آناتومی بورژوا دموکراسی چپ ایران بخش ششم: چرا منصور حکمت، نظام سرمایهداری و سرمایه مارکس را نفهمیده است؟
سیامک صبوری. از نشریه آتش شماره ۱۰۰ اسفند ۱۳۹۸
منصور حکمت مدعی فهم کتاب سرمایه مارکس و درکی علمی و واقعی از نظام سرمایهداری و کاربست و عملکرد آن در ساختار اقتصادی ایران بود. میتوان نشان داد که چرا حکمت، مفاهیم پایهای و مقولات مختلف کتاب سرمایه و نظریه اقتصاد سیاسی مارکسیستی از جمله «تمرکز سرمایه»، «تئوری مارکسیستی بحران»، «دورپیمایی سرمایه»، روش مارکس در انتزاع و غیره را یا اساساً به شکل نادرستی متوجه شده و یا درکی التقاطی و ناقص از آن داشت.۱ اما در اینجا فقط به اثبات این مساله میپردازیم که چرا و چگونه منصور حکمت تضاد اساسی نظام سرمایهداری و دینامیسم و نیروی محرکه عملکرد و حرکت آن را درک نکرد و اساساً فهمی محدود و قِسمی و غیر علمی (غیر مارکسیستی) از نظام سرمایهداری داشت. در این نوشته به اشکالاتِ درک او از نظام سرمایهداری بهطور عام پرداخته شده و کمبود درک او از عملکرد سرمایه در زمانه ما یعنی سرمایهداری امپریالیستی، موضوع شماره بعدی است. درک نادرست منصور حکمت و حکمتیستها از نظام سرمایهداری و قانونمندیها و عملکرد آن، به درک غیر مارکسیستی این خط از ماهیت و چیستی سوسیالیسم منتهی شد که در شمارههای آتی به آن خواهیم پرداخت.
یکی از علل اصلی درک نادرست منصور حکمت از نظام و جامعه سرمایهداری، فهم غلط او از مفاهیم پایهای ماتریالیسم تاریخی مارکس است. حکمت در یک دنیای بهتر میگوید: «تاریخ کلیه جوامع تاکنونى تاریخ مبارزه و کشمکش طبقاتى است… این جدال طبقاتى است که منشاء اصلى تحول و تغییر در جامعه است… تقابل این دو اردوگاه (بورژوازی و پرولتاریا) در پایهاىترین سطح سرمنشاء و مبناى کلیه کشمکشهاى اقتصادى، سیاسى و حقوقى و فکرى و فرهنگى متنوعى است که در جامعه معاصر در جریان است» (ص۳۴۴ و ۳۴۵)
اما این نقل قول از مانیفست، بیانگر اساس و تمامیّت نظریه ماتریالیسم تاریخی مارکس نیست. مارکس در تحلیل جامعه و آن تضاد پایهای که بستر و زمینه کلیه تحولات و تضادهای اجتماعی است، از «طبقات» شروع نمیکند بلکه از مفهوم پایهایتر «تولید و روابط تولیدی» میآغازد. تضاد میان نیروهای تولیدی (مُوَلِده) و روابط تولیدی، آن تضاد اساسی است که باعث حرکت و تغییر و تحولات جامعه بشری در طول تاریخش بوده است. این تضاد مادامیکه جامعه بشری وجود داشته باشد، خواهد ماند. تنها در چند هزار سال اخیر تاریخ بشر یعنی جامعه طبقاتی است که این تضاد خود را در تضاد میان طبقات متخاصم متبلور کرده است. این تضاد در کمونهای اولیه وجود داشت و در جامعه کمونیستی آینده نیز خواهد بود. با این تفاوت که در کمونیسم، این تضاد خصلت آنتاگونیستی و تخاصم میان انسانها را ندارد.۲ مارکس این نکته را در ایدئولوژی آلمانی آورد که «بنا به نگرش ما، خاستگاههای تمامی برخوردها و تضادها در تاریخ، در تضاد میان نیروهای مولده و روابط تولیدی است» (ص ۳۵۵) و یا در جلد اول گروندریسه میخوانیم «طبقات هم عباراتی میانتهی خواهند بود اگر با عناصری که این طبقات متکی بر آنها هستند آشنا نباشیم. کارِ مزدی، سرمایه و غیره به نوبه خود مسبوق به مبادله و تقسیم کار و… هستند» (ص ۲۶). پس میبینیم که بر خلاف قول و نظر حکمت، در واقعیت و در تشریح واقعیت توسط مارکس، تضاد اساسی جامعه بشری از جمله در دوران سرمایهداری، نه تضاد میان طبقات که بهصورت پایهایتر تضاد میان نیروهای مولده و روابط تولیدی است.
اما ایرادِ بحث حکمت در مورد سرمایهداری فقط به التقاط و اشتباه در فهم مفاهیم پایهای ماتریالیسم تاریخی خلاصه نمیشود. او تضاد اساسی نظام سرمایهداری، جوهر این شیوه تولیدی و نیروی محرکه آن را در استثمار نیروی کار مزدی کارگران و تضاد کار و سرمایه تعریف میکند. به باور او «جوهر سرمایهدارى و اساس استثمار در این نظام، کالا بودن نیروى کار ازیکسو و مالکیت خصوصى طبقه سرمایهدار بر وسائل تولید ازسوى دیگر است» (یک دنیای بهتر ۳۳۹). فرمول او سه اشکال اساسی دارد که با واقعیت سرمایهداری بهعنوان یک رابطه اجتماعی و با تبیین و توضیح مارکس از این رابطه پیچیده مغایرت پیدا میکند.
۱) چنانکه مارکس گفت کالا شدن نیروی کار، پیششرط تاریخی و اجتماعی تحقق نظام سرمایهداری است. اما حکمت به اشتباه این پیششرط را بهعنوان یکی از دو قطبِ تضاد اساسی سرمایهداری تعریف میکند. چیزی نمیتواند هم پیششرطِ شکلگیری یک تضاد باشد و هم یکی از دو قطب آن تضاد. در بحث ما، کالایی شدن نیروی کار نمیتواند هم پیششرط شکلگیری نظام سرمایهداری باشد و هم یکی از دو قطب اصلی آن.
۲) کالا شدن نیروی کار به هر چه اجتماعیتر و جمعیتر شدن پروسه تولید میانجامد. تضاد اساسی سرمایهداری چنانکه مارکس تبیین کرد و انگلس آن را به بهترین شکل ممکن فرمولبندی کرد، تضاد میان تولید اجتماعی و تَمَلُک و تصاحب خصوصی است. این تضاد است که به هستیِ سرمایهداری موجودیت میدهد. انگلس این مساله را به این شکل صورتبندی کرد:
«وسایل تولید و تولید اساساً اجتماعی شده بودند اما تحت سلطه شکلی از تصاحب قرار میگرفتند که برمبنای تولید خصوصی و فردی ایجاد شده بود. یعنی وضعیتی که در آن هر کس مالک چیزی که خودش تولید کرده و به بازار میآورد است… این تضاد که به شیوه تولید جدید ویژگی سرمایهداری میدهد، کل تضادها و جدالهای اجتماعی عصر حاضر را بهصورت بدوی و اولیه در خود مستتر دارد» (سوسیالیسم تخیلی و علمی ۹۶ و۹۷).
میبینیم که در فرمول حکمت بهعنوان «جوهر» و تضاد اساسی سرمایهداری، هیچ اشارهای به این کار اجتماعیشده و جمعیشده نمیشود.۳ گویی مساله هرگز ابعاد اجتماعی ندارد و او عموما شیوه تولید سرمایهداری را براساس تقابل فروشنده منفرد نیروی کار و سرمایهدار منفرد توضیح میدهد. حالآنکه، روند واقعی تولید سرمایهداری در بستری اجتماعی و رویارویی تولیدکنندگان مستقیم و شرایط کارِ تحمیل شده توسط صاحبان ابزار تولید در هیئت یک طبقه اجتماعی بروز پیدا میکند.
۳) اما اشکال اساسی فرمولبندی حکمت و کلیّت ساختمان متزلزل و التقاطی درک او از نظام سرمایهداری در تبیین نیروی محرکه این نظام نهفته است. نیروی محرکه به این معنی که چه تضادی و چه عاملی باعث پویایی و حرکت سرمایهداری میشود. میدانیم که سرمایهداری برخلاف فرماسیونهای اجتماعی پیشین، ماهیتی بسیار دینامیک و در حال پویش و گسترش دارد. سرمایه با قانون ذاتی «گسترش بیاب یا بمیر» روبهرو است و در راه کسب و انباشت سود از طریق استثمار نیروی کار، مدام مرزهای جغرافیایی را درنوردیده، تکنولوژی و نیروهای تولیدی را ارتقا داده و تبعات و تحولات جهانی را رقم زده است. براساس درک و فرمولبندی حکمت و بسیاری دیگر از طرفداران نظریه اقتصاد سیاسی مارکسیستی، این تحرک و پویش را براساس تضاد کار و سرمایه و ولع و اجبار سرمایهدار به انباشت سود و سرمایه بیشتر و استثمار بیشتر نیروی کار میتوان توضیح داد. اما واقعیت چنین نیست! نیروی محرکه نظام سرمایهداری، نه استثمار پرولتاریا بلکه آنارشی موجود در این شیوه تولیدی و تضاد آنارشی-اُرگانیزاسیون (سازمانیافتگی) در تولید است. آناتومی تضاد اساسی سرمایهداری، آنچنان که حکمت یا تفاسیر سطحی و بهاصطلاح کارگریستی از بحث مارکس و سرمایه نتیجه میگیرند، فقط با تضاد کار و سرمایه (پرولتاریا و بورژوازی) قابل توضیح نیست. تضاد اساسی سرمایهداری یعنی تضاد تولید اجتماعی-تملک خصوصی از در هم تنیدن دو رشته تضاد بهوجود میآید: یکی تضاد کار و سرمایه و دیگری تضاد آنارشی و ارگانیزاسیون. و در این میان، جنبه عمده یا نیروی محرکه سرمایهداری، تضاد دومی یعنی آنارشی- ارگانیزاسیون است.۴
کشف دوباره این واقعیت که درک دیالکتیکی و صحیحتری از شیوه تولید سرمایهداری را به دنبال دارد، یکی از دستاوردهای سنتز نوین کمونیسم و باب آواکیان است. آواکیان در اوایل دهه ۱۹۸۰ نوشت:
«در واقع آنارشی تولید سرمایهداری است که نیروی محرکه یا راننده این فرآیند است. هرچند که تضاد میان بورژوازی و پرولتاریا بخشی لاینفک از تضاد میان تولید اجتماعی و تملک خصوصی است. استثمار نیروی کار شکل و وسیله ایجاد و تصاحب ارزش اضافه است. اما روابطِ پر هرج و مرج میان تولیدکنندگانِ سرمایهدار (و نه صرفِ وجودِ پرولترهای بیچیز و به این معنا وجود تضاد طبقاتی) است که تولیدکنندگانِ سرمایهدار را میراند که طبقه کارگر را در بُعد تاریخا شدیدتر و بسطیافتهتر استثمار کنند… تولیدکنندگانِ کالایی سرمایهدار از یکدیگر جدا هستند اما از طریق عملکرد قانون ارزش به یکدیگر متصل میشوند. اگر چنین نبود، آنها با این حد از اجبار در استثمار پرولتاریا مواجه نبودند و تضاد طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا قابل تخفیف بود. اجبار درونی سرمایه به بسط و گسترش است که موجب دینامیسم تاریخا بیسابقه این شیوه تولیدی است. فرآیندی که دائما روابط ارزش را دستخوش دگرگونی کرده و به بحران میانجامد» (Avakian 1982)
ریموند لوتا این بحث مهم را در مقاله درباره نیروی محرکه آنارشی و دینامیکهای تغییر تشریح کرده است. او میگوید:
«هیچ حلقه اتصال اجتماعی مستقیم میان عوامل تولید موجود نیست و تولید اجتماعی بهمثابه یک کلیت اجتماعی هماهنگ نمیشود… در بطن تولید کالایی تضادی ساختاری موجود است که باید مرتبا حل شود. ازیکطرف، تولیدکنندگان منفرد باید فعالیت تولیدی خود را مستقل از یکدیگر پیش ببرند و فرآیندهای متفاوتِ کار که فعالیت تولیدی جامعه را تشکیل میدهند بهطور خصوصی سازمان مییابند. ازطرف دیگر، این تولیدکنندگانِ منفرد متقابلا به یکدیگر وابستهاند. یعنی بخشی از یک تقسیم کار بزرگ اجتماعی هستند… بر این فرآیندهای کار که بهطور خصوصی سازمان یافتهاند، پیگیری سود حاکم است. سود تعیین میکند که چه چیزی و چگونه تولید شود… بدین نحو است که بازار تعدیل کرده و سازماندهی را دیکته میکند… این تعدیل، تعدیلی کور و همراه با هرج و مرج است. نشانه رفتن و خطا کردن و افراط و تفریط است. فرآیندی است که مرتبا با سرمایهگذاریِ بیش از اندازه و سرمایهگذاری کمتر از اندازه رقم خورده است. فرآیندی است که عملکرد بازار در مورد اینکه چه چیزی (کدام خط تولید-م) را کنار بگذارد و چه چیزی را حفظ کند و این که آیا فرآیند کارِ تحت فرماندهی این یا آن سرمایهدار ضروری است یا با استانداردهای رقابتی خوانایی دارد، بعد از وقوع کشف میشود» (ص ۲۲)
بهعبارت دیگر، ازیکسو اوج سازمانیافتگی تولید اجتماعیشده و کلکتیو را در سطح جامعه و جهان شاهدیم و ازسوی دیگر قانون ارزش، تصاحبکنندگانِ کالای تولیدشده یعنی سرمایهداران را در یک بستر کور و آنارشیک و پر هرج و مرج یعنی بازار به یکدیگر وصل میکند. این تضاد منشأ بسیاری از تبعات و پیامدهای ناخواسته اقتصادی، سیاسی، نظامی و حتی زیستمحیطی است. لوتا در مقاله مزبور بهدرستی تأکید میکند که پدیدههایی مانند بحران محیط زیست، جنگهای امپریالیستی و حتی تشدید استثمار کارگران و فلاکت آنها را با تضاد کار و سرمایه نمیتوان توضیح داد. بلکه همه آنها از نیروی آنارشیِ برآمده از رقابت میان سرمایههای متعدد برمیخیزند.
«در اینجا بازگردیم به این سوال: چه چیزی استثمار کار مزدی را تحریک میکند؟ یا متفاوتتر سوال کنیم: آیا جبری در استثمار کار مزدی بر پایهای عریضتر و سرمایهبَری بالاتر وجود دارد؟ جواب مثبت است. بله جبری موجود است و این جبر از رقابت ناشی میشود. سرمایه زیر فشار دائم است که مرتبا گسترش بیابد… سرمایه تنها در صورتی میتواند زنده بماند که سرمایه بیشتری انباشت شود. در سطح کنکرت، سرمایه بهطور عام تنها در شکل سرمایههای بسیار که در رقابت با یک دیگر هستند موجود است و فقط در این شکل میتواند موجود باشد دقیقا به این علت که سرمایه مبتنی بر تصاحب خصوصی است. مارکس توضیح میدهد: رقابت، قوانین درونی تولید سرمایهداری را برای هر سرمایهدار بهصورت قوانین خارجی قهری ملموس میکند. سرمایهدار را مجبور میکند که دائما سرمایهاش را بسط دهد تا آن را حفظ کند اما بسط دادن سرمایه ممکن نیست مگر با انباشت فزاینده» (ص۲۴)
میبینیم که این مباحث را پیشتر مارکس و انگلس کشف و فرموله کردند. انگلس این دو شکل حرکت تضاد اساسی سرمایه را تشریح کرد و گفت: «تضاد بین تولید اجتماعی و تصاحب سرمایهداری، بهصورت تخاصم میان تشکیلات سازمانیافته تولید در تک تک کارخانهها ازیکطرف و آنارشی تولید در مجموعه جامعه ازسوی دیگر متبلور شده است. شیوه تولید سرمایهداری در چارچوب این دو نوع تضاد که جزیی از ذات آن بودهاند، حرکت میکند. (سوسیالیسم تخیلی و علمی ۱۰۰ و ۱۰۱) همچنین مارکس چه در کتابِ سرمایه و چه در گروندریسه بر این نیروی جبرِ رقابت و آنارشی تولید بهعنوان «نیروی محرکه اقتصاد سرمایهداری» تأکید کرده است. در جلد اول سرمایه میگوید قانونهای شیوه تولید سرمایهداری «تنها بهصورت میانگینهای کوری از بیقاعدگیهای ثابت، ابراز وجود میکنند» (ص ۱۲۸) و «در رقابتِ آزاد، قانونهای درونی تولید سرمایهداری همچون نیروی جبری، که نسبت به سرمایهدار بیرونی هستند در مقابل او قرار میگیرند» (ص ۲۹۱) و در گروندریسه مینویسد: «رقابت بهطور عام، این نیروی محرکه حیاتی اقتصاد سرمایهداری، قوانین خود را وضع نمیکند بلکه مجری آنها است».۵
اما منصور حکمت در مقابل تمامی بحثها و استدلالهای مارکس و انگلس معتقد است: «اگر شما فکر کنید که سرمایهدارى نظامى است مبتنى بر آنارشى تولید که در آن هرج و مرج برقرار است… تبیینی بر اساس مالکیت خصوصی بر مبنایی که مارکس میگوید نیست»! (بازخوانی کاپیتال)
سیامک صبوری
منابع:
– سرمایه. جلد اول. مارکس. مرتضوی. لاهیتا. چ چهارم. ۱۳۹۶
-ایدئولوژی آلمانی. کارل مارکس. بابایی. چشمه. چ سوم. ۱۳۸۶
-گروندریسه. جلد اول. مارکس. پرهام و تدین. آگاه. ۱۳۶۳
-سوسیالیسم: تخیلی و علمی. انگلس. صابری. طلایه پرسو. ۱۳۸۶
-درباره نیروی محرکه آنارشی و دینامیکهای تغییر. لوتا. از نشریه حقیقت شماره ۶۶ دی ۱۳۹۲
-یک دنیای بهتر. حکمت
-اسطوره بورژوازی ملی و مترقی. حکمت
-بازخوانی کاپیتال. حکمت
.- Fundamental and Principal Contradictions on A World Scale. Bob Avakian, Revolutionary Worker, September 17, 1982
پانوشت:
- برای نمونه نگاه کنید به: کمونیسم کارگری حکمت. شباهنگ و فرهیخته. فصول چهار تا هشت. ۱۳۸۴
- نگاه کنید به: دولت و آزادی. آواکیان. منیر امیری. نشر آتش. ۱۳۹۳
- البته حکمت در آغاز کار فکریاش و در جزواتی مثل اسطوره بورژوازی ملی مترقی نوشت: «نظام سرمایهدارى با دو وجه اساسى عام و خاص معین میشود. در سطح عام، اولاً نظامى تولیدى است، یعنى مانندهر نظام اجتماعى دیگردر بطن خود ضرورتاً دربرگیرنده پروسه اجتماعى کار و تولید ارزش مصرف است. ثانیا نظامى طبقاتى است، بدین معنى که در آن مانند سایر نظامهاى طبقاتى اضافه محصولى، مازاد بر مقدار لازم براى رفع نیازهاى بازتولید شرایط کلى کار (کار و وسایل کار)، تولید میشود و این اضافه محصول به تملک طبقهاى جز تولید کنندگان مستقیم درمیآید. ثالثاً نظامى کالایى است، یعنى محصولات پروسه کار علاوه بر ارزش مصرف از مؤلفه ارزش و شکل ارزش مبادله نیز برخوردارند. تولید ارزش اضافه بر مبناى استثمار کار مزدى اساس و جوهر هر نظام سرمایهدارى، خواه در کشور متروپل و خواه در کشور تحت سلطه، است» (اسطوره ۴۰) [تأکیدات از ما است] اما میبینیم که باز تأکید و جوهر را استثمار کار مزدی میداند نه تضاد تولید اجتماعی و تملک خصوصی.
- روشن است که انتزاع و جداسازی تجریدی این تضادها فقط برای فهم بهتر قانونمندی سرمایهداری است و در عالمِ واقعیت این تضادها از هم جدا نیستند.
- به نقل از درباره نیروی محرکه آنارشی و دینامیکهای تغییر