهان سوم) است و تاکنون زندگی چند میلیارد نفر از  مصر و هند و مکزیک تا غنا و رومانی و شیلی را به ورطۀ فلاکت و سختی مضاعف کشانده است. اما تصمیم اخیر رژیم دلایل دیگری هم دارد. فشار ناشی از تحریمهای آمریکا، به ویژه محدودیتهای فروش نفت و معاملات بین المللی، کسری هنگفتی در بودجۀ سال آینده دولت به وجود آورده است که برای تأمین این کسری به دنبال منابع جدید افزایش درآمدهایش است و چه چیز دم دست تر از حمله به معیشت مردم؟ این در حالی است که هزاران میلیارد پول پروژه های نظامی، هسته ای، موشکی و جنگ افروزانه جمهوری اسلامی، هزاران میلیارد بودجۀ نهادهای ترویج و تبلیغ جهل و خرافۀ دینی و هزاران میلیارد پولهای غارت شده توسط آقازاده های فاسد و دزد کماکان ادامه خواهند یافت!

انقلاب کمونیستی و جنگ انقلابی

همه جا جنگ است و جنگ های بیشتری هم دامن گیر بشریت خواهد شد. این یک ارزیابی علمی از واقعیت های این جامعه و کل جهان است. اگر همین نیروی «جوان و بی آینده» که ستون فقرات خیزش آبان بود وارد مبارزه برای یک انقلاب کمونیستی  و تدارک برای آغاز جنگ انقلابی جهت محقق کردن این انقلاب نشود، شمار بزرگی از آنها به سمت جنگ سالاران و شبه نظامیان از انواع و اقسام رانده خواهند شد– جنگ سالارانی که در کشورهای خاورمیانه نیروهای نظامی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی، اسراییل، آمریکا، روسیه، عربستان، ترکیه و… را از میان قشر «جوان و بی آینده» اجیر و متشکل کرده اند و باز هم خواهند کرد. دو راه بیشتر در مقابل جامعه نیست: راهی که در چارچوبه نظام طبقاتی حاکم است  حتی اگر رژیم دیگری به جز جمهوری اسلامی در رأس آن بنشیند. و یا راه انقلابی که هدفش سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران است.

انقلاب کمونیستی به جایگزینی یک رژیم سکولار با رژیم دینمدار جمهوری اسلامی اکتفا نمیکند، صرفا به تخفیف فقر و پدرسالاری و کاهش سرکوب اندیشه و ستم ملی بسنده نمی کند. بلکه دست به ریشه ها برده و نظام مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به عنوان سرچشمه شکاف طبقاتی، انباشت فقر و محرومیت هولناک در یک طرف برای ده ها میلیون نفر و انباشت ثروت های افسانه ای در دست عده ای معدود را ریشه کن می کند و به همین علت قادر است تمامی اشکال و انواع ستم و بهره کشی و تبعیض را ریشه کن کند.

خیزش آبان ۹۸ و مازاد ناشی از آن همانند خیزش دی ۹۶ در خط مستقیم پیش نخواهد رفت و مسلما فروکش خواهد کرد تا باردیگر مانند آتشی از زیر خاکستر بلند شود. وظیفه ما اما این است که در این فاصله بر بستر زمین حاصلخیزی که این خیزش بر جای گذشته مدرسۀ جنگ را به خوبی از سر بگذرانیم، تقسیم بندی جامعه به طبقات مختلف را باز بشناسیم، حول تدارک انقلاب کمونیستی تبلیغ، ترویج و سازماندهی کنیم، شمار هر چه بیشتری از مردم را به دور آلترناتیو و خط و انقلاب مان بسیج کنیم، مردم را نسبت به خصلت قدرت های امپریالیستی و جنایت هایشان آگاه کرده و به آموزش علم استراتژی و تاکتیک جنگ انقلابی بپردازیم. تا در دور آتی برخاستن موج خیزشها و قیامها که لاجرم در دل جامعه طبقاتی و نظام سرمایه داری دیر یا زود برخواهند خاست، از هر لحاظ کیفیتا آماده تر باشیم. اگر مدرسه جنگ طبقاتی را به خوبی از سر نگذرانیم، در پیچ و خم های مبارزۀ طبقاتی گمراه شده و به جمهوری اسلامی فرصت تخفیف بحران هایش در سطح بین المللی و کشیدن تسمه از گُردۀ مردم در داخل را داده ایم.

مبارزه با این رژیم و مغلوب کردن آن امری جدی است و نیازمند علم و نقشه راه و رهبری است. ضرورت انقلاب کمونیستی از افکار یا تمایلات ما بر نمی خیزد. بلکه همان طور که در مانیفست و برنامۀ انقلاب کمونیستی در ایران گفته ایم ریشه در تضادهای عمیق اجتماعی دارد. تاریخ دولت های طبقاتی — در همۀ اشکالشان — مدتها پیش به سر رسیده و به همین علت با هر دم و بازدمشان انواع قساوت ها و رنج های طاقت فرسا را بر اکثریت مردم هر جامعه ای تحمیل می کنند.

پس این انقلاب یک ضرورت است. اما هرگز به خودی خود از راه نمی رسد حتا اگر فشارهای فقر و گرسنگی و سرکوب سیاسی میلیون ها بار بیش از این ها شود. بلکه، کاری است که باید آگاهانه و پیوسته آن را تدارک دید و به فرجام پیروزمند رساند. امروز بزرگترین کمبود ما برای پیشبرد این انقلاب آن است که حتا شمار کمی از جوانانی که ستون فقرات خیزش آبان بودند و باید ستون فقرات چنین انقلابی شوند، در مورد آن چیزی نمی دانند. حتا در تصورشان نمی گنجد که می توان جامعه ای ساخت که متکی بر شکاف طبقاتی و سرکوب سیاسی و امنیتی، شکاف میان زن و مرد و میان ملیت ها نباشد. این وضعیت بزرگترین عامل نامساعد در پیشبرد این انقلاب است و بدون حل این معضل، امکان پیشروی نیست. همین مساله، تکلیف و وظیفۀ امروز ما را روشن می کند. بردن این آگاهی به میان آنها و رساندن پیام این انقلاب و اینکه حزب و نقشه راه و برنامه ای برای این انقلاب موجود است و آن چه موجود نیست نیروی آگاه و سازمان یافته آنان در صفوف این انقلاب، همراه با دیگران و تحت هدایت «مانیفست وبرنامه انقلاب کمونیستی» و بر مبنای استراتژی و راه انقلاب برای سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی است. وقت تنگ است، باید لحظه را دریافت.

از هر قطره خون شهیدان و جان باختگان نبرد چهل سالۀ اخیر علیه تباهی جمهوری اسلامی، ده ها و صدها و هزاران عزم آماده و آگاه برای نبرد و انقلاب بر بکشیم. نسل عصیانگر و قیام آفرینِ خیزش آبان ماه، ستون فقرات جنگ انقلابی آتی خواهند بود. پس زنده باد انقلاب و مرگ بر جمهوری اسلامی!

 

 

 

تحلیل طبقاتی و جمعیت شناختی از خیزش آبان ۹۸ و نتایج حاصل از آن برای استراتژی راه انقلاب کمونیستی در ایران

سعید قاسمی از فرماندهان اطلاعات سپاه در دوران جنگ و از مبلغین جناح اصولگرای حکومت در کوران رویدادهای سال ۸۸ خطاب به پایه های سرکوبگر رژیم و بسیجیان گفت: «از اون روزی باید بترسیم که دمپایی پوشها و کفش ملی پوشهای شوش و شاعبدل عظیم… اگر قاط زدن… اون روز فرار کن برو خارج». بله شورش و خیزش جوانان طبقات محروم جامعه برای سردسته های قداره بندان بسیج و سپاه «قاط زدن» است و به تأکید از این عصیان هراس به دل دارند. هراسی که در دی ۹۶ و در سطح وسیعتری در آبان ۹۸ به واقعیت پیوست. برخلاف جنبش سال ۸۸ که اساسا در میان خرده بورژوازی مرفه و متوسط شهری و اقشار میانی چند شهر بزرگ و مشخصا تهران پایه داشت، دو خیزش دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ هم در سراسر کشور شعله ور شدند و هم کانونهای اصلی نبرد آنها در مناطق محروم و حاشیه های شهرها و مناطق محل زندگی لایه های پایینی خرده بورژوازی بودند.  

نگاهی اجمالی و تحلیل طبقاتی و جمعیت شناختی (دموگرافیک) از خیزش آبان ماه و به ویژه شهرهایی که شدیدترین اعتراضات و بیشترین درگیری ها و جان باختگان را داشتند، ما را به نتایج زیر می رساند. نتایجی که از زاویۀ مسائل مربوط به استراتژی انقلاب و نیروهای اصلی انقلاب کمونیستی قابل تأمل و جمعبندی هستند.

۱) این درگیری ها عمدتا در دو گونه از مناطق شهری اتفاق افتادند: نخست مناطق حاشیه نشین و فقیر و دیگری مناطق محل سکونت اقشار پایینی و ضعیف خرده بورژوازی. یعنی کسانی که حداقلی از دارایی و مالکیت ابزار تولید (در حد ماشین شخصی برای مسافرکشی و باربری، مغازه کوچک) داشتند اما در مرز سقوط طبقاتی قرار دارند و به ویژه در جریان رکود و بحران اقتصادی پس از سال ۹۶ تاکنون در آستانۀ ورشکستگی و فلاکت کامل بودند.

۲) اکثر جان باختگان شناسایی شده از جوانان شورشی عمدتا بی کار و بین سنین ۲۰ تا ۳۰ سال بودند.

۳) تقریبا تمامی مناطق کانونی نبرد در چند شهر اصلی این خیزش (کرمانشاه، شهریار، جاده ساوه، شهرکهای کرج، مریوان، جوانرود، شیراز، اصفهان) محل اسکان مهاجرین از روستاها یا شهرستانهای کوچک بودند.

۴) بافت ملی این مناطق ناهمگون بود و حتی در شیراز، اصفهان، شهریار و شهرکهای اطراف کرج مهاجرین لر، کرد، ترک و قشقایی زندگی می کنند.

۵) در آبان ۹۸ به نسبت دی ۹۶ بیشتر شاهد حضور اقشار میانی و خرده بورژوازی شهری بودیم. تأثیر مستقیم قیمت بنزین بر زندگی اقشار میانی، نا امیدی شدید از توهم اصلاحات و دولت روحانی و سقوط بیشتر لایه های پایینی خرده بورژوازی به علت رکود و تورم دو سالۀ اخیر، از علل این افزایش دامنۀ خیزش به اقشار خرده بورژوازی بود.

۶) یکی از تفاوتهای مهم دی ۹۶ در مقایسه با سال ۸۸، کمرنگ تر شدن گفتمان مذهبی و عناصر مذهبی در اعتراضات (الله اکبر، عزاداری های ماه محرم و غیره) بود. فقدان عنصر مذهبی و نمادهای مذهبی در آبان ۹۸ حتی پر رنگ تر از دی ۹۶ شد و تقریبا در هیچ کجا شعار الله اکبر شنیده نشد و در بسیاری از شهرها (از جمله محلۀ مذهبی زینبیه اصفهان) شاهد به آتش کشیده شدن حسنیه ها، تکیه ها، حوزه های علمیه و دفتر امامان جمعه بودیم.

فاکتهای ما برای نتیجه گیری های فوق عبارتند از:

کرمانشاه: کانون اصلی شورش و خیزش در سه منطقه دولت آباد، شهرک الهیه و جعفر آباد بود. مناطقی که عمدتا توده های فقیر و بی چیز و فاقد شغل دائم یا کارمندان ساده در آنها زندگی میکنند. ساکنین دولت آباد اکثرا روستاییان مهاجر پس از جنگ هستند که مشاغل بی ثبات و موقت مثل خرده فروشی، کارگری ساختمان و حتی بزه کاری و قاچاق مواد مخدر در بین آنها رایج است. این منطقه بیشتر اهل سنت هستند و تعمیرگاه های اتومبیل هم در اطراف آن واقع شده است. کرمانشاه یکی از بالاترین نرخهای بیکاری جوانان را در کشور دارد.

اصفهان: اوج درگیری در محلۀ زینبیه بود. منطقه ای فقیر نشین و فاقد امکانات شهری و رفاهی کامل که بیشتر محل سکونت مهاجرین از شهرها و استانهای اطراف خصوصا لرهای مهاجر از چهارمحال بختیاری و خوزستان است.

شیراز: تنشها و مبارزات در معالی آباد، کمربندی، پانصد دستگاه و کوزه گری بیشتر رخ داد. معالی آباد منطقه ای است که همه قشر در آن زندگی می کنند. هم مناطق فقیر نشین و هم عمدتا اقشار پایین خرده بورژوازی. مهاجرین از شهرهای استان فارس، یاسوج، بوشهر و جنوب بیشتر در این منطقه شهر ساکن هستند. اما کوزه گری و پانصد دستگاه محلات فقیر نشین و حاشیه ای هستند. مثلا پانصد دستگاه محل تخلیه فاضلاب شهری است. کمربندی هم منطقه فقیر نشینی دارد که محل استقرار جنگ زدگان باقی مانده از دوران جنگ ایران و عراق است.

سنندج: اعتراضات تماما در مناطق حاشیه نشین و محروم با تراکم جمعیتی بالا و میزان بی کاری گسترده اتفاق افتاد. مناطقی مثل غفور، زور آباد، شریف آباد، کار آموزی، کانی کوزه­له، نایسر و غیره.

مریوان: مناطق کاملا محروم و حاشیه نشین با آمار بی کاری بالا مانند جوجه سازی، کانی دینار، دار سیران، محلۀ میانه ای ها.

جوانرود: از شهرهای بسیار فقیر استان کرمانشاه که جوانان بی کار آن عمدتا از طریق مسافر کشی یا داد و ستد کوچک با کردستان عراق از طریق شهرهای نوسود و نودشه امرار معاش می کنند.

عسلویه و جَم: مناطق محروم با آمار بی کاری بالا و خشم نسبت به بی کاری و فقدان امکانات شهری و رفاهی با وجود قرار گرفتن در کنار مجتمع های عظیم و ثروت زای پتروشیمی و گاز.

کرج و استان تهران: بیشترین درگیری ها در شهرها و شهرکهای حاشیه یعنی شهریار، رباط کریم، شهرک اندیشه، مارلیک، گلشهر، اسلامشهر، قلعه حسن خان (شهرک قدس) اتفاق افتاد. مناطقی که به نوعی «طفیلی» شهر اصلی تهران هستند و محل سکونت مهاجرین از مناطق مختلف کشور. آمار بی کاری در آنها بالا است و ترکیب ملی آن کاملا متنوع از کرد، لر، ترک، عرب، بلوچ، زابلی، افغانستانی، بختیاری و غیره. بخش مهمی از جوانان این منطقه از طریق مسافر کشی و باربری به تهران و کرج زندگی شان را تأمین می کردند.

نتایج تئوریک و سیاسی

حزب کمونیست ایران (م ل م) در سند استراتژی راه انقلاب در ایران این سوال را پیش گذاشته بود که مناطق محل شروع جنگ انقلابی یا اصطلاحا «روستای مجازی» در ایران کجا است؟ منظور از روستای مجازی به گفته رفیق آواکیان: «مناطقی است که توده ها در آن تجمع دارند، به معنای واقعی و کلاسیک روستا نیستند، اما مناطقی هستند که بیشترین نقطۀ تمرکز قدرت طبقۀ ارتجاعی نیستند یا این که دولت در آن نقاط فعالانه اعمال قدرت نمی کند». سند استراتژی حزب سپس این سوالات را جلو گذاشته بود که: «آیا مناطقی از شهرها و حاشیۀ شهرها که تجمع توده ها است و ممکن است دشمن در آنجا در موقعیت قوی نباشد، می‌تواند زمین آغاز باشد؟… آیا مناطقی در کردستان را می توان از این دست به حساب آورد؟» (استراتژی ۳۱ و ۳۲)

از فاکتهای بالا به نتایجی می توان رسید که ترجیحا از روی اسناد اصلی حزب کمونیست ایران (م ل م) استخراج کرده ایم:

یک) نیروهای اساسی انقلاب در ایران و ستون فقرات انقلاب کمونیستی در ایران، همین توده های فقیر و لایه های پایینی کارگران یا توده های پرولترزدایی شده (یعنی فاقد کار مداوم) هستند. «رشد سرمایه داری، مرتبا «جمعیت مازاد» (که نسبت به اقتصاد سرمایه داری “مازاد” هستند و نه نسبت به جامعه بشری) تولید می کند. این وضعیت منجر به ایجاد جمعیت چند میلیونی بیکاران جوان و نیروی آماده به کار شناور شده است. این ها بخش مهمی از نیروهای انقلاب کمونیستی، به ویژه نیروی ضربت و آغاز‌گران آن هستند». (مانیفست ۴۰) «ما باید هسته های مستحکمی در میان کارگران و کارگران دارای کار بی ثبات ایجاد کنیم و با تکیه به این هسته ها باید در میان این قشرها و توده های زحمتکش محروم در حاشیه شهرها پایه بگیریم». (استراتژی ۲۵)  «کار در میانِ این توده ها (توده های اعماق و فقیر) و انباشت قوا از میان آنها به دو دلیل بسیار مهم است: یکم ما برای آغاز جنگ نیاز به کسانی داریم که تجربۀ زندگی آنها را سخت بار آورده است. هنگامی که این تجربه با آگاهی و این احساس که برای رهایی هم زنجیران خود در سراسر جهان باید بجنگند پیوند بخورد، قدرت زیادی به نیروی جنگی ما خواهد داد. دوم چنانچه ما در میان حاشیه نشینان پایه نگیریم، انواعِ نیروهای ارتجاعی می‌توانند آنها را جذب کنند. این قشرِ از لحاظ‌‌ اجتماعی و طبقاتی در موقعیتی نیست که بخواهیم صرفاً آنها را به “بی‌طرفی دوستانه” بکشانیم، بلکه به لحاظِ اجتماعی قشری در شرایط بحرانی و حاد است و به طور مضاعف توسط سیستم سرکوب و تلف می‌شود». (استراتژی ۳۴)

ب) گُسل ستم ملی کماکان مناطقی که در آنها ستم ملی و مساله ملی وجود دارد به ویژه کردستان و خوزستان را دارای اهمیت مضاعف برای کار و جذب نیرو می کند.

ج) خشم جوانان شورشی مناطق فقیر و حملاتشان به نهادها و اماکن دینی دولتی بیانگر اهمیت «گسل ادغام دین و دولت» در ایران است. «پس از گذشت چند دهه، روبنای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تبدیل به گسل مهمی برای این رژیم شده است. از یک طرف این رژیم بدون شریعت معنی ندارد اما از طرف دیگر، تحمیل قوانین دینی در ادارۀ جامعه ای مدرن، خطر شورش و طغیان توده ای علیه رژیم را به وجود می آورد». (مانیفست و برنامه انقلاب ۴۴)

د) جذب و متحد کردن جوانان روشنفکر و شورشی از این مناطق (حاشیه ها و مناطق ستم ملی) به ویژه از میان زنان جوان و دانشجویان کماکان استراتژیک است.

پرسشهایی برای تأمل بیشتر

اما خیزش آبان ۹۸ نکات مبهم و ناروشنی داشت که نیازمند تحقیق، تأمل، تحلیل و جمعبندی برای فعالیتهای آتی حزب است.

الف) مناطق حاشیه نشین و بسیار محروم عرب نشین در اهواز، محمره (خرمشهر)، فلاحیه (شادگان) که هم مسالۀ فقر و هم مسالۀ ملی دارند، علی رغم اینکه چند روز پیش از خیزش سراسری در اعتراض به افزایش بنزین، به دنبال کشته شدن حسن حیدری شاعر عرب بسیار فعال بودند، اما به ناگاه در این خیزش آنچنان که انتظار می رفت فعال نشدند. جان باختگان اهواز و خرمشهر از جوانان عرب بودند اما این مناطق پتانسیل بالاتری داشتند. به جز سرکوب شدید رژیم و دستگیری های روزهای قبل از خیزش، چه عوامل دیگری در این کم رنگ بودن نقش داشتند؟

ب) مناطق فقیر و حاشیه ای بعضی شهرها مثل مشهد، کرمان و جنوب شهر تهران به این خیزش نپیوستند. در حالی که شهرهای اطراف مانند سیرجان و شهریار یا مناطق عمدتا متوسط نشین مثل صادقیه و تهران پارس در تهران و بولوار وکیل آباد در مشهد فعال بودند.

ج) برخلاف دی ماه ۹۶ که خیزش با جنبش زنان خیابان انقلاب پیوند خورد، در آبان ۹۸ علی رغم حضور پیشگام زنان در اعتراضات اما مساله زنان و حجاب اجباری نقش و حضور پر رنگی نداشت.

د) جنبش کارگری به معنای خاص کلمه، یعنی آن بخشهایی از پرولتاریای ایران که داری شغل پایدار، تشکلهای ابتدایی و سندیکا و آگاهی صنفی و اقتصادی حداقلی است (مانند کارگران هفت تپه، هپکو، آذر آب، صنایع فولاد، ایران خودرو و سایپا، اتوبوس رانی و غیره) به خیزش آبان ۹۸ نپیوست. آیا علت فقط سرکوبهای قبلی و دستگیری و فشار بر رهبران جنبش کارگری بود، یا علل دیگری هم داشت؟ آیا می توان نتیجه گرفت «نیروهای اصلی انقلاب» در ایران، نه در میان این قشر از بلکه در بین قشرهای تحتانی و فاقد شغل و آینده در چارچوب نظام سرمایه داری است. به قول رفیق آواکیان: «منظور این نیست که پرولتاریا یا طبقه کارگری که شاغل است، بخش مهمی از انقلاب پرولتری نیست. نه! نکته این است که از درون دینامیکهای اتحادیه های کارگری، نیروهای پیشبرنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد. (کمونیسم نوین ۲۶۲)

 

منابع

مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران. کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م ل م). بهمن ۱۳۹۶

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/manifest.pdf

 

استراتژی راه انقلاب در ایران. حزب کمونیست ایران (م ل م). پاییز ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/strategy.pdf

باب آواکیان. کمونیسم نوین. ترجمه از گروه مترجمین حزب کمونیست ایران (م ل م). ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/05/new-communism.pdf

 

 

جنگ افغانستان، زخمی بر پیکر بشریت که باید التیام یابد

آتش سلسله مقالاتی را در مورد جنگ افغانستان و دورنمای انقلاب کمونیستی منتشر می کند. در زیر بخش سوم را می خوانید

ژیلا انوشه

بخش سوم: جهاد اسلامی در خدمت جنگ نیابتی آمریکا و جنگ نیابتی آمریکا در خدمت جهاد اسلامی

همانطور که در بخش دوم گفتیم، چهل سال پیش هنگامی که دو بلوک امپریالیستیِ غرب (به رهبری آمریکا) و شرق (به رهبری شوروی) درگیر در رقابتی جهانی بودند، ارتش شوروی افغانستان را اشغال کرد. آمریکا تصمیم گرفت با تکیه بر بنیادگرایان اسلامی افغانستان (موسوم به مجاهدین) و تقویت «جنگ جهادی» آنان علیه شوروی به حرکت شوروی پاسخ گوید. در سال ۱۹۸۱ رونالد ریگان رئیس جمهور آمریکا شد. او جنگ افغانستان را جنگی علیه «امپراتوری شیطان» اعلام کرد و یک کارزار جهانی برای جلب و جذب و سازماندهی افراطی ترین ضد کمونیست های اسلام گرا به راه انداخت تا از همه جای دنیا برای «جهاد» علیه «امپراتوری شیطان» به افغانستان بیایند. نقش عربستان سعودی تامین مالیِ این کارزار و گسترشِ جهالتِ دینیِ سازمان یافته از طریق ایجاد هزاران مکتب خانۀ وهابی گری و نقش پاکستان ایجاد اردوگاه های نظامی در مرز أفغانستان برای تعلیم نظامی اسلام گرایان بود. سازمان سیا کل عملیات را رهبری می کرد.

توده های مردم از تجاوز ارتش شوروی متنفر بودند اما تنفر آنان از این اشغال خیلی زود به مجرای جنگ جهادیِ ارتجاعی و جنگ نیابتی امپریالیستم آمریکا علیه شوروی رانده شد. در نتیجه، خصلت کلی جنگِ ضد شوروی، ترکیبِ درهم تنیده ای از جنگ ارتجاعی اسلام گرایان و جنگ نیابتی امپریالیستی شد. پای اسلام گرایان جهادی به هرجا رسید این خصلت را با بیرحمی بر مردم تحمیل کردند و هم زمان با رواج تاریک اندیشی دینی ذهن آنان را نیز به اسارت گرفتند. آنان هر مخالفتی با دینمداری و ارزش ها و قوانین شریعت را سرکوب می کردند تا کاملا روزنه های آگاهی توده های مردم را نسبت به ماهیت طرفین این جنگ که مقاومت توده ها علیه اشغالگران شوروی را تبدیل به ذخیرۀ اهداف ارتجاعی خود کرده بودند ببندند و به این ترتیب آنان را گوشت دم توپ بی چون و چرای جهاد اسلامی ارتجاعی و جنگ نیابتی امپریالیسم آمریکا کنند.

نیروهای سیاسی دیگر مانند جریان «شعله» که باید منافع واقعی توده های مردم افغانستان را نمایندگی و بیان می‏کردند نتوانستند ماهیت ارتجاعی و نیابتیِ امپریالیستیِ این جنگ به اصطلاح «مقاومت» را ببینند و برای مردم روشن کنند که منافع کوتاه مدت و درازمدت شان و نجات افغانستان نه در این جنگ بلکه در جنگی کاملا و بنیادا متفاوت با هدف ایجاد جامعه ای دموکراتیک نوین و سوسیالیستی است. اینکه شوروی در اذهان عامه «کمونیست و سوسیالیست» دانسته می شد و جنگ سالاران جهادی و آمریکا آب به آسیاب این دروغ بزرگ می ریختند، اینکه دولت سوسیالیستیِ چین نیز پیش از این سرنگون شده و سرمایه داری در آن کشور احیاء شده بود، اعتماد به نفس و توان نیروهای چپ و سکولار افغانستان را به شدت تضعیف می کرد. بسیاری از انان تبدیل به بخشی از صحنۀ جنگ جهادیِ اسلام گرایان شدند و با نام گذاری غیر واقعی بر این جنگ مانند «جنگ مقاومت ملی» فاجعۀ رفتن به زیر پرچم جهاد اسلامی را توجیه کردند. با این وجود، در بسیاری از جبهه های جنگ به دست قوماندان های جهادی به قتل رسیدند. به قتل رسیدن مبارزین سیاسی و نظامیِ چپ و سکولار– به ویژه نیروهای موسوم به «شعله» – توسط نیروهای دو طرف این جنگ ارتجاعی (یعنی، طرف رژیم خلق و پرچم و ارتش شوروی و طرف جنگ سالاران جهادی به رهبری گلبدین حکمتیار، احمدشاه مسعود، ربانی، و غیره) یکی از شاخص های تعیین کنندۀ خصلتِ این جنگ ارتجاعی اسلامی و نیابتیِ امپریالیستی بود.

در طول دهسال اشغال فعال افغانستان توسط شوروی، آمریکا و دیگر قدرت های غربی، این کشور را پر از انواع سلاح های مرگبار و دلار کردند. جنگ سالارانِ دریافت کنندۀ این «هدایا» عبارت بودند از: احمدشاه مسعود، قوماندان جماعت اسلامی از ملیت تاجیک (که پس از سقوط رژیم وابسته به شوروی در سال ۱۹۹۲ وزیر دفاع حکومت اسلام گرای جدید شد)، گلبدین حکمتیار، اسلام گرای پشتون و کاندیدای سازمان جاسوسی آی.اس.آیِ[۱] پاکستان برای کسب قدرت در افغانستان و برهان الدین ربانی که در سال ۱۹۹۲ اولین رئیس جمهور رژیم اسلام گرای افغانستان شد. این جنگ سالاران، در مناطق تحت سلطۀ نظامی شان، قوانین شریعت را جاری کرده و با استفاده از قوانین شریعت، مالکیت بر املاک و انحصار بر معادن و کشت خشخاش را از آن خود ‏کردند. از یک طرف نظام فئودالی را تقویت کردند و از طرف دیگر، از طریق استخراج و صادراتِ فلزات گرانبها و تجارت مواد مخدر به بازار جهانی سرمایه داری وصل شدند. در مناطق تحت سلطۀ اینان، اکثریت دهقانان فقیر یا بی زمین بودند که ۶۵ تا ۸۵ درصد از محصولات خود را به عنوان اجاره به ملاکین می دادند. این اجاره بها در زمین های کشت خشخاش می توانست از اینهم بیشتر باشد.[۲] علاوه بر اجاره بهای معمول، نزدیک به ۲۰ درصد خمس اسلامی نیز از دهقانان بیرون می کشیدند. رژیم وابسته به شوروی سعی کرده بود اصلاحاتی از بالا انجام دهد و زمین هایی را میان دهقانان تقسیم کند. اما خیلی زود از این اقدام عقب نشست و سعی کرد حاکمیت خود را در اتحاد با عشایر و ملاکین فئودال تضمین کند. برخی از جنگ سالاران جهادی پیشاپیش از فئودال های محلی بودند یا این که تحت الحمایه فئودال های محلی قرار داشتند. اما اغلب آنان، به فاصلۀ چند سال پس از آغاز جنگ جهادی، با دست انداختن بر املاک و ثروت خانواده هایی که فرار کرده بودند یا زیر سرنیزۀ اینان مجبور به دست کشیدن از املاک خود شده بودند، تبدیل به ملاکان بزرگ شدند. به طور کلی، جنگ سالاران تمام مناطق افغانستان  نمایندۀ طبقه ای ارتجاعی بودند که به اشکال بیرحمانه و نزدیک به برده گی اهالی روستا را استثمار می کردند و طی این جنگ و در رابطه با اجرایی کردن این جنگ نیابتی برای امپریالیست های آمریکایی و قدرت های غربی، تبدیل به کلان سرمایه داران وابسته به غرب نیز شدند.

نقش پاکستان و عربستان و ترویج اسلام گرایی

با اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی در دسامبر سال ۱۹۷۹ (چهل سال پیش) ارتش و سازمان امنیت پاکستان تبدیل به جبهۀ مهمی در «جنگ سرد» شدند. در پاکستان رژیم اسلام گرای ژنرال ضیاءالحق از طریق کودتا به قدرت رسیده بود و برای تحکیم خود نیاز به رشد و تقویت اسلام گرایی داشت. عربستان سعودی نیز نیاز داشت تا جریان اسلامگرایان وهابیِ داخل عربستان را که تهدیدی برای موجودیت پادشاهی عربستان شده بودند به خارج از مرزهای عربستان براند تا در جایی دیگر پروژۀ اسلام گرایی وهابی خود را آزمایش کنند. این دو کشور با تایید و طرح آمریکا به تقویت نیروهای بنیادگرای اسلامی در پاکستان، افغانستان، کشمیر و هند پرداختند. اسامه بن لادن به عنوان عامل اجرایی این طرح بین المللی به افغانستان رفت. حمایت بین المللی قدرت های بزرگ غربی موجب رشد تصاعدی بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا شد. بدون این حمایت مجاهدین افغانستان هرگز قادر به پیروز شدن بر ارتش شوروی نبودند و ده ها هزار طلبۀ طالب در پاکستان در مدارس دینی تعلیم نمی یافتند. امپریالیسم آمریکا با چنین سیاستی به ضرورتِ تحکیم سلطۀ سیاسی و اقتصادی اش بر خاورمیانه پاسخ داد و افغانستان ویران و خاورمیانۀ دهشتناکی را که می بینیم به وجود آورد.

سقوط رژیم وابسته به شوروی، آغاز جنگ داخلی میان جنگ سالاران جهادی، ظهور طالبان  

ارتش شوروی در این جنگ شکست خورد و در بهمن ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) از افغانستان خارج شد. نجیب الله آخرین رئیس جمهور وابسته به شوروی تا سال ۱۳۷۱ در قدرت ماند و خواهان «مصالحه ملی» با اسلام گرایان شد. در راستای این سیاست، وی نام حزب حاکم را از «پرچم» به «حزب وطن» و نام رژیمش را از جمهوری دموکراتیک افغانستان را به جمهوری افغانستان تغییر داد و «احترام به دین مقدس اسلام» را برای دولت الزامی کرد. اتحاد با اسلام گرایان سیاستِ تازه ای بود که شوروی به احزاب و رژیم های تحت الحمایه اش در خاورمیانه دیکته کرد زیرا به این نتیجه رسیده بود که اسلام گرایی یک خصلت پابرجای صحنۀ خاورمیانه شده است و تلاش کرد مانند آمریکا وارد بازی استفاده از «کارت اسلام گرایی» شود. در ایران، حزب توده برای ایجاد فصل مشترک و اتحاد با رژیم اسلامی، همکاری نزدیکی با سازمان های اطلاعاتی آن برقرار کرد تا در سرکوب مخالفین رژیم جمهوری اسلامی به آن یاری برساند. طبق گفتۀ محمدعلی عمویی از رهبران قدیمیِ حزب توده، این حزب « در سال های اول انقلاب ارتباط خوب و موثری با سازمان های اطلاعاتی و قضایی ایران داشت». (رجوع کنید به «مصاحبۀ تاریخ ایرانی با محمدعلی عمویی» ۲۰۱۲). با وساطت جمهوری اسلامی ایران و کمک رژیم نجیب الله، نیروهای شیعۀ افغانستان «حزب وحدت اسلامی» را درست کردند. یک سال پیش از خروج قوای شوروی، میان احمد شاه مسعود (جنگ سالار شمال افغانستان) و ارتش شوروی و رژیم کابل، آتش بس شد. اما با فروپاشی شوروی ادامۀ سیاست «مصالحه ملیِ» نجیب الله غیر ممکن گردید. بالاخره، این رژیم در سال ۱۳۷۱ (آوریل ۱۹۹۲ ) سرنگون شد و ائتلافی از احزاب جهادی که «حکومت موقت» تشکیل داده بودند بر جای آن نشست. اما خیلی زود میان این احزاب اسلام گرای جنگ خانگی آغاز شد. گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی که از سوی سازمان امنیت پاکستان ماموریت داشت تمام قدرت را به دست آورد کابل را بمباران کرد. بیرون از کابل نیز نظم و قانون درهم ریخته بود و میلیشیای جنگ سالاران راه ها را بسته و روستاها را چپاول می‏کردند. در بحبوحۀ این جنگ خانگی و خشم و استیصال فزایندۀ مردم، گروهی به نام طالبان در قندهار سربلند کرد و با اعلام این که هدفش از بین بردن جنگ سالاری و برقراری امنیت می باشد، محبوبیت زیادی کسب کرد. اسامه بن لادن، رهبر القاعده که در سودان به سر می برد، به سرعت با پول و اسلحه خود را به قندهار رساند و گروه طالبان را که فاقد سازماندهی و ساختار منظم بود نظم داد. بسیاری از طلبه های مدارس وهابیِ مستقر در پاکستان، عده ای از مزدوران رژیم نجیب الله و جنگ سالاران احزاب اسلامی دیگر نیز به آنها پیوستند. در نهایت، پاکستان طبق نظر آمریکا حمایت از گلبدین حکمتیار را کنار گذاشت و به حمایت از طالبان روی آورد. جنگ سالاران جهادیِ احمد شاه مسعود (موسوم به «ائتلاف شمال») و دیگران مدتی جنگیدند امادر سال ۱۹۹۶ مجبور به ترک کابل شدند و طالبان قدرت را در کابل گرفت.

به قدرت رسیدن طالبان و زالمای خلیل زاد مامور کمپانی های نفت خوار

از آغاز جنگ افغانستان در سال ۱۹۷۹، زالمای خلیل زاد از مقامات مهم امنیت ملی دولت آمریکا در رابطه با جنگ افغانستان بود. او از اعضای ارشد گروه نومحافظه کارانِ حزب جمهوری خواه آمریکا، در دوره ریاست جمهوری بوش از طراحان حمله به عراق، سرنگونی رژیم صدام حسین و به قدرت رساندن بنیادگرایان شیعه در آن کشور بود. بین سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۰ رئیس پروژه ای کلیدی در موسسۀ راهبردی رَند[۳] — وابسته به پنتاگون بود. وی همچنین مشاور ارشد کمپانی های نفتی آمریکایی مانند یونوکال و هالی برتون و طراح پروژۀ خط لولۀ گاز از ترکمنستان به افغانستان و پاکستان تا آب های آزاد بود. در سال ۱۹۹۷ در هتلی در تکزاس این پروژۀ چند میلیارد دلاری را با رهبران طالبان که با هواپیماهای خصوصیِ شرکت های نفتی آمریکا به تکزاس آورده شده بودند در میان گذاشت و ۷  اکتبر ۱۹۹۶ نوشت: «طالبان از آن نوع بنیادگراییِ ضد آمریکایی که در ایران حاکم است نیستند. ما باید … آنها را به رسمیت شناخته و کمک های بشر دوستانه کنیم و جامعه بین المللی را برای بازسازی اقتصادی آن کشور تشویق کنیم.» 

انتظار آمریکا از طالبان این بود که افغانستان را برای کشیدن خط لولۀ گاز از جمهوری های آسیاییِ جدا شده از شوروی سابق «امن» کند. آمریکا خوب می دانست هدف طالبان برقراری یکی از وحشیانه ترین حکومت های افراطی دینمدار است اما اگر چنین حکومتی می توانست افغانستان را برای سرمایه گذاری های بین المللی نفت خواران آمریکایی «امن» کند، برایشان عین «دموکراسی» است. طالبان حکومت اسلامیِ فاشیستی هولناکی را برقرار کرد. سنگسار زنان، قطع دست و پای به اصطلاح «مجرمین»، بمب گذاری در آثار باستانی و از بین بردن میراث فرهنگی افغانستان، نابود کردن ساختارهای آموزش و منع دختران از رفتن به مدرسه و تنبیه معلمانی که آموزش مدرن به کودکان می دادند فقط گوشه ای از کارنامۀ تاریک و پوسیده و خونین اینان بوده است.

چرخشِ ضد طالبان

اما هیچ یک از اینها برای آمریکا مهم نبود. مهم این بود که رژیم طالبان نه تنها نتوانست افغانستان را «امن» کند بلکه پایگاه رشد اسلام گراییِ ضد آمریکایی شد. بمب گذاری ها در سفارت های کنیا و تانزانیا در سال ۱۹۹۸ بیان گر این بود که بنیادگرایان اسلامی که از دست آمریکا نان خورده بودند دارند دستش را گاز می گیرند. آمریکا تصمیم گرفت طالبان را سرنگون کند و شروع به حمایت مخفی از جنگ سالاران جهادی «ائتلاف شمال» کرد که درگیر جنگ با طالبان بودند. بالاخره آمریکا عملیات تروریستی القاعده در نیویورک در یازده سپتامبر ۲۰۰۱ را بهانه کرده و به افغانستان حمله کرد در حالیکه از ۵ ماه پیش از یازده سپتامبر نقشه این حمله روی میز جورج بوش، رئیس  جمهور وقت آمریکا بود.[۴]

علاوه بر به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در ایران، جنگ افغانستان از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۸ اسلام گرایی را به طرز بی سابقه ای در خاورمیانه و شمال آفریقا گسترش داد.  این نیروها به شاخه ها و انواع مختلف تقسیم شده و مانند حریق رشد کرده و تبدیل به چالش گر عمدۀ آمریکا در این مناطق شدند. بنیادگرایان اسلامی از جمهوری اسلامی ایران و مجاهدین افغانستان تا طالبان و داعش، شاخه های متنوع از این روند هستند و جملگی در تحمیل حکومت دینمدار، تفسیر بنیادگرایانه و منطبق بر نص قرآن به عنوان قانون و ایدئولوژی جامعه، مشترک اند.  پدرسالاری افراطی و کودهای اخلاقیِ هزار سال پیش، وضع قوانین جداگانه و نابرابر برای زنان و پیروان ادیان دیگر، تضمین سلطۀ مردان خانواده بر زنان، حمله به پیروان مذاهب دیگر و به ویژه حملات مرگبار به کمونیست ها، آته ئیست ها و سکولارها، ایجاد رعب و وحشتِ جمعی و مُثله کردن بدن به عنوان تنبیه و کیفر قضایی، مرگ به اتهام عدول از قوانین اسلامی در زمرۀ آئین های الهی و قوانین اینان است. امروزه، بنیادگرایان اسلامی به تضاد با قدرت های امپریالیستی رسیده اند ولی هرگز در تضاد با نظام سرمایه داری امپریالیستی نبوده اند و پایۀ طبقاتی شان فئودال ها و سرمایه داران کلانِ وابسته به نظام سرمایه داری امپریالیستی است.

شماره بعد: جنگ با طالبان و رشد بیشتر بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه

[۱] ISI (Inter-Service Intelligence)

[۲] October 13, 2003. A World to Win News Service

 

[۳] RAND corporation

[۴] Bob Woodward; Bush at War

واقعیت کمونیسم

با کمونیسم نوین، پوپولیسمِ «جنبش همه چیز، هدف هیچ چیز» را ریشه کن کنیم

بی تعارف و رک و صریح: امروز، کسانی که خود را کمونیست و حامیِ نجات بشریت از نظام بیرحم سرمایه داری می دانند باید بدیل انقلاب کمونیستی را به میان جوانان شورشگری ببرند که در خیابان های بغداد و بصره و جوانرود و شیراز و شهریار … جان بر کف اعلام می کنند دیگر حاضر به تن دادن به نظم کهنۀ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی حاکم نیستند و این پیام را به آنان برسانند که چنین انقلابی برای اکثریت مردم جهان و کل بشریت نه تنها ضروری و مطلوب بلکه ممکن است زیرا علم، ابزار ضروری و نقشۀ راه تحقق آن موجود است و تنها از این راه می توان نظم منسوخ سرمایه داری و رژیم های مومیایی آن را به چالش گرفت، مغلوب کرد و جامعه و دنیایی بهتر بنا کرد. هرکس خود را کمونیست می داند باید کمونیسم نوین و نه ملغمه های ضد علمیِ دیگر که اسم کمونیسم بر خود گذاشته اند را درک کند، به هر جوان و مبارز شورش گر در هر گوشۀ جهان معرفی کند و آن را برای خدمت به باز کردن راه انقلاب کمونیستی به کار بندد. این پایه ای ترین واقعیت مربوط به پراتیک کمونیستی است و هر چیز دیگر بیهوده و بدتر از بیهوده است.

چنین ادعایی پایه های علمی محکم و عمیق دارد. امروز، بدون کمونیسم نوین نمی توان یک انقلاب واقعی را در ایران و در هیچ نقطۀ دیگر دنیا رهبری کرد و حتا نمی توان یک گام در راه ایجاد دنیایی بهتر برای اکثریت مردم جهان پیشرفت کرد. پیروی از انواع «کمونیسم» های دیگر و لاف زنی های مبهم در مورد «انقلاب» موجب به هرز رفتن انرژی و ابتکارات جوانانی خواهد شد که با نیت و خواست تغییر رادیکال جامعه و دنیا پا به میدان مبارزه گذارده اند. اگر این وضع تغییر نکند بازهم مبارزات و فداکاری های بزرگ خواهد شد اما زنجیرهای اسارت مردم به جای پاره شدن فقط تکان خواهند خورد؛ وضع موجود پابرجا مانده و نظام سرمایه داری و رژیم های حاکم در این کشور و دیگر کشورهای خاورمیانه و جهان، پشته بر پشتۀ جنایت های خود خواهند افزود.  

جوانانی که چنین جسورانه قیام کرده اند نیاز دارند به این حقیقت تاریخی دست یابند که سیر صعودی وخامت اوضاع نسبت به چهل سال پیش مربوط به آن نیست که به جای رژیم مومیایی سلطنت، حکومت گندیدۀ آخوندی حاکم شد. حتا مربوط به آن نیست که چهل سال پیش خیزش انقلابیِ ضد سلطنتی تبدیل به یک انقلاب واقعی نشد و توسط مرتجعین اسلام گرا دزدیده شد. بلکه اساسی تر از آن مربوط به شکستی تاریخی است که وضع تمام جهان را بدتر کرد. یعنی، مربوط به آن است که مرحلۀ اول انقلاب های کمونیستی که ۱۴۸ سال پیش با کمون پاریس آغاز شد با احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی در سال ۱۹۷۶ تمام شد و پس از آن، بر پایۀ جمعبندی هایی که از آن مرحلۀ اول شده است هنوز موج جدیدی از انقلاب های کمونیستی در جهان به راه نیفتاده است. این است ضرورتی که اگر پاسخ نگیرد سال به سال نابودی و ویرانی و فلاکت بیشتر نه فقط بر سر ایران و کشورهای خاورمیانه بلکه در سراسر جهان سایه خواهد گسترد.

پایان اولین موج انقلاب های سوسیالیستی چالش های عظیمی را طرح کرده است. سوال اینجاست که در چنین وضعیتی چگونه باید پیشروی کرد؟ چگونه مرحله جدیدی از انقلاب های کمونیستی را آغاز کرد؟ باب آواکیان با تکامل کمونیسم نوین بر اساس بنیان هایی که مارکس استوار کرد، یک چارچوب تئوریک منسجم، جامع و اساسی را برای مرحلۀ دوم انقلاب های کمونیستی در جهان امروز ارایه کرده است. روشنفکران مبارز که واقعا خواهان تغییر رادیکال اوضاع کنونی به نفع اکثریت توده های کارکن ایران و جهان، توده های عاصی از فقر و جنگ و خشکسالی و سیلاب و جهل سازمان یافته اند، باید آن را مانند یک علم فرابگیرند و به میان توده های مردم ببرند و با این کار نه تنها بذرهای آگاهی و امید را در میان آنها بپاشند بلکه نیرویشان را بر مبنای نقشه راه یک انقلاب کمونیستی سازماندهی کنند.

ضدیت با تکاملی که علم مارکسیسم کرده و به کمونیسم نوین رسیده است، باعث عقب نشینی غیرقابل توجیه و تکرار راهی می شود که قبلا طی شده است و مملو از خیانت به توده ها و خون آنان است. به این مساله هرگز نباید کم بها داد.

 

قیام توده ها عالی است. اما کدام برنامۀ طبقاتی در رهبری آن قرار خواهد گرفت و توسط کدام افق، با کدام استراتژی و به سوی چه هدفی هدایت خواهد شد؟ بر سر این مساله، مبارزه طبقاتی شدیدی درگیر است. چیره شدنِ جهت گیری مثبت بر قیام توده ها و حرکت آن در جاده ای که منتهی به تغییر رادیکال اجتماعی به نفع اکثریت توده های جامعه می شود، بدون آن که شمار قابل توجهی از مبارزین جوان پیام کمونیسم نوین را دریافت کرده و با قطب نمای آن حرکت کنند ممکن نیست. تحقق این امر نیازمند تلاش دائمی در یک فرآیندِ مستمر است اما هنگامی که به علت تشدید تضادها شمار عظیمی از توده های مردم به قیام علیه شرایط ستم و استثمار خود بر میخیزند باید تصاعدی و جهش وار به این تکلیف تحقق بخشید زیرا این قیام ها فرصت های پراکنده در ده ها سال را یک جا فشرده کرده و به صحنۀ سیاسی پرتاب می کنند. 

در شماره های قبل آتش در ستون واقعیت کمونیسم گفتیم یکی از گرایش های ضد علمی که تا حد زیادی به درون جنبش کمونیستی راه باز کرد و ضربه های سنگینی به آن زده است معرفت شناسی (اپیستمولوژی) پوپولیستی است. در جنبش کمونیستی این پوپولیسم شکلِ ایده آلیزه کردن افکار و حرکات خودجوش توده های کارگر و دیگر قشرهای تحت ستم را به خود گرفته است. در جنبش کارگری قرن بیستم شکلی از این پوپولیسم رایج بود که لنین آن را «اکونومیسم» خواند. امروز انواع و اقسام این رویکرد پوپولیستی را در جنبش های مختلف — نه فقط در ایران بلکه در تمام جنبش های چپ جهان می توان یافت که علیرغم طیف متنوع شان، جملگی در رویکرد «جنبش همه چیز هدف هیچ چیز» شریک اند و استدلال های مشابهی از این قبیل را برای توجیه رویکرد رویزیونیستی شان استفاده می کنند که، «از سطح توده ها و خواست توده ها و گرایش توده ها باید حرکت کرد» یا این که می گویند، «در جنبش های توده ای نمی توان بر تئوری و ایدئولوژی پافشاری کرد وگرنه سلطه گرانه شده و «استقلال» این جنبش ها را از بین می برد». آنها تاکید بر تئوری و در واقع مبارزۀ آگاهانه را مترادف با «تحقیر پراتیک» و لطمه زدن به «جنبش توده ای» و «اتحاد همگانی» می شمارند. در حالی که قیام های توده ای تحت تاثیر قوای محرکۀ جامعۀ طبقاتی همواره رهبری و جهت خواهند یافت، همواره قطبی خواهند شد. گریزی از آن نیست و چالش این است که: بر اساس کدام هدف و کدام راه، رهبری و قطبی خواهد شد. برخی ها با دلسوزیِ خاله خرسه می گویند، «شما با اصرار بر بدیل انقلاب کمونیستی و جمهوری سوسیالیستی نوین باعث می شوید توده های مردم از شما کمونیست ها دور شوند چون که اول از همه غم نان شب و روز را دارند و اصلا سوادش را ندارند که بفهمند این واژه ها چیستند »! و نصحیت می کنند که، «توده ها را اول باید از طریق آن چه حس می کنند جلب کرد و بعد به آنها گفت کمونیسم در مورد معضلات و راه حل وضعیت کنونی شان چه می گوید».

 

اما جوهر این بیراهۀ فاجعه بار نه «شروع از سطح توده ها» بلکه محکوم کردن آنها به ماندن در قفس تنگ افق هایی است که به طور روزمره توسط کارکرد و دینامیک های این نظام طبقاتی برایشان ترسیم می شود و افکاری است که به طور مستمر توسط فکرسازانِ بورژوازی برایشان صورت بندی می شود. رویزیونیست ها که واقعا نمایندۀ بورژوازی در جنبش ها هستند، وقتی می خواهند سازش کاری خود با نظام طبقاتی موجود و فرهنگ تولید شده توسط آن را لاپوشانی کنند به استدلال «حرکت از سطح توده ها» متوسل می شوند. در واقع به نام توده ها و به کام نظام طبقاتی ستم و استثمارعمل می کنند.

اما جدا از فرصت طلبیِ آگاهانۀ این نوع رویزیونیست ها، عدۀ زیادی از کمونیست ها بدون آن که بخواهند رویزیونیست می شوند. زیرا این نظریه ریشه در فلسفۀ پراگماتیسم (عمل گرایی) و امپریسیسم (تجربه گرایی) دارد و هنگامی که در مبارزۀ سیاسی، افراد به جای رویکرد علمی رویکرد عمل گرایانه و تجربه گرایانه را پیشه می کنند، خواه ناخواه در عمل مبلغ ماندن در چارچوبهای نظام حاکم می شوند.

یکی از شاخص های این نوع رویزیونیسمِ پوپولیستی ضدیت با مطرح کردن بلاواسطه و مستقیم برنامه انقلاب کمونیستی و ضرورت رهبری حزب کمونیست و جنگیدن برای بدیل دولت سوسیالیستی در درون جنبش های اجتماعی است. در مقابل این رویکرد رویزیونیستی رفیق آواکیان در «چه بایدکرد غنی شده» به طرح مسائل مربوط به «آینده» در مبارزات «امروز» تاکید می کند. توده ها باید با مشخصات جامعۀ آینده ای که می باید بر ویرانه های جامعۀ پوسیده و کپک زدۀ کنونی بنا شود آشنا شوند. آنان نیاز دارند که بدانند جامعۀ سوسیالیستی چگونه معضلات فقر و بیکاری و تخاصمات اجتماعی و جنگ و ستم جنسیتی و ملیتی و نابودی محیط زیست را حل خواهد کرد و موانع مقابل پایش چه خواهد بود و چگونه تلاش خواهد کرد بدون بازگشت به نظام ستم و استثمار گذشته از این موانع بگذرد. رویزیونیست ها، تبدیل این «آینده» به مشغلۀ امروز توده های مردم و جنبش های امروز را «ذهنی گری» و «چپ روی» و وقت تلف کردن می دانند.

این رویزیونیسم، خطی کهنه است که بارها امتحان پس داده و هر باری که به کار بسته شده است منجر به دور ریختن اهداف انقلاب و کمونیسم و بالاخره خیانت به آن اهداف شده است. به لحاظ سیاسی، این خط تبدیل به بار سنگین دیگری بر روی ذهنیت کارگران و زنان و روشنفکرانی می شود که می خواهند علیه این نظام مبارزه کنند. چون، چارچوبه ای است که اسیر حصارهای ترسیم شده توسط نظام سرمایه داری حاکم است و نه نماینده یک دنیای بنیادا متفاوت.

آن «انقلابی» که قرار است بدون طرح این «آینده» ساخته شود هرگز نمی تواند انقلابی باشد که اکثریت مردم تحت ستم و استثمار این کشور و دنیا به آن نیاز دارند. اگر مردم، از کارگران  تا زنان عاصی از پدرسالاری و روشنفکران بیزار از سرکوب اندیشه و هنر، مردم خشمگین از تبعیض و ستم ملی، از هم اکنون به راه و هدف کمونیسم جذب نشوند و افکار کمونیستی (نه هر چیزی که اسم خودش را «کمونیسم» گذاشته بلکه کمونیسم نوین) به طور روزافزون تبدیل به جریانِ تاثیرگذاری در جامعه نشود، آن انقلابی که برای تغییر بنیادین وضع کنونی ضروری است هرگز تحقق نخواهد یافت و  چرخۀ خرد کنندۀ سرمایه داری، تحت رژیم هایی که یکی پس از دیگری جایگزین هم خواهند شد به کار خود ادامه خواهد داد.

هرگز نمی توانیم منتظر بمانیم تا «بعدا» با توده های مردم در مورد ضرورت انقلاب کمونیستی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین و به طور کلی، در مورد آینده ای که باید ساخت و موانع راه رسیدن به آن، حرف بزنیم. زیرا این آینده باید به دست مردمی آگاه ساخته شود. علم کمونیسم، فقط ضرورتی برای عده ای کادر کمونیست نیست. آن کسانی که تحت شدیدترین و بیرحمانه ترین شکل های استثمار و ستم های اجتماعی هستند مانند آب و هوا به آن نیاز دارند. اینها هستند که می توانند و باید ستون فقرات و نیروی محرکۀ انقلاب کمونیستی شوند و برای این که ستون فقرات و نیروی محرکۀ چنین انقلابی شوند باید باور شان به ابدی بودن نظام طبقاتیِ سرمایه داری فرو بپاشد. این فروپاشی زمانی ممکن است که به ماهیت نظام حاکم و «روابط درونیِ» آن پی ببرند و درک کنند که برای تغییر بنیادین جامعه صرفا نمی توان یک گروه یا افرادی را از اریکه قدرت به زیر کشید. جامعۀ ما زیر سلطۀ یک سیستم یا نظام و مجموعه ای منسجم از نظام اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است که رژیم حاکم آن را اداره می کند. راه حل پایه ای، سرنگون کردن رژیم حاکم برای ریشه کن کردن کلیت این نظام طبقاتی سرمایه داری است. این راه حل نه تنها ضروری بلکه ممکن است. برای تحقق آن باید بر مبنای یک نقشۀ علمی وارد نبرد مرگ و زندگی با نگهبانان این سیستم (یعنی، دولت حاکم) شد و آنها را مغلوب کرد و دولتی نوین بر جای آن ایجاد کرد و با تکیه بر دولت نوین انواع ستم و استثمارِ وابسته به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را ریشه کن کرد و نظام اجتماعی بنیادا نوینی را بر پایۀ تعاون و همیاری کمونیستی بنا کرد. این کار بزرگ، نیازمند  تئوری علمی کمونیسم نوین است. این تئوری نتیجۀ به کاربستن روش و رویکرد علمی است.

هنگامی که توده های مردم با استفاده از این علم رابطۀ درونی میان ظلم و ستمی که هر روز به طور فردی و جمعی تجربه می کنند را با نظام یا سیستمِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی حاکم درک کنند، آنوقت دستان و اذهان شان در راستای برای ریشه کن کردن شرایط موجود به کار می افتد. فهمیدن این حقیقت تاثیر قطعی بر گسترش افق مبارزاتی شان گذاشته و آنها را از کم توقعی بیرون می آورد و رزمنده تغییرات رادیکال اجتماعی می کند. این آگاهی در آنها امید به تغییر و انرژی و شادیِ اعجاز انگیزی تولید می کند. درک این «روابط درونی» چیزی نیست که از طریق «تجربه» یا «احساس» به دست آید بلکه نیازمند این علم است.

باب آواکیان تاکید می کند که: «مواجهۀ حقیقی با واقعیت برای ایفای نقش رهبری در عملی کردن چنین انقلابی و باز کردن عصری نوین در تاریخ بشر تعیین کننده است. این انقلابی است که برای همیشه زنجیرهای اسارت مادی، زنجیرهای اقتصادی و سیاسیِ استثمار و ستم را که در جهان امروز مردم را اسیر کرده درهم خواهد شکست. اما علاوه بر این، زنجیرهای اسارت ذهنی، شیوۀ تفکر و فرهنگی را که بر این زنجیرهای اسارت مادی منطبق اند و آنها را تقویت می کنند ریشه کن خواهد کرد. کارل مارکس و فردریش انگلس که بیش از ۱۵۰ سال پیش جنبش کمونیستی را بنیان گذاشتند اعلام کردند انقلاب کمونیستی و اصول رهایی بخش و روش ها و اهداف آن شامل دو “گسست رادیکال” است: گسست رادیکال از روابط مالکیت کهنه که مردم را برده کرده است و گسست رادیکال از تمام افکاری که بازتاب این روابط مالکیت کهنه بوده و آن را تقویت می کنند.» (آواکیان. سیاست های انتخاباتیِ بورژوایی. ۲۰۱۹)