سینه سپر به رَه تیر، سر بنهاده سرِ دار، در پی صبح دگر

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۲ دقیقه

فرازهایی از زندگی و مبارزه رفقای سربداران

«ما نسلی بودیم که رژیم شاه را انداخته و به دنبال آن بودیم که جامعه نوین و انقلابی بنا کنیم. انقلاب، نیمه کاره مانده بود و مبارزه بین انقلاب و ضد انقلاب در صحنه های مختلف با حدت و شدت بسیار ادامه داشت. در مقطع خرداد ۱۳۶۰، ضد انقلاب تصمیم گرفت کار انقلاب را یکسره کند. ولی نسل ما نمی خواست بگذارد این کار صورت گیرد و دستاوردهای خلق به سادگی از بین برود.» (کتاب پرنده نو پرواز)

سیامک زعیم (شهاب)

رهبر فکری و تئوریک اتحادیه کمونیست های ایران و از طراحان جنگ انقلابی سربداران. او در سال ۱۳۶۰ سی و پنج ساله بود. فعالیت سیاسی اش را از دبیرستان آغاز کرد و از فعالین جنبش دانش آموزی دبیرستان البرز در سالهای ۴٢ – ٣٩ بود. برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. در آن جا از فعالین جنبش ضد جنگ ویتنام شد. سیامک تحت تأثیر مائو و انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین، کمونیست شد. همان زمان نامش در فهرست کمونیستهای خطرناک در اف بی آی به ثبت رسید. در سال ۱۳۴۹ همراه با برخی رفقای دیگر «سازمان انقلابیون کمونیست (مارکسیست – لنینیست)» را بنیان گذاری کرد. سازمانی که در سال ۱۳۵۵ از وحدت با چند گروه و محفل دیگر به تشکیل اتحادیه کمونیستهای ایران منتهی شد. سیامک تا زمان دستگیریش در ٧ بهمن سال ١٣۶٠ در آمل، رهبر ایدئولوژیک – سیاسی اصلی سازمان بود. او در سال ۶٣ اعدام شد.

غلامعباس درخشان (سورنا، مراد)

در سال ۱۳۶۰ سی ساله بود. پدرش از کارگران شرکت نفت در آبادان بود و خودش در بندرعباس روی کشتی های نفت کش کار می کرد تا اینکه در سال ١٣۵۵ به آمریکا رفت و خیلی زود به اتحادیه کمونیستهای ایران پیوست. قبل از انقلاب ۵٧ به ایران بازگشت و مسئولیت سازماندهی رفقای آبادان بر عهده گرفت. در سال ۵۸ برای فعالیت در تشکیلات اتحادیه کمونیست ها در کردستان به آنجا رفت. مسئولیتهای مهم و گوناگونی در «تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان» (تشکیلات مسلح اتحادیه در کردستان) بر عهده گرفت. در سال ۱۳۶۰ به عضویت کمیته رهبری اتحادیه کمونیست ها درآمد. سورنا یک روز پس از شکست قیام در شهر آمل توسط دشمن دستگیر و شناسایی شد. در آخرین شب قبل از نبرد آمل، بارها به نوار شعر شاملو در مورد وارطان گوش فرا داد. وارطان سالاخانیان که در مقابل شکنجه های بیمارگونه دشمن طبقاتی و نیز در مقابل صحبتهای وسوسه انگیز دژخیمان درباره بهار، شکوفه ها و زیبایی های زندگی لب به سخن نگشود و مانند صخره ای استوار ایستاد. سورنا نیز تا به آخر زیر شکنجه مقاومت کرد و در تابستان سال ۶١ زیر شکنجه جان باخت.

پیروت محمدی (کاک اسماعیل)

عضو کمیته رهبری اتحادیه کمونیست های ایران و فرمانده نظامی سربداران. اهل مهاباد. در سال ۱۳۶۰ هنگام قیام آمل ٢٧ ساله بود. رفیق اسماعیل قبل از انقلاب مدتی در اصفهان در بین کارگران ذوب آهن به فعالیت مشغول شد. سپس به کارخانه تراکتورسازی تبریز رفت. در سال ۵۷ در جنگهای دهقانی کردستان شرکت کرد در جریان جنگ «کرفتو» اسیر فئودالهای محلی شد و برای اعدام به خلخالی جلاد تحویل داده شد اما با هشیاری خود و با اوجگیری جنبش انقلابی در کردستان، آزاد شد. او فرمانده نظامی «تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان» بود و در جریان جنگهای سنندج، کامیاران، بانه و بوکان علیه ارتش و سپاه پاسداران جمهوری اسلامی، آزموده و آبدیده شد. وی در روز ۶ بهمن ۶٠ در آمل در جریان درگیری مسلحانه جان باخت.

رفیق بهروز فتحی (ناصر اهواز)

اهل اهواز. از اعضای کمیته رهبری اتحادیه کمونیست های ایران در خوزستان. درجریان مبارزات دانشجویی دانشگاه صنعتی تهران فعال سیاسیِ ضد رژیم شاه شد. در سال ۵۵ برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و درآنجا با اتحادیه کمونیستهای ایران، آشنا شد و به آن پیوست. سال ۵۷ به ایران بازگشت و در شهر اهواز به فعالیت پرداخت. بهروز زندگی و مبارزه اش را درمیان کارگران و زحمتکشان محلات چهار صد دستگاه و کمپلو و… ادامه داد و نقشی به سزا در جذب پیشروان صنایع فولاد اهواز و کمک به مبارزاتشان، و همچنین در مبارزات خلق عرب داشت. پس از شکست قیام آمل و ضربۀ سراسری به اتحادیه کمونیست های ایران، او و رفقای دیگر به بازسازی سازمان پرداختند و شورای چهارم اتحادیه کمونیستهای ایران را در بدترین شرایط ممکن برگزار کردند. بهروز به همراه سایر رفقای رهبری منتخب شورای چهارم، در برپایی مجدد مبارزه مسلحانه تلاش کردند. دیری نپایید که بهروز در تهران دستگیر شد و در دی ماه ۱۳۶۲ تیرباران شد و قلب سرخ و خونینش که همواره برای کمونیسم می تپید ازکار ایستاد.

رفیق بهنام رودگرمی (باقر)

از فعالین کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی (کنفدراسیون احیاء) در آمریکا و اتحادیه کمونیستهای ایران بود. در سال ۵۷ در بخش کارگریِ اتحادیه کمونیست ها در تهران فعالیت می کرد و در زمرۀ نخستین دسته رفقایی بود که در مهر سال ۶۰ برای تشکیل دسته سربداران به جنگلهای اطراف شهر آمل رفت. او اولین جانباختۀ سربداران بود که بعد از ظهر روز ۱۸ آبان ۱۳۶۰ حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر در جاده امامزاده عبدالله به سمت شهر آمل در درگیری با یک خودروی گشتی سپاه پاسداران مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان باخت. پیکر بهنام پیچیده در پرچم سرخ و نشان داس و چکش در روز ۱۹ آبان با حضور تمامی رفقایش در کمپهای محل استقرار سربداران در جنگلهای اطراف آمل به خاک سپرده شد.

حشمت اسدی (مجتبی)

یکی دیگر از رفقای سربدار که نقش مهمی در قیام بهمن سال ۶۰ آمل داشت رفیق حشمت اسدی (مجتبی)از کادرهای بومیِ اتحادیه کمونیست ها در شهر آمل بود. در اوضاع انقلابی سال ۵۷ حشمت از یکسو فعالانه در مبارزات توده ای شرکت می جست و از سوی دیگر انتشارات آن محفل را سازمان می داد و در ترسیم مسیر انقلابی و دامن زدن به بحث برای روشنتر کردن خط سیاسی ـ ایدئولوژیک محفل و لزوم ارتباط گیری با سازمانهای کمونیستی کوشا بود. حشمت ازبنیانگزاران و فعالین شورای محله رضوانیه بود. کارگران کارخانه جین مد حشمت را مبلغی انقلابی می شناختند که منافع آنها را بیان میکرد. در نیمه های شب با سخنانی تند و آتشین در مقابل کارخانه توده های انقلابی را تهییج می کرد و با هشیاری تحریکات حزب اللهی ها را خنثی می کرد. به خاطر این تلاشها، کارگران کارخانه حشمت را به عنوان نماینده شورای خود در آن دوره انتخاب کردند. توده های انقلابی هیچگاه تلاشهای حشمت را در سازمان دادن مبارزات دهقانی و شکل دادن محافل کارگری و دهقانی آن دوران فراموش نمی کنند. شناخت وی از منطقه و راهها، از روحیات دشمن و چگونگی فریب دادن شان، از روحیات توده ها و چگونگی فعال و درگیر نمودنشان در خدمت به جنگ انقلابی تحسین همه رفقا را بر می انگیخت. با الهام از کموناردها بعد از شکست کمون پاریس، با بانگ رسا به دشمنان طبقاتی می گوییم:

«آهای بورژوازی وحشتزده تو چه اهمیتی داری؟

نگاه کن زیر این رودخانه های خونی که به زمین ریخته ای،

انقلابی که فکر می کردی مرده است، جوانه می زند و در مقابلت استوارتر سربلند می کند

گویی به دست خدایان آبیاری شده است.

انقلاب زیباتر، پایدارتر و تهدید کنان در مقابلت می ایستد و تو می لرزی همچون لرزشهایت در هفتۀ وحشتناک خون.»

(به نقل از “هفته خون” نوشته امیل دکهر از شاعران کمون)

فرح خرم نژاد

زادۀ آبادان در یک خانواده کارگری. به هنگام قیام آمل ۲۰ سال داشت. در سال ۵۸ به فعالیت در «جمعیت زنان مبارز» در آبادان و در تشکیلات اتحادیه کمونیست های ایران پرداخت. هم زمان، عضو هسته رهبری سازمان دانشجویی و دانش آموزی (ستاد) و مسئول چند هسته تبلیغ و ترویج کمونیستی در بین نوجوانان شهر بود. او به عنوان عضو گروه پزشکی و پرستاری به سربداران پیوست اما در همه امور جنگ فعال بود. در قیام ۵ بهمن، فرح و چند تن از یارانش به اسارت مزدوران رژیم در آمدند. روز بعد در استادیوم آمل، فرح با شعار زنده باد آزادی، دوشادوش دیگر رفقای اسیر، در برابر جوخه اعدام قرار گرفت و قهرمانانه جان باخت.

روزبه منافی دریان

روزبه در سال ۱۳۳۹ در تهران در یک خانواده ترک به دنیا آمد. برای تحصیلات راهی آمریکا شد و در همان بدو ورود با فعالین کنفدراسیون احیاء آشنا شده و به این سازمان دانشجویی پیوست. همزمان با قیام ۵۷ به ایران بازگشت و به عنوان یکی از مسئولین تشکیلات ستاد (شاخه دانشجویی دانش آموزی اتحادیه کمونیست ها) به فعالیت پرداخت. مدتی مسئول انتقال نشریه حقیقت به خوزستان بود. سپس در بخش تبلیغات اتحادیه در تهران فعال شد. پائیز ۵۹ به آبادان رفت و دوره آموزش نظامی را در واحدهای اتحادیه کمونیست ها گذراند. داوطلب پیوستن به سربداران شد. روز ۵ بهمن  سنگر به سنگر با مزدوران رژیم جنگید، در آن هنگام زخمی سخت برداشت و در جریان خانه گردی های پاسداران بعد از نبرد آمل، صبح روز ۷ بهمن دستگیر شد. نهم بهمن روزبه همراه با ۷ تن از یاران سربدارش در استادیوم آمل در برابر جوخه اعدام قرار گرفت و قهرمانانه جان باخت.

شکرالله احمدی (شُکور، محمود اُف)

در سال ۱۳۳۰ درمحله فیض آباد کرمانشان متولد شد. اگرچه وی در محیطی مذهبی و صوفی مسلک بزرگ شد، اما از همان نوجوانی به نقش وماهیت خرافات مذهبی پی برد و به افشاگر پی گیر جهل و خرافه و مذهب بدل شد. مانند بسیاری از نوجوانان انقلابی آن دوره، شیوه زندگی صمد بهرنگی را الگو قرار داد و شغل معلمی را انتخاب کرد و راهی روستاهای مناطق عقب مانده مرزی درمنطقه ثلاث باباجانی شد. او فقط تعلیم نمی داد بلکه همواره خود نیز تعلیم می یافت. شکور توانست مناسات عمیق و فشرده ای با توده های روستایی برقرار کند. با آنها در آمیزد و همدل و همدم فقیرترین اقشار روستایی از زن و مرد  و کودک شود و با درد و رنج زندگی شان از نزدیک آشنا شود. در همین دوره به سازمان کمونیستی شفق سرخ پیوست. یکی از سازمانهایی که بعدها بخش زیادی از فعالین و اعضایش به اتحادیه کمونیستهای ایران پیوستند. او مبلغ پیگیر ایده های کمونیستی در میان جوانان منطقه شد. یک بار به آلمان سفر کرد و با کوله باری از کتب و نشریات کمونیستی به ترکیه رفت. با شناختی که از مناطق مرزی داشت و با عبور از کوههای مرتفع کردستان، به طورغیرقانونی به ایران بازگشت و با تلاش و جدیت فراوان به پخش آثار مارکسیستی پرداخت. با منحل شدن شفق سرخ در سال ۵۸ وی به صفوف اتحادیه کمونیستهای ایران پیوست. او از بنیانگزاران و فعالین اتحادیه دهقانی منطقه روانسر بود. در مهر ماه سال ۱۳۶۰ پیشقدم شرکت در مبارزه مسلحانه سربداران شد. روز قیام آمل، در هنگامه نبرد تن به تن زمانیکه اسلحه اش از کار افتاده بود، به اسارت دشمن درآمد. شکور روز ۹ بهمن ۱۳۶۰، همراه با ۷ تن دیگر از رفقا در استادیوم شهر آمل و در ملاء عام تیرباران شد.

عبدالله میرآویسی (عَبه)    

رفیق عبه همراه خانواده در سال ۴۸ به شهر سنندج کوچ کرد و در آن جا، در محیط افکار و ایده های انقلابی و آزادیخواهانه خلق کرد پرورش یافت. به علت فقر و تنگدستی خانواده نتوانست بیش از کلاس سوم راهنمایی ادامه تحصیل دهد. مدتی کارگر جوشکار و مدتی دیگر خمیرگیر نانوایی بود. مانند بسیاری از کارگران کُرد به کار فصلی روی آورد اما هیچ فصلی نبود که به استواری نظم کهن باور داشته باشد. افکار انقلابی اش در سال ۵۷ شکل گرفت. با پیوستن به صفوف تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان آگاهی سیاسی اش ارتقاء یافت و بر پرچم کمونیسم انقلابی بوسه زد. جنگ مقاومت ۲۲ روزه مردم سنندج از او پیشمرگه ای مقاوم و آبدیده ساخت. مدتی پیک تشکیلات نظامی با شهر سنندج و مهاباد بود. در هنگامۀ جنگهای کردستان با ایجاد مشاغلی مثل دکه روزنامه فروشی به پخش آثار سازمان در شهر یاری رساند و ارتباط رفقا به یکدیگر را وصل کرد. بارها توسط نیروهای محلی که مزدور رژیم شدند بازرسی شد اما به خاطر درایت و هوشیاری انقلابی ش چیزی عاید مزدوران نمی شد. عبه برای جاسازی تونل مخفی کوچکی زیر دکه اش حفر کرده بود. طرح سربداران بارقه امیدی برای او شد. عبه در اواخر پائیز سال ۶۰ به صفوف سربداران پیوست. به دلیل آشنایی با روستا و کوه، فردای شبی که به جنگل رسید با مهارت راهنمای گروه وُریا در جنگل شد. عبه در جریان قیام سربداران جزو گروه کمین جادۀ هراز بود و با رفقایی چون بهروز فتحی و حسن امیری تا عصر روز ششم بهمن به دفاع از سنگر خود پرداختند. پس از شکست قیام با شکستن حلقه محاصره دشمن، تا جنگل عقب نشستند. این گروه تنها گروهی بود که مسیر خود تا جنگل را با جنگ گشود و چندین بار با مزدوران مسلح رژیم مستقر در دهات درگیر شد. علیرغم زخمی که عبه در شهر برداشت رشادت و دلاوری بی نظیری از خود در این درگیری ها نشان داد. رفیق عبه در ۱۲ اسفند ماه سال ۱۳۶۱ برای برخی تدارکات همراه با رفیق بهزاد گیلان به جنگل رفت اما هرگز بازنگشت. رژیم در فروردین ماه سال ۶۲ اعلام کرد که دو تن از سربداران را در آمل اعدام کرده است. اخبار و گمانه زنی­های نزدیک به یقین حاکی از آن است که رفیق عبدالله میراویسی و رفیق بهزاد شمال (که هیچگاه اسم اصلی او را متوجه نشدیم) زیر شکنجه جان باختند.

حجت محمد پور (امیر)

اهل اهواز. کارگر آرماتور بند. از اعضای تشکیلات خوزستان اتحادیه کمونیست های ایران. در سال ۱۳۶۰ برای پیوستن به سربداران به شمال اعزام شد. پس از شکست آن قیام او توانست همراه با تعدادی از رفقا به روستایی در کناره شهر پناه برده و با یاری مردم به جنگل عقب بنشینند. نبرد آمل و از دست دادن رفقا، عزم وی را در مبارزه جزمتر کرد. او از آن دسته افرادی نبود که پس از شکست ندبه و زاری راه بیاندازد. هیچگاه برای او نقد خطاها و اشتباهات گذشته، به معنی نفی دستاوردهای گذشته نبود. او به دنبال پاسخ این پرسش بود که چرا ما نتوانستیم بهتر بجنگیم و چگونه باید بجنگیم تا پیروز شویم. حجت نقش فعالی در آن دوره در زمینه مباحثاتی که میان رفقای جنگل بر سر جمعبندی از قیام آمل به راه افتاد، ایفا کرد. همراه با رفقایی چون بهروز فتحی و بهروز غفوری به پای جمعبندی از حرکت سربداران نشست. حجت جزء آخرین دسته رفقایی بود که پس از شکست قیام آمل و عقب نشینی نیروها به جنگل، در خرداد ماه ۶۱ به شهر منتقل شد. متاسفانه رفیق حجت در ضربه شهریور ماه ۶۴ به اسارت دشمن در آمد. او  به همراه رفقایی چون منصور قماشی، خلیفه مردانی و داریوش کائید پور (از رهبران سازمان رزمندگان در راه آزادی طبقه کارگر) پرچم کمونیسم را در زندانهای جمهوری اسلامی به اهتزاز در آورد. این رفقا شور و شوق مبارزاتی نوینی را با خود به زندان اوین بردند. مباحث ایدئولوژیک ـ سیاسی جدیدی را که در بیرون از زندان جریان داشت به میان زندانیان دیگر می بردند و به مباحث تئوریک و سیاسی مهمی که کمونیست ها را به خود مشغول کرده بود، دامن می زدند. آنها کاری را کردند که هر کمونیستی در دورانهای دشوار شکست باید انجام بدهد. یعنی بالا نگهداشتن پرچم سرخ انقلاب پرولتری. در اول ماه مه سال ۶۶ که به طور علنی در زندان اوین برگزار شد، از جانب رفقا بیانیه اول ماه مه اتحادیه را تهیه کرد و خواند. بیانیه ای تاریخی که به رنگ سرخ انترناسیونالیسم پرولتری بود و خبر تشکیل «جنبش انقلابی انترناسیونالیستی» (ریم) را اعلام می کرد. حجت در بهار ۱۳۶۶ اعدام شد.

منیره نورمحمدی

از اعضای تشکیلات اتحادیه کمونیست ها در آمل. منیر در تأمین تدارکات سربداران در زمینه های گوناگون و پخش اطلاعیه های نظامی سربداران در آمل فعالانه نقش گرفت. او مدت کوتاهی قبل از قیام آمل دستگیر شد اما با هشیاری انقلابی توانست دشمن را فریب دهد و آزاد شود. در روزهای پنجم و ششم بهمن در شهر به دسته های قیامگران سربدار پیوست. مدت کوتاهی پس از قیام آمل مجددا دستگیر شد. این بار دشمن به هویت سیاسی تشکیلاتی وی کاملا پی برده بود. منیر در مقابل فشارهای دشمن ایستادگی کرد. توانست از پس عوارض روحی تسلیم شدن برخی از افراد سابقه دار و مورد اعتمادش بربیاید و نمونۀ شایسته ای از برخورد یک کمونیست را در سخت ترین شرایط به نمایش درآورد. منیر آگاهانه برای نجات جان برخی از رفقای دیگرکه اسیر بودند، اتهامات آنها را تقبل کرد و از مرگ نهراسید. درخت زندگی پربار و نمونه وارش در مرداد ماه ۶۱ توسط آدمکشان اسلامی قطع شد.

سوسن امیری (سحر)

متولد ۱۳۳۷ در کرمانشاه. فعالیت سازمان یافته اش را با «گروه مبارزه برای آزادی طبقه کارگر» آغاز کرد. سپس به اتحادیه کمونیست های ایران پیوست. پس از قیام ۵۷ سوسن در جنبش دانش آموزی کرمانشاه به فعالیت پرداخت و جوانان مبارز این شهر را جذب اتحادیه کرد. سازماندهی تظاهرات اول ماه می ۵۸ میدان جوانشیر کرمانشاه که در آن پانزده هزار نفر شرکت کرده بودند نتیجۀ تلاش رفقائی چون سوسن بود. با شروع جنگ مقاومت یکم اهه مردم سنندج در سال ۵۹ به این شهر اعزام شد و جزء اولین زنان دسته زنان مسلح در «تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان» (تشکیلات نظامی اتحادیه در کردستان) بود.

سوسن پس از جنگ سنندج به تهران منتقل شد و در کارخانه کفش ملی استخدام و به فعالیت در بین کارگران مشغول شد و مسئولیت یکی از حوزه های کارگری اتحادیه کمونیست ها را بر عهده گرفت. پس از شکست قیام آمل و جانباختن همسرش کاک اسماعیل، سوسن مجبور به ترک محیط کارش شد. او به رفقای جنگل پیوست. سوسن در درگیری نظامی ۱۳ خرداد ماه ۱۳۶۱ شرکت کرد. سوسن در آبان ماه سال ۶۲ دستگیر و پس از پشت سرگذاشتن شکنجه های مخوف در شهریور سال ۶۳ اعدام شد.

فریدون خرم روز

از فعالین جنبش دانشجویی دانشگاه تهران، از تشکیل دهنده گان ” گروه مبارزه در راه آزادی طبقه کارگر” از بنیان گذاران تشکل دانشجویان مبارز . مسئول تشکیلات اتحادیه کمونیست ها در اصفهان ، از اعضا اولیه ستاد رهبری قیام سربداران، عضو شورای رهبری سربداران. رفیق یوسف در جریان دستگیری سراسری سال ۶۱ دستگیر شد. دشمن که از موقعیت وی و میزان اطلاعات و حجم گسترده ارتباطات وی مطلع شده بود وی را تحت شدیدترین شکنجه ها قرار داد اما هیچ فشاری قادر به در هم شکستن اراده انقلابیش نشد. در یکی از روزهای مرداد ۶۱ هنگامی که چند پاسدار پیکر شکنجه شده اش را از دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان بالا می کشیدند در طبقه چهارم ساختمان بناگاه فریدون با ق قدرتی فوق العاده خرد را همرا با زندانبانانش به بیرون پرتاب کرد و به این طریق مرگ دو پاسدار را فراهم کرد. 

«درگیری گزنا سرا و شکستن حلقه محاصره و سرکوب دشمن یکی از حماسی ترین نبرد های سربداران بود و بی شک برای همیشه در تاریخ جنبش انقلابی ایران بعنوان یک نمونه عالی از رزمندگی، تهور داشتن در نبرد، نهراسیدن از رویاروئی با دشوارترین شرایط و نترسیدن از خستگی و گرسنگی مداوم ثبت خواهد شد. … رفقائی چون فریدون خرم روز و بهروز فتحی نقش کلیدی در هدایت این راهپیمائی پنج روزه و حفظ روحیه کمونیستی و حفظ وحدت میان رفقا داشتند. آنها در اوج دشواری به رفقا امید می دادند و شادابی و سرزندگی جمع را تقویت می کردند. رفیق فریدون خرم روز از راهپیمائی های انقلابیون در جنگ داخلی اسپانیا در کوههای بلند و پر از برف سخن می گفت و بر نیرو جرئت و جسارت ما می افزود.» (از کتاب پرنده نوپرواز)

ادامه دارد ….