قاسم سلیمانی بازوی نظامی یک رژیم ارتجاعی اسلام گرا بود که به دستور ترامپ، رئیس جمهور فاشیستِ یک کشور امپریالیستی متجاوز کشته شد

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

مائوتسه دون رهبر انقلاب چین و جنبش کمونیستی بین المللی، جمله معروفی در مورد تفاوت مرگ با مرگ دارد که می گوید: مرگ برخی ها مانند کوه بر قلب انسان سنگینی می کند و مرگ کسان دیگر از پر کاه هم سبک تر است. جانباختن هزاران زن و مرد  جوان در خیزش آبان ماه ۹۸ از نوع اول است و مرگ قاسم سلیمانی از نوع دوم و مسلما فاشیستی مانند دونالد ترامپ که دستور کشتن قاسم سلیمانی را داد نیز در همین دسته است. کشته شدن قاسم سلیمانی به دستور ترامپ فاشیست، نمی تواند پروندۀ این جنایتکار جنگی و بازوی سرکوبگر رژیمی که مردم گرسنه را در خیابان به رگبار می بندد پاک کند.

خامنه ای در شرایطی سه روز عزای عمومی برای سلیمانی اعلام کرده که جانباختگان خیزش آبان مخفیانه دفن شده اند، هزاران نفر در زندان اند و پیکر شکنجه شدۀ ناپدید شدگان این خیزش از آب ها و زیر پل ها پیدا می شود. خامنه ای حتا به خانواده های جانباختگان آبان اجازۀ دعوت مردم به سوگواری را نمی دهد چون می داند در این صورت سیل عظیم مردم همبسته در خیابان ها روان می شود، مردم خوزستان با اشک چشم، نیزارهای ماهشهر را پر می کنند و خشم و نفرتشان از او و رژیم تبه کارش شعله ورتر می شود. حال، این رژیم مفلوک می خواهد کشته شدن قاسم سلیمانیِ فاشیست به دستور فاشیستی قلدرتر را تبدیل به واقعه ای کند برای شستن خون هایی که ریخته است. شاید قاسم سلیمانی دستور تیر جوانان اعتراضات ماه آبان را نداده بود اما درست یک ماه پیش از آبان ماه، دستور تیر جوانان عراقی را به مقاماتِ وابسته به سپاه قدس در حکومت عراق داده بود. حاشا اگر بگذاریم این رژیم تضادهای ارتجاعی و رقابت مافیایی اش با امپریالیسم آمریکا را وسیله ای برای دست و پا کردن مشروعیتی برای خود کرده و وجود خود را موجه جلوه دهد. 

با کشته شدن سلیمانی به دستور ترامپ، پادوهای روشنفکری دو قطب منسوخ و ارتجاعیِ جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا دور جدیدی از «کارزار» خود را برای قطب بندی کردن مردم میان این دو سوی ارتجاعی و امپریالیستی شروع کرده اند. برخی از پادوهای روشنفکری جمهوری اسلامی برای قاسم سلیمانی شعر می گویند و این جانی را «فرزند شایسته ایران» خطاب می کنند. و پادوهای ترامپ هم برایش درود می فرستند. ننگ و نفرت بر هر دو سوی این بیشرمی و بلاهتِ ارتجاعی: هم کسانی که سیاست ارتجاعی امُ القرای اسلامی شیعه را «مقاومت در مقابل امپریالیسم» می خوانند و  هم آنان که چارچوب فاشیستی «آمریکا بالاتر از همه» را در این ماجرا نمی بینند و از ترامپ فاشیست که کودکان را هم در قفس می کند «رهایی» ایران از جمهوری اسلامی را طلب می کنند. 

رقابت ارتجاعی جمهوری اسلامی و آمریکا در عراق

همانطور که در گذشته نوشتیم: «بقای جمهوری اسلامی وابسته به آن است که در صحنۀ پرآشوب خاورمیانه یک بازیگر مهم باشد و در این راستا جبراً دست به قمارهای نظامی و سیاسی بزرگ زده و خواهد زد.» (بیانیه تحلیلی حزب کمونیست ایران/م.ل.م؛ اردیبهشت ۱۳۹۸/ ۱۷ مه ۲۰۱۹) 

در ۲۱ سال گذشته، قاسم سلیمانی و سپاه قدسِ تحت فرماندهی وی، نقش محوری در این بازیگری داشت و بالاخره خودش در جریان یکی از این قمارها کشته شد. قاسم سلیمانی پیش از کشته شدن، در حال پیشبرد یک کارزار چند وجهی برای حفظ نفوذ جمهوری اسلامی در عراق بود: ۱- سرکوب مردم آنجا و متوقف کردن امواج اعتراضی آنان با توسل به خونریزی بیرحمانه، ۲- متحد کردن آن دسته از شبه نظامیان شیعه که رقبای سپاه قدس هستند (و در این راستا مقتدا صدر را برای ملاقات با خامنه ای به تهران آورده بود)، ۳- فشار بر حکومت عراق برای نگاه داشتن عناصر وابسته به سپاه قدس در مقام های تعیین کنندۀ حکومتی و نظامی و امنیتی (از جمله پست های مهم در «منطقه سبز» و فرودگاه بغداد)، ۴- فشار بر اعضای پارلمان عراق برای رای دادن به «خروج قوای آمریکا از عراق». 

هدف تلاش های پر تب و تابِ اخیر قاسم سلیمانی و سفرهای مکرر وی میان دمشق و بغداد و تهران، ممانعت از روند فروپاشی نفوذ جمهوری اسلامی در عراق بود — روندی که از مهرماه گذشته (برابر با اکتبر ۲۰۱۹) در نتیجۀ بلند شدن اعتراضات توده ای در سراسر کشور علیه حکومت شیعۀ عراق و جمهوری اسلامی ایران، شتاب گرفت. امواج اعتراضات توده ای حتا در شهرهایی مانند نجف که پایگاه قدرت سپاه قدس محسوب می شود، حریق وار گسترش یافت. به طوری که سرکنسولگری جمهوری اسلامی در نجف چند بار به آتش کشیده شد. علاوه بر این، مقرهای گروه های مختلف شبه نظامیِ اسلام گرا — اعم از آنها که وابسته به سپاه قدس می باشند یا رقبای آن نیز دستخوش شعله های خشم مردم شدند. ضدیت با فساد حکومتی و بیکاری و دخالت جمهوری اسلامی ایران در امور داخلی عراق خواست عمومی مردمی است که میادین و پل های بغداد و چند شهر دیگر را اشغال کردند و با وجود کشته شدن صدها تن از آنان به دست نیروهای امنیتی حکومت عراق و نیروهای حشد شعبی و سپاه قدس، مقاومتشان کماکان ادامه دارد. خیزش مردمی، در صفوف حکومت عراق نیز شکاف های عمیقی انداخت و مشروعیت تمام جناح های آن را از بین برد. حتا متحدین ایران در این حکومت، تلاش کردند با ابراز «نگرانی و انزجار» از کشتار معترضین، خود را متفاوت از جمهوری اسلامی نشان دهند. دولت آمریکا به شدت از این تحول شاد و خرسند بود و آن را فرصتی برای ضربه زدن به نفوذ ایران در عراق و بیرون راندن شبه نظامیان وابسته به سپاه قدس از معادلات این کشور می دید. موشک باران کردن یکی از پایگاه های گروه کتائب حزب الله (شاخه ای از حشد شعبی که مستقیما تحت فرماندهی سپاه قدس است) در شمال عراق در الانبار در روز جمعه ۶ دی ماه ۱۳۹۸، بخشی از این سیاست بود. بعد از موشک باران مقر کتائب حزب الله، جمهوری اسلامی و مشخصا خامنه ای با هدفِ استفاده از این واقعه برای تبدیل کردن موج ضد جمهوری اسلامی در شهرهای عراق به یک موج ضد آمریکایی و بازگرداندن مشروعیت از کف رفتۀ سپاه قدس و حشد شعبی، به نیروهای حشد شعبی رهنمود «تلافی» داد که نتیجه اش حمله این نیروها در روز سه شنبه ۱۰ دی ماه  به سفارت آمریکا در «منطقه سبز» حفاظت شدۀ بغداد بود. نیروهای حشد شعبی به راحتی وارد این منطقه شدند چون خودشان بخشی از امنیت منطقه سبز را بر عهده دارند. اما این «نمایش قدرت» نتوانست تاثیر چندانی بر فضای سیاسی عراق به نفع جمهوری اسلامی بگذارد. عملیات اصلی آمریکا زمانی به وقوع پیوست که قاسم سلیمانی همراه با نظامیان حزب الله لبنان با پروازی از دمشق به بغداد رسیدند و همراه با سران حشد شعبی که به استقبال وی رفته بودند در کاروانی به سمت بغداد حرکت کردند. 

نقش سلیمانی در جمهوری اسلامی

قاسم سلیمانی، مجری و تجسد سیاستِ گسترشِ نفوذِ برون مرزیِ جمهوری اسلامی بود. بقای جمهوری اسلامی وابسته به تداوم این سیاست است — نه به این خاطر که به اصطلاح «امنیت مرزهای ایران» را تامین کند بلکه به این علت که جمهوری اسلامی صرفا رژیمی دینمدار در محدوده های ایران نیست. بلکه، مرکزیت یک جنبش ارتجاعی اسلام گرا و به قول تدوین کنندگان این سیاست، «امُ القرای اسلامی» است و هدفش از حاکمیت بر ایران، استفاده از این حاکمیت برای ایجاد یک امپراتوری اسلامی در منطقه ای ورای ایران است. این افق و هدف، نه تنها جمهوری اسلامی را تبدیل به یک قدرت سرکوب گر منطقه ای کرده است بلکه تحمیل فاشیستی شریعت بر مردم را در داخل مرزهای ایران نیز غلیظ تر کرده است. زیرا چنین افقی، رژیم را ملزم می کند که از ایران یک «ام القرای» نمونه بسازد. این افق ارتجاعی به جنگ های سپاه قدس در ورای مرزهای ایران و به کشتار توده های مردم در داخل مرزهای ایران تحرک می بخشد. 

بی تردید جنگ های خاورمیانه اساسا نتیجۀ سیاست های تجاوزگرانۀ امپریالیسم آمریکا و متحدینش بوده است – به ویژه از سال ۲۰۰۱ به این سو که آمریکا، افغانستان و سپس عراق را به اشغال درآورد. اما جمهوری اسلامی یک پای مهم در این جنگ ها و گسترش آن ها بوده و تلاش کرده است تا با دامن زدن به دامنۀ جنگ و ویرانی، فضایی برای رشد و گسترش نیروهای شبه نظامی اسلام گرای خود ایجاد کند و با این هدف حتا وارد همکاری های نظامی و امنیتی عمیق با ارتش آمریکا در عراق و افغانستان و دیگر نقاط خاورمیانه شده است. پس از اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ و سرنگونی صدام حسین، شورش های مهمی در میان اهالی سنیِ عرب علیه ارتش آمریکا سربلند کردند که در سرکوب بیرحمانۀ آنها ارتش آمریکا از کمک های بی دریغ سپاه قدس و جمهوری اسلامی برخوردار شد. شبه نظامیان شیعه عراق و مشخصا کتائب حزب الله در فاصله سال ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ در جریان این سرکوب های داخلی، تحت رهبری قاسم سلیمانی شکل گرفتند. نقش سپاه قدس و کتائب در ترور نخبگان سنی و روشنفکران دانشگاه بغداد هنوز به اندازۀ کافی افشا نشده است. در سال ۲۰۱۱ به بعد، کتائب حزب الله نقشی تعیین کننده در به خون کشیدن «بهار عربی» در سوریه و حفظ قدرت رژیم بشار اسد بازی کرد. بنابراین، «ضد امپریالیسم» جمهوری اسلامی و قاسم سلیمانی بسیار «موقعیتی» و صرفا فریبکارانه بوده است. 

احتمال جنگ های ویرانگرتر در افق ظاهر می شود

تضاد میان جمهوری اسلامی و آمریکا دیرینه است. اما با اشغال کاخ سفید توسط یک رژیم تماما فاشیستی این تضاد وارد چارچوب و بستری کیفیتا متفاوت با گذشته شد. رژیم ترامپ تمام پیمان های بین المللی را پاره می کند و مانند یک قلدر افسارگسیخته به شکلی تهاجمی برای برقراری شرایط جدیدی در روابط جهانی حرکت می کند که شامل حال روابط آمریکا با جمهوری اسلامی نیز شده است. تحت رژیم ترامپ، امپریالیسم آمریکا این «راه» را برای جواب به چالش های مقابل پایش درعرصۀ داخلی و بین المللی در پیش گرفته است. جایگاه امپریالیسم آمریکا به عنوان «یگانه قدرت بی بدیل» در جهان متزلزل شده و با هماورد طلبی های اقتصادی، سیاسی و نظامی از سوی دیگر قدرت های امپریالیستی یعنی اتحادیه اروپا، روسیه و به ویژه چین مواجه شده است. در این میان جمهوری اسلامی تلاش می کند با سیاست «بازی در شکاف» میان قدرت های امپریالیستی بقای خود را تضمین کند. نه رژیم ترامپ/پنس که در حال برهم زدن حاکمیت «متعارف» بورژوازی در آمریکا است وصله ای «ناجور» برای عملکرد نظام سرمایه داری است و نه وجود یک رژیم دینمدار فاشیست در ایران در راس یک نظام سرمایه داریِ وابسته به امپریالیسم. همه این ها بیانگر پتانسیل های نظام سرمایه داری جهانی در تخاصم آشتی ناپذیرش با منافع اکثریت مردم جهان است. 

امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی، دشمنان مردم ایران و تمام خاورمیانه اند. تضاد میان آنها، از هر دو طرف این معادله، خصلتی کاملا ارتجاعی و انگلی داشته و منبع تولید رنج های بیشمار برای مردم خاورمیانه بوده است. رفیق آواکیان این تضاد را به صورت «تضاد میان دو منسوخ امپریالیسم و اسلام گرایی» مفهوم سازی کرده و گفته است این:«… جدال دو قشر است که ازنظر تاریخی منسوخ و پوسیده اند. یکی در بین مردم تحت استعمار و ستم جای دارد و دیگری قشر حاکم بر نظام امپریالیستی است. این دو قطب مرتجع با وجود ضدیتی که با هم دارند، یکدیگر را تقویت می کنند. اگر شما جانب هر یک از این دو منسوخ را بگیرید، دست آخر هر دو را تقویت خواهید کرد. درعین حال که فرمولبندی بالا بسیار مهم است و برای درک قوای محرکۀ رخدادهای کنونی جهان حیاتی است، اما روشن است که کدام یک از این دو “تاریخا منسوخ و پوسیده” آسیب بیشتری به نوع بشر زده و تهدید بزرگتری برای بشریت به حساب می آید: قشر تاریخا منسوخ حاکم بر نظام امپریالیستی و به ویژه امپریالیست های آمریکایی.» (آواکیان. راهی دیگر، ۲۰۰۶) 

جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته با حرافی های جنجالی علیه آمریکا ادعای «استقلال» کرده است. اما، هر چه بیشتر اقتصاد ایران را وابسته به اوامر آمریکا کرده و به این ترتیب، طناب دار تحریم های اقتصادی بیرحمانه ای را که آمریکا بافته، بر گردن مردم انداخته است. جمهوری اسلامی و به طور کلی، بنیادگرایان اسلامی نماینده منافع اقشار و طبقاتی هستند که آرزوی رسیدن به قدرت در چارچوب روابط امپریالیسم را دارند و از انزجار توده های مردم  خاورمیانه از ستم گری های امپریالیسم آمریکا به عنوان ابزاری برای رسیدن به این هدف استفاده کرده اند. ابزار حاکمیت جمهوری اسلامی مانند ابزار و تاکتیک های امپریالیسم آمریکا، بازتاب نفرت ریشه دار آنها از توده های مردم است. 

واضح است که هیچ رژیم ارتجاعی در تجاوز و سلاخی و غارت به پای امپریالیسم آمریکا نمی رسد. هدفِ ارتش آمریکا در عراق و خاورمیانه هیچ نیست جز سلطه یافتن بر منطقه ای که دارای ژئوپلتیک راهبردی برای سلطه گری بر کل جهان است. آمریکا در خاورمیانه است تا مردم این کشورها و منابع آنها را غارت کند. آمریکا در خاورمیانه است تا قدرت های امپریالیستی چین و اروپا و ژاپن و روسیه را تابع هژمونی جهانی خود کند. آمریکا در خاورمیانه است تا جمهوری اسلامی و دیگر رژیم های ارتجاعی منطقه را تابع منافع خود کند. اما مساله این است: آمریکا و جمهوری اسلامی و جنگ های خاورمیانه محصول یک «سیستم» هستند. اینکه در راس این سیستم امپریالیسم آمریکا نشسته است، نه جمهوری اسلامی را کمتر جنایتکار می کند و نه لزوم سرنگونی هرچه سریعتر آن را کمرنگ تر. 

بی تردید، ترامپ از کشتن سلیمانی و افزایش تنش با جمهوری اسلامی برای پیشبرد تضادهای خود با جناح های دیگر هیئت حاکمۀ آمریکا استفاده خواهد کرد و حتا ممکنست جرقه جنگ وسیعتر با ایران را بزند تا بتواند توجیهی برای تحمیل رژیم فاشیستی خود در داخل آمریکا بیابد. برخی از اعضای حزب دموکرات در آمریکا، کشتن قاسم سلیمانی را به «پرتاب کردن دینامیت در انبار باروت» تشبیه کرده اند. همۀ اینها واقعیت است و گرداب آشوب و تلاطمات ویرانگر در خاورمیانه تندتر خواهد چرخید. سوال این است که راه حل مردم در ایران و عراق و در خود آمریکا چیست؟ 

همانطور که یک جنبش جهانی برای متوقف کردن نابودی محیط زیست آغاز شده، ظهور یک جنبش جهانی برای متوقف کردن جنگ های ارتجاعی و امپریالیستی خاورمیانه ضرورتی عاجل است. توده های مردم از افغانستان و عراق و ایران و لبنان و سوریه تا آمریکا و مصر و هنگ کنگ و مسکو باید یک صف شده و اعلام کنند تداوم این جنگ ها را تحمل نخواهند کرد و مصمم هستند با هر حرکت امپریالیست های آمریکایی و جمهوری اسلامی و دیگر رژیم های ارتجاعی منطقه و جنگ سالاران اسلام گرا در تداوم و گسترش این جنگ ها مقابله کنند. به طور مشخص تر، برقراری پیوندهای سیاسی و عملی میان مبارزات توده ای علیه جمهوری اسلامی در ایران با مبارزات توده ای در آمریکا برای سرنگون کردن رژیم فاشیستی ترامپ/پنس، عامل دینامیکی در مقاومت موثر و الهام بخش علیه جنگ های خاورمیانه خواهد بود. 

مقاومت توده ای و جهانی علیه جنگ ضروری و حیاتی است اما این جنگ ها معلول معضلی عمیق ترند. اوضاع جهان به نقطه ای رسیده است که نه فقط ایران بلکه کل بشریت را بر سر دو راهی سرنوشت سازی قرار داده است: وقوع فجایع ناشی از عملکرد نظام جهانی سرمایه داری یا نابودی این نظام از طریق انقلاب های کمونیستی و تغییر مسیر جامعه بشری به سمت آینده ای معلوم و میلیون ها بار بهتر. 

این که اوضاع کنونی چگونه تکامل خواهد یافت، از میان کدام پیچ و خم‌ها گذر کرده و فرجامش چه خواهد بود به عوامل گوناگونی ربط دارد. آن عاملی که اختیار و آزادیِ توده های مردم و حزب ما (حزب کمونیست ایران/م.ل.م) در آن نهفته است، سازمان دادن انقلابی با هدف سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران و کمک به باز کردن همین راه در هر نقطۀ دیگر این منطقه است. تقویت این راه در کشوری مانند آمریکا تحت رهبری «حزب کمونیست انقلابی»، تاثیرات عظیمی بر روحیه و افق مردم دنیا گذاشته و به آنان بشارت خواهد داد که می توان از طریق یک انقلاب واقعی این جهان جور و ستم را واژگون کرد. با این چشم انداز و قطب نمای «کمونیسم نوین» مسیرمان را از میان راه های سخت و صعب العبور به سمت آینده ای بنیادا متفاوت باز کنیم و لحظه را دریابیم که وقت تنگ است. 

انقلاب و نه چیز کمتر از آن!

مرگ بر جنگ های امپریالیستی و ارتجاعی!

مرگ بر جمهوری اسلامی – سرنگون باد امپریالیسم آمریکا!

زنده باد اتحاد انترناسیونالیستی! 

پیش به سوی انقلاب کمونیستی و ایجاد جمهوری سوسیالیستی نوین ایران!

حزب کمونیست ایران (مارکسیست- لنینیست- مائوئیست)

۱۵ دی ماه ۱۳۹۸/ ۵ ژانویه ۲۰۲۰